خارج فقه (جلسه16) یکشنبه 1394/08/10
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کردیم که مرحوم شیخ قدس الله نفسه مکاسب محرمه را به پنج نوع تقسیم کردند و عرض کردیم برای اولین بار این تقسیم در فقه شیعه آمده، در فقه اهل سنت من ندیدم اینجور تقسیم را، و مبدع این تقسیم صاحب شرایع قدس الله سره مرحوم محقق حلی است.
و در قسم نوع چهارمش دیگر خیلی مسئله داشت، چون حروف هجایی بود ما کان محرما فی نفسه، در قسم پنجم ما کان واجبا، چهارم ما کان محرما، اگر محرم بود اخذ اجرت درست نیست، حرام است و باطل است. اگر واجب هم بود درست نیست. این دو تا مقابل هم.
طبعاً در نوع پنجم مطلبی را که ایشان دارد یک مسئله است. خودش هم دیگر همین مسئله واجبات لکن بعضی از مسائل را هم بعداضافه کردند به عنوان تنبیهات خاتمه. و تکمیل بحث را به این کردند و الا خودش یک مسئله است.
عرض کنم حضور با سعادتتان که مسئلهای که در اینجا مطرح است، مسئله اخذ اجرت بر واجبات، در این قبل از شیخ هم هست و مخصوصاً از آقایانی که در این مسئله یعنی اصولاً فقه متأخر شیعه در این مسئله وارد شده مرحوم شیخ جعفر کبیر مرحوم کاشف الغطاء است، مرحوم بحر العلوم است، و مرحوم شیخ نسبتاً مفصل وارد شدند. لکن آن روز که یک مقداری عبارات ایشان را، معظم عبارات ایشان را متعرض شدیم، دیگر بقیهاش را نخواندیم که در خود بحث متعرض بشویم. انصافاً هم کلمات ایشان مشوه است یعنی نظم علمیاش را متأسفانه از دست داده است.
اصولاً من عرض کردم در این بحثها اخیراً یادم نمیآید، یک بحث کلی در باب فکر هست. آنچه که در باب فکر مهم است، آن مواد اولیه است، یعنی آن زیربنا، اما اینکه این یک نظمی پیدا بکند، مواد نظم لازم نیست. به عکس منطق ارسطویی، منطق ارسطویی روی نظم خیلی کار کرده است. البته صنعات خمس روی ماده کار کرده، اما کارش خیلی قوی نیست، اما روی نظم، قیاس و شکل اول و شکل دوم و استقراء و تمثیل و… مخصوصاً روی قیاس زیاد کار کرده، روی مسائل شکل است که خوداین مقدمات و مواد اولیه باید به یک شکل قرار بگیرد که در نتیجه دادن موثر باشد. یعنی شکل همان مواد اگر شکلش عوض بشود نتیجه عوض خواهد شد. و انصافش این است که هر دو لازم است یعنی نمیشود انکار کرد هم باید مواد اولیه فکر کاملاً واضح باشد و هم اینکه ما این نظم و نسق را هم ایجاد کنیم با یک نظم معینی تا آن نتیجه مطلوبی را که میخواهیم به آن برسیم.
و باتغییر مقدمات یا مشوه بودن مقدمات و مبادی، فکر هم خواهی نخواهی مشوه خواهد شد. حالا این باشد یک وقت دیگری وارد این بحث میشویم چون این بحث الان جایش اینجا نیست.
گاهی اوقات در این به طور کلی الان آنچه که در فکر بیشتر مطرح است، همین این که مواد و مبادی را کار دارند، لکن نظم و نسق میخواهد، شکل میخواهد نه به آن مقداری که حالا 04:21 ارسطویی قائل است، اما به هر حال میخواهد، نمی شود بدون شکل باشد.
و لذا کلمات شیخ اجمالا در اینجا آن نظم و نسق خاص خودش را ندارد. یعنی باید یک حسابی بله در کار باشد که بتوانیم نتیجهای که مطلوب ماست کاملاً واضح و روشن باشد. هم خود وضع مقدمات روشن بشود، هم آن نتیجه نهایی که میخواهیم. و عرض کردیم بعد از کلام شیخ متعرض بحث مسئله میشویم. دیگر چون نمیخواهیم روی همان ترتیب شیخ باشد، آقایان بعد مراجعه بکنند به همین ترتیب خاصی که الان شکل و شمایل بیشتر پیدا کرده، تا حد زیادی نظر ما بیشتر روی همین دو تا به اصطلاح مصدر است که آقایان خواستند مراجعه کنند. یکی رسالهای که مرحوم آشیخ محمد حسین اصفهانی، محقق اصفهانی نوشتند، این رساله در آخر حاشیه ایشان چاپ شده است. اینجا چاپ نشده، یعنی در مکاسب قبل از بیع چاپ نشده، بعد از آخر خیارات و قبض و تسلیم و آنجاها ایشان یک رساله مستقلی نوشتند آنجا چاپ شده نه به عنوان شرح مکاسب. و مرحوم استاد هم اینجا بحث کردند به عنوان شرح مکاسب. البته ایشان سعی کردند جمع و جور بکنند.
خواهی نخواهی عمده محور بحث اینها است دیگر، یعنی عمده محور بحث همین کلمات تا یک جایی که مرحوم شیخ بر میگردد و این بزرگانی که بعد آمدند.
عرض کنم که شکل بحث را هم این جوری قرار میدهیم چون هر دو بزرگواری که اسم آوردیم هم این کار را کردند، ما هم حالا به همین راه وارد میشویم. اینها مخصوصاً مرحوم استاد اول متعرض اقوال شدند. خب جداگانه اقوال را آوردند. مرحوم شیخ آورده اما مشوه است، یعنی اقوال را مرتب نیاورده است.
خب ذکر اقوال خوب است. مرحوم استاد حدود نُه قول را در اینجا آوردند به شماره. مرحوم آقای آشیخ محمد حسین اصفهانی در بحث اینکه، ایشان شکل دیگری وارد شدند، لکن اقوال را به شکل دیگری آوردند. که مثلاً وجوب تنافی با اخذ اجرت دارد. بحث را از این راه وارد شدند. یعنی ایشان از این راه وارد شدند که بحث وجوب، تنافی وجوب با قصد اخذ اجرت، تنافی قصد قربت با اخذ اجرت، و مسائل اجاره که آیا اصلاً اجاره در این جور جاها محقق میشود یا نمیشود؟
ایشان در تنافی وجوب با قصد قربت، هفت وجه ذکر کردند، هر وجهی را هم نسبت دادند به افراد. که مثلاً یظهر، عدهای از آنها را هم گفتند اعاظم عصر و اعلام عصر و یظهر بعض الاعلام، اسم نبردند. اعاظم عصر و اینها. البته مرحوم آشیخ محمد حسین در نتیجه به این قائل هستند که خود وجوب منافی با اخذ اجرت نیست. بله، جایی اگر ثابت بشود که از لسان دلیل، شارع این مطلب را مجانی خواسته اخذ اجرت نمیشود کرد. اما اگر این دلیل نیاید وجوب بما هو وجوب منافی با اخذ اجرت نیست. همین بحث هم و نتیجه استاد گرفتند. حالااز اول تحلیلش را بگوییم قبل از اینکه به نتیجه برسیم. بله مگر ثابت بشود که شارع این عمل را مجانی میخواهد. اگر ثابت شد که این عمل را مجانی میخواهد دیگر آن وقت جای اخذ اجرت نیست. این خلاصه نظر این دو بزرگوار که یواش یواش میخواهیم وارد بحث بشویم.
مرحوم استاد من یک نکتهای راعرض کنم. ایشان نُه قول نقل کردند. به لحاظ زمانی، البته مرحوم استاد باز هم مراعات زمانی نفرمودند. به لحاظ زمانی قدیمترین قولی که ایشان نسبت دادند به سید مرتضی است وآن هم در واجبات کفایی است. یعنی سید مرتضی گفته اخذ اجرت در واجبات کفایی مثل دفن و اینها اشکال ندارد. این البته شیخ هم گفته، مرحوم شیخ اشکال میکند که سید مرتضی نمیگوید که اخذ اجرت در واجب کفایی اشکال ندارد، در حقیقت سید مرتضی میخواهد بگوید دفن واجب کفایی نیست. این بحث خب در مباحث در کتب اصحاب در مباحث غالباً طهارت، چون به مناسبت غسل میت و احکام میت در طهارت آمده، آنجا متعرض شدند. مشهور که شاید مشهور اهل سنت هم باشد، احکام میت را واجب کفایی میدانند، لذا از همین جا در اصول وارد بحث واجب کفایی شدند. به این معنا که بر همه واجب است و اگر یکی انجام داد از همه ساقط میشود، و اگر همه انجام ندادند همه گناهکار هستند، تفسیر واجب کفایی این است.
و من سابقا هم اخیراً هم بود، سابقا در همین بحثهای اصول در بحث اصول بیشتر است اخیراً، توضیحی دادیم که در کتب اصول متأخر شیعه این مباحث تحلیل بیشتری شده است. حقیقت واجب کفایی، حقیقت واجب تخییری، اینها حقیقتشان چیست؟ و عرض کردیم در این مباحث به طور کلی دو بحث وجود دارد به طور کلی. یک بحث آیا این وجود دارد یا ندارد؟ بحثها خلط نشود. نقل شده از ابو حنیفه مثلاً که ما واجب تخییری نداریم، مثلاً شما میگویید خصال کفاره، شما اختیار مثلاً صدقه میکنید، شصت تا مسکین را، این واجب شما همین بوده است، همان را که اختیار میکنید همین بوده، در واجب کفایی یک نفر بلند میشود میت را میشورد، این برای این واجب بوده نه واجب کفایی، این در علم الله مثلاً برای این بوده.
پس یک بحث آیا ما واجب تخییری، چون ابو حنیفه میگوید واجب ما لا یجوز ترکه، خب این یجوز ترکه، پس این با واجب نمیسازد. اشکالی که نقل شده است این طور است. البته اگر راست باشد نمیدانم، چون این الان یک اشارهای میکنم.
پس یک ما واجب تخییری داریم یا نداریم؟ دو: تحلیل ما از واجب تخییری. این چه نحو وجوبی است؟ واجب تخییری یا واجب کفایی چه نحوهای است؟ و راجع به بحثهایی که…
در این بحث دوم این متأخرین اصول ما مثل مرحوم نائینی و آقاضیا خیلی بحث کردند، انصافاً حق یقال خیلی تحلیلهای خوبی دادند، حالا درست یا نادرست دیگر جای خودش.
خود مرحوم استاد آقای خویی در این بحث دوم، چون آن بحث اول را مفروغ عنه گرفتند که واجب تخییری داریم، خیلی، اما در قدماء آن بحث هست که اصلاً واجب تخییری داریم یا نداریم؟ اما در این بحث دوم خیلی انصافاً مایه دادند، میدان آمدند، خیلی بررسیهای خوبی کردند و بررسیهای قانونی هم هست، انصافاً خیلی لطیف است حق یقال، بعضیهایش لطیف است، حالا صحیح یا ناصحیح آنها بحث دیگری است.
این راجع به این قسمت.
آن وقت یک بحث هم در فقه تشخیص، مثلاً در باب خصال کفاره، ما در فقه البته در شیعه کم داریم، اما در میان اهل سنت داریم، همین خصال کفاره واجب ترتیبی میدانند، تخییر نیست. مثلاً اول عتق رقبه بعد فلان بعد فلان. چون در قرآن هم در باب واجب قسم این طوری است دیگر، اول یک چیز است بعد یک چیز دیگر است، ترتیب دارد. پس یک بحث هم باز در فقه است که آیا این واجب تخییری هست یا نه؟ این بحث فقهی است.
در باب واجب کفایی هم همین طور است هیچ فرقی نمیکند. آیاواجب کفایی داریم یانه؟ تحلیل ما از واجب کفایی، این در اصول است. آیا تجهیز میت، کفن میت، دفن میت، این واجب کفایی است یا واجب عینی است؟ مشهور بین فقهای ما واجب کفایی است. الان مشهور همین است. لکن سید مرتضی قائل به واجب عینی است، یعنی بر اهل میت است، بر عامه مسلمانان نیست. مخصوصاً حالا که دنیای اسلام بزرگ شده دیگر، بگوییم یک میت اینجا هست دنیای اسلام از هند و پاکستان و افغانستان و ایران بگیر و این کشورهای قرقیزستان و تا آفریقا همه اینها مکلف هستند به دفن میت، باید این جوری تصویر بکنیم دیگر، چون مسلمان مرادمان چندتایی که در شهر قم هستند که نیست دیگر، عامه مسلمانان. بله دقت میکنید؟ مرحوم صاحب حدائق هم میلش به همین رأی است. میگوید ظاهر عبارت این است که واجب عینی است، واجب کفایی نیست.
مرحوم استاد و این فقهای متأخر ما هم خیلی با اتعاب نفس سعی کردند واجب عینی را رد کنند. چون انصافش که ظواهر روایت که واجب عینی است. خود من هم عقیدهام همین است، شبهه دارد که واجب کفایی باشد. لذا مرحوم شیخ میگوید سید مرتضی که میگوید اخذ اجرت اشکال ندارد چون واجب کفایی نمیداند. میگویداین وظیفه خود اهل میت است، چون وظیفه آنها است وظیفه من که نیست، من اجرت میگیرم کفنش کنم، دفنش کنم.
س: بین خود اولیای میت کفایی نمیشود؟
ج: نه دیگر حالا آن بحث کفایی بین آنها نیست. بین مسلمانان بحث است.
حالا این بحث من چون بحث فقهی میشود نمیخواستم در اینجا متعرض بشوم. میخواستم فقط برایتان روشن شود. که این بحث اختصاص به سید مرتضی ندارد، به ذهن من الان نمیدانم حالاسابقاً دارد که دیدم مناقشه کرده و میگوید روایت ظاهرش این است، حالاآقایان نگاه کنند در حدائق اختیار کرده یا نه؟ به نظرم شاید اختیار کرده است. شاید مثلاً چهار و پنج ماه پیش مراجعه کردم، خیلی هم وقت نیست، تازگی مراجعه کردم یک نکتهای بود، لکن باز در ذهنم نیست، نسبت نمیتوانم بدهم.
اما خود من هم اشکال دارم. انصافاً اشکال دارد ظاهراً برای اهل میت است. این طور نیست که برای عامه مسلمانان باشد به نحو وجوب کفایی که الان مشهور است. این خیلی الان مشهور است. لکن ظواهر روایات خلافش است، انصافاً ظواهر روایات واجب عینی است نه کفایی.
این حالا ما وارد این بحث نشویم من فقط برای توضیح کلام استاد. پس اگر سید مرتضی را از این نزاع اخذ اجرت بر واجبات خارج کردیم، در حقیقت سید مرتضی قدیمترین شخص نیست. مرحوم استاد یکی دو رأی را، یک رأی را به مرحوم فخر المحققین قدیمترین شخصیتی که مرحوم استاد نسبت دادند، فخر المحققین قرن هشتم، فرزند علامه قدس الله سره، و البته به مرحوم کاشف الغطاء، مرحوم بحر العلوم، مرحوم شیخ انصاری، به اینها هم نسبت دادند.
ببینید دقت بکنید یعنی عرض کردم حتی خود مرحوم استاد در مقام نقل اقوال آن طبیعت زمانی را در نظر نگرفتند. مرحوم آقای اصفهانی در بخش تنافی وجوب با اخذ اجرت هفت وجه آوردند. لکن قدیمترینشان به همین مصابیح مرحوم بحر العلوم و مرحوم کاشف الغطاء است، ایشان به فخر المحققین هم نسبت ندادند. و اعاظم عصر و اعلام و این طوری است وخود ایشان، آخرش هم رأی مبارک خودشان.
پس بنابراین و مرحوم استاد تتمه را دارند که بعد میگوید بعضی از اقوال تمسک به اجماع کردند، لکن ایشان میگوید خیلی بعید است با این اقوالی که الان وجود دارد تمسک به اجماع خیلی واضح نیست. عرض کنم حضورتان که حالا غیر از وجود اقوال، تعجب از مرحوم استاد است، مسئلهای که فرض کنیم از زمان فخر المحققین درقرن هشتم آمده، این که میگویم مواد را باید نگاه کنیم ترتیب هم بدهیم، وقتی از مرحوم فخر المحققین در قرن هشتم آمده، چجور دعوای اجماع طائفه برایش بکنند، اصلاً معقول است؟ کار به آن بحث اختلاف اقوال نداریم. این یک مشکلی ما داریم در این قضایا که این هم باید حل بشود. یعنی واقعا مسئله نقل اقوال را به نحوی انجام بدهیم که نکته فنی داشته باشد.
به هر حال آنچه که الان متعارف است، نه الان، هزار سال در کتب اصول اهل سنت هم هست، فقه اهل سنت هم هست، خیلی متعارف است، در کتب ما هم آمده، جواهر و دیگران، مثلاً میگویند به مرحوم فخر المحققین این نسبت را دادند، بعد آن آقای بعدی میگوید نه آقا عبارت فخر المحققین این است، این عبارت احتمال دارد مرادش این باشد، بعد یکی دیگر میگوید نه این طور نیست. ما عرض کردیم کرارا و مرارا و تکرارا این نکته را توضیح دادیم. کتب اهل سنت هم دارد کتب شیعه هم دارد، اصول هم هست فقه هم هست، این که خیال نکنید در یک باب، اقوال را که نسبت میدهند به اصطلاح ما، وقتی میخواهند به قول ما امروزیهای ما شیعه، بحث خارجش را بکنند میآیند روی تک تک اقوال حساب میکنند، مراجعه میکنند، میگویند فرض کنید صاحب جواهر به فخر المحققین این نسبت را داده، فلان آقا این را نسبت داده، اینها رامراجعه میکنند به عنوان تحقیق و تتبع در مسئله، لکن عبارت فخر المحققین این است، این عبارت نمیسازد با آن، … این بحثی است که الا ما شاء الهل در کتب مفصله وجود دارد. ما عرض کردیم این بحث خیلی مثمر ثمر نیست. حالا فخر المحققین ظاهر عبارتش این باشد، تفصیل باشد، کذا باشد، خیلی مثمر ثمر نیست. خیلی وقت را در آن تلف کردن، به ذهن ما میآید که نکتهای ندارد.
آنچه که به ذهن ما میآید در اینجا در مثل این مسئله، مخصوصاً روشن شد که این مسئله از قرن هشتم مطرح است دیگر، وقتی قولی به قبل از قرن هشتم نمیدهند، قبل از قرن هشتم سید مرتضی قرن پنجم، آن هم معلوم شد که در اصل مسئله سید مرتضی مخالف نیست، خب هیچی برداشته شد، شد به قرن هشتم به بعد. عادتاً باید یک نوع استدلال باشد دیگر، دیگر بحث احتمال این که اینها تلقی از معصوم کرده باشند، یک نوع تعبد باشد دیگر خیلی بعید است. دنبال تلقی، تلقی اصطلاح ما یعنی فقهای ما روی یک دلیلی که برای ما واضح نیست، در حقیقت از معصوم اخذ کردند، حالا سینه به سینه به قول امروزیها با همین شبیه علم ارتکازی که امروز ما عرض کردیم. چون از قرن هشتم است، ما قبل از قرن هشتم، من عرض کردم در حقیقت این دوران تلقی را ما بر فرض بتوانیم قبول کنیم تاسال مثلاً فرض کنید 330 که مرحوم کلینی هست، ولو در دوران غیبت صغری است کلینی، اما امتیازی که مکتب شیخ طوسی دارد چهارصد و مثلاً پنجاه و شصت وفات ایشان است، دیگر اتجاه کل روی استدلال است، استنتاج است، استنباط است، دلیل دارند، دیگر احتمال تلقی در کار نیست، احتمال اینکه یک مطلبی رمز بوده و توسط علما سینه به سینه رسیده تا مثلاً به شیخ طوسی، دیگر این احتمال منتفی است. یعنی آنچه که اصطلاحاً من اسمش را مکتب دوم بغداد گذاشتم، عرض کردم مکتب دوم بغداد با آمدن کلینی به بغداد شروع میشود حدود سالهای 320 دقیقاً نمیدانیم آمدن کلینی چه وقتی است، حدود سالهای 320 به بغداد شروع میشود و با 450 تقریباً، ده بیست روز قبل از سال 450، به نظرم ذی حجه 449 مرحوم شیخ به نجف میروند این مکتب تمام میشود، مکتب بغداد. که اعلامش همین سید مرتضی و شیخ مفید و شیخ طوسی و سلار و دیگران اینهایی که هستند.
این مکتب دوم بغداد تأثیرگذارترین مکتب در فقه شیعه و در معارف دینی ما نه فقه، در کلام، در اصول، در حدیث، در رجال، در فهرست، در فقه، در فرض کنید تفسیر، موثرترین همین مکتب دوم بغداد است و شیخ بالخصوص. چون شیخ در تمام اینها هم تألیف دارد. سرش هم این است دیگر. شیخ در تفسیر دارد، در کلام دارد، در اصول دارد، فقه مخالف دارد، فقه تفریعی دارد، فقه منصوص دارد، به اصطلاح رجال دارد، حدیث دارد، فهرست دارد، دقت میکنید؟ کار شیخ یک کار فوق العادهای است. یک کاری کرده که واقعاً من چند دفعه هم عرض کردم یکی از دوستان اسمش یادم رفت، از قول مرحوم آقای خویی نقل میفرمودند که اگر مذهب شیعه را مذهب شیخ طوسی بگوییم بعید نیست. راست است این مطلب ایشان، راست است، تأثیر شدیدی که شیخ هنوز الی یومنا هذا در مجموعه معارف دینی ما، معارف حوزوی ما دارد، این قابل انکار نیست، انصافاً همین طور است. چون تألیف دارد، چون در تمام، مرحوم شیخ مفید در تمام اینها تألیف ندارد، اما شیخ طوسی دارد. و تألیفاتش هم جا افتاده، عرض کردم من تا الی یومنا هذا رجال ایشان، فهرست ایشان، فقه ایشان، حدیث ایشان، تهذیب و استبصار، هنوز که هنوزه در حوزههای ما جا افتاده. انصافاً جای خودش را دارد، حالا کجاهایش قابل مناقشه است، کجاها بایدبررسی بشود آن بحث دیگری است، و الا انصافاً جا افتاده، انصافاً هنوزم که هنوزه، ما چند دفعه عرض کردیم میگویند دویست سال مقلد شیخ بودند، نه خیر تا الی یومنا هذا مقلد شیخاند. به این معنا از تقلید، یعنی اگر مطلبی را ایشان در رجال گفت آن را قبول بکنیم. به این معنا، تقلید به این معنا، تعبد به کلام شیخ. مثلاً ایشان گفت فلانی من اصحاب الصادق(ع) این را تعبدا قبول بکنند، احتمال بدهند که این اشتباه کرده شیخ، ایشان از اصحاب صادق(ع) نیست، یا من اصحاب الباقر(ع) ایشان اشتباه کرده یک ابی جعفر دیده خیلی کرده مراد امام باقر(ع) است، مراد ابی جعفر ثانی است، این از اصحاب امام جواد(ع) است. مثلاً من باب مثال عرض کردیم.
علی ای حال کیف ما کان به این معنا هنوزم که هنوزه مقلد شیخ هستند. تا این لحظهای که من در خدمت شما هستم، همین لحظهای که نشستم. هنوزم که هنوزه حوزههای ما مقلد شیخ هستند در این مجموعه معارف حوزوی.
آن وقت دقت بکنید یکی از نکات مهم در شیخ مصادر فکریاش واضح است. من چند بار صحبت کردم حالا امروز نمیخواهم وارد این بحث بشوم. و بعدها یعنی مثلاً فرض کنید دیگر فرض کنید فخر المحققین، دیگر فخر المحققین قطعاً استظهار و استدلال است. یا به قول آقایان استدلال به قول ما استظهار. استنباط به قول مشهور. قطعاً. احتمال اینکه یک چیزی به نام تعبد باشد، مثلاً شیخ انصاری در این مسئله تمسک مهمش اجماع است. اجماع یعنی تعبد، فقها گفتند ما هم میگوییم، خوب دقت بکنید، اجماع یعنی تعبد دیگر.
اما طبیعتاً وقتی مسئلهای مورد بحث قرار میگیرد از قرن هشتم دیگر تمسک به اجماع، نه به خاطر اینکه اختلاف اقوال، اصلاً جای تمسک و اجماع نیست. زمینهای برای تعبد نیست. زمینهای برای … خوب دقت بفرمایید، زمینهای برای تلقی نیست. وقتی فرض کنید حتی قدمایی مثل شیخ طوسی و ابن ادریس متعرض نشده باشند کجا چنین زمینهای پیدا میشود. البته قبل از مرحوم فخر المحققین هم صاحب جواهر هم دارد صاحب شرایع، حالا فخر المحققین بیشتر حالت استدلالیاش مثلاً.
علی ای حال کیف ما کان حالا فرض کنید قرن هشتم نه قرن هفتم، از شرایع بگیریم. مما یجب علی الانسان، البته عبارت شرایع هم حالا اگر احتیاج شد میخوانیم. دقت میکنید؟ پس این جای تصریح به مسئله اجماع نیست. این تا اینجا این نکته را میخواستیم بگوییم.
وقتی که این مسئله از آن زمان مطرح است اینها قاعدتاً روی قاعده فتوا دادند. یا استنباط کردند یا فرض کنید یک روایتی فرض کنید یک روایت در باب قضا آمده من باب مثال، از آن روایت تعمیم دادند گفتند کل واجب، وقتی قاضی جایز نباشد، هر واجبی هم جایز نیست. بالاخره این فقهای ما از وقتی که متعرض یک فتوا بشوند این طور نیست که این فتوا را بی دلیل گفته باشند نستجیر بالله، و یا فرض کنیم این طبیعت مسئله جوری است که در آن ارتکاز بوده، مخصوصاً که این مسئله به این عنوان در فقه اهل سنت هم مطرح نشده است. چون گاهی اوقات یک مسئلهای با اینکه دلیل ندارد با آن عنوان در فقه اهل سنت مطرح است. مثلاً لا یجوز بیع النجس، این یک عنوان عامی است دیگر. عرض کردیم ما در فتاوای ما در فرض کنید مثلاً فتاوای قمیها نیامده، چون مبنایشان را هم میدانیم، چیز مبهمی هم برای ما نیست، چون در روایت نداریم لایجوز بیع النجس، قمیها هم فتوا ندادند، اما مرحوم شیخ مفید در مقنعه دارد، شیخ طوسی هم دارد در نهایه. خوب دقت کنید. این احتمالا مثلاً از جایی گرفته باشند کتابی بوده به ما نرسیده، خیلی قوی است، چرا؟ چون اهل سنت هم دارند لایجوز بیع النجس، لکن اهل سنت میگویند در بیع النجس در دوتایش نص وارد شده، بقیه را قیاس کردیم. دو تایش روایت است بقیه اعیان نجسها را قیاس کردیم، خب شیعه هم که قائل به قیاس نیست. دقت کردید؟ میخواهم دقت کنید
وقتی که شما میبینید یک مسئله در فقه اهل سنت آمد، در فقه اهل سنت از قرن دوم آمده است. و قیاس کردند واضح است، کاملاً کارشان هم واضح است. آن وقت در فقه شیعه در قرن پنجم، چهارم وپنجم، مرحوم شیخ مفید و شیخ طوسی، در قمیها هم نیامده است.
س: قمیها منظور کیست؟
ج: صدوق
س: صدوق26:48
ج: بله، صدوق و اینها، چون روایت هم که نداریم، حالا فرض کنید کلینی را هم قمی حساب بکنیم، در روایت هم نداریم دیگر. در فقه الرضا هم نداریم اینهایی که قبل از صدوق هستند. پدر ایشان هم نقل نشده است. دقت میکنید؟
پس بنابراین این را ما میفهمیم که شاید روایتی بوده به ما نرسیده است. یا یک تلقی به قبولی در فرض کنید بغداد بوده، علمای شیعه بغداد. مرحوم سید مرتضی به این تلقی قبول اعتماد میکرد، اصلاً سید مرتضی میگفته راه ما برای معرفت احکام شریعت مطلقاً چه در کلام و چه در … عبارت از تلقی به قبول بین اصحاب است. ایشان نظرش این است.
در مقابل قمیها که روی روایات نظر دارند، البته تلقی را هم در نظر میگیرند، اما نظر اساسی روی روایت است. در مقابل هر دوی اینها شیخ طوسی که هر دو را جمع میکند. میگوید هم باید روایات را نگاه کرد هم باید تلقی را حساب کرد. این هم را البته من دارم میگویم، این قدر کلمات شیخ طوسی، چون خب این کار سنگینی بوده، خیلی واضح واضح نیست. و من همین اخیراً چند بار عرض کردم سر اینکه آراء سید مرتضی در حوزههای ما جا نیفتاد همین مخالفتش با خبر است، چون واقعاً اگر ما بحث خبر کنار بزنیم مفسدة بینة فی الدین، یعنی خیلی مشکل درست میکند. انصافاً راهی را که ایشان رفته، غیر از اینکه حالا راه ایشان استاندارد علمی آن زمان اهل سنت هم، در جوامع علمی مثل بغداد آن زمان جا نمیافتاد، البته داشتیم ما عدهای از معتزله داشتیم، اما خب اینها هیچ وقت اکثریت، الان که تقریباً شاید منحل باشند، مضمحل باشند به اصطلاح معتزله، شاید تک و توکی یک کسی بگوید من معتزله هستم، و الا رسماً مذهب حاکم فعلاً مذهب اشاعره است دیگر، در کلامشان اشعری هستند، بحث اعتزال الان مطرح نیست. دقت میفرمایید؟
س: مراد از اجماع سید مرتضی همان تلقی قبول است…؟
ج: احسنت مرادش این است.
این حرف اجمالاً بد نیست، ببینیم شیعه چه کار کرده است؟ این کاری که شیعه انجام داده این معیار است. دقت میکنید؟ اخبار مشکل دارد. در یکی از وسائل ایشان که چاپ هم شده در مجموعه وسائل خصوصاً وقتی میخواهد به اخبار حمله کند به قمیها حمله میکند، و خیلی عبارات تندی آورده، خوب نیست انصافاً، یعنی منصفانه نیست، حالا ببینید من همیشه معتقدم که ما انصاف علمی را از دست ندهیم. مرحوم شیخ مفید اوائل المقالات دارد، اشکال ندارد، مقالات یعنی مذاهب اسلام، مذاهب فکری، نحلههای فکری به قول امروزی، اشکال ندارد. اما تصحیح الاعتقاد هم دارد، یعنی میگوید اعتقادات صدوق راگرفته ایشان تصحیح کرده است. ببینید ایشان اگر مثلاً میگفت مثلاً متارهات مع الاستاد نقاشات، خوب بود، اما تصحیح الاعتقاد خوب نیست انصافا کار مرحوم شیخ مفید به نظر ما با احترام فوق العادهای که برای شیخ مفید قائلیم، این که انسان افکار استادش را که بر میگردد به مذهب بگوید اینها باطل است من میخواهم تصحیحش بکنم. شیخ صدوق هم فقیه است شیخ صدوق بچه که نیست که، یکی از اساطین فن است. تعبیر از یکی از اساطین به عنوان اینکه ایشان اعتقاداتش فاسد است من میخواهم تصحیحش بکنم، باطل است، اصلاً تعبیر، تعبیر خوبی نیست.
س: محدث بوده دیگر استاد ایشان.
ج: باشد محدث، حالابگوییم محدث شد مثلاً شاخ دارد، محدث فوق العاده، خب شیخ صدوق واقعاً فوق العاده است، نمیشود انکار کرد. و دارای مبنای فکری است در حدیث ایشان شاگرد خود ابن ولید هم انصافاً یک مکتب فکری است. بله حالا بغداد ما عرض کردیم این دو تامکتب فکری قم که اول قرن چهارم هم هستند، ابن ولید از یک طرف است و کلینی از یک طرف. کلینی شانسش که آمد بغداد، بغداد قبول کردند، ما الان مکتب کلینی را قبول داریم، یعنی بیشتر آن که در حوزههای ما است، لکن ابن الولید هم شخصیت بزرگی است، اختلاف هم با هم دارند، در حدیث هم اختلاف دارند نه اینکه، لکن ابن الولید هم شخصیت کمی نیست، حالا درست است ما بیشتر دنبال افکار مرحوم تصحیحات کلینی هستیم، اما ایشان هم شخصیت کمی نیست، صدوق هم شخصیت کمی نیست. تعبیر به تصحیح خیلی خوب نیست. دقت بکنید. فرض کنید مثلاً یک کسی مثلاً عروه، یک کسی بیاید بگوید حاشیه بر عروه، چه اشکال دارد؟ حاشیه، تعلیق بر عروه، بگوید تصحیح العروة الوثقی، من عروه را با فتاوای خودم تطبیق کردم، این خوب نیست، تصحیح خوب نیست. تعلیقه اشکال ندارد، بگویید این عروه باطل است من درستش کردم، خب صاحب عروه یک فقیه بزرگواری است، حالا فرض کنید شما هم فقیه، فوقش این است که آراء خودتان را بیاورید، این طبیعی است یعنی این در انصاف مکاتب علمی و نحلههای فکری این درست نیست که یک شخص صاحب نظر، شخص دیگری را متهم بکند به بطلان که بگوید من…
س: حاج آقا وقتی که قائل به سهو النبی بشود دیگر چارهای نیست دیگر جز تصحیح اعتقاد بشود.
ج: حالا این یکی، یکی را همه دارند دیگر. یک چیزی شبیه سهو النبی هم صاحب جواهر داشت. شما تصحیح الجواهر هم بنویس. ایشان میگوید ائمه(ع) نمیدانستند من باب مثال نستجیر بالله مثلاً در کُر وزن با مساحت جور در نمیآید. خب این که خب بدیهی است که ما هم میفهمیم. دو سه صفحه مرحوم آقای مظفر حاشیه زده بر جواهر، چاپ شده در حاشیهاش، خیلی تند شده به ایشان که این مثلاً ایشان چرا چنین تعبیری را … خب هر کسی پیش میآید حالا اگر کسی سهو النبی گفت چون استادش قائل بوده، چون حرف ابن ولید است این مطلب. شیخ مفید هم به او حمله میکند. راست هم هست. بعد ایشان میگوید چون در بحث غلو، بعد میگوید که چه؟ و هذا غلو واضح، تعبیر شیخ مفید، ما ینقل عن شیخ القمیین فی زمانه ابن الولید اول درجاة الغلو نفی السهو علی النبی و الائمة المعصومین و هذا غلط بین، نمیدانم عبارت چیز را بیاورید، تصحیح الاعتقاد، آخر تصحیح الاعتقاد، دو صفحه به آخر تصحیح الاعتقاد، یک چیز تندی، خیلی خب، غلط بینه، ابن ولید قائل بوده مرحوم شیخ صدوق هم از ایشان گرفته است. عرض کردم مرحوم شیخ صدوق خیلی متأثر به افکار استاد است. این یک غلط در مسئلهای این جور نیست که بگوییم ایشان کل عقایدش از اول اعتقادات فاسد است تا آخر. حالا من موافق نیستم. زیاد ایشان مرحوم شیخ مفید در خلال اعتقادات که رد میکند میگوید شیخنا ابوجعفر اعتمد بر روایات آحاد، و خوب نیست، خیلی خب، بسیار خب، این اشکال کلی است بر ایشان. من روشم این است ایشان روشش این است، ایشان روشش این است که در کلیه مسائل به روایات بر میگردد، ما بر نمیگردیم. خیلی خب این دعوا که ندارد، سر و صدا ندارد، تصحیح و تخطئه ندارد.
علی ای حال کیف ما کان کمی از بحث خارج شدیم، برگردیم به بحث خودمان.
هدف من یک نکته بود نمیدانم روشن شد؟ حالا من تصریح به آن بکنم. آن نکته این بود که خوب است در اینجا این نکته اول: اقوال را وقتی میخواهیم در این مسئله نقل بکنیم، چون معلوم شد که نکات فنی اقوال چیست اجمالاً، و تاریخش هم اجمالاً الان روشن شد، خوب است همراه اقوال اشارهای هم بشود. مثلاً قول اول لا یجوز اخذ الاجره علی الواجبات مطلقا ذهب الی شیخ انصاری دلیل الاجماع، استظهر الاجماع مثلاً، یا مثلاً ایشان اضافه بر این و مع منافاته للوجوب یا منافاته لقصد القربه، خیلی مناسب است در این جور مسائل بالخصوص که روی مسائل استنباطی و استدلالی است،حتی اگر روایت هم باشد، آنجا هم اشکال ندارد، لکن در اینها واضحتر است، خوب بود مثلاً آقای خویی وقتی رأی فرض کنید مثلاً مرحوم شیخ جعفر کبیر یک اشاره اجمالی هم به رأیش بیاورند، همین اکتفا بکنند به همین دلیلش. نکتهای را که ایشان منشأ بوده این مطلب بیان بشود. این نکته اول.
نکته دوم، در حقیقت نکته دوم شد. نکته اول عرض کردیم عدهای متعارفشان این است که وارد بشوند، آیا شیخ مفید این حرف را گفته، نمیدانم مصباح این حرف مصابیح این حرف را گفته، ایضاح الفوائد این حرف را گفته نگفته، اینها را که اصلاً ما وارد نشدیم.
نکته دوم در مثل این مسائل بالخصوص البته در کل مسائل، یک اشارهای به وجه دلیل هم بشود خیلی خوب است. چون بعد میخواهد خودش با تفصیل صحبت بکند.
نکته سوم: من سابقاً عرض کردم ما در دنیای اسلام بعد از پیدا شدن مذاهب، چون عرض کردم اولین چیزی که در دنیای اسلام پیدا شد مسئله فقه بود دیگر، از زمان صحابه شروع شد. و طبیعتاً اختلاف پیدا شد، از زمان صحابه هم اختلاف پیدا شد، فقهای بعدی هم آمدند. و این خواهی نخواهی یک برای خودش موضوعی شد که انسان احاطه به اقوال داشته باشد. قال فلان قال فلان، فلان صحابی عقیدهاش این بوده حالا عدهای هم همراه ادلهاش ذکر میشد.
حتی در یک روایتی به نظرم از امام صادق(ع) یا امام باقر(ع) الان در ذهنم نیست، به نظرم امام صادق(ع) باشد، افقه الناس اعلهم، یا اعلم الناس اعلمهم باختلاف العلماء فقهاء ناس، اختلاف اقوال، اصلاً یکی از 36:22 اعلمیت این احاطه به اقوال است. این بود در دنیای اسلام پیدا شد. اقوال زیاد شدند و تدریجا خودش یک رشتهای در معارف ما شد. اسمش شد فقه الخلاف. الان کتاب کشف الظنون را نگاه بفرمایید ایشان بحثی دارد به نام خلاف، خلاف را توضیح میدهد. چون کشف الظنون و کتاب قشنگی هم هست انصافاً متن خیلی مرتب و شسته و رفتهای است انصافاً، حالا اشتباه که همه دارند اما خیلی متن شسته رفتهای است. فهرستی است بر کتب اهل سنت مثل الذریعه که مرحوم آقابزرگ در مقابل ایشان برای شیعه نوشته است. این انصافاً هم کتاب قشنگی است. ایشان آقا بزرگ هم همین کار را کرده است. مثلاً میخواهد یک بحثی مثلاً ده تا رساله در نحو بیاورد، اولش علم نحو را تعریف میکند، بعد کتابها را میآورد مثلاً. این یک راهی دارد.
مثلاً در عنوان خلاف اول میآید فقه خلاف را تعریف میکند. اصلاً خلاف یعنی چه علم خلاف. و عرض کردیم امروزه در دنیای عرب به جای فقه خلاف میگویند الفقه المقارن، مقارَن به اصطلاح، مقارِن میگویند اما ثوابش مقارَن است. و عرض کردیم در فارسی که ترجمه کردند فقه تطبیقی، یا فلسفه تطبیقی یا حقوق تطبیقی. این خودش یک رشتهای شد ویک ضوابطی هم دارد. خوب دقت بکنید. علم خلاف هم یک جور نیست. در خود کشف الظنون دو جور نوشته است. آن دو جور هم نیست. بیشتر است. من نمیخواهم وارد این بحث بشوم چون از بحث ما خارج است. دقت کردید؟
این فقط اجمالاً عرض کردم، در شیعه به عنوان شیعه دقت میکنید؟ ما مثلاً داریم مرحوم شیخ سید مرتضی گاهی میآورد فی اصحابنا من ذهب، شیخ مفید میگویند من اصحابنا، شیخ طوسی گاهی میگویند من اصحابنا من ذهب الی کذا، لکن آن که رسماً داریم که اقوال را آورده باشد تا آنجایی که من میدانم، اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم مرحوم علامه در مختلف است. به نظرم خود ایشان نوشته کسی قبل از من این را نیاورده، لم یسبقنی الیه احد، به نظرم نوشته، راست هم هست، لم یسبقنی الیه احد، این آمد، لکن این که نزد ما آمده آن ضوابط فقه خلاف را ندارد، آن فقه خلاف یک حساب دیگر هم دارد. این بعضی از ضوابطش را دارد، میگویم نمیخواهم وارد بشوم.
س: حاج آقا سید رضی هم یک تعلیم خلاف الفقهاء در این لیست دارد، کتابهایش را نقل میکنند…
ج: شاید، این کار حالا اگر میگویم هست، اما به صورت اینکه مستقل بشود و خاص بشود، حالاشاید هم در مجموعه آثارش باشد، یا چاپ نشده، یا من خبر ندارم.
س: نه، نرسیده فقط اسمش …
ج: بله، شاید اسمش آمده است. اما آن که ما الان داریم این جوری است. من اصحابنا و ذهب جملة و داریم اما این که دیگر رسماً جا افتاده باشد، کتاب مختلف علامه است.
س: خود علامه میگوید لم یسبقنا علیه احد مما تقدمنا 39:33
ج: بله، عرض کردم، راست هم میگوید لم یسبقه الیه احد، این از ابداعات علامه است.
اما خوب دقت بکنید. علامه وقتی این اقوال را میآورد ممکن است کما اینکه هو الصحیح، متأثر به آن روش اهل سنت، حالا این بحثهای بعدی میگویم. چون نقل اقوال هم روش میخواهد. چون ما میخواهیم عرض کردیم ما ماده فکر برایمان مهم نیست، شکل هم میخواهد، تنظیم هم میخواهد. علامه رحمه الله همچنان که مثلاً اهل سنت اقوال علمایشان را نقل میکنند، همین جور نقل کرده است.
ببینید این نکته چهارم است من با نکته سوم، ببینید در اهل سنت چون حجج و ادله واضح است، این فقهایشان حتی فقهای مذهب واحد یک طراوت فکری ندارند. یک طراوت فکری یا مذهبی ندارند. فرض کنید ابو حنیفه یک جور است، شافعی یک جور است، مالک یک جور است. و بعد فقهای غیر معروف، سفیان ثوری، عبد الله بن مبارک، الا ماشاء الله فقیه که زیاد دارند. اینها هر کدام یک جور هستند. خوب دقت بکنید. و نکته مهمشان یکی به قیاس عمل میکند، یکی به قیاس عمل نمیکند، یکی به خبر مرسل عمل میکند، یکی به خبر عمل نمیکند، آن خبر صحیح خبر حسن، اینها مبانی دارند و طبق همان مبانی عمل میکنند. یک طراوتی نیست. این نکته را خوب دقت بکنید.
در فقه شیعه این طور نیست. فقه شیعه یک طراوتی در اقوال هست. الان من اشاره کردم مثلاً مکتب قم فرض کنید فقهای قم اعتمادشان در حقیقت روی اخبار است، اما تلقی را به عنوان یک دلیل قبول نمیکنند. بله، قبول خبر را پشتوانهاش قبول مشایخ میدانند. ضوابطی دارند برای قبول خبر، اما و حتی تعبد دقیق، شیخ هم این مطلب را در اول مبسوط دارد، تعبد دقیق دارند که عین لفظ روایت را بیاورند. مثلاً اگر در روایتی یک جایی واجب را گفت یجب علیه ذلک، آنجا میگویند یجب، در یک روایتی یک جای دیگری مثلاً، یک روایت دیگری در یک باب، واجب را گفته یلزمه ذلک، در فتوایشان میگویند یلزمه ذلک، خیلی مقید هستند. این دومی را یجب نمیگفتند با اینکه مفادش با یجب یکی است. این یک مرحلهای است در فقه شیعه. خیلی تقید شدید به مراعات متن دارند.
باز یک مرحلهای دقیقاً خلاف این در بغداد، اصلاً به روایت کار ندارد، متن که هیچی، اصلاً به روایت کار ندارد که این مکتب بغداد است. عرض کردم مرحوم سید مرتضی راهش این است. ببینید در اصول در کلام در تفسیر در فقه در حدیث، در حدیث که اصلاً قبول نمیکنند، چه بین شیعه جا افتاده، این را ما، راهش این است. آن تفکر میگفت نه، راهش روایت است. عرض کردیم شیخ یک راه وسطی را گرفته است. هم تلقی را میگیرد، و لذا ما احتمال دادیم چون ندیدم، در خلاف مرحوم شیخ میگوید دلیلنا اجماع الفرقه و اخبارهم، اجماع الفرقه مال این تلقی، اخبارهم مال مکتب قم، که روایات باشد. اگر آقایان تتبع داشته باشند در خلاف که من موارد زیادی دیدم نسبتاً، گاهی اوقات در یک مسئلهای روایت نداریم اما علمای بغداد قبول داشتند. شیخ میگوید دلیلنا اجماع الفرقه، نمیگوید اخبارهم، چون میداند اخبار نداریم. اما تلقی به قبول بوده.
غرض این تصور نشود که شیخ، البته بعضی جاها ایشان تعبیر به اخبار هم میکند، فعلا دست ما نیست. اما خیلی جاها را من دیدم ایشان میگوید دلیلنا اجماع الفرقه. بنابراین این نکته را خوب دقت بکنید. چرا این حالت پیش آمد؟ چرا این حالت پیش آمد؟ من تحلیلاتش را عرض کردم. قمیها چون تولد حدیث و تولد فقه، در دنیای شیعه در کوفه هست اصلاً. این روات ما بودند که رفتند مدینه و از ائمه علیهم السلام تلقی کردند در کوفه پخش کردند. در کوفه عددشان زیادبود، رواتی هم که ننوشته بودند زیاد بودند، کسان دیگری هم که خدمت امام رفتند آنها هم زیاد بودند که کتاب ننوشتند. در کوفه نسبتاً وثوق و اطمینان به اینکه این، مثلاً زراره آمده یک مطلبی را گفته، آیا این درست گفته یا اشتباه کرده یا بد نقل کرده، این شواهد برایشان زیاد بود. خیلی راحت میتوانستند مقارنه بکنند بررسی بکنند. لکن از سالهای دویست این میراثهای مکتوب خوب دقت بکنید، آن دیگر سینه به سینه نه، این میراثهای مکتوب آمد قم، از سالهای دویست، تقریباً زمان حضرت رضا(ع) که مکتب قم را تشکیل داد. عرض کردم مکتب قم از سال 200 تا حدود 400 است. دو تا هم نیست یکی است. این آمد قم. حالا ما یک توضیحات بدهیم چون نوشته نشده است. این مصادری که آمده قم، چه جوری آمده قم گفتیم. و چه ارزشی هم دارد اینها را گفتیم. البته اینها همه حدس خود ما است یعنی با شواهد ریز ریزی که جمع کردیم، چون نه مشایخ گفتند و نه در کتب موجود است.
خواهی نخواهی خوب دقت بکنید، مثلاً فرض کنید اگر کتاب من باب مثال حسن بن محبوب آمده، یا کتاب حریز، خواهی نخواهی وقتی که اینها میخواستند مراجعه کنند به خود کتاب حریز، حالا در کتاب حدیز یک روایتی آمده من باب مثال عرض میکنم در کوفه به آن عمل نشده، در کتاب حریز هم بوده، عمل نکردند، چرا؟ چون معارض او را شنیدند و یک شواهدی نزدشان بوده که این مثلاً این روایت تقیه صادر شده، یا این روایت به یک جهت دیگری صادر شده یا یک نکته خاص، چون این گاهی میشد دیگر. یک شخصی به نام محمد بن ابی عمیر است، این غیر از ابن ابی عمیر معروف است، میگوید خدمت امام صادق(ع) رفتم عرض کردم آقا وضع بدی است در کوفه، این زراره، حتی در یک روایت دیگر دارد پسر برادرش عبد الله بن بکیر اینها در یک وقتی نماز ظهر میخوانند که هیچ نفر شیعه در این وقت نماز نمیخوانند. اینها با همه اقوال شیعه مخالف نماز میخوانند. این وقتی که از زراره نقل شد در ظهر با ابوحنیفه میخورد خیلی ابو حنیفه هم حرفش شاذ شاذ است در بین مسلمانان، علمای اسلام، وارد آن بحث نمیشوم.
حضرت فرمودند که انت رسولی الیه، تو برو به او بگو که امام فرمود که به همان وضعی که شیعه هست نماز بخوان. گفت رفتم پیش زراره به اوگفتم که آقا من خدمت امام بودم، فرمودند مثل بقیه درست همان وضعی که شیعه، زراره گفت نه امام یک چیزی به من گفته، من به همان کار خودم… خب دقت بکنید منافات ندارد، نمیگوید تو دروغ گفتی، تقیه هم نیست بحث آن دقت میکنید؟ میگوید من میدانم امام یک چیز خاصی به من فرموده من طبق همان عمل میکنم. ولذا در روایت دارد که در کوفه فقط زراره و عبد الله بن بکیر در این وقت نماز میخواندند فقط این دو نفر، پسر برادرش بود. دقت میکنید؟
ببینید دقت بکنید در کوفه امکانش بود، در قم امکانش کم بود. سفر آنها همه به اینکه بروند مدینه کم بود. البته داریم ما در قم هم تولید علم داریم، کارهایی هم کردند اما خب قسمت مهمش همین است. این واقعاً هم تأثیرگذار بود. خوب دقت بکنید. انصافاً هم مکتب قم نه اینکه بی تأثیر بود. کاملاً تأثیرگذار بود. ما الان عرض کردیم ابن الولید شأنش در حدیث ما کم داریم، خب انصافاً همین طور است. ما احادیث ابن ولید را کم داریم. اما الان شأن ابن ولید در فهرست خیلی زیاد است. الان شأن ابن ولید به مراتب از کلینی بیشتر است، اضعاف مضاعف کلینی است. حالا کلینی شأنش در حدیث خیلی زیاد است.
س: خب این مرکز کوفه چرا میراثها منتقل شدند به قم تا بغداد از قم بگیرد؟
ج: آن وقت بعدش هم چه شد؟ در بغداد دوم که بنا شد روی مصادر حساب بکنند رو به قم آوردند. ما این توضیح را دادیم، چون این توضیح داده نشده است. یعنی بغداد میتوانست برود سی فرسخی کوفه از آنجا بگیرد خب خیلی راحت بود دیگر. همین میراث را مرحوم نجاشی و شیخ آوردند به قم، از قم رفته به کوفه. حالا تعجبش این است. آوردند به قم از قم رفته کوفه. این در حقیقت نکته چه شد؟ نکته این شد که به لحاظ تصحیح علمی و به لحاظ معیارهای علمی قم خیلی قوی بود، روشن شد؟ قم یک نقش بزرگی را داشت. وانصافاً هم قم روی این جهت خیلی موفق بود، کتابها را تصحیح کرد.
ببینید مرحوم سید مرتضی هم روی جهات مختلفی که حالا معتزله داشتند، خب حدیث شیعه هم این مشاکل، یعنی اینها را اسمش را میگذاشت مشاکل، این مشاکل موجب شد که ایشان اصلاً کلا حدیث را رها کند و برود دنبال مسئله تلقی.
یعنی مرحوم سیدمرتضی نه اینکه به کتب روایت ما مراجعه نمیکند به کتب حسین بن سعید. مضمون روایت را میگیرد نه متن روایت. مضمون را میگیرد. هر مضمونی را که اصحاب قبول کردند فتوا میدهد، قبول نکردند نمیدهد. دقت کردید؟ اشتباه نشود، سید مرتضی نه اینکه مثلاً فرض کنید به کتب بخاری بر میگردد، نه به کتب اصحاب بر میگردد لکن مضمون را میگیرد.
فردا من راجع به این توضیح بیشتری میدهم انشاء الله.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین