متن حدیث (جلسه9) پنجشنبه 1401/06/17
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحمالراحمين.
قبل از اينکه وارد بحث بشويم و استمرار بحث يک دو سه نکته راجع به بحثهای سابق يک توضيحاتی به ذهن من لازم بود گفته بشود عرض بشود خدمت عزيزان، اولاً يک بحثی را ما هی گفتيم نمیخواهيم بگوييم از زبان ما پريد که اين مثلاً دعای سمات يک مثلاً آثار کذا دارد و از خط غلو به ما رسيده عرض کردم من چون اين را سابقاً کراراً عرض کردم مراد ما از خط غلو نه به اين معنای که مثلاً مفضل يا محمد ابن سنان در سند هستند از خط غلو انحرافی چون عرض کرديم خط غلو انحرافی دو ريشه اساسی در انحراف دارند يکی آنهای که آنهای مدعی الوهيت ائمه و صفات الهی و اسماء الحسنی و الی آخر و يکی هم کسانی که ترک عبادات میکردند ترک نماز ترک روزه و به اصطلاح ترک واجبات و اتيان به محرمات اينها را چون سابقاً خيلی توضيح داديم ديگر تکرار نمیکنم در اين کتاب کشی میگويد عياشی میگويد از عياشی راجع به فلانی پرسيدم فقال من در وقت نماز اين را نديدم و انما يعرف الغلات باوقات الصلوات در وقت نماز میشناسيم که اين جزو غلو هست يا نه؟ میگويد من وقت نماز با او نبودم ببينم میخواند نماز يا نه؟ و موارد ديگری که عرض کردم ديگر نمیخواهم تکرار کنم ليکن يک غلو اصطلاحی سياسی آن کسانی که مثلاً دنبال تأسيس حکومت اهل بيت بودند و معتقد بودند که ما بياييم حکومتی را بر مبانی اهل بيت بنا بکنيم و مخصوصاً که در طول تاريخ تدريجاً فرض کن مثلاً خوارج که ضد اهل بيت بودند هی برای خودشان در مناطق مختلف حکومتهای بر پا کردند بعد از خوارج زيدیها مثلاً در ايران در طبرستان خود زيد صد و بيست همين ايام صفر است اوائل سفر قيامش بود و شهادتش آن وقت در سال دويست و پنجا يعنی صد و سی سال بعد اولين حکومت زيدی در طبرستان درست شد اسماعيلیها مثلاً در سال صد و پنجا مثلاً صد و چهل و پنج وفات اسماعيل شروع کردند به مسائل حالا احتمالاً صد و شصت، صد و هفتاد به تشکيل قضايای حکومتی و در سال دويست و نود و هفت،
س: در مصر
ج: در مصر به حکومت رسيد البته در جای ديگر هم قدرت داشتند در خراسان داشتند در همين مناطق مثل قم و اينها مثل يمن داشتند شمال آفريقا داشتند،
س: قائنات
ج: متفرقات، نه قائنات آنها اسماعيلیهای ايران اند اصلاً اسماعيلیهای ايران خيلی بعد از اسماعيلیهای مصر اند اسماعيلی مصر دويست و نود و هفت است اسماعيلی قائنات چهار صد و هشتاد و سه است اصلاً کلاً فرق میکند يعنی صد و هشتاد و شش سال فاصله دارد با اسماعيلیهای مصر نه فرقههای اسماعيلی در يمن بودند در خراسان بودند اما تشکيل دولت نداده بودند دولتشان در مصر دويست و نود هفت به اصطلاح تأسيس شد و در ايران هم اولين بار به اسم حکومت به اصطلاح شيعی هم در بغداد سه صد و سی و چهار يعنی اين تفکر که مثلاً ما بياييم با همان فرهنگ اهل بيت وضع جامعه را اداره بکنيم غرض اين موجود بود خب عدهای هم طبعاً دنبال اين برنامه بودند، خب طبعاً هر برنامهای برای خودش يک لوازمی دارد خصوصياتی دارد و عرض کرديم عدهای از افرادی را که متهم به غلو اند در اصطلاح ما الآن حتی مثل سهل ابن زياد ما به حسب اعتقاداتی که داريم نه آن مسائل کفر آميز را نسبت به ائمه داشتند نه ترک نماز میکردند البته عرض کردم چندبار به مفضل نسبت داده شده که نماز نمیخوانده اما فکر میکنم جعل باشد دروغ باشد شأن ايشان اجل است از اين حرفها، ديگر توضيحات اين مطالب را چون خيلی جاها عرض کردم ديگر نمیخواهم تکرار کنم، يک وقتی ما میگوييم غلو يعنی همين غلوی اصطلاحاً آمده عرض کرديم در اين مصادری که ما الآن داريم مرحوم شيخ طوسی تقريباً متوسط است، خيلی تند نيست عليه اين خط، شيخ نجاشی از ايشان تقريباً تندتر است يعنی انصافاً رو بخش کتاب شناسی به اثری که اين خط غلو رو کتاب و تأليفات داشته اين نکته مهم اين است چون عرض کردم در زمان نجاشی کسی که نمیخواست پشت سر خط غلو نماز بخواند يا پيش آن طلاق بدهد پيش مفصل ابن عمر نه کسی میخواست طلاق بدهد زنش را نه میخواست نماز بخواند اينها نظرشان روی ميراث علمی بود يعنی امثال نجاشی نظرشان رو ميراث علمی است و عرض کرديم انصافش اين است که همين طوری که نجاشی دارد ميراث خط غلو نقيح نيست انصافاً احتياج به تأمل دارد نه آن تندیهای ابن غضائری، باز ابن غضائری خيلی تند است نجاشی را اگر شيخ را کند بگيريم نجاشی متوسط است شيخ طوسی هم کند است اين برخوردی که با خط غلو دارند و طبيعتاً خط غلوی که آن وقت رسماً به اسم شيعه مطرح بود که غلو سياسی بود همان خلفای فاطمی مصر بود که اين سه بزرگوار هرسه در زمان همين الحاکم بامرالله بودند اين اولين خليفه فاطمه مصر است که هم نسبتاً قبل از سن بلوغ خليفه شد يازده سالش بود هم خيلی تأثيرگذار شخصيت خاصی داشت در ميان اسماعيلیها که يک جناح از اسماعيلیها قائل به الوهيتش شدند که از اين خداست، از غلو سياسی هم رد کردند به غلو عقايدی رسيدند و در زمان او بود که علمای بغداد را خليفه بغداد جمع کرد و به اصطلاح محضری نوشتند نامهای نوشتند که اينها به حساب ملحد هستند دين ندارند و اينها از اولاد حضرت زهراء نيستند دروغ میگويند نسبشان دروغ است، اين محضر
س: محضر يعنی استشهاديه
ج: استشهاد، هست متنش موجود است،
س: استشهاديه
ج: بلی خيلی هم قشنگ است البته من سابقاً نقل میکردم هشتادتا چون چندجا ديده بودم هشتاد تا از علمای بغداد امضاء کردند اما چون متن کار متن اين محضر در کتاب عطاء ملک جوينی آمده تاريخ چهانگشا متنش را به عربی آورده چهار صد و سه است به نظرم به نظرم چهار صد و سه باشد تاريخ هم دارد سال چهار صد و سه چون الحاکم بامرالله چهار صد و يازده حالا میگويند کشته شد، آنهای که طرفدارهايش بودند میگفتند به آسمان رفت خدا بود و عروج کرد گفته شده خواهری داشته از اعمال ايشان نارضی بوده بالاخره يک وسيلهای میکند که میرود به عنوان صيد ترورش میکنند، حالا به هر حال بالاخره چهار صد و يازده ايشان دو سال قبل از شيخ مفيد يعنی همزمان با ابن غضائری پدر که میشود همان چهار صد و يازده بالاخره تشريف میبرند عالم خودشان اين محضر در کتاب تاريخ عطاء ملک جوينی آمده چون آن مقلب است به الامام المنصور اينجا هم نوشته المخزول المخزول حاکم مصر را چهار صد و سه، البته اسمای که اسم برده هفت هشتتا بيشتر نيست نمیدانم حالا من چرا يکجای ديدم هشتاد نفر نمیدانم يا اشتباه از من است چه است؟ نمیفهمم به هر حال خود من هم نمیدانم به هر حال در آنجا اسم میبرد که اينها تأييد کردند ايشان از اولاد حضرت زهراء نيست و اينها دروغ میگويند و عرض کرديم بعد از اين هم اين امام رويانی معروف شافعیها که هم در فقه کتاب دارد هم در اصول آرائش مطرح است ايشان اصلاً گفت اينها ملحد اند و عنوان ملاحده را آن در آورد اينها معلوم معروف شدند به عنوان ملاحده که بعد هم خود اسماعيلیها ايشان را ترور کردند همين امام رويانی، نوشتند امام شهيد الشهيد رويانی شهيد رويانی به خاطر به اصطلاح تکفيری بود الحادی بود که به اسماعيلیها نسبت داد آنها هم ترورش کردند علی ای حال اين کتابها در اين زمان تقريباً نوشته شده و ترور فاطمیها عرض کردم در اول نهج البلاغه دارد اخافوا غيلة الفاطميين اسماعيليين وقتی پدر سيدرضی میگويد تو چرا موافقت نکردی که نفی نسب بکني، گفت اخافوا غيلة اسماعلي، میترسم من را ترور کنند خيلی عجيب است ايشان متوفای چهار صد و شش است يعنی همان زمانهای که محل کلام ماست گفت میترسم که میگويند پدرش گفت احمق تو اين اسماعيلیها چند هزار فرسخ با تو در مصر فاصله دارند از آنها میترسی از خليفه بغداد که بيخ گوشت است نمیترسی، خب اين جوری خليفه بغداد ناراحت شد که چون آخر يک شعری دارد که
0: 9
مصر خليفة الفاطمی، آن تأييد کرد که اينها فاطمی هستند گفت تو ورداشتی نوشتی که اينها فاطمی هستند خليفه نقد کرده، گفت میترسم که من ترور کند گفت آخر تو از او میترسی از اينکه در بيخ گوشت است از اين نمیترسم بعد هم گفت آن قصيده را من نگفتم به من نسبت دادند اما معروف است مال ايشان است میگويد به من نسبت دادند قصيده مال من نيست به هر حال يک اجمال قصه را من چون اين بحث خط غلو خيلی بحث میخواهد من هم الآن نه حال دارم نه فرصت دارم نه وقتی ما برای اين بحث است فقط اشارهای میخواستم به اين جهت بکنم که برخورد علمای ما با اين خط غلو مختلف بود يکنواخت نبود بعضیها تند بودند خيلی مثل تقريباً تندترينشان ابن غضائری است نجاشی هم نسبتاً تند است و اينها اشکالشان عرض کردم اشکالشان در ميراثهای علمیشان است، خود من هم بعد از تحقيقات و سر و صدا و بررسیها انصافاً اشکالات مرحوم نجاشی را به حق میدانم انصافاً مقيد به قواعد تحديث نيستم، خوب دقت کنيد مقيد به قواعد تحديث نيستم نمیگويند مثلاً جه جوری همين کتاب صحيفه حمام ابن منبه را يک کسی از اين يمنیها پيشش خوانده حالا میخواهيد بياوريد عبارت را میگويد اين عبارت را خواندم ايشان ديگر حتی ابرويهايش روی چشمش بود پيره مرد شده بود خود حمال نصف کتاب را برای من خواند نصف ديگر را من بر او خواندم يعنی اين دقت کار، نصف را آن بر من خواند خب آن دقيقتر میشود مؤلف کتاب نصفی را من بر او خواندم بعد هم میگويد نفهميدم کدام نصفه را من بر او خواندم کدام نصفه را او، میخواهم ببينم دقت کرديد مراد از قواعد تحديث اين دقتها در قواهد تحديث اينها را مراعات نمیکردند فرض کن از مثلاً همين شخصی که در اينجا هم اسمش هست محمد ابن سنان میگويد اينهای که من برای شما روايت کردم کتب اشتريته من السوق همه اينها وجاده است من از بازار خريده بودم خوب دقت کرديد، اينها میگفتند وقتی کتب باشد لا اقل بگو وجدت فی کتاب، اما ايشان به جای وجدت میگفت عن فلان، خب چرا میگويي عن فلان میگفت خب من نگفتم سمعته گفتم عن فلان، اين میساز با وجاده يا به عبارت معروفتر که اين عبارت الآن به اصطلاح در حوزههای ما علمی شده عنعنه مساوقبا اتصال است يا اعم از اتصال است عرض کردم کراراً چيزی نزديک در کتب ما کمتر اين بحث از قديم مطرح شده، در کتب اهل سنت خيلی مطرح شده خيلی هم اقوال دارد يعنی خيلیها قائلاند اقوالی را که من ديدم در کتب اهل سنت نزديک نود و پنج درصدشان مساوق با اتصال است، عنعنه يعنی من شنديم از آن، ليکن يک چهار پنج درصدی هم میگويند نه اعم از اتصال حالا شايد محمد ابن سنان نظرش اين بوده که من گفتم عن، و عنعنه اعم از، اين مشکل ندارد خب مبنای حديثی خودش است ما اصطلاحاً بهش میگوييم عدم مراعات قواعد تحديث قواعد تحديث را به کار نبردی، در همين کتاب کشی مواردی دارد از کتاب اين به اصطلاح يکی هست که ازش نقل میکند جبرئيل ابن احمد فاريابی، مثلاً ابتداء میکنم به اسم، چندجای ديگر هم دارد که وجدت فی کتاب، در حقيقت ايشان جبرئيل ابن احمد را نديده کتابی جبرئيل ابن احمد دارد به نام مفاخر اهل البصرة والکوفه ايشان کتاب پيشش بوده بعض جاها هم دارد بخطه، نسخه خطی منحصر به فرد است ظاهراً حتی نجاشی از اين کتاب خبر نمیدهد ظاهراً ديگر اين کتاب زمان نجاشی شايد از بين رفته بوده، مثلاً نسخه منحصر به فرد پيش کشی بوده از بين رفته، چون میگويد وجدت، خيلی جاها هم اسمش را میآورد جبرئيل ابن احمد اول اقتداء میکند با اينکه نکته، ما میدانيم که با شواهد فنی که داريم ايشان مستقيم از جبرئيل ابن احمد نقل نمیکند ايشان از دو راه يا از کتابش به نحو وجاده نقل میکند يا از عياشی عياشی شاگرد جبرئيل است لذا اگر گفت جبرئيل ابن احمد احتمال دارد از کتابش باشد احتمال دارد عياشی عن جبرئيل ابن احمد دقت کرديد اين را ما میگوييم متساهل در حديث دقيقاً بيان نمیکند که آيا از کتاب مستقيماً به نحو وجاده گرفته يا از ديگری گرفته میخواهيم حالا شواهدی را عرض بکنيم خيلی زياد است و طبعاً اين يکی از عواملی بوده که در مراحل بعدی حديث کاملاً تأثيرگذار بوده اين طور نبوده که تأثيرگذار نباشد آن وقت اين خط غلوی که ما الآن عرض میکنيم انصافش اين طوری است و لذا من اين توضيح را عرض بکنم اين آقايونی که تازه تو حديث وارد میشوند وقتی میگوييم اين مثلاً دعای سمات لحن يهودی دارد و مثلاً در سند غلات اند خيال میکنند مثلاً نستجر بالله اين دعای مال يهودیها بودند مفضل ابن عمر گرفته اين را به امام صادق نسبت داده از يهودیها، خب اينکه خيلی مفتضح است اين کذب مفتضح اينکه اصلاً در تصور ما احتمالش در حق مثل محمد ابن سنان و مفضل ابن عمر نيست، میگوييم آقايون که يک مقدار تازه اين کار میشوند لذا گفتم من يک توضيح مختصر مثلاً فرض کن ممکن است اين جور بوده محمد ابن سنان يک کتابی را به نام مفضل در بازار ديده خريده بعد آن نوشته قال مفضل سمعت اباعبدالله يقول يا عن ابی عبدالله مفضل عن ابیعبدالله که اين روز جمعه بعد از ظهر جمعه اين دعا را بخوان، خب آنهم که به نحو وجاده نقل کرده شرائط را هم مراعات نکرده نوشته عن المفضل پس اين در حقيقت ممکن است آن نسخه اصلاً کلاً جعلی باشد اصلاً مفضل آن حرف را ننوشته باشد دقت کرديد اصلاً ممکن است اصلاً مفضل آن مطلب را ننوشته يک کسی ورداشته خطاط نوشته فرستاده بازار فروش خب اينکه امکان دارد ديگر، امکان هم دارد که مفضل از يکی يهودیها در همان کوفه بوده اطراف کوفه بوده شنيده بعد رفته خدمت امام صادق گفته آقا يهودیها همچو دعای میکند امام فرموده دعای قشنگی است اشکال ندارد بخوان، اين نيامده اين نکته را توضيح بدهد دقت کرديد اين قواعد تحديث يعنی اين، روشن شد
س: بلی
ج: آن وقت میگويد عن ابیعبدالله بايد چه میگفت میگفت سمعت اين دعا را از يک يهودی عرضت علی ابیعبدالله فقال نعم لابأس مثلاً اين مقدمه را حذف کرده گفته عن ابیعبدالله لذا خود ما هميشه عرض میکنيم وقتی ميراث خط غلو میآيد توقف میکنيم نه اينکه رد میکنيم، با شواهد ديگر بررسی میکنيم نگاه میکنيم شواهد مختلفی مخصوصاً در شيعه چون در شيعه به خاطر اينکه اين روايت يک فترهای مال قدمای اصحاب است بعد مال متأخرين اصحاب است بعد مال متأخري متأخرين مسالک مختلف راههای مختلف میتوانيم تقريباً به دست بياوريم که آيا اينها که اين حديث را قبول کردند يا نکردند؟ روی شواهد چه شواهدی اين کار شده چه شواهد نشده تازه اين حديث دعای سمات را من خودم يک چند سالی مقيد بودم هر روز جمعه میخواندم سفر هم بودم میآوردم میخواندم حالا البته مدتی است ديگر اصلاً مستحباب را ترک کرديم، تازه مثلی که ترک شده، و الا حديث يعنی دعای قشنگی است ليکن مضمونش با تفکر،
س: يهودی
ج: ها! و اين اصولاً کسی که قرآن را مخصوصاً من يک وقتی فکر میکردم که يک صفحه قرآن را بنويسيم يک صفحه هم از تورات بگذاريم بلا اشکال معلومات زيادی که در تاريخ انبياء و غير انبياء در تورات هست بعينها در قرآن اين هم سرش اين است که خط انبياء يکی است نه اينکه نکتهای است که از آن گرفتهاند اصولاً خط انبياء يکی است و انبياء هدفشان اين بوده که اگر نبی سابق که تشريف بردند امت ايشان بعدیها تحريفی کردند آنها را تصحيح بکنند رسولالله هم مهيمناً علی الکتاب انزلنا اليک الکتاب، که قرآن مهيمن بر همه کتب است، درستهايش را نقل کرده خرابهايش را هم رد کرده و اين مشکل خاصی ندارد که حالا فرض کنيد يک دعای وارد بشود از امام صادق که يک ريشههای به اصطلاح تفکرات يهودی داشته باشد،
س: استصحاب شرايع سابقه هم که
ج: حالا آن استصحاب که جای خودش آن بحث ديگری است غرضم من وقتی عرض کردم که مثلاً يک رابطه، اين دعا اجمالاً الآن از، حتی احتمالاً ما بعض موارد احتمال عکس میدهيم که اصلاً شايد اين يهودی چون امام صادق مدتی در کوفه بودند او از امام صادق گرفته، اصلاً آمده گفته آقا يک دعای بدهيد که مناسب با شأن ما امام فرموده باشند، بعد هم به مفضل گفته من اين را از امام، الآن در اين کتابهای که اسم رسائل جابر است در يکی از اين کتاب ايشان يک دعای دارد دعای الفلاسفه بياوريد مختار رسولالله عن جابر ابن حيان، دعاء الفلاسفه يا صلاة الفلاسفه هيچ کس از علمای اين دعا را نقل نکرده، دعای دو سه صفحه هم هست يک نماز طولانی هم دارد خيلی به نظر من دو سه ساعت ده يازده رکعت است هرکدام نمیدانم ده بار صد بار توحيد و حمد و اينها خيلی عجيب است اذا زلزلت من هميشهاش را خواندم در اين مختار رسائل از يک کتابی به نام الميزان الصغير که منسوب است به جابر و در کتابخانه ملی پاريس است ظاهرش اين است که نسخه منحصر به فرد است از آنجا نقل میکند خيلی بعدها يکی از رفقاء نگاه میکرد میگفت يکی از سنیها هم اين را پخشش کردند در يکی از اين مجلاتی،
س: دعای فلاسفه
ج: دعای فلاسفه از امام صادق چون اين اصلاً نيامده در ادعيه ما کلاً نيامده دقت میفرماييد خب نقل کرده از امام، الآن مثلاً همين عمل ام داود خب عمل ام داود اساساً سه نفر از بزرگان حله مرحوم آقای به اصطلاح ابن طاوس علامه و آن يکی ديگر ابن العطائری است که يک مختصری از،
س: ابن نما
ج: نه ابن نما آنکه مختصری از مصباح شيخ دارد
س: ابن عطائقی
ج: ابن عطائقی بلی چاپ شده، آن وقت در کتاب ابن جوزی با سند آورده آن سند واضح است مجعول است سند خيلی حکم هم کرده به وضعی، همين دعای نه دعا ام داود معذرت میخواهم صلاة ليلة رغائب، نماز ليلة الرغائب را سيد ابن طاوس خب علامه در مختصری که بر مصباح دارد اصلاً از آن راه نرفته ابن العطائقی به نظرم يا ابن طاوس يا ابن عطائقی همان سند عامه را دارند، بلی آقا
س: سيد ابن طاوس سند عامه است اجازه بنی زهره
ج: در اجازه بنی زهره علامه در اجازه بنی زهره سند عامه را دارد و ليکن ابن عطائقی هم دارد اما سند ندارد علامه رحمه الله در کتابی اسم کتابش هم اينکه
س: منهاج
ج: منهاج تلخيص مصباح شيخ در آنجا میگويد روی عمر ابن شمير عن جابر عن ابی جعفر میکنم اصلاً با سند اهل سنت کلاً فرق دارد از همين ميراث خط غلو هم هست تصادفاً چون عمر ابن شمير و جابر به اصطلاح ماها جزو ميراث خط غلو حساب، خب اين احتمالش اين است که مثلاً اينها اهل سنت اين حديث را ديدند از امام باقر برداشتند يک سند برايش جعل کردند به رسولالله نسبت داده باشند به عکسش احتمالش هست نه اينکه ما از آنها گرفته باشيم احتمال هم دارد، چون سند خيلی سند آنها عجيب و غريب است اصلاً اسماء عجيب و غريبی دارد و خيلی بهم ريخته است بهم پاشيده است تماماً غرض اين تصور نشود که مثلاً آقايان علمای ما آمدند از کتاب ابن جوزی و از همين به اصطلاح سندی که آنها داشتند اين را گرفتند و مثلاً نسبت دادند به امام صادق نه امر به عکسش هم هست مسأله حديث و شناخت حديث و اين طول زمانی که پيدا شده خواهی نخواهی نقاط ابهام زيادی را ايجاد کرده الآنش هم داريم ما و لذا کار بزرگی را که الآن محدث بايد انجام بدهد يک دقت نظر فوق العادهای است در اين جهات الآن غالباً میگويند اين سندش فلان عن فلان ضعيف است اين به درد کار نمیخورد اين خيلی ضعيف است اصلاً اين طريقه طريقه صحيحی نيست بايد با شواهد با مراجعه به تاريخ مراجعه با به اصطلاح مسندات تاريخی متن حديث و الی آخره تلقی اصحاب بايد آن را به اصطلاح بررسی کرد ما تصادفاً اين حديث را در سه نفر از علمای حله داريم هرسه از علمی حله است هم سيد ابن طاوس،
س: يهودیها
ج: بلی
س: ليلة الرغائب
ج: ليلة الرغائب ثلاث ليلة الرغائب است ليکن سه جور نقل شده يا بی سند است مثل ابن طاوس، يا سند عامه است مثل علامه در اجازه بنی زهره مثل عامه است يا علامه در منهاج اصلاً طريق شيعه دارد عمر ابن شمير عن جابر عن ابی جعفر البته، صلاة ليلة الرغائب اهل سنت يک فصل زيادی هم از پيغمبر که هرکه اين نماز را بخواند اين طور میشود توی کتابهای شيعه مثلاً تو همين طريق علامه اين نيامده اصلاً اين، فقط نوشته در اولش اذا دخل شهر رجب در اول ليلة جمعه و اين دعا را بخوان و اين نماز را اين دعا را کيفيت را نقل کرده،
4: 22
طريق علامه به کتب اهل سنت يا منبعی که اين را نقل کرده
ج: نه به عنوان اجازه اجازهای به همين دعا صلاة ليلة الرغائب اسم برده و سند عين همان سندی است که در ابن جوزی آمده، در موضوعات ابن جوزی سند عين همان سند است علی ای حال اين نکته را من يک کمی طول کشيد میخواستيم مختصر بگوييم غرض اين نه به اين معنی باشد که ما حرفمان اين است که در اين جور مقامات دنبال حدالعلم هستيم نه حدالواقع يعنی دلمان میخواهد حدالواقع رسيدن به حدالواقع خيلی مشکل است حدالعلم معيار حجيت است وقتی سند به اينها منتهی میشود دست نگه میداريم نه به معنای اينکه اين آمده از يهودی گرفته به امام، اين معنی که خيلی متبذل است اصلاً اين معنای بيهودهای است ليکن چون الآن يک مقداری اين حرفها راه افتاده لذا اين توضيح را عرض کردم که ما وقتی میبينيم طبيعتاً توقف میکنيم حالا وقتی تطابق پيدا کند اگر خود محمد ابن سنان عن مفضل باشد خودش توقف میآورد اصلاً به طور مطلق خود اين توقف میآورد ديگر وقتی بنا بشود که آن دعاها هم با دعای يهودیها مطابق بشود توقفش بيشتر میشود يعنی اين فقيه است که حالا عالم است کار محدث است اصطلاحاً فقيه هم کافی نيست فقيه به معنی بعضی از اصطلاحات اين امام فی الشأن يعنی کسی در حديث و رجال امام است او میتواند تشخيص بدهد و الا اينکه بگوييم ضعيف مجهول ضعيف اين آسان است اين مشکل ندارد، آن مجهول ضعيف اينکه مشکل ندارد اما اينکه بياييم بگوييم اين مثلاً جعل شده دروغ بوده مال يهودیها بوده اين يک مراحل بسيار سختی است، مطلب دومی را که امشب میخواستم عرض بکنم،
س:
45: 23
چيز منظورتان بود در مجموع رسائلی جابر کدام رساله
ج: رساله الميزان الصغيره،
س: چاپ نشده ميزان الصغير
ج: چرا ديگر ايشان چاپ کرده،
س: موازين
ج: موازين الميزان الصغير
س: دعای فلاسفه توی آن است
ج: خيلی هم مفصل است میگويد علی سيدی الصادق عليه السلام خيلی اسم میبرد چون اين در رسائل ايشان خيلی جاها اسم نمیبرد بعض جاها میگويد دخلت علی سيدی غير از اينجا هم میگويد آوردی آقا؟
س: بلی
ج: و هذا يشبه دعاءالفلاسفه به نظرم
س: قبلاً صفحهاش را پيدا کنم چون اين رساله
ج: نه اين کتاب مفصل نيست من دارم من میتوانم در بياورم
س:
22: 24
ج: شنيدم يکی از رفقاء گفتم زد توی همين دستگاه گفت در مجله فلان در مصر يا سوريه يک سنی اين را چاپ کرده ديده گفته اين هم منسوب به امام صادق در ادعيه ما اصلاً نيامده اصلاً کلاً ما همچو دعای نداريم، میگويد و هو يشبه دعاء الفلاسفه آن وقت نماز دارد، نماز و نمیدانم پنجا بار چندبار سوره اذا زلزلت حساب کردم چند ساعت همان نمازهايش طول میکشد و نماز و بعد هم يک دعای دارد، حالا اين هم يک مطلب مطلب بعدی آقا.
ببينيد ما در اين اثنای که صحبت میکردم که مثلاً کتاب ميسنا و مثلاً عمر گفت ميسنا کميسنا اهل کتاب، ديشب ديشب بحث ما علی رضا يک اشارهای کرد که اين از قاسم ابن محمد است، عرض کردم کراراً قاسم ابن محمد عند الاطلاق پيش اهل سنت نوه ابوبکر است قاسم ابن محمد ابن ابیبکر عرض کردم شايد اسم ايشان نه اما جای ديگر قاسم ابن محمد از عمر اين قصه را نقل میکند که گفته ميسنا در اهل سنت اشکالشان اين است که قاسم ابن محمد لم يدرک عمر درست هم هست اشکال وارد است چون خود محمد در سال ده قبل از حجة الوداع به چند روز ايشان به دنيا آمده يعنی خود محمد که پدر ايشان است،
س: ذوالحليفه مثلی که گفتند به دنيا آمده، میگويم خود ذوالحليفه مثلی که به دنيا آمده
ج: همانجا ديگر يعنی هجده روزه بود که به اعمال رسيدند بعد که مادرش اسماء بنت عميس پرسيد چطوری؟ پيغمبر گفت نه ديگر حالا دوران نفاس تمام شده الی آخره من نمیخواهم واردی، عرض کنم حضور با سعادتتان که خود محمد در وقت وفات عمر پانزده سالش بود چون عمر متوفای بيست و پنج است ديگر ايشان ده، میشود بيست و پنج سال پانزده سال ديگر ظاهراً ازدواج هم نکرده بود حالا قاسم پس قاسم ابن محمد لم يدرک عمر دقت فرموديد،
س: توفيق بزرگی داشته
ج: غرض اهل سنت مثل اين جور که ميسنا کميسنا اهل الکتاب فلان میگويند آقا اين سند مرسل است قابل قبول نيست اولاً قبل از اينکه وارد اين نکته بشوم يک نکتهای را عرض بکنم ببينيد ما راجع به اين مطلب که مثلاً عمر تدوين سنن نکرد يا منع کتابت کرد خب ما متون تاريخی داريم يکش همين متن قاسم ابن محمد است يکش آن متنی که آن روز خواند ايشان از کتاب محلی که گفت ما الميسنا؟ شما میگوييد ميسنا چه است؟ گفت که کتاب کتبه علماء اتقياء ابرار همچو مضمونی که حالا میگويم دو مرتبه بخواند ببينيد يا يکی ديگر که از عمر نقل شده که اقوامی سابقاً بودند کتاب الله نوشتند بعد چيزهای ديگر نوشتند مخلوط شد به کتاب الله و لذا من گفتم که اين نوشته نشود يا مثلاً فضائل اهل بيت بوده آن از عبدالله ابن مسعود يا مثلاً بايد رجوع به وصايت میکرده که خود بنده عرض کردم نکات مختلفی نقل شده ديگر در اين جهت، ببينيد يک بحث الآن به طور کلی اين طوری است بحثی که هست میآيند تک تک اين روايات و مفردات را تک تکش را با دقت بررسی میکنند سندش متنش تک تک که میخواهند نتيجه گيری بکنند نتيجه گيری واضح باشد، تک تک بررسی، اين نه فقط اهل سنت الآن غربیها عدهای از مستشرقين اين طوریاند که آقا اين مطلبی که شما گفتيد که عمر راجع به ميسنا گفته اين مصدرش اين است فرض کن قاسم ابن محمد لم يدرک عمر، اين شنيده اين مرسل است و خودش از عمر نشنيده ما الآن توی بحث خودمان، اين راه را بلد هستيم نه اينکه بلد نيستيم تک تکش را هم بلد هستيم ما وارد نشديم ما اصولاً تو اين راه وارد نشديم چرا؟ چون ما هم دنبال يک نکته ديگری بوديم آن نکته اين بود که میخواستيم بگوييم يک فتره زمانی اين سنن جمع نشده دنبال اين هستيم ما حالا اين يکش گفته به خاطر فضائل بوده يکش گفته به خاطر مثلاً فرض کنيد ميسنا بوده يکی گفته مخلوط شده يکی گفته به خاطر وصايت بوده بايد در خانه اميرالمؤمنين و الی آخره ديگر نکاتی نکاتی که ذکر شده مختلف است ما الآن تو اين فکر نيستيم و الا انصافاً بايد يکی يکی اين حرفها
32: 28
ايشان هم بعد به من امشب گفت که اين را فقط در طبقات از قاسم ابن محمد نقل کرده و به اصطلاح خودشان قاسم ابن محمد عن عمر، حالا آن مال محلی را هم بخوانيد سندش را هم بخوانيد
س: اول طبقات را بخوانم بعد
س: طبقات ابن سعد
ج: بلی طبقات
س: طبقات توی ترجمه قاسم ابن محمد قال اخبرنا زيد ابن يحيي اولاً ببينم که قبلش کجاست؟
ج: حالا آن مهم نيست آن آخرش است الآن اصلاً ما نظر نداريم من فقط میخواستم اين نکته را توضيح بدهم که اصلاً ما به اين جهت نظر نداريم، حالا بخوانيد
س: قال اخبرنا عبدالله ابن اعلی قال سئلت القاسم يملی عليّ احاديث فقال ان الاحاديث کثرت علی عهد عمر ابن خطاب
ج: اينکه من آن شب نقل کردم که اواخر زمان عمر حديث زياد شده من من اکثار الحديث سه چيز نقل کردم يکی تدوين حديث، يکی کتابة الحديث يکی اکثار من الحديث گفت زياد اين قدر حديث زياد نقل نکنيد دروغ توش میشود
س: شفاهی زياد نقل شده
ج: همان شفاهی هم زياد شد دقت فرموديد لذا اين سهتا منع است اينکه میگويد حالا ما دنبال اين نيستيم که اين سندش درست است يا نه؟ اين اجمالاً اين مطلب را میگويد و درست هم هست انصافاً حالا من عرض میکنم دليل بر درستش را بلی،
س: کثرت علی عهد عمر ابن خطاب
0: 30
ان يأتوه بها فلما اتوه بها امر بتحريقها ثم قال ميسنا کميسنات اهل الکتاب
ج: کمُسنات اهل الکتاب
س: قال فمنعنی القاسم يومئذ عن اکتب حديثاً
ج: ببينيد ما الآن نظرمان چه است؟ چون آن را هم الآن میخوانيم جناب آقای عمر ابن عبدالعزيز که نود و نه هجری خليفه شد به قول خودش تا صد و يک، که يکی از زنها متکی رو سرش گذاشت يعنی کشتنش، اين تا اين دو سال اين همه اسم عمر مال دو سال است کلش دو سال است
س: و آن مدح سيدرضی برای ايشان
ج: و مدح سيدرضی برای ايشان، بلی
س: که فرقه ناجيه
ج: بلی يعنی واقعاً بعد از سه صد سال سيد رضی، يابن عبدالعزيز لو بکيت فتاً من امية لبکيتک، انت انقصنا من السب و الشتم فلو امکن الجزاء جزيتک، الی آخره حالا واقعاً عجيب است سيدرضی هم بيايد همچو شخصی را مدحش میکند به اين ترتيب کلاً دو سال، آن وقت اين کتب الی اهل مدينه نمیدانم
4: 31
خودش که بعد حالا میخوانيم که برای من سنن پيغمبر را جمع بکنيد بحث ما در اين است اين فتره زمنی حالا فرض کنيد مثلاً عمر صد و بيست، سال بيست و پنج وفاتش است فرض کنيد از سال بيست منع حديث کرده باشد فرض کنيد يا منع کتابت يا منع تدوين يا فرض کنيم سال پانزده اين تا سال صد حدود هشتاد و پنج سال است حالا ايشان گفته ميسنا کميسنا اهل الکتاب يا نگفته؟ ايشان گفته که اينها آمدند خلط کردند بين کتاب الله و حديث رسول خدا و اشتباه شده يا نگفته؟ مهم اين است که در اين فتره وقتی عمر ابن عبدالعزيز به فکر تدوين سنن افتاد کتابی نداشتند ما بحث مان اين است
س: که عرضه کنند بگويند
ج: بگويند ما از اين نوشتيم، عمده بحث اين است الآن تمام بحث اين است بعدها آمدند الی ماشاءالله حديث از ابوهريره نقل کردند الی ماشاءالله از جابر ابن عبدالله نقل کردند الی ماشاءالله از عبدالله ابن عباس نقل کردند، نکته ديگر وقتی که عمر ابن عبدالعزيز به آن واليش میگويد بنويس میگويد ان يکتب له احاديث عمره، يک زنی است به نام عمره بنت عبدالرحمن البته کافی هم بخاری هم ازش نقل میکند صحاح ست کلاً ازش نقل میکند ايشان در دامنه عايشه بزرگ شده ايشان احاديث زيادی را از عايشه نقل میکند حالا آنهم راجع به آن صحبت، ببينيد اگر بنا بود صحبتی بشود، شما اين همه حديث از عبدالله ابن عباس داريد اين همه حديث از ابیهريره داريد، چرا عمر ابن عبدالعزيز میآيد میگويد اين احاديث حالا من احاديث را امروز نگاه کردم توی کتاب تهذيب التهذيب ابن حجر اما در مقدمهای که مرحوم آقای بروجردی بر جامع الاحاديث نوشتند از يکی از مصادر اهل سنت دارند سنن عمره، کلمه احاديث نيست ان يکتب اليه بسنن عمره، که چند دفعه عرض کردم بعضیها خواندند سنن عمر، خيال کردند مراد عمر ابن، اين نه يک زنی است از انصار به نام عمرة ابن عبدالرحمن ايشان در دامن عايشه بزرگ شده و احاديث عايشه را نوشته من حتی فکر میکردم تا حالا تا امروز يعنی که شايد احمد در مسند وقتی بخش عايشه را آورده يک قسمتی فقط احاديث عمره باشد چون زياد است میگويم صحاح ست هم ازش نقل میکند امروز خودم مراجعه کردم به مسند در اين چاپ جديد به نظرم از چهل و يک از جلد چهل و يک و چهل و دو و چهل و سه چند جلد است اصلاً مسند عايشه در اين چاپ جديد مسند احمد چند جلد است متفرقات ديدم خيلی ديدم متفرقات است ديگر هم ارزش حالا جمع کردن ندارد چند ورق میزدم يکی پيدا میشد مراجعهای که امروز کردم به خلاف تصور من که يکجا باشد يکجا نبود مثل آن صحيفه حمام نبود که حالا بعد عرض میکنم. حالا به هر حال آنچه که يعنی بحثی
س: اين از عايشه نقل میکند
ج: بلی از عايشه عمره از عايشه نقل میکند
س: هرچه عايشه خواسته
ج: دقت کرديد و اين معلوم میشود که اصلاً اين نوشتار مثلاً همين نوشتار حمام ابن منبه اين از ابی هريره نقل میکند حالا من تو ذهنم بودم که چهار صد و چهلتا امروز نگاه کردم ابن حجر نوشته صد و چهلتا، ايشان از يک نسخه خواندند صد و سی و هشتتا از يک کتاب خواندند حالا به نظر من میآمد که چهار صد و چهل باشد، من يکجای ديگر ديدم حالا يادم نيست مصدرش تو ذهنم نيست حالا شايد نگاه کند ايشان حمام ابن منبه بحث سر اين است چطور شد در قرن اول نيامدند مثل فرض کنيم عمر ابن عبدالعزيز که بين اهل سنت به فقه و اينها معروف است ايشان بيايد بگويد روايت ابوهريره را نقل میکنم، يک مشکلی آن وقت چطور شد در قرن دوم و سوم اين قدر از ابیهريره نقل کردند دقت کرديد اينکه خب پديده واقعی است اينکه ديگر چيزی نيست که حالا، حالا ميسنا کميسنا اهل کتاب گفته باشد يا نگفته باشد، ما چون هدفمان تو اين قسمت نيست چون آن بگويد شما تند رفتيد آن کذا کرديد مثلاً مسائل مذهبی مطرح شد چه، اصلاً بحث به اين جهت نداريم عمر گفته باشد يا نگفته باشد، به هر حال اين احساس مسأله منع کتابة الحديث را به آن معنای که گفتم خب در مسلم است عن ابیسعيد خدری اختصاص به عمر ندارد حالا از زمان او فرض کنيد از سال پانزده هجری تا سال هشتاد هجری تا سال صد اين هشتاد و پنج سال را من میخواهم اين را بگويم جوری برخورد شده که آثار تأليفی نبوده البته يک احتمال حالا به طور کلی من چون نمیخواهم روی اين مانور بدهيم صحبت شده که اصولاً بنی اميه حالا با آن به اصطلاح شجره خبيثه بودن و شجره ملعونه فی القرآن بودن بعضی از نکات ايجابی داشتند به قول ما، مثبت داشتند، يکی از نکاتشان چون نزديک روم بودند نزديک يونان بودند نزديک روم بودند با فرهنگ و نقل فرهنگ بيشتر آشنا بودند و میدانستند آنی که عامل نقل فرهنگ است کتابت است خوب دقت کنيد آنی که تاريخ را حفظ میکند به عنوان يک روح در تاريخ میماند آن کتابت است، و الا نقل مفرد يکی نقل بکند يکی ديگر از او نقل بکند اين منقطع میشود مشوش میشود مشوه میشود فرهنگها را خراب میکند آنی که میتواند،
س: با اين دستور عمر عبدالعزيز هم به خاطر همين جهت بوده
ج: ها! احسنتم به احتمال بسيار قوی عمر ابن عبدالعزيز روی اين جهت روی تفکر اين فرهنگ است که ما بياييم الآن سنن پيغمبر را بنويسيم الآن بياييم سنن پيغمبر را بنويسيم اگر الآن آمديم نوشتيم اين حفظ میشود خب اين، البته میگويند قبل از اينکه اين جمع آوری بشود تمام شدند، يعنی حالا کشتنش يا مرد، به هر حال قصه ايشان تمام شد و لذا نرسيد اين نوشته به ايشان نرسيد حالا اين چون متون مختلف دارد اين را هم انشاءالله يک کمی میخوانيم آن وقت ببينيد چه جوری بوده اين همه شما حديث از عبدالله ابن عباس داريد اين همه حديث شما از جابر داريد اين همه حديث از ابوهريره داريد، داريد ديگر چرا میگويد ان يکتب له احاديث عمره عن عايشه، دقت میکنيد يعنی کاملاً محسوس است و بعد هم که میآييم نگاه میکنيم فرض کنيد من همه مصادر قديم را عرض میکنم کتاب اموال ابوعبيد مقدار زيادی از مسائل اموال و اراضی را ايشان از نامههای که پيغمبر به يمن بعد از به اصطلاح عام وفود به اصطلاح نوشتند هی میآمدند گروه گروه از يمن مسلمان میشدند برای آنها يک چيزی پيغمبر مینوشتند بسياری از آنها را از اين نامهها جمع کردند، عرض کردم در قرن اول ما شواهد روشنی نداريم همين صحيفه صادقه جا داشته همين صحيفه صادقه که الآن معروفترين همين کتاب حمام هم روشن نيست يعنی چه روشن نيست؟ خوب دقت کنيد يعنی روشن نيست که اين کتاب در همان وقت معروف بوده به اسم حمام و عمر ابن عبدالعزيز میدانسته مع ذلک اسم آن را نبرده چون عمر ابن عبدالعزيز مرد ملای است حالا من برای نمونه مثال میزنم يک عبارتی اگر تفسير درالمنثور سيوطی را در ذيل آيه و من الناس من يشتری لهو الحديث ليضل عن سبيل الله در آنجا يک نامهای را نقل میکند به نظرم سند هم شايد هم داشته باشد الآن تو ذهنم نيست از عمر ابن عبدالعزيز به معلم اولادش نوشته اولادش را پيش آن معلم که گذاشته توصيههای به ايشان میکند خيلی قشنگ است آن نامه انصافاً بينی و بين الله خيلی قشنگ است میگويد اول مطلبی که به تو میگويم که اين خيلی مهم است و آبروی خاندان ما را برده آن وقت تعبيرش اين است آبروی خاندان ما را برده بچههای من را با غناء آشنا نکن، خيلی عجيب است نگذار بچههای من با موسيقی و غناء آشنا بشوند اين را از اينها دور بکن آن وقت تعبيرش اين است فانی سمعت الثقات من اهل العلم يقولون الغناء ينبت فی القلب، ينبت النفاق فی القلب کما ينبت الماء
38: 39
چطور باران که میآيد زمين توش تخم هست بذر گياه هست میآيد بالا غنا هم وقتی که انسان شنفت، گناه نفاق مرادش گناه است، چون آدم وقتی موسيقی
س: نفاق گناه است
ج: بلی نفاق گناه گناه در قلب او هست اين گناه بروز میکند راست هم هست
0: 40
خيلی کارها میکند
س: جاهای ديگر اطلاق نفاق بر گناه شده؟
ج: بلی زياد،
س: زياده
ج: بلی، اين حالا تعبير خيلی عجيب است فانی سمعت الثقات من اهل العلم حالا همين حديث در کتب اهل سنت به عنوان عن رسولالله خيلی عجيب است عمر او را به عنوان حديث نمیشناخته همين حديث البته من سابقاً اسانيد متعددش را نگاه کردم صحيح صحيح شايد نبود اما زياد بود چندتا،
س: تو روايات ما هم
ج: تو روايات ما هم داريم اما صحيح است پيش ما صحيح است اتفاقاً حالا خيلی عجيب است پيش ما از ائمه عليهمالسلام صحيح است و عجيب اين است که عمر ابن عبدالعزيز اولين توصيهاش میگويد اين کار را بکن، چون اين آبروی، يعنی اين غناء آبروی خاندان ما را برد بعد میگويد اولين چيزی که به اينها ياد میدهی، بعد از غناء قرآن است، که هر روز به اينها مثلاً قرآن، خيلی نامه قشنگی است آوردش؟
س: میخواستم الآن متنهاي چيز را بخوانم آن دستور عمر ابن عبدالعزيز چون متنهای متفاوت دارد
ج: ها! متن متفاوت دارد من میخواستم بخوانی بخوانيد آقا، البته ما متن بحث عمر ابن عبدالعزيز مال شب ديگر است امروز فقط اشاره میخواستم بکنم اين را بايد جداگانه اصلاً بررسی کنيم میخواهيد بگذاريد برای شب ديگر اين عبارت را هم اگر خواستيد بخوانيد در درّالمنثور در ذيل آيه از عمر ابن، خيلی تعبير عجيب خيلی دقت است، يعنی فانی سمت الثقات يعنی معلوم میشود در قرن دوم و سوم حديث عن رسولالله شده اما در قرن اول هنوز حديث نبوده،
س: ثقات است
ج: و احتمال دارد از جمله ثقات حضرت باقر باشد حضرت سجاد باشد يعنی حديث بودن اهل بيت با کلام عمر مشکل ندارد، چون عمر به رسولالله نسبت نمیدهد اما به اهل علم نسبت میدهد و علم هم عرض کرديم در اصطلاح آن زمان علم داريم فقه داريم حديث داريم فضل داريم علم همين اصطلاحی است که ما امروز به اصول میگوييم قواعد و لوازم و ملزومات و اين را اصطلاحاً علم میگويند حديث آنی که مثلاً قال رسولالله فقه هم آن استنباطی که در حکم شريعت بوده، فضل هم مثل تاريخ و اينها
س: ادبيات هم
ج: ها! من اهل الفضل و العلم مینوشتند دقت نکردند بعضیها اين قدماء کاملاً اين الفاظ را به جا، من اهل الحديث من اهل الفضل، من اهل العلم و الفضل بقم، درباره محمد ابن، من اهل الادب ادب هم يعنی ادب القول نحو و صرف و لغت و اين جور چيزها نه ادب الفعل که اخلاق باشد، يک ادب الفعل داريم يک ادب القول داريم اين اصطلاحات چون بر اثر گذشت زمان يک مقداری روشن نيست حدودی،
س: آن حديث هم هست گفتند فلانی نسابه است حضرت فرمود ذلک الفضل
ج: فضل حضرت فرمود فضل است توی کافی هست بلی حالا غرض اگر خواستيد آن حدي را از درّ المنثور بياوريد خيلی لطيف است خيلی انصافاً بينی و بين الله اين چقدر ظرافت را به کار برده میگويد اولين چيز اينها را که نگذار اين موسیقی گوش کنند غناء را از اينها دور کن چون آن زمينه همه گناهان بعدی است اين هم راجع به، پس دقت بفرماييد، بحثی که
س: فصل قبلی بودم اين عبارت چه بوده؟ فانی سمعت اهل
ج: فانی سمعت الثقات من اهل العلم يقولون،
س: اين هم نه نه
ج: الغناء ينبت النفاق فی القلب در درّ المنثور در ذيل آيه لهو الحديث و من الناس من يشتری لهو الحديث در ذيل آيه درّ المنثور اين را نقل میکند علی ای حال پس بنابراين من میخواستم يک نکتهی را عرض کنم نه اينکه ما روش تحقيق را بلد نيستيم میدانيم الآن وقتی میخواهيم اين قسمت را بررسی کنيم بايد دانه دانه متون را بياوريم اسانيد مصدر را بياوريم بررسی بکنيم گفته عمر من فقط اگر يادتان باشد، نمیدانم حالا چون ضبط که شده اگر يادتان، من گفتم ظاهرش اين است که عمر به ميشنا خوشبين نيست حالا نمیدانستم چرا؟ طبق اين نص هم معلوم، بعد در آنجا دارد که قالوا، آن مال ابن حزم را بخوانيد يکبار ديگر قالوا اين در، بلی آقا بخوانيد
س: بلی آن عبارت مالی، اين توی درالمنثور هست اين جوری است که و اخرج ابن ابی الدنيا و البيهقی فی سننه عن ابن مسعود قال الغناء ينبت النفاق فی القلب کما ينبت الماء الذر،
ج: عرض کردم اين به روايت نوشتند
س: بلی و اخرج ابن ابیالدنيا عن ابراهيم رضی الله عنه قال کانوا يقولون الغناء ينبت النفاق
ج: کانوا يقولون،
س: و بعدی هم
ج: عرض کردم سند دارند،
س: بعدی هم که از ابن مسعود است از پيامبر نقل کرده،
ج: سند دارند اما متعدد دارند اما سند صحيح الآن تو ذهنم اين است که نيست سند خيلی صحيح اما به سند معتر داريم ما،
س: کافی بلی
ج: در کافی و اينها کما ينبت الماء حالا کافیاش را تو ذهنم نيست اما میدانم که سندش صحيح پيش ما صحيح بود از اهل البيت سندش صحيح بود، اما آنها دارند سندش خيلی صحيح نيست خب آقا اين هم راجع به اين موضوع پس بنابراين آنچه که الآن مطرح نظر ماست اين است که ما میخواهيم اين فتره زمانی خوب دقت کنيد اين فتره زمانی حديث، يعنی سنن پيغمبر مکتوب نبود، حالا فرض کنيد مثلاً يک چيزی به اسم کتاب علی موجود بوده آن را هم لا به لا توضيح عرض میکنم توضيحاتش را عرض میکنم و لذا من عرض کردم در قرن اول که قرن فقهاست اگر حديث بود حديث را از زاويه فقاهت نگاه میکردند حالا يک توضيحی چه گفتم ماند؟ راجع به قاسم ابن محمد اينها چه آمدند گفتند؟ گفتند مرسل است من توضيح دادم در قرن اول و دوم حديث را از زاويه فقاهت نگاه میکردند خب قاسم ابن محمد جزو فقهای سبعه است ديگر از فقهای مشهور مدينه است ببينيد در قرن اول و دوم حديثش را قبول میکردند چون فقيه است مرد بزرگواری است حالا غير از اينکه نوه ابوبکر هم هست اوصافی هم برايش هم ذکر کردند خب يکش هم اين است که خب مثل امام باقر داماد ايشان است يعنی به هر حال يک وجاهت ظاهری يک شخصيت ظاهری که داشته و آن جلالت شأن،
س: انتساب به اميرالمؤمنين هم هست ديگر
ج: جلالت شأنش و پدر ايشان که خب بزرگ شده اميرالمؤمنين محمد چون ابوبکر محمد دو ساله ابوبکر فوت کرد دو سال و خردهای در دامن اميرالمؤمنين ايشان بزرگ شد غرضم به هر حال آنچه که ما الآن داريم اين است که در قرن اول و دوم اين را نگاه نمیکردند مشکله، قرن سوم به بعد اواخر دوم و سوم بحث اينکه به مرسل عمل نکنيم آنجا مطرح شد پس در حقيقت دو زمان است ما اگر الآن خودمان را وصل کنيم به مدينه در سال هفتاد و هشتاد اين حرف قاسم ابن محمد را قبول میکردند چون فقيه بزرگواری بود،
س: رد میکردند به مرسل
ج: در سال دويست و بيست و سی میگفتند آقا مرسل است قبول نکنيد،
س: يعنی اين قواعد را بعداً قرار دادند
ج: اصلاً عرض کردم اين شيخ محمد زاهدی الکوثری چون من نديدم به اين مقداری که ايشان ادعا میکند در مقدمه کتاب نصب الرايه میگويند علماء کلاً تا سال دويست به حديث مرسل عمل میکردند شافعی آمد جلو، چون شافعی در رساله اصلاً بحثی دارد حديث مرسل را قبول نمیکند، میگويد شافعی آمد جلو اين کار را گرفت، و الا علماء چون ابوحنيفه قبول میکند و الا تا سالی، حالا سال دويستش را من نمیتوانم به عهده بگيرم تا سال دويست علماء به حديث مرسل عمل میکردند خوب دقت کنيد پس در حقيقت قرن سوم حديث شد مرسل،
س: عمل میکردند يعنی عيب نمیدانستند
ج: نه عمل میکردند خود ابوحنيفه فتوی میداد
س: يعنی رسم بوده يعنی عيب نمیدانستند
ج: نه میگفتند فقاهت است اين بيش از روايت است اين شخصی است فقيه است اطلاع به دين دارد بعداً هم عدالت در فقيه را شديدتر میگرفتند تا يک راوی صرف میخواهند احکام دينی ازش بگيرند شدت بيشتری به خرج میدادند،
س: تعبداً يعنی
ج: بلی تعبد میخواستند بکنند، يعنی قتی بنا بشود در حدس او تعبد بکنند به نقل او بيشتر تعبد میکنند دقت میکنيد اين از زاويه فقاهت الآن هم وقتی که ما مطرح میکنيم مثل ماها حتی مثلاً مستشرق،
س: بخوانم من اين زرکشی تو بحر المحيط اصول فقه که همه اقوال اصولی سنیها را جمع کرده آنجا گفته که حکم العمل بالمرسل ذهب الجمهور الی ضعفه و سقوط الاحتجاج به و نقله مسلم فی صدر صحيحه عن قول اهل العلم بالاخبار لاحتمال سماعه من بعض تابعين او ممن لايوثق بصحبته
ج: البته مسلم يعنی قرن سوم است ديگر بعد از شافعی است
س: بلی بعد میگويد و قال بقبوله مالک و ابوحنيفه و کذا احمد فی اشهر الروايتين عنه،
ج: احمد معلوم نيست نه،
س: و جمهور المعتزله منهم ابوهاشم و اختاره العامدی ثم قال بعض القائلين بکونه حجة فزعم انه اقوی من المسند بثقة التابعی و صحته فی ارساله،
ج: مراد از تابعی مثل حسن بصری اصلاً گفتند که مراسلش از مسانيد ديگران بهتر است البته اين را عرض کردم مراسلی میآمدند به شخص حساب کردند مثل حسن ابن، مثل قاسم ابن محمد فقيه است اين را قبول بکنيد مثلاً همين قصه امام باقر راجع به سمره زياد دارند ليکن نوشتند محمد ابن علی عن النبی مرسل اين مرسل مال قرن سوم است من میخواهم تاريخ را که خوب هر عبارتی خوانده میشود در قرن اول قبول میکردند چون از زاويه فقاهت نگاه میکردند يک فقيه بزرگواری دارد اين مطلب را از پيغمبر نقل میکند دقت کرديد ماها هم الآن در اين زمان غالباً دوتا را نقل میکنيم میگوييم قرن سوم اين طور، ليکن اين نکته را میخواستم اينجا اضافه کنم، حق اين است که ما اضافه بر نقل خودمان هم اختيار بکنيم.
يکی از کارهای که در حوزههای ما هست بالاخره ما مسلک قرن سوم را قبول بکنيم يا مسلک قرن اول، انصافاً چون اصل حجيت خبر قبولش با شواهد عقلائی است حرف قرن اول هم خيلی دور از آبادی نيست انصافاً هفتاد هشتاد در صد شواهد میآورد حالا به حد آن حجيت مصطلح فيمابينه و بين الله شايد نرسد اما انصافاً
س: بر اين نکته کسی که آقای زرکشی میگويد که اين اصطلاح در بين ما مختص به حديث مربوط به تابعی است نه آنی که در محدثين آوردند میگويد که میگويد المرسله هو ترک التابعی ذکر الواسطه بينه و بين رسولالله و عند الاصوليين المرسله قول من لم يلقی النبی صلیالله عليه و آله قول من لم يلقی النبی صلی الله عليه و آله قال رسولالله سواء التابعی ام تابع التابعی بعد خود ايشان در ادامه اين بحث حجيت میگويد که و اما کلام المحدثين فقال ابن عبدالبر لاخلاف فی انه لايجوز العمل بالمرسل اذا کان مرسله غير محترز يرسل عن غير ثقه
ج: نه آنکه چيز است میگويد يرسل عن غير ثقه
س: محدثين
ج: بلی عن غير ثقه يرسل عن غير ثقه ببينيد دقت کنيد مطلب عرض کردم من چون خودم هم آدمی خب معلوم است کارهای ما انصافاً اين شيخ محمدزاهد کوثری را الآن نمیتوانم بگويد ايشان میگويد تا سال دويست علماء عمل میکردند شافعی آمد جلو اين کار را گرفت عرض کردم روشن نيست چون من اسناد دادم به قائلش، غرضم اين است که اما انصافاً مثل مراسل قاسم ابن محمد قابل قبول است يعنی اين طور نيست اولاً خب ايشان نوه ابوبکر است با آن، بعد هم محيط مدينه محيطی است که افکار عمر رواج دارد ايشان بخواهد يک مطلبی را بگويد خب اعتراض میکنند که آقا عمر همچو حرفی نگفت شما چطور همچو حرفی اين يعنی آدم تجميع شواهد که میکند کاملاً واضح است که شواهد مؤيد اين مطلب است که ايشان اين مطلب را يا مشهور در مدينه بوده يا شنيده از عدهای غرض شواهد قبول يک فقيهی مثل قاسم ابن محمد برای قبول انصافاً زياد است نمیشود انکار کرد، جای انکار ندارد، پس اين مطلب که ما اولاً هدفما وارد بحث اين جهت شدن نيست هدف ما اولاً اين بود که من تو ذهنم اين بود لذا هم هميشه میگفتم چرا عمر به ميشنا خوشبين نيست يک عبارتی از ابن حزم باز بياورم ما الميسنا از آن عبارت معلوم میشود که يهود مدينه به ميشنا خوشبين بودند عمر خوشبين نيست از آن عبارت اين طور در میآيد چون من تا حالا خيال میکردم اصلاً يهود مدينه خوشبين نيست يهود مدينه به ميشنا، از آن عبارت در میآيد،
س: بعد اين عبارت چيز را هم آورده میخواهم آن مال چيز را، يک ادامه دارد در تأييد فرمايش شما میخواهيد بخوانم مال عبارت نصب الرايه را
ج: بلی
س: نصب الرايه جلد يک صفحه 22
ج: اين مقدمه محمدزاهد الکوثری است اين حنفی است سعی کرده دفاع بکند از احاديث احناف چون احناف متهم اند که اهل حديث نيستند اهل قياس و رأی اند ايشان میخواهد دفاع بکند که نه اين طور نيست، بفرماييد
س: میگويد يری الحنيفة قبول الخبر المرسل اذا کان مرسله ثقه، کالخبر المسند و عليه جرت جمهرة فقهای الامه من الصحابة و التابعي و التابعين الی رأس المأتين،
ج: ببين همينکه من نقل کردم، عين عبارتی که من، تا سال دويست میگويد اين طور است من عرض کردم خود من با آشنايي با تاريخ دارم فکر نمیکنم درست باشد مطلب ايشان درست باشد اما ايشان اين طور نقل میکند،
س: و لا شک ان اغفال الاخذ بالمرسل و لا سيما مرسل الکبار التابعين ترک لشطر السنة، قال ابوداود صاحب السنن فی رسالته الی اهل مکه المتداول بين اهل العلم بالحديث و اما المراسل فقد کان يحتج بها العلماء فيما مضی مثل صفيان ثوری و مالک ابن انس و الاوزاعی حتی جاء الشافعی کلم فيه
ج: البته شافعی کتاب رسالهاش صد و نود و چهار يا نود و پنج نوشته آن نسخهای که الآن هست صد و نود و چهار، نود و پنج ادعاشان حالا رأس مأتين حساب کرده سال دويست، عرض کردم من فعلاً نسبت نمیدهم ايشان نقل میکند به هر حال اين مطلب را میخواستم توضيح بدهم پس اين مطلب که الآن میآيند میگويند آقا شما میگوييد قاسم ابن محمد از عمر نقل نکرده ميسنا کميسنا اهل کتاب اين درست نيست مرسل است راسته خب ما هم میدانيم مرسل است من تاريخش را هم گفتم محمد چند ساله بوده قاسم به دنيا نيامده، اصلاً معلوم نيست ازدواج کرده اينها درست است اين حرفها اشکال ندارد اما اينها دوتا مبنی است يک مبنی در وقتی که خود قاسم ابن محمد گفته سال صد تا سال صد بلکه تا سالی، بلی قبول میکردند يک مبنا بعد است بعد از انتشار حديث است و سرش هم اين است بعد از انتشار حديث همين مشکلی که الآن ما سر متن داريم بررسی میکنيم صحبتی که شد نظر به حديث از زاويه حکايت شد آنجا نظر به حديث از زاويه فقاهت شد، چون آن فقيه بزرگواری است حديث نقل میکند از عمر و در مدينه هم کسی نبود با ايشان اعتراض بکند آقا عمر همچو حرفی نگفته، بچههای اعتراض بکنند خاندان عمر اعتراض، کسی همچو حرفی را نگفته، آن وقت اين حديث ديگر ايشان خواند من اين را نديده بودم اين مال محلی را من نديدم من تو ذهنم بود که عمر به ميشنا خوشبين نيست و لذا سنن را تدوين نکرد و الا از و اين حديث نشان میدهد که اصلاً نمیشناخته ميشنا را اين حديث و ما الميسنا اصلاً سؤال میکند حالا اين حديث را يکبار ديگر بخوانيد يک نکته ديگر هم میخواهم در ضمن چون ببينيد آقا هر کلامی يک مصبی دارد يک به اصطلاح مظهر روشنی دارد، هر کلامی يک شئون ثانوی هم دارد آن شئون، حضرت فرمودند ان الکلمه لتنصرف الی سبعين وجهاً بلکه به نظر ما در شئون ثانوی صد هزار وجه هم میآيد يک شئون ثانوی هم دارد کلام که دلالتهای خاصی دارد بخوان همان حديث عبارت محلی را اين عبارت محلی اولاً مؤيد من است البته من فکر میکردم يهود مدينه خوشبين نيستند از اين عبارت معلوم میشود يهود خوشبين بودند عمر خوشبين نبوده، عمر اين تفکر اهل مدينه را يعنی قبول نمیکرده که افراد خود به خود از مثلاً کلامی بگويد که با کلام پيغمبر خلط بشود اينها بشر اند ما هم بشر آنها هم يکی ما يکی چون معروف است که ابوحنيفه به آراء صحابه عمل نمیکرد بهش گفتند گفت اگر از رسولالله نقل کردند علی الرأس قبول اگر رأی خودشان است هم رجال و نحن رجال ما هم مثل آنها آنها يک چيزی به رأی رسيدند ما هم به ذهنمان رسيده اين طور نيست که ما متعبد به آراء آنها بشويم،
س: حالا ما هم به آراء اربعه اهل سنت
ج: هم رجال کما نحن کماهم آن عبارت محلی را بخوانيد دقت کنيد
س: بلی متنش اين بود که ان يهودية جائت الی عمر ابن خطاب
س: آدرسش را هم بگوييد
ج: محلی را خواندند
س: محلی است ديگر آدرسش نوشته، جائت الی عمر ابن الخطاب فقالت ان ابنی هلک
ج: خوانديم آن شب
س: فزعمت اليهود انه لا حق لی فی ميراثه فدعاهم عمر
ج: انی که هلک؟
س: ابنی
ج: ها! پسرم مادر از پسر ارث میبرد بلی بفرماييد
س: فزعمت اليهود انه لا حق لی فی ميراثه و دعاهم عمر فقال أ لا تعطون هذه حقها، فقالوا لانجد لها حقاً فی کتابنا فقال فی التورات قالوا بل فی ميسنا يا مُسنا قال و ما المُسنا قالوا کتاب
ج: و ما الميسنا ببينيد معلوم میشود که بلد نبوده، من چون همهاش تفکرم اين بود که يهود مدينه با ميسنا مخالف بودند لذا عمر معتقد نبود از اين عبارت معلوم میشود نه يهود مدينه معتقد بودند عمر معتقد نبود،
س: احتمال ندارد استفهامش انکاری باشد
ج: نه ميسنا چه است؟ بعد میگويد حالا خوب دقت کنيد
س: انکاری باشد
ج: بلی
س:
50: 57
ج: نه نه قبول نکرد، و ما الميسنا بخوانيد
س: قالوا کتاب کتبوه اقوام علماء حکماء فسبهم عمر و قال
ج: فسبهم عمر ببينيد يک مطلبی را يک وقتی يکی از آقايونی که با ميراثهای يهود آشنا بود به من میگفت البته من پيدا نکردم بعد در ميشنا نديدم اين را که ميشنا را به حساب به حسب تاريخ کسانی که اوصياء موسی هستند نوشتند مثل خاندان امامت ما مثلاً ليکن اين عبارت معلوم میشود مال اوصياء نيست آن تصوری، البته من پيدا نکردم تو ميشنا هم پيدا نکردم حتی آن کسی که آخرين نفر است که دويست و هفده ميلادی است عرض کردم يکی از ربّيونشان است يکی از ربّی فلان، يوسيکاهان همچو اسمی دارم کتابش را اما ديگر مراجعه نکردم که بخوانم به هر حال اين عبارت کتبه اقوام علما ابرار اوصياء نگفت
س: تصريح ندارد ولی منافات هم ندارد
ج: تصريح ندارد اما منافات هم ندارد اين نه، معلوم میشود مثل همانی که ما الآن تو ذهنمان است عدهای از بزرگان و علمای شان تدريجاً به عنوان سنن شفاهی حضرت موسی جمع کردند جمع نهايش هم دويست و هفده است بعد از ميلاد نه بعد از موسی عليهالسلام دويست و هفده ميلادی اين جمع نهايي کتاب است دقت فرموديد بعد میگويد فسبهم عمر واضح بود من تو ذهنم واضح حالا اين سندش را بخوانيم مصدر ديگر احتياج نداريم چون ما دنبال،
س: يعنی فسبهم عمر
ج: فحششان داد،
س: فحشش داد، سبّ
ج: سبّ سبّ
س: سبّ و لعن
ج: نه لعن که نه به اصطلاح سب يعنی اهانتشان کرد الفاظ زشت به کار برد دشمنامشان داد فسبهم عمر، بعد چه دارد،
س: و قال اذهبوا و اعطوا حقها
ج: قبول نکرد گفت ميشنا را قبول نکرد، اين احتمال به هر حال تقويت میشود که يک روايت ديگر دارد که عمر میگويد اقوام کانوا قبلکم کتبوا کتب فمثلاً ترکوا کتاب الله اين هم به اين میخورد يعنی میخورد اجمالاً اين مطلب را که میتوانيم در بياوريم يک مشکلی عمر با سنن دارد
س: حسبنا کتابالله
ج: مثل حسبنا کتاب الله يک مشکلی با سنن دارد آيا تصوری ما الآن چون میخواهيم منصفانه حکم بکنيم يک مشکلی که اين سنن را تدوين نکرد،
س: عبارت را بخوانم، مال ابن مسعود توی سنن دارمی از ابن مسعود است میگويد قال بلغ ابن عبده، ان عند اناس کتاباً يعجبون به فلم يزل بهم حتی اتوه به فمحاه ثم قال انما هلک اهل الکتاب قبلکم انهم اقبلوا علی کتب علمائهم و ترکوا کتاب ربهم،
ج: عرض کردم اين تعبير هم آمده اين تعبير که به حساب اگر مسألهای، البته علما ابرار درست است اسم اوصياء ندارد من فکر میکنم عمر البته عرض کردم اين مدلول ثانوی، ثالثی رابعی کلام است اين مدلول اصلی کلام نيست يعنی اگر بنا بشود ما هم مثل آنها مثلاً سنن را بنويسی بايد علما ابرار بنويسند خب طبعاً چهره شاخص علماء ابرار اميرالمؤمنين است ديگر،
س: ليکن اين خيلی الآن متن خوبی است، که دقيقاً مطابق همين چيزی که نقل کرديد، مصنف عبدالرزاق حديث شماره 20484 اخبرنا عبدالرزاق عن مُعمر
ج: مَعمر
س: مَعمر عن الزهری عن عربه ان عمر ابن خطاب اراد ان يکتب السنن فاستشار اصحاب رسولالله صلّی الله عليه و آله فی ذلک فاشاروا انا ان يکتبها فتفق ان يستخر الله فيها شهراً
ج: گفتم يکماه طول کشيد پ
س: ثم اصبح يوماً و قد عزم الله له، فقال
ج: خدايا نيتش را يک طرفه کرد بعد از يکماه از حالت ترديد آمد جزم و عزم پيدا کرد،
س: فقال انی کنت اريد ان اکتب السنن و انی ذکرت قوماً کانوا قبلکم کتب کتباً فاکبوا عليها و ترکوا کتاب الله
ج: عرض کردم
س: و انی و الله لا البس کتاب الله بشئ ابداً
ج: يا لا اُلبِسُ تلبيس يعنی تشبيه اشتباه بشود با البته خب معلوم بود اين مطلب ايشان که خب هيچ کلامی ممکن نيست با کلام الله اشتباه بشود الآن شما بهترين کتابها فصيحترين عبارتها را بياوريد يک کلام نهجالبلاغه باشد نهجالبلاغه با آنها قابل حساب يعنی جداست ديگر کلام نهجالبلاغه با کلام فصيحترين کلمات که برويد جدا میشود بعد شما تو نهجالبلاغه اميرالمؤمنين يک آيه نقل میکند از کل نهجالبلاغه جدا میشود، اصلاً کلام الله يک جوری است که با هيچی تلبيس نمیشود حالا ايشان گفت البِس اين اشتباه است اگر عرض کردم يک دفعه ما میگوييم ايشان اين حرف را گفت و ما مناقشه باش میکنيم من میخواهم چون ممکن است بگويند آقا نه سند اين حديث روشن نيست مثلاً اين سند ندارد، درست است من عرض کردم وارد اين مفردات نشدم روی اين جهت ما فعلاً دقيقاً نمیدانيم کدام يکی از اين، مثلاً تلبيس اشتباه بشود قطعاً اشتباه نمیشود و قطعاً مسلمانها به اين فکر افتادند که سنن نوشته بشود اين قطعی است، و قطعاً اين سنن بين مسلمانها جاری بوده طبق وعده قطعی رسولالله تارک فيکم الثقلين ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا و ان اللطيف الخبير، نبّهنی انهما لن يفترقا و اين اصولاً خط انبياء بوده ببينيد لقد ارسلنا بالبينات اين تعبير عجيبی است ارسلنا نگفت ارسلت ارسلنا حالا يک شرحی دارد که شايد در قرآن به صيغه جمع و انزلنا معهم الکتاب و الميزان کتاب واضح است ميزان هم که ظاهراً عترت باشد و اهل بيت، ليقوم الناس بالقسط يعنی يک هدف واحد در کل انبياء الهی بوده که اينها بايد همراه کتاب و ميزان باشند تطبيقش هم در آيه مبارکه در به اصطلاح روز غدير شد تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتی پس اين مطلب که ما خيال بکنيم که مثلاً حالا ننوشتند سنن از بين رفت، نه عظمت قرآن و عظمت اسلام جوری بود که حتی اگر ننوشتند اهل بيت به عنوان عدل قرآن محافظ سنن بودند اين يک نکته خيلی عجيب است حالا به حسب ظاهر سر کار نبودن، اولاً خود اميرالمؤمنين که عرض کردم نوشتند و اين نوشتار بعدها روی جهات خاصی که در زندگی آنها بود در پيش ائمه موجود بود بعد هم همين کتاب علی آمد و صحبتهای ديگری که انشاءالله اگر فرصت شد در جای ديگری متعرض میشويم فقط ما الآن نکتهای را که میخواستم عرض بکنم در اينجا در اين توضيح ماسبق بنده در اين بحث مفردات را نخواندم يکی يکی بحث بکنيم يکی يکی سندش را بگوييم آيا اين درست است درست نيست مثلاً بياييم اشکال بکنيم تو میگويي اشتباه نشود اشتباه نمیشود اشکال و اصلاً وارد اين بحث نمیخواهم، میخواستم بگويم اين مطلب واقعی اين است که مثل عمر ابن عبدالعزيز بعد از هشتاد سال بعد از هفتاد و پنج سال بعد مرگ عمر به فکر جمع آوری سنن میافتد پس اين مطلب که سنن جمع آوری نشود کاری درستی نبود اصولاً سنة النبی عدل قرآن است، اين همه در روايات اهل بيت آمده لا نقول قولاً خالف قول ربنا او سنة نبينا اصلاً تأکيد رو همين است اين سنن بايد حفظ میشد و لذا همينی که در جزو آن صحابه اميرالمؤمنين که بابا بنويسيم سنن را اگر بنويسيم بعد اختلاف نخواهد شد آنچه که ما الآن داريم مثلاً در صحيح بخاری يک کتابی است در زکات نوشتاری است از زکات و يکی از عجايب و لطايف کار بعد از سال صد اين نوشتهها پيدا میشود که اشهر اين نوشتهها در بعد از سال صد بين اهل سنت همان صحيفه عبدالله ابن عمر عاص است مثلاً در سال پنجم ما از اين صحيفه خبر نداريم عمر ابن شعيب اين صحيفه را ظاهر میکند،
س: وقتی منع بر طرف شد رو کردند بعضیها
ج: توی حالا منع برطرف شد يا مثلاً آن باطن اهل بيت عليهم السلام که بايد سنن ظاهر بشود بايد سنن مطرح بشود هدف اين بود که هر خليفهای بيايد برای خودش سنن درست بکند جلو اين کار گرفته بشود سنن رسولالله معين بشود آن وقت هم باز همين سنن هم بايد دقيق بشود يک سنن موقت دارند رسولالله يک سنن دائمی و ثابت دارند رسولالله در آن روايت معروف ابوجعفر سلامالله عليه فضيل، فصارت السنة عديل الفريضه، اصلاً سنت معادل با فريضه است فريضه فرضه الله که حالا وارد بحث نمیشويم مثلاً الآن صحيفه صادقه بعد از سال صد است تقريباً ايشان متوفای صد و بيست و شش است زمان امام صادق يک مسندی هست به زيد نسبت داده شد خب زيد که متوفای يعنی شهيد همين سالهای صد و بيست، صد و بيست و يک است به نام مسند الامام الزيد البته اين مسند انصافاً به لحاظ سندی مشکل دارد تاريخش مشکل دارد، يعنی تدريجاً يکی از کارهای که اتفاق افتاد الاد و احفاد و بستگان صحابه کتابهای را به اجداد خودشان نسبت دادند مسند زيد زيد عن ابيه السجاد عن ابيه الحسين عن علی سلام الله عليه، مسند عمر ابن شعيد، عمر ابن شعيب عن ابيه الشعيب عن جده يعنی جد شعيب عبدالله عن رسولالله همين مسندی که به اصطلاح به اسم عبادة ابن صامت هست اين نامهای که هست که قضی رسولالله اقضية من احتمال میدهم اين نوشتار بوده احتمال قوی میدهم نوشتار بوده اين الآن در مسند احمد آمده قضی رسولالله حدود بيست و يکی از اقضية النبی را دارد، از سنن پيغمبر بيست و بيست و يکی من شماره گذاری کردم تقريباً بيست و بيست و يک است چون اختلاف بود که مثلاً اين شماره هست يا نه؟ يکش هم لاضرر و لاضرار است ايشان هم وقتی اين را گفت اين هم متوفای زمان امام صادق است اين شخص اين نوه نوه خود عباده هست اهل سنت هم اين را هم قبول نکردند اين نامهای که اين نوشتاری که نوه عباده و لذا توی مسند احمد آمده تو عدهای از نسخ که شايد ترجيح با آنهاست جزو خود مسند نيست جزو زيادات عبدالله پسرش است چون عبدالله يک مستدرکی بر کتاب پدرش نوشته احتمالاً چون تو بعضی از نسخ جزو خود کتاب است توی بيشتر نسخ جزو زيادات عبدالله است خود احمد هم قبول نداشته علمای ديگر هم اين را قبول نکردند مشکل شان آن قسمت بود، آن وقت يکی يکی ديگر حالا آن مشهورترين کتاب در شيعه کتاب علی بوده که حالا انشاءالله يک دفعه از قرن دوم که رو میآورند به اين جهت يواش يواش مناقشات در سند شروع میشود بحثهای سندی و رجالی شروع میشود و يواش يواش احاديث اوج میگيرد، يواش يواش از جنبه فقاهت خارج میشود میافتد به جنبه حکايت ديگر امشب بس است تا فردا شب اين مقدمه بود که اگر ما وارد خصوصيات نمیشويم يا مثلاً اصرار نداريم که عمر اين حرف را گفت يا نگفت خيلی الآن به درد کار ما نمیخورد آنی که به درد ما میخورد اين قرن اول بعد میرسيم به فردا شب،
س:
28: 69
حمام را میگذاريد تو قرن دوم
ج: بعد میرسيم فردا شب به عباراتی که عمر ابن عبدالعزيز نوشته به همين صحيفه حمام،
س: فقط توی میخواستم اضافه کنم
ج: مثلاً صحيفه حمام توی عبارت عمر ابن عبدالعزيز نيست اين هم خيلی عجيب است با اينکه از ابوهريره نقل میکند،
س: اين ابن عبدالبر يک کتابی دارد جامع بيان العلم بفضله
ج: معروف است چرا
س: بلی ايشان آنجا کلاً روايات منفرده زياد دارد که تو مصادر ديگر نيست برای همه هم با سند است آنجا يکدانه نقلی دارد که همين داستان عمر را از اميرالمؤمنين هم نقل کرده میگويد سمعت علياً يخطب يقول اعظم علی کل ماکان عنده کتاب الارجع، اين احتمالاً اشتباه تايپی باشد فمحاه فانما هلک الناس حيث يتبعوا، خيلی واضح است که اشتباهاتی هست احاديث علمائهم و ترکوا کتاب ربه، من اين را توضيحاتش را دادم ديگر بايد جداگانه بحث بکنيم اين بحث مستقلی است فعلاً ربطی هم به اينجا ندارد البته در بحث نقد متن حديث اثر دارد عدهای از قضايايي که خيلی عجيب و غريب است به اميرالمؤمنين نسبت دادند به خلفاء نسبت داده شده بوده، خيلی عجيب است اين همين قصهای که مثلاً اميرالمؤمنين در بحث نمیدانم
45: 70
لواط آن شخص را آتش زدند سوزاندند اين در حقيقت اولين کسی که در اسلام سوزاند ابوبکر است در بحث مرتدين البته در بحث مرتدين ما هم عبدالله ابن صبا نسبت داده شده اما در لواط بيشتر که آن را به اصطلاح ابوبکر شخصی به نام فجائه اسلمی به عنوان اينکه مرتد است آوردند مدينه دستور داد مثل قنداق بندش کنند در عبارت عربی قمّت، قمت قمات يعنی قنداق مثل قندان بند دستهايش بستنش فالقاه فی النار، بعد هم بهش اعتراض کردند که تو چرا اين را سوزاندی؟ لا يعذب بالنار الا ربنا از خود ابوبکر هم نقل شده عند الموت کان يقول ليتنی لم افعل ثلاثاً ليتنی لم احرق احرّق فجائه بالنار،
س: يکی هم لم اکشف بيت فاطمه
ج: و ليتنی ان لم اکشف بيت فاطمه يعنی کامل آن وقت برای ظاهراً توجيه آمدند گفتند علی ابن ابی طالب هم احرق بالنار هم رو عبدالله ابن صباح هم روی لوطی، کان لوطياً بالکوفه، حالا در ابن حزم فقط ديدم من جای ديگر نديدم تو مصادر ما هم آمده که احرقه بالنار اما اسم نبرده در کتاب ابن حزم دارد که اين لوطی اسمش فجائه اسلمی است يعنی دقيقاً همان اسمی
س: همان ابوبکريه،
س: زنده شده بوده
ج: خيلی عجيب است
س: خواستند ماس مالی کنند کار ابوبکر را
ج: آن وقت خود ابن حزم معتقد است که اين مطلب ثابت نيست اول من احرق بالنار خالد ابن عبدالله قسری، با قاف و سين و راء قسری آخرش هم ي است اين است نه علی ابن ابی طالب در حقيقت اين شخص فی الکوفه احرق لوطياً بالنار علی ای حال اين بحث را ديگر حالا فعلاً تا اينجا که برسيم به کار عمر و بياناتی که ايشان است الآن ما در حقيقت شما را میخواهيم ببريم در قرن اول، ببينيم تو قرن اول چه شده، حالا مال عمر بوده مال که بوده چه جوری بوده چه موانعی بوده مجموع نقلها بيشتر رو عمر است که جلو کتابت سنن را گرفته تدوين سنن را گرفته حالا بياييم قبول بکنيم به خاطر ميشنا شدن بوده به خاطر اينکه خلط با کتاب ربنا بشود الی آخر صحبتهای که شد به هر حال شواهد نشان میدهد در اين مدت يعنی آنچه که ما الآن داريم و اگر اين کار در قرن اول میشد اين قدر اختلاف متون حديث نمیشد حتی حديث واحد در کتاب به اصطلاح مثل بخاری همين حديث ساعدی را که میگويد آن زن گفت زوجنی يا رسولالله يک کسی پيدا شد، بعد توی بخاری شايد پنج بار شش بار اين حديث را آورده سه بار يا چهار بارش دو بار يا سه بارش دارد ملکتکها ملکتکها بما معک من القرآن فتعلمها يا بما تعلمها من القرآن حالا آن، در يکی دو موردش دارد زوجتکها در متون ما زياد نيامده در کافی يک بار آمده آن هم زوجتکها خب اين هم بحث ما هست که آيا صيغه عقد نکاح را به لفظ تمليک میشود خواند زن بگويد ملکتک نفسی، اين در حقيقت منشأ اين اختلاف سر اين حديث است که اگر حديث را قبول کرديم اشکال ندارد ما که حديث را قبول نکرديم اشکال میکنيم به غير از زوجتک چيزی نگويد و انکحتک علی احتمال،
س: فقط چون خسته هستيد من اين را بخوانم که تکميل فرمايش قبلیتان آن دعای فلسفی را
ج: فلاسفه دارد،
س: فلسفی را آقای چيز من خود تو وسائل پيدا نکردم چون آن چاپها متفاوت است آقای شيخ باقر شريف توی صحيفه صادقيه میگويد من الادعيه الفلسفية الجامعة للامام الصادق عليهالسلام هذا الدعاء الجليل، و قد علمه تلمذ العظيم مفخرة الشرق جابر ابن حيان و هو مما يستعان به علی تلقی العلوم و حفظها و الابداع فيها بعد میگويد که انی کنت الفت سيدی يعنی الامام الصادق صلوات الله عليه کثيراً و کنت لهجاً بالادعيه
ج: لهجاً
س: لهجاً بالادعيه
ج: اين توی ميزان است من دارم رسائل جابر میتوانم بياورم،
س: و
0: 75
ماکان به يدعو به الفلاسفه و کنت اعرضه عليه و کان منها ما استحسنه و منها ما يقول عنها الناس کلهم
ج: ببين منها ما استحي يعنی میگفتم اين دعا امام گفت خوب است قشنگ است دقت کرديد آن وقت میآمد به امام صادق نسبت میداد اين همان مطلبی که من نگفتم احتمال، اين تصريح بهش دارد اين معنايش چه است؟ معنايش اين است که قواعد تحديث را مراعات نکرده، خب بگو بابا عرضت علی الامام فاستحسنه نگو عن الصادق عليه السلام،
س: میگويد و منها ما يقول عنها ان الناس کلهم يدعون بهذا و ليس فيه خاصيه فلما کثرت عليه علمنی هذا الدعاء و هو من جنس دعاء الفلاسفه بل انه لافرق بينه و بين ما يدعو به الفلاسفه فانه قد اختار من دعاء الفلاسفه اجزائه و
45: 75
فاليه اجزائه
ج: هيچ ما نداريم اصلاً اين دعا حالا ايشان خيلی آقای شريف قرشی تأييد کرده و فلان و مفخرة الشرق و اينها
س:
55: 75
ج: بلی تو مختار رسائل چاپ کرده، چه است بابا؟
س: چاپ بيروت بلی صفحه 268 تا 271
ج: نه ديگر تمام شد بحث تمام شد و صلی الله علی محمد و آله،
س: اين سهتای چيزی هم که فرموديد.
دیدگاهتان را بنویسید