خارج فقه (جلسه43) یکشنبه 1394/10/20
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
انصافش این است که این بحث به مناسبت اخذ اجرت خیلی خارج شدیم. خیلی طولانی شد.
بحث مفیدی هست اما باید جای خودش طولانی گفته بشود و از این مفصلتر.
به هر حال به اینجا رسیدیم که ما به مناسبت از آن بحث خارج شدیم به کلیه بحث فضای اصولی، این نظر خود بنده این است که در این تدوین اصول و نوشتن اصول، یک فضایی را باید در نظر بگیریم که کل ابحاث اصول در آن فضا به اصطلاح قرار بگیرد.
عرض کردیم با مراجعه به مجموعه کلماتی که کل علمای اسلام در مباحث اصولی دارند، این را من توضیحاتش را عرض کردم. مباحث اصولی ما از زمان صحابه به یک معنا شروع شده، حالابه یک معنا مثلا از روایت رسول الله(ص)، لکن بیشتر بلکه همهشان آن که به ما رسیده، خیلی کم داریم، که جنبه اصولی در آن حفظ شده باشد. آن که حفظ شده جنبه فتواست. فرض کنید مثلا به این که زن بعد از انقطاع دم و قبل الاغتسال حرام است یا نه؟ میگفتند حرام است، یعنی استصحاب، چون روایت نقل نمیکردند از پیغمبر(ص). یکی میگفت نه حرام نیست، یعنی استصحاب جاری نمیشود برائت، اصالة البرائة. اینجوری
بعدها ما این را تفسیر اصولی کردیم. آنچه که بود فرض کنید از امیر المومنین(ع) نقل شده که نمازی که میخوانید باید مکانش پاک باشد و لان الصلاة لا یقبل الا، ببینید تعبیر ان الصلاة این را مثلا میگویند نماز در مکان غصبی یا در لباس غصبی باطل است. ما این را تفسیر کردیم بعدها به اجتماع امر و نهی، امتناعی، میگوییم امیر المومنین(ع) مثلا امتناعی است. حالا تعبیر به امتناع نیامده، دقت میکنید؟
اصولاً این اختصاص حالا من یک مثال به امیر المومنین(ع) عرض کردم ندارد، از صحابه هست، عرض کردیم در کلمات صحابه نحوه بحث این جوری بوده، یعنی بحثهایی که بعدها شکل اصولی گرفت. بیشترین بخش بحث بحث مصادر تشریعی بوده، این کلمات صحابه. گاهی هم همین مسایل، مثل استصحاب حجیت خبر و اینها. اما بیشترین بحث مصادر تشریعی و کیفیت استنتاج احکام از آن چیزی که بعدها اسمش را قیاس یا اجماع گذاشتند. توضیحاتش را چند بار عرض کردم دیگر میخواهم تکرار نشود.
اما سنخ مسایل اصولی هم مطرح بوده، مثل اجتماع، مثل امتناع. فرض کنیداز صحابه نقل شده که پشت سر خلفا نماز میخواندند با اینکه در مکان غصبی بود. خب این یک عمل خارجی است دیگر. فخر رازی مثلاً در اصول میگوید ما باشیم و اقتضای قاعده نماز در دار غصبی باطل است، لکن چون صحابه نماز خواندند پشت سر خلفا و اینها، ظلم میکردند از مردم، خانههای مردم را غصب میکردند، اموال مردم را غصب میکردند، چون صحابه نماز را درست میدانستند به خاطر فتوای صحابه قائل به اجتماع میشویم. دقت میکنید؟ با اینکه صحابه اصلا بحث اجتماع امر و نهی ندارند اصلاً، بحث اصولی نیست.
این چون این مطلب تا حالا گفته نشده من گاهی تکرار میکنم چون اهمیت زیادی دارد. ما الان اگر بخواهیم بحث اصولی را به زمان صحابه بدهیم، نکته مهمش این است. چون تا حالا گفته نشده، و لذا ممکن است شما بگویید نه آقا این را قبول نمیکنیم، اصلاً بحث اصولی ندارد همان فتوای فقهی است. این که من مدام تکرار میکنم نه اینکه شما از بنده به عنوان اصل مسلم قبول بفرمایید، ممکن است شما بگویید نه آقا این فتوای فقهی است،این مسئله اصولی نیست. چون این یک مطلبی است خودش. مطلب من المطالب.
استظهار بنده این است که اینهافقط فتوا نیست، اینها مسئله اصولی هم هست. لذا طبق این استظهار اگر درست باشد، لذا ما روایات متعدد داریم از ائمه علیهم السلام در همان مسئله اول که عرض کردم. بعد از انقطاع دم حضرت میفرمایند اشکال ندارد، در بعضیها دارد مثلاً غسل موضع، والاغسل نمیخواهد، قبل از اغتسال هم اشکال ندارد. خب ما الان فتوای فقهای ما از این روایت حکم فقهی فهمیدند، این تصور من درست باشد، از آن مسئله اصولی هم در میآید. این تصور بنده، من خیلی تأکید میکنم، برای اینکه احترام آقایان را حفظ کنم. خب نمیشود که مثلاً هزار سال علمای ما بیایند یک مطلب را نفرمایند، بنده بفرمایم بعد از هزار سال، آن که ما میفهمیم این است. وقتی که امام(ع) میفرمایند به اینکه اشکال ندارد قبل الاغتسال، یعنی استصحاب جاری نشده است. این را تا حالا فقهای ما نفهمیدند، این را فقهی فهمیدند، مسئله را فقهی با آن برخورد کردند. روشن شد؟
این که من مدام تأکید میکنم چون نمیخواهم خدای ناکرده چون الان خیلی متعارف شده مثلاً علما نفهمیدم ما فهمیدیم، من از این حالت خیلی بدم میآید، به هر حال آن که به ذهن بنده میآید، یعنی این طور میگوییم اگر شما در قرن دوم بودید، کلام امام صادق(ع) به شما میرسید، به یک فقیه میرسید، میگفت امام صادق(ع) استصحاب را درشبهات حکمیه کلی جاری نمیکنند. چون آن زمان این اینطوری بود، استاندارد علمیاش را میگویم. چون آن زمان مسلم بود که در این مسئله روایت از رسول الله(ص) نیست، این مسلم، یا استصحاب قائل به حرمت بشویم، یا استصحاب جاری نشود، برائت جاری بکنیم و قائل به حلیت بکنیم. دیگر راه دیگری نبود. خوب دقت بکنید، آن زمان.
الان علمای ما این را نمیفهمند میگویند نه ممکن است ائمه علیهم السلام روایت خاصی از رسول الله(ص) داشتند. این میشود فتوای فقهی. در مباحث استصحاب
س: تعبد محض است دیگر
ج: هان تعبد محض استصحاب در مسئله، خیلی این مسئله مهم است. این عرض کردم چون این مسائل اصولی شکل گیریاش که به اصول برسد تقریباً اواخر قرن دوم است. خیلی مسئله مهم است. ما میخواهیم برای شما دو قرن را تفسیر بکنیم. از زمان صحابه فرض کنید سال ده ، یازده، اوایل یازده، رحلت رسول اکرام صلوات الله و سلامه علیه، تا حدود فرض کنید سال 180 حالا، کتاب شافعی هم فرض کنید قبلش کتابی بوده مال شیبانی و دیگران. آن که الان ما در دسترس داریم کتاب رساله شافعی است، 195 به نظرم تألیفش است، حالا قبل از دویست به هر حال حدود سال دویست. این مطلب را ما میخواهیم این جور بگوییم، البته آنجا هم در این کتاب هم مباحث اصولی به شکلی که ما الان میگوییم نیست. آن که بنده قائلم و اعتقاد دارم در آن زمان مباحث اصول در ضمن فتوا آمده، این کلمه کمی نیست، خیال نفرمایید کم است.
خب شما میدانید بعد مخصوصا بعد از علامه قدس الله سره استصحاب در شبهات حکمیه قبول شد، جا افتاد. و یکی از آن نقاط کلیدی و اساسی که اخباریها زیاد به اصولیها حمله کردند همین استصحاب است. یکی از اساس حملههای اخباریها به اصولیها مرحوم ملا محمد امین استرابادی همین استصحاب است. لکن آنها هم تمسک نکردند طرفین به این روایات. البته بعداز دورهای که اخباریها کمی اوجی پیدا کردند، مرحوم وحید بهبهانی باز آمد قبول کرد، شیخ انصاری هم قبول کرد، دیگر در اصول ما جا افتاد، تا آقای خویی هم قبول نفرمودند، آقای خویی هم مطابق با آقایان اخباریها شد، البته به نکته تعارض، و لذا اگر در جایی تعارض نباشد قبول میکنند. به نکته تعارض. البته تعارضش دائمی است. به نکته تعارض قبول نکردند. ما هم عقیده ما هم این است که جاری نمیشود. حالا غیر از روایت آن نکات خاصی که خودمان اقامه کردیم، غیر از راه تعارضی که آقای خویی و غیر از راهی که اخباریها گفتند. راههای دیگری که خودمان رفتیم که استصحاب در شبهات حکمیه کلیه جاری نمیشود.
به هر حال ببینید دقت بکنید این یک مسئلهای است که خیلی تأثیرگذار است در مسائل ما و باید رویش کار بشود. این سیر قصه را که روشن بشود، خیلی از جهات قضیه روشن میشود.
آن وقت من میخواهم این رابگویم اگر از مجموعهای که ما از عهد صحابه شروع میکنیم تا این زمانی که بنده خدمت شما نشستم، این پانزده قرن، این را بررسی بکنیم احساس ما این است، چون شاید شما بگویید این نیست، راست است خب به این تقریبی که بنده، من کل اصول را برایتان فضابندی کردم که راحت بشوید در کل اصول، من الباء الی التاء، تاء تمت، باء بسم الله تاء تمت، آن به این صورت است.
عرض کردیم شما در مباحث اصولی هفت روش و منهج را میتوانید اتخاذ بکنید. روش اول که مثالهایش را هم زدم دیگر نمیخواهم تکرار بکنم. تفسیر اراده تشریعی به اراده تکوینی؛ روش دوم فهم عرفی بسیط؛ روش سوم مسئله به اصطلاح رابطه عبد و مولا نظام عبد و مولا؛ چهارم تحلیل خود الفاظ دلالت لفظی؛ مسئله پنجم مسائل به اصطلاح تفکرات کلامی؛ راه ششم تفکرات به اصطلاح مسئله فلسفی؛ و آخرین راه نظام قانونی یا تحلیل قانونی. این هفت راه و هفت تا فضا که تأثیرگذار است. البته بحث قانونی کم و زیاددر کلمات قدماء هم آمده، این یعنی لکن عرض کردم با این ترتیبی که من عرض کردم مباحث را از اول روشن بشود، فضا روشن بشود، کل اصول را هر کدام در جای خودش قرار بدهیم. آنجاهایی که میخواهد لفظی باشد لفظی، آن جایی که میخواهد قانونی باشد قانونی، و معلوم بشود کدام یکی اصولی است.
و عرض کردیم آن که الان به ذهن ما میآید از همه مهمتر است ما وارد بحثهای کلامی نه اینکه فقط نشویم، یا فلسفی، حتی اصطلاحشان هم در اصول نیاوریم. این اعتقاد خود بنده. مثلا حق الطاعه، این حق الطاعه یک اصطلاح کلامی است، این را در اصول نیاوریم. به جای آن بگوییم احتمال منجز هست یا نه، بحث اصولی بکنیم تنجز، یا همین بحثی که امروز شاید به آن اشاره بکنیم. قبح عقاب بلابیان، این یک اصطلاح کلامی است، جای این هم یک اصطلاحی اصولی بیاوریم، به جای آن بگوییم احتمال منجز نیست، به جای بحث قبح عقاب بلابیان بگوییم احتمال منجز نیست. تعبیر هم باید تعبیر اصولی و قانونی باشد. این خلاصه بحث
عرض شد به اینکه و در بحث قانونی، آن نظام قانونی یک ضوابطی دارد. مثلا در نظام عبد و مولا، عبد ذاتش ملک مولاست لذا باید در تمام امور طبق این تفکر حرکت بکند. لذا ما در قدمای اصول سنی و شیعه داریم اصل اولی حظر است منع است، در هر کاری شک کردید منع است. چرا؟ چون ما ملک خدا هستیم، نمیشود تصرف در ملک خدا بدون رضای او بکنیم. خب این تفکر با تفکر عبد و مولا میسازد، چون عبد خودش را ملک مولا میداند دیگر، ملک مولا هم هست. ببینید دقت بکنید. اما اگر ما آمدیم مسئله نظام عبد و مولارا قبول نکردیم، طبیعتاً با آن تفکر اصالة الاباحه روبرو میشویم. این اصالة الحظر است، آن اصالة الاباحه خلاف این تفکر. این که ما میگوییم که در اصول بیایید این مبحث را ریشههایش را بیان بکنید تا در مسائل اصولی نتیجهگیریها خیلی واضح بشود.
ما معتقدیم در کل مسائل اصولی این فضاها حاکم است. بیاییم به جای اینکه ما در یک فضا حرکت کنیم و بعد با همدیگر مناقشه کنیم، من ممکن است یک فضا حرکت میکنم طرف مقابل یک فضا. اول فضاها را مشخص بکنیم. مثلاً در فضای عبد و مولا عبد ملک مولاست، عبد نمیتواند تصرف بکند الا به اجازه مولا، عبد هیچ قدرتی در مقابل مولا ندارد، عبدا مملوکا لا یقدر، هر نحوه به تعبیر کفایه دارد ظلم علی المولا، اهانة للمولا، هر نحو ظلم بر مولا اهانت بر مولا، این قبیح است، عبد باید تماما فانی در مولا باشد، عبد نمیتواند انتقاد به مولا بکند، لازم نیست که فرمایشات مولا به اصطلاح ما و اعتبارات مولا، انسجام داشته باشد، ممکن است صبح یک چیزی بگوید، شب یک چیزی بگوید، به او چه مربوط، به عبد چه مربوط، ببینید اینها لوازمش است. و این تأخیر و این کوتاهی کردن این مستلزم عقوبت است، معیار عقوبت به حسب نظر مولاست، دقت بکنید یک مجموعه فکری است. البته ما شرح ندادیم، چون ما بعضیها را الان هم شرح کامل ندادم. اشاره کردیم برای اینکه بقیه راخودتان چون جایش اینجا نیست اگر بخواهیم اینها را یکی یکی باید شرح بدهیم. این یک مجموعه فکری است اسمش نظام عبد و مولاست در تحلیل ما. این یک نظام.
این حدودش چقدر است، به عبد میرسد، به بچههایش میرسد، به زنش میرسد، اینها همه کار دارد دیگر، تمام اینها باید تفسیر و تأویل و روشن بشود که بعضی را سابقا اشاره کردیم.
در مقابل نظام قانونی اصلا دقیقا این طور نیست. در نظام قانونی مکلف یا شهروندبه اصطلاح امروز، یا به قول غربیها سیتیزن، این ملک کسی نیست، قانون آن چیزی که اعتبار میشود این انعکاس اراده خودش است، به وسیله خود مردم مستقیم که عرض کردم در یونان قدیم مستقیم خود مرحوم تصمیم میگرفتند که عرض کردیم همین سقراط معروف را هم که اعدام کردند خود مردم تصمیم گرفتند، دادگاه عمومی بود خود مرحوم گفتند که ایشان باید اعدام بشود. لذا میشود اعدام را قبول کرد، این سر قبولش این است، شما نظر مردم را میخواهید من هم قبول میکنم. و یا الان توسط نمایندهها، مسئله پارلمان، یعنی تفکر پارلمانیسم به اصطلاح. و اینجا مسئله عبودیت نیست، مسئله ظلم بر قانون نیست، اگر ظلم هست به خودش است، قانون یک واقعیت خارجی دارد، این نیست که اراده مولا بخواهد تجلی پیدا کند، فرض کنید مثلاً قانون میگذارند در خیابانها باید آسفالت باشد، چراغ باشد، مثلا پیاده روها این قدر باشد، مثلاً قانون توقف ماشین ممنوع باشد، دقت میکنید؟ صحبت این نیست که حالا اراده یک نفری، اراده شاهانه، ملوکانه تعلق به این، تمام این تصورات کلا در نظام قانونی عوض میشود.
اگر هم کیفری هست، جریمهای هست، این باید متناسب با آن باشد. این نیست که مثلا مجلس مثلا پارلمان یا قوه مقننه حالا هر چه اسمش را بگذاریم، یا جایی که حزب حاکم است، این باید برای اشتهای خاطر خودش بگوید کیفر شما این است، کیفر باید دارای ضوابطی باشد، خود قوانین دارای انسجامی باشند، نمیشود، چرا؟ چون قانون شأنش این است که جامعه را به عنوان کل نگاه میکند، حتی انسجام قانونیاش بایددر حدی باشد که همه را بگیرد، اصلاً نباید روی فرد بیاید، لذا طبق این تصور، دو دائره تشکیل میشود، یک دایره فردی است، حتی در ولایت، یک دایره اجتماعی است. خیلی از قضایا طبیعتش اجتماعی است، مثل زندان، طبیعتش اجتماعی است، به فرد اجازه نمیدهند کسی را زندان بکند یا دست ببرد، این نکته را دقت بکنید. این نظام قانونی است.
آن وقت یک مشکلی که کجا در اسلام پیدا میشود؟ ما در تعبیر قانونی و در ادبیات قانونی و در قرآن، چیزهایی که طیبعتاً مال فرد است با اموری که طبیعتاً اجتماعی است با یک ادبیات آمده است، این مشکل درست کرده است.
س: چرا گاهی شخصی هم میشود، این زن مثلا مرتد میشود میگوید تحبس و تضرب اوقات الصلوات
ج: خب آن هم حاکم دیگر
س: نه، حاکم کجا بود
ج: چون روایت دیگری آمده. قصاص هم همین طور است. قصاص در کامل گفتند شخص میتواند اما در طرف یعنی در عضو گفتند
س: حاکم این کارها را انجام بدهد که ما در آیه و روایت نداریم
ج: خب بنایشان این بود که هر جا تضرب باشد یعنی حاکم
دقت بکنید، خب این هم شما در حقیقت همین مشکلی که من میخواهم بگویم با آن مواجه شدید دیگر. ببینید شما یا ایها الذین آمنوا اقیموا الصلاة، این فردی است، السارق و السارقه فاقطعوا، این خطاب فاقطعوا است، آنجا اقیموا است اینجا هم فاقطعوا، خطاب یک جور آمده است. این که من دو سه روز پیش هم مدام اشاره میکنم که ما در اسلام یک مشکل ادبیات قانونی داریم، مشکل نه، یعنی این را که فقها حل کردند، یا اهل بیت(ع) در طریق اول حل کردند، ما بایداین مطلب را این چون متأسفانه نشده در خیلی بحثها، مثلا فرض کنید ولایت بر مجنون، حالا دیوانهای هست یا بچهای هست، این را در تصویر قانونی ما این طور است. ابتدائاً این مسئله شخصی است، خب طبعاً چه کسی را برایش قرار میدهند؟ پدرش، اگر پدر نبود یا پدر نتوانست یامشکلات دیگری پیدا شد، آن وقت شکل اجتماعی پیدا میکند، آن وقت بر میگردد به حاکم، یا میبرد دار المجانین یا یک کاری میکند یا بودجه خاصی میدهد، الی اخره. پس بنابراین ما یک چون هیئت اجتماعی در نظر گرفته، قانون نمیآید فقط روی فرد باشد، یک هیئت اجتماعی در نظر میگیرد، در این هیئت اجتماعی این طور هم نیست که فقط فرد نگاه باشد، ساختمانها در نظر هست، خیابانها در نظر هست، بیابان هست، دریا هست، کوهها هست، حیوانات هست، همه چیز را در نظر میگیرد، آن حالت اجتماع این است. اصلا نظام قانونی این است، شکل نظام قانونی. در نظام عبد و مولا این شکل نیست. آن رابطه عبد و مولاست. یعنی به مولا نمیگویند شما از این لحظهای که این عبد را خریدی، فرض کنید این عبد مثلا بیست سال عمرش است، شما میخواهید مثلا سی سال نگه بدارید، شما باید یک قانون منسجم برای این بریزید، باید با این رفتاری بکنید که الان با سی سال بعدتان یکی بشود، یک چنین چیزی کسی به مولا نمیگوید، اما در نظام قانونی باید منسجم باشد. چرا؟ چون نظام قانونی جامعه را در نظر میگیرد نه فقط جامعه یعنی انسانها، در و دیوار وخیابان و بیابان و کوه و صحرا و حیوانات و همه این امور را باید در نظر بگیرد. یک جامعه کلی در نظر میگیرد. دقت میکنید؟
این بحثی که الان مطرح میشود این میخواهم بعضی فوارق بین نظام عبد و مولا را عرض بکنم. این در اینجا در نظام قانونی این ضوابط نظام قانونی است. در ضوابط نظام قانونی شما ظلم به مولا نمیکنید اگر شما خلاف قانون کردید ظلم به خودتان کردید چون مولایی فرض نیست. این که در کفایه آمده ظلم علی المولی در باب تجری، ایشان تجری را خب تجری را که محل کلامشان هم هست که بحث اصولی است یا بحث کلامی است؟ ظاهرش که کلام میآید حالااگر یک نکاتی در اصول داشته باشد. در آنجا ایشان حرمت تجری را از باب ظلم علی المولی پیش آمده. خب این دیدگاه این فضا فضای عبد و مولاست. اصلا فضا و دیدگاه عبد و مولاست. اگر شما آمدید در نظام قانونی فرض کنید قانون گفته شما بایدپول بدهید آسفالت درست بکنید، ندادید، این ظلم به خودتان هست، نه به مجلس ظلم کردید، نه به رئیس جمهور ظلم کردید، نه به نظام، به نظام هم ظلم نکردید، به خودتان ظلم کردید. به خود جامعه به اندازه آن ظلمی که هست به جامعه کردید. ظلمی است که به خودتان بر میگردد. دقت کردید؟
پس دو تا نظام است با دو تا ضوابط، با دو حالت. در همین نظام قانونی این توضیح را بدهم، یک عده از امور فردی است طبیعتاً مثل نماز و اینها، یک عده از امور اجتماعی است. مثلاً زکات این خیلی مسئلهای است که به نظر من در فقه ما هم تأثیرگذار بوده و توجه نشده است. طبیعت زکات پدیده اجتماعی است. در خود قرآن هم (خذ من اموالهم صدقه)، ما در قرآن چند تا آیه داریم آتو الزکاة، یؤتون الزکاة، اما اینکه پیغمبر(ص) مأمور شده باشد یکی است، همین آیه است، دیگر آیه دیگری نداریم، (خذ من اموالهم صدقه). در دنیای اهل سنت هم زکات شده یک پدیده اجتماعی. شؤون حاکمه. درشیعه الان زکات شده پدیده فردی. خوب دقت بکنید. این یک مطلبی اجتماعی بشود یا فردی، این از زمین تاآسمان فرق میکند. یک عده از این مشکلاتی که ما الان در کتاب زکات داریم که آقایان ما توجه نکردند، مال این انقلاب مسئله است.
اگر ما بودیم و حکومت عادل حق با اهل سنت است. ما مشکل چون با حکومت پیدا کردیم و الا طبیعتاً زکات یک حالت اجتماعی دارد. طبیعت زکات همین طور است. مالیات یک حالت اجتماعی دارد. خود آیه مبارکه هم خذ من اموالهم خطاب به رسول الله(ص) که زعیم جامعه است، رئیس جامعه بلکه رئیس وجود فی الکل فی الکل، دقت میکنید؟ آن وقت این را خوب دقت بکنید شما یک پدیده اجتماعی را بخواهید تحویلش بدهید به یک پدیده فردی
س: مگر امر عبادی نیست استاد؟
ج: خب این فردی، چه فردی چه اجتماعی، عبادیاش آن جهت دیگری است.
دقت میکنید؟ خواهی نخواهی شما بایددر فقه این نکته را در نظر بگیرید.
چون حکومت فاسد بود، پول داده نمیشد، این بایدچه کار بکند، شما آمدید در شیعه گفتید اصلا پول به آنها ندهید، اصلا باطل هم هست، سنیها هم که بدهند باطل است، بدهید به فقرای خودتان، درست یک مسئلهای که پدیده اجتماعی است، و لذا اگر فرض کنیم بنا شد که یک نظام اجتماعی در یک جا پیاده بشود، خب ممکن است بگوییم زکات به حالت عادیاش برگردد، چون حالت عادی زکات یک مظهر اجتماعی بود، یک امر اجتماعی بود نه امر فردی، اگر مشکل مثل امر 22:32 ، اگر مشکل آن بود باید برداشت.
غرض من به هر حال من چون دیگر میخواهم وارداین مباحث بشوم طول میکشد، بحثی که هست این است. ما الان وقتی بخواهیم آن وقت در فضای قانونی دیگر اصلا بحث ظلم و عبد و مولا و این مباحث مطرح نمیشود. مباحث میآید روی واقعیتها، کیفرها هم حد و حساب خودش را پیدا میکند و بحث خطابات قانونی که اخیرا مطرح شده عرض کردم این یک فرع قصه است، اصلش نظام قانونی است، اصلش این است. خطابات قانونی مقام ابراز آن است، اصلش آن نظام قانونی است.
پس هفت تا وجه است. عرض کردیم دیروز که در نظام آن که مجموعه روایات که دیگر نمیخواهد و آیاتی را که توضیح دادیم بعضیهایش را انصافاً همین نظام قانونی در میآید. البته جامعه زمان رسول الله(ص) یک جامعهای نبوده که نظام قانونی بر آن حاکم باشد، بلااشکال جامعه، جامعه عبد و مولاست، نظام حاکم نظام عبد و مولاست، لکن عرض کردیم از مجموعه آیات و روایات و انصافا هم اگر بخواهد خاتمیت معنا پیدا بکند، که این شریعت مقدسه برای جمیع افراد بشر، برای جمیع لغات، برای جمیع نژادها، در جمیع نقاط روی زمین، در جمیع زمانها، تا روز قیامت بخواهداین شریعت پیدا بکند انصافا آن تفسیر مناسب همان تفسیر قانونی است. اصلا آن تفسیر مناسب با روح یعنی منسجم با روح خاتمیت همان تفسیر قانونی است. لکن عرض کردیم آن که ما باز از مجموع آیات و روایات در میآوریم یک نکته است و آن نکته این بود که این تفکر هست که نظام قانونی، نظامی است که در آن ولایت جایگاه ندارد، جایگاه مال همان نظر مردم و اراده مردم است.
این در عبد و مولا ولایت دارد، البته در عبد و مولا هم ملک است، ولایت نیست. و انصاف قصه عرض کردیم، این اشکال. آن وقت این را ما احساس میکنیم که در شریعت مسئله ولایت مطرح است. انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا، الست اولی بالمومنین النبی اولی بالمومنین اولی بانفسهم، و آیات دیگر، حالا نمیخواهم من وارد بحث استظهاری بشوم، فعلا یک بحث از خارج.
پس آیا به خاطر وجود ولایت میشود فهمید که این نظام، نظام عبد و مولاست یا نه؟ سوال این است. این نظام، نظام قانونی نیست.
جواب نه، چون این نظام ولایت منشأ تقنین را میگوید، نه تأثیرگذاری در قانون. این را اگر بتوانیم حلش بکنیم این شبهه را خب این خیلی مهم است، این تصور این قسمتش الان مشکل است. یعنی بعبارة اخری، این ولایت الهی که عرض کردیم این ولایت به تصور عامه مسلمانان ولایت تشریعی که اسمش نبوت است و به تصور شیعه ولایت تنفیذی که اسمش امامت است. اینها هر دو ولایت هستند. یکی مسئله تشریع وقانونگذاری است، یکی مسئله اجراست که عربها به اصطلاح عربی دارند میگویند قوه تنفیذیه، یا ما میگوییم قوه مجریه. یکی تنقیذ است، این دو تا الهی هستند.
اهل سنت الی الان عقیدهشان بر این است که شأن انبیاء فقط تقنین است و مردم مخصوصا شریعت مقدسه، این مردم هستندکه آن قانون را پیاده میکنند. این وظیفه جامعه اسلامی است. و جامعه اسلامی من حیث المجموع به عنوان جامعه اسلامی خطا نمیکند. یکی از کارهایی که اسلام گذاشت عقل جامعه اسلامی به عنوان مجموع، رشد پیدا کرده و مخصوصا به خاطر وجود امر به معروف و نهی از منکر، و به خاطر وجود خود قرآن و به خاطر روایات متعدد و به خاطر حالا دیگر نمیخواهم وارد توضیحات علل آن بشوم، این جوری است که جامعه اسلامی به عنوان جامعه و یا به تعبیر بعضی امت، امت نه ائمه، امت معصوم است، نه ائمه، میگویند شیعیان میگویند ائمه ما میگوییم امت، لذا اگر که بنا به این است که قوانین مشخص باشد، خود جامعه میتواندآن را پیاده بکند. طبعاً پیاده کردن قوانین اسلامی در جامعه نیاز به دو قسمت اساسی دارد: یکی علم، یکی هم به تعبیر شیخ الرئیس در الهیات شفا، حسن العیالة، مدیریت، مدیر و مدبر، یکی علم است، ایشان تعبیر علم کرده، دومی را حسن العیاله، یکی هم مسئله حسن العیاله یا مدیریت. این دو تا باید باشد. البته ایشان میگوید اگرتصور ایشان اگر یکی علمش بهتر بود، یکی مدیریتش بهتر، حاکم باید مدیر باشد. مدیریت را بدهیم حکومت را بدهیم به آن که مدیریتش بهتر است، لکن با عالم مشاوره بکند، مشورتش را باعالم قرار بدهد. این راهی است که اینها پیشنهاد میدهند. پس دقت کردید؟
پس اینها هم میگویند ما باید علم پیدابکنیم، یعنی آن احکام را به دست بیاوریم، و مدیریت هم بایداجرا بشود. بحثی که در شیعه مطرح شد که نه هر مقدار جامعه اسلامی امر به معروف و نهی از منکر بشود، تا این عنصر الهی نباشد فایده ندارد؛ چون آن پیچیدگیهای خاص خودش را دارد. بعد هم چون این مسئله، مسئله تا روز قیامت و خاتمیت است، این هر زمان یک ویژگیهایی دارد، این انطباق آن قوانین کلی چه به صورت قرآن چه به سنت رسول الله(ص) در هر زمان این به جز نیروی الهی نمیشود، این مسئله امامت است. پس دو تا ولایت مطرح است: یکی ولایت تشریع، یکی ولایت تنفیذ، که ولایت تنفیذ را ما اصطلاحاً امامت اسمش را گذاشتیم و عرض کردیم دیگر من چون بخواهیم اینها را یکی یکی توضیح بدهم طولانی میشود، به صورت سرتیتر به اصطلاح امروزیها به صورت فهرست وار عرض میکنیم.
و عرض کردیم آن که ما الان میفهمیم این ولایت ولو ولایت اساساً یک توضیح هم دیروز عرض کردیم برای پر کردن کمبودها و خلأها است. اصلا تعبیر ولایت. این که بعضی دیدم از این معاصرین نوشتند ولایت بر مجانین و اطفال است، نه بر جامعه، این تصور غلطی است، درست است ولایت بر مجانین و اطفال است، درست است، بر اطفال هست، بر سفیه هست، ولایت هست، بلااشکال، لکن آن ولایت اساسا فردی است، ذاتا فردی است. اصلا ولایت بر مجانین ذاتا فردی است، پدیده اجتماعی نیست، بله اگر پدر نبود مشکلات بود میشود پدیده اجتماعی، اما این ولایت ذاتاً اجتماعی است. اصلا دو تا ولایت جدای از هم هستند. چون دیدم یکی از آقایان دیگر هم جوابش را داده که نه آقا ولایت بر دانشمندان و علما و نخبگان جامعه است. هر دو تصور باطل است.
در این ولایت یک طبقه خاص، یک نژاد خاص، یک منطقه خاص، یک مثلاً انسان فقط، اصلا در این ولایت فرض نمیشود، چون این ولایت کل جامعه را با تمام مساحتش نگاه میکند. لذا این ولایت طبیعتش اجتماعی است. آن ولایت طبیعتش فردی است، با مشکل میشود اجتماعی. اما این ولایت طبیعتش اجتماعی است.
آن وقت سوال: خب این ولایت برای چه میآید؟ چه کمبودی هست؟ دو تا کمبود اساسی: یک: معرفت احکام الهی، دو: کیفیت پیاده کردن آن در هر زمان. این دو تا مشکل اساسی دارد
س: این نسبت به ولایت تکوینی هم اطلاق دارد؟
ج: نه این غیر از ولایت تکوینی است. آن بحث دیگری است کلا.
ما میخواهیم بحث قانونی بکنیم اصلا ربطی به آن مسائل تکوینی ندارد.
س: استاد اگر معرفت احکام به جز به حضور ولایت و ولی امکان پذیر نباشد، پس دیگر ثمرهای برای تقنین باقی نمیماند، همان عبد و مولا میشود دیگر. در عمل چیزی غیر از عبد و مولا باقی نمیماند.
ج: من دیروز عرض کردم در بحث ولایت بحث مالکیت نیست. ولی مالک نیست. کسی که ولی مجنون است مالک نیست. اصلا در بحث ولایت تصور این است که دو تا شیء مستقل هستند، یکی نقص دارد، آن دومی ببینید سیطره هم نیست، نظارت و نگاه هم بکند نیست، یک نظارت و کنترل همراه با اداره و رشد دادن و هدایت کردن، این مجموع اسمش ولایت است. و این را به ذات شخص نگاه میکند، نه با خصوصیات خارجی. اصلا کلمه ولی همین که در دیروز عرض کردم در مفرد راغب آمده چیزی که بعداز او قرار بگیرد بلافصل اجنبی، فاصلی نباید باشد. حقیقت ولایت مالکیت نیست، لذا آن نظام عبد و مولا چون در آن ملکیت است، اصلا با این نظام کلا فرق میکند. با نظام ولایت فرق میکند. بله بشر در جامعه ما در طول تاریخ غیر از نظام عبد و مولا، نظامهای ولایتی مثل این که یک حزب کمونیست حاکم باشد، یا اشراف یا خاندان سلطنتی یا نخبگان یا احزاب فلان، یا گروههای فلان الی آخره دیگر نمیخواهد یکی یکی اسم ببرم، در اینجا آنچه که الان در اینجا مطرح است، این ولایت، یک ولایت الهی است، به دو نکته: یک: بیان ارتباط راه ارتباط انسان با خدا؛ دو: این که فرمود والسماء رفعها ببینید دقت بکنید، آسمان این امر تکوینی و وضع المیزان، بعد الا تطغوا، این فقه است، این قانون است. این یک کسی باید بیاید ربط بدهد بین السماء رفعها با لا تطغوا فی المیزان، این کار ولی است. این قسمت را ربط بدهد. بین السماء … این ربطی دادن چه در تشخیص که اسمش امامت است، چه در تقنین، جز در دایره الهی نیست، جز در دایره نصب الهی نیست. خود مردم خود جامعه اسلامی بما هم جامعه اسلامی نمیتوانند این کار را بکنند، بین این دو تا ربط بدهد. این قسمت هم واضح.
بحث دوم خوب دقت بکنید. ریشه بحثی که ما داریم اینجاست. آیا بعد از اینکه با این ولایت نظام قانونی درست شد، باز هم ولایت میآید در قانون دستکاری میکند یا نه؟ این مشکل است. ما میخواهیم بگوییم این کار را نمیکند دیگر. آن میآید نظام قانونی، خود نظام قانونی زیرمجموعه ولایت است اما به این معنا نیست که نظام قانونی هم به هم بپاشد، ولایت این کار را نمیکند. حالا من دو تا مثالش را عرض میکنم تا بقیه موارد. مثلاً من باب مثال یکی همین بحثی که اینجا مرحوم آقای اصفهانی مطرح کردند و آن اینکه مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء فرمودند که اگر یک امری تکلیف شد به ما، مثلاً خدا به ما گفت نماز بخوان، این ملک خداست یا حق خدا، خوب دقت بکنید. اگر یادتان باشد ما حرف مرحوم آشیخ محمد حسین را خواندیم، ایشان رفت روی اضافه اشراقیه و قیومیه و از این حرفها، بردش روی ولایت. بحث علمی این است که آیا ولایت این تأثیر را میگذارد یا نه؟ سوال این است. یعنی اگر و لذا ماعرض کردیم اگر یادتان باشد نوار را دقت بکنید، مرحوم آقای اصفهانی ملک لله، ما آنجا گفتیم چرا بگوید ملک لله، اگر بحث قانونی است، بگوید ملک للآمر، این نکته این است که اینها میخواستند بگویند این ولایت منشأ این اثر شده، یعنی اگر نمیدانم نکته فنی روشن شد؟ اگر ما باشیم و امر، ملکیت در نمیآید. اگر گفت به طرف بلند شو، این فعلش ملک آمر نمیشود، اما اگر خدا گفت ملک خدا میشود. خوب دقت کنید. سوال این است: اگر بناست در قانون، در نظام قانونی ملک نشود، به خاطر اینکه در شریعت مقدسه ولایت الهی وولایت نبوت و ولایت امامت هست در شریعت مقدسه ملک بشود. یعنی اگر مطلبی است که من کرارا عرض کردم در بحثهای اصولی هم گفتیم ما اصولا در مباحث خودمان سه رشته داریم: یک عرف عام، دو عرف قانونی، سه عرف شریعت. بیاییم بگوییم در عرف عام ملک نیست، در عرف قانونی هم ملک نیست، در عرف شریعت ملک است. وقتی شارع گفت کتمان شهادت نکن، خوب دقت بکنید، ابراز شهادت بکن، این ابراز ملک خداست، اگر ملک خدا شد، دیگر شما حق ندارید بگویید با اوفوا بالعقود من این را به کسی بفروشم، بخرم، خرید و فروشش بکنم، این تصور مرحوم شیخ جعفر، مرحوم آقای اصفهانی هم رفت در مسئله اضافه اشراقی و قیومی و از این حرفها.
ما داریم چه میگوییم؟ ما میگوییم اصلاً آن بحث اضافه، چون این ولایت منشأش چیست، شما اصلاً منشأ فلسفی را نیاورید، کار به آن نداشته باشید، ما بحثمان قانونی است بحث این است: به خاطر ولایت عمل ملک خدا میشود یا نه؟ این بحث، این تأثیر ولایت.
در عبد چون ذات عبد ملک است، خب عمل هم ملک میشود. خوب دقت بکنید. روشن شد نکته فنی؟ بحث ما این است شما میگویید در عرف عام ملک نیست، وقتی گفت برو آب بیاور، آب آوردن ملک من نمیشود. فرض کنید به پسرم میگوید آقا دو تومان به من بدهد من بروم آب بیاورم برای پدرت، پدرت ولو به من گفته، این ملکش نمیشود. در عرف قانونی، و لذا اینها گفتهاند لله تعالی، مرحوم آشیخ محمد حسین هم روی مسئله اضافه و ملکیت و مقوله فلان و ملکیت حق تعالی از این مقولات نیست و فلان… اصلا آن بحثها را چرا انجام بدهیم؟ آن بحثها را ول بکنید، بیاییم به این طرف بحث. آیا شما که قبول کردید در نظام قانونی را در شریعت مقدسه، لکن بر اساس ولایت، آن نکته فنی را دقت کنید، قانونی، این ولایت میآید تأثیر جدیدی بگذارد در قانون؟ شما میگویید در عرف قانونی فعل ملک نمیشود، دقت کردید؟ آن نکته فنی روشن است؟ دقت میفرمایید یا نه؟ اما در شریعت چون شریعت تفسیرش بر اساس ولایت است ملک میشود. حرف بنده چیست که ملک نمیشود. این ولایت نمیآید نظام قانونی را عوض بکند، با ولایت جعل قانون کرد، به مقداری که جعل قانون کرده در عرف قانونی حساب میشود، نه اینکه بیاییم ولایت را تأثیرگذار بکنیم بگوییم بیش از مقدار قانونی جعل کرده، این تمام صحبت. این صحبت فنی اصولی و فقهی. دیگر آن اضافه اشراقی و … را ولش کنید، آنها ربطی ندارد، حالا آن ولایت منشأش کجاست، درست است نمیخواهیم بگوییم درست نیست، ربطی به بحث حقوقی ندارد، ربطی به بحث قانونی ندارد، ربطی هم به بحث اصولی ندارد.
آن بحث اصولی این است: ما قبول کردیم در اسلام، نظام، نظام قانونی است. شواهد این است، لکن نظام قانونی منشأش ولایت است. حالا که منشأش ولایت شد معنایش این است که این قوانین ملک خداست. و لذا باید بگوییم در این نظام قانونی ملک است نه در نظام قانونی عام و نه در فهم عرفی عام. اگر به طرف گفت آب بیاور، عرف مینفهمد آب آوردن ملک من شد، این را که عرف نمیفهمد، گفتیم در نظام قانونی هم نفهمیدیم، اما در نظام ولایت میفهمیم. چون در اینجا ما نظام قانونی داریم، این نظام قانونی بر اساس ولایت است. ولایت این اقتضا را دارد یا ملک بشود، یکی از مبانی، یا حق بشود، یا سیطره من را بر عمل بردارد، این هم یکی از مبانی بود. اگر یک امری واجب شد خدا واجب کرد دیگر من بر آن عمل سیطره ندارم، اگر سیطره نداشتم دیگر نمیتوانم اوفوا بالعقود بگویم به کسی بفروشم.
سوال این است: آیا ما که نظام قانونی را در اسلام قبول میکنیم و منشأش را هم ولایت میدانیم، سوال روشن شد؟ آیا ولایت میآید این قانون را عوض بکند؟ بگوییم در قانون ملک نیست، در قانون حق نیست، در قانون سیطره نیست، اما در شریعت هست. چرا؟ چون منشأ نظام قانونی در شریعت ولایت است. ولایت این اقتضاء را میکند.
بحث ما این است، ولایت جعل قانون میکند، اما قانون را به هم نمیریزد، قانون را به هم نمیپاشد، چیز جدیدی نمیآورد. نکته فنی این است.
س: اصالت آن قانون کجاست که ولایت…
ج: خب این را ما از مجموعه آیات و روایات مثل و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون، والسماء رفعها و وضع المیزان الا تطغوا، آیه مبارکه لیقوم الناس، مجموعه شواهد، یعنی طرح قرآنی نظام قانونی است.
س: خب آن هم که از ولایت به دست آمده است.
ج: هان، از ولایت، این ولایت میآید همان قانونی را که ما میفهمیم، همین قانونی که با ارتکازات ما هست، با عقل عملی، چون عقل عملی یکی اداره مدن است دیگر سیاست مدن است. آن عقل عملی ما که میگوید این را میفهمد. عقل عملی ما ملک نمیفهمد. بگوییم ولایت ملک را اضافه کرد. سوال من این است. ما معتقدیم، دقت کردید شما یک بار دیگر اگر عبارت مرحوم آشیخ محمد حسین را بخوایند، چند سطر هم خیلی طولانی جواب مرحوم آشیخ جعفر را ایشان طولانی داده، ما نظرمان این است که راه فنی این است. آن نیست که ایشان نوشته، ایشان رفته روی مبادع ولایت بحث کرده، اضافه اشراقی و قیومی… آنها را ول بکنید، آن مبادی را ول بکنید، آن بحث فقهی و قانونی این است. آیا چون منشأ این نظام قانونی ولایت است، ولایت میآید شکلش را عوض میکند؟ در قانون ملک نیست، اما در شریعت ملک است، چرا؟ چون شریعت قانونش را از ولایت گرفته، ولایت ملک درست میکند.
بحث من این است که ولایت این کار را نمیکند، ولایت اصل تقنین را، یعنی تقنینی که در شریعت است، قانون مثل قانون مدنی است. قانون مدنی به آراء مردم است، سعی میکند نظر مردم را بیاورد، اینجا نه، الهی است، اینجا والسماء رفعها است، این نظر مردم نیست، این نظر والسماء رفعها است. این معیارش از آنجا شروع میشود. الا تطغوا فی المیزان
س: در ناحیه تنفیذ مگر ولایت دخالت نمیکند؟
ج: تنفیذ دارد چرا دارد
س: خب چجوری در تنفیذ دخالت میکند یعنی؟
ج: چون ولایت الهی که شد، چون اینجا قبول کردیم که ولایت تنفیذ هم الهی باشد. چون امر الهی مشکلات خاصی دارد، بشر هر چه جمع بشود نمیتواند به آن فهم برسد، طبیعتاً نمیتواند به آن برسد.
حالا آن بحث عقایدی است کنار باشد.
یک مثال زدم. مثال دوم: خب عدهای میدانید مثلاً میگویند اگر شک کردید به جای برائت، احتیاط جاری میشود و حق الطاعه را مطرح کردند. شنیدید. ما بهترین نکتهای را که میتوانیم البته نکات دیگری هم گفتیم تا حالا. یکی از نکات خیلی خوب همین است، بیاییم حق الطاعه را اینجور معنا بکنیم. بگوییم چون در این شریعت مقدسه مبنای قانون بر ولایت است، نه مبنای قانون بر نظرات خود ما، بر اراده مردم، اگر ماجایی شک کردیم، اقتضا میکند حق الطاعه، ولایت اقتضا میکند که احتیاط بکنیم، حق الطاعه درست میکند. پس حق الطاعه را از راه ولایت درستش بکنیم. و الا خب میدانیم بشر اگر شک در قانون کرد خب برائت جاری میکند. بلکه عرض کردیم شاید سیره بشری این باشد که اگر شک در قانون کرد، میگوید واقعا جایز است نه اینکه اصالة به حساب برائت ظاهری باشد نفی ظاهرا باشد. بگوییم اینها روی قوانین بشری است، آن نظام قانونی بشری. اما نظام قانونی ولایی اگر نظام قانونی شد و ولایی اگر شک کردید حق الطاعه میآورد به خاطر ولایت.
س: حالا اگر کسی قائل باشد که ائمه(ع) یا حتی خود پیغمبر(ص) تشریع ندارند، یعنی حق تشریع ندارند مگر همان بیان احکام یا اجتهاد خودشان را
ج: ببینید بحثهای فرعی را مطرح نکنید، آن بحثی که به اصول بر میگردد. آن بحثهایی است که باید در جای خودش ثابت بشود. ما فعلا اینجا جا نداریم. دقت کنید آن بحثهای دیگری است. حالا دارند یا ندارند بحث دیگری است.
بحث که الان روشن شد؟
سوال: آیا میشود ما بگوییم به خاطر حق ولایت، چون منشأش ولایت شد دیگر، اگر شک کردیم این فرق بین نظام قانونی بشری با نظام قانونی ولایی، فرقش این است، اگر شما شک کردید طبق قانون ولایت باید حق الطاعه جاری کنید.
س: چرا؟
ج: چون ولایت دارد بر مومنین، من که وضع نکردم. آن ولی من قرار داده
س: شک داریم ولی
ج: خب شک داریم، حینئذ آن ولایت اقتضا میکند من انجام بدهم. اما اگر مربوط به خود من بود نه، خود مجلس جمع شدند نشستند، شک داریم خیلی خب مجلس انجام داد، این مربوط به خود ما میشود.
اما اگر مجبور به ولایت شد، بحث ما همین است. تمام نکته
س: اصالت حظر باید بیاید در آن دیگر
ج: شبیه اصالت الحظر هم میآید. البته این حق الطاعه را میخواهند، اصالة الحظر چون احتمال دارد واقع نفس الامری باشد یعنی این عمل بعنوانه حرام است. از حق الطاعه نه به عنوان ظاهری، مشکوکش، آن اصالة الحظر ممکن است اصل نباشد، قاعده باشد. حالا وارد آن بحثها نشویم دیگر خیلی بحث طولانی کردیم دیگر شما طولانیتر نفرمایید.
جواب: ما عرض کردیم ولایت اساس تقنین هست، اما اضافه بر آن دیگر تقنین نمیکند. خوب دقت کنید. ولایت آمد گفت فلان شیء حرام، فلان حرام، بله ولایت اقتضاء میکند شما انجام بدهید، خمر حرام، بله، فلان حرام، بله، اما شک بکنید ولایت اضافه نمیکند، مشرع نیست. بگوید اگر شک هم کردید ولایت میآید جعل حکم میکند، بگوید آقا این کار حرام است. این کار، کار ولایت نیست. یعنی ولایت پیشتوانه قانون هست، خوب روشن شد؟ اساس تقنین هست، اساس نظام قانونی هست، اما دخالت نمیکند. یعنی عنوان ولایت قانون جدید درست نمیکند. ولایت یعنی همان مقداری که جعل شد، همان مقداری که به شما رسید، تنجز پیدا کرد.
س: تمام مباحث اصولی روی همین اصل است استاد، روی بحث اضافاتش نیست. الان ما با چه معیاری میگوییم ما اصل را به دست آوردیم، بعد میگوییم حالا دیگر این نظام قانونیاش است و حالا دیگر ولایت نمیآید از آن زیاد
ج: خب بحث ما همین است. یعنی بحث عقلایی همین است. میخواهیم بگوییم آن نظام عقلایی که در قانون هست همین است. یعنی نظام قانونی جای خودش است. ولایت باید اضافه بکند. این را ما از ادله در نیاوردیم مگر اینکه در روایت شارع بیاید. لذا هم عدهای از اخباریها از راه وقف عند الشبهه مثلا، الوقوف عند الشبهه مگر خود شارع بگوید.
س: شما خودتان اذعان دارید ما به آن اصل نرسیدیم یعنی به آن اصل نظام قانونی هنوز پی نبردیم، یعنی
ج: چرا قبول کردیم. لکن گفتیم این نظام قانونی بر اساس ولایت است، نه نظر خود ما. فقط فرقمان همین است. نظام قانونی ولایی نه نظام قانونی بشری. میخواستم تأثیر این مطلب که شما بگویید میخواستیم این را بگوییم ما بیاییم بحث ولایت را بکشیم در بحثهای قانونی و فقهی خوب دقت بکنید حقوقی، نه فقط بحث آنکه مثلا اراده الهی، آیا ولایت چه مقدار، تأثیر ولایت در اصل نظام قانونی است. خوب دقت بکنید. در خصوصیات ولایت تأثیرگذار نیست. یعنی ما از مجموعه آیات و روایات در میآوریم که اصل این مطلب دست خداست. اما وقتی که جعل شد دیگر همه علی حد سوی حتی رسول الله(ص). اگر بنا شد اوفوا بالعقود باشد همه مکلفند به اوفوا بالعقود حتی رسول الله(ص)، رسول الله(ص) بگوید نه، من جعل کردم من خودم مکلف نیستم، من انجام نمیدهم، این نیست، نظام قانونی یعنی این. این نظام قانونی انسجام دارد، این انسجام باید حفظ بشود از زمان رسول الله(ص) تا روز قیامت. روی تمام کره زمین.
لذا این نظام منسجم حفظ شده جز از راه خود رسول الله(ص) که دارای دو مقام نبوت و امامت و جز توسط امیر المومنین(ع) و ائمه علیهم السلام این مقدور نیست. البته در بین علمای شیعه بحثی بود که آیا در مناطقی که یا در زمان خود حضور امام(ع) دستشان به امام(ع) نمیرسیده یا در زمان ما، آیا مثلاً ائمه(ع) وظیفهای قرار دادند یا به همان وظائف عامه اکتفا کردند؟ کسانی که قائل به ولایت فقیه هستند اما به عرضی که خود ما هم قائل هستیم، میگوییم نه ائمه این کار را ، چون نظام اصلش بر نظام ولایی است باید این ادامه پیدا بکند. و لذا فقیه هم باید یک صورت مصغر به قول عربها، یک نسخهای از امام معصوم باشد، هم در علمش به احکام، هم در عملش و تقوا، و هم در علمش به موضوعات، باید سعی بکند به آن نسخه نزدیک بشود، البته محدودیت هم دارد. این که فقیه عیناً ولایتش ولایت معصوم است این را هم قبول نکردیم، بله، این از او ترشح پیدا کرده، یک حد محدودی دارد، جاهایی هم که روشن نیست، مثلاً روایت دارد که امام فرمود که اگر امام تمام بیت المال را به یک نفر بدهد، طرف گفته آقا اشکال ندارد، حضرت فرمود درست گفت. این کار برای فقیه ثابت نیست. فقیه بتواند تمام بیت المال را به یک نفر بدهد ولو تشخیص هم بدهد. فقیه باید به تشخیصهای عرفی رجوع کند، حق چنین تشخیصی بگوید من تشخیص دادم، این حق برای او ثابت نیست که تمام را بتواند به یک نفر بدهد. و الی آخره و مطالب دیگری که جایش اینجا نیست.
کیف ما کان آن صحبتی راکه ما تا اینجا میخواستیم بگوییم یک: در این هفت تا نظامی را که هفت تا فضایی را که تصویر کردیم، فضای صحیحش به نظر ما همان فضای قانونی است لکن با مراجعه به شواهد قطعی در شریعت این فضای قانونی یک فضای ولایی است نه یک فضای بشری.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین