معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه2) دوشنبه 1394/06/16

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض کردیم مرحوم شیخ عده‌ای از تنبیهات را در ذیل این مسئله بیان فرمودند.

مسئله، مسئله ولایت از قبل جائر بود. دو موردش فرمودند اشکال ندارد. یکی اینکه خدمت مسلمانان باشد و بتواند به مومنین خدمت بکند، کما اینکه در قضیه مثلاً علی بن یقطین بود.

مورد دومش هم این که اکراه باشد، کسی را وادار بکنند. اکراه بکنند به اینکه قبول ولایت بکند.

که در مثال بارزی که در روایات ما وارد شده، قصه حضرت رضا(ع) و اجبار ایشان به قبول ولایت عهد است.

که این توضیحاتش چند بار گذشت دیگر تکرار نمی‌کنیم.

عرض کردیم مرحوم شیخ قدس الله نفسه بعضی از فروع مسئله را در اینجا به عنوان تنبیهات آوردند. تنبیه دوم در بیان حقیقت اکراه و اینکه اکراه چه جور محقق می‌شود اصولاً. البته عرض کردم این مبحث اکراه از دو زاویه مختلف کاملاً قابل بحث است. یکی زاویه عقلایی که الان هم هست، در قوانین امروزی هم هست مفصل و در جهات مختلف هم هست. عرض کردیم دیروز اشاره کردم گاهی در خود واجبات است، در محرمات است، اکراهش بکنند به ترک واجب، یا اتیان محرمات، و محرمات هم این طور نیست که حالا فرض کنید آن محرمات، فرض کنید یک کسی را اکراه کنند که جاسوسی بکنند برای یک کشوری. خب این هم می‌شود می‌گوید آقا من را مجبور کردند می‌خواستند من را بکشند، چنین شد و چنان شد، از همین درجات بگیرید تا به طور طبیعی، یعنی آن چیزی که طبیعی هست، یکی اینکه جایی که بحث از خود عمل مطرح است، اکراه بشود بر او، یا عمل واجب بوده یا محرم بوده. جایی که صحبت از جهات اعتقادی است، مثل قصه عمار. جایی که صحبت از عبود و التزامات است. من این تعبیر التزامات را شاید بعد از این زیاد به کار ببرم یواش یواش در بحث فقه. به جای کلمات عقد یا شرط امروزه در دنیای قانون روز یعنی در کلمات عربی بیشتر کلمه التزامات را به کار می‌برند، و مراد ما هم التزامات شخصی است. التزامات شخصی چیزهایی است که انسان خودش به عهده می‌گیرد. مثل عقد. التزامات شخصی یک عرض عریضی دارد، نذر و قسم واینها هم جزء التزامات شخصی هستند، هر چیزی را که شما برای خودتان قرار می‌دهید، عقود و شروط و ایقاعات و اینها تمام در دایره التزامات هستند. مثلاً من ملتزم می‌شوم که این کتاب را به این مقدار بفروشم، این را اصطلاحاً التزامات می‌گویند. آن وقت اقسامی که دارد مثل عقود هست، نذور هست، شروط هست و الی آخره.

من کلمه التزامات را اگر به کار بردم مرادم این است. حالا چون کمی شاید تازگی داشته باشد. مجموعه اینها. مثلاً انسان مکره بشود به التزام به چیزی یا مکره بشود به ایقاع به چیزی. که من کرارا عرض کردم یکی از اکراهاتی که در دنیای اسلام یواش یواش واقع شد و متعارف هم شد و بعد به فقه هم اثر کرد، اکراه می‌کردند به طلاق زنش، مثلاً می‌دانستند این زن‌ها که باید طلاق بدهد، آن قصه یزید هم دارد که خیلی معروف است. این بعد یک سنت شایعی بود که بعضی از بزرگان اکراه می‌کردند افراد را به طلاق زنشان. و طلاق ایقاع، اکراه به ایقاعات، اکراه به عقود هست. ما به جای عقود و ایقاعات واینها همه را بر می‌داریم می‌گوییم اکراه به التزامات. کلمه اکراه می‌کنند انسان را به یکی از التزامات که انجام بدهد و طبیعتاً محل بحث ترتیب آثار است. چون التزامات آثار دارد. محل بحث در آنجا ترتیب آثار است و آن حدودی که آثار بر آن بار می‌شود. چون انشاءالله خواهد آمد در بحث مکاسب، انشاء الله خدا توفیق بدهد که زودتر اینها را تمام بکنیم، آنجا یک توضیحاتی راجع به این جهت عرض خواهیم کرد. و بحث دیگر اکراه در مسائلی است که اصطلاحاً در فقه ما به أروش معروف است با همزه، أروش جمع أرش یعنی باب ضمانات، ضمان هم خب می‌دانید دو معنا دارد: ضمان به معنای عام و ضمان به معنای خاص. اینجا مراد ما از ضمان به معنای عام است. ضمان آن چیزی که انسان به عهده بگیرد. کفالت هم به این معنا ضمان است، حواله هم، الی آخره… حالا من دیگر وارد آن بحث نشوم.

پس یک بحث اکراه در بحث أروش، یک بحث اکراه در بحث حدود است، اکراهش بر مثلاً نستجیر بالله دزدی مثلاً یا الی آخره… یک بحث اکراه هم در مباحث جنایات و دیات است.

خب روشن شد؟ خیلی عرض عریضی دارد، یعنی این بحث، بحث عرض عریضی است. در تمام اینها امروزه بشر می‌آید جواب می‌دهد بر اساس ادراکات عقلایی، ادراکات عقلایی خودشان.

و این خیلی خوب است. من گاهی اوقات این مباحث را چند بار تکرار می‌کنم تا برای آقایان روشن بشود که این کار، کار خوبی است که آقایان اطلاع پیدا بکنند.

انصافش تا آنجایی که خود من خبر دارم تحقیقات مثلاً غربی‌ها یا شرقی‌ها حالاهر چه هست، راجع به این قسمت‌ها نسبت به دنیای ما، یعنی نسبت به دنیای فارسی زبان یک مقداری ضعیف است. اما من در کتاب‌های عربی بیشتر دیدم. واین کار خوبی است اصولاً مخصوصا که من کرارا عرض کردم شواهد قطعی تاریخی ما در طی چند هزار سال نشان می‌دهد همیشه ما بهترین راه، یکی از راه‌های عمده فرهنگ برای ما ترجمه بوده است. فرض کنید طب یونانی، طب هندی، طب چینی، اینها ترجمه شده. البته ماها به خصوص ایرانی‌ها یک خصلتی داشتند که بعد از ترجمه خودشان کار می‌کردند، خودشان تنقیح می‌کردند و ابداع می‌کردند. به حیثی که گاهی اینها بهتر از آن نسخه اصلی هم بود. این هم اصلش ما ترجمه می‌گرفتیم، این که شنیدید در اروپا مثلاً قانون شیخ الرئیس را درس می‌دادند، راست هم هست، با اینکه قانون شیخ الرئیس تلخیص افکار یونانی‌ها است دیگر. اگر کسی کتاب‌ها را خوانده باشد می‌داند. لکن وقتی نگاه می‌کردم قانون جمع و جور بود، خیلی مرتب بود، نکات هم داشت. چون هر علم یک ظرافتی دارد، نکته‌های فنی دارد. ظرافت‌های علم طب هم داشت، کلیاتش هم داشت، ظرافت‌هایش را هم داشت، این در خود متون اصلی به این زیبایی نبود. در خود متون اصلی همان جالینوس و دیگران به این زیبایی نبود که در کلمات شیخ بود. لذا به جای اینکه آنها درس بخوانند می‌آمدند کتاب‌های خود شیخ الرئیس را می‌خواندند. این را ما داریم.

لذا این فکر خوبی است که این نقش ترجمه در زمان ما شدیدتر بشود. خب غربی‌ها دارند کار می‌کنند، زحمت کشیدند انصافاً مطالبی را مطرح کردند. ما هم می‌توانیم آنها را بخوانیم هم می‌توانیم آنها را نقد بکنیم داوری بکنیم، تحلیل بکنیم، نقد بکنیم، و هم می‌توانیم طرح‌های جدیدی را هم بدهیم. آن مطلوبی که نزد ماست فقط این نیست که بگوییم او این را گفت و فلانی این را گفت، نه و در حد این هم که مثلاً بگوییم فلانی در کتابش این را گفت و او چه گفت، اینها کافی نیست، احاطه به فکر مهم است. من می‌بینم بعضی از آقایان از این معاصرین برای ما آوردند یک چیزهایی، فرض کنید فکر یک کسی را در یک مسائل جامعه شناسی نقل می‌کند، بیشتر نقل می‌کند، احاطه ندارند. احاطه به آن فکر مهم است و نه نقل آن فکر. و بعداز آن هم مسئله نقد او و بعد از آن هم مسئله اختیار و باز کردن ابواب جدید. اینکه مابگوییم چه گفت این کافی نیست، یک خودمان را باید در آن حدی که همدوش آن آقا هستیم بتوانیم مطلب را مطرح بکنیم نه در حد یک مترجم افکار دیگران.

به هر حال این یک بحث که طبعاً این بحث به نظر ما جایش در حوزه خالی است. خوب است، بحث‌های خوبی است. و در حوزه‌های ما نمی‌شود متعارف.

بحثی که الان در حوزه‌های ما متعارف است که عرض کردیم اصلش هم از اهل سنت شروع شد، تفریعاتش هم از آنها شروع شد، مسئله همین بحث اکراه در همین زوایا از روایات است و از آیات.

همین بحث‌هایی که الان گفتیم بعینه خود بحث. جای دیگر هم نمی‌خواهد برویم. لکن چون در آیات (الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) در یک مورد داریم. اضطرار را هم در یک مورد داریم در همان میته ما میته و این جور چیزها. روایات هم روایت رفع عن امتی ما اکرهوا علیه داریم یا در روایت، این سنی‌ها ندارند مضطر علیه، ما داریم. ما داریم که کل شی اضطر علیه ابن آدم فقد احله الله لیس شیء مما حرمه الله الا و قد احله لمن اضطر علیه، این روایتی است البته موثق است مال ابی بصیر یا مال سماعه.

علی ای حال کیف ما کان این بحث تدریجاً در میان دنیای اسلام هم مطرح شد. لکن طبق همان قاعده کلی دنیای اسلام متأثر شد به دلیل شرعی. یعنی همان بحث‌هایی را که الان ما بعینه در کفر و عقاید و فعل و واجبات و محرمات و اینها همین جور شما بگیرید این بعینه آمد فقط با این فرق که اینها سعی کردند این را از مثلاً رفع عن امتی ما اکرهوا علیه در شیعه البته من دیروز هم اشاره کردم حدیث رفع در شیعه شهرتش بعد از قرن یازدهم است تقریبا. خیلی هم دیر است این حدیث رفعی که ما داریم رفع عن امتی. و سرش هم این است که این حدیث رفع در کتاب صدوق مرسلا آمده، در کتاب کافی در ابواب ایمان و کفر آمده، در فروع نیامده، شیخ طوسی هم نیاورده. اصحابی که ما بعد داریم متأثر به شیخ طوسی هستند.

من یک وقتی مختلف را چون یک مقدارش را کار کردیم. هر چه روایت در مختلف، آن که من دیدم، آن جلدی که من کار کردم، تماماً از تهذیب نقل می‌کند، تهذیب و استبصار، اصلاً از کافی نقل نمی‌کند. حتی گاهی حدیثی را نقل می‌کند در تهذیب هست سندش ضعیف است، می‌گوید حدیث ضعیف است، همان حدیث با همان سند در کافی هست از راه دیگری، سندش درست است. خیلی عجیب است این برای ما هنوز هم برای من تعجب آور است.

صدوق را هم می‌آورد می‌گوید روی الصدوق فی الفقیه مثلاً صحیحاً حسناً، صدوق را هم می‌آورد. اما خیلی عجیب است علامه کافی را نمی‌آورد. خیلی تعجب آور است.

و طبعا علامه یکی از چهره‌های بسیار اثرگذار در فقه شیعه مال بعدی‌هایش است. از چهره‌های بسیار اثرگذار است. این سر این که حدیث رفع در میان شیعه تا مدت‌ها محجور بود، محجوریتش نکته‌اش این بود. بعد که اخباری‌ها آمدند به شدت با برائت مخالفت کردند مخصوصاً در شبهات تحریمیه، به شدت، عده‌ای از آنها که در شبهات وجوبیه هم قبول نکردند، مشهورشان قبول کردند، برائت بود، و دربرائت به شدت مخالفت کردند، و در مقابلشان حدیث رفع بود. در وسائل هم هست جلد18 وسائل حدیث رفع آورده، توجیه کرده 5 و 6 تا 12 تا نمی‌دانم چند تا جواب داده از حدیث رفع.

این منشأ شد که اصولی‌ها که بعد آمدند قرن دوازدهم مرحوم وحید بهبهانی به عکس اخباری‌ها روی حدیث رفع خیلی مانور دادند. به عکس شد این دفعه. این که الان در زبان شما حدیث رفع خیلی معروف است این هم به زمان وحید بر می‌گردد خیال نکنید خیلی قدیم است. حدیث قدیم است نمی‌خواهم بگویم قدیم نیست اما این که الان این قدر در زبان شما شهرت دارد این توسط وحید یعنی قرن دوازدهم تا قرن پانزدهم که ما هستیم. در حقیقت سه قرن است که این حدیث در اوساط شیعه فوق العاده مشهور شده مخصوصاً مرحوم شیخ نسبتاً آثار بیشتری را از حدیث درباره حدیث بحث‌های بیشتری انجام داده و بعداز مرحوم شیخ تقریباً می‌شود گفت مبدع باید گفت مبدع، چون بعدی‌ها کم و زیاد کردند، مبدع اصول ابحاث حدیث رفع مرحوم نائینی است. حرف‌های شیخ و دیگران و خودش را هم اضافه کرده، انصافاً موارد تمسک به حدیث رفع و خصوصیات و فلان، خیلی با تنبیهات و مقدمات و مؤخراتش خیلی ایشان روی حدیث رفع کار لطیفی انجام دادند.

مراد من یک مقدار شخص نائینی است، حوزه هم همین طور بوده، یعنی در حرف‌های آقاضیاء هست، در حرف‌های دیگران هم هست، اما در حرف‌های آقای نائینی خیلی جمع و جور و مرتب و حالا ذوق ما به حرف‌های نائینی بیشتر است و عده‌ای هم به آقا ضیاء بیشتر است.

به هر حال و در حوزه‌های ما دیگر انصافاً خیلی شرایطش و شروطش و کجایش تمسک است، مفادش چیست، سلب است ایجاب است الی آخره، یک مقدارش را هم بعد در همین بحث‌های اصول انشاء الله بحث اول یک مقداری را به یک مناسبتی متعرض می‌شویم.

غرض این که فقط می‌خواستم این نکته را عرض کنم. حدیث رفع بین اهل سنت ان الله تجاوز دارد و رفع و وضع عن امتی ما استکرهوا علیه، این هم دارد. اما یکی ما شش تا است، آنها شش تا را ندارند اهل سنت. این که می‌گویم حدیث رفع در دنیای شیعه، چون آن حدیث رفع در دنیای سنی‌ها، آن هم از قرن دوم راه افتاد انصافاً، انصافاً حدیث رفع اهل سنت هم راه افتاده، ولو بزرگان‌شان مثل بخاری، مسلم، احمد بن حنبل قبول ندارند، آنها اصلا حدیث رفع را قبول ندارند کلاً. مع ذلک بینشان راه افتاده نمی‌شود انکار کرد. به عنوان کلام قطعا، به نظرم اگر آقایان دارند به نظرم در خود بخاری هم دارد بابی، بابی در بخاری دارد اما حدیث نقل نمی‌کند. همان ما اکرهوا علیه ما استکرهوا، باب ان الله تجاوز، به نظرم یک بابی دارد در بخاری، حالا در ذهنم این طور است اما حدیث را نقل نمی‌کند. این به خاطر اشتهار این عنوان است. از بس این عنوان اشتهار دارد، لکن خب عقیده ندارد به خود حدیث و معتقد نیست.

علی ای حال خوب دقت بکنید طبیعتاً از قرن دوم عرض کردیم ابتدای فقه از قرن اول است. لکن اشتداد فقه در بین اهل سنت وتفریعات و بحث‌های فراوان از اواخر قرن اول تا اوایل قرن سوم. خیلی بزرگان مذاهب، تمام ائمه فقه اهل سنت در این فتره زمانی هستند. اواخر قرن اول و اوایل قرن سوم.

مذاهب اربعه و دیگران و مذاهب شاذه‌ای که الان معمول بها نیست مثل ابن مبارک و مثل فرض کنید صولی و دیگران، مذاهب تمام در این فتره هستند. خیلی این فتره زحمت کشیده شده. و فکر می‌کنم عرض کردم دیروز هم، فکر می‌کنم از دستگاه خلافت فروع را به اینها ارجاع می‌دادند، اینها روی فروع کار کردند. خیلی انصافاً فقه اهل سنت، فقه ما در این زمینه این طور نیست، چون عصر امام است، اصلاً فقه ما نکات کلی‌اش توسط ائمه(ع) بیان شده و بعد از این هم یعنی قرن چهارم که تقریباً دیگر فقه ما شروع کرد به تدوین کردن، بیشتر به همان کلیات، مثلاً ان الله تجاوز اما اکرهوا علیه، اما حالا این که اکراه کجاست، چیست، خیلی وارد این بحث نشده‌اند. بله، مرحوم شیخ طوسی عده‌ای از این فروع را وارد کرد در خلاف و مبسوط، باز هم آن قدر چون می‌فهمیدند اصحاب که مثلاً در روایات ما نیست، در فتاوای مهشور ما نیست. از زمان علامه هم تا یک مقداری باز مطرح شد. خود مرحوم محقق ندارد اما علامه دارد، و اصولاً بعد از علامه یک توجهی فقهای ما دارند روی فروع و اصول به اهل سنت مثل شهید اول، شهید ثانی، اطلاعات دارند، آگاهی دارند، ملاقات دارند، و به ذهن ما می‌آید مرحوم محقق کرکی و بعد مرحوم محقق اردبیلی قدس الله نفسه انصافاً اینها یک زمینه‌هایی برای فقه ما ایجاد کردند که شروع کرد هم تحلیل گذشته‌ها و نقد وبررسی و یکی یکی اموری که تا حالا مثلاً اجماعی بود شهرت بود، یکی یکی بررسی کردن، این از کجا پیدا شده، دلیلش چیست، مناقشه کردن، این باب جدیدی است، این باب نبود تا قبل از این دو سه بزرگوار. و تقریباً آن تحلیل‌ها و ریزه‌کاری‌ها بیشتر توسط وحید بهبهانی مخصوصاً چون به خاطر اخباری‌ها، وحید بهبهانی خیلی در این جهت نقش بزرگی دارد. و بعداز ایشان کسی که خیلی نقش فوق العاده‌ای در این تفریعات دارد در فقه ما مرحوم شیخ جعفر کبیر است، لذا معروف شده به شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء. همین کشف الغطاء ایشان با اینکه ظاهراً کتاب فتوایی است، خیلی تفریع دارد، خیلی ظرافت دارد، انصافاً این کتاب کشف الغطاء ظرافت‌های بسیاری دارد. و بعد هم شرح قواعدی که ایشان نوشته، تا آنجایی که من می‌دانم ناقص است، الان نمی‌دانم، یک جلدش هم هفت هشت ده سال پیش چاپ شد، نمی‌دانم جلد دو هم چاپ شده یا نه، یک جلد شرح قواعد تا حالا مخطوط بود که مرحوم شیخ خیلی از این تحقیقات مکاسب محرمه را در حقیقت از آنجا گرفته، و توسط فرزند ایشان، چون ایشان شاگرد پسر ایشان هم هست، شیخ موسی، پسر شیخ جعفر. خب شیخ اینها را خیلی منظم کرده انصافاً تا حد زیادی و بعد خیلی از این کارهای اصولی‌اش مخصوصاً و باز همین قسمت‌های فقه، فقه قاعده‌ای ایشان نه مکاسب محرمه، توسط مرحوم نائینی خیلی تنقیح شده است.

اینجا در بحث مکاسب مرحوم آقای اصفهانی هم نقش بزرگی دارد انصافاً. واین بخش ما، یعنی بخش مکاسب ما، انصافاً خیلی تنقیح زیادی شده، بخش عبادات ما به این مستوا نیست، خیلی زحمت کشیده صاحب جواهر قدس الله نفسه، مخصوصاً جواهر و بعد هم عده‌ای که بعد آمدند، اما بخش مکاسب ما مخصوصاً مکاسب قاعده‌ای را خیلی بعد از شیخ رویش کار شده، خیلی کار شده، من فکر می‌کنم به اندازه فقه قاعده‌ای روی فقه منصوص ما روی عبادات ما به این مقدار کار عمیق کمتر شده. کار جواهر هم خوب است، خیلی زحمت کشیده انصافاً، مرد بزرگواری هم هست، و زحمات زیادی، اما این قسمت را بیشتر علمای ما از زمان شیخ تا حالا انجام دادند.

علی ای حال این بخش به اصطلاح اکراه را شیخ به این مناسبت در اینجا آورده، عرض کردم این بخش اکراه در عبادات می‌آید، در معاملات می‌آید، در التزامات می‌آید، در أروش می‌آید، در جنایات می‌آید، اختصاص به یک جا ندارد و اهل سنت که فروع زیادی را متفرع شدند، قرن‌ها ما این فروع را نداشتیم اصلاً. بعدها خود اهل سنت این مباحث را در ضمن یک عنوان دیگری به نام الاشباه و النظائر جمع آوری کردند. مثلاً راجع به اکراه کلیه فروع اکراه را یک جا آوردند، شد علم الاشباه و النظائر.

این الاشباه و النظائر یعنی شبیه، این شبیه آن است. اکراه بر ترک نماز، اکراه بر ترک روزه، دقت می‌کنید. شبیه‌های آن، اشباه و نظایر را بررسی کردند که تقریباً می‌شود گفت یک فن جدایی شده است.

علمای ما از همان قدیم هم اینها را به عنوان، ما الاشباه و النظائر داریم، اشتباه نشود. مرحوم یحیی بن سعید حلی کتاب الاشباه والنظائر دارد، آن فقه است. آن الاشباه و النظائری نیست که سنی‌ها نوشتند. این دو تا با همدیگر اشتباه نشود. اشباه و نظائر یحیی بن سعید چاپ هم شده، با اینی که فرض کنید سیوطی نوشته نه.

آن وقت الاشباه و النظائر در فقه اهل سنت روی مذاهب اربعه نوشتند. من به بقیه‌اش خیلی مراجعه نداشتم، دیدم، اما بیشترین انسم با این کتاب سیوطی است که فقه شافعی نوشته است. قشنگ هم نوشته انصافاً خیلی زحمت کشیده، نسبت به خودش خوب زحمت کشیده است.

و الاشباه و النظائر مالکی هم هست، حنفی هم هست، همه فقه‌ها دارند، غرض اختصاص به این… کتاب مشهور‌تری که من به آن مشهورتر مراجعه می‌کنم کتاب سیوطی است، جلال الدین سیوطی که خودش شافعی است، روی فقه شافعی نوشته است.

ما از همان زمان‌ها به نام القواعد الفقهیه مثل مرحوم فاضل مقداد دارد نزد القواعد الفقهیه، ما به این عنوان نوشتیم. شهید اول هم دارد 20:10، مرحوم شهید ثانی هم به اسم تمهید القواعد دارد. تمهید القواعد شهید ثانی این طور نیست که ما الان می‌گوییم. مخلوط است با قواعد ادبی و نحوی و صرفی هم مخلوط است. حالا من نمی‌خواهم توضیح بدهم، لکن این اشباه و نظایر یا قواعد فقهیه، در این صد سال، یکصد وپنجاه سال اخیر شیعه نزدیک دویست سال، این هم رشد خوبی کرده، مرحوم صاحب قوانین دارد، دیگران دارد. ومخصوصاً باز مرحوم نائینی، چون مخصوصاً مرحوم نائینی فرقی گذاشتند بین مسائل فقه، بین قواعد فقهیه و بین مسائل اصولیه. چون قواعد فقهیه به ذهن می‌آید که شبیه اصول باشد که نه اصول را ایشان مسائل اصول، و من چند بار در همین درس عرض کردم فرض کنید مثلاً مقدمه حرام، مقدمه حرام این که انسان کاری انجام بدهد که او را به حرام برساند، رسیدن به حرام، این را می‌گویند مقدمه حرام. این را در اصول آوردند. اما اعانه بر اثم، این را در قواعد فقهیه آوردند. با اینکه ظاهرش مثل هم هستند دیگر. مقدمه حرام جایی است که انسان خودش برای فعل حرام از صدورش از خودش مقدمه چینی کند. اعانه بر اثم جایی است که برای دیگری. اعانه بر اثم اصطلاحاً جایی است که انسان یکی از مقدمات طولیه ارتکاب غیر للحرام را انجام بدهد. یکی از مقدمات طولیه‌اش را شما انجام بدهید که دیگری ارتکاب حرام بکند.

مرحوم نائینی بین این دو تا فرق گذاشتند. یکی را روی مسائل اصولی قرار دادند، می‌گویم با اینکه ظاهرش هم مثل هم هست، خیلی ظاهرشان شبیه هم هست، یکی‌اش فقط صدور حرام از انسان است، یعنی مقدمه حرام، صدور حرام از دیگری است، این اعانه بر اثم است. یکی اعانه اثم را جزء قواعد فقهیه گرفتند. خود مرحوم نائینی در اول استصحاب، استصحاب در شبهات موضوعیه را جزء قواعد فقهیه گرفتند، استصحاب در شبهات حکمیه را جزءقواعد اصولی و مسائل اصولی گرفتند. همان استصحاب واحد را هم ایشان فرق می‌گذارند. یکی را گذاشتند قواعد فقهیه و یکی را گذاشتند مسائل اصولیه. یکی را جزء ابحاث اصول گرفتند و یکی را جزء قواعد فقهیه.

این ظرافت‌های زیادی انصافش وقتی نگاه می‌کنیم مجموعه علمای اسلامی حتی سنی‌ها خیلی در این هزار و چهارصد سال زحمت کشیدند، خیلی زیاد زحمت کشیده شده تا کار به اینجا رسیده و من معتقدم که ما خیلی خوب است این ها را کاملاً مطلع بشویم، ریشه‌هایش انسان وقتی بفهمد نقادی بکند، بعداز نقادی هم به اصطلاح بتواند یک تغییر کلی بدهد اصلاً مباحث را به یک شکل دیگری مطرح بکند این خیلی کار خوبی است.

حالا به هر حال کمی از بحث خارج شدیم. برگردیم به بحث خودمان.

پس این نکته روشن شد. البته در مباحث به طور کلی…

س:

ج: آنها چون تفریعات را می‌گفتند خودمان گفتیم، اشکال سر این بود. بحثش در حقیقت این بود. نه اینکه ارأیت، اینها می‌گفتند که چون این مسئله سابقاً هم توضیح دادم، این مسئله را اهل سنت به این عنوان که تفریع است و ما داریم تفریع می‌کنیم، که اولش هم آنهایی که می‌گویندادعایشان این است که جناب اسمش چیست، ابوحنیفه این کار را کرده.

بحث ائمه این بود که این تفریعاتی نیست که شما می‌خواهید بگویید. تفریع نمی‌خواهد بکنید. تمام اینها توسط پیغبمر(ص) بیان شده است. ما من شیء یقربکم الی الجنة و یبعدکم علی النار الا قد امرتکم به، اینها تفریع نیست. و یک وقت دیگر هم توضیح دادم که جواب حضرتعالی روشن بشود. الان یکی از مهمترین کسانی که، البته غیر از ایشان هم هستند، الان هم نگاه می‌کنم نوشته‌های اخیر اهل سنت، یک حدیثی بود جابر بن یزید جعفی است یا جابر جعفی صاف می‌گویند ضعیف کذاب جابر جعفی، خیلی ارسال به مسلمات کرده این بدبخت بیچاره، جابر جعفی را جزء کذابین قرار داده است. من این توضیحات را عرض کردم اولین کسی که ما داریم که گفت که به قول معروف سرش به تنش می‌ارزد و شهادت عن حس دارد راجع به جابر خود ابو حنیفه است. این در علل ترمذی، آخر ترمذی هم  دارد. کس دیگر هم داریم معاصر ابو حنیفه، اما اونی که گفت بیشتر سرش به تنش می‌ارزد، آن هم سر همین است، اصلاً اصل مطلب همین است. همان ارأیتی که نمی‌دانم کدام یک از آقایان فرمودند، آن تمام بحثش سر همین بود.

ابوحنیفه می‌گفت این جابر دروغ می‌گوید، چرا؟ چون می‌روم شب در خانه می‌نشینم یک تفریعی خودم درست می‌کنم، در روایات هم نیست، یک فرعی درست می‌کنم. صبح جابر را در خیابان می‌بینم چون  هر دو اهل کوفه‌اند دیگر، به او می‌گویم آقا این تفریع، می‌گوید من دیشب این تفریع را درست کردم، جابر می‌گوید نه این حدیث دارد، حدثنی ابو جعفر محمد بن علی عن ابیه عن رسول الله قال، می‌گوید این تفریع را من خودم درست کردم، این آدم دروغگو می‌آید برایش جعل سند می‌کند. می‌گوید نه، این سند دارد، من از پیغمبر، اصلاً تمام این دعوا همین، یعنی دعوای ما با سنی‌ها این انصافاً ابوحنیفه خوب …، چرا، چون جابر معتقد بود که تمام آنچه که امام باقر(ع) می‌فرمایند عن ابیه عن آبائه عن رسول الله(ص)، این جای ارأیت نیست، جای قیاس ما نیست، جای ادراک بشری نیست. آن وقت آن قواعد کلی را امام باقر(ع) به ایشان فرمودند، طبق آن قواعد کلی آن در می‌آمد، آن فرع در می‌آمد، جابر می‌گفت خب آن امام قواعد کلی را فرمود، قواعد هم عن رسول الله، فرع هم، این فرعی نیست که تو نشستی حساب کردی، یک جای دیگر هم دارد البته به نظرم محمد بن مسلم است، می‌گوید رفتم پیش ابوحنیفه ماشاء الله کتاب زیاد، این قدر کتاب نوشته بود که پشت کتاب‌ها قایم شده بود، گفت این تمام تفریعات در باب طلاق است. بعد گفتم خب حالا، گفت حالا مسألة، اگر از مثلاً از آب یک سگی در بیاید، از آب نمی‌دانم یک گربه‌ای در بیاید، می‌بینید تفریعات اینجوری، از آب شتر در بیاید، این را بخوریم یا نه؟ محمد بن مسلم می‌گفت آقا اینقدر فرض نکن، یک کلمه، ان کان له فلس اکلنا و الا … دیگر بحث نمی‌خواهد این قدر طولانی. دقت می‌کنید. این ممکن است مثلاً صد تا فرع نشسته حساب کرده. روشن شد چه می‌خواهم بگویم؟

این فرق بحث در این است. یعنی اصل نکته، راست هم می‌گوید ابوحنیفه انصافاً با تمام آن جهاتی که دارد می‌گوید خب این تفریعی است که من درست کردم، چطور جابر به رسول الله نسبت می‌‌دهد؟

راست است، هر دو طرف راست می‌گویند، هم جابر راست می‌گوید هم ابو حنیفه. دو تفکر است، دو مدرسه فکری است، دو مکتب فکری است. این دو تا وقتی با همدیگر درست ریشه‌یابی نمی‌شود، تصور این می‌شود که جابر دروغ می‌گوید، جابر دروغ نگفته، کجا جابر دروغ گفته؟ البته حالا اسم جابر را هم بردیم، در خیلی از ذهن‌ها معروف است که جابر سوار چوب می‌شد و فلان و اسب و فلان و بچه‌های کوفه سنگ به او می‌زدند و می‌گفتند جابر، این هم عجیب است این هم در شیعه معروف شده، بیخود این شخصیت بزرگ، اصلاً یکی از بزرگان کوفه است. جابر یکی از شخصیت‌های کوفه است. نمی‌دانم ما شیعه‌ها چرا خراب می‌کنیم؟ حالا ابو حنیفه جا دارد خراب بکند. در روایت صحیحه داریم، تعجب هم هست، ابن ابی عمیر هم نقل می‌کند که بعد از موت ولید که خلیفه اموی خذلهم الله بود لعنهم الله، در کوفه اضطرابی شد یک مقداری مثلاً فضای سیاسی به قول امروز ما باز شد، جابر در مسجد کوفه علناً گفت، تا آن وقت نمی‌گفتند دیگر رسم نبود، حدثنی وصی الاوصیاء ابو جعفر محمد بن علی، این وصایت را علنی در مسجد کوفه مقابل سنی و شیعه، فقالوا جن جابر، این جنونش به این است نه اینکه بگوییم سوار چوب می‌شد و در کوچه‌های کوفه، آن مطلب اساس ندارد و دروغ است. از دروغ‌هایی است که ما شیعیان به جابر بستیم. اصلاً جابر یک شخصیتی است که مسلم در مقدمه صحیحه مسلم اعتراض به او می‌کند، حدیث جابر را می‌آورد و به او اعتراض می‌کند. جابر یک فرد عادی نیست متأسفانه نمی‌دانم چرا در ذهن‌ها ما شیعیان هم خرابش کردیم. ایشان یک شخصیت، ایشان چون طرح وصایت را علنی عرض کردیم از نظر تاریخی همین زمان امام صادق(ع) است این موت ولید، سال 126 هجری است. در روایت ندارد، از نظر تاریخی ما مقارنه کردیم ایشان یعنی در حدود12 سال بعد از ارتحال امام باقر(ع)، ایشان علناً توی مسجد علنی که دیگر می‌ترسیدند صحبت بکنند، شیعه زیاد بود در کوفه، اما در مسجد علنی و با وجود آن هم زمان بنی امیه و مسئله وصایت، چون می‌دانید شما اهل سنت یکی از حساسیت‌هایشان همین مسئله وصایت است دیگر. ابن ابی الحدید می‌گوید این مسلم است که لقب امیر المومنین علیه السلام وصی است. ایشان یک بحثی دارد می‌گوید مسلم است. لکن همین که ایشان می‌گوید مسلم است در همین صحیحه بخاری دارد که به عایشه گفتند اوصی رسول الله فلان، گفت نه، وصیت نکرد، متی اوصی، حضرت پیغمبر سرش در سینه من بود وقتی که فوت کرد، به کسی، یعنی یکی از سرمداران مخالفت با وصایت عایشه است اصلاً و صحیح بخاری. اینها مسائل کمی نیست. ایشان مرحوم جابر می‌آید اضافه بر وصایت امیر المومنین(ع) وصی الاوصیاء یعنی از زمان امیر المومنین تا، این جنون جابر که متأسفانه حتی خود نجاشی، نجاشی می‌گوید کان مخترطا، این تعبیر نجاشی مناسب نیست، ما تمام احترام را برای نجاشی قائلیم، مجموعه کلماتی که ایشان راجع به جابر گفته غیر قابل قبول است با کمال احترام ما برای نجاشی. دو سه تا مطلب راجع به جابر ایشان پشت سر هم آورده، همه‌اش باطل است و بی اساس است.

س:

ج: بله، اصلاً سازگاری ندارد، ما هم تعجب داریم، ما هم واقعاً تعجب داریم. چون ما حرف ایشان را که قبول نمی‌کنیم، اهانت هم که نمی‌خواهیم بکنیم، تعجب داریم. مطالبی که ایشان فرمودند کاملاً باطل است. یعنی دو سه تامطلب ایشان در ترجمه جابر فرمودند که مطالب ایشان غیر واقعی است و غیر صحیح، لکن احترام ما به نجاشی جای خودش. چرا هم گفته هم نمی‌فهمیم، من اصلاً نمی‌فهمم، چه شده، چه شده که نجاشی چنین مطلبی را گفته که خلاف واقع هم هست یعنی با شواهد قطعی واقعی نمی‌سازد.

به هر حال از بحث کمی خارج شدیم چون به مناسبتی پیش آمد والا وارد بحث دیگر نشویم. این خلاصه مطلب.

آن وقت مرحوم شیخ قدس الله نفسه به مناسبت کلمه اکراه که در اینجا آمده، وارد توضیح مصادیق اکراه شدند. عرض کردم روشن شد برایتان که این مسئله اختصاص به اینجا ندارد. این بحث کبروی است. حالا ایشان آورده است.

من عده‌ای از عبارات ایشان را از این چاپ جدیدی که شده، جلد 2، صفحه 90 را همین قاعده خودمان. فرمودند تنبیه دوم: ان الاکراه یتحقق بتوعد بالضرر، من عرض کردم ضرر اصولاً که ایشان به کار برده درست است. ضرر به معنای نقص است. فرق است با حرج، حرج به معنای ضیق است. البته گفته شده عده‌ای گفتند حرج در قرآن آمده به معنای ضرر است. دیگر حالا ضرر که در حدیث آمده به معنای حرج است. تفسیر شده ضرر به معنای حرج تفسیر شده هر دو به دیگری تفسیر شده. لکن انصافش این طور نیست.

شواهد لغوی انشاء الله اگر در اصول رسیدیم به بحث لاضرر آنجا متعرض می‌شویم. شواهد فراوان لغوی حاکی است که ضرر یعنی نقص. از یک جهتی نقص پیدا بشود. حرج نقص نیست. مثلاً شما اگر وضوگرفتید منشأ این شد که مریض بشوید یا پوستتان مثلاً ترک بخورد، این می‌شود ضرر. اما در یک جایی می‌خواهید وضو بگیرید خوف دارید، خوف هجوم مثلاً مار و عقرب و دزد واینها، این حرج است، حرج غیر از ضرر است. شما مریض نیستید سالم هستید، می‌خواهید تا ده دقیقه، پنج دقیقه، دو دقیقه بایستید اینجا وضو بگیرید، خوف اینکه مال شما را دزد ببرد، می‌خواهید بروید سر آب وضو بگیرید، اموال شما را ببرد، یعنی باید همه‌اش فکرتان مشوه باشد، حالت ضیق نفس دارد، این حرج است.

مثلاً در ضرر انتقال به تیمم، حالا اگر حرج شد، هیچ نقص ندارد، راحت می‌شود وضو گرفت. لکن اینجا اگر بخواهید بایستید کنار این هی چشمتان این طرف را نگاه می‌کنید آن طرف را نگاه می‌کنید، ممکن است ماری به شما حمله بکند، حیوانی حمله بکند، دزدی، این حالت پیش می‌آید. حالت نقص نیست. آیا در حالت حرج هم انتقال به تیمم است؟ روشن شد؟

حالات حرج غیر از حالات ضرر است. این تعبیر خوبی است که ایشان گفته اکراه باید در آن ضرر باشد، یعنی اکراه باید توش نقص باشد. یک نقصی پیدا بشود علی ترک المکره علیه ضرر متعلقا بنفسه ماله عرضه و اهله ممن یکون ضرره، البته آن عرض و اهل و ناموس و اینها کسی که ضررش راجع به این باشد. و اما اذا لم یترتب علی ترک المکره علیه الا الضرر علی بعض المومنین ممن یؤد اجنبی من المکره، اجنبی عن المکره، فالظاهر انه لا یؤد ذلک اکراهاً عرفاً، به این اکراه عرفی گفته نمی‌شود. اذ لا خوف له یحمله علی فعل ما امر به، و بما ذکرنا من اختصاص الاکراه بصورة الخوف لحوق الضرر بالمکره، ببینید، او من یجری مجرا کالاصبح فی الشرایع، یعنی فقه قدیم ما ندارد. این فقه قرن هفتم است. باز فقه قرن هفتم فقط حالت فتوا آورده، تحلیل ندارد. و تحلیل علامه و روضه شهید ثانی که همین شرح لمعه وغیرها. نعم لو خاف علی بعض المومنین جاز له قبول الولایة المحرمه، اگر بعض مومنین، بل غیرها من المحرمات الالهیه التی اعظمها اتبری من ائمه الدین صلوات الله علیهم اجمعین لقیام الدین علی وجوب مراعاة المومنین و عدم تعریضهم لضرر. آن وقت بعد روایت آورده. ما چون اگر بخواهیم تا آخر عبارت ایشان را بخوانیم بعد تعلیقات طول می‌کشد.

تا اینجا که خواندیم ما تعلیقه مرحوم استاد را هم بخوانیم. دیگر تقریباً مطلب مهمی ندارد. بقیه‌اش جنبه روایتی دارد.

آقای خویی در این جلد 1 مصباح الفقاهه همان چاپ نجف که چاپ قبلی، حالا مثل اینکه یک چاپ دیگری کردند، حروفش هم فرق می‌کند.

بله، ایشان می‌فرمایند که اقول علی الکراهة فی فی اللغة هی ضد الحب، والاکراه هو حمل الرجل علی ما یکرهه، و هذا المعنی،… و او علی الاجانب من المومنین، ایشان علی الاجانب هم اینجا آوردند. و اذا انتفی التوعد بما یکرهه انتفی الاکراه علیه، یعنی ایشان بعضی مومنین هم اضافه کردند، و علیه البته علیه یعنی به مبنای خودشان، اگر این تفسیری که ما راجع به اکراه درست کردیم فلا نعرف وجهاً صحیحاً لما ذکره المصنف، اگر دقت کردید مصنف این آخری را قبول نکرد، بعض المومنین را قبول نکرد. آقای خویی می‌گوید چه فرقی می‌کند، بعض المومنین هم، من تخصیص الاکراه ببعض ما ذکرناه قال آن وقت عبارت مرحوم شیخ را آورده که ما الان خواندیم.

بله ایشان آورده. پس روشن شد اشکال آقای خویی؟ ایشان می‌گوید اکراه به ضرر است. حالا می‌خواهد ضرر بعضی از مومنین هم باشد. چه فرقی می‌کند؟

بعد می‌فرمایند که نعم یختلف موضوع الکراهه باختلاف الاشخاص و الحالات فان بعض الاشخاص یکره مخالفة ای حکم من الاحکام و بعضهم یکره ذلک فی الجهر دون الخفاء و بعضهم یکره مخالفة التکلیف المحرمة دون الواجبات و بعضهم بالعکس، بله، و بعضهم لایکره شیئا من مخالفة التکالیف حتی قتل النفوس فضلا عن غیره. نفهمیدیم مراد ایشان از این عبارت چه بود اصلاً.

ثم ان الفارق بین الامرین ان الضرر المتوعد به متوجه الی المکره فی الاول و الی غیره من الاجانب فی الثانی، گاهی ضرر به خود اول است، بله، گاهی هم به ثانی است، الذی انکر المصنف تحقق مفهوم الاکراه فیه. بعد می‌فرماید: و تحقیق الکلام هنا فی جهات ثلاث، کلها مشترکة فی عدم ترتب الضرر علی المکره او ترک ما اکره علیه ولایة کانت ام غیرها. ایشان تعبیر ولایة ام غیرها گفتند اما بحث را بردند روی ولایت.

الجهة الاولی: ان یخشی من توجه الضرر الی بعض المومنین و یتوقف دفعه علی قبول الولایة من الجائرین، بعد سه تا مورد را ایشان مثال زدند.

لذا این نکته اساسی در اینجا است که مرحوم آقای خویی تعجب می‌کنند از شیخ انصاری که چرا شما می‌گویید اگر لحوق ضرر شد مسئله‌ای نیست، اما مثال‌هایی که می‌زنند در قبول ولایت است. مثلاً می‌گویند آقا تو یا قبول ولایت بکن یا پنج تا از مومنین هستند، مومنین شهر دیگری هستند، با هم کاری ندارند، اینها را زندان می‌کنیم. اگر می‌خواهید اینها آزاد شوند شما بیا قبول ولایت کن. این فرضی که و فروض دیگری که ایشان.

آنی که من می‌فهمم الان دقت بکنید ما وقتی یک چیزی می‌گوییم چون در این جور چیزها البته آقای خویی هم اجمالا ملتفت شدند، حالا نمی‌دانم چرا این مطلب را این جور فرمودند. آنچه را که من می‌فهمم و عرض می‌کنم که نه از مشایخ شنیدم نه از شاگردان شیخ مثلاً که شرحی نوشتند، نه شرح بر مکاسب جای دیگر، من فکر می‌کنم نظر مرحوم شیخ که بحث مومن را آورده، آن در بحث کلی اکراه است. اینی که آقای خویی البته می‌گوید ولایة کان عن غیرها، بعد مثال می‌زند که من قبول ولایت بکنم، این در خصوص ولایت است. این نکته را خوب دقت بکنید. این نکته ظریف است. این نکته این است حالا من واضح و روشن برایتان مطرح بکنم که شما بتواند تصمیم‌گیری فکری بکنید.

یکی اینکه اصولاً در اکراه اگر من آن کار را انجام ندهم ضرر به غیر من است، به من کاری ندارد. مثلاً می‌گوید آقا شما بیا روزه‌ات را افطار کن یا بیا شراب بخور نستجیر بالله، اگر شراب نخوری می‌رویم فلانی را زندان می‌کنیم، به من هم مربوط نیست، به من هم بر نمی‌گردد. خوب دقت بکنید. این که مرحوم شیخ می‌گوید اصحاب آمدند گفتند اکراه به این محقق نمی‌شود مرادشان این است، این یک جنایتی است آن دارد با او انجام می‌دهد، این به من چه ربطی دارد. خوب تصور بکنید، نمی‌دانم روشن شد بحث؟ می‌گوید آقا شما اگر روزه‌ات را افطار نکنی، یک نفر از مومنین را زندان می‌کنیم یا شلاق می‌زنیم. خب این یک جنایتی است دارد به دیگری انجام می‌دهد، اینها آمدند گفتند این ربطی به اکراه تو ندارد، تو را اکراه نکرده که. پس یک بحث این است که آیا در باب اکراه بر خود اکراه بر یکی، چون عرض کردیم بحث اکراه یک بحث عریضی دارد. آیا ایذاء بعضی از مومنین در صدق عنوان اکراه صدق می‌کند یا نه؟ یک بحث این است.

یک بحث این است که در باب اکراه در ولایت ایذاء مومنین، خوب دقت بکنید. چون خود قبول ولایت راگفتیم حرام است الا مع الاکراه. اگر به این آقا بگویند شما بیا استاندار اینجا بشو، فرض کنید من باب مثال، از طرف سلطان جائر، استاندار این استان بشو، اگر نشوی مثلاً ده تا از مومنین این استان را ما زندان می‌کنیم، خوب دقت می‌کنید، یا اگر نشوید به اموال مومنین ضربه می‌زنیم یا اگر نشوید ما فرض کنید فلان شخص را می‌آوریم که می‌آید اموال مردم را چپاول می‌کند. اینجا بحث این است که اینجا اکراه بر ولایت صدق می‌کند یا نه؟

دو تا شد، یکی اکراه خود اکراه صدق می‌کند. کاری به ولایت نداریم.

یکی اینکه ضرر بعضی از مومنین در صدق اکراه بر قبول ولایت. که اگر تو نیایی شخص دیگری را می‌فرستیم، تو حتماً بیا و اگر نیایی ما مومنین این منطقه را زندان می‌کنیم یا اگر نیایی کسی را می‌فرستیم که اموال مردم، دقت بکنید، یک بحث این است، من فکر می‌کنم مرحوم آقای خویی می‌خواستند بگویند در بحث قبول ولایت مع الاکراه این کافی است. شیخ می‌خواهد بگوید که شیخ هم بعد می‌گوید این مطلب را کأنما عبارت شیخ این است، در خود اکراه این کافی نیست، اما در قبول ولایت کافی است. خوب دقت بکنید.

یعنی اگر شما را اکراه کردند که آقا شراب بخور و الا پنج تا مومن را شلاق می‌زنیم. این می‌گوید اکراه به فعل شما صدق نمی‌کند، آن که از روضه و شرایع نقل کرده، چون یک جنایتی است که او می‌کند، به من فشاری نمی‌آید، می‌خواهد بزند آن ها را به من چه مربوط است، می‌خواهد آنها را کتک بزند بزند. این اکراه من بر شرب خمر نیست، چون آن ظالم، ظالم است دیگر، حالا من شرب خمر بکنم یا نکنم، او بر ظلم خودش هست.

اما اگر این طور گفت شما بیا استاندار اینجا بشو، اگر نشدی مومنین را به فشار می‌اندازیم، خوب دقت کنید. شیخ در حقیقت می‌خواهد بگوید اینجا اکراه بر قبول ولایت هست. در خود اکراه ضرری که متوجه مومنین بشود دخیل نیست، روشن شد؟ اما در خصوص ولایت، چون ولایت به خاطر دفع ضرر از مومنین است، ولایت فرقش این است. فرق هست بین ولایت و بین شراب خوردن. شراب خوردن یا روزه انسان افطار کردن، خوب دقت کنید نکته روشن شد؟ چون قبول ولایت برای چه جایز بود؟ برای اینکه دفع ضرر از مومنین بکند، روایت هم داشت غیر از ذکری. مثل علی بن یقطین برای خدمت به مومنین قبول ولایت بکند. لذا بیاییم بگوییم اگر گفت اگر ولایت قبول نکردی مومنین در ضرر هستند، اینجا اکراه بر قبول ولایت صدق می‌کند، خوب دقت می‌کنید؟ اما مثل همین در شرب خمر، آنجا اکراه صدق نمی‌کند.

س:

ج: آقای خویی می‌خواهند بگویند فرقی…

س:

ج: آقای خویی می‌خواهند بگویند هر دو فرق نمی‌کند. هر دو اکراه است. می‌گوید تو شراب بخور و الا یکی از مومنین، به من هم ربطی ندارد، نه فامیل من است نه ضررش به من برگشته، یک نفر را زندان می‌کنیم، آقای خویی می‌گویند اکراه است. چون انسان نباید ببیند که ضرری به مسلمانان به خاطر عمل من صادر بشود.

در حقیقت شیخ می‌خواهد بین این دو تا فرق بگذارد. این را تا فردا فکر بکنید چون وقت هم تمام شد.

روشن شد آقا نکته مطلب؟

یکی ضرر بر انسان دیگر صدقش در کلی اکراه، یکی آن صدقش در قبول ولایت.

آنجا اکراه صدق می‌کند اگر گفت مومنین را ضرر می‌دهیم. در شرب خمر صدق نمی‌کند.

نمی‌دانم نکته کار روشن شد؟ فکر می‌کنم خیلی واضح شد، چون عبارت را ابتدائاً نگاه بکنید به این وضوح نمی‌آید مطلب. به نظرم خیلی مطلب روشن شد. یکی در کلی اکراه است و یکی در اکراه در قبول ولایت.

در مقابل این دو تا رأی، بگوییم در هر دو صدق نمی‌کند. به من چه حالا می‌خواهد برود مومنین زندان، من قبول ولایت نمی‌کنم. آیا اکراه بر قبول ولایت صدق می‌کند یا نه؟

وصلی الله علی محمد و آل الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF159KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه1) یکشنبه 1394/06/15
بعدی خارج فقه (جلسه3) سه‌شنبه 1394/06/17

اصول فقه

فقه

حدیث