معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج اصول فقه (جلسه2) دوشنبه 1404/06/17

1404-1405، اصول فقه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

مخصوصاً آنهایی که ما بحث تعلم را به اصطلاح در تتمیم بحث تعلم هستیم. مرحوم نائینی متعرض می‌شوند در بحث مقدمات مفوته به تعلم. چون عده‌ای تعلم را… فراموشی دیگر جزو نسیان ذاتی انسان است. عرض کنم که مقدمات مفوته حساب کرده‌اند تعلم را. در باب تعلم، عادتاً این‌طوری است یعنی حالا با قطع نظر از کلمات، علم شأنش طریقیت صرف است. طبیعت علم این است دیگر. طبیعت علم طریقیت دارد برای انسان به خارج، به خارج احراز کند. حالا این اصطلاحی شده که اگر مطابق با خارج بود یقین باشد و الا نه، این مجرد یک اصطلاح است. این طریقیت دارد. اصولاً صفات نفسانی، این در فقه تأثیرگذار است. چون هم کلمه علم در روایات آمده، هم کلمه ظن در روایات آمده، هم کلماتی که مشابه این است. صفات نفسانی‌ای که انسان دارد اصولاً به سه قسم اساسی تقسیم می‌شوند. یک قسمشان موضوعیت دارند، مثل خوشحالی، غم، اندوه. اینها خودش خوشحالی دارد. مثل خوشحال بودن انسان. یک قسمش طریقیت صرف دارد، مثل همین علم یا ظن به اصطلاحی که آقایان گفته‌اند. به این اصطلاحی که به اصطلاح به آن درجه بالا نرسد، احتمال خلاف درش باشد و احتمال خلاف هم معتنی به نباشد، نه اینکه مجرد یک احتمال ضعیف.

و عرض شد سابقاً نمی‌دانم در این بحث‌ها گفته شده تا حالا یا نگفتیم، ظن در اصطلاح فقهای اهل سنت یا تحری در روایات ما به این معنا نیست. به معنای اینکه یکی ارجح باشد، ولو به مقدار کمی. این را ظن می‌گویند.

فرض کنید مثلاً در باب قبله، ۴۵ درصد قبله این طرف است، ۵۵ درصد قبله این طرف است. حالا ۱۰ درصد ارزشی ندارد اما خب بالاخره ارجح از آن است. اینجا عمل بکند به آنی که ارجح است. لذا ظن در باب قبله حجت است به این معنا. و همین معنا را هم آقایان اهل سنت در احکام دینی گرفته‌اند. خصوصاً مرادشان در احکام از حجیت ظن این است. یعنی ارجح باشد.

فرض کنید احتمال اینکه وجوب باشد ۴۵ درصد است، احتمال اینکه استحباب باشد ۵۵ درصد است. همین ۵۵ درصد که باشد، ۱۰ درصد بیشتر است، این را می‌گویند ظن. اصطلاح را فراموش نکنید. و این ظن پیش اهل سنت حجت بوده و وقتی آدم نگاه می‌کند، دلیلش هم همان انسداد ماست لکن به آن طول و تفصیل انسداد نیست، با آن مقدمات و تنبیهات و اینها نیست. به نظرم در این چاپ رسائل مرحوم آقا رحمة الله، دلیل انسدادش 90 صفحه است. همان دلیل انسداد بوده که ما راه ما به احکام بسته شده، به ظن عمل می‌کنیم.

و عرض کردیم در باب تعارض، اهل سنت حتی یک حدیث واحد هم از رسول الله در تعارض و ترجیح ندارند. اشتباه نشود. اصلاً ندارند. مرجحات خیلی فراوانی دارند. به نظر من در کتاب احکام که نگاه می‌کردم، جمع و تفریق و ضرب و تقسیم کردیم، چیزی نزدیک 130  تا مرجح دارند، 130 ، ۱۳۵ تا مرجح دارند. تمام این مرجحات ظنی است. هیچ‌کدامشان به اصطلاح منصوص نیست.

اصحاب ما به خاطر روایت عمر بن حنظله که جامع همه روایات است، مرجحات را منصوص گرفتند. فقط بحث کردند که آیا از مرجحات منصوصه به مرجحات غیرمنصوصه تجاوز و تعدی بکنیم یا نکنیم. اصحاب ما این‌جور عمل کردند. و خب عده‌ای معتقدند مثل مرحوم شیخ انصاری که می‌شود تعدی کرد. حالا معیار تعدی چیست آن بحث دیگری است. عده‌ای هم مثل مرحوم نائینی معتقدند که نمی‌شود تعدی کرد. عده‌ای هم مثل این حقیر سراپا تقصیر، اصلاً این روایت در ترجیح نیست، اشتباه کرده‌اند آقایان. این روایت در ترجیح احد الحجتین بر دیگری نیست. این روایت در مقومات حجیت است، اشتباه شده است.

این روایت به قول مرحوم آقا ضیاء در کفایه هم آمده، این روایت در مقام تمییز الحجة عن اللاحجة است. حالا بنده با یک تعبیر، یکی از آقایان مدرسین گفت این تعبیر شما بهتر از تعبیر کفایه است. ما تعبیر کردیم مقومات حجیت. این اصلاً بحثش در مقومات حجیت است. کدام خبر حجت است.

تعارض فرعش این است که هر دو حجت باشند. و لذا ما عرض کردیم ما اصلاً بحث تعارض را به این معنا قبول نداریم، تعارض اخبار را. چون آن مبنی است، حالا من تعجب می‌کنم بعضی از آقایان هم مثل همین مبنا را دارند چرا توجه نکردند. چون تعارض مبنی است بر اینکه هر دو خبر حجت باشند فی ذاته، هر دو حجت باشند، در عرض یکدیگر قرار گرفته‌اند، یکی دیگری را نفی می‌کند. این می‌شود تعارض.

یکی از حضار: جمع است دیگر، مهما امکن. چون مبنایشان جمع است، نه طرح.

آیت الله مددی: اصلاً تعارضی مطرح نیست حالا جمع باشد یا طرح اصلاً تعارضی مطرح نیست چون این مبنی بر،

یکی از حضار: بر مبنای آنها هر دو حجت هستند، مجبورند جمع کنند.

آیت الله مددی: بله، روی مبنای مرحوم شیخ طوسی بله. مبنای دیگری دارند از علمای ما که نه، مبنا هر دو حجت هستند لکن ترجیح می‌دهیم، جمع نمی‌کنیم. یکی را بر دیگری ترجیح می‌دهیم. و ما عرض کردیم اینها مبنی است، این مبانی را من گاهی تکرار می‌کنم، می‌دانم خودم هم تکرار می‌کنم. چون خیلی اهمیت دارد، اساس فقه و اصول و تمام این بحث‌ها همین چند تا کلمه‌ای است که عرض می‌کنم.

یعنی چند، مثلاً بعضی‌ها چند جلد در تعارض نوشته‌اند. اصل کلمه تعارض که البته در روایات هم ما نداریم. ما اصلاً در روایات خودمان کلمه‌ی تعارض را کلاً نداریم. الا در آن مرفوعه‌ی زراره که حدیث نیست و خیلی درهم پاشیده است و از عوالی اللئالی است. در هیچ حدیثی تعارض، این اصطلاحی بوده اهل سنت از قرن چهارم تقریباً رایج شده و الا ما کلمه‌ی تعارض نداریم.

تعارض دقت کنید، فرع حجیت است. یعنی هر دو خبر حجت باشند. وقتی هر دو خبر حجت شدند، این دو تا در عرض همدیگر هستند. خیلی هم متحیرند آقایان که این کلمه تعارض از چه ریشه‌ای است. چون ما در روایاتمان داریم که زراره با حکم که بحث می‌کرد، از امام باقر یک مطلبی را نقل کرد. بعد سال دیگر هم رفت، حکم هم گفت خب حرف خوبی است. سال دیگر رفت برای حج و برگشت، یک چیز دیگری از امام نقل کرد. حکم به او گفت ناقضت حدیثک الاول. ناقضت، نگفت عارضت. این نقض حدیث اول شد. البته عرض کردم روایت بسیار قشنگی است. یک مقدارش در وسائل آمده، کل روایت را وسائل نیاورده. آن هم یکی از چیزهای عجیب و غریب است واقعاً. خیلی حدیث لطیفی است، خیلی حدیث تأثیرگذاری است.

یکی از حضار: مصدرش کجا است؟

آیت الله مددی: نمی‌دانم تهذیب یا استبصار یا کافی، نمی‌دانم. یا کافی. مصدر از کتب اربعه است. یک تکه‌اش که مربوط بوده آورده، این ذیلش که بحث کرده با حکم و حکم این‌طور گفته و بعد رفته به امام صادق عرض کرده، امام باقر یا امام صادق، به نظرم امام باقر است. بعد حضرت جواب دادند و فرمودند نکته‌اش این است، بعد حکم قبول کرد، گفت ناقضت حدیثک الاول. باز رفته مدینه خدمت امام، گفت آقا حکم می‌گوید شما حدیثتان به اصطلاح معارض شد، ناقضت حدیثک الاول. حضرت جواب دادند، توجیه را. این را در کتاب وسائل نیاورده، این حدیث را نیاورده. و بسیار حدیث قشنگی است انصافاً خیلی تعبیر زیبایی است، عارضت نمی‌گویند.

عرض کردیم این کلمه تعارض، خب می‌دانید شما تضاد و تناقض و اینها در اصطلاحات ما کم کم آمد، اما تعارض به این معنا، این سرش این بود که در کلام عرب، عرض الطریق، چون طریق خب فرض کنید مثلاً سابق اسب بود یا حالا ماشین، اینها اسب‌ها و ماشین‌ها در طول طریق، طول طریق می‌روند. یکی ماشین، اسبش را وسط جاده، عرض جاده نگه می‌دارد. خب دیگر راه بسته می‌شود، نمی‌توانند بروند. این تعارض است. چون آقایان متحیرند که این تعارض از چه کلمه‌ای گرفته شده. این تعارض از کلمه عرض الطریق گرفته شده. یعنی در وسط جاده ایستاد. ماشینش را فرض کنید در طول جاده نگه داشت.

آن وقت تعارض چرا می‌گویند تعارض؟ به این معنا که فقط این آقا ماشینش را نگه نداشته، آن یکی دیگر هم ماشینش را نگه داشته، دو تا. یعنی این هم ماشینش را صاف کند باز آن راه را بسته. لذا سر تعارض این است که باید هر دو طرف راه را بسته باشند. دقت کردید؟

اما اگر کسی یک حدیثی را قبول کرد، گفت ما این حدیث را با شواهد قبول داریم، یک حدیثی مخالف این بود، اینجا نمی‌گویند تعارض، می‌گویند عارضه. باب مفاعله را می‌آورند. باب تفاعل را، دقت کردید؟ اینها ظرافت‌کاری‌هایی است که خیلی دقت می‌خواهد. دیگر باب تفاعل آنجا نمی‌آورند. باب مفاعله می‌آورند. مثل همین که گفت ناقضت حدیثک الاول. باب مفاعله می‌آورند، می‌گویند عارضه، حدیث اخیر یعارضه. چون حدیث اول را قبول داشته، آن راه را نبسته. اگر دو تا حدیث باشند که راه ببندند، این را می‌گویند تعارض. و لذا باید هر دو حجت باشند.

یکی از حضار: این روایت را اولاً نبود، فرمودید. این مربوط به وسائل است، در ذکری و بعد شهید در ذکری مثل حدیث صحیح از زراره که خود شهید گفته صحیح السند است. مستدرک هم نیست.

آیت الله مددی: من دیدم حدیث را اما دیگر تو ذهنم نبود چون ایشان پرسیدند.

یکی از حضار: عبارت هم نقضت است، نه ناقضت.

آیت الله مددی: اینی که من دیدم چاپ شده، مرحوم آقای ربانی در حاشیه وسائل خودش چاپ کرده. در چاپ وسائل اگر، مرحوم ربانی. آنجا ناقضت دارد.

یکی از حضار: در آل البیت نقضت است.

آیت الله مددی: بله. توی متن وسائل نیامده. تو حاشیه آقای ربانی نقل کرده.

یکی از حضار: در متن وسائل نیامده.

آیت الله مددی: در متن وسائل نیامده تو آل البیت هم کامل آورده؟ به نظرم ناقص اگر آورده باشد.

یکی از حضار: آخرش این است، قال زراره، فعملت بالحدیث الذی حدثنی به الحکم و اصحابه، فقال نقضت حدیثک الاول، فقط.

آیت الله مددی: بله. در چاپ آقای ربانی الان تو ذهن من، بله آقا.

یکی از حضار: تو ذکری هم می‌گویم، می‌بینم که در.

آیت الله مددی: من در چاپ مرحوم آقای ربانی تو ذهنم الان این‌طور است، ناقضت حدیثک الاول. البته نقضت هم اشکال ندارد، نقض هم می‌شود گفت. و من عرض کردم، این یک نکته‌ای است که باز هم هی نکته پشت سر نکته می‌گوییم.

نقض اصولاً در لغت عرب به دو معناست. لذا ما، شیعه، یک جور نقض را معنا کرده‌ایم، اهل سنت یک جور. این یک نکته فنی است. نقض به معنای در لغت عرب به معنای از بین بردن هم هست. نقضت الشمس الظل، از بین بردن، یعنی زال. نقض به معنای شل کردن هم هست. مثل «کالتی نقضت حبلها». نقضت نه به معنای اینکه پاره کرد. این یک ریسمانی درست کرد، زنی نشسته. بعد این را باز کرد از هم. ریسمان را باز کردن، شل کردن، این را هم نقض می‌گویند.

مرحوم شیخ انصاری «لا تنقض الیقین بالشک» را، نقض را به معنای دوم گرفته است. اهل سنت نقض را به معنای اول گرفته‌اند. این نکته فنی را هم بگویم. در کتب اهل سنت دارد «الیقین لا یزال بالشک». ببینید، زوال گرفته. در کتب اهل سنت به جای «الیقین لا ینقض بالشک»، «الیقین لا یزال بالشک» و «لا یزول بالشک»، هر دو جورش آمده. دقت کردید؟ نکته فنی روشن شد؟ نکته فنی این بود که کلمه‌ی نقض به چه معناست. مرحوم شیخ می‌گوید نقض به معنای شل کردن است، سست کردن است. «کالتی نقضت حبلها». دقت کردید؟ مثل طناب را آدم باز کند از هم، اگر باز کرد پاره کردنش راحت است. این را ایشان نقض گرفته. این «نقضت حدیثک الاول» به معنای زوال است. شل نیست. دقت کردید؟ نقضت به معنای از بین بردن است. مثل «لا تنقض الیقین بالشک»ی که مرحوم شیخ فرموده‌اند نیست. این نکته هم در ذهن.

پس بنابراین تعارض فرع حجیت تعبدی است. اما ما چون قائل به حجیت تعبدی نیستیم، ما خبر ثقه را حجت نمی‌دانیم. خبر عدل امامی را هم حجت نمی‌دانیم. قائل هستیم به تجمیع شواهد. چون قائل به تجمیع شواهد هستیم، خب بالاخره شواهد یا با این حدیث است یا با آن حدیث است. معنا ندارد که شواهد با هر دو حدیث باشد. لذا تعارض اصلاً پیش ما، بله، اختلاف اخبار چرا. و لذا هم در روایات، اختلاف داریم. اختلاف اخبار درست است. تعارض اخبار نه. تعارض مبنی است بر تعبد، حجیت تعبدی.

کما اینکه خوب دقت بفرمایید، ترجیح هم اگر قائل شدیم، به نظر ما مبنی است بر تعبد. یعنی اینکه بگوید یک خبری که حجت است بر آنکه حجت است مقدم است، این هم تعبد می‌خواهد این هم دنبال تعبد است. بگذریم حالا از بحث خیلی خارج نشویم. این نکات فنی را در ذهنتان باشد.

آن وقت پس ما در صفات نفسانی خودمان، یک صفات نفسانی داریم که موضوعیت دارد که عرض کردیم. یک صفات نفسانی داریم که اینها طریقیت صرف هستند مثل علم. یک صفات نفسانی داریم که هم طریقیت دارند هم موضوعیت دارند. این هم جزو صفات نفسانی است، مثل خوف. می‌گویند طریقی که مخوف است. خوف مثلاً دزد هست. راهی است، بیابانی است، جاده‌ای است که درش خوف دزد هست یا خوف حیوانات درنده هست.

این خوف دو جور است. هم یک نوع حالت نفسانی انسان است، وقتی خوف دارد قلق دارد، اضطراب دارد. همین خوف و لذا عرض کردیم کراراً و مراراً، لا حرج به معنای همان خوف است، حرج. عده‌ای از حتی علمای اهل سنت، علمای لغت، حرج را با ضرر یکی گرفته‌اند. عرض کردیم صحیحش این است که دو تاست. ضرر نقص است. اگر نقصی برای انسان پیدا شد ضرر است. اما حرج آن حالت نفسانی انسان است. احساس ضیق نفس می‌کند، آرامش ندارد. آن آرامش. و این را اصطلاحاً حرج می‌گویند. حرج غیر از ضرر است.

و خوف دو صفت دارد. مثلاً خاف در طریقی رفت که خوف دزد هست، خب این دو جور می‌شود. ممکن است تا آخر طریق برود دزد پیدا نشود، ممکن است پیدا بشود. چون طریقیت هم دارد. لذا این بحث در روایاتی که درش کلمه خوف آمده، این را من به شما عرض کنم چون در بحث‌ها من سعی می‌کنم فایده فقهی هم تویش باشد. مثلاً «إن خاف علی عینه الرمَد» در باب صوم. «إن خاف علی عینه الرمَد»، این خاف به چه معنا؟ به معنای حالت نفسانی یا نه، به معنای حالت نفسانی نیست، واقعاً این رمَد و این درد چشم برایش پیدا بشود؟

چون خوف دو نکته دارد: هم طریق است، وقتی خوف دارد می‌فهمد که مثلاً بیماری چشم پیدا می‌کند، هم یک حالت نفسانی است برای انسان. و لذا ممکن است حالت نفسانی‌اش باشد، خوف رمَد، خوف مرض داشته باشد اما عملاً مریض نشود، عملاً بیمار نشود. این را بحث را آقایان کرده‌اند. این بحثی که شده سرش این است. این صفاتی مثل خوف هم جهت نفسانیت دارد، موضوعیت دارد، هم جهت طریقیت دارد. هر دو جهت را دارد. هم طریقیت، هم موضوعیت.

آن وقت مسئله علم که الان محل کلام ماست، این جنبه طریقیت صرف دارد. البته کلمه ظن هم طریقیت دارد به قول مرحوم نائینی و آقا ضیاء و دیگران. این مدرسه‌ی اصولی متأخر ما، ظن را برایش حالت علم قائل شده‌اند. یعنی حالت کشف قائل شده‌اند، لکن کشف ناقص. اینکه می‌گویند مدرسه‌ی اصولی، چون مدرسه‌ی اصولی اهل سنت این نیست. ظن به این معنا نیست.

و عرض کردیم باز هم در محل خودش، این هم اضافه کردیم چون یک کسی اخیراً به من گفت که فلان آقا گفته ظن به معنای علم است. گفتم نه، ظن به معنای علم نیست. ببینید، ظن در قرآن گاهی استعمالی که شده شامل علم هم می‌شود. «إن هم إلا یظنون»، «إن هم إلا یخرصون»، این شامل علم هم می‌شود. ظن در قرآن، نه این ظنی است که الان در کتب ما متعارف است، نه آن ظنی که در اخبار یا به اصطلاح اهل سنت گفته‌اند. آن یک ظن دیگری است. اصل آن ظن به معنای اینکه انسان یک صورت ادراکی داشته باشد، وقتی بخواهد پشتوانه‌ی علمی‌اش را نگاه کند، پشتوانه‌اش قوی نباشد. ظن در قرآن به اعتبار پشتوانه‌اش است.

«یقولون إنا وجدنا آباءنا علی هذا»، «أو لو کان آباؤهم لا یعقلون». یعنی پشتوانه‌ی این مطلب… و الا مردم عوام به آن مطلبی که می‌گویند از علم ما هم بیشتر علم دارند، یعنی بسیار علمشان قوی هم هست نه اینکه ظن است. اصلاً علم بسیار قوی دارند و عوام حالتشان این‌جوری است. آن ظنشان از آن درجات اعلای علم است.

لکن چیست مشکلش؟ چرا قرآن به آن ظن می‌گوید؟ پشتوانه‌ی علمی ندارد. وقتی می‌گویند آقا این از کجا تو این مطلب را می‌گویی؟ می‌گوید «وجدنا آباءنا علی هذا». خب آبای شما نفهمیده‌اند. دقت کردید؟ و لذا ظن در قرآن، نه به معنای ظنی است که الان ما می‌گوییم، ۸۰ درصد و ۷۰ درصد، نه به معنای ظنی است که اهل سنت می‌گویند ترجیح ولو به ۵ درصد، ۶ درصد. به هیچ‌کدام از اینها نیست. آن یک معنای دیگری است یعنی پشتوانه ندارد. پشتوانه «ما أنزل الله بها من سلطان». سلطان ندارد.

عرض کردیم وقتی منطق ترجمه شد به عربی، دلیل را حجت اسم گذاشتند. حجت به معنای غلبه است دیگر. اما در قرآن سلطان آمده به جای حجت. خیلی تعبیر قشنگی است. «ما أنزل الله بها من سلطان». أنزل الله، یعنی در نظام طبیعت، در نظام الهی، این پشتوانه‌ای ندارد. این نمی‌تواند بر آن پشتوانه پیدا کند.

و کذلک «قالوا هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین». اگر شما ادعا می‌کنید با واقع ارتباط دارید و به واقع رسیدید، صادق یعنی ارتباط با واقع دارد، به واقع رسیده. اگر ادعا دارید به واقع رسیده، آن دلیلتان را بیاورید، برهانتان را بیاورید. دلیل رسیدن به واقع برهان است. دقت می‌کنید؟ در قرآن به جای این حجت و دلیل و اینها دو عنوان آمده. یکی عنوان برهان: «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین». این اصطلاحات خوب است، یعنی اشتباه نشود. دیدید اصطلاحات قرآنی یک جوری است، اصطلاحات اهل سنتی یک جوری است، اصطلاح ما یک جور دیگری است. دقت کردید؟ «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین». صادقین یعنی شما می‌گویید ما به واقع رسیده‌ایم. خیلی خب، اگر به واقع رسیدید برهانتان چیست؟

یا «ما أنزل الله بها من سلطان». خیلی تعبیر زیبایی است سلطان. شما سلطه‌ی بر واقع و چیرگی بر واقع و غلبه‌ی بر واقع ندارید. آنی که هست، شما باید در واقع به آن متن واقع برسید و به متن واقع غلبه پیدا کنید، مسلط، ببینید، مسلط بر واقعیت بشوید. «ما أنزل الله بها». این راه‌هایی را که شما رفته‌اید، خداوند متعال در نظام عالی طبیعت، در نظام عالی تکوین، چنین راهی را قرار نداده، چنین سلطانی را قرار نداده. چنین سلطان، شما ندارید «ما أنزل الله بها من سلطان».

پس اگر گفتیم ظن در قرآن به معنای علم به کار برده شده، یعنی این. البته عرض کردیم حالا دیگر نمی‌خواستم بگوییم. عرض کردیم ظن در کلمات عرب، البته آقایان در قرآن می‌دانید هم کلمه ظن با ظاء اخت الطاء آمده، «إن هم إلا یظنون»، هم با ضاد اخت الصاد آمده. «و ما هو علی الغیب بضنین». این ضنین با ضاد اخت الصاد است. یکی با طاء اخت الطاء است، یکی اخت الصاد است. دقت کردید؟ آقایان فرق گذاشته‌اند. عرض کردم این از قدیم مطرح شده که فرق نیست، این احتمالاً لهجه باشد. دو تا در اصل در یک ریشه هستند. حتی صاحب بن عباد، این تازگی هم ندارد، بعضی‌ها خیال می‌کنند بحث‌های جدیدی است که مستشرقین مطرح می‌کنند.

صاحب بن عباد رساله‌ای دارد، چاپ شده رساله باریکی است، کوچکی است. «الفرق بین الضاد و الظاء». اصلاً فرق بین این دو تا رساله دارد ایشان، نزدیک هزار سال قبل. صاحب بن عباد رساله‌ای در این جهت دارد. که اینها فرق و به نظر ما هم عقیده‌ی ما هم همین است. و عرض کردیم که کلمه ظن به معنای در لغت عرب، در صلب لغت عرب به معنای ضیق است تنگنا. این ضیق را الان آقایان ضیق ادراکی گرفته‌اند. مثلاً ۷۰ درصد، ۶۰ درصد. این در حقیقت ضیق ادراکی گرفته‌اند.

در قرآن ضیق پشتوانه‌ی علمی گرفته شده. وقتی پشتوانه‌ی علمی ضعیف است. دقت کردید؟ «إن هم إلا یظنون»، این ظن در اینجا یعنی پشتوانه علمی ضعیف است. پس هر دو به معنای همان ضیق است. یک دفعه ضیق در ناحیه ادراک گرفته‌اند، ضیق ادراکی، همینی است که ما الان در اصول می‌خوانیم. یک ضیق در ناحیه پشتوانه علمی و دلیل و صدقش در سلطانش گرفته‌اند، این همان ظنی است که در قرآن آمده.

یکی از حضار: الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم هم این هم همین‌طوره؟

آیت الله مددی: بله، یظنون گاهی به معنای علم می‌آید به این معناست. یعنی به این معنا. لکن اینها خیال می‌کنند، خیال می‌کنند نه اینکه خیالی که ما خیال می‌کنیم یعنی مثلاً ۸۰ درصد، نه، ممکن است صد درصد هم بیشتر باشد. علمی که عوام دارند از علمی که آقایان مجتهدین دارند به مراتب قوی‌تر است. در آن شبهه ندارند. اما خب پشتوانه علمی ندارد.

یکی از حضار: جهل مرکب است دیگر.

آیت الله مددی: جهل مرکب. یعنی پشتوانه‌ی علمی ندارد. «ما أنزل الله بها من سلطان». دقت می‌کنید؟ این با پشتوانه‌ی علمی ندارد.

حالا به هر حال، به هر حال مسئله‌ تعلم را مرحوم آقای نائینی در اینجا مطرح فرمودند. نسبت داده شده به بعضی از علما بله، که تعلم را وجوب نفسی گرفته‌اند. این را نسبت داده شده که تعلم وجوب نفسی دارد. و قاعدتاً تعلم وجوبش طریقی است. علم عرض کردم طریق صرف است. تعلم عادتاً وجوب نفسی پیدا نمی‌کند.

لذا این مطلب را البته ما حالا به جای اینکه مثل مرحوم نائینی آخر مطلب بگوییم، اول مطلب بهتون گفتیم. این در صفحه‌ی 204 که مرحوم نائینی وارد بحث تعلم می‌شود، در صفحه 206 می‌گوید و من الغریب، آخر صفحه است، در صفحه 206 و من الغریب ان الشیخ قدس سره مع التزامه بان العلم و التعلم لم یکن واجباً نفسیاً، البته این روشن نیست شاید ملتزم بوده، و ان العقاب علی مخالفة الواقع، حکم بفسق تارک تعلم مسائل الشک و السهو فی الصلاة،

که اگر کسی مرد متدینی است، آدم همه جهات عدالتش مراعات می‌کند، فقط احکام شک و سهو و اینها را درست نمی‌داند. احکام آنی است که مثلاً مبتلا نشده، احکام شک و سهو و چه کار باید بکند اینها را بلد نیست. اگر بخواهیم پشت سر این نماز بخوانیم نمی‌شود. چون همین که احکام را بلد نبود فسق است. دقت کردید؟

یک بحثی را مرحوم شیخ دارد که اگر کسی احکام شرعی را تعلم نکرد، همه جهاتش درست است، همه عبادات، همه کارهایش مرتب است، اما احکام را فقط، احکام شک و سهو، گفته حالا من مبتلا نمی‌شوم یا اگر مبتلا بشوم مثلاً یک کار احتیاط می‌کنم. احکام سهو و شک را بلد نبود، می‌گوید پشت سر این نماز نخوانید. این «و من الغریب» که مرحوم نائینی، این «و من الغریب» را اول خواندم که معلوم باشد. این هست، به شیخ نسبت داده شده که اگر احکام سهو و شک را بلد نباشد، پشت سرش نماز نخوانید. ولو عادل عادل باشد، هیچ در جهت عدالتش بحثی نباشد. چرا؟ چون این واجب نفسی گرفته‌اند.

یکی از حضار: این که شیخ گفته کجای این چیز است؟

آیت الله مددی: بله، محل کلام است که این را شیخ آیا گفته یا نگفته. به نظرم نقل شده، آقای خویی هم نقل می‌کردند تو درس. به نظرم نقل شده تو رساله عملیه‌اش حضرت استاد، به نظرم آنجور می‌آید الان. الان نشده در کتاب آقای خویی نگاه کنم اما من تو درس آقای خویی هم من شنیده‌ام، خود در درس آقای خویی هم شنیده‌ام.

«حکم بفسق تارک تعلم مسائل الشک و السهو فی الصلاة و لو لم یتفق الشک و السهو فیها علی ما حکی عنه فی بعض الرسائل العملیة». خود ایشان هم دارد. تو ذهن من هم همین بود که در بعضی از رساله‌های عملیه‌اش آمده. به نظرم من از آقای خویی هم شنیدم. «و هذه الفتوی من الشیخ لا توافق مسلکه فی وجوب التعلم». خب نه، شاید تعلم را، عرض کردم این نکته فنی‌اش عبارت از این است که یک روایتی دارد، آیه‌ی مبارکه را می‌خواهید نگاه کنید. البته روایت سندش ضعیف است. مرحوم صاحب کفایه هم آورده، عده‌ای هم آن را نقل کرده‌اند.

روایت این است که «یقال»، این «و لله الحجة البالغة» در ذیل این آیه‌ی مبارکه است: «و لله الحجة البالغة». فرمودند به اینکه «یقال للعبد یوم القیامة: هلا عملت؟» چرا عمل نکردی؟ «فقال: ما تعلمت». ما علمت، به نظرم. ما علمت. خبر نداشتم، من نمی‌دانستم. «فیقال له: هلا تعلمت؟» اصلاً عقاب به خاطر ترک تعلم است. دقت کردید؟ این روایت را در کفایه هم اشاره می‌کند به این روایت. این در کتب اصولیان آمده. بله آقا؟

یکی از حضار: حتی تفعله هم دارد.

آیت الله مددی: آه، حتی تعمل دیگر.

یکی از حضار: این عبارت یک اشکال دارد، در حدیث چیز دیگری است.

آیت الله مددی: نه همین‌طوره.

یکی از حضار: حتی تفعل دارد، حتی.

آیت الله مددی: هلا تعلمت، هلا تعلمت دارد. این هلا تعلمت معلوم می‌شود تعلم خودش، عرض کردم تو ذهنم است هم ارسال دارد، هم آن شخصی که اسمش برده شده ضعیف است. تو ذهنم الان این‌طور است، این لحظه‌ای که الان بحث است. چون مراجعه نکردم تازگی. از سابق که نگاه کردم، بخواهید حالا اگر دستگاه دارید سندش را بخوانید. هم به اصطلاح ارسال دارد، هم آن شخصی که ارسال دارد سندش ضعیف است.

علی ای حال به، به نظرم می‌آید الان به نظر می‌آید، دقیقاً نمی‌توانم بگویم، به مقدس اردبیلی هم نسبت داده شده که ایشان هم وجوب تعلم را نفسی می‌داند. به نظرم این‌طور می‌آید. الان نمی‌توانم نسبت بدهم. اما تو ذهنم هست که به مرحوم مقدس اردبیلی هم نسبت داده شده که وجوب تعلم وجوب نفسانی است. واجب است بر انسان، یکی از واجبات الهی هم همین است که احکام شک و سهو و اینها را یاد بگیرد. اگر یاد نگرفت، اخلال به واجب کرده، فسق است، فاسق است.

یکی از حضار: حالا این تعمیم دارد یا اینکه راهش؟

آیت الله مددی: بله، این هست که در روایات، مجموعه روایات تقلید هم، تعلم تقلیدی هم مثل تعلم عن اجتهاد است. آن هم صدق می‌کند. یک روایت دارد که مرحوم صدوق، سألت مشایخنا که در شب قدر، مذاکره‌ی علم از هر چیزی، عبادت، ثوابش بیشتر است. بعید نیست آن مذاکره علم که در شب قدر است، تقلید را هم شامل بشود. مثلاً افراد بنشینند بگویند آقا مرجع من در رساله‌اش این‌طور نوشته، آن می‌گوید نه آقا مرجع من این‌طور نوشته. همین که تقلید، دقت کردید؟ این هم یک نکته است.

در بعضی از موارد که علم آمده، شامل علم تقلیدی هم می‌شود. این را خوب دقت کنید. اما مثلاً در آن روایت عمر بن حنظله یا روایت ابی‌خدیجه، «انظروا الی رجل منکم یعلم شیئاً من قضایانا». یعلم، این یعلم، علم اجتهادی است. این تشخیص اینکه علم شامل تقلید هم می‌شود یا علم اجتهادی است، این هم یکی از نکات فنی است. «یعلم شیئاً»، آن علم اجتهادی است. البته مرحوم صاحب جواهر رحمه الله معتقد بود که یعلم تقلید را هم شامل می‌شود. آوردید روایت را ؟

یکی از حضار : بله مرحوم شیخ می‌فرمایند و قال

آیت الله مددی : در کجا ؟

یکی از حضار : امالی شیخ طوسی

آیت الله مددی : امالی ؟

یکی از حضار : این که از امالی شیخ قال کنت جاهلا قال له افلا تعلمت حتی تعممل

آیت الله مددی : نه سند را می‌خواهم بخوانید نه آن که هیچ

یکی از حضار : اخبرنی ابوالقاسم جعفر بن محمد قال حدثنی

آیت الله مددی : حدثنی ابوالقاسم جعفر بن محمد ابن قولویه صاحب کامل الزیارات بعد

یکی از حضار : قال حدثنی محمد بن عبد الله الجعفر الحمیری

آیت الله مددی : این پسر عبد الله حمیری

یکی از حضار  : عن ابیه عن هارون مسلم عن مصعدة بن زیاد

آیت الله مددی : مصعدة بن صدقة ؟

یکی از حضار : زیاد

آیت الله مددی : مصعدة بن زیاد نه اینکه سندش خیلی بد نیست این می‌شود قبولش کرد هارون بن مسلم ثقه است این معمر بوده قرب اسناد دارد به اصطلاح و مصعدة بن زیاد به نظرم مرحوم شیخ نجاشی توصیه کرده صدقة را نه زیاد را چهار تا مصعدة ذکر کرده به نظرم زیاد را توثیق کرده است یکی را یا دو تا را توثیق کرده است .

علی ای کیف ما کان این سند اگر باشد که خیلی بد نیست نه حالا من در ذهنم یک سند دیگری بوده این سند که خیلی بد نیست می‌شود به راهی درستش کرد علی ای حال برگردیم به بحث خودمان این داشتیم چه نقل می‌کردیم که رسیدیم به اینجا ؟ که در باب

یکی از حضار : وجوب تقسیم باشد

آیت الله مددی : ها وجوب نه وجوب اجتهادی مرحوم صاحب کفایه ، مرحوم صاحب جواهر می‌گوید یعلم ولو بتقلیدا  لذا ایشان اجتهاد در قاضی شرط نمی‌داند. آخر می‌گویند، حالا دیگر خسته شد، نقل بکنم. می‌گویند محمد شاه قاجار شوخی کرده بوده که صاحب جواهر درسش شده مثل دکان رنگرزی. آخر پارچه می‌بردند تو دکان رنگرزی، می‌ریختند مثلاً سفید می‌شد، می‌ریختند سبز می‌شد، آبی می‌شد. می‌گفت این هی می‌گوید هر کی درس من حاضر بشود، این به او اجازه اجتهاد می‌دهد. می‌گوید مجتهد است. این مثل دکان رنگرزی شده که هر کسی آنجا برود زود مجتهد می‌شود.

بعد می‌گویند کلام به صاحب جواهر رسیده، گفته نه آقا من این حرف را نگفتم. من چون در قضاوت، اجتهاد را شرط نمی‌دانم، کسی که درس من می‌آید لااقل حد تقلید را بلد است دیگر، حد تقلید را یاد می‌گیرد. علم تقلیدی هم کافی است نزد من. نه اینکه اینجا دکان رنگرزی است، هر کسی وارد درس من می‌شود تبدیل به مجتهد می‌شود. نه، من چون علم تقلیدی را در باب قضاوت کافی می‌دانم. البته فکر کنم به محقق قمی هم نسبت داده شده، منحصر به ایشان نیست. به عده‌ای یعنی ببینید، آن یعلم شیئاً، کلام در یعلم است. آیا شامل علم تقلیدی می‌شود یا نمی‌شود؟ دقت کردید؟

در بعضی جاها علم یعلم به معنای علم اجتهادی است. چرا؟ نکته‌اش چیست؟ چون علم تقلیدی در حقیقت علم نیست. این مقلدش عوض شد مرد، این هم عوض می‌شود. ظاهر یعلم، چون کلی مشکک است، ظاهر یعلم این است که علمی باشد که ثابت باشد. علم ثابت، اجتهادی است.

یکی از حضار: اجتهادی هم استاد، تغییر، یک ادله…

آیت الله مددی: باز هم رو دلیل است. نه، به موت مقلد…

یکی از حضار:ولی به دلیل تغییراتش هم بیشتر باشد، یک بار می‌بیند تمام می‌شود، این…

آیت الله مددی: نه، این‌طور نیست.  نه، این را من، اگر این در حدی است که دائماً در حال تغییر است، پس به اجتهاد نرسیده هنوز.

یکی از حضار: جوال نیست.

آیت الله مددی: آخر می‌گویند یکی از بزرگان خدمت یک آقایی رسیده بود که اجازه اجتهاد می‌خواست. اسم نمی‌برم، هر دو را می‌شناسید. اسم نمی‌برم. بعد گفته بود آقا خب، خیلی مرد، این شخصی که از او اجازه، خیلی مرد بزرگواری بود، دیده بودمش من. خیلی شخص جلیل‌القدری بود. خیلی متدین و متعبد و با افق و اهل زهد و تقوا و ورع و اجتهاد. بله. گفته بود آقا من گاه‌گاهی شک می‌کنم که مثلاً خودم می‌توانم مثلاً احکام را استنباط کنم. آن آقا هم شوخ بود، گفت آقا شک نکنید، شما مجتهد نیستید. شک نکنید شما مجتهد نیستید. جای شک ندارد. علی ای حال

یکی از حضار : شک کرد یعنی نیست دیگر

آیت الله مددی : نه گفت أصلا شک نکنید شما مجتهد نیستید .

علی ای حال این هم راجع به این بحث.

یکی از حضار: شیئاً هم یکی از شأنش، یک مقدار کم هم کافی است، همین فقط شامل تقلید بشود، شیئاً؟

آیت الله مددی: خب علم، سر کلمه‌ی علم است. شیئاً بله، اجتهاد تجزی هم کافی است. ببینید، در باب قضاوت تجزی هم کافی است. «یعلم شیئاً من قضایانا». اما علمش چیست؟ بحث سر کلمه‌ی علم است. علم تقلیدی هم کافی است یا علم باید اجتهادی باشد؟ آقایان می‌گویند چون علم تقلیدی علم نیست در حقیقت، اگر مقلد نظرش عوض شد یا مقلد فوت کرد عوض می‌شود، پس این علم نیست. آن علمی که به اصطلاح واقعاً عنوان علم بر آن صدق می‌کند، علم اجتهادی است. پس مراد از یعلم یعنی اجتهاداً، تقلیداً را شامل نمی‌شود.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD287KBدانلود
PDF134KBدانلود
MP310MBدانلود
برچسب ها: 1404-1405خارج اصول
قبلی خارج اصول فقه (جلسه1) یکشنبه 1404/06/16
بعدی خارج اصول فقه (جلسه3) شنبه 1404/06/22

اصول فقه

فقه

حدیث