خارج فقه (جلسه7) شنبه 1404/07/05
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کردیم مرحوم شیخ مسئلهای را در باب بیع مطرح کردند؛ میگویند نسخهی اصلی شیخ اینجوری بوده: «لو باع من کان له نصف الدار باع نصف ملک الدار». بعد اشکال کردند که در بعضی از نسخ «تک الدار» به جای «تلک» «ملک». و بعضی هم گفتند اصلاً این زیادی است، هم «تلک» هم «ملک».
به نظر ما اشتباه شده است؛ آن وقت لذا بین نصف مختص و نصف مشاع به نظر ما اشتباه شده است یعنی شیخ رضوان الله تعالی علیه ملتفت به این نکته بودهاند. یعنی فرق میکند بگویید «باع نصف الدار» یا «باع نصف ملک الدار». ببینید؛ لذا شیخ میخواهد بگوید اگر گفت «باع نصف ملک الدار» اینجا میخورد به بیع مختص، به نصف مختص. اما اگر گفت «نصف الدار» مشاع. اینکه ایشان مثلاً مثالهایی میزند (یکی باب زوجه)، در باب زوجه اینجور چیزی نداریم. در باب زوجه «نصف ما فرضتم». این را که ایشان رفت از باب بیع، خارج شد که ما هم کارمان همراه ایشان . بحث بیع را، این نکته را خوب دقت کنید.
خود مرحوم نائینی در این تقریراتی که از ایشان چاپ شده، عنوان مسئله دارد: «لو باع من کان له نصف ملک الدار». آن عبارتی که نائینی آورده «نصف ملک» است. و در حاشیهاش نوشتند که در بعضی از نسخ «نصف تک الدار». این چیز شده، جابجا شده. یعنی اصولاً این نکته بوده که «نصف ملک الدار». یعنی تعبیر «نصف الدار» ممکن است نصف مشاع باشد اما «نصف ملک الدار» دیگر نصف مشاع نیست؛ نصف مختص خودش است، چون «ملک» کلمه «ملک» آورده.
یکی از حضار: اگر این باشد باید خصوص تنازع کنند در خصوص برای کیست ؟
آیتالله مددی: این تنازع بیشتر سر همین است کلمهی نصف ورود در مشاع دارد سر نکتهاش این است که آقایان بعدی که آمدند گفتند نه آقا، این «تک الدار» است. همین که قبلاً عرض کردم.
الان در این حاشیهای که چاپ شده در این تحقیقی که چاپ شده، در حاشیه نوشته از مرحوم شهیدی نقل میکند: «و الصواب اینکه اصلاً کلمه ملک و تلک را حذف بکنند.» «من کان له نصف الدار، باع نصف الدار». این توجه نشده که شیخ فرق است بین این دو تعبیر، «باع نصف الدار» یا «باع نصف ملک الدار».
آن وقت آن چیزی که در باب مهر است (چون ایشان باب مهر را به همین باب قیاس کرده)، عرض کردم حواستان جمع باشد. ما یکی دو روز در مهر صحبت میکنیم. انصافش بحث مهر با این بحثی که در اینجا هست فرق میکند. و انصافش این است که همان نسخهی صحیح «نصف ملک الدار» است؛ «نصف ملک الدار»، نه «نصف الدار». اگر «نصف الدار» بود احتمال اشاعه خیلی قوی است، مشاع خیلی قوی است. اما این احتمال که مراد «نصف مختص» است (آن نصفی که ایشان مالک است)، این «نصف ملک الدار» بهتر آن را میسازد. یعنی نصف قسمتی که از دار مملوک است. خب نصف دار که مملوک ایشان مختص است، نصف مختص ایشان است.
اما آنی که ما در باب مهر داریم «نصف ما فرضتم» است، «نصف ما فرضتم» است. این مثل «نصف الدار» میماند. و لذا من فکر میکنم مرحوم شیخ (قدس الله نفسه) عرض کردم به خاطر این گرفتاری که ما داریم نمیشود مراجعهی جدید بکنم. نتوانستم مراجعه بکنم، آثار اولیه مثل مبسوط. این فروع قاعدتاً در شیعه از مبسوط آمده. نشد به مبسوط مراجعه کنم یا از خلاف آمده. قاعدتاً در شیعه از آنجا آمده، از روایات نیامده. بله، مسئلهی مهر از روایات آمده. یک مسئله هم در ارث آن هم از روایات آمده. حالا انشاءالله
یک مسئلهی دیگر هم هست در وسط که مرحوم شیخ سعی کرده علی القاعده صحبت کند. مرحوم نائینی آنجا روایت آورده، دو سه تا دارم آنجا آورده. آن را هم انشاءالله متعرض میشویم بحث روایی؛ چون در «بیع» کتاب «بیع» بحثهای روایی کم است، ما وقتی بحث روایی میشود یک مقداری بیشتر خارج میشویم. چون بحث حدیثشناسی در حوزهی ما کم است، ضعیف است. برای اینکه یک مقدار با حدیثشناسی آشنا بشویم، یک مقداری از بحث خارج میشویم. این با التفات است، خیال نکنید حواس ما پرت است، با التفات از بحث خارج میشویم.
یکی از حضار: چرا درست است؟ و «نصف تلک الدار» یا «نصف الدار»
آیتالله مددی: چون گفته «ملک»، «ملک» یعنی نصف مختص خودش است.
یکی از حضار: حالا از کجا معلوم؟ حالا ما دعوامان سر اینه گفته یا نگفته. یعنی…
آیتالله مددی: چه کسی گفته یا نگفته؟
یکی از حضار: روایاتی که شما میگویید «ملک» درست است، چیست؟
آیتالله مددی: آنی که شیخ مطرح کرده این است. یک شاهدش این است که نائینی که نقل میکند «ملک الدار» است. نائینی میگوید: «قوله: «لو باع من له نصف الدار نصف ملک الدار»». که لذا الان در این چاپی که از تقریرات نائینی کردند، در حاشیه نوشتند: «فی بعض النسخ «تلک الدار»». مرحوم شهیدی نوشته: نه «تلک» نه «ملک»، هیچ کدام، «نصف الدار» توجه نکردند که این نکته دارد. اگر «نصف الدار» باشد احتمال اشاعه درش قوی است. اما «نصف ملک»، خب نصف ملک، خب نصف ملک، نصف مختص ایشان است. نصفی که مملوک است، آن نصف مملوک که ایشان است.
پس این را که ایشان میگوید دوران بین «نصف مختص» و «نصف مشاع» است با کلمه «ملک» نمیسازد، با «نصف» [میسازد]. روشن شد؟ اما در باب مهر این نیست. در باب مهر «نصف ما فرضتم» است. ایشان برداشته مسئله مهر را هم به آن قیاس کرده. این در باب مهر این نیست.
و عرض کردم آقایان ما (قدس الله اسرارهم) تا آنجایی که من دیدم، بزرگان هیچ کدامشان روایت نیاوردند، خیلی عجیب هم هست. و ما عرض کردیم این مسئله روایات فراوانی دارد، نه یک روایت. چون اسئلهی متعدد شده، فروض متعدد شده، طبق این فروض متعدد، جوابها هم متعدد است. دقت کردید؟ فروض متعددی آمده.
یکی از حضار: از باب ظهور حال نیست؟ یعنی از باب لفظ انگار نه. یعنی حال و وقوع، فعل وقوع این است که آقا من این را دارم میفروشم این ملک مختص من است. نه اینکه قبلاً میگفتند که
آیتالله مددی: خب لذا مرحوم نائینی روی کلمهی «ملک» چیز نکرده، مانور نداده. روی کلمه «بعت» (که ظهور فعل) از این جهت که شما میفرمایید.
باب، این باب دیگر را هم بخوانیم حالا دیگر. همهی ابواب طلاق قبل از دخول را نخواندهام ها. این دو سه تا بابش تا حالا خواندهام. این باب ۲۴ از ابواب المهور است. عرض کردم برای روشنی مطلب باید قاعدتا به جامع الاحادیث هم مراجعه میکردم که نشد دیگر وقتمان مساعد نبود ، حال ما مساعد نبود نه وقت ما نشد به جامع الاحادیث که آیا غیر از اینکه صاحف الوسائل آورده مثلا در فقه الرضا در کتابهای دیگر این فرع وارد شده یا نشده این باب 24 است .
عرض کردیم مرحوم شیخ طوسی (قدس الله نفسه) قاعدهای دارد که مرحوم شیخ حرّ (معذرت میخواهم) یک بابی را که قبول دارد روایتش را میگوید فتوا میدهد به همان. اگر اشکال دارد میگوید حکم. اینجا هم باز باب حکم؛ «باب حکم من تزوج علی غنمه» (باز هم تعبیر به حکم کرده). علی ای حال با اینکه ظاهراً بد نباشد.
این روایت اول باب، محمد بن یعقوب عن علی ابن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر. عرض کردیم مرحوم ابراهیم بن هاشم (پدر علی ابن ابراهیم)، این اولین کسی است که احادیث کوفیین را در قم آورده. نقل حدیث از کوفه به قم. یک روایتی هست که: «یزری العلم من الکوفة الی قم کما تزری الحیة الی جحرها». یعنی علم از کوفه این، زمانی که ما ایرانیها را بیرون میکردند، میگفتند علم از نجف دارد به قم منتقل میشود. علی ایّ حال این کار در قرن دوم شد، سوم، اوائل قرن سوم شد. میراثهای کوفه منتقل شد به قم.
عرض کردم ما در قم یک مکتب بیشتر نداریم. از سال ۲۰۰ تقریباً شروع شد این مکتب قم تا سال ۴۰۰ (آخر ۴۰۰، آخر ۳۰۰، یعنی حدود ۴۰۰). با آمدن مثل ابراهیم بن هاشم، این مکتب اساسش این بود که میراثهای کوفه، بغداد، بصره، شهرهای دیگر را آوردند به قم. این میراثها در قرن سوم (یعنی از سال ۲۰۰ تا ۳۰۰) پخش شد در قم، میراثها را. مثلاً کتاب حریز، فرض کنید مثل کتاب علاء بن رزین این کتابها نوشتار. عرض کردم امتیاز عمدهی شیعه بر این بود که نوشتار داشتند. خود ائمه علیهم السلام میگفتند. و اینها روی این نوشتارها هم کار کردند. یعنی در قم و همین قبل از این، از بعد از سال ۱۴۵ که بغداد تأسیس شد که عرض کردیم، عدهای از بزرگان شیعه آمدند بغداد. که این بغدادیهایی که آمدند (حالا طبقه اول یا دوم) بسیار مردمان روشنفکر و دقیق و در عین حال اعتماد بر خبر، از حدود خبر هم خارج نشوند. یعنی نه اخباری صرف به آن معنا بودند، نه اینطور عقلگرا بودند که احادیث را طرح بکنند.
بسیار احادیث نظیفی ، احادیث این طبقه بغداد بسیار نظیف است. که عرض کردیم اعلام این طبقه از همه آنها تقریباً مهمتر ابن ابی عمیر است. و هشامین (هشام بن سالم و هشام بن حکم) و یونس (یونس بن عبدالرحمن). بَزَنْطی حالا یونس شاید اولش کوفه بوده. اما اینها مکتب بغداد را خیلی ترویج کردند. و خیلی آثار ما در بغداد آمد از کوفه. در کوفه یک تنقیح شد، در بغداد تنقیح شد. تولد آثار ما در کوفه است، دقت بکنید. مشکل تعارض ما برای همین است. یکی از مشکلات تعارض در بین شیعه همین است. چون تولید علم در مدینه بود، تدوین علم در کوفه بود. این دو تا شهر عوض شد. در مدینه از امام میشنیدند، میآمدند در کوفه نقل میکردند یا خودشان مینوشتند یا شاگردانشان مینوشتند. این تفاوت بین دو شهر در تدوین و در نوشتار، در تولید علم، این منشأ یک مقدار از مناشئ این تعارض در روایات ماست.
مخصوصاً افراد مختلف میرفتند، درجاتشان مختلف بود. بعضیها قصاب بودند، شحام، شحام (یعنی چربیفروش) قصاب. بعضیها فلان بودند. شغلهای مختلفی داشتند؛ جلال بودند. جلال از «جلل»، «جلل» به معنای پوست حیوان (پوستفروش) بودند، پوست حیوان میفروختند، پوست گوسفند مثلاً. بعضیهاشان خلال بودند که خلال و اینجور چیزها. بعضیهاشان حلال، این چیز [اصطلاحاً شبیه] جلال و خلال و حلال [است]. حلال کسی است که حل [میفروشد]. حل یعنی حلوا (ما به فارسی میگوییم حلوا)، روغن کنجد را میگویند حل، در لغت عربی اصطلاحاً حل است اسمش. البته لغت دیگرش «شیرج» است، اما «حل» هم بهش میگویند. حلال یعنی حلوا فروش، یعنی حلواساز، حلوا میفروختند. ما شغلهای مختلف (طبیعتاً خب مقدار علمشان هم فرق میکرد).
تازه مرحوم وشاء به احمد اشعری میگوید من در این مسجد کوفه ۹۰۰ تا شیخ دیدم که «کلهم یقول» (یا ۶۰۰ تا، چون نسخش مختلف است) این روایت در کشی آمده متأسفانه. کشی کتاب غلط زیاد دارد. در کتاب کشی آمده، در آنجا آمده که ۹۰۰ تا شیخ یا ۶۰۰ تا شیخ را همین مسجد فقط من دیدم که میگفتند: «حدثنی جعفر بن محمد». دقت میکنید؟ تولید در مدینه شد، عرض کردیم شواهدی که ما داریم از نوشتارهای اولیه، از زمان امام سجاد داریم. از امام حسین، اینها خیلی تاریخ را دقیق یاد گرفتند، خیلی تأثیرگذار است در نتیجهگیری. از زمان امام سجاد داریم. بعد امام باقر زیاد شد، امام صادق هم که بیش از اندازه شد. تولید علم شیعه ابتدائاً در مدینه شد، دقت میکنید؟ بعد از مدینه به کوفه آمد. حدود ۹۰ درصد از این تولید ما در کوفه پخش شد. چیز حدود ۶-۷ درصد در بصره بود. بصره خیلی پایین است. چون شیعه در بصره کم بود. بصره یک شهر سنینشین بود. شیعه کم بود اما بزرگان خوبی ما در (مثل خود ابن یسار و اینها) داریم. فُضیل بن یسار، مرحوم شیخ نجاشی (کوفی نوشته به نظر من اشتباه کرده ایشان بصری است).
به هر حال ما بزرگان بسیار خوبی در بصره داریم. و یکی از امتیازات حدیث بصره این است که درش تعارض کم است. در حدیث کوفه تعارض زیاد است، چون کتاب زیاد نوشته شد، نوشتار زیاد آمد. تعارض زیاد شد. این تعارضی که ما پیدا کردیم، این در کوفه است. بعد منتقل شد به بغداد. آنی که به بغداد رفت تنقیح شد اجمالاً، لکن تنقیحش تنقیح روایی است، مثل ابن ابی عمیر (کتاب نوادرش شش جلد بود). معروف بود نوادر ابن ابی عمیر. کتابهای دیگری که حالا با شرح فهرستش در محل خودش داریم. عرض کردیم اصطلاحی بنده به کار بردم برای اینکه حدیثشناسی کامل بشود، اسم «کتب ابن ابی عمیر» را «مصدر متوسط» نوشتیم. گفتیم. یک مصادر اولیه، مصادر اولیه کسانی هستند که اولین کسانی که نوشتند، نه اولین کسانی که روایت کردند. مثلاً محمد بن مسلم راوی اول است، اما نوشتار برای او نیست، مال شاگردانش است. زراره راوی اول است، لکن نوشتار برای شاگردانش است، برای خودش نیست.
و لذا ما روی نوشتار، در بحث فهرستی چون آقایان میگویند بحث فهرستی با رجال، در رجال «روات» را حساب میکنند، ترتیب «روات» را میبینند. در فهرست ترتیب نوشتار را میبینیم، نوشتارها را حساب میکنیم. و اینکه این نوشتار ثابت است، این نوشتار ثابت است، چندین تا نسخه داشته. این نکات، نکات فهرستی است، ربطی به رجال ندارد. آن فهرستی که ما یعنی کاری که در بغداد ما در، در بغداد تنقیح خوبی شد. عرض کردم خیلی تنقیح جامعی است. هم خبر را گرفتند، هم عقلگرا هستند، متوسطاند یعنی انصافاً خیلی دقیق در انتخاب اخبار، خیلی دقیق.
مثلاً ابن ابی عمیر رحمه الله «روی کتب مئة رجل» ببینید: «روی کتب مئة رجل من اصحاب ابی عبدالله». نگفت: «روی عن مئة رجل»، این دقت کنید. اگر میگفت: «روی عن مئة رجل»، این میخورد که رجالی باشد. وقتی گفت: «روی کتب مئة رجل». یعنی قبل از ابن ابی عمیر نوشتارهایی موجود بود، ابن ابی عمیر آنها را نقل کرد. لذا ما اسمش را میگوییم طبقهی متوسط. سر اینکه اسمش را طبقهی متوسط گذاشتیم نوشتارهای اولیه را نقل کردند. و این طبقه متوسط شأن خاص خودش را دارند. شأن رجالی با آنها حساب نمیشود. الان علمای ما، امثال حتی آقا خویی معاصرین ما با تمام اینها شأن رجالی برخورد میکنند. به نظر ما ناقص است این کار. درست نیست.
چون این طبقه متوسط ایشان دارد «عن ابی الحسن». روایت از معصومین کم دارند. روایت نسخه است. نسخه را با مقابله میتوانیم بشناسیم. وقتی ایشان از معصوم نقل میکند، راه دیگرش این است که روایت دیگری کس دیگر از معصوم نقل بکند. اما وقتی نسخه شد، نسخه را با دیگری مقابله میکنیم، با نسخه دیگری مقابله میکنیم. دقت کردید؟ تصحیح نسخه آسانتر است تا تصحیح روایت. ما با اینها معاملهی رجالی نمیکنیم. معاملهی رجالی هم میکنیم، اما معاملهی فهرستی بیشتر است. ایشان «روی کتب مئة رجل» ببینید: «کتب مئة رجل من اصحاب ابی عبدالله».
خود این تعبیر مشعر است به اینکه این تعبیر «روا روایت فهرستی است»، نه «روایت رجالی». این «روا رجالی نیست». این فهرستی است. این اصطلاحات بنده است (از آقایان). تا حالا اصلاً در حوزه مطرح نبود. نه اینکه الان [بلکه] زمان شیخ طوسی که ایشان افتاد به حجت تعبدی، دیگر این اصطلاحات حذف شد. مباحث فهرستی خود به خود بعضیهاشان، عامل دیگری اینکه مصادر اولیه کمیاب شد.
فرق ما در زمان علامه با اهل سنت. اهل سنت در قرن سوم شروع کردند به نوشتن حدیث. مشکل اهل سنت این بود که صحابه کتاب نداشتند. چارهای جز رجال نبود: فلان عن فلان عن صحابی عن رسول الله. چون کتاب نداشتند. روشن شد؟ این که اهل سنت رو به رجال آوردند، کار فهرستی نکردند، نوشتاری نکردند، چون نداشتند.
به خلاف ما، در میان شیعه (البته رجال یه کتاب فهرستی معروفشان کتاب عبدالله پسر عمرو عاص، عبدالله بن عمرو عاص) این کتاب صحیفهی صادقه. این بوده. غیر از این دیگر چیزی ندارند از رسول الله، چیزی به عنوان کتاب رسماً ندارند. چیزهای دیگر هم ما نقل کردیم، ولی نمیخواهم وارد نقلش بشوم. اما ما مثلاً امیرالمؤمنین کتاب داشتند از رسول الله. و این مسلّم است، اهل سنت هم نقل کردند. ام سلمه در کتاب مصنف یا عبدالرزاق یا ابن ابی شیبه، در آنجا دارد که روزی که مال من بود، رسول الله خانهی من بود، امیرالمؤمنین آنجا علی بن ابیطالب یک پوست گوسفند آورد، هی سؤال میکرد، نوشته، سؤال میکرد، مینوشت. تا پر شد، این پوست پر شد. آن وقت در روایات ما دارد که امام صادق فرمودند: «کتاب علی کفخذه رجل» یا «کفخذه بعیر». مثل ران شتر. یعنی پوست بوده، پوستها رو هم پیچیدهاند. دو تا کتاب علی بوده: یکی به صورت کتاب مثل کتابهای ما بوده، یکی به صورت پوست بوده. این تثبیت شده، یعنی این ثابت است.
حتی اهل سنت سعی کردند کتاب علی را کم ارزش تشکیل بدهند. در خود صحیح بخاری هست، چندین بار هم گفته. که مالک اشتر کیست؟ میگوید مردم به تو مفتون شدند، مثلاً شیفتهاش شدند. میپرسید: «آقا چه چیز از رسول الله داری که دیگران ندارند؟» گفت: «نه، من اینها را دارم.» همین نوشتاری که در به اصطلاح «غلاف شمشیر»، کل کتاب علی (مثلاً ۳ سطر است) «قضاء رسول الله بالعقل و فکاك الأسیر». یعنی همان کتاب علی که مثل «فخذ رجل» یا «فخذ بعیر» در روایات اهل بیت توصیف شده، به اندازه دو وجب، دو انگشت. آن هم توی غلاف حضرت. این را بخاری عمداً آورده که ارزش کتاب را پایین بیاورد. اینها آمدند در مقابل شیعه که گفتند کتاب علی دقت کردید؟ و عرض کردیم تا آنجایی که ما میدانیم از امام حسین و امام حسن و از حضرت سجاد از این کتاب نقل نکردهاند. ما نداریم یکی از صحابه امام سجاد بگوید: «حضرت کتاب علی را برای من آورد.» امام باقر داریم و امام صادق.
باز از امام موسی بن جعفر نداریم تا آخر که بگویند این در… بله، یکی از عجایب کارها که واقعاً هم عجیب است (بعضی از اهل سنت هم بحث کردهاند): وقتی مأمون ولایت عهدی حضرت رضا را نوشت، حضرت رضا پشت آن قبول ولایت کردند که من مثلاً ولیعهد بشوم. که خلیفه امیرالمؤمنین خواسته که من خلیفه بشوم. «الا أن الجفر و الجامعة یدلان علی خلاف ذلک.» این خیلی عجیب است. چون این کتاب مأمون نامه مأمون، نامه رسمی دربار بود این در تمام نماز جمعهها خوانده میشد. در تمام ادارات خوانده میشد. یعنی باید در عالم اسلام پخش میشد که آقا ایشان ولیعهد رسمی است. و جواب امام هم به خط امام پشت این بود.
این را عرض کردم خدمتتان. مرحوم علی بن عیسی اربلی (صاحب کشف الغمه) ایشان میگوید در این سال فلان، یک کسی از خدام حضرت رضا آمد پیش من و در خزانه حضرت رضا آن نامهی اصلی که مأمون نوشته بود و حضرت نوشتهاند را به من نشان داد. که من جای خط امام را بوسیدم. در کشف الغمه. اسم میبرد از خط. این در خط، این نامه از خصائصش این است که از خط خود امام رضا نقل کرده علی بن عیسی اربلی که من به یک آقایی گفتم، گفت من خود کتاب کشف الغمه را به خط خودش دارم. تعجب کرد. بعد روز بعد به من گفت بله، مراجعه کردم، به خط خودش هم دارد. خیلی عجیب است که امام در یک نامهی رسمی دولتی که در نماز جمعهها خوانده میشود، در ادارات خوانده میشود، بگوید: «الا أن الجفر و الجامعة یدلان علی خلاف ذلک.» این مطلب نمیشود. من ولیعهدیم، تمام نمیشود. گفت من خلیفه بشوم، اما این نمیشود، این مطلب نمیشود. و این خیلی عجیب است. ما از حضرت رضا این را داریم و از حضرت جواد و حضرت هادی و حضرت عسکری هم چیزی نداریم.
دقت فرمودید؟ این مجموعهای که ما داریم بله، در جملهای از روایاتی که از امام باقر داریم، امام باقر میگوید: «قد حدثنی ابی» که حضرت سجاد باشد. «عن ابیه الحسین عن علی.» این را داریم. به تعبیر «حدثنی» هم هست. چون میگویند بخاری به او گفتند: «امام صادق» (گفت من نمیدانم دقیقاً امام صادق) امام صادق را توصیف میکند، «جلیل القدر» میداند. اینی که گفتند بخاری نقل نمیکند به خاطر عدم وثاقت نیست. شرط بخاری این است که نوشتار نباشد، سماع باشد.
گفته: «آنچه که از پدرش نقل کرده، گاهی گفته سمعت ابی، گاهی گفته نه، مثلاً کتاب پدرم، قرائت فی کتاب ابی». لذا من نمیدانم به نحو نوشتار یا به نحو سماع است. تجنب روایتش روی این جهت است، نه اینکه در وثاقت امام نستجیربالله. فقط بخاری هم هست این اشکال دارد. مسلم نقل میکند. مسلم نقل میکند. بقیهی صحاح ست همهشان نقل میکنند، هر چهار تا نقل میکنند. موطأ مالک که قبل از آنها بوده نقل میکند: «حدثنی جعفر بن محمد». در بزرگواری ایشان بحثی نیست. آنچه که الان محل بحث است همین قسمتی که بخاری نقل نکرده، آن هم نکتهی فنیش را عرض کردم خدمتتان. و عدهای از کتب بزرگان اهل سنت هم هستند بخاری نقل نمیکند. چون میگوید: «اینها به نحو کتاب بوده، به نحو وجاده بوده، من قبول ندارم. باید به نحو سماع باشد.»
علی ای حال خیلی وارد این بحث نشویم، از بحث خارج نشویم. این نکته را خوب دقت کنید. اهل سنت از صحابه نوشتار نداشتند. روشن شد؟ مجبور بودند به رجال روی بیاورند. راهی غیر از رجال نداشتند. اگر «حدثنی فلان عن فلان عن صحابی عن رسول الله»، راهی غیر از این نداشتند.
آن وقت ما فهرست داشتیم تا زمان شیخ. تدریجاً از زمان شیخ، آن کتب اولیه مثل کتاب سکونی و حریز تقریباً کمیاب و نایاب شدند، یا معدوم شدند. ما بعد از شیخ مثل ابن ادریس، حسان از بعضی کتب نقل میکند، شهید اول از بعضی، علامه از بعضی. خیلی کم داریم. و لذا از زمان علامه هم اصحاب ما روی به رجال آوردند. نکتهای که در قرن سوم با حضرات به اصطلاح اهل سنت بود، در قرن هشتم با علامه شد.
اینکه ما الان رجالی فکر میکنیم این میراث علامه است ابتدایش از شیخ شد چند دفعه عرض کردیم .
یکی از حضار : چه بوده علت که کمیاب شده ؟
آیت الله مددی : چون آنهایی که به درد میخورد در کافی و تهذیب و فقیه آمده بود دیگر استنساخ نکردند بقیهاش را بعد هم شیعه در ضعف بود همیشه شیعه ضعیف بودند
یکی از حضار : رویکردشان هم عوض شد …
آیت الله مددی : آها رویکردشان هم ، همان که اهل سنت ، چون اهل سنت در قرن اول و دوم دنبال رجال نبودند أصلا لذا عرض کردم مبنایشان در قبول حدیث بر مبنای فقاهت بود اگر فقیه میگفت قبول میکردند ، به سند نگاه نمیکردند از قرن سوم مبنا عوض شد اهل سنت از قرن سوم عوض کردند مبنا شد به حکایت از فقاهت رفت به حکایت وقتی حکایت شد مجبور شدند بگویند فلان عن فلان این ثقه هست نیست این برای حکایت است دیگر دنبال فقاهت نبودند .
شیعه در کل این دوران مبنایش امامت بود نه فقاهت بود نه حکایت خود بخاری در زمان امام عسکری فوت کرد 256 فوت کرده است زمان امامت امام عسکری ، شیعه مبنایش این بود که این مبنای امامت است. از اوایل قرن، اواخر قرن اول، دوم، و اوایل قرن سوم دیگر (از قرن سوم به بعد دیگر) پیش اهل سنت رجال راه افتاد. رجال راه افتاد و حدیث راه افتاد و علوم. این کارهایی که شد اینها از قرن سوم به بعد است، از اول نبود. دقت میکنید؟
در بین شیعه آن حالتی را که اینها داشتند در قرن هشتم زمان علامه شد. شیخ هم همین کار را کرد. در بغداد کم بود، مقدار زیادی را به به واسطه نقل کرد. مرحوم شیخ طوسی (قدس الله نفسه) این را ما اصطلاحاً اسمش را میگوییم مصادر متوسطه. حالا ببینید اینجا مثلاً اینها هم باید نکات بگوییم، چون ابراهیم بن هاشم کتاب دارد، اما راوی کتاب ابن ابی عمیر است. پس در حقیقت مصدر متوسطه. یکی هم مصدر متأخر گذاشتیم. مصدر متأخر ما کتاب کافی است. آن مصدری که الان دست ما رسیده، مصادر متأخر است.
آن مصدری که الان دست ما رسیده کافی است. دقت فرمودید ؟ مرحوم کافی کلینی به نسخه ابراهیم بن هاشم. این از نسخههایی است که ابراهیم بن هاشم به قم آورده. و عرض کردم نسخهی خوبی است. قمیها اعتماد کردند بر آن. البته نسخهی درجه یک نیست، نسخهی درجه یک آنی است که احمد اشعری آورده. اما نسخه خوبی است، قابل اعتماد بوده. در جُلِ اعتماد قمیها بر مصادر عراق، بر میراثهای عراق، از همین نسخه ابراهیم بن هاشم است.
عن علی ابن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن ابن بکیر. ابن بکیر مصدر اولیه است، عبدالله بن بکیر. ایشان شاگرد زراره است. زراره عموی ایشان است. ایشان پسر برادر زراره است. ایشان کتاب داشته. عن عبید، احتمالاً عبید راوی باشد، راوی اول است. مصدر اول نباشد، نوشتار اولیه نباشد. عبید زراره دارد: «قال قلت لابی عبدالله». ببینید: «قال قلت» معلوم میشود کلام نقل کرده. ابن بکیر آن را نوشته. نوشتار ابن بکیر را مرحوم مرحوم شیخ ابن ابی عمیر نقل کرده.
یعنی به عبارت اخری این یک نسخه از کتاب ابن بکیر است. نسخهی خوبی هم هست، بسیار نسخهی خوبی. ابن ابی عمیر نقل کرده. چطور به قم رسیده؟ ابراهیم بن هاشم. ببینید، روشن شد چه میخواهم بگویم؟ این راه فهرستی که ما رفتیم تاریخ را براتون روشن میکند. آن راه رجالی میگوید این ثقه است، این ثقه است، این ثقه است. چی شد؟ آخرش میگوید حدیث را قبول میکنیم، یا قبول نمیکنیم. اما در راه فهرستی روشن شد؟ میآید تاریخش را میگوید. و شواهد تاریخی را هم اعلام میکند که شواهد تاریخی ما این است: این، این، این شواهد تاریخی ما. و این راه اطمینانبخش است، خیلی روشن میکند. از آن حالت تعبد که تا عرفاً حوزه است برداشته میشود. نسخهای است از کتاب ابن ابی عمیر به دست کلینی رسیده. نسخه قابل اعتماد است. ابن ابی عمیر هم از ابن بکیر، آن هم نسخه قابل اعتماد است. خود ابن بکیر هم جزء اجلای اصحاب است. دقت میکنید؟
پس بنابراین این جور ما حدیثشناسی ما اینجور روشن شد. گفتم حدیث را نه به خاطر خود حدیث خیلی بیشتر به اینکه شما باید شناخت روش شناخت احادیث را آشنا بشوید.
یکی از حضار: نرسیده آن کتاب ابن بکیر، ممکن است کتاب نبوده باشد. میگوید «کتاب» دارد، ولی این چه دلیلی دارد؟
آیتالله مددی: ابن ابی عمیر «روی کتب مئة رجل». عبارت صریح در کتاب است. این «روا» روای فهرستی است. ما روای فهرستی را با روای رجالی فرق گذاشتیم. آقایان ما فرق نمیگذارند. «روا» این است که از آن روایت کرده، شنیده از او. رجالی اینطوری است. در فهرستی کتاب است.
به عبارت دقت کنید. «روا کتب مئة رجل». کتاب صد نفر را نقل کرده است. ابن ابی عمیر، زیاده روایت ابن ابی عمیر است. پس یک نسخه، از عبید.
«قال قلت لابی عبدالله». «رجلاً تزوج امرأة علی مائة شاة، ثم ساق الیه الغنم». صد تا گوسفند را برای ایشان فرستاد. «ثم طلقها قبل أن یدخل بها». «و قد ولدت الغنم». گوسفندها بچهدار شدهاند. امام علیه السلام فرمودند: «ان کانت حملت عنده» وقتی که فروخت اینها حامله بودند؟ «نصف اینها هم مال شوهر میشود». «نصف الغنم و نصف اولادها». «ان کانت حملت عنده رجع بنصفها و نصف اولادها». «و ان لم یکن الحمل عنده رجع بنصفها و لم یرجع من الاولاد بشیء». این اولاد دیگر در ملک او به دنیا آمدهاند. ربطی به مالک اول، ربطی به زوج ندارد.
یعنی ببینید دقت کنید چه شد. امام میخواهد عنوان «نصف ما فرض» را. این «ما فرض» چی بود؟ گوسفند بود، ۱۰۰ تا گوسفند بود. الان دو، یک سالی گذشت. مثلاً یا به حساب نامزد به حساب امروز بعد از یک سال این طلاق داد، دیگه که عقد بکند، ادامه بدهد. و این گوسفندها حامله شدند. گوسفندها عادتاً در ۹ ماه، ۱۰ ماه میزایند یک بار. در یک سال دو بار (یعنی در ۱۵ ماه، مثلاً دو بار). عادتاً اینطوری است. اینها مثلاً اینها پیش این حامله شدهاند. گوسفندها پیش این شخص، پیش این خانم. و همین جا هم زاییدهاند. امام میفرمایند: «نصف ما فرضتم». میگوید شامل اولاد نمیشود. «نصف ما فرض» آن صد تا گوسفند.
اما اگر این گوسفندها شکمشان در شکمشان بچه بود، حامله بودند، داد، «نصف ما فرض» شامل میشود. روشن شد چه میخواهم بگویم؟ یعنی عمده بحث نکته یفنی اینها همه در اگر دقت بکنید سؤال از فروع مسئلهی «نصف ما فرضتم» است. حالا بچهدار شد. امام میفرمایند اگر بچه همراهش بود، نصف بچهها را هم بدهد. اگر بچه همراهش نبود پیش این بچهدار شد، این دیگر لازم نیست بدهد. این دیگر لازم نیست آن نصف آنها را بدهد. این یک روایت، فلان.
و عن محمد بن یحیی باز دو مرتبه همین روایت را مرحوم شیخ کلینی دقت بکنید «عن محمد بن یحیی» استادش «عن احمد بن محمد» اشعری، احمد اشعری بسیار مرد بزرگوار، جلیل القدر. عرض کردم من تنظیمش نکردهام. تو ذهنم اجمالاً هست. ۲۰ نفر از بزرگان، از آقایان قم هستند یا… وقتی این نقل حدیث اینجوری بوده، یا اصلش از کوفه بوده آمده قم، یا اصلش از قم بوده، رفته کوفه برای تحمل حدیث. یکی از این دو تا. مجموع کسانی که تحمل حدیث کردهاند، آمدهاند یا رفتهاند، مجموعاً در حدود ۲۰ نفر. تخمینی خودم است. از همهشان بهتر احمد اشعری است. و از همهشان بدتر ابو سمینه است این در کوفه بود آمد قم از همهشان بدتر است. که گفتند: «کذاب و اشهر الکذابین» و فلان. راجع به همین ابو سمینه است. ابو سمینه دقت بکنید، همین روایت ابو سمینه در کافی هم هست، با این همه تضعیفی که شده. روایت ابو سمینه در کافی هم هست. چرا؟ چون ابو سمینه مصدر اول نیست. ابو سمینه از امام نقل نمیکند، نسخه نقل میکند. مرحوم کلینی مقابله کرده با نسخهای که همان روایت اصلی دارد، دیده با این نسخه ابو سمینه اینجوری است. حالا نسخه ابو سمینه جلویش بوده، برای حفظ امانت از ابو سمینه نقل کرده. دقت کردید؟ اگر از نسخه شد، ولو ضعف باشد، به بعدش نگاه میکنند، به نسخه نگاه میکنند، از این راه. الان کلینی یک مقداری زیادی یکی از اشکالات اهل سنت خیلی معروف است به ما که این در کتاب کافی افرادی هستند که کاملاً ضعیفاند، مثل همین ابو سمینه . در حقش گفته شده: «اشهر الکذابین». چون گفته شده «کذابین» مشهور پنج تا هستند، و «اشهرهم اشهر الکذابین» همین ابو سمینه است. مع ذلک روایتش در کافی هم هست.
ما توضیحش را اینجا عرض کردم، روشن شده براتون. ابو سمینه مصدر اول نیست، از امام نشنیده، نسخه نقل کرده. وقتی نسخه نقل کرد، برای تصحیح نسخه میشود نسخههای دیگر را نگاه کرد، مقابله بین نسخهها کرد. اگر مطابق بود، مثل اینی که مثلاً بگویند وسائل چاپ لبنان، وسایل چاپ قم، وسایل چاپ نجف، شما از یک یک چاپی که خیلی صحیحتر است، نقل نمیکنید. پیش شما آن چاپی که غلط دارد را نقل میکنید. البته آن قسمتی که غلط دارد، مقابله کردهایم با آن نسخهای که خیلی صحیح است، یکی است. آن نسخهای که غلط دارد پیش شما بود. فعلاً از او نقل میکنید. مشکل ندارد.
یکی از حضار: چرا باید این کار را بکنند اصلاً؟
آیتالله مددی: خواستند امانت را حفظ کنند. خواستند امانت را حفظ کنند. چرا؟ چون ابو سمینه ، احمد برقی از او نقل میکند. احمد اشعری بیرونش کرد از قم اصلاً. اصلاً وقتی آمد قم، خانهی احمد اشعری آمد. احتمالاً که نه، نه آقا دروغ. دروغ آقا در نسخه است، اشتباه نشود. یعنی نسخهاش غلط است. یعنی به عبارت اخری نسخهاش به نحو وجاده بوده. چون عدهای در بازار نسخه را میخریدند و میآمدند به قم. میگفتند: «حدثنی فلان». این «حدثنی»اش غلط بود. اما نسخه درست بود، حالا مطلب درست بود حالا. مثل اینکه شما نسخه کافی را میخرید و نقل میکنید. مگر این کار را نمیکنیم یک مشکل اساسی وجود دارد روشن شد مشکل اساسی چیست؟
یکی از حضار: با چه مقابله کرده ؟
آیت الله مددی : با آن نسخه اصلی
یکی از حضار : وقتی آن پیش کسی دیگر است…
آیتالله مددی: میگویم میخواستند از
یکی از حضار : پس امانتش را حفظ کنند، پس از نسخه احمد. «امانتش را شما میگویید که آن نبوده، این بوده.»
آیت الله مددی : ببینید روایات ابو سمینه را نگاه میکنید قبلش غالباً احمد برقی است. برقی ازش نقل میکند. برقی هم کان یروی عن الضعفاء یعتمد المراسيل اما خودش جلیل القدر است، خودش مرد بزرگوار است، خیلی جلیل القدر است. اما مبانی حدیثیش ضعیف است. این اشتباه شده بین آقایان. مبانی حدیثی ضعیف باشد یا خود شخص ضعیف باشد.
لذا عرض کردیم «کان ضعیفاً» تضعیف است. اما «کان ضعیفاً فی الحدیث» تضعیف نیست. «ضعیفاً فی الحدیث» یعنی مبانیش ضعیف است، مبانی حدیثی. مثلاً به نحو وجاده نقل میکند. و لذا عرض کردیم «کان ضعیفاً» تضعیف رجالی است، «کان ضعیفاً فی الحدیث» تضعیف فهرستی است. «کان ضعیفاً فی الحدیث» تضعیف فهرستی است. تضعیف رجالی نیست. این که هی در نجاشی آمده «کان ضعیفاً فی الحدیث»، آقایانی که آمدند شرح نجاشی را گفتند، آقا مراد ایشان این است که در مبانی حدیث. اینها اصلاً توجه نکردند «کان ضعیفاً فی الحدیث» فهرستی است. «کان ضعیفاً» رجالی است. «کان ضعیفاً فی الحدیث» فهرستی است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین