متن حدیث (جلسه80) شنبه 1402/07/01
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين.
اين سلسله بحث که بود که عنوانی گفتيم مباحثی در پيرامون متن باشد ديگر حالا انشاءالله تعالی تمامش کنيم که بحثهای فراوانی است يعنی مصاديق و اينها من در ذهنم آمد که حالا اين جلسات انشاءالله ختم بشود شايد مثلاً پنج شش ماه ديگر باز يک جلسه اعلام بشود، در اين مدت من رواياتی را ببينم که نکات خاصی داشته باشد اينها را يادداشت بکنم معين بشود که به عنوان تذيل ذيل بحث و تطبيقاتی که تأثيرگذار است عرض کنم که اصولاً آن بحثی که درباره متن بود اينکه اصولاً متن خودش بلا اشکال آينه تاريخ است يعنی متن آن نشان دهند حالا متن کتاب تاريخی باشد، فقهی باشد، فيزيکی باشد، هرچه باشد هر متونی که باشد اين خودش اصولاً تاريخ، تمدن، فرهنگ اينها را کلاً حکايت میکند يعنی مطلب کمی نيست و میشود متن را از جهات بسيار مختلف بررسی کرد که الآن هم میکنند الآن متعارف است امروز زمان ما که خب آقای مختاری هم ديگر مطلع هستند ديگر مسأله نسخه شناسی و شکل خط و روش قلم اينها هم که ديگر اضافه شده و قدمت نسخه و آن خطاطش معروف بوده و نبوده، خود جلدش اين ديگر اين خصوصيات هم که ديگر اضافه شده که خيلی مباحث را پربار کرد، اصولاً خب معلوم است در زندگی بشر تاريخ و کتاب نقش اساسی دارد يعنی اگر کتاب نبود فرهنگ بشر به اينجا نمیرسيد يعنی فرهنگ دو سه هزار ساله الآن منتقل میشود اين تنها توسط کتاب است ديگر اين کار، يعنی اين نوشتار اثر تام و تمام در تمدن بشری و فرهنگ بشری، اينکه گفت الذی علم بالقلم علم الانسان، يعنی واقعاً اگر اين قسمت قلم و کتابت نبود خب اين مسائل کلاً تاريخ يعنی هر زمان بشر خودش تعيين میکرد درست بکند قابل به اصطلاح پيشرفت نبود بشر، امکان پيشرفت نداشت مثل حيوانات بود و اين در بحث کتابت غير از حالا مثلاً بخش مهمش فارغش با تلفظ که لفظ صريحتر و واضحتر است اين بقائش است الفاظ بقاء ندارند تلفظ و به قول آقايون وجود لفظی بقاء ندارد اما وجود کتبی دارای بقاء و استمرار است و اصولاً سبب نقل تمدن است طبيعتاً همراه نقلش خصوصيات آن زمان هم منعکس میشود مثلاً يک کتابی است که مال ارسطو بوده کجا ترجمه شده، کجا آمده کم زيادهای در او پيدا شده و بر اثر گذشت زمان هی میبينيم مسائلش عوض میشود ما الآن کتاب سليم ابن قيس داريم که نسخش کاملاً متعدد و احاديثش هم مختلف يعنی يک نسخهای در يکجا نوشته شده يک نسخه در يکجا نوشته شده و احاديثش مختلف است، الآن کتاب مقتل ابی مخنف داريم که هم نسخ مختلف دارد مقدار احاديث مختلف است که اين طبيعتاً يک مقدار زيادش مربوط به همان شرائط اجتماعی است و همان کاتبی خود کاتب مثلاً در نظر بگيرد که چه جوری نوشته اين متن را بررسی کردن خيلی کار سنگينی است انصافاً الآن هم خب روش کار میکنند، متون قديمی مخصوصاً متونی که الآن گل نوشتهها و اينها را پيدا میکنند اين کاری است بسيار سنگين اما آنچه که در ميان فقهای ما بالخصوص البته فقهای عامه هم همين طور در ميان فقهاء مطرح شد، متن را بيشتر اولاً متن را در مقابل اسناد گرفتند اسناد را به لحاظ صدور گرفتند متن را زمينه ساز استظهار و مضمون و دلالت گرفتند، روی متن مستقلاً کار کردند انصافاً و متون را مخصوصاً در مقام تطبيق در مقام تطبيق خيلی ظرافتها را به کار بردند مثلاً در يک نسخهاش فيست در يک نسخهاش کذا، آن روايتی که فرض کنيم فلان شاگرد زهری نقل کرده اين طوری نقل کرده آن روايتی که همين را شاگرد ديگر زهری نقل کرده اين طور نقل کرده، اين مقارنه اين متون با همديگر و کم و زيادها و الفاظ را به کار بردند يکی از کارهای بوده که در دنيای اسلام زياد شده روی حديث زياد اين کار را کردند، روی قرآن به خاطر آن جهت پيدا شد آن هم به خاطر اختلاف قرائت عبدالله ابن مسعود ديگران، ليکن روی حديث خيلی زياد کار شده فوق العاده مخصوصاً کتب مشهور مثل بخاری من فکر میکنم فکر میکنم اگر بگويم روی هر کلمه که حالا فان بوده يا لان بوده شايد صد هزار ساعت کار شده، در طول اين مدت اين قدر کار شده يعنی مقدار فوق العاده غير طبيعی است اصلاً و بيشتر کارهای که آنها کرده در تطبيقات است مباحث کلیشان در متن خب خوانديم مثل کتاب کفايه خوانديم حدود ده پانزده صفحه بيست صفحه راجع به نکاتی بود که به متن بر میگشت اما در تطبيقاتشان خيلی کار کردند خيلی زياد و يک مقدار مشکلات آنها در متن اساساً حديث تا مدتها به نحو سماع است در نحو سماع اختلاف و متن و تصحيف و تحريف و کم و زياد و تبديل الفاظ و اين جور چيزها زياد واقع میشود در ميان شيعه چون از وقتی شد، اولاً از شيعه آنی که منسوب به اميرالمؤمنين بود از همان قرن اول بود و عرض شد اين را هم توضيحاتش را عرض کرديم، مثلاً فرض کنيد صحيفه به اصطلاح صادقه را به عبدالله ابن عمر نسبت دادند ليکن صحيفه صادقه علی تقدير صحتش حالا هزارتا بيشتر، خود همان صحيفه صادقه هم نسخش مختلف است يعنی الآن نسخهای صحيفه صادقه اساسش اين است عمرو ابن شعيب عن ابيه عن جده قال قال رسولالله اين نسخه عمرو ابن شعيب، اما راوی غير از عمرو ابن شعيب چندين نفر اند نه يک نفر، چندين نفر اند، يکش در فرض کن مسند احمد آمده يکش در کتاب ديگر آمده، يکش در يعنی افراد مختلف نقل کردند نه اينکه يک نفر واحد باشد و نسخ متعدد از همان کتاب الآن موجود است و اين طبعاً خيلی تأثيرگذار است در، حتی اين صحيفه عمرو ابن حزم که عرض کرديم يکی از صحايف بسيار مهمی است که بعدها در دنيا اسلام محور عدهای از احکام در باب به اصطلاح جروح، ديات و قصاص و اين جور چيزها قرار گفت اين صحيفهای است که حضرت رسول الله برای يمن فرستادند توسط عمرو ابن حزم خود همان هم الآن که منسوب است نسخش مختلف است در يک نسخه او آمده که اصلاً اول رساله اين است بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود، دوتا آيه اول سوره برائت است خيلی عجيب است آيه سوره برائت در اين نامه حضرت است با اين که سوره برائت علی المعروف مقدارش در مکه نازل شد در عام حجة الوداع بود مقدارش هم حتی در راه برگشت به مدينه اصلاً و لذا معروف شد که حرموا ما حرم در سوره مائده اعتبار به سوره مائده است من آخر ما نزل من القرآن،
س: قاعده
3: 7
برائت
س: متن را
ج: اشتباه کردم،
س: حالا اوفوا بالعقود را به عنوان کلام الله آورده
ج: رسول نه قال بسم الله الرحمن الرحيم
س: بسم الله يعنی اوفوا بالعقود
ج: بله، نه عين حالا نمیدانم اين در اينها کتابها من خودم ديدم دو سه نسخه از کتاب عمرو ابن حزم را ديدم الآن نمیدانم در اينکه،
س: از اينکه در نامه پيامبر که بيايد لزوماً به معنای اين نيست که
ج: کلام رسولالله است يعنی،
س: کلام رسولالله است نه
ج: عين همان آيه، نه آيه بعد نازل شد آخر
س: آيه بعد نازل شده آخر
ج: خيلی عجيب است آيه به عنوان وحی بعد نازل شده عرض کردم در يک نسخه ديگر که ازش ديدم نمیدانم کجا من اين نسخه را ديدم حالا يادم نمیآيد احکام سلطانيه بود کجا؟
س: حضرت جبرئيل بود الآن و قد عصيت من قبل داشت که وقتی اين آيه نازل شد، گفت من آن موقع گره زدم در دهن فرعون اين را بهش گفتم ولی ناراحت بودم که همين مقدار را بدون اذن الهی گفتم اين آيه که نازل شد خوشحال شد گفت خدا پس تأييد کرد
ج: خودش است، علی ای حال اين حالا خود من هم هرچه فکر کردم امشب نمیدانم شايد در زاد المعاد ديدم شايد در زاد المعاد ديدم نمیدانم کجا يادم يعنی نه امشب، چندبار قبل مثلاً يکی دو ماه سه ماه چهار ماه، که خدايا اين روايت عمرو ابن حزم را من کجا در کتب اهل سنت کاملش را ديدم دو نسخه در آنجا نقل میکند در يک نسخهاش يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لکم، عيناً سوره مائده،
س: در دعائم الاسلام
س: خب علت هم پشت سرش آمده
ج: دو آيه خيلی عجيب است
س: ديگر عجيبتر است
ج: خيلی عجيب است چهار پنج سطرش آن است
س: اين را در دعائم اشاره هست روينا عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن آبائه ان رسولالله صلی الله عليه و آله و سلم نهی عن خلاوة و الخليعة و الغش و قال من غشنا فليس منا، و نهی عن الغدر و الخداع فی البيوع و عن
ج: غَدر و خِداع
س: خُداع فی البيوع و
2: 9
و قال افوا بالعقود فی البيع و الشراء
س: اين مقدار که اشکال ندارد
ج: نه اينکه اشکال ندارد، آن هم بعد جعفر ابن محمد دارد
س:
10: 9
بگويد پشت سرش که
ج: بله جعفر ابن محمد دارد نه عمرو ابن حزم را حالا نمیدانم اينها هم اگر داشته باشند و اين اصولاً در قرن اول که فقه که تدوين شد يکی از منابع فقه همين رساله عمرو ابن حزم است مثلاً اين کار بايد روش اگر بناست بشود يکی از رسالههايي که چون اصولاً يک چند،
س: همان ابن حزم اندلسی است
ج: نه بابا عمرو ابن حزم معاصر رسول الله است صحابه است
س: آن منظوره
ج: نه بابا،
س: من فکر کردم کتاب
ج: نه بابا آن چهار صد و پنجاه و سه، پنجاه و دو وفاتش است،
س:
48: 9
ج: نه فکر میکنم دو يا سه باشد علی ای حال من در ذهنم اين طور است اين عمرو ابن حزم انصاری از انصار است پيغمبر او را به يمن فرستادند نامهای با او فرستادند و اين نامه بعد در نوههای او موجود بود محمد ابن ابی بکر ابن عمرو ابن حزم اين،
س: و کان الکتاب الجامع ابن بکر
ج: آن وقت اين
س: تحقيق، جامع ابن بکر اين شکلی است که
ج: آن وقت اين نوه زمان امام صادق است نوه اين عمرو ابن حزم، يک روايت واحده ما داريم که امام میفرمايد به اين راوی برو خانه خاندان عمرو ابن حزم عندهم کتاباً عن النبی ببين اين ديه نمیدانم هاشمه چه چقدر است؟ میگويد رفتم گفتم که مثلاً نوشته ثلث الديه فرمود درست است صدق، يعنی اين کتاب اصلاً نه فقط امام صادق در قرن دوم، در قرن اول يکی از مصادر مهم احکام همين است مثلاً در آنجا دارد فی النفس الانسانية مأة من الابل و لذا عدهای از اهل سنت بين زن و مرد فرق نگذاشتند ديه را صدتا گرفتند اين در اولش در آخر همين نامه هست و دية المرئة علی النصف من الرجل اين مثل همين عام و مطلق است، اين اصلاً سر اختلافشان اين است که آيا ديه يک نواخت است يا نه؟ در همين کتاب عمرو ابن حزم دارد يعنی اين يکی از مصادر اصلی است، کاری برای به اصطلاح فقه اسلامی در قرن اول،
س: شيعه و سنی
ج: شيعه و سنی،
س: جالبه،
ج: بله نمیدانستيد من چند دفعه گفتم
س: که هردوشان داشته باشند
ج: بله ما از شيعه فقط همين يکی را داريم، از شيعه فقط همين مقدارش است اما سنیها نه مفصل دارند و متعرضش شدند و ايشان به اصطلاح برادری دارد عبدالرحمن نمیدانم عبدالرحمن پسر برادرش است يا برادر خودش است عبدالرحمن دختری به نام عمره دارد عمره بنت عبدالرحمن اين از همان خاندان عمرو ابن حزم است دختر عموی عمرو ابن حزم است اين هم يک سری احکام را از عايشه نوشته، اين کتاب عمره هم موجود بوده معروف بوده به سنن عمره اين سنت، ما دوتا سنن از خاندان انصاریها داريم يکش عمرو ابن حزم است که خود رسولالله نوشته، يکی را اين خانم نوشته از عايشه نوشته اين هم جزو مصادر بوده، نوشتند که وقتی عمرو ابن عبدالعزيز میخواهي متنش را بياوريد، عمرو ابن عبدالعزيز فرستاد به مدينه که سنن رسولالله را جمع کنيد سال صد تقريباً صد و صد و يک، و کتب ان تجمع سنن عمره،
س:
21: 12
بحث سنن عمره
ج: پيدا کردی، بله اين سنن عمره اين است
س: نجاشی درباره عمرو ابن حزم چه گفته؟ گفته کتاب دارد؟
ج: که را؟
س: نجاشی،
ج: نه ندارد چون آن شيعه را نوشته، آن شيعه را نوشته بعد هم اين کتاب لرسولالله است اصلاً، آن مؤلف نيست البته نجاشی رحمه الله يک شخصی را به نام سمع چه است؟ اول نجاشی نوشته جزو متقدمين اصحاب ما که کتاب در زکات دارد، چه؟
س: اسمع
ج: نه سميع است سميع بعدش است همان اول نجاشی است بعد از ابورافع اسم ايشان است
س: چيز را آوردم، مال روايتی که فرموديد نمیدانم در اهل سنت هم تا آنجايي که من پيدا کردم موطأ يا جامع عبدالله ابن وهب است، بعدش هم که صد و نود و هفت فوتش، بعد هم خراج يحیي ابن آدم،
ج: من شايد در خراج يحيي ابن آدم را ديده باشم
س: اين دويست و سه است فوتش
ج: اين با اينکه متأخر نوشته خراج ابويوسف به نظرم علمیتر و دقيقتر است اما اين روايت بيشتر دارد
س: بعد کتابی
ج: روايات،
س: خود ابوداود هم يکدانه مراسيل دارد که در آن هم آمده،
ج: آن هم آمده مراسيل ابوداود من مراسيل ابوداود را نديدم اما ازش نقل زياد ديدم شايد همانجايي که من ديدم از مراسيل ابوداود نقل میکند
س: حالا چون سند به ابن وهب بر میگردد میخواهيد از همان چيز بخواند
ج: دوتا متن دارد
س: حالا يکش مختصرش اين است که اين الآن در جامع به بعد که چاپ شده اين است حدثنی
3: 14
حدثنا ابن وهب قال و اخبرنی يونس عن ابن شهاب
ج: ابن شهاب همان زهری معروف است محمد ابن مسلم شهاب
س: قال قرئت کتاب رسولالله صلی الله عليه و آله و مسلم الذی کتبه لعمرو ابن حزم حين بعثه علی نجران و کان
ج: نجران فاصله بين يمن و سعودی را الآن هم میگويند نجران، همين الآن اسمش نجران است، حضرموت و نجران
س: و کان الکتاب عند ابی بکر ابن حزم
ج: ابی بکر نيست محمد ابن ابی بکر، ايشان شايد آن را ديده زهری، آنی که معاصر امام صادق است محمد ابن ابی بکر ابن عمرو است يعنی پسر اين ابی بکر نسخه را ايشان پيش آن ديده بله
س: و کتب رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم هذا بيان من الله عز و جل و رسوله يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود
س: آيه هست
ج: آيه را آورد نه آيه نبود آن وقت هنوز نبود اين
س: بيان من الله و رسوله
ج: خب از طرف خداست اما نه اينکه وحی باشد هنوز هذا بيان من الله و رسوله يا ايها الذين بخوان، و آيه
س: الذين آمنوا فکتب الآيات منها حتی بلغ ان الله سريع الحساب
ج: تا آنجا را آيه نوشته عرض کردم عين آيات است، چهار پنج سطر است حالا نمیدانم قرآن را بياور مائده اولش تا سريع الحساب را ايشان اختصارش کرده دقت کرديد اين به اصطلاح يکی از مصادر مهم در دنيای اسلام در سنن در باب ديات است اصلاً، چون که خود رسولالله نوشتند اين به عنوان است اگر سوره مائده بياوريد، سه آيه، دو آيه، سه آيه، چهار آيه است ان الله سميع عليم تا آنجا گفت ايشان نوشتند، بعد بخوانيد،
س: مختص باب ديات است
س: يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لکم بهيمه الانعام
ج: الا ما يتلی عليکم
س: الا ما يتلی عليکم
55: 16
و انتم حرم ان الله يحکم ما يريد يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله و لا الشهر الحرام و لا
ج: خيلی عجيب است اينها را نوشته اول،
س: اينها را دارد آيه بعدش هم هست بله ان الله شديد العقاب اين آيه هست، حرمت عليکم الميتة و الدم و لحم الخنزير
ج: اين به نظرم سميع عليم آخر اين باشد
س: اين تا آخر که میآيد نه فان الله غفور رحيم باز دوباره آيه بعد شروع میشود يسئلونک ما لا احل لهم قل احل لکم الطيبات و ما علمتم من الجوارج باز اين هم میآيد تا اينجا ان الله سريع، يعنی چهار آيه
ج: خيلی عجيب است
س: چهار آيه طولانی آورده
ج: همچون آيه طولانی خيلی عجيب است شواهد هم نشان میدهد که نامه قبل از مسأله چون مثلاً اين سوره مائده در همين ماه ذی الحجه شايد هم يک عدهاش هم در منی و عرفات بودند آنجا نازل شده اصلاً آنجا نازل شده تا برگشت حضرت و اين کتاب ظاهرش اين است که همه قبل از اين تاريخ است اين بعينه در سوره مائده آمده، خيلی عجيب است میگويد ثم ذکر الآيات الی قوله ان الله سميع عليم، اين هم يکی از عجايب است میگويم متون بررسی متون از اين جهت خيلی کارگشاست يعنی، همين روايت عمرو ابن حزم را من نديدم از اين جهت، من نديدم البته شايد حتماً بررسی کرده باشند، اما به لحاظ احکام چرا بررسی کردم چون متضمن ديات است اين قسمت حتی دارد که امام صادق فرمودند آن روايت را نگاه بکن، اذهب الی بيت محمد ابن ابی بکر ابن حزم فان عنده کتاباً عن رسولالله سندش هم معتبر است پيش آنها
س: اين فقط همين يک روايت است
ج: همين يک روايت را من ديدم من ديگر من نديدم دوم حالا اگر چون من بحث ديات را گفتم کلاً درش نديدم روايت دومی از اين خاندان عمرو ابن حزم جزو اين، از سنن عمره الآن يادم نمیآيد در شيعه آمده باشد خب مثلاً صحيفه صادقه مال عبدالله ابن، مقدارش در ما آمده، همين روايت عبادة ابن صامت که گفتيم بيست و دو تا حکم است شانزدهتايش پيش ما آمده و به سند واحد معلوم میشود همهاش به سند واحدی بوده اصحاب ما تقطيعش کردند در ابواب مختلف تقطيعش کردند اين خودش يک بحثی است که مصادری که پيش آنها جزو کار آنها بوده اينها پيش ما آمده دقت میفرماييد اين کتاب عمرو ابن حزم نمیدانم اذهب الی محمد ابن ابی بکر ابن حزم يا آل عمرو ابن حزم يک همچون تعبيری دارد، فان عندهم کتاباً من رسولالله
س: مصنف عبدالرزاق از خود عبدالله نقل میکند نوة، عبدالرزاق عن معمر عن عبدالله
ج: البته ثبتش مَعمَر است
س: مَعمَر عن عبدالله ابن ابی بکر ابن محمد ابن عمرو ابن حزم ان النبی صلی الله عليه و آله و سلم کتب لهم کتاباً فيه آن وقت فقط آن احکام است، اذا
55: 18
من الابل
ج: اين ديات را دارد عمده ديات در اينجاست، نه در روايات ما داريم شايد در کافی هم باشد در روايات بله من گفتم، ابی بکر، محمد ابن، نه ابی بکر ابن محمد ابن حزم،
س: ابی بکر ابن محمد
ج: ابی بکر ابن محمد اشتباه کردم من محمد را اول گفتم، من هميشه اين اسم را گاهی جا به جا میکنم بله ايشان ابی بکر ابن، اين معاصر امام صادق است که امام میفرستند خانهاش فان عندهم کتاباً عن رسولالله به هر آقا مسأله متون يک مسأله بسيار مهم است مخصوصاً عرض کرديم حضرات علماء اهل سنت ابتداءً بحث متون را که بررسی میکنند در مقابل اسناد ما عرض کرديم اگر متن را به کتاب مثلاً بگوييم متن اين حديث در کتاب کافی سند هم بررسی بشود چون سند هم تاريخ است فرق نمیکند سند هم حکايت تاريخ میکند يعنی آيا اين متن قابل قبول هست يا نه؟ سند را که بررسی میکنيم، بحث ما فقط اين نيست که بگوييم ثقه ضعيف، اصلاً اين شواهد تاريخی مؤيد دارد يا ندارد؟ و نحوه تحملش چطور مثلاً من برای اولين بار، با اين که آن سعد السعود را من آدرس دادم نوشته بود که علی ابن ابی سهل علی ابن حاتم قزوينی میگويد من ابن عقده را نديدم اجازه داده برای من فرستاد، حالا در کتاب تفسير علی ابن ابراهيم زياد است اين سند، از اين کتاب زياد نقل میکند از اين تفسير، ليکن چنين چيزی ننوشته آنجا دارد يعنی اين تاريخ را هم روشن میکند سند در حقيقت سند به يک معنی يک جنبه تعبد ندارد، البته اهل سنت چون تعبد داشتند چرا، اما انصافش سند هم به يک معنای متن است يعنی يک متن تاريخی است اصلاً خودش جزء يک متن تاريخی است که آيا قابل قبول هست يا نه؟ آن وقت مشکل اساسی که پيش آمد آنچه که علمای ما غالباً بررسی کردند متن را خيلی مورد توجه قرار ندادند بيشترين توجه روی صدور بردند، البته اين مجموعاً شد کسانی که روی سند يا صدور کار کردند اينها عادتاً قائل به حجيت خبر بودند، اگر میرفتند رو مضمون کار میکردند عادتاً قائل به حجيت خبر نبودند اصلاً کار به سند و متن و اينها کلاً نداشتند اينها بيشتر میرفتند روی حکم مثل سيدمرتضی اصولاً سيدمرتضی اگر اگر خبر صحيح هم باشد در مصدر صحيح هم باشد مکرر هم باشد بازهم خبر را حجت نمیداند خبر را بماهو خبر دليل لفظی حجت نمیداند آنچه را که حجت میداند حصول وثوق و اطمينان به حکم است مضمون خبر در اين سهتا نکتهای را که بنده عرض کردم صدور و متن و مضمون کسانی که قائل به صدور و متن، روی صدور و متن کار میکنند اينها دنبال حجيت اند کسانی که دنبال حجيت نيستند بيشتر دنبال مضمون میروند البته مضمون هم ما الآن مثلاً علمای ما خيلیهايشان از اين امثال نائينی و اينها اينها رو مضمون میروند اما اصطلاحاً میگويند ما خبر را هم قبول داريم اما از نظر فنی عرض کرديم قاعدتاً اين طوری است آن راهی را که ما عرض کرديم کسانی که روی مضمون تأکيد دارند بيشتر مثل مرحوم سيدمرتضی اصلاً به خود خبر چه صدوراً چه متناً کار نمیکنند خب يک عدهای که از علما روی متن اصلاً کار نکردند بعدها که کار شد اين کار بيشتر به لحاظ حجيت شد مثلی که در صدور که اين هم حجت است مثلاً اين هم ثابت است عرض کرديم ابن ابی الحديد میگويد مسلم نهج البلاغه يک مقدارش مال اميرالمؤمنين است اين واضح است ليکن نهج البلاغه يک دسته نمیتوانيم تشخيص بدهيم پس همهاش مال اميرالمؤمنين است ايشان از اين راه اثبات میکند که نه، يعنی از راه متن میآيد صدور را اثبات میکند، و هستند افراد ديگر هم هستند که مثلاً میگويند مثل زيارت جامعه متن زيارت جامعه جوری است که از غير معصوم صادر نمیشود اين صادر شده از معصوم عليه السلام پيدا نشد؟ نه،
س: چرا تهذيب جلد ده صفحه دويست و هشتاد و نه، حديث قبلیاش عن حسين ابن سعيد است، عنه عن فضالة ابن ايوب عن ابان ابن عثمان عن ابی مريم، قال قال لابی عبدالله عليه السلام
ج: اين ابومريم انصاری اهل کوفه بود اما اساساً مال انصار مدينه است اسم اين هم قيس ابن قهد است ابومريم قهد با ق، با های هوز و دال ابومريم انصاری توثيق شده اين روايت را ببينيم اصلاً الآن که به شما گفتيم وقتی سند را میخوانيم تاريخ است اين در کتاب حسين ابن سعيد که عرض کردم اولاً مصنف است يعین ارزش کتاب را همراه کتاب صحبت کرديم ايشان از قول فضاله، فضاله اساساً از ازد است يمنی است عربی صميم، ايشان از کوفه آمد به اهواز مقداری از ميراث کوفه را برای اهواز آورد برای مرحوم حسين ابن سعيد و علی ابن مهزيار خب اين تاريخ را هم روشن میکند ابان ابن عثمان هم صاحب تأليفات معروف ابومريم انصاری هم يعنی اين کاملاً تاريخ حديث واضح است ارزيابیاش هم همراهش است مثلاً ما میدانيم که اين ثبوت تاريخی دارد واقعاً مرحوم حسين ابن سعيد توسط فضاله مقداری از تراث کوفه را توسط ايشان نقل میکند و اين جزء ميراثهای کوفه است، به احتمال بسيار قوی هم اصلش از کتاب ابان ابن عثمان بوده چون کتاب خوب داشته و ابان ابن عثمان يک مزيت اساسیاش اين است که تجارتش به بصره بوده مجموع ميراث کوفه و بصره را نقل میکند، میبينيد البته ابومريم انصاری چيز نيست اهل بصره نيست من اصلاً خيال میکردم اهل مدينه است ليکن نجاشی نوشته اهل کوفه است شايد هم اشتباه کرده نجاشی به ذهن میآيد اين انصاری اهل مدينه باشد اصلاً ابومريم انصاری، حالا اين اسمش را بياوريد قيس ابن قهد با قاف و هاء و دال اين يعنی به نظر ما تاريخ حديث را با هم يعنی اين سند را که خوانديم مثل يک متن يک تاريخی نگاه کرديم سير تاريخیاش کاملاً روشن و واضح بود ظاهراً مصدر اوليهاش همين جناب کتاب ابان ابن عثمان باشد و بعد توسط اين کتاب توسط فضاله به قم آمده بعد هم توسط حسين ابن سعيد،
س: عبدالغفار ابن
ج: عبدالغفار ببخشيد قيس نه،
س: عبدالغفار ابن قاسم ابن قيس ابن
ج: قهد، قيس قهد جدش است من اشتباه کردم
س: روی عن ابی جعفر و ابی عبدالله عليهما السلام نجاشی ششصد و شماره ششصد و چهل و نه ثقه له کتاب يرويه عدة من اصحابنا بخوانم
ج: بخوانيد
س: اخبرنا ابن عن الحسن ابن حمزه عن ابن بوته عن الصفوان قال حدثنا احمد ابن محمد ابن عيسی عن الحسن ابن المحبوب عنه بکتابه
ج: همين يکی را نوشته ننوشته کوفی
س: نه،
ج: عبدالغفار ابن
س: شيخ هم در فهرست گفته له کتاب ابومريم ابومريم الانصاری له کتاب
ج: به نظرم پس که نوشته کوفی، نجاشی نداشته کوفی
س: نجاشی چه چاپی است
س: همان چاپ آقای
س:
14: 26
ج: من خيال میکردم هميشه که ايشان انصاری باشد از مدينه باشد ليکن يکجا ديدم نوشته کوفی لذا هم الآن خودم با تعجب گفتم که ايشان به نظر من بايد مدنی باشد،
س: ببخشيد در مدخل عبدالمؤمن ابن القاسم اخوی ايشان گفته که ثقه هو و اخوه و هو اخو ابی مريم، ولی بازهم اينجا اين در مورد اين برادر گفته، يکنی عبدالمؤمن همين برادر بابی عبدالله کوفی توفی سنه
ج: پس من کوفی را در برادرش ديدم يک کوفی ديده بودم حالا حافظه من يک کم خراب شده اما فکر نمیکردم اين قدر خراب شده باشد، فکر میکردم اصلاً خود من هميشه میگفتم ايشان اهل مدينه است چون از انصاریهاست انصاری میخورد به مدينه، بعد ديدم نه نوشته کوفی پس همين عبدالمؤمنين را ديدم من اشتباه، میگويم يک کوفی در ذهنم بود حالا ايشان گفت نيست در نجاشی ديگر تعجب کردم در ذهنم بود اجمالاً ايشان کوفی باشد اگر هم باشد احتمالاً اصلش از مدينه بود به نظرم قيس ابن قهد را سنیها هم دارند، عبدالغفار را هم دارند سنیها خود عبدالغفار را دارند، و لذا فکر میکردم ايشان از انصار از مدينه است و احتمالاً در آنها هم روايت دارد شايد در صحاح سته هم باشد عبدالغفار ابن قاسم همين به عنوان ابومريم انصاری هم بهش میگويند، برويد تهذيب را ببينيد تهذيب الکمال دارد آن چون فقط صحاح ست است، خواستيم امشب ختم بشود نشد باز رفتيم بالای ديگر، اين نکتهای را که بله بفرماييد،
س: ببخشيد مدخلش را پيدا نکردم، از روايت زياد در سندهايش ابومريم عبدالغفار ابن القاسم است
ج: بله هست عرض کردم
س:
8: 28
ج: به نظرم در صحاح هم هست، در ذهنم اين طور است الآن اين طور است عادتاً هم بايد دور و بر کوفی چون آنها با کوفیها يک کمی احتمالاً در مدينه بوده به هر حال برادرش کوفی است حالا لا اقل در آمد که برادرش کوفی،
س: احتمالاً ثم الکوفی، احتمالاً ثم الکوفی است
ج: بله نمیتوانم حالا غرض اينکه
س: يعنی اگر شما
ج: میخواهم ببينم که اينها چه؟ از کجا نوشتن اهل سنت گاهی معلومات تاريخیشان در باب رجال خيلی زيادتر است
س: در مدخلشان پيدا نکردم
ج: تهذيب الکمال ندارد
س: مدخلش را در سندهايش هست حالا
س: تعبير به انصاری بيشتر
ج: به مدينه میخورد
س: مدينه است
ج: شايد در کنی آورده باشد ابومريم الانصاری حالا
س: برير و اينها را هم انصاری میدانستند
ج: برير مال سيدالشهداء
س: نه چيز عذر میخواهم براء ابن عازب
ج: بله ايشان که انصاری است يعنی اهل
س: مدينه نيست
س: سهيب رومی چطور
ج: آنکه اصلش از روم است که، ترکيه است نه،
س: اينها را مهاجر میدانستند؟
ج: بله آنکه غلام خود عمر هم بود شايد، لا اقل ميزان الاعتدال دارد اين را حتماً بايد داشته باشد،
س: پس مهاجرين فقط اهل مکه است
ج: که آمده
س: فقط به آنها نمیگويد
ج: بله
س: حتی به رومیها هم مثلاً مثل سهيب
ج: مهاجر نمیگفتند نه، مهاجر اصطلاحاً اينهايي که با پيغمبر از مکه آمدند
س: ايشان میگويد که ميزان الاعتدال
ج: کاملش را بخوان که اصلاً رمز گذاشته يا نه؟
س: شماره پنجاه و يک چهل و هفت، تا شمارهاش را،
ج: خب
س:
6: 30
عبدالغفار ابن القاسم ابومريم الانصاری رافضی ليس بثقه، قال علی ابن مريمی کان يضع الحديث و يقال کان من رئوس الشيعه
ج: پس از کتب اربعه ندارد درش
س: و روی عباساً يحيي ليس بشی و قال البخاری عبدالغفار ابن القاسم ابن فهل ليس
ج: قهل
س: قهل،
ج: اشتباه چاپ کرده
س: ليس بالقوی عندهم،
ج: خب اين خيلی هم مؤدبانه آخر بخاری معروف است اصلاً الفاظ تند ندارد رافضی خبيث و اينها نمیگويد ليس بالقوی خيلی قبولش ندارند، خيلی معروف به شدت ادب، میگويند شديدترين جرحی را که به کار برده ترکوه ولش کردند فلان ابن فلان ترکوه، اين ديگر شديدترين جرحی است که بخاری به کار میبرد معروف شده به کثرت عدم، اينها واقعاً خيلی هم تأثيرگذار است بحثهای متن ما هم البته حديث نيست اما در اصل اينکه در بحث متن دقت بشود اين ليس بالقوی عندهم تقريباً شديد است حالا مثل آن ترکوه نيست آن اشد الفاظ ايشان است نه اينکه عبدالغفار را من ديدم در روايات آنها هست اما خيال میکردم در صحاح ست هم باشد ميزان هم رمز نزده،
س: ولی ميزان تند است نه؟ ميزان تند است؟
ج: اما آن بد و بیراه میگويد يکجا ديدم نوشته بود روی
س: میگويند متعصب بوده
ج: بله، يکجا نوشته رمی بالاخوين الکذب و الرفض به اين دوتا برادر متهم است يکی دورغگويي يکی شيعه بودن، نوشته روی بالاخوين الکذب و الرفض
س: میگويد قال ابوداود و انا اشهد ان ابامريم کذاب و انا
48: 31
و سمعت منه و اسمه عبدالغفار فقال احمد کان ابوعبيده کذا حدثنا عن ابی مريم يضج الناس يعدون لانريده و قال احمد کان ابومريم يحدث ببلايا فی عثمان فقال
ج: واضح است مسائل مذهب است ديگر واضح است مشکلاتشان با ابومريم چه است؟ و اين نشان میدهد خيلی مخلص صفي بوده، من در ذهنم بود که اوصافش اين بايد مدنی باشد اما در برادرش نوشته کوفی يک جای ديگر هم به نظرم خودش را هم نوشتند کوفی خود عبدالغفار را
س: بعد هم اينجا حديثی که ايشان ازش نقل کرده دوتاست يکی اينکه علی مولا من کنت مولاه، يکی هم که در
27: 32
الی معاد گفته الی الدنيا حتی يری عمل امته
ج: رجعت را گرفته
س: بله
ج: چون روی رجعت خيلی حساس اند يکی از رمزهای بسيار مهم پيششان رجعت است اگر حديث رجعت را نقل کند خيلی کذابش میدانند، چون آنها رو رجعت خيلی حساس اند چون میگويد علی بر میگردد به دنيا انتقام میگيرد رو اين عنوان خيلی حساسيت دارند لذا ايشان از بلايايش همين حديث لرادوک الی معاد ای الی الدنيا،
س: پس چيزی که در شيعه جزو مسلمات است
ج: مسلمات شيعه است پيش آنها خيلی جزء مسلمات تضعيف است بله حالا آن حديث را بخوان ابی مريم الانصاری
س: همان تهذيب ديگر
ج: تهذيب، نه تا از حسين ابن سعيد آمد غالباً انفراد شيخ است ديگر
س: قال لی ابوعبدالله عليه السلام يا ابامريم ان رسولالله صلی الله عليه و آله اتجب لابن حزم کتاباً فی الصدقات
ج: اين به نظرم ديات باشد
س: و ديات حالا
ج: و الجراح دارد
س: در اهل سنت جراح و ديات بود
ج: اين صدقات نيست ديات بايد باشد اين هم بحثهای متن اگر بخواهيم اين عرض کردم اين بحثهای متن به قول شما ششصدتا سال طول میکشد از بس که اينها اختلاف زياد است
س: میگويد فخذوا منه فاتنی به حتی انظر اليه قال فانتلفت اليه فاخذت منه کتاب ثم اتيته به فعرضته عليه فاذا فيه من ابواب الصدقات و ابواب الديات
ج: صدقات
س: و اذا فيه فی العين خمسون و فی الجائفة ثلث
ج: اين الجائفة الثلث آنی که به جوف رسيده اين از ثلث اين را امام میفرمايد صدقه درست است عين به عنوان اينکه نصف، چيز است هرچه که دوتا عضو است اينها در کاملش، در دوتاييش ديه کامل است پس در يک چشم پنجاهتا میشود در دو چشم صدتا شتر میشود در يکی پنجاه تا،
س: و فی المنقلة خمسة عشر و فی الموضحة خمس
ج: من اينهايش را در ذهنم نبود، همان ثلث در ذهن بود يکی اولش در ذهنم بود بله فقال عليه السلام صدق نيست؟
س: نه،
ج: نه يکی که من در ذهنم است که فقال عليه السلام صدق، آن وقت اين نکتهاش اين است که من خيال میکردم رفت ديد آمد برای حضرت نقل کرده، اين میگويد نه رفتم کتاب را آوردم پيش حضرت اصلاً اصلاً اين کتاب اينی که میگويم خصائص متن را خيلی دقت بکنيد بين اين دوتا خيلی فرق است بعدش هم بيشتر نقل کرده علی ای حال اين کتاب به طور کامل موجود حالا بحث يک کمی خارج شديم باز برگرديم.
بحثی که اساسی در اينجا بود اين بود که اين بحث متن بسيار تأثير، يعنی اصلاً تمدن فرهنگ بشری آن است اما در ميان فقهاء بيشتر روی مبنی حجيت نگاه شد اين جنبههای مدلولهای ثانوی و ثالثی و رابعی که ما مداليل بگوييم اينها را کمتر بررسی میکردند بيشتر رو همان جهت مثلاً يدل بر وجوب و اينها بله از وقتی که فقه شکل گرفت يواش يواش اين حالت پيدا شد که از يک متن چندتا حکم در بياورند پس مثلاً معنايش اين است بالملازمه اين يکش مفهوم منطوق بود يکش کذا بود يکش لازمهاش بود اين مثلاً اين طور است اين شد مثلاً در همين کتاب ام شافعی در هر بابی اول يک حديث میآورد بعد شروع میکند به تفريعات سعی میکند آن تفريعات را از همان روايت در بياورد اين نکات تاريخی را يعنی نکات ثانوی را از متن در آوردن اين هم در ميان علمای اسلام جا افتاد ليکن بيشتر احکام شرعی اما اينکه از نظر تاريخی قرن اول بوده دوم بوده اين مثلاً مناسب اينها را ديگر بحث نکردند در چه زمان رسولالله بوده اين تعبير کی بوده؟ رسولالله نوشتند به کجا نوشتند صحبت کردند راوی اين جهات ثانوی که ما الآن شما میدانيد ديگر الآن در تحقيقات متون رو اين جهات ثانوی خيلی کار میکنند، که مدلول اين عبارت اين است مدلول اين کلام اين است اين جهات ثانوی را فقهاء شيعه و فقهای اهل سنت خيلی بررسی نکردند الآن ماها الآن وقتی میخواهيم حديث را بررسی کنيم اين جهات ثانوی را هم نگاه میکنيم، اين جهات ثانوی، ثالثی، رابعی اين جهات هم بررسی میشود اما در ميان فقه اسلامی اين نشد،
س: جهات ثانوی و
ج: مداليل و
س: سادسی
ج: سادسی، يعنی مدلول، پس از او در میآيد پس لازمهاش اين است پس آن اين است يکی يکی در میآورد اصلاً فقه عبارت از اين بود ديگر هی دنبال میرفتند اگر اين طور شد پس، اگر آن طور شد پس،
س: حتی لوازم بعيده را
ج: لوازم بعيده را اينها میآمدند محاسبه الآن در دنيا روش حساب میکنند يعنی متون قديمی فرض کن مال ارسطو مال فلان روش محاسبات دقيق میکنند،
س: وقتی گفتيم لوازمش حجت است ديگر
ج: میگيرند میروند جلو، ماها يک مقداری که بر میگردد به مقام فقاهت و استنباط اين را انجام دادند از همان قرن دوم قرن فقهاء اين کار شروع شد که يظهر منه کذا مثلاً اين همين کتاب شافعی دارد من اين استظهارات را در شافعی زيادتر ديدم الام شافعی تا کتاب موطأ مالک آن هم گاهی همين طوری است ديگر، حديث اول میآورد بعد بعض تفريعات را میآورد گاهی هم میگويد اهل مدينه اين جور گفت اما در کتاب الام شافعی من بيشتر ديدم يعنی خيلی چيز میکند که مثلاً و يدل الحديث و کذا و يدل کذا استظهارات ثانوی و ثالثيه دارد ايشان و اين در ميان شيعه هم بعدها اين رواج پيدا کرد يعنی در کتب تفصيلی شيعه و لذا اين منشأ اين شد که اين لازمه اين کلام اين بوده اين لازمه، مثلاً ببينيد همين روايت و سواک بعود رطب يجد طعمه، خب اين يجد طعمه بود ليکن اين لازمهاش اين است که وجدان طعم هم مفطر باشد و حال آنکه اين مربوط به سواک رطب بود، آن وقت اين لازمه معارض با روايتی که میگويد میتواند آبگوشت مثلاً خورشت را
س: بچشد
ج: بچشد اين با آنها کنار نمیآيد آن وقت پس لازم بعدش اگر اين طور شد که از اين روايت در میآيد آن وقت ما چون يک تاريخ را هم نگاه کرديم که يک اشکالش تر بودن بود يکی هم اشکالش اين بود که قطعات صغارش داخل اين اشکالش اشکال سومی است، يعنی ما متن تاريخ و تاريخ حکم و جهات نظرش را در رطب سواک رطب چه بوده؟ خب اگر ما آمديم اين مطلب را گفتيم يجد طعمه يعنی به اين معنی، آن روايتی که میگفت يجوز يستاک بالماء و لايجوز يستاک بالسواک درش نداشت يجد طعمه، آنی که میگفت يجوز يستاک درش يجد طعمه داشت دقت میکنيد اين يجد طعمه، اگر مدلول ثانی، اين معلوم میشود نکته وجدان طعم بوده در ميان اهل سنت که اين نکته اصلاً نبوده، از آن طرف وجدان طعم با چيز نمیسازد با آن چشيدن آبگوشت و نمیدانم خورشت و اينها نمیسازد از آن طرف حالا اگر با آن نساخت ممکن است باز برسيم به يک نتيجه جديد خوب دقت کنيد آن نتيجه جديد اين باشد در آن روايت که میگويد سواک با آب اشکال ندارد يعنی به عبارت اخری چون اگر شما آب در دهن بگيريد با دستتان مسواک بکنيد مثل مزمزه میماند چون آب است میريزيد بيرون به اصطلاح يبزوق به قول روايت يعنی تف میکند آب را میريزد بيرون اما اگر سواک باشد، سواک اين طعمش يعنی آن رطوبتش مخلوط میشود با بزاق ديگر نمیتواند دقيقاً بيرون بريزيد يعنی اين اشکالی که آن شب، دقت کرديد لوازم ثانوی و ثالثيه، اين مثلاً اين با بزوق مخلوط میشود چون با بزاق مخلوط میشود
س: کراهت دارد
ج: اين معنايش اين است که اشکال دارد اما اگر آب خود يعنی اينکه روايت میگويد میگويد با آب اشکال ندارد اما با سواک رطب اشکال دارد آن وقت باز شبهه میآيد که اين، يعنی ببينيد همين جور هی بحث باز میشود هی بحث باز میشود هی فروع مسأله اين کار فقاهت بود يعنی در حقيقت از قرن دوم که فقهاء بيشتر به دقت در فروع پرداختند اين کار را انجام میدادند لذا بررسی متن انصافاً اما الآن ماها داريم استفادههای تاريخی هم میکنيم مثل همين روايت جناب آقای چيز به اصطلاح روايت مال همين ست مأة رتل، روايت ششصد آن جهت تاريخی را هم بهش اضافه کرديم، آن نکات تاريخی هم دارد يعنی فقط جهت اين، و الی آخر مباحثی که کرديم، به ذهن ما میآيد که بحث متن به لحاظ مجموعه آثار خيلی بالاتر از اين مقداری است که ماها الآن، خيلی ارزشهای علمی دارد ارزشهای تاريخی دارد بعدها اين متون به لحاظ ثبوت متن و عدم ثبوت متن خيلی تأثيرگذار بود مصادری که اصحاب داشتند خيلی تأثيرگذار بود، مسأله تحريف و تصحيف و نقطه و الف متوسط و الی آخره آنهايي که بر میگشت به کتابت آنها هم تأثير بود و عدهای از اينها منشأ شد حتی منشأ تعارض هم شد يعنی منشأ تعارض در حقيقت اين اختلافی بود که در متون پيش آمد مثل همين روايت سواک، در يک روايت که يستاک بعود رطب، اين يک روايت گفت لايستاک بعود رطب اصلاً اين منشأ تعارض هم شد اختلاف متن منشأ تعارض هم شد شبيه اين، البته اين روايت متن مال يکی است يکی عمارساباطی است يکی مال حلبی است، آن دو تا حلبی هم شايد دو نفر باشند شايد هم يکی باشند، يکی باشند اختلاف متن است و الا دوتاست، تعارض روايتين، علی ای حال به ذهن میآيد الآن اگر بخواهيم کارهای رسمیتر بشود اين قسمت اختلاف متون يک دقت فوق العاده زيادی میخواهد خيلی زياد میخواهد و آثار فوق العاده زياد بار میشود اسباب تعارض هست و برای فهم حقيقت استنباط و اجتهاد و تفريع خيلی تأثيرگذار است اين مطلب در ميان اهل سنت خيلی تأثيرگذار است چرا؟ چون دنبال حجيت تعبدی رفتند دنبال فرهنگ و تلقی نبودند ما دنبال تلقی و فرهنگ رفتيم خب طبيعتاً اعتماد روی متن خيلی زياد نمیشود ديگر آن کارهای دقيق را نمیخواهد بکنيم بالاخره اصحاب چه گفتند؟ برداشت اصحاب اين بوده آن برداشت اصحاب را بگوييم آن تلقی اصحاب را میگوييم اما آنها چون تلقی نداشتند رفتند رو متن و لذا اشاره کردم در اولين بحث ممکن است در الفاظ بخاری صد هزار ساعت در يک کلمهاش بحث شده و قال فلان و قال فلان و فی نسخة فلان و لکن فی نسخة فلان اين قدر روی اين کلمات کار شده و بحث شده که واقعاً هم تحير آور است انصافاً اما اين قسمت کار روی متن پيش ما نشده مضافاً به اينکه چون عرض کرديم نکته نکته حجيـت کارهای که اصحاب ما روی متن کردند و استظهارات و لوازم و نمیدانم مداليل اوليه و ثانويه و اينها اينها روی فقه بوده، در تفسير اين کار را نکردند در عقايد که روشن، میخواستم بگويم که الآن هم ما يک مشکل ديگری ما اين است که ما در عقايد و تفسير و اخلاق و در تمام اينها حتی روايت طبيه و سماء و العالم به قول ايشان، روايت سماء و العالم در تمام اينها احتياج داريم اين متون را رويش کار بکنيم دقت میکنيم، يک کتابی اخيراً چاپ کرده اين رفيق ما يکی هم برای ما آورد، طب الائمه، خيلی کتاب لطيفيه انصافاً اگر نسبت به آن طب الائمههای ديگر خيلی سندهايش بهتر است اگر ثابت بشود واقعاً يک مثلاً فکر ما را در طب روايت طبيه عوض کرد،
س: طب الائمه الصادقی
ج: طب الائمه الصادقی، آقای دريری چاپ کردند، به نظرم عطبه عباسيه چاپ کرده
س: احتمالاً
ج: بله يک نسخهاش را ايشان برای ما آورد خيلی کتاب نافع است اگر موانعی نبود يک مقدار زيادش را هم میخوانديم برای نکات فنی که، من هميشه در ذهنم اين بود که روايات طبی، روايات مثلاً سماء و العالم علمی، علم به معنای به قول امروز ساينس يعنی علم به عنوان رسمی اينها نقشی در اسماعيلیها درش و خطابیها غلات، خط غلات در آن روايت کتاب طب الائمه ابنی بسام از اين ابوالخطاب زياد روايت است، اصلاً من گفتم اين کنگره بين المللی غليان است اصلاً کتاب طب، از بس که از اين غاليان دارد در همان کتاب اين غالباً در ذهن من مخدوش بود که اين کتابهای که طبی است اينها ممکن است دست اين غالیها درش تأثير يعنی همين اسماعيلیها و به اصطلاح خطابیها درش تأثير، خب اين کتاب به حسب ظاهر احمد ابن محمد ابن عيسی اشعری است و فرض کن ابوعلی بغدادی محمد ابن حمام يعنی به حسب ظاهر بزرگان اصحاب من همچون به دقت اين را اصلاً ورق گذاشتم به دقت نگاه میکنم بعض جاها هم تعليقات زدم به دقت نگاه میکنم خيلی کتاب لطيفی است اين کتاب اگر، چون
س: تأليفی است پس تصحيح
ج: ظاهرش تأليف است اما مشکلش اين است نسخه واحده است هيچ شواهدی ندارد در کتابخانه آقای مرعشی بوده هيچ شواهدی، همين جور میخواندم تا رسيدم يک جايي که حالا نمیدانم اين کتاب را ندارم اينجا فکر نمیکنم، که جبرئيل میخواست بياورد يک بلايي را فقال له الاجدع اجدع کسی که دماغ بريده است، من گفتم عجب اين واقعاً چيزی عجيبی است اين کتاب، اين اجدع کنيه ابوالخطاب است، آخرش گفت دم خروس پيدا شد، اين میخواستم به آقای دريری بگويم اين چون ملتفت نشده اصلاً چيزی هم ننوشته، فهميدم که احتمالی که در ذهنم بود که خطابیها در اين هم يک مقامی است که جبرئيل آمد بعد ابوالخطاب با جبرئيل صحبت کرد، ملتفت شديد چه میخواهم بگويم يک جوری آمده کسی اصلاً ملتفت نمیشود که اين چه پشتوانهای تاريخی دارد اين قسمت، يعنی اين کاملاً واضح بوده که اين احاديث خطابيه است حالا چطور لا به لای کتابها است نمیفهمم هنوز هم سر در نياوردم، اسانيد البته در کتاب مخلوط است اسانيد درست هم دارد و يکی از کارهای ديگر هم در کتاب روی زياد دارد که ما حتی برايمان شبهه شد که صدوق هم گاهی اوقات روی و رَوی میگويد چون در اينجا هم رَوی دارد هم رُوی چون اين هم منشأ اين شد که برای ما بحث بشود که اين تغيير بين رَوی و رُوی آيا فقط در صدوق است يا ديگران هم داشتند، در اين طب الائمه الصادقين زياد است،
س: خب دوتا متن هم بهش بپردازد
ج: ديگر حالا بله اين، دقت کرديد اين در مسائل زياد است عرض کردم بايد کتابها دقيقاً بررسی بشود، روش کارش و روشی و اين مثلاً ما الآن البرهان را اخيراً يک چاپی کردند شنيدم در حاشيهاش نوشتند سند صحيح است صحيح نيست،
س: برهان است تفسير برهان،
ج: تفسير برهان
س: بحرانی
ج: بحرانی آن را چاپ کردند من ندارم آن چاپ را شنيدم در حاشيهاش نوشته اما اين بحث صدور کافی نيست بحث متن هم خيلی مهم است مخصوصاً که مرحوم بحرانی چون اخباری مسلک است اينها در اين امور کلاً متسامح هستند هم صدوراً هم متناً
س: اين سيد همين طور
ج: بله آقا؟
س: اين بحرانی که میگويد بحرانی چيز نيست
ج: سيدهاشم بحرانی،
س: سيدهاشم بحرانی هم
0: 48
ج: بله قبل است اصلاً ربطی به سيد يوسف ندارد، شيخ يوسف ندارد
س: نه اخباری بودنش را عرض میکنم
ج: بله اصلاً اينها عمداً اين را آوردند که بيشتر جنبههای اثبات تحريف قرآن و اينها بشود اصلاً میگويند آن کسی که اين را چاپ کرد اين طور نقل کردند اين اول يک نسخه از قرآن چاپ کرد، با آن روايتی که میگويد تحريف است کامل، حدود سی و خردهای جزء شده بود زياد شده بود مثلاً سوره نور اضافه کرده بود بعضیها اهدنا الصراط المستقيم، صراط علی اينها را اين طوری
س: میخواهند فضائل اميرالمؤمنين را بياورند
ج: شنيدم مرحوم آقای بروجردی دستور دادند در چاپخانه آن را اصلاً خارج کنند محوش کردند نگذاشتند درش بياورند، خب خيلی فضيحت برای شيعه بود آن آقا ديد آن نشد برهان را چاپ کرد، دستش به آن قرآن نرسيد برهان را چاپ کرد که اين همان کار را انجام میدهد ليکن به صورت قرآن نيست دقت فرموديد همان کتاب برهان را ايشان چاپ کرد برای اينکه همان برنامه را دنبال بکند علی ای حال کلاً ما روايات تفصيلی با کم روش کار شده انصافاً حالا کار به برهان نداريم فرض کن علی ابن ابراهيم مجموعاً کارهای که رو روايات تفسيری ما و ميراثهای تفسيری ما شده کم است و روی متن آنها هم کمتر کار شده و يکش هم همين تفسير علی ابن ابراهيم که يکی از مصادر قديم است عرض کردم مرحوم آقای طباطبايي زياد ازش نقل میکند ليکن آن خيلی مشکلات دارد کتاب خيلی ابهامهای شديد دارد فوق العاده شديد علی ای حال آنچه را که میخواستم عرض بکنم اين بود که اين بحث متن بسيار بحث ضروری و مفيد و توسعه بايد پيدا بکند فرض کنيم معالم الزلفی مال حالات آخرت است ديگر از احتضار و مرگ و به نظرم از احتضار دارد از موت و بعد حالات شب اول قبر، و بعد عالم برزخ و بعد قيامت و همين جور خب اين هم همين جور قاطی دارد، اين هم مال سيدهاشم نيست يکی ديگر از اين بحرينیهاست، معالم الزلفی
س: تفسير برهان نيست؟
ج: نه نه مال، به نظرم آن باشد يا آن است يا يکی مثل آن حالا من نمیدانم يا از همين بحرانی است معالم الزلفی چاپ شده، چهار جلد چاپ شده، يک چاپ قديم دارد يک جلدی سنگی دارد يک چاپ هم اخيراً کردند چهار جلدی ليکن اين هم روايتش مثل اين روايت زيارات که ايشان فرمودند متون روايت زيارات و مثلاً در همين زيارت جامعه کبيره،
س: قاسم ابن سليمان بحرانی
ج: همين سيدهاشم همان است، میگويم به ذهنم اين صاحب برهان است،
س: صاحب برهان است
ج: دقت کرديد عرض کنم که در همين زيارت و کنا عنده مسمين بفضلکم و معروفين بتصديقنا خب اين مسلِّمين چاپ کرده، حالا اينی که الآن مرحوم آقای اديب تصحيح کرده کتاب مفاتيح را اعراب گذاشته مسَلِّمين خب ممکن است اين مسلِمين کنا عنده مسلمين در زيارت جامعه هست
س: بله
ج: مسلِّمين به عنوان مسلّمين بفضلکم خب از آنجا ببينيد در خود همين کلمه متن مسلِّمين که خيلی معنی ندارد، مسلمين بفضلکم باز معقولتر است اسلام ما به خاطر فضيلت شما بود باز يک کمی معقولتر و جمع و جورتر است از آن ور هم اگر در همين مفاتيح الجنان زيارت ائمه بقيع زيارت امام مجتبی مسمّين عند الله اصلاً اين مسلِّمين نبوده دقت کنيد،
س: در چيز همين طور است، در جسارتاً مصباح، مصباح شيخ اين است، ثم تأتی قبور الائمة الاربع بالبقيع، و تزور امناک فان قبورها فی مکان
25: 51
فاذا جئته
27: 51
قبل يديک الی ان يقول فقل و انت علی غسل السلام عليکم و ائمة الهدی تقريباً ده سطر بعد و ان بکم علينا ديان الدين فجعلکم فی بيوت اذن الله
38: 51
فيذکر فيه اسمه
ج: خيلی شبيه متن زيارت جامعه است و لذا احتمال اين هست حالا فرض کنيم خدای نکرده زيارت جامعه صادر نباشد يک مرد ملايي مجموعه دعاها و زيارتها
س: جمع کرده
ج: جمع کرده باشد، اين قسمتش به اين میخورد اين يکی از فوائد کار متن است که روش نشده حالا زيارت جامعه به ذهنتان نمیآيد در زيارت ائمه بقيع اين مشابهش باشد، من در مدينه که میخواندم آنجا ملتفت شدم که اين تشابهی را وجود دارد ببينيد بخوانيد
س: و جعل صلاتنا عليکم و طيب خلقنا بما منّ به علينا
ج: طيباً لخلقنا
س: طيباً لخلقنا
ج: يعنی طيّب خلقنا
س: من ولايتکم و کنا عنده مسمّين بعلمکم و مقرّين بفضلکم معترفين بتصديقنا اياکم
س: اياکم
ج: حالا اينجا دارد معروفين بتصديقنا اياکم، اين احتمالاً احتمالاً مسمّين بايد باشد احتمالاً چون بعد هم دارد معروفين،
س: نام هم وارد شده مسمّين يعنی چه؟
ج: يعنی ما احتمال دارد که ما ناميده شديم به اين، خود من اعتقادم اين است که اينجا احتمالاً هيچ کدام نيست نه مسلِّمين و مسلمين هست و نه مسمّين اين به قرينه بعدی موسومين بتفضيلکم ما علامت ما اين بود که شما را تفضيل میداديم
س: يا مکتسمين، مکتسمين هم به معنای موسومين است
ج: بله، موسومين چون بعدش میگويد و معروفين بتصديقنا اياکم ببينيد
س: از وصف به معنای علامت،
ج: علامت، اصلاً علامت ما اين بود ما به اين شناخته میشديم که شما را تصديق کرديم، خوب دقت کنيد کنا عنده موسومين بتفضيلکم نه بفضلکم اين در حقيقت بتفضيلکم بوده، به قرينه بعدش حالا به قرينه آن روايت امام مجتبی،
س:
26: 53
هم همين طور چاپ شده که خواندم از مصباح،
س: چه آن مسلِّمين،
س: نه همان مسمِّين، با همان
ج: مسمّی،
س: چاپش البته بله،
س: بله چاپش را عرض میکنم، حالا نسخه چاپش قابل اعتماد نيست الآن،
ج: دقت کرديد اين بحثهای متن را که من عرض کردم روشن شد چه میخواهم بگويم يک نمونه
41: 53
من خودم هرچه فکر، بله
س: فقط در راستای تأييد اشکال اينجا يکی در فقيه که اين قسمت زيارت را نقل کرده از قبلترش میخوانم و جری صلاتنا عليکم رحمة لنا و کفاک لذنوبنا و اختارکم لنا و طيّب خلفنا بما منّ علينا من ولايتکم و کنّا عنده بفضلکم معترفين ديگر اصلاً بحث مسمين و اينها کلاً نيست
ج: البته يک نسخهای از فقيه است که میگويند قديمیترش است اين را زيارت جامعهاش را چاپ کردند اين آقاي چيز هست، يک شماره راجع به امام هادی است که است؟ دارد
س: آقای رفيعی پور
ج: نه آن حسين متقی، آقای متقی
س: در مجله صحيفه اهل بيت،
ج: يک چيزی دارد راجع به امام هادی يک شمارهای، دانشنامههای دارد من جمله خود زيارت جامعه کبيره را از اين نسخه خطی نقل میکند، اما به نظرم در آن من نگاه کردم همين طور بود مثل اين نسخه موجود مصباح
س: اين الآن
ج: اگر آن نسخه باشد دارند اينجا
س: ولی فقيه
ج: دقت من دارم، اما نمیدانم کجا گذاشتم؟ الآن نگاهش میکردم بعد میخواندم يک مقدارش عين همين است حالا اينجا را بالخصوص يادم نمیآيد حالا آن معروفين هم در همان زيارت امام مجتبی بود، آن معروفين در زيارت امام مجتبی، معترفين هم بود من فکر میکنم اين نه مسلّمين باشد نه مسمّين باشد اين موسومين باشد، علامت
س: مسلِّمين چه است آخر در معنايش
ج: مسلِّمين يعنی چه؟ مسلِّمين يعنی تسليم، مسلمين بفضلکم معقول است
س: سلّمنا يعنی پذيرفتيم ديگر،
ج: ما بفضل،
س: نه با ب،
ج: ما بفضل،
س: من بفضلکم
ج: يعنی چه؟ ما تسليم
س:
35: 55
ج: بله مسلِّمين بعد هم مسلمين بفضلکم باز معقول است ما اسلام ما به خاطر فضل شما بود بزرگواری شما بود اما چون بعدش دارد معروفين بتصديقنا اياکم يعنی ما حتی در آن عوالم معروف بوديم که تصديق شما اين مناسب است که آنجا باشد موسومين بتفضيلکم اصلاً نه بفضلکم، چون بفضلکم خيلی معنای روشنی ندارد، موسومين بتفضيلکم
س: يک معنايش هم من المسلِّمين ما اهل تسليم هستيم به فضل شما
ج: البته احتمال هم دارد مسمّين يعنی ناميده شديم به بتفضيلکم به اين عنوان
س: آن يک معنی،
ج: آن هم احتمال دارد مسلّمين باشد اما بتفضيلکم باشد به قرينه بتصديقنا اياکم،
س: مسلِّم به معنای اهل تسليم هم میآيد ديگر نحن مسلِّمين ما اهل تسليم هستيم بفضلکم،
ج: آخر معروفين بتصديقنا نمیسازد
س: جان،
ج: بمعروفين بتصديقنا اياکم نمیسازد
س: بله، اتفاقاً با آن میسازد
ج: نه اين میخواهد بگويد ما اصلاً به اين جهت شناخته شده بوديم، علامت ما اين بود که تصديق شما میکنيم شما را ترجيح میدهيم بر ديگران،
س: اينکه افاده است آن اعاده است، آن يک جورهای تکرار حساب میشود
ج: تکرار نيست تفضيل يعنی به امامت شما به اينکه شما امام هستيد بر تمام خلق فضيلت داريد و امامت الهی مال شماست و معروف هم بوديم که شما را تصديق کرديم دقت میکنيد
س: چندتا نسخه قديمی دارد فقيه، همه اينها را بايد
ج: نگاه کرد من به نظرم میآيد که اين بحث متن حتی در زيارتها، دعای همين و ماکان لاحد فيها مقراً و لا مقاماً که بحث کردند آقايون و الی آخره علی ای حال انصافاً بحث متن به اين مقدار که الآن صحبت شد تمام نمیشود تطبيقاتش در حديث شيعه خيلی زياد است مقداری از اين تطبيقاتش را در فقه علمای ما انجام دادند خلاصه بحث مقدارش را انجام،
س: خيلی حاشيههای که شما بهش زديد
ج: در چيز به اصطلاح زياد داريم که در بخش فقه انصافاً کار شده هم رو صدورش کار شده هم رو صحت متنش هم مقابله متونش هم دقتش کم و زيادش، مثل همان کلمه حتی يصبح، حين يصبح رو اينها کار شده اما رو مجالات ديگر کار فنی نشده و کار تاريخی نشده ما اضافه بر اين کار بايد کار تاريخی و شواهد تاريخی در آن عبارت را هم پيدا بکنيم و معلوم هم شد که متونی که ما داريم چه به لحاظ مصدر چه به لحاظ مؤلف و راوی دارای مزايای مختلفی اند، آن نکات هم مراعات بشود اين هم آخر بحث، هذا خاتم البحث و الحمدلله ربّ العالمين.
س: اين هم در مورد، چون فرموديد دارد ضبط میشود اين عبدالغفار ابن قاسم در تراجم سنیها خيلی در کتب ضعفاء و متروکين و
ج: پس صحاح نيامده،
س: مجروحين و همهشان ذکرش کردند بعد دو تا چيز در موردشان مشترک است يکی اينکه الکوفی همه گفتند، يا فی عداد الکوفيين،
ج: میگويم يکجايي کوفی من ديده بودم پس مالی سنیها بوده،
س: شيخ شعبه بوده يا استاذ شعبه بود ولی مثلاً اين تعابير مختلف است میگويد طوری که حديث را، اين در کان ردی المذهب شديد الغلو،
ج: قال علی،
س:
36: 58
شديد الغلو است
ج: اما بعيد چون شعبه خودش ضد شيعه است،
س: ای
ج: بله، شعبة ابن الحجاج خيلی، اصلاً مهمترين طعن مال سليم ابن، مال ابان ابن ابی عياش مال شعبه است، چون ابان خيلی همچون زاهد، حالت زهد و تصوف و عرفان و سير و سلوک و اينها داشت شعبه خيلی باش بد بود، اصلاً منشأ اينکه اهل سنت به ابان ابن ابی عياش راوی سليم بد و بیراه میگويند شعبه است خيلی اصلاً من گفتم يک حال غير طبيعی دارد، مثلاً لان اشرب من بول الحمار احب الیّ من ان اروی عن ابان، ديگر حالتی به فحاشی و اينها رسيده اين را در ميزان الاعتدال نقل میکند،
س: بله چند تا روايت در يک جلسه
ج: بله لان اشرب من بول حمار احب الیّ من ان اروی عن ابان
س: بعد هم ايشان در مجروحين ابن حبان دارد که
26: 59
اهل الکوفه يروی عن عطا و نافع روی عنه الشعبه و الکوفيون و
34: 59
حتی روی عنه الثقات و کان ممن يروی المسالب فی عثمان اين را هم اضافه کرده
ج: پس اينکه نوشتند اصحاب ابی جعفر درست است چون اگر بخواهد از تابعين از مثل عطاء نقل بکند حتماً از ابی جعفر نقل میکند، اينکه عمّره نوشتند اين معلوم میشود که جوری بوده که هم میتوانسته از شاگردهای عبدالله ابن عباس نقل بکند برساند تا زمان امام صادق اين عمّر اش هم درست، عرض کردم اهل سنت البته اهل سنت يک بحثی هم دارند انشاءالله حالا اگر وقت شد باز در همان بحث فهرستی شايد متعرض بشويم يعنی گفتم يک شبی ليکن نشد مصدرش را بخوانيم در اين کشف الظنون دارد، يک علمی را اسم، حالا چون کشف الظنون علوم را هم اسم میبرد و يکی از مزایای ديگر کشف الظنون و مطلع هستيد، در اولش يک تفسير علم دارد، نمیدانم بيست و بيست و يک معنی برای علم میکند
س: چاپ جديدش آورده
ج: بله خيلی قشنگ نوشته،
س: چاپ جديدش را نياوردند ببينيم ده جلدی،
ج: نه ندارم،
س: پس میآورم ببينيد،
ج: بله بعد علم مثلاً علم رجال يکی ديگر دارد نوشته علم احوال الرجال رجال هم مرادشان روات حديث است، علم احوال يعنی مرادش اين است که اصلاً نمیدانستيم ايشان چند ساله بود، سفر رفت، کجا رفت؟ سفرهايش چه بود؟ اما آنی که مربوط به روايتش است و حديثش است آن رجال است، اينی که مربوط به احوالش است، کشف الظنون را بياور علم احوالش را بعد
س: حالا اين عبارت تمام شود
س: چاپ جديدش را بياوريم که ملاحظه بفرماييد
ج: در آنجا میگويد و حق اين است که اين علم داخل در علم رجال است، يعنی اين نکاتی را که اينها گاهی اهل سنت دارند بيشتر علم احوال رجال است ما اگر نداريم مشکل ندارد چون علم رجال نبوده رجال بايد برگردد به روايت، آن وقت ايشان میگويد نه و حق هم با ايشان است انصافاً چون آن حالات سفرش اينها مثلاً همينجا علی ابن حاتم، من خيال میکنم کوفه رفته از ابن عويشی، میگويد نه آقا من کوفه نرفتم، ابن عقده اجازه را برای من به قم فرستاده يا به قزوين فرستاده دقت میکنيد اينها علم احوال است اينها هم جزو علم رجال حساب میشود، اين چيزهايي که اهل سنت دارند راجع به اينکه مثلاً اين روی عن عطاء رجال است اما اينکه عمّر اينها البته اين عمّرش هم به لحاظ اينکه حتی روی عن فلان چرا؟ روی عنه الثقات و اين خيلی عجيب است که با اين اوصاف شعبه از اين نقل میکند شعبه که تند است که آن طور، از اين نقل و اين شعبه را اصطلاحاً بعضها بهش اميرالمؤمنين فی الحديث میگويند پيش اهل سنت خيلی عنوان دارد و اولين کسی است که مباحث رجالی را مطرح کرده اول من فتّش عن الرجال بالعراق شعبه ابن عبدالرحمن است شعبه ابن حجاج است معذرت میخواهم اين خيلی تأثيرگذار است در مباحث رجالی اهل سنت،
س: کامل دوتا نکته در مورد همين شعبه و اين آقای ابومريم گفته، يکی اينکه ابومريم میگويد که قال الشعبه فی الحديث اخبرنی ابان ابومريم، ابان
18: 62
و کان للشعبه فيه رأی و تعلم منه، تعلم منه زعموا توقيف الرجال،
س: به جای
25: 62
که است؟
س: کامل ابن
ج: ابن اديب
س: ثم ظهر منه رأی الردئ فی الرفض و ترک حديثه
ج: گفتم تعجب میکنم، من هم قبل از اينکه اين را بخوانم گفتم تعجب میکنم که آن آقا از اين آقا میخواهد نقل بکند بهمديگر نمیخورد
س: بعد در ادامهاش ايشان میگويد و سمعت
ج: آخر يک آقايي بود که با يکی از مراجع خوب نبود حالا به هر حال اسمهايش را نمیبرم، يک آقايي ايران رفته بود آن مرجع مثلاً مريض بود و اينها گفت آمدم کاظمين، گفتم نجف چه خبر؟ گفتند آن آقا گفته ارجاع احتياطات به اين آقا بشود، میدانستم با هم خوب نيست، گفتم نه آقا ارجاع احتياطات نگفته، از اين آقا احتياط کنيد، بیچاره احتياطات گفت من گفتم احتياطات نبوده، گفت نه اين آقا گفته از اين آقا احتياط کنيد حالا فرق اين دوتا مثل همان است بله،
س: آن وقت بعد در ادامه ايشان میگويد که سقط احمد ابن محمد ابن سعيد يثنی علی ابی مريم يطريه و تجاوز الحد فی مدحه حتی قال لو انتشر علم ابی مريم و خرج حديثه لم يحتج الناس الی شعبه،
ج: خيلی معلوم میشود شخصيتی،
س: جايگاهی
ج: بله جايگاهی بالای دارد،
س: در کشف الظنون هم اين بود، علم احوال روات الاحاديث
ج: اين علم احوال،
س:
41: 63
و قبائلهم و اوطانهم
ج: ببينيد چيزهای که مربوط به قبيله و عشيره و اوطان و اينهاست بله بفرماييد
س: و جرحهم و تعديلهم و غير ذلک و هذا العلم من فروع التواريخ من وجه و من فروع الحديث من وجه آخر و فيه تصانيف کثيره، انتهی ما ذکره المولی ابوالخیر، بعد ايشان میگويد و قد اورده من جملة فروع علم حديث و لايخفی انه علم اسماء الرجال فی اصطلاح اهل الحديث،
ج: اين را هم بايد برگردانيم به رحال به تراجم نزنيم به تاريخ هم نزنيم چرا؟ چون تأثيرگذار در حديثشان است بالاخره، اين تأثير ولو علم احوال روات الاحاديث است اما تأثيرگذار در خود حديث هم هست، دقت میفرماييد اين هم يک نکتهای بود
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید