معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه56) یکشنبه 1394/11/11

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث درباره اخذ اجرت در واجبات به لحاظ عبادیت.

آیا اجرت با عبادیت منافات دارد، با عبودیت و عبادیت یا منافات ندارد؟ اگر منافات داشت دیگر اختصاص به واجب هم ندارد. شامل مستحبات هم می‌شود. و عرض شد که فعلا بحث ما روی قاعده است.

یک بحث هم راجع به نصوص و روایات است که چون در متن مکاسب متعرض شده، آنجا متعرض می‌شویم.

عرض شد که مشهور بین علماء اشکالش این است که اگر انسان اخذ اجرت قرار داد، این با قصد قربت نمی‌سازد، با عبادیت نمی‌سازد، چون عبادیت قوامش به قصد قربت است. خب این پول گرفته، اجرت گرفته، حالا عرض کردم دیروز هم عرض کردم. روزهای قبل کمی مثال مشوه بود، دیروز دیگر مثال را واحد کردیم، هنوز هم روی همان مثال واحد می‌رویم که روشن‌تر بشود بحث. مثال اذان، پول می‌گیرد اذان بگوید. بحث سر این است. و اذان به قصد قربت بگوید. خب گفتند نمی‌شود، قربت نمی‌آید به خاطر پول. آن وقت این که قربت نمی‌آید به خاطر پول، آنها در مقابل جواب دادند که از قبیل داعی بر داعی می‌توانیم تصحیحش بکنیم. من پول می‌گیرم، پول گرفتن من داعی است و انگیزه است برای اینکه اذان به قصد قربت، نه اذان مطلقا، مثالش را هم عرض کردم گفت آن یهودی اذان می‌گفت پول داده بودند به یهودی، خب یهودی‌ها قصد قربت نمی‌کنند. آن قصه اهل حمص که می‌گویند در آن شهادت ثانیه چه جوری می‌‌گفت.

علی ای حال پس بنابراین اشکال این است که یعنی جواب آقایان که این را ما به نحو داعی بر داعی. این کتب متأخر ما البته عبارات شیخ در اینجا کمی ابهام خالی از ابهام نیست. دیگر من عبارت شیخ را هم نمی‌خوانم، خودآقایان مراجعه بفرمایند. داعی بر داعی به این وضوح در عبارات شیخ نیامده، احتیاج به شرح دارد که حالا دیگر چون برنامه ما فعلا شرح مکاسب نیست، دیگر آن قسمتش باید برای مراجعه خود آقایان.

بحث داعی بر داعی این است که این پول گرفتن انگیزه می‌شود که من اذان به قصد قربت، چون اگر قصد قربت هم نکنم پولی نمی‌توانم بگیرم، چون شرطش این است، اذان به قصد قربت. این از راه داعی بر داعی تصحیحش کردند.

آن وقت این داعی بر داعی خب دو تا اشکال اساسی، البته تقریباتش فرق می‌کند اما دو تا اشکال اساسی: یک اشکال این است که این داعی بر داعی در رتبه طولی مشکل دارد، یکی اینکه در رتبه عرضی. یا طولا یا عرضا مشکل دارد. سر اشکالش هم این است. اما سر عرضی این است که می‌گوید وقتی من به شما پول می‌دهم به این که اذان عن قربة بگویید در حقیقت پول به دو عنوان داده می‌شود، یکی برای ذات اذان، یکی قصد قربت، تقید به قربت، پس برای خود قربت پول قرار می‌گیرد، اگر پول قرار گرفت دیگر قربت نمی‌شود. این اشکال. روشن شد اشکال؟

این اشکال به حسب فن اصول خیلی راحت است جواب دادنش، نمی‌دانم چرا مرحوم آشیخ محمد حسین هم ما آوردیم، روایت آشیخ محمد حسین، ایشان رفته این طرف و آن طرف خیلی سعی کرده با اتعاب نفس از این اشکال جواب بدهد. بنده سراپا تقصیر دیروز عرض کردیم دو سه روز است می‌خوانیم، گاهی اوقات مطالب تکرار می‌شود چاره‌ای هم نیست. ظاهراً در ذهن مرحوم آشیخ محمد حسین این بوده که مثلا امری که به کل می‌خورد، به اجزاء منحل می‌شود، مثل امری که به صلات می‌خورد به رکوع و سجود منحل می‌شود. این یک. پس امری هم که خورده به اینجا اذان به قصد قربت، این هم منحل می‌شود به اذان و قصد قربت، ظاهرش این طور است. ایشان می‌خواهد بگوید بین اجزاء وشرط فرق می‌کند. این شرط است. آن اجزاءاست. شرط کاری نمی‌کند که عمل دو تا بشود. یکی اسمش اذان بشود یکی قصد قربت، اذان با قصد قربت یکی است، اذان با قصد قربت. مثل اینکه بگوییم دیوار صاف با دیوار کج، دیوار یک چیز باشد، صافی یک چیز، نه دیوار صاف یک چیز است، دیوار کج هم یک چیز است. نه اینکه دیوار یک چیز باشد و کجی یک چیز باشد. از هم جدا نیستند. پس یکی در ذهن مبارک ایشان ظاهرا این بوده، چطور امر به کل منحل می‌شود به حسب اجزاء، اینجا هم این قراردادی که می‌بندد که اذان بگو و قصد قربت، منحل می‌شود به اذان وقصد قربت، این به قول خودش تشریک می‌شود در عرض. ظاهرا این طور باشد در ذهن ایشان.

یکی هم سر مسئله این که چطور اجزاء را می‌گویند مقدمه داخلی، مقدمه، مقدمه هم غیر از آن جهت است، غیر از ذی المقدمه است. می‌توانیم ما به اینجا همه بگوییم قصد قربت مثل مقدمه است. آن وقت چون مقدمه غیر از ذی المقدمه است، بگوییم مقدمه یک عنوان دارد، ذی المقدمه، مثلا شراء لحم، این ذی المقدمه، یک عنوان است، ذهاب الی السوق، این مقدمه چیز دیگری، پس بگوییم ما هم دو چیز داریم، یکی اذان، یکی قصد قربت، متقید به قصد قربت، ایشان دو تاتشبیه را آورده، یکی انحلال کل به اجزاء، یکی تغایر مقدمه و ذی المقدمه. در اینجا آورده سعی کرده بگوید نه ما نحن فیه شرط است، از این دوتا نیست. این خلاصه حرف ایشان.

دو روز است تقریبا خواندیم، برای احترام ایشان عین عبارت ایشان را خواندیم. خیلی به نظر ما مطلب را سنگین کرده، یعنی اصطلاحات و الفاظ قلمبه سلمبه به کار برده، اولاً این مطلب را خوب دقت بکنید، بحث کل انحلال به اجزاء این را ما اصلا قبول نکردیم، خود بنده قبول نکردم. عرض کردیم اقوال زیاد است، دیروز هم گفتیم اقوال را خواندیم. امری که به کل می‌خورد به اجزاء منحل نمی‌شود. یک نوع انتزاعی است، اعتبار نیست. اگر گفت نماز ده جزء بخوان، هر جزء یک امر ندارد، اعتبار خوب دقت بکنید، هر جزء یک اعتبار ندارد. اعتبار یکی است آن ده تا، نه اینکه ده تا هر کدام یک اعتبار دارند، مجموع هم یک اعتبار دارد. چنین چیزی نیست. اصلا ما تحلیل را در جزء و کل هم قبول نکردیم چه برسد به شرط، ما نحن فیه که شرط است.

اما مسئله مقدمه ذی المقدمه، اصلا بحث این که ما عرض کردم این یک وقتی در اصول آمد که اجزاء را می‌گویند مقدمه. اصطلاح مقدمه یک عملی است که از ذات آن عمل خارج است، لکن بر آن متوقف است. مثل ذهاب الی السوق از ذات شراء لحم خارج است. شراء لحم حقیقة، الذهاب الی السوق حقیقة اخری، لکن شراء لحم بر آن متقدم است.

اینها آمدند گفتند صلاة امر، رکوع و سجود امر، صلاة یتوقف بر اینها. پس این هم شد مقدمه. اسم اجزاء را گذاشتند مقدمه، اسم اجزاء را گذاشتند مقدمه.

عرض کردیم این باطل است اصلا، این یک نحوه اصطلاح مجازی است. ما هر باطلی را که نباید دنبالش برویم که. اجزاء کجا مقدمه کجا، اجزاء تشکیل دهنده کل هستند، مقدمه خارج از کل است اصلا. فرض کنید مثلا طهارت، طهارت خارج از نماز است. مقدمه چه ربطی، مثلاً ذهاب الی المسجد برای اینکه نماز، ذهاب الی المسجد داخل در نماز نیست اصلا. مفهوم دیگری است.

پس بنابراین به ذهن ما اصلا اصل این مطالب درست نبود که مرحوم آشیخ محمد حسین خودشان را این قدر اتعاب نفس بفرمایند.

حاصل مطلب، آیا اگر کسی گفت اذان به قصدقربت پول می‌دهم، دو تا است، دو جزء است؟ خیر یکی است، همین که آشیخ محمد حسین گفت، حالا نه به این راهی که ایشان گفته، درست است مطلب ایشان، نه به این تفصیل. ما تفصیل مطلب را عرض کردیم.

اولاً گفتیم اعتبار دو قسم است. اعتبار قانونی مثل اقم الصلاة، اعتبار شخصی مثل بعتک هذا الکتاب، اینها اعتبار شخصی. در هر دو قسم این مطلب می‌آید، گاهی این چیزی را که ما اعتبار کردیم اجزاء دارد، مثل بعتک الکتاب، این هم اجزاء دارد، اوراق دارد. این خانه را فروختم، این هم اجزاء دارد، خانه بیت است اجزاء دارد، کتاب اجزاء دارد. خیلی واضح است. گاهی اوقات شروط دارد می‌گوید کتاب را فروختم به شرط اینکه برای من یک صفحه کاغذ بنویسی. این شرط می‌شود. کتاب به شرط یک صفحه کاغذ. گاهی اوقات اوصاف دارد، کتابی فروختم که مزین به حواشی فلانی است مثلاً، حواشی فلانی در آن هست. این اوصافش است. سوال این است که این اعتبار شما من اعتبار شخصی نمی‌گویم، اعتبار قانونی هم مثل همان است فرقی نمی‌کند. اعتبار شما منحل می‌شود یا نمی‌شود؟ سوال؟ مثلا گفت کتاب را فروختم، مثلا بگوییم کتاب را فروختیم ده هزار تومان، جلد کتاب سه هزار تومان، ورقه‌ها هم هر ورقی دویست تومان، مجموعا می‌شود ده هزار تومان، آیا این منحل می‌شود خوب دقت کنید مراد ما از انحلال یعنی چه؟ یعنی من چند تا انشاء کردم، جلد کتاب را بعتک بکذا، هر ورقه‌ای را بعتک بکذا، چند تا انشاء کردم. ما عرض کردیم خیر انشاء یکی است، چند تا نیست. انتزاع می‌توانیم بکنیم اشکال ندارد، می‌گوییم ورقه را فروختیم، انتزاع اشکال ندارد، اعتبار نشده، آثار بیع فقط روی یکی است. یک بیع شما انجام دادید، بیع الکتاب، تمام شد. البته کتاب اجزاء دارد، خوب دقت کنید، اعتبار انحلال به اجزاء پیدا نمی‌کند.

دو: روی شرایط. مثلاً شرط کردم یک صفحه یک نامه برایم بنویسد، ننوشت، آیا این اعتبار من منحل می‌شود؟ کأنما من گفتم کتاب را فروختم به ده هزار تومان که یک نامه بنویسی، قیمت کتاب هم پانزده هزار تومان است. کأنما گفتم کتاب را فروختم به ده هزار تومان، پنج هزار تومان کم کردم به خاطر نامه نوشتن. پس دو چیز را اعتبار کردم؛ یک، کتاب را فروختم، دو، باید برای من نامه بنویسی. خوب دقت بکنید. شرط معنایش انحلال است. دو تا اعتبار است. که اگر نتیجه‌اش این می‌شود که اگر نامه ننوشت، اگر نامه ننوشت، بگوییم چون دو تا اعتبار بوده، این کتاب را فروختم به ده هزار تومان با نامه، قیمت کتاب پانزده هزار تومان بوده، شما که نامه ننوشتی، پس آن پنج هزار تومان را باید به من برگردانی، دو تا اعتبار بوده. الان کتاب بدون شرط است. کتاب بدون شرط قیمتش پانزده هزار تومان است، کتاب با شرط قیمتش ده هزار تومان است. شما هم شرط را عمل نکردی پنج هزار تومان به من برگردان. سوال این است: می‌شود این کار؟ خیر نمی‌شود.

س: چرا نمی‌شود امر عقلایی است دیگر

ج: خیر، عقلایی هم نیست

س: عقلایی است دیگر

ج: دلیلش هم این است که تمام فقهای ما فتوا بر این دادند. مگر اینکه بگوییم فقهای ما از عقلا خارج هستند.

س: واقعاً الان عرف 11:10

ج: ابدا، چنین چیزی نفرموده، عرف می‌گوید آقا این شرط را انجام نداد، می‌خواهی نگه دار کتاب را به ده هزار تومان یا می‌خواهی برگردان. نه می‌گوید می‌خواهم کتاب را نگه دارم، این پنج هزار تومان را به من بده.

س: آره همین را می‌گویم

ج: خب بگوید

س: الان در عرف همین است

ج: خب این عرف باطل است. اگر هم بگوید حالا

س: 11:26

ج: نه عرف که یک ضابطه‌ای نداریم، من نمی‌دانم حالا عرف شما مراد کجاست؟ اگر مراد عرف متدینین است….

چه عرض کنم پس این همه فقهای ما گفتند خیار تخلف شرط، اینها همه عقلشان گرد است. همه از عقلا خارج هستند. این خیار دارد، چیز نمی‌تواند الزام بکند، می‌گویند درست است تو عقد بستی که لکن او نکرد، تخلف کرد، قبول است، و این کتاب با تخلف قیمتش پانزده هزار تومان است، لکن شما خواستی قبول کن، خواستی ردش کن فسخش کن.

س: همین ثنائی بودن را ما می‌خواهیم بگوییم آیه دارد، روایت دارد، از کجا ادعا می‌کنید شما؟

ج: این فهم عقلایی، چون می‌آید ربط

س: فهم عقلا الان عملا این کار را نمی‌کنند واقعا

ج: ای وای، حالا می‌خواهید بگذارید انشاءالله در اول مکاسب بیع که رسیدیم آنجا جواب شما را می‌دهیم. اصالة اللزوم در عقد را آنجا توضیحاتش را عرض می‌کنیم. اگر در خیارات نرسیدیم اقلا انشاء الله اصالة اللزوم را در عقد آنجا جواب شما را خواهیم داد.

پس بنابراین خوب دقت بکنید اگر قائل شدیم که انحلال است، یعنی دو تا عقد است، دو تا قرارداد است، یک قرارداد فروش کتاب است، یک قرارداد برایش نامه بنویس، و لذا انشاء الله خواهیم گفت در بحث آنجا هم خواهیم گفت اصلا شرط چون مرحوم سید آنجا مخالف است، المومنون عند شروطهم آنجا توضیح خواهیم داد، شرط در لغت عرب التزام مستقل نیست، التزام فی التزام است.

مرحوم سید یزدی شبیه کلام ایشان شرط را مطلق التزام می‌دانند. مثلا کتاب را فروختم به ده هزار تومان، می‌گوید این شرط، عرب این را شرط نمی‌گوید، عقد، شرط عرض خواهیم کرد انشاء الله، شرط در لغت عرب خودش به معنای ربط است، شرطه او ربطه، یک التزامی را به یک التزام دیگر ربط می‌دهد، وقتی به یک التزام ربط دارد، آن التزام را انجام نداد، آن التزام اولی در اختیار شماست. ببینید کتاب را فروختم، یک ربطی به آن می‌دهم، به شرطی که نامه بنویسم برایتان، کتاب را فروختم به شرط اینکه برای من نامه بنویسی. پس یک التزام داد که اسمش شرط است نامه نوشتن، این را زد به یک التزام دیگر، کتاب را فروختم، این یک التزام است، التزام یعنی عقد، یعنی قرارداد، اعتبار. یک اعتبار داد که نامه بنویسد، این را وصلش کرد به یک اعتبار دیگر، کتاب را فروختم. حالا اعتبار دوم را انجام نداد، خب اعتبار اول متزلزل می‌شود. می‌تواند آن اعتبار را نگه دارد، می‌تواند اعتبار باطل بکند. این معنای شرط است.

آن اعتبار اول که کتاب را فروختم، انشاء الله جواب حاج شیخ هم واضح شد که دیگر نفرمایند عرفی است. آن التزام متزلزل می‌شود یعنی کار شرط این است. مرحوم سید خواهد آمد ایشان می‌گوید نه عقد هم شرط است، شرط هر جور التزامی که شما بکنید اسمش شرط است. عرف نیست خب دیگر، این را شما به وجدان فارسی هم مراجعه کنید، چه برسد به وجدان عربی، شرط کذا، یعنی در ضمن یک التزام دیگری، پس یک التزام داد، کتاب را فروختم به ده هزار تومان، در ضمن این التزام، التزام دیگری داد که من نامه بنویسم، این التزام دوم را انجام نداد، نتیجه چه می‌شود؟ التزام اول متزلزل می‌شود. من التزام بدهم کتاب به ده هزار تومان نه، می‌گویند این آقا آن التزام دومش را انجام نداد، شما یا التزام بده به ده هزار تومان، التزام اول را امضاء کن، که اصطلاحاً ایفاء می‌گویند اوفوا بالعقود، یا التزام را به هم بزن، ملتزم نشو، چون التزام اول مطلق نبود. این معنایش این نیست که دو التزام جداگانه یکی تخلف شد دیگری هم برای خودش معامله حساب باز بکند.

حقیقت شرط یک نوع التزام فی التزام است.

اگر گفت مثلا من باب مثال من پول می‌دهم که اذان بگویی عن قربة، این اذان عن قربة دو تا نیست، یکی است، و لذا اگر اذان گفت، مثلا پول گرفت چون صدایم خوب است، مثل آن یهودی، پول می‌گرفت که اذان بگوید، چون صدایش خوب بود، قصد قربت هم خب نمی‌کرد. خب این می‌گوید مثلا باطل است، نه باطل است که به خاطر اینکه پول به ازای صدا نمی‌شود داد، نه، باطل است به ازای اینکه اذان نیست. اذان باید در آن قصد قربت باشد.

پس بنابراین این اشکال اول بود. ما اشکال اول را به این راه جواب دادیم. ما قبول نکردیم نه در اجزاء انحلال است، نه در شروط انحلال است نه در اوصاف انحلال است، در هیچ کدام انحلال نیست. اعتبار یکی است.

مرحوم آشیخ محمد حسین در اجزاء کأنما قبول داشته، لذا اسم اجزاء را آورده است. مقدمه را هم آورده، چون بعضی وقت‌ها اجزاء مقدمه داخلی، آن که اصلا یک نوع کنایه است، یک نوع مجاز است، اجزاء نیست که اجزاء که مقدمه نیستند که، نه شرایط مقدمه هستند نه اجزاء. این که یک نوع به اصطلاح تعبیر مجازی است اصلا، تعبیر غیر دقیقی است.

پس بنابراین احتیاج به این راه‌ها نداشت. حق با ایشان است. حق مطلب با ایشان است. این اعتبار منحل نمی‌شود به دو تا، یکی اذان یکی قصد قربت، حق با ایشان است. به اذان با قصد قربت. و این اذان با قصد قربت دو تا نیست، یکی است. پس این مطلبی که ایشان فرمودند درست، لکن ایشان خیال کردند بامسئله اجزاء و کل، اگر گفتیم شبیه اجزاء و کل آنجا انحلال، نه ما هیچ کدامش را انحلال قائل نیستیم. حالا اگر در روایت آمد که بیع ما یملک و ما لا یملک، بیع ما یُملک و ما لا یُملک، صح فی یملک، اگر آمد این تعبد است و الا اگر گفت این دو تا حیوان را فروختم به این قدر، بعد معلوم شد که یکی خوک است و یکی مثلا گوسفند است، طبق قاعده باطل است معامله. دو تا معامله، خوب دقت کنید، دو تا اعتبار نیست، دو تا عقد نیست، یک عقد است، یک عقد بر دو حیوان. حالا معلوم شده یک حیوانش مملوک نمی‌شود، خوک است، خنزیر است، این عقد دیگر نافذ نیست. نه اینکه دو تا عقد است، یک عقد بر این حیوان، یک عقد بر آن حیوان، صح فی ما یملک، لم یصح فی ما، اگر نصی اجماعی چیزی باشد قبول، و الا طبق قاعده باطل است. اگر جمع کرد بین ما یُملک و ما لا یُملک و عقد واحدی را اجرا کرد، طبق قاعده آن عقد باطل است. نه اینکه صح فی احدهما دون الاخر، این دلیل می‌خواهد تعبد می‌خواهد، خب تعبد، تعبد را قبول می‌کنیم، جای بحث نداریم که. تعبد آمده اینجا قبول داشته، خیلی خب تعبد. و الا با قطع نظر از تعبد دو تا حیوان را فروخت، در تاریکی هم بود، گفت این دو تا حیوان این قدر، خیلی خب، بعد معلوم شد که یکی خوک است، خنزیر است، خیلی خب باطل است، عقد باطل است. حالا راهی هم نمی‌خواهد پیدا بکنیم چقدر به ازاء گوسفند چقدر به ازاء خنزیر، اصلا باطل است، کلا عقد باطل است، باید دو مرتبه عقد بشود.

پس این مطلبی را که مرحوم حاج شیخ فرمودند و خیلی اتعاب نفس فرمودند، احتیاج به اتعاب نفس ندارد. ما در کل و جزئش هم قبول نکردیم چه برسد در شروط.

عرض کردیم آن هم که از این قاعده خارج شده فقط وصف الصح است. اوصاف هم لذا می‌گویند معروف است بینشان اوصاف مضمون نیست. مثلا یک دستگاهی را به آن فروخت، گفت این دستگاه می‌تواند در یک ساعت مثلا پنج هزار تا عنوان بزند، بعد معلوم شد چهار هزار تا می‌زند، این قدرت را ندارد پنج هزار تا، خب در اینجا طبق قاعده، معامله را یا فسخ می‌کند یا امضاء. نمی‌آید ما به التفاوت را بگیرد، فرض نیست که دستگاه باطل است، دستگاه معیوب است، دستگاه معیوب نیست، صلاحیت دستگاه این قدر است. ما در این دستگاه داریم در خارج مثلا در ساعت پنج هزار تا می‌زند، یک دستگاه چهار هزار می‌زند، یک دستگاه سه هزار می‌زند، یک دستگاه…، این فروخت به عنوان دستگاهی که در ساعت پنج هزار تا بزند، من باب مثال می‌خواهم بگویم. بعد معلوم شد نه یک دستگاهی است که در ساعت چهار هزار تا، معیوب هم نیست، سالم است، دقت کنید، بیاید بگویدآقا شما فروختی به عنوان ساعتی پنج هزار، ساعتی پنج هزار قیمتش پنجاه هزار تومان، من به تو دادم، ساعتی چهار هزار قیمتش چهل هزار، من این ساعتی چهار هزار را قبول می‌کنم ده هزار تومان به من برگردان، این معنای مضمون بوده، ده هزار تومان به من برگردان،

سوال؟ می‌تواند این کار را بکند؟ نه نمی‌تواند این کار را بکند.

درست است وصفی که او به آن داد ساعتی پنج هزار بزند، قبول داریم، این وصف هم الان نیست، ساعتی چهار هزار می‌زند. لکن این وصف اعتبار را انحلال نمی‌دهد، دو تا اعتبار بشود، یک اعتبار به ازای دستگاه یک اعتبار به ازای پنج هزار، یک اعتبار به جای چهار هزار، یک اعتبار به جای سه هزار، این کار را نمی‌کند. یک اعتبار است. دستگاه پنج هزار، این دستگاه پنج هزار نیست الان، خیلی خب سلمنا، به طرف می‌گویند یا امضاء بکن یا رد بکن، فسخ بکن. نمی‌توانند الزام، حالا طرف اگر داد، حالا فرض مسئلة طرف گفت آقا من به تفاوت می‌دهم قبول می‌کنیم، این بحث دیگری است، مصالحه است، وارد بحث ما نیست.

قانونی می‌تواند الزامش بکند ما به التفاوت را بدهد؟ خوب دقت کنید قانونی؟ خیر نمی‌تواند، به او می‌گویند آقا درست است آن وصفی را که گفت نیست آن وصف، قبول داریم، نمی‌خواهیم که به ظلم به دو طرف بشود، فعلا این دستگاه را به شما فروخته پنجاه هزار تومان، پنج هزار تا نمی‌زند، چهار هزار تا می‌زند، چهار هزار تا هم چهل هزار تومان است. شما می‌خواهی قبول کن، می‌خواهی قبول نکن، برو یک دستگاه پنج هزار تایی بخر، این که چیزی ندارد که قبولش نکن. اما نه می‌گوید من قبولش می‌کنم طرف بیاید ده هزار تومان به من بدهد، ما به التفاوت را بدهد. الزامش بکند به دفع ما به التفاوت ما بین پنج هزار و چهار هزار، که نتیجتاً خوب روشن شد نکته فنی؟ دو تا عقد بشود، یک عقد روی دستگاه، یک عقد روی صفت، چون صفت نیست ما به ازای آن صفت باید پولش را بدهد، نه چنین چیزی نیست. یک عقد بیشتر نیست.

س: در شرط که انحلال عرفی است استاد، این را چرا نمی‌پذیرید شما؟

ج: در شرط؟ حالا در وصف مثل اینکه قبول فرمودید الحمد لله فعلا، حالا چون بحث وصف است، شرط است، حالا شرط هم مثل وصف است فرق نمی‌کند.

س: شرطش باید می‌گفت حتی عمل به شرطش مستحب است.

ج: آن بحث دیگری است آقا. آن بحث‌ها را نفرمایید.

ما بحث‌های الان، چون این بحث‌هایی که ما می‌کنیم در دنیا الان مطرح است در مباحث همین حقوق قضایی اقتصادی به اصطلاح، اصلا در این معاملات این بحث‌ها اصلا مطرح است. بحث‌های مطرح مطرح است، نه اینکه یک بحث‌هایی باشد که خیال می‌فرمایید. الان بنایشان به این است. ما هم بنای فقهایمان به این است.

بله، خصوص وصف الصحه را قبول کردند. فرض کنید حیوانی را به او فروخت، بعد معلوم شد حیوان پایش کج است، پایش شل است مثلا، خب طبق قاعده هم اینجا باید این طور بگویند، بگویند یا به این قیمت قبول کردیم، داریم در فقهای به نظر سنی هم داریم، ما چون در روایات ما دارد که می‌توانی نگه داری ما به التفاوت بگیری. خوب دقت بکنید. وصف الصحه مثلا این پای حیوان این به خاطر وصف صحت ده هزار تومان بده، اینجا شما می‌توانید این کار را بکنید، الزامش می‌کنند شما بدهید، الزامش بکنند این حق دارد گوسفند را نگه بدارد، به ازای این وصف عیبی که در پایش است، این ده هزار تومان به او بدهد، این روایت دارد، این تعبد است، این تعبد مراد این است. اگر تعبد نداشتیم آنجا هم می‌گفتیم یا فسخ یا امضاء. دیگر غیر از آن نیست، یا امضایش بکند یا فسخ بکند.

س: وصف اگر اعلی باشد چه؟

ج: فرق نمی‌کند، اعلی و غیر اعلی ندارد، مثلا اعلی باشدکه من زیادتر می‌خواهم، می‌گویند نه نمی‌شود، زیادتر نمی‌شود. اگر در کلام ذکر شده باشد، آن تخلف وصف است، در کلام ذکر نشده باشد، مبنی عرفی باشد آن ارزش ندارد، آن ارزش قانونی در بحث چیز ندارد.

س: بنا بر فرمایش شما پس فساد شرط به مشروط هم سرایت می‌کند دیگر استاد

ج: نه ببینید فساد شرط یک بحث دیگر دارد.

س: التزاماتش همین است دیگر، اینها را باید قبول

ج: نه ببینید فساد شرط یک دفعه یک جوری است که اصل آخر چون شرط فاسد هم انحائی دارد، یک دفعه فسادش به خاطر مخالفت با کتاب است من باب مثال، یک دفعه فسادش به خاطر اینکه منافی با مقتضای عقد است. دقت می‌کنید؟

س: نه اینها نه، خلاصه الان …

ج: فساد که اینها نه که نمی‌شود که، شما می‌گویید فساد شرط، فساد شرط روی چه جهت؟

س: فرمایش شما این است که الان این مقدار نکاح‌هایی که در جامعه است، همه مردم شبهه…

ج: من اسم نکاح را نکردم که، اصلا، من کجا اسم نکاح را بردم؟

س: این مهریه‌ها سفهی است، درست است؟

ج: نه درست نیست. عمر گفت سفهی، آن زن جواب داد که نه در قرآن گفته

س: عضو یک دختر مگر چقدر می‌ارزد؟

ج: بحث عضو و … نیست که، تمام هیکلش هم حساب بکنید

س: نه الان 23:58 در مقابل فرض کنید 70 سکه، این می‌آید 1500 سکه مطرح می‌کند. این سفهی نیست؟

ج: نه، خب این حرف عمر بود دیگر، گفت این درست نیست. زن بلند شد گفت نه قرآن دارد اتیتم اهداهن قنطارا، قنطار گفتند که جلد گاو، پوست گاو را شما نگاه کنید، پر از طلا، خب از این 1500 تای شما شاید بیشتر

س: شرطش الان فاسد است دیگر

ج: نه فاسد نیست، نه

بعد هم دلیل نداریم که شرط سفهی فاسد باشد. ببینید اجازه بدهید آقا

س: خلاصه جزء از کل نمی‌تواند بزرگ‌تر باشد، اما در مهریه واقعا اینها دیگر ملموس شده

ج: عرض کردم دیگر این همان اشکال معروف آن زن هم گفت، عمر هم گفت کل ناس 24:39 دقت بکنید، گفت اتیتم اهداهن قنطارا دیگر خب آیه مبارکه است دیگر، آیا این قنطار سفهی نیست، خب در خود قرآن تأیید شده است.

نه آن بحث بعدش هم بحث صغروی نفرمایید. ببینید بحث کبروی این است وقتی شما حکم می‌کنید یک شرط فاسد است، نکته فساد آن شرط را حساب بکنید، گاهی نکته فاسد شرط یک جوری است که می‌آید خود التزام اول را خراب می‌کند. اینجا شرط فاسد مفسد است. گاهی یک جوری است که التزام، چون عرض کردم شرط التزام فی التزام، شما این رابطه را باید حساب بکنید، این را که من الان عرض می‌کنم این در غرب هم هست. در قوانین غربی هم هست، فرقی نمی‌کند. شرط قرار مستقل نیست. مرحوم عروه می‌گویدنه شرط مستقل است.

س: عرفا هم انصافا همین است.

ج: حرف سید است؟

س: یک قرار مستقلی است دیگر، عرف هم مستقل می‌داند

ج: یعنی شما خرید و فروش را می‌گویید شرط مثلا؟

س: یعنی دو چیز است، ما دو امر می‌دانیم

ج: خیلی خب دو تا که خب من دارم می‌گویم. مرحوم صاحب عروه می‌گوید اگر شما این کتاب را فروختم می‌شود به عقد هم می‌شود گفت شرط، لذا ایشان می‌گوید المومنون عند شروطهم شامل عقود هم می‌شود. انصافا خلاف عرف است. دو تا شاهد ایشان آورده، شرط الله احق قبل فلان، لکن این مطالب حالا دو تا شاهد که نمی‌تواند مطلب را عوض بکند. قطعاً شرط یک اصطلاح عرفی دارد، یک عده هم از آقایان، بعضی از آقایان لبنانی و عرب هستند، خود ما هم عرب هستیم، شرط را قطعا کسی عقد نمی‌فهمد در لغت عربی. شرط غیر از عقد است. من کتاب را فروختم بگویم شرط کردم. کتاب را فروختم به آقا به ده هزار تومان. می‌گویم به آقا شرط کردم کتاب را، چه می‌گویی شرط کردم کتاب را، فروختی شرط نکردی که. این عرفی است  این که کاملا عرفی است، یعنی عرف ما هم هست، مضافا به اینکه همان ادبیات قانونی که من مدام تکرار می‌کنم

س: خود مشهور می‌آیند می‌گویند شرط ابتدایی، شرط ضمنی، شرط نمی‌دانم…

ج: خب شرط ابتدایی…

س: خب اینها می‌گویند یک امر مستقلی است که …

ج: نه این که می‌گویند دقت بکنید، او می‌گوید من شرط ابتدایی را شرط می‌دانم، او می‌گوید نه ما نمی‌دانیم. نه اینکه شرط ابتدایی شرط، شرط باید ضمن، اجازه بفرمایید، ما قائل داریم که شرط به معنای عقد مثل مرحوم سید صاحب عروه، آدم کمی هم نیست صاحب عروه، قائل داریم اما درست نیست این حرف. شرط التزام فی التزام، التزام بدوی به قول شما شرط بدوی، التزام بدوی را شرط نمی‌گویند، عقد می‌گویند، قرارداد می‌گویند. به این شرط نمی‌گویند.

آن وقت اگر شما یک شرطی را آوردید فساد شرط هم مختلف است. این فساد شرط شما آیا موجب می‌شود که التزام اولتان فاسد بشود؟ ما می‌گوییم تفصیل دارد، فساد شرط از کجا ناشی شده، منشأش چیست؟ گاهی فساد شرط نکته‌اش این است که اگر این شرط فسادش جوری بود که التزام اولتان را خراب بکند، اصلا التزام را، مثلاً می‌گوید آقا من به شما این کتاب را فروختم به شرطی که هیچ وقت در این تصرف نکنی، هیچ نحو تصرفی در آن نکنید، نه خرید نه فروش نه مطالعه، خب می‌گوید این منافی با مقتضای عقد است خب دیگر، فروختم یعنی چه، این نفروخته، این بیخود می‌گوید کتاب را فروختم. وقتی هیچ نحوه تصرف در آن نشود، در این جور جاها بله، یعنی در حقیقت فساد شرط گاهی مقتضی این می‌شود که خود التزام اول را خراب می‌کند. التزام فی التزام دیگر. اگر التزام اول خراب شد فساد شرط مفسد است. اگر التزام اول خراب نشد، گفت آقا شرط می‌کنیم کتاب را می‌فروشم ده هزار تومان به شرط اینکه یک بلانسبت جام شراب بخوری، خب این چه ربطی به التزام من دارد؟ خب نخورد، التزام من سر جایش محفوظ است. بله، خیار آنجا چون حرام هم هست خیال تخلف شرطش هم روشن نیست. یک چیز لغوی است.

ببینید یک دفعه شرط فسادش می‌آید می‌زند به التزام اول، یک دفعه فسادش نمی‌زند به التزام اول، چون شرط التزام فی التزام. من بحث‌‌ها را که این جوری مطرح می‌کنم از نظر قانونی که امروز هم اگر بخواهیددر دنیا مطرح بکنید این بحث علمی است، یعنی بحثی نیست که خاص حوزه‌های ما و مثلا اصطلاحات دینی باشد. این بحث حقوقی کلی است. یعنی در بحث روشن شد؟ شما التزام اول را خراب می‌کنید یا نمی‌کنید؟ اگر التزام اول را خراب کردید خب مفسد است دیگر. اگر التزام اول را خراب نکردی، اما شرط فاسد است، فاسد یعنی چه، گفت یک جام شراب بخور، خوردن شراب حرام است با شرط هم درست نمی‌شود، روشن شد؟ این جا ممکن است شما بگویید این فساد بر نمی‌گردد به عقد، عقد درست است. حتی تخلف شرط هم شاید خیار تخلف، چون شرط فاسد است حرام است، خیار تخلف شرط هم نداشته باشد. عقد لازم است و این هم لغو است.

خب این راجع به اول.

مرحوم صاحب حاشیه مرحوم آقای اصفهانی سه وجه در این که داعی بر داعی درست نیست نقل کردند. وجه اول این بود. خلاصه این بر می‌گشت به مسئله تشریک. یعنی آن پول اجرت می‌آید اثر می‌کند در قصد قربت، به این معنا. وجه دومی هم می‌آورد یک چیز دیگری است، حالا یک چیزی شبیه همان که خیلی ارزش علمی ندارد که بخوانیم.

وجه سومی دارد، این وجه سوم طولی است. یعنی وجه اول و دوم عرضی است، وجه سوم طولی است. آن که الان بیشتر در ذهن ماست، این سومی است. بالاخره می‌گوید شما درست است پول می‌‌‌گیری که اذان به قصد قربت، ممکن است به قصد قربت هم بگویی، خوب دقت کنید، بالاخره به خاطر پول است دیگر، آخرش به آن می‌رسد، به خاطر پول است. این طولی است. بالاخره این اذان به قصد قربت را مجموعا به خاطر پول می‌گویی، انتهی الامر الی غیر الله. و عرض کردیم مرحوم آشیخ مرتضی رحمه الله علیه حائری، از قول پدرشان آشیخ عبد الکریم، ظاهرا، می‌فرمود دود از کنده بر می‌خیزد، یعنی شما اگر خاکستر هم داشته باشید، این دود بلند شد، حتما زیر این خاکستر چوب است که دارد می‌سوزد، از خاکستر دود در نمی‌آید، بالاخره دود از کنده است به قول قدیمی‌ها. شما اگر بگویید برای اذان به قصد قربت می‌گویم، هر بار هم که بگویی، بالاخره به خاطر پول است، پول را که گرفتی سرمنشأش آن است.

آن وقت جواب دادند آقایان که خب این همه روایت دارد که نماز شب بخوانیم برای سعه رزق، برای فلان، فرض کنید دیشب شما نماز شب خواندید که امروز صبح پول گیرتان بیاید، من باب مثال عرض می‌کنم، خب این هم پول می‌شود چه فرقی می‌کند؟ نماز شب بخوانید برای پول یا نماز شب بخوانید برای فرض کنید خانه گیرش بیاید، می‌خواهد ازدواج بکند، مطالبی که هست دیگر، پس باید بگوییم تمام آنها هم باطل است. این همه مستحبات هست، نماز هست، روزه هست، مستحبات است برای امور دنیوی.

آنجا جواب دادند که آنها لله است، اما این للناس است. درست است آنها بر می‌گردد، دیگر یک مقداری اینجا بحث سر این قسمت است، روشن شد؟ بیشتر اشکال داعی بر داعی این است نه اشکالی که تا حالا خواندیم و بررسی کردیم. خلاصه‌اش این است که شما هر کاری بکنید، چون عاقبت الامر بر می‌گردد به آن، عرض کردم در تحلیل هم تا همین جا بروید. باز این داعی پول برای چیست، باز بر می‌گردد فرض کنید بر می‌گردد به اراده الهی و اراده ازلی و فلان، اصلا از بحث فقه خارج می‌شود. تا همین جا شما به خاطر پول نماز عن قربة را خواندی، عاقبت کار رسید به پول. تا رسید به پول، این کار، این ثلاثها ما عن غیر واحد من الاعلام، این همین اشکال من ان اخذ الاجره وان کان داعی لداعی من دون تشریک العرضا و لا خارجا و لا تحلیلا، این خارجا اولی، تحلیلا دومی، الا ان الاخلاص المعتبر لا یختص بالداعی عرضا بل یجب الخلوص طولا، این یک اصطلاح گفتیم عرضی و طولی، بحیث لا ینتهی سلسلة العلل الی غیره تعالی. البته این الی غیره تعالی، و من عرض کردم انشاء الله امروز که چون دارد وقت تمام می‌شود، انشاء الله فردا، چون این مسئله عبادی و غیر مثلا انسان عملی را لله انجام بدهد یا عبادتاً انجام بدهد به عنوان الله، این عرض کردم کرارا این در زندگی انسان از قدیم بوده، یعنی ما قدیم‌ترین آثاری را که از انسان داریم، قدیم‌ترین آثار، قبرهایی از انسان‌ها پیدا شده مال مثلا صد هزار سال قبل، در اینها هنوز آثار عبادیت هست. یعنی این حالت در انسان بوده که یک ارتباط باغیب داشته باشد. حالا فردا شاید من یک توضیحی بدهم که این نحوه ایشان لله گرفته است، الله گرفته، لکن لغیر الله هم فرض می‌شود، فرض کنید به کاهن به کلیسا به معبد، معبدی که بوده، آن جهت اولیایی را که فرض کرده، یا خورشید را فرض کرده یا ماه را فرض می‌کرده، والی اخره، قال هذا اکبر هذا ربی هذا اکبر، این دائماً در زندگی انسان بوده، این سلسله علل، در شرایع الهیه آوردند این سلسله را به خدا، غیر خدا را گفتند که این مثلاً شرک است و کفر است و الی آخره.

و به، این که سلسلة الی غیره تعالی، یفرق، همان اشکال معروف، بین الصلاة لاجل الثواب و رفع العقاب، یکی از مسائلی که اینجا هست، حالا ایشان نوشتند، حالا بعد این را بعد بگویم، و لقضاء الحوائج سعة الرزق اداء الدین، و اینها یک طرف، و بین الصلاة الاخذ الاجره، گفتند صلاة الاخذ الاجره، مراد از صلاة در اینجا مثل صلاة میت مثلا، یا اذان مثل اینکه ما مثال زدیم، فان سلسلة العلل فی الاولی برمتها، یعنی سعه رزق و قضاء حوائج و ثواب و حالا بیاورید شما در نمازهای عادی، نمازهای واجب خودمان، مثلا نماز بخوانیم چون بعد می‌گوید حالا می‌ترسم نرسم، الان بگویم، مثلا بعضی از فقهاء اشکال کردند که اگر کسی بگوید من نماز ظهر را می‌خوانم برای فرار از آتش، یا برای دخول جنت، گفته این معلوم نیست قصد قربتش محقق باشد. این باید بیاورد عنوان قربة الی الله، یعنی این قربت الهی موجب فرار از آتش است. خوب دقت بکنید. به حیثی که اگر قربت را قصد نکرد آن واقع نمی‌شود. حتی اگر گفت لدخول الجنة، نماز ظهر می‌خوانم لدخول الجنه، این مشکل دارد.

این یک جوابش این است که این اشکال ندارد. عرض کردیم به شهید اول نسبت داده شده است. یک جوابش این است که بالاخره جنت هم لله است خب، نار هم که نار الهی است، وقتی گفت فرار من النار، یعنی قربة الی الله، به هر حال اگر به آن معنا هم نباشد، چون منتهی الی الله است، یعنی به عبارت اخری، خدا گفت برای سعه رزق شما نماز شب به قصد قربت بخوان، خوب دقت بکنید، پس شما نماز شب را به قصد قربت می‌خوانید برای سعه رزق، این هم چون خدا گفت. این هم چون خدا گفت دیگر.

شما سلسله علل را حساب بکنید بر می‌گردد به خدا، اما شما اگر پول بگیرید نماز شب برای کسی بخوانید، یا پول بگیرید اذان بگویید، شما اذان می‌گویید به قصد قربت لکن به خاطر پول، این فرقش این است. و لذا داعی بر داعی مثل نماز شب و سعه رزق تصور می‌شود، اما داعی بر داعی در اخذ اجرت تصور نمی‌شود.

و به یفرق بین الصلاة لاجل الثواب و رفع العقاب، فان سلسلة العلل فی الاولی، مثل همین ثواب و عقاب، برمتها منتهیة الیه تعالی فلا ینافی الخلوص بخلاف الثانیه، اخذ اجرت، فانها منتهیة الی غیره تعالی، هذا ملخص ما قیل. این وجه سوم. عرض کردم آن که الان بیشتر مطرح است در اشکال این است، نه آن تشریک که دیروز خواندیم و وقت خودمان را گرفتیم. بیشتر این است. چون به هر حال داعی بر داعی تصور، داعی نهایی پول است، شما اذان قصد قربت هم بگویی بالاخره پول مطرح است.

ایشان جواب داده است. این اشکال وجه سوم که عرض کردم مهمش همین است.

و اما الوجه الثالث، جواب ایشان در آخر صفحه است. فمندفع بما محصله ان اعتبار اخلاص عرضا بملاحظة لزوم النقص فی علیة الامتثال، این به اعتبار به اصطلاح اعتبار اخلاص، باید عرضا شاید باشد، بملاحظة لزوم النقص فی علیة الامتثال، این اشکال از این جهت اگر به اخلاق برخورد می‌کند برای اینکه در امتثال صدق نمی‌کند، امتثال ناقص است. فلا یکون فعل متمحزا فی العبادیة عقلا، و اما اعتباره آنجا عرضا بود، اشتباه کردم عرضا است. و اما اعتباره طولا، اما اگر به نحو طولیت باشد، مع عدم النقص فی علیة الامتثال، امتثال اصطلاحاً قصد امر، مراد ایشان از امتثال قصد امر است، شما اذان می‌گویید به قصد امر، این طولیت مضر نیست، عدم النقص، نقصی ایجاد نمی‌کند، فلا موجب له، الا فی کمال العباده، بله، این هست، اگر بخواهد عبادت کامل کامل باشد، چیزی را قصد نکند، حتی همان نماز شب هم، اگر می‌خواهد عبادیتش کامل باشد، قصد سعه رزق هم نکند، ولو سعه رزق من الله است، اگر می‌خواهد عبادیتش کامل بشود، حتی فرار من النار هم قصد نکند، حتی دخول الجنه هم قصد نکند، آن مال کمال است. خوب دقت بکنید. یکدفعه اصل عبادیت است، این اگر قصد دخول الجنة کرد درست است، اما یک دفعه کمالش، کمالش این است که اصلا قصد دخول الجنة هم نکند، فقط قصد رضا الله بکن، قصد سعه رزق هم نکند، با اینکه سعه

س: کفش را صحبت بکنید دیگر استاد، این کمالش است، اما کفش خود صاحب مسئله فرموده فرار من النار نمی‌دانم دخول بهشت و اینها را…

ج: نمی‌دانم امروز مثل اینکه، اجازه بدهید من چند لحظه عبارت ایشان را بخوانم، بعد بله

فلا موجب له الا فی کمال العباده، المفروغ عن عبادیته و بهذه الملاحظه، این که کمال است، تنقسم العبادة الی عبادة الاحرار و عبادة الاُجَراء، احرار آن که فقط لله، اُجَرا آن که به خاطر ثواب، و التجار، به خاطر ثواب، و عبادة العبید به خاطر فرار از نار، فکون العباد لمحض اهلیة المولا للعباده، عبادت به خاطر فقط جهت مولی، کمال فی العباده، و لغیر ذلک نقص فیها، اگر در این درجه کمال نباشد، از درجه کمال نقص دارد، لا انها لیست بعباده، مراد ایشان نمی‌دانم روشن شد برایتان؟ مراد ایشان این است که شما اگر هدفتان این است که اگر من پول گرفتم نمی‌توانم اذان به قصد قربت بگویم، خب می‌توانم بگویم ولو داعی اصلی پول بوده، اما در حین اذان قصد قربت می‌توانم بکنم، چون اگر قصد قربت نکنم، فقط صدا باشد پول گرفتم برای صدا، اصلا آن معامله باطل است، اصلا استحقاق ندارم من، معامله باطل است. پس من قصد قربت می‌آورم. بله، این آن اذان کامل کامل نیست.

پس ما یک عبادت داریم یک کمال العباده داریم، کمال العباده. اگر کمال العباده را حساب بکنیم حتی قصد سعه رزق، حتی قصد دخول جنة، حتی قصد فرار از نار، این مضر است به کمال عبادیت. یک اصل عبادیت داریم اصل عبادیت با آنها می‌سازد مشکل ندارد.

مهم در این عبادیت این قسمت است که ما این عمل را به خاطر امتثال چون خود گفتن اذان که مستحب است، من می‌توانستم اذان بگویم، اذان مستحب که می‌توانم بگویم، این دفعه در مقابل اینکه بخواهم اذان مستحب بگویم پول بگیرم، خوب دقت بکنید، چطور من می‌توانستم اذان مستحب خودم بگویم و فایده داشت، حالا هم پول می‌گیرم اذان مستحب را می‌گویم. دقت بکنید، آن کمال عبادت پیدا نمی‌شود، اما اصل عبادت پیدا می‌شود. یعنی بعبارة اخری این که در سلسله طولی، آقای خویی هم جوابشان همین است. شما در سلسله طولی اگر نظرتان این است که محض لله باشد و رضا الله باشد و وجدتک اهلا للعباده باشد، این در هر دو مضر است، هم در اخذ اجرت مضر است، هم در سعه رزق مضر است، اما می‌گوییم این درجه معتبر نیست، این درجه در کمال است. اما آن مقداری که برای مصحح خود عمل است، اضافة العمل الی المولا است و به عنوان امتثال، اضافه هم ما مطلقا اشکال داریم. امتثال امر مولی. یک امری را تصویر بکنیم ولو به امر احتیاطی درستش بکنیم که سابقا هم توضیحاتش را عرض کردیم. شما امری را تصویر بکنید، قصد امتثال این امر، حالا قصدامتثال این امر، گاهی من خودم این کار را می‌کنم گاهی می‌گویم چون خداوند گفته شما را به بهشت می‌بریم به خاطر چون یک روایت مفصل هست در ثواب موذنین، ان الموذنین 41:03 یوم القیامه، و یک روایت مفصلی از بلال نقل کردند، مجعول است، روایت مجعول است، ابن جوزی هم در موضوعات آورده. حالا فرض کنید من دیدم که مثلا روایت هست در باب فضل موذن، من به خاطر آن روایت و به خاطر آن درجه از بهشت، خب این هم یک درجه است. لله و فی الله می‌گویم، این هم یک درجه است. فرض کنید به اینکه به این قصد می‌گویم به عنوان اینکه پولی از کسی گرفتم، اما این هم با همان قصد عبادیت می‌گویم، این هم یک درجه است. یعنی این پول گرفتن در اصل عبادیت مضر نیست. مثل اینکه سعه رزق مضر نیست، مثل اینکه ورود به جنت مضر نیست، مثل اینکه فرار من النار مضر نیست.

بله همه اینها در کمال عبادیت مضر هستند. اگر آن درجه کمال … پس بنابراین نکته این است که این مقدار از عبادیت را که من پول بگیرم و قصد بکنم، این مضر به عبادیت نیست. این عبادت، عبادت است. بله به کمال عبادت مضر است، آن را دلیلی برایش نداریم.

پس بنابراین جواب وجه سوم این است، این که شما می‌گویید طولا موثر است در قصد قربت، این تأثیری که طولا دارد این موثر هست در قصد قربت، اما این در عبادیت تاثیر ندارد. من می‌توانم بگویم اذان لله وفی الله بگویم، البته پول گرفتم که این اذان لله و فی الله رابگویم. این هست. اما این اذان لله و فی الله است. این مشکل ندارد.

بله آن لله و فی الله کامل و آن عبادت کامل نیست. این را قبول دارم. اما ما دنبال عبادت کامل نیستیم، در امتثال همین مقدار که صدق بکند که اذان به قصد امر گفته کافی است. حالا داعی آن، داعی اصلی اصلی آن، فرار من النار باشد، دخول الجنة باشد، سعه رزق باشد، پول از کسی گرفته، اینها هیچ فرقی در این جهت ندارند. آن داعی اصلی را حساب نمی‌کنیم در این جهت وارد حساب نمی‌شویم.

این خلاصه ایشان.

بعد ایشان یک توضیحی دادند، بله و البرهان علیه ما ذکرنا فی بحث تعبدی، دیگر به نظر من احتیاج ندارد فعلا به همین مقدار کلام ایشان را ختم می‌کنیم. بقیه بحث را به به لحاظ روایی و مصدر و اینها بر می‌گردیم به آنجا. علی ای حال به همین مقدار اکتفا می‌کنیم، چون ایشان یک توضیحی در تعبدی، تعبدی حالا اگر آنها را بخوانیم باز از بحث خیلی خارج می‌شویم. به همین مقدار.

پس ما قبول داریم که می‌شود با گرفتن اجرت، قصد عبادت کرد، قصد امر کرد، و محقق می‌شود، و دلیل نداریم که بیش از این معتبر باشد. بله بیش از این معتبر است در کمال عبادیت نه در اصل عبادیت.

و انصافا هم حق با ایشان است، یعنی حق با مرحوم استاد و آقای آشیخ محمد حسین اصفهانی است. دلیل بر این مقدار نداریم.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF156KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه55) شنبه 1394/11/10
بعدی خارج فقه (جلسه57) دوشنبه 1394/11/12

اصول فقه

فقه

حدیث