الذریعة (جلسه7) سهشنبه 1400/02/28
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
س: خراسانی، نظر شيخ خراسانی،
ج: شيخ صدوق
س: شيخ صدوق معذرت میخواهم، اين در اين که اين يکی از کتابهای شيخ که تحقيق کردند آن محق نشان داده که ايشان سالهای خيلی زيادی خراسان بوده، خيلی زياد يعنی
ج: اولاً مرحوم آقای چيز، مرحوم آقای نجاشی حالا وارد هم نشوم خب ضبط میشود مرحوم نجاشی ايشان نوشته نزيل ری با اينکه ايشان ظاهراً قم بوده مرحوم صدوق نوشته نزيل ری، حتی کلينی را هم نوشته نزيل ری کلينی را هم نوشته نزيل ری به نظرم يا حالا صدوق و کلينی کلينی را هم نزيل ری خيلی،
س: ری را که اعم از قم نمیگرفتند، حتماً قم را جدا مینوشتند،
ج: نه ديگر جدا مینوشتند، محمد ابن يعقوب بياور نوشته شيخنا الکينی نزيل الری
س: در ری ديگر عالم ديگر نمیشناسند،
ج: بلی در اين سهل ابن زياد اينها هستند اينها هم رازیاند ديگر اما در اين حدی صالح ابن ابی حماد رازی
س: در مورد چيز که دارد که در مورد شيخ صدوق نزيل ری دارد
ج: کلينی هم دارد به نظرم
س: بلی حالا من عرضم اين است
ج: اما اينش هم عجيب است يعنی بعض چيزها
س:
16: 1
ج: بلی ايشان معروف است قم اند ديگر، شيخ اصحابنا القميين است ايشان اصلاً آن عبارت سيدمرتضی که به قميين حمله میکند غير شيخنا ابی جعفر تعبير میکند، آن در عبارتی که در رسائلش آمده وقتی اصحاب قميين را میگويد مابين غلات و فلان و مجبره و مشبه يک حمله
32: 1
عليه قمیها شيخنا اباجعفر را خارج میکند واضح است که از اصحاب قمي است
س: بلی اين را اين تطبيق که چيز کرده برای پيدايش شيخ صدوق کرده اين مؤسسه امام هادی بلی اينجا يک بحثی ايشان کرده، سفرها و اينها را نوشته بعد اينجا مفصل در مورد سفرهای طولانی ايشان به چيز نوشته به منطقه خراسان،
ج: نه رفته تا بلخ و اينها خراسان بزرگ به اصطلاح خراسان قديم چرا رفته اما اينکه مانده باشد در جايي ما نديديم نه زياد زياد هم نه نسبت به آن زمان که در طلب حديث رحله به اصطلاح بود در طلب حديث و میرفتند سفر نسبت به آن زمان زياد نيست، آخر قرن چهارم است، اواخر قرن چهارم است اين قدر در طلب حديث و در سماع حديث رحلهها بوده طولانی يمن و به اصطلاح شمال آفريقا و مصر حجاز و بعد همه اينجاها را تا ماوراء النهر و اين انساب ثمانی واقعاً چيزی اعجوبهای است اين ثمانی، دهات ريز ريز اطراف خراسان میگويد دخلتها در سفره اولی، دخلتها و فلان يک شب دو شب آنجا بودم و عدهای از بزرگان محدثين گاهی در همين دهات و روستاها بودند مثل همين کتابی که راجع به حاکم جُشمی، جِشمی، جُشم و جُشمی به اصطلاح از اين آقای استادی نقل فرمودين خب مرد ملای است يعنی نمیشود انکار اين کتابش هم راسته تفسيرش هم تازه چاپ کردند و آن آقای شرقاوی به من میگفت من با دست خودم اين ده جلد را به ما داد هديه محبت کرد از مصر برای ما آورد علی ای حال اينها نشان دهنده اين است که میگويم مخصوصاً آن عبارت سمعانی را که آدم نگاه میکند دهات گمنام اطراف خراسان و بعد بعد از خراسان ماوراء النهر اينکه ايشان تا آنجاها رفته خارزم رفته اسم دهات را میبرد میگويد دخلتها در سنه فلان دخلتها در سفر دوم اول خيلی عجيب است سمعانی يک فوق العادهای مرد خيلی پرکار است خيلی پرکار است انصافاً انسان اينها را که میبيند،
س: برای سماع حديث رفته يا برای انساب و اينها
ج: نه ديگه ظاهراً هم سماع حديث هم به اصطلاح نوشته که بعد هم تراجم بيشتر دارد که از اين منطقه که هست، اينها فلان منسوبين اين منطقه اند و انصافاً اين کتاب الانسابش يک دائرة المعارف بسيار لطيفی است نکات تاريخی ادبی علمی حديثی رجالی تراجم خيلی نکات فنی دارد انصافاً اين کتاب خيلی قابل استفاده است خيلی کتاب نافعی است نه فکر نمیکنم شواهد نشان نمیدهد،
س: روايت ايشان گذاشته بودم کنار
س: میخواهيد روشن کنيد دوربين را هم که مطلبی فوت نشود،
ج: روشن است به نظرم دوربين نه، اين ضبط را که روشن کردم من هنوز بسم الله نگفتيم،
س: اين را چون چيز کرده بودند که فرموده بودين،
ج: آقا گاهی اوقات در درس ما بسمالله که میگفتيم بعضیها اشکال میکردند مال درس ديروز میگفتم بابا به بسم الله اشکال ندارد مطلب بگوييم حالا بعدش به خود بسمالله برگرديم اشکال دارين، تازه اين بسمالله را اول بسمالله گفت،
س: نه اين بسماللهاش گفته شده پس بگذاريد قطع کنم دوباره بگذارم
ج: نه باشد چه اشکال دارد
س: مرحوم آقای تستری میگفت که حاشيه زدم بر قرآن مقصودش اين بود که در حاشيه قرآن نوشتم، مصاحبه، حالا چاپ شده به اسم حواشی مصحف، گوشه خود نسخه نوشته بود
ج: رضوان الله عليه شيخ بزرگواری بود بلی رحمة الله عليه خيلی وجود مغتنمی است کتابهای که ايشان نوشته هم آن شرح نهج البلاغهاش هم اين قاموسش آثار خيلی خوبی از خودش به جا گذاشت با دقت انصافاً،
س: عجيب اينکه عبارت چيز را ايشان مفصل مینويسد، لذا هم اين به نظر ايشان اين عبارت منظور از خراسان خود خراسان باشد ايشان به نتيجهای رسيده مقدار سالها را نسبتاً زياد در آورده،
س: آن مقدمهای آقای رفيعی را میگويي مؤسسه امام هادی
س: بلی بلی
ج: درسته، سفر است به هر حال نمیگويد به ناحيه خراسان
س: آخر ايشان اين قدر آنجا بوده که چيز
ج: آن وقت ما میخواستيم بگويم که اين معلوم میشود که مثلاً خراسان در اصطلاح محدثين از مثل قم و ری شروع میشده ديگر میرفته به اينکه جزو ری اصلاً جزو خراسان نبوده،
س: بلی اين پيدا شد اين هدايه چاپ مؤسسه امام هادی مقدمه صفحه 109 رحلاته ايشان گفته، بعد سفرها همين طور هی از تاريخ مجالس و امالی و اينها در آورده بعد مثلاً در مورد ری میگويد بوسعنا القول ان الهجرة من قم الی الری کانت خلال کما بين العامين 339 و347 و بطبيعة الحال فانه بعد هذه الهجره کانت له اسفار الی قم بقربها من الری، میگويد
16: 7
ج: به عکس است اسفارش الی ری است نه اينکه الی قم
س: بهش میگويند ايشان میگويد در سال بين 339 تا 347 هجرتش به ری بوده ثم اقام فيها، حالا اين را شاهدش را ننوشته،
ج: از اين عبارت نجاشی هم اين طوری است نزيل الری معلوم میشود ايشان ساکن ری شده اما خلافش شواهد تاريخی است شواهدی که ما الآن در دست داريم مشايخش و رواياتش و اينها همهاش به قم میخورد به محيط قم میخورد بلی نجاشی هم نوشته اين مطلب را،
س: ايشان حتی خودشان میگويد آدرسی هم داده که میگويد که رکن الدين هويدی ايشان را دعوت کرده،
ج: اين در اول چيز هم میگويد کمال الدين عدهای از کتب میگويد در مجلس رکن الدين،
س: بلی فاجابهم که چون آن قبول کرده و رفته ری
ج: دارد اين اما اين فرض کنيم ممکن است به خاطر يک اميری يک
س:
19: 8
ج: اما اينکه ساکن ری باشد و تحديثش در ری باشد و از محدثين ری نقل بکند و محدثين در ری بيايند از ايشان نقل بکنند اين خلاف ظاهر است ظواهر تاريخش اين است که ايشان اهل قم است حالا ممکن است يک چند صباحی رفته تهران برگشته،
س: ايشان که میگويد در همان امالی دارد که حدثنا محمد ابن احمد ابن علی ابن اسد الاسدی بالری فی رجب 347 اين از سمت ری دارد اين طوری
ج: اما سفره است مشکل ندارد که
س: بلی حالا سفر که منافاتی ندارد
ج: اما غير از هجرت است
س: ولی اين 347 که بگذاريمش کنار ايشان سفرهای خراسان ايشان يک ليستی از سفرهای خراسان دقيق نوشته فی رجب 352 بعد رحلته الی مشهدالرضا قاصداً زيارة الامام علی ابن موسی الرضا، و فی اثناء ذلک السفر حلّ فی نيشابور يروی الحديث و يستمعه و استناداً الی ما يقول رحمه الله فقد کان فی شهر شعبان من تلک السنة فی تلکم المدينه و فی السنة نفسها غفل راجعاً من تلک الرجعه و توجه نحو العراق
ج: 352 يا 53 بغداد آمده که شيخ
س: بلی بعد میگويد که رفت بغداد
ج: شيخ مفيد و اينها ازش حديث نقل میکند و ابن غضائری پدر
س: بلی ايشان میگويد يحتمل 353 آنجا باشد که چون منقولات زياد است،
ج: دو مرتبه رفته بغداد دو مرتبه رفته،
س: بلی میگويد 353 و فی اواخر 353 رفته بيتالله الحرام زار مدينة المنور بعد ايشان میگويد که 354 و خلال عودته من الحج فی مطلع سنه 354 حل فی فيد و سمع الحديث فيها کما ورد الکوفه و
12: 10
من علمائها الحديث بعدش میگويد در راه همدان هم وايستاد
ج: اين احمد ابن زياد ابن جعفر همدانی است آنجا دارد و عند منصرفه من بيتالله الحرام خودش میگويد
س: بعد ايشان میگويد ما نمیدانيم 355 چه بوده ولی ما میدانيم که نجاشی میگويد 55 بغداد ايشان
ج: بغداد آمده
س: بعد میگويد نمیدانم چه بوده که رفته بغداد يعنی در چه مسيری بوده
ج: احتمالاً رفته برای زيارت مثلاً زيارت قبول ائمه(ع) مشاهد مشرفه احتمالاً برای زيارت رفته باشد،
س: بعد ايشان میگويد تا 367 حالا نظر ايشان اين است ايشان احتمالاً در ری مانده بوده بعد میگويد که 367 ايشان توجه الی مشهدالرضا، و بعد وصوله اليها املی مجلسين بعد ثم عاد من المشهد و لکن الظاهر انه لم يرجع الی الری بل استقر بالمقام فی نيشابور و فيها قام بنشر علم حديث آدرس به امالی است ايشان خيلی از بحثهای امالی تاريخها را چه کرده، حتی مطلع شهر الشعبان 368 حيث فی هذا الشهر غادر نيشابور متوجهاً الی بلاد ماوراء النهر و فی طريقه ورد مشهد الرضا للمرة ثالثه و فيها املی المجالس الاخيره من الکتاب حيث املی آخر مجلس فی 19 شعبان 368 بعد میگويد بالرغم من عدم المعرفة التاريخ الدقيق من مغادرته مشهده بالاتجاه ديار ماوراء النهر الا ان الظاهر سفره هذا اعقب زيارته الی مشهد الرضا باز میشود چهارم،
ج: نه میشود عقب الزيارة
س: اعقب احتمالاً شايد چاپی باشد يعنی بعد از زيارت مشهد
ج: و عقب زيارة،
س: بعد میگويد و هو رحمه الله و ان لم يذکر مراحل سفره هذا و زمان وروده و مدت اقامته فی کل مکان الا ان المستفاد من مؤلفاته انه مر بالسرخس و مرو و مروز و بلخ و سمرقند و ايلاق و فرقانه اخسيکس، نمیدانم چه
س: آری اسخيکتی، همان قصيرالدين اسخيکتی شاهر معروف
س: اسخيکس بلی و جبل بوتک و حيث ما حل کان يأخذ الرواية
ج: البته آن مرو و بلخ اولاً سرخس که میگويد اصلاً در آن تاريخ راه رسمی خراسان سرخس بود يعنی از طوس میرفتند به سرخس از آنجا میرفتند به سرخس از آنجا میرفتند مرو و اينها که الآن آن راه متروک است سالهاست يعنی قرنهاست آن راه متروک است، آن وقت اين قسمتی که رفته ماوراء النهر اين قسمت سمرقند و اينهاست آنها ماوراء النهر اند و الا مرو و رود و اينها اينها همه جزو خراسان اند،
س: ممکن است از سرخس رفته باشد طرف ماوراء النهر
ج: نه ديگر میرفتند طرف خراسان از سرخس از طوس میرفتند طرف همان مرو و بلخ و اينها از آنجا از آنجا از آمون دريا رد که میشدند میرفته طرف بخاری و سمرقند و کش و اينها آنها به حساب اصطلاحاً اين آمون دريا فاصل بود يا صيحون و جيحون، چون يک قسمتش بهم میرسد آمون دريا بهش، اين صيحون و جيحون زيرش خراسان بود که الآن افغانستان است بالاش به اصطلاح ماوراء النهر بود اصلاً ماوراء النهر برای همين جهت بهش میگفتند چشت صيحون و جيحون آن وقت شهرهای مثل سمرقند و بخاری و اينها همه جزو همان اند کل اين منطقه را هم خارزم يا عربها خوارزم هم میگويند تلفظ خوارزم خارزمی بودند،
س: ايشان میگويد اين تأليف من لايحضره الفقيه در اين سفر بوده چونکه در اينجا با محمد ابن حسن علوی معروف به نعمه ملاقات کرده و اجابت درخواست آن اين کتاب من لايحضره الفقيه را نوشتند،
ج: من يادم میآيد احتمال میدم آن شب هم با آقای زنجانی اين محمد ابن حسن ابن علی به نظرم در شجرهنامهای ما جزو اجداد ما باشد چون اين از اولاد اسحاق ابن موسی ابن جعفر است علوی بهش نمیگويند اسحاقی بهش میگويند من فکر میکنم چون مدتی است شجرهنامه را نديدم چند سال است فکر میکنم از اسحاق مثلاً بچهاش فلان فلان فکر میکنم در ذهنم بود که با اين ما به اصطلاح میرسيم به اين سيد نعمه المعروف بنعمه،
س: بلی حالا خلاصه ايشان میگويد اگر ما بخواهيم اين را درستش کنيم پس اقلاً چهار سالی اين سفر اخيرش طول کشيده چون ايشان تأکيد کردند پايان من لايحضر که 372 پايان کتابت اين کتاب بود و 368 سفر را شروع کرده پس اقلاً چهار سال طول کشيده ايشان میگويد اقلاً چهار سال ولی میگويد ما هيچ شاهدی بر برگشتن نداريم و فقط میتوانيم اين را بگوييم که قد استقر فی الری حتی سنة 381 و هی سنة وفاته شاهد بر اين که برگشت در ری بوده منتهی ايشان نمیگويد اما عموم گرفته که
ج: نزيل الری
س: البته بلی رفته آنجا ديگر پس حتماً ساکن ری شده
ج: اما خلاف ظواهر است نجاشی هم دارد اما خلاف ظاهر است آنی که ما احساس میکنيم از مشايخ ايشان از طروق ايشان همه مال قم هستند سنی در ايشان هست در همان امالی و غيره ليکن اين سنیها غالباً مال همين خراسان الآن از خارزم هم در ذهنم نمیآيد
س: بلی ايشان اتفاقاً شيوخ را بعد در واقع کار لطيفی که کرده همين است، شيوخ را براساس شهرها نوشته ايلاق اخسکس، بلخ
ج: اين خراسان است
س: جبل بوتک سرخس سمرقند، فرقانه فی کوفه مدينة السلام بغداد مرو روز، من مروه عرض کردم
س: مروه رود اينهای که عربی میگويند مروه رود
ج: مثلی که مرورود است فکر میکنم چون بعضیها مروزی نوشتند فکر میکنم دوتا نسبت باشد، يکی مرروزی، يکی مروه روزی حالا اين من يکجايي ديده بودم،
س: مروزی که نسبت به مرو است،
ج: بلی مرو است،
س: مرورود را میگفتند مروَرّود
ج: مرورّودی هم داريم مروروذی، مرّوزی هم ديدم با زی نه ذال چون مروروذ با ذال است من به نظرم مرّوزی هم ديدم نسبت مروذی حالا همان است مثلاً در تلفظ عاميانه من در بعضی از کتب مرّوزی هم ديدم مروَزی هم گفتند مروی هم گفتند مروَروزی هم ديدم آيا همه يکی اند يا فرق میکنند، فکر میکنم يک وقت ديدم که مرّوزی با آن با آنهای ديگر فرق میکند،
س: اين را در آثار البلاد همين که حدس زد مرّورود نوشته تعريب نشده را ناحيهای است ميان ولايت غور و قرنه، قاضی حسين از اهل مرورود است اصلاً فارسی اين جوری نوشته مرو رود ننوشته، اما يا در حدود العالم هم که عربی است با دال است، مرو رود است
ج: نه اين قاعدهاش بايد مروروذ باشد ذال باشد، قاعده همان فارسی قديم هم با ذال است چون قبلش حرف ساکن، حرف علت ساکن اگر حرف علت ساکن باشد ذال خواندند.
س: ايشان اصلاً تصريح کرده گفته که بذال المعجمه بالفارسيه النهر فکانه مرو النهر و هی مدينة قريبة من مرو شاهجان بينه
ج: مرو النهر اشتباه نوشته، نهر مرو بايد جا به جا میکرد
س: نه مرو رود خواسته اين را تعريب کند، مرو رود را گفته مرو النهر
س: رود را توضيح میدهد الرود النهر،
ج: نه میدانم در لغت عربی مضافه اليه را بعد مینويسند در لغت فارسی قبل مینويسند مرو رود يعنی رود مرو، فثوابه ان يقول نهر مرو نه اينکه مرو نهر،
س: خود حالا ايشان نکتهای که شما گفتين هم گفته در ادامه اتفاقاً، گفته علی نهر العظيم فلان و هی صغيرة بالنسبة الی مرو اخری خرج منه خلق من اهل الفضل ينسهون مروروذی، مرّوزی
ج: میگويم يکجای ديگر است، گفتم من ديدم اين میگويد يکجاي ديگر هم مرو است کوچکتر است از اين مرو به آن میگويند مرّوزی من الآن عرض کردم،
س: اين مرود را میگويد همين مرود را دارد میگويند
س: میگويد خود مرود را مروزی هم میگويند
ج: نه اين يکی غير از آن بزرگه است، میگويد آن يکی
س: غير از مرو اصلی،
س: مرو اصلی است آن مروروز دارد میگويد و هی صغيرة بالنسبة الی مرو اخری،
ج: پس يک مرو داريم، يک مروی يک مرورزوی، من فکر میکردم مروزی هم يکی ديگر است غير از مروروزی است،
س: مروزی هم میگويند نسبت به مرو رود است میگويند مرودی
ج: من چون در بعضی از کتب ضبط ديديم مروزی اصلاً نوشتند با ضبط مروزی و فکر میکردم که يکجاي ديگری باشد يا جای ديدم من حالا الآن در ذهنم حضور ندارم،
س: میگويد آن مرو مرو العظمی مرو شاهیجان است،
ج: شاهجان است، مرو شاهجان،
س: منتهی ضبطش شاهیجان کرده،
ج: همان شاهِ جان، شاهِ جان
س: میگويد اشهر مدن خراسان
ج: آن را مرو شاهجان هم دارند شاه جهان نه، شاهِهجان دوتا شاههجان مروشاههجان شايد مرو شاههجان يعنی مروی که مرکز است مرکز شاه است پايتخت شاه است مثلاً اين طوری
س: بلی حالا ايشان در اين شهرهای که شيوخ را شمرده سيزده دوازدهم مرو است، سيزده نيسابور است چهاردهم هم همدان است
ج: بلی نيسابور و مرو اينها تمام از خراسان اند اما فرقانه و نمیدانم آن اسمش چه است؟ سمرقند و اينها اگر رفته آنها نه آن از خارزم است آنها از ماوراء النهر اند،
س: نسبتاً خراسان زياد بوده،
ج: اما خراسانی حساب نمیشود
س: شيخ الطائفه به خراسان نمیشود با اين مقدار
ج: نه خير سفر رفته هی رفته طلب حديث کرده،
س: سفر بعد سفرهايش طول کشيده
ج: هی رفته طلب حديث کرده برگشته، اما اصولاً ما اشکالمان حتی رو عبارت نجاشی هست که میگويد نزيل الری به ذهنما ايشان نزيل الری نيست ايشان ساکن قم بوده و هم
س: پدرش هم قم بوده
ج: خانواده اينها اصلاً قم بودند خانواده ابن بابويه، و اصولاً به ذهن میآيد حتی همان تاريخ صاحب قم هم همين طور از بابويه است ديگر آنهم ظاهرش اين است که در قم بوده اينها اصلاً ظاهرشان در قم اند و جزو به اصطلاح در اصطلاح آن زمان قمیها جزو عجمها عربها هم اشعریها بودند ايشان جزو عجمهای قم حساب، آنی که ما احساس میکنيم اين است حالا به قول ايشان شايد زياد رفته، خب چرا همدانی نگفتند چرا مکی نگفتند دوبار هم بغداد رفته اما محدود سفر ايشان اين است نسبت به خراسان از بقيه جاها بيشتر رفته،
س: هم بيشتر رفته هم جای شيوخ بودند ايشان جای که میرفته خب سنی ها عامه بودند،
ج: بلی مخصوصاً منطقه بخاری و اينها
س: شيخ الطائفة بخراسان شايد به اين جهت
ج: علی ای حال الآن ما احساس نمیکنيم که ايشان،
س: در خراسان زمان صدوق نبوده
س: وجه الطائفه بوده آنجا رفته ايشان
ج: غرضم احساس ما اين نيست که اين مطلبی را که نجاشی گفته قابل قبول است،
بسمالله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
بحثی را که مطرح کرديم به عنوان مقدمه که حالا میخواهيم نتيجهگيری نهايي انشاءالله انجام بشود اين است که عرض کرديم آنی که ما احساس میکنيم از زمان مرحوم شيخ زمينههای ارتکاز رجالی و ارزيابی حديث براساس رجال از زمان مرحوم شيخ شروع شده نمیشود انکار کرد و اين ارتکاز در زمان مرحوم علامه به خاطر کار خلاصهای که ايشان انجام داده اين ارتکاز خيلی بيشتر شد يعنی ديگر تقريباً، تقريباً اين شد اساس کاری شيعه چه حالا قبول میکردند يا قبول نمیکردند نکتهاش اين بود که بحثهای رجالی متعارف شد يعنی کاملاً ديگر همين شرحی که ملاصدرا بر کافی نوشته ايشان مباحث رجالی هم دارد خود ملاصدرا هم دارد که مثلاً فلان ضعيف ثقه غرض وقتی کار به اينجا برسد که ملاصدرا مشغول رجال بشود اين معلوم میشود يک ارتکاز عمومی بر اين جهت بوده و کتابهای هم که در اين وقت مثلاً فرض کنيم کتاب مرآت العقول مرحوم مجلسی که رجالی نوشته کتاب پدر ايشان، ملاذ الاخيار الی آخره اين کتابها همه مؤيد همين نکته است که اين مباحث رجالی ديگر انصافاً در شيعه جا افتاد ليکن بحث سر اين است که از عبارت شيخ ما در آورديم، که ايشان میخواهد بگويد که همان قرن دوم هم مباحث رجالی بوده يعنی به عبارت اخری در حقيقت ايشان ارتکاز را از همان اول میخواهد بدهد و اينکه اصحاب ما کتب رجال نوشتند تضعيف کردند توثيق کردند ظاهراً اينها را هم بر همين اساس ايشان مرحوم شيخ که آن ارتکاز را درست میکند در اينجا اين سؤال مطرح میشود که آيا واقعاً همين طور است که در قرن دوم و سوم ارتکاز رجالی در بين شيعه موجود بوده حديث را براساس راوی بررسی میکردند يا ارتکاز فهرستی بين شيعه بوده و حديث را براساس مصدر بررسی میکردند آنچه که ما الآن احساس میکنيم هيچکدام نبوده نه ارتکاز رجالی بوده نه ارتکاز فهرستی بوده،
س: از قرن دوم
ج: از قرن دوم نبوده حتی قرن اول هم نبوده هيچ کدام نبوده من عرض کردم در قرن اول در دنيای اسلام آنجا هم ارتکاز رجالی نيست يعنی در دنيای اسلام در قرن اول اوائل قرن دوم بحثهای رجالی مطرح نيست يعنی در حقيقت اگر بخواهيم حالا عنوان بيشتر بهش بدهيم بحثی که بيشتر مطرح است تراجم مطرح است نه رجال رجال اصطلاحاً علمی است که متصدری افراد میشود به لحاظ وقوعشان در سند روايت يعنی نکته فنی رجال اين است اما تراجيم شرححال افراد شخصيت ايشان کجا بوده کجا رفته چند سال زندگی کرده حالا غير از انساب که باز علم ديگری است در قرن اول بيشتر تراجيم مثلاً اين از صحابه است از اجلاء صحابه است از بزرگان است مثلاً تاريخش اين است و مثلاً کارهای که کرده اقداماتی که کرده فرض کنيم در زمان پيغمبر در جنگهای که شرکت کرده کيفيت اسلامش چه مقدار با پيغمبر بوده يعنی اين قضايا بيشتر آن وقت آن مسائل مثل وثاقت ثقة ام لا، اينها ديگر خيلی مطرح نمیکردند تقريباً میشود گفت که يک نوع ارتکاز فقاهتی بيشتر يعنی شخصيت علمی طرف را نگاه میکردند مثلاً امام باقر از پيغمبر اکرم اگر حديث لاضرر را نقل میکردند قبول میکردند به اعتبار اينکه امام باقر نوه پيغمبر است و خاندان رسالت است و امام من ائمة اهل البيت جليل القدر ديگر بيايند بگويند ثقه ام لا، ايشان مثلاً طبقهاش به پيغمبر میخورد طبقهاش نمیخورد اين چطور میشود واسطه که بوده؟ بچه اينها را اصلاً بحث نمیکرده اصلاً وارد،
س: کليه تراجيمی کافی بوده،
ج: ها! عنوان کلی تراجيمی و عنوان فقاهت و عظمت روحی در قرن اول و تا قرن دوم يعنی شما الآن در کتاب موطأ مالک خب شما همين مثالی که عرض کردم يک قصهای راجع به ضرر از آن دومی نقل میکند همان راوی میگويد و قال رسولالله لاضرر و لاضرار همان شخص که قصهای عمر را نقل میکند و همان شخص میگويد و قال رسولالله بعد که بحث رجالی در قرن سوم شد آمدند گفتند آنی که از عمر نقل کرده قابل قبول چون اين شخص عمر را درک کرده اما آنی که از رسولالله نقل کرده قابل قبول نيست چون اين شخص لم يدرک رسولالله، و لذا بزرگان حديث اهل سنت با اينکه در موطأ مالک بود اين را قبول نکردند به خاطر اينکه اين شخص لم يدرک با اينکه موطأ مالک به اصطلاح از کتابهای بسيار مهم در دنيای اسلام میگويند منصور به مالک گفت من اين را بنويسم در دامن کعبه آويزان کنيم و دستور بدهيم که نسخش را به دنيای اسلام بفرستند عمل روی همين کتاب باشد میگويند خود مالک قبول نکرد اين طور نقل میکند سعد السعود، آن وقت راوی چقدر دارد نسخه چقدر يعنی چقدر افراد شايد مثلاً چند هزار نفر تا حالا اين موطأ مالک را از وقت تأليفش 150 تا 167 که وفات مالک است اين را نقل کردند خب امام مذهب هم هست دقت میفرماييد اين نکتههای رجالی در دنيای اسلام هم بعد از قرن دوم شد از اواخر قرن دوم که از اواسط شروع میشود و عرض کرديم نکته اول بحثش وثاقت بود که آيا ثقه است يا نه؟ اواخر قرن دوم يواش يواش و اوائل قرن سوم مسأله به اصطلاح ارسال و عدم ارسال ادراک طبقه بحث طبقات مطرح شد کم يواش يواش بحث مسأله اشتباه اسماء و تمييز اسماء مطرح شد بعد يواش يواش آن فنون حديث شناسی اين مرسل است معضل است چه معضِل يا معضَل است و اين فنون را يواش يواش تطبيق کردند و اواخری يعنی در قرن خود همان سوم يواش يواش تعارض جرح و تعديل مطرح شد چون در اوائل فرض کن مثلاً يک نفر جرح کرده بود يک نفر تعديل بر اثر صد سال يکی آمد گفت نه آقا اين آقای که از علی ابن ابی طالب نقل کرده ثقه نبوده او میگويد نه ثقه بوده آن وقت اين مباحث همه ناظر به قرن اول بود يعنی از ميانههای قرن دوم و قرن سوم که اوج قصه است ناظر به قرن اول بود وقتی اين ناظری شروع شد نظارت رجالی شد از اينجا بحث رجالی شد نه اينکه ارتکاز رجالی بود نه اينکه در قرن اول بيايند بگويند آقا تو اين آقا را درک کردی درک نکردی طبقهات میخورد، نبوده تو اصلاً ثقه هستی اصلاً در اين بحثها نبودند آيا عبدالله ابن عباس مثلاً سنش کوچک بود آيا عکرمه حالا میگويند عکرمه هم عبد بود اهل آفريقا بود اينها هم غالباً پدر و مادری نداشتند و میگويند عبدالله علی پسر عبدالله ابن عباس مثلاً به طناب میبستش میگفت اين دروغ میگويد بر پدرم نقل کردند از او جزو خوارج بوده اصلاً يعنی تفکر به اصطلاح زمان ما داعشی داشته میگفته من کاشکی دستم اسلحه باش هرچه در کعبه است در مسجدالحرام بروم بکشم تفکر، يک چيزهای عجيب و غريبی اما تمام صحاح ست از ايشان نقل میکنند تمام البته اين هست چون اين بالاخره شخصيتی است با اين خصوصياتی که گفتم عدهای شان زيادتر نقل کردند بعضیهاشان خيلی کم، از همهشان کمتر هم مسلم است، آن مقدار که مسلم از عکرمه نقل کرده از عبدالله ابن عباس از بقيه خيلی کمتر اما به هر حال نقل کردند حالا اين نقل بعدها انتخاب شد مثلاً از امام سجاد هم نقل بود آن را نقل نکردند، از امام باقر هم نقل بود نقل نکردند، از عکرمهای که اصل و نسب درستی نداشت به خاطر اينکه مناسب با طبقاتشان بود از او نقل کردند با اوضاع خودشان بود، ديگر حالا آن يک بحثهای است که احتياج به يک کارهای جداگانه به هر حال وقتی که آمدند بررسی بکنند تمام اينها را بررسی رجالی کردند يعنی آن کاری که شد و بررسی فهرستی نشد زياد بررسی فهرستی شان خيلی کم بود سرش هم اين بود که نداشتند کتابی که بررسی بکنند چيزی نبود که بررسی بکنند، آنچه که در آن زمان در قرن دوم که قرن فقهاء است مطرح میشود من عرض کردم کراراً يک مجموعه نوشتههای بوده از پيغمبر اکرم حالا يا صحابه نوشتند يا خود حضرت نامه نوشتند يک مجموعههای هم بوده کتابت از خود صحابه نيست واسطه است که اشهر آنها عمره بنت عبدالرحمن از عايشه نوشته، که بعدها معروف شد به سنن عمره،
س: شفاهی و سينه به سينه بوده بفرماييد
ج: بلی نه بقيهاش ديگر شفاهی بوده، آن وقت و لذا اين مطلب هم مطلبی، الآن من نمیدانم اهل سنت اين مطلب را توانستند جمع بکنند، اهل سنت اين کتاب عبدالله ابن عمر را جمع کردند و روش کار کردند، شايد دو سه جور کتاب باشد نه يک کتاب باشد،
س: بازسازی کردند
ج: بازسازی کردند و اصلاً بررسی کردند کتاب را اما باز با اين زوايای که من عرض کردم نه، به نظر من اگر بخواهيم اين کار را انجام بدهيم خيلی راحت میتوانيم آن مصادر اوليه غير از آن شفاهیها آنها را الآن بازسازی بکنيم يک مقدار نامههای است که پيغمبر نوشته، يک مقدارش الآن در بخاری هست غير بخاری هست، اين يک کتابی اخيراً که صدا و سيما ترجمه به فارسی کرد من به نظرم آمد شايد جامعترين کتاب اين باشد خيلی فرمانها، من هم دارم اسمهايش را يادم نيست، نه مکاتب الرسول يک چيز ديگری است عبارت ديگری دارد اسم کتاب، ايشان يک نفر به نظرم هندی الاصل باشد خيلی و حتی مثلاً کتب لهم رسولالله کتاباً امرهم بکذا، اين را آورده نوشته متن کتاب در دست ما نيست فقط همين مقدار از کتاب يک مقدار زيادی از اين کتابهای پيغمبر را،
س:
37: 32
ج: حميدالله اسم خوبی دارد کتابش الآن يادم نيست، الآن يادم نيست،
س: نشر سروش چاپ کرده
ج: انتشارات سروش، غرضم اينکه يک مقدارش را من در کتاب الاموال ابوعبيد ديدم نقل میکند کتب الرسول، يعنی منابع فقهای اسلام آنچه که مربوط به رسولالله بود يک مقدارش مکتوب بود مکتوبها يا مکتوبهای بود که صحابه نوشتند يا مکتوبهای بود که پيغمبر نامه نوشتند يا مکتوبهای بود که صحابه ننوشتند کسی ديگری از صحابه نوشته مثل عمره که از عايشه نوشته يکی ديگر هم هست برادر وهب ابن منبه، به نظرم عبدالله ابن منبه باشد به نظرم او از ابوهريره نوشته اين هم کتاب نوشتار است، من يک وقتی سابقاً صحبت کردم 144 اشتباه است 441 تقريباً همهاش يا معظمش در مسند احمد آمده عبدالله ابن منبه يک همچو اسمی دارد عن ابوهريره عن رسولالله اين جزو کتابهای است که در قرن اول موجود بوده منسوب به رسولالله بوده اما خودش مستقيم ننوشته از ابوهريره نوشته اين مجموعه اينها را جمع کردن خيلی لطيف است يک مجموعهای لطيفی است و در کل يعنی شايد من تا آنجای که خودم ديدم چون مدتهاست که من ديگر از انتشارات اصلاً محروم هستم، چه شيعه چه سنی، برای ما هديه بياورد از انتشارات جديد خبر ندارم و نمیدانم اين کتاب دراسات فی حديث نبوی شايد متعرض شده باشد، قاعدتاً آن اعزمی شايد متعرض اما اين کار کار خوبی است، يعنی همچو کاری نشده من نديدم نشده يعنی من نديدم اين کار و مخصوصاً با اين روشهای که ما داريم که خيلی علمی واقعی اينها نامههای پيغمبر چيزهای مثلاً فرض کنيد کتاب عبدالله ابن عمرو عاص میگويد من در به اصطلاح حجة الوداع از پيغمبر اجازه گرفتم و نوشتم در حجة الوداع يعنی ايشان در حدود پانزده سال و نيم عمرش بوده نزديک شانزده بين پانزده و شانزده و نوشتن بلد بوده در سال هشت هجری به اصطلاح ايشان نوشته اين را تا وقتی رحلت پيغمبر حدود دو سال ايشان نوشته، که گفته شده هزار حديث است ليکن چيزهای که الآن چاپ شده کم و بيش دارد و يک شرحی دارد خود آن کتاب يک شرحی دارد، يکی چيزهای که صحابه نوشتند آنچه که بين شيعه از همه معروفتر بود آنی که اميرالمؤمنين نوشته که حتی در روايات ما تأکيد شده کتبه اميرالمؤمنين من فلق فيه فلق شکاف، فلق فيه کلمه فيه يعنی دهان رسولالله از ميان دو لب رسولالله من فلق، يکی وقتی مدينه بوديم اين انس کتبی يادش بخير اين را گفتم خيلی خوشش آمد گفت خيلی تعبير زيبايي ماشين رانندگی میکرد ايستاد نوشت، من فلق فيه، اين من فلق فيه در بصائر درجات ديدم نمیدانم کافی دارد يا نه؟ بصائرالدرجات فلق، فلَق نگاه کنيد فلق فيه، نمیدانم در کافی دارد؟
س: يعنی از دهان مبارکش شنيده هيچ واسطهای نبوده
ج: کما اينکه عبدالله ابن مسعود میگويد من هفتاد سوره از گوش خودم از زبان رسولالله به گوش من يعنی هيچ واسطهای نبود، اين روايت ما دارد که کتبها اما فلق فيه چندتاست در بصائرالدرجات که من ديدم
س: در وسائل بلی دوتاست
ج: دوتا بيشتر من ديده بودم
س: سهتا معذرت میخواهم
ج: میگويم حافظه ما خيلی خراب نشده هنوز اميد بهش هست، گفت سرکه هر قدر خراب بشود از آب ترشتر است بالاخره، خب بفرماييد.
س: در کافی هم يکدانه هست
ج: من خيال میکردم کافی ياد نمیآيد در کافی نديده بودم اما خيلی تعبير زيبايي است کتبه اميرالمؤمنين من فلق فيه،
س: اما الجامعه است، صحيفة طولها سبعون ذراعاً بذراع رسولالله(ص) و املائه من فلق فيه و خط علی بيمنه،
ج: اين مخصوصاً مخصوصاً نکته لطيفش اين است که صحيفه صادقه علی تقدير ثبوتش اين صحيفه صادقه متفرقه است اما اين صحيفه اميرالمؤمنين جامعه است يعنی از بين صحابه ما دوتا صحيفه داريم که اسم دارند يکی صحيفه صادقه که منسوب است به عبدالله ابن عمرو عاص و اخيراً هم جمعآوری کردند بازسازی کردند يکی هم صحيفه جامعه يعنی الجامعه صفتی برای صحيفه است اسم اين صحيفه و اين خيلی عجيب است يعنی اولين بار در ميان صحابه اين تفکر که ما بياييم آنچه که مربوط به اسلام است جمع بکنيم، دائرة المعارف دائرة المعارف معارف وحيانی يک دائرة المعارف بنويسيم همه را جمع بکنيم که گفت علمنی رسولالله الف باب من العلم ينفتح من کل باب الف باب که اين خودش باب اگر قاعده کلی باشد يک مليون قاعده است باب تازه قاعده باشد،
س: به اين لحاظ میگفتند که همه را جمع کرده،
ج: اين خيلی عجيبه يعنی اين تفکر اصلاً خود اين تفکر، من لذا هميشه عرض کردم که اصولاً کلمات اهل بيت يک کلماتی است خيلی سنگين است خيلی بالاست خيلی عالی، يعنی فرض کنيم آنها خيلی زور زدند صحيفه صادقه که مثلاً، که اين صحيفه صادقه را هم مثلاً انشاءالله توضيحاتش را بعد بايد عرض بکنم مثل بخاری مثل مسلم قبول نکردند حتی در کتاب ابن حزم دارد فانها صحيفة السوء تعبير به سوء دارد فقط آن حديث اولش که نهی رسولالله عن اربع آن را قبول دارد بقيهاش را میگويد صحيفة السوء تعبير به صحيفه سوء دارد اين صحيفهای که اينها دارد اما اين و اضافه بر اين جهات راجع به اصطلاح اميرالمؤمنين صحيفة جامعه تمام ديگر هيچ نکتهای از شريعت نيست مگر اين که در اين صحيفه جامعه ذکر شده مثلاً در باب امام باقر(ع) با اينکه معروف بين ما مثلاً يبقر علم بقراء عبارت را اگر نگاه بکنيد يبقر علم النبيين خيلی عجيب است يعنی اين ببينيد اصلاً تعبير يک تعبير عجيبي است يعنی تمام اين، میخواهين بيارينش تمام يک صد و بيست و چهار هزار پيغمبر است فقط رسولالله نيست، آن گفت هرچه بخواهد بگويد حدش مثلاً بگويد من تمام روايات را جمع کردم اما يبقر علم النبيين،
س: مناقب جلد، مناقب آل ابی طالب مناقب ابن شهرآشوب جلد3 صفحه 328 يا جابر يوشک ان تبقی
ج: يوشِک به صيغه معلوم بخوانيد،
س: آری اوشک يوشک
ج: بلی،
س: موشکه
س: ان تبقی حتی تلقی
ج: ان تبقی فاعل يوشک است صيغه معلوم خوانده میشود
س: بلی حتی تلقی ولداً لی من الحسين يقال له محمد يبقر علم النبيين بقراً
ج: خيلی تعبير بالاست حالا فرض کنيم خدای نکرده اگر يک انسان بخواهد خدای نکرده حرف دروغ بگويد اما همين مغز اصلاً تفکر يک تفکری است که يبقر علم النبيين صحبت اين نيست فقط يبقر علم رسولالله يا علم اميرالمؤمنين تمام يک صد و بيست و چهار هزار پيغمبر را حضرت میآيد باز میکند برای انطباق با زمان و با جامعه و بعد برای تاريخ، تا الی يوم القيامه يعنی خيلی صحبتها صحبتهای بسيار بالای است اين صحيفه جامعه امير، من در مصنف عبدالرزاق به نظرم ديدم از زبان ام سلمه که يک روز رسولالله منزل من بود و علی ابن ابی طالب آمد پيش پيغمبر و معه جلد کبش اديم کبش يک پوست گوسفند بود و کان يسئل رسولالله فملأ ملأ دارد ملأ الجلد اديم يا اکارعه، اصلاً همين جوری هی سؤال میکرد اين را در مصنف عبدالرزاق است از ام سلمه، خيلی تعبير اين هم عجيبي است میگويد آنجا نشسته بود علی ابن ابی طالب از رسولالله می پرسيد هی میپرسيد هی مینوشت، هی میپرسيد تا اين پوست را پر کرد اين الآن معظم قرآنها، بلکه همهاش ظاهراً قرآنهای که الآن هست همه پوست گوسفند اند ديگر الآن قرآنهای عهد اموی يعنی پوست آهو متعارف نبوده آوردی اين را، المصنف عبدالرزاق خيلی تعبير عجيبی است اين تعبير که میگويد در منزل من بود يعنی اين با اينکه اينها اين مقدار اخبار اميرالمؤمنين را سانسور کردند ظاهراً اين از زير تيغ سانسور رد شده که آن پوست را پر کرد يعنی ظاهرش اين دو طرف پوست را حضرت با سؤال و جواب پر کردند، آن وقت اين مؤيد آن معنی میشود که اين مثلاً مثل فخد بعير بوده يعنی پوست رو پوست بوده اينها را جمع کردند بهمديگر بچاندند مثل ران شتر شده آخر بعضی از روايات در صحيفه جامعه توصيفش اين است بعضی از روايات در صحيفه جامعه توصيفش اين است که به صورت کتاب است اين را من در بحثهای شب پنج شنبه خوانديم متون مختلفش را به هر حال آنچه که ما الآن داريم در قرن اول آن وقت اواخر قرن اول هم اينها به صورت رسمی نوههای صحابه نقل میکردند مثلاً عمر ابن شعيب که نوه به اصطلاح پسر عبدالله يعنی نوه نوه عمرو عاص از جدش عبدالله نقل میکند از پدرش از جدش ما داريم مسند زيد در ميان شيعه اولين کتابی که الآن رسماً داريم البته سندش مشکل دارد متنی است که عمر ابن خالد از زيد عن ابيه امام سجاد عن ابيه الحسين عن اميرالمؤمنين اين قديمترين نوشته است که ما اصطلاحاً اسمش را گذاشتيم مسانيد نوادگان صحابه اينها نقل کردند يکش هم همين نواده عبادة ابن سامت است که همين حديث لاضرر در آن است حديث لاضرر که در کتاب مسند احمد يا در زيادات عبدالله آمده در آنجا از نوهای عباده عن جده از عباده نقل، اين در حدود سال صد و سی و دو زمان امام صادق وفاتش است اين نوه عباده ايشان نقل میکند و تمام اينها هم پيش آنها خدشه دارد و البته اين به اين معنی نشد که حالا مثلاً اينها نقل کردند اين روح فهرستی حاکم بشود متأسفانه بعدها که بررسی کردند بازهم اينها روی مبانی رجالی مثلاً عمر ابن خالد ثقه است يا ثقه نيست؟ آمدند روی مبانی رجالی حتی اين کتابها را ارزيابی کردند خود کتاب به اصطلاح صحيفه صادقه مشکلات فنی ديگر داشت که حالا جايش بحثش اينجا نيست ما در قرن اول آنچه که داريم که اواخر اوائل قرن دوم هم اينها ظاهر شدند نوشتارهای خود پيغمبر بوده که از همه مهمتر نوشته عمر ابن حزم است که نوه او محمد ابن ابی بکر ابن عمر ابن حزم او را نقل میکرده که اين پسر عموی عمره هم میشود همين از انصار است ايشان نقل میکند که پيغمبر نامهای نوشت برای يمن که ايشان رفتند به يمن خيلی نامه مهمی است اين نامهای که به عمر ابن حزم نوشتند در چند متن هم ازش الآن موجوده است، بيش از يک متن از اين نامه موجود است ما در بحث مناسبت آيه مبارکه اوفوا بالعقود متعرض يکی از عجايب اين است که در يک متنش اين است بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود همين آيه قرآن، در متن ديگر اين آيه در متن نامه نيامده، ديگر نمیخواهم چون وارد بحث اين بشوم.
يک مورد هم ما داريم که اهل بيت اين را تأييد فرمودند که امام صادق گفت برويم به خانه اينها يک نامهای دارند از رسول الله نگاه بکن ديه مثلاً فلان گفت رفتم اين طور بود فرمودند صدق، درست است اين مطلب درست است يک مورد اين جوری راجع به صحيفه صادقه موارد متعدد داريم مطابق با آن است ديگر حالا وارد اين بحثها بشويم طول میکشد و آن عبدالله ابن وهب از ابی هريره است همچون اسمی، برادر وهب ابن، عبدالله ابن منبه شايد باشد برادر وهب ابن منبه که يهودی بود که بعد مسلمان میشود به نظرم عبدالله ابن منبه باشد چهار صد و چهل و يک، چهار صد و چهارده حديث دارد که به نظرم شايد کلش در مسند احمد آمده عبدالله ابن منبه عن ابی هريره ببين،
س: حمام ابن منبه
ج: ها! حمام، حافظه بن منبهاش در ذهنم مانده الحمدلله نصفش ماند حالا نصف ديگرش، به قول ملا،
س: نسخه هم دارد،
ج: نسخه هم دارد
س: دوتا نسخه هم دارد،
ج: چاپ شده اصلاً من ديدم چاپ شده،
س: میخواهم بگويم بازسازی نيست،
چ: بلی چاپ شده به عنوان اقدم متون چاپ شده،
س: حمام ابن منبه
ج: من نجف بودم ديدم نخريدم اما در بازار ديدم، يعنی در حدود چهل و هفت، هشت سال پيش من ديدم، بلی چاپ شده نسخه دارد و فکر میکنم يا همهاش يا معظمش در مسند احمد آمده حالا اگر شماره داشته باشد حمام ابن منبه، ابن منبهاش را در ذهن بود خيال میکردم عبدالله و اين الآن يکی از آن مصادری است ليکن خود ابوهريره ننوشته حمام نوشته دقت فرموديد، آن وقت بعدها آمدند اين يعنی مجموعه نوشتاری که داشتند زياد نبود مجموعه شفاهیشان بيشتر بود اما مجموعه، آن وقت اين مجموعههای نوشتاری اينها بايد جمع بشود، تنظيم بشود و ارزيابی بشود اين مجموعههای نوشتاری که اينها در قرن اول و اوائل قرن دوم بود، يکی از اين مجموعههای نوشتاری خيلی خيلی مهم صحيفه جامعه اميرالمؤمنين است، يکی از اين مجموعههای نوشتاری باز در درجه دوم اين کتاب مسند زيد است که به اصطلاح عمرو ابن خالد واسطی نقل میکند اهل سنت بالاتفاق آن را رد کردند اهل سنت بالاتفاق،
س: مسند زيد همين که برادر آقای جلالی چاپ کرد ظاهراً
ج: نه مسند زيد را ايشان چاپ نکرد نشنيدم تحقيق ديگر چاپ، آن وقت اين عمرو ابن خالد در صحاح ست فقط يک روايت دارد تهذيب الکمال را نگاه بکنيد به نظرم ابن ماجه است يا ابوداوند يکدانه روايت از اين کتاب در کتب اهل سنت آمده و همه هم حمله کردند بهش بالاتفاق بدون اختلاف که اين عمرو ابن خالد وضاع و کذاب بوده اتهام کذب دارد، حالا همين هم مثالی بدی نيست که میخواهم بزنم همين کتاب با اين اوضاعی که ما گفتيم الآن مقدارش پيش ما موجود است میخواهم بگويم مباحث فهرستی ما حتماً به اين نيست که يک کتابی موجود بوده نقل بشود اين کتاب موجود بوده عمرو ابن خالد نقل کرده اصحاب ما يعنی کسانی که در کوفه بودند غير از عمرو ابن خالد که واسطی بوده، از زيد چنين چيزی نقل نکردند از عمرو ابن خالد هم زيدیها نقل کردند از اصحاب ما نقل نکردند باز واسطه بعدی هم باز زيدی حسين ابن علوان کلبی و اينها بازهم زيدی است بعد از دو طبقه اصحاب ما از اين نقل کردند ليکن در حدود مثلاً من باب مثال از حدود نهصد و خردهای روايت که در کتاب هست حدود سی، سی و پنجتاش را نقل کردند، نه به لحاظ رجالی اين آقا را قبول کردند نه به لحاظ فهرستی قبولش کردند الآن روايت مسند زيد يک عدد سی و خردهای يک مقدارش در کافی است يک مقدارش شايد بيشترش در تهذيب آمده خيلی يکی دوتا اگر باشد در فقيه يا اصلاً در فقيه نيامده، حتی مرحوم نجاشی که میگويد له کتاب کبير هيچ صحبت راجع به ايشان نمیکند، البته مبنای اصحاب ما بر اين بود که اين کتاب قابل قبول نيست آقای خويي روی مبانی خاصی که انشاءالله چون ما بايد شرح کتب را هم بدهيم قبول کردند اين روايت يعنی روايت عمرو ابن خالد عن زيد مورد قبول ايشان است، فقط نکتهای را که من يک شب هم خدمت آقای علوی بروجردی اينجا تشريف آوردند عرض کردم، اگر الآن شما میخواهيد جامع الاحاديث بنويسی خب کل کتاب مسند زيد را بيارين ديگر حالا، فقط فرقش اين است که در قرن چهارم يک کمش آمد، شما در قرن پانزدهم میخواهيد، اعتماد که حق با اين است مخصوصاً که مرحوم شيخ طوسی از اين کتاب عمرو ابن خالد از اين کتاب زيد يک قصهای هست حديث جعلی که به اميرالمؤمنين نسبت داده ان رسولالله حرم المتعه و لحوم لاهليه عام خيبر اين در مسند زيد هم آمده و الآن در مصادر ما مرحوم شيخ طوسی منفرداً از مسند زيد آورده از همان سند آورده، مرحوم صاحب وسائل هم آورده و لذا شهيدثانی قدس الله نفسه در کتاب شرح لمعه دارد که با وجود تعارض شديد در روايات ما مع ذلک روايتی به حرمت متعه نيامده، دقت نکردند چرا اين در تهذيب هست شايد مرادش روايت از طريق ما، اين طريق زيديه ديده اين فقط اين و من توضيحاتش را هم عرض کردم در بين بخاری و مسلم مسلم نقل میکند که عمر گفت متعتان، بخاری اين را نقل نمیکند بخاری اين را نقل میکند که ان رسولالله حرم، عن علی آنهم عن علی،
س: در مصحف صحيفه حمام چاپ خانجی که چاپ 139 تا حديث است
ج: بيشتر است خودش، من يک وقتی گفتم صد و چهلتا اما بعد نگاه کردم به نظرم در مسند احمد چهار صد و خردهای است،
س: البته اين مقداری
ج: نسخه پيدا کرده
س: نسخه که چاپ شده، خانجی چاپ کرده،
3: 51
مسند امام کاظم(ع) بوده به روايتی،
ج: آقای،
س: آن حاجی علوی چاپ کرده،
س: کاظمين
س: بلی
ج: مسند الامام الکاظم مال چيز است يکی هم به اسم مسند علی ابن سويد چاپ کردند، اين مسند نيست اشتباه است آن مسند ابراهيم ابن فلان مروزی،
س: مروزی، ابوعمران موسی ابن ابراهيم مروزی،
ج: موسی ابن ابراهيم مروزی اين چون با سندی ابن شاهک رفيق بود و بچههای سندی ابن شاهک را درس میداد لذا اين به خاطر رفاقت با سندی ابن شاهک فرصت پيدا کرد برود
37: 51
موسی ابن جعفر، در زندان احاديثی را از امام شنيده اينها را به عنوان مسند آورده و اين آقای جلالی که فرمودید مسند امام کاظم اين روايات موسی ابن ابراهيم مروزی است که در زندان خدمت امام رسيده و از امام نقل میکند و خب معلوم است ديگر وضعش هم معلومه، علی ای حال کيف ماکان، آن را میخواهيد شما بيارين، عمرو ابن خالد در تهذيب الکمال بيار عمرو ابن خالد را، يک مورد صحاح ست هست و من در فقهشان مراجعه کردم غير از حالا حديث ديدم اصلاً بعدیها همه بهش حمله کردند که چرا اين را آوردی اين عمرو ابن خالد کذاب است وضاع است بيار آدرسش را میدهد، يا ابن ماجه است يا ابوداود به نظر من،
س: اما اين را ظاهراً کلاً اين صحيفه همين 140 تا باشد چون الآن محقق در اول کتاب از ذهبی نقل کرده گفته اما حمام ابن منبه صنعانی صاحب تلک الصحيحة التی کتبها عن ابی هريره،
ج: ابن ببينيد اين صحاح است،
س:
43: 52
من مأة و اربعين حديث
ج: من خود من اول میگفتم در آن مسابقه، همينهای که شما بعضی از، من میگفتم 140 ليکن اخيراً نگاه کردم چهار صد و خردهای ديدم شايد اضافه شد، چهار صد و چهل، چهل و يک اينها
س: نه ممکن است با آن استدراکات
ج: بلی اما من ديدم چهار صد و خردهای از اين کتابهای جديد اگر باشد بيشتر عدد صحيفه را مینويسند،
س: بلی
ج: و من فکر میکنم حتی در خود کتاب مسند احمد هم حدود چهار صد و خردهای باشد حمام ابن منبه عن ابی هريره غرضم اين نکته فنی بود در قرن اول اصلاً نه ارتکاز رجالی بود نه ارتکاز فهرستی بود کتاب ها کم بود مجموعه نوشتارها، و لذا به نقلها در قرن دوم که آمدند اينها را نگاه کردند، در قرن اول نکات فقاهتی و تراجيم و اينها بيشتر بود در قرن دوم که آمدند يواش يواش نگاه کردند جنبه رجالی مطرح شد، آن وقت در جنبه رجالی همه را مطرح کردند حتی رو نوشتهها هم مطرح کردند که آيا اين نوشته درست است اين نوشته درست نيست اين صحيفه حمام صحيح است آن صحيفه عبدالله ابن عمر عاص صحيح است يا نه؟ نکات رجالی و لذا بنده سراپا تقصير ديشب در بحث گذشته عرض کردم در حقيقت اين نکته که من گفتم تحليل رجالی ناظر به اين بود، آنی که ما از شيخ میخاستيم در بياريم ارتکاز رجالی ارتکاز رجالی يعنی همان قرن اول علماء وقتی نقل میکردند میگفتند اين آقا ثقه است از مثلاً، يا اين صحابه ثقه است عن رسولالله، اما در تحليل نه اين فاصله زمانی پيدا کرد، يک قرن و نيم گذشت اين ميراثها آمد بعد آمدند کار کردند روی ميراثها نوشتاریهايشان زياد نبود آن مقداری که شفاهی بود بيشتر بود شفاهی را که آمدند بررسی کردند بررسی رجالی کردند يا قواعد حديثی اين مرسل است اين معضل است اين فلان است يا قواعد، دقت فرموديد نکته فنی چه شد؟ لذا ما اسمش را گذاشتيم تحليل رجالی نه ارتکاز رجالی ارتکاز رجالی نبود ارتکاز فقاهتی بود يا فقاهی به قول بعضیها ارتکاز تراجيمی بود اما ارتکاز رجالی نبود و اين راجع به قرن اول در بين اهل سنت.
در قرن دوم که به اصطلاح شيعه برگشت و شروع مطالب را از ائمه گرفتن آنجا هم ارتکاز رجالی نبود که شيخ ارتکاز فهرستی هم نبود اصلاً چون ما عرض کرديم مسأله رجال و فهرست هردو تعبد اند شما به لحاظ نسخه میگوييد اين حديث قابل قبول است يا به لحاظ صفات راوی میگويد اين قابل قبول است يا صفات راوی را میبينيد يا خود نسخه را میبينيد که يکی میشود رجال يکی فهرست، اما در حقيقت اينها هيچ کدام نبود چرا؟ اولاً نکته اساساً اين بود که شيعه مبناش به اين شد که در همان قرن اول بيايد از علی ابن ابی طالب بعد امام حسين بعد حضرت سجاد مخصوصاً زمان امام سجاد اين يواش يواش شروع شد و اوج اين قصه امام باقر امام باقر اوج اين قصه يعنی نسبت به قرن اول در قرن دوم شد امام صادق، يعنی در حقيقت اگر بخاهيم نکته نقل بکنيم نمیدانم روشن شد نکته کلامی بود يعنی رجوع شان به روايات اهل بيت به لحاظ انی تارک فيکم الثقلين بود، در قرن اول يا رو فقاهت و اجتهاد بود الآن هم شايد مطلع باشيد مباحث اجتهاد و تقليد يک حالت عجيبی دارد گاهی در کتب فقه میآيد مثل عروه در اول عروه اجتهاد و تقليد دارد تا اين در کتب اصول میآيد مثل کتب اصولی ما که مثلاً در کتاب کفايه اين را به عنوان خاتمه قرار داده اما در کتاب معالم جزء ابحاث علم اصول قرار داده محل کلامشان بوده خاتمه باشد يا، در مباحث کلامی هم متعرض شدند مباحث تصويب و اينها يعنی اين بحث اجتهاد و تقليد هم روحيه کلامی دارد يک نکته کلامی دارد هم نکته فقهی دارد و هم نکته به اصطلاح اصولی اما مباحث حجيت عترت و عصمت عترت اين تماماً کلامی بود مباحث وثاقت راوی بلی آقا پيدا کردی آن،
س: عمرو ابن خالد را میخاستين
ج: آها!
س: آن را هم پيدا،
ج: در کتاب تهذيب الکمال، نه اللتيا و التی را نمیخواست که همان تهذيب الکمال چون تهذيب الکمال دقيقاً میآورد که در مثلاً فلان کتاب آمده
س: بلی ايشان تهذيب الکمال مزی جلد 21 صفحه 601
ج: اين يک جلدها ديگر است چاپ من، اين جلد اصلاً يازده است جلد چاپ من،
س: بلی اينجا مال چاپ الرساله است مال اين دکتر بشار ابوالمهدی
س: چاپ جديد است خيلی اضافه کرده يعنی اضافه کرده تعليقه دارد
ج: نديدم من اين چاپ را
س: بايد بهتر از آن چاپ قبلی باشد
س: بلی، شماره اصلاً شماره مهم است، شماره 4356 ديگر آن رمز اولی که زده بخاری است و متفق عليه خ و قاف،
ج: قطعاً بخاری از اين نقل نمیکند متفق عليه چه است؟
س: عمرو ابن خالد ابن فرخ ابن سعيد
ج: نه عمرو ابن خالد واسطی، نه بابا قطعاً نقل نمیکند نه اينکه احتمالاً نه بخاری ضعيفتر از بخاری هم نقل نمیکند چون بالاتفاق، يک نفر نگفته ثقه يک نفر،
س: عمرو ابن خالد،
ج: همين زيد ابن علی،
س: بلی،
س: عمر ابن خالدهايش تمام شد،
س: واسطی اصلاً نيست درش
س: اين عمرو ابن خالدهای که دارد چهارتا دارد يکی عمرو ابن خالد ابن فرخ که عرض شد يکی عمرو ابن خالد ابوخالدالقرشی مولی بنی هاشم اصله کوفی انتقل الی واسط،
ج: همين،
س: اين بازهم متفق عليه است قاف دارد
ج: قاف يعنی نه متفق عليه، قاف يعنی ابن ماجه،
س: قزوينی
ج: قزوينی، عرض کردم بهتان قزوينی ابن ماجه بعد احتمال دادم ابوداوند يا ابن ماجه بيشتر ابن ماجه در ذهنم بود، اين متفق عليه نيست، يک توضيحی هم عرض بکنم متفق عليه که اينها مینويسند بعضیها مثلاً که وارد نيستند اينهای که وارد نيستند خيال میکنند همه اتفاق همه علمای اهل سنت اتفاق کردند کلمه متفق عليه در اصطلاح محدثين يعنی فقط بخاری و مسلم،
س: اين دوتا
ج: فقط اين دوتا اين اشتباه نشود، وقتی نوشتند متفق عليه خيال نکنيد همه علمايشان موافق اند،
س: اول اين همين را نوشته قاف را متفق عليه نوشته،
ج: نمیشود قاف،
س: و الا اشتباه قزوينی درست
ج: نه ابن ماجه است ديگر فقط يک نفر،
س: بلی پس من آدرس را تصحيح کنم، جلد 21 صفحه 603 شماره 4357
ج: فقط ابن ماجه نقل میکند،
س: روی عن حفة ابن ابی حبه کوفی
ج: حَبّه
س: حَبه ابن ابی حبه کوفی و حبيب ابن ابی ثابت،
ج: اينها در ابن ماجه نيست هيچ کدامش نيست
س: بعد از آن پرانتز قاف را گذاشته،
ج: زيد عن زيد ابن علی،
س: بعدی هم و زيد ابن علی ابن الحسين باز قاف
ج: اين قاف اين قاف دارد،
س: اين دوتا را زده قاف و حبيب ابن ابی ثابت را هم زده قاف،
ج: نمیدانستم من فقط زيد ابن علی را ديدم
س: له عنه نسخه
ج: همين، همين مسند زيد است،
س:
25: 00: 1
اسرائيل ابن يونس و عباد ابن کثير بصری و اينها هستند بعد اينها را نقل کرده
ج: نه آن دوتا آنها از عمرو ابن خالد عن زيد اينکه قاف مینويسد آن در راوی است يعنی قاف را گاهی در مروی عنه مینويسد گاهی در راوی مینويسد،
س: بلی مروی عنهاش دوتا در راویها دوتا
ج: دوتا
س: و قال عبدالله ابن احمد ابن حنبل عن ابيه متروک الحديث ليس بشئ، بلی بعد میگويد که و قال ابوبکر الاصرم عن احمد ابن حنبل کذاب يروی عن زيد ابن علی عن آبائه احاديث موضوعاً يکَّذب يا يکذب
ج يکذِب بعد
س: چقدر حرف اين سنی را باور کنيم در اينکه يروی عن آبائه و يکذب
ج: همين که هست الآن ما هم از ابن فضال نقل شده ثقه ابن فضال دارد ما غير از ابن فضال، نجاشی ندارد نجاشی فقط میگويد له کتاب کبير و سند میآورد به کتاب، الآن ما انشاءالله در بحثهای فهرستی من جمله همين مسند زيد را هم بررسی میکنيم که اين چه وضعی دارد اين کتاب مسند زيد،
س: حالا از دوتا نقل میکند که از ابوداود پرسيدند از ابی خالد يکبار گفته هذا کذاب يکبار گفته ليس بشئ،
ج: اصلاً يک نفر من نديدم بگويد لابأس به حتی، میخواهی حديثش را از خود،
س: بعدش هم ايشان مینويسد واسط رفتنش هم به خاطر همين شغلش بوده
ج: چون میگويد کذاب بود بعد امرش معلوم شد دروغ میگويد رفت شهر ديگر اصلاً برای اينکه رد گم بکند مثلی که کذاب خيلی هنری بوده خيلی هنرمند هم بوده در،
س: میگويد که عن بکير قال کان فی جوارنا يضع الحديث و لما فطن له تحول الی واسط
ج: فطن با طاء نه فتن مفتون، مردم فهميدند که اين دروغگوست رفت از کوفه خارج شد رفت يک شهر ديگر نه اينکه متفق عليه است بينشان، من هدفم اين بود که غرض مثلاً اين خيال نکنيم هر کتابی بود اين بين شيعه زود جا افتاد همين کتاب بود از زيد ابن علی هم بود بين شيعه جا، و اين جا نيفتادن خوب دقت کنيد مثلی که در باب کلام شيخ گفتيم اين زمان خود عمرو ابن خالد نيست يک دو واسطه از زيدیها اند بعد جا افتاد مثل سعد ابن عبدالله اين نکته را من عرض کردم،
س: بعد از مدتی
ج: ها! اين آمد قم پيش قمیها عدهای از احاديثش جا افتاد الآن شما احاديث عمرو ابن خالد عن زيد را نگاه بکنيد کافی هست تهذيب هست،
س: آدرسش در بين خودمان،
ج: بلی خودمان در تهذيب هم کافی هم هست، اگر سند کامل بيارين مثل اين ناقص نباشد مثل آقای خويي يک حسين ابن علوان است، يک منبه ابن عبدالله است همينهاست يعنی طائفه خود زيدیهاست عمرو ابن خالد
س: زيد باشد، عن ابی جعفر هم داريم در کافی
ج: حالا ممکن است يکی دوتا و الا معروف است که عن زيد چون میگويد من در مدينه رفتم اعلم بنی هاشم زيد بود، لم اجد افقه و الاعلم يعنی اعلم يا افقهی که تعبيرش
س: عن اصحابنا کافی جلد3 صفحه 211 حديث شماره 4 عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن خالد عن ابيه عن ابی الجوزاء عن الحسين ابن علوان عن عمرو ابن خالد عن زيد ابن علی،
ج: دو طبقهاش از آنها اند بعد توسط برقی پدر به قم آمده، يعنی به عبارتی،
س: آن درسته حسين ابن علوان
ج: علوان ضبط شده،
س: اين کامل زيدی است
ج: بلی اين هم از همانهاست حسين ابن علوان کلبی البته اين هم محل کلام است آقای اين را توثيق کرده مشهور توثيق نکردند آن ابی الجوزاء هم منبه ابن عبدالله يا عامی نوشته يا بطری نوشتند زيدی نوشتند يا مثلاً شيخ بخوان سعد عن مثلاً ابی الجوزاء يعنی دقيقاً آدم نگاه بکند دو طبقه کتاب جا نيفتاده بود يک دفعه در زمان قمیها میآيد قم جا میافتد و اصولاً ما توضيح داديم اصولاً قم مرکز فهرست است اصلاً اساس فهرست از قم است،
س: ابن بوته هم که فرموديد قم است
ج: آن هم قم است ابن وليد در قم است ابن بوته اينها اصلاً مرکز و،
س: اين که مورد شيخ که فرموديد تهذيب جلد 3 صفحه 93 فاما ما رواه محمد ابن حسن بقال عن عبدالله ابن منبه
ج: اين ابی الجوزاء است
س: عن حسين ابن علوان
ج: عن حسين ابن علوان عن عمرو ابن خالد دقت کردين يعنی میخواهم بگويم آنی هم که جا افتاد بعد از دو طبقه نه اين که در همان زمان يعنی چه شد؟ شد تحليل يعنی آمدند گفتند و بازهم کتاب میگويم سیتا سی و ششتا شايد حديث کلاً ما در کتب اربعه سی، سی و پنج، ششتا اما کل کتاب ايشان نهصد و نودتاست نهصد و هشتاد تا کل کتاب زيد مسند زيد،
س: الآن من اين کتب اربعه زيد را عرض میکنم يعنی بدون تکراری يادداشت
ج: عمرو ابن خالد عن زيد،
س: عمرو ابن خالد
ج: بلی عن زيد، آنچه که ما الآن داريم نکته را دقت بکنيد در قرن اول زمان حضرت سجاد، امام باقر امام صادق شيعه به دنبال نه بحث رجالی بود نه بحث فهرستی بود نه تراجيم بود بحث کلامی عصمت ائمه، اصلاً عصمت ائمه مطرح بود،
س: تمسک به ثقلين
ج: و به اصطلاح ديگر نمیآمدند بحث رجالی مطرح بکنند آن وقت میماند اين کسانی که از ائمه نقل میکردند چون اين در کوفه اين کار بيشتر شد يا افرادی که در مدينه بودند يا در بصره بودند يا يواش يواش اشاعره قم اينها میآمدند به مدينه میآمدند به مکه، میآمدند به مکه يا برای عمره يا برای حج، مثلاً فرض کنيد از زمان حضرت سجاد تا حضرت صادق(ع) حدود هشتاد سال مثلاً هفتاد سال، هفتاد سال سفرهای متعدد لذا اگر حديثی هم میآمد نوشته هم میشد جنبه رجالی هم داشت، جنبه فهرستی داشت يا به قول ابن وشاء میگويد ششصدتا يا نهصدتا استاد و شيخ ديدم که در مسجد میگفتند حدثنی جعفر ابن محمد اينها را باهم مقايسه میکردند بعد هم از امام سؤال میکردند لذا ما در اين مدت در اين فاصله بين هشتاد مثلاً زمان حضرت سجاد تا صد و پنجا اين هفتاد سال نه کتاب رجالی میبينيم نه کتاب فهرستی، بلی گاهی میآمدند خدمت امام صادق آقا کتاب حريز؟ میفرمودند خوب است، مثلاً ما داريم امام هادی يا امام عسکری کتاب يونس را حضرت ورق زدند فرمودند اعطاه بکل حرف نور فی الجنه، ببينيد ما کتاب داشتيم در کوفه کتابها موجود بود نه اينکه کتابها ليکن تمام اعتماد روی کتاب باشد نبود چرا؟ چون هی مراجعه میکردند سؤال میکردند میگفتند آقا من رفتم خدمت حضرت اين جور گفت آن آقا گفت اين جور گفت لذا آنچه که در آن زمان مطرح بود جنبه علم بود نه جنبه تعبد کثرت کتابها در کوفه نوشته میشد پخش میشد و بعد خود ائمه(ع) اشاره میفرمودند سؤال میکردند مثلاً ما الآن چند مورد داريم که از اين کتابی که به اسم اميرالمؤمنين سنن و احکام، حضرت صادق کذبوا علی علی، اين دورغ است، اصلاً اين دروغ است، اين مطلب دروغ است نيامدند بگويند که اين مثلاً راويش ضعيف است ثقه است اين راويش که بوده؟ فلان که بوده اصلاً دروغ است اين مطلب دروغ است، در همان سؤالی که از حضرت به اصطلاح اميرالمؤمنين میکند راجع به اختلاف حديث بر رسولالله حضرت نمیفرمايد بيايد بگويد راوی، در يکجايش میفرمايد در چهار مورد، سه چهار مورد که هست، يکش اين است که کسانی را کانوا يکذبون علی رسولالله آن هيچی آن اصلاً بهش توجه نمیشود دو اينکه ناسخ و منسوخ را نشناخته يک چيز ديگر هم دارد و بعد اينها اطلاع به تمام احاديث رسولالله نداشتند من مطلع هستم، من دقيقاً حديث رسولالله از من بايد سؤال بکنيد، ببينيد بحثی که الآن مطرح میشود بحثهای کلامی بود عصمت، و لذا بلی در قرن بعد که آمد که مثلاً از سالهای صد و پنجا که اين نسخهها رفت به طرف بغداد و بعد از دويست که اين نسخهها آمد به قم رو نسخهها کار کردند کاری که رو نسخهها شد بيشتر، تصحيح نسخهها و بيشتر البته بحثهای رجالی هم گاهی مطرح کردند که اين آقای که اين نقل کرده اين اصلاً میشناسيمش نمیشناسيم، و خوب دقت کنيد اينی که مرحوم شيخ طوسی اين نکته را هم عرض کنم، شيخ طوسی میگويد که اصحاب ما عمل به اخبار میکردند ليکن اخبار مخصوص آنهای که رواتش از اماميه اند از ما هستند، شايد مثلاً شما بگوييد اين نکته نکته رجالی است، بالاخره نکته اينکه امامی هست يا نيست؟ نکته رجالی است به صفات راوی بر میگرده ليکن اگر دقت بشود مراد شيخ، درست هم هست مطلب ايشان، چون اينها از راه اماميه به روايات اهل بيت میخواستند به کلمات اهل بيت برسند به مبنای اهل بيت برسند، يعنی اينها توقع نداشتند از ابوحنيفه از امام صادق چيزی نقل کرد دقيقاً مثلاً مبنای شيعی باشد يعنی به عبارت اخری اين مطلبی را که شيخ میگويد از اصحاب ما گرفتند اين نکتهاش همان نکته کلامی بود چون دنبال حقايق اهل بيت بودند نه اينکه دنبال بحث اينکه امامی بودند مثلاً فرض کنيد محمد ابن مسلم الآن روايت دارد در کتب اهل سنت هم، از خود سنیها عن فلان عن فلان عن رسولالله شيعه آنها را هم عمل بهش نمیکرد شيعه محمد ابن مسلم امامی را به خاطر اينکه از امام صادق يا امام باقر نقل میکند يعنی امامی بودن در راه رسيدن به مبانی اهل بيت راه رسيدن به حقايقی امامی بودن يعنی اين، نه اين نکته رجالی نکته رجالی مطرح نبود، و لذا اگر مثلاً محمد ابن مسلم يا زراره يا ديگران که ما داشتيم شخصيتهای معروفی بودند حديث نقل میکردند از مثلاً فلان ابن عباس عن رسولالله شيعه رو آنها حساب باز نمیکرد شيعه حسابش اين بود، همين طور که از ابان ابن تغلب نقل شده شيعه کسی است که در زمانی که صحابه اختلاف کردند به علی ابن ابی طالب برگرده و الآن در زمان ما در نقل از علی ابن ابی طالب اختلاف بکنند به جعفر ابن محمد برگرده اين شيعه است خلاصهاش، اينها دنبال اين نکته بودند نکتهای که کتاب الله و عترتی بودند لذا به ذهن ما میآيد که در قرن اول و دوم تا اواخر قرن تقريباً تا نيمههای قرن دوم که ديگر کتابها میرود بغداد و رو کتابها کار میشود بازهم کارهای روی کتابها بيشتر جنبه مثلاً تصحيح نسخه و اينهاست که نسخه مثلاً درست باشد و مع ذلک بازهم گاه گاهی مطرح میکردند با خود امام.
ما نظر ما اين است که از امام رضا(ع) يواش يواش در شيعه مسأله جديدی مطرح میشود و آن عرض روايات ائمه متقدمين و اينکه از امام گاهی هم به عنوان روايات است روی عن جدک کذا و روی عن جدک کذا، و گاهی هم مثلاً فلان کتاب روی کتابها و ائمه(ع) جواب امامها را به لحاظ مسأله رجالی يا فهرستی نبود جواب امام را به لحاظ مسأله کلامی بود اصلاً ديدگاه اين بود بلی در نسخهها که در بغداد رفت بزرگانی مثل مرحوم ابن ابی عمير رو نسخهها کار کردند نسخه شناسی کردند، بر او خود روات کار کردند افراد را میشناختند آنهای که قابل اعتماد اند و مع ذلک کله باز ابن ابی عمير رواياتی داشت که بعدها اصحاب بهش عمل نکردند ما الآن مقدار زيادی روايات ابن ابی عمير داريم که اصحاب بهش عمل نکردند معظم آنها در ميراثهای واقفی آمده، مرحوم کلينی عن حميد ابن زياد عن ابن سماعه عن محمد ابن زياد اين محمد ابن زياد ابن ابی عمير است اين روايت را اصحاب به اصطلاح ما بهش عمل نکردند اما در ميراثهای واقفی آمده که حالا اين شرح بعدی.
پس بنابراين در قرن دوم اواخر قرن اول و اوائل قرن تا نيمههای قرن دوم شيعه در حقيقت رو مسأله عصمت تمسک کرد و هدفش اين بود که به حقايق اهل بيت برسد و اين نسخ متعدد بودند راویها متعدد بودند اشخاص فراوان بودند شک و شبههای میشد مستقيم مکه، مدينه مکه به امام مراجعه میکردند اصلاً ديگر نوبت به اين تعبد نبود،
س: فهرست و رجال
ج: ها! به تعبد و اينها البته اين بود که عدهای مطالب را به نحو شفاهی برای ديگران میگفتند عدهای هم نوشتار خودشان من خدمت امام بودم اين مطلب را فرمودند، تو بگير اين را نقل کن اينها زير بنای اسناد يا زير بنای فهرست شد اين نقلها اگر شفاهی نقل میکردند آن شفاهی برای کس ديگر نقل میکرد بعدها میشد سند، برقی که نقل میکرد میشد سند اگر نوشتار داشت اين نوشتارش را به شما میداد شما به شخص مثلاً فرض کنيد حفص ابن غياث اهل سنت بود گفت خدمت امام صادق رسيدم اين سؤالات را کردم امام اين جور جواب دادند اين نوشتار به پسرش يا به شخص ديگر داد آن به شخص ديگر میداد که مشهورش همين سليمان ابن داود منقری است او میداد مثلاً به شيعيانی که در، توسط او میرسد از اينجا يواش يواش بحثهای فهرستی شکل گرفت که تو از که گرفتی؟ او از که گرفته، اين اجازات يواش يواش از اينجا شکل گرفت و لذا تحليل فهرستی هم مثل تحليل رجالی اهل سنت قرن بعد است يعنی يواش يواش از قرن بعد و لذا ما اسمش را تحليل گذاشتيم نه اينکه منهج منهج فهرستی بود منهج نبود يا مثلاً ارتکاز ارتکاز فهرستی بود نه اصلاً به ارتکاز کار نداشتند، ارتکاز اين بود که بايد به ائمه مراجعه کنند ارتکاز اين بود کلمات ائمه را از اصحاب ائمه، بزرگان اصحاب مثل زراره و محمد ابن مسلم و بعد آلاف از مردم کوفه که میرفتند مکه و مدينه، میآمدند میگفتند آقا ما خدمت امام رسيديم اين سؤال را کرديم امام اين جور، او میگفت اين جور است اين میگفت اين جور است و لذا ما هم عرض کرديم، در زمان، ما الآن از امام باقر يا امام سجاد در تعارض نداريم اما امام صادق داريم، که در حقيقت اين تعارض در زمان امام صادق پيدا شد سر پيدا شدن تعارض هم سه مرحله مهم تاريخ اسلام است که امام صادق در هرسه مرحله بود از يک طرف ايشان تا سال 121 در دوران بني اميه بود و سال 121 قيام زيد اتفاق افتاد هيجان بزرگی در کوفه شد از سال 121 که هيجان کوفه شد تا سال 132 که عباسیها سرکار آمدند از سال 132 تا 136 که سفاح بود و به مخالفين داخلی کاری نداشت به امام صادق کاری نداشت، از سال 136 تا 148 يا 50 که رحلت ايشان است منصور بود که سخت پاپيچ امام صادق شد لذا امام اين زمانهای مختلف است ديگر اينها اداره کردن جامعه شيعه با اين تفکرات مختلف، گاهی مثلاً شيعه میگفتند آقا چرا قيام نمیکنيد؟ زيد قيام کرد شهيد شد، دارند جنايت میکنند بنی اميه اين کثافت کاریها را کردند يا مثلاً شما در خراسان ان لک بخراسان مأة الف سيف، صد هزار شمشير زن داری مثلی که الآن مثلاً میگويند در يمن يک مليون ما جنگنده داريم، الی آخر اين ارقام و آمار را به حضرت میدادند، حضرت میفرمود نه آقا همچو مطلبی نيست، حالا الی آخر آن، اينی که امام بخواهد در اين محيط متلاطم، در اين يعنی از فاصله فتره وفات رحلت پدر بزرگوارشان 114 تا 121 هفت سال است از 121 تا 132 يازده سال است، از 132 تا 136 چهار سال است، از 136 تا 148 دوازده سال است اين فترههای مختلف وضع آن وقت شيعه هم عمده ثقل سنگينش در کوفه بود با قيام زيد اصلاً خود ابی الجارود از امام صادق نقل میکرد يک دارد که يک دختری مثلاً غمغمهای آب دستش بود ريخت، حضرت میفرمود همچنان که اين آب از اين غمغمه ريخت ايمان از قلب ابوالجارود ابوالجارود هم تا آخر عمر زيدی ماند، باز خالد ابن چه است آن؟ سليمان ابن خالد اقطع اين زيدی بود به عکس برگشت جعفری شد برگشت به امام صادق، از طريقه زيديه دست ورداشت يعنی اصلاً امام(ع) در يک بحبوحه و لذا آنکه میگويد انا خالفت بينهم يا شبيه اين يک مقدارش درست است ليکن اينها مال قضایای اجتماعی است همان طور که خود امام فرمودند پس بنابراين ما با مشکلات حديثی بعدها که اصحاب در بغداد رفتند يک مقداری از اين مشکلات را حل کردند در قم بيشتر روش کار شد به هر حال بغداد هم نزديک کوفه بود باز با اختلافات میتوانستند بيايند نسخهها را نگاه بکنند بررسی بکنند يا هنوز مثلاً يونس ابن عبدالرحمن میگويد من وقتی آمدم کوفه هنوز عدهای از اصحاب امام باقر زنده بودند و اما اصحاب ابی عبدالله زياد متوافرين يعنی میآمدند میگرفتند بررسی میکردند آنکه دارد که خدمت حضرت رضا رفتيم که حل مشکل بکنيم که حضرت يک نکتهای را عرض کردند.
لذا اين نکتهای که ما الآن ذهنمان هست در قرن اول در دنيای اسلام نه طريقه رجالی بود نه به اصطلاح نه فهرستی بود،
س: تا صد و پنج
ج: ها! تا مثلاً صد و سی و چهل، تا صد و پنجا در شيعه از سالهای هشتاد تا صد و پنجا که زمان امام صادق است آنهم نبود اما يواش يواش زمينههای رجالی زمينههای رجالی جای که حديث شفاهی بود اين برای آن گفته بود، و زمينههای فهرستی جای که نوشتار بود نوشتار را داده بود اين نوشتارها را فيمابعد بررسی کردند طبق اين نوشتارها فهرست تنظيم شد اين خلاصه مقدمه،
س: ديگر اجازه هم از اينجا شروع میشود
ج: اجازه هم از اينجا شروع میشود
س: بحث اجازه و
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
دیدگاهتان را بنویسید