خارج اصول فقه (جلسه17) شنبه 1404/07/19
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى سَيِّدِنَا رَسُولِ اللَّهِ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ الْمَعْصُومِينَ وَاللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ
اللَّهُمَّ وَفِّقْنَا وَجَمِيعَ الْمُشْتَغِلِينَ وَارْحَمْنَا بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
بحثی را که مرحوم نائینی مطرح فرمودند این بود که اگر دوران امر بشود بین اینکه واجب مشروط باشد یا نه و اصطلاحا به این معنا که اگر در کلام قیدی بود این قید آیا به هیئت که مفاد حکم است، مفادش حکم است بر میگردد یا به ماده بر میگردد؟ در جمله شرطیه گفتند به هیئت بر میگردد. اما اگر حالا دوران امر شد و غیر از آنهایی که خارج کردند ایشان در این جهت به اصطلاح اشکال کردند که غیر از آن موردی که شواهد داریم آیا قید به هیئت بر میگردد یا به ماده بر میگردد؟
عرض کردیم ما یک مقدار مطالب ایشان را خواندیم چون واقعا اطلاع بر این گفته ها برای اینکه انسان بتواند نتیجهی جدیدی بگیرد، صحبت جدیدی بگیرد ضروری است. یعنی اگر میخواهد انسان به قول امروزی ها یک راه جدیدی را پیدا کند باید احاطهی به راه قدیم باشد یعنی راه قدیم را کاملا مسلط باشد، چه راهی رفتند و اشکالات آن راه در کجاست تا بتواند تصمیم جدیدی بگیرد، تصمیم جدید بدون اطلاع بر قدیم نمیشود.
ایشان یک مقدمه ای چیدند که اگر قید به هیئت برگردد لازم می آید هم هیئت مقید بشود هم ماده و اما اگر به ماده برگردد فقط ماده مقید میشود و قلت تقیید یعنی کثرت تقیید خلاف ظاهر است. این خلاصه اش است. و گفتند چون این نمیشود پس اطلاق در این ناحیه یعنی تقیید ممتنع میشود. البته اطلاق ممتنع نمیشود تقیید ممتنع میشود. خیلی خب، فرمودند اطلاق. من عین عبارت را خواندم که پس تقیید به اصطلاح اطلاق ماده هم مشکل پیدا میکند. آها، تقیید هیئت مشکل پیدا میکند، امتناع پیدا میکند. ببخشید، اطلاق تعبیر ایشان.
اگر اطلاق مشکل پیدا کرد تقیید هم نمیشود چون نسبتشان عدم و ملکه است. عرض کردیم بحث تقابل عدم و ملکه که مطرح کردند این کاملا درست نیست. اینکه حالا بعدها آمدند تضاد گفتند ثبوت و اثبات آن مطالب هم به ذهن میآید که درست نباشد. بحث اطلاق و تقیید یک مسئله ظهور عرفی و ظهور قانونی است. اصلا این بحث ها درش ندارد، تقابل عدم و ملکه ندارد.
البته در ظهور قانونی اینطور است، اگر تقیید درست نباشد و حالا شرعا درست نباشد یا عقلا درست نباشد، عادتا اطلاق درست نیست، این هست. لذا گفتیم به منزلهی عدم و ملکه اگر میفرمودند درست بود، اشکال ندارد، به منزله عدم و ملکه، اما عدم و ملکه معنا ندارد و اشکالاتی که مرحوم آقای خویی فرمودند این را قبول نکردند آن هم وارد نیست.
انصافش این است اصلا این بحث را نباید برد روی آن مفاهیمی که به حساب خودش برای حقایق وجودی است، اصلا ربطی به آنها ندارد. این راجع به این مطلب. و بعد هم بعد از اینکه فرمودند لازم است لذا ایشان میگوید این نمیشود؛ نه .
النتیجه المقصوده من التقييد من تقیید المادة حاصلة عند تقیید الهیئة. نتیجهاش بله اما لان المقصود من تقیید الحج بالاستطاعه لیس الا وقوع الحج اگر ماده باشد، بعد التلبس بالاستطاعه. عرض کردیم کلمهی استطاعت در اصطلاح اینها یعنی قدرت. به هر حال اگر حج هم یا وجوب حج مقید به استطاعت میشود یا خود حج، عمل حج.
کما ان المقصود من تقیید الصلاه بالطهاره هو وقوع الصلاه چون اینجا قید را به یعنی البته حتما فرضی بحث کردند ما در اصول بحثهای فرضی زیاد داریم. صلی متطهرا را گفتند به ماده میخورد اما حج مستطیعا را گفتند ممکن است به هیئت بخورد ممکن است به ماده، خب مثل هم است، چه فرقی میکند؟ اگر آنجا به ماده خورد اینجا هم به ماده میخورد. ظاهرا فرضی فرض کردند، مثال یکی است، صل متطهرا با حج مستطیعا فرقی نمیکند. «حج مستطیعا» را گفتند دو احتمال دارد؛ مستطیعا به حج، هیئت بخورد یا به حج بخورد. در صل متطهرا گفتند به ماده میخورد که صلات باشد.
یکی از حضار: از بیرون جواب را میدانستند. از بیرون جواب را میدانستند. صلاة یک چنین خاصیتی دارد، حج یک چنین خاصیتی دارد.
آیت الله مددی: حج را اگر داشت که نمیگفت مردد است. حج را که مردد نگرفتند. صلاة را گفتند به ماده، حج مردد است. خب این از بیرون چه چیزی میدانستند؟ این هم مردد، آن هم مردد. من نمیفهمم. حالا خیلی خب، بسیار خب.
این عرض کردم ما مطالب ایشان را میخوانیم یک بحث هایی هست که کلی بحث است، آنها را آخر میگوییم. یکی جزئیات است، آنها را در اثنای کلام میگوییم، رسم ما این است.
کما ان المقصود عن تقیید نه، عن میآورند، من میآورند، من تقیید الصلاه بالطهاره وقوع الصلاه فی حال تلبس بالطهاره. و هذا المعنی حاصل بعد تقیید الهیئة این معنا می آید. لانه لو تاخر وجوب الحج عن الاستطاعه فالحج الواجب یقع بعد الاستطاعه لا محاله فالنتیجه المطلوبه من تقیید المادة حاصلة قهرا عند تقیید الهیئة. خب چرا قهرا بگوییم؟ بگوییم لفظا دیگر، خب؟ چه دلیلی داریم قهرا بگوییم؟ بگوییم هر دو اطلاق دارد. و لکن هذا غیر تقیید المادة، خب همان تقیید ماده است. بحیث یکون رجوع القید الی الهیئة موجبا لتعدد لتعدد تقیید.
حالا موجب تعدد تقیید بشود چه مشکلی دارد؟ مشکلش چیست؟ تصادفا اگر ما باشیم و فهم عرفی، غالبا قید به هیئت میخورد. مثل جمله شرطیه که فرمودند، در جمله شرطی قبول کردند. غالبا اگر هیئتی باشد و ماده ای باشد، عادتا تقیید به هیئت میخورد. آن وجوب، آن حکم تقیید میشود. ایشان گفتند حالا این مستحیل است، چه استحالی، چه امتناعی دارد؟ تصادفا حالا بشود تعدد. این تعدد و کثرت و قلت اینجور نیست که امتناع درست بکنیم، امتناعی درست نمیکند.
و یرجع الشک فی المقام فی قلة التقیید و کثرته. مشکل ندارد. حتی یقال ان الاصل اللفظی یقتضی قلة التقیید. این اصلی عرض کردم، جایی که این تصور بشود، در مثل مثالی که ایشان فرمودند این تصور نمیشود. چون مفروض ایشان این است که یک هیئت هست، یک ماده هست و یک قیدی هم آمده. متعارف این است، متعارف این است، چون هیئت حکم شرعی است، عادتا اگر قید می آید به آن میخورد که وظیفه شارع است دیگر، وظیفه شارع هیئت است، حکم است دیگر، وظیفه شارع حکم است. عادتا اینطور است، به طور متعارف و به طور متوسط، قیود به هیئت بر میگردند، به حکم بر میگردند. حالا بشود کثرت تقیید، چه مشکلی دارد؟ امتناعی ندارد، مشکل ندارد. تصادفا به عکس این مطلبی که ایشان فرمودند هیچ امتناعی در بین نیست.
فظهر، خلاصهای که میخواستند از این یک صفحه تقریبا بگیرند، دوران الامر بین تقیید المادة و تقیید الهیئة یکون من الدوران بین المتباینین لا الاقل و الاکثر. نه، متباین هم نیست، اکثر را اخذ میکنیم. چون عرف مساعد با این است. اقل و اکثر، این درست است اما این مجرد فرض و خیال است، واقعیت ندارد.
و بعد ذلک نقول و لذا ایشان میخواهد نتیجه بگیرد که اینجا دو تا هیئت، دو تا اطلاق داریم، این دو تا اطلاق با همدیگر هستند. حالا این را چون بعد میآیند من حالا فعلا عبارت ایشان را بخوانم. ان القید تارة، حالا معلوم شد که اینجا از متباینین است، یعنی این دو تا معنای مختلف است، اقل و اکثر نیست که ما بگوییم برگردیم و لذا در بحث واجب معلق ما عرض کردیم، این که صاحب فصول میگوید مثلا ظاهر جمله شرطیه واجب معلق است، این خلاف ظاهر است، جدا خلاف ظاهر است. اگر گفت ان جاءک الضیف فاشتر الخبز ظاهرش این است که اشتراء به حساب قید که مجیء ضیف باشد برای وجوب شراء است نه برای خود شراء خبز. امکان دارد، نمیخواهیم بگوییم امکان دارد، نه اینکه امکان ندارد. امکان این که این بگوییم ما وجوب الان باشد، واجب استقبالی باشد، مرحوم نائینی میگوید ممکن نیست. ما این هم حرف را قبول نکردیم، ممکن ممکن است، امر اعتباری است، ممکن است.
نکتهی اساسی کجاست؟ اگر خواستیم این کار بکنیم اثر میخواهد، امر اعتباری اثر میخواهد. اگر میخواهد اثر برایش بار کند بله، ممکن است وجوب را، میخواهد آثار برایش بار کنند. در امر اعتباری نگویید امکان و امتناع، این محل کلام نیست. شما میخواهید وجوب را فعلی بکنید واجب را استقبالی، چه اشکالی دارد؟ مشکل ندارد که. اعتبار است دیگر. اگر کردید این وجوب را فعلی و واجب استقبالی، از شما سوال میکنند، ظاهر کلام وجوب استقبالی است. ان جاءک الضیف اگر مهمان آمد نان بخر. ظاهرش اینطور است. اگر مهمان آمد آن وقت وجوب پیدا میشود. ظاهرش که این است که. خودش هم قبول کرده ایشان در جمله شرطیه ظاهرش این است.
اما اگر آمد جمله شرطیه را قرار داد برای اینکه آن قید برای ماده باشد، برای خریدن نان باشد، اما وجوب الان است. وجوب فعلی است، واجب استقبالی است. ایشان فرمودند ممتنع است. چه امتناعی دارد؟ یک اشتباهی شده در امور اعتباری. در امور اعتباری عرض کردم نکتهی اساسی نیست، شما هستش میکنید، این هست و نیست باید به لحاظ باشد و اثر باشد تا نباشد نمیشود. تا اثر نباشد نمیشود.
اگر یک آثاری برای وجوب درست کرد که وجوب را فعلی بکند بله، مطلب درست است، چه اشکال دارد؟ اشکالی در بین نیست. خب ایشان اثر را چه گرفتند؟ گفتند در باب استطاعت اینطوری است. شما مستطیع که شدید واجبتان حج است. عرض کردم، گفت آقای بجنوردی میفرمودند به اینکه از بجنورد ما هفت ماه طول میکشد تا برویم به حج. این الان مستطیع شده، حجش بعد از هفت ماه است. نتیجهی وجوب را ایشان از این راه گرفتند. شما مقدمات را آماده کنید، اسم بنویسید، نمیدانم بلیط بگیریم، مقدمات کار، آن وقت ها که بلیط نبود، حالا اسب و اینها بود. اسب و زاد و راحله را آماده بکنید، راه را آماده بکنید، کاروانتان را آماده کنید راه بیفتید. از الان راه بیفتید. ایشان اینجور تصور کردند. این تصور شایعی بوده که در آن زمان بوده. عرض کردیم این تصور خودش باطل است، مشکل سر این است.
حج واجب نیست، وجوبش مشروط است نه اینکه وجوبش فعلی است. آن وجوبی که الان فعلی است برای خروج برای حج است، نه برای خود حج. خود حج مطلق است، هر کسی در روز عرفه در آنجا بود حج بر او واجب است ولو متسکعا.
میگویند یک زنی هست که از عارفات است به اصطلاح چهارده سال طول کشید روی زمین از بغداد میچرخید روی زمین غلت میخورد تا به مکه برسد. میگویند، راست و دروغش با خدا. آن، اینجوری که است متسکع هم بدتر است دیگراین حج رفتن. به هر حال این مطلب به نظر ما اینطور است، وجوبش مشروط نیست. وجوب حج مطلق است مثل نماز. اصلا فارق بین حج و نماز این است، حج یک عبادتی است که سفر درش میخواهد. دو: سفر به طور متعارف حتی زمان ما با این تسهیلاتی که شده اینقدر مقدمات سفر را ثبت نام بکن و گرفتاری و برو هواپیما بلیط بگیر و بعد اینقدر گرفتاری دارد که از آن گرفتاری سابق کم نمی آورد.
این عبارت معروف بود السفر قطعه من صقر، صقر یعنی جهنم، یک قطعهای از جهنم است. السفر قطعه من صقر. الان هم همینطور است، خب سفر واقعا گرفتاری دارد. فقط فارق بین حج و نماز این است، در نماز سفر نمیخواهد در حج سفر میخواهد. چون سفر میخواهد خدا فرمود هر کسی سفر برای او آسان شد، این استطاعت هم بیخود نوشتند. هر کسی سفر برای او آماده، سهل شد نه اینکه در سفر برود گدایی بکند، نه. توشهاش را داشته باشد، وسیلهی حرکت داشته باشد، خودش هم مزاجش سالم باشد. بالاخره یکی از نکاتی در آن زمان مطرح بود در سفر، سلامت شخص بود. الان هم همینطور است. هر شخصی را اجازه هواپیما نمیدهند. الان هم صحت را نگاه میکنند، فرقی نمیکند. یکی است. حالا یک کمی کم و زیاد میشود، نکته یکی است. واقعا سفر مشکلات خاص خودش را دارد. میرود سفر، خانهاش را اینجا میگذارد، زن و بچه اش اینجا میگذارد، خطرات، فرقی نمیکند. یک مجموعه ای از مشاکل، این طبیعی سفر است.
آیهی مبارکه میگوید اگر سفر برای شما آسان شد، ببینید، آسان شد، نه مقدور شد، این اشتباهی است که علمای ما مرتکب شدند، خیال میکنند استطاعت یعنی مقدور شدن. خب بابا دارد استطاع سبیلا، سبیل یعنی راه، راه یعنی سفر. بعد هم استطاع گفت نه گفت مثلا در آیهی تیمم دارد فلم تجدوا ماء، ببینید فلم تجدوا. اینجا دارد استطاع. خب اینها فرق میکند با همدیگر. این آیات قرآنی که همینطوری که بلا نسبت کشکی مشکی نیست. این اگر سفر آسان و لذا در روایات ما تاکید شده که باید زاد و راحله داشته باشد. پیاده بلند شود راه بیفتد، نه این وجوب برایش ندارد. نه وجوب حج ندارد، وجوب رفتن به حج، رفتن، وجوب رفتن ندارد. زاد داشته باشد، گدایی نکند در راه. راحله داشته باشد، وسیله سفر داشته باشد. این سفر خودش یک صحت خاصی میخواهد، یک مزاج، سالم باشد. راه باز باشد، دزد نباشد. برگردد شغلش را از او نگیرند، رجوع الی الکفایه. برگشته زندگیش سر حالش باشد. اینها مطالبی است.
یعنی سفر از لحظهی خروج شما از بغل زندگیتان، خوب دقت کنید، من چند دفعه عرض کردم اینها نمیخواستیم. در روایات ما لفظ وطن نداریم، استوطنه داریم، یک روایت، لفظ وطن نداریم. میگویند خروج از وطن، نه، همین که آقایان بعضی از ما، خروج از مقر زندگی، دقت کنید. خروج از مقر زندگی. حالا میخواهد محل تولدش باشد یا نه، ایشان در قم، مقر زندگیش قم است، اثاث و زندگیش و هر جا هم برود بر میگردد به قم. قم میشود مقر زندگی. از قم دربیاید تا به قم برگردد من المبدء الی الختم میشود سفر. سهولت سفر به این نیست که همان اولش راه بیفتد راحت باشد. باید تا آخرش هم حساب بکند. این مجموعه را حساب بکند، با احتساب این مجموعه اگر سهل و آسان بود برود برای حج. این خیلی مفهوم روشنی است تصادفا.
یکی از حضار: چه فرقی بین وطن و مقر؟
آیت الله مددی: آخر وطن می آید میگوید وطن یعنی چه؟ آنجای محل تولد انسان باشد. یک بحثی بود در بین، در عروه هم داریم این بحث را. این آقایانی که نجف میآیند سی سال میخواهد در نجف بماند. میگوید چون بنا دارد یک مثلا سی سال بماند باز وطنش نمیشود. خب یعنی چه؟ سی سال در یک جا، در عروه دارد ثلاثین سنه.
لذا خیلی از علمای نجف، متدینین، هر، دلشان میخواست هر شب جمعه بروند کربلا، چون اگر میرفتند کربلا باید بر میگشتند قصد میکردند. حالا سی سال نجف بماند، باید قصر بکند؟ لذا هر در جمعه در میان میرفتند. یک جمعه میرفتند، یک جمعه نمیرفتند و وقتی هم برمیگشتند قصد ده روز میکردند. خب این عرفی نیست دیگر. بینی و بین الله عرفی نیست که کسی سی سال برود تو نجف بماند میگوید هنوز مسافر است، چون اینجا وطنش نیست، وطنش محل زندگی، مثلا تولدش در رشت است مثلا. این خب اگر مقر زندگی گرفتیم خب نجف مقر زندگیش است، خب. کسی سی سال نه، پنج سال هم میخواهد نجف بماند زندگیش آنجا است، خانهاش، زندگیش، زنش، بچه اش، هر جا برود بر میگردد به نجف، این میشود مقر زندگی. این فرق بین وطن و مقر زندگی است. آقای خویی تعبیر مقر زندگی دارد، تعبیر درستی است.
چون عرض کردیم سفر یک عنوان اضافی است یعنی دور بودن انسان از مقر زندگی، خوب دقت کنید. مرحوم آقای حکیم در همین مورد میگفت این از مصادیق بیوتهم معهم است. یک کسی گفت من از آقای حکیم پرسیدم شما میگویید نه این مثلا هر جمعه میتواند برود کربلا. گفت این، حالا سی سال است نجف مانده میگوید هر جمعه میرود کربلا قصد، قصد ده روز بکند. خب این واقعا یک حرف عجیب، ایشان فرمود چون ما بیوتهم معهم داریم در روایات داریم، کسانی که خانه به دوش هستند، الان هم شاید بعضیها باشند یک کیف میگیرند چند تا دلار درش میگذارند از این طرف به آن طرف میروند، یک جای ثابتی ندارند. خانه به دوش است، خب این طبعا به اصطلاح هر جا که میرود نمازش تمام است. آیا کسی که سی سال در نجف، این خانه به دوش است مثلا؟
یکی از حضار: وقتی برود زیارت میشود خانه به دوش؟
آیت الله مددی:چون میخواهد هفته ای یک بار برود زیارت، این خانه به دوش است؟ به این میان خانه به دوش است؟ بیوتهم معهم؟ چرا خانه به دوش؟
و لذا مرحوم صاحب عروه هم دارد، هم خانه به دوش دارد هم کثیرالسفر. لکن فرقش این است، خانه به دوش سفر ندارد چون مقر ندارد. سفر یک امر اضافی است، مبدا میخواهد. دور شدن به لحاظ مبدا. اگر خانه به دوش بود سفر صدق نمیکند. روشن شد؟
اما کثیرالسفر، سفر صدق میکند، چون از خانه اش زیاد می آید بیرون میرود، می آید میرود. هفته ای یک بار مثلا باید برود تهران، دو روز تهران بماند. این سفر صدق میکند. این حکمش برداشته شده، آن موضوعش برداشته شده. دو تا است. این در عروه هر دو را پهلوی هم آورده. لکن دقت بکنید، خودش هم میگوید، کسی که خانه به دوش است در حقیقت سفر صدق نمیکند. چرا؟ چون سفر یک عنوان اضافی است. یک مبدائی را حساب میکنند، از آن مبدا که دور شد میشود مسافر. البته اینکه سفر حقیقتش چیست، چون رسول الله رخصت از این عزیمه فرمودند، علمای، شما تعجب بکنید، بعضی از علمای اهل سنت فتوا دادند همین که از خانه اش درآمد آماده سفر بود همانجا نماز، ولو توی مسجد تو شهر بود نماز تمام بخواند، نماز قصر بخواند. این چرا؟ این چون در آن زمان رسم بود کسی که میخواست برود سفر لباس مخصوص میپوشید، اسبی که سوار میشد دمش را میبست چون در باد حرکت تند میرود این پایش مجروح میشه. یک چیزی رو اسب میانداخت، یک چیزی رو بدن خودش. این با این هیئت از خانه، میگفت با همین هیئت مسافر که آمد بیرون این مسافر است، حالا هنوز از شهر خارج نشده.
یکی از حضار: معذرت میخواهم، کسی که مسقط الراسش…
آیت الله مددی: بله آقا؟
یکی از حضار: معذرت میخواهم استاد، کسی که مسقط الراسش یک شهری باشد الان سی، چهل سال است مثلا تو قم ساکن است ولی قصد اعراض نکرده، آنجا چطور است؟
آیت الله مددی: نکند، عرفا مانده. مقرّش اینجا است دیگر.
یکی از حضار: عرف چه جور است؟
آیت الله مددی: قصد اعراض یک مطلب دیگری است، اعراض نمیخواهد.
یکی از حضار: قصد اعراض نکرده ولی ممکن است سی سال دیگر تو آن شهر بماند.
آیت الله مددی: نکند، اما عملا اینجا است.آقای خویی حرفشان این است. ببینید، مقر. ببینید، خانه و تشکیلات و قصد
یکی از حضار: در مسقط الراس
آیت الله مددی: در مسقط الراس خانه ندارد حالا خانه هم دارد.
لذا در، کسانی که فتوا دادند وطن شرعی، وطن شرعی اصطلاحی است بین ما که کسی که شش ماه بماند یک جا و مقر زندگیش باشد وطنش هم میگوید حتی اگر سی سال گذشت از آنجا رفته بیرون اصلا همین که آنجا رسید باز نماز تمام بخواند. این را آقای خویی قائلند، مثلا شرعی. مشهور قائل نیستند، ما هم قائل نیستیم.
یکی از حضار: همان بر میگردد به اینکه چون قصد…
آیت الله مددی: چون این نیست.
یکی از حضار: اعراض نکرده از آنجا.
آیت الله مددی: درست است، اعراض نمیخواهد، قصد نمیخواهد. سی سال است مانده در این حوزه قم مانده، زندگیش اینجا است. میرود مشهد، بر میگردد به قم. به مسقط الراسش که نمیرود که.
یکی از حضار: اولی مسقط الراس است.
آیت الله مددی: باشد مسقط الراسش باشد. چه نکته ای دارد؟
یکی از حضار: آنجا وطنش است؟
آیت الله مددی: نه، دیگر آمده اینجا مانده پنج سال هم بماند وطنش اینجا است. وطن نمیخواهد، عرض کردم کلمه وطن در روایات، استوطنه داریم ستة اشهر.
در روایات ما، این که پیغمبر فرمود سفر، این امر عرفی است. امر عرفیش این است، جایی که اثاث و زندگی، زن و بچه و خانه و اثاثش اینجا است. معیار دیگر، جای دیگر هم برود بر میگردد به اینجا. به مسقط الراس که بر نمیگردد.
یکی از حضار: کسی دو تا وطن داشته باشد، دو وطن دارد،
آیت الله مددی: شش ماه به شش ماه گفتند. بعضی ها گفتند خیلی خب چهار ماه هم اشکال ندارد. خیلی زیاد، مثلا یک کسی دوازده تا جا عوض میکند هر ماه، این معلوم نیست، ذووطنین است.
یکی از حضار: تابستان میرود یک جایی مثلا هر سال، آنجا هم وطنی دارد؟ میرود
آیت الله مددی: اگر میرود به عنوان تفریح و بر میگردد، مثلا سه ماه تابستان، آن وطن حساب نمیشود.
یکی از حضار: قبلا آنجا متولد شده، آنجا مسقط الراسش است.
آیت الله مددی: باشد مسقط الراسش، زندگی ندارد آنجا، مقر زندگیش نیست.
یکی از حضار: یک خانه ای هم دارد آنجا استاد.
آیت الله مددی: خیلی خب، خانه هم داشته باشد. ثم ماذا؟ اگر خانه داشته باشد آقای خویی میگوید بله، آن وطنش است که اصطلاح گذاشتند وطن شرعی. چون میگویند عرف این را وطن نمیداند.
یکی از حضار: عرف اینطور میگوید، میگوید این آقا بچه اینجا است.
آیت الله مددی: میگویند بچه آنجا است، نمیگویند وطنش آنجا است. نمیگویند سفرش از آنجا است.
یکی از حضار: خانه اش هم آنجا است.
آیت الله مددی: عنوانی که دارد رسول الله فرمودند در سفر، عنوان سفر را در نظر بگیرید.
و لذا عرض کردیم کسانی که عنوان سفر، این هم نکته ای است ها، این برای این است که این آقایان عنوان ضرب فی الارض را نگرفتند. آن آقایانی که میگویند آیهی مبارکه در سفر است ضرب فی الارض را معیار قرار دادند. آن آقایانی که میگویند آیه در خوف است، صلاة خوف است، ضرب فی الارض هم معیار نیست. چون رسول الله عنوان مسافر، سفر، این در کلام رسول الله آمده، این در آیه نیست، آیهی صلاة مسافر در آیه نیست. این در روایت است، آن هم عنوان سفر. سفر بعد از مقر زندگی است. مقر زندگی جایی که اساس و خانه و زندگی و زن و بچه، جایی هم میرود به اینجا می آید، به مسقط الراسش نمیرود که.
یکی از حضار: استاد، پس معلوم است جناب عالی قائل به دو تا وطن نیستید.
آیت الله مددی: چرا میشود، شش ماه قم شش ماه تهران است. میشود، چه اشکال دارد؟
یکی از حضار: فقط قصد اعراض
آیت الله مددی: این فقط، فقط فرقش این است، کسی که ذووطنین است در بینشان باید نماز قصر بخواند.
اما اگر یک کثرت سفر به تهران دارد، بینشان هم نماز تمام، شکسته است، نماز تمام است، معذرت میخواهم. اگر کسی هفته ای دو روز برود تهران دانشگاه، بعضی از دوستان سوال کردند، تدریس میکنید؟ هفتهای دو روز میرود تهران برنامه دارد. آن کثرت هم باید برنامه ریزی باشد، شرحش مفصل در بحث صلاة مسافر دادیم. برنامهاش این است که هفته ای دو روز برود تهران و برگردد، این کثیرالسفر است؛ هم در قم، هم در تهران، هم در راه نماز تمام است. دقت کردید؟
اما این عشایر، شش ماه یک جا هستند، ییلاق قشلاق به اصطلاح، شش ماه یک جا هستند. این در راه نمازش قصر است، یعنی دقت کنید این عناوین فرق میکند. ذووطنین در راه قصر است، در وطنش شش ماهه…
یکی از حضار: آنها را قبول داریم که نمازش شکسته است.
آیت الله مددی: نه، اگر کثیرالسفر باشد در راه هم تمام است. این ظرافت های فقه است.
این که میفهمند فلانی فقیه هست یا نه، من میگویم اینها را که این ظرافت های فقه را متلفت بشوید. این که صاحب عروه قدس الله سره الشریفه شریف، ایشان برداشته فرموده مثلا کثیرالسفر بعد هم من بیوتهم معهم. بیوتهم معهم سفر صدق نمیکند. چون جایی ندارد، مبدا سفر ندارد. ذووطنین مبدا دارد، یک وطنش تهران است یک وطنش قم است. مقبول است، حرف معقولی است. شش ماه اینجا است، شش ماه آنجا است، حرف معقولی است. اما تو راه باید نماز شکسته بخواند.
یکی از حضار: یعنی قید شش ماه خیلی مهم است، شش ماه آنجا شش ماه آنجا؟
آیت الله مددی: معلوم نیست، عرف بیش از دو وطن یا سه وطن قبول بکند.
یکی از حضار: حالا دو وطن را قبول میکنیم؟
آیت الله مددی: بله دو وطن مسلم است. آخر این هم در کثرت، مثلا هر ماهی یک جا است. آیا این در، این مشکل است، یک مقدار مشکل میشود. این شبیه بیوتهم معهم میشود. این شبیه بیوتهم معهم میشود.
اما کسی آمده سی سال در نجف مانده، خب بابا این دیگر مقر زندگیش است دیگر. این هنوز مسافر است؟ چون مسقط الراسش رشت بوده. این کجا مسافر بهش گفته میشود عرف؟ میرفتند کربلا یک جمعه بر میگشتند به نجف قصد ده روز میکردند. خب خلاف ظاهر است انصافا.
آقای حکیم رحمة الله فرمود نه، در عروه هم دارد. در عروه که گفته بله، وطنش نیست، وطنش نیست، وطنش همانجاست و این باید در این سی سال قصد بکند اگر میخواهد برود بیرون. انصافا خلاف ظاهر است، جدا، چهار، پنج سال هم بس است، نمیخواهد سی سال. لفظ سی سال را به کار برده، چهار، پنج سال هم بس است. سی سال نمیخواهد. این، حالا من، بنا نبود در این بحث وارد بشویم چون شما ما را وارد کردید. این لطافتهای فقه است، این ظرافتهای فقه است. ببینید، یک جا میگوییم در بین راه هم نماز قصر بخواند. یک جا میگوییم در بین راه نماز تمام بخواند. مثل ییلاق، قشلاق، بین راه نماز باید قصر بخواند. چون شش ماه ییلاق است، شش ماه قشلاق است. در آن شش ماه نمازش تمام است. روشن شد؟ اما در راه قصر است، مسافر است. اما کثیرالسفر در راه هم مسافر است، در آنجا هم که میرود مسافر است. در همهی حالات تمام میخواند. در راه هم تمام میخواند.
این بیوتهم معهم هم همینطور است، چون سفر ندارد، مقصد، مبدا ندارد، وقتی مبدا ندارد سفر ندارد. هر جا که میرود نماز تمام است. تو راه هم تمام است. اصلا جایی، هر جا که میرود نماز تمام است. بیوتهم معهم هر جا که میرود نماز تمام است. شبیه همان به حساب کثیرالسفر. دقت کردید؟ حالا از بحث ظاهرا خارج میشویم به خاطر این کلمه استطاعت، بحث ما را مشوش کرد.
و بعد ذلک نقول، مرحوم نائینی میفرماید پس این که ایشان فرمودند، ایشان میخواهند بگویند قید تارة متصل کما اذا ورد حج مستطیعا. ببینید، ایشان مستطیعا را قید زده و گفته این مشکوک است به هیئت، صل متطهرا را گفته به صل میزنیم، به ماده میزنیم. خب حرف عجیب غریبی است.
و دارالامر بین رجوع الاستطاعه الی الوجوب یعنی هیئت، حتی لا یجب تحصیلها، چون قاعده گذاشتند، اگر قید به هیئت بخورد مفروض است، اگر قید به ماده بخورد مطلوب است. فرقش این است. مفروض الحصول، مطلوب الحصول. اگر قید به هیئت خورد یعنی انجام بده. نه اینکه اگر اتفاق افتاد. اگر قید به ماده، معذرت میخواهم، اگر، اما اگر قید به ماده خورد یعنی، یعنی طهارت را حاصل بکن تا نماز بخوانی.
او الی الحج حتی یجب تحصیلها. مثالهایشان هم خیلی عرض کردم فرضی، ظاهرا دارند بحث های فرضی و خیالی میکنند. و الا نمیشود در یک کلام واحد، در یک صفحه حج متطهر، صل متطهرا را یک جور معنا بکنند، حج مستطیعا را یک جور معنا بکنند. خب دیگر حالا اشکال ندارد از این فرضیات در کلام.
و اخری یکون منفصلا کما اذا ورد حج و بعد ذلک ورد دلیل منفصل یدل علی اعتبار قید الاستطاعه. فرق بین مخصص متصل و مفصل ان شاء الله در بحث عام و خاص خواهد آمد. یکی تاثیر در ظهور دارد، یکی تاثیر در حجیت دارد. آقایان اینطور فرق گذاشتند. اگر قید متصل بود، ظهور کلام را عوض میکند. اگر قید منفصل بود، ظهور کلام منعقد میشود، حجیتش را عوض میکند. روشن شد چه میخواهم بگویم؟
اگر گفت اکرم العلماء الا الفساق منهم، اینجا از همان ابتدا ظهور درست میکند. ظهور درست میکند. اما اگر گفت اکرم العلماء بعد از مدتی گفت لا تکرم فساق العلماء، آن ظهور منعقد شد، حجیت پیدا نمیکند نسبت به فساق، حجیت را، درست است؟ اگر منفصل شد در حجیت تاثیر میگذارد. اگر متصل شد در ظهور تاثیر میگذارد. روشن شد؟ فرق بین این دو تا؟ اینی که ایشان میگوید متصل. بعضی ها میگویند آقا فرقی نمیکند.
یکی از حضار: حکم فعلیت پیدا میکند بعد از قید؟
آیت الله مددی: بعد از قید حکم فعلیت پیدا میکند.
فقط فرقش این است. حالا عرض کردم این مسئلهی تخصیص، اصل مسئلهی تخصیص و خصوصیاتش یک بحث خاصی دارد چون ما نظرات خاص داریم. این من اجمالا عرض میکنم. در قانون، یعنی در اصول اسلامی به طور کلی اولین کسانی که بحث تخصیص را مطرح کردند شافعی در اول قرن سوم است، در آخر قرن دوم. و حتی این آیه را ذکر میکند خذ من اموالهم صدقه، بعد پیغمبر از 9 چیز گرفت، میگوید پس تخصیص میزند. این بحث تخصیص کتاب به سنت هم آنجا پیش آمد. چون اموالهم مطلق است، رسول الله از 9 چیز گرفتند. پس این شد تخصیص.
در همین بحثش باز یک جا دیگر میگوید که خذ من اموالهم صدقه، این سنت رسول الله بود که از 9 چیز گرفت. من انصافا، قصه شافعی، مرد واقعا دقیقی است انصافا. کسی که الام را خوانده باشد، چون ما با الام یک مدتی مانوس بودم. ترتیبش اینجوری است، اول باب یک حدیث می آورد، بعد شروع میکند تفریعات و مباحث اجتهادیش. خیلی دقیق، آدم دقیق النظری است انصافا، نمیشود انکار کرد. خیلی لطافت های خوبی در کلامش هست. عمرش هم زیاد نبود، پنجاه و چهار سال بوده یعنی خیلی مثل ماها پیرمرد نشده بود. غرض تا سن پنجاه و چهار سالگی واقعا خب آثارش هم زیاد است، همین الام واقعا کتاب قابل استفادهای است. ما انصاف داریم در همه قضایا.
یک وقتی عده ای از علمای شافعی مال کردستان پیش من آمده بودند، یک کمی صحبت کردیم پیرمردی گفت این آقا منصف است. گفت این آقا خیلی منصف است، به من اشاره کرد. حالا غرض انصاف چیز خوبی است. و تعجب از ایشان، ما در، خب این نکته را گفتم که بدانید خیال نکنید روایات ما ساکت است. در روایات ما گفته نه، سنت و فریضه.
میگویم شافعی یک دفعه گفته تخصیص، همین آیه را، یک دفعه گفته فریضه خذ من اموالهم، سنت 9 چیز، این را دارد، این هم دارد. اما در روایات ما تخصیص نداریم. یک عبارتی هست در اول تفسیر به حساب علی بن ابراهیم، آنجا که در موردش شرح دارد که آن اول مال کیست و فلان، در قرآن عام است و خاص، ناسخ است و منسوخ، حالا این را بحث کردند. لفظ تخصیص ما نداریم.
و عرض کردیم، این نکته را حالا نمیخواستم وارد این بشوم. عرض کردیم، ایشان با تمام ذکاوتی که دارد ملتفت نشده، تخصیص یک چیزی است، سنت و فریضه چیز دیگری است. این را ملتفت نشده ایشان. اگر تخصیص باشد یعنی مراد جدی است وقتی خدا گفت خذ من اموالهم مراد جدیش همان 9 تایی است که پیغمبر قرار دادند. روشن شد؟ این اسمش تخصیص است. اما اگر گفت خذ من اموالهم صدقه فریضه بود، سنت، ببینید در روایات ما دارد و سن رسول الله فی تسعه اشیاء، اشیاء غیر منصرف است. فی تسعه اشیاء، نکتهی صرفیاش هم جای خودش، چون در وزن اشیاء هم فرق کردند که بحث کردند که وزن اشیاء بر چیست. فی تسعه اشیاء و عفی اما سوا ذلک. ببینید دقت کنید، عفی. این معنای سنت است.
معنای تخصیص این است که خود آیه مرادش نه چیز است. تعجب است ایشان فرق نگذاشته. مطلب را پشت سر هم آورده. در روایات ما به عنوان سنت و فریضه آمده. آن وقت اگر به عنوان سنت و فریضه باشد ممکن است یک حاکم مصلحت بداند زکات یک چیزهایی بگیرد که رسول الله قرار نداده. کما اینکه در روایت داریم که امیرالمومنین از اسب زکات میگرفتند. روایت داریم. از آن طرف هم گفتند قال، عفی رسول الله اما سوا، پس جمعش کردند به اینکه این که امیرالمومنین میگرفته مستحب است. فصلی است در عروه، فصل یستحب الزکاه در چهار چیز که یکیش هم اسب است. دلیلشان هم همین است.
ما عرض کردیم زکاتی را که امیرالمومنین، حکم حکومتی است. اگر ما هم زمان امیرالمومنین بودیم واجب بود، نه اینکه مستحب بود. چون گفت عفی، نگفت نیست، عفی. روشن شد چقدر فرق میکند با همدیگر؟ تخصیص یک چیزی است، سنت و فریضه یک چیز دیگر است. این تخصیص را که ایشان آورد تو عالم اصول جا افتاد. یکی از، چون آقایان نمیدانند، شیخ طوسی این قاعده را اعمال کرد. قمیها چون دنبال حدیث بودند، دنبال این قصه نبودند. شیخ طوسی چون دنبال فقه و اصول بود، این قاعده را راه انداخت.
خیلی از روایاتی را که مثلا شیعه اسقاط کرده بود قبل از ایشان، گفت نه آقا، این عام و خاص است، چرا القائش میکنید قبولش بکنید عام و خاص است، تخصیص میخورد. در خیلی از موارد هم تا الان مقلد شیخ طوسی هستند. این ریشههایش را گفتم که بدانید چه جوری این تخصیص در بین ما جای خودش را باز کرد. اول در اصول آمد. قمیها دنبال حدیث بودند، کار به تخصیص و اینها نداشتند. روشن شد چه میخواهم بگویم؟
پس بنابراین زکات در خیل مستحب نیست. البته شش تای دیگرش هم نقل کردند. زکات به معنای صدقه دادن در همه چیز مستحب است، چرا چهار چیز نوشتید؟ کتاب زیاد داری صدقه بده، کتاب خوب هم داری صدقه بده. فرقی نمیکند. نمیخواهد چهار چیز باشد که. استحباب در همه اش ثابت است. نمیخواهد بگوییم اسب. فعل امیرالمومنین فعل حکومتی است، ما هم بودیم واجب بود بدهیم چون امام امر فرمودند. روشن شد چه میخواهم بگویم؟
این فرق بین سنت و فریضه و بین تخصیص است. اگر تخصیص گفتیم بله، امیرالمومنین فعلش مخالف با ظاهر کتاب است. اما اگر تخصیص نگفتیم، سنت و فریضه گرفتیم، نه، مشکل ندارد. میتواند امیرالمومنین، امیرالمومنین فرمود بر 10 چیز دیگر زکات قرار داد، هیچ مشکل خاصی ندارد.
البته ما عرض کردیم، این مسلمان ها اسمش را زکات گذاشتند و الا کاری که امیرالمومنین کرد با اصطلاح زکات نمیسازد. چرا؟ چون زکات نصاب دارد، اسب نصاب ندارد. اسب برای هر اسب عربی اینقدر، برای اسب غیر عربی اینقدر. هر اسبی هم اینقدر، این که زکات نصاب ندارد که. این یک مالیاتی است گذاشتند. این به مالیات اشبه است تا به زکات. آنها هم نصاب دارند، پنج تا و ده تا و یک دهم، معین است، نصاب های معین دارند. این نصاب ندارد اصلا. نسبت معینی هم ندارد.
عرض کردیم به طور طبیعی زکات دو و نیم درصد است. در سابق میگفتند نصف عشر یعنی یک چهلم. عشر یک دهم است، نصف یک دهم به حساب نصف العشر نصفش یک چهلم است، یک چهلم به حساب ، از ده تا به حساب نصفش دو و نیم درصد ، ربع العشر
یکی از حضار : نصف العشر میشود بیست تا.
آیت الله مددی: ربع العشر، مثل اینکه باید باشد.
یک چهلم، به هر حال یک چهلم است. که دو و نیم درصد است.
یکی از حضار: یک چهلم
آیت الله مددی: ربع العشر میگویند، الان من اشتباه کردم. دقت میکنید آقا؟ برگردیم به کلام ایشان.
پس فرق بین متصل و منفصل هم ان شاء الله روشن شد و این اصطلاح هم تا حدی روشن شد.
و دار امرها بین الامرین فان کان القید متصلا بالکلام فلا اشکال فی اجمال الکلام. چون دو تا اطلاق داریم نمیدانیم تقیید به این میخورد یا به آن. و هر دو هم علی حد سوا، پس کلام مجمل است. من عرض کردم کنار، ان شاء الله خواهیم آمد. اصلا ما تصویر دو تا اطلاق نمیکنیم. اصلا تصویر دو تا اطلاق، اطلاق منعقد نمیشود اصلا. همین که ایشان گفت اجمال کلام، اطلاقی دیگر مطرح نیست.
حیث حینئذ لاحتفافه بما یصلح لکل الامرین بلا معین. عرض کردیم معین کثرت تقیید هیئت است، متعارف تقیید هیئت است.
فلا یکون للهیئة اطلاق و لا للمادة لاتصال کل منهما بما یصلح للقرینیه. و لا یمکن التمسک باطلاق احدهما بعد العلم الاجمالی بورود القید علی احدهما. بعد العلم الاجمالی نه اینکه اجمال است، اطلاق منعقد نمیشود. نه بین دو تا اطلاق اجمال است. اصلا اطلاق نمیآید.
بل لابد حینئذ من الرجوع الی الاصول العملیه و سیاتی البحث عن ذلک. این آخر در بحثی که در صورت شک بود، سی صفحه فاصله انداخت بین، اینجا من تا آخر بحث نگاه کردم بحث اصول عملیه را ندارد. حتما مرادش آخر کتاب است به بحث اصول عملیه میرود و الا تو این بحث اصول عملیه را ندارد. دو سه جلد فاصله انداخته و سیاتی البحث عن ذلک. بحثش در اصول اولیه در جلد، بحث اصول عملیه است. من تا آخر بحث نگاه کردم متاسفانه یا یادشان رفته یا مقرر یادش رفته یا حواسشان نبود. آنجا سی صفحه فاصله انداخت صورت شک را. اینجا نگاه کردم بحثش تمام میشود اصول عملیه را ندارد.
و و اما لو کان القید منفصلا فهذا هو الذی ذکر الشیخ فیه وجوب وجهین لرجوع القید الی المادة لا الی الهیئة.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین