متن حدیث (جلسه39) پنجشنبه 1402/01/10
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
اين بحثی را که راجع به متن حديث بود و اختلاف متن، اين مثالی را که اخيراً زديم حالا رويش يک کمی صحبت بيشتری بشود چون اين مثال هم فايده داشت به خاطری اينکه علت اختلاف پيدا بشود سبب اختلاف، و نمونههای عينی که تأثيرگذار است و بعدش هم يک نکته ديگری که بايد بالاخره آخر بحث بهش برسيم، سر انجام بحث انشاءالله به آن ختم بشود کيفيت حل اين اختلاف بالاخره حالا فرض کنيم دو نسخه از کتاب علاء ابن رزين در اختيار ما بود بالاخره چه کار بايد بکنيم، بالاخره اين نسخه را قبول کنيم يا آن نسخه يعنی مجرد اينکه طرح بدهيم اختلاف متن اين کافی نيست، راهی برداشت اين اختلاف را هم بايد متعرض شد که عادتاً يک قسمت بحث آن است که کيفيتی عرض شد که اولاً با اين مثالی که ما زديم در اين روايت واحده که ظاهراً واحد است از کتاب علاء ابن رزين بود، آن وقت راه شواهدی هم اختلاف را و هم راهی شواهد رفع اختلاف را، البته عرض کرديم ظاهرش اين است که مرحوم شيخ طوسی را مايستحلون در جلد هفت آورده در ابواب ميراث به نظرم روايت ديگر هم دارد، همان جلد هفت ابواب ميراث مايستحلون را بياوريد و روايت مايستحلفون را در جلد ده آورده، اصولاً به طور کلی شيخ طوسی تأثيرگذار ترين فرد در فقه شيعه و معارف شيعه است در همه جهات اين به طور کلی، در کلامش در تفسيرش، در حديثش، در رجالش، در فهرستش، در فقهاش، حتی در فقه خلاف تقريباً اولين کتاب در شيعه آن، البته تذکره علامه دقيقتر است چون از بعدها گرفته ليکن هنوز وقتی نقل میکنند عبارت خلاف را میآورند، قال الشيخ فی الخلاف هنوز به عنوان فقه مقارن با اينکه تذکره علامه دقيقتر است از کتاب مغنی گرفته، يا از شرح کبير گرفته،
س: مفصلتر هم است
ج: مفصلتر هم هست، و در نحو اقوال دقيقتر است ليکن هنوز که هنوز است کتاب خلاف جايگاه خودش را پس بنابراين و چون شيخ هردو را آورده در حقيقت در بين شيعه هم اصلاً تا آنجايي که من ديدم يا اگر علماء يا متنبه نشدند که اين دوتا متن يکی است يا اگر هم متنبه شدند چون شيخ اين کار را انجام داده، قبول کردند، و به عبارت ديگر چون اينها ظاهراً اختلاف متن را منشأ و سرچشمه اختلاف و تعارض حديث میدانند، خب وقتی تعارض نباشد اختلاف متن را حساب نمیکنند دقت کنيد اصل مطلب،
س: هردو مثبت اند
ج: چون هردو مثبت اند، مايستحلون جای خودش، مايستحلفون جای خودش اين را از باب تعارض نمیگيرند اصلاً نگرفتند يا واقعاً متنبه شدند، ظاهرش که خود شيخ متنبه، يکی را يکی کتاب آورده، يکی را يک کتاب، سه جلد هم مابينشان فاصله است آيا آقايان ديگر هم متنبه شدند من نمیدانم حالا نسبت نمیدهم، اما تا آنجايي که در اين کتابهايي که ما ديديم در قاعده الزام شايد مثلاً بعضی از اين معاصرين متنبه شدند قديمیها نديديم متنبه شدند که اين حديث در يک کتاب ديگری ايشان اين طور آمده، و اين حديث با آن يکی است بعد هم عظمت شيخ از يک طرف و اينکه مثلاً مرحوم شيخ قائل به حجيت خبر ثقه هست و هردو خبر به لحاظ وثاقت توثيق شدند و ظاهرش اين طور است يعنی ظاهر اين طور است که اينها تعارض کلاً نديدند، يعنی اختلاف متن را جداگانه بررسی نکردند، همان تعارض را حساب کردند، فرض کنيد همين روايت همين باب کافی جلد هفتش را بياوريد، باب استحلاف القرآن بياوريد بابا،
س: اين من تهذيب را فرموديد، روايت يستحلون را بياوريم
ج: حالا بعدش حالا مال کافی را بياوريد که پنجتا حديث ديشب خوانديم، استحلاف اهل الکتاب، استحلاف الکفار، مثلاً ببينيد در اينجا مرحوم کلينی عدهای از روايات را آورده که نمیشود کفار هم بايد به الله قسم بخورند، دقت میکنيد قسمشان اين روايت میگويد نه، بمايستحلفون به تورات و انجيل و کتاب اويستا مثلاً قسم بخورند،
س: باب استحلاف اهلالکتاب جلد هفت صفحه چهار صد و پنجاه،
ج: خب يک،
س: يک عن اهل الملل يستحلفون قال لاتحلفون الا بالله عز و جل،
ج: يعنی قبول نمیکند، خب با سندش بخوان تا معلوم هم بشود،
س: علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير عن حماد عن الحلبی،
ج: کتاب حلبی معروف و احتمالاً کتاب يکی بالاخره، ابن ابی عمير از کتاب حلبی گرفته، کتاب معروف و مشهور، بلی بفرماييد،
س: قال سئلت ابا عبدالله عليه السلام عن اهل الملل يستحلفون قال لا تحلفون الا بالله عز و جلّ،
18: 5
عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد ابن خالد عن عثمان ابن عيسی عن سماعه عن ابی عبدالله
ج: اين هم طريق واقفيه است معلوم میشود در فقه واقفيه اين جور، آن طريق اماميه بود اين فقه واقفيه،
س: سئلته هل يستحلف احداً يحلف احداً من اليهود و النصاری و المجوس بآلتهم قال يصلح لاحد ان يحلف احداً الا بالله عز و جلّ، حديث سوم علی ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلی عن السکونی عن ابی عبدالله
ج: اين هم که از اهل سنت است،
س: ان اميرالمؤمنين عليه السلام استحلف يهودياً بالتورات التی انزلت علی موسی عليه السلام
ج: اين معارض است، يعنی تورات حقيقی که، گفته شده آن تورات در مدينه هم بوده يعنی اصل آن تورات فاتوا بالتورات فاتلوها بعدش هم گفته شده پيغمبر وقتی رجم پرسيدند گفت تورات را بياوريد دست گذاشت در اينکه اين آيه رجم است اين گفته شده، و گفته شده يک نسخهای از تورات مصحح هم تا آن زمان بوده، خود از يهودیها هم نقل، يک تحريفها بعد از آن زمان است بفرماييد، البته اصل اين تحريف و نسخههای جديد مال عزير است، عزراء اين بود که تورات را دو مرتبه نوشت و اينها و بعد تورات را برد حالا ديگر آن شرحش جای خودش بفرماييد،
س: بلی حديث چهارم محمد ابن يحيي عن احمد ابن محمد عن الحسين ابن سعيد عن النذر ابن سويد عن هشام ابن سالم عن سليمان ابن خالد عن ابی عبدالله عليه السلام، قال لايحلف اليهودی و لا النصاری و لا المجوسی بغير الله، ان الله عزّ و جل يقول فاحکم بينهم بما انزل الله، حديث پنجم باز عنه،
ج: اين درست بود و از طروق اماميه بود اين يکی قبلی از کتاب حسين ابن سعيد، بقيهاش هم اماميه هستند،
س: عنه عن النذر ابن سويد عن القاسم ابن سليمان عن جراح المدائنی عن ابی عبدالله عليه السلام قال لايحلف بغير الله و قال اليهودی و النصرانی و المجوسی لاتحلفوهم الا بالله عز و حلّ،
ج: البته اين يک نکتهای دارد حالا اين نکته را هم حالا به مناسبتی که ايشان خواندند يک نکتهای دارد اولش میگويد عن قاسم ابن سليمانی عن جراح المدائنی البته اين دوتا با همديگر خيلی استاد شاگرد هستند، يعنی کتاب به اين دوتا نسبت داده بشود مشکل دارند هردوشان حالا غير از آن جهت، ببيند عن جراج المدائنی قال بخوانيد، عن ابی عبدالله قال
س: قال لايحلف يا لا يحلّف بغير الله و قال
ج: ببين لا يحلّف بغير الله اين خيلی مبهم است يعنی چه قال لايحلّف بغير الله
س: چرا؟ چون در فقه شيعه هم در بين خود شيعه هم میگويند خب بايد به اسم جلاله باشد
ج: بلی نه اين در، نه اصلاً لايحلّف بغير الله يعنی امام فرمود لا، يک بحثی هست اين بحث را حالا بايد جای ديگر مطرح کرد چون جاهای ديگر هم آمده اين کار اختصاص به اينجا ندارد میگويند مرحوم کلينی، گاهی اوقات صدر حديث يا محل حديث را بر میدارد عنوان باب قرار میدهد آن وقت جواب که میآيد جواب ابتداءً مبهم است با ملاحظه عنوان باب معلوم میشود چه بوده؟ عنوان باب اين هم تا حالا چون نشنيدید، من لذا گفتم اينجا،
س: عجيب است
ج: خيلی عجيب است دارد غير از اين هم در باب صلات هست اينها اصلاً من نمیخواهم وارد آن بحث بشوم، گفتم اين فايده را اينجا بگويم، ايشان عنوان بابش استحلاف اهل الکتاب قال لايحلف بغير الله اين در حقيقت مرحوم کلينی عنوان سؤال را برداشته عنوان باب قرار داده، يعنی سئلت اباعبدالله عن استحلاف اهلالکتاب فقال لايحلف بغير الله اين خيلی،
س: کجاست اين که ابتداء امام شروع کرده باشد بفرمايد لايحلف
ج: غير از اين هم دارد در کافی آمده،
س: پس
ج: نه يعنی سؤال را حذف کرده، قرارش داده در عنوان باب، باب خودش
س: چرا فرض میگيريم که سؤالی هست،
ج: چون اصلاً يحلف بغير الله که معنی ندارد،
س: چرا نشود
ج: قال لايحلف بغير الله اين که معنی ندارد اين استخلاف اهل الکتاب بوده مگر اينکه بگوييم اين مراد بين مسلمانها باشد خب خلاف ظاهر است،
س: همان
ج: نه اصلاً باب استحلاف اهل الکتاب است
س:
42: 9
نه الآن روايت را بخواند
ج: بخواند
س: بعد و اما آنها آنها را هم میگويد اين جوری
ج: خب میگويم ايشان بگويد و اليهودی يعنی توضيح بدهد و قال اليهودی و النصرانی،
س: مسلمانها سوا میکند، در مسلمانها بايد اسم جلاله باشد
ج: بعيد است علی ای حال اينجا حالا مثلاً چون قال بعدی آمده ممکن است اما اين دارد در کافی در کافی اين آمده حالا اين نکتهاش را گفتم حالا اينجا تطبيق بشود يا نه؟ اما در کافی اين است،
س: که عنوان باب
ج: که عنوان باب سؤال است جواب را مرحوم کلينی آورده عنوان سؤال را نياورده با عنوان باب معلوم میشود خب بفرماييد اين مال پس اينها را ببينيد جلد ده کتاب تهذيب همين احاديث را شل جواب داده،
س: جلد نه است جسارتاً
ج: همان يستحلفون در جلد ده تهذيب بود، يا نه تهذيب يا هشت تهذيب است،
س: يستحلفون را
ج: يستحلفون را بياوريد
س: اين را معارض است ببينيد اينجا معارض است آنجا میگويد يجوز علی کل دين مايستحلفون اينجا میگويد نه بغير الله نمیشود اين معارض است میخواستم اين را بگويم، اما اينکه يتسحلون معارض نيست اختلاف متن است اگر باشد، آن يستحلفون را بياوريد
س: بلی اين جلد هشت است صفحه،
ج: من گفتم ده است اشتباه هشت درست است بلی بفرماييد،
س: باب الايمان و الاقسام صفحه دويست و هفتاد و هفت، قال الشيخ رحمه الله و لايمين عند آل محمد عليهم السلام الا بالله و اسمائه فمن حلف بغير الله کانت يمينه باطله، بعد ايشان چندتا حديث آوردند که،
ج: اينجا مرحوم شيخ مفيد با کلينی همراه شده که بايد الله باشد بغير الله نمیشود تأييد کرده مطلب کلينی را،
س: کلاً که قسم بايد به الله باشد اينها را میفرمايند
ج: البته حلَف ممکن است اما اگر حلِف باشد باب قضاوت است،
س: بلی بعد حديث چهارم میرسد به همين بحث اهل کتاب، يونس ابن عبدالرحمن عن اسحاق ابن عمار قال قلت لابی ابراهيم عليه السلام رجل قال هو يهودی او نصرانی لم يحلف کذا، و بعدی پنجاه حسين ابن سعيد عن النذر ابن سويد عن هشام ابن سالم عن سليمان ابن خالد
ج: اين همينی است که کلينی آورد،
س: عن ابی عبدالله عليه السلام قال لايحلف اليهودی و لا النصرانی و لا المجوسی بغير الله ان الله يقول و انا احکم بينهم بما انزل الله، حديث ششم و عنه عن نذر ابن سويد عن قاسم ابن سليمان عن جراح المدائنی
ج: همينی که باز کلينی آورد،
س: عن ابی عبدالله عليه السلام قال لايحلف بغير الله و قال اليهودی و النصرانی و المجوسی
ج: شايد اولی را يحلَّف نخوانيم، لايحلَف بغير الله
س: لايحلف
ج: اصلاً قسم نباشد قسم خودما يعنی خود عادی ما اين اگر بخواهيم میگوييم تقطيع نکرده
س: و المجوسی لاتحلفوهم الا بالله، هفتم عنه عن عثمان ابن عيسی عن سماعه
ج: اين را هم کلينی آورده بود، از طريق واقفيه،
س: هل
50: 12
احد ان يحلف احداً من اليهودی و النصاری و المجوس بآلتهم فقال لايصلح لاحد ان يحلف احداً الا بالله
ج: اين لايصلح يعنی صحيح نيست نه اينکه مکروه است يعنی مستحب نيست اين لايصلح ما يک توضيحی دادم اصطلاحاً وقتی میخواستند يک مطلبی را که از سنت است بيان بکنند اگر حرام بود نمیگفت حرام، حرام آنی که در کتاب آمده، اگر در غير کتاب بود به سنت رسولالله بود لايصلح، لا احب ذلک اين طوری، يکره، ليکن مراد حرمت است نه مراد کراهت باشد بفرماييد توضيحاتش را هم جای ديگر
س: ايشان سهتا روايت معارض را از الآن میآورند
ج: بعد چه میگويد خود شيخ و اما ما رواه
س: يکی يک روايت يستحلفون مال ابن ابی عمير است عن حماد عن الحلبی عن
ج: اين هم هست اين را هم کلينی آورده بود،
س: آنکه الآن در کتاب چيز بود بعد روايت فضاله عن الاعلی، عن صفوان ابن يحيي را میآورند که سئلت عن الاحکام فقال فی کل دين مايستحلفون بعد حديث بعدش سمعت اباجعفر عليه السلام يقول قضی علی عليه السلام فيمن استحلف رجل من اهل کتاب بيمين صبر ان يستحلف بکتابه و ملته و حديث بعدی هم اين سومين حديث معارض محمد ابن يعقوب عن علی ابن
ج: همين مال سکونی ديگر،
س: بلی سکونی عن اميرالمؤمنين استحلف يهودياً
ج: اين هم بالتورات التی انزلت
س: علی موسی عليهالسلام بعد شيخ میفرمايد الوجه فی هذين الخبرين سهتا بوده میگويند هذين الخبرين،
ج: خب
س: ان الامام يجوز له ان يحلف اهل الکتاب بکتابهم اذا علم ان ذلک اردع لهم و انما لايجوز لنا ان نحلف احداً لا من اهل الکتاب و انما لايجوز لنا ان نحلف احداً لا من اهل کتاب و لا غيرهم الا بالله
ج: يعنی به اصطلاح يکی مال مقام قضاوت است يک قسم عادی است قسم عادی که میخوريم مثلاً به دکاندار يهودی است بهش بگوييم میگويد میخواهم به تورات قسم، میگوييم نه، به الله قسم بخور يعنی يکی را امام زده يکی را به باب قضاوت زده يکی را توجيه کرده جمع بين کرده بين روايت يکی را به امام زده، يکی را به قسمهای که بين ما متعارف است، قسم بخور،
س: اينکه میگويد حتی اهل کتاب را هم میگويد نمیسازد با آنی که متعارف است بين ما
ج: چرا ديگر،
س: در بين ما و اهل کتاب، ما وقتی میخواهيم قسم بدهيم، قسم بدهيم ديگر اهل کتاب را ديگر، بحث همان قضاوت میشود ديگر
ج: نه ديگر قسم بدهيم در باب قضاوت، میگويد در باب قضاوت به همان کتاب خودش، اما
س: نه امام نسبت به خود ما دارد، قضاوتی
ج: بخوانيد عبارت را الآن نه،
س: ولی امام به غير الله میتواند قسم بدهد،
ج: بدهد امام،
س: ما نسبت به اهل کتاب چه طور بالله
ج: بايد بگوييم الله بگو الله به کتابش میشود، به تورات
س: قسم خوردن ديگران است
ج: نه مال مقام قضاوت نيست قسم عادی مرادش اين است قسمی که ما در بازار میخوريم قسم بخور که اين را اين قدر خريدی مثلاً، میگويد مثلاً به تورات میگويد نه به تورات نگو بگو به الله، اينجا نمیشود، اما در باب قضاوت به تورات اشکال، اين کيفيت جمع شيخ است خب خلاف ظاهر است همين جمع تبرعی که میگويند همين است ديگر خب، جداً خلاف ظاهر است بفرماييد آقا، آنی که کلينی آورده مربوط به باب قضاوت است شيخ هم مربوط به مقام قضاوت است فرق نمیکند، بعد بخوان عبارت را يکبار ديگر،
س: عبارت را میخوانم الوجه فی هذين الخبرين ان الام يجوز له ان يحلف
ج: الامام يحلّف اهل الکتاب
س: بکتابهم اذا علم ان ذلک اردع لهم
ج: اين هم با اين قيد که اگر واقعاً مثلاً بگو به قرآن قسم فايده ندارد اما بگويد به تورات اثر میکند،
س: و انما لايجوز ان نحلف احداً لا من اهل کتاب و لا غيرهم الا بالله و لا تنافی بين الاخبار
ج: اين بين خودمان اگر باشد قسمهای که مردم بين خودشان میخورد
س: خيلی بعيد است که آدم
ج: خيلی بعيده
س: حالا ديگر گفت اهل کتاب هم حق نداشته باشد که به
ج: نه اين،
س: استبصار يک چيزش را اضافه کرده فقط، گفتند و انما لايجوز لنا ان نحلفهم لانا لانعرف ذلک و اذا عرفنا ذلک جاز ذلک ايضاً لنا،
ج: يعنی لانعرف اينکه اردع باشد، نه نه اردع باشد اينها را ردع بکند،
س: مقام را يکی گرفته ايشان؟
ج: بلی آقا؟
س: ببخشيد مقام را يکی گرفته با اين حساب
ج: با اين حساب يکی گرفته، اما میگويد چون نمیدانيم به الله قسم بدهيم اگر میدانيم که به تورات قسم بخورد برايش مهمتر است به تورات قسم میدهيم ليکن خب اين کيفيت جمعی است که قابل قبول نيست بفرماييد آقا
س: بعد گفت متعارفش هم آدم همين را عقلائی که میگويد اردع آن است به همان قسم میدهد
ج: خب خلاف تعبد است خلاف روايات است که، آن وقت مرحوم صدوق اين روايت را يستحلفون قبول کرده، خلافاً للشيخ الکلينی، حالا عبارت فقيه را هم بياوريد، يستحلفون را که ايشان آورده ايشان اين خبر را چون از کتاب علاء ابن رزين است و قابل اعتماد است اين را آورده، اولاً پس معلوم شد روايت علاء ابن رزين هم اختلاف نسخه دارد متن دارد هم اختلاف حکم دارد، يعنی هم تعارض، تعارضش با اين روايات با روايات حلبی و اينها هم تعارض دارد هم اختلاف متن دارد که بايد متنش، متنش با آنی است که شيخ يستحلون نقل کرده من میخواهم بگويم، يعنی اگر متعرض نشدند چون اختلاف متن را از زاويه تعارض ديدند اگر تعارض نبود ديگر اختلاف متن را حساب نکردند، مخصوصاً رو مبانی رجال اين ثقه است آن هم ثقه است پس هردو را قبول میکند، اولاً بگوييم که چرا آقايون اين نکته را مراعات نکردند، البته ظاهرش اين است که شايد هردو را نديدند اين را يکجا ديدند آن را يکجا ديدند، ظاهرش اين است و دو تا را يکی حساب نکردند، اصلاً تصورش
س: دوتا را يکی حساب نکرده
ج: فرض اينکه هردو را باهم مقايسه کرده باشند احتمالاً اصلاً مقايسه نکردند اينجا اين باب را ديدند آنجا آن باب را ديدند اصلاً باهم مقايسهای نکردند،
س: يک چيز عجيبی که آقای غفاری در چاپ فقيه در پاورقی نوشتند که، در فقيه اين شکلی، يجوز علی کل دين بمايستحلفون آقای غفاری فرمودند کذا فی جميع نسخ و رواه الشيخ فی تهذيبين بسند صحيح و فيهما هکذا و قال فی کل دين مايستحلفون يعنی يجوز و اينها ندارد بعد ايشان فرمودند که و زاد فی بعض النسخ به فحينئذ لايدل علی جواز استحلاف بغير الله للمسلم لانه مجرد اخبار عن شرايع ايشان،
ج: ايشان که بعيد است خودش نوشته باشد يعنی مراد چيزی، سلطان چيزی نقل نکرده،
س: فی کل دين مايستحلفون
ج: نه آخر تعليقه
س: نه نه گفتند
ج: تعليق ندارد خيلی خوب نه ايشان در آن حدها نيست که حالا متعرض کلام ايشان
س: عبارت را خوانديم ديگر اين
ج: از ديگران که نقل میکند، بلی يا میگويد قال السلطان قال آنهايش خوب است نه در اين حدها نيست خيلی خوب اين آقای نجار يکجا به ايشان حمله میکند میگويند و الظاهر يا الاقوی عندی وثاقته، میگويد که توثيق شأن ائمه اين شأن است لا شغل کل حبب دبّ، هر کسی بيايد برای خودش توثيق بکند، لا شغل کل من حبب دبّ، البته آن هم تند است عبارت مناسب نيست به هر حال با حفظ ادب بايد صحبت کرد،
س: در فقيه اين دوتا روايت ديگر يکی مال همان روايت علاء است که يجوز علی کل دين بمايستحلفون يکی هم روايت مال سکونی و قضی اميرالمؤمنين عليه السلام
ج: معلوم شد اين همان نکته فنی است که من عرض کردم در تنقيح روايات کلينی آن را قبول کرده که میشود فقط به الله نمیشود به تورات، ابن الوليد قبول کرده رأی ابن الوليد هم منعکس شده به صدوق يعنی در حقيقت اين صدوق نيست با کلينی مخالف است شيخ طوسی هم در قرن پنجم آمده هردو را نقل کرده هم رأی کلينی هم رأی صدوق آن وقت طبق قاعده خودش الجمع مهما امکن سعی کرده جمع بکند به همان ترتيبی که ديديد، سعی کرده بين دو طائفه جمع بکند، در صورتی که در واقع حق همين طور است همانی که کلينی و ابن الوليد، البته کلينی چرا روايت سکونی را آورده آن را که نفهميديم اما حق همان است که اين دوتا بينشان تعارض است در يکی میگويد فقط بايد به الله باشد يکی میگويد نه به کتاب خودشان قسم بخورند مانعی ندارد، همچنانکه اميرالمؤمنين يهودی را قسم دادند، علی ای حال البته روايت سکونی خيلی، اين نکته فنی را اولاً پس يک بحث تعارض است اين روايت معارض دارد شيخ حل تعارض کرده حالا اين حل تعارض درست هست يا نه؟ اين را ديگر بايد در کتب مفصل بعدی مثل جواهر و اينها مراجعه کرد که حالا نمیخواهيم وارد بحث فقهیاش بشويم، يک بحث اين است که با آن مايستحلون، آن مايستحلون در جلد هفت در باب ميراث است آن را بياوريد میخواهم نکته فنی را روشن بشود، عنوانش را بياوريد
س: فکر کنم جلد نه باشد جسارتاً
ج: نه باب ميراث بود، الزموهم بما الزموا به انفسهم بود جلد نه است؟
س: بلی
ج: خب پس ميراث که ميراث است میدانم من خيال کردم جلد هفت ميراث است،
س: نه جلد نه، از کجا بخوانم
ج: خود اين روايت را، همين که قاعده الزام را مرحوم شيخ میآورد
س: روايت الزام حسن ابن محمد ابن سماعه،
ج: نه قبلش عبارت شيخ مفيد چه دارد؟
س: دو مرتبه متن تهذيب که متن مقنعه بود
ج: متن مقنعه را بياوريد،
س: اينجا عبارت را نياورده، گفتند باب ميراث الاخوت و الاخوات بعد يک سری روايات را آوردند، دو، سه چهار، پنج، شش، هفت، هشت، بعد ذيل روايت هشتم فرمودند که قال محمد ابن الحسن هذه الاخبار مخالفة للحق غير معمول عليها عند الطائفه باجمعها لانه من المعلوم عنده ان مع الام لايرث احد من الاخوة و الاخوات و قد بين ذلک فيماتقدم و الوجه فی هذه الاخبار ان نحملها علی ضرب من التقيه لموافقتها مذهب القضاء و العامه و يحتمل ايضاً ان يکون ماورد في انهم يجوز ان نأخذ منهم علی مذاهبهم علی مايعتقدون، ببخشيد، ان يکون ماورد، فی انه يجوز لنا نأخذ منهم علی مذاهبهم علی مايعتقدونه کمايأخذونه منا و انما يحرم ان يأخذ بعضنا عن بعض علی خلاف الحق و الذی يدل علی ذلک آن وقت اين روايتها را شروع کردند که
ج: خب آن نهتا حديث حالا چندتايش را بخوانيد چون ببينيم حالا معارض چه بوده؟ معارضی که ايشان ديده،
س: هشتتا حديث عرض کردم
ج: حديث اول، بخوانيد
س: باب ميراث الاخوت و الاخوات جلد نه صفحه 319 تهذيب احمد ابن محمد عن الحسن ابن محبوب عن ابی ايوب عبدالله ابن بکير عن محمد ابن مسلم عن ابی جعفر عليه السلام قال اذا ترک الرجل اباه و امه او ابنه او
ج: ابنته
س: اذا ترک واحد من هولاء الاربعه فليس هم الذين قل الله يفتيکم فی کذا، روايت بعدی حسن ابن محمد ابن سماعه عن علی ابن رباط عن حمزة ابن حمران
ج: اينها را در حاشيه ببين از کتابهای قبلی استخراج کرده کافی يا فقيه حديث يک را البته اين صريح نبود خيلی حالا، اين هشتتا حديث را از کافی يا فقيه استخراج کرده،
س: از کجا استخراج کرده؟
ج: تخريج کرده
س: تصحيح نبود
س: بلی تخريج چرا ايشان از کافی تخريج میکنند بلی
ج: نه فقيه هم تخريج میکند
س: در بين علمای حديثمان هيچ کدام بحث مقايسه را به صورت جالب مطرح نکردند
ج: مطرح نشده
س: به ندرت مرحوم شيخ فقط دارد گاهی،
ج: مطرح نشده مخصوصاً وقتی در دو جايي مستقل از هم است در دو باب است مثل همين جا
س: بعد اهل سنت در اين زمينه
ج: چرا چرا، آنها خب خيلی کار کردند چون کارشان رو حديث بوده حديثشان هم کم است به اندازه ما نيست،
س: حالا اين مضمون کل الکلاله سئلته عن الکلاله قال مالم يکون ولد و لا والد، اينها اين مضامينی است که در کافی هم آمده طبق چيزی که
ج: نه آنی که نوشته باشد اخوه و اخوات ارث میبرند
س: بعد اينها آمده بعد، روايت چهار، آن سهتای اول اين بود که کلالهای نيست، روايت چهارم اين است قلت، احمد ابن محمد عن الحسن ابن علی عن عبدالله ابن مغيره عن عيسی
ج: حسن ابن علی مراد ظاهراً چيز باشد، مراد ابن فضال باشد يا ابن بشاء به اصطلاح بفرماييد
س: قال قلت للزراره ان بکير حدثنی عن ابی جعفر عليه السلام ان الاخوة للاب، و الاخوات للاب و الام، يزادون و ينقصون لانهم لايکنّ اکثر نصيباً من الاخوة و الاخوات للاب و الام، لوکانوا مکانهن، لان الله عز و جل يقول ان امرء هلک ليس له ولد يا آخر آيه يقول يرث جميع مالها ان لم يکون لها ولد فاعطوا من سمّ الله له النصف کُمّلاً
ج: کَمَلاً،
س: کَمَلاً
ج: نه اين هم حالا باشد اين بايد اينها شرح داده بشود حديث پنجمش چيست؟
س: احمد ابن محمد ابن عيسی عن الحسن ابن علی الخزاز و علی ابن الحکم عن موسی الحنات عن زراره عن ابی عبدالله عليه السلام قال قلت امرة ترکت امها اخواتها لابيها و امها و اخوة لام و اخوات لاب، فقال له فقلت لاخواتها لابيها و امها الثلثان و لامه السدس و لاخواتها من امها السدس، حديث ششم عنه عن الحسن ابن علی الخزاز و علی ابن الحکم عن موسی الحنات عن زاره عن ابی عبدالله عليه السلام باز همين مضمون است
ج: خيلی خوب اجمالاً معلوم شد
س: هفتم هم که باز هم همين مضمون چرا تکرار شده هفتم هم همين مضمون است هشتم هم، میگويد لزوجها و لامها لزوجها النصف و لامها السدس و للاخوة من الام
ج: اين مال که است؟
س: عنه عن الحسن، همان سند است
ج: احمد اشعری، معلوم میشود احمد اشعری قاعده الزام را قبول کرده که يعنی اگر آنها گفتند ما بگيريم،
س: آن وقت ايشان میگويند اولش گفتند تقيه بعد گفتند که الزام و الذی يدل علی ذلک ما رواه علی ابن الحسن ابن فضال عن جعفر ابن محمد عن جميل عن عبدالله ابن محرز عن ابی عبدالله عليه السلام قال قلت له رجل ترک ابنته و اخته لابيه و امه فقال المال کله لابنته و ليس للاخت من الاب و الام شئ فقلت انا
0: 29
الی هذا و الرجل الميت من هولاء الناس و اخته مؤمنة عارفه، قال فخذ لها النصف خذوا مايأخذون منکم فی سنتهم و قضائهم و احکامهم قال فذکرت ذلک للزراره فقال ان علی ماجاء به ابن محرز لنوراً خذهم بحقک فی احکامهم و سنتهم کمايأخذون منکم فيه،
ج: حالا آنجا زراره نقل کرده اينجا روايت عبدالله ابن محرز را به اصطلاح توضيح میدهد،
س: و عنه عن ايوب ابن نوح قال کتبت الی ابی الحسن عليه السلام
40: 29
هل نأخذ فی احکام المخالفين مايأخذون منا فی احکامهم ام لا؟ و کتب عليه السلام يجوز لکم ذلک ان کان مذهبکم فيه التقيه معهم و المدارا، عنه رويت بعدی عنه عن السندی ابن محمد بزاز
س: يک قيد زده
ج: نه اين واضح است مراد چيز ديگری است فرض کنيم اهل سنت در يک چيزهای زکات را میبينند میآيند از ما هم میگيرند خب ما هم میدهيم با اينکه نمیبينيم مذهب خودمان، باز يک چيزهای به عکس است آنها زکات نمیگيرند ما هم، میگويند اگر اين طور شد دومی را زکات از شما زيادی گرفتند شما به آنها اين مراد اين است نه اينکه مال خواهر زاده و برادرزاده و شخصی مراد نيست يعنی گاهی اوقات در طی احکام خودشان از شما زيادی میگيرند در بعض جاها در طی احکام خودشان از شما کمی میگيرند دقت کرديد،
س: قيد زده به ان کان تقيه
ج: بلی يعنی اگر اين طور شد چون شما نمیتواني حق خودتان را اول مطالبه کنيد بگوييد آقا پيش ما نيست، از اين دومي بگير، اين اگر تقاص نوعی قائل بشويم اين طوری است روی قوانينشان بعضی از قوانين از ما پول زيادی میگيرند در مذهب خودمان، در بعضی از قوانين از ما پول کمتر میگيرند باز به مذهب ما آنجا اشکال ندارد شما کمتر بدهيد چون از شما زيادی گرفتند،
س: اين هم تقاص نوعی است الزام ازش در میآيد
ج: نه در نمیآيد،
س: تقاص نوعی را شما داريد
ج: نه اين تقاص نيست اين نظام است اين میگويد نظام اين طور است از شما زيادی گرفتند يکجا هم کمی گرفتند اين به آن در اما اينکه مثلاً من اين پسر برادرم بوده ازش کم، به اصطلاح بايد پول را کلاً دختر را به او بدهند به من هم دادند من هم بگيرم اين ربطی به تقاص نوعی ندارد اين يکی ربطی به تقاص نوعی ندارد بفرماييد آقا، اين کتبت الی ابی الحسن از همان توقيعات امام هادی است که عرض کردم يک شبی هم که خيلی توقيع، يکش هم اين است، يکی از توقيعات خيلی مهم همين جمع آوری است که ايوب ابن نوح دارد که خودش
40: 31
هذه الطائفه به قول نجاشی مرد بزرگواری است يکش هم همين است توقيعاتی است که ايشان جمع کرده، بفرماييد
س: بعد اين حقوق از دولت میگيرند میگويند اين از باب استنقاض است
ج: استنقاض بلی
س: استنقاض حق است ديگر
ج: ديگر چه دارد بعدش
س: بعدش ديگر میرود در روايتهای بعدی که، بعدش میشود روايت همان يجوز علی اهل کل ذی دين بمايستحلون
ج: اين را هم از علی ابن حسن نقل میکند
س: بلی، و بعدش هم میشود که آن بحث
ج: يجوز علی اهل ذی دين مايستحلون اينجا
س: بمايستحلون
ج: از علی ابن الحسن نقل میکند ابن فضال پسر، البته ابن فضال پسر از سندی ابن محمد عن علاء نسخه سندی ابن محمد بلی بفرماييد،
س: بعدش هم که روايت الزموهم بما الزموا
ج: اين مال علی ابن ابی حمزه بطائنی، تعبيرش هم، روايت را بخوانيم با سند، تعبيرش را گوش بکنيد بلی بفرماييد آقا با سندش بخوانيد،
س: قبل از وقتش است يا؟
ج: قاعده الزام
س: معلوم نيست قبل از وقتش است يا بعد از وقتش است؟
ج: بلی الحسن ابن محمد ابن سماعه عن عبدالله اين همان ابن سماعه است که به قول نجاشی کان يعاند فی الوقف خيلی آدمی، يعاند فی الوقف عرض کردم يک اصطلاحی بوده بعضی از واقفيه نسبت به امامهای متأخر، يعنی حضرت رضا بعد تعابير زشت به کار میبردند تندی میکردند، ايشان جزء آن طائفه است يک عدهای میگفتند نه حالا حضرت رضا مرد بزرگواری است اشتباه کرده، پدر ايشان فوت نکرده، خيال میکند فوت کرده، يک عده نه اهانت میکرده، اين جزو طائفه دوم است متأسفانه، و لذا آدم هم تعجب میکند شيخ آن وقت ما روايت اين آقا را بيشتر از طريق کلينی داريم صدوق که اصلاً ندارد ما از طريق کلينی داريم، کلينی از شاگرد، چون ايشان فقيه همه هست غير از اينکه حالا راوی فقيه هم هست، کلينی از شاگرد ايشان حميد ابن زياد، عجيب اين است که ما يک مقدار روايت ايشان را در تهذيب داريم که کلينی هم نقل نکرده حالا صدوق که جای خودش، دقت کرديد میخواهم وضع تاريخی اين حديث روشن بشود حتی مرحوم کلينی هم اينها را نياورده، با اينکه آثار حسن ابن محمد ابن سماعه را میآورد فقيه و چنين آن توسط حميد ابن زياد، چون شيخ طوسی همچون که در، اين مطلب در مشيخه هم دارد شيخ، از حسن ابن محمد ابن سماعه دو جور نقل میکند يکی از طريق کلينی، طريق کلينی است که حميد ابن زياد است يکی هم خودش مستقيم از کتابش نقل میکند باز ديگر اين خيلی شاذ میشود يعنی آنهايي که از طريق حميد ابن زياد است باز صدوق نقل نکرده، يک شذوذ اينها را کلينی هم نقل نکرده يعنی دوتا شذوذ پيدا میکند آن روی نکته به اصطلاح فهرستی اينها دوتا مشکل پيدا میکنند، هم واقفی بودن و هم معاند بودن و هم اينکه حتی مرحوم کلينی هم اينها را نياورده بفرماييد آقا،
س: الحسن ابن محمد ابن سماعه عبدالله ابن جبله عن عدة من اصحاب علی، و لا اعلم سليمان الا انه اخبرنی و علی ابن عبدالله عن سليمان ايضاً عن علی ابن ابی محمد،
ج: يعنی اينها و لا اعلم الا يکش عبدالله ابن سليمان احتمالاً عبدالله ابن سليمانی باشد که اسم خوبی دارد که جزو واقفيه است از آنها مثلاً يا نه؟ يکی هم فلانی از علی ابن عبدالله از قول ايشان به من گفته، خود عبدالله ابن جعفر هم جزو واقفیهاست يعنی خود ايشان هم جزو، عرض کرديم عبدالله ابن جبله و بعد حسن ابن، چون اينها معتقد به امامت نبودند اين احاديث را عرضه بر امام زمان خودشان نکردند اين مشکل کار اين است، آقايون توجه نکردند گفته اينها ثقه، در وثاقت دارند، بحث مذهب را فقط زدند به وثاقت و آيا ما خبری فتحيه را قبول بکنيم يا نه؟ به وثاقتشان ضرر چون من عرض کردم نکته فقط اين نيست حالا فرض کنيم اينها از، به يک طريق از علی ابن ابی حمزه رسيده، عبدالله ابن جبله بنابر اينکه دويست و نوزده وفاتش باشد چون دويست و بيست و نه هم گفته شده و صحيحش همان دويست و نوزده است دويست و نوزده وفاتش باشد، میتوانسته چون اعتقاد به امامت نداشته از حضرت جواد بپرسد که اين مطلب هست يا نه؟ دقت میکنيد،
س: نپرسيدند؟
ج: مراجعه به امام زمان خودشان، چون اينها به حضرت موسی ابن، دقت کرديد يعنی يک نکته ديگر اصحاب نمیدانم روشن شد اينها خيال کردند آقای خويي که اين ثقه است ولو واقفی باشد مذهبش باطل است توجه نکردند نکته فقط فساد مذهب نيست نکته اين است که اگر يک مطلبی را مثل علی ابن ابی حمزه بيايد نقل بکند از امام معاصرشان سؤال بکنند آيا چنين مطلبی هست يا نه؟ چون امام را قبول نداشتند سؤال نکردند دقت میکنيد، اينها آمدند گفتند مثل آقای،
س: سؤال نکرده باشند چه مشکلی ايجاد میکند
ج: خب اين معلوم نيست ثابت باشد،
س:
54: 36
نقل است
ج: نقل است خيلی خوب ثقه، وقتی امام موجود است خب،
س: موجود باشد اما بحث
ج: حسن ابن محمد ابن سماعه هم که زمان امام عسکری است ديگر، هادی
س: متن تمکن من العلم است ديگر
ج: تمکن دارند خيلی راحت
س: معصوم باشد
ج: امام معصوم است سؤال بکنند ايشان هم از امام هادی سؤال بکند،
س: نمیشود که
ج: چرا؟
س: خب تقيه اشتباه راوی
ج: فقط تقيه نيست نکات مختلف است آقا اين متن چيست؟ اين متن ثابت است علی ابن ابی حمزه چنين متنی نقل کرده اين ثابت است ثابت نيست؟ مراد چيست؟ مراد از اين عبارت، اين مشکل روشن به وثاقت ايشان به مجرد،
س: حاجی آقا تعارضی، غيره پيش بيايد جای سؤال هست؟
ج: خب اينجا تعارض دارد خب،
س: ولی آن بنده خدا راوی شايد اين تعارض نبوده نه خب
ج: نه خب اين حکم کلی است که اگر میگويد الزموهم بما الزموا به انفسهم خب بپرسد از امام امام معصوم سؤال بکند که مقصود چيست؟ اصلاً گفته امام صادق اين مطلب را تازه،
س: وقتی ثقه دارد میگويد گفته، من عرضم اين است آخر جای سؤال نمیشود،
ج: چرا؟ چون بالاخره با واسطه است ديگر خب خود امام موجود است،
س: حاجی آقا در اصول ما اصلاً بحثمان رو همين است، میگوييم هميشه تمکن من العلم،
ج: اشکال ندارد مع التمکن من العلم که اشکال ندارد چون اين مطلب الآن محل کلام است و لذا شيخ اين را آورد در مقابل آن روايات در مقابل، در معارض از امام معصوم سؤال که نمیکند، بعد هم تازه میگويد عن جماعة و لا اعلم، تازه آن جماعت هم روشن نيست يعنی آن مشکلش اين است که خود آن جماعتی من اصحاب علی ابن ابی حمزه بفرماييد آقا، من جماعة من اصحاب علی ابن ابی حمزه بعدش، لا اعلم نه خواند، بعد از کلمه علی ابن ابی حمزه چه میگويد،
س: بعد عن ابی الحسن عليه السلام انه قال الزموهم بما الزموا انفسهم
ج: حالا اين چه است؟ آيا واقعاً ابوالحسن گفته و مراد چيست؟ خب اين که نمیشود که بگوييم رفته خدمت ابوالحسن سلام الله عليه ايشان گفت الزموهم حتماً قبلی سؤالی بحثی چيزی نکتهای بوده، خب اين روايت هم کاملاً مجمل است به اصطلاح صدر و ذيلی ندارد، طبيعت اين مسأله اقتضاء میکرد،
س: بد که نيست الزموهم بما الزموا انفسهم
ج: خب همين چه، الزامش به اين، چون الزموهم ممکن است به عنوان حکم واقعی باشد که اينها فهميدند، ممکن است به عنوان حکم ظاهری اصل عملی باشد که من عرض کردم،
س: تفاوت بين حکم ظاهری اصلاً مستحدث است، آن زمان اصلاً بين اينها فرق نمیگذاشت
ج: چرا چرا فرق میگذاشت، ای، آقا
س: نه حاجی آقا
ج: ای آقا؟ کل شئ لک طاهر حتی تعلم اين حکم ظاهری است ديگر
س: اين حکم ظاهری است مقيد به علم است
ج: علم است اينجا هم همين بما الزموا يعنی شما آنهايي که خودشان گفتند اين زن مطلقه است شما آثار طلاق بارش کنيد نه اينکه جلو شما سه طلاق داد بگوييد آثار طلاق، اين دوتا باهم دوتا مبنای مختلف هستند اصلاً، شما احتمال میدهيد سه طلاقه باشد به اين احتمالات اعتناء نکنيد، همين که میگويد من اين زن را طلاق دادم اکتفاء بکنيد اين يک بحث است يک بحث اين است که شما مخصوصاً که ما داريم اياکم و المطلقات ثلاث فی مجلس واحد، فانهن ذوات ازواج، نه اينکه کاملاً واضح است، خب اين هم راجع به اين حديث الزام که مرحوم شيخ آورده، حالا مثلاً از اين احاديث چون اين احاديث الزام را نه مرحوم صدوق آورده نه مرحوم کلينی يعنی مشکل کار اين است حالا شواهد را ما الآن دنبال اين هستيم که چه راهی بفهميم عمده اين روايتی که ايشان از علی ابن حسن عن سندی.
آنی که الآن ما داريم اختلاف متن، مايستحلون يا مايستحلفون اولاً راه اول قصه همين است که مثلاً مشايخ که مصادر متأخر اند خب ديديم نه کلينی اين را آورده نه مرحوم شيخ صدوق اين يک راهش اين است، يک راه ديگرش اين است که مثلاً آن روايت را که يستحلفون باشد از کتاب حسين ابن سعيد است که از بزرگان اصحاب ماست، اين يکی از کتاب ابن فضال پسر است که جزء فتحيه است اصلاً، و يک راه ديگرش هم همان توضيحی که من عرض کردم اصحاب ما قمیها مثل صدوق حتی کلينی نسبت به شيخ طوسی اين علی ابن حسن ابن فضال را گفتيم کلينی صد و هشت مورد احتمال میدهم در يک مجلدات خاصی باشد چون اين مجلداتی که محل مراجعه من بوده به اين عدد نديدم، مجلد ششم، هفتم اينها بايد باشد، ببين ايشان نوشته کجاهايش را؟ جاهايش را مصدرش را داده، يعنی فکر میکنم، من هميشه خيال میکردم پانزدهتا بيستتا ديشب هم عرض کردم در آن محل مجلداتی که محل مراجعه ماست بيشتر عددی نبوده اين بايد يک مجلدات خاصی باشد بحثهای خاصی،
س: تصحيح خود ايشان بود شما چيز را میفرمايد ديگر
ج: علی ابن حسن ابن فضال
س: عن ابيه
ج: نه حالا کار به عن ابيه نداريم، خودش فرموديد کلينی صد و هشت مورد نقل کرده خيلی بعيد میدانستم من، مصادرش را داده کلينی کدام جلد کلينی است، بايد اين جلدهای باشد که محل مراجعه من نبوده، فکر نمیکنم به اين،
س: در نرم افزار درايه،
س: درايه، بلی مشکل اينجاست که اينها آن تصحيحهايي هم که انجام دادند آوردند، نمیشود در اين برنامه تصحيحاتش را جمع کرد
ج: خيلی دقت بايد بشود الآن ما اين را بخواهيم برنامه بدهيم خيلی نکات فنی بايد در نظر گرفته بشود تا انجام بشود،
س: خب اين را صد و هشتتا،
ج: هشتتا
س: موردی که،
ج: ديشب گفتی صد و هشتتا
س: مثلاً در همه جلدها هست يک، دو، حالا مثلاً سندهايش را میخواهيد همين طور
ج: نه نه نمیخواهم میخواهم ببينم کدام جلد است؟ يک، دو که اصول است که من نديدم، بيشتر يک و دو است احتمال دادم شايد در اصول مثلاً يا جلدهای پنج، شش و هفت مثلاً،
س: جلد يک سهتاست،
ج: اينها اصول اند هردو
س: جلد يکی، دوتا، سهتا، چهارتا، پنجتا، منتهی مثلی اينکه عرض کردم علی ابن حسن است بعدش علی ابن حسن ابن علی، بعضیها علی ابن حسن تلمی است
ج: يکی است معلومه
س: نه نه اينها جلد سه، بعد
ج: جلد چهار
س: جلد چهار از بيست و دو شروع میشود تا، جلد چهار بيست و دوتاست،
ج: جلد پنجم،
س: جلد پنج، هجدهتاست، جلد شش
ج: همين سه و چهار که محل مراجعه ماست زياد است عددش من خيال نمیکردم اين قدر باشد حالا آن بقيهاش باشد پس يک نکته عرض کرديم اين را ما در سابق هم توضيحاتش را داديم که اصولاً اصحاب قمی ما خيلی از ايشان نقل نکردند چرا؟ چون نسخه فرض کنيد علاء به طريق خود اماميه موجود بود ديگر به طريق فتحيه مراجعه نکردند، دقت کرديد، اين نسخه يعنی به خلاف پدر، چون پدر که خودش ارکان نقل است، مضافاً به اينکه پسر فتحی بوده پدر میگويند برگشته امامی شده الی آخره و اين دوتا عرض کردم کراراً به لحاظ علميت و به لحاظ آثار علمی و نسخ و روايات، پسر ظاهراً مسلطتر است قویتر است، به لحاظ معنويت و جايگاه معنوی پدر بيشتر است، موقعيتش و عنوانش پدر بيشتر است چون اينها جزو کسانی هستند تأثيرگذار اند، يعنی مطلب از آنها گرفته میشود پسر ناقل است اصلاً پسر حالت ناقلی دارد بيشتر آن وقت اين مرحله ناقلی اصحاب ما در قم داشتند، ديگر نيازی به اين نبود، مثلاً از کتاب علاء از کتب متعدد در قم داشتند اين قدر هم اين کتاب معروف، که الآن قطعه شما رسيده جزء اصول سته عشر ديگرش مال علاء است به خاطر شهرت کتاب، لذا اگر اين را هم نگاه بکنيم مصدر متوسط اين قابل قياس با حسين ابن سعيد نيست، آنی که در قم نقل کردند از حسين ابن سعيد است آن يستحلفون، آنی که از علی ابن حسن ما يستحلون بوده اين نسخهای نبوده که در مقابل نسخه حسين ابن سعيد باش حساب بکنند، اين نکته بعدی بوده، بعدش هم شما باز ترجمه،
س: علاء اضبط هم هست نسبت به؟
ج: علاء فرق نمیکند علاء حالا من باز راجع به علاء يک صحبت ديگر میکنيم بعدش اين، نوبت بعد، راجع به علاء ابن رزين عبارت مرحوم شيخ را بياوريد شيخ در فهرست علاء ابن رزين، ببينيد نه میخواهم هی شواهد و قرائن بر ترجيح يک نسخه بر نسخه ديگر، يک متن بر متن ديگر بفرماييد،
س: برای همان پرسيدم آيا در ترجيح متن سراغ اضبط بودنش هم میرويد
ج: طبعاً علاء يکی است در هردو هست ديگر، مشکل سر آن نيست مشکل يک سر آن مصدری است که شيخ ازش نقل میکند، که يکی حسين ابن سعيد است يکی کتاب ابن فضال پسر، يکی اينجا بايد بررسی کرد که الآن داريم بررسی میکنيم، يکی هم سر باز نسخهای که اينها ازش نقل کردند، اين را هم ما باز میگويم بنابر شواهد، اينی که بحث شواهد خيلی سنگين است سر اين جهت است بفرماييد،
س: از فهرست فرموديد
ج: بلی فهرست نجاشی،
س: اول باب علاء هم هست شماره پانصد، علاء ابن رزين فلاح جليل القدر ثقه است له کتاب و هو اربع نسخ،
ج: ببينيد ايشان چهار نسخه از اين کتاب نقل میکند اين کار را نجاشی نکرده، اينجا از جاهايي است که شيخ بر نجاشی مقدم است بلی له اربع نسخ
س: منها رواية الحسن ابن محبوب فقط بخوانم بازهم
ج: نه ديگر فقط بشمار،
س: نسخه دوم و منها رواية محمد ابن الخالد التيالسی، نسخه سوم و منها رواية محمد ابن ابی صحبان،
ج: ابی صُحبان محمد ابن عبدالجبار
س: و منها رواية الحسن ابن علی ابن فضال
س: هر کدام از اين روايتها را آن تکه بگويد نسخه جدا
ج: جدا حساب کرده، چهار روايت، اين چهار اسم که ايشان گفته، درست شد حالا شما خود علاء را باز در همين نرم افزار بياور، از کسانی که از علاء نسبتاً زياد نقل میکند يکش همين صفوان است اينجا در نسخه حسين ابن سعيد صفوان و فضاله است اين دو نفر، اولاً ايشان از دو نسخه نقل میکند از نسخه صفوان و فضاله، حالا نمیدانم اين يکی فضاله در اينجا هست يا نه؟
س: آخر چيز هم، خود در فهرست آخرش میگويد و قال العلاء ابن رزين اکثر روايتاً من صفوان، اينجا اين
49: 47
ج: يا اکثر روايته، اکثر روايتاً عنه صفوان،
س: اين يک صحبتهايي ديگر هم میکند خودش، اکثر روايتاً من احساس کردم روايت من صفوان نه اکثر من صفوان
ج: نه نه شايد مراد ايشان اين باشد که اکثر نسخهای که داريم از صفوان است، اکثر الرواية عنه صفوان،
س: من صفوان يعنی من طريق صفوان
ج: نه میخواسته اين طور بگويد اکثر الرواية عنه صفوان، میخواسته اين را بگويد که صفوان خيلی از ايشان نقل میکند، حالا نسخه نجاشی را هم بياوريد قبل عبارت نجاشی را هم بياوريد
س: حالا بالفعل هم در کتب ثلاثه تهذيب و
ج: ببينيد شما الآن علاء را، بلی کسانی که از علاء نقل میکنند حالا در حديث، اين دفعه در فهارس بود، پس س: دويست و چهل دو نقل از
ج: علاء دارد
س: هشتصد و هشت نقل برای چيز است،
ج: يعنی يک ربع نقلها صفوان است
س: بيشتر است، دويست و چهل و دوتا از هشتصدتا
ج: تقريباً يک ربع ديگر يک چهارم تقريباً
س: خودش بيست و نه و نود و پنج درصد میشود، بيست و نه، نزديک سی درصد میشود
ج: بلی روشن شد به نظرم آن عبارت ابن بوته هم همين بوده اکثر الرواية عنه صفوان، صفوان خيلی ازش نقل میکند بعدش،
س: روی عنه بعدی کيست؟ حسن ابن محبوب صراف
ج: ببينيد مشهورترين نسخه در حقيقت کتاب علاء نسخهای است، اين همان نسخهای است که حسين ابن سعيد نقل کرده، اين همان نسخهای که درش يستحلفون است پس يکی حسين ابن سعيد با پسر ابن فضال با آن مقايسه میکنيم، آن وقت ايشان پسر ابن فضال از که نقل میکند؟ از سندی ابن محمد يا ابان ابن محمد بجلی، حالا ببينيد سندی ابن محمد يا ابان چندتا روايت دارد، آن نسخهای که باز در اختيار چون آنها خودشان که مستقل نقل نکردند نسخه آنهاست، يعنی يک، روشن شد ما وقتی به شواهد رجوع میکنيم غير از اين مصدر متوسط يعنی حسين ابن سعيد با ابن فضال پسر باز مصدر اينها را هم حساب میکنيم يعنی مرحوم حسین ابن سعيد از مشهورترين نسخه صفوان نقل کرده، علاء نقل کرده مضافاً به جلالت قدر صفوان که اصلاً قابل قياس با ابان ابن محمد نيست،
س: اين ببخشيد در اين چاپ آقای چيز هم، به اين چاپی آقای مرحوم آقا عزيز هم همين اکثر رواية من صفوان است، احتمالاً روايتاً من صفوان مثلاً بوده
ج: شايد من خيال میکردم اکثر رواية عنه صفوان باشد حالا چون کلام خود ابن بوته هم خرابی دارد يک کمی، حالا بعد در همان اسماء علاء نگاه کنيد سندی ابن محمد
س: سندی ابن محمد ششتا نقل ازش دارد يک درصد نمیرسد
ج: ابان ابن محمد هم مستقل نقل کرده يا يکی گفته و هو ابان ابن محمد
س: سندی ابن محمد را گفتيد،
ج: با ابان ابن محمد يکی است ديگر بجلی،
س: بلی من
48: 50
ج: عرض کردم من سابقاً اگر مثلاً شخصی بود که حالا از مثلاً يا از عرب بود اشاعره اينها بود ليکن مثلاً خيلی شبيه هندیها بود سندی بهش میگفتند اسمش مثلاً ابان است اما سندی میگفتند سندی ابن محمد،
س: به لحاظ سند يعنی
ج: نه يعنی شبيه مثلاً خيلی سبزه تند است شبيه هندیها مثلاً شبيه اهل سند و هند به اصطلاح خود علی ابن سندی هم همين طور اينها اشاعره اند عرب است پدرش اسماعيل است، اسمش به اين سندی میگفتند اينجا ابان هم همين طور است ابان را بهش سندی میگفتند،
س: اصلاً ابان ابن محمد در چيز
ج: البجلی، اين ثقه است ايشان جای بحث ندارد،
س: در سندهای چيز نبوده در سندهای که
ج: ندارد عنوان ابان ندارد
س: بلی بلی
ج: عنوان ندارد عنوان سندی ابن محمد دقت کرديد، يعنی اصلاً قابل قياس نيست روشن شد يکی حسين ابن سعيد داريم با ابن، من میخواهم بگويم که اگر بنا بشود به شواهد که من گفتم، امروز میخواهيم ترجيح شواهد را ببينيم، آن شواهدی که موجود است ترجيحش ترجيح شواهد قطعاً با متن يستحلفون است دقت کرديد، آنی که بهش ترجيح داده میشود اولاً مرحوم صدوق اين متن را آورده اينها همه ترجيح شواهد متن است ثانياً وقتی که مصدر را نگاه میکنيم شيخ طوسی عرض کردم کراراً مرحوم شيخ طوسی ظاهراً در بغداد با يک مشکل رو به رو بود که مثلاً اصحاب شما توسط حالا کلينی يا صدوق به يک عده از روايات عمل کردند به يک عدهای عمل نکردند مثلاً اين در کتاب ابن فضال پسر است، چار را شما نقل نمیکنيد شيخ آمده برای اينکه از اين مشکل جواب بدهد آورده و توجيه کرده حمل کرده، در صورتی که به جای اين کار اگر نسخه شناسی میکردند خيلی بهتر بود
س: میگفتند اين نسخهاش را قبول نداريم
ج: میگفت اين نسخه را قبول نداريم اين خيلی راحتتر بود تا بخواهد مضافاً اصحاب ما بعدها که بحثهای رجالی کشيدند مشکل ديگری مواجه شدند که طريق شيخ به ابن فضال پسر هم ضعيف است، اين مشکلی که بعد درست کردند چرا؟ چون تو ابن زبير است، ابن عبدون عن ابن زبير عن ابن فضال پسر آن وقت گفتند ابن زبير توثيق ندارد يک مشکل هم باز اينجا پيدا شد، که ابن الزبير توثيق ندارد لذا عدهای گفتند طريق شيخ به ابن فضال پسر میخواهم توجيهات کار را، اضف الی ذلک مثل کلينی، و يستحلون را مثل کلينی و صدوق نياوردند اضف الی ذلک در دعائم الاسلام مضمون روايت يستحلفون است ولو به آن متن نيست همان مضمون روايت يستحلفون آمده، يحلف اليهودی، اين معلوم میشد که عبارت دعائم الاسلام را میخواهيد بخوانيد،
س: برای تأييد خوب است اينها
ج: دقت کرديد، راههای که بخواهيم ما يک متن را ثابت کنيم غير از وجودش در فتاوای اصحاب دو سهتا کتاب که اينها هم از اصحاب گرفتند ليکن فتاوی است مثل فقه الرضا مثل دعائم الاسلام اينها هم تأثير گذار است صدوق رضوان الله تعالی عليه يعنی کاملاً شواهد را که آدم جمع میکند با در نظر گرفتن ابن فضال پسر و وضعی که داشته اگر نسخهای شيخ غلط نبوده، اگر نسخهای شيخ يستحلون بوده و غلط نبوده انصافاً شواهد ما آن متن يستحلفون را تأکيد میکند اما آيا بهش فتوی بدهيم يا نه؟ آن بحث ديگری است معارض دارد متن يستحلفون معارض دارد، دقت کرديد همان روايتی که کلينی آورد پس يک بحث اين بحثها متأسفانه با همديگر خلط شده، پس يک بحث راجع به اختلاف متن است يک بحث راجع به اختلاف حديث و تعارض حديث است ما اولاً يعنی آقايان آمدند يک خلطی شده اگر تعارض نبود قبول کردند، ما آمديم گفتيم نه، اول ببينيم متن چيست؟ اول متن را بشناسيم، آيا متن يستحلون بوده يا يستحلفون بوده؟ آمديم شواهد تاريخی را بررسی کرديم همينی که الآن روشن شد کاملاً شواهد تاريخی نشان داده که انصافاً متن يستحلفون بوده، در صدوق آمده در کتاب دعائم الاسلام آمده، فقه الرضا نمیدانم آورده يا نه؟ نگاه نکردم
س: مقدمه اول که اين دوتا حديث نبوده و يک حديث بوده، بايد روش خيلی بحث شود
ج: يک راه هم اينکه اصلاً دوتا بوده يا يکی بوده؟ اينهای که بحثهايي اصولی پيش کشيدند آنهم جزء مقدمات کار، يعنی روشن شد ما مجموعه شواهدی را بايد طی بکنيم تا به اين مرحله برسيم يک، اولاً ببينيم متن چيست؟ آيا دوتاست يا يکی است؟ من معتقد هستم که اصحاب ما چون شيخ دوتا آورده، از آن طرف هم شيخ در عده میگويد سرّ عمل ما به روايت بنی فضال اين است که اينها ثقات هستند، اصلاً اين جهت، و حجيت خبر ثقه را هم شيخ مطرح میکند، و بين اينها هم تعارض نمیبيند مثبتين میبيند، ظاهراً تلقی اصحاب هم همين باشد، مضافاً به اينکه احتمالاً متنبه نشده، آن يک کتاب است يک جلده، اين يک جلد است،
س: جسارتاً اينجا يک مسألهای هست يک تکميلهای که در مورد آن عبارت ابان ابن محمد هست، ابان ابن محمد در کتب اربعه نبود کامپيوتر پيدا نکردم، آقای خويي هم میگويند لم نجد له بهذه العباره رواية لا فی التهذيب و لا فی غيره من الکتب الاربعه نعم له رواية بعنوان سندی ابن محمد، اين در مورد ابان، فقط در مورد اين روايت يک متنی، مشکلی که هست، يک متنی در دعائم است که اين منظورتان است و عنه انه قال اذا قذف اهل الکتاب بعضهم بعضاً حدّ القاذف، حُدّ القاذف للمقذوف يعنی اذا رفعه من اهل ملته او من غيرهم من المشرکين و قال تقام الحدود علی اهل کل دين بما استحلوه،
س: اين اصلاً موضوعش هم
ج: ربطی ندارد اصلاً
س: ذيلش خيلی
ج: نه آن مما استحلوا که اصلاً ربطی ندارد که آن مراد اين است که اگر به نظر او مثلاً زنا محصنه دارای اين حد است آن حد را برايش، آن مايستحلون که ميراث بگيريم اصلاً ربطی، اگر هم اين عبارت ناظر باشد به قاعده يستحلون حملش کرده بر آنچه که خودشان به اصطلاح حلال و حرام میدانند، آن اصلاً ربطی به اين مضمونی را که مرحوم شيخ طوسی گفته ندارد اصلاً ربطی به اين عنوان ندارد،
س: ولی اختلاف متن که میفرماييد احتمال دارد که اينها توجهی به اين اختلافها نداشتند
ج: بلی ظاهرش نداشته،
س: اين بعيد است آخر
س: يعنی نه اين دوتا يکی است،
س: که اينها توجه
37: 57
نه حاجی آقا میگويد اصلاً متوجه اينکه اينها با همديگر اختلاف دارد در نتيجه
ج: خب نياوردند که مقايسه بکنند، اين را قبول کردند آن را هم قبول کردند،
س: کاملاً احتمالاً اينها کاملاً مثل اين غير از آن است
ج: همين ديگر میگويند دوتا حسابش کردند و متعرض هم نشدند که آقا اين متن جای ديگر اين طور است اين طور اينجا حالا مثالش حالا شما مثلاً جواهر بياوريد و ما يستحلفون را در جواهر بياوريد،
س: و هيچ حرفی از يستحلون نياورند اين
ج: نياوردند مثلاً، اين اصلاً توجهی نشده،
س: التفاتی نداشتند به اينکه اين
ج: التفاتی به اين نکته نداشتند،
س: اصلاً روايت را دوتا ديدند منتهی کلاً
ج: نه دوتا ديدند چون نگاه، بحث نکردند که دوتاست يا يکی؟ در دو جايي مختلف ديدند در تهذيب تهذيب هم مورد قبول بوده پيش رفتند
س: اصلاً سؤال پيش نيامده
ج: حالا در جواهر بياوريد مايستحلفون را در جواهر بياوريد که آيا ايشان متنبه شده که يک يستحلون هم هست آيا اين با آن معارض است يا معارض نيست؟ يا لايستحلون قاعده الزام را بياوريد فرق نمیکنيد، يستحلون بهتر است يستحلون را بياوريد،
س: صاحب حدائق در اين زمينه بيشتر خريط است آن بايد ببينيم چه کار کرده؟
ج: بلی
س: آن در اختلاف يعنی احاديث خيلی هم حافظهاش خوب است حاجی آقا
ج: خب میخواهيد الزموهم را بياوريد روايت الزموهم را بياوريد
س: بهتر نبود حدائق را ببينيم
ج: آن را هم میشود نگاه کرد، حدائق الزموهم را بياوريد، چون حدائق ناقص است آخر، بقيه احتمال دارد که اين قسمت را نداشته باشد، من نمیدانم اينها قاعده الزام را در حدئق کجا بحث کرده، نديدم من مراجعه نکردم، ديدم قاعده الزام را خودم هم بحث کردم اما نمیدانم اينها در کجا بحث کردند، در جواهر الزموهم بياوريد قاعده الزام بياوريد بهترين راهش اين است، الزموهم در جواهر بياوريد در حدائق بياوريد،
س: ايشان در حدائق جلد بيست و پنج باب فيمايدل علی بطلان طلاق من حلف ثلاثاً فی مجلس واحد اين روايت را آوردند،
ج: بخوانيد بطلان ايشان شايد رأی مرحوم صدوق را گرفته،
س: اينجا هم روايت الزموا دارد و عن ابن جبله حدثنی غير واحد من اصحاب علی ابن ابی حمزه
ج: الی آخر الزموهم بعد چه میگويد خودشان
س: من مطلق علی غير السنه يتزوجها الرجل فقال الزموهم من ذلک بما الزموا انفسهم
ج: البته اين متن علی ابن حمزه هم دوتاست يکش اين يک کمی طولانیتر است يکش کوتاه تر است، بفرماييد
س: و تزوجوهن فلابأس بذلک،
ج: خب، بعد اتقوا المطلقات الثلاثه دارد؟
س: میگويد آن چيز کردند بعد ای شئ روی علی ابن ابی و دوباره همين طور دارد
ج: خب بعدش، بعد روايت را آوردند يستحلون را هم آورده اينجا
س: بعد میگويد اذا عرفت ذلک يستحلون را نه، اصلاً همان فقط روايت طلاق را آورده، بعد فرموده که و اذا عرفت ذلک فاعلموا انه قد صرح الاصحاب بانه لوکان المطلق مخالف ان يعتقدوا الطلاق ثلاثاً لزمته و کذا کل طلاق علی غير السنه مما يحکمون بلزومه و صحته،
س: اصلاً روايت يستحلون اصلاً متعرضش نشده،
ج: چرا عادتاً میآورد عادتاً آورده،
س: بلی بعد چرا، گفته گفته بعد میگويد و دلّت عليه اخبار مذکوره من الزامهم بذلک و الحکم عليهم مما لا اشکال فيه مضافاً الی الاجماع المدعی عليه
7: 1: 1
المسالک و يؤيده ايضاً ما رواه محمد ابن مسند فی الموثقه عن ابی جعفر عليه السلام قال سئلت عن الاحکام قال يجوز علی کل ذی مايستحلونه،
ج: معلوم است اين مثل شيخ
س: و رواية عبدالله ابن محرز الوارده فی الميراث، همان روايت ميراث،
ج: خب
س: انما انما الاشکال فی انه جمله من هذه الروايات قد صرحت بجواز تزويج تلک المرئة المطلقه بهذا الطلاق الجاری علی غير السنه مع ما عرفت من رواية دال علی ان المطلقات علی غير السنه ذوات ازواج
ج: روايت صدوق
س: تزويجهن و الاخبار الداله علی انه متی اراد الرجل تزويجه
ج: آن که کلينی آورده،
س: طلقت کذالک
ج: ان يحضر الشاهدين معه و يسأل
س: انتظرت يا منظور چاپ شده، انتظرت و آتی بشاهدين معه فسئل الزوج هل طلقت فلانه، فاذا قال نعم
ج: اين کلينی آورده
س: و اعتدت لها فاذا خرجت من العده جاز توجيهها
ج: تزويجها
س: بعد منافات بين هذه الاخبار ظاهره، و لم ار من تعرض لوجه الجمع بينها و الظاهر خروج هذه الاخبار الداله علی الجواز
28: 2: 1
الرخصه فی التزويج بهن و عليه يشير کلام جعفر ابن سماعه المتقدمه و ان کان الاصل و الافضل هو المنع،
س: احتياط کرده
ج: جواز با اتقوا نمیسازد معلوم میشود که تعارض را قبول کرده و از راه احتياط حلش کرده،
س: يک روايتی آورده که درش آمده که حضرت گفتند امر کذا
52: 2: 1
و اينها بعد احتياط کند، بعد میگويد فان الظاهر ان هذا المنع علی وجه الافضليه فالاحتياط هنا مستحب و ان جازت التزويج رخصة فی الاخبار المتقدمه اين يک چيز است، بعد میگويد و يمکن الجمع بين هذه الاخبار بر میگردند بحث الزام، و يمکن الجمع بين هذه الاخبار بانه ان کانت الزوجه مخالفة جاز تزويجها و اليه يشير حديث الالزام بما الزموا انفسهم و ان کانت مؤمنة فلا، الا بطلاق جديد، الا انه
ج: فرق گذاشته
س: اين
34: 3: 1
بردارد خيلی بعيد است
س: انه ينافيه ظاهر خبر ازدواج فلان مع العدم الاشارة اليه چرا دارد میگويد، مع عدم الاشاره اليه فی شئ من هذه الاخبار چون ايشان گاهی جمعهای شيخ را میآورند بعد نمیگويد مال شيخ است، اگر خوب بود خوب بود، اشکال هم داشت ديگر اشکال
ج: بلی آخرش
س: تمام شد،
ج: نه انصافاً خوب وارد نشده، خب میخواهيد اين را از جواهر هم نه میخواهم بگويم يستحلون و يستحلفون متعرض نشدند اصلاً،
س: میخواستيم
2: 4: 1
ج: دقت کرديد، يستحلون را فقط ديدند اينکه اين متن يستحلفون بوده اين را توجه نشده، خود قاعده الزام در مجموع آثار آقای خويي را میخواهيد بياور، باز آقای خويي يک کاری ولو نتيجه همين است، يعنی ببينيد چون يک ادعای اجماع در کتاب مسالک شده حالا ايشان بگوييد شما که خودت نگاه کرديد، صدوق که گفته اتقوا، کلينی که گفته کذا، اين اجماع چه ارزشی دارد؟
س: آقای مرحوم صاحب جواهر در همين بحث روايات را آوردند بعد گفتند که مقتضی خبر الالزام انه يجوز التناول کل ما هو دين عندهم بعد پشتوندشان روايتهای الزام را که شيخ آورده بود آن پنجتا آوردند
ج: يکش هم يستحلون
س: بلی الی غير ذلک، بعد يک روايت ديگر هم در باب خمس آوردند که اينجا حضرت گفتند خمس را معذرت میخواهم ارث را الی غير ذلک من النصوص الدالة علی التوسعه لنا فی امرهم و امر غيرهم من اهل الاديان الباطله
ج: دينشان را توسعه هم داده، يهودی و نصاری، بلی بعدش
س: ديگر بعد هم بحث بعدی را شروع کرده
ج: آن ببينيد میخواهم اين را بگويم اينها يستحلون را ديدند يستحلفون را نديدند اين نکتهای که میخواهم بگويم اصلاً مقايسه نکردند حالا مال آقای خويي مجموعه آثار آقای خويي را بياوريد ببينيم الزموهم
س: يک کاری هم میتوانستيد بکنيد، اين يستحلون را با عرض شود يستحلفون را با فاصله بزنيد
س: خيلی با فاصلهاش زدم حاجی آقا
ج: نه بزنيد مال آقای خويي الزموهم بزن، نه الزموهم در آثار آقای خويي بزن، چون الآن من نمیدانم آقای خويي قاعده الزام را کجا آورده؟ در کتب اصول که آوردند ايشان در ذيل بحث استصحاب مثل مرحوم شيخ و اينها قاعده الزام را ذکر کردند اما در کتب فقهیشان نمیدانم،
س: در چيز فرمودند که بحث تفصيل مخالف است، بحث فقط کتاب الطهاره فرمودند و لا دليل علی لزوم
10: 6: 1
مخالف علی طريقته سواء ما توهم من ان قاعده الالزام تقتضی ذلک، بلی که اينجا را اشکالشان در قاعده بحثشان در تطبيقش است،
ج: نه نه راجع به خود الزام بحث کرده،
س: بلی قاعده الزام را الآن برايتان
ج: فکر میکنم در مصباح الاصول دارند کتب اصولی دارند، اما چون اينها مال قبل است شايد آخرين رأی ايشان نباشد اگر در همين دوره فقهیشان جای گفته باشند،
س: اصولش را الآن اينجا پيدا نمیکنيم الزموهم پيدا نشد،
ج: ياد نمیآيد ذيل استصحاب الزام دارد يا ندارد؟ الآن در ذهنم نيامد يادم نيست که در ذيل آنجا قاعده الزام دارند آقايون اما نمیدانم به چه مناسبتی در اصول آوردند، ذيل قاعده تعارض اصول در استصحاب نيست، يعنی الآن شک دارم، ديدم بحث را خودم هم بحث کردم الآن نمیدانم کجای اصول به چه مناسبت؟ خود متن الزموهم را بياوريد تا ايشان ببينيم به اين مناسبت،
س: در کتابهای اصولیشان که پيدا نمیشود حتی يستحلون را هم گشتم پيدا نکردم
ج: يستحلفون شايد در مبانی تکمله باشد در باب قضاء آنجا شايد داشته باشند،
س: اين قضا و شهادت هم يستحلون را يک بحث ديگرش آمده
ج: نه در مبانی تکملة المنهاج دارند، در بحث قضای آنجا استدلالی که میکنند يستحلفون را دارند، مبانی تکمله منهاج را يک و دو نيست
س: مشکل ما را حل نمیکند
ج: نه میخواهم اين مشکل که آقايون توجه کردند که يستحلفون نسخه ديگر هم دارد يستحلون يا نه؟
س: در اين معاصرين هم آقای زنجانی به اين چيز توجه
ج: چه دارد آقا؟ بخوانيد،
س: اينجا هم کلی اينجا نوشته منقول از آقای زنجانی بررسی نسخه
15: 8: 1
تهذيب دلالت بر آن دارد که نسخه صحيحه يستحلون است بعد اشکال اول نقل نوادر و من لايحضر برای اثبات تعارض کافی است، اشکال دوم تناسب روايت تهذيب و استبصار با لفظ يستحلفون است
ج: يُستحلفون
س: آری بايد حالا ديد
س: چه بحثی است بحث نکاح
س: بحث خودش را بايد پيدا کنيم
ج: بحث تهذيب نسخه تهذيب قطعاً دو جاست يا يکجاست که قطعاً مايستحلفون يکجايش يستحلون است اينکه نسخه صحيح تهذيب اين است که خيلی عجيب اين است اين حرفش مگر يک چيزی شما حذف کرديد و الا اين مطلب ايشان که
س: نه داريم اين يک نقلی کرده بود، من ببينم خودش را میتوانم پيدا کنم
ج: دو جايي تهذيب است اين طور نيست که بگويد نسخه صحيح يستحلون است
س: بلی بايد دو جا ديد که نسخ خود تهذيب چه است؟ بعد
ج: بلی يک جايش که يعنی ظاهرش اين است يستحلفون است يکجايش يستحلفون است يکجايش يستحلون است،
س: نسخه شيخ يکجا آن بوده يکجا اين
ج: حالا اين اصلاً دو استدلال کرده، استدلال کرده اصلاً دو باب آورده ايشان، نسخه صحيح و اينها اصلاً چه است؟ به نظرم يک چيز،
س: نقل بوده از ايشان يکی از آقايون از ايشان نقل کرده بايد نسخه چيز را،
س: بايد خود متن را
س: آری خودش را پيدا کنيم،
س: احتمالاً در نکاح بحث کرده باشد
ج: در طلاق دارند خب همهشان دارند خود جواهر هم،
س: همان نکاح و نکاحش را مفصل بحث کرده، آقای شبيری نکاح را خيلی مفصل بحث کرده،
ج: غرض آنی که من میخواستم الآن اثبات بکنم ديگر اولاً اينکه واقعاً نديديم متعرض بشوند به اين نکته اساسی، خب بلی بابا میخواهيد ببينيد، و بعد هم شواهدی را که اقامه کرديم انصافاً ترجيح نسخه حسين ابن سعيد است که همان يستحلفون باشد پس يستحلون اصولاً بلی نسخه يستحلفون.
دیدگاهتان را بنویسید