خارج فقه (جلسه72) دوشنبه 1394/12/10
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض شد بحث در اخذ اجرت بر واجبات بود.
مرحوم شیخ اعظم قدس الله نفسه شیخ انصاری، اینجا به یک مناسبتی وارد بحث طواف و این که حامل ومحمول دو تا طواف حساب میشود، یکی حساب میشود. البته این بحث اخذ اجرت نیست در واجبات، یک نکته دیگری داشت که دیروز توضیحش را دادیم. روی آن نکته مرحوم شیخ در اینجا متعرض این مسئله شدند. و علی خلاف القاعده چون خیلی مربوط به بحث اخذ اجر نیست، یک مقدار هم شرح دادند. و اقوال را آوردند، کلمات را نقل کردند از مسالک از دیگران که مختصرش را هم مرحوم استاد آوردند.
و عرض کردیم بحثی که بوده این بحث تا جایی که ما الان میدانیم یعنی آن که بنده بلد هستم، از اواخر یعنی از زمان فقهاء شروع شده از ابوحنیفه نقل شده که برای هر دو کافی است و بعد از شافعی نقل شده.
عرض کردیم یک دفعه دیگر که در طول تاریخ ولو حنبلیها خیلی بدند با حنفیها، لکن آن مقداری که باز بین شافعیها و حنفیها بدی هست، بیشتر این دو تا، شوافع یعنی نه خود مالک هم شخصاً مثلاً با ابوحنیفه خیلی بد هست، اما خط حنبلیها چون خط حدیث است و این هم خط قیاس است، این دو تا خط با یکدیگر خیلی بد هستند. لکن در خارج عملاً این دو تا خیلی خود شافعی هم در این رسالههایی که دارد رد بر همین ابویوسف و اینها میکند. زمان ابویوسف هم هست ایشان، زمان خود ابی حنیفه را درک نکرده است. معروف است که در همان سالی که ابوحنیفه فوت کرد، شافعی در همان سال به دنیا آمد 150.
عرض کنم که اما این دو تا گاهگاهی شوافع و احناف خیلی با همدیگر زد و خورد و بکش بکش و جنگ و جدال و از این کارها کردند. غرض از شافعی نقل شده که برای هیچ کدام حساب نمیشود نه حامل و محمول. لکن عکسش هم نقل شده بلکه اقوال نقل شده، عرض کردم مجموع را نگاه بفرمایید جلد 8 مجموع مال نبوی متعرض شده، چون ما اصل بحث مان در حج نیست و این هم خودش فرع در فرع است خیلی دیگر متصدع آراء آنها نمیشویم.
لکن در کتب اصحاب ما مثل مسالک از شافعی نقل کردند لا یحتسب للحامل و المحمول، لکن این نیست، قول به اینکه لا یحتسب للحامل و المحمول معنا از شافعی نقل شده.
حالا به هر حال فعلاً من کرارا عرض کردم در کتب فقهی و اصول ما و سنیها یکی از مشکلاتی که قال فلان، بعد یکی میگوید نه آقا این جور نگفت، یک جور دیگر گفت، بعد عبارتش را میآورند. باز بعضیها میآیند در یک عبارت چند تا احتمال میدهند، الاول، الثانی، الثالث الی آخره… اینها به ذهن ما کلا اصلاً مجموعه این کارها علم نیست، ما خودمان را مطلع این کار نکنیم.
به هرحال وارد خود بحث بشویم. عرض کردیم ما به قول آقایان سه تا یا چهار تا روایت آقایان حساب کردند. در کافی هست، تهذیب هست، فقیه هست. بعضیها چهار تایش کردند، ایشان آقای در جامع الاحادیث سه تایش کردند. اینها همهاش یکی است. شخصی است به نام هیثم بن عروه تمیمی کوفی که خب سوال و جوابش هم مطابق با همان فتوای ابوحنیفه است.
حضرت میفرمایند برای هر دو حساب میشود. برای حامل و محمول هر دو میتوانند نیت طواف کنند و درست است.
این بحثی بوده که آمده است.
پس این نسخ مختلف است، توضیح را دیروز عرض کردم. انصافا انسان وثوق پیدا میکند چون اجلاء اصحاب بعدش هستند. موسی بن قاسم هست، صفوان هست، همه بزرگان اصحابند بعد هم خود مشایخ متأخر ما، کلینی، صدوق، شیخ طوسی، و فتوا هم بر این است. انصافاً قابل قبول است، یعنی جای بحث ندارد.
یک روایت دیگر هم هست که دیگر امروز کتاب جامع الاحادیث نیاوردیم، خارجاً عرض میکنم. روایت حفص بن بختری، ایشان توثیق شده، مرحوم نجاشی ایشان را توثیق کردند. و کتابی هم دارد، شیخ گفته اصل، شاید هم توثیق به اصل شده باشد. در ذهنم نیست نجاشی که ندارد اصل، حفص بن بختری، شاید شیخ گفته له اصل، الان نمیدانم. به هر حال راوی معروف این کتاب هم ابن ابی عمیر است. داریم ما از حفص نسبتاً روایات معتنابهی داریم و راویاش هم ابن ابی عمیر است.
لذا روایاتی که مثلاً مثل همین سند، علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن حفص، عادتاً یا کتاب حفص است یا کتاب ابن ابی عمیر. عادتاً این جور است. اینها را ما تاریخش راتقریباً دیگر کاملاً واضح است برای ما. چون مرحوم ابراهیم بن هاشم در کوفه بوده، مصادر کوفه یا بغداد را آورده به قم. عرض کردیم دقیقاً سال آمدن ایشان به قم معلوم نیست، لکن شواهد نشان میدهد حدود سالهای 200 است،حالا 190، 200، 210، یعنی هم از اهل کوفه و هم اصحاب قم، رفتند میراثهای عراق را چه بغداد، چه واسط، چه بصره، چه کوفه به قم آوردند. که یکی از این چهرهها هم ابراهیم بن هاشم است که خودش اصالتاً کوفی بوده است. و خوب است عرض کردیم میراثهای ایشان جزء میراثهای خوب است.
یک توضیحاتی راجع به این میراث ایشان داریم که فعلاً جایش اینجا نیست.
انما الکلام احتمالاً از ابن ابی عمیر گرفته کتاب نوادر. چون عرض کردیم مسلماً ابن ابی عمیر کتابی به نام نوادر داشته حالا غیر از کتابهای دیگرش، و مسلماً نوادر به قم آمده بوده. صدوق تصریح میکند میگویدهذا من نوادر ابن ابی عمیر، وفی نوادر ابن ابی عمیر، تصریح به اسم نوادر ابن ابی عمیر میکند. کتابی است معروف، مؤلفش معروف، نسخهای هم که به قم آمده خوب است، همین نسخه ابراهیم بن هاشم است. نسخه بدی نیست،نسخه خوبی است.
خب عادتاً دو احتمال دارد: یکی اینکه نسخه خود حفص بوده، نسخه ابن ابی عمیر، یکی این که در کتاب ابن ابی عمیر است. هر دو خوب است، هیچ مشکل خاصی ندارد. کما اینکه خود اصل کتاب حفص هم با این طرقی که اصحاب ما دارند، قابل قبول است. حتی من فکر میکنم نسخهای که در بغداد هم از آن نقل میکنند، همین نسخه ابن، این حفص بن بختری را بیاورید، به نظرم نسخه بغداد هم این نسخه ابن ابی عمیر نقل کردند غیر از نسخه قم.
س:
ج: ابو عبدالله قزوینی عرض کردیم از مشایخ نجاشی است که ایشان منحصراً از ایشان نقل میکند. شیخ طوسی از ایشان نقل نمیکند.
ایشان یک سفری آمده از علمای قزوین است که ایشان را هم نمیشناسید. آمده به بغداد و شیخ هنوز بغداد نبوده است. نجاشی از ایشان اجازه میگیرد، چون نجاشی مقدار زیادی از کتب قم را به طریق قم میآید. یعنی با اینکه ایشان بغداد است، میآید به قم، از قم میرود به کوفه، خیلی دور میخورد. ووقتی میگوید ابو عبدالله بن شاذان یا ابوعبدالله قزوینی ایشان ازمنفردات نجاشی است. یعنی این سند در طوسی نیست، در فهرست شیخ طوسی نیست.
بعدش…
س:
ج: ابن شاذان زیاد از پسر محمد بن یحیی، محمد بن یحیی از مشایخ معروف است، استاد کلینی است. پسری به نام احمد دارد. توثیقی نشده، گفتند جزء مشایخ اجازه است.
در فهرست نجاشی اینجا اسمش زیاد است. یعنی نجاشی توسط این قزوینی از احمد از مشایخ قم نقل میکند.
آقای خویی هم دیگر طبق قاعده قبول نمیکند، مشایخ ایشان توثیق نمیکند. ومیگویند احمد توثیق خاصی ندارد. این احمدی که میگویند توثیق خاصی ندارد همین است، پسر محمد بن یحیی. یک احمد دیگر هم هست پسر محمد بن حسن ولید، هر دو احمد بن محمد هستند. این دو تا توثیق خاصی ندارند.
فرقشان هم این است که اگر صدوق بود، گفت احمد بن محمد، این پسر محمد بن یحیی، است. اگر شیخ مفید گفت احمد بن محمد، این پسر ابن ولید است. این رتبهشان با همدیگر یک طبقه فرق میکند.
و ابو عبدالله قزوینی هم از این احمد پسر محمد بن یحیی نقل میکند.
س:
ج: این از بزرگان قم هست، هم رتبه پدرش است. عبدالله بن جعفر حمیری فوق العاده جلیل القدر و بزرگوار است.
س:
ج: احمد بن محمد بن یحیی. محمد پدرش از مشایخ مرحوم کلینی است. احمد بن محمد یعنی پسر ابن الولید از مشایخ مفید است. پدرش ابن الولید از مشایخ صدوق است. اینها را دیگر باید یک جوری باشد که حفظ بکنید، جزء حفظیات شما بشود. من هم تکرار میکنم برای حفظ شما.
بفرمایید آقا
س:
ج: یعقوب بن یزید بسیار مرد بزرگواری است. ایشان بغداد هم بوده و یکی از روات مهم کتاب ابن ابی عمیر است.
ایشان ظاهرش بغدادی باید باشد اما قم هم آمده. هنوز هم این نقطه برای ما روشن نیست که اساساً قمی بوده رفته آنجا، یا بغدادی بوده اواخر آمده قم، یا کتابها را آورده. غرض یکی از راههای ارتباط بین قم و عراق و بغداد، همین یعقوب بن یزید است. مرد ثقه وبزرگواری است و از شاگردهای معروف ابن ابی عمیر است. یعنی یکی از نسخ معروف ابن ابی عمیر نسخه یعقوب بن یزید است که نسخه صحیحی هم هست. ایشان اگر باشد بعدش ابن ابی عمیر
س:
ج: پس بنابراین ازبغداد مرحوم نجاشی توسط ابو عبدالله قزوینی به قزوین آمد. توسط احمد به قم آمد. آن از عبدالله بن جعفر باز در قم هست. از یعقوب بن یزید ظاهراً ایشان به قم آمده، البته عبدالله بن جعفر حمیری هم به عراق رفته. لکن ظاهراً این آمده. ایشان دربغداد است و از ابن ابی عمیر که در بغداد هست نقل میکند. ابن ابی عمیر هم از مشایخ کوفه است.
پس این حدیث از نظر تاریخی هم واضح است. اینها همهاش ثابت است. تمام این طرق ثابت است یعنی در آن نقطه ابهامی ندارد. همه اینها درست است.
بر میگرده به کوفه حفص بن بختری، و نجاشی هم توثیق کرده، شیخ دارد له اصل، به نظرم شیخ شاید حالا حافظه من یک کمی خراب شده. به نظرم دارد که له اصل، نجاشی که ندارد اما شیخ.
لکن من کرارا عرض کردم با اینکه ایشان توثیق شده و با اینکه طریقش هم واضح است، خود من هنوز در روایات ایشان تأمل داریم. همچین روشن نیست یک ابهامی در روایات حفص بن بختری نزدما وجود دارد. دیگر حالا جایش اینجا نیست شرحش رابدهیم، شرحش یک وقت دیگر باشد.
علی ای حال این روایت به حسب ظاهر صحیح است. صحیحه حفص بن بختری به حسب متعارف بین اصحاب. مشکلم در فهرست نیست، مشکل در شخص خود این حفص بن بختری است که حالا باید یک کاری بشود. چون یک جور خاصی است. قبول روایتش مطلقاً خالی از اشکال نیست.
حالا از این بحث رد بشویم.
آن وقت ایشان عن ابی عبدالله دارد.
آن وقت سوالش این است که زنی هست، بچهای را برده برای حج، این را که با خودش بر میدارد نیت طواف برای خودش هم بکند. حضرت میفرماید اشکال ندارد. محل استشکال این است.
س:
ج: آهان له اصل، پس درست است همان.
پس حافظه ما خیلی خراب نشده، ناامید نشویم خیلی. چون خدا میداند آن را چند سال پیش دیدیم.
علی ای حال در ذهنم هنوز هست که، نجاشی ندارد، اما شیخ در ذهنم بود که ایشان له اصل گفته است.
س:
ج: بله بر میگردد به… بخوان طریق شیخ را، آن را که خواندیم، طریق شیخ را هم بخوانیم و یک توضیحی راجع به فهرست شیخ بگوییم.
شیخ از طریق ابن ابو عبدالله قزوینی نیست.
س:
ج: اگر عدة من اصحاب… ابن غضائری پدر هست، شیخ مفید هست، بر میگردد به احمد بن محمد بن ابن ولید یا نه؟
س:
ج: ای بابا، بر میگردد به ابو المفضل، چون ابو المفضل به قم آمده، خودش در بغداد وفاتش است. اما ضعیف است ابو المفضل شخصیت معروفی است. سنیها هم اسمشان را آوردند. از کسانی است که خیلی مکثر است اصلاً میان اهل سنت این مزیتی بود. ایشان تقریباً معظم بلاد را رفته بود. مثلاً میرفتند مصر، شام، عراق، یمن، خراسان، قم. جاهای مختلف میرفتند گاهی در بعضی از حتی روستاها یکی از بزرگان حدیث بود، میرفتند برای سماع حدیث که اصطلاحاً رحله میگفتند، له رحلة فی طلب الحدیث. ابو المفضل خیلی رحاله است اصلا این. در اهل سنت هم اسمش هست، آنها هم تضعیف کردند ما هم تضعیف کردیم.
ابو المفضل از چه کسی نقل میکند؟
از ابن بطه؟
س:
ج: هان، بله، ابن بطه قاعدتاً از پدرش، از احمد برقی از پدرش از ابن ابی عمیر. این سند خالی از اشکال نیست. وارد بحثش نشویم.
س:
ج: اگر احمداشعری گفته خوب است. خیلی وقتها میگوید احمد برقی از پدرش. اگر احمد اشعری گفته، خب خود ابن بطه اشکال دارد و الا و خود ابو المفضل هم مشکل دارد.
علی ای حال وارد این بحث نشویم. و شاید سر این که له اصل هم از ابن بطه گرفته است. ابن بطه حرفهایش خیلی قابل اعتماد نیست. مرد ملایی بوده مشهور هم بوده در قم، لکن خیلی قابل اعتماد نیست محمد بن جعفر قمی رحمه الله و قدس الله نفسه.
علی ای حال و کیف ما کان در این روایت این را دارد. این یک توضیحی میخواهد روشن بشود. ببینید حج جزء تنها عباداتی است که از غیر ممیز هم صحیح است. ما عبادت دیگری نداریم. مثلاً یک بچهای را پدرش مثلاً در ماه رمضان گرسنه، بچه مثلاً شش ماهه گرسنگی به او بدهد که این روزه بگیرد. ما چنین چیزی را نداریم اصلاً در عبادات، غیر ممیز خوب دقت بفرمایید، مثلاً شش ماه پنج ماهه یک ماهه. حج تنها عبادتی است که از غیر ممیز هم صحیح است و لذا حج صبی دو جور است. اصلاً روایات در باب حج صبی دو جور است.
یک جور ممیز است خب این را میبرد در مثلاً مواضع احرام، احرام میپوشاند. بچه ممیز است ده ساله دوازده ساله. البته در روایات دارد که لازم نیست مثلاً الجحفه چون آن زمان هم خب پیاده یعنی با شتر میرفتند، سخت بود بچه سرما میخورد. جحفه با اینکه نزدیک است سه روز راه به مدینه است. دو روز و نصفی سه روز، اما مثلاً ذوالحلیفه که مسجد شجره باشد در اصطلاح آن روز ده روز تا مکه بود. یعنی ذوالحلیفه ده روز تا مکه مسافت، خب ده روز این بچه. لذا در روایت دارد که بچهها را برای احرام از فخ همین نزدیک به نظرم در شارع ام القری باشد، وقتی رد شدم، به نظرم فخ آنجاست. تقریباً ساختمانی هم ندارد. یک جایی بود همان جایی است که این حسین بن علی که از زیدیها است قیام کرد و شهید شد. معروف شد به شهید فخ.
فخ در لغت عربی به نام دام، دامی قرار میدهند برای اینکه کسی را بگیرند یا به دام بیاندازند.
این در روایت دارد که یجردون من فخ، احرام بنبدند برایشان اما لباس احرام را از فخ بپوشند. این در روایت دارد.
این یک جور حج صبی است.
یک جور حج صبی بچه یک ماهه است. و این هم بر میگردد به پیغمبر(ص).
در روایت ما هم دارد، رفعت الیه صبی، یک زنی بچهای را بغل، عرض کردم این زن هم مرأه خثعمیه است که چند تا از احکام در همین فاصله حج این زن واقع شده است. یکی هم همین قصه معروف که ان ابی شیخ کبیر ادرکته فریضة الحج، که حضرت فرمود: دین الله احق عن یقضی، این مال همین مرأه خثعمیه است.
یکی هم همین رفعت الیه صبی، لکن در روایات ما ندارد. روایات اهل سنت دارد، له سنة، یک ساله بود. این صبی بچه، فقالت یا رسول الله الهذا حج؟ قال نعم و لک اجرا، این مهم است تمسکش به این. لذا حج صبی غیر ممیز هم صحیح است. این منشأ شده که مثلاً مثل مرحوم استاد قائل بشود که حج دارای دو حقیقت است. یک حقیقتی است که واجب است و یک حقیقت مستحب. چون ما نداریم عبادتی که از غیر ممیز صحیح باشد. پس این ماهیت عبادت فرق میکند و ما توضیحاتش را عرض کردیم، مطلب اجمالاً درست است. نه اینکه حج دو ماهیت است، حج مندوب دو ماهیت است، نه مطلق حج. حج واجب که ماهیتش یکی است. حج مندوب دو تا است: یکی مال صبی غیر ممیز و یکی مال، و در باب غیرممیز در حقیقت حج عبارت از حضور در مکان است. خوب دقت بکنید.
مثل اینکه شما بچه بغلی را میگیرد میروید زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام. این حضور در مکان است. شبیه حج هم در باب مستحبات همین زیارت که شما بچه را بغل میکنید میبرید، یعنی خود حضور در مواقف، خود حضور در مسعا، خود حضور در مطاء، خود این این برای او حج است. خب این یک ماهیت خاصی است دیگر، چون ممیز نیست بچه یک ماهه است که اصلاً هیچی ندارد.
این یک ماهیت خاصی پیدا میکند و راست است. این ماهیت غیر از ماهیت حج واجب یا حج مندوب مطلق است.
اصلاً طبیعت این حج با آن فرق میکند.
این سوالی که اینجا شده از این است. بچهای است کوچک است، مادرش میخواهد..
و لذا در حقیقت دو تا حج است اصلاً نه یک حج. حجی که مادر انجام میدهد، طوافی که مادر میکند. طوافی که برای این بچه حساب میشود در بغل مادر. دقت میکنید؟ در حقیقت دو ماهیت است. یکی یک نوع عبادت و نسک است. یکی از آنها یک نوع حضور است فقط. ثبت حضور است، بیش از ثبت حضور نیست. بچه یک ماهه را در حرم میآورد. ما هم داریم در باب زیارت هم ما همین حالت را داریم. اما این نه به معنای اینکه مثلاً فرض کنید بچه شش ماهه را از اول اذان صبح به او غذا ندهد تا شب، بگوید مثلاً کاری کردیم که روزه بگیرد. آن دیگر دلیل ندارد اصلاً هیچ عنوان ندارد. این فقط در خصوص…
و لذا خوب دقت کنید، بحث فقط سر حکم نیست. انصافش این است که البته خلافا للاستاد، انصافش این است که بگوییم حج مندوب دو ماهیت است. اصلاً حج مندوب دو ماهیت دارد. طبیعتش دو ماهیت است.
یک ماهیت اعمال است که شبیه حج واجب است. یک ماهیتش هم حضور است، ثبت حضور است فقط.
خب اگر ثبت حضور باشد، یعنی حضور بگوییم بچه مطاف، در بغل مادر هم باشد حضور دارد. اصولاً در بغل مادر، بچه یک ماهه که بغل مادرش است دیگر، اصلاً راه نمیرود روی زمین که مگر اینکه پاهایش را روی زمین بکشند و الا او خودش هم که نمیتواند بکشد.
س:
ج: حالا یک ساله هم، آن له سنة، اما یک ماهه هم مستحب است فرقی نمیکند، چون ثبت حضور است آن.
پس بنابراین ما دو عنوان داریم: یکی جایی که حج رسمی خودمان است. این همین روایت هیثم. یکی جایی که یکی از آنها حج است و یکی حج نیست، اصلاً ماهیت دیگری است. خوب روشن شد؟ این را من توضیح بدهم. چون آقایان این دو تا را پشت سر هم آوردند.
روایت حفص بن بختری در جایی است که حامل حج انجام میدهد محمول حج دیگری، یک ماهیت دیگری است. لذا ممکن است اصلاً از بحثی که الان گفتیم شافعی گفته، اصلاً کلاً خارج بشویم. چون بحثی که شافعی و دیگران و اهل سنت دارند که هر دو حج انجام میدهند، هر دو دارند طواف انجام میدهند، هم حامل و هم محمول. این آقا را به دوش کشیده، پسر خودش یا پدر خودش، هر دو هم نیت طواف دارند، این محل کلام است. روشن شد؟
اما آنی که در روایات حفص بن بختری چون در کتاب هم وسائل و هم در کتاب مرحوم آقای جامع الاحادیث در کتاب جامع الاحادیث در یک باب آوردند، در حقیقت آن باب دیگری است اصلاً. روشن شد نکته فنی؟
آن یکی حج است و یکی ماهیت دیگری است.
س:
ج: نه سوال حفص که بچهای است که او بچه را بغل کرده. این مال غیر ممیز است خب.
حملت طفلها، این مال غیر ممیز است. ممیز که راه میرود مثلاً هفت هشت ده ساله که ممیز باشد که خودش راه میرود. دقت کردید؟
پس این نکته فنی را من امروز عرض کردم که این را خوب دقت بکنید. آنجا دو تا ماهیت است. لذا در روایات ما در حقیقت، این فرع را هم من در سنیها ندیدم. معلوم میشود در روایات ما خوب نکته را دقت کنید. در حج حامل و محمول دو فرض شده است. یکی اینکه حج طواف حامل و محمول یک ماهیت باشند. این همان قصه هیثم که میگوید زنم مریض بود، زمینگیر بود، به دوش محمل گرفتم هم من نیت کردم هم او. این مال هیثم. یکی یک جایی است که یکی ماهیتاً حج است و دیگری نیست ماهیتاً. یک حج دیگری است اصلاً یک عبادت دیگری است. حضور در مکان است. این بچه حضور در مطاف است. ممکن است در حال خودش مثلاً کثافت کاری هم بکند. بچه است دیگر خب همه کار میکند. این یک حج دیگری است اصلاً غیر از آن حج است.
لذا عرض کردم آقای خویی میفرماید حج مندوب غیر از حج واجب است ماهیتاً. من معتقدم خیر حج مندوب و واجب، مندوب هم دو تا است. از ممیز مثل واجب است ماهیتشان مثل هم است. اگر در واجب آمد یک قیدی شرط است، خوب دقت کنید نتیجهاش این است، در مندوبش هم شرط است. فرض کنید ختان، اگر در واجب آمد که شرط است در مندوب هم ختان برای بچه ده ساله باید مختون باشد، فرق نمیکند. طبق قاعده این است. بله، برای بچه دو ماهه و سه ماهه این شرط نیست، چون ماهیت دیگری شد.
پس حج واجب یک ماهیت است، مندوب دو تا است. یکی ماهیتش با حج یکی است، لذا طبق قاعده هر چه در حج واجب باشد در آن هم معتبر است. و آن حج مندوب صبی ممیز است. یک حج مندوب داریم که آن ماهیت دیگری است اصلاً. آن حضور در مکان است، اصلاً این نسک نیست. و این هم منحصر به حج است، اسمش غیر ممیز، حج غیر ممیز.
پس بنابراین دو تا سوال شده، حامل و محمول هر دو حج واجب را انجام بدهند یا حج متعارف حالا، شاید هم مستحبی بوده برای آنها.
دو: حامل حجش متعارف است محمول حج نیست، نسک دیگری، یک عبادت، یک عنوان دیگری است. اصلاً جزء نسک به معنای مصطلح نیست.
حضرت در حقیقت در هر دو فرمودند اشکالی ندارد. هم برای این مادر طواف حساب میشود و هم برای بچه حضور در مطاف. دقت فرمودید؟ چون حضور میخواهد. این حضور برای او هم صدق میکند، برای مادر هم طواف لنفسها صدق میکند. نمیدانم روشن شد مراد من چیست؟ حدیث را نخواندیم لکن شرح حدیث را عرض کردم که روشن بشود.
این راجع به این مطلب.
پس این استفاده برای حامل و محمول انصافاً واضح است.
و اما کلام در توضیح مطلب حالا چون دیگر اینجایش را خواندیم. مطلب آقای خویی را هم یک توضیحی بدهیم. که البته ایشان از همان کلام شیخ انصاری، آقایان اگر خواستند اقوال را به دقت باز بهتری نگاه کنند، به خود مکاسب برگردند. چون شیخ مرتبتر اقوال را نقل کردند، حالا خود استاد کمی مختصرش کردند.
ایشان میگوید قد ذکر الاصحابهنا وجوهاً بل اقوالاً، بله، یکی جواز الاحستاب مطلقاً در جمیع فروضی که بعد میآید. و قد استظهره المنصف من الشرایع، در شرایع تصریح دارد. البته ایشان عبارت شرایع نیاوردند. عبارت شرایع مشعر به این است که ایشان میخواهد بگوید علی القاعده اشکال ندارد نه نص. به نص تمسک خیلی عجیب است این مطلب ایشان را هم باید تأمل بکنیم، من دیگر وارد بحث چون بنا ندارم وارد بحث عبارات بشوم. اصلاً این بحث را نمیخواهیم به اندازه همین که آشنا بشویم. و القواعد علی اشکال، مراد قواعد، کتاب علامه، بعد گفته علی اشکال، الثانی عدم الجواز الاحتساب مطلقا حتی فی صورة التبرع، این تبرع مطلقا این. یعنی فرض کنید یک کسی به کسی میگوید آقا تو نمیتوانی طواف انجام دهی، من تو را به دوش میکشم، پول هم نمیخواهم مجانی، طواف خودم را که دارم انجام میدهم، طواف تو را هم، تو هم نیت طواف کن، تبرعاً. و قد حکاه بعض الاعاظم عن بعض الشافعیه، از خود شافعی هم نقل شده است. شاید بعض اعاظم مرادش مسالک باشد، نمیدانم. از خود شافعی، از شافعی عکسش هم نقل شده، از شافعی قول دیگر هم نقل شده است. حالا به هرحال وارد اقوال نمیخواهیم بشویم.
الثالث عدم جواز الاحتساب عن نفسه فی ما اذاستوجر للاطافة بغیره او لحمله فی الطواف. فقط اگر برای طواف یعنی اطافه به یا حمل در طواف، نه اینکه اطافه، او لحمله فی الطواف، در این دو صورت هم گفته که نمیشود و به مرحوم ابن جنید نسبت داده شده است.
الرابع ما ذکره العلامه فی المختلف من الفرق بین الاستیجار لطواف به و بین الاستیجار لحمله… علامه در اینجا اضافه بر روایت روی قواعد هم صحبت کرده، لحمله فی الطواف، اگر بگوییم من تو را حمل میکنم بر میدارم در طواف برای آن حساب میشود اما اگر بگوید نه من تو را طواف میدهم میتواند. فانه من ان احستاب ذلک لنفسه فی الاول، که اگر طواف به باشد و اما دون الثانی، اصل الخامس ما ذکره فی المسالک من انه اذا کان حامله متبرعاً اگر مجانی او حاملاً بجعالة او کان مستأجر للحمل فی طوافه، اگر مراد این باشد که حمل بکند، امکن ان یحتسب کل منهما طوافه عن نفسه، و اما لو کان مستأجر للحمل، اینها بیشتر متأخرین اصحاب ما روی قواعد، میخواهد بگوید اگر من اجیر شدم برای حمل دیگر این حرکت مال من نیست، مال آن مستأجر است، پس من نمیتوانم حساب بکنم. لم یحتسب لان الحرکة المخصوصه قد سار مستحقة لغیره، اینها روی قواعد آمدند. عرض کردم اشارهای هم کردم من دیگر نمیخواهم عبارت را بخوانم چون مسئله را نگاه کردم. سعی کردند از راه قواعد و بیشتر بعدها مثل محقق شدند که گفتند اشکال ندارد، میشود حساب بکنید.
والتحقیق مرحوم استاد کمی هم مختصری عبارت استاد: ان الموجر قد یکون اجیراً لغیر فی الطواف و نائباً عنه، ایشان فرق میگذارند بین در حقیقت دو تا عنوان ولو عنوان دومیاش هم دو تا میکنند.
بیبنید ایشان چون ما گفتیم طواف سه مرحله دارد: یطوف، یطاف به، یطاف عنه، اگر من اجیر شدم، این مریض است در خانه خوابیده اصلاً نمیتواند طواف انجام بدهد. من اجیر شدم که از طرف او نیابت عنه طواف انجام بدهم، ایشان میگوید در این صورت برای خودش نمیتواند حساب بکند. نائباً عنه فی ایجاد الامر المعین فی الخارج، گاهی این طوری است این صورت اول.
و قد یکون … صورت دوم را بعد میخوانیم.
اما صورت الاولی فانه لایجوز الاجیر ان یقصد الطواف لنفسه، برای خودش دیگر نمیتواند حین ما یأتی بعمل المستأجر علیه، لان الاجاره تقتضی اختصاص لعمل المستأجر علیه بالمستأجر، دیگر عمل ملک تو نیست، عمل ملک آن مستأجر است کسی که تو را اجیر کرده است.
و لذا لو فوته احد اگر کسی این را از بین برد، یضمنه له، برای همان ضامن، در بحث چیز این طور است دیگر، برای خود آن. و الامر بالطواف المتوجه الی الاجیر، چون در باب اجاره ابدان، شما یک کارگری را آمدید اجاره کردید، شخصی را اجاره کردید یک روز برایتان یک کار معینی انجام بدهد، یک اجرت معین، ده ساعت یک اجرت معین، یک کسی آمد این را به زور برد زندانی کرد، او باید بیاید پول عمل را به شما بدهد، چون مال مستأجر است.
در باب خانه اجاره اعیان به عکس است. شما خانه را اجاره کردید، به عکس یعنی به این معنا یک ماهه اجاره کردید، یک کسی آمد شما را بیرون کرد، حالا مراجعه کردید دولت از او پول اجاره را، پول را باید به مستأجر بدهد نه به موجر نه به صاحب خانه. چون منافع خانه در مدت یک ماه مال مستأجر بوده است. بله اگر عاریه باشد، در بحث عاریه، باید به مالک بدهد نه به… مثلاً شما خواستید بروید سفر خانهتان دست یک کسی سپردید پول هم نگرفتید همان طوری عاریه گذاشتید نزد کسی، کسی آمد این آقارا از این خانه بیرون کرد و یک ماه در این خانه نشست. خب قصه مراجعه شد از او پول یک ماه را گرفتند، این یک ماه را به این شخص نمیدهند، به این شخصی که یک ماه اینجا بود، چون مالک نمیشود، میدهند به مالک، اما اگر کسی یک خانه را یک ماهه اجاره کرد، کسی آمد او را بیرون کرد، غصب کرد، میدهند به مستأجر. آنجا میدهند به مالک اینجا میدهند به شخصی که اینجا نشسته.
سرش هم این است که در… روشن شد؟ در باب اینها بحثهای قانونی است. در دنیای غرب هم هست، یعنی فرق نمیکند، در دنیای انسانی هم هست و اختصاص به شرق و غرب ندارد.
چون در باب اجاره وقتی من خانهام را اجاره دادم دیگر او مالک منافع است. اگر کسی آمد و منافع دار را برد، باید به او بدهد، او دیگر مالک است، من دیگر مالک عین هستم، او مالک منافع است. اما در باب عاریه منافع را منتقل نمیکند، به قول آقایان در باب عاریه فقط حق انتفاع را منتقل میکند. شمامیتوانید از این خانه استفاده کنیداما هم عین خانه، ذات خانه مال من است و هم منافع خانه مال من است. شما حق انتفاع دارید، حق انتفاع ملک نمیآورد، اگر آمد بیرونش کرد یک کسی یک ماه نشست، پول را میگیرند به مالک میدهند نه به این آقا، بگوید آقا من اینجا بودم این آقا رفته سفر یک ماه خانه را در اختیار من قرار داده، این آقا آمد به زور غصب کرد، پول را به من بدهید، پول این یک ماه را به من بدهید که من در اینجا بودم. به این داده نمیشود، پول یک ماه داده میشود به مالک اصلی.
و لذا در باب اجاره اعیان این طور است. فرض کنید یک کسی را ده ساعت اجیر کرد یک کاری را انجام بدهد، یک کسی آمد این را برد زندانش کرد، باید پول را بدهد، پول را که داد میدهند به مستأجر، آن شخصی که… چرا؟ چون این شخص منافع خودش را در ده ساعت به او داده بود. این منافعش در ده ساعت به او داده بود، لذا او مالک منافعش است، خودش دیگر مالک منافع نیست. ایشان از این راه وارد شدند.
و الامر بالطواف المتوجه الی الاجیر یقتضی الاجراء به، اتیان به، عرض کردم در باب اجاره اعیان، موجر و مستأجر میگویند در اجاره اعیان.
س:
ج: نه اینجا کسوب نیست، اینجا معین شده است. آن حر کسوب مرادشان این است که اصلاً معین نشده، یک نفر را بردارد زندانی بکند. اینجا الان معین شده است. ده ساعتش ملک دیگری است.
آن که گفتند زمان حر کسوب، یعنی شخصی است بیکار است کار ندارد، اما عادتاً اگر روزی را بخواهد کار کند پنجاه هزار تومان میگیرد عادتاً. یک کسی پنج روز زندانش بکند. این حر کسوب مرادش این است، نه اینکه حر کسوب بیکار است. حر کسوب در مقابل عبد، چون عبد به هر حال حساب میشود. این مرادش از حر کسوب آن است.
من چند بار عرض کردم خدمت شما اگر در اجاره اعیان باشد کسی خانهاش را اجاره داد، آنی که اجاره داده را میگویند موجر، آنی که اجاره کرده را میگویند مستأجر. اما در اجاره اشخاص یا ابدان، به اصطلاح ابدان هم میگویند اشخاص هم میگویند. این آقا گفت تو بیا اینجا کار کن، این کار را انجام بده، بنایی بکن، هشت ساعت این قدر، آن کسی که ازش تقاضا کرده میگویند موجر، معذرت میخواهم مستأجر، حواسم نبود، ما هم حواسمان پرت شد، به این میگویند مستأجر. مستأجر کسی است که میگویند بیا پیش ما کار کن. آنی که کار میکند به او میگویند اجیر. پس این دو تا با همدیگر فرق میکند. یک مستأجر در ابدان داریم و یک مستأجر در اعیان داریم. نمیدانم روشن شد؟ مستأجر در ابدان همان کسی است که مالک عمل است، پول میدهد، میگوید آقا بیا پول را بگیر اینجا کار کن، به این میگویندمستأجر. مستأجر در اعیان آن کسی است که خانه را میگیرد که از آن استفاده کند. در حقیقت پول میدهد اینجا
س:
ج: حالا محل کلام است، چون مالک کلامش است.
س:
ج: مستأجر مالک منافع است
س:
ج: خب من که گفتم که خب، ما هم که گفتیم.
س:
ج: در عاریه عرض کردیم، به نظرم یک چیزی حذف شد. در عاریه عرض کردیم. در اجاره منافع منتقل میشود.
به عبارت الاخری در باب بین نقل عین است، در باب اجاره نقل منافع است. در باب عاریه نقل حق انتفاع است. حق انتفاع را به دیگری میدهد. این سه تا با همدیگر فرق اساسیشان این است.
و الامر المتوجه الی الاجیر، اجیر در مقابل مستأجر، این اجاره ابدان است. اجیر آن کسی که کار انجام میدهد. یقتضی الاتیان به عن نفسه و عدم اجزائه عن غیره کما هو مقتضی القاعده فی جمیع العوامل المسوقه لبیان… وبعبارة اخری ان المستأجر، آن کسی که پول داده که من را طواف ببر، یستحق الحرکات المخصوصه عن الاجیر لکونها مملوکا فلا یجوز للاجیر ان یحتسب، ایشان از این راه وارد شدند، این حرکات مخصوصه ملک دیگری است، من نمیتوانم برای خودم حساب کنم. و لعله الی هذا اشار فی المسالک فی عبارة که شاید مرادش این باشد. و اما این اگر به نحو نائب باشد، اما اگر به نحو حمل باشد، اما اذا کان اجیرا لحمل غیره فی الطواف، میگوید در طواف ببرد او را، او للاطافة به، حمل بر این باشد، فهل یجوز ان یقصد الطواف فی نفسه ام لا قد یقال بالثانی، بعد ایشان بر میگردد، ولکن الظاهر هو الجواز تبعاً لجمع 34:48 من الاصحاب قد تقدم رأی، عرض کردم اصحاب ما مخصوصا متأخرین روی قاعده صحبت کردند. گفتند روی قاعده اشکالی ندارد، مانعی ندارد.
و الوجه فی ذلک انما یستحق به المستأجر علی الاجیر انما هو الحمل، این فقط عنوان حمل است. و من الواضح انه حاسبا علی کل حال، میخواهد قصد طواف بکند یا نکند، لان الشأن الاجیر فی هذه الصورة شأن الدابه التی یرکبها العاجز عن المشی للطواف. البته این تعبیر ایشان یرکبها العاجز عن المشی للطواف، شاید مشعر به این باشد که در حال عادی با سواری نمیشود، لکن بین خود ایشان، خود ایشان هم حالا تصادفا من نگاه کردم ایشان در سعی دارند، آقای خویی در مناسک آقای خویی، شرح مناسکشان جلد 5 تعجب هم هست، من نفهمیدم چرا، در خود مناسکشان در جلد 4 اصلاً چون میدانید حج آقای خویی که شرح چاپ شده دوتا است: یکی عروه است، عروه خیلی ناقص است، حجش ناقص است. بعد ایشان مناسک هم شرح دادند، خود مناسک. آن 5 جلدی شرح مناسک است. یعنی دو جلدی شرح قسمت حج عروه است. پنج جلدی شرح مناسک حج است که خودشان نوشتند.
از عجایب این است که در بحث طواف آنی که من نگاه کردم، اگر جای دیگری نگاه کنند آقایان نمیدانم، از اول طواف تا آخر طواف را نگاه کردم در مناسک و این شرحی که ایشان دارد، متعرض این بحث نشدند که آیا سواره میشود طواف کرد یا نه. اما در سعی دارند که سواره میشود آن وقت در شرحش نوشتند کما فی الطواف. این یک بحث دیگری است اصولاً که آیا میشود سواره طواف کرد؟ چون از پیغمبر(ص) نقل کردند که ایشان وقتی در مکه وارد شدند در طواف سواره وارد شدند، سواره سوار شتر طواف کردند. ندارم کس دیگری غیر از پیغمبر(ص). سنیها هم بحث مفصلی کردند ما نداریم بحث به این مفصلی نداریم. سنیها مفصل بحث کردند که آیا این مثلاً اضطرار بوده، اضطرار نبوده، بعضیها گفتند نه طواف در حال اختیار نمیشود، رکوب، سواره در حال اختیار نمیشود. اما ظاهر عبارات اصحاب ما در حال اختیار هم میشود. اینی که ایشان فرمودند التی یرکبها العاجز عن المشی للطواف، این با بعضی از ذوق سنیها میخورد. با شیعه معروف است در شیعه که طواف مطلقا میشود راکبا، آدم سوار شتر باشد و طواف بکند. و همان طواف پیغمبر(ص) را نقل میکردند. البته طواف پیغمبر(ص) در سال حجة الوداع، ظاهراً در فتح مکه است ظاهراً اینی که سوار شتر بودهاند در فتح مکه بوده، چون در فتح مکه عرض کردیم تنها باری بود که خود پیغمبر(ص) هم فرمودند که ایشان بدون لباس احرام وارد مکه شدند. لذا فرمودند ان مکه حرم الله، حرمه الله تعالی قبل نمیدانم دنیا به اربعة آلاف … فلیس لاحد به اصطلاح ان یدخلها الا باحرام و احلت لی ساعة من النهار ثم هی حرام الی یوم القیامة. چون پیغمبر(ص) در سال هشتم که به عنوان فتح مکه در ماه رمضان آمدند با لباس احرام وارد مکه نشدند، حدود ده هزار لشکر ارتش مسلمانان بود، با همان لباس جنگی وارد شدند. اصلاً لباس جنگی در مکه ممنوع است، چون حرم امن است دیگر. پیغمبر(ص) میفرمایند این اختصاص به من دارد، ثم هی حرام الی یوم القیامة، هیچ کس حق ندارد با لباس جنگی وارد مکه بشود. آن وقت همین جور که آمدند با شتر وارد کعبه که شدند طواف انجام، حج عمره نبود، پیغمبر(ص) عمره هم انجام ندادند، فقط طواف را انجام دادند، طواف مستحبی، به ورود در کعبه. بعد ایشان میفرمایند التی یرکبها العاجز عن المشی للطواف این عرض کردم در فتاوای اصحاب مطلقا میتواند سوار بشود، اما سنیها میگویند نه اگر عاجز نیست باید پیاده برود. در حال عجز و اینها سوار بشود. آن وقت مفصل بحث کردند که این روایت از رسول الله(ص) را چه کنیم، چون آنها هم دارند که پیغمبر(ص) سوار شتر بود، چه کارش بکنیم، تو ماها نداریم. و الذی یدلنا علی ذلک امران، دو تا مطلب، اولا: اذا لم یتصف الحامل فی هذه الصوره، چون ما میدانیم به حساب آن کسی که میخواهد طواف بکند، دارای اوصافی است، حالا کسی که رفته برای یک کسی را طواف بدهد لکن آن اوصاف را ندارد. مثلاً به پشت نمیتواند راه برود، کسی که بخواهد طواف بکند درست باید راه برود، از رو، حالا عقب عقب راه برود طواف بکند این باطل است. ایشان میگوید اگر فرض کردیم یک کسی اجیر شد که کسی را حمل کند در طواف، آن که بالای محمل مثلاً بالای چوبی نشسته، چوب نیست شبیه همین گهوارههای بچههاست، یک چیزی شبیه گهوارههاست در آن مینشینند به دوش میکشیدند کلههایشان را میگذاشتند این را میچرخاندند. اخیراً مثل اینکه بردند طبقه بالا، این طور نقل کردند دیگر طبقه پایین نمیگذارند. سابقا طبقه پایین هم بود، خیلی هم اذیت میکردند اینها. مخصوصاً غالباً هم سیاه پوستهای درشت هیکل بودند، راه که میرفتند برای دیگران ایجاد مزاحمت میکردند. خیلی ما دیده بودیم سابقاً. اخیراً شنیدم که طبقه بالا بردند اینهایی که به دوش میکشند.
علی ای حال کیف ما کان آقای خویی میفرمایند که دلیل این است که اگر آن شخصی که بالای این حالا گهواره نشسته، آن کسی که محمول است نیت طواف کرده، او دارد طواف درست میکند، اما این دارد پشت به پشت راه میرود، میگویند اشکال ندارد، این که ایشان میفرمایند دلیلش این است که 40:17 یتصف الحامل فی هذه الصوره بما اعتبر فی الطائف من الشرایط کالمشیء علی القهقهراء، عقب عقب بخواهد راه برود، خب این برای طواف خودش درست نیست، اما نسبت به محمول و کسی که بالای گهواره نشسته، اگر درست باشد اشکالی ندارد. لم یضر بطواف المحمول اذا کان واجدا لشرایط الطواف و من المقطوع به لو کان مسب الاجاره هو الطواف عن الغیر، به عنوان نیابة لما حصل 40:46 المستأجر… اگر بخواهد نائب باشد نه باید به قهقهرا راه نرود. پس حمل در طواف غیر از نیابت است.
بعد هم اخبار، نکتهای است…
البته این نحوه استدلال و استظهار که آقای اینجا دارند و جای دیگر هم دارند فقهاء، زیاد هم دارند. این مفروغ عنه، باید آن یکی مفروغ عنه و واضح باشد و الا شبیه قیاس میشود دیگر.
اولاً ممکن است کسی بگوید نه آقا اگر کسی را قرار شد حمل بکنید برای طواف خودت هم باید قهقهراء راه نروی. خب ممکن است چیزی نیست که حالا مسلم مفروغ عنه باشد، جزء بدیهیات اولیه باشد که لازم بیاید اشکال. غرض این مطلبی را که ایشان، نحوه استدلال ایشان روشن نیست.
خلاصه استدلال ایشان را خواندم که مطلب روشن بشود.
اما اصل مطلب احتیاجی به این حرفهایی که ایشان فرمودند نداشته، و ما توضیحاتی که دادیم روشن شد.
این مطلب که کسی نائب باشد راست است. اگر کسی نائب باشد از کسی در یک عملی، آن را دیگربرای خودش حساب نمیکند. و اختصاص به طواف هم ندارد، حالا شما پول گرفتید برای حج بروید نیابت، شما میتوانید حج از خودتان انجام بدهید؟ نه، اصلاً آن مال دیگری است. سرش را هم ما توضیحی که دادیم چون آقایان از این راه وارد نشدند، خیلی به نظرم واضح شد سرش از توضیحات ما اگر مطالب سابق ما در ذهنتان باشد، چون عرض کردیم در باب واجب، حقیقت نیابت تنزیل عمل است. توضیح دادیم دیگر. چون تنزیل عمل است، خوب دقت بکنید، در اینجا عمل به دو نفر نسبت داده نمیشود، یعنی این میآید با اجاره هم نمیخواهد، با تبرع، گفت من میخواهم چون پدرم مریض است در خانه یا دوست من مریض است نمیتواند بیاید من نیابتاً طواف انجام میدهم، یطاف عنه، نیابتاً از طرف او. تا آمد نیابت از طرف او دیگر برای خودش نمیتواند، چون این عملش را برای دیگری قرار داد، تنزیل کرد. ما توضیح دادیم دیگر همین چند روز پیش. با این تنزیل عملش را برای دیگری قرار داد. وقتی برای دیگری قرار داد، اجاره هم نمیخواهد، اشتباه نشود، این تنزیل در خود نیابت است.
لذا ما عرض کردیم در این مباحث اول خود تنزیل را بحث بکنید. فنیاش این طوراست. نیابت را فرض بکنید، این نیابت گاهی مجانی است و گاهی پولی. اول باید نیابت را فرض کنید. نمیدانم نکته فنی روشن شد؟
نکته فنی این است که اگر شما بنا شد از یک کسی حج انجام بدهید، بنا شد از یک کسی که نمازش فوت شده، پدرتان، مادرتان، بنا بر مشروط، رفیقتان، میخواهید نماز ظهر و عصر این آقا را انجام بدهم، بعد بگویید نیت خودم را هم بکنم، خب نمیشود دیگر، اختصاص به طواف ندارد. این نکته هم نیست که ایشان از راه ملک و ملک اجیر میشود و موجر ومستأجر، اصلاً از آن راهها نمیخواهد وارد بشوید. این راههایی که ایشان وارد شدند، نمیدانم این قهقهراء باشد و او قهقهراء نباشد، از این راهها نمیخواهید وارد شوید. هر جا که انسان نیت نیابت کرد در واجب، چرا، چون در واجب در نیابت تنزیل عمل است، توضیح دادیم خب. وقتی تنزیل عمل شد دیگر عمل مال تو نیست، اگر آن عمل مال تو نیست چطور میخواهی احتساب برای خودت بکنی؟ پس در واجب چون تنزیل عمل است، بله، در مستحب چون تنزیل ثواب است، و لذا هم دارد تو از پدر و مادرت حج مستحب برو، برای تو هم اجر هست. خوب دقت کنید. چون تنزیل ثواب است، در عمل تصرف نشده، لذا در مستحب از خود انسان هم… این نکته فنیاش این است. این مقدماتی که ایشان فرمودند اصلاً احتیاجی نبود. چون اصل نیابت را درست تصویر نفرمودند به این مشکلات بر خوردند، مطالبی فرمودند که دیگر خودش هم باید اثبات شود.
روشن شد؟ به نظر من خیلی مطلب روشن است.
نه نیابت در طواف، نیابت در خود حج، نیابت در نماز، نه اجاره، بدون اجاره، بحث سر نیابت است اصلاً.
س:
ج: امکان دارد اما اگر شما نیت عمل هم بکنید به نتیجه، چون این یک واقعیتی دارد در لسان تعبد، شارع، شما میگویید عمل من برای، نماز شب میخوانم عمل من برای پدرم، بگویی این کار را، اما در واقع ثواب است. یک واقعی دارد، تو هر چه هم نیت بکنی، آن واقع جای خودش محفوظ است.
س:
ج: معلوم نیست نه، مگر عنوان خاص مثل صله رحم مثلاً. عمل مال دیگری است.
س:
ج: فکر نمیکنم ندیدم من. این روایت در مندوب است. داریم ما در مندوب.
و اما در غیر واجب:
س:
ج: عمل مال خودش هست دیگر،
س:
ج: اصلاً به ثواب کار نداریم، اینجا بحث سر عمل است.
خوب دقت بفرمایید، و اما در غیر نیابت.
این نکتهاش این نیست که ایشان فرمود. نکتهاش این است خوب دقت بکنید. ایشان میگوید مثل سوار دابه بشود. این نکتهاش این است اگر شما فرض کنید دارید طواف انجام میدهید یک چمدان روی سرتان بگذارید. آیا مضر به طواف است یا نه؟ سوال این است.
س:
ج: خب ضرر ندارد، خب یک آدم رویش بگذارید به جای چمدان
س:
ج: آهان گاو بگذارید به قول ایشان. حالا این دیگر ضرر که ندارد.
نکتهاش را دقت کردید چه شد؟ نکته مطلب روشن شد یا نشد؟ اصلاً بحث این که حملش بکند برای طواف، این نکتهاش در حقیقت، اینجا بحث تنزیل نیست. اشتباه نشود، اصلاً اینجا تنزیلی در کار نیست. آنجا تنزیل است، اینجا تنزیلی در کار نیست. شما یک چیزی را…
حالا اگر اصلش جایز شد، حالا این چمدان را روی سرتان به پول بگذارید، باز هم مضر به طواف نیست. یک کسی گفته آقا شما در مسجد الحرام هستید، این چمدان من اینجا دو ساعت پیشش بایست ده هزار تومان به تو میدهم و رفت، من میخواهم طواف واجبم را حتی انجام دهم، این چمدان را روی سرم میگذارم، میگویم گم نشود، آیا این مضر به طواف است؟ نه.
س:
ج: حالا، نه دقت، پس یک نوع، اصلاً اینجا بحث تنزیلی مطرح نیست، روشن است؟ اصلاً صحبت تنزیل نیست. صحبت محمول است.
یک: آیا برداشتن محمول، بله، اگر در روایت داشتیم در حال طواف هیچ محمولی روی سرت نباشد، خب بله آنجا باطل است. نه به خاطر تنزیل به خاطر محمول.
نکته دوم: در باب طواف اگر ما گفتیم که طواف راکباً ولو اختیاراً جایز است، اصلاً نمیخواهد یطاف به باشد. پسر انسان بالغ هم هست، آدم به دوشش میکشد، پدر به دوشش میکشد، میگوید میتوانم به دوشش بکشم، مریض هم نیست. فوقش این است که این پدر خودش دارد ماشیاً طواف میکند و پسر محمولاً طواف میکند. اگر بنا شد وجود محمول مضر به طواف نباشد، اگر بنا شد راکباً مضر به طواف نباشد، در حال اختیار چه برسد به یطاف به.
اصلاً این نکته، نکته… این بحثها را به نظر من ایشان کم لطفی…. لذا اگر دقت کنید من خیلی حساب داشت، گفتم فقهای ما حسب القاعده غیر از روایت، اصلاً بحث روایت نمیخواهد، روایت هم داریم. پس اینجا دو نکته هست در حقیقت:
یک: این است که آیامحمول مضر به طواف است؟ ابداً، حالا این محمول چمدان باشد یا آدم باشد چه فرقی میکند. بحث پول هم نیست. بحث حمل است. اگر حمل جایز شد، چون عمل محترم است میتواند اخذ پول بکند.
بحث دوم: آیا میشود راکباً طواف کرد یانه؟ اگر گفتیم در حال اختیار میشود، خب اصلاً بچهاش سالم هم هست، میگیرد به دوشش طواف میکند، خب قاعدتاً هم طواف بچه حساب میشود هم طواف خودش. هیچ مشکل ندارد. هیچ تنزیلی هم در کار نشده، چون برای این آقایی که حامل است، وجود محمول مضر به طواف نیست، برای آن آقایی که راکب است، راکباً هم طواف جایز است.
اگر گفتیم نه، مثل اهل سنت راکباً جایز نیست، در حال اضطرار. خب فرض کنید در حال اختیار هم باشد، باطل است چون راکباً جایز نیست. در حال اضطرار اشکال ندارد. پس به نظر ما این مطلبی را که لذا عرض کردم اگر دقت بکنید صاحب شرایع میخواهد رو به قاعده بیاید. قاعدهاش هم همین است. اصلاً نصوص هم همین را دلالت میکند.
پس اگر اصلاً در نصوص این تفصیل آقای خویی در نص نیامده است. اصلاً بحث سر نیابت نیست. در نیابت جایی ندارد که برای خودش حساب بکند. نمازش هم میتواند حساب بکند، حجش هم میتواند حساب بکند. دارد نیابتاً از یک کسی روزه ماه رمضان را قضاء میکند، برای خودش که نمیتواند نیت بکند، چون در نیابت تنزیل عمل است برای دیگری قرار داده، نمیتواند برای خودش قصد بکند.
پس در غیر نیابت اصلاً بحث تنزیل نیست. آن نکته فنی دارد.
یکی محمول، آیا وجود محمول مضر به طواف است یانه؟
دو: راکباً در حال اختیار میشود یا نه؟ اگر در حال اختیار شد، نه فرضی که ایشان کرده. رفیق خودش را پول بگیرد، سوار دوشش میکند بچرخاند، باز هم اشکال ندارد. خودش حاملاً است و آن یکی هم راکباً است. هر دو طواف هم درست است اشکال هم ندارد. با اجاره همه که شد پول میگیرد. به نظر من راه صحیح این است نه این مطالبی که ایشان فرمودند.
من امروز تقریباً تمام کلام ایشان را خواندم برای اینکه روشن بشود.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین