معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه3) سه‌شنبه 1394/06/17

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

ما دیروز یک قسمت از کلام شیخ را خواندیم بعد رفتیم کلام استاد گفتیم قسمت دومش را بعد می‌خوانیم.

بعد دیدیم نه باز هم یک قسمت کلام شیخ آن آخرش مربوط به اولش است، حالا من کلام شیخ را در حد همان راهی که خودمان داریم اجمالاً، نه در حد، متعرض بشویم تا بعد برسیم به مناقشات حضرت استاد.

عرض کردیم بحث دومی را که ایشان تنبیه دومی را که دارند، ظاهرش در این مسئله است. نمی‌دانم چرا مرحوم شیخ هم واضح طرح بحث نکردند، همچین مبهم آورده‌اند.

اول بحث این بود که اگر ضرری ملحق بشود به یکی از مومنین آیا این صدق اکراه می‌کند یا نه؟

مثلاً بگویند آقا شما خانه‌ات را بفروش و الا فلانی را زندان می‌کنیم، یک نفر دیگر، اصلاً ربطی هم به ما ندارد، یک شهر دیگر فرض کنید، در پاکستان در هند، یکی از مومنین را زندان می‌کنیم. یا مثلاً زنت را طلاق بده، و الا یکی از مومنین را زندان می‌کنیم.

سوال این بوده که آیا این طلاق مکره است؟ باطل است این طلاق یا نه؟ یا بیع مکره است؟ منم سابقاً این توضیح را عرض کردم که بیع مکره باطل است، بیع مضطر درست است. کسی که مضطر می‌شود برای بیع، بیع او درست است. بیع مکره باطل است. اما بیع مضطر صحیح است. مثل کسی که مضطر است خانه‌اش را بفروشد ارزان، به قیمت ارزان، برای اینکه بچه‌اش را معالجه کند. خانه صد میلیونی را باید ده میلیون بفروشد تا بچه خودش را معالجه کند. این را اصطلاحاً بیع مضطر می‌گویند و این حالا آیا این روی استفاده از خود حدیث واحد، مثل حدیث رفع، که از یکی در بیاید صحت یا نکات دیگری دارد، حالا انشاءالله در بحث بیع متعرض می‌شویم، سابقاً هم متعرض شدیم، حالا تعرض تفصیلی وقت دیگر انشاءالله.

آن وقت اگر این جور شد، حالا من به این لغت خودم می‌گویم، چون شیخ این لغت را ننوشته. اگر به کسی گفتند آقا زنت را طلاق بده، و الا فلان مومن را زندان می‌کنیم، خوب دقت کنید، یک مومنی که اصلاً ربطی به من ندارد، یک شهر دیگر است اصلاً. ما هم برای اینکه این مومن بیچاره به زندان نیفتد طلاق بدهیم، آیا این طلاق مضطر است یا طلاق مکره است؟ روشن شد چه می‌خواهم بگویم؟

آیا این نوعی اکراه صدق می‌کند؟ من مکره شدم، فکر می‌کنم تا یک حدی از عبارت شیخ و عبارت استاد روشن‌تر است. یا این نه این طلاق مضطر است. عرض کردیم اضطرار در صلب لغت به معنای قبول ضرر است، افتعال از باب ضرر است. آن (طائش) (ت) باب افتعال بوده، تبدیل به (طاء) شده، اضطرار یعنی قبول ضرر، اصطلاحاً اصلاً اضطرار یعنی این. به خلاف اکراه.

در اکراه یک اراده‌ای فوق ما می‌آید ما را وادار به یک کاری می‌کند. اما در یک اضطرار ما یک مقایسه‌ای می‌کنیم. یک ضرری در مقابل ما هست، برای اینکه این ضرر را دفع بکنیم، چون بزرگ است، ضرر کوچکی را قبول می‌کنیم. خوب دقت کنید. اضطرار قبول ضرر است.

ما یک ضرری را قبول می‌کنیم مثلاً این ضرر را قبول می‌کنیم خانه صد میلیونی را به ده میلیون بفروشیم، این اسمش اضطرار است. آیا اگر به من گفتند شما مثلاً این خانه را بفروش، و الا زید را زندان می‌کنیم، مثل همین مثال بچه‌ات مریض است، این بیع مضطر است، در نتیجه بگوییم بیع درست است. یا طلاق مضطر است، خوب تصویر کنید، چون نیاورده شیخ این تعبیر را، این تعبیر از من، اضافه از من، یا این طلاق مضطر است، خوب تصور بکنید، می‌گوید اگر طلاق ندهی فلان شخص را زندان می‌کنیم، به من هم مربوط نیست، اصلاً نمی‌شناسم کیست، فقط می‌دانم شیعه است، یکی از شیعیان اهل بیت(ع) است. هیچ ربطی هم به من ندارد، هیچ نکته‌ای برای من ندارد. و این که ظالم‌ها در طول تاریخ افراد زیادی را زندان کردند، این که ما ربطی ندارد، چه ربطی به ما دارد؟ خب این دارد جنایتی می‌کند به من چه مربوط است؟

پس اگر من اقدام کردم به طلاق زن به خاطر اینکه او به زندان نیافتد، این را در حقیقت باید گفت طلاق المضطر. یعنی کسی که قبول ضرر کرده برای اینکه یک ضرر بزرگ‌تری رفع بشود. یا این اصلاً طلاق المکره است. یعنی چه؟یعنی من اختیاری نداشتم، از اختیار من خارج بود، من را وادار کردند به این کار، نحوه وادار کردن من هم این بود که آن شخص را زندان بکنند، من وادار شدم به طلاق. می‌گویم چون من می‌خواستم اول تکه تکه بخوانیم بعد دیدیم نشد. در کتاب شرایع اینجا هم نقل کرده، این نقلش درست است بد نیست. در کتاب شرایع در مباحث مکاسب محرمه، شبیه مکاسب محرمه، من عرض کردم اولین کسی که در فقهاء من سراغ دارد شاید قبل از این هم بوده، مکاسب محرمه را جدا کردند و مکاسب محرمه را عنوان زدند، و در طی عنوان موارد آوردند، کتاب شرایع است. در حقیقت در شرایع مکاسب محرمه را پنج قسم کردند. از نجاسات بگیرید، قسم اول نجاسات بگیرید تا قسم پنجم الواجب فعل، الان ما درقسم چهارم هستیم. مرحوم شیخ گفت خمسة انواع، این خمسة انواع بعینها در شرایع است. لکن نه به این تفصیل شیخ، ریشه آنجاست.

قسم چهارم هم، نوع چهارم هم به تعبیر ایشان آنهایی بود که عمل محرمه، اگر عمل محرم بود، اکتساب به آنها باطل است. لذا مکاسب محرمه است.

این راجع به…

آن وقت در جزء همین جا الولایة من قبل جائر در خود شرایع آمده، همین بحث، همین بحث ولایت. آن وقت در آنجا هم دارد که اگر با اکراه شد، می‌تواند تصدی بکند. آنجا عنوان اکراه یسیر هم دارد، ضرر یسیر هم دارد که سابقاً توضیح دادیم که برمی‌گردد به عبارت شیخ در مثل نهایه، حالا وارد آن بحث نشویم.

در آنجا دارد که اگر ضرری مترتب شد بر او، یا بر نفسش یا مالش یا عرضش یا قراباتش، یا غیرهم من المومنین، به حسب چاپ این چهار جلدی کتاب شرایع، این در جلد دوم شرایع آمده، جلد دوم، این چهار جلدی هست، خدا رحمت کند رفیق ما چاپ کرده، آقای عبد الرحیم محمد علی، آقای محمد علی، بقال به خودش، خدا رحمتش کند. ایشان جلد دوم قرار داده است، اوایل جلد دوم هم هست. صفحه دوازدهم جلد دوم.

پس در اینجا ایشان غیرهم من المومنین را آورده است. این یک مطلب.

در همین چاپ در جلد سوم، آن هم تصادفاً اوایلش، صفحه سیزده، وارد بحث طلاق شده، در جلد سوم، آن وقت در جلد سوم که وارد بحث طلاق شده، نوشته 8:18 یکی اینکه مکره نباشد، به این مناسبت وارد بحث اکراه شده است. من دیروز عرض کردم بحث اکراه را جاهای متعدد متعرض شده‌اند، ایشان در آنجا در جلد سوم متعرض.

تعبیر ایشان این است که یعتبر در صدق اکراه سه تا نکته: یکی اینکه ضرر بر خودش باشد یا کسانی که قریبش هستند مثل والدین. ظاهر این عبارت این است که غیرهم من المومنین صدق اکراه نمی‌کند. یعنی حالا این جلالت شأن مرحوم محقق حلی هم هست. در اول مباحث مکاسب و تجارت یک چیزی گفته ظاهر عبارت، در اول طلاق چیز دیگری گفته شده. نکته‌اش این که دو باب با همدیگر. می‌گویم ای کاش مرحوم شیخ و لذا دیروز که خواندیم بما ذکرنا من اختصاص الاکراه بصورة خوف لحوق الضرر بالمکره نفسه، او بمن یجری مجراه کالاب والولد صرح بالشرایع، این صرح بالشرایع در باب طلاق.

بعد در همین کتاب مرحوم شیخ دارد و اینجا هم نوشته که بما ذکرنا ظهر ان اطلاق جماعة، مرحوم شیخ در عبارت بعدی که می‌خوانیم، لتسویغ ما عدا الدم من المحرمات بترتب ضرر مخالفة المکره علیه علی نفس المکره و علی اهله او علی الاجانب من المومنین. این هم در شرایع آمده، هر دو در شرایع آمده، لکن این در بحث ولایت آمده است.

این تصور پیش آمده که در باب اکراه بعضی از مومنین تأثیر ندارند. اما در بحث ولایت تأثیر دارند. روشن شد چه می‌خواهیم عرض کنیم؟

در صدق اکراه، بگویند آقا شما این کار را انجام بده، و الا فلانی زندان می‌افتد. می‌گویند این اکراه نیست. حالا البته عرض کردم این را شرایع در طلاق آورده است. شاید نظرش این است که طلاق مکره نیست. شاید نظرش این است که این مضطر است مکره نیست. علی ای حال شیخ و دیگران از این عبارت این را فهمیدند که غیره من المومنین تأثیر در صدق اکراه ندارد، اما در باب قبول ولایت دارد.

تصور روشن شد؟

مثلاً می‌گوید آقا روزه‌ات را افطار کن و الا فلانی را زندان می‌کنم. آیا این اکراه بر افطار هست یا نه؟ دیروز عرض کردم. این سوال مطرح است که این ضرر بر غیر یعنی افراد نزدیک خودش، چه نکته‌ای دارد که در باب ولایت موثر است، می‌گوید آقا شما بیا استاندار شو و الا شیعه را زندان می‌کنم، مثلاً یک شیعه محترمی یا پنج تا را زندان می‌کنم، گفتند اینجا اشکال ندارد، این اکراه است، قبول بکند. در ولایت گفتند قبول بکند صدق اکراه می‌کند. اما در طلاق صدق اکراه نمی‌کند.

می‌گویم اگر مرحوم شیخ این مباحث را به طور روشن و زیربنایی متعرض می‌شد خیلی نتایج روشن‌تر بود برایتان. یعنی ابتدائاً در ذهن ما این پیش می‌آید که شاید صاحب شرایع مثلاً یک اشتباه عجیبی مرتکب شده، در بحث ولایت یک جور در بحث اکراه می‌گوید، در طلاق جور دیگری می‌گوید. در باب طلاق تصریح می‌کند یعتبر فی الاکراه امور ثلاثه، این که ضرر به خودش یا به من یجری مجراه کالاب و الام، آنجا تصریح دارد که باید این طور باشد. اینجا هم تصریح دارد که اگر به او گفت که ولی بشو مثلاً استاندار بشو و الا بعضی از شیعه را زندان می‌کنم، می‌گوید این اکراه است، می‌تواند استاندار بشود می‌تواند قبول ولایت بکند. آن نکته اساسی روشن شد؟

شیخ هم در حقیقت دارد در این مبحث قدم می‌زند. البته یک مطلب دیگری را هم شیخ در اثناء آورده است. پس تا اینجا روشن شد که در فقه ما فقه مرتبی که بعد ما داریم یک تفکیکی شد. خود من فکر می‌کنم از عبارت جواهر هم نگاه نکردم. جواهر را در اینجا نگاه کردم، حتی تعجب هم کردم دیدم مثلاً آن وقت‌ها نوشتم حاشیه هم یعنی خط بندی هم کردیم کتاب را، خودم در ذهنم نبود، لکن بحث طلاقش را نگاه نکردم، بحث طلاق جواهر را در ذیل عبارت.

آنی که من الان ابتدائاً از عبارت شرایع فهمیدم، اگر ضرر بر غیرش از مومنین باشد، صدق اضطرار می‌کند، نه صدق اکراه. می‌گوید تو خانه‌ات را بفروش والا فلانی را زندان می‌کنم، ما برای اینکه این مومن زندان نرود خانه را می‌فروشیم، خود دقت بکنید. به نظرم می‌آید که مراد صاحب شرایع قدس الله سره این است که اینجا اضطرار است. لذا باید طبق قاعده بگوییم درست است، این معامله درست است. چون بیع مضطر درست است، بیع مکره باطل است. این از مصادیق بیع مضطر است. و این اگر باشد خیلی دقت صاحب شرایع را می‌رساند انصافاً نشان می‌دهد خیلی دقیق است صاحب شرایع.

بین باب ولایت و باب طلاق دقت کردید چقدر لطیف است؟ بین این دو تا فرق گذاشته است. که باب ولایت یک چیز است و باب طلاق یک چیز.

حالا ما یک مقدار عبارت را بخوانیم، بعد دیدم بهتر این است که اول عبارت را بخوانیم، بعد بیاییم خود آن تحقیق مسئله، البته انصافاً هم کلام اصحاب ما خیلی اینجا اغلاق دارد. عجیب این است که صاحب شرایع می‌گوید و من ذلک ظهر این که بعضی ادعا کردند کلمات اصحاب منقح نیست و خیلی ابهام دارد، ایشان می‌گوید نه این طور نیست، بلکه این مطلب روشن است. خود عبارت جواهر روشن نیست. من نمی‌فهمم ایشان خواسته روشنش بکند باز هم روشن نشده است.

بله، نعم لو خاف، پس این که ایشان و بما ذکرنا من اختصاص الاکراه بصورة خوف لحوق الضرر بالمکره او بمن مجراه صرح فی الشرایع، شرایع در بحث طلاق مکره گفته است. اما در بحث اینجایی که الان شیخ انصاری هست به عنوان تنبیهات، که ولایت از قبل جائر باشد، تصریح کرده، شیخ هم می‌آید دنبالش می‌گوید، تصریح کرده اکراه است. به او می‌گویند استاندار بشو و الا ده تا از شیعه را زندان می‌کنم، می‌گوید باید قبول بکند، این دیگر اکراه شده. باید نه، قبول بکند این اشکال ندارد، چون اکراه است.

نعم لو خاف علی بعض المومنین جاز له قبول الولایة المحرمه، می‌گویم عبارت شیخ این باید پشت سر او به صورت نعم نمی‌آورد، باید می‌گفت بخلاف، ما اذا خاف علی بعض المومنین فی باب الولایه جاز له القبول، بل غیرها من المحرمات الالهیه التی اعظمها التبری من ائمة الدین، که مرحوم شیخ دارد که، البته این محرمات الهیه نباید مراد مطلق، خیلی بعید است، مثلاً می‌گوید شراب بخور و الا یک نفر را زندان می‌کنم، خب به من چه مربوط است، زندان بکند، این معلوم نیست صدقش. ظاهراً محرمات الهیه مراد ایشان محرمات از قبول ولایت، تبری از… این صدق است، و الا شرب خمر و قمار و زنا و اینها فکر نمی‌کنم مرادشان باشد.

بعدش هم التبری من ائمة الدین، حالا این عبارت در خود نهج البلاغه خیلی معروف است که شما را عرض می‌کنم، بر شما عرضه می‌دارم تبری از من، برائت از من و مسئله صب، صب را به نظرم گفتند اشکال ندارد اما تبری نکنید. ایشان می‌گوید التبری من ائمة الدین جایز است. خیلی بعید است. لقیام الدلیل علی وجوب، البته طبق قاعده این است که خوب باید مراعات مصالح کرد، گاهی ممکن است که انسان تبری هم بکند اگر مصالح خیلی بزرگ‌تری باشد. لقیام الدلیل علی وجوب مراعاة المومنین و عدم تعریضهم لضرر، متعرض، مثل ما فی الاحتجاج عن امیر المومنین علیه السلام، من متأسفانه امروز گشتم کتاب احتجاج را پیدا نکردم، دارم نمی‌دانم کجا کی برداشته، نمی‌دانم در کتاب احتجاج چه مقدار، این چون روایت خیلی مفصلی است، حدود سه چهار صفحه است، خیلی طولانی است. در احتجاج طبرسی آمده، عده‌ای هم از مصادر متأخر ما که از این، مثل همین شرایع از آن نقل کرده، وسائل نقل کرده، بحار نقل کرده، مدینة …، حلیة الابرار، عده‌ای از همین نقل کردند. اصل این در تفسیر امام عسکری(ع) است، مال احتجاج نیست. و ما یک توضیحاتی را عرض کردیم،قسمت‌هایی از تفسیر امام عسکری(ع) در کتاب احتجاج آمده است. در همین اثناء احتجاج در ذیل آیه و مناسبتی.

و یک نکته‌ای را هم عرض کردیم بعد نیست این را توجه داشتید باشد. مرحوم آقای طباطبایی قدس الله سره ایشان خب معلوم است به کتاب تفسیر امام عسکری(ع) اعتقاد نداشتند. نقل نمی‌کنند از تفسیر امام عسکری(ع) کلاً ایشان نقل نمی‌کنند. لکن بعضی جاها که در احتجاج از آن تفسیر نقل کرده و خصوصا در آن، آیه هست، ایشان آوردند به اسم احتجاج. دقت نفرمودند که این همان کتاب تفسیر امام عسکری(ع) است. چیز تازه‌ای نیست دیگر اگر بنا باشد آن حجت نباشد، با نقل احتجاج حجت نمی‌شود.

حالا مگر اینکه ذهنشان این باشد که آن کتاب حجت نیست، این تکه‌هایی که صاحب احتجاج آورده حجت است. شاید مثلاً ذهن مبارک ایشان این طور بوده است. و چیز عجیبی هم که هست این است که مرحوم صاحب احتجاج در مقدمه‌اش نوشته که جمیع این روایاتی که من می‌گویم اینها اجماعی است بین اصحاب ما. خیلی عجیب است چون این تفسیر امام عسکری(ع) که آثار جعل کاملاً بر آن واضح است نه اینکه ابهام دارد.

س: یعنی کل احتجاج …

ج: کل کتاب من البدو الی الختم جعلی است. خیالی است دیگر…

س: نه، احتجاج را از تفسیر گرفته کلاً؟

ج: نخیر، قسمت‌هایی را گرفته، همین یک قسمتی اول کتاب است که در آن همه‌اش کلمه یتیم است وبه ترتیب ائمه هم هست. خلاصه‌اش این است که شیعه یتیم‌اند و فقیه مثلاً از طرف ائمه(ع) متصدی، قال للفقیه یوم القیامه ایها … همین در اول احتجاج است، این را از تفسیر گرفته است. وخیلی هم لطیف است. روایت به ترتیب آورده، قال حضرت امیر(ع)، بعد امام حسن(ع) را نمی‌دانم، امام حسین(ع)، بعد حضرت سجاد(ع)، بعد حضرت باقر(ع)، همین طور به ترتیب ائمه(ع) آورده، و همه‌اش مضمونش یکی است تقریباً که شیعه یتیم‌اند و فقیه هم متولی یتیم. قیم به همان، خیلی خنده‌دار است یعنی یک ردیف معینی آورده که آثار جعل کاملاً واضح است. جای دیگری هم نیست و منحصر به همین است. واضح هم هست که جعلی است.

علی ای حال راجع به کتاب تفسیر امام عسکری(ع) کرارا عرض کردیم یک شخصی با یک معلومات متوسط که می‌گویند خطیب، مفسر، استرابادی به تعبیر ایشان، که شخصیت ایشان را هم فعلا نمی‌شناسیم الابه طریق مرحوم شیخ صدوق که از ایشان نقل کرده است. احتمالاً در استراباد بوده، منبری بوده است.

یک داستان خیالی درست کرده، چون زیدیه در آن وقت در طبرستان حکومت پیدا کردند، مثلاً مخالف با زیدی‌ها بوده، برداشته این قصه جعلی را درست کرده که از زمان آمدن زیدیه شیعه مثلاً در طبرستان در فشار واقع شدند، دو نفر بلند شدند رفتند سامرا، هفت سال نزد امام عسکری(ع) و امام عسکری(ع) این تفسیر را به اینها گفته است.

البته این قدر این آقا هم حواسش پرت بوده که کل دوران امامت امام عسکری(ع) پنج سال و شش ماه است. هفت سال هم نیست. قاعدتاً می‌گفت وقتی رفتند سامرا باید می‌گفت امام هادی(ع). می‌گویند دروغگو حافظه ندارد این اصلاً حواسش هم نبوده که درست جعل بکند. به هر حال نوشتند هفت سال خدمت امام عسکری(ع) بودند، امام عسکری(ع) هم تفسیر را به اینها فرموده. قاعدتاً خب که شیعه باشد خب می‌دانید وقتی می‌روند سامرا خدمت امام هادی(ع) می‌روند، ولو خود امام عسکری(ع) هم سامرا بودند. مثلاً امام هادی(ع) ارجاعشان بدهند به امام عسکری(ع) که قبل از امامت…

به هر حال یک کتابی خیالی است مثل قصه‌هایی هست درست می‌کنند قصه‌های خیالی. یک قصه خیالی است برای دو نفر شیعه، یعنی زیدیه در سال 250 در طبرستان اقامه حکومت می‌کنند. محمد بن ابو محمد حسن بن زید، معروف به ابو محمد داعی به اصطلاح. داعی زیدیه. من کراراً عرض کردم اولین حکومت زیدیه در ایران هست نه اینکه در یمن. در یمن ادامه پیدا کرد، در ایران ادامه پیدا نکرد. بعد هم ایران تقریباً منطقه طبرستان بود، منطقه صعب العبوری بود که نیروهای حکومت نمی‌توانست برود. منطقه شمال پشت کوه‌ها. از اولین حکومتی که زیدیه اصولاً رسماً دیگر زیدیه حکومت گرفتند 250 است. از قیام زید که 120 است 121 حساب بکنید تا 250، حدود 130 سال بعد، اولین باری استه که زیدیه به حکومت رسیدند و این هم در طبرستان ایران است.

و دو تا از این چهره‌هایشان معروف هستند. طبعاً یکی خیلی معروف‌تر است و آن حسن بن علی معروف به اطروش کبیر، این جد مادری سید مرتضی هم هست. فقیه هم هست، مرد ملایی هم هست، که مرحوم سید مرتضی ناصریات را بر به عنوان تعلیقه حالا بر کتاب جدش می‌نویسد. ناصریات الامام الناصر، الناصر الکبیر، اینها در آنجا حکومت پیدا کردند، بعد هم در زمان قبل از زمان امام ناصر، 260 یا 270 یحیی بن حسین اولین کسی است که از مدینه می‌رود به یمن در همین صعده، همین شهر صعده‌ای که اسمش را می‌شنوید ایجاد حکومت می‌کنند. حکومت زیدی‌ها در یمن که تاحالا هم بالاخره وجود دارند در یمن، حالا یا حکومت یا غیر حکومت، این بر می‌گردد به ایام غیبت صغری 260 تا 270. ایشان اصولاً ساکن مدینه بود. از مدینه یحیی بن حسین، چون حسنی است، از نوه‌های طباطبا به قول معروف، ایشان می‌رود به طرف یمن و اقامه حکومت می‌کند. حکومت ایران بیشتر همان منطقه بودند، کم و زیاد هم می‌شود، گاهی کم می‌شود گاهی زیاد می‌شود، تا سال‌های بعد هم ادامه پیدا می‌کند اما خیلی ضعیف، خیلی ضعیف. اما حکومت یمن چون دور هم بود، دور از دسترس بود، نسبتاً قوی‌تر از حکومت ایران بود. و عرض کردیم به لحاظ حکومت اولین بار در طبرستان. به لحاظ حدیث اینها یک مدتی در کوفه خیلی بروز پیدا می‌کنند. به نظرم همین فرات کوفی هم تفسیر فرات، مال زیدی‌ها باشد. خود ابن عقده آن محدث بزرگ از زیدی‌ها است. تا حدود سالهای مثلاً 400، نزدیک 400 یواش یواش از کوفه می‌روند به طرف بغداد و در کلام خیلی رشد پیدا می‌کنند. زیدیه رشد غیر طبیعی در کلام، بزرگان معتزله پیش مثلاً زیدیه درست خواندند. عده‌ای از آنها جزء اصلاً معتزله گفته شدند. خود همین ابن ابی الحدید معتزلی پیش ابو جعفر نقیب، ابوجعفر نقیب زیدی است خودش. استاد ایشان در کلام است، استاد ابن ابی الحدید.

تفکرات زیدیه، تفکرات کلامی زیدیه در بغداد، بعد از سقوط بغداد تقریباً همه‌اش می‌رود یمن. در ایران هم کاملاً ضعیف می‌شوند. ایران تقریباً از زمان شیخ طوسی 445 یا 50 اینها دیگر تحول مذهب می‌دهند، تقریباً زیدی ایران امامیه می‌شوند، تقریباً، باز یک چیز مختصری می‌ماند، اما تقریباً این امام ابوطالب هست معروف، که امالی هم دارد، پدر این جزو کسانی است که انتقال به مذهب امامیه می‌کنند. به اصطلاح اینها را جزء آخرین، خود ایشان جزء ائمه زیدیه هست ابوطالب. اینها تقریباً جزء اواخر ائمه زیدیه در ایران هستند. از قرن پنجم دیگر یواش یواش زیدیه در ایران منحل می‌شود و تبدیل می‌شوند به امامیه.

آن وقت زیدیه مهمشان در بغداد بودند، متکلف. در حکومت هم که یمن را داشتند. چون از سال 260، 70 حکومت یمن داشتند. بعد که در بغداد هم از نظر کلامی مضمحل می‌شوند باز هر چه مانده بود از زیدیه ایران و یمن و بغداد و کوفه و نجف و … هر چه مانده بود، اینها همه می‌روند یمن و دیگر از آن تاریخ، به نظرم از سالهای 650 یا 700 دیگر تقریباً زیدیه در یمن متمرکز هستند. هم از نظر سیاسی و هم از نظر فکری، عقایدی، علمی، هر چه هست همان جا هستند. دیگر جای دیگر ما از اینها سراغ نداریم نه در ایران نه جای دیگر.

علی ای حال این روایت که ایشان نقل کردند از کتاب احتجاج، این اصلش مال کتاب تفسیر امام عسکری(ع) است. من فقط چون احتجاج را پیدا نکردم نمی‌دانم چقدرش را نقل کرده احتجاج. این آخر روایت است. حدود 4 صفحه است، پنج صفحه است. خیلی هم قصه بی‌مزه‌ای است، یک یونانی طبیبی می‌آید نزد امیرالمومنین(ع) می‌گوید رنگ شما زرد است و مرض دارید و فلان و… پاهایت باریک است و یک خیالات و اوهامی درست کردند. با این پا نمی‌توانی مثلاً کاری انجام بدهی، چیزی برداری، حتی دارد که یک به اصطلاح ستون چوبی بود که روی این ستون چوبی مثل یک سطحی درست کرده بودند، روی آن هم اتاق بود، مثل این خانه‌های شمال، این آقا اینقدر ذهنش خراب بوده، شمالی بوده خیال کرده در کوفه همین طور است، خانه‌های کوفه هم مثل خانه‌های شمال است، روی چوب و روی … که از تعبیر آن چوب را تکان دادم، خانه همه تکان خورد.

علی ای حال واقعاً بله، شوخی ما این برای شب نه ربیع است این روایات. علی ای حال یک چیز مفصلی راجع به این…

تا اینجا، حالا یونانی هم بوده، مسیحی هم بوده بعد می‌گوید ایمان می‌آورم و الی آخره.

بله مثل ما فی الاحتجاج عن امیر المومنین البته مخاطب للیونانی، این را هم ای کاش اضافه می‌فرمودید شما.

علی ای حال خیلی هم ادبیاتش ضعیف است. این بیچاره هم ادبیاتش، هم معنایش، هم لفظش همه‌اش خراب است. قال و لئن تبرأ حالا این تبرأت هم هست تتبرأ هم هست، تتبرأ منا ساعة بلسانک و انت موال لنا بجنانک، جنان به معنای قبل، جنان به فتح جیم، غیر از جنان جمع جنین است به معنای بهشت. لتبقی علی نفسک روحها التی بها قوامها و مالها الذی بها قیامها و جاهها الذی به تمسکها و تصون من عرف بذلک… خطاب حضرت به یک طبیب یونانی اصلاً چیزهای وحشتناک، واخوانک، حالا اخوان ایشان که مسیحی بوده، من نمی‌فهمم حالا این چه بوده؟ می‌گویم اینها را چون حذف کرده، خدا رحمت کند مرحوم شیخ خیلی‌هایش را حذف کرده، نمی‌دانم شاید هم احتجاج حذف کرده است.

علی ای حال مصدر اولیه این حدیث با این طول و تفسیر، من فقط یک مقداری را خواندم، بقیه را هم آقایان مراجعه بکنند. این همان کتاب تفسیر منصوب به امام عسکری(ع) است که عرض کردم کرارا این کتاب که قطعاً جعلی است نه اینکه احتمالاً. قطعاً جعلی است و قطعاً هم مال امام عسکری(ع) نیست. به هر حال لکن با تمام این قطعیات ما خود آن شخص هم معلومات بالایی نداشته، قدرت علمی نداشته. دارد بعضی جاها، مثلاً همین جا روحها التی فلان … گاهی از این جور عبارات در تفسیر هست گفت دیگر، همین من کان من الخلفاء من کان من الفقهاء، این فقط در همین تفسیر است، جای دیگر نداریم. چون دیدم خیلی‌ها الان نوشتند توقیع امام زمان، امام زمان که توقیع ندارد. ما چنین توقیعی نداریم. شاید گاهی در تلویزیون حتی افرادی که کمی محترم هستند هم خواندند به عنوان توقیع. ما توقیعی به این معنا نداریم، آنی که هست در همین تفسیر امام عسکری(ع) است. و آن هم عبارت یک عبارتی که امام عسکری(ع) می‌فرماید علمای یهود این طور بودند و این کارها را کردند. و اما من کان الفقهاء صائنا لنفسه در مقابل فقهای یهود الی آخره… حافظا مخالفا علی هوی، این مشهورش مخالفا لهوی است، اما در متن کتاب مخالفا علی هوی است. فللعوام ان یقلده فان ذلک افضل من ان تتعرض الی آخر تا و ایاک ثم ایاک ان تترک التقیة التی امرتک بها، این البته راجع به تقیه بحث‌هایی شده، کتاب‌هایی هم اخیراً نوشته شده است. انصافش تقیه احتیاج به کار دارد هنوز هم با تمام کارهایی که شده است. این که جعلی است، این که هیچی، این که جعلی است، که امیر المومنین(ع) به این یونانی فرمودند تقیه را ترک نکن. لکن با قطع نظر از این جمع‌آوری مجموعه روایاتی که الان به عنوان تقیه هست و بررسی آنها خیلی آفاق تازه‌ای را باز می‌کند. این مقداری که گفته شده خیلی روشن نیست. دیگر حالا وارد این بحث نشویم.

لکن لا یخفی، آن وقت ببینید بحث چه بود؟ بحث سر این بود که آیا با اضرار به غیر، اکراه صدق می‌کند یا نه؟ شیخ یک بحث دیگری هم در آن آورده است، این بحث توی بحث همیشه کار را خراب می‌کند. تعقید عبارت بحث توی بحث است. دقت می‌کنید؟ این کار را خراب می‌کند. ای کاش شیخ آن بحث اول را تمام می‌کرد، این بحث دوم که شبیه این هم گذشت.

و آن اینکه می‌گوید آقا شما بیا استاندار بشو، حالا ربطش هم این بود، اگر استاندار نشوی پنج نفر از شیعه را زندانی می‌کنم. خوب دقت کنید. خب این آقا هم می‌رود استاندار می‌شود وقتی هم استاندار می‌شود لازمه استاندار بودن این بوده که بیست نفر از شیعه را زندان بکند. خب این اکراه درست است یانه؟ چون بنا بود پنج تا شیعه زندان نروند، حالا آمد قبول استانداری کرد بیست تا را زندان کرد برای حفظ قصه.

لکن لا یخفی انه لا یباح بهذا النحو من التقیة الاضرار بالغیر، روشن شد یک دفعه بحث را عوض کردند شیخ؟

این معنایش این است که شما برو استاندار بشو اما نه اینکه حالا برای اینکه آن پنج تا شیعه زندان نروند، بیست تا را تو زندان کن. آن پنج تا شیعه، می‌گوید به خاطر اینکه آن شیعه‌ها زندان نروند من باید در کار خودم این را انجام بدهم و آن این که بیست نفر را زندان کنم. لعدم شمول ادلة الاکراه لهذا، البته این بحث سابقاً هم در تنبیه اول گذشت.

شاید هم شیخ خلط فرمودند ما بین تنبیه اول و دوم. روشن شد؟ تنبیه دوم اساسش این است و اساس اساسش هم کار مرحوم محقق حلی در شرایع است. در باب طلاق می‌گوید اگر ضرری بر دیگران بشود، این طلاق مکره نیست. در ولایت می‌گوید قبول بکن. سوال این است. خیلی واضح است. اگر این طور مرحوم شیخ می‌فرمود این قدر عبارت مغلق نبود و پیچیدگی پیدا نمی‌کرد.

سوال این است آیا مطلبی را که مرحوم محقق صاحب شرایع فرمودند قابل قبول است؟ در طلاق اکراه یک جور است، در توجیه ولایت جائر یک جور است. انصافاً به ذهن من می‌آید که خیلی دقیق گفته است، انصافاً حقا یقال خیلی لطیف گفتند.

لما عرفت من عدم تحققه مع عدم لحوق الضرر بالمکره و لا بمن یتعلق به، نمی‌دانم حالا این چطور، و عدم جریان ادله نفی حرج، این نفی حرج در بحث قبلی هم آمد. آنجا هم ما توضیح دادیم. اذ لا حرج علی المأمور، چون چرا؟ می‌گوید من بروم تولیت کنم باید بیست نفر را زندان کنم، تولیت هم نکنم بیست نفر را زندان می‌کنند فرض کنید، خب چه مشکلی دارد، خب نمی‌رویم. ایشان می‌گوید صدق نمی‌کند. لان المفروض تساوی من امر بالاضرار به و من یتضرر بترک هذا الامر. اگر استاندار نشود بیست نفر را زندان می‌کنند، استاندار هم بشود خودش باید زندان بکند. می‌گوید خب پس به هر حال من که باید زندان بکنم دیگر، بالاخره فرقی نمی‌کند دیگر. پس من اکراه ندارم چرا بروم قبول بکنم، نکته‌ای ندارد من قبول بکنم، بالاخره بیست نفر باید زندان بشوند.

من حیث نسبت الی المأمور، روشن شد؟ پس اینکه بگوییم ادله حرج، البته ادله حرج هم اصلاً معلوم نیست این جور جاها. من توضیحات را چند بار دادم، مدام مجبور هستیم توضیح بدهیم عرض کردم خوب دقت بکنید، ضرر نقص است، حرج ضیق نفس است. این که افراد را زندان می‌کند تو اگر قبول نکنی زندان می‌شوی، این ضرر است حرج نیست. درست است من ناراحت می‌شوم این را حساب نمی‌کند، نقص است، یک نقصی است برای شیعه که پنج تا، ده تا، بیست نفر بروند زندان. طبق قاعده، قاعده اکراه و ضرر مطرح است نه قاعده حرج.

مثلاً لو امر الشخص بنحو مال مومن و لا یترتب علی مخالفة المأمور به الا نحو مال مومن آخر… همین مثالی که من گفتم ایشان حالا به مال زده است. فلا حرج حینئذ فی تحریم مال اول، به این آقا می‌گویند یا برو خانه آقا دزدی بکن، و الا ما می‌رویم خانه یکی دیگر دزدی می‌کنیم، خب می‌گوید من چرا باید دزدی بکنم، به هر حال آنها که می‌خواهند دزدی بکنند. آیا در اینجا حرج، ایشان حرج گرفته، فلا حرج حینئذ، بحث حرج فکر نمی‌کنم مطرح باشد، ضرر می‌گفت بهتر بود. بل تسویغه به او بگوییم آقا برو دزدی بکن، چرا، چون تا او دزدی نکند، خب چه فرقی می‌کند، من دزدی کنم یا او دزدی کند، نهایتاً یک چیز است چه فرقی می‌کند؟ اجازه به او بدهیم قبیح بملاحظة ما علم من الروایة المتقدمه من الغرض فی التقیة چون در این روایت‌ها نخواندیم ما بقیه‌اش را، روایت عجیب و غریب مال تفسیر منصوب را چون دارد ایاک ان تترک التقیة فانک شائط بدمک و دماء اخوانک، معرض بنعمتک و نعمهم، تقیه بکن اموال آنها را، بملاحظة ما علم من الروایة المتقدمه من الغرض فی التقیة. البته خود من، خود من هم اعتقادم این است که انصافاً این راهی را که آقای طباطبایی رفتند، یا عده دیگری، این کتاب‌هایی که خیلی وضعشان ضعیف است، اصلاً انسان نقل نکند. در هامش برای اعتبار فاعتبروا یا اولی الابصار نقل بکند، به قول سنی‌ها می‌گویند که یجوز نقله لطعن فیه، برای طعنه زدن، و الا انصافاً این چیزهایی که فوق العاده ضعیف است. حالا ما خودمان در بحث اصول، در بحث دوره سابق در بحث تعارض، اصلاً این مرفوعه زراره که در کتاب عوالی اللئالی آمده، اصلاً نخواندیمش. حالا بعضی از این معاصرین و غیر معاصرین چند صفحه در نسبت بین او و مقبوله عمر بن حنظله نوشتند. چون آن روایت کاملاً باطل است، یعنی صد در صد باطل است. خب تضییع وقت است، تضییع ورق است لااقل، وقت ما بی ارزش باشد آن کاغذها ارزش دارند. تضییق ورق است آدم بگیرد چند ورق بنویسد برای نسبت بین مقبوله مثلاً زراره مقبوله عمر بن حنظله با، آن معلوم است همان مقبوله عمر بن حنظله است، یک نسخه مشوهی پیشش بوده یا خودش مشوهش کرده به آن صورت در آورده است. ریشه آن روایت معلوم است که روایت عمر بن حنظله است. به هم ریخته یک چیز نامربوطی درآمده است.

به هر حال یک بحثی، آقای مرحوم آقای طباطبایی اصلاً نمی‌آورد اینها را ، یعنی اصلاً از تفسیر امام عسکری(ع) نقل نمی‌کند. خب این هم گاهی می‌شود که برای بعضی‌ها ممکن است بگویند خب بالاخره مخصوصاً می‌دانید که آقایانی که قبول کردند تفسیر را می‌گویند فلان شهید ثانی قبول کرد، عده‌ای از بزرگان، یک لیستی از بزرگان پشت سر هم آوردند که اینها این کتاب تفسیر را قبول کردند، تفسیر امام عسکری(ع) منصوب به ایشان را.

علی ای حال خصوصاً بملاحظة ببینید بملاحظة ما علم، هی نکات فنی را می‌گویند. وقتی یک روایت در این درجه ضعف هست، استشهاد به آن هم محل اشکال است. حالا غیر از این که مرحوم شیخ از احتجاج نقل کرده، ای کاش می‌گفت، شاید ایشان نگاه نکردند شاید هم موضع ایشان این است که نه این…، به هر حال من کرارا عرض کردم که شیخ در بخش منقول ضعیف است، خیلی ضعیف است. مثل اینکه اصلاً نداشتند در یک رساله کتاب نکاح ایشان، یک کتاب نمی‌دانم خمس بود نگاه می‌کردم یا نکاح، یادم رفته، ایشان به یک مناسبتی می‌گوید این روایت را دیدم و الان از کتب پیش من غیر از استبصار چیزی نیست، حالا خیلی عجیب است، مثلاً کافی نیست، به هر حال تهذیب که از استبصار مهم‌تر است. ایشان می‌گوید غیر از استبصار چیزی از کتب پیش من موجود نیست. خب ضعیف می‌شود دیگر اینطور بخش منقول ضعیف می‌شود، خیلی ضعیف می‌شود.

این را خوب دقت بکنید. غرض ما نستجیر بالله اهانت به شیخ نیست. این که ما چه داریم و چه می‌خواهیم و در آینده باید چه کار کنیم.

خب مثلاً وقتی این درجه ضعف را ما داریم در مصادر و بعد عوض می‌شود باید فکر دیگری بکنیم. داعی هم نداریم هی اشکال من اشکال نمی‌خواهم بکنم می‌خواهم توضیح حال بدهم. خصوصاً مع کون المال المنهوب للاول اعظم بمراتب، فانه یشبه بمن فر من المطر الی المیزاب، بل اللازم. و بما ذکرنا ظهر ان اطلاق جماعة لتسویغ ما عدا الدم من المحرمات یترتب ضرر مخالفة المکره علیه علی نفس المکره و علی اهله او علی الاجانب، بعضی‌ها گفتند جایز است، لا یخلو من بحث، اطلاق جماعة گفتند مطلقاً جایز است، آن وقت مراد ایشان از اطلاق یعنی چه؟ مستلزم ضرر بر دیگری بشود یا نشود؟ این لا یخلو من بحث. لکن اشکال شیخ بینی و بین الله وارد نیست. آن نسخه‌ها اصلاً ناظر به این نیستند، امثال شرایع ناظر به این نیست. می‌گوید در بحث ولایت قبول بکنند، اصلاً ناظر به این نیست که شما بخواهی به کس دیگری ضرر بزنی یا نه. این بحث قبول ولایت است. و لذا خوب دقت بکنید این من توضیحاتش را سابقا عرض کردم، چند بار هم عرض کردیم که اشتباه نشود.

در بحث ولایت فقط ظلم مطرح نیست. اشتباه نشود. در بحث ولایت خود قبول هم محل کلام است. خود قبول. ولو هیچ کاری نکند. مثلاً بگویند آقا بیا استاندار بشو، بگوید چشم من استاندار می‌شوم، هیچ کاری هم نکرد، تا این استاندار دو ماه طول، مرد، خود این مرتکب حرام شده است. این دقت را انجام بایدداد. ظاهراً شیخ بحث ظلم نیست، بحث قبول است. آن بحث دیگری است که حالا که قبول کردید چه کار می‌خواهند بکنند. به تو می‌گویند آقا بیا امضاء کن، ماشین است امضاء بکن، خیلی خب مشکلی ندارد، نه بیا برو زندان، آدم‌ها را بکش، خب این دو تا با همدیگر فرق می‌کند. آنها اطلاق کلامی ندارند که شامل تمام این موارد بشود.

عرض کردم آن که ما داریم در باب ولایت خود قبول ولایت حرام است. اشتباه نشود. غیر از ظلم است. دو تا عنوان حرام است. یکی اینکه انسان یؤد من اعوان الظلمه، دو و بر یک آقای راه می‌رود، هیچ کاری هم نمی‌کند، همین هیکل، گفت هیکلی است دو و بر ایشان، فقط راه می‌رود، لکن اعوان ظلمه حساب می‌شود. این خودش حرام است.

یک عنوان اعانه بر ظلم، آن هم حرام است. یک عنوان قبول الولایه آن هم حرام است.

دقت می‌کنید؟

یعنی اگر قبول ولایت کرد، هیچ چیزی هم انجام نداد. رفت اسمش را نوشت استاندار اعلام کردند، هیچی هم انجام نداد، مُرد، قبل از اینکه به جایی برسد مثل عمر سعد قبل از اینکه به ملک ری برسد کشته شد، رفت پی کارش. حالا همان قبول ولایت او که خودش خبیث‌تر از دستگاه یزید بود. قبول خود ولایت، خود قبول ولایت مشکل دارد. این من تعجب می‌کنم از مرحوم شیخ، الا ان یریدوا الخوف علی خصوص نفس بعضه، اصلاً بحث خوف مطرح نیست آنجا. آنجا بحث قبول است. فلا اشکال فی تسویغه لما عدا الدم من المحرمات اذ لا یعادل، فتأمل ایشان شاید ناظر به این باشد، کلام آنها ناظر نیست.

وصلی الله علی محمد و آل الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD282KBدانلود
PDF151KBدانلود
MP312MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج اصولمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه2) دوشنبه 1394/06/16
بعدی خارج فقه (جلسه4) چهارشنبه 1394/06/18

اصول فقه

فقه

حدیث