معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه30) دوشنبه 1394/09/02

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث راجع به اخذ اجرت بر واجبات بود.

عرض کردم که چون مرحوم آقای اصفهانی این وجوهی را جمع و جور کردند. پس کتاب ایشان را اصل قرار می‌دهیم، صحبت‌هایی می‌شود.

بعد هم دیروز بعضی از دوستان اشکال می‌کنند که گاهی مثلاً این مطلبی را که می‌گویید شاید مثلاً مراد ایشان نباشد.

به هر حال من چون وارد این بحث‌ها که ممکن است مراد ایشان این باشد، ممکن است، چون نمی‌شوم، فعلاً از باب احتیاط این را به خودمان نسبت می‌دهیم نه به مرحوم محقق اصفهانی.

به هر حال آن که من از عبارات می‌فهمم، حالا ایشان فرموده باشند یا قصدشان باشد، وجه اول این که وجوب مسقط مالیت است، دیگر این مالیت ندارد، لذا اجاره درست نیست. وجه دوم اینکه وجوب مسقط احترام عمل است. قاعده احترام عمل، البته قاعده احترام عمل یک قاعده عقلایی است، یا ارزش کار حالا به فارسی بخواهیم بگوییم. هر کسی که کاری انجام بدهد، کار او ارزش دارد. آن وقت وجوب اگر آمد ارزش کار را بر می‌دارد؛ چون ارزش کار در جایی است که انسان بتواند مطالبه بکند به ازاء. وقتی که الزامی شد حق مطالبه ندارد دیگر، باید انجام بدهد. همان مثال عرفی که دیروز عرض کردیم اگر شارع گفت گوسفند همسایه را ببر خانه، دیگر نمی‌تواند به همسایه بگوید پول به من بده، چون عمل من محترم است، من آمدم گوسفند را نگهداری کردم، می‌خواهم مطالبه پول بکنم. خب می‌گوید تو مجبور بودی این کار را انجام بدهی، شارع گفته، قانون گفته باید این کار را انجام بدهی. چه می‌خواهی مطالبه پول بکنی؟ وقتی ملزم هستی، الزام داری، با الزام قانونی چرا این کار را انجام می‌دهی؟ این دیروز توضیحاتش گذشت.

و عرض کردیم که این عبارت ظاهر عبارت مرحوم شیخ انصاری است. حالا ممکن است می‌گویم بعضی دوستان می‌گویند نه مراد شیخ این است، مراد مرحوم اصفهانی، حالا ما تقریب ما فرض کنید.

و عرض کردیم مرحوم آقای اصفهانی اشکالش این بود. این ارزش کار یا قاعده احترام عمل مسلمان، این دو نکته دارد: یکی احترام به اضافه به مالک، یکی احترام عمل فی نفسه. احترام عمل یا ارزش کار، دو نکته دارد. آنوقت آن دلیلی که می‌آید الزام می‌آورد، آن نکته اول را بر می‌دارد. یا مالک، آن عامل، بخواهد یا نخواهد، کارآفرین به اصطلاح امروز ما، کارآفرین بخواهد یا نخواهد، باید این کار را انجام بدهد. کار او به این لحاظ ارزش ندارد. اما به لحاظ این کار فی نفسه خودش از زاویه دید خودش یک عملی است. این کار خودش یک عملی است ارزش دارد، نگه داشتن گوسفند فرض کنید هر یک شبانه روز با این علف و آب و اینها حساب بکنید مثلاً روزی صد تومان من باب مثال، کار خودش فی نفسه ارزش دارد. وجوب نمی‌آید ارزش کار فی نفسه را بردارد. ارزش عمل و احترام عمل را فی نفسه بردارد.

پس بنابراین می‌تواند به خاطر اینکه ارزش عمل مانده، مطالبه پول بکند. این خلاصه این تصور. خلاصه اشکال مرحوم آقای اصفهانی.

و ما دیروز توضیح عرض کردیم راجع به کلام ایشان. عرض کردیم تفکیک بین ارزش کار به دو لحاظ معقول است، مستحیل نیست، ممکن است. بالاخره ارزش کار به لحاظ مالک، ارزش کار به لحاظ خودیعنی به لحاظ عامل یا کارآفرین، یا ارزش کار به لحاظ خود کار فی نفسه. این معقول است.

انما الکلام در وقوع و اراده و فهمش است. یعنی حرف ما خلاصه‌اش این بود. اگر وجوب بنا شد بیاید ارزش کار را بردارد، ما باید یکی از دو چیز را بگوییم به نظر ما. یا بگوییم اصلاً وجوب به ارزش کار کاری ندارد، چرا، چون وجوب الزام است. فرض کنید ارزش کار خود کار این ماده است، وجوب تعلق به این ماده گرفته است، یا بگوییم محتوا، وجوب را هم بگذارید شکل، این شکل تعلق به این محتوا گرفته است. این محتوا را دیگر کار ندارد، دست به محتوا نمی‌زند. این محتوا این بود کاری بود که از من صادر شد، این به حال خودش است. من را فقط الزام می‌دهد. یا به اصطلاحی که دیروز بنده به کار بردم، وجوب فقط در تکلیف ناظر است، در جانب وضع ناظر نیست. وجوب نمی‌آید کار را عوض بکند، ارزش کار را دست به آن نمی‌زند.

پس بنابراین نه ارزش کار فی نفسه ساقط شده، نه ارزش کار به اضافه به عامل، ساقط نشده، هیچی. لذا می‌تواند اخذ اجرت بکند. این یک وجه. خوب دقت کنید. پس یک وجه بگوییم آقا وجوب که می‌آید، وجوب در ماده در محتوا، درخود کار هیچ تصرف نمی‌کند. وجوب می‌گوید الزام. شما ملزمی به این کار. اما کار شکلش عوض بشود، نه این قبل از وجوب، اگر وجوب نبود، مگر کار شما محترم نبود، مگر عمل شما محترم نبود، حالا وجوب نبود، وجوب که آمد روی احترام تأثیر نمی‌گذارد.

چون دیروز عده‌ای از دوستان اشکال می‌کردند. در حقیقت اشکال آنها این است.

دو بگوییم نه، وجوب روی احترام عمل تأثیر می‌گذارد. الزام روی احترام، حرف ما این بود که مرحوم آقای اصفهانی می‌گوید روی احترام عمل من حیث الاضافه به مالک تأثیر می‌گذارد، روی عمل من حیث نفسه تاثیر نمی‌گذارد. ما گفتیم تفکیکش روشن نیست. اشکال ما دیروز این بود.

یک عده هم از آقایان که بعد از بحث اشکال کردند، در حقیقت نکته فنی خودشان مطلبی در ذهنشان بود، شاید تعبیرشان قاصر بود.

بنده حرفم این است خوب دقت بکنید. یک دفعه شما می‌گویید آقا ما که تحلیل می‌کنیم وجوب الزام است. این روی متعلق هیچ تأثیر نمی‌گذارد. اصطلاحاً وجوب و الزام به چیزی که تعلق پیدا می‌کند متعلق می‌گویند، اگر چیز دیگری هم باشد که خارج از آن است موضوع می‌گویند. مثلا در اکرم زیدا، عرض کردیم این اکرم زیدا را می‌خواهیم تحلیل اصولی بکنیم، وجوب داریم که مفاد هیئت است، این وجوب خورده به اکرام، به این می‌گویند متعلق، بعضی هم تسامحا می‌گویند موضوع، صحیح‌ترش همان متعلق، این را بگوییم متعلق یا بگوییم محتوا یا ماده، بعد اکرم زیدا خورده وجوب اکرام به زید، به زید می‌گویند موضوع، موضوع زید است. اکرام موضوع نیست متعلق است یا بگوییم محتوا.

و کرارا عرض کردیم فرقشان واضح است. زید مثلاً در اکرم زیدا طلب به او تعلق نمی‌گیرد یا به تعبیر مرحوم نائینی فوق دائره طلب است. اما به اکرام تعلق می‌گیرد طلب، تحت دایره طلب است. و لذا به شما نمی‌گوید برو زید را بیاور بعد اکرامش کن، یا مثلاً اکرم العالم، برو یک کسی را عالم درست کن تا اکرام کنی، نه اگر عالم پیدا شد، اکرام می‌خواهد.

لذا فرق بین موضوع و متعلق این است. موضوع تحت دایره طلب نیست، اما متعلق تحت دایره طلب است. یعنی از او خواسته ایجاد اکرام بکند، اگر گفت اکرم العالم، از او نخواسته ایجاد عالم بکند، عالم اگر آمد اکرام را ایجاد بکند. این اصطلاحاً فرق بین موضوع و  متعلق است. البته عرض کردم خب اینها اصطلاح است، بعضی ها هم به همان متعلق موضوع می‌گویند. این اصطلاح بد نیست. مرحوم نائینی این اصطلاح را دارد. این اصطلاح بد نیست. و لذا موضوع به قول ایشان مفروض الوجود است، اما متعلق مطلوب الوجود است. یعنی وجود عالم مفروض است، اگر عالم پیدا شد، اما اکرام مطلوب است، باید ایجاد بکنی، اکرام را باید ایجاد بکنی، پس بیاییم اینجا صحبت را خوب دقت بکنید، من حرفم این است با مرحوم آقای اصفهانی و دیگران، شما یک بگویید آقا اصلاً وجوب به خود عمل هیچ تأثیر ندارد، اصلاً کاری به آن ندارد، وجوب مفادش الزام است. شما قبل از عمل مگر کار ارزش نداشت مال، عمل مگر ارزش نداشت قبل از الزام، الزام که آمد کاری در آن جهت ندارد، به احترام نگاه نمی‌کند.

س: ارزش کار از کجا می‌آید؟

ج: ارزش کار مال خودش فی نفسه است و به لحاظ مالک. دو نکته دارد: یکی اینکه در اختیار مالک است، یکی اینکه فی نفسه، عملی است دیگر.

س: مالیتش به خاطر اختیارش است

ج: مالیت را نیاورید، حرمت، احترام عمل، می‌گویم مالیت شما مالیت را مطرح می‌فرمایید. مالیت بحث دیگری است. من الان از این زاویه دارم می‌گویم، احترام عمل.

فکر می‌کنم خیلی روشن است. این یک تحلیل قانونی است چه دردنیای غرب و شرق و قدیم و جدید، این تحلیلی است. آیا وجوب چه تاثیری روی خود عمل دارد به لحاظ ارزش و احترام؟ خوب دقت بکنید. این برای این مطلب برایتان روشن بشود بگویید قبل از وجوب. قبل از اینکه بگوید نگهداری گوسفند واجب است، قبل از وجوب نگهداری چه بود؟ ارزش داشت خودش. هم ارزش مالکی دارد، عاملی دارد، هم ارزش فی نفسه دارد. طبق این ارزش شما می‌توانید پول بگیرید، طبق این ارزش می‌توانید نگیرید تبرعاً انجام بدهید. عمل احترام دارد فی نفسه دیگر. گوسفند همسایه را بردید خانه، قصد تبرع کردید پول نمی‌گیرید، قصد پول کردید پول می‌گیرید. احترام یعنی این، احترام عمل یعنی این.

س: این اعتباری است یا تکوینی؟

ج: این نه امر قانونی است عقلاء قبول کردند. دلیل شرعی ندارد لفظی نداریم ما

س: چرا ایشان قید مسلم را اضافه می‌کنند

ج: چون کافر حربی به شرع خارج شده، کافر ذمه هم که هست دیگر فرق نمی‌کند

س: پس اعتبارش مال شرع است

ج: این قسمتش مال شرع است. شرع امضاء کرده سیره عقلاء را امضاء کرده

س: 10:22

ج: همین صحبت این است. خوب دقت بکنید. وقتی که الزامتان می‌کند، این در الزام در قانون چه درست می‌شود؟ روشن شد؟ کاملاً روشن است.

این حرمت عمل، احترام، حرمت یعنی احترام، این احترام یا ارزش کار را در این هم تصرف می‌کند یا نه؟ یعنی به عبارةاخری، گوسفند نگه داشتن قبل از الزام و بعد از الزام، این جوری فرض کنید. گوسفندنگه داشتن قبل از الزام احترام دارد، روشن؟ همین گوسفند نگه داشتن بعد از الزام.

سوال: الزام چه کار می‌کند؟ این گوسفند داشتن را در آن تصرف می‌کند؟ یا نه اصلاً در آن تصرف نمی‌کند؟ مثل آقای خویی و اینها اعتقادشان این است که اصلاً تصرف نمی‌کند، هیچ تصرفی نمی‌کند. گوسفند داشتن مثل گوسفند داشتن قبلش، فقط شما الزام دارید. روشن شد؟ اما گوسفند داشتن به حال خودش است. چون به حال خودش است، شما الزام دارید، می‌گویید من گوسفند را نگه می‌دارم که از صاحبش پول بگیریم، چون عوض نمی‌شود، گوسفند داشتن به حال خودش است.

من فکر می‌کنم خیلی واضح دارم صحبت می‌‌کنم. دیگر از این واضح‌تر فکر نمی‌کنم.

حرف من به مرحوم آقای آشیخ محمد حسین این است: شما تفکیک بین این دو تا ارزش قائل شدید، بین احترام، به لحاظ عاملی و به لحاظ فی نفسه.

سوال: آیا تفکیک ممکن است؟ بله ممکن است چه اشکالی دارد. من حرفم این است، با دلیل الزام. شما می‌گویید الزام آن عاملی را برداشت، خب اگر آن را برداشت آن یکی را هم بر می‌دارد. نکته می‌خواهد که یکی را بردارد. این در مقام جمع بین ادله یا ظهور عرفی. ما غیر از این که راهی نداریم که. بله، شما چیز دیگری بگویید، بگویید اصلاً تکلیف و وجوب آن حرمت عمل و احترام عمل را اصلاً دست نمی‌زند، بر نمی‌دارد. معقول است، کلام معقولی است. چون بعضی از آقایان دیروز اشکال داشتند. در حقیقت اشکال در ذهن آقایان این است. این معقول هم هست. یعنی کلام غیر معقولی نیست. آقا احترام عمل یک چیزی بوده فی نفسه بوده عقلایی هم هست. قبل از الزام بوده، الزام هم که کرد همان احترام عمل به حال خودش است. ظاهر عبارت مرحوم استاد هم همین است.

احترام عمل به حال خودش. الزام فقط یک کار می‌کند، شما مباح بودید حالا واجب شد، تمام شد. الزام کارش فقط همین است.

اما بیاید قاعده احترام عمل مسلم، این قاعده را، در قاعده دستکاری بکند، در قاعده دستکاری نمی‌کند. مرحوم آشیخ محمد حسین می‌گوید نه، دستکاری می‌کند به لحاظ نستبش به عامل نه فی نفسه. اشکال ما این است که اگر دستکاری آمد، از کجا شما تفکیک می‌کنید؟ یا باید ظهور عرفی باشد، یا باید ظهور عرفی باشد، یا باید جمع بین ادله و نص قانون و اینها باشد، و الا خب نمی‌شود دستکاری کرد.

بله شما اصلاً منکر بشوید یا به اصطلاح دیگر بگویید اصلاً مفاد وجوب تکلیف است، تصرف در قاعده احترام عمل، خوب دقت می‌کنید، تصرف در قاعده احترام عمل، وضع است، حکم وضعی است. از مفاد از وجوب حکم وضعی در نمی‌آید، فقط حکم تکلیفی در می‌آید.

بعضی از آقایان که اشکال داشتند در حقیقت اگر بخواهند خوب دقت بکنند، اشکالشان این است در حقیقت، یعنی هر دو حرمت عمل را بر نداریم. یا هر دو را قبول بکنیم. اضافه‌اش به عامل فی نفسه. شیخ می‌گوید هر دو را قبول می‌کنیم. ظاهر الزام اصلاً حرمت عمل فی نفسه را هم بر می‌دارد.

فکر می‌کنم البته آقای خویی متأسفانه عبارتشان واضح نیست، لکن من فکر می‌کنم از مفاد کلام آقای خویی، و این بحث قانونی هم هست، مشکلی ندارد، هیچ مشکل خاصی ندارد خب، بگوید وجوب یعنی الزام. و ما توسعه دادیم. گفتیم ممکن است این را از سه زاویه بررسی کنیم:

یک: زاویه حقوقی که الزام، وجوب چه مقدار تصرف در حرمت عمل می‌کند؟ در آن عمل می‌کند؟ فقط عمل را الزامی می‌کند یا در حرمت عمل هم دست می‌زند؟ این یک.

دو: لفظی، آن نکات لفظی را هم دیروز توضیح دادیم.

س: فضای قانونی. فضای قانونی یا جو قانونی خودش یک فضای خاصی است. آن فضای قانونی سنخیت است. می‌گوید اگر بگوید واجب است، آن وقت از آن طرف هم بگوید حرمت عمل ثابت است، سنخیت ندارند، خوب دقت بکنید. تسانخ قانونی نمی‌شود.

البته آقایان از یک راه رفتند. ما این را توسعه دادیم، سه راه مطرح کردیم. تصویر بکنید. از آن طرف بگوید الزامت می‌کنم حتماً گوسفند را نگه دار. از آن طرف می‌گوید نه، قاعده حرمت عمل به جای خودش محفوظ است، می‌توانی پول بگیری. خب این را می‌گویند با همدیگر سنخیت ندارند. این دو تا با هم سنخیت ندارند. یا به قول آقایان منافات.

این منافات ما اسمش را گذاشتیم تسانخ قانونی. ما یک دفعه مشکلمان مشکل تسانخ، این فضای قانونی است.

پس به نظر ما این مسئله که الزام ووجوب بیاید قاعده حرمت عمل مسلم را دستکاری بکند. این از سه زاویه قابل طرح است: یکی از زاویه خود الزام، یکی از زاویه ظهورات لفظی. ظهورات لفظی هم نکته فنی‌اش را عرض کردم. چون در کلمات آقایان نیامده. نکته فنی‌اش از دیدگاه ما، چون مفاد وجوب مفاد هیئت است، هیئت معنای حرفی است، معنای حرفی معنای اندکاکی در اطراف است، این صحبت می‌آید که در اینجا در چه مندک شده، یعنی وقتی می‌گوید مثلاً گوسفند را نگه دار، یک آمر هست، یک مأمور هست که این شخص باشد، یک مأمور به هست که گوسفند نگه داشتن، نگهداری گوسفند باشد. آیا در اینجا این هیئت که می‌آید می‌گوید گوسفند را نگه دار فقط تصرفش به این مقدار است، مأمور را وادار به آن عمل می‌کند، ببینید مأمور را اندکاکش این است، مأمور را این فقط این مقدار می‌بیند، مأمور را وادار به عمل می‌کند. دو: آن عمل هم در آن تغییر می‌دهد. آن تغییر در عمل یعنی وقتی وادار می‌کند می‌گوید این عمل دیگر حرمت ندارد. آن ارزش کار که بود، با این واداشتن، دقت کردید، تحلیلش روشن شد؟ تحلیل لفظی؟

شما می‌گویید نه آقا در عمل کاری نمی‌کند. اندکاکش فقط در طرف مأمور است. خوب دقت بکنید. وقت گفت گوسفند را نگه دار، فقط به مأمور می‌گوید این را می‌کشد کأنه، حالا تشبیه معقول و محسوس، کأنما گوسفند را فرض کنید با یک زنجیر به این آقا می‌بندد، می‌رود خانه گوسفند هم همراهش می‌رود خانه، من باب مثال عرض می‌کنم، این فقط همین مقدار است. پس یک نکته قانونی داشت.

نکته دوم هم که ظهورات لفظی بود.

نکته سوم هم فضای قانونی بود. این فضای قانونی اینجوری است. یعنی نمی‌خواهد بگوید دلالت دارد. نه می‌گوید اینها انسجام ندارند. از طرف بگوید تو حتماً باید نگه داری گوسفند را، از یک طرف بگوید تو حق تصمیم درباره نگهداری گوسفند داری. خوب دقت بکنید. احترام عمل یعنی حق تصمیم گیری داری، می‌توانی مجانی حساب بکنی، می‌توانی پول بگیری. این بحثها تمام قانونی است، بحث‌های ما خیلی لطیف است. تعبدی نیست.

بحث این است که آیا در انسجام قانونی، خوب روشن شد؟ در انسجام قانونی قبول می‌کنیم؟ اینها تسانخ دارند با همدیگر، سنخیت دارند از لحاظ قانونی. این قانون بگوید شما ملزم به نگهداری گوسفند، بعد بگوید شما آزادید، می‌توانید برای نگهداری پول بگیرید یا نگیرید، عمل شما محترم است.

انصاف قصه اگر فقط مسئله احترام عمل باشد در این حد، انسجامش قطعی نیست که ندارند، اما منافات هم ندارند. انصافش این است باید قبول کنیم. یعنی افراد بزرگی مثل مرحوم آقای اصفهانی یا استاد اینها قائل هستند مشکل ندارد، نمی‌شود این را عقلایی قرارش بدهیم. انصافش این است که منافات ثابت نیست. حالا انسجام هم روشن نیست. حالا انسجامش خیلی روشن نیست. اما منافاتش هم ثابت نیست. خوب دقت بکنید. 

الان بحث سر چیست؟ سر حرمت عمل است.

بحث سوم که الان می‌خوانیم بحث سلطه انسان بر عمل است.

خوب دقت کنید. تا اینجا حرمت عمل بود. این بحث سوم را مرحوم نائینی مطرح می‌کند. می‌گوید الزام که آمد سلطه شما را بر عمل بر می‌دارد. تا اینجا چه بود؟ احترام عمل. این از زاویه دیگر می‌آید نگاه می‌کند. می‌گوید شما عادتاً به عمل سلطه دارید دیگر، سلطه یعنی می‌توانید انجام بدهید می‌توانید ندهید. بحث ارزش نیست. وقتی الزام آمد، الزام سلطه شما را بر می‌دارد. ببینید دقت کنید چه شد؟ نکته فنی. پس در حقیقت ولو مرحوم آقای اصفهانی در اینجا تعبیر به حکم وضعی کرده، ای کاش قبلی را هم می‌گفت. حالا بیان ما روشن شد. من نمی‌دانم مرحوم آقای اصفهانی کی نوشته. این بیان ما. یعنی در حقیقت می‌خواهد غیراز تکلیف حکم وضعی هم ببیند. در وجه دوم حکم وضعی بود حرمت عمل را برداشت، وجه سوم حکم وضعی این است، سلطه شما را بر عمل برداشت. پس این عین وجه دوم است. یعنی دقیقاً همان سه تا وجه را اینجا در نظر بگیریم. بحث قانونی، بحث لفظی، بحث انسجام، فضای قانونی.

مرحوم نائینی از این راه وارد می‌شود. می‌گوید هر جا که شارع الزام آورد، خوب دقت بکنید، مفاد الزام یعنی شما سلطه ندارید. وقتی گفت گوسفند را نگه دار، دیگر دست تو نیست که نگه بداری یا نداری. ببینید. وقتی گفت گوسفند را نگه دار، دیگر دست تو نیست که نگه بداری یا نداری، از اختیار تو خارج است. مفاد وجوب و مفاد الزام این است.

کما اینکه مفاد حرمت هم الزام است، لکن الزام به ترک است. باز هم شما سلطه ندارید. وقتی گفت قمار نزن، قمار نکن، شما به قمار دیگرسلطه ندارید. وقتی گفت غیبت نکن، شما دیگر به غیبت سلطه ندارید. این نیست که شما بتوانید انجام بدهید یا نتوانید، این یک. چه در الزام وجوبی چه در الزام تحریمی سلطه شما به طبق این تصور از بین می‌رود.

نکته دوم، در باب اجاره، سلطه شرط است.

س: اینکه می‌گویند نهی در معاملات 21:30

ج: آن بحث دیگری است. اینجا نهی در معاملات نیست. یک عمل محرم است.

س: خب اینجا به انسجام هر وضعی باید منسجم با حرمت هم بشود

ج: خب این بحث، شما ببینید سه تا زاویه من خیلی مطالب را، چون اینها ننوشته‌اند تحلیل خیلی روشنی برایتان مطرح کردیم.

یک، پس تا اینجا روشن شد، اصولاً تکلیف جانب تکلیفی است یعنی الزام یا وجوب یا حرمت، وجوب یا حرمت، جانب تکلیفی است. رابطه جانب تکلیفی با جانب وضعی این یک. چه به لحاظ قانونی چه به لحاظ ظهورات لفظی و چه به لحاظ انسجام. سه تا زاویه.

اگر شما حکم وضعی را قبول کردید یک، حکم وضعی نفی حرمت احترام مال، وجه اول، حکم وضعی، این عمل دیگر مال نیست. قبل از الزام نگه داشتن گوسفند مال بود. این وجه اول. البته شاید کسی بگوید عبارت مرحوم آشیخ محمد حسین درست نمی‌خورد، حالا تصور من.

وجه دوم، عمل شما ما کاری به مالیت نداریم، احترام ندارد، یعنی می‌گوید حکم وضعی‌اش این است. احترام ندارد.

وجه سوم، شما سلطه بر عمل ندارید. وقتی مقنن خوب دقت بکنید، وقتی مقنن به شما می‌گوید نگه داشتن گوسفند لازم است، واجب است، خوب دقت کنید، می‌گوید شما بیایید بین این مواد قانونی جمع بکنید. می‌گوید نگه داشتن گوسفند واجب، از آنطرف همه گفته شما می‌توانید عملی را انجام بدهید اجاره در مقابلش پول بگیرید، این می‌گوید این دو تا با هم نمی‌سازند. این دو تا با هم نمی‌سازند. این می‌شود فضای قانونی.

خوب دقت کنید، از آن طرف می‌گوید واجب است نگه داری گوسفند را، از آن طرف می‌گوید شما برای عملت سلطه دارید، می‌توانی اجاره بگیری، می‌توانی پول بگیری، اخذ اجرت بکنی، این می‌‌گوید می‌توانی پول بگیری در جایی که تو ملزم نباشی، در جایی که اختیار داشته باشی، سلطه بر طرف داشته باشی، در حقیقت کلام مرحوم نائینی یا تفسیر وجوب است، یا اگر وجوب را به معنای الزام صرف هم گرفت، فضای قانونی، چون کلماتشان خیلی این تحلیل ماست که خیلی واضح کردیم.

یک دفعه شما تحلیل وجوب می‌دهید، یک دفعه شما فضای قانونی حساب می‌کنید. خلاصه کلام مرحوم نائینی این است: اگر گفت عمل واجب است شما ملزمید به این کار، یا ملزمید به ترک، دیگر آن دلیل اجاره جاری نمی‌شود. دلیل احل الله البیع نمی‌گیرد. خوب دقت کنید، اوفوا بالعقود نمی‌گیرد. چون اوفوا بالعقود جایی است که شما سلطه دارید، الزام شد دیگر سلطه ندارید.

س: سلطنت بر فعل که هست.

ج: نه دیگر سلطنت بر فعل و ترک باید باشد. سلطنت بر فعل سلطنت نیست، بر یک طرف سلطنت نیست.

س: چرا در اجاره…

ج: بله، بحث دیگر چه شد؟

دو تا بحث با ایشان با نائینی می‌شود: یک: از کجا شما این شرط را پیدا کردید من سلطنت بر فعل و ترک باید داشته باشم؟ این کلی بحث. دو: آیا مفاد وجوب این است؟ یا مفاد صیغه افعل این است؟ شما از کجا می‌گویید که تکلیف که الزام یک نحوه تکلیف است، می‌آید تاثیر می‌گذارد روی حکم وضعی. نمی‌دانم روشن شد مطلب؟

پس بنابراین در حقیقت آن چه که الان من وجه سوم را هم بخوانم.

پس وجه سوم، یعنی خلاصه وجه اول، دوم و سوم همه‌اش یک نکته است. الزام که تکلیف است در جانب وضعی هم اثر می‌کند. وجه اول مالیت عمل را بر می‌دارد. وجه دوم حرمت عمل را بر می‌دارد. وجه سوم سلطه شما را بر می‌دارد. این سه تا وجه است. روشن شد از زوایای مختلف؟ حالا در هر سه وجه هم گاهی نکته، نکته قانونی است، گاهی نکته لفظی است، گاهی نکته فضای قانونی است. یعنی با فضای قانونی نمی‌شود بگویدتو ملزمی به فعل یا ملزمی به ترک، مع ذلک تو می‌توانی پول بگیری، می‌توانی عقد ببندی، چون بستن عقد سیطره شما را می‌خواهد، الزام سیطره شما را بر می‌دارد.

البته اینها همه دعوا است ممکن است شما بگویید نه آقا الزام سیطره من را بر نمی‌دارد، من هنوز به عمل سیطره دارم، سیطره تکوینی به عمل دارم، آن سیطره تشریعی را بر می‌دارد.

این وجه سوم هم که ایشان فرمودند: و اما الثالث، این را هم بخوانم که بعد روشن بشود مطالب، فبان السلطنة علی قسمین، احدهما السلطنة التکلیفیة المتحققة بمجرد ترخیص الشارع؛ سلطنت تکلیفی به تعبیر ایشان که از ترخیص می‌آید. تکلیفاً فی الفعل و الترک فی قبال ایجاب الشیء، ایجاب شیء سلطنت را بر می‌دارد اما سلطنت تکلیفی. الذی لا سلطنة له شرعا و لا ترک و فی قبال تحریم الفعل الذی لا سلطنة له علی فعله لکونه مصدودا، مصدود یعنی ممنوع، ممنوعاً من قبل الشارع عن ترکه و عن فعله فی الثانی، فالایجاب لمکان مضاده مع الاباحة الخاصه کما یرفع الاباحة؛ ایجاب اباحه را بر می‌دارد، سلطنت اباحه را هم بر می‌دارد. خیلی خب، حالا به جای این سلطنت ما اسمش را بگذاریم تکلیف، تکلیف صرف.

ثانیهما السلطنة الوضعیه، این سلطنت یک حکم وضعی است. المتحققة باعتبار تحقق مجموع امور، این سلطنت وضعی کجا پیدا می‌شود؟ مجموعه‌ای از اموری باشد، و دخل و نفوذ المعامله، به نظرم امور، بله، مجموع امور لها دخل، بله، فی نفوذ، واو نوشته، و نفوذ المعامله، به نظرم این واو نیست، فی است، معنا ندارد با واو که معنا ندارد. حالا ما چون خیلی مقید هستیم که تصرف در عبارت مردم نکنیم، شاید رسوا شدیم، ما که فعلاً واو نفهمیدیم، مجموع امور لها دخل فی نفوذ المعامله، حالا این امور چیست؟

یک: کون المورد مالاً، دو: مملوک باشد، سه: ملک طلق باشد، وقف و اینها نباشد، مثلاً عبد واینها، کون السبب لفظا، این مجموعه امور، لفظ باشد، معاطات نباشد، ماضوی باشد، مضارع نباشد، عربی باشد، فارسی نباشد، تنجیزی باشد، تعلیقی نباشد، اگر پسرم از سفر آمد خانه را فروختم، و نحوها ، مثل این شد، و من، اینها مجموعه امور، این اسمش سلطنت وضعی است.

کون المتعاملین غیر محجورین، محجور نباشد، صغیر نباشد، سفیه نباشد، مجنون نباشد، مفلس نباشد، فلس یعنی ورشکسته، دیونش بیش از اموالش باشد، حاکم اعلام ورشکستگی او را بکند. فمع استجماع المعامله لجمیع ما یعتبر، ببینید ایشان می‌گوید اگر نکته این شد، اگر شارع گفت نگهداری گوسفند بر تو واجب است، در این سلطنت دست نمی‌زند، خوب دقت کردید؟ ایشان به لغت عربی می‌گوید آقا من گوسفند تو را نگهداری می‌کنم در مقابل این قدر. آن وجوب در اینها دست نمی‌زند. این مجموعه امور اگر نگاه بکنید وجوب در اینها دست نمی‌زند. این تعبیر ایشان. تعبیر ما وجوب نمی‌آید در حکم وضعی تأثیر بگذارد. حکم وضعی‌اش در ما نحن فیه سیطره و سلطنت است.

بله، فمع استجماع المعامله، مراد از استجماع معامله همین نگهداشتن گوسفند است که شارع واجب بکند. مع ذلک می‌خواهد پول بگیرد، فمع استجماع المعامله لجمیع ما یعتبر فیها شرعا، اگر جامع تمام شرایط بود، یکون للشخص سلطنة علی البیع بالحمل الشایع، واقع بیع، نه عنوان، واقع سلطنت هست، لفرض نفوذ السبب منه، چون فرض این است که سبب از او نافذ، ببینید بحث‌ها را در حقیقت آن نکات فنی این را باید اثبات بکند، این که بگوید من ذوقم این است، آن ذوقم این است، این نمی‌شود. این را باید اثبات بکند غیر از تکلیف وضع هم دارد. این وضع هم در اینجا نفی سلطنت است. این را باید اثبات بکند.

و من البین ان ایجاب الفعل، یک مشکل کلی در این کلمات اینها، اینها اول بایدوجوب را معنا می‌کردند. متأسفانه قبل از اینکه چون وجوب یک امر اعتباری است، ممکن است در جامعه‌ای وجوب، عرض کردم مثلاً عده‌ای از علمای اسلام مثلاً وجوب تخییری را قبول ندارند، وجوب کفایی را قبول ندارند، اصلاً وجوب تخییری می‌گویند نمی‌شود. لذا اگر یک دلیلی هم آمد که وجوب تخییری است شما در واقع مثلاً یکی را انجام دادید، در واقع مکلف به آن هستید، این حقیقت وجوب و قیود وجوب یک امر قانونی است، چون امر قانونی است، به قوانین فرق می‌کند. لذا به جای این بحث‌ها اگر آن ریشه‌اش را می‌گفتید، می‌گفتید آقا وجوب نزد ما یعنی الزام، دیگر غیر از این نیست، خودتان را خسته نکنید. وجوب یعنی الزام.

خب انصافاً می‌تواند پول بگیرد، این وجوب کاری نمی‌کند. یعنی عمل اگر مال بود، بعد از وجوب هم مال است. اگر حرمت داشت، احترام داشت، بعد از وجوب هم دارد، اگر سلطنت به عمل داشت، بعدش هم دارد، وجوب یعنی الزام فقط. کاری در الزام نمی‌کند.

اما اگر شما می‌گفتید نه وجوب تأثیر در ماده هم می‌کند، در متعلق هم می‌کند. خب باید ببینیم مقدار تاثیرش چیست.

س: خب الزام با مؤید سلطنت متناقض هستند. الزام و سلطنت اصلاً نافی همدیگر هستند. تناقض دارد با همدیگر

ج: شما حرف نائینی را قبول می‌کنید

س: 31:15

ج: خب باشد الزام باشد.

س: الزام با سلطنت منافات دارد

ج: سلطنت امر تکوینی است که، من دارم به فعل، حالا ولو عصیان به واجب باشد

س: بحث سر تکوینی نیست که، بحث سر

ج: بعد هم می‌گویداین سلطنت، یعنی مراد این سلطنت امر انتزاعی است، یعنی مال باشد، صلاحیت باشد، عربی باشد، بالغ باشد، مجنون نباشد، خب آن هم هست دیگر. این سلطنت منشأش این است. وجوب هم فقط الزام است.

پس بنابراین من ببینید و من البین ان ایجاب الفعل اجنبی عن سلطنة الوضعیه، ببینید، ایجاب الفعل اجنبی، این اجنبی کی می‌شود؟ که شما معنای وجوب را روشن کنید اول. اگر وجوب را فقط الزام صرف گرفتید، غیر از الزام بأس است فقط، فقط بأس است. خب اگر این باشد خب راست هم می‌گوید این ربطی به سلطنت ندارد، انصافاً درست است.

لا مقابلة بینهما، اصلاً تقابلی ندارند، حتی تنتفی السلطنة الوضعیة علی المعاملة بتحققه، به تحقق وجوب، که اگر ببینید تمام این بحث‌ها فنی نیست. بحث فنی اولاً وجوب یعنی چه؟ ثانیاً سلطنت وضعی یعنی چه؟ خب آن وقت معلوم می‌شود رابطه دارند یا ندارند.

لا مقابلة بینهما، حتی تنتفی السلطنة الوضعیة علی المعاملة بتحققه الایجاب، و اما، خب ایشان می‌گوید پس شما چرا می‌گویید بر عمل محرمه، گفت غیبت محرم است، چطور می‌گویید در آنجا اخذ اجرت نمی‌شود بکند، آن هم الزام است، چه فرقی می‌کند. می‌گوید: و اما انتفاعها، انتفاع به اصطلاح سلطنت، ضمیر به سلطنت، مع تحریم العمل، اگر عمل حرام بود، فمن اجل اعتبار، چون در سلطنت یکی از نکاتش این است، کون العمل مشروعاً، باید عمل مشروع باشد، سائغا فی نفسه فی صحة وقوعه موقع الاجاره، بایدعمل فی نفسه مشروع باشد. لقوله علیه السلام اذا حرم الله شیئا حرم ثمنه، در باب حرام از اینجا از این قاعده، فانه کاشف عن عدم نفوذ المعامله مع حرمة متعلقها عینا کان او منفعة، البته در ما نحن فیه منفعت است، چون اجاره است، بحث ما در اجاره است. لاستبعاد حرمة الثمن تکلیفا، بگوییم آن ثمن حرام است مع تأثیر المعامله وضعا، اگر گفت آقا من رفتم شراب فروختم پول گرفتم، پتو گرفتم، ده تا پتو، می‌گوید آقا این پتوها تصرف نکنید برگردد، یعنی معامله باطل است. وقتی می‌گوید در پتو تصرف نکنید یعنی معامله باطل است، ایشان می‌گوید اگر تحریم استفاده شد به ثمن، این معنایش این است که این معامله وضعا تأثیر ندارد.

اذ لا موجب لکونه محجورا عن ملکه بل و بما لا یعقل اعتبار ملکیة العوض مع الحجر الدائمی، اصلا معقول نیست که انسان دائماً محروم باشد. لمکان لغویة الاعتبار، بگوییم آقا شما پتو خریدی در مقابل شراب، درست شد؟ شما به هیچ وجه در این پتو تصرف نکن، معامله هم درست، خب این چه جور معامله‌ای است؟ اگر گفت به هیچ وجه، شما دائماً محجوری، حجر در اینجا ممنوع، منع می‌نوشت بهتر از حجر بود. ممنوعیت تصرف شما اگر دائمی شد، این نمی‌شود با صحت معامله، معقول نیست، هم معامله صحیح و هم اینکه شما هیچ وقت تصرف نکن، خب حتماً معنایش این است که معامله باطل است.

واما اشتراط نفوذ الاجاره بعدم وجوب، اما اینکه در اجاره شرط است که واجب نباشد، حرمت را قبول کردیم، واجب را نه، فهو اول الکلام، این اول کلام است که ما قبول کنیم.

البته من نمی‌دانم مرحوم نائینی قدس الله سره این مطلب را که مرقوم فرمودید، واقعاً، گفتم نائینی، مرحوم آقای اصفهانی، واقعاً عقیده‌ داشتند به این مطلب نوشتند یا همین جور جری قلم شده. اولاً ان الله حرم الله شیء حرم ثمن، ما نداریم، تعجب است از ایشان، ما چنین حدیثی نداریم. من توضیحات کافی را عرض کردم که این کلام علی تقدیر صدورش اگر درست باشد، این در سال هشتم از هجرت در فتح مکه پیغمبر(ص) کنار کعبه نشسته بودند، دو نفر راوی این قصه هستند. یکی جابر بن عبدالله انصاری که آن وقت تقریباً 22 ساله بوده است. یکی هم جناب مستطاب عبدالله بن عباس که حدود 8 یا 9 ساله بوده است. این دو نفر این قصه را نقل می‌کنند که پیغمبر(ص) نشسته بودند، بعد خندیدند، بعد گفتیم یا رسول الله چطور خندیدید؟ فرمود که خدا لعنت کند یهود را، خداوند بر آن ها پیه دنبه را حرام کرده بود، اینها با علماء کلاه شرعی کردند، به جای اینکه دنبه را بفروشند، آبش کردند، روغنش کردند، روغنش را فروختند، گفتند خب دنبه برای ما حرام است، روغنش که حرام نیست. دقت کردید؟ این که بر ما حرام است دنبه هست، این را ما تبدیل به روغن کردیم. این در روایت این است که لعن الله الیهود حرم الله علیهم الشحوم فجملوها، جمل یعنی آب کردن، در اینجا به معنای آب کردن، تبدیل به روغن، چون این لفظ غیر قریبی است، لذا متن روایت را خواندم. بعد پیغمبر(ص) فرمودند، و ان الله اذا حرم اکل شیئا، یک نسخه دارد، و ان الله اذا حرم شیئا حرم ثمنا، پیغمبر(ص) این را فرمود.

من توضیحات کافی عرض کردم. جابر بن عبدالله که عمرش بزرگ‌تر است، 22 سالش بوده است. این ذیل را نقل نکرده، قصه را نقل می‌کند، این ان الله اذا حرم شیئا را نقل نمی‌کند. لکن عبدالله بن عباس که هشت نه ساله بوده، این ذیل را او نقل می‌کند. حالا باقطع نظر از بقیه سند، ذیل را عبدالله بن عباس، صدر را هر دو نقل می‌کنند. که یهود مثلاً این طور شد، و این ذیل را عبدالله بن عباس هشت نه ساله، چون محل کلام در وقت فوت پیغمبر(ص) گفتند ده ساله، یازده ساله، غایتش گفتند چهارده ساله، مشهور همان ده ساله، معروف این است که در اوایل هجرت به دنیا آمد. البته سال پنجم یا ششم اینها با پدرشان آمدند، مکه بودند، با مشرکین بودند اما پنهانی ایمان آورده بود عباس، بعد هم ملحق شد به مدینه به پیغمبر(ص). در وقت وفات هم جناب مستطاب عبدالله بن عباس حدود ده سال، یازده سال، نه سال، ده سال، عمرش کم است. و لذا هم اهل سنت روایات او را به لحاظ مرسل صحابی قبول می‌کنند. اشتباه نشود. خود اهل سنت هم فهمیدند که عبدالله بن عباس، خیلی هزاران حدیث الان ما از عبدالله بن عباس عن رسول الله داریم در کتب اهل سنت، و عرض کردیم محققینشان معتقدند هفت تایش ثابت است. بعضی گفتند چهار تا، بعضی هم تا یکی گفتند. که عبدالله بن عباس ثابت باشد از رسول الله(ص) هفت تا یا چهار تا یا سه تا یا یکی. علی ای حال ذکر شده در کتب درایه اهل سنت آمده آقایان می‌توانند مراجعه کنند.

و لذا آنها متوسل شدند به مسئله مرسل صحابی. می‌گویند بالاخره عبدالله بن عباس که از تابعین نقل نمی‌کند، از صحابه نقل می‌کند. و آن صحابه هم چون عدول هستند، پس ما قبول می‌کنیم. مرسل صحابی را مثال می‌زدند به همین روایت عبد الله بن عباس، روایات دیگر هم هست، من نمی‌خواهم وارد آن بحث حدیثی بشوم.

علی ای حال به هر حال با قطع نظر از حجیت، تصویرش خیلی مشکل است واقعاً، حادثه واحدی باشد جابر بن ، اولاً کس دیگری هم نقل نکرده، این همه اصحاب بودند، کس دیگری این حدیث را از پیغمبر(ص) نقل نکرده، دو نفر ناقل بیشتر ندارد، جابر و عبدالله بن عباس. این ذیل هم فقط در کلام عبدالله بن عباس بچه آمده، ان الله اذا حرم شیئا حرم ثمنا، این تاریخ برایتان روشن شد؟ البته این حدیث در بین اهل سنت آمد.

من عرض کردم از قرن دوم اهل سنت خیلی احادیث ضعیف و که به درد هم نمی‌خورد، گرفتند و به آنها تمسک کردند. چون فقه احتیاج داشتند مشکل داشتند، کمبود نصوص داشتند. خب این در فقه کارایی داشت دیگر، ان الله اذا حرم شیئا حرم ثمنا، این در فقه کارایی داشت.

البته در جوهر النقی هست کتابی است که در ذیل کتاب سنن بیهقی چاپ شده است. در آنجا نوشته، چون دیدم بعضی از معاصرین ما برداشتند نوشتند، در آنجا نوشته که هذا الحدیث متروکا بالاجماع، لم یعمل به العلماء حدیث ان الله اذا حرم شیئا، این در جوهر النقی آمده لکن واقعیت ندارد، این اشتباه نقل کرده است. دیدم بعضی از معاصرین اسم نمی‌برم، این حدیث را آوردند و نقل کردند از اهل سنت که بالاجماع حدیث متروک است. نه بالاجماع متروک نیست، مراجعه بشود به ابواب مناسب، مثل کتاب مجموع نبوی قائل به آن دارد. نقل می‌کند که عده‌ای قائل به این حدیث هستند. این طور نیست که بالاجماع ساقط باشد.

این راجع به حدیث ان الله اذا حرم شیئا حرم ثمنا.

اما در روایات ما، در روایات اهل بیت(ع)، نه اصل قصه آمده نه این ذیل آمده است. اصلاً ان الله حرم شحوم علی الیهود، اصلاً در روایات ما نیامده است. ما از ائمه علیهم السلام هیچ روایتی به عنوان ان الله اذا حرم که پیغمبر فرمودند نداریم، پس اصل این روایت، اصل این قصه، چه صدرا چه ذیلاً کلا در روایات ما وارد نشده، بله، این ذیل توسط شیخ طوسی در خلاف آمده است. در فقه مقارن ما آمده است. که آن هم از کتب اهل سنت گرفته است.

بله، مثلاً استدل فلان بان الله اذا حرم شیئا حرم ثمنا، از خلاف همه که می‌دانید چون شیخ الطائفه بوده، عرض کردیم تا الی یوم، دلیلش هم همین، الی یومنا هذا کلمات مرحوم شیخ در طائفه تاثیرگذار بوده است. که اینجا الان ملاحظه می‌فرمایید که مرحوم آقای محقق اصفهانی به حدیث تمسک می‌کند با اینکه روشن شد که این حدیث قابل تمسک نیست، مشکل کلی دارد.

این مطلبی هم که ایشان فرمودند، غیر از تمسک ایشان که به حدیث روشن نیست، راجع به بحث خود مطلب فردا انشاء الله تعالی دیگر وقت تمام شد.                           

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD282KBدانلود
PDF152KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه29) یکشنبه 1394/09/01
بعدی خارج فقه (جلسه31) سه‌شنبه 1394/09/03

اصول فقه

فقه

حدیث