معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه85) چهارشنبه 1395/01/25

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد که حدیث روح بن عبد الرحیم را متعرض شدیم.

و یک مقداری خواهی نخواهی رفتیم از بحث فقهی و حدیثی‌اش بیرون و مباحث رجالی و فهرستی برای آشنا شدن با کاری که قدمای اصحاب ما داشتند.

مناسبتی که پیش آمد، بحث غالب بن عثمان بود، که در اینجا به مناسبتی متعرض کلمه شیخ طوسی شدیم. البته آن نسخه‌ای که در معجم چاپ شده، خب واقعا مشکل داشت، حالا این آقایان یک نسخه‌ای را فرمودند چاپ شده، من چون مدتی است که این چاپ‌های جدید را نمی‌بینم. این نسخه مرحوم چاپ جدید نسخه خوبی است، یعنی مشکل ندارد. این در این نسخه این طور است که مرحوم شیخ طوسی از شیخ مفید نقل می‌کند از مرحوم صدوق نقل می‌کند، از پدر ایشان، از سعد بن عبدالله و ایشان هم از احمد اشعری.

عرض کردیم در نسخه‌ای که الان چاپ شده در معجم، عنه دارد، در این نسخه عنه ندارد.

این کار فنی است، این کار علمی است انصافا تا احمد اشعری. بعد می‌فرماید و رواه عن ابن الولید، این در نسخه‌ای که چاپ شده رواه ابن الولید، اگر رواه ابن الولید باشد خب مرسل است، لکن و رواه عن ابی الولید باشد این خیلی لطیف است، عبارت کاملا نقل کردند از یک نسخه مصحح فهرست، و رواه عن ابن الولید.

قائل این کلمه شیخ مفید است. فاعل رواه هم صدوق است. چون حدیث اول سند اول عن صدوق بود، شیخ مفید در حقیقت به اجازه‌ای که به شیخ طوسی نوشتند، بعد از اینکه تا احمد رسید، فرمودند و رواه الصدوق، عبارت روشن شد؟ پس قائل این عبارت شیخ طوسی نیست، ما ابتدائا خیال می‌کردیم شیخ طوسی است، آقایان هم همین طور گفتند شیخ طوسی، به نظرم آقای خویی هم دارد اشکال می‌کند.

س: تو فهرست رواه المفید دارد اولی، رواه ابا عبدالله مفید عن محمد بن

ج: نه و رواه عن ابن الولید

س: 02:40

ج: نه این در اجازه مفید بوده، در اجازه مفید این بوده که مثلا فانی اجیز لک ان ترویه عن کتاب غالب بن عثمان بروایتی عن الصدوق فلان و ایضا رواه عن ابن الولید، این رواه الصدوق، این تتمه اجازه است. به نظرم آقای خویی یک اشکالی دارند که طریق شیخ بیاورید در معجم در طریق شیخ طوسی، وقتی تحلیل می‌کنند آخر معجم طریق شیخ طوسی را به غالب بن عثمان می‌گویند طریق 03:13 به ابن الولید مرسل است. اگر این جور معنا باشد، اگر این نسخه درست باشد که ظاهرش نسخه جمیلی است، نسخه خوبی است، آن وقت این این طور می‌شود. خوب دقت بکنید. شیخ مفید در اجازه‌اش نوشته، و رواه یعنی رواه الصدوق، عن ابن الولید، این دیگر مشکل ندارد، هیچ مشکلی ندارد. مشکل چه بود؟ ما خیال می‌کردیم شیخ طوسی گفته و رواه ابن الولید اگر شیخ طوسی گفته باشد و رواه ابن الولید خب مشکل دارد، چون شیخ طوسی ایشان را درک نکرده، این مشکل دارد.

آقای خویی طریق شیخ در فهرست را چه نوشته‌اند؟ بخوانید

همان غالب بن عثمان را بیاورید، آخرش

س: ادامه‌اش ندارد، فقط رجالش را نقل کرده و بعد رفته به طبقه‌اش

ج: نه بعدش، باز در غالب بن عثمان منقری

چون آقای خویی چند تا عنوان می‌زدند

س: 04:08

ج: بعد قال النجاشی

س: قال نجاشی هم نقل می‌کنند دیگر چیزی نمی‌گویند.

ج: ادامه دارد بخوانید.

س: ندارد 04:19

ج: نه چرا ایشان شما حتما کمی چیز

نمی‌شود ایشان طبیعتاً تبیین می‌کند، فهرست را ارزیابی می‌کند. طبیعت ایشان این طور است. خب نمی‌شود خب. طریق شیخ به فهرست را می‌نویسد که صحیح است یا ضعیف است.

س: در غالب بن عثمان منقری چیز دیگری ندارد، همین که ایشان می‌گویند همین است.

ج: نمی‌شود خب، این قاعدتاً، غالب ابن عثمان چند تا عنوان دارند. نه چند تا عنوان دارند ایشان

س: بله، آنجا نقل می‌کنند طریق به شیخ هم می‌آورد ولی بررسی نمی‌کنند.

ج: آخرش می‌گوید و طریق الشیخ الیه ضعیف.

نمی‌شود خب ایشان طریقه‌اش این است اصلا. نمی‌شود خب خلاف طریقه صحبت بکنند.

س: ندارد 04:59

ج: یک غالب بن عثمان مطلق دارد ایشان،

س: تو مطلق طریق شیخ را می‌آورد.

ج: خیلی خب، بعد چه می‌گوید ذیل عبارت شیخ

س: بعد می‌گوید عدله فی رجاله من اصحاب الکاظم05:12

یک اقول دارند آقا می‌گویند اقول الظاهر اتحاده مع من بعده والوجه فیه ظاهر و طریق الشیخ فیه صحیح.

ج: عرض کردم، طریق الشیخ، این طریق الشیخ الیه صحیح به لحاظ طریق اول که احمد است. توجه نفرمودند. احمد از غالب نقل نمی‌کند.

نه خب نمی‌شود نداشته باشد، شما هر کارش بکنید، هر چه بفرمایید قطعی باید داشته باشد ایشان؛ چون طریق شیخ را آورده، راهی ندارد، نیست که نمی‌شود خب، روش ایشان این است خب، من می‌شناسم روش ایشان را. بعد هم خواندم خودم در کتاب دیروز نگاه کردم، فقط یادم رفته که ذیل کدام عنوان آوردند. کلام نجاشی را بیشتر ذیل عنوان غالب بن عثمان منقری آوردند. در آنجا آوردند.

علی ای حال روشن شد؟ آنوقت این را من توضیحش را خدمتتان عرض کنم چون این اصطلاح در کتب حدیث در بین اهل سنت هم هست، به ما هم سرایت کرده، در کتب ما هم هست. اما حالا نمی‌دانم زمان شیخ مفید متعارف بوده یا نبوده؟ و آیا در اجازه شیخ مفید بوده یا نبوده، الان این نکته‌اش را نمی‌دانم.

یک راه این بوده که وقتی می‌خواستند فرض کنید به یک روایتی چند تا طریق داشتند و مثلا چهار تا پنج تایش منتهی می‌شود به یک نفر؛ این طور می‌گفتند مثلا اخبرنی به فلان عن فلان عن فلان، آن شخص آخر، مثلا فرض کنید احمد اشعری، بعد می‌آمدند می‌نوشتند یک ح درشت، ح حتی، حاء، یک ح تنها، بالایش هم یک نیم قوسی به اصطلاح، نیم دایره کوچولو بعد می‌نوشتند و اخبرنی به ایضا فلان، این ح رمز تحویل، رمز تحویل بود، این را اصطلاحا ح می‌نوشتند. این جزو آداب تحدیث بود. اگر آقایان حال داشته باشند در خانه این معالم را نگاه بکنید، معالم اولش، اولی که خوانده نمی‌شود. اولش که می‌خواهد حدیث در فضل علم نقل بکند، دارد. حدثنا اخبرنا فلان بعد می‌گوید ح، ح، یعنی تحویل، باز تحویل که می‌کند سند دیگر می‌آورد، این سند را می‌آورند تا آنجایی که آن سند قبلی رسیده بود، دقت می‌کنید. باز حالا یک سند سوم دارد، باز می‌نویسد ح ، باز یک ح دیگر می‌نویسد، ح درشت نه ریز، ح درشت، حتی با خط سیاه درشت، یک نیم قوسی هم بالاش، ح و اخبرنی، این ح اصطلاحا تحویل است، یعنی تحویل اسناد.

آن وقت می‌آوردند تا آن شخص، مثلا ممکن است در اینجا حالا من چون اجازه شیخ مفید که به ما نرسیده، در حقیقت این جوری بوده، تا ایشان گفته عن احمد بن محمد، سعد عن احمد، بعد ح و رواه عن ابن الولید یعنی رواه الصدوق، این تحویل سند است. حالا احتمالا شیخ مفید، نمی‌دانم تو زمان شیخ مفید مثلا اوایل قرن پنجم این مصطلح بوده یا نه، و شیخ مفید هم مقید به این مصطلح بوده یا نه، این را الان من نمی‌دانم، اما این هست، دقیقا هم اهل سنت از کی به کار بردند، الان در ذهن من نیست، اما هست. در کتب شیعه هم هست، همین معالمی که در اختیارتان هست، نگاه بفرمایید هست. اصطلاحا این رمز تحویل است.

یکی از کارهایی که محدثین به کار می‌بردند این جوری بود. سند را می‌آورد، اگر سند تکراری نداشت تا آخر می‌آورد، مثلا یک سند می‌آورد تا عن رسول الله(ص) بعد می‌گفت ح تحویل، البته این تحویل حسابش نمی‌کردند، تحویل جایی بود که در یک جای سند مشترک می‌شد، بقیه‌اش را ادامه می‌دادند.

پس به لحاظ حالا اگر بخواهیم چاپ بکنیم کتاب فهرست را باید اینجا یک ح درشت نوشته بشود، در عبارت شیخ مفید، در اجازه شیخ مفید. ح یعنی تحویل. شیخ مفید این سند را تحویل می‌دهد به طریق دیگر. البته هر دو از طریق صدوقند، فرقش این است که یکی از طریق یک شاگرد احمد است، یکی از طریق شاگرد دیگر. تحویلش به این است.

یکی از طریق سعد است، یکی هم از طریق صفار است. دو تا طریق هر دو بر می‌گردند به احمد. این اصطلاح علمی بوده آن زمان، لذا این طوری باید بخوانیم: شیخ صدوق از پدرش از سعد عن احمد، اینجا سند را مثلا اگر بخواهیم بنویسیم دو تا نقطه بگذاریم یعنی سند تمام نشد، کلام تمام نشد، عن احمد، و رواه ایضا عن ابن ولید، یعنی صدوق عن ابن ولید عن به اصطلاح صفار عن احمد، ببینید اینجا به هم رسیدند. روشن شد؟ این دو تاسند در احمد به هم رسیدند. الان در کتاب آقای خویی یا کتابهایی که چاپ شده این جوری، این را اگر بخواهند به نحو فنی چاپش بکنند این طوری است. احمد اول که رسید بعدش دو تا نقطه بگذارد، دقت می‌کنید؟ یعنی سند ناقص است، دومی را که آورد رسمش این بود، یک ح درشت با یک نیم قوس بالای سر، حتی با خط سیاه می‌نوشتند که از خط بقیه تمییز داده بشود.

س: حاج آقا الان فهرست طوسی یک ح درشت دارد قبل از و رواه عن…

ج: خب پس، نفرمودیددیروز،

س: با این توضیحات شما متوجه شدید

ج: هان با توضیحات بنده، خب معما چو حل گردد آسان شود.

پس کاشکی دیروز چون این من روی قاعده دارم صحبت می‌کنم آن کتاب را ندیدم. این متعارف این بوده، اگر این باشد احتمالا در اجازه خود شیخ مفید بوده، اگر این باشد. یک ح درشت می‌نوشتند یک نیم قوس هم بالایش و می‌گفت و رواه عن ابن الولید یا رواه الصدوق؛ پس این معلوم شد که باز هم مطلب درست بوده فقط نخواندیم. این چون چاپ در اختیار من نیست. روی قاعده صحبت می‌کردم.

آن وقت این معنایش از نظر به اصطلاح امروزی‌ها که می‌گویند ویراستاری یا عرب‌ها می‌گویند توزیع نص، از نظر ویراستاری وقتی سند اول آورد عن احمد بهتر است دو تا نقطه جلویش بگذارد. چون می‌دانید این علامات هم معانی حرفی دارند دیگر، معانی اندکاکی دارند. دو تا نقطه جلویش یعنی سند تا اینجا ناقص است، دقت کردید؟ جلوی عن احمد دو تا نقطه، باز و رواه ابن ولید عن فلان عن احمد عن ابن فضال پدر عن غالب، این دو تا احمدها اینجا به هم رسیدند. این را اصطلاحاً تحویل می‌گویند. حالا ایشان می‌گویندنوشته شده. این را اصطلاحاً تحویل می‌گویند، رمزش هم یک حاء درشت است، یک حاء سیاه درشت، نه هاء، ح درشت می‌نوشتند برای تحویل اسناد. اگر این جور باشد مشکل سند حل می‌شود. و الا سند مشکل دارد ابتدائاً. طبق آن نسخه‌ای که ما در کتاب معجم آقای خویی دیده بودیم مشکل داشت، طبق این نسخه مشکل حل می‌شود.

پس در حقیقت مرحوم شیخ مفید به دو وسیله، به دو طریق که هر دو هم از صدوق شروع می‌شود، از طریق صدوق به دو وسیله به احمد اشعری می‌رساند.

یکی برمی‌گردد به شاگرد ایشان، من اینها را توضیح می‌دهم چون اینها را دیگر جای دیگر نمی‌بینید، و باید یک حالت ارتکازی برایتان پیدا بشود، تا سند را دیدید تمام این معانی به ذهنتان خود به خود خطور بکند. از دو شاگرد احمد نقل کرده یکی سعد و یکی صفار، و هر دو هم از بزرگان مخصوصا صفار. احمد، آن وقت از ابن فضال پدر، عن غالب بن عثمان، این سند هیچ مشکلی ندارد. این سند الان هیچ مشکل فنی، هر دو هم صحیح است. هیچ مشکلی فنی خاصی هم ندارد. بر می‌گردد به ابن فضال، به کتاب غالب بن عثمان.

ابن فضال هم عرض کردم مرد واقعا فوق العاده‌ای است. این نشان می‌دهد که ما که در روایات خودمان الان داریم ابن فضال عن غالب، احتمالا از همین نسخه غالب بن عثمان باشد. احتمال قوی دارد که یکی از روات مهم این کتاب مثل ابن فضال پدر است. طرقش هیچ مشکلی ندارد کاملا روشن است، و خود غالب بن عثمان هم به تصریح نجاشی ثقة.

این یک توضیحی بود که من تا اینجا دادم.

همین طور که ایشان خواندند شیخ منفردا در اصحاب امام کاظم(ع) از ایشان تعبیر کرده واقفی. به غالب بن عثمان گفته واقفی. نجاشی نگفته، این بحث را ما سابقا چند بار تکرار کردیم. اگر نجاشی راجع به یک شیعه تعبیر ثقه بکند، خوب دقت بکنید، گفته شده توی کلمه ثقه امامی هم خوابیده، آخر ما ثقه را به معنای ضابط به معنای اینکه دروغ نمی‌گوید، راستگوست، صادق است، ضابط است، حتی ضبط، عده‌ای معتقدند اگر گفت ثقه تویش امامی هم خوابیده است. وقتی گفت ثقة یعنی امامی. و لذا با عبارت شیخ که گفته ایشان واقفی است، نمی‌سازد.

س: این مطالب را نجاشی مگر از ابن غضائری و اینها نگرفته؟

ج: نه بابا ابن غضائری چیست؟

س: یعنی از ایشان اصلا مطلبی نگرفته؟

ج: ایشان اگر گرفته چون ابن غضائری و نجاشی هر دو بچه بغداد هستند، از بچگی با هم بودند و در منزل پدر ابن غضائری که از علما بوده رفت و آمد می‌کردند. خب او ولد العالم هم بود، خودش هم مرد عالمی بود. با همدیگر خب مباحثه، مثل مباحثات علمی که الان در حوزه‌های ما هم هست. با همدیگر ممکن است تأثیر و تأثر داشته باشند و قوی‌تر هم هست انصافا ابن غضائری من حیث المجموع به یک لحاظی قوی‌تر و به یک لحاظی هم نجاشی. انشاء الله یک وقت دیگر حالا وارد این بحث نشویم.

س: استاد در ادامه سند دارد که غالب 14:40

ج: حالامن توضیح عرض می‌کنم. توضیح احتمالش هست.

س: این مبناهایی که گفتید خودتان قبول دارید؟

ج: که چه آقا؟

س: ثقة همین نجاشی؟

ج: بعید نیست، مخصوصا چون نجاشی می‌دانید که شما نجاشی متعرض حال شیخ طوسی شده، در فهرست، محمد بن حسن طوسی را آورده، و عده‌ای از کتاب‌هایش را هم اسم برده. شیخ طوسی متعرض نجاشی نشده، این دو تا معاصر، مرحوم شیخ طوسی عجیب هم هست، با اینکه شیخ طوسی ظاهرا وفاتش بعد از نجاشی است. اما شیخ طوسی در ترجمه در کتاب فهرست و یا رجال اسم احمد بن علی نجاشی را نبرده است. رضوان الله علیهما

س: یعنی اصلا لا عین و لا اثر؟

ج: لا عین و لا اثر

علی ای حال لذا احتمال اینکه نجاشی ناظر باشد به کلمات شیخ طوسی، روشن شد؟ چون اسمش را برده کتاب‌هایش را هم برده.

س: کتاب فهرست هم

ج: فهرستش هم اسم برده

و لذا احتمال اینکه نجاشی ناظر باشد به شیخ طوسی خیلی قوی است. عکسش روشن نیست. البته به طور طبیعی شیخ نجاشی ناظر به مصادر شیخ طوسی هست. این به طور طبیعی اما ناظر به کتاب‌های شیخ طوسی. یک دفعه مصادر شیخ طوسی، خب به طور طبیعی ناظر به آنهاست، اما راجع به خود کتاب‌های شیخ طوسی محتمل است. و از اینکه نجاشی ایشان را رمی به واقفی نکرده، احتمال دارد که نظرش این باشد که ایشان واقفی نبوده است. و این یک زاویه بحث.

یک زاویه، البته ما مفردات کمتر بحث می‌کنیم. یک زاویه کوچک حالا اینجا به عنوان مفرد باز کنیم. مرحوم آقای تستری، البته آقای تستری خب واقعا تتبعش خوب است، فقط ایشان مشکلش این است که استاد خوبی ندیده، خیلی هم به ذهن من می‌آید که حضور ذهن قوی، حافظه قوی که بتواند حوادث و نوشته‌ها در ذهنش باشد و ربط بدهد، به نظرم کمتر دارد. به هر حال خیلی تتبع کرده زحمت کشیده، اما خب دیگر الجواد قد یکبو.

اینجا ایشان در واقفی بودن غالب بن عثمان نوشتندکه شاید شیخ ایشان را، چون یک غالب بن عثمان حمدانی هست که بعد نجاشی دارد. آن را نوشته زیدی  و شاعر بوده زیدی. مرحوم آقای تستری می‌گوید شاید مرحوم شیخ طوسی دیده که آن آقا زیدی است، احتمال داده زیدی یعنی مذاهب فاسده، آن وقت وقتی که نوشته، نوشته واقفی، که به جای زید تبدیل به واقفی، احتمال داده که غالب بن عثمان را شیخ طوسی اشتباه گرفته با آن غالب بن عثمان دیگری، حمدانی است، اصلا با این فرق می‌کند کلا. با غالب بن عثمان حمدانی که نجاشی فرمودند زیدی. دیده او زیدی است، خیال کرده جزو مذاهب فاسده است، وقتی که اینجا غالب بن عثمان نوشته، نوشته که ایشان واقفی است.

البته ماها یک شوخی داریم که برای اینکه یک مطلبی چون خیلی دیگر فضادش خیلی فاسد است، می‌گوییم تعجب می‌کنیم چطور این معنا به ذهن ایشان رسیده بود، برای احترام ایشان اصلا ما متحیریم و خدا نکند که مباحث رجالی این طوری باشد. که دیده زیدی است، بعد گفته مذاهب فاسده، بعد نوشته واقفی. اگر بنا باشد رجال این هستند در حوزه‌های ما از قدیم عده‌ای به شدت با رجال مخالفند، واقعا رجال این جوری که خیلی به سر و ته است. اگر بلانسبت این جور

س: جنگل مولا می‌شود

ج: بله، از جنگل مولا هم بدتر می‌شود. این که عده‌ای با رجال مخالفند حرف بدی نیست. اگر این خدای ناکرده البته شأن شیخ طوسی اجل از این حرف‌هاست که این حرف‌ها اصلا تصور این معانی، اصلا من واقعا بعضی مواقع متحیرم که اصلا چه جور به ذهن ایشان خطور کرده، چه جور چنین معنای عجیب و غریبی و خدای ناکرده اگر بنا بشود که مباحث رجالی از این سنخ بشود، این که دیگر کل اوضاع را همه را به هم می‌ریزد.

س: این دیگر موردی است دیگر

ج: عرض کردم موردی، اگر نوار را گوش کنید عرض کردم اینجا یک اشکال موردی. این اشکال آقای تستری را موردی گفتیم. دیگر شأن ایشان هم اجل است، دیگر خب از باب اینکه قلم اشتباه کرده است. حالا تصادف این است که در آن صفحه‌ای که این چاپ جامعه مدرسین هست، دو مرتبه همین باطل را ذیل صفحه هم آورده، یعنی دو مرتبه در یک صفحه‌ای این باطل آمده، هم در بالای صفحه این باطل آمده هم در پایین صفحه. و این خیلی عجیب است.

علی ای حال کیف ما کان انشاء الله موردی است و انشاء الله غلط چاپخانه است.

س: به هر حال 19:01 واقفه را توثیق می‌کند یا نمی‌کند؟

ج: چرا بعضی‌ها را می‌کند.

ما بحث دیگری را اصلا مطرح کردیم. کرارا هم مطرح کردیم. اصولا توضیح دادیم که شیخ در مجموعه معارف حوزوی که ما داریم و شیخ تألیف دارد، انفراد دارد. در حدیث انفراد دارد، در رجال انفراد دارد، در فرض کنید اصول انفراد دارد، شیخ طبیعتاً انفراد دارد. لذا هم چند بار عرض کردیم یک طرحی ذهن ما بود که به اصطلاح عربی انفرادات را خصائص می‌گویند، خصائص مدرسة شیخ الطوسی، یک مجموعه‌ای شاید به نظرم 25 جلد 30 جلد بشود با تحلیلاتش که اصولا انفرادهای شیخ طوسی که این هزار ساله خب بی اثر نبوده همه انفرادها. این انفرادها یکی یکی بررسی بشود. یکی از انفرادهای ایشان در رجال است. و یکی از انفرادهای ایشان متأسفانه در رجال رمی افراد به واقفیت است. این دارد چند جای همین روایت عمر بن حنظله داود بن حصین نقل می‌کند. نجاشی او را توثیق کرده شیخ گفته واقفی. غرض یکی دو تا نیستند، مواردی که از ثقات هستند متأسفانه خود سماعة بن مهران را شیخ می‌گوید واقفی، ظاهر عبارت نجاشی اصلا این که واقفی نیست ایشان. البته منحصر در شیخ نیست، شیخ صدوق هم نوشته واقفی، لکن شیخ طوسی هم دارد. من دیگر وارد این بحث نشوم. ما این را توضیحاتش را چند بار عرض کردیم مرحوم شیخ طوسی متأسفانه در فهارس در فهرست انفراد دارد، توی رجال انفراد دارد. یکی از موارد انفرادش همین رمی به وقف است.

س: زیاد است

ج: نسبتاً

آنوقت در مقابل نجاشی گفته ثقة، دقت می‌کنید؟ هیچ رمی نکرده خوب دقت بکنید. با اینکه نجاشی کاملا به آثار شیخ طوسی ناظر است. دقت شد روشن؟

س: معلوم می‌شود ناظر نبوده دیگر

ج: نه معنایش این است که قبول نداشته

حالا این که آیا در کلمه ثقه امامی خوابیده یا نه، من به آن الان خیلی کاری ندارم. امامعلوم می‌شود نجاشی قبول نداشته است. خوب دقت بکنید.

مثلا در سماعه شیخ نوشته واقفی، خب خیلی هم معروف است دیگر سماعه واقفی، نجاشی نوشته قیل مات فی حیات ابی عبدالله(ع)، خب کسی که در زمان ابی عبدالله(ع) فوت کند قطعا واقفی نمی‌شود؛ چون واقفیه بعد از شهادت موسی بن جعفر(ع) است. در حیات ابی عبدالله(ع) معنا ندارد که.

س: حاج آقا لزومی ندارد خب حتما کلام شیخ را دیده باشد ببیند، خب…

ج: عرض کردم چون اسم کتابش را آورده، ظاهراً دیده

س: خب دیدن دیده، ولی خب

ج: نمی‌شود خب، اینها ببینید این مسائل، مسائل کتاب ملا نصر الدین که نیست، همه احکام شریعت است بابا. اینها حسابشان با دقت با ظرافت، با حساب کتاب، اینکه بگوید واقفی مراد زیدی بوده، اینها حرف‌های بی اساس است اصلا. واقعا واعلموا ان حدیثکم هذا دین فانظروا عمن تأخذون دینکم، این حرف‌ها به شوخی نیست که مثلا طرف واقفی باشد نجاشی ننویسد یا ندیده باشد.

من معتقدم نجاشی دیده، اعتقاد نداشته است. حالا توی کلمه ثقه خوابیده امامی یا نه، آن بحث دیگری است. من معتقدم این موارد خوب دقت بکنید، ما موارد، خود همین سماعه را، ببینید خب نجاشی خیلی راحت می‌گوید قیل مات فی حیات ابی عبدالله(ع)، بعد می‌گوید نه من روایت دارم که سماعه عن ابی الحسن، یعنی چه؟ یعنی اگر فوت کرده، در حیات، خب چرا این حرف را بزند؟ بگوید آقا این واقفی است، اگر واقفی است باید در حیات حضرت رضا(ع) فوت کرده باشد. اگر واقفی باشد واقفی معنایش این است که بعد از وفات موسی بن جعفر(ع)، اصلا واقفی معنا ندارد قبل از وفات موسی بن جعفر(ع).

از نحوه استظهار عبارت روشن شد؟ از عبارت نجاشی در می‌آید که ایشان واقفی نمی‌داند او را، حالا سماعه خیلی هم مشهور است. دیگر این جزو نرخ شاه عباسی است که واقفی است، خود من هم عقیده من این است که ایشان واقفی نیست، حق با نجاشی است خلافا للمشهور. البته عرض کردیم منفرد شیخ طوسی نیست، منصفانه بگوییم صدوق هم دارد واقفی. منحصر به شیخ طوسی نیست.

علی ای حال خود این بنده سرا پا تقصیر مواردی که شیخ منفردا می‌گوید واقفی و عرض کردیم مواردی، مثل همین غالب بن عثمان، الان عده‌ای از البته اینجا به خاطر ابن فضال هم هست که فتحی است، آن را به اصطلاح موثقه می‌دانند. و جاهای دیگر هم که غالب بن عثمان است موثقه حسابش کردند، به خاطر اینکه واقفی است.

و اینکه حالا البته شیخ طوسی یک نکته اساسی در مورد ایشان، ایشان قائل به حجیت خبر است. این خیلی باب را مشکل می‌کند. یعنی یکی از نکاتی که شیخ طوسی دارد چون حجیت خبر را قبول دارد. مثلا شیخ طوسی قسمت‌های زیادی از فهرست ابن بته را آورده، خب نجاشی عرض کردم نجاشی اگر ناظر به کلام شیخ نباشد، نجاشی مصدر شیخ در اختیارش بوده، همین مصدری که شیخ دارد، این در اختیار نجاشی بوده، نجاشی قبول نداشته، خب این باید یک معلوم می‌شود اختیار مبناست، این را دقت بکنید، دو دیدگاه است. چرا مثلا در فهرست ابن بته نسخه‌ای که در بغداد بوده، نسخه ابو المفضل شیبانی است، اصلا نجاشی پیشش رفته، نسخه را از او گرفته، شیخ ابو المفضل را درک نکرده، فوت کرده بوده ابو مفضل که شیخ بغداد آمده، لکن از اساتید خودش از ابو المفضل نقل می‌کند. ببینید شیخ با یک واسطه از ابو المفضل، همان نسخه‌ای که نجاشی از او نقل نمی‌کند، قبول نمی‌کند. دقت کنید، می‌گوید من از ایشان حدیث شنیدم لکن تجنبت روایت عنه، از ابو المفضل.

ببینید دو دیدگاه است، خوب دقت بکنید. این دو دیدگاه ریشه‌اش در تعبد به حجیت خبر و عدم تعبد است. نجاشی جزو کسانی که تعبد ندارد به شواهد، مثل ما به شواهد رجوع می‌کند. شیخ تعبد دارد.

مثلا نجاشی می‌گوید که کتاب کشی کتاب کبیر، کثیر الاغلاط، نجاشی نوشته که له کتاب الرجال کبیر کثیر الفواید، ببینید به یک کتاب واحد با دو دیدگاه که نگاه بشود، خب نتیجه‌اش مشکلات، و حق با نجاشی است. این کتاب کشی هم کثیر الاغلاط است، هم اغلاط معنوی دارد و هم اغلاط املایی دارد. هر دو را دارد نه یکی. عبارت نجاشی احتمالا اغلاط معنوی را مراد باشد. مطلب را غلط نوشته است.

پس این را خوب دقت بکنید، تحلیل شخصیت علمی شیخ طوسی. شیخ طوسی البته یک خوبی دارد که ما می‌دانیم شیخ مطالبی را که نوشته مصدر دارد. از آن اجتهاد مجتهاد ندارد. این خودش یک سوالی می‌شود. شیخ طوسی در بحث کتاب غیبت، به یک مناسبتی دارد که بحث واقفیه را مطرح می‌کند. ایشان نقل می‌کند که تمام اصحاب الا عدد قلیلی رفتند به مذهب واقفیه، بعد از شهادت موسی بن جعفر(ع)، تدریجاً تک تک به ایمان به حضرت رضا(ع) آوردند. خب این را از سنی‌ها هم می‌دانید که دیگر سنی‌ها هم عباد شیخ، شیخ الطائفه را گرفتند، خب این ضربه بسیار مهلکی است بر نظریه اثنی عشر، ائمه اثنی عشر. این ضربه مهلکی است خب. اصحاب ما هم توجه نکردند، متأسفانه این را نقل کردند از شیخ طوسی.

به نظر ما این مطلب باطل است. اصلا چنین چیزی معقول نیست.

س: چرا مشکل دارد نظر ایشان

ج: قطعا چنین چیزی نمی‌شود که بزرگان اصحاب برگردند به موسی بن جعفر(ع) به خاطر اینکه مثلا وفات حضرت، اصلا روایتی بر قائمیت ایشان نیست. اصلا چنین چیزی مطرح، از خود علی بن ابی حمزه نقل شده که موسی بن جعفر(ع) فرمود فرزندم علی بعد از من است، از خود علی بن ابی حمزه نقل شده است. مسئله امامت که به این بچگی نبوده که، حالا در زندان ایشان رفتند ما خبر نداریم، ایشان شهادت شدند، پس ایشان قائم هستند، غایب شدند، این حرف‌ها چیست؟

چرا شیخ طوسی این مطلب را نوشته؟ نظر خود من این است که بعضی از مصادری که واقفی‌ها داشتند، خوب دقت بکنید، یا احتمالا در همین رجال کشی، شیخ آنجا دیده این لاتائلات را از آنجا گرفته، مشکل شیخ این است. شیخ در همین کتاب غیبت اولش چندین صفحه از کتابی به نام نسخة الواقفیه علی بن فلان موسوی حالا اسمش را یادم رفته، چاپ شده خب نگاه بکنید، روایت آورده از نسخه الواقفیه. من احتمال می‌دهم حالا چون این کتاب کامل به ما نرسیده، در این امثال این کتب اینها را نوشتند. در امثال این کتب همه اصحاب، خوب می‌دانید دیگر مذاهب، آقایانی که با احزاب آشنا هستند، احزاب در داخل خودشان هر شخصیت خودشان را خیلی بالا می‌‌برند، طبیعی است، چون واقفیه یک مذهب محدود و باطلی بود، و لذا هم خود به خود منقرض شد، اصلا واقفیه احتیاج به انقراض نداشت، خود به خود منقرض شد. دقت می‌کنید؟ در داخل مذهب اینها، بله تمام علمای ما واقفی شدند، مخصوصا من عرض کردم البته این را در فتحیه هم گفتند، هنوز در فتحیه پیش من ثابت نیست. اما در واقفیه قطعی است، یعنی هیچ جای شبهه ندارد.

واقفی‌ها دو گروه بودند به طور کلی. یک گروهشان کسانی بودند که به حضرت رضا(ع) احترام می‌کردند، می‌گفتند حضرت رضا(ص) عالم آل محمد(ص)، اما اشتباه کرده، ایشان می‌گوید پدرم فوت شده، نه اشتباه کرده فوت نکرده، احتراما، یک گروه دیگر بالمقایسه من نمی‌خواهم تعبیر بکنم تعابیر تند و زشتی نسبت به حضرت رضا(ع) به کار بردند.

س: مثلا یونس بن عبدالرحمن

ج: نه ابدا، یونس که نه، از یونس کسی نقل نکرده است.

س: چرا گریه کرد دیگر، آمد پیش امام رضا(ع) گریه کرده است.

ج: اینها می‌گویم همه‌اش از همان حرف‌هاست. گریه ندارد، نه عبارت به این نیست.

نه مثل ابن سماعه یعنی حسن بن محمد ، ابن سماعه به این معنا. چون جعفر بن سماعه را هم ابن سماعه می‌گویند. مثل حسن بن محمد بن سماعه که حالا این متأخر است، از خود مثل ابو سعید مکاری، آخر مکاری به اصطلاح فارسی‌ها 28:37 کسی که گاریچی است به اصطلاح.

یادم می‌آید یک بار در درس آقای خویی اسم او را بردند گفتند الذی کان مکاریا واقع، در عراق وقتی بخواهند به کسی اهانت بکنند، می‌گویند مچاری، مچاری یعنی مکاری، که ایشان خب راست هم می‌گوید، بر خانه حضرت وارد شد و به حضرت رضا(ع) اهانت کرد، خب هست در رجال هست دیگر، به حضرت اهانت کرد. به قول آقای خویی می‌فرمودند کان مکاری واقعا 28:57 بوده.

به هر حال این افرادی بودند که به حضرت وارد شدند و اهانت به حضرت می‌کردند. خوب دقت بکنید. من فکر می‌کنم متأسفانه مرحوم شیخ طوسی، خب شیخ طوسی نقل کرده، آقایان بعدی باید اینها تنقیح می‌شد، نقادی می‌شد.

س: برداشت نادرست از آن روایت قائم می‌گفتند، این معنایش این نیست که آن روایت اصلش غلط بوده است.

ج: تمامش بیهوده است، دقت بکنید بیهوده است.

حالا من وارد آن بحث نمی‌خواهم بشوم. خب این واقعا یک ضربه بزرگی است. این الان ما جای دیگر غیر از غیبت شیخ طوسی نداریم که اصحاب همه‌اشان جزو چند نفر در کوفه همه‌شان شدند واقفی، اصلا چنین چیزی قابل تعقل نیست. حالا شیخ طوسی هم نقل بکند، ده تا شیخ طوسی هم نقل بکند، با آن اصولی که ما در امامت و وضعی که داشتند و وضعی که آن زمان، اصلا چنین چیزی امکان ندارد. چنین چیزی قابل تعقل نیست. تمام برگشتند، من فکر می‌کنم یا در نسخه اصلی کشی بوده، چون بعضی اشتباهات شیخ از کشی گرفته، خود من شاید در کرارا در درسها گفته بودیم که این عمر بن اذینه اسمش محمد بن عمر است. خب این را شیخ گرفته بعد پیدا شد مصدرش کشی است، در کشی آمده، خب کشی غلط است،کتابی است که غلط و غلوط زیاد دارد. از این حرف هم برگشتیم. خب نجاشی نوشته عمر بن اذینه، این که اسمش محمد بن… این یک حرف غلطی است که در کتاب کشی آمده است.

من معتقدم این مقدار رمی این را خیلی دقیق دقت بکنید، به واقفی یا از مثل کتاب کشی یک کتاب باطلی در اختیار شیخ بوده غلطی بوده گرفته، یا احتمالا از همین مثل نصرة الواقفیه این علی بن فلان موسوی، اسمش هست، حالا اگر آقایان

علی بن احمد چیست، موسوی، از اولاد موسی بن جعفر

س: علوی موسوی

ج: علوی موسوی

علی ای حال ایشان چندین صفحه متن کتاب همین نصرة الواقفی را آورده که من هم الان نمی‌دانم این نصرة الواقفی اسم کتاب است یا وصف است؟ کتاب فی نصرة الواقفیه یا اسم کتاب نصرة الواقفیه است؟ برای من هم الان روشن نیست.

ما احتمال این را دادیم، این موارد انفراد نه اینکه نستجیر بالله اجتهاد شیخ باشد، یا مثل این آقا گفت که زیدی بودن را با واقفی بودن، نه مصدر دارد، در حقیقت نجاشی این مصدر را قبول ندارد. خوب دقت بکنید. روشن شد چه می‌خواهم بگویم؟ این یک بابی است، نه خیال بکنید یک موردی، آن مسئله چون من گاهی دیدم می‌گویند حتی منبری‌ها که همه اصحاب واقفی شدند، اینها اهانت به مذهب است، توجه نشده اینها مطالب باطلی است. شیخ هم در غیبت آورده، جای دیگر ما نداریم، هیچ شواهدی این مطلب، موید این مطلب نیست. خب باب الاشارة و النص علی ابی الحسن الرضا در کافی آمده، روایتی که موسی بن جعفر(ع) صراحتاً، نمی‌شود بگوییم تمام اینها حرف‌های بیهوده است و به مجرد اینکه از وضع موسی بن جعفر(ع) در زندان بغداد خبری نرسید، یک دفعه همه بشوند واقفی بگویند امام زمان، خیلی برخورد سخیفانه‌ای است با یک مذهب، با یک مذهبی مثل تشیع که ارکان الهی دارد.

علی ای حال کیف ما کان

س: خب چه مشکلی دارد؟ معرفت‌ها آن مقدار بالا نبوده

ج: مشکل دارد، معرفت امامت که بچه بازی نبوده که بالا نبوده

غرض اینها نبوده، این چنین چیزی نبوده، این مطلبی بوده که واقفی‌ها در تأیید خودشان آوردند. بله آقا همه ما واقفی شدیم، دروغ می‌گفتند، این دروغ‌های واقفیه است.

اصلاً تعجب ما در هیچ مذهبی را اصحابش را حضرت رضا(ع) تعبیر تندی دارند، کلاب ممطوره، سگهای باران دیده، سگی که باران …

س: امام صادق(ع) مکتب زید‌ی‌ها، خب خود زید ادعا می‌کرد، چقدر طرفدار پیدا کرد؟

ج: زید در کوفه چرا، خب امام صادق(ع) در مدینه بود، زید در کوفه بود. بعدش هم زید حالا اصلا اصل این که واقعا مدعی خلافت بود روشن نیست.

س: چرا دیگر

ج: نه روشن نیست. زید قیام به امر

س: 32:47

ج: آن مال پسر، آن مال محمد 32:52 است، مال ایشان نیست. شما زید را با یکی دیگر اشتباه گرفتید.

زیدی بودند اما زید نیست، این حرف زید نیست.

علی ای حال کیف ما کان من یک مقداری امروز از بحث خارج شدیم، چون معتقدیم عده‌ای از ما متأسفانه ما داریم شیخ طوسی قدس الله نفسه، به آنها عنوان واقفی دیده، نجاشی هم متعرض شده، ثقه هم در حقشان گفته است. به ذهن ما می‌آید که واقفیت اینها ثابت نیست. اینها واقفه نیستند، از بزرگان اصحاب هستند. چون این مطلب از زمان شیخ تا حالا دیگر جا افتاده است. جمع می‌کنند بین عبارت شیخ و نجاشی، واقفی ثقه. الی الان الی این لحظه‌ای که من در خدمتتان هستم این در کتب رجالی ما راه افتاده است. من به ذهنم می‌آید کلا این مطلب باطل است، و این آقایان هم واقفی نیستند. این راجع به غالب بن عثمان.

س: اگر ثقه باشند اثری ندارد دیگر حالا واقفی هم باشد

ج: نیست واقفی می‌خواهم بگویم نیست.

س: نه اثرش در بحث فقه و اینها

ج: نه فرق می‌کند، چون واقفیه می‌خواستند با این کار بزرگانی را هم به خودشان منتسب بکنند. این خیلی مهم است.

البته ما الان در غالب بن عثمان روایت از اهل بیت(ع) هم ندارد غالب. آنچه که داریم از مثل روح بن عبد الرحیم و غیر است. خودش مستقیم از امام ندارد؛ چون الان وارد بحث رجالی نمی‌شوم عرض کردم کرارا. ما در این بحث‌ها به آن مقداری که به فقه و نکات فنی که گفته نشده متعرض می‌شویم.

مرحوم نجاشی قدس الله نفسه یکی از کارهای عجیبش در اینجا غالب بن عثمان را آورده و توثیق کرده، له کتاب رواه عنه جماعة، این هم خیلی عجیب است. طریق نمی‌آورد. با اینکه کاملا واضح است اجازه شیخ مفید موجود بوده است. کاملا واضح است که خب اجازه شیخ مفید، شیخ طوسی نقل می‌کند. مطلب اینکه بگوییم شیخ مفید در اجازه‌ای که به نجاشی داده این نبوده، لذا ایشان احتیاط کرده نبرده، لکن یک نکته دیگر می‌شود فهمید. احتمالا در فهرستی که از ابن الولید داشتند نبوده است، احتمالا. فهرستی که از ابن الولید داشتند به طور متعارف ابن ابی جید عن ابن ولید است. عرض کردم این توضیح کافی عرض کردم، یک نسخه‌ای از فهرست ابن الولید در اختیار شیخ طوسی و نجاشی هر دو بوده است. از اینکه شیخ طوسی هم از این نقطه از این نقل نکرده، به هر حال احتمالی که ما می‌دهیم نجاشی روی نسخه اجازه مفید تعمدی داشته، حالا چرا؟ نسخه مفید آن چاپی که در معجم شده مشکل دارد، اجازه مفید، اما با این چاپی که الان ایشان فرمودند هیچ مشکلی ندارد، کاملا صحیح و طریق صحیح هم هست. هیچ مشکلی ندارد.

س: مگر مفید از ابن الولید طریق نداشته؟

ج: چرا دیگر، صدوق

س: خب چه جوری می‌شود پس

ج: می‌گویم نمی‌فهمم.

س: نمی‌شود که در فهرست نباشد،

ج: نبوده دیگر حالا، چون اگر بود که شیخ طوسی هم می‌آورد. نجاشی هم می‌آورد.

ظاهرا در فهرستی که مال خود ابن الولید بوده نبوده است. حالا چرا؟ من نمی‌فهمم. غرض این یک مطلب عجیبی است از نجاشی رحمه الله که ایشان در اینجا این را نیاورده است. فقط گفته رواه عنه جماعة. این یک طرف قصه. الان ما اگر بخواهیم تقریبا همه حدس و گمان است. الان دو طریق کاملا روشن در اجازه شیخ مفید است. هیچ مشکل هم ندارد. البته آن نسخه چاپی معجم مشکل دارد، اما این نسخه‌ای که ایشان نقل فرمودند هیچ مشکلی ندارد. چرا ایشان نقل نکردند؟ احتمالا تو نسخه ابن الولید معروف نبوده، شاید تأملی نمی‌دانم حالا من فعلا چیز

س: تمام فهرست ابن ولید را انعکاس نداده؟

ج: نه آورده، انعکاس نداده، اختلافی هم با شیخ دارد حالا بحث‌هایش جای دیگر انشاء الله.

س: استاد این جماعة به این معنی نیست که این قدر معروف است من دیگر نمی‌برم

ج: چون خب مثلا می‌گوید بعضی بوده جماعاة کثیرة باز طریق می‌آورد. در جمیل بن دراج می‌گوید این کتاب خیلی مشهور است، جماعة کثیرة لکن من یک طریقی را ذکر می‌کنم.

س: اجازه شیخ طوسی و نجاشی کم و زیاد نداشته؟

ج: نمی‌دانیم، می‌گویم همه‌اش حدس و گمان است.

احتمال دارد به نجاشی یک اجازه‌ای داده، به شیخ طوسی یک اجازه دیگر داده است.

به هر حال ایشان نیاورده، این خیلی عجیب است، البته واقعا عجیب است.

نکته دوم، نکته دوم خوب دقت بکنید، ببینید من یک نکته‌ای را عرض کردم، عبارات نجاشی مثلا می‌گوید و رواه عنه جماعة، شما برای پیدا کردن جماعت کجا باید بروید؟ سوال؟ به کتب حدیث بروید، مثلا کافی، تهذیب، استبصار، ببینید چند نفر از غالب نقل کردند؟ این در کتب رجال این است، در کتب رجال رسم بر این است. وقتی در کتب رجال می‌گویند رواه عنه جماعة، یعنی شما به اسانید برگردید به احادیث برگردید ببینید چند نفر ازش نقل کردند. اما در کتب فهارس این نیست. وقتی می‌گوید رواه عنه جماعة یعنی جماعة من الفهارس و الاجازت، خوب دقت بکنید. روشن شد؟ وقتی نجاشی می‌گوید رواه عنه جماعة، یعنی جماعة من الاجازات و الفهارس، مراد نجاشی بایداین باشد. البته الان در آقایان نگاه کنند غالب بن عثمان را در غیر کتب اربعه، در کتب اربعه دو نفر نقل می‌کنند، یکی ابن فضال پدر است که اینجا هم هست، یکی هم حجال است. این دو نفر نقل می‌‌کنند، در کتب اربعه این دو نفر نقل می‌کنند. این که خب جماعة نمی‌شود، این که بعید است. اصلا روایت هم هست.

این معنای عبارت شیخ نجاشی الان ما در اختیار نداریم. در عده‌ای از فهارس و اجازات این طریق به این کتاب وجود دارد. این هم ما الان نمی‌دانیم. چون آن چیزی که ما الان داریم، فعلا آن که به ما رسیده، توسط شیخ طوسی اجازه شیخ مفید است. آن که الان داریم، اجازه شیخ مفید است فقط. حتی اجازه ابن ولید هم نیست. فهرست ابن ولید هم نیست. نجاشی هم کاملا دقیق است، کاملا دقیق است.

قطعاً نشان می‌دهد، نگاه کردید غالب بن عثمان را در غیر این، در کتب اربعه که من دیدم که ابن فضال هست و حجال، عبدالله بن محمد حجال،

س: حجال نبود، توی کافی احمد بن حجال نبود

ج: نه عبدالله محمد حجال است. بله، احمد بن محمد و عبدالله بن محمد حجال. این دو نفر هستند. احمد بن محمد غلط است آن هیچی باید ابن فضال باشد.

پس بنابراین این نکات فنی چون فهارس اصحاب ما، بررسی دقیق نشده، من یک مقداری وقت شما را این دو روز گرفتیم برای اینکه این معلومات اضافه بشود، و ما نیاز به این کار داریم، کاملا نیاز داریم.

فعلا ما نمی‌توانیم بفهمیم که مرحوم نجاشی چرا این حرف را زده است.

نکته سومی در اینجا هست که این هم بد نیست. ما یک بحثی داریم عده‌ای از اصحاب ما دیگر نمی‌خواهم این را باز بکنم چون این خیلی مشکلات دارد و بستن بابش خیلی مشکل است. بهتر است که اصلا بازش نکنیم. یک مقدار دخل و تصرف در اجازات می‌کردند، در اسانید می‌کردند، نصف سند این را به آن می‌چسباندند، نصفش را به… که از این گاهی تعبیر به ترکیب می‌شده، ترکیب اسانید، من عرض کردم مشکل بزرگ ابن بته همین ترکیب اسانید است. چون نجاشی گفته می‌گوییم، اگر نگفته بود نمی‌گفتیم که مرحوم شیخ طوسی متوجه این نکته نشده است. برداشته آورده روی مبنای حجیت خبر واحد ایشان برداشتند و آوردند.

یک مشکل بزرگ مرحوم ابن بته که مرد ملایی بوده، خب این ترکیب اسانید تلفیق بوده، ترکیب بوده، نصفش را کم بکنند زیاد بکنند، یک نحوه دخل و تصرف، نجاشی اهل این کار نیست، و دقیق است در این جهت، و فایده این کار چه بود؟ خب ببینید الان بیاورید آقایان عبارت روح بن عبد الرحیم را بیاورید، در کتاب نجاشی روح بن عبد الرحیم را بیاورید. مثلاً روح بن عبد الرحیمی که نجاشی می‌آورد و ازش حدیث نقل می‌کند، می‌گوید کتاب دارد، طریقش را به کتاب روح بن عبد الرحیم نوشته همین غالب بن عثمان است. یعنی خیلی لطیف است همین ابن فضال است، همین غالب بن عثمان است.

بخوانید آقا اگر آوردید بخوانید.

س: 40:36

ج: این حالامن بحث عبارتی نمی‌کنم احتمال می‌دهم خوب دقت بکنید نوشته روح بن عبد الرحیم شریک، احتمال می‌دهم شریک به جر باشد، احتمال من خودم می‌دهم.

س: یعنی عبد الرحیم

ج: هان، چون عبدالرحیم داماد محلی است، خواهر معلی را گرفته است. روح خواهرزاده معلی است. احتمال دارد که پدر شریک بوده که بعد هم دامادش شده خواهرش را گرفته، احتمال می‌دهم ظاهر عبارت شریکُ خوانده می‌شود که خود پسر شریک بوده است. احتمال دارد با دایی‌اش شریک بوده در تجارت. معلی بزاز بوده پارچه فروش بوده است.

بفرماییدآقا

س: کوفی ثقه روا عن ابی عبدالله علیه السلام له کتاب رواه عنه غالب بن عثمان

ج: ببینید، غالب بن عثمان، بعد نقل می‌کند طریقش را.

س: اخبرنا العباس بن عمر المعروف ابن مروان کلوزانی

ج: ایشان کلوزانی است یا کلوازانی، کلوازان یک اسم قدیمی فارسی است واضح است کار، تقریبا شش فرسخی بغداد بوده، الان نمی‌دانم به این اسم وجود دارد یا نه، به چه اسمی است؟ این شخص در بغداد نسبتا مشهور بوده حتی خطیب بغداد می‌گوید من ازش حدیث نوشتم، لکن می‌گوید این رافضی خبیث بوده، یک مقدار دستکاری هم در احادیث کرده، یک مقداری از او نوشتم بعدش هم پاره کردم. حالا نمی‌دانم آن حرقت است یا خرقت، عبارتش هم مثل اینکه دو جور نقل شده، یا پاره کردم یا سوزاندم، خیلی به او حمله می‌کند.

به هر حال آن وقت این کلوزانی که اسمش عباس بن عمر است، نوشته ابن بابویه پدر که بغداد آمد، در سال 329 من از او اجازه گرفتم، از ابن بابویه پدر، از آن طرف خطیب بغداد نوشته 410 وفاتش است. باید معمر باشد، حدود 100 سال بخواهد اجازه از ابن بابویه بگیرد باید 20 ساله باشد دیگر، 17، 18 ساله، 410 هم وفاتش باشد، باید یک چیزی حدود 100 سال باشد. خطیب ننوشته، خطیب شاگردش است، خطیب ننوشته معمر بوده، نمی‌دانم حالا این دو تا معلومات با همدیگر جور در نمی‌آید. معلومات ما هم به جایی نمی‌رسد.

و این کلوزانی اگر 410 وفاتش باشد عادتاً شیخ طوسی می‌توانسته از او نقل بکند، چون 408 شیخ طوسی به بغداد آمده، روشن شد؟ اما ندارد شیخ طوسی هم ندارد.

به نظرم در نجاشی هم کلا اگر پنج یا شش مورد باشد این کلوزانی پنج شش مورد بیشتر ندارد. و این هم جزو عجایب است، چون کتاب روح بن عبد الرحیم بزرگان نقل کردند، ایشان رفته از کلوزانی، نمی‌فهمم چرا یک دفعه عوض می‌کند، معلوم نیست شیخ نجاشی… بفرمایید آقا بعدش

س: قال حدثنا علی بن حسین بن بابویه

ج: عرض کردم گفته سال 329 من اجازه گرفتم. توسط کلوزانی می‌رود به قم، روشن شد تاریخش؟ تاریخ هم دارد، می‌گوید من سال 329 از علی بن حسین که بغداد آمده بود اجازه گرفتم. نمی‌فهمم مگر بچه بوده اجازه برایش پدرش اجازه گرفته، نمی‌فهمم حالا. غرض این خیلی، نوشته من، نوشته اخذت اجازة، به هر حال تاریخش واضح است، نجاشی بغدادی است، این آقا هم بغدادی است، و توسط ایشان بر می‌گردد به توسط صدوق پدر به قم. البته قرب اسناد در نجاشی هست چون فاصله زیادی را با یک فاصله نقل کرده است.

بفرمایید آقا

س: عن الحمیری،

ج: درست است

س: عن محمد بن احمد،

ج: این صاحب نوادر است، فکر نمی‌کنم درست باشد. بعدش

س: عن الکساء بن حسین لؤلؤی

ج: بله، بر می‌گردد به لؤلؤی عن ابن احمد اشعری

س: قال حدثنا علی بن حسن بن فضال

ج: بله، حسین بن لؤلؤی کوفی است. اینجا ما کمی گیر داریم، از محمد بن احمد به کوفه کمی داریم، دیگر جای شرحش اینجا نیست.

س: لولوئی چطور است؟

ج: لولوئی هم شرحی دارد. یکی از جاهایی است که گیر کردند در عبارت نجاشی، آن هم یک شرحی دارد که حالا جایش اینجا نیست. به نظر ما ثقه است. نجاشی توثیق کرده لکن منفرداتش در نوادر قابل قبول نیست.

علی ای حال عن اللؤلؤی عن به اصطلاح ابن فضال پدر، عن غالب بن عثمان

ببینید، نجاشی همین که من گفتم، نکته‌ای

س: ابن فضال پسر است، علی بن حسن بن فضال است

ج: علی بن حسن، بعدش

س: عن غالب

ج: نه، نباید باشد، اشتباه نوشته، حسن بن علی باید باشد. لولوئی اشتباه نوشته است.

علی ای حال باید بگوید یا عن ابیه‌اش افتاده است. علی از او نقل نمی‌کند از غالب نقل نمی‌کند.

خوب دقت کنید نکته را نجاشی ممکن بود در غالب بن عثمان این سند را بیاورد. این ترکیب را یعنی تصرف در سند بکند. لکن دقت نجاشی اقتضا کرد که چنین کاری نکند. درست است غالب بن عثمان است، درست است ابن فضال، هم ابن فضال خود کتاب غالب را نقل کرده هم کتاب روح را توسط غالب. و ما این را کرارا عرض کردیم نکته لطیفی است. عده‌ای از صحاب ما دو شأن داشتند. هم مؤلف بودند هم راوی بودند. خوب دقت کردید؟

هم خودشان تألیف داشتند هم بقیه کتب را روایت کردند. آن وقت چه تعبیر کردند، مثل شیخ طوسی می‌گفت اخبرنی بکتبه و روایاته، این تعبیر بکتبه و روایاته یعنی این. کتبه تألیفات خودش، روایاتش، آنهایی که کتاب‌های دیگر. پس غالب بن عثمان هم خودش کتاب دارد و راوی کتاب روح بن عبد الرحیم است. دقت کردید؟

لذا الان مثلاً ما اگر باشیم در اینجا دقیقا نمی‌توانیم تشخیص بدهیم از کتاب روح است یا از کتاب غالب بن عثمان؟چون هر دو صاحب کتاب هستند طریق هم یکی است.

این راجع به این حدیث سندا و فهرستاً فردا متنش را بخوانیم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD307KBدانلود
PDF240KBدانلود
MP319MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه84) سه‌شنبه 1395/01/24
بعدی خارج فقه (جلسه86) شنبه 1395/01/28

اصول فقه

فقه

حدیث