خارج فقه (جلسه71) یکشنبه 1394/12/09
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کنم به یک مناسبتی، به مناسبت اخذ اجرت بر واجبات، مرحوم شیخ در اینجا مسئله اجیر شدن برای اتیان طواف برای شخص، شخصی که امکان ندارد، یعنی سخت است، نه اینکه، آن وقت این مسئله را مرحوم شیخ به این مناسبت آورده.
البته اصل مناسبت به این معنا بود که اگر شخصی را اجیر کرد برای یک عمل مستحبی، چون این مثلاً برای یک عمل واجبی که برای خود شخص هست، چون عمل مال خود شخص هست، به مستأجر بر نمیگردد. نکتهاش این بود.
در این ما نحن فیه عکسش هست، عملی که برای مستأجر است برای خود این اجیر قرار نمیگیرد. این مناسبتش با بحث اخذ اجرت عکس بحث اخذ اجرت است.
یعنی در حقیقت شما را اجیر کردند برای اینکه طوافی را از یک شخصی که امکان ندارد انجام بدهید، شما دیگر این طواف را با عقد اجاره برای کسی انجام میدهید، حق ندارید برای خودتان قرار دهید. یا خود حج، پول گرفتید که حج بروید برای شخصی بعد کل حج را برای خودتان قرار میدهید. یا پول هم نگرفتید نیابتاً، در وقت حج قصد نیابت کردید، حالا فرض کنید نیابت از یکی از معصومین(ع) یانیابت از یکی از علماء. در عین حالی که قصد نیابت کردید فرض کنید از علامه مجلسی رحمه الله آن وقت بنا دارید برای خودتان هم قرار دهید.
اینجا بحثش این است. بحث خصوص اجاره هم نیست. عنوان عام نیابت است. عرض کردم بین اجاره و نیابت را فرق بگذارید.
عنوان عام نیابت. اگر شما نیابت گرفتید آن وقت این نمیشود دیگر به عنوان خودتان قصد بکنید. به عنوان آن به اصطلاح مستأجر قرار میگیرد کسی که شما را اجیر کرده است.
به این مناسبت مرحوم شیخ در اینجا مبحث طواف را مطرح کردند. خب این مسئله را تا آنجایی که من دیدم. عرض کردم مرحوم آقای خویی آخرش روایات را آوردند، من گفتم اول روایت را بخوانیم و بعد وارد بحث بقیه کلمات مرحوم استاد بشویم. لکن به نحو اشاره اجمالی عرض کنم. تا آنجایی که من دیدم، البته من استقصاء نکردم خیلی هم کم، وقت نبود و حال نبود. خیلی به همه مصادر مراجعه نکردیم، تا آنجایی که من در مصادر دیدم مثل مجموع نبوی و اینها به ذهنم این طور آمد که از پیغمبر(ص) یا از صحابه یا از تابعین نقلی نشده است. از این سه گروه نقلی نیست، از صحابه وتابعین. تا آنجایی که من نقل اول دیدم از ابوحنیفه است. ابوحنیفه قائل بوده که برای هر دو واقع میشود. هم برای حامل و هم برای محمول. البته مفروض کلام در جایی است که اجیر بشود برای حمل نه اجیر بشود برای به اصطلاح نیابت. اجیر بشود برای این که کسی را مثلاً بردارد حمل بکند، یا بخواهد خودش، اجیر هم نشود، نمیخواهد اجیر بشود. شخصی است توانایی طواف ندارد، این به دوش میکشد که طوافش بدهد، بعد طواف خودش را هم قصد میکند.
یک وقت شخصی توانا است و من نائب از او میشوم، یک بار نه من اجیر یا مجانی او را به اصطلاح طواف میدهم، دور کعبه طواف میدهم. این بحث را تا جایی که من دیدم عرض کردم حرف من استقصاء نیست اگر آقایان دیدند خودشان مراجعه کنند. در اینجا از ابوحنیفه نقل شده است که برای هر دوواقع میشود. هم برای حامل و هم برای محمول.
لکن از شافعی نقل شده در کتب برای هر دو واقع نمیشود. نه برای حامل نه برای محمول. باز خود در این مجموع، چند قول دیگر هم نقل کردند، نفهمیدم بالاخره اینها مثل اینکه خود شوافع هم با همدیگر وضع روشنی ندارد. عدهای گفتند نه برای حامل واقع میشود برای محمول نه، عدهای هم عکس گفتند. از خود شافعی هم نقل شده برای هر دو واقع میشود، لکن معروف این است که واقع نمیشود از هر دو.
به هر حال این مسئله به اصطلاح چون ما به حسب رتبه زمانی، اول زمان رسول الله(ص) است، بعد صحابه است، بعد تابعین است، بعد عهد فقهاء است مثل امثال ابوحنیفه و اینها. که اینها مراحل فقهاء هستند که بعد از تابعین هستند. مثل امام صادق(ع) و دیگران.
ظاهرش حدیث در عهد فقهاء مطرح شده، مطلب، مسئله، ظاهرش این طور است. این که تااینجا من فهمیدم، البته عرض کردم استقراء من فوق العاده ناقص است. شاید یک درصد هم نیست.
به هر حال آنی که من تا حالا حس کردم، این به اصطلاح از زمان فقهاء این بحث مطرح شده است.
کما اینکه من کرارا عرض کردم روایات اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین در مدینه صادر شده و در کوفه تدوین شده. شاید هم در مدینه تدوین شده، پیش امام بوده ورقه برداشته نوشته. لکن به هر حال پخش و تدوین و نقلش در کوفه هست نه در مدینه.
کما اینکه عرض کردیم غالباً روات ما کوفی هستند. شایدنزدیک 80 درصد. سه چهار درصدی مثلاً چهار پنج درصدی بصری هستند. یک دو سه درصدی مدنی هستند. دو سه درصدی هم قمی و خراسانی و سمندری و این جور هستند. و الا بالای 80 درصد کوفی هستند. و متأسفانه جو کوفه یک جو خاص خودش بوده است. به لحاظ صحابه تابع عبدالله بن مسعود و علی بن ابی طالب، و به لحاظ فقهاء،فقهایی که بودند در کوفه. مثلاً زمان امام صادق(ع) که حتی گفته شده هم عمر امام(ع) است و هر دو متولد 80 هستند، همین ابوحنیفه است. گفته شده یکی بزرگتر. و الا معروف این است که هر دو متولد 80 هستند. و خود ابوحنیفه به عنوان یک فقیه تقریباً سرشناسی در کل بوده، حالا فقیه اول هم نبوده، اما فقیه سرشناسی بوده است. و در مدینه در زمان امام صادق(ع) بعدها بروز مثل مالک بن انس است، و فقه مدینه را طبیعتاً فقه عمر و عبدالله بن عمر میدانند. و به طور کلی میگویند مدینه دار الهجره است، دار السنه است، بالاخره مدینه چون پیغمبر(ص) بودند، صحابه بودند، بچههای صحابه بودند، عده زیادی از امور به نحو ارتکازی از در و دیوار مدینه میبارید. مثل بقیه شهرها نبود. غرض این بحث هست.
لذا خوب دقت بکنید طبعاً فقه مدینه به عنوان مرحله فقهی به مالک متأثر است.
س:
ج: مدینه، مالک؟
س:
ج: آقازاده است ایشان؟
س:
ج: هان او که بله، خلیفه زاده بفرمایید.
علی ای حال، اما مالک در فقه به مالک، لذا من کرارا عرض کردم خوب دقت بکنید، دقت فراوان، در روایات امام صادق(ع) یا موسی بن جعفر(ع) این دو تا احتمال همیشه بایددر ذهنتان باشد. ممکن است محیط راوی تأثیرگذار باشد که فقه ابوحنیفه یا فقه عبدالله بن مسعود است و ممکن است به اصطلاح محیط امام تأثیرگذار باشد، که فقه مالک و عبدالله بن عمر و اینها است. این را خوب دقت بکنید.
در اینجا این زمینه کار که روشن شد. فقهای ما هم طبیعتاً به این مسئله چون روایت وارد شده متعرض شدند. لکن عرض میکنم بیشتر فقهای ما مثل شرایع و جواهر در اول کتاب حج است، حالا خلاف القاعده. چون در مورد اینکه اقسام حج: نیابت و استطاعت و نذر واینها، آنجا به عنوان حج نیابی، این فرع را آنجا آورده مرحوم صاحب شرایع. که من هم این قدر گشتم تا بالاخره فهمیدم جای دیگر آورده. در طواف متأسفانه ایشان نیاورده، اشاره کرده در طواف که اگر، البته من دیروز سه تا مرحله را گفتم برای سه تا، یطوف، یطاف به، یطاف عنه، این درست است. یرمی به آن را فعلاً ممکن است خدشه بشود. رمی هم همین طور است. یرمی و یرمی عنه، اما یرمی به ممکن است خدشه بشود. حالا دیگر فعلاً وارد بحث فقهی آن نمیخواهم بشود. چون دیروز گفتم اما یسعی، یسعی به و یسعی عنه، آن هم درست است. یطوف، یطاف به و یطاف عنه هم درست است. البته شاید بعضی از روایاتش هم معارض باشد، دیگر آن احتیاج به بحث حج دارد. این راجع به اصل مطلب.
و اهل سنت هم مثل همین مجموع نبوی در بحث طواف دارد. آنجا دارد و متعرض شده و تفریعات دیگر هم دارد. من دیگر وارد آن تفریعاتش، چون بحث فقهی است و یک مقدارش هم روی مبانی آنها است اصولاً، آن تفریعاتی که آمده روی مبانی آنها است. لذا ما خیلی اینجا متعرض آنها نمیشویم.
و اینجا هم شیخ به این مناسبت، مناسبتش را هم عرض کردیم. در بحث مکاسب محرمه در بحث اخذ اجرت بر واجبات آورده است.
و الا قاعدتاً اینجا جای این بحث نیست. یحسب الطواف لهما او واحد منهما، جای بحث قاعدتاً اینجا نیست. لکن خب دیگر ایشان به مناسبت آوردند. و بین اصحاب ما هم اقوالی است.
اگر بخواهیم مسئله را از لحاظ فقهی وارد بشویم باید یک مقداری بیشتر و دقیقتر وارد بشویم. وقت مناسب نیست. یک مقدار اجمالی که مرحوم شیخ هم آوردند استاد هم آوردند، یک نکتهای را عرض بکنیم و این بحث را هم ببندیم، پرونده این بحث را هم ببندیم انشاء الله تعالی.
در کتاب وسائل در باب طواف آورده است. عرض کردم در کتابهای فقهی یا حدیثی ما، فقهی ما دو جور آورده، ما و اهل سنت. در کتاب اگر آقایان وسائل پیششان بود، همان جلد 9، چاپ مرحوم آقای ربانی، باب پنجاه از ابواب طواف، روایات را اینجا آورده. در این کتاب جامع الاحادیث هم در ابواب الطواف آورده در جلد 13 کتاب الحج، باب 33. اینجا ایشان متعرض شده است.
چند تا روایت ما در اینجا داریم. حالا من به ترتیبی که در کتاب جامع الاحادیث نوشته، میخوانم. لکن ترتیب بهتر ترتیب زمانی است نه این ترتیب. آن وقت به لحاظ ترتیب زمانی ما در کافی هم داریم که این قدیمیترین است. در فقه الرضا نداریم. خیلی تعجب آور است. من تعجب کردم. عجیب است برای ما. فقه الرضا چون کاملاً واضح است که این مصادری که مصدر حدیث است در اختیار فقه الرضا بوده است، چرا نیاورده، هنوز نفهمیدم، من که هنوز پی نبردم.
در کافی داریم، ما بین کافی و فقیه هم دعائم الاسلام است. در دعائم الاسلام هم داریم. لکن تعبیری که دعائم الاسلام دارد بیشتر تعبیر فقهی است. نقل به مضمون است. الفاظ روایت نیست. در دعائم هم داریم. در فقیه هم داریم در تهذیب هم داریم. یعنی از اوایل قرن چهارم تا اوایل قرن پنجم. و معارض هم ندارد. این روایات معارض هم ندارد.
حالا در کتاب مرحوم آقای بروجردی از اول تهذیب شروع کرده است. موسی بن قاسم دیروز یک اشاره اجمالی کردیم عرض کردیم تفاصیلش باید باشد در کتاب حج، اول در سند موسی بن قاسم دیدید، عادتاً کتاب الحج تهذیب است، عادتاً جایش آنجا است. نه مرحوم کلینی از حج موسی بن قاسم نقل کرده نه صدوق، منحصر در مرحوم شیخ طوسی است. قاعدتاً جایش آنجا است.
و البته بحث خوبی است، لکن برای ما تعجب آور است که چرا بقیه کتابهایش را ایشان نقل نکرده است. این هم برای ما خیلی تعجب آور است.
این مدام من میگویم که مصادر ما کم شده، کم شده، اینها را حالا من گاهی تطبیق میکنم برای اینکه کاملاً واضح بشود. که یکی از اجلاء اصحاب، جلیل القدر، بزرگوار و یک دوره کامل فقه دارد، مثل صدوق و اینها که اصلاً نقل نکردند. مثل مرحوم شیخ طوسی هم در خصوص کتاب الحجش نزدش بوده و بقیاش نبوده. من چند بار عرض کردم تقریباً میتوانیم کتابخانه شیخ طوسی را حدس بزنیم. حالا چون این یهودی معاصر است کتابخانه سید بن طاووس را جمع آوری کرده، هنوز کتابخانه شیخ طوسی جمع آوری نشده است. عدهای میخواهند این کار را بکنند، کار خوبی است، کتابخانه ای که در اختیار شیخ طوسی بوده، کتابخانه بزرگی هم نبوده، کوچک بوده، خیلی هم کوچک بوده، کتابخانه خیلی موجزی داشته ایشان. کتابهای اساسی هم ایشان نداشتند. خیلی عجیب است. علی ای حال کتابخانه شیخ طوسی قابل جمع آوری است از شواهدی که داریم.
یکی از آنها همین کتاب الحج موسی بن قاسم است. بقیه کتبش نیست.
عن محمد بن الهیثم التمیمی عن ابیه، معیار باب البته ایشان چهار حدیث قرار دادند، عدهای از اصحاب هم همین کار را کردند. سه تا حدیث معذرت میخواهم، بلکه بعضی چهار تا. تمام اینها مال یک نفر است و او هم هیثم بن عروه تمیمی، به احتمال قوی اهل کوفه، بله، کوفی است ایشان، حالا یادم آدم، ایشان اهل کوفه است و خیلی از ایشان شناخت نداریم. به نظر میآید دورش در حدیث ضعیف است ایشان. لکن مرحوم نجاشی ایشان را توثیق کرده هیثم بن عروه. پسری هم دارد به نام محمد بن هیثم ایشان را هم توثیق کرده نجاشی. لکن پدر کم حدیثتر است، پسر باز یک چند تایی بیشتر دارد. و نجاشی به عنوان له کتاب سندش را آورده به کتاب.
من این را چند بار عرض کردم، توضیح دادم. و این یکی از نقاط مثبتی است که در حدیث شیعه است و سنیها ندارند.
ظاهراً لفظ کتاب اینها چون متأسفانه این مباحث جای دیگر توضیح داده نمیشود، ما مجبوریم به یک مناسبتهایی از بحث خارج بشویم و اینها را توضیح بدهیم.
عرض کردیم کتاب گاهی به معنای همین اصطلاح امروز نیست. که مجموعه اوراقی را در یک جا جمع بکنند و در یک موضوع، دو موضوع، ده موضوع بحث بکنند. این اصطلاح ما.
گاهی کتاب مجموعه به این معنا نیست. نوشتار است. عنوان ندارد، همین طوری متفرقات است. یک نوشتاری است. در حقیقت یک به اصطلاح بعضیها دفتر، یا به اصطلاح ما یک نوشتاری است. ممکن است مثلاً پنج صفحه بوده در آن حدیث بوده. حالا مرحوم نجاشی توصیف کرده کتاب حفص بن غیاث را 170 تا حدیث است. له کتاب عن … 170 تا فکر نمیکنم مثلاً 15 صفحه 20 صفحه بیشتر باشد. کتاب نبوده، احادیث متفرقه از حضرت شنیده، به عنوان کتاب برداشته آورده.
علی ای حال
س:
ج: کشکول نیست، سوالاتی کرده پشت سر هم آورده.
س:
ج: هان، فایدهاش چه بوده خب، این که موضوع واحدی ندارد. فایدهاش این خیلی لطیف است. خوب دقت بکنید. فایدهاش این بود که میخواهد نجاشی بگوید وقتی هیثم روایاتش را از امام صادق به بچهاش گفت به نحو کتابت به ایشان داد. عرض کردم الان ما مثلاً بخاری، قطعاً یک مقداری شفاهی است یک مقداری کتابتی است دیگر احادیثی که با سند نقل میکند. نمیتوانیم دست بگذاریم کجا کتابت است و کجایش شفاهی است. بخاری با تمام جلالت شأنش نزد آنها این. اما حدیث شیعه را میشود دست بگذاریم، این خیلی مهم است. این از برکات همین تحلیل فهرستی است. یعنی بر فرض هم هیثم بن عروه مطلب را از امام(ع) در مدینه شنیده، آن مطالبی راکه گفتم تطبیق بفرمایید، لکن وقتی آمده به پسرش، چون به نظر من یک جای دیگری هم غیر از پسرش باشد، در همین کتاب نجاشی غیر از پسرش است، نگاه بکنید، در هیثم بن عروه وقتی میگوید له کتاب طریقش از محمد نیست، از غیر محمد است.
س:
ج: هان، جعفر بن بشیر، از طریق جعفر بن بشیر است، سند جعفر بن بشیر شماره 3 میآید، عن جعفر بن ابی بشیر عن هیثم بن عروه. همان جا داریم نسخه را هم داریم.
روشن شد چه میخواهم بگویم؟ تصورش مطلب.
یعنی برفرض هم از امام شنیده اینها را یادداشت کرده، فرض کنید سه صفحه، چون زیاد حدیث ندارد این شخص. وقتی به جعفر داده این نوشته را داده است، خوب دقت میکنید؟ خب طبعاً یک تأکید بیشتری میشود غیر از این که شفاهی باشد. این له کتاب نمیدانم این ظرافت کار روشن شد؟ این له کتاب یعنی وقتی مرحوم هیثم بن عروه روایات، ممکن هم هست از امام صادق(ع) اصلاً شفاهی بوده، چون متنش هم مختلف است بعید است آنی که از امام شنیده به عنوان کتبی نوشته باشد، اما وقتی به جعفر بن بشیر، آمده کوفه فرض کنید این ها را نوشته، سألت، سألت سألت شده سه صفحه، حالا زیاد هم نشده کتاب رسمی. در حقیقت له کتاب نوشتار مراد از کتاب نوشتار است. یعنی این یک لطفی دارد. مثلاً همین سندی که در آن جعفر بن بشیر که خواهد آمد تقریباً مطمئنیم که از همان نوشتار اصلی بوده، متن اصلی نوشتار آن است. آن شماره سه که در سند مرحوم، سند را کامل بخوانید قبل از جعفر، اگر محمد بن حسین باشد که اینجا هم هست.
س:
ج: بله، خیلی خب، اینجا هم محمد بن حسین،
س:
ج: اینجا هم دقیقاً سعد بن عبدالله است. اصلاً سعد بن عبدالله عن محمد بن حسین عن جعفر، خیلی واضح است که این همان نسخه اصلی بوده که هیثم به جعفر بن بشیر داده است. روشن شد چه میخواهم بگویم؟ خیلی ارزش روایات ما را بالا میبرد.
من چند بار عرض کردم چون بعضی تصدیقشان مشکل بود. با اینکه سنیها خیلی روی حدیث کار کردند مثل بخاری و اینها، لکن به اصطلاح امروز به لحاظ آکادمیک آنی که در سطح علمی دانشگاهها قابل قبول است، حدیث ما روشنتر است تا حدیث آنها. این خیلی مهم است. این نکته را دقت بکنید.
یعنی ما میتوانیم دست بگذاریم مثلاً فرض کنید در سال140 این مطلب را امام صادق(ع) به هیثم گفتند، هیثم فرض کنید مثلاً 20 سال 30 سال بعد که نوشته بوده، این نوشته را داده به جعفر بن بشیر. از آن طرف چون جعفر فوق العاده جلیل القدر است، جعفر بن بشیر، خب طبعاً اضافه بر اینکه نوشتار را از هیثم گرفته، حتماً شواهد قوی داشته که این نوشتار کاملاً دقیق است. دقت کنید خیلی لطیف است. یعنی خیلی روشن تاریخ حدیث.
بعد توسط، بعد از جعفر بن بشیر محمد بن حسین نقل کرده، ایشان هم کوفی است.
یعنی هیثم اهل کوفه است، جعفر اهل کوفه است، محمد بن حسین اهل کوفه است. سعد آمده کوفه، این هم واضح است که سعد رحل فی طلب الحدیث. اینجایش برای ما واضح است. یعنی نسخه و شرح حالش این قابل قبول است، کاملاً قابل قبول است. نجاشی هم به عنوان یک فهرست نگار بزرگ ما این نسخه را و وثاقت ایشان را تأیید کرده است. گفته ثقة کوفی ثقة، دقت میکنید؟
لذا مثل این احادیث البته چون در اینجا این همه من تأکید میکنم رأی را که امام نقل کردند همان رأی فقیه اهل کوفه است، یعنی ابوحنیفه است.
س:
ج: صفوان است یا جعفر است؟
س:
ج: صفوان دارد پس بخوان. اگر نسخه صفوان، من خواندم تازگی خودم یادم رفته. اگر صفوان باشد، این نسخه صفوان در کتاب کافی آمده. لکن کافی از خود کتاب صفوان نقل میکند چون ما قرائنش را اقامه … حدیث شماره 2، صفوان عن هیثم تمیمی. پس بنابراین یک احتمال دارد اصل شماره 3 از کتاب خود هیثم باشد، شماره 2 از کتاب صفوان است.
کتاب شماره 3، حدیثی که الان میخوانیم، قطعاً از کتاب موسی بن قاسم است. ایشان هم اهل کوفه است. ایشان از پسر هیثم، این پسر هم نوشتار داشته است. احتمالاً نوشتار خودش یا پدرش را داده به موسی بن قاسم. دقت کردید شواهد، چقدر شواهد تاریخی را برایتان نقل کردم.
این شواهد تاریخی این همانی است که ما میگوییم حجیت عقلایی. این که میگوییم حجیت عقلایی خبر که قبل از بحث، یعنی ما وقتی شواهد را پهلوی هم میگذاریم، اطمینان پیدا میکنیم به صدور این کلام.
البته متن را خواهم خواند. کمی اختلاف دارد. اختلاف متن بر میگردد به اینکه تا کجا به اصطلاح از کدام نسخه گرفته شده، مثلاً متن اول را الان میخوانیم نسخهای است که مال موسی بن قاسم است. احتمالاً پسر هیثم در نوشتارش آورده، احتمالاً.
قال حججت بأمرأتی، من با خانومم حج رفتم، و کانت قد أقعدت، میدانید در لغت عربی افعالی که به خدا نسبت داده میشود به صیغه مجهول میآید. این رسمشان است. أقعدت یعنی أعقدالله به اصطلاح. این زمینگیر شده بود. زمین گیر یعنی فعل را به خدا. بضع عشرة سنه، ده و خردهای، یعنی ده دوازده سال مثلاً به قول ما. ده پانزده سال مثلاً. قال فلما کان فی اللیل، شب خانومش را چون نمیتوانسته روز برود شلوغ بوده، وضعتها فی شق محمل، یک طرف محمل، گذاشتمش و حملتها عن بجانب المحمل، من خودم که به عنوان شوهرش بودم یک طرف و الخادم بالجانب الاخر، لفظ خادم در لغت عرب به معنای کنیزک میآید، لازم نیست به معنای مرد باشد. زیاد داریم. و قالت الخادم، این طوری، تعجب نکنید که قالت چطور با خادم، در لغت عرب زیاد داریم ، روایات داریم، شعر هم داریم، یعنی متن عربی داریم که خادم به معنای کنیزک، کنیز انسان نه به معنای مردی که خادم است. از اینکه میگوید شب شاید مرادش این بوده من که محرمش بودم و او هم کنیز من بوده، و الخادم، شب هم بردیم که دیده نشوند. قال فتفت بها طواف الفریضه…
س:
ج: نه خادمه نداریم، خادم داریم، اصلاً در لغت عرب خادم داریم.
حالا تعجب هم هست، شایدخدمت بیت، چون در لغت عرب رسمشان این است، صفتی که از خصائص نساء باشد مذکر میآورند برای زن، این عادتشان است. این طور است. مثل حائض مثل …
س:
ج: حالا شاید چون خدمت بیت، خادم کسی که در داخل بیت. مردم رسم نبوده داخل بیت خدمت بکند، چون زن و بچه و دختر هستند. شایدمتعارف بوده که زن در داخل بیت خدمت میکرده، شاید میگویم، چون ما زیاد داریم خادم در متون روایات هم داریم. متون خودمان هم داریم، خادم به معنای زن، قالت دارد دیگر، فقلت لها دارد، کاملاً واضح است که زن است، مراد زن است.
و این هم که میگوید شب واضح است برایش که میخواسته بگوید من و خادم، آن زنی کنیزی که با من بوده، این هم محرم است با این زن، خواسته بگوید با این زن که زمینگیر بوده، در محمل گذاشتند، و خادم بالجانب الاخر، فطفت بها طواف الفریضه، البته طواف در اصطلاح اصلی لغت بین صفا و مروه هم گفته میشده است. تدریجاً طواف آمد دور کعبه، چون خود آیه (ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البیت او اعتمر فلا جناح علیه ان یطوف بهما)، لذا دقت کنید فطفت بها طواف الفریضه و بین الصفا و المروه، از سعی هم تعبیر به طواف شده، روشن شد؟ یکی طواف دور کعبه، یکی سعی بین صفا و مروه. به نظر من متنش خیلی قوی است. یعنی کاملاً واضح است یک انسان لغوی دارد صحبت میکند. عربی یک متنی است که عربیتش خیلی بالاست. واعتددت به انا لنفسی، برای خودم هم حساب کردم، گفتم حالا که این زن زمینگیر را میبریم خودمان را هم حساب کنیم. ثم لقیت ابا عبدالله، احتمالاً واعتددت به لنفسی، شاید همان مثلاً مثل فتوای ابوحنیفه در ذهنش بوده مثلاً، چون اهل کوفه است. ثم لقیت ابا عبدالله علیه السلام فوصفت له ما صنعته، خیلی متن عربی است، یعنی از متون عربی قوی است متن، مثل عربی بنده نیست، فارسی گونه نیست. متن یک متن عربی است. فقال قد اجزأ عنک، چون من میشناسم کلام عربی را، خیلی متن قوی است، انصافاً متنش خیلی مراعات جهات کرده است. قال قد اجزأ عنک، این از تو هم مجزی است.
این اجزأ عنک یعنی راجع به آن یکی که مفروغ عنه است، از تو هم کذلک.
خب این متن اول بود. به حسب سند صحیح است. وثوق ما هم به این خیلی قوی است. انصافاً شاید هم محمد آدم ادیبی بوده است. در کتاب تهذیب منفرداً بود، در کتاب کافی ابو علی الاشعری عرض کردم احمد بن ادریس از اجلاء قم هست. و استاد کلینی است و از اشاعره قم است. اشاعره نقش بسیار بزرگی در قم داشتند چون عربی هم بلد بودند، اصولاً اولین کسانی که از قم رفتند خدمت امام صادق(ع) شاید یک نفر باشد که غیر از عرب است. همین اشاعره رفتند. امام باقر(ع) شاید داشته باشیم، در اصحاب امام باقر(ع) هم شاید اشعری داشته باشیم.
س:
ج: یمن، ببخشید کوفه، زمان حجاج دو تا برادر بودند، سعد و عبدالله و صائب، سه تا، اینها فرار کردند از دست حجاج آمدند به، دو تایشان اول آمدند بعد هم دیگری. اینها سال تقریباً 90 یا 80 زمان امام سجاد(ع) هم آمدند. اصلشان هم از یمن است. چون وقتی کوفه درست شد، در سال 17 که عمر اساسش را گذاشت، بعداز زمان امیر المومنین(ع) در سال 37 بیست سال بعد، خیلی رواج شهری پیدا کرد. به حیثی که اصلاً پایتخت جهان اسلام شد، سه سال پایتخت جهان اسلام بود کوفه. بعد هم که ابو العباس سفاح اول خلفای بنی عباس سر کار رسیدند، تا مدتی باز کوفه پایتخت بود، بعد به او گفتند این کوفیها وفا نمیکنند، با امام حسین(ع) و با امیر المومنین(ع) اینها اوضاعت را به هم میریزند، این هم شهر هاشمیه را درست کرد، از خارج کوفه، بعد رفت به هاشمیه. به منصور هم گفتند هر چه دورتر از کوفه بشوی بهتر است، بغداد را بنا کرد که دیگر بغداد صدها سال پایتخت جهان اسلام بود.
غرضم این که اینها عده زیادی از اهل یمن که اسلام آوردند به خاطر خب فضای کوفه آب و درخت و… مدینه و مکه جای خشکی بود نسبت به خودش. قبایل آمدند به کوفه، آن وقت هم یک حالتی گذاشتند در کوفه که عشیره عشیره شدند. لذا کوفه یک شهر یکنواختی نبود. این که میگویند کوفیها وفا نمیکردند و بر میگشتند مال همین حالت عشایری آنها بود، یعنی هر کسی در عشیره خودش عنوان داشت. البته خود حالت عشایری در عرب بود دیگر، الان هم هست در عرب، عده زیادی از عربها نه همه عربها، عده زیادیشان حالت عشایری دارند.
عشیره برای انسان عربی حکم آب برای ماهی دارد. اصلاً در عشیره میتواند زندگی کند. همین هانی، هانی معروف این مثلاً مذحج آمدند، حدود 4 هزار سوار مسلح داشتند. خب ما این همه در کوفه شیعه داشتیم، عشیره دیگری نیامد به دفاع از ایشان، عشیره خودشان میآمد. این دیگر حالا یک شرحی دارد.
این که جریان کربلا چرا این طور پیش آمد؟ این باید یک مقدار جریان ساختار اجتماعی و سیاسی آن زمان هم باید روشن بشود که کمتر روشن است.
صفوان عن محمد بن عبد الجبار…
س:
ج: نه، اصلاً قم شهر نبود. هنوز حالت خیمهای داشت، چوپانی، اصلاً قم شهر نبود قبل از اسلام. لذا به آن کومه میگفتند، کومه یعنی خیمه، حالت شبانی داشت، به قول آنها، چوپان داشتند.
س:
ج: نه، یک روستا بود، روستا روستا بود، روستا هم نبود، خیمه خیمه بود، یک عده این طرف خیمه داشتند. و تقریباً حدود همین میدان کهنه این مثلاً میدان اصلی چوپانها بود که به آن کمیزان میگفتند مخفف کلمه کومه میزان، میزان همان میدان فارسی است که الان ما میگوییم. فارسی قدیم چپه امروز است. فارسی قدیم میتوانید مضاف مضاف الیه جابجا به کارمیبردند.
کومه میزان، کومیزان یعنی میدان کومه، کومه یعنی قم، اسم قم.
این که نوشتند کمندان، کمیدان، چیزهای عجیب غریب برای این لفظ کلمه، اسمش کمیزان است. کمیزان یعنی کومه میزان تشکیل شده، چون هم در صفت و موصوف هم در باب اضافه چپه به کار میبردند. مثلاً میگفتند که نوروز مثلاً در حالی که صحیحش روز نو است، روز نو را میگفت نوروز.
اینجا کمیزان یعنی میدان کومه، میدان قم، کومه یعنی خیمه، چون به صورت خیمه بود و سرش هم این بود، این آبی که الان رودخانه هست، این آن وقت بود دیگر، میرفت تا همین دریاچه نمک. اینجا مرتع بسیار خوبی بود. چون مرتع خوبی بود، عدهای از چوپانان اینجا بودند. مرتع خوبی بود. اشاعره که آمدند حالا با یک، یک کمی کشتار هم دارد، حالا آن را نمیخواهیم بگوییم، بالاخره اینها مسلط شدند شهر قم را قم کردند. اصلاً شهریت قم به دست اشاعره شد.
البته اینها حالت عربها، در همین کتاب تاریخ قم دارد که عربها، مراد از عربها همین اشاعره است. مسئله عرب و عجمی که در آن زمان مطرح بود، همین اشاعره است. و به خاطر این هم که اینها شهر را شهر کردند، ریاست و سیاست شهر هم دست اینها بود. مخصوصاً احمد و پدرش محمد بن عیسی اینها کسانی بودند که به اصطلاح سیاست شهر قم یعنی ریاست و کان یلقی السلطان، این یلقی السلطان سیاست دست همین، این خاندان، این تیره اشعری، احمد بن محمد بن عیسی بن عبدالله اشعری، این تیره، یک تیره خاصی است.
س:
ج: نه بابا، شما فرق بین مو و پشم نمیگذارید.
س:
ج: پشمالو نه، جدشان صائب بن مالک که در یمن بود، وقتی به دنیا آمد، بدنش پر مو بود. اشعر میگفتند، پر مو غیر از پر پشم است. شما پشم و مو را با یکدیگر ظاهراً بین پشم و مو فرق نگذاشتید.
بدنش پر مو بود، در لغت عرب به کسی که بدنش پر مو باشد اشعر میگویند، از شعر دیگر،
س:
ج: تقریباً بله دیگر. همهشان این طور نبودند. مرحوم جد اعلاشان بود. خیلی بالاست، دارد نجاشی نسبش را نقل میکند تا آن، و هو الاشعر، بعد مینویسد صائب بن مالک و هو الاشعر، اشعر مراد آن کسی که اولا اسمش را اشعر گذاشتند این است. اسمش نیست، اسمش صائب است ولی چون بدنش پر مو بود میگفتند اشعر.
پر پشم نه آقا.
بله، ابو علی الاشعری عن محمد بن عبد الجبار عرض کردیم کرارا و مرارا شواهد قطعی ما حاکی است که یک نسخه از کتاب صفوان در اختیار کلینی بوده با همین سند. این تکرار میشود زیاد تکرار میشود. احمد بن ادریس عن محمد بن عبد الجبار عن صفوان و این سند عادتاً جزو اسانید صحیح اعلایی است. صحیح اعلایی صحیحی است که همهشان از اجلاء اصحاب هستند نه فقط ثقات هستند. تا صفوان صحیح اعلایی است. هیثم توثیق شده، جزء اجلاء اصحاب نیست، توثیق شده. نسبت به هیثم صحیح عادی است، لکن نسبت به آنهایی که قبلاً ابو علی اشعری و محمد بن عبد الجبار و صفوان، اینها از اجلاء هستند. این قدر متیقن از کتاب صفوان است.
آیا صفوان نسخه هیثم را گرفته نمیدانیم خبر نداریم. احتمال دارد که این شفاهی باشد، احتمال قوی دارد. روشن نیست هنوز برای ما، چون متن مختلف است هنوز برای ما روشن نیست که کدام متن کتبی ایشان بوده.
قال قلت لابی عبدالله علیه السلام رجل کانت
س:
ج: متنش فرق میکند، بعد هم نگفته زن خودم، آن پسر میگوید مادرم بوده این، پسر نقل و متنش هم خیلی لطیف است، یعنی عربیتش خوب است حسابی است.
قلت لابی عبدالله علیه السلام رجل کانت معه صاحبته لا تستطیع القیام علی رجلها فحملها زوجها فی محمل، ببینید چقدر با آن متن فرق کرد، آن خیلی ریزهکاریها، آن احتمال دارد متن نوشته خود محمد باشد. احتمال دارد.
فطاف بها طواف الفریضه بالبیت و بالصفا و المروه، ایجزیه ذلک الطواف عن نفسه طوافه بها، این طوافه را دیگر باید یجزیه فاعلش را طوافه بگیریم. قال ایها الله اذا، اینجا خیلی مفصل مرحوم آقای حدائق هم بحث کرده، فیض هم دارد، عده زیادی از علماء این کلمه ایها اذا را بحث کردند. در حاشیه نوشته ایها والله، میگویند ایها الله، این طوری این حالا ایهاً نوشته، ایها الله، چون بحثهای ادبی کردند فعلاً دیگر وارد این بحث نشویم که یعنی همین طور است، خداییاش همین است، مثلاً به فارسی میگوییم خداییاش همین است.
حدیث شماره3، آن حدیث هم صحیح بود. حدیث شماره 3 باز از منفردات جناب آقای شیخ طوسی است. سعد بن عبدالله عرض کردم کتاب الرحمه شیخ سعد بن عبدالله در اختیار شیخ طوسی بوده و کتاب الرحمه ، یک کتاب حج هم داشته، و کرارا هم عرض کردیم که حالا یک بار و دو بار نمیخواهد عرض بکنیم. روایاتی که اولش سعد بن عبدالله است مخصوصاً در مثل حج و اینها از منفردات شیخ طوسی است. هیچ کس ندارد.
بله، گاهی اوقات روایاتش با متنش در کتاب فقیه هم هست. چون مرحوم صدوق قدس الله نفسه کتاب الرحمه را پیش استادش ابن الولید خوانده، مرحوم صدوق از ابن الولید از سعد کتاب الرحمه را نقل کرده. اسم سعد را نمیبرد اما مثلاً اینجا اسم سعد را نبرده ولی روایت سعد را آورده. اما جناب کلینی که اصلاً نمیآورد. بله، گاهی این روایت که از سعد است، فرض کنید مثلاً از سعد از یک کسی از حریز نقل کرده، ممکن است کلینی از راه دیگر از حریز نقل کرده باشد، این هست. اما از خود راه سعد نقل نمیکند.
عن سعد بن عبدالله عرض کردیم مرحوم شیخ صدوق قدس الله نفسه که قم بوده، ابن ولید هم قم بوده، سعد هم قم است. البته اینجا اسم سعد نبرده فقیه، فقط گفته هیثم و… مرحوم شیخ طوسی در بغداد بوده، طریق خودش هم به سعد دارد. این را از سعد نقل میکند. پس حدیث الان در بغداد در تهذیب به ما رسیده البته به قم، کتاب الرحمه سعد بن عبدالله عن محمد بن الحسین بن ابی الخطاب، سعد به کوفه آمده، دقت میکنید؟ رحل فی طلب الحدیث، و محمد بن حسین هم از اجلاء اصحاب است. صاحب تألیف است صاحب تصنیف است. ایشان از جعفر بن بشیر که ایشان هم از اجله اصحاب است. عن الهیثم، احتمال دارد شاید چون نجاشی میگویند نسخه هیثم را ببینید از چه راهی آورده، نسخه محمد را، این دو تانسخه را ببینید در کتاب نجاشی، از اینکه اگر اسمش، طریقش مطابق با فهرست نجاشی باشد، احتمالاً از کتابش باشد، احتمال، باز هم یقین نداریم.
قال قلت له انی حملت امرأتی، این با آن نقل پسر بهتر جور در آمد. ثم طفت بها و کانت مریضة، آنجا دارد مقعدة، و انی طفت بها بالیت فی طواف الفریضه و بالصفا و المروه، توضیحش را دادیم. واحتسبت بذلک لنفسی، این اعتددت بود، فهل یجزینی ذلک؟ قال نعم، پس اینی که الان سه شماره حدیث یا مرحوم آقای صاحب حدائق چهار تا حدیث آورده، یک صفحه چهار تا حدیث، اینها در حقیقت یک دانه حدیث است، حدیث هیثم بن عروه.
آن وقت ببینید مصدر اصلی این بوده توسط پسرش نقل شده، توسط موسی بن قاسم نقل شده، توسط صفوان نقل شده، توسط سعد بن عبدالله نقل شده، اینها مصادر، ما اسم اینها را گذاشتیم مصادر متوسط، این اصطلاح بنده است.
س:
ج: برقی پدر است، آن ابن بته است، از طریق ابن بته است. کتاب پسر نه، ابن بته ضعیف است، قمیها نقل کردند…
کتاب خودش هیثم را
س:
ج: صفوان نیست، بخوانید.
له کتاب…
س:
ج: محمد بن جعفر، این نحوی است. این از مشایخی است که اگر محمد بن جعفر آورد، دیگر شیخ طوسی نقل نمیکند چون شیخ نجاشی از ایشان منفرداً نقل میکند. هر جا محمد بن جعفر بود اولاً از انفرادات نجاشی است. یک کمی شرح فهرست بدهیم برایتان، از انفرادات نجاشی است، بعد هم ابن عقده است، چون محمد بن جعفر از ابن عقده نقل میکند. از مشایخی است که از ابن عقده نقل میکند. بعدش هم حتماً احمد بن محمد بن سعید است دیگر نیست؟
س:
ج: این میرود به مصادر، ببینید دقت کنید از جاهایی است که مرحوم نجاشی از یک استادی که در بغداد بوده، محمد بن جعفر میرود به کوفه. عرض کردیم نجاشی گاهی میآید به قم گاهی میرود به کوفه. یکی از راههای کوفه هم همین است. ابن عقده است. یکی هم همین محمد بن، نسبتاً زیاد از این نقل میکند. شیخ از راه دیگری، همین کوفه میرود از راه دیگری است، از راه محمد بن جعفر نیست. میآید به آنجا عن یحیی بن زکریا، احتمالاً از زیدیها باشد، خیلی نمیشناسیم. یحیی بن زکریا عن صفوان. این نسخه صفوان است. اما نسخه کلینی نسخه بسیار خوبی است. احتمال دارد شاید در نسخهای که نوشته بوده این طور بوده است.
به هر حال روایت، روشن شد؟ پس مصدر اولیهاش کتاب و نوشتار هیثم بن عروه است. مصدر متوسط کتاب صفوان است. کتاب مثلاً جعفر بن بشیر احتمالا هست. کتاب سعدبن عبدالله است و کتاب موسی بن قاسم. این مصدر متوسط اسمش را گذاشتیم.
مصدر متأخر که به ما رسیده، مصدری که الان، این دو تا مصادر اولیه و دومی به ما نرسیده، این اسمش را گذاشتیم اولیه و دومی، اینها مصدربندیها یک آثاری دارد. در این حدیث ندارد اما جاهای دیگر دارد. مصدر متأخر آن چیزی که به ما رسیده است. ما مستقیم از آن نقل میکنیم. مصدر متأخر کافی هست، فقیه هست، تهذیب هست. یکی هم منفردا در تهذیب است.
پس تمام شواهد بر قبول روایت، دیگر فکر میکنم خیلی کافی شد دیگر، از کافی هم رد شد که روایت… من فکر میکنم اصحاب خیلی تأکید کردند که این شبهه موافقت با ابوحنیفه از بین برود. خیال نکنند این فتوای ابوحنیفه است. چون این فتوا از ابوحنیفه هم هست، شاید این تأکید اصحاب که این شبهه قیاس و فلان و حرفهای ابوحنیفه در آن نباشد. احتمال من میدهم، کسی ننوشته.
این راجع به مصادری که کیفیت شرح تاریخی و روایی و قابل قبول بودنش.
این روایت در دعائم الاسلام هم اینجا نقل میکند به عنوان حدیث آخر. قال یطاف بالعلیل، اینجا ناقص آورده، و قال یجزی الطواف الحامل و المحمول، این عبارت ظاهراً متن فقهی است. اگر دعائم هست متن کاملش، شاید ذیلش متن فقهی بوده، الان این عبارت که متن فقهی است، ما در عبارت هیثم نداریم. و بعید هم هست از جای دیگری نقل کرده باشد.
س:
ج: علی ای حال ظاهرش که از روایت گرفته اما به متن فقهی اشبه است.
س:
ج: وقال علیه السلام دارد.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین