خارج فقه (جلسه34) دوشنبه 1394/09/23
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحثی که مطرح بود در اخذ اجرت بر واجبات، مرحوم آقای اصفهانی قدس الله سره الشریف، وجه چهارم بود که منسوب است به شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمه الله و آن اینکه اصولاً عمل بعد از اینکه امر به آن تعلق گرفت، وجوب یک عمل به معنای این آن عمل ملک موجب میشود، ملک آمر میشود، ملک مقنن یا حالا در ما نحن فیه ملک شارع؛ چون ایشان رفتند روی ملک شارع.
یا لااقل بگوییم تولید حق میکند. و با این ملکیت و حقیت دیگر نمیتواند به کس دیگری آن عمل را در مقابلش پول بگیرد. چون ملک خداست ملک خودش نیست.
و عرض کردیم مرحوم آقای اصفهانی در مناقشه یک مقدار توضیح دادند، و روی همان ذوقیت خودشان که ذوق فلسفی بودند سعی کردند این مسئله را هم یک مقداری مخلوطی با فلسفه بکنند.
اولاً ایشان به یک مناسبتی وارد حقیقت ملک شدند که خب بحثهای خوبی است. بحثهای قانونی بسیار خوبی است. بحثهای کمی نیست. ما هم در بحثهایی که با ایشان مطرح داریم میکنیم مدام زاویه بحث را میآوریم روی آن جهت قانونی، یا به قول امروزیها گرای قانونی، آن گرایی که داریم میدهیم گرای قانونی است، نه حالا خصوص شریعت مقدسه.
چون در آخر بحث عرض میکنم. یک دفعه بحث این است که کلا در مواردی که اعتبار هست، جعل هست، وجوب هست، اعتبار هست، کلا در این جور جاها، تملیک، تملک مالک میشود. یکدفعه این که نه در خصوص شارع مقدس ما این را در میآوریم.
مثلاً در روایت حج دارد که دین الله احق ان یقضی، از وجوب حج تعبیر به دین شده است. و دین در ارتکاز عقلایی مال است، در ارتکاز عقلایی ملک است، مالی است که در ذمه اوست. پس این عمل هم در ذمه اوست مثل مال. البته مرحوم آقای اصفهانی و دیگران این تفکیک ما را انجام ندادند. رفتند روی همان لله تعالی و از این…
آن وقت عرض کردیم مرحوم آقای اصفهانی یک مقدمهای اول راجع به ملک فرمودند و قبول کردند که ملک یک نوع اعتبار است، انتزاعی نیست، لکن ایشان فرمودند بل اعتبار معنا مقولی، البته آن معنای مقولی را ایشان توضیح ندادند کدام یک از این مقولات، مراد ایشان از اعراض تسعه است، لکن با توضیحاتی که بعد در عبارات ایشان میآید ظاهراً همان مرادش اضافه باشد، از مقولات اضافه مثل بنوت. چطور بنوت و ابوت، پدری و مادری، پدری وفرزندی جزو مقوله اضافه است، و جزو معانی یعنی جزو امور متأثره است در خارج، اینجا هم هست، اما اینجا در عالم اعتبار است. خب عدهای هم حالابعد از ایشان قبل از ایشان از مقوله جده و ملک یا له گرفتند، از آن مقوله از مقوله جده گرفتند، اعتبار را در مقوله جد، لکن ظاهر ایشان اعتبار در مقوله اضافه.
یعنی یک نوع مثل اینکه ما در بحث نکاح عرض کردیم حقیقت عقد نکاح ایجاد زوجیت اعتباری است. چون یک زوجیت حقیقی داریم که هر چیزی میگویند چه اتم و هر چیزی دارای زوجیت است، آن زوجیت واقعی است. یک زوجیت اعتباری هم داریم، عقد نکاح انشاء این زوجیت اعتباری است. یعنی این زوجیت اعتباری را ایجاد میکند.
ایشان میگوید چطور بنوت و ابوت هست که یک امر واقعی است بنابر مشهور بین حضرات و نکتهاش این است که اگر فردی را فرض کنند که فرد دیگری از او به دنیا آمده، از او عنوان ابوت در میآورند، آن فرد دوم که از فرد اول میدانند، از او به عنوان بنوت مثلا. دو نفر از یک نفر باشند عنوان اخوت، این دو تا را عنوان اخوت به اصطلاح میگویند وجود دارد. البته در آن معنای اضافه هم عدهای آن را هم حقیقی نمیدانند، متأصل نمیدانند.
علی ای حال کیف ما کان آن وقت ایشان یک مقداری اول شرح داد بعد ما یمکن ان یستدل لاین قول که با وجوب این ملک آمر میشود یا ملک لله تعالی میشود. و خلاصه که ایشان بله، کما یتوهم این به عنوان توهم و دلیل ایشان، دلیل ایشان این است که وقتی یک عمل مباح است، یعنی چه، اباحه یعنی چه، یعنی زمام عمل دست مکلف است. به او میگویند مباح است تو آب بیاوری یا نیاوری، مباح است. لذا میگویند چون زمام عمل دست مکلف است این معنایش این است که ملک اوست. اما اگر مولی گفت آب بیاور، پدر گفت آب بیاور، دیگر زمام عمل دست او نیست، زمام عمل از دست او در میآید و میآید در اختیار مولی.
پس اباحه معنایش این است که این عمل ملک عامل است. ایجاب معنایش این است که این عمل ملک آمر است. روشن شد؟ یا ملک یا حق. این یتوهم، این به عنوان دلیل بر این مطلب.
پس دلیل ایشان بر این مطلب که ایجاب به معنای ملک است، وجوب به معنای ملک است، این است. چون اباحه به معنای ملک عامل است و ملکیت هم به لحاظ همان زمام العمل بیده است. همین حالا به قول ایشان عنوان اضافی مثلا. البته ملک را هم به معنای سلطنت نگرفته، به معنای فالولی بایجابه قد احتول عمل لنفسه، البته این احتوا به جده بیشتر میخورد، حالاایشان به اضافه گرفته. احتوایی که در عبارت ایشان آمده با جده بیشتر مناسب است.
و حینئذ لا فرق بین الملک الانتزاعی الثابت له تعالی و لغیره، عرض کردیم مرادش از له تعالی مثل نماز و روزه، لغیره، مثل نماز میت و دفن میت. فی ترتب الاثار الملک علیه، و هذا، بعد چون ایشان یک نوع اعتبار اضافی گرفته، اعتبار کرده، اضافه خودش مقوله حقیقی ایشان گرفتند، اعتبار کرده، و هذا غیر الملکیة الحقیقیة الثابتة له تعالی، دقت فرمودید چه شد؟ ایشان چون از مقوله اضافه گرفتند یک دفعه رفتند روی مطلب دیگری که آن مثلاً این ملکی که هست این ملک اعتباری است لله تعالی.
عرض کردم این بحث را منشأ اشتباه بحث این است که خیال کردند این بحث ملکیت خاص به قوانین الهی است، به شریعت الهی است. این بحث کلی است اصلاً. نمیخواست وارد این بحث بشود. یعنی سر این که یک دفعه ایشان رفت گفت که یک ضرب المثل شوخی هست گفت قربان چشم بادامی بروم، گفت بادام میخواهم، یک چیز دیگری گفته بود، صحبت چشمش بود، گفت من بادام میخواهم، اسم بادام آمد، حالا ایشان یک دفعه رفت روی اضافه اشراقی و از بحث خارج شد، سر مطلب این بود، یکی اینکه اولا خیال کرده بحثی که در اینجا ملک است خصوص احکام الهی است. دو اینکه ملک را به معنای اعتبار معنای مقولی به تعبیر ایشان، آن معنای مقولی را هم ایشان اضافه کرده. یک دفعه رفتند در اضافه اشراقی، اصلاً جای بحث نیست، آن چه ربطی به ما نحن فیه دارد. دیگر حالا به هر حال.
الملکیة الحقیقیة الثابتة له تعالی بملاحظة احاطة الوجودیة، البته بیشتر متعارف است قیومیه میگویند، حالا ایشان وجودیه فرمودند. سه سطر بعدش، چهار سطر بعدش، این صفحه 212 است به حسب چاپ من، این سطر اول بود، بملاحظة الاحاطتة الوجودیة، من وقتی هم خواندم همان وقت هم به ذهنم آمد، گفتیم در درس بگوییم، بعد دیدیم خودشان هم نوشته ایشان. چهار سطر بعدش، بل هو عین حقیقة الوجود الانبساطی الذی یصحح معنا القیمومیه، بیشتر مرادشان معنای قیمومیه، خیلی خب حالا آن بحثها را نکنیم. احاطته الوجودیة علی الممکنات الکافه ملاکها و املاکها؛ تعبیر ادبی خوبی فرمودند، جناس به قول آقایان. چه مالک و چه مملوک، چه خود شخص و چه خانهای که ملک اوست، تمام اینها ملک حق تعالی هستند به نحو آن ملکیت حقیقیه، ملاکها و املاکها، خوب است قشنگ است، عبارتش را هم قشنگ آورده است. بله، خود ایشان خب ادیب بزرگواری است رحمة الله علیه.
اصولاً من انشاء الله در بحث لا ضرر چون نزدیک است در اصول به لاضرر برسیم، ایشان تحقیقات خیلی لطیف ادبی هم دارند. یعنی انصافاً ما الان در مباحث اصولمان اصول شیعه متأخر تحلیلات ادبی خیلی خوبی آمده است. خود مرحوم آقای اصفهانی یکی از ارکان هستند در این جهت. مثلاً آقاضیا و دیگران ندارند، گاهی یک چیزهایی دارند. اما مرحوم آقای اصفهانی خیلی در مفهوم شرط، در همین بحث لاضرر، در ضرار، در باب فرق بین باب مفاعله و تفاعل، انصافاً خیلی فرق بین به اصطلاح اسناد اشتقاقی و فعلی، فعل و مشتق، خیلی تحلیلات لغوی زیبایی دارند انصافاً مرحوم آقای آشیخ محمد حسین. حالا غیر از آن ادبیت و شعر و تمکنات ایشان، تحلیلات بسیار زیبایی دارند که انصافا اگر این تحلیلها در این اصول فعلی ما، مثلاً آقای خویی این قدر نگرفتند حرفهای ایشان را با اینکه شاگرد ایشان هستند، نمیدانیم حالا سرش چیست. خیلی حرفهای لطیف و خیلی صحبتهای شیرینی دارند. خیلی قشنگ است چون الان ما در اصول خودمان یک مقداری تحلیلات لغوی داریم، البته تحلیلات لغوی را ما کرارا عرض کردیم، مرارا نه یک بار، از زاویهای که بخواهد برایش ترتیب آثار اصول بدهد. اما در کتب لغت یا فرض کنید کتب مثل به قول آقایان قدیمیها مطول، معانی بیان، اگر تحلیل مخصوصا بیان، تحلیلاتی دارند بیشتر تحلیلاتی است که جنبه لغوی صرف دارد. انصافاً در این جهت اصولیین شیعه ما قویتر هستند تا سنیها، انصافا.
یک بار عرض کردم در اینها مثلاً مرحوم نائینی کم دارند، مرحوم آقاضیا کمتر دارد، استاد هم حتی کم دارند، تعجب است. مرحوم آشیخ محمد حسین خیلی زیاد دارند، خوب است خیلی انصافاً تحلیلات لغوی بسیار عالی دارد و نظر ما این هست که این کار تکمیل بشود. یعنی توسعه پیدا بکند در کل ابحاث اصول، تحلیلاتی است لغوی که زیربنا قرار میگیرد برای استنتاجات اصولی و فقهی. اینها بسیار کار خوبی ایشان دارد.
فمثل این ملکیت حقیقی، لا یکون مانعا عن التملیک و التملک بین العباد؛ اصلاً تمام بحث ما همین بین العباد است، ایشان بله، بخلاف الملک الاعتباری، این ملکیت حقیقی است، بخلاف الملک الاعتباری من سنخ الاعتبار الثابت للعباد فانه علی فرض ثبوته مانع، آن ملکیت حقیقی مانع نیست، اما این ملکیت اعتباری مانع است. یعنی اگر شارع گفت نماز بخوان، نماز شد ملک شارع، شما نمیتوانید از کسی دیگر پول بگیرید، مانع یعنی مانع از پول گرفتن. فما ان شیخنا العلامة الانصاری قدس سره فی مقام الجواب من ان استحقاق الشارع للفعل و تملکه، عطف است بر استحقاق، المنتزع من طلبه لیس من قبیل استحقاق الادمی، بله، و تملکه الذی ینافی تملک الغیر و استحقاق؛ این نه جواب، اشکال وارد است نه جواب. اصلاً مرحوم شیخ زده باز به شریعت مقدسه، اصلاً نباید به شریعت زده میشد. ایشان میگوید این مطلبی را که شیخ فرمودند غیر وجیه فانه ان ارید الملک الحقیقی الذی هو عین احاطته الوجودیه المعتبر عنها فی کلمات اهل المعرفه، به تعبیر ایشان، بالاضافة الاشراقیة القیومی، حالا قیومی را من اضافه کردم، بالاضافة الاشراقیه، چون در اضافه اشراقیه یک جهت میخواهد، در آن اضافه مقولی دو جهت میخواهد، دو طرف میخواهد، فهو قطعا، این را بعدها فلاسفه به عنوان اهل معقول یا اهل معرفت اضافه اشراقی را درست کردند.
فهو قطعاً غیر الملک الشرعی و العرفی الذی یترتب، بل هو عین حقیقة الوجود الانبساطی الذی یصحح معنا القیومیه، درست است مطلب ایشان. اما اصلاً ربطی ندارد این بحث اصلاً نمیدانم چرا ایشان وارد شده، یک دفعه رفت در قیومیت و این حرفها؛ مع کل موجود لا معنا المقولی، اما این غیر از اضافهای است که در اقسام اعراض، در اعراض نسبیه، در آن هفت تایی که اعراض نسبیه است ذکر کردند. ولو انتزاعاً، نه از معنای مقولی است، یعنی سه تا اضافه به تعبیر ایشان میخواهد تصور بکند. یکی اضافه اشراقی که منحصر به حق تعالی است. یکی اضافه مقولی مثل بنوت و ابوت، یکی هم ولو انتزاعاً نیست، یکی هم امر اعتباری است.
ایشان میگوید اعتبار که میکند، اعتبار میکند همان معنای اضافه را، مالک و مملوک. چطور ابوت و بنوت، اینجا هم مالک و مملوک.
ولا امر اعتباری، بله، این هم نیست، هیچ کدام نیست. پس سه جور ایشان اضافه تصویر میکند: یک اضافه اشراقی، یک اضافه مقولی، یک اضافه اعتباری نه انتزاعی، یک اضافه اعتباری.
این اضافه اعتباری از مقوله، از مقولات نیست، لکن اعتبار کرده، شبیه همانی که مثل ابوت و بنوت، مثلاً عالمیت و معلومیت، مثل همان را اعتبار کرده است.
و ان ارید معنا الانتزاعی الذی قربناه آنفا، اگر مرادش هم معنای انتزاعی باشد، الذی قربناه آنفا، مراد ایشان از معنای انتزاعی همین مطلبی بود که دو سطر به صفحه قبلی گفتند. و آن اینکه وقتی میگوییم مباح است، یعنی یجوز له عمل، زمام العمل بیده، از این انتزاع میکنیم ملک عامل است. وقتی گفت یجب، از این انتزاع میکنیم زمام العمل بید المولا، از اینکه زمام العمل بید المولا انتزاع میکنیم که مولامالک است. دقت فرمودید؟ این مراد ایشان انتزاع مراد این است.
وان ارید المعنا الانتزاعی، البته ایشان انتزاع را قبول نمیکند. الذی قربناه آنفا، همین تازگی، این آنفا با آن چهار سطر قبلش، دو سطر هم آنجا، سه سطر هم آنجا، هفت سطر قبل، قبل از این، الذی قربناه آنفا فعلی تقدیر صحته، چون ایشان قبول نمیکند انتزاع را تا آخر کار میرود وقبول نمیکند انتزاع را.
لابد من ترتیب آثاره علیه لانه علی حد الملک الانتزاعی، با تمام آثار، الثابت للآدمی، دیگر فرق نمیکند، برای انسان هم هست برای خدا هم هست چه فرقی میکند. فما وجه عدم ترتیب آثاره علیه، و ما وجه الدعوی انه لیس من قبیل تملک الآدمی، اگر این معنا را انتزاع کردیم، در حق تعالی هم میگوییم فرقی نمیکند. در تکالیف هم میگوییم.
هذا، این خلاصه میگویم یک چهار پنج، الان شش سطر شد، از بحث کلا خارج شدند، ای کاش خارج نمیشدند.
پس نکته این است: این عمل ملک است به این معنا چون اباحه هم ملک است. لکن وقتی میگوییم عمل ملک است به این معنا، چون عمل دست عامل است، در اختیار اوست، پس ملک اوست، وقتی واجب شد، چون در اختیار او نیست، پس ملک آمر است. این وجهی که ایشان در اینجا سه سطر به آخر آن صفحه مانده متعرض شدند. چون از بس این عبارات گاهی چیز هست، باید توضیح بدهیم.
و یندفع، آیا این را ما قبول بکنیم یا نه؟ این وجه را که بگوییم انتزاع میکنیم ملک را از این عنوان. اگر کسی گفت این عمل مباح است، یعنی دست خودت است، میخواهی انجام بدهی یا ندهی، پس ملک توست، دست خودت است انتزاع میشود ملک است. اگر گفتیم واجب است یعنی دست تو نیست، دست مولا است دیگر. زمامش دست مولاست. حالا که شد زمامش دست مولا، یعنی ملک مولا است. وقتی دست تو بود ملک تو بود، وقتی دست مولاست، ملک مولاست. آیا این درست است یا نه؟
و یندفع التقریب المزبور بما ذکرناه فی محله من ان الترخیص التکلیفی و الوضعی، این ترخیص محقق لسلطنة التکلیفیه و الوضعیه، مراد از وضعیاش، تکلیفیاش یعنی یجوز له، وضعیاش هم یعنی در اختیار او ضمانی نمیآورد، گرفتاری نمیآورد، مشکلاتی ایجاد نمیکند. و هی غیر الملکیه، البته مرحوم آقای آشیخ محمد حسین قدس الله نفسه این را دارد که ملک را با سلطنت دو تا میداند. یعنی اینجا اشکال ایشان در حقیقت این است که چون ایشان ملک را یک نوع اعتبار معنای مقولی میدانند، یعنی اعتبار اضافه. چطور اضافه بین پدری وپسری حقیقی است، پدری یک پسری میخواهد، اصلاً پدر نمیشود گفت مگر اینکه پسری داشته باشد. یعنی پدری عبارت از یک امر واقعی است، آن امر واقعی این است که از وجود او یک وجود دیگر پیدا شده، به او میگویند پدر. این پسر را هم میگویند پسر چون از وجود دیگری آمده، وقتی این حالت.
اگر دو تا وجودشان به یکی برگشت از آن تعبیر میکنند به اخوت، میگویند این برادر آن است. و این یک امر واقعی است، یک امر مقولی است، به قول خودشان امر واقعی است.
البته مطلعید که عدهای از اعلام حالا در درجه اول جده را معنا را قبول نمیکنند که متأصل باشد، بعضی هم کل اعراض به اصطلاح نسبیه را هفت تا را، آن کم و کیف را قبول میکنند، اما آن هفت را غیر متأصل میدانند. عدهای هم که همه اعراض را غیر متأصل میدانند. به اصطلاح نوع من الانتزاع میدانند، به قول بعضی تکثر ادراکی.
علی ای حال این بحثها جایش اینجا نیست.
محقق لسلطنة التکلیفیه و الوضعیه و هی غیر الملکیه، ایشان میخواهد بگوید ملک غیر از سلطنت است. درست است وقتی مباح است شما سلطنت دارید، وقتی واجب است سلطنت ندارید. اما ملک مرادف با سلطنت نیست. ملک ربطی به سلطنت ندارد.
چرا؟ اذ ربما یکون الملکیة لاحد و السلطنة التکلیفیه و الوضعیه لاخر، آخر غیر منصرف است به فتح خاء غیر منصرف است، به کسر خاء منصرف است. لاخر، این سلطنت مال کس دیگری است. کما فی الصبی، بچه این جور است. فان الملکیة له، والسلطنة التکلیفیه، این را میشود به نصب هم خواند، به رفع هم خواند، اگر واو عاطفه باشد یا واو 20:04
و السلطنة التکلیفیة و الوضعیة للولی، اینجا که بله، یک تسحیل نوشته، این تسحیل که غلط است، و یستحیل باید باشد، حالابه هر حال چاپ، این دیگر تقصیر چاپخانه است قطعاً، مال مرحوم آشیخ محمد حسین نیست. و یستحیل
س: شاید تستحیل بوده
ج: تستحیل که معنا ندارد، جای تستحیل نیست، چون دارد و یستحیل ان یکون، ان یکون فاعل یستحیل است دیگر. قاعدتاً اگر فاعلش باشد باید مذکر باشد.
و یستحیل ان یکون منشأ الانتزاع لاحد و الامر الانتزاعی لغیره، این که نمیشود که بگوییم، البته این تعجب است از مرحوم آقای آشیخ محمد حسین، این که دلیل نیست. ملک را به معنای سلطنت بگیریم، یک درجه سلطنت برای خود صبی است، یک درجهای هم برای ولیاش است، دو تا انتزاع باشد. یستحیل من نمیفهمم، چه یستحیلی؟
و یستحیل ان یکون منشأ الانتزاع لاحد و الامر الانتزاعی لغیره، مثلاً بگوییم صبی مالک است، اما سلطنت مال ولیاش است. این خب نمیشود، دو تا، درست است این مطلبی که ایشان گفت، این مطلب ایشان درست است. اما چون سلطنت درجات دارد. یک درجه سلطنت مال خود صبی است. یک درجه، مثلاً اگر مرد به وصی او میرسد، چیزهایی که به ولی به وارثش میرسد، یک درجه سلطنت مال خود صبی است، یک درجه دیگر هست که شارع قرار میدهد، آن معلوم نیست ملک باشد. اصلاً کار ولی ملک نیست. کار ولی نظارت بر، پس ملک به معنای سلطنت است، این سلطنت هم برای صبی هست، برای ولی نمیگویند ولی مالک است، من تعجب میکنم از مرحوم ایشان. آن سلطنت یک حکم ثانوی است قرار داده شده. من عرض کردم کرارا مرارا یک طریقه عقلاییه هست و آن طریقه عقلاییه هر جا که نقصی باشد بنای عقلا این است که آن نقص را پر بکنند جبران بکنند، هر جا خلاءی باشد آن خلأ پر میشود. مثلاً اگر مجنون است چون جنون دارد خلأ را پر میکنند با یک ولی. اگر بچه است پر میکنند. مثل مریض دیگر، اگر مریض است یک دکتر میآید آن مریض را، این طبیعت بشر همین طور است. چه پر میکند با یک امر واقعی، هر جا یتیم است امکان مالی ندارد، هر جا فقیر است، فقر خب یک واقعیتی است، آن را میگویند مثلاً پول را از غنی میگیرند، یا دولت میگیرد، یا مالیت میگیرد، یا کارهایی که میکنند حالا انواع مختلف.
این یک امر عقلایی است اصولا. هر جا در جامعه یک خلأ پیدا میشود، یک فراغی پیدا میشود، یک به اصطلاح حالا به یک اصطلاح دیگر عقدهای پیدا میشود، این را باید حلش کنند، باید پرش بکنند. این سلطنت ملک نیست. این یک امر ثانوی است قرار داده شده، چون صبی، چون مجنون، چون اینها یک نحوه مشکل، حالا مفلس هم همین طور است، مفلس مالک است، حالا شارع میآید حکم میکند که اموالش را تقسیم بکنند، این معنایش این نیست که از ملکیتش خارج میشود.
علی ای حال این مطلبی که ایشان فرمودند این درست نیست.
و الامر الانتزاعی لغیره؛ نه آن نکتهای که در باب انتزاع در اینجا هست که من توضیحش را کرارا عرض کردم. ما عرض کردیم احکام وضعیه اینها طبیعتاً انتزاعی هستند، یعنی چه؟ یعنی قابل تعلق جعل نیستند، مثل جزئیت و شرطیت. و این یک بحث حقوقی و قانونی است. این بحث این است که اصولاً جزئیت در اعتبارات قانونی خودش قابل جعل نیست. حتی اگر تصریح بکند. مثلاً بگوید انی جعلت صورتی جزءاً للصلاة، انی جعلت رکوع جزءً للصلاة، دیگر از این بالاتر دیگر؟ انی جعلت رکوع جزء للصلاة.
یک بحث حقوقی است که مفاهیمی از قبیل جزئیت شرط است قابل جعل نیستند، جعل به اینها نمیخورد، حتی اگر تصریح بشود. مشکل، مشکل لفظ نیست، ادبیات جعل نیست. مشکل، مشکل قانونی است، اصلاً در خود قانون در جعل، نمیشود این جزئیت خودش جعل بشود. این را اصطلاحاً میگوییم انتزاع. انتزاع میشود، یعنی چه؟ یعنی حتی اگر گفت انی جعلت رکوع السجود جزءاً، جعلت السجود جزءاً ، یعنی من تو را مکلف کردم به یک نمازی که در آن رکوع است. این در حقیقت بر میگردد به کل. دقت میکنید؟
اگر چیزی را جزء قرار داد یعنی آن امری که به کل خورده این در آن هست، آن امر به کل خورده است. نماز با رکوع بخوان. اگر هم گفت انی جعلت رکوع جزءاً، باز هم معنایش همان است. هیچ فرقی نمیکند. دقت کردید نکته فنی روشن شد؟
اگر کسانی میگویند ملک انتزاعی است به این معنا، ملک خودش چیزی نیست، از عدهای از احکام تکلیفی انتزاع میشود. مثلاً یجوز لک اکله، یجوز لک بیعه، یجوز لک شرائه، یجوز لک نقله، یجوز لک هبة، ببینید این احکام اینها همه اعتبار شده، مثل اینکه شارع گفت نماز برایت واجب است. اگر گفت چون ملک و لذا هم ملک در جوامع بشری فرق میکند. چرا ملک فرق میکند؟ در یک جامعهای میگوید تو مالک این میشوی، در یک جامعه میگوید نمیشود، در یک قانون میگوید مالک میشوی، در یک قانون نمیشوی، چرا؟ چون ملک یک عنوان انتزاعی، من نمیدانم چطور مرحوم آشیخ محمد حسین که شأنشان اجل است، آن که میگویدانتزاعی مرادش این است. روشن شد؟
یعنی شما یک عده احکام دارید، از این احکام انتزاع میکنید ملک. لذا نزد اسلام، فرض کنید آن میگوید آقا شما خوک را مالک میشوید، اسلام میگوید مالک نمیشوید. این که شما انواع ملک دارید، سرش همین است. انواع احکام است.
پس اگر، حتی اگر گفت انی ملکتک، انی جعلته ملکا لک، انی جعلته ملکا لک، این انی جعلته ملکا لک یعنی چه؟ یعنی یجوز لک تصرف فیه، یجوز لک بیعه، یجوز لک شرائه، یجوز لک هبه، این معنایش این است. روشن شد مراد انتزاعی؟ مراد از انتزاعی این است یعنی آن انحاء سلطهای که شما دارید، انحاء سلطنتی که دارید، آن را اساسا به لغت تکلیف میگویند. یعنی اساساً به این صورت است. یجوز لک البیع، لا یجوز لک الاسراف، لا یجوز لک الاتلاف، لا یجوز لک کذا، یجوز لک کذا، این مجموعه پنج تا شش تا ده تا بیست تا، به حسب اختلاف در یجوز و لا یجوز، از آن چه در میآوریم؟ ملک، و هذا ملک لک. اگر هم گفت ملک، هذا ملک لک، این در حقیقت، مثلاً لله ملک السماوات و الارض، آن نظر دیگری است، به قول ایشان اضافه اشراقی است. در آنجا چیز دیگری است اصلا.
لذا عنوان ملک انتزاع میشود، یا از یک امور متأصل مثل ملکیت حق، یا از امور متأصل از آن ضعیفتر، مثل ملک انسان لافعال نفسه، سلطنت، دستم را میتوانم بالا ببرم، پایین بیاورم، تملک دارم خب. یا از یک نوع اعتبارات.
پس مراد انتزاعی من فکر میکنم، چون ما خیلی به مرحوم آقای اصفهانی اعتقاد داریم. به هر حال من فکر میکنم در ذهن من این است الان. انتزاعی بودن ملک، البته عرض کردم ایشان اعتبار معنای مقولی گرفته، آن را هم ما قبول نداریم انصافاً.
پس بنابراین این که ایشان میفرماید سلطنت یک جاست، ملکیت یک جاست. این نیست، این اشتباه است. سلطنت با ملک است. بله، شارع و مقنن و بشر جاهایی که در آنجا اعتبار ملک میکند، ممکن است برای صبی وقتی اعتبار میکند، پنج تا یجوز باشد، همان را برای کبیر بیست تا یجوز میکند. آن چون نقص دارد، دقت کردید چه شد؟ آن وقت یک کسی را قرار میدهد، برای آن که آن نقصها را جبران بکند. آن ملک نیست، آن دومی ملک نیست اصلاً، یک چیز ثانوی است، یک جعل ثانوی است. اصلاً ملک نیست، جزء ملک حساب نمیشود. دقت فرمودید؟
پس این مطلبی که ایشان فرمودند و از این راهی که رفتند، این راه ایشان، و انشاء الله این مباحث را از الان خودتان را آماده فکر بکنید. چون اینها واقعاً مباحثی است که در سطح جهانی مطرح است. مسئله کمی هم نیست مسئله ملک. یعنی وقتی بزرگان در آن اختلاف پیدا میکنند، مسئله کمی نیست، مخصوصاً حالا که اضافه بر این که خود ملک باید تصور بشود، باز ملک افعال، حالا ملک اعیان یک مقداری سادهتر است، ملک کتاب، ملک عینک مثلاً خب شاید سادهتر باشد. اما ملک افعال، باز یکی دیگر. وقتی میگویدآب بیاور، من مالک آب آوردن میشوم، ببینید، من مالک آب آوردن میشوم. خب طبیعتاً همین طور که ایشان اینجا تصور کردند، باید در افعال هم بیایند تصور بکنند، ملک افعال یعنی چه اصلاً؟ این که ایشان تقریب المتقدم آنفا فرمودند او این طور میگوید: میگوید ملک افعال به این معناست. چون فعل وقتی مباح است، زمامش به دست عامل است، مکلف به قول ایشان. همین فعل که از اباحه خارج شد به وجوب، زمامش از دستش خارج میشود. پس ملک افعال یعنی این. این معنای انتزاعی.
ملک افعال یعنی ما انتزاع میکنیم از یجوز لک اتیان المال، یجوز لک ترک الاتیان، این را انتزاع میکنیم ملکیت عامل. لایجوز لک ترک اتیان المال، یجب علیک، از آن زمام امر آب آوردن دیگر دست تو نیست، دقت کردید، از این انتزاع میکنیم ملکیت آمر. پس خوب دقت بفرمایید. من احتمال میدهم حالا ایشان این طور فرمودند، احتمال میدهم آقایانی که قائل به انتزاع هستند، مرادشان این است، این ملک چه در اعمال و چه در اعیان، چه در افعال و چه در اعیان، این انتزاعی است. خوب دقت بکنید.
پس تا حالا یک اینکه ملکیت یک معنای مقولی باشد، اعتباری. دو: ملکیت یک نوع معنای انتزاعی باشد، به این معنا، انتزاع. یا حالامن احتمال میدهم شاید ایشان انتزاع را تصور کرده انتزاع از آن معنای مقولی مثلاً شاید.
بله، کما یعلم ان الملکیة غیر السلطنة کذلک یعلم منها ان الترخیص التکلیفی والوضعی لیس منشأ الانتزاع للملکیة، خب این لیس مصادر به مطلوب است خب. نیست، ایشان میگوید هست. این مشکلی را حل نمیکند. آن آقا میگوید هست منشأ انتزاع است.
س: استاد شما خودتان ملکیت و سلطنت را دو چیز میدانید؟
ج: نه یکی میدانیم. اعتبار میدانیم، اعتبار صرف.
اصلاً این بحث نمیدانم اعتبار مقولی جده است یا مقوله، اینها همه به خیارات اشبه است.
کذلک یعلم منها، بگذاریم این را تمام بکنیم، هنوز تمام نکردیم، دو سه روزه ماندیم در عبارت خود ایشان. بگذاریدعبارت ایشان را تمام بکنیم بعد برسیم به آنجا حالا.
یا بگذاریم لااقل بعد از تمام وجوه را تمام کردیم بعد صحبت بکنیم. ما الان که میخوانیم برای اینکه آن کلمات، مضافا الی البراهین التی ذکرناها، عرض کردم این مطالب به قول ایشان براهینی که ایشان فرمودند فی محلها من عدم مقولی، اینجا مقولیه نوشته، چاپ کرده این هم دیگر اشتباه چاپخانه است انشاء الله، من عدم معقولیة انتزاع الوضع عن التکلیف، عرض کردم نه، معنا ندارد. حالا این دیگر آقایان اگر خواستند مراجعه کنند، نهایة الدرایه جلد آخر در بحث استصحاب آنجا دارند.
و ام الایجاب، این در باب اباحه. و اما الایجاب فهو ان کان موجبا لخروج زمام العمل من ید المکلف، الا ان الایجاب معنا ان الایجاب لمکان مضادته للاباحه المحقق لسلطنة التکلیفیه این ایجاب مزیل للترخیص و ما یستتبعه، ترخیص را بر میدارد، و قد عرفت انه غیر مزیل للسلطنة الوضعیه، اصلاً سلطنت وضعیه، فضلاً الملکیه اذا کانت متحققة کما اذا قیل بأن الحر یملک عمله، اگر قائل شدیم آن را بر نمیدارد دیگر. علی حد ملک الاعیان والمنافع، اعیان مثل خانه، منافع هم مثل سکنای خانه، و اما اقتضاء الایجاب لتعینه للمولی، اما اینکه ایجاب اقتضاء بکند که این عمل تعین برای مولا پیدا بکند، این تعین یعنی چه؟ المساوق لاحتوائه، البته این احتوا ایشان اینجا هم کلمه احتوا آورده، ما اگر روی قواعد خودشان باشد، آن که مناسب با احتوا است به نظرم جده باشد، نه اضافه، در احتوا در جده گفتند. لذا هم عرض کردم عدهای گفتند که مخالفت با ایشان بایداز مقوله جده باشد اگر اعتبار باشد. المساوق لاحتوائه للعمل لنفسه، این با جده بیشتر میخورد تا با اضافه.
فمدفوع واما اقتضاء الایجاب بأن طبیعة الایجاب انما یقتضی تعین العمل، کار ایجاب فقط تعین عمل است. بمعنی لابدیة المکلف، و انه لا مناص له عنه، به این معنا، و هذا شیء غیر تعین شیء لاحد لیکون مساوقا، این غیر از احتوا است، واما انه المولی اخذ زمام العمل بیده بایجابه فلامعنی له، این که معنا ندارد الا انه له وضعه و رفعه بمقتضی مولویته، نه این که این را گرفت به دستش، این میتواندبردارد بگذارد، و هو واجد لهذا المعنی من قبل و من بعد، قبل از اینکه ایجاب بکند واجب، من فکر میکنم به جای این سنخ بحث ایشان اگر یک تحلیل اصولی میدادند که بخورد به بحثهای حقوقی خیلی بهتر بود.
و آن تحلیل اصولی که به ذهن ما میآید این است که اصولاً البته ایشان ظاهراً مرادش هم همین است. حالا استیناس با الفاظ فلسفی داشتند آوردند، والا ظاهراً مرادشان همین بوده.
آن نکته فنی به نظر من که حقوقی باشد این است. فرض کنید ما چه به لحاظ روح قانون وچه به لحاظ تعبیر، تعبیر قانونی، این بحث را مطرح بکنیم که آیا وجوب روی خود مأمور به تأثیر میگذارد یا وجوب فقط روی مأمور تأثیر میگذارد؟ به نظرم مرحوم آقای اصفهانی اگر دقت کنید مطلب ایشان را من به لغت اصولی گفتم و ایشان به لغت فلسفی گفتند. دقت بکنید. مثلاً فرض کنید این شخص با آب آوردن، نسبت این شخص با آب آوردن، اباحه به چه معناست؟ یعنی این شخص میتواندآب بیاورد نیاورد، این اباحه به این معنا روی خود آب آوردن هم اثر میکند؟ در حقیقت به نظر من فکر هم میکنم مرادایشان همین است. ما هم سابقاً همین را مطرح کردیم. نه اینکه حالا چون ایشان فرمودند.
آن نکته فنی اصولی این است. آیا اباحه به این معناست که فقط ما وظیفه مأمور را بیان میکنیم. آن نسبت به آب آوردن میتواند انجام بدهد یا نه، یا اباحه به این معنا است که روی آب آوردن هم اثر میکند، آب آوردن ملکش میشود. دقت کنید. یا نه، اباحه تأثیر روی مأمور به ندارد، روی آب آوردن ندارد، آب آوردن آب آوردن است. اباحه که میگوییم یعنی فقط شخص ومکلف را نگاه میکنیم. یجوز له الاتیان و یجوز له الترک، اباحه یعنی این. اما آب آوردن هیچ تأثیری نمیکند.
پس این که میخواهد بگوید آب آوردن ملک عامل است، خوب دقت بکنید، این باید بگوید اباحه روی این آب آوردن اثر میکند. من فکر میکنم مرحوم محقق اصفهانی مرادش این بوده، تعبیر فلسفی کرده است. و این نکته اصولی لطیفی است، از این راه وارد بشویم. حالا همان آب آوردن واجب شد، خوب دقت بکنید. وجوب یعنی چه؟ وجوب یعنی این که مکلف حتماً باید آب بیاورد، یعنی این. آیا آب آوردن عوض شد؟ نه، آب آوردن همان آب آوردن اولی است، هیچ فرقی نکرد. آیا آب آوردن رفت در ذمهاش، خوب دقت کنید، مثل مال که میرود در ذمه، چون وقتی شیشه کسی را شکاند، این شیشه میرود در ذمهاش، یعنی شما شیشه که نشکاندید در ذمهات نیست، شیشه که شکاندی در ذمهات آمد، وجوب هم این کار را میکند؟ خوب روشن شد؟
لذا ما معتقدیم به جای این بحث فلسفی، بد نیست حالا ایشان، البته ایشان در حاشیه کفایهشان نظر خودم است، ندیدم کسی تا حالا تنبیه بدهد، ایشان مقدماتی که میآورد، بحثی که میکند، طرحی که میکند، ابحاث فلسفی به کار میبرد، بحثهای فلسفی، اما در نتیجه که میآید فکر اصولی است، یعنی، من فکر میکنم به جای این بحث اگر ایشان اینجوری میآوردند بحث را که آیا وجوب تأثیری در خود عمل دارد، مثل شیشه، ببینید، شما شیشه نشکاندید خب شیشه در ذمه شما نیست، نمیتوانید بگویید این شیشه ملک اصلاً به شما ربطی ندارد، شما شکاندید شیشه را، این شیشه آمد در ذمه شما، ببینید خود شیشه آمد در ذمه شما، بیاییم بگوییم وجوب هم همین قبیل است، تا مولا گفت آب بیاور، آب آوردن رفت در ذمه شما.
پس در حقیقت تحلیل روشن شد؟ من معتقدم همه تحلیلها، هر فنی در رشته خودش باید باشد. تحلیل اصولی این است. وقتی گفت آب بیاور، این که شما و لذا از روز اول هم آقایانی که یادشان هست، اگر وجوب را بأس صرف گرفتیم، باز برگردیم به همان بحثهای خودمان، وجوب را مرحوم آقای آشیخ محمد حسین در حقیقت همین را میخواهد بگوید، به نظر من این را میخواهد بگوید ایشان. ایشان میخواهد بگوید وجوب کارش بأس این شخص است، اما خب تعبیر اصولی میکرد بهتر بود ازاین حرفهای عجیب و غریب که بعدش هم بعضیهایش هم شبهه دارد. بعضی هم که اصلاً فی نفسه روشن نیست اصلا.
ایشان اصلاً کاری ما به مقوله و اعتبار مقولی و جده هست فلان هست، حتی احتمال دارد از مقوله فعل باشد، چون ابداع نفس است دیگر وجوب، یا مقوله اضافه باشد یا مقوله فعل باشد یا مقوله مثلا جد، اصلاً بحث مقولیاش را بگذاریم کنار. بحث حقوقی و قانونی، آیا ما در وجوب چه کار میکنیم؟ آن چه کارش هم مال اینجاست. آن عمل چه نکتهای با مکلف پیدا میکند؟ عمل نه مکلف.
بگوییم در وجوب یا به تعبیر ایشان در ایجاب ما دو تا نسبت داریم: موجب و، آمر و مأمور تمام شد. مأمور به چه؟ مأمور به هیچ تأثیری ندارد. آن آب آوردن هیچ تأثیری ندارد. نه بگوییم تا ایجاب آمد، این آب آوردن هم عوض شد، رفت در ذمهاش، خوب دقت بکنید.
پس این نکته که ایشان بخواهد بگوید زمام الفلان، بعد معنای انتزاعی اصلاًاین راهها را نمیخواهد برویم. روشن شد؟ اصلاً این راهها را نمیخواهیم برویم. بگوییم تا آمد گفت آب بیاور، یعنی آب آوردن این عمل را در ذمه این دید. مثل چه؟ مثل اینکه میگوید آقا شما هشت ساعت کار کن، این قدر پول میدهم، تا گفت رفت در ذمه او، با عقد میرود دیگر. درست است؟ اگر هم انجام نداد ضامن است، رفت در ذمهاش، این عمل رفت در ذمهاش.
مرحوم آقای آشیخ جعفر میگوید با وجوب هم رفت در ذمهاش. طبعاً دو بحث. یک: عقلاء این را میفهمند. دو: ما از روایات این را در میآوریم. در شریعت این طور است. من فکر میکنم به جای این بحثها اگر ایشان این را مطرح میفرمودند خیلی روشنتر وواضحتر بود. اگر بحث عقلاست باید به ارتکازاتمان برگردیم. اگر بحث شریعت است به نصوص باید برگردیم.
رفت درذمهاش، این عمل شد در ذمه این، مثل شیشه را که شکست، شیشه رفت در ذمه او. و لذا مشهور فقها فعلا این هست که ضمانش به قیمت یوم التلف است. چون میگویند با تلف رفت در ذمه، اگر غصب هم کرد، با غصب نرفت در ذمه، چون عین موجود است، وقتی شکاند میرود در ذمه. آن روزی آن لحظهای که رفت در ذمه یوم التلف است. نه یوم الدفع است نه یوم القبض.
فالتحقیق ان الملکیة الشرعیة و العرفیه کلیتاً لیست من المقولات حتی الانتزاعیه، و انها من الاعتبارات التی لابد لها من مصحح و قد عرفت انه لا دلیل علی الاعتبار ملک لنفسه و لغیره، لنفسه یعنی مثل نماز ظهرش، لغیره مثل نماز میت، بملاحظة ایجابه، میگویم ایشان حالا ظاهراً مرادش همین بوده، حالا با همدیگر اختلاف اصطلاحی داریم.
به هر حال بهترین راه به نظر ما این است. بحث حقوقی است، بحث قانونی است. ریشههایش واضح است. احتیاجی به این راههایی که ایشان فرمودند ندارد.
بل الذی یقتضیه النظر لغویة اعتبار الملک لنفسه، بعد ما کان زمام امر التکوین بیده و التشریع بیده فلا حاجة الی اعتبار الملک، اینجا لنفسه را ظاهرا به خدا زده، باز رفته روی خدا.
توصلاً الی ترتیب الاثار لشخصه و ما ورد فی آیه الخمس، چون به خدا گفتم، خب فان لله خمسه، چطور گفت لله، معلوم میشود خدا هم مالک میشود.
و ما ورد فی آیة الخمس من اثبات الملک لنفسه، خب این جای چند تا این ضمیرها که داشت یک عز وجل اضافه میکرد که آدم اشتباه نکند. لنفسه عزوجل سبحانه و تعالی من اثبات الملک لنفسه، البته این مشهور در آیه خمس است. در آیه فیء هم همین طور است. این آقایان ما همه رفتند در، ما افاء الله علی رسوله فلله و للرسول، آیه فیء هم در قرآن عیناً آیه خمس است، شش مورد است عین همان است. هیچ فرقی با هم ندارند. فیء با خمس هیچ فرقی ندارد. فقط فرقش یکی است: در آیه خمس فان لله خمسه، این لله آورده، فان خمسه لله و للرسول فان لله خمسه، آنجا دارد ما افاء الله فلله و للرسول، دیگر فاصله نگذاشته است.
علی حد اثباته لرسوله ص و لذی القربی فی اضافة تشریفیه، این ملک واقعی نیست، اکراماً لنبیه ص، البته معروف است بین علما که ملک هست، بر میگردد بر ولی امر سلام الله علیه. لا اثبات الملک الاعتباری المترقب منه الاثار الخاصه، بنایشان به این است. حالا ما وارد بحث، باز میخواهیم وارد بحث آثار خمس و اینها بشویم، چون نظر ما اصلاً چیز دیگری است، هیچ کدام از اینهایی که اینها گفتند نیست، یک نکته دیگری است که بر میگردد به بحثهای تفصیلی که جایش اینجا نیست.
این خلاصه نظر مبارک ایشان. ما اگر بخواهیم تلخیص بکنیم نظر مبارک ایشان را. ایشان میخواهد این طور بگوید، ایجاب در آن عمل تأثیر نمیگذارد. ایجاب فقط روی عامل، روی مأمور تأثیر میگذارد. اما اینکه این عمل بیاید در ذمهاش یا یک حقی بشود برای این، ملک آمر بشود، بیاید در ذمه او، ملک آمر باشد یا حقی، هیچ کدام را ایجاد نمیکند.
این خلاصه نظر ایشان و به جای این بحثها اگر این مطلب را توضیح میدادند بهتر از این بحث طولانی بود.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین