معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه66) یکشنبه 1394/11/25

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث منتهی شد به اخذ اجرت بر اذن.

عرض کردیم طبق قواعد مگر اذان انسان برای خودش باشد طبق قواعد مشکلی ندارد و هیچ فایده‌ای به طرف برنگردد به موجر. و الا طبق قواعد انواع اذان چه برای اینکه مثلاً خود شخص بگوید … و چه اذان اعلام و اینها طبق قواعد اشکالی ندارد. لکن دو تاروایت هست که عرض کردیم به لحاظ ظاهری خیلی بعید است اجلاء اصحاب به این دو تا روایت اعتماد کرده باشند، خیلی بعید است. چون یکی، یک نسخه از علاء است که در اختیار خاندان برقی بوده، بعید است مثل شیخ مفید و شیخ طوسی و دیگران به این جور روایات اعتماد کنند. یکی هم نسخه‌ای است، روایتی است که شبهه وضع و جعل در آن هست، محمد بن موسی، ما برای احترام مخصوصاً نجاشی هم گفته والله اعلم نمی‌گوییم وضاع و جعال و اینها، لکن خب شبهه هست، لکن عملاً این فتوا بوده و این روایت قبول شده. لذا حالا به قول امروزی‌ها یک احساسی می‌کنیم، اگر احساس باشد نتیجه‌اش احتیاط است، یا اگر رویت و واضح باشد، نتیجه‌اش فتوا است. لا اقل این احساس را می‌کنیم که این مطلب تلقی به قبول شده و این بعید است به این دو تا روایت اکتفا کرده باشد.

لذا اخذ اجرت بر اذان به انحاء مختلفش انصافا اشکال دارد.

یک وجه دیگری بود که مرحوم استاد آوردند، عرض کردیم این وجه را در همین مستند نقل کردند، خواندیم عبارت ایشان را. در بحث مکاسب گفته نشده، در بحث مکاسب در بحث منافات وجوب با اخذ اجرت گفته شده. الان اینجا منافات عبادیت با اخذ اجرت است، این با آن فرق می‌کند. و آن اینکه ملک می‌شود این عمل ملک می‌شود، اگر ملک شد دیگر نمی‌تواند لله قرارش بدهد. این وجه را در کتاب مستند فرمودند، بعد هم فرمودند صحیح این است که ملک نمی‌شود.

فکر می‌کنم عبارت مستند که جواب دادند شاید دقیق نباشد، نمی‌دانم والعلم عند الله. حالا مراد ایشان چیست؟ خود ایشان اعلم بما هو و الا در باب اجاره ملک می‌شود که ایشان، بله، در باب تکلیف ملک نمی‌شود، اینجا بحث اجاره است و بحث اجاره ملک می‌شود.

جوابش این است که ملک می‌شود اما با قصد قربت ملک می‌شود نه ذات اذان، یعنی اگر گفت شما پول بگیر از من اذان را بلند بگو که من مثلاًوقت را بشناسم یا بلند بگو که من به اذان شما اکتفا بکنم، یا پول می‌دهد که اذان بگو تا این عادت بکند به اذان گفتن و اقامه گفتن، من باب مثال عرض می‌کنم.

اینها ظاهراً مانعی ندارد، لولا این نص خاصی که وارد شده، اینها مانعی ندارد و طبق قاعده باید درست باشد و ملک هم می‌شود. این که ایشان فرمودند ملک نمی‌شود در کتاب مستند این روشن نیست. ملک می‌شود اما آنی که ملک می‌شود اذان به قصد قربت است نه ذات اذان، ذات اذان ملک نمی‌شود، اذان با قصد قربت ملک می‌شود. یعنی می‌گوید شما اذان بگو بلند که من گوش بدهم که من نمازم را بدون اذان بخوانم و به اذان شما اکتفا بکنم. منفعت هم دارد، مشکل هم ندارد، چه مشکل خاصی دارد، هیچ مشکلی حسب قواعد ندارد و ملک این موجر می‌شود، اما ملکش می‌شود سر مسئله به اصطلاح با قصد قربت. اذان با قصد قربت را از او خواسته. و در خود این کتاب به اصطلاح مصباح الفقاهه هم اشاره‌ای دارند.

امروز یک مقداری حالا بعد از این مطلبی را که الان عرض می‌کنیم، یک مقداری هم راجع به بعضی از نکاتی که در بحث مانده، آنها را هم می‌خوانیم که تکمیل بشود و برسیم به بقیه بحث انشاءالله تعالی.

قسمت دیگری که در اینجا در ذیل اذان به مناسبت در ذیل عبادیت ویک مقداری‌اش هم مرحوم استاد به مناسبت متعرض شدند، آن معیار عبادیت مثلاً مرحوم آقای اصفهانی نوشتند بعضی از اعمال ذاتاً خضوع است مثل رکوع و سجود و اینها، یک بحثی راجع به این مطلب مطرح فرمودند، چون در بحث‌های اصولی سابق هم این بحث‌ها آمده، و عرض کردیم کرارا و مرارا این مباحث در تاریخ اسلامی، یعنی در تاریخ فقه و اصول و این معارف دینی ما موجود بوده که معیار چیست؟ عرض کردیم مثلاً یکی از معیارها نزد بعضی از ایشان، معقول المعنا و غیر معقول المعنا، هر چیزی که امر به آن بخورد و معقول المعنا باشد، عبادی نمی‌دانند، غیر معقول المعنا باشد عبادی است، معیار در عبادیت را این می‌دانند. مثلاً این قائل می‌گوید وضو عبادی نیست، چون آدم دستش را می‌شوید صورتش را وتمییز می‌شود، این که معقول است، دیگر معنای واضحی دارد، اما تیمم که انسان دست به خاک بزند و به سرش بزند، معنایی ندارد، خاک به صورت زدن چه فایده‌ای دارد، بلکه به قول امروزی‌ها کثیف هم می‌کند آدم را. این خاک چون معنایش واضح نیست، سرش واضح نیست که چرا این طهور باشد، لذا چرا این طهور باشد، یا خاک خودش طهور باشد، این را عبادی می‌دانند. فرق بین عبادی و غیر عبادی. این دیگر در مباحث تعبدی و توصلی قاعدتاً متعرض می‌شوند، آنجا هم ما متعرض شدیم.

آن توضیح را که عرض کردیم اجمالاً انسان در زندگی خودش طبیعتاً اعمالی را که انجام می‌دهد به طور طبیعی محوریت خودش است. می‌رود بازار غذا می‌خرد که بخورد لباس می‌خرد که بپوشد، این محوریت خودش است. لکن درزندگی انسان گاه گاهی محوریت خودش نیست، غذا می‌خرد برای بچه، لباس می‌خرد برای مثلاً برادرش، یعنی برای برادر هست، پسر هست، خانه هست، زندگی هست، فرض کنید یک وسیله‌ای می‌خرد برای ماشین. لکن اینها هم اگر دقت کنید به یک معنایی به همان محوریت ذات خودش بر می‌گردد. لکن از قدیم عرض کردیم شواهد نشان می‌دهد تا وقتی که الان آثاری از انسان دارند این هست که انسان بعضی از کارها را برای یک محور خارج از ذات خودش و بالا، به دو قید، خیلی بالا که به قول این آقا معقول المعنا، اینجا حرفش بد نیست، قابل تصور عادی نیست، یعنی در حدود خودش نمی‌بیند، از محوریت ذات خودش یا ذوات دیگری که با او ارتباط دارند، مثل برادر، خواهر، مادر، حتی اگر بالاتر از اینها باشد، مثل اینکه فرض کنید صبح‌ها ارتشی‌ها در مقابل پرچم می‌ایستند، پرچم که نماد یک وطن است، میهن است، ادای احترام می‌کنند، مثلاً این را هم حالت عبادی نمی‌دیده بشر. اما اگر این می‌آید در یک مفهوم خیلی بالایی که احاطه‌ای به کنه ذات او نداشت، احاطه‌ای نداشت و احساس می‌کرد که یک خلأ وجودی داره و این خلأ وجودی را او پر می‌کند و از دسترس او خارج است. فرض کنید قومی بودند در صبح در وقت طلوع آفتاب می‌آمدند گوسفند در مقابل آفتاب قربانی می‌کردند، این تفکر عبادت در زندگی انسان از اینجا پیدا می‌شود.

یک محور را بالاتر از خودش فرض کرده و آن محور را مقدس و منزه و پاک، کاری را که در محور او انجام می‌دادند، اینها را در زندگی بشر، قبل از اسلام هم بوده، هزاران سال قبل از اسلام، تقریباً کمتر جایی فعلاً پیدا شده که مثلاً قبری از انسان باشد، انسانی که همین شکل انسانی به قول خودشان دارد، بنا بر آن نظریه میمون نباشد، کمتر جایی قبری جایی پیدا شده که انسان باشد و آثار عبادت در آن نباشد، قربانی در آن نباشد، رموزی که دلالت بر تقدس دارد در جایش نباشد.

سقراط است یا کیست؟ ارسطو است در تفسیر انسان می‌گوید حیوان ناطق، دیگری می‌گفت نه الانسان حیوان متدین، تنها حیوانی که دین دارد، حالت دینداری دارد انسان است. این به عنوان یک فصلی برای انسان قرار دادند. در حقیقت آنی که در زندگی انسان این بود مجموعه اعمالی را راجع به یک محوری که بالاتر از ذات خودش و بالاتر از آنی است که اطرافیان او مثل برادرش، زنش، بچه‌اش، خانه‌اش، مثلاً ماشینش، این اعمال را به عنوان یک محور این طوری که طبیعتاً حالت رازگونه و حالت رمزگونه و حالت ابهام دارد و احساس می‌کند که آن نهایت خلأ وجودیش را در حقیقت همین موجود پر می‌کند.

حس می‌کند که تمام وجود او مربوط است به خورشید، قال هذا ربی، در روایت هم دارد، آیه مبارکه، یا ماه یا ستارگان، یا حالا فرض کنید آلهه، اصلاً فرض کنید اگر می‌دید که شیرینی هست حس می‌کرد باید یک چیزی باشد که کل ما بالعرض ینتهی الی ما بالذات، آن باید الهه شیرینی باشد، الهه جمال باشد، الهه پزشکی باشد، الهه درمان باشد، الی آخره. می‌گویند در یونان مجموعاً سه هزار الهه وجود داشت.

این تصور در زندگی انسان همیشه بوده، این چیز خاصی نیست. و همراه این تصور عمل انسان هم بوده. لذا طبیعتاً در انسان یک عده از اعمال خود به خود به عنوان عبادی مطرح می‌شده، و اینها اگر ارتباط پیدا می‌کرد با مکان‌های معین، می‌شد عبادی. فرض کنید اگر همین ناقوس کلیسا را ببرند در صحرا ناقوس بزنند بازی کنند بچه‌ها با آن، این را عبادی حساب نمی‌کنند، اما در ارتباط با نماز برای مسیحی‌ها می‌شود عبادی. اذان هم همین طور است، شما بروید همین جور برای خودتان ذکر بگویید الله اکبر الله اکبر بگویید، این را اذان حساب نمی کنند، اما وقتی مرتبط با نماز شد جنبه عبادی پیدا می‌کند، این خضوع و خشوع که مرحوم آقای اصفهانی، درست است نمی‌خواهم منکر بشوم اما خضوع و خشوع معیار عبادیت نیست، معیار عبادیت همین نکته ای است که عرض کردم، مجموعه کارهایی که انسان در طول تاریخ انجام داده است، این ها از محور ذات خودش، یا نزدیکان خودش خارج بوده است، یک محوری بوده است که فوق العاده مقدس بوده است، پاک بوده است، منزه بوده است،بالا بوده است، والا بوده است، فوق دایره تصورش بوده است، احساس انسانی همیشه این بوده است که این محور اساس وجود او را پر می کرده است، نه این که مثلا فرض کنید لباس می خرد که بپوشد، آب می خرد که بخورد، غذا می خرد که بخورد، آب بنوشد، این یک حد محدودی است، اما احساسش این بوده است که یک نیرویی است فرض کنید مثلا خورشید، این خورشید یک نیرویی است که تمام وجود او را پر می کند، این ادای احترامی که در مقابل او می کرد، یا گوسفندی را می‌آورد و در مقابل او می‌کشت، این را عبادت می‌دانست و لذا بطور طبیعی هم این بود که وقتی می‌آمدند گوسفندی را جلوی خورشید یا بت می کشتند، دیگر نمی‌خوردند چون تصورشان این بود که مال آن هست و مال من نیست، دقت می‌کنید؟ یا دستگاهی بود که آنجا آن را می‌سوزاندند، یا اگر در مکان مقدسی بود، مثلا راهبی در آنجا بود به او می‌دادند، یا راهب آن را تقسیم می‌کرد به کسانی که آنجا برای عبادت می آمدند، ببینید! تمام این تصورات یک رشته ای دارد، و حتی در مثلاً خیلی قبل از اسلام، شاید قبل از اسلام و ایذا قبلش، فرض کنید مثلا اگر قربانی می‌آمدند می‌کشتند، چون خود مکه می‌گویند مکة، در آن لغت آن زمان به معنای محرقه، محرقه یعنی به اصطلاح جای سوزاندن قربانی، می آمدند مثلا گوسفند را حالا جلوی بت ها، جلوی کعبه، سر می بریدند و رها می‌کردند، خوب دقت بکنید، چون در عبادت این تصور بود، می گفتند این مال ما نیست این مال خدا است، از دایره محور ذات من خارج است، اصلا تصور عبادت این جوری بود، و لذا در روایات، در آیه مبارکه       فاطعموا منها حالا اگر سر بریدید قربانی، این نیست که ولش بکنید، بخورید، تقسیم بکنید، خودتون بخورید، به دیگران بدهید، به محتاج بدهید، سر این که این تقسیم هم مستحب است این هست، چون این امر در مقام توهم حزر است، آقا چون معروف تقسیم است، عده ای گفته اند امرش واجب است فاطعموا منها، امر دلالت بر وجوب می‌کند، سر این که دلالت بر وجوب هم نمی‌کند این است، چون در آن تصور می‌کشتند، سابقا هم من حدود سی و هفت‌‌‌‌ـ هشت سال پیش که ما شهر داشتیم، خب چون زیاد بود، همین کوه های منا پر از جسد می‌شد، چون مثل حالا نبود، اصلا واقعا مشکل بود، یک جایی اش که قربانگاهی داشت که ما رفتیم آنجا قربانی کنیم، اصلاً روی جسدها راه می رفتیم، روی جسد گوسفندها راه می رفتیم، شاید دو سه متر جسد گوسفند بود، بعداً روی این تپه‌های منا پر از جسد بود، همین جوری گوسفندها را کشته بودند ول کرده بودند، هیچ کس نگاه نمی‌کرد از بس زیاد بود، یا گاو یا گوسفند، بیشتر گوسفند، خب حالا به این صورت الان تشکیلاتشان خیلی قوی شده، همان لحظه می‌فرستند به کشورهای اسلامی، یعنی همان لحظه پوست می‌کنند و به حساب مرتبشان می‌کنند، تیکه پاره شان می‌کنند، منجمدشان می‌کنند، می‌فرستند به کشورهای آفریقایی برای مناطق محروم استفاده کنند. علی ای حال این اصولا در میان، و هر دو جا هم قربانگاه بود، هم در منا قبل از اسلام، هم خود مکه، الان هم در روایات ما همین طور است. هم در منی می‌شود کشت و هم در مکه می‌شود، فتوا هم بر همین است. فقط آنچه که در اسلام آمد که این حدی را این طور ول نکنید، اضافه‌اش این شد. آن حالت قربانی بودنش و لله بودنش و فی سبیل الله بودنش، آن محفوظ ماند، نه اینکه آن به هم خورد، آن حالت محوریت الهی‌اش محفوظ ماند. آن وقت تدریجاً یک عده از اعمال در طول تاریخ جنبه عبادی پیدا کرد، ولو ممکن است مثلاً به نظر شما دیگر مثل و ما کان صلاتهم عند البیت الا تصدیه و مکاءاً، خب می‌آمدند دور خانه کعبه می‌چرخیدند به قول معروف ؟؟؟ می‌زدند به قول ما، دور بر کعبه، این هم اسم حالت صلاتی داشت، یا سوت می‌زدند، آن سوت زدن و سفیر به قول عربی، این را به عنوان نمازی. همین را قداست برایش، یعنی اگر از او می‌پرسیدند می‌گفت این را به خاطر خدا انجام می‌دهیم، دقت می‌کنید؟ این آیه مبارکه هم در حقیقت که آمده نه اینکه دلالت بکند که قصد امر معتبر است، این همان نکته‌ای است که در وجدان افراد بود، این را تأکید کرد، و ما امروا الا لیعبد الله مخلصین له الدین، این اوامر هم برای این آمده که انسان فقط اخلاص بالله بکند به آلهه متعدد، حالا در یونان که الا ما شاء الله الهه زیاد بود، در ایران هم که معروف بود مجوسی و دوتاها هستند، ثنویه هستند، دو خدا قائل هستند. و این را به عنوان خدای واحد مطرح بکند، و نمازها در آن تغییر پیدا کرد. در آن روایت دارد که مردک آمد صحبت کرد در نماز، بعد که نماز تمام شد، گفت افراد به من اشاره کردند، سر و صدا کردند که صحبت نکن، نمی‌فهمید، می‌گفت چه شده، حالا در نمازهایشان صحبت می‌کرد، گفت بعد از نماز پیغمبر فرمودند: ان صلاتنا هذه لیس فیها شیء من کلام الادمی، ان ما هی تسبیح و تقدیس و تحمید و … اصلاً این نماز ما این جوری است. یعنی در ذهن حالت نمازی یک حالت مرتکزی بود. البته می‌گویند نماز در خود لفظ صلاة عربی نیست، از بابل، عبری هم نیست، از بابلی قدیم است، حالا به هر حال وارد آن بحث نشوم، اما این حالت قبل از اسلام در شعر جاهلی هم داریم. اصلاً اولین آیاتی که بر پیغمبر نازل شد در آن لفظ صلاة دارد، این که می‌گویند صلاة لغوی بوده خلاف ظاهر است، ارأیت الذی، در سوره اقرأ است دیگر، حالا می‌گویند پنج آیه سوره اقرأ سال اول نازل شد، پنج تایش بقیه‌اش بیش از پنج تا سال دوم نازل شد، حالا اگر سال دوم هم باشد، (ارأیت الذی ینهی عبداً اذا صلی)، اصلاً از همان اول قرآن ما صلی داریم، این جزء آیات قطعاً اوایل نزول قرآن است که در آن تعبیر به صلاة به کار برده. آن وقت در طی زندگی بشر خوب دقت بکنید، هر چه که می‌آمد جنبه عبادیتش مثلاً عنوان صلاة بود، عنوان روزه بود، مثلاً عرب عنوان روزه نداشت، عرب حج را داشت، حج را به عنوان به اصطلاح یک فریضه چون می‌گفتند ما وارث حضرت ابراهیم علیه السلام هستیم اما باز هم مثلاً مراتب شرک یا مثلاً در صفا و مروه بت‌ها را گذاشته‌اند اطراف کعبه، بت‌ها را گذاشته بودند، آن حالت اصل عبادیش محفوظ بود، آن وقت طبیعی‌اش اینجور می‌شد، هر چه می‌خورد به صلاة، هر چه رابطه‌ای با صلاة پیدا می‌کرد، بحث خضوع نیست، بحث خشوع نیست، این یک رابطه یعنی یک استمراری در تاریخ بشری دارد. این طور نیست که حالا یک روز و دو روز باشد، در ادیان و تقالید و در اعراف شکلش عوض شده، و الا حقیقتش و ماهیتش همانی است که آمده، فقط در اسلام آمده که ما امروا الا لیعبد الله مخلصین، تمام این اوامر و تمام این عبادات به خاطر حصول اخلاص لله است. ما کان من نذر لله، چون در خود آیه دارد ولیوفوا نذورهم، اصلاً نذور، و در خود آیه دارد قالوا هذا لله و هذا لشرکائنا، خوب دقت بکنید، این هذا لله همان محوریتی است که من می‌گویم، شرکش کجا بود؟ لشرکائنا، آنی که در قرآن آمد این بود، در حالت جاهلی بود، آنی که تصحیح شد این که بگویند هذا کله لله، دیگر لشرکائنا را بردارند، دیگر شرکائی مطرح نیست. لذا در روایت مبارکه نقل شده که ما کان من نذر لله ففی به، نذوری که برای غیر خداست، چون در جاهلیت نذور بود، نذور این طور نبود که در اسلام ابداع شده باشد، ادله نذر این نیست که تأسیسی باشند، ادله نظر امضائی هستند. اصولاً ادله عبادات امضایی هستند. حالا مثلاً خود مشرکین صوم نداشتند، عرض کردیم در آیات مکیه، ما صوم نداریم، یکی داریم، (انی نذرت للرحمن صوما فلن اکلم الیوم انسیا)؛ صوم سکوت آمده آن هم نقل از انبیاء سابقه. اما در تورات بود، لذا آیه صوم هم در مدینه مطرح شد، اصلاً آیات صوم مال مدینه است، کلاً آیات صوم، چند تا هم بیشتر نیست، همان چند تا هم مال مدینه است؛ چون در مکه اصلاً صومی مطرح نبود. آیات زکات چرا، اقیم الصلاة و آتوا الزکاة در آیات مکه هم داریم. حتی در آیات مکه داریم (ما سلککم فی سقر) که ظاهرش به مشرکین است (قالوا لم نک من المصلین) این حالت صلاة، حالت مثلاً زکات، حالت حج، حالت نذر، یعنی این حالات عبادی در زندگی، آن وقت در زندگی انسان چون در طول تاریخ مثلاً نماز جنبه عبادی داشت، آنچه هم که با او مرتبط می‌شد، آن هم جنبه عبادی پیدا می‌کرد. مثلاً خانه‌ای که به عنوان نماز بود، مسجد، آن هم جنبه عبادی پیدا می‌کرد. و قاعدتاً هم این طور بود، آنچه که جنبه عبادی پیدا می‌کرد مثل بقیه کارهای ما که محور خود ما هست، آزاد نیست. الان شما خانه‌تان آزاد است، هر کاری می‌خواهید بکنید، هر جا بروید، هر وقت بروید، هر حالتی داشته باشید، فرض کنید مثلاً با وضو بی وضو، اما مسجد برایش حالت می‌گذارند، ببینید این تا حالت می‌گذارند جنبه عبادی پیدا می‌کند. برایش قید می‌گذارند. اگر شما فرض کنید بخواهید بگویید الله اکبر به عنوان ذکر چون در روایات دارد که ذکر است اصلاً اذان ذکر است، ظاهراً آن سه تای اولش ذکر باشد، چون ذکر علی عباده، چهار تای اول. اصلاً در روایت دارد که ذکر است. آن حی علی صلاة و اینهایش معلوم نیست که ذکر باشد، لذا دارد تبدیل به لا حول و لا قوة الا بالله، ببینید شما این اذان را بخواهید همین جوری برای خودتان الله، این محدودیت ندارد، هیچ قیدی هم ندارد، اما اگر آمدید این را به عنوان صلاة اذان گفتید، باید در وقت باشد، قبل از وقت نباشد، باید نمی‌دانم دارای شرایط معین باشد، مثلاً ساتر عورت داشته باشد، همه را یکی یکی بحث کردند. این سری که همان اذان اعلام که ایشان اشکال داشتند که جزء عبادیات است یا نه، این نکته‌اش این است، اصلاً نکته عبادی بودن این است:

چیزی که می‌آمد ارتباط با عبادت پیدا می‌کرد، این جنبه عبادی پیدا می‌کرد مخصوصاً اگر قید و قیود پیدا می‌کرد. مثلاً اذان که می‌گویی راه نرو، سه تای اولش یعنی شهادت‌ها را راه نرود، در حی علی خیر العمل راه برود، یا در حی علی خیر العمل اینجور بگوید، حتی در میان اهل سنت ما هم داریم، که در اذانی که نقل شده همه به وقف است. اشهد ان لا اله الا الله، هاء را هم گفتند ظاهر بکنید، مثلاً الله اکبر، الله اکبر، این راء را ساکت بگیرد، اصلاً ما هم داریم در کتاب شیخ هم دارد نهایه، که باید در باب اذان همه به وقف بشوند. بیبنید این تعبد است و الا خب لغت عربی صحبت کردن وقف هم می‌توانیم بکنیم وصل هم می‌توانیم بکنیم، چه فرقی می‌کند؟ و حتی بعضی از اهل، البته این به نظرم خیلی کج سلیقگی است، بعضی از اهل سنت گفتند اگر وصل بکنید به فتح باید وصل بکنید، الله اکبرَ الله اکبر، راء را فتح بدهید.

س:

ج: خیلی هم تعجب آور است، تصریح کردند، دیگر آن روز می‌خواستیم بخوانیم، نخواندیم از کتاب مجموع نبوی

س:

ج: چون می‌گوید این اصلش وقف است، اگر می‌خواهید حرکت بدهید، چون بعدش همزه مفتوحه است باید فتحه بدهید.

خب مرد حسابی بعدش تازه همان لغت درست الله اکبر الله اکبر اگر بخواهد حرکت بدهد همان حرکت خودش را می‌دهد خب که ضمه باشد. دقت بکنید، متوجه می‌شوید چه شد؟ یعنی این قدر تعبد دارد کانما اصلاً این اصلش وقف است، اگر خواستید حرکت بدهید، نه با لغت عرب حرکت، با آن قاعده دیگری که در باب وقف هست، الساکن اذالتقی مع ساکن، این اگر بخواهیم حرکت بدهیم با آن باید حرکت بدهیم، حرکتی که می‌دهیم. عرض کردم اصلاً تصریح دارند بعضی از اهل سنت. خیلی عجیب است به نظر ما.

اینها می‌خواهند، نه من دنبال نکته دیگری هستم، نمی‌خواهم بگویم این مطلب درست است. آن نکته این است که اینها همه تأیید می‌کند که این جنبه عبادی دارد.

س:

ج: آن حی علی خیر العمل؟

س:

ج: لذا آنها را گفتند لا حول و لا قوة الا بالله بگوید، حکایت آنها را نکند.

س:

ج: بله، چرا،

س:

ج: آن اذن فی الناس بالحج که،

س:

ج: بله، آن اذن فی الناس بالحج که نه، آن که مال نداء حضرت ابراهیم علیه السلام است، هلموا الی الحج، آن که هیچی، اذن فی الناس، اذان که در قرآن نیامده که، ندا آمده، اذا نودی لصلاة من یوم الجمعه، بعضی‌ها می‌گفتند ندا آنجا مراد اعلام خطبه امام است. آنجا هم اختلاف دارد.

س:

ج: اذن، این بعد اشتقاق کردند از اذان، چون خود اذان به معنای اعلام است. از آن اشتقاق کردند، این اشتقاق از آن است.

س:

ج: ظاهرش این طور است که باید اذان

س:

ج: باشد اشکالی ندارد.

س:

ج: ببینید نکته‌اش این است که این کلام آدمی را در ارتباط با یک عبادت می‌گوید. نکته‌اش این است که من عرض کردم.

س:

ج: بنایشان به این است که در اقامه بشود در اذان نه، چون اقامه به جزء

س:

ج: باشه، اشکالی ندارد. نکته کلام آدمی بودنش نیست، مثل اینکه من در قنوت، شما می‌توانید فارسی هم بخوانید، نکته کلام آدمی بودنش ….

س:

ج: فارسی که دیگر جزء نماز نیست که

س:

ج: معلوم نیست حالا اطلاق اینکه گفتند فارسی فرق بین آن دو تا نمی‌کند. مدح خدا باشد یا تقاضا باشد.

س:

ج: آن چون، نه بحث ندارد، چون تعبد است، اخذ از تعبد می‌شود، آن مقداری که تعبد اخذ…

یکی از نکات در باب عبادیت همیشه این بوده که باید اخذ بشود. اگر آمد که حی علی خیر العمل با اینکه کلام آدمی است، حالا چون بعضی از روایات دارد که آن را هم بگو، حی علی خیر العمل را هم بگو حی علی خیر العمل، در مقام حکایت لا حول و لا قوة الا بالله گفته نشود. علی ای حال با قطع نظر از این جهت در خصوص اقامه چون یک احتمال دارد که این تقریباً وارد نماز است، روایت هم دارد اذا اقام فقد دخل فی الصلاة، لکن آن احتیاج به بحث محل خودش دارد. فعلا نمی‌خواهیم وارد آن بحث شویم.

به هر حال پس بنابراین شما اگر فرض کنید در صحرا همین جور راه می‌روید برای خودتان دارید می‌گویید، این قداست پیدا نمی‌کند. اما اگر بناست این در مسجد گفته شود، در نماز جماعت گفته بشود، این حالت عبادیت به او سریان پیدا می‌کند، آن هم جنبه عبادی پیدا می‌کند.

س:

ج: بله، خب، چون تعبد به آن وارد شده، حالا هر چه می‌خواهد باشد، کلام آدمی باشد یا غیر آدمی.

بعدش هم اول کلام است، عرض کردم در بعضی روایات دارد که همان را حکایت بکن، آن هم کلام آدمی نمی‌شود.

س:

ج: تعبد آمد.

س:

ج: چرا در روایات داریم که …

س:

ج: نه، آنی که هست چون اخذ باید بشود، چون عبادات توقیفی است، این که در وسط حمد مثلاً یک سوره قل هو الله بخواند، نمی‌شود، همانی که آمده باید خوانده شود. آن جهت دیگری دارد.

علی ای حال کیف ما کان پس بنابراین آنی که به ذهن ما می‌رسد، اصل معیار عبادیت این است نه مسئله خضوع و خشوع که مرحوم آقای نائینی، یک مقداری هم اینجا مرحوم آقای اصفهانی و یک مقداری هم اینجا مرحوم آقای خویی وارد بحث شدند. ما کمی حالا فعلاً مقداری مناسب با بحث صحبت کردیم، بقیه‌اش جای دیگر.

معیارش به نظر ما این است. و مهمتر از این یک عده از اعمال قبل از اسلام در تاریخ بشر خودش جنبه عبادیت پیدا کرده. مثل نماز در لغت فارسی. اصلاً این دیگر در وجدان انسانها رفته. لذا اگر آمد گفت مثلاً برویم در آب شنا کنیم، مثل نماز است، خب تعجب می‌کنیم می‌گوییم مثل نماز است، این نماز نیست، یعنی همان کار عادی و عرفی را بگوید نماز، این برای ما تعجب آور است. چون نماز وقتی گفتیم به ذهنمان عبادت می‌آید، عبادت خواهی نخواهی محدودیت دارد، این طبیعت عبادت است.

در اذان همه عده محدودیت آمده، در اقامه بیشتر محدودیت آمده، در بین اذان، بعد از اذان و بین اذان صحبت کردن مشکل ندارد، در اقامه جداً مشکل دارد.

س:

ج: نه،

س:

ج: جهزوا، ببینید اگر مجموع اعمالش نه، اما اگر فرض کنید نمازش، چرا جنبه عبادی پیدا می‌کند.

غرضم به اینکه اینها جنبه‌های خاص خودش، مگر اینکه ببینید نماز میت یک نوع دعا است به مقدار دعا بودنش عبادیت دارد نه بیشتر از آن.

علی ای حال کیف ما کان یک ترسیم کلی که از بحث می‌شود این است. حالا یک بحث خصوصیات موردی آن دیگر بحث دیگری است.

آن ترسیم کلی بحث در باب عبادیت این است. آن وقت اگر ترسیم بحث این شد، ما هیچ مشکلی ندارد، یعنی در این جهت فرقی نمی‌کند مشکل به این معنا فرقی نمی‌کند ما وقتی بخواهیم اضافه عمل و محور عمل را خدا قرار بدهیم، حالا یا به خاطر روزی یا به خاطر اینکه خانه گیرمان بیاید، یا به خاطر اینکه مثلاً علم‌مان زیاد باشد، یا به خاطر اینکه پول از کسی بگیریم، فرقی بین اجرت و آنها ندارد، اگر داعی بر داعی را تصویر بکنیم، اینکه عده‌ای گفتند مثل مرحوم شیخ آنجا چون مثلاً در روایت آمده اشکال ندارد، در اینجا اگر بخواهیم اخذ اجرت بگیریم، به ذهن ما در این جهت فرقی نمی‌کند.

و این یک نکته دیگرش هم بر می‌گردد به آن سعه وجودی نفس انسان. نفس انسانی دارای یک سعه وجودی است. ممکن است عامل اولی پول باشد، سعه رزق باشد، خانه باشد، مطالب دنیوی باشد، اما این می‌تواند باز در مقام عمل، خودش در مقام تطبیق و پیاده کردن، آن عمل را به خاطر امر مولی انجام بدهد، این هست. این نفس انسانی، این را قبول می‌کنیم مشکل ندارد. به عنوان اینکه مولا دستور داده این کار انجام بگیرد، به عنوان اینکه خدا گفته نماز شب بخوان انجام می‌دهد، اما فرض کن عامل اصلیش این بوده که روز بعد پول گیرش بیاید، اما این را می‌تواند فکر بکند و لذا نکته‌ای هم که در اینجا هست ما عرض کردیم آن نکته فقط مجرد تقرب نیست، چون آن جهتی که هست جهتی است که در کمال خفا و به حالت رازگونه و رمزگونه هست، در آنجا در حقیقت اگر نکته‌ای بخواهد تقربی پیدا بکند، نکته‌اش اطاعت امر است. یعنی دقیقاً باید آنچه را گفته شده انجام بدهد.

و لذا در باب عبادات یکی از اصول اصلی‌شان همین است. شما دقیقاً نمی‌توانید، فرض کن گفت سوره حمد بخوان پنج بار هم بخوان، می‌گویند نمی‌شود، اما گفت لباست را آب بکش، ده بار هم آب بکش، اشکال ندارد، مشکل ندارد، صد بار آب بکش. یعنی یک تصور کلی هست که آنچه که جنبه عبادی دارد، اینها بر اثر گذشت زمان، یعنی هزاران سال در وجدان انسانها و در مختلف است، عرض کردم الان شاید قبرهایی پیدا شده مال هشت هزار سال قبل، باز هم آثار عبادت در آنها هست. یعنی این یک امر طبیعی است، از وقتی که انسان این شکل فعلی، حالا به قول خودشان دوران ما بعد التاریخ، از دوران ما بعد التاریخ این در تمام جوامع بشری بوده، البته در بعضی از جوامع روزه بوده در بعضی نبوده، در بعضی روزه به شکل خاصی بوده، در یهودی‌ها به شکل خاصی بوده، در اسلام شکلش عوض شده، این نکات و خصوصیات هست، اما اصل این مطلب که روزه جنبه عبادی دارد، حج جنبه عبادی دارد، و آنچه هم که با حج همراه می‌شد، حالا یک گوسفند، مثلاً وقتی می‌خواستند راه بیفتند از خانه‌هایشان، یک شتری را که برای حج می‌بردند، اشعار و تقلین هست که یا یک چیزی را به گردنش آویزان می‌کردند و یا علامت به آن می‌زدند که آن کوهانش را به اصطلاح کمی خون آلود می‌کردند، یعنی این شتر را از شترهای دیگر جدا می‌کردند. آن وقت تصرفشان در این شتر محدود می‌شد چون شتر را برای عبادت گذاشته بودند. وقتی هم که ذبح می‌خواست بکند، می‌گفت به خاطر خدا، حالا شتر خودش را خدا نمی‌گفت، اما اینی را که برای خدا کنار گذاشته، یعنی اینها همه به خاطر قداست حج و عبادیت حج هر چه که مربوط به حج می‌شد این قداست پیدا می‌کرد.

تصادفاً حج در میان جاهلی، این هم یکی از عجایب کار هست، مثل همین زمان ما، کاروانی می‌رفتند، کم کسی خودش تنها حج می‌رفت، همان جاهلین هم نوشتند غوافل می‌آمدند برای حج، دویست نفر، پنجاه نفر، یکی از عجایب این است که در همان زمان هم جاهلیین نیت حج را بلند می‌گفتند، الان هم هست در کاروان‌ها بلند می‌گوید نیت حج را که احرام می‌بندم برای فلان و حاجی‌ها با او تکرار می‌کنند. این در تاریخ هم هست، خیلی عجب است. و لذا در تعابیر ما دارد اضمار و اظهار، الاظهار یعنی بلند گفتن، اضمار در قلب گفتن. اینی که می‌ایستادند، آن شخص می‌ایستاد، مثلاً می‌گفت می‌خواهیم طواف بجا بیاوریم یا صلاة بجا بیاوریم قربة الی الله، آنها هم تکرار می‌کردند. همین حالتی که الان هست، این هم چیز غریبی است، یکی از چیزهایی هست که در میان مسلمانان مانده که از زمان جاهلیت موجود بوده، اصلاً از زمان جاهلیت این مطلب وجود داشته است.

و یا مثلاً تلبیه که عرض کردیم تلبیه ازجاهلیت وجود داشته، البته تلبیه‌شان شرک‌آلود بود. اسلام همان تلبیه را گذاشت، توحیدی‌‌اش کرد. عرض کردم شاید بیست تا تلبیه من در کتب تاریخی از عرب‌های جاهلی دیدم. هر قبیله‌ای برای خودش یک تلبیه‌ای داشت. بنی فلان یک تلبیه، … هر کدام یک تلبیه، لکن تلبیه متعارفشان لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک تملکه و ما ملک، یعنی خود تلبیه هم مظهر شرک بود. الا شریک هو لک تملکه، کنایه به بت‌هایشان، الا شریک هو لک، این تلبیه در اسلام تعویض شد به همین صورتی که الان هست.

پس بنابراین مسئله عبادت و معیارش روشن شد. اذان هم معیار عبادیت دارد، چه اذان اعلام و چه غیر اعلام، در عروه هم دارد که اگر اذان می‌خواهد بکند باید قصد اذانیت بگوید، حالا مقدار قصد اذانیت تا چه مقداری است، آن یک بحث دیگری است که فعلاً محل کلام ما نیست.

بعضی از مواضعی را عرض کردیم چون مرحوم استاد بحث کردند، بعضی از نکات در اینجا شاید مثلاً گفته نشد، اینها برای تکمیل بحث گفته بشود تا برسیم به موضوع دیگری.

ایشان یک مقدمه‌ای به قول خودشان نافعه‌ای آوردند در باب اخذ اجرت بر واجبات، خب مطالب گذشت دیگر احتیاج ندارد.

چیزی که هست یک نکته‌ای هست که ما تا حالا در باب اخذ اجرت به لحاظ وجوب، یا به لحاظ عبادیت بحث کردیم. البته مرحوم استاد هم نوشته بحثم در همین است به لحاظ عبادیت، به لحاظ وجوب. نمی‌خواهد این باشد. بعضی‌ها به لحاظ اجاره بحث کردند و از زاویه اجاره وارد شدند نه از ناحیه وجوب.

همان اشکال معروف من شرط الاجاره ان تکون منفعة العین المستأجره قاعدة الی الموجر، یعنی موجر باید از آن استفاده ببرد. و مثلاً مکلف خودش را برای مثلاً من اجاره بدهم برای اینکه اذان بگویم، خب این کار خودم است، اذان کار خودم هست، برای خودم دارم می‌گویم، این نفعی ندارد، بعد ایشان یا مثلاً نافله‌اش را بخواند برای کسی، برای خودش، گفتن نفع ندارد، ولذا و چون این نکته هست که باید باشد، ان الاجاره بدون هذا الشرط، این از کتاب بلقه هست، بلقة الفقیه مال مرحوم آقای بحرالعلوم است، کتاب قشنگی است و چهار جلد چاپ شده، فواید بسیار خوبی دارد، قواعد فقهی بسیار خوبی دارد، مرد بزرگواری هم هست.

ان الاجارة بدون هذا الشرط سفهیة و اکل للمال بالباطل و لذا لا تصح الاجاره علی الافعال العبسیه، مثلاً بگوید من دستم را ببرم بالا و بیاورم پایین از شما مثلاً هزار تومان می‌گیرم. خب این معامله سفهی است. آن وقت ایشان می‌گوید که در باب واجبات هم همین طور، چون این واجب که برای من هست. من نماز بخوانم برای اینکه از شما پول بگیرم، خب این امری است سفهی و اجاره‌ای است سفهی، مثل ذهاب الی الاماکن موحشه و اینها.

این یکی از نکاتی بود که ما اشاره کردیم. مرحوم آقای خویی جواب دادند و تحقیق یقال ان حقیقة الاجاره لا تقتضی الا دخول العمل فی ملک المستأجر، همین که در ملک او داخل بشود، قضائاً لقانون المبادله، گفتم در مستند نوشتند ملک نمی‌شود، آن درست نبود، این درست است. و اما کون المنفعه راجعة الیه، منفعتش هم به او نه، این من می‌گویم به شما پول می‌دهم نماز شب بخوان، این نماز شب خواندن ملک من می‌شود و اما منفعتش به من لازم نیست برگردد، به او بر می‌گردد، به من بر نمی‌گردد. و اما حدیث سفهیه المعامله فیرضی اولاً چون این مطلب را مرحوم استاد زیاد تکرار کردند، هم قبلا و هم بعدا می‌گویند، ما گفتیم اینجا یک توضیحی بدهیم. ان و ستعرف فی مبحث البیع انشاء الله انه لا ذیل علی بطلان معامله سفهیه، که معامله سفهی باطل است و انما الدلیل علی بطلان معامله سفیه، سفیه معامله، چون محجور است، و ثانیاً قد تقدم فی البحث عن بیع الابوال و غیره، چون این مطلب را از اول مکاسب محرمه ایشان کرارا تکرار فرمودند، و سنعود علیه فی مبحث البیع، یکی است دیگر، ان آیة التجارة قریبة عن شرایط العوضین، این چون گفت اکل مال به باطل است. شما دستت را ببر بالا و بیاور پایین هزار تومان به شما می‌دهم، خب این چه فایده‌ای دارد دستت را ببر بالا و پایین، اگر هزار تومان گرفت این اکل مال به باطل است، در مقابل یک عمل بی غرض و بی هدف اکل مال به باطل است. این یکی از نکاتی است که در کلمات استاد و غیر ایشان زیاد تکرار می‌شود. و این مبنی است بر اینکه مراد از اکل به باطل اکل مال به ازاء باطل، یعنی پول دادن به ازاء کاری که هیچ فایده‌ای ندارد، دستت را بالا ببر پایین بیاور، نکته خاصی ندارد. غیر از اینکه حالا معامله سفهی است، این دست را بالا پایین آوردن، این هم اکل مال به باطل است.

ایشان اشکالی دارند. غیر از ایشان هم دارند. خلاصه اشکال این است که آیه مبارکه (لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض) مراد از بالباطل یعنی به عقد باطل، به سبب باطل، نه به ازاء عمل باطل. به اصطلاح نحوی‌ها باء را باء مقابله نگرفتند، باء مثل عالیت و این طور گرفتند، به اصطلاح سببیت و عالیت، به معنای اینکه به وسیله باطل یعنی به عقدباطل، عقدی که شارع آن را باطل کرده، به وسیله او نباشد، نه به ازاء یک عملی که باطل است و منافعی ندارد. بل هی راجعة الی حذف اسباب المعامله فی الصحیح و الباطل، این مراد این است.

پس لا تأکلوا اموالکم بالباطل، مثل قمار، قمار یک سبب باطلی است مثلاً. مثل اینکه انسان پول بگیرد برای غیبت کردن، این سبب باطلی است. مراد این است.

هذا مع ان الدلیل اخص من المدعا، این البته درست است اینکه گاهی دلیل اخص از مدعاست. گاهی معامله خیلی سفهی نیست. آن بحث دیگری است.

ما در محل خودش چون چند بارتوضیح دادیم، ایشان هم مدام تکرار می‌کنند. باز هم یک توضیح اجمالی عرض می‌کنم. عرض می‌کنم برای باء معانی متعددی ذکر شده است.

س:

ج: چرا، به نظر ما همین معنایی که آقایان بصری‌ها گفتند، که باء به معنای الصاق، ایشان در کتاب مغنی، نه تا، چهارده تا معنا برای باء می‌آورد، اولیش الصاق است، می‌گوید ذکرها بصریون.

بصری‌ها باء را به معنای الصاق گرفتند. عرض کردیم الصاق معنای دقیقی نیست. یک نوع رابطه دادن بین دو چیز، باء به این معناست.

البته سابقاً هم اشاره کردیم، ب در فارسی با با فارسی فرق می‌کند. در عربی این دو تا با هم فرق نمی‌کنند. لذا در بسم الله بعید نیست دقیقاً بخواهیم ترجمه کنیم با نام خدا نه به نام خدا. به نیست، به فارسی غیر از با است.

در عربی به و با ندارد، همه را به دارند. اما در فارسی با هم فرق می‌کنند. دیگر این بحث‌های لغوی‌اش باشد جای دیگر بحث‌های ادبی‌اش.

علی ای حال این کلمه به در لغت عربی حالا به آن معنای عامی که در فارسی هست، به معنای الصاق یعنی ربط دادن، در حقیقت همین معنا درست است. و بقیه معانی حالا نه از باب اشتباه، یک نحوه از انحاء ربط است یا یک نحوه از انحاء الصاق است. نه اینکه مقابله یک معناست، سببیت و عالیت یک معناست، الصاق یک معناست، تبعیض یک معناست، الی آخره… این طور نیست، نه.

خب در خود مقابله هم یک نحوه ربطی، بعتک هذا الکتاب بمأة تومان، بین صد تومان و بین کتاب یک نوع رابطه‌ای برقرار می‌کنند. رابطه‌ای که اسمش را بیع می‌گذاریم این متصل به بیع می‌شود. و آن مبادرة عین بعین، نه منافع کتاب، ذات کتاب. در مقابل صد تومان.

در بحث عالیت هم همین طور است. کتبت بالقلم، یک رابطه‌ای پیدا می‌کنیم بین خود شخص و بین قلم، بین من، این رابطه تجلی پیدا می‌کند در کتابت، این کتابت بین شخص و بین قلم، رابطه ایجاد می‌شود. یعنی بین متکلم و بین قلم رابطه ایجاد می‌شود، نحوه رابطه‌اش، اینکه می‌گویند باء متعلق است به کتبت مراد این است. نحوه این رابطه هم تفسیر می‌شود به کتابت.

س:

ج: نه، اینجا می‌خواهد الصاقش بدهد. یعنی کتابت را آن ربط چون مختلف است. انحاء ربط است دیگر. ربط فی یک جور ربط است، چون معانی حرفیه معانی اندکاکیه هستند، به آن جهت است، آن ربط به آن جهت است.

یک معانی، مثلاً می‌گویند برای ربط، همین که شما می‌گویید، خب لا، لا هم جزو حروف است، این هم ربط می‌دهد، لا که نفی است، این که ربط نمی‌دهد.

نه ببینید خلط کلمه ربط، لا اگر به معنای حرفی باشد، اندکاکی است. همین لا هم اندکاکی اگر باشد اسمش لا است، اندکاکی نباشد مثل لا رجل فی الدار، اندکاکی نباشد اسمش نفی است عدم است. معنای خودش را لحاظ می‌کند.

آن بحثی که شما می‌گویید ربط آن مال معنای اندکاکی است. ربط در اینجا همان که نحوی‌ها گفتند به معنای الصاق، ما ربط به فارسی است مرادمان. ارتباط دادن، چسباندن. کار باء در لغت عرب این است. یعنی این قلم را به خودش ارتباط می‌دهد، به خودش الصاق می‌کند برای ایجاد کتابت، کتابت را به الصاق قلم به خودش درست می‌کند. مقابله هم همین طور است. پس بنابراین اینطور نیست که ما خیال بکنیم مثلاً سببیت یکی است، مقابله یکی است، الصاق یکی است،تبعیض یکی است، الی آخره.

تبعیض یک نکته دیگر هم دارد که جایش اینجا نیست. باید جداگانه توضیح بدهیم.

پس بنابراین لاتأکلوا اموالکم، ببینید اگر ما بودیم لا تأکلوا اموالکم، خوب دقت کنید، اموال خودتان را نخورید، خب اموال خودم مال خودم، شما مال خودتان، کلمه بینکم که آمد، نکته را دقت کنید، این بینکم که آمد معلوم می‌شود مراد از لا تأکلوا اموالکم یعنی در مبادلات، چون و الا بینکم که معنا پیدا نمی‌کند که. اگر ما باشیم و لا تأکلوا اموالکم، یعنی مال خودتان را نخورید، این که درش معامله نخوابیده. و لذا عرض کردم سابقاً در لغت عرب گاهی اوقات یک مضمون از مجموع کلام در می‌آید. خوب دقت بکنید. مثلاً المکیل … ید بید، ید بید دست به دست، این ید بید در زمان رسول الله(ص) متعارف بود، بعداً ید بید را برداشتند، به جایش چه گذاشتند؟ نقداً. ببینید شما در فارسی می‌گویید نقد، اما در عربی به همین می‌گویند ید بید، این ید بید ولو دو تا اسم است و یک حرفی هم هست، لکن مراد نقداً است، مجموعش نقداً است. ید بید یعنی نقداً،

س:

ج: مثلاً حالا آن ممکن است بخواهد یواش یواش مثلاً یک…

پس بنابراین خوب دقت بکنید، از لاتأکلوا اموالکم، ربط در نمی‌آید، بینکم که آمد منشأ ربط شد. این اکل بین، این اکل بین می‌شود معاملات. انحاء، نه اکل مطلقاً، اکل بین، یعنی این اکلی که مقید می‌شود به بین، یعنی به اصطلاح تصرفات بینابینی، تصرفاتی که بین مردم هست، مراد این است.

این تصرفات باید ملصق بشود، باید چسبیده بشود، باید ارتباط بشود، باید با باطل ارتباط نشود، نفی می‌کند. حالا این باطل ممکن است سبب باطل باشد، ممکن است ما به الازاء باشد، آن مفهوم عام مراد است؛ چون یک اکل بینابین است، خوب دقت بکنید، یعنی چون یک تصرفات طرفینی است، در حقیقت در اینجا مثلاً نخورید نیست، تصرف نکنید نیست، تصرفات به اصطلاح قراردادی شما، تصرفاتی که دو طرف می‌خواهد، این را ارتباطش به باطل ندهید، این تصرفات را به ازاء باطل در ربط و الصاق، در حقیقت ربط مراد الصاق است، نه ربط فارسی، این را به باطل نچسبانید. این تصرفات شما است. خب این چسبیدن به باطل ممکن است به این نحو باشد که شما تصرفاتتان را در مال دیگری بکنید در ازاء عمل باطل، می‌گویید پایت را بلند کن ده هزار تومان به شما می‌دهم، خب این عمل لغوی است. ممکن است سبب باطل باشد، آن هم می‌شود. فرقی نمی‌کند. سبب باطل ممکن است فی نفسه باطل باشد، ممکن است به خاطر شرایطش مراعات نشده، جهتی از جهات در آن مراعات نشده، یکی از مشکلات. این آیه مبارکه ناظر به اکل نیست که بگوییم فقط به سبب، این ناظر است به اکل بینکم، اکل بینکم، ممکن است جهات فسادش و جهات منعش، جهات مختلف باشد. یکی به ازاء باطل باشد، یکی به سبب باطل باشد.

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD285KBدانلود
PDF162KBدانلود
MP314MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه65) شنبه 1394/11/24
بعدی خارج فقه (جلسه67) دوشنبه 1394/11/26

اصول فقه

فقه

حدیث