خارج فقه (جلسه54) چهارشنبه 1394/11/07
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
محور بحث انشاء الله اولاً روشن بشود قبل از اینکه وارد بحث بشویم تا بعد انشاء الله تصورش برای شما آسان باشد.
محور بحث این است که در گرفتن اخذ اجرت برای اموری که عبادی است، اشکال کردند که اخذ اجرت با عبادیت نمیسازد. این اشکال.
جوابهایی دادند که مشهورترین آنها داعی علی الداعی، به نحو داعی علی الداعی. یعنی من عقد میبندم پول بگیرم برای اینکه نماز با قصد قربت بخوانم. به حیثی که اگر قصد قربت در آن نباشد استحقاق اجرت نیست. خوب دقت بکنید. من پول میگیرم نه نماز، نماز با قصد قربت. خب یک داعی اول بود که من پول میگیرم، یک داعی دوم بود با قصد قربت. روشن؟
آیا این تصویر میشود این دو تا داعی در طول هم هستند، یعنی داعی اول یا در لغت عرب داعی یا حافز، حافز شما داعی شما در اول بر نماز بود با قربت، داعی دوم نماز به قصد قربت، آیا حالا که نماز به قصد قربت کاری میکند که دیگر داعی اول لحاظ نمیشود اینجا، اگر لحاظ نشد میشود طولیت، اگر لحاظ شد میشود عرضیت. نکته فنیاش این است. تصور بکنید.
میگوییم درست است داعی من گرفتن اجرت بود. روشن؟ لکن این قصد قربت مثل اینکه فرض کنید یک گلی باز بشود باز در این یک گل مستقلی باشد که او اعتماد به اول، خود او خودش یک گلی است، به حیثی که این برگهای اول که باز شده دیده نمیشود با آن، تمثیل خارجی. فرض کنید شما یک گلی هست برگهایش که باز میشود از داخلش یک گل دیگر در میآید، این گل دیگر یک جوری است که اصلا گلهای قبلی دیده نمیشود، برگهای قبلی دیده نمیشود. یا نه، گاهی یک جوری است که این برگهای قبلی هم هست با این گل اضافه میشود با همدیگر. این تصویر خارجی را بکنید خیلی روشن است تصویر خارجیاش.
صحبتی که اینجا الان مطرح است، نمیدانم روشن شد برایتان؟ صحبتی که مطرح است، شما داعی اول یعنی آن که مشوق شما و اراده شما را تحریک کرد این بود که پول بگیرید. اما این پول گرفتن برای نماز نبود، نماز قربة الی الله، نماز امتثال لامره، نماز لقصد الامر، اگر نماز به قصد امر آمد دیگر آن داعی اول لحاظ نمیشود. آن اخذ اجرت لحاظ نمیشود.
رأی دوم میگوید نه چون این داعی اول بود خواهی نخواهی در آن نماز، قربت و اجرت، این دو تا لحاظ میشوند. نمیدانم روشن است چه عرض میکنم؟ قربت و اجرت.
س: حالا اگر داعی اول پول نباشد، داعی اول خود نماز باشد، طرف میگوید نماز صبحش را دارد میخواند، یک نفر پول میدهد که یک ذره بلندتر بخوان، تو که داری میخوانی بلندتر بخوان من آموزش ببینم؟
ج: آن ربطی ندارد به بحث ما نحن فیه
س: چرا دیگر الان پول میگیرد برای نماز یک ذره هم بلندتر میخواند.
ج: آن نکتهاش این است که خود آن عملی راکه انجام میدهد، خود آن عمل یک صفت زیادی پیدا میکند که آن صفت در مقابل پول است. این از باب داعی بر داعی نیست. این را از باب ریاء به اصطلاح انجام میدهند. ریا، این را بردند در باب ریا
س: ریا حساب نمیشود که، الان ما نماز را مثلا کمی بلند بخوانیم مثلا یک نفر متوجه بشود که داریم نماز میخوانیم. این ریا است؟
ج: دقت بکنید مراد از ریا نه آن اصطلاحی که نشان بدهد به دیگران، ریا یک اصطلاح عامی دارد. من عمل عملا لی و لغیری جعلته لغیری، اصطلاح ریا این است. من عمل عملاً لی و لغیری، ان خیر شریکین، روایت صحیح است
س: این شرک میشود که
ج: خب همین دیگر ریا به این معنا، ریا هم شرک خفی است خب
س: اینجا میخواهد نشان بدهد اصلا خود ماده ریا است دیگر
ج: میدانم، نکته فنی ماده ریا این است دیگر خب، الریا هو شرک الخفی.
من عمل عملا لی ولغیری، آن وقت اگر بنا باشد آن تعلیم، آن هم امر الهی باشد اشکال ندارد. میگویم حضرت امیر(ع) هم صدقه در نماز داد، چون خود صدقه هم در، تیر کشیدند میگویند ملتفت نشد، اما صدقه را ملتفت شد، اشکالی هست معروف، چون این صدقه هم در راه خداست، این اشکالی ندارد، این منافات با حالت نمازی ندارد. دقت بکنید.
آن نکتهاش این است. اگر آن نکتهای را که پول میگیرد، به عنوان پول آن من عمل عملاً لی و لغیری، یعنی یک قسمت عمل لله است که خود نماز است، یک قسمت به خاطر پول است. جعلته لغیره انا خیر الشریکین، من عمل عملا لی و لغیره جعلته لغیری، آن بحث دیگری است. اینجا بحث داعی است. دقت میکنید، نمیدانم روشن میشود من چه میخواهم بگویم؟ آن تشبیهش را اول دقت بکنید.
این یک بحث. تشبیهش خیلی روشن شد. گاهی میبینید دیگر یک گلی است، باز که میشود یک گل دیگر از داخل آن در میآید، این گل دوم با مجموعه برگهای گل اول حالت زینت میگیرند، این دو تابا همدیگر. گاهی نه این برگهایش باز میشود خیلی برگهای بزرگ، برگ آن اولی اصلا دیده نمیشود، کلا محو میشود، دیده نمیشود. زینت گل دوم به خودش است به اولی نیست. این مثال محسوس زدم. میخواهم تشبیه المعقول بالمحسوس بزنم.
اینها میخواهند بگویند داعی بر داعی مثل همین است. درست است اول یک داعی آمد شما اخذ اجرت کردید برای نماز با قربت. اما وقتی قربت آمد، چون نماز را باید با قربت بخوانید تا آن پول گرفته بشود، دیگر اگر بخواهید حواستان برود روی آن پول این نماز با قربت نمیشود. نماز با قربت معنایش این است که آن پول را نبینید. اگر پول را ندیدید میشود قربت. دقت میکنید؟ میگوید شما تصویرتان این جوری است. مثل این گلی است که باز شده، شما نماز میخوانید با قربت، اگر در حال قربت قصد آن پول کردید قربت نمیشود، اگر قربت نشد استحقاق اجرت ندارید، لذا شما، نمیدانم روشن است؟ شما در حین قربت جوری باید قصد بکنید که آن پول دیگر نگاه نشود، اصلا به آن پول کلا نگاه نشود. اگر به آن پول نگاه شد قربت نمیشود. قربت نشد اجرت نمیشود. چون اجرت برای نماز مع القربه است. نماز مع القربه یعنی همراهش چیزی نباشد. دقت میکنید؟
این میگوید داعی بر داعی اینجوری است. این نحو. تصور نحوهاش را بکنید. درست است پول شما را راه انداخت. داعی شما شد که نماز بخوانید، اما در حال نماز دیگر آن پول نباید نگاه بشود. یعنی در حال نماز نمیتوانیم بگوییم قربة الی الله به خاطر اجرت، تا اجرت آمد دیگر قربت نمیشود. تا قربت نشد استحقاق اجرت نمیشود.
س: تصورش هم مشکل است.
ج: همین، یک عدهای الان، گفتیم دیروز عرض کردیم، اعلام ما هم فعلا علی الطرفین نقیض، یک عده میگویند این معقول است. یک عده میگویند خیر این معنا معقول نیست، اصل قابل تصور نیست.
س: اصلا مغالطه است.
ج: مغالطه است، خیلی خب، کدام یکی، این طرف یا آن طرف؟ ما نفهمیدیم.
این یک مطلب. یک مطلب دیگر عرض کردیم مرحوم آقای اصفهانی که میخواهیم عبارت ایشان را انشاء الله بخوانیم ایشان یک تحلیلی دارند. دقت بکنید تحلیلهایی که در این جور مسائل اقامه میشود، این چون میدانید وقتی شما مثلا من قصد قربت دارم، تحلیل که میکنیم قربت من نماز با قربت به خاطر اجرت است. خب این اجرت قبلش چه بوده، میگوید مثلا اگر این اجرت را فرض کنید برای سعه رزق بود، این اشکال ندارد، چون خدا خودش سعه رزق، این اجرت را اگر زید گرفتیم این اشکال دارد، ببینید. حالا میآید میگوید که این سعه رزق و این اجرت، قبلش باز چه بوده، باز قبلش چه بوده، در این تحلیلها خیلی دقت بکنید. تحلیل را نبرید تا آن اراده الهیه و ازلیه و خیلی دور ببرید. تحلیلها را باید یک جوری معنا بکنید که با فقه ارتباط داشته باشد. خیلی خارج از دایره فقه نشود. این خیلی نکته را دقت بکنید.
نکته سومی که من قبل از ورود بگویم ما خیلی میشود که یک مطلبی را برای استظهار تحلیل میکنیم. بعد استظهار یک معنایی میکنیم. به ذهن بنده میآید که تحلیلی را که انجام دادیم، باز قدرتی داشته باشیم خوب دقت بکنید، از آن تحلیل برگردیم به فهم عرفی. یعنی اضافه بر آن تحلیل، باز دو مرتبه او را عرفی ببینیم. اگر ما یک تحلیلی کردیم و باز نتوانستیم برسانیم به فهم عرفی، این هم باز به درد نمیخورد.
این دو سه تا نکته است که قبل از اینکه کلمات ایشان را متعرض بشویم، من فعلا سعی میکنم تا مقداری کلمات ایشان را بخوانیم. تا بعد ببینیم چه میشود.
اولاً ایشان جواب میدهد که قصد قربت مضر نیست، از نحو داعی بر داعی. ایشان اول جواب میدهد. بعد اشکال میکند که آیا داعی بر داعی قابل قبول هست یا نه؟ اول ما یک وجهی را که ایشان اعتراض به داعی بر داعی؛ و اورد علیه بوجوه، یعنی داعی علی الداعی، اول ما عن بعض اعاظم العصر قدس سرهم و هو ان تحقق، الان در ذهنم نیست مراد ایشان از اعاظم عصر کیست؟، و هو ان تحقق العنوان المستأجر علیه، عرض کردم عنوان استیجار واجاره، یک عنوان عامی است. دو قسم دارد: اجارة الابدان و اجارة الاعیان. در اجارة الابدان به اصطلاح اجیر میگویند و مستأجر، اجارة الابدان مثل خیاطه، مثل بنایی، کسی را میگیرد اجیر میگویند، و در اجارة الاعیان، آنجا موجر و مستأجر میگویند. مثل اینکه خانهاش را به کسی اجاره میدهد. این اصطلاحاً اجارة الاعیان است. ما نحن فیه اجارة الابدان است. اخذ اجرت بر واجبات مراد اجارة الابدان است. لذا ایشان میگوید به اصطلاح مستأجر علیه، مستأجر علیه در اینجا مثل نماز، البته خود ایشان هم نوشته اعنی العباده، هو ان تحقق العنوان المستأجر علیه، اعنی عنوان العبادة، یتوقف علی حصول امرین، این وجه کسانی است که داعی بر داعی را قبول ندارد. دقت بکنید که بعد مرحوم آقای اصفهانی جواب میدهد از این، علی حصول امرین، احدهما ذات العبادة که خودش هم نوشته اعنی فعل الصلاة مثلا، ثانیهما عنوان الامتثال و القرب، حالا چون بعد مرحوم آقای اصفهانی هم توضیحی میدهند، یعنی کمی عبارت شاید واضح نباشد، ما عرض کردیم این قصد قربت که در عبادات معتبر است چند احتمال در آن هست. این را خیلی چند بار تکرار کردیم چون بعضی آثار دارد هم در اصول هم در فقه.
ببینید در باب قصد قربت سه تا رأی اساسی هست؛ یکی اینکه ما قصد قربتهای مختلف داریم. مثل قربت الی الله، فرار من النار، دخول الجنه، امتثال امر الله، عناوین مختلف، اینها هر کدام برای خودشان یکی عنوانی هستند. رأی دوم اینها تمام بر میگردد به یک چیز، یعنی امتثال امر الله، فرار من النار، دخول الجنه، تمام بر میگردد قربة الی الله، تمام عناوین بر میگردد به عنوان قربة الی الله. رأی سوم عکس این، تمام عناوین بر میگردد به امتثال امر الله. یعنی قصد قربت مراد قصد امر است. خلاصهاش. اگر گفت فرار از نار، فرار از نار قصد نیست، فرار نار به امری که خدا گفته، چون ما نمیدانیم چه جوری از نار فرار بکنیم، قال رسول صلوات الله و سلامه علیه فی حجة الوداع ما من شیء یقربکم الی الجنه و یبعدکم عن النار الا و قد امرتکم به، ما من شیء یقربکم الی النار و یبعدکم عن الجنة الا و قد نهیتکم عنه، دقت بکنید. امر و نهی. اعتبار به امر و نهی است. اگر گفتیم فرار من النار یعنی به امر.
پس بدون قصد امر نمیشود اگر گفتیم قربة الله تقرب الی الله بدون قصد امر نمیشود.
س: احکام وضعی را نمیشود به قصد قربت دیگر انجام داد
ج: چرا آن بحث دیگری است.
حقیقت قصد قربت، پس بنابراین اگر میگوییم قصد قربت مرادمان قصد امر است. خوب دقت بکنید. پس سه تا احتمالی کلی وجود دارد:
یک: هر کدام یک نحوه هستند. قصد امر داریم، قصد قربت داریم، قصد فرار من النار داریم، همه یک جور هستند برای خودشان، هر کدام برای خودشان.
دو: تمام اینها بر میگردد به قصد قربت، حتی اگر گفتیم فرار من النار یعنی قربة الی الله، حتی اگر گفتیم لدخول الجنة نماز میخوانم لدخول الجنه یعنی قربة الی الله. حتی اگر گفتیم امتثال لامره یعنی قربة الی الله. تمام بر میگردد به قصد قربت. مرجع الکل الا قصدقربه
رأی سوم: مرجع الکل الی قصد الامر، و لذا ما تا به نحوی از انحاء احراز امر نکنیم، نمیتوانیم قربة انجام بدهیم قربة الی الله. باید یک نحوی احراز امر بشود ولو به نحو احتیاط، به نحو علم اجمالی.
لذا الان مثلا در خیلی از فتاوا این طور است. مثلا میگویند این را رجاءاً انجام بده، خب رجاءاً که لفظ نیست که معنا میخواهد. اگر من میدانم که در روایات چنین معنایی نیامده یا در روایات نهی شده، من چه جور رجاءاً انجام بدهم؟ این چه جور رجائی است اصلا؟ دقت کردید چه میخواهم عرض کنم؟ این آثار دارد در بحث احتیاط هم مطرح کردیم، در بحث قصد قربت و قصد امر و نمیدانم عبادی آنجا هم مطرح کردیم.
خود این حقیر نظرم روی سوم است. این نظر سوم و آن مسئله این که تمام انحاء قصد قربت باید برگردد به قصد امر. به یک نحوی از انحاء باید احراز امر بشود.
س: من لباسم را به قصد قربة الی الله بشورم چه جوری امرش را شما درست میفرمایید؟
ج: بگوییم چون خدا ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین،
س: نه خب من دو تا لباس دارم، میتوانم با این لباس پاکم نماز بخوانم، اصلا هیچ کاری هم با آن ندارم…
ج: نداشته باشید، خود طهارت را خدا دوست دارد.
س: امر است آن وقت؟
ج: بله خب، وقتی دوست داشته باشد. چون ما این را توضیح دادیم، شما شاید نمیدانم بودید یا نه، توضیح دادیم که این چون در مقام به اصطلاح مبانی، مبادی جعل است. چون مبادی جعل ملاکات است، بعد حب و بغض است، بعد اراده و کراهت است، بعد جعل است. گفتیم از مجموعه شواهد قرآنی در میآید که گاهگاهی در قرآن یا در روایات مبادی جعل میآید به جای خود حکم. وقتی میگوید ان الله یحب التوابین، حالا لباس که هیچی، فرض کنید اسفالت کردن خیابان، تمیز کردن خیابان، این هم از یحب المتطهرین در میآید. چرا در نیاید؟ چه اشکال دارد؟
س: این که به قربت نزدیکتر است
ج: قربت نیست، چون دوست دارد خدا، امر است، این دوست، خوب دقت بکنید، این باید به مرحله، این خود داست داشتن، اگر ما بدانیم یک چیزی مورد نظر خدا هست، اما امر نکرده، این محل کلام بین سنی و شیعه. مثلاً لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک، این معنایش این است ملاک وجوب در سواک بود، لکن به خاطر مشقت برداشتیم. سوال، حالا اگر برای کسی مشقت نداشت میگوییم واجب است؟ دقت کردید؟ این یک بحثی است کلا، البته عرض کردم به این صورت در کتابهای ما در بحث اصول تا حالا کمتر شده.
ما به ذهنمان میآید که اگر بتوانیم یعنی طبق قاعده با اثبات مجرد مبادی جعل اثبات جعل مشکل است. مگر اینکه از شواهد استفاده بکنیم که هدف اساسی بیان جعل است. یا یک جعل استحبابی مثلا. مثلا از باب ان الله یحب المتطهرین، تبلیت شوارع مثلا، خب این هم طهارت است دیگر، خیابانها پاک میشوند، تمییز میشوند. یا لباس، خود شستن لباس فی نفسه جعل دارد ولو به آن احتیاج نداریم. اصلا یک لباسی است که گوشه خانه افتاده است. و لذا عرض کردیم چند بار این را عرض کردم چون نکته دارد، در روایت تحف العقول که در معایش العباد است، از عجایب آن روایت این است که در باب نجاسات، مثل خون، اصلا نگهداری اش هم جایز نیست. مثلاً شما خون را در شیشه بگذارید در اتاق، هیچ کاری هم با آن ندارید، که این که خداوند از او نهی کرده، و لا یجوز بیعه و لا شراعه و لا هبته و لا امساکه و لا تصرف الدین، خیلی عجیب است عنوان عجیبی هم است. و چند بار هم این را عرض کردیم. تصادفا دنیای امروز هم با این موافق است. غالبا اشیاء پلید را کنار میزند، سعی میکند در خانه نباشد، کاری ندارد که به شما دست به آن میزنید یا نمیزنید، شیئی که پلید است نباید باشد، چیزی که نجس است، لوازمی که مثلا خونی است، این حتی در بعضی از بیمارستانها لوازم خاص خون و اینها را از لوازم عادی فرض کنید یک کیلینیکس کثیف جدا میکنند، آنها را مثلا میسوزانند، مثلا با شدت با آنها برخورد میکنند که هیچی نماند. این آثاری که دارای نجاست است اصلا کلا امساکش هم نمیکنند. این خودش یک مطلبی است، حالا نمیخواستم وارد بحث فقهی بشوم.
حالا به این مناسبت، خوب دقت بکنید. و ثانیهما عنوان الامتثال، ظاهراً مراد این آقا از امتثال یعنی قصد امر، و القرب، یعنی قصد قربت، فالقاصد الی العباده یقصد تحقق العنوان المستأجر علیه، یعنی صلاة عن قرب، بکل من جزئیه، صلاة و قرب، بکل من جزئیه، فیکون الداعی الی الفعل امران، حالا اینجا این جور چاپ کرده، نمیدانم حالا، اگر این جور باشد باید قاعدتاً آن فیکون الداعیه، چون داعی باید خبر مقدم باشد، و الا امران که نمیشود مرفوع باشد. قاعدتاً باید میگفت فیکون الداعی الفعل امرین، حالا چپگی بخوانم مثلا، یکون الداعی الی الفعل امران، احدهما تحقق العنوان المستأجر علیه، عنوان مستأجر که نماز و عبادت باشد، ثانیهما قصد الامتثال، این قصد امتثال فیکون من قبیل التشریک فی قصد الامتثال، یعنی در قصد امتثالش از قبیل تشریک میشود، لا من قبیل داعی الداعی، یا داعی؛ ببینید آن نکته اساسی که حالا چون بعد شرح مرحوم آشیخ محمد حسین هم میخواهم بخوانم تا این روشن بشود برایتان.
نکته اساسی این است که آن اجرت با این قصد قربت تشریک است، یعنی در عرض هم هستند، یا در طول هستند، آن اجرت میآید شما را وادار میکند به قربت، اما قربت دیگر در آن اجرت نیست. این میشود در طول. این آقا میخواهد بگوید در عرض هستند. به جای کلمه عرض آورده تشریک، فلا یکون من قبیل الداعی علی الداعی، بخلاف ما اذا کان المستأجر علیه، حالا مثل آنجا چپه خواندیم، اینجا را هم چپه بخوانیم، نفس الامتثال بالفعل، فانه یمکن ان یکون اخذ الاجره غایتاً للغایة و داعیا للداعی و من الواضح ان المستأجر علیه هو العمل العبادی لا التعبد بالعمل، نه عنوان تعبد، هذا ملخص ما أفید. بعد یک وجه دوم و وجه سوم نقل میکند دیگر آقایان مراجعه کنند چون خیلی نمیخواهم آن روح مطلب را بگوییم و ببینیم این تحلیل که مرحوم آشیخ محمد حسین، آشیخ محمد حسین میخواهند بگویند در طول هستند در عرض نیستند. این اشکال میخواهد بگوید تشریک است، در عرض هستند، در طول نیستند. چون وقتم علی شرف الانتهاء من فقط جواب اول ایشان… دو وجه دیگر هم آقایان بخوانید که حالا چون آن بعد رسیده من ینتهی سلسلة علل الی غیره تعالی، خیلی تحلیلش رفته پایین. عرض کردیم تحلیل را خیلی پایین نبرید یعنی آنجاهایی که قطعش بکنید از آن جاهایی که به فقه مربوط است باید تحلیل بیاید. حالا آقایان مراجعه کنند خودشان روشن میشوند.
و اما الوجه الاول، این سه تا وجه بعد میگوید و اما الوجه الاول، فمندفع حالا دقت بکنید من عبارت ایشان را میخوانم که فردا هم با یک توضیحاتی که از مجموع کلمات است عرض کنم. مندفع بما حاصله ان المقید، مقید یعنی نماز، بما هو مقید، مقید به قصد قربت، به قصد امر، چون در مقید ذات آن عمل نگاه میشود، قید خارج است. آن ذات، آن حس میشود به قول آقایان. ان المقید بما هو مقید اذا کان موردا للامر او موضوعا لغایة و فائدة، فذات المقید و نفس التقید جزءان تحلیلیان عقلیان، قیدش خارج است، للمقید بما هو مقید، مثل اینکه شما میگویید نماز عن طهارة لا تصلی الا الی القبله، لاصلاة الا بطهور، خود طهارت خارج نماز است، شما ذات نماز را میبینید و تقید را، اما دیگر طهارت در آن، آن که شما میبینید نماز متقید به طهارت است، خود ذات نماز حساب میشود، و القید خارج، المورد الامر و الغایه، وانما، بله آن ذات کی حاصل میشود؟ وقتی طهارت باشد، چون باید ذات باشد و نسبت، آن نسبت طرف دوم میخواهد، طرف دومش طهارت است. ذات و نسبت احتیاج به طهارت دارد، و الا خود طهارت در ذات لحاظ نمیشود.
و انما یتوقف علیه حصول التقید لذات المقید، حالا تقید را بردارید اسمش را نسبت بگذارید. پس یک مقید داریم نماز، یک به قول ایشان تقید داریم نسبت، این نسبت چیست؟ نماز عن طهاره، این نسبت، این نسبت باید در آن باشد. خودطهارت خارج از نماز است. اگر میگوییم شما طهارت تحصیل کنید برای اینکه این نسبت درست بشود، تا بشود صلاة عن طهاره، نه اینکه خود طهارت داخل نماز است. و لذا قلنا فی محله باستحالة دعوة الامر النفسی المتعلق بالصلاة عن الطهاره الی الطهارة و ذات المقید و التقید، البته ایشان تعبیر به استحاله کردند، ما این را کرارا اثبات کردیم، چون میخواهیم امروز فقط یک مقداری عبارت ایشان را بخوانیم. کراراگفتیم که این مطلب درست است نه به نحو استحاله که ایشان فرمودند.
این امر آمد گفت صل، اقم الصلاة، این اقم الصلاة به چه خورده، به طهارت هم خورده؟ نه، خورده به نماز، با این نسبت، نماز با نسبت طهارت. بله، نسبت کی پیدا میشود؟ وقتی طهارت باشد، اگر نباشد خب نسبت پیدا نمیشود. دقت کنید. الامر النفسی المتعلق بالصلاة عن الطهاره، ببینید این طوری بخوانید، بالصلاة عن الطهاره، دعوة الامر النفسی الی، این الی متعلق است به دعوت، دعوة الامر النفسی الی الطهاره و ذات المقید و التقید، طهاره که واضح شد وضو است، ذات المقید هم مرادش صلات است، تقید هم به اصطلاح بنده نسبت. یعنی نماز باید یک نسبتی با طهارت، بدون نسبت نمیشود، تا بگویند صلاة عن طهاره.
پس در حقیقت آن که هست بالصلاة و نسبت است، اما خود طهارت خارج است.
الی الطهارة و ذات المقید و التقید، و ان کان لکل منهما نحو من الوجود، وجود دارند هر کدام از این مقید و ذات و اینها، الا انه بحسب لحاظ الآمر فی مقام الامر لم یوخذا بما هما موجودان، هما یعنی تقید و ذات مقید، نماز و نسبت، حالا ایشان تقید میگوید ما نسبت میگوییم شاید واضحتر باشد. لم یوخذا بما هما موجودان متباینان بل بما هما واحد، ما این را چند بار توضیح دادیم، اما نه به لغت استحاله، انشاء الله فردا هم باز توضیح بیشتری را عرض میکنیم.
و لیس نسبة المقید الی ذات القمید و نفس التقید نسبة ذی المقدمه، نسبة به نحو نصب، به منصوب خبر لیس، لیس نسبة ذی المقدمه الی المقدمه، المتغایرة له فی الوجود، ما این را توضیح دادیم. آقایان در مباحث اخیر در اصول اخیر گاهی به اجزاء میگویند مقدمه، اجزای عمل میگویند مقدمه. اسمش را هم گذاشتند مقدمه داخلیه.
خب بحث سر این است مقدمه مغایر است با ذی المقدمه، مقدمه مثلاً اشتری الخبز، مقدمه مثلا ذهاب الی السوق، خب ذهاب الی السوق غیر از شراء خبز است. مقدمه غیر از ذی المقدمه است. این قاعده کلی است. یعنی شراء خبز، این شراء خبز ذی المقدمه، غیر از ذهاب الی السوق است، دو تا وجود خارجی مستقل هستند. لکن احدهما یتوقف علی الاخر، این مقدمه.
آیا در باب اجزاء هم همین طور است؟ صلاة یک چیز است رکوع یک چیز؟ اسم این را گذاشتند مقدمه داخلی. آیا در مقدمه داخلی هم متباینان؟ چون عرض کردم یکی از اقوالی که هست، امری که میخورد به صلاة، به اجزاء میخورد به عنوان مقدمه، امرش مقدمی است. یعنی این طور گفتند یک امر نفسی داریم، یک امر مقدمی داریم. امر نفسی به صلاة خورده، امر مقدمی به رکوع خورده. مرحوم آشیخ محمد حسین میگویدنه این مطلب درست نیست، حق هم با ایشان است. البته این عرض کردم یک مشکلی که ما داریم دعوای آقایان باز سر اصطلاح است. این یک اصطلاح است مقدمه داخلی، و الا مقدمه مصطلح نیست خب معلوم است رکوع عین صلاة است خب. چون در مقدمه مصطلح مقدمه غیر از ذی المقدمه است دیگر. ذهاب الی السوق مفهوم، شراء الخبز مفهوم آخر، آن در مقدمه مصطلح است. این را از باب اصطلاح آوردند مقدمه را، ولی خب این آن نیست، قطعاً آن نیست. این که ایشان آوردند بله، و لیس نسبة المقید الی ذات المقید و نفس التقید، این دو تا، نسبة ذی المقدمه الی المقدمه المغایرة له فی الوجود، نه نسبت مقدمه است، و لا نسبة الکل الی اجزائه، اینجا حتی نسبت، این هم گفته شده به اصطلاح بعضی تعبیر کردند گفتند امری که میخورد به مرکب، مثلا همین نماز، نماز این امر به نماز، این کل است یعنی خودش، کل واحد جزء است، لذا شبیه در باب اجزاء مثلا امر به صلاة منحل میشود به امر به رکوع و سجود وقرائت و اینها.
آن وقت اسمش را چه گذاشتند از باب تعبیر؟ امر نفسی، امر ضمنی. کل و جزء امر نفسی امر ضمنی. پس یک اصطلاح اول، امر مقدمی و ذی مقدمه، ایشان میگوید از آن هم نیست. امر نفسی و ضمنی هم نیست. از آن قبیل هم نیست. آن کل و جزء به قول ایشان. از قبیل امر جزئی و بله، امر کلی هم نیست. لان فرض الوحده و لهذا التقید، این دو تا در مقید بما هو، بنحو المعنی الحرفی و بنحو المعنی الاسمی، یکی اسمی خودش مستقلا لحاظ بشود، حرفی مندک در غیر باشد. ینافی فرض المغایر بین ذات المقید و التقید وجودا، اصلا این معنایش مغایر، فضلا عن کونهما مقدمة مغایرة فی الوجود للمقید بما هو مقید، میخواهد مثلا مقدمهاش باشد.
عرض کردم این مطالبی که ایشان فرمودند فی نفسه درست است اما مشکل کار اصطلاح است. ایشان حالا میخواهند بگویند آن اصطلاح را به کار نبریم، درست است، حرف صحیحی است. اما مرادشان اصطلاح است.
و منه تعریف انهما بما هما اثنان لیسا من علل القوام، دو تا، این مرادش از دو تا مقید و نماز و تقید، ایشان میخواهد بگوید اصلا اینها یکی هستند، دو تا نیستند. این وقتی دو تا نشد، آن میخواهد آن تشریک را از بین ببرد. تمام زحمت ایشان این است اینجا. این تحلیل این است. و منه تعرف انهما بما هما اثنان لیسا من علل القوام للمقید، جزء علت هم نیستند، یعنی ذات مقید و تقید. حتی یکون نسبتهما الی المقید نسبة الاجزاء الی الکل، از این قبیل هم نیست، بل و انما هما جزءان تحلیلیتان بالنظرة الثانیه، این یک جزء به اصطلاح جزء، مثل جنس و فصل، این از قبیل جنس و فصل است. حیوان مثلا فرض کنید انسان، انسان دو تا نیست، این تحلیل عقلی است که از او حیوان و ناطق درست میکند. یکی است، مقید و نسبتش یکی است نه اینکه دو تا باشد. و علیه خوب دقت بکنید. الامر المتعلق بالمقید، تمام نکته فنی اینجاست، امری که آمده به صلاة، صلاة عن قربة، این مقیدش هم مراد این است، صلاة عن طهارة عن قربة بما هو و کذا الغایة المترتب علیه، امرش و غایتش، لا دعوة لهما الی کل من الجزئین، خوب دقت کنید، تمام کلامش این است. دو تا جزء نیستند، یکی ذات یکی تقید. ذات و تقید یکی هستند. دو تا لحاظ تحلیلی است که شما میکنید. و لا بالذات و لا بالتبع اذ لیسا هما من علل القوام، علل وجود آن نیستند، فی لحاظ الآمر، اصلا آن لحاظ آمر این دو تا را لحاظ نکرده که دو تا امر، ما عرض کردیم خدمت شما، اگر یک عنوان واحد آمد در مقام امر، همان عنوان لحاظ شده، و این را ما توضیح مفصلتر از ایشان عرض کردیم. لکن انداختیمش به ارتکاز عقلایی نه به این استحالهای که ایشان میگویند.
مثلا یک مثال عرفی بزنیم. ما در بحث خودمان مثالهایی برای این که روشنتر بشود. عرض کردیم در بحث اعتبارات کلا این میآید. این اختصاص به اینجا ندارد. حتی در اعتبارات شخصی. همان مثالی که همیشه عرض کردیم. اگر گفت این خانه اینجوری را به شما فروختم، این خانهای که سر خیابان است، به شما فروختم مثلا به ده میلیون، میخواهد آشیخ محمد حسین این است. حالا من مثال التزام شخصی میزنم ایشان التزام قانونی زده، فرقش این است اعتبار قانونی و اعتبار شخصی. سوال این است این وقتی که این جا دو چیز داریم دیگر، یکی خانه، یکی سر خیابان، این نسبت است. این سر خیابان، خب این خانه اگر ته خیابان باشد، قیمتش میشود مثلا پنج میلیون. سر خیابان میشود ده میلیون. ایشان میگوید وقتی میگوید ده میلیون، یعنی این میلیون تقسیم کرد قیمت را در اعتبار، در خارج این جور میگویند، خوب دقت بکنید، میگویند آقا این خانه خودش پنج میلیون است، سر خیابان شدنش کرده چقدر؟ ده میلیون، نیست این عرف؟ ایشان میخواهد بگوید این در خارج شما این جور میگویید، اما من وقتی که فروختم، میگویم خانه را فروختم این قدر، خوب دقت بکنید، در حقیقت یک انشاء کردم، یک لحاظ کردم. خانه سر خیابان دو تا لحاظ نکردم که ده میلیون پنج تایش مال خانه و پنج تایش مال سر خیابان.
عرض کردیم این را سابقا عرض کردیم یک بحثی است در مکاسب هم هست، در بحث اعتبارات هم هست. من الان مثال اعتبار شخصی زدم. ایشان میگوید ولو شما در خارج خانه را یک قیمت برایش میگذارید، سر خیابان بودن یک قیمت، عرف همین است، اما در مقام انشاء، ایشان گفت امر، من میگویم انشاء، در مقام انشاء چه کار میکنید؟ سوال. در مقام انشاء دو تا انشاء میکنید؟ تأمل کنید. یک انشاء برای خانه، یک انشاء هم برای سر خیابان، دو تا انشاء یا یک انشاء است. ولو در واقع این میشود درست است، خارجیاش هم همین طور است. حالا اینجا مثلا اجزاء خارجی از تحلیل عقلی نیست.
حرف نمیدانم حرف آشیخ محمد حسین روشن است؟ میگوید درست است دو تا است، سر خیابان یک قیمت آورد، خود خانه یکی. اما شما در انشاء وقتی گفتید این خانه را فروختم به ده میلیون، خوب تحلیل بکنید، چند تا انشاء کرده؟ یک انشاء یا دو انشاء؟
دو تا انشاء نکرده، یک انشاء کرده، انشاء کرده خانه را به ده میلیون. البته این در عرف وقتی تحلیل بشود یک پنج میلیونش به خاطر سر خیابان بودن است، اما انشاء یکی است. این را مثال عرفی زدم که روشن بشود. روشن شد؟
س: حیثیت تقییدیه با حیثیت تعلیقیه متفاوت است. بستگی دارد آن خانه را خریده به انگیزه سر کوچه بودن خریده یا نه اصلا جزو یعنی خانه سر کوچه میخواهد
ج: بحث سر این است که این انگیزه در انشاء تأثیر نمیگذارد. بحث سر این یک کلمه است.
س: وحدت باید باشد دیگر
ج: وحدت انشاء، ببینید در انشاءش انگیزه دو تایش نمیکند. یعنی دو تا، ببینید، انگیزه بوده، شما تحلیل انگیزه کردید قبول، انگیزه دو تا انشاء میکند یا انشاء یکی است؟
س: من خانه سر کوچه میخواهم، خانه غیر از سر کوچه نمیخواهم
ج: خیلی خب نخواهید
س: انشاء کردم خانه سر کوچه را، انشاء نکردم خانه ته کوچه را
ج: نکته این نیست. اجازه بدهید. نکته این نیست. نکته به نظرم روشن نشد.
این که من میگویم مرحوم آشیخ محمد حسین وقتی یک تحلیلی میکند باید برگردیم به عرف، من دارم شما را بر میگردانم به عرف. نکته این است که شما دو تا انشاء کردید یا یک انشاء؟
س: یک انشاء
ج: خب تمام شد. این در کجا در التزام شخصی. بیاورید در اعتبار قانونی. وقتی گفت نماز عن طهارة دو تا انشاء کرده؟ یکی نماز طهارت؟ یا نه خود ذات مقید، نماز عن طهارة یکی انشاء کرده. ایشان میگوید تعدد انشاء نیست، یک انشاء است. آمر که امر میکند یک امر است.
فلامر المتعلق بالمقید بما هو و کذا الغایة لا دعوة لهما الی کل من جزئین لا بالذات و لا بالتبع اذ لیسا هما من علل القوام فی لحاظ الآمر، حتی یدعو الامر الیهما بالذات، و لا مما یتوقف علیهما المقید خارجا حتی یدعو الامر الیهما بالتبع بملاک المقدمیه، بالذات المقدمیه، و منه تعرف ان استحقاق الاجره المترتب علی الصلاة عن قصد الامتثال بملاحظة الوقوع الاجاره علی الخاص، خوب دقت بکنید، میخواهد بگوید این پول نرفته روی نماز و امتثال و تقید به امتثال. تا بگوییم این تقید به امتثال میشود به خاطر پول که بشود دو تا در عرضش. میگوید رفته روی عنوان، مثل همین مثالی که من زدم. پولی را که شما انشاء کردید نرفته رو خانه، یک، سر کوچه دو، دو تا انشائش بکند. یک انشاء است، خانه سر کوچه. ایشان هم باید همین حرف را در اینجا بزند.
به مثال من هم فکر بکنید انشاءالله روایت ایشان روشن میشود. فردا بقیهاش را میخوانم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین