خارج اصول فقه (جلسه1) یکشنبه 1394/06/15
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض شد که در بحث قبول ولایت من قبل السلطان، این دو مورد را آقایان استثناءکردند: یکی اکراه یکی هم به اصطلاح مسئله خدمت به مومنین و کمک به مومنین.
بعد در بحث اکراه مرحوم شیخ چند تا از تنبیهات را آورده که در حقیقت در همین جا به یک مناسبتی محققین از علمای ما که قبل از شیخ بودند این بحث را داشتند.
عرض کردیم بحث قبول ولایت از قبل السلطان جزء مسائلی بوده که محل ابتلاء بوده است، و غیر از ابتلاء شیعه محل مشکل در کل دنیای اسلام بوده است. حالا دیگر من توضیحاتش را تکرار نمیکنم.
یک عده قائل بودند که اینها افراد، از سنیها هم… ، افراد بدی هستند نباید با اینها به هیچ نحوی همکاری کرد. عدهای هم قائل بودند که نه میشود همکاری کرد. عدهای هم قائل بودند که واجب است همکاری، تعاون مع الظلمه واجب است، برای اینکه واجب است هر چه گفتند اطاعت بکنند. غیر از حالا آیه اولوا الامر، روایات را هم در این جهت دخیل میدانستند. اقوال مختلفی است.
آن وقت در مقابل شدت کسانی بود که نه فقط قبول ولایت نمیکردند بلکه مبارزه مسلحانه، الکفاح المسلح به قول معروف، مبارزه مسلحانه هم میکردند که عرض کردم بارزش در میان اهل سنت خوارج و در میان شیعیان زیدیها.
و طبیعتاً این را من توضیحاً عرض کردم کسانی که عمل مبارزه مسلحانه میکردند، خواهی نخواهی به هیچ نحوی قبول نمیکردند عمل از سلطان را. مگر حالا به اصطلاح فرض کنید جاسوسی مثلاً بخواهند از دستگاه مطلع بشوند، یا یک نحوی به هر حال ضربهای به نظام بزنند، و الا قاعدتاً آنها وارد نمیشدند، طبیعی بود. آن وقت آنهایی که اطاعت میکردند یا لزوم اطاعت میکردند دقیقاً عکس این. میرفتندو همه کارها را انجام میدادند و در تمام مراحل با سلطان همکاری میکردند. قصه حمید بن قحطبه است که میگفت که جان و مال و دین و همه چیز خودم را، خب این بود، این اختصاص به…، البته حمید، حمید بن قحطبه جزء رجال نظامی است، یعنی به اصطلاح ارتشی است به اصطلاح امروز ما. نظام رجال سیاسی به معنای مصطلح نیست، از فرماندهان ارتش است، خب آنها هم وضع به اصطلاح فرصت به اینها زیاد بودبه خاطر جنگهایی که میکردند و امکانات خوبی به اینها میدادند. دارای دهاتی بود و یکی از آنها همین ده که الان قبر مبارک حضرت رضا(ع) حرم مبارک ایشان آنجاست.
علی ای حال و این بود یعنی این مطلب که عدهای کاملاً همراهی با آنها میکردند و عدهای کاملاً در مقابل بودند. آن وقت آن مشکلی که ما الان در فقه داریم در حقیقت این است. یعنی آن قسمتهای مشکل یکی این است که طریقه اهل بیت عمل مسلحانه نبود، مبارزه مسلحانه نبود. حالا غیر از اینکه یک عده از شیعیان خلص در متن دستگاه بلکه در سطح بالا بودند مثل علی بن یقطین و غیر از این، البته من عرض کردم سلوک علی بن یقطین احتمالاً خاص خودش باشد. این را من توضیحاتش را چند بار عرض کردم، بعید است ما بتوانیم شرایط علی بن یقطین را برای همه تصویر بکنیم. این را دقت بکنید. چون یقطین از دعات معروف بنی عباس بود یعنی یکی از کسانی که پایه گذار بنی عباس بود، موسس خلافت بنی عباس بود و هارون به خاطر پدرش این را تا آن مقامات بالا برده بود. این خصوصیت همیشه برای همه افراد وجود ندارد. یعنی اینکه هر کسی در یک نظامی تا این بالا باشد و وقت بچه او دقیقاً مخالف هارون بود، با موسی بن جعفر علیه السلام بود. این یک حالت خاصی است، امکانات فراوان مالی داشت، خیلی راحت میتوانست به شیعه کمک کند، انواع کمکهایی که نوشته شده، علی ای حال یک مقداری باید قبول بکنیم آنچه که درباره علی بن یقطین بوده، تقریباً از قبیل اذن شخصی امام است. شاید ما در فقه نتوانیم دقیقاً مثل او پیدا بکنیم. ما الان در فقه باید یک حالت عمومی پیدا بکنیم. چون ما کرارا عرض کردیم حتی در واجبات، بعضی از واجبات ممکن است اذن شخصی یا امر شخصی باشد، این هم در روایات کمتر به آن توجه شده است.
مثلاً همین علی بن یقطین به امام عرض میکند که من متعه بکنم؟ حضرت میفرماید نه تو احتیاجی به متعه نداری. حالا اصحاب ما فهمیدند کسی که احتیاج، چون کنیز داشت، انواع کنیز داشت، دیگر نمیخواست متعه بکند. که اگر کسی احتیاج نداشت، متعه یکره در حقش. ما توضیح دادیم که معلوم نیست این. این شایدخصایص خود علی بن یقطین مراعات شده، حتی اگر کسی چند تا خانم هم داشت و احتیاج نداشت، ادله استحباب متعه را نمیشود تخصیص زد. آن به خاطر مقام و شأنیتی که علی بن یقطین داشت و ممکن بود ایشان یک خانمی را متعه بکنند کلام برسد به هارون و مخصوصاً خب به خاطر سیاستی که عمر گرفته بود، چون عمر گفته بود هر کسی که به من بلغنی که ایشان متعه کرده حد زنا برایش جاری میکنم. خب این برای شخصیتی مثل علی بن یقطین به هیچ مناسبت، مناسب نبود دیگر. بعد امام میفرمود تو متعه، فرض کنید تنوع خب میروید کنیز میخری، هر چه میخواهی کنیز بخر، کنیز ارزان گران، هر جور که بخواهی میتوانی بخری. نکتهای ندارد که چون یک چهرهای هستی مرتبط به اهل بیت هستی و مرکز خدمات به شیعه هستی و یک مقام بالایی داری، به خاطر یک قصه مستحب، تمام این برنامهها را همه پلها را خراب بکنی، به خاطر…
لذا ما به خلاف مشهور این فتوا را قبول نکردیم. گفتیم این روایت در علی بن یقطین است و این خاص است.
چون در فقه ما خیلی متعارف نشده روایت را بر موردی حمل بکنند، خیال میکنند عام است. حتی صاحب حدائق، صاحب حدائق هم فتوا داده در بحث نکاح ملاحظه بفرمایید متعه، که استحباب ندارد کراهت دارد کسی که غنی دارد، نه ثابت نشده، کراهت ثابت نیست. اطلاقات ادله به حالش محکم است. قصه علی بن یقطین قصه شخصی است. این را ما در فقه اصولاً داریم این کار را که مواردی میگوییم نمیتوانیم تعمیم بدهیم یعنی از این مورد، یک خصایصی دارد، خصوصیاتی دارد این خیلی کم پیدا میشود مثل علی بن یقطین آن حالتی که ایشان دارد خیلی کم است. لذا خوب دقت بکنید، بحثها چون گذشت من میخواهم یک جمع و جور بکنم.
عرض کردم این بحث قبول ولایت از قبل سلطان این قدر محل کلام بود که حتی مرحوم سید مرتضی رسالهای دارد. چاپ شد، خواندیم، رسالهاش را هم تصادفاً خواندیم. و اصحاب ما مثل مرحوم شیخ طوسی، شیخ مفید، شیخ طوسی در کتاب نهایه از همان قدیم یک مسئله سنگینی بینشان، چون دو تا واقعیت، یک واقعیت یک عده از روایات بود که نهی میکرد. یک واقعیت هم که ائمه عمل مسلحانه انجام نمیدادند. مخصوصاً که بعدها حضرت رضا(ع) داماد خلیفه شد، حضرت جواد(ع) معذرت میخواهم. البته حضرت رضا(ع) هم گفته شده که دختر مأمون را گرفتند، ثابت نیست. اما حضرت جواد(ع) مسلم گرفته. و غیر از این که حضرت رضا سلام الله علیه ولیعهد شدند رسما، حالا غیر از این جهات عرض کردم این یک مشکلی در بین شیعه ایجاد کرده بود، دو طرف قصه یعنی.
لکن عرض کردیم با مجموعه شواهدی که ما میخواهیم به دست بیاوریم، من چون این نکته را عرض کردم ما گاهی اوقات به خاطر بعضی از خصوصیات از خود عمل خارجی، عمل را که نگاه میکنیم، از خود عمل خارجی استظهار حکم میکنیم. مثلاً فرض کنید پیغمبر اکرم(ص) بت هبل را کلاً برداشتند زیر زمین دفن کردند. این در بحث گذشت. اما فرض کنید مثلاً اگر ظرف طلا و نقره بود میشکاندند، من باب مثال میخواهم بگویم. این معنایش این است که حتی طلا و نقرهای که در ضمن بت هست، آن هم خرید و فروش نشود. چون این بحث را ما انجام دادیم که مثلاً یک بتی است از طلا یا علامات کفر است از طلا، به عنوان طلا خرید و فروش کنیم نه به، حتی آن نقشش خیلی ممکن است ارزش داشته باشد، مثلاً طلایش دویست گرم طلاست، طلایش فرض کنید مثلاً بیست میلیون تومان، لکن به خاطر نقشش هشتصد میلیون تومان، نه اصلاً ما معامله بکنیم به خاطر نقشش هم نه، به خاطر طلا. این که پیغمبر(ص) میآیند این را دفن میکنند، یا این که پیغمبر(ص) میآیند شراب را میریزند، دستور میدهند شراب ریخته بشود، این را اصطلاحاً میگویند اعدام. اعدام یک شیء ازش خودش حکم در میآورند. این در چون ما در اسلام این را داریم. هم فقهای شیعه دارند، خیلی دقت کنید، نحوه استظهار است. هم فقهای سنی دارند. مثلاً شراب را پیغمبر(ص)، خب ممکن بود شراب را نگه دارند و تبدیل به سرکه بکنند، تخلیل. لذا عدهای از علمای اهل سنت میگویند شراب حتی تخلیلش هم جایز نیست. خل خمر هم درست نیست. نکته فنیشان این است. دقت میکنید.
مثلاً پیغمبر اکرم(ص) خب میآمدند بتی که چون نمیدانم اوصاف خیلی مجمسه بزرگی بود، هبل، چون میدانید که عرب اصولاً در این هنرهای ظریف تخصص نداشت. اصولاً این منطقه جزیرة العرب در طول تاریخ، هزاران سال، یکی از کارهای اساسیاش در تجارت بود، در صنعت نبود، به خاطر اینکه خب در دریا بود، از دریا از طرف همه اطراف خلیج و بعد بیاییم به طرف مثلاً خلیج فارسی و بعد حاشیه اقیانوس هند، میآمدند به هند، انواع وسایل را میآوردند انواع امتعه را میآوردند به یمن یا حجاز، از آنجا میبردند به شمال جزیرة العرب، از آنجا میبردند به مصر وپخش میکردند. چون این مقدار مسافت فرض کنید از سوریه بخواهند تا هند الان بروند خب راه خیلی سخت است دیگر، راه دریایی همیشه آسان است، نه جاده میخواهد نه چیزی، کشتی سوار میشوند میروند. راه زمینی همیشه مشکل دارد. لذا در میان عرب این نوع صنعت، عرب طبیعتش طبیعت تجارتی بود. این منقطه جزیرة العرب، همیشه تجاری بودند که کارشان خرید و فروش و آن هم به خاطر دریا و استفاده از دریا و آوردن وسایل از هند و چین و اینها به طرف این طرف. لذا خود هبل یک مجسمه زیبایی بود که در یونان یا در رم ساخته بودند اصلاً مال دنیای عرب هم نبود. یک کتابی هست الاصنام مال کلبی، شرح این اصنام را داده و این وقتی که از این از راه دریا هم آوردند، از دریای سرخ، نزدیک مکه که پیادهاش کردند این دست چپش هم مثل اینکه حالا یادم رفته، راست یا چپش افتاد از کشتی و شکسته بود، دستش هم یک دستش هم ناقص بود، همین مجسمه طویل و عریضی که درست کرده بودند، غرض مثلاً پیغمبر(ص) به جای اینکه استفاده بکنندمثلاً این را به عنوان این کارهایی که الان میکنند آثار باستانی را خراب میکنند خب پیغمبر اکرم(ص) دستور داد این را زیر خاک دفن کردند، این ازاله، اعدام وجود است. دقت میکنید.
ببینید الان خوارج هیچ این بحثی را که ما الان میکنیم، مطرح نمیکنند. چرا؟ چون آنها مفصل با حکومت مبارزه میکردند دیگر. معقول نبود بروند جزء حکومت بشوند، مگر جاسوس باشد بخواهد برود اطلاعی پیدا بکند و یک ضربهای از آن راه به حکومت بزند. یا آنهایی که میگفتند نه اطاعت سلطان واجب، این مشکل ما این بود که روایات اهل بیت این طور بود عملا هم این طور نبود. ما عده زیادی همین یعقوب بن یزید کاتب، این کاتبها در حقیقت یک نوع وظیفه دولتی داشتند، سلطانی داشتند، در دستگاه بودند، عده زیادی ما کاتب داریم، چون یعقوب بن یزید را اسم بردم، مرد بزرگواری است، یکی از مهمترین راویان ما ایشان است و یکی هم از آثاری است که آثار بغداد را من جمله آثار ابن ابی عمیر را به قم آورده. بعضی هم ایشان را یعقوب بن یزید قمی نوشتند روی این جهت. علی ای حال مرد بزرگواری است یعقوب بن یزید اما کاتب هم هست. یعنی این ثابت نیست که در شیعه آن متارکه کلی باشد و لذا بعد از اخذ و ردهایی زیادی که سابقا شرح حالش را دادیم که دیگر نمیخواهد تکرار بکنم عرض کردیم که بنا الان این شد، از زمان شیخ و قبل از شیخ به این طرف دو عنوان را حرام کردند: یک: اینکه انسان عرفاً جزء اعوان ظلمه باشد ولو ظلم نکند، ولو فرض کنید این پادشاه ظالم جایی که میخواهد برود درو و برش هستند، دور و بر مثلاً سلطان. اگر صدق علیه اعوان ظالم این خودش حرام است. دو: یعینه فی ظلمه، ولو جزء اعوان نباشد. الان بنای شیخ و بعد از شیخ هم آقای خویی همین دو عنوان را گفتند. دقت میکنید چه میخواهم بگویم؟ ما این خیلی بحث لطیفی است که ما سابقاً کرارا گفتیم. مثلاً در باب طلا و نقره عدهای میگویند همان آب خوردن یا غذا خوردن در آن حرام است، اما شما زینت بگذارید، فرض کنید متکا، روی متکا بگذارید، پرده آویزان کنید، ظروف طلا و نقره برای زینت در اتاق بگذارید، خرید و فروش هم اشکال ندارد. چون میگویند در روایات نهی از فعل خاص شده، چند بار توضیح دادم خیلی مهم است این در استظهار از ادله، چون در روایت نهی از خوردن شده، نهی از خوردن تلازم با نهی از بیع و شراء ندارد. اما اگر میگفت ظروف طلا و نقره زیر خاک بکن، این تلازم با بیع و شراء داشت. اگر در جایی اعدام آن شیء آمد، گفت نابودش بکن، این معنایش این است که هیچ نحو آن درست نیست، حتی بیع و فروش و نگهداری و دقت کردید؟
البته یک عبارتی در کتاب تحف العقول بود در آن روایت مفصله معایش العباد که یک تلازمی اثبات میشد اما چون روایت ضعیف السند هست خیلی نه، این را اثبات نکرد. اما اگر آمد گفت شما تویش آب نخور، غذا نخور، این معنایش نهی خرید و فروش نیست. حتی معنایش نهی در نماز هم نیست. آدم در لباسش در پیراهنش مثلاً یک دانه ظرف طلا بگذارد یا ظرف نقره بگذارد. میگویندنهی از فعل خاص دلالت بر اعدام او و نابودی او و نفی جمیع تصرفات نمیکند. اما اگر آمد اعدامش کرد، یک شیئی را گفت اصلاً برش دار، مثل همان خمری که ریخت، پیغمبر اکرم(ص) دستور دادند در مدینه هستند میگویند که راه افتاد این قدر شراب ریختند در کوچهها، ظرفهای شراب را خالی کردند، این وقتی اعدام شد یعنی حتی به گوسفند هم نده، به گاو هم نده، همان شراب را به حیوانات هم نده، مخلوط در غذای آنها هم نکن، فرض کن یک مقدار کاه و یونجه و جو بگیرد در اینها شراب بریزد به گوسفندها بدهد، مثلاً مثال میخواهم عرض کنم یا به شتر بده مثلاً. این کار را هم نکن، اعدام تلازم دارد با نفی جمیع افعال بل با نفی ملکیت. این که میفرمایید شراب را بریز این ازش در میآید که شراب ملکیت ندارد. این نحوه تصرفی است، یعنی استفادهای است که علماء، چون من عرض کردم یک مقدار بعضی از نصوص اولیه ابهام دارد. فقه، چون فقه در کل دنیای اسلام از قرن اول شروع شد. خوب دقت بکنید. فقه از همان قرن اول شروع شد. از همان وقت شروع شد این مطالب، یعنی استظهار کردن این مطالب که از کجااستفاده این را بکنیم و از کجا استفاده آن بکنیم. لذا الان آمدند گفتند که آقا شما در تقبل عمل از سلطان مشکل نیست، البته سید مرتضی پدرش که ایشان نقیب الاشراف بود تقبل از احمد سلطان داشت، حالا از ایشان عجیبتر، حالا پدر سید مرتضی که احتمال دارد زیدی باشد. مرحوم سید بن طاووس که خب جمال السالکی واقعاً هم مرد فوق العادهای است، کتابهایش را آدم میخواند، از عجایب است ایشان در زمان بنی عباس نقیب الاشراف نبود، در زمان هولاکو، همان هولاکوی مغول که بغداد راگرفت، ایشان نقیب الاشراف شد هشت سال ایشان در زمان هولاکو آمدن مغول به بغداد هشت سال عمر کرد ایشان، چون هولاکو 656 بغداد را گرفت، ایشان 664 وفاتش است. این هشت سال ایشان نقیب الاشراف بود. نقابت را از طرف هولاکو قبول کرد.
حالا چون من امروز میخواستم بگویم حالاخوب شد الان، چون در این بحثها خوب دقت بکنید باز هم ما وقتی میگوییم قبول ولایت از قبل ظالم یا جائر این هم فرق میکند. یک دفعه ظالم و جائر مسلمان است، یک دفعه اصلاً مسلمان نیست. ممکن است شما بگویید که قبول ولایت از طرف نظام فرض کنید از این کشور جعلی که به اسم اسرائیل و صهیونیستها است آن مطلقا جایز نیست. حالا شما در این قسمتها قبول میکنید، اما در مثل یک نظام فاسد و منحط و جعلی مثل فرض کن دولت غصبی که در فلسطین هست اصلاً شما در آنجا بگویید مطلقاً جایز نیست، به هیچ نحوی جایز نیست. حالا اگر کافر محارب هم نباشد، یک موقع کافر محارب است آن هیچی، کافر محارب هم نباشد به هیچ نحوی تصدی جایز نیست. به هیچ مرحلهای از مراحل، خوب دقت کنید.
پس این اعوان ظلمه هم باید حسابهایش معین بشود. و انصافاً ما نتیجهگیری نهایی هم کردیم همین بود که انصافاً بعضی از استثنائات که ما میگوییم مطلقا اکراه مطلقا احتیاج مطلقا خوف، این خیلی بعید است. مطلقا خدمت به مومنین، خب باید حسابهای دیگر هم بشود، خب چه درجهای از خدمت به مومنین است، و قبول از چه ظالمی هم هست، در چه دستگاهی هم هست. الان کشورهای اسلامی همین الان مختلفند خب بعضیهایشان واقعاً اذیت خاصی برای شیعه ندارند، مثل بقیه نظامها، هیچ فرقی بین شیعه و سنی در آنها نمیکند. این فرق میکند با کشوری که سعی میکند تمام نیروی خودش را برای نابودی شیعه به کار ببرد، برای نابودی مومنین به کار ببرد.
عرض کردیم این بحث را ولو آقایان مرحوم شیخ، مرحوم استاد به همین مباحث کلی ختمش کردند. این یک قسمتهایی از آن ولایی است، نمیشود ختمش بکنید، بحث کلی را نمیشود ختم بشود.
یک مقداری از این بحث قبول ولایت از قبل ظالم، این یک مقداری را باید با احکام ولایی درست کرد. و الا همهاش را با قواعد نه…
آن وقت برنامهشان این شده که در حالی که کمک به مومنین باشد یا خوف باشد، یک مورد هم مرحوم شیخ طوسی حتی نیاز شخصی، اگر نیاز شخصی هم داشت میتواند متصدی بشود. اینی که الان متعارف است. در کشورهای سنی شیعیان به خاطر نیاز شخصی میروند در دستگاه دولتی. اگر نیاز شخصی و بخواهد زندگی بکند، آن هم نیاز داشته باشد، آن هم اشکال ندارد. و این توضیحاتش گذشت.
مسئله خوف که اینجا و اکراه که الان اینجا مطرح شده، عرض کردم دلیلش منحصر در قبول ولایت عهدی حضرت رضا(ع)، مجموعاً شش تا روایت هست در این جهت. در جامع الاحادیث اشاره اجمالی کردیم. حضرت(ع) فرمودند من اکراه شدم، وادار شدم، یعنی با حالت اکراه من را به ولایت عهدی…
ولکن من عرض کردم انصافاً آنچه که امام صلوات الله و سلامه علیه انجام دادند تعمیم به فقه دادن مشکل است. وظیفه امام وظیفه خاصی است. ما تمام آن ظرافتهای تکلیف امام را نمیتوانیم درک بکنیم. مسئله امام، منصب امام، جهاتی که دارند، و مخصوصاً ائمه علیهم السلام قطعاً فقهشان مقدار زیادی ولایی بود، و این ولایت در این جور جاها به خودشان بر میگردد. ما الان این عنوان را ولو مرحوم شیخ و دیگران آوردند لکن اثباتش با قصه حضرت رضا(ع) مشکل است. بله، با اطلاقات رفع عن امتی ما اکره علیه، ممکن است، با حدیث رفع و اینها بااین جور چیزها میشود درستش کرد، اما با آن مشکل است.
این راجع به خلاصه بحث که تا اینجا بود که خواندیم.
عرض کردیم مرحوم شیخ بعضی از تنبیهات را فرمودند. این تنبیه اول را خواندیم، البته انصافش عبارات شیخ خالی از ابهام نیست و من فکر میکنم یک مقدار ابهامش به خاطر ابهام آن مصادر اصلی بوده است. ایشان راجع به اینکه اکراه چه جور محقق میشود بحثی کردند. نوشتند ان الاکراه یتحقق بالتوعد بالضرر علی ترک المکره علیه ضررا متعلقا بنفسه او ماله او عرضه او باهله الی آخره… چون ما بنایمان بر این است که در مباحث اینجا اول متن مکاسب آن مقداری که مهم است، متعرض بشویم بعد هم فقط گفتیم متعرض کلمات استاد و بعد هم تحقیق مسئله انشاء الله.
عرض کنم که مرحوم شیخ در اینجا این مطلب را آورده. من سابقاً یک توضیحی دادم این را خوب دقت بکنید خیلی مهم است. عرض کردم ما در زندگی خودمان مواردی که نقص داریم، اصولاً در فقه بیان شده. نقصهایی که در زندگی ما هست، به طور طبیعی این طور است. یک نقصهایی که به حالت ادراکی ما بر میگردد. نقصهای ادراکی. مثلاً جهل، جهل یک نوع نقص ادراکی است. مثلاً نسیان، غلط، لغو، خطا، و عن اللغو هم معرضون، سهو، دیگر یک مقدار راجع به حدیث رفع ما صحبت کردیم، راجع به این مطلب که ما چند تا عنوان داریم. خطا و نسیان عنوان معروفی است که در حدیث رفع آمده، خطا و نسیان در خود قرآن هم آمده، (لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطأنا)، در بعضی از متون حدیث رفع به جای خطا و نسیان، یعنی با اضافه خطا و نسیان، سهو هم آمده. ما لقب ما عنوان غلط هم در روایات داریم. اینها همه نقص ادارکی است.
حالا فرق اینها چیست؟ چون بعدها عناوین دیگری هم اضافه شده مثل ذحول با ذال، یعنی از ذهن انسان برود. مثلاً فرض کنید غفلت، فرق بین غفلت با سهو چیست؟ چون مرحوم شیخ دارد ان المکلف اذا التلفت، در مقابل التفات غفلت است. ما انواع نقصهای ادراکی داریم. آن جامعش نقص ادراکی است. و این در تاریخ در فقه اسلامی مطرح شده است. اقسامش مطرح شده است. و به طور طبیعی اینها در موارد مختلف دارد:
یک: در جایی که یک عمل محرم است یا واجب است، روی نقص ادراکی مثلاً سهو کردیم انجام ندادیم یا یک عمل محرم را انجام دادیم نستجیر بالله، یا جاهل بودیم انجام دادیم.
دو: در مواردی که عبادی است چه باید بکنیم؟ قضاء دارد ندارد اینها.
سه: در مواردی است که عقود و ایقاعات است. من سهواً خانهام را فروختم، جهلاً خانهام را فروختم، نسیاناً ببینید.
بعد میآییم در مسائل خیلی مهم که بعدها بیشتر پیدا شد. مسائل أروش، ضمان، باب ضمان، جهلاً سهواً نسیاناً کاری انجام داد آیا زمان دارد یا ندارد؟
از آن به یک معنایی بیشتر باب دیات.
پس ما در ابواب مختلفی از این نقص ادراکی بحث میکنیم. و آنچه این بحث هم در طی دوران فقه اسلامی آمد. خوب دقت کردید؟
س:
ج: حالا اسمش…
س:
ج: حسی یعنی چه مرادتان؟
س:
ج: نه، اشتباه نه، خطا میکند، فرض کنید دید یک چیزی خیال کرد که مثلاً این طناب است، خواست محکمش کند پارهاش کرد.
س:
ج: نه، ببینید، در آنها هم خطا و نسیان تصویر میشود.
س:
ج: خطای چشم هست…
خب حالا چون اصلاً بحث ما در نقص ادراکی نیست، دیگر حالا بحث نکنیم چون اصلاً بحث ما اینجا این نیست.
دو: نقصی که به لحاظ قدرت میآید که عجز باشد. انواع عجز باز. این هم یک نحوی است. انسان عاجز باشد نتواند کاری انجام دهد، قدرت نداشته باشد.
من میخواهم این را عرض کنم که در دنیای اسلام و الان هم در دنیای روز در بحث قوانین اینها هست، بعینه موجود است.
لکن فرقش این است که در دنیای قوانین اینها را با در نظر نگرفتن نصوص شرعی بررسی کردند، ما با در نظر گرفتن نصوص شرعی. و من سابقاً هم عرض کردم یک مقدار از مباحثی را که من در مکاسب لااقل دیدم، در عقود، در این کلمات غربیها به نحو آقای سنهوری، عبدالرضا سنهوری، خیلی شبیه به تحلیلهای اهل سنت است. که من احتمال میدهم بعد از جنگهای صلیبی اینها از فقه اهل سنت رفته غرب و رویش کار کرده. آن هم تا حد زیادی نافع است.
سوم: نقصهایی که ناشی از رضا است. این هم خیلی کارگذاری دارد. که اکراه یکی از آنها است. این بحث اکراه را من برای این عرض کردم. نقصهایی است در انسان که این منشأش این است که رضای به فعل ندارد، یعنی آن اراده تام برای فعل نیست. این انواع مختلف دارد. اکراه دارد، فرض کنید مسئله اضطرار دارد، مسئله الجاء دارد، ما در قرآن راجع به این قسمت اکراه را داریم: (الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) و اضطرار هم داریم. البته هر دو موردی هستند. هم اضطرار موردی هست، اضطراری که در قرآن هست در اکل میته هست، در محرمات است. ببینید این اضطرار و اکراه در محرمات میآید، اکراه به ترک واجب میآید. در عبادات میآید، مثلاً به زور مکره بشود به تناول مفطر در ماه رمضان، در عبادات میآید. فرض کنید در اتیان محرمات اکراه بشود به شرب خمر من باب مثال یا قبول ولایت که الان محل کلام ما این است. دقت میکنید.
بعد برویم جلو، بعد در چیز زیاد میآید در أروش باب ضمان. شما را اکراه کردند شیشه کسی را بشکنید، شما مضطر شدید غذای کسی را بخورید، مضطر شدید ماشین کسی را بردارید بدزدید بروید یک کاری انجام دهید، مضطرید مریضی دارید مضطرید ببرید. در باب أروش اصطلاح خودشان این میآید، در باب دیات زیاد میآید، در باب جنایات حدود میآید. یعنی این یک باب واسعی دارد. خوب روشن شد؟
باب اکراه، باب اضطرار، باب نفی ضرر که شما ضرر از خودتان، عرض کردیم ما نفی ضرر در قرآن داریم (و لا تضار والدة بولدها ـ دین غیر مضار ـ و لا تضاروهن لتضیقوا علیهن)، این ما در قرآن ضرر داریم، اما در سنت پیغمبر(ص) تعمیم شده، این اصلاً خودش یک روشی است، اصلاً یکی از روشهای مهم در شناخت احکام بین فقهای صدر اول این بود. یک چیزی در قرآن مثلاً (الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) این در باب عقاید است، در باب عقیده، اکراه بشود به کفر. لکن بنای فقهاء مخصوصاً با حدیث رفع عن امتی ما اکرهوا علیه، تعمیم است، خوب دقت بکنید. اکراه بشود به بیع، اکراه بشود به فرض کنید قبول ولایت، اکراه بشود به طلاق زنش، اکراه بشود، اکراه همین جور حساب بکنید تا جنایات و دیات و الی آخره..و انصافاً هم بحثهای بسیار خوبی را در طول تاریخ فقهایی در ابتدائاً فقهای سنی، خوب عنایت بفرمایید.
طبیعت این بحثها هم این جور است. در قرن اول ابتدائاً شروع شده، قرن دوم بیشتر است. قرن اول زیاد نبود چون این عمر اعتقاد داشت که فقه فرضی را مطرح نکنید. اصطلاحاً اسمش بود سوال عن ما لم یقع، سوال عن ما لم یقع نکنید. یک کسی آمد پیش عمر گفت مثلاً اگر فرض کنید، گفت این فرض واقع شده؟ گفت نه فرض کردم. جوابش را نداد یک شلاقش هم زد، گفت از چیزهایی که فرضی است سوال نکنید، یک کتکی هم خورد. لذا این بحثی بود که از سوال عن ما لم یقع اصلاً متعرضش نشویم. آنها معتقدند اولین کسی که این بحث فقه فرضی را باز کرد، ابوحنیفه است. البته فقه همین فرض است.
در قرن دوم این زیاد شد و من فکر میکنم، خود من فکر میکنم با شواهدی که داریم، مخصوصاً با عدهای از شواهد داریم که هست آن قصه حضرت جواد(ع) و حضرت هادی(ع) و آن مسئله احرام و بعد قصه حضرت هادی(ع) و دست بریدن، ظاهرش این است. همان قصه حضرت جواد(ع) تفریعی است دیگر. محرم غیر بوده یا ناهار بوده، یکی بود دو تا بود، الی اخر، دیدید که چه فرضهای زیادی شده در آن قصه. به ذهن ما این طور میآید که چون دستگاه حکومت و خلافت در اختیار آنها بود، این مخصوصاً دیگر دستگاه هم توسعه پیدا کرد. به کشورهای دیگر آمدند، به ایران آمدند، خیلی دنیا را که گرفتند، هر چه مشکلات پیدا میشد، هر مشکلی، این را اگر جدید بود به دستگاه خلافت منتقل میکردند، آن هم به فقهاء منتقل میکرد. لذا خواهی نخواهی یک حجم خیلی زیادی از مسائل در این فرضها پیدا شد در فقه اهل سنت. مثل همین توعد به ضرر، ضرر هم متعلقا بنفسه، بماله، بعرضه، دقت میکنید؟ این اکراه هست یا نه؟
ما در قرن دوم به بعد در میان فقه اهل سنت این فروع را میبینیم. ومن فکر میکنم بیشترش هم ناشی از این بوده که در جهان اسلام مسئله واقع میشده، ارجاع به دستگاه خلافت میدادند، اینها هم ارجاع به فقهاء میآمدند، فقهاء هم سعی میکردند حکم آن را در بیاورند، البته خوب دقت بکنید، این حکمی که فقهای اهل سنت در میآوردند حکم اولی بود، سعی میکردند با قیاس، با استنباط، با استحسان، با هر راهی که شده، حکم ولایی در نمیآوردند. این نکته را خوب دقت بکنید. چرا؟ چون اصولاً فقهای اهل سنت، حالا مثل خوارج اینها خارج هستند اصلاً، فقهای اهل سنت برای خودشان ولایت قائل نبودند. این نکته را دقت بکنید.
شأن فقیه را استنباط میدانستند. ولایت را تابع حاکم میدانستند و حکومت. و ولایت را تابع بیعت میدانستند. ابوحنیفه هیچ وقت نمیآمد حکم ولایی بکند یا شافعی. حتی در این مسایل. این مسائلی که الان ما ممکن است بعضی از اینها را جنبههای حکم ولایی بدهیم که الان هم عرض کردیم. اما تماماً نزد اینها حکم استنباطی است. دقت میکنید؟ میخواهم این نکته را بگویم. چون این حالت بعدها به ما منتقل شد، وقتی هم به فقه شیعه منتقل شد، همان فقط استنباطی.
نتیجهاش چیست؟
نتیجهاش گفتند اگر مثلاً ضرر مالی شد، مطلقا شما میتوانید قبول ولایت میکنید. این شد فقه استنباطی. اگر شد فقه ولایی میگوییم نه آقا مواردش فرق میکند. مقدار مالش فرق میکند، شخصش فرق میکند، نظامش فرق میکند، تاریخش فرق میکند. این سر مطلب را نمیدانم روشن شد؟ این نکته ظریف را دقت کردید؟
چون در میان اهل سنت این نکته را خوب دقت بکنید، فقیه سنی هیچ ولایتی برای خودش قائل نبود، حتی آنی که با دستگاه مخالف بود. خوب دقت میکنید؟ احمد بن حنبل را هر روز آن معتصم میبردند گاهی صد و بیست تا شلاق میزدند، شلاق نه با چوب میزدند ظاهراً. به خاطر همان قول به خلق قرآن که قرآن قدیم است، عدم خلق قرآن. در مسئله خلق قرآن چون قائل به قدم قرآن بود، به خلاف رأی معتزله کتکش میزدند و غالباً دیگر درب و داغون بر میگشت خانه وقتی میخواست به قول امروزیها آش ولاش بر میگشت به خانه. وقتی بر میگشت به خانه خب معلوم بود از طرف خلیفه جاسوس میفرستند که آقا این خلیفه آدم بدی است، شما را شلاق زد، ما اصلاً از ایشان اطاعت نمیکنیم، میگفت نه نه، خلیفه را باید اطاعت کنید. خوب دقت میکنید، شلاق را خورده بود، حالی هم نداشت، اما مع ذلک میگفت از اطاعت خلیفه باید خارج نشویم. تصور بکنید چه میخواهم عرض کنم.
لذا اگر احمد بن… تاریخ مسئله روشن شد؟
آن وقت در فروع ما بعضی در روایات آمده، لکن آنچه در روایات آمده، فرض کنید مثلاً فرق بین الجاء و اکراه، این در روایات آمده، اما این همه فروع اکراه در روایات نیامده است.
در فقه ما بیشتر روی همان عنوان اکراه رفته بودند. اینکه کجا اکراه هست، این راگذاشتند به صدق عرفی، روشن شد میخواهم چه بگویم؟ از قرن دوم این بیان مصادیق در فقه آنها آمد. خوب عنایت بکنید. آمدنش هم به نحو فقه استنباطی نه فقه ولایی. آمدنش به نحو فقه ولایی نبود به نحو فقه استنباطی بود. یعنی اگر میگفت ضرر مالی شما متوعد به ضرر مالی شدی، این اکراه است، اگر اکراه است قبول ولایت بکن. دیگر نیامدند بگویند آن مال چه قدر، آن حاکم چه قدر، زمانش چه جور، شرایط چه جوری است، وضع چه جوری است. این حالت در میان فقه اولی ما هم نبود. نه فقه اولیه، تقریباً بشود گفت مثلاً اولین باری که فقه ما البته تفریعاتی که فقه آمده، ابتدائش از زمان مبسوط است شیخ طوسی قدس الله نفسه، خیلی از این تفریعات را آورده، بعد هم علامه در تذکره، وهر دو کتاب، کتاب علامه که خیلی واضح است. کتاب علامه همان کتاب شرح کبیر مال ابن قدامه است، ابن قدامه پسر برادر صاحب مغنی. خود صاحب مغنی نه. خیلی واضح است. متنش مثل هم است اصلاً یکی است.
و عرض کردیم چون کتاب تذکره ناقص است، احتمال میشد علامه آخرش میخواسته بگوید چون به اصطلاح امروزیها سرقت ادبی حساب میکنند، آخر عین عبارت آن کتاب را آورده است. خیلی جاها عین عبارت کتاب شرح کبیر موجود است. به عین عبارت. اسم هم نبرده، آن دو جلد قطوری که ما از تذکره داریم در هیچ جا اسم ابن قدامه را نبرده، اسم شرح کبیر را نیاورده است. شاید آخرش چون کتاب ناقص است، آخر ندارد. شاید آخر کتاب میخواسته بگوید و الا سرقت ادبی است نستجیر بالله. به حسب ظاهر که کار خوبی نیست این کار ایشان.
به نظر ما مبسوط هم همین طور است. مبسوط هم شیخ را اسم نبرده. البته کتاب شرح کبیر فقه حنبلی است. خوب دقت بکنید. اما مبسوط از یک کتاب فقه شافعی گرفته است. به ذهن مااین طور میآید. لکن از وقتی که اینها دیگر جنبههای نقادی پیدا کرد و تحلیل که مثلاً ضرر اکراه چند نوع است، و یکی یکی ریشهیابی بشود، تقریباً اولین کسانی که ما در فقهای ما داریم، اولینهاشان تقریباً محقق کرکی است. و تا حد زیادی محقق اردبیلی. خیلی ایشان سعی کرده است این مسائل را حلاجی بکند. و طبعاً بعدش هم چون ما مسئله بعد از محقق اردبیلی مبتلا هستیم به جریان اخباری گری و ظهور اخباریها، یک مقداری توقف میشود. بعد از اخباریها از سالهای 1100 مرحوم وحید بهبهانی، این وحید بهبهانی خیلی در این جهت نقش دارد. و در زمان ما نقش شیخ انصاری در این جهت بیش از صاحب جواهر است. صاحب جواهر هم دارد اما شیخ انصافا تحلیلاتش بیشتر است. خیلی زیباتر است و بعد از مرحوم شیخ هم این عدهای از این معاصرین ما مخصوصاً مرحوم نائینی تا حدی زیادی. در خصوص مکاسب مرحوم ایروانی هم خیلی حق دارد انصافاً خیلی کارهای لطیفی دارند، در حاشیهشان بر ایروانی.
نسبتاً فکر میکنم شاید من حیث المجموع ازمجموعه حواشی و شروح مکاسب پرفایدهتر مال مرحوم ایروانی باشد. من حیث المجموع، نسبتشان عموم و خصوص من وجه است، لکن من حیث المجموع که حساب بکنید، فکر میکنم حاشیه ایروانی از همه پربارتر باشد، من حیث المجموع با نسبت کلی.
علی ای حال کیف ما کان و کارهای خوبی هم کرده و تحلیلهای خوبی هم داده، اما دقت بکنید تحلیل ایشان در این حد است. این راهی را که ما الان برایتان طی میکنیم هیچ کدام نگفتند، و آن این که بیاییم عدهای از اینها را اصلاً احکام ولایی بگیریم، حالا چرا استنباطی بگیریم؟ الضرر المتوعد علی نفسه، ماله، عرضه، اهله یا مومنین، این را اصلاً بیاییم حکم ولایی بگیریم. یعنی به عبارت اخری شبیه کار قدماء، مثل قمیها، قمیها فقط آمدند اکراه، در این مسئله، مثلاً میگویم، نیامدند بیان مصادیق بکنند، نیامدند بیان خصوصیات بکنند. در وقتی که قبل از قمیها سنیها مفصل فروع مسئله را داشتند، انواع فروع مسئله را مطرح کردند، دقت کردید؟ اما شیعه به این صورت نبود.
غرضم میخواستم این نکته را عرض کنم که این نحوه کاری که شیخ الان اینجا کرده، این در حقیقت در متون اهل سنت آن سابقه را دارد، در متون ما این سابقه را دارد.
البته در متون اهل سنت تدریجا چون این اکراه ابواب فراوانی پیدا کرد دیگر، الان عرض کردم. اسمش را ما گذاشتیم نقص در رضا. حالا حقیقت اکراه با اضطرار سابقاً هم اشاره کردم، انشاء الله بگذاریم در بحث بیع دیگر متعرض بشوم.
و عرض کردم الان هم در دنیای ما حتی در قوانین اروپایی در بیع و معاملات اروپاییها، فرض کنید آلمانیها و فرانسویها در این کتاب سنهوری آمده، کاملاً متعرض این نکته شدهاند. خیلی هم فروع زیادی هم دارند، خیلی زیاد، انصافاً خیلی زحمت کشیدند، خیلی کار کردند. که بعضی از آنها هم به درد ما میخورد، بد نیست. سابقاً هم توضیح دادم.
پس بنابراین شأن جایگاه این مسئلهای را که مرحوم شیخ گفته روشن شد. در حقیقت اصل این فروع آنی که بوده، در قرآن بوده، (الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان) بعد (رفع عن امتی ما اکرهوا علیه)، (او ما استکرهوا علیه) این چون توضیحش را همین قبل از این درس عرض کردم. در قرن اول و دوم، مخصوصاً قرن دوم روی این حدیث رفع خیلی کار کردند. چون خیلی به درد فقه خورد. خیلی جاها را … حالا آیا این درست بود یا نبود، آن بحث دیگری است.
و عرض کردم حدیث رفع جزء احادیث کلیدی است. در متون اهل سنت هم فقط متن ثلاثی است. خطا و نسیان و اکراه، در متون اهل سنت این سه متن است که یکی هم اکراه است. خطا و نسیان و اکراه.
عرض کردم ائمهشان مثل بخاری مثل مسلم، مثل احمد بن حنبل این حدیث را هم قبول نکردند وآثاری فقهی را هم حساب کردند رویش. غیر ائمهشان، عدهای از بزرگان ایشان هم باز این حدیث را قبول کردند. خیلی بحثش من اشاره کردم دیگر نمیخواهم تکرار بکنم.
آن وقت بحث دیگر تشخیص اکراه، صور خطا، صور نسیان، اینها مدام اضافه شد در فقه. دقت میکنید؟
در صورتی که ماها در شیعه این را نداشتیم. اصلاً من عرض کردم حدیث رفع شش تایی دیگر حالا وقت هم تمام شد، من حالا یک دقیقه عرض کنم که ما داریم که سنیها ندارند، اصلاً شیخ طوسی نیاورده است، این هم جزء عجایب است، این حدیث رفع معروف که الان این قدر معروف است در روایات و لسان ما، حدیث رفع، سته یا تسعه، اصلاً شیخ طوسی کلاً نیاورده است. و توضیحاتش را دادیم.
عرض کردیم حدیث رفع در حقیقت جناب اخباری آورد یعنی استفاده مختصری چون اینها به شدت به برائت حمله کردند و الا خود علامه هم یعنی خود قدماء هم حدیث رفع نیاوردند. بعد وحید بهبهانی در حقیقت حدیث رفع را زنده کرد. از زمان وحید بهبهانی نزدیک سه قرن است الان در اصول ما زنده شده حدیث رفع. خیلی دیگر الان مشهور شده است. نبود در سابق هم این نبود. متن سداسی یا شش تایی که اصلاً در کتب اهل سنت کلاً نیست. آن که هیچی، در کتب قدمای ما در کافی بوده، در فقیه بوده، و از عجایب است با اینکه در فقیه هم بوده، باز شیخ طوسی نیاورده است. شیخ طوسی کلا نیاورده است.
بله شیخ طوسی متن ثلاثی را در کتاب خلاف و مبسوط، آن هم از سنیها گرفته، کاملاً واضح است از سنیها گرفته است. همان متن ثلاثی اهل سنت را آورده، آن متنی که ما داریم مرحوم شیخ نقل نکردند.
وصلی الله علی محمد و آل الطاهرین