متن حدیث (جلسه78) پنجشنبه 1402/06/30
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعين.
عرض شد که راجع به بحث متن و مباحثی که بود حالا اين بحث اخير که زيادت ثقه بود و عرض کرديم نظر نهايي را توجهات ديگری هم در متن هست مثل تصحيفات، تحريفات، نقل به معنی و نقل به مضمون و عرض کرديم در اين کتاب عمار ابن موسی ساباطی به ذهن ما میآيد نقل به مضمون زياد است نه نقل به معنی، بازهم حالا تکرارش میکنيم بعد اشارهای میکنيم، علی اين حال اين مجموعهای در اين باره ذکر شد آن وقت حالا اين قسمت تحريف و اشتباه و کلمات به خاطر مشکلاتی که بود، چون خطی که در ميان اهل مکه بود، چون اهل مکه سواد نداشتند کلاً گاهی نوشتههايشان به يک خط يمنی بود به نام مسند الآنش هم حروفش را چاپ کردند الفبايش چاپ شده خط مسند، من به نظر من يک روايت در کتب ما آمده وجد بالمسند در کتاب نمیدانم حالا کافی است کجاست؟ در مکه مثلاً وجد، مراد از مسند اين خط است که وجود به خط مسند، احتمالاً معلقات سبع را هم با همين خط نوشتند حالا اگر چون بعضیها اخيراً گفتند دروغ است اصلاً قصه معلقات سبع دروغ است حالا اگر راست بود گفت اگر راست بود اين با همين خط مسند است اگر راست باشد علی ای حال اين هم يک خطی است که ريشههايي يمنی دارد، الآن هم حروف الفبايش را پيدا کردند، چاپ شده اصلاً حروف الفبای خط مسند چاپ شده موجود است عرض کرديم خود اينها نداشتند آن وقت خط کوفی در مکه آمد مقارن با بعثت رسولالله که عرض کرديم شخصی به نام بشر ايشان از اهل حيره بود در حيره اين خط بود آن وقت اين خط امتيازش به اين بود خط مقدس بود اصلاً خط سريانی که در سوريه میگويند بوده اصلش، تورات و انجيل و اينها را با اين خط مینوشتند با خط مقدس اين اين خط را مکه میآورد و اين هم منشأ میشود که قرآن را با اين خط بنويسند،
س: همان نسخ است يا؟
ج: نه نه با اين خط نوشتند قرآن را همان صدر اول حدود هفده هجده نفر نوشتند از جوانها مدينه و حتی غير جوان مثل ابوسفيان، معاويه، مثل عمر، بعدها هم دختر عمر حفصه اينها کسانی بودند که خط کوفی را ياد گرفته بودند و با اين خط مینوشتند، اين خط در حيره بود امير حيره که بعد آمد در مکه خواهر ابوسفيان را گرفت با او ازدواج کرد، با خواهر ابوسفيان عمه معاويه به اصطلاح بعدها چون حيره که از بين رفت الآن شنيدم الآن تازگی باز راهش انداختند يک کمی، حدود هفده هجده کيلومتری نجف است نزديکی، وقتی که کوفه ساخته شد میرفتند بقايا و خرابههايي، يعنی مثلاً چوب و آهن، سنگ و اينها را از آنجا، چوبهای سقف و اينها را از خانههای حيره میآوردند، انقاذ البيت به قول خودشان، چيزهايي خراب شده بيت را میآوردند و کوفه را با آن ساختند، چون کوفه اول به صورت خيام بود، خيمه خيمه بود، چادر بود بعد يواش يواش ديگر به جای چادر تبديل به خانه شد، اوائلش از همين حيره میآوردند آثار باقی مانده از حيره، حيره يکی از شهرهای بسيار مهمی اين عراق است در خود، در حد ذاتش خيلی شهر تاريخی است و به لحاظ سياسی هم بغداد که به اصطلاح دست پادشاهان ايران بود، تزفون يا مدائن دست ساسانیها پايتخت ايران بود، از بغداد تا يمن يعنی شما برويد تا جنوب عراق از جنب عراق برويد جزيرة العرب تا حضرموت برويد تا يمن ديگر، تا آخر يمن اين شهر عدن که بندر است شما تا آنجا برويد اينها کلاً در اختيار ايران بود، چون جزيرة العرب خشک بود، ساتراپی يا استانداری را هم در يمن قرار داده بودند ساسانیها، استانی، آن وقت اينها به خاطر مخصوصاً آن شاپور زلکتاف معروف چيزی داشتند به عرب اصولاً اجازه نمیداد ادعای پادشاهی بکند ملک نمیگفتند، لذا به حضرت عبدالمطلب روايت دارد، که عليه سيماء الملوک جلالة شأنش مثل پادشاه بود اما اجازه نمیداد ايرانیها، تا اين منطقه کلاً کسی به عنوان پادشاه از خودش نام ببرد الا پادشاه حيره تنها منطقه در اين مرکز بزرگ را به شما عرض کرديم در اين شبهه جزيره حق داشت عنوان پادشاه که اين نعمان ابن منذر
س: نعمان است ديگر
ج: نعمان و اين هم چرا؟ بشر و عبدالملک برادرش اينها هم چرا، اصلاً در اين آيه مبارکه
س: ملوک
53: 4
ج: بله ملوک الحيره استوی بشر علی العراقی، در آن، استوی علی العرش، غالب مفسرين اين شعر را آوردند اين بشر اين همينی است که رفته خط را ياد داده، قد استوی بشر علی العراقی، من غير سيف و دم مهراقی، بدون شمشير و خونريزی، علی ای حال اين خط کوفی آمد يک خطی هم در عراق بود در همين مناطق به اصطلاح بين فرات و به اصطلاح دجله و اصطلاحاً بهش الآن میگويند حر، منطقه حرّ و که الآن اين جزائری هم که مرحوم سيدنعمت الله جزائری جد آقايون از آنجاست از همين منطقه است، از اين منطقهای که چوايش هم بهش میگويند خيلی منطقه بزرگی است که آب زياد است که انبات هم همينها هستند کان الانبات ينظرن البتايح فی العراق بتايح همين است بتايح و به اصطلاح ابنات نبت اينها بودند يک خطی هم اينها داشتند که آن يک کمی غلط غلوط بود يعنی خط خيلی واضحی نبود در سال سه صد هفده ابن مغله که معروف بود که خطاط معروفی بعد هم خليفه دستش را بريدند برای عقوبتی، علی ای حال ابن مغله که حالت وزيری داشت اين خط نسخ را اختراع کرد از مجموعه خط نبتی و خط کوفی، خط نسخ را ايشان ابداع کرد و تدريجاً بنا شد که آثار مخصوصاً آثار مقدس از آن خط کوفی نقل داده بشود به اين خط جديد خط نسخ، يکی از مشکلات اين شد که در خط کوفی مثلاً الف متوسطه نبود اينها در خط جديد هم آمد مثلاً هذا میخواندند هَذا مینوشتند، ذالک میخواندند ذَلک مینوشتند الف متوسط نبود ملأکه مینوشتند بعض از کتابها ملأکه است ديگر ملائکه میخواندند اين مشکل در روايات ما هم آمد يعنی اين مشکل خط مشکل نقطه نبودن، مشکل اشتباه کلمه، همين اخيراً عرض کردم اين زيارت جامعه ان هذا يوم تبرکت فيه بنی اميه اين در نسخه مصباح، اصولاً مرحوم شيخ عباس قمی زيارت عاشورا را با نسخه مصباح شيخ نوشته اما نسخه کامل الزيارات فرق میکند مخصوصاً آن چهارتا اسم را ندارد اللهم خصّ انت الظالمين باللعن منی را نسخه کامل الزيارات ندارد، اللهم العن،
س: اللهم العنهم جميعاً است
ج: نه نه دارد العن نه العن چه؟
س:
22: 7
آل محمد
ج: العن من حارب، من اعداء میخواهيد کامل الزيارات بياوريد بعدش
س: اعداء آل محمد
ج: اعداء آل محمد
س: جميعاً
ج: اللهم خصّ انت اول ظالم باللعن ثم ابدأ به، و ابدأ ثم العن الثانی و الثالث و الرابع ندارد بله اين اصلاً اين يکی از فروق اساسی بين کامل الزيارات و مرحوم مصباح شيخ اين است که،
س: اين نسخه را بايد تکثير کند، بقيه و ترس بغداد و
ج: بعضیها میخوانند ديگر اسم نمیخواهم ببرم گفتند شنيدم زيارت عاشورا را نمیخوانی؟ گفت من میخوانم نسخه کامل الزيارات، گفت در نسخه کامل الزيارات را میخوانم اين قسمت را بخوانيد بعد از لعن و سلامش اين قسم،
س: ثم تقول مرة واحده،
ج: اللهم خصّ دارد،
س: بله آن اولی را همان طور مثل چيز است ولی اينجا میگويد ثم تقول مرة واحده اللهم خص انت اول ظالم ظلم آل نبيک باللعن ثم العن اعداء آل محمد من اولين و الآخرين
ج: دقت کرديد،
س: ثم
30: 8
يزد
س: میتوانيم معيار وحدت قرار بدهيم،
ج: وحدت،
س: همانها اصلاً با لعن من الاولين هم میگويد اعداء
ج: اين يکی را ثانی و ثالث و رابع را ندارد اين، نه میخواهم اختلاف نسخ را که عرض بکنم غير از اين جهت، مثلاً اللهم ان هذا يوم تبرکت فيه اين در نسخه مصباح است، در کامل الزيارات ان هذا يوم تنزلت فيه اللعنة اين تبرکت کتابة مثل تنزلت است چون کافش را نمیگذاشتند در آنجا تنزلت فيه اللعنة آن شب هم عرض کرديم اللم العصابة التی جاهدت الحسين که در مصباح، در کامل الزيارات حاربت الحسين نه جاهدت الحسين و اين نسخه هم آن شب عرض کرديم به نظر بهتر به نظر میآيد تا نسخه مصباح علی ای حال اين يک مقدارش ديگر اگر بخواهم اين را ديگر خيلی زياد است در حديث اين قدر،
س: کامل الزيارات هم جاهدت نسخه بدل دارد خود کامل الزيارات
ج: خب احتمالاً کسانی با مصباح شيخ تصحيحش کردند يا در حاشيه نوشتند خدا رحمت کند حاج شيخ محمدتقی هميشه وقتی میخواست يک مشکل را حل بکند میگويد در حاشيه بود آورده در متن،
س: حاج شيخ محمدتقی چيز، صاحب قاموس
ج: قاموس میگفت اين در حاشيه بود آمد در متن، خدا رحمت آقای بجنوردی میفرمود يک درويشی بود در کوفه هر مسألهای ازش میپرسيدند مثلاً از معاد، از کلام، از فقه، میگفت اين در ضمن تبعه، آلاء ربکما تکذبان، همه را ارجاع به اين آيه میداد همه
50: 9
را ارجاع به همين آيه میداد اينها در ذيل فبای آلاء تعبير فبای آلاء،
س: تنوع بد نيست در اين مشهد يک
0: 10
بود بعد از نماز اين را آقای وحدتی تعريف میکرد میگفت بين نماز میايستاد رو به مردم میگفت خدا در قرآن فرموده انا انزلناه فی ليلة القدر، آن وقت تو سرپا میشاشی میگفت تأثير میکرد
ج: تعبير میکند علی ای حال يکی از مسائلی که الآن هست در نسخ خب اين هست ديگر همين روايت معروف که الآن فاطميه بحثش پيش میآيد که روايت هفتاد و پنج يا نود و پنج روز دو ماه و نيم اين خب سرش اين است کلمه خمسه و سبعين و خمسه و تسعين، اين کلمه تسعين را در بعض از نسخ آمده بعض جاها هم سبعين آمده و لذا هم عرض کرديم در اين جور جاها هم اگر نتوانيم با خود مراجعه به مصدر و روايت و سند و اينها مشکل را حل بکنيم رجوع بيشتر به شواهد خارجی میشود در فقه هم بعد رجوع میشود آخر امر به اصول عمليه و الا مثلاً فرض کنيم آن روايتی که اهل سنت هم دارند ما هم داريم که سه ماه ثلاثة اشعر خب اين با نود و پنج بهتر میسازد يعنی تأييد،
س: جواد شبر میگفتش که در آن روايتی هست که شُيعت فاطمه بجريد من النخل، اين استدلال میکرد به اين میگفت اين جريد يعنی چراغ روشن کردند، يعنی شعله روشن کردند که راهشان ببينند، و اين با پانزدهم و سيزدهم نمیخواند سيزدهم مقمره است و لزومی ندارد نور روشن کند
ج: نه خب آن سه ماهه اول ماه است ديگر بعد هم روشن کردن
س: سوم است ديگر سوم
ج: بله سوم میخورد به آن
س: آن میگفت به اين میخورد
ج: به اين میخورد نه غير از بله، البته
س: روشن کردن
40: 11
میخورد
ج: بله نه غير از آن احتمال بوده
س: مؤيد میآورد
ج: مؤيد است جريد من النخل به اعتبار مثلاً احترام جنازه مثلاً داريم علامت اشعار اشعار میدهند به
س: نه دارد که روشن میکند استصباح میزند برای استصباح
ج: بله میدانم آن را میدانم
س: نور
ج: حالا نور میگويم چون خصوص نخل در آنجا چون حالا تا، احتمال اينکه در خانه خود حضرت هم باشد نبرده باشند بقيع قویتر از بقيه احتمالات است احتمال اينکه در خود خانه
س: تشييع جنازه سوری هم نداشتند
ج: نه در همانجا، ديگر اين را عرض کردم اين ديگر حالا شرح آن قصه تاريخی جای خودش، يک کسی هم با علم جفر سؤال کرده بود از يک آقايي اين دفنت فاطمه، جواب داده بود دفنت فی بيتها، و جفر،
س: بيت
ج: بله بيتها آمده،
س: چهل و پنج روز میشود
ج: روايت چهل روز، تا چهل و پنج روز خيلی بعيد است شواهد مؤيدش نيست يعنی شواهد خارجی به چهل روز و چهل پنج روز نمیخورد بله احتمال، خود اهل سنت خيلیهايشان شش ماه نوشتند عنوان شش ماه، همين سه ماه ظاهراً با مجموعه شواهد نزديکتر به اعتبار است و العلم عند الله حالا به هر حال آقا اين بحث را به اصطلاح، عواملی که به اصطلاح اسبابی ايشان فرمودند يک بحثی هم راجع به اسباب اختلاف متن مطرح بشود يکی از اسباب قطعاً همين مسأله هست يعنی اين مسأله تصحيف و تحريف و کم و زياد شدن و اين مسائل چرا يکی از اسبابی است که درست شده البته بعضی از اين مطالبی که در سابق هم، مثل ادراج حديث ادراج بحث ادراج اين هم يکی از اسباب و مشکلات متن است ديگر يک متن درش زيادی دارد، يک متن درش ندارد انواع ادراج، دو نوع ادراج که عرض کرديم به هر حال آنچه که به ذهن میآيد خود به اصطلاح اختلاف حديث هم يک مقدارش از اين جهت باشد يعنی يک مقدارش ممکن است از جهت اختلاف متن باشد البته مطلب واضح است حالا عرض میکنم توضيحاً اختلاف حديث اصولاً در جايي فرض میشود که دوتا حديث معارض داريم اما اختلاف متن و بحث متن در جايي است که حديث واحد است دوتا نيستند متنش روشن نيست که آيا اين هست يا نه؟ اما گاهی تعارض اين دوتا با همديگر اين سببش همان اختلاف متن است،
س: اين يک اصطلاح را جدا کنيم از هم، پس اختلاف حديث
ج: اختلاف احاديث غير از بحث اختلاف متن است اختلاف حديث يک بحث مستقلی است برای خودش عالم مستقل خودش دارد،
س: در باب تعارض است
ج: اما اختلاف متن در حديث واحد است اصلاً ربطی به آن ندارد بحث، اما اينکه گاهی اوقات متن که يک حديث واحد دارای دو متن است مشکل درست میکند اين هست، يعنی سبب اختلاف حديث میشود اما اينکه اختلاف حديث را با اختلاف متن يکی بگيريم نه، اين بحث هست و اين گاهی هم شده يعنی بالفعل عملاً در روايات ما اين اختلاف شده و چون آقايان بحث اختلاف متن را مستقلاً نگفتند، حتی تصور کردند که يک نوع تعارض هست اصلاً اين را معارض گرفتند، حالا من يک مثال عرض کنم ديگر حال بقيه امثله را نداريم تا برويم جلو، عرض کنم يک بحثی هست در باب سواک، مسواک زدن به اصطلاح مسواک زدن برای صائم که آيا مستحب هست يا مستحب نيست؟ اين بحثی بود از همان اوائل، ليکن تا آنجايي که من ديدم در اقوال اهل سنت و العلم عند الله از صحابه نديدم از بعد از صحابه چرا نقل شده، و يکی از آنها عبارت از مسأله مسواک زدن است که مسواک زدن برای صائم مثلاً جايز هست يا جايز نيست؟ اختلاف در اين جهت هست بله، اينجا در اين مسأله عدهای از روايات هست، و اين بحث مسواک را اهل سنت هم دارند حالا شما میخواهيد از دو کتاب اهل سنت در اين زمينه بخوانيد تا بعد من يک روايت شيعه را هم بگويم، يکی کتاب محلی ابن حزم را نگاه کنيد، جلد ششاش
س: سواک صائم را بگرديد
ج: بله جلد ششاش صفحه فکر کنم دويست و ده، پانزده باشد محلی ابن حزم آن يازده جلدی، نه آن چاپهای بعدش و اما السواک تعبير دارد و اما السواک، ايشان نقل میکند بعض اقوال را، البته عرض کردم بعض جاها ابن حزم خيلی طولانی وارد میشود اينجا ديگر طولانی، ابن حزم اعتقاد دارد که کراهت ندارد چون عدهای کراهت قائل بودند ايشان قائل به استحباب خودش باقی میماند، استحباب برای صائم و غير صائم ندارد فرقی ندارد،
س: بله،
ج: اما السواک دارد
س: اين چاپی که من دارم
س: اهل سنت هم قبول دارند که اين کراهتهای در اينجا اقل ثواباً،
ج: مثلاً اين طور، حالا تعبير اقل ثواباً نکردند، گاهی مثلاً به عنوان اينکه اين بعنوانه منهی است مثل نهی در عبادت مثلاً فقط نهی در عبادت را حمل بر اين کردند که اين مثلاً مکروه است يعنی مثلاً چيز است، مثل حرمت ديگر در حرمت آن درجه،
س: خود سواک اقل ثواباً باشد
ج: برای صائم خصوص صائم،
س: و حال آنکه امر عبادی است خودش؟
ج: چه بگويم
س: ثواب دارد از باب هم تأسی
ج: رواياتی که در باب سواک است زياد است بله
س: مکروه باشد
ج: نه اهل سنت،
س:
18: 17
میخواهيد بخوانيم از اهل سنت يا
ج: بخوانيد
س: يا در استذکار ابن عبدالبرّ
ج: بيشتر آمده بخوانيد
س: قال
ج: حالا صفحهاش را هم بگوييد که آقای مختاری صفحه استذکار
س: الاستذکار به اين چاپی،
ج: بيزوم محمد علی ابن بيزوم
س: وقتی که کراهت بخورد بهش با آن امر برای اينکه جمع کند میگوييم اقل ثواباً برای جمع به آن امر،
س: معروف اين طور بوده مثلاً فرض کنيد که نماز در مثلاً بيت النار، نماز در بيت النار،
س: ابن عبدالبرّ
س: مکروهاً میخواند اقل ثواباً باشد
س: ابن عبدالبرّ در استذکارش میگويد قال ابوعمر همان خودش میشود ديگر اختلف الفقهاء،
س: همينکه مثلاً فرض کنيد انسان مسواک بزند اين اقل ثواباً باشد بله بفرماييد
س: فی السواک للصائم فرخص فيه مالک و ابوحنيفه و اصحابهما
ج: اين دوتا عرض کردم اين دوتا يعنی مالک و ابوحنيفه در روايات ما خيلی مؤثر هستند چون مالک فقيه معروف اهل مدينه است و روی آراء اهل مدينه نظر دارد، آن وقت امام صادق هم در مدينه بودند
س: روايتشان ناظر به آراء
ج: روايتشان ناظر به آراء ابوحنيفه هم در کوفه بوده، فقيهی بوده در کوفه البته ابوحنيفه خيلی شخصيت اجتماعی مهمی نداشته اما به هر حال برای انعکاس آراء اهل کوفه خصوصاً روی کسانی که تابع ايشان بودند اصحاب قياس و اينها بودند و آن وقت اصحاب ما هم کتب را در کوفه نوشتند لذا اين دوتا شهر خيلی مؤثر اند يکی به لحاظ صدور روايات، يکی به لحاظ تدوين روايات،
س: مدينه و کوفه
ج: مدينه و کوفه، بصر و مکه و نمیدانم شام و بعدها مصر و اينها خيلی تأثير در روايات ما ندارند، فقههايي که در جای ديگر بود خيلی تأثير ندارد اين دوتا فقه خيلی مؤثر اند يکش به لحاظ صدور روايات از امام، يکی هم به لحاظ به اصطلاح تدوين، از اين آن وقت اينها نکته دارد من نکتهها را میخواهم بگويم،
س: قائل به
ج: ترخيص، نه ترخيص بودند که اجازه دادند،
س: ترخيص
ج: جايز است هيچ اشکال ندارد اما حالا استحباب دارد اگر اجازه دادند چون اجازه دادن مساوق با استحباب است ديگر يعنی به حال استحبابش میماند به خاطر صوم کراهتی بهش عارض نمیشود دقت فرموديد اين راجع به اين، لذا اين خيلی تأثيرگذار است يک نکته فنی است که بعد عرض میکنم حالا نکته بعدش را بعد عرض میکنم چون اين توجه علما نشده به نظر، بفرماييد
س: ببخشيد اين چاپی دار
48: 19
به درد بخور نبود، يک چاپ بيست و هفت جلدی دارالعتيبه دارد در مجموع سی جلد است الآن آن را آوردم متنش مرتب است جلد ده، صفحه 253 میشود آن وقت از قبلتر بايد بخوانم و ذکر مالک فی هذا الباب انه سمع اهل العلم لايکرهون سواک
ج: ببين سمع عرض کردم مالک خيلی رو آراء اهل مدينه، مالک میگويد من ديدم علمای که در مدينه آن وقت اين بحثی هست که وقتی میگويد سمع امام صادق هم در اينها داخل است دقت کرديد، همين اجماع دخولی مرحوم سيدمرتضی يا تضمنی، چون خود مالک اولاً نسبت به امام صادق عمرش کمتر بود، ايشان تقريباً در زمان موسی ابن جعفر وفاتش، صد و شصت و هفت عمرش از امام صادق، بعدش هم در همين موطأ دارد حدثنی جعفر ابن محمد به عنوان استاد و امام بهش نگاه میکند، امام اهل المدينه، يعنی امام من اهل المدينه، من ائمة اهل المدينه لذا میگويد سمع اهل العلم خوب دقت بکنيد من بلده، اين همان نکتهای که من عرض کردم آراء مالک و ابوحنيفه اين وقتی گفت سمع اهل العلم يعنی درش تضميناً خوابيده که امام صادق هم دقت کرديد،
س: کبير
ج: بله ديگر کبير، البته کبير نه چون در آوردی است، عبدالعزيز درآوردی، به آنها چون چيز دارند خيلی دنبال امام صادق نبودند چون عرض کرديم فقه مالک يعنی فقه مدينه فقه عبدالله ابن عمر و عمر است اصولاً فقه کوفه فقه عبدالله ابن مسعود و علی ابن ابی طالب است اين دوتا فرق جوهری هم دارند فقه اهل سنتشان اين جوری است بفرماييد بابا، سمع اهل العلم
س: سمع اهل العلم لايکرهون بعد نظر مالک را بعد جدا میآورد فعلاً لايکرهون سواک للصائم فی رمضان فی ساعة من ساعات النهار
ج: ببينيد اين، اين الآن فی آخره اشاره به يک تفصيلی است که بعضی از فقهاء اين تفصيل را قائل اند که صبح سواک کراهت ندارد عصر کراهت دارد اين هم درش روايت نقل نکردند نه اينکه عن رسولالله اين همانی است نکتهای است که من عرض کردم فقه تدريجاً در قرن اول و دوم شکل گرفت روی استظهار فقيه نه بحثهايي که ما الآن میکنيم سندش درست است نيست؟ اصلاً اين بحث سند نبود در قرن اول و دوم نبود، اين از چه باب؟ گفت رسولخدا فرمود لخلوف فم الصائم احب الی الله من المسک اين بوی بدی که از دهان صائم میآيد اين از مسک و مشک و عنبر هم خوشبوتر است، پس اين صبح نيست،
ج: بعد از ظهر هست، اگر مسواک بزند بو میرود، پس اين کراهت به سبب رفتن بو، اينی که فی، آن وقت اين مطلب بعينه در روايات ما هم آمده، يعنی نکتهای که آمده در روايات ما بله، ببينيد عن ابن سنان عن ابی عبدالله عليه السلام قال يستاک الصائم ای الساعة من النهار احب عين همان روشن شد چه میگويم يعنی دقيقاً همان مطلبی را که و لذا هم يک شبهه دارد که اينها اصلاً بعضیهايش شايد واقعاً مثلاً فتاوای مالک را ديدند عين عبارت او را، لايستاک الصائم ای ساعة من النهار احب، و آن تفصيلی که آنها قائل شدند، بله مثلاً روايت شماره يک از باب اين جامع الاحاديث در باب صومش البته اين باب صوم را دو جلد کرده اين جلد يازده از اين کتاب باب هفده، به اصطلاح شماره صفحه اين چاپ سی و يک جلدی من دويست و چهار صد و بيست و دو، حديث صحيح هم هست حديث صحيح روايت عبدالله ابن سنان بله يک روايت دارد که اذا صمتم فاستاک بالغداد و لاتستاک بالعشی اين را از مکارم الاخلاق به عنوان قال النبی، نيست به عنوان روايت نيست، فانه ليس من صائم طيبة شفتاه بالعشی الا کان نوراً بين عينيه يوم القيامه اين البته اينجا نورانيتش را مطرح کرده آنجا دارد خلوف، اشکال که آن آقا دارد اشکال خلوف اهل سنت است،
س: اين از شافعی بعدتر است جلوترش
ج: بله از شافعی هم همين تفصيل نقل شده اين تفصيل مابين اول صبح و آخر صبح نه میخواهم اين را عرض کنم که بعد حالا خيلی خوب بعد عرض میکنم ديگر خيلی تداخل نشود ابحاث، بفرماييد
س: اين را از تهذيب حديث را خوانديد
ج: اول از تهذيب شماره يک از تهذيب بود که صحيحه، البته ايشان از حسين ابن سعيد نقل کرده بر میگردد به کتاب عبدالله ابن مغيره عن ابن سنان، آخری را از اين شماره ده همان باب هفده از مکارم الاخلاق نقل کرده، مکارم الاخلاق مرحوم طبرسی اسناد ندارد چون ايشان قائل به حجيت خبر نبود، لذا مرسل و غير مرسل میآورد، به حد ذوقيات مثلاً خوب درآمد میآورد و آنکه خوب است میآورد حالا میخواهد سند داشته باشد يا نداشته باشد، بفرماييد اصطلاحاً میگويد علم آور علمش اين جوری است خيلی علم آن جوری نيست بفرماييد،
س: و لم اسمع احداً من اهل العلم کره ذلک و لاينهی عنه، اين پايان عبارت مالک است بعد قال ابوعمر اختلاف الفقهاء فی السواک للصائم فرخص فيه مالک و ابوحنيفه و اصحابهما و
ج: البته اين عبارت ايشان و رخص و لم ينه شايد اشاره، شايد اشاره به اين باشد که استحباب را قائل شدند چون ممکن است يک کسی بگويد استحباب ندارد اما کراهت هم ندارد، چون بين اين دوتا تلازم نيست اصطلاحاً اين طور است يعنی ممکن است بگويد آقا سواک اطلاقات سواک استحبابش برای صائم ثابت نيست اما اينکه خصوص صائم هم کراهت داشته باشد آن هم ثابت نيست دقت کرديد
س: مباح است
ج: مباح است، احتمال دارد مرادش از اين رخص و لم ينه اشاره به اين باشد که مراد از ترخيص در اينجا اباحه، چون گاهی اوقات ترخيص مساوق با استحباب میشود چون فی نفسه جايز بود حالا اگر جايز بود اجازه داد پس میشود مستحب به استحباب خودش میماند ايشان شايد نظرش به اين باشد يا شايد هم نظرش به اين باشد چون نهی نکرده و رخص پس به همان استحباب باقی است بفرماييد اين هم بحث فقهیاش
س: و الاوزاعی و ابن العليه
ج: خب اجازه بدهيد از اول بخوانيد، و تبع فيه چه آقا؟
س: رخص فيه مالک و ابوحنيفه و اصحابهما و الثوری و الاوزاعی
ج: ثوری هم بعد از، يعنی همدوره ابوحنيفه صفيان ابن سعيد ثوری در زمان امام کاظم به اصطلاح مختفی اند چون جزو مخالفين بود، مخالفين منصور و مهدی و اينها مختفياً در خانه تيمی به قول ما فوت کرد ايشان سال صد و شصت و پنج اين هم از فقهای شيعه، تقريباً شيعه به اين معنی چون همدانیها خودشان اصولاً خيلی محب اهل بيت بودند يمنیهای همدانی بفرماييد، اين هم قرن دوم اينها همه قرن فقهاء است اصلاً قرن دوم است مالک ابوحنيفه، به اصطلاح اين آقای که اسم برديد شما بعد از ثوری
س: بعد و هو قول ثوری و الاوزاعی
ج: اوزاعی صد و بيست و شش وفاتش است فقيه شام است اصلاً فقه شام يدور بر اوزاعی، الآن قبر اوزاعی در شام معروف است ديگر حرم و تشکيلات و يعنی حرمش را نمیدانم اما میدانم قبر معروفی است علی ای حال اوزاعی هم رأيش همين بوده اينها همه قرن دوم اند، چون اين شناخت زمان و تأثيرش اين کلامی را که مالک نقل میکند که لم اسمع کسی در مدينه مثلاً از علما اين مطلب را گرفته باشد اين خيلی قابل توجه است نسبت به روايات ما که حل مشکل تعارض را بکند البته الآن فقهای ما اين کار را نکردند اما انصافاً جای تأمل دارد جای خوبی است بفرماييد،
س: و هو قول نخعی
ج: نخعی تقريباً بله نخعی در قرن به اصطلاح بين اول و دوم است ابراهيم نخعی به اصطلاح معروف فقيه معروف اهل کوفه است و روی فقه به نظر من از علی ابن ابی طالب جزء تابعين است اگر باشد قرن اول حساب میشود و بعد زهری هم بين قرن اول و دوم است
س: و هو قول نخعی و محمد ابن سيرين و عروة ابن ظهير
ج: محمد ابن سيرين فقيه معروف بصره است مثل حسن بصری همدوره هستند با همديگر هردوشان و هردوشان هم شخصيت علمی بزرگی اند يک دفعه هم اخيراً عرض کردم اين دو نفر را بايد زير کنترل گرفت چون خيلی اين دوتا تأثيرگذار است، معمولاً بين مردم ابن سيرين به تعبير خواب معروف است اما
س: همان است؟
ج: همان است اما بسيار مرد دقيقی است بسيار مرد فقيه است يعنی اين ذوقيات فقهی و اينهايش خيلی قوی است حسن بصری هم همين طور است اين هم خيلی فوق العاده است، يک شب ظاهراً اينجا راجع به سبی عين التمر صحبت کردم نيست، سبی عين التمر خيلی تأثيرگذار اند در تاريخ اسلام
س: سبی؟
ج: سبی عين التمر، عين التمر الآن هم هست کربلا اين کربلا شهری است الآن هم بد هم نيست آباد شده عين التمر بهش میگويند در آنجا اين اولين اسرای بود که وارد مدينه شدند، اصلاً تا قبل از آن از عراق و اين جاها اسير نياوردند يعنی اصلاً در جنگ عراق اسير نشدند خالد ابن وليد از مدينه میرفت به طرف شام در راهش رسيد به حدود کربلا گفت يک حملهای هم اين جا بکنيم حالا تا اينجا رسيديم دست خالی بر نگرديم به عين التمر حمله کرد و اسير گرفت، زن و مرد و بچه آن وقت يک مدرسهای ديدند مال کودکان استثنايي مال کودکان به اصطلاح چه بهش میگويند امروزیها
س:
35: 29
ج: خيلی ذوق بالا دارند چه بهش میگويند؟
س: تيزهوشان
ج: حدود و سی و پنج نفرش تا حالا اسمش هست مدرسه تيزهوشان درش را هم بسته بودند که اينها شکاندند قفلش را شکاندند گفته شده مجوسی بودند، مسيحی بودند، يهودی بودند همين جور وارد میشود بر اينها اينها را هم میآورند مدينه اين سی و پنج نفر را اينها در دنيای اسلام خيلی شخصيت میشوند و توجه نشده که اينها چقدر تأثير داشتند معروف به سبی عين التمر، سال دوازده اين زمان ابوبکر است، فتح عراق زمان عمر است سال هفده است، اين سال دوازده است، اولين اسيرانی که وارد مدينه شدند اينها هستند که شايد عقده اسارت هم روی اينها تأثير گذاشته بود آن وقت اين سيرين جزو آنهاست، محمد پسر آن است،
س:
21: 30
ج: يسار هم پدر حسن بصری جزو آنهاست عثمان يک غلامی داشت به نام حمران که تصادفاً موی قرمز و بور و اينها داشت آدم خبيثی هم بود اين هم جزو اينهاست احتمال میدهند اولين کسی که در وضوء مسح را عوض کرد به شستن اين است حمران، انگشت اتهام رو اين حمران مولا عثمان،
س: عجب
ج: چون در صحيح بخاری دارد که عثمان گفت آب بياور من برايت وضوء رسولالله را نشان بدهم، آمد در مدينه همه بچههايش هم رسولالله را ديدند ديگر چه برسد به بزرگان، وضوء رسولالله را در مدينه میخواهی به مردم ياد بدهيد،
س: پس چه میگويند وضوء غسلی را حجاج ابداعش کرد
ج: ابداً مال عثمان است بخاری به عثمان نسبت میدهد عدهای هم به حمران حمران نوکر عثمان يعنی غلام عثمان بوده حتی اين ارتکاب عمل زشت میکند حد برش جاری میکنند آدمی، اين شخص جزو همين سبی عين التمر است آنکه روضهخوانها هم میخوانند که يک جراحی آوردند برای اميرالمؤمنين مغز سر حضرت را آن هم جزو سبی عين التمر است، دارد که اعلم اهل الکوفه بطب اين اعلم اهل کوفه هم جزء سبی عين التمر است خيلی اين سبی عين التمر خيلی روش کمتر کار شده که اين سبی عين التمر به مناسبت وضوء نبود در آن بخش سومش که مربوط به عثمان است يک مقدارش را آقای شهرستانی استخراج کردند مصادرش را اين خودش خيلی تأثيرگذار است حالا اگر ما بخواهيم بگوييم ببين الآن شما تأثيرات اوليه از اين اينها در حدود خود مثل حسن بصری اين به نظرم صد و نه است وفاتش ابن سيرين، حسن صد و ده است و هردوشان هم ايرانی اند، سيرين شايد شيرين باشد مثلاً، اينها هردو جزو
س: حمران هم؟
ج: نه اينها محمد پسر سيرين است سيرين با حمران از يکجا هستند يعنی در همان مدرسه بودند مدرسه تيزهوشان اند
س: صد و ده
ج: صد و ده است پس با حسن بصری است من خيال میکردم يک سال قبلش باشد، صد و نه باشد غرض دقت فرموديد اين دوتا را خيلی بايد رو آثارشان اهل سنت هم کار کردند اما خيلی بايد توجه داشت اينها تأثيرگذار بودند خيلی مثلاً شايد تعجب بکند روايت کرّ را اهل سنت ندارند اصلاً کلاً اصلاً روايت کرّ را ندارند، اذا بلغ الماء قلتين، کوزههای سابق بود بزرگ بود، نوک تيزی داشت آب داخلش میريختند که سرد بشود خنک بشود، قله آن است، کوزه بزرگ لذا در بعضی از روايات دارد من قلال حجر، حجر همين بحرين و احصی و قطيف است، در اين مناطق که هوا گرم بود با آنها آب را سرد میکردند، آنی که اهل سنت دارند اذا بلغ الماء قلتين لم يحمل خبثاً، آنی که اهل سنت اين است ديگر حديثشان اين است باز ما اين را نداريم فقط عبدالله ابن مغيره نقل میکند که آن را عرض کردم عبدالله ابن مغيره روايات شاذ دارد پيش ما منحصر در عبدالله ابن مغير است اذا بلغ الماء قلتين، اما اذا بلغ الماء قدر کرّ ندارد اهل سنت اصلاً ندارند روايت ندارند فقط ابن سيرين کلام خودش است، خيلی عجيب است اذا بلغ الماء قدر کر لم ينجسه شئ اين را به اصطلاح غريب الحديث که است آن؟ ابوعبيد، ابوعبيد از غريب الحديث خيلی هم عجيب است، ابوعبيد معنی میکند اين هم حالا چون به متن بر میگردد حالا ما قدر کر را به معنای مقدار میگيريم ماء به انازه کرّ رسيد لاينجسه شئ، ابوعبيد
52: 33
بزرگی است بلا اشکال خودش هم فقيه هم هست ملاست، ايشان قدر را به معنای تخمين گرفته، تقدير مصدر گرفته،
س: مايقدر
ج: تخميناً يعنی در حقيقت کلام اين طور بوده اذا بلغ الماء کرّاً تخميناً تقديراً آن وقت تقديراً را اين مصدر ثلاثی بوده قدر اضافه کرده به کرّ يعنی اذا بلغ الماء تقدير کرّ اصلش اين طور بوده ايشان میگويد آن وقت مراد اين است که
25: 34
آب رو زمين ديديد تخميناً کرّ میشود دقت کرديد انصافاً هم معنای لطيفی گفته، آب رو زمين هست آن قدر يعنی اندازهگيری میخواهد و اينها ايشان قدر را به معنای تقدير گرفته و نديدم من به مقدار در علمای شيعه اين معنی را نديدم ايشان برداشته نوشته، ايشان در قرن سوم است ابوعبيد اذا بلغ الماء قدر کر يعنی تقديراً فرضاً آب را که نگاه میکنيد بگوييد جمع بشود به اندازه کر میشود، اين را قبل از امام صادق در کلام ابن سيرين است و عجيب اين است که ابن سيرين اهل بصره است خود ابوعبيد هم بصری است، خيلی عجيب است میگويد معنای کرّ را هم نمیدانم چه است؟ خود ايشان در غريب الحديث میگويد لا اعلم معنی الکرّ که کرّ چه است اصلاً؟ خيلی عجيب است البته به احتمال بسيار بسيار قوی محمد ابن سيرين از اهل بيت گرفته باشد احتمال عکسش خيلی بهم میزند اوضاع را کلاً بهم میزند ديگر حالا مثالهاي ديگر هم دارم که نمیخواهم الآن فعلاً واردش بشوم يعنی يک چيزهايي که ما تصادفاً خيال میکرديم از خصايص قطعی ماست در کلام حسن بصری يا ابن سيرين آمده اين خيلی عجيب است اگر فرض کنيم خدای نکرده اول آنها گفتند شايد ائمه هم عليهالسلام به لحاظ اينکه قلتين چون اين بحثی بود اهل سنت يک بحثی از همان اول داشتند چون قلتين مقدارشان مختلف است دوتا قله چقدر میشود، بلغ الماء قلتين تقريباً تقريباً از هر قلهای را صد و پنجاه رتل يعنی دوتايش سه صدتا، دوتايش چهار صدتا، دو تايش پانصدتا تا دو تايش ششصتتا خوب دقت کنيد آن وقت يک روايت واحده را که اصحاب گير کردند و الکرّ ستّ مأة رتل متحيرند چه کارش بکنند اين قدر ماشاءالله نوشتهها را ديده باشيد اين قدر شايد بگويم اگر مجموعش را جمع کنی دهها صفحه در اين باره نوشتند ما يک توضيحاتی آنجا عرض کرديم که اين مشکل کار چيزی ديگر بوده اين نيست که اينها نوشتند و الکرّ ست مأة رتل خيلی آن بحث سنگينی است خيلی مشکل است که ديگر حالا وارد بحثش نمیشويم غرض اين سبی عين التمر را خيلی واقعاً چيزی عجيبی است اگر اين قصه عثمان درست باشد که کار حمران باشد، میگويد خب چرا پاهايتان را مسح میکنيد بشوريد پاهايتان را تميز بشود بو میگيرد، عرق میگيرد، الغسل اولی من المس چرا مس میکنيد اين مغز اين بوده که شريعت را بهم ريخته، اگر اين چون واقعاً در صحيح بخاری از عثمان نقل میکند و به اين تعبير که آب بياوريد من اينجا خارج مسجد النبی همينجايي که الآن فارغ هست نزديک قبر، آب بياوريد تا من برايتان وضوء رسولالله را نشان بدهم خب اين معلوم است مسخره است ديگر، واضح است مطلب، در مدينه کسی وضوء النبی را که نشان نمیدهد آن هم که؟ مثلاً زمان عثمان مثلاً، تمام آن افرادی که رسولالله را ديدند با ايشان بودند، زن، مرد هنوز در آن زمان موجود بودند حالا غير از علی ابن ابی طالب لذا در بعض جاهايشان از حمران نقل کردند از خود حمران، به نظر من میآيد کار حمران باشد چون يکی از آن نقاط خيلی مجهول تاريخ است که حالا شما شيعهها میگوييد مسح، اين چطور تبديل به غسل شد و اکثر مسلمانها هم فعلاً غسل میکنند، ظاهراً چون يک نکته ديگر را هم کراراً عرض کرديم ظاهراً تا زمان ابی بکير تا زمان امام مجتبی به اصطلاح پنجتا خليفه راشد، تا خلفای راشدين، اين خلفای راشدين هم متولی امور سياسی و اداری و اجتماعی جامعه بودند و هم متولی فقه بودند فتوی میدادند احتمالاً فتوای عثمان شده، که اين غسل بهتر از زمان او اين تحريف يواش يواش وارد شد چون به هر حال آنها به عنوان خليفه راشد میدانند بعد هم مخصوصاً که بنی اميه سعی کردند قصه اصحاب علی را پيگيری بکنند و اينها احتمالاً از آن زمان رواج اين مطلب شد بفرماييد آقا اين هم يک توضيحاتی راجع.
س: و هو قول
23: 38
و محمد ابن سيرين و عروة ابن زبير،
ج: عروه خب پسر برادر عبدالله ابن زبير اينها قرن اول هستند،
س: و رواته
32: 38
فيه ايضاً عن عمر و ابن عباس
ج: خب اين را من نديده بودم در چيز ندارد
س: بله و حجتة من ذهب الی هذا، قوله عليه السلام لولا ان شق علی امتی لامرتهم بالسواک لکل
44: 38
و لم يخص رمضان و غيره
ج: اطلاق تمسک به اطلاق لولا ان
س: فقد روی عنه انه کان يستاک و
ج: آن وقت اين استحباب هم از اين جهت حالا نمیدانم روشن شد ايشان اين ذوق فقهی اين است چون آقای روحانی سؤال کردند استحباب از کجا ثابت میشود اين ثابت، اين بحث سر اين است يک بحث فقهی است يعنی يک بحث لطيفی است،
س: اين هم مقدمه
ج: بله عرض کنم که حالا نکته فقهیاش را هم عرض بکنيم متعارف بين ما الآن بين فقهاء اين شده که مثلاً احکام يک مقام به اصطلاح مبادی جعل دارند که ملاکات باشد حب و بغض باشد و اراده و کراهت يعنی حکم سه مرحله ابتدايي دارد يکی ملاکات چه مصالح و مفاسدی دارد يا به قول مرحوم نائينی ملاکات يعنی موضوعات خارجيه، حقايق خارجيه، بعد از ملاکات مسألهای چون انسان يک چيزی را ديد، فرض کنيم ديد که مثلاً خوردن سيب برايش خوب است بعد يک حالت خب و بغض پيدا میشود يا بخورد يا نخورد؟ بعد از حب و بغض اراده میآيد که انجام بدهد يا نه؟ اين اراده در اينجا اراده تشريعی است که در عهده ديگری میگذارد اگر خودش بخواهد انجام بدهد اراده تکوينی است، لذا میگويند اين سه مرحله هست، و من هم عرض کردم انصافش اين سه مرحله را قبول میکنيم مثلاً الرجال قوامون علی النساء بمافضل الله بعضهم علی، اين ملاکات است، ملاکت چه است؟ ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين اين مقام حب و بغض است يريد الله بکم اليسر و لايريد بکم العسر اين مقام اراده و کراهت است پس سهتا جزو مبادی جعل است بعدش مقام تشريع است بعد از آن محور ارسال رسل و انزال کتب است که اصطلاح
29: 40
به اصطلاح امروز میگويند بعد از آن محور تنجز است که به مکلف میرسد بعدش هم محور امتثال است که مکلف انجام میدهد يا نمیدهد، يعنی حکم را در هفت محور میشود و لذا ما هم گفتيم اصلاً اصول را اين جوری قرارش بدهند در اين هفت محور بحث کند نه اين نحوی که الآن اين کل اصول را بهم میريزد طرح کلی کار را عوض میکند بعد از اين مطلب مبناشان بر اين است که اگر ما حب و بغض يا کراهت يا ملاک را تشخيص داديم اما شريعت، تشريع نرسيد آيا تشخيص ملاک کافی است يا نه؟ آيا با ملاک میشود حکم به استحباب يا وجوب بکنيم يا نه؟ فرض کنيم ملاک را شناختند، مبادی جعل را ديد، به خود جعل نرسيده، مبادی جعل بود اما به خود جعل نرسيديم اين محل کلام است بينشان عدهای میگويند نه، مشهورترشان که میگويند میشود میگويند اين عبارت لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک يعنی در سواک مصلحت هست، مبادی جعل هست اولش ليکن چون مانع دارد من وجوب را بر میدارم امرتهم را بر میدارم لذا میگويند اينکه نشان میدهد مصلحت هست پس لا اقل استحباب است اينکه فرموديد استحباب سواک، لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک اين سرش اين است، نمیدانم روشن شد يعنی استظهار استحباب از اين دليل روی اين نکته است که ما مبدأ را ملاک را ترک اين نکته فقهی لطيفی است آن وقت در همين نکته هم اهل سنت گفتند نمازها در اول مستحب است الا نماز عشاء که آن يک کمی تأخيرش بهرت است چون پيغمبر فرمود لولا ان اشق علی امتی لاخرت العشاء الی ثلث الليل، میگويند از اين معلوم میشود که تقديم عشاء خوب بود ملاک داشت ليکن چون مشقت بود برای من گذاشتيم آخر يک کمی بعد تا ثلث ليل لاخرت،
س: منظورش اين است که حکم به استحباب بايد از شارع باشد
ج: خب اين هم میگويند شارع، میگويند از ملاک است ديگر میگويند نمیدانم روشن شد، اين و لذا میگويند،
س: مرحوم آخوند بحث قصد ملاک هم میآورد
ج: قصد ملاک نه ايشان غرض را دارد بيشتر البته آقای خويي اين روايت را آوردند
س: اعتراض شد
ج: اعتراض، مرحوم آقای خويي اين روايت را آوردند لولا ان اشق، لاخرت العشاء ايشان میگويد از اين استحباب در نمیآيد استحباب تأخير عشاء تا ثلث ليل البته روشن باشد اين حديث هم در اهل سنت هست هم در ما، در اهل سنت متفق عليه است ثلث ليل، پيش ما هم مشهور عبارت کثير، يک حديث واحد دارد حالا نصف الليل، ديگر نصف الليل مثل نماز مغرب و عشای ما، که میگذاريم آخر وقت نصف الليل نداريم اما ما داريم در روايات ما هست سنیها ندارند سنیها فقط ثلث ليل دارند ما ثلث ليل مشهور و چندين روايت داريم، يک روايت واحده داريم که الی نصف الليلی که درست هم نيست علی ای روشن شد آقای خويي میگويند اين روايت، چون پيغمبر میفرمايد لولا ان اشق لامرتهم لاخرت العشاء پيغمبر آنجا گفت لامرتهم بالسواک اينجا دارد من نماز عشاء را عقب میاندازم،
س: از باب حجيت
ج: فعل پيغمبر اين معنايش اين نيست که مثلاً ملاک، من خود من برای پيغمبر، چون پيغمبر احکام خاصی داشته ليکن ما توضيحاتش را عرض کرديم اين را آقای خويي نوشتند، آقای خويي بقيه روايات را نديدند روايات ديگر باب روايات ديگر باب تصريح دارد در اينکه اصولاً تعيين اوقات به يد رسولالله بود ايشان توجه به آنها نکردند لذا جبرئيل هم اول وقت را آورد هم آخر وقت، لذا يک اختلافی بين حمران برادر زراره و زراره شد، حمران میگفت که امر اوقات دست رسولالله است زراره میگفت جبرئيل آورد، رفتند پيش امام صادق امام فرمود حق حمران است جبرئيل آورد اما اختيار رسولالله بود که اول قرار داد،
س: پس اين دلوک شمس الی غسق الليل
ج: اينها را اين تقسيمات را جبرئيل نشان داد اول وقت و آخر ليکن پيغمبر اختيار اول وقت کرد، اين لاخرت العشاء اشاره به اين است که اگر من تأخير میانداختم مستحب میشد دقت کرديد اين کار الزامی میشد و لذا اهل سنت میگويند نمازها در اول وقت مستحب است الا عشاء تأخيرش يک مقداری مستحب است نکته فنی روشن شد پس اينی که ايشان میگويد لقول النبی لولا ان اشق علی امتی يعنی استحباب دارد اين استحباب اطلاق دارد شامل صوم و غير صوم هم میشود اين نکتهای که
س: حاج آقا به نکته متنیاش میخواستيم
ج: هنوز متنی مال روايت ماست
س: در مقدمه مقدمه
س: در صوم شروع میشود در صوم
ج: روايت داريم بله بفرماييد آقا؟
س: و روی عنه عليه السلام انه قال افضل خصال الصائم للصائم السواک بعد اينجا آمده بود تفريع بين سواک و
31: 45
میشود
ج: از که؟
س: و کان مالک
ج: مالک،
س: يکره السواک الرتم للصائم فی اول النهار و آخره و هو قول احمد و اسحاق و روی ذلک عن زياد ابن يزيد و شعبی
ج: اسحاق اسحاق ابن رافع از فقهای کوفه است معروف است خراسانی الاصل است
س: بله و رخص فی السواک الرطب الثوری و الاوزاعی و الشافعی و ابوحنيفه و اصحابه و ابوثور و
54: 45
مجاهد و ابراهيم و عطاء و ابن سيرين و روی ذلک عن ابن عمر
ج: از ابن عمر که صحابه است بله
س: بعد میگويد ابن عليه هم گفته مساوی است
ج: اسماعيل ابن عليه،
س: بعد وارد تفصيل زمان میشود و قال الشافعی احب السواک عند کل وضوء فی الليل و النهار و عند تغيير الفم الا انی اکرهه للصائم آخر النهار و من اجل الحديث فی خلوف الفم الصائم
ج: خلوف است
س: و به قال احمد و اسحاق و ابوثور
ج: به نظرم صحيحش خَلوف باشد خَلوف من خُلوف گفتم
س: ضبط خُلوف کردند
ج: بله اما خُلوف بايد باشد چون فعول به اصطلاح مصدر است فَعول اسم آلت است، سُحور يعنی سحری خوردن، سَحور مايستحر به، طُهور و طَهور و سحور و سحور، بَخور و بُخور الی آخره، نُشوق و نَشوق، سَنون و سُنون،
س: ايشان میگويند که و به قال احمد و اسحاق ابن راهبيه و ابوثور و روی ذلک عن عطاء و مجاهد،
ج: اين دوتا هم از به اصطلاح، عطاء و مجاهد امتيازش اين است چون شاگردهای ابن عباس هستند شايد فقه مکه هم همين بوده چون ابن عباس فقه مکه است به اصطلاح اين دوتا شاگرد ابن، اما دقت کنيد نکته فنی اين شد از مالک نقل شده بود که سواک مطلقاً جايز است، و رخص فيه بعد گفت به رطب هم جايز است اين معنايش اين نيست به اصطلاح که بگوييم در يابس در رطب که جايز است تفصيل قائل شده چون اگر رطب را گفت جايز است قطعاً يابس به طريق اولی جايز است بين اصحاب ما چه شد؟ آمدند تفصيل گذاشتند بين يابس و رطب جمع بين، اين بحث متنی که گفتم اينجاست، خب تا حالا بخوانيم تا بعد برسيم آيا میشود اين تفصيل حالا اين نکات فقهی دارد که اين احاديثش هم زياد است من فعلاً متعرض همهاش نمیخواهم بشوم اين مقداری که الآن به وقت بحث ما مربوط است، تمام شد؟
س: بله ايشان تمام شد ديگر مسأله را بعد
ج: عرض کنم که مرحوم جامع الاحاديث همان طور که عرض کردم مثلاً ببينيد اينجا در جامع الاحاديث جامع الاحاديث هم البته اولش نبود حالا اين جلدهای بعدش چون اين طوری شد عرض کرديم اولش مرحوم آقای بروجردی اين طور که آقای ابطحی براي من نقل کردند نظرشان اين بود که عنوان باب را حکم قرار ندهيم عنوان باب را فقط عنوان مثلاً باب السواک للصائم اين طوری بنويسيم،
س: وجوب
ج: جواز و وجوب و استحباب و اينها ننويسيم اينجا مرحوم آقای معزی خدا رحمتش کند، اين جلدهای بعدی را که نوشته متأسفانه مثل صاحب وسائل عنوان و حکم داده باب ان الصائم باب هفده از ابواب به اصطلاح مايجب الامساک عنه باب ان الصائم يجوز له ان يستاک ای ساعة شاء من النهار و لکن لايستاک بعود رطب، ببينيد يعنی تفصيل قائل، آن کلامی را که از مالک در من میخواستم اين را بگويم از مالک در مدينه نقل شده يکی نقل شده مطلق سواک را گفت جايز است يکی گفت برطب هم جايز است اين معلوم میشود که در آن زمان يک تفصيلی پيدا شده که بين رطب و يابس باشد اين رطب تفصيل را قبول نکرده بعد هم ظاهراً کسی تفصيل از اهل نداده بين رطب و غير رطب اينکه رطب باشد يا نباشد؟
س: بعد
16: 49
ج: بله در روايت نبود، عرض کنم که خدمتتان در اين باب اولاً اين بابی که ايشان قرار داده در باب سواک يک کار خوبی کرده عنوان باب قرار دادند اما به همان عنوان، اگر مینوشتند باب السواک للصائم اصلاً عنوانش را و نکته فنیاش هم در حقيقت اين بود که آيا ادله اطلاقات به قول آقايون سواک تخصيص به صائم خورده يا نه؟ و دليل بر تخصيصش چه است؟ چه نکتهای دارد اين نکتهای که اين آقايون ذکر کردند تخصيصش را به صائم در ماه رمضان نکته استظهاری بود يعنی نکتهای اين بود که چون خلوف، خلوف هم ضبط کردند، من هم ضبط به ضم ديدم اما خَلوف باشد لخلوف فم الصائم احب الی الله من المسک من هم ضبطش را ديدم با ضم خ، ليکن بايد فتح باشد قاعدتاً
س: کتب لغت نوشته جمع خَلف فلذا خُلوف است
ج: خَلَف شايد باشد
س: نه خَلف نوشته
ج: میگويم خُلوف نبايد قاعدتاً باشد
س: خُلوف است جمع خَلف
ج: همين میگويم بايد اين باشد و الا طبق قاعده بايد خَلوف باشد يعنی مايتخلف حالا به هر حال دقت کنيد اينها آمدند استظهار بين نصوص کردند که استظهار آن روايت که میگويد اين خوب است و اين، پس بگوييم بعد از ظهر اين سواک اين را میبرد چون میبرد کراهت دارد دقت کرديد، آن وقت اين میدانيد که الآن ديگر علمای ما اين مسأله کاملاً حل شده است که دليل که متصدی حکم است بيان کيفيت موضوع نمیکند، متصدی موضوع نمیشود، يعنی آن میگويد اگر خلوف بود حالا، رفت رفت ديگر حالا اگر بود اين احب، معنايش اين نيست که خلوف را نگهدار، لخلوف فم الصائم، خب نکتهای، اين ديگر بين علمای زياد شايعه شده که حکم متعرض کيفيت موضوع نمیشود هر وقت دهن صائم خلوف بود اين احب الی الله اما اين را تو بايد نگه بداری مسواک، آن اطلاق که اين بماند اين ديگر درش در نمیآيد، اين ازش در نمیآيد که خلوف را نگهدار اين ازش در میآيد به نحو به قول مرحوم نائينی قضيه حقيقيه است هر وقت موضوع بود محمول و حکم بار میشود اگر اين خلوف بود اما تو اين خلوف را نگهدار اين چنين چيزی در نمیآيد از لسان حکم اين در نمیآيد
س: خلوف به معنای رائحه است يا به معنای مثلاً بزاق و لعاب دهن
ج: نه، رائحه دهن است
س: مايتخلف اگر باشد
ج: نه مايتخلف خلف نه يعنی بر اثر بقايای طعام و اينها که خورده بو میگيرد دهن آدم،
س:
41: 51
ج: بله رائحه است ديگر چون سواک اين را از بين میبرد بو بد را از دهان میبرد پس بنابراين اين دليل که میآيد بگويد مثلاً برای دليل ما يعنی کيفيتی خوب دقت کرديد، روايت نيست جمع کردند جمع فقهی کردند اين جمع فقهی قابل قبول نيست چون اصلاً اين روايت متصدی حکم است دليلی که بر حکم میآيد ديگر متصدی موضوع و کيفيت موضوع نمیشود، اگر خلوف بود احب الی الله، خب نبود هم نبود ديگر حالا يک نفری برود عمداً يک غذايي بخورد که دهنش بماند، مثلاً خلوف هم بماند همچون چيزی ما نداريم لذا اطلاقات سواک به حال خودش محفوظ است، اصولاً نيازی هم نداريم بين اين دوتا دليل نسبت بسنجيم اصولاً نسبت سنجی دقت کرديد نکتهاش را چون تعارض فرع نسبت سنجی بين دو دليل است بين دو دليل تعارضی يا تزاحمی به قول متأخرين اصحاب نيست حالا اگر بگوييم مصداق خارجی تزاحمی نيست آن میگويد خلوف اگر باشد اين طور اين هم میگويد سواک زدن اين طور اينها ربطی به هم ندارند، مثل همان اطلاقاتی که گفت اطلاق قول رسولالله اين راجع به اين قسمت بفرماييد، ديگر چيز ندارد، خيلی خوب اما اين تفصيل که بين عود رطب و يابس اين ديگر، ببينيد در جوی که الآن خوانديم در جو فقهی چه در کوفه چه در مدينه جو فقهی بر اين نبوده که بين رطب و يابس فرق است اين يک بحثی است حالا ديگر من خسته شدم يک نکته را امشب میگويم بقيه نکته را فردا شب.
آن وقت يک،
س: عبارت چيز فرق گذاشته بين
ج: روايت ما داريم چرا
س: آن اصلاً نياز به روايت ندارد که ظاهراً تفصيل بين رطب و يابس
ج: چرا؟
س: چون رطب در واقع حامل يک رطوبت است از اين جهت میگويد
س: اينجا را تفصيلش را از استذکار خوانديم که اقوال مفصلی نقل کردند که گفتند همانهای قائل به جواز قائل به کراهت سواک رطب بودند
ج: قائل به کراهت نبود رخص للسواک
س: اول گفتيم که رخص بعد ديگر فرع جديد را ايشان شروع کرد و کان مالک يکره
ج: ها! يکره خيال کردم مالک يرخص
س: بله يکره
ج: خب يکره باشد اگر يکره چون میگويند در آن زمان گاهی يکره به معنای يحرم بوده، اگر يحرم باشد يک حساب است اگر يکره به معنای مصطلح باشد يک حساب است الآن در روايات اصحاب ما اصلاً گفتند اين کار را نکند، لايستاک بعود الرطب، آن وقت اين میخورد با حرمت و لذا عنوان باب هم در اين کتاب البته در اين کتاب در باب شانزده هم دارد ان الصائم يجوز له ان يتمزمز و يستنشق و يستاک اما يستاک را چون در يک روايت دارد، اين بابش مال مزمزه و استنشاق است باب هفده ان الصائم يجوز له ان يستاک بعد در اينجا رواياتی را آورده که الآن نمیخواهيم متعرض اين به اصطلاح بشويم و اوضاع روايات را شرح بدهيم زياد است در فقه الرضا دارد ببينيد به اين روايات سواک نظر دارد و احذر السواک بالرطب، و احذر السواک الرطب اين در صفحه دويست و ششاش دارد، ليکن در صفحه دويست و دوازدهاش دارد و لابأس بالسواک للصائم يعنی البته کلمه احذر با کراهت هم میخورد که مراد کراهت باشد يعنی با رطب جايز است اما مکروه است و اينی هم که ايشان نقل کرده از مالک به همين میخورد که کراهت دارد اما حرام نيست
س: در مغنی عبارتش اين شکلی است
س: از بابی
س: ببخشيد جسارتاً و اختلفت الرواية عنه قبلش اسم احمد را آورده
ج: خب خودش مغنی حنبلی است ديگر نمیخواهد عنه واختلفت الرواية يعنی
س: بله اينجا بعد در مورد احمد است
ج: عرض کردم در اين کتاب مغنی میگويد قال ابوعبدالله علمای ما خيال میکنند که اين مراد امام صادق است ابوعبدالله کنيه احمد ابن حنبل هم هست، حواسشان پرت نشود،
س: از باب ادخال رطوبت خارجيه است ديگر
ج: حالا عرض میکنم اجازه بدهيد
س: اختلفت الرواية عنه فی التسوک بالعود الرطب فرويت عنه الکراهه و هو قول قتاده و فلان و فلان لانه مقرر بالسوامح لاحتمال ان يتحلل منه اجزاء الی حلقه فيفطره
ج: فيُفَطره
س: بله ان يتحلل منه اجزاء فيفطره و روی عنه
ج: نه ديگر، ببينيد تازه اشکالش چه است؟ اشکالش سر اينکه اين چون رطب است ممکن است اجزای خود سواک جدا بشود اين بخورد بحث رطوبتش نيست، دقت کرديد يعنی به عبارت اخری من هميشه عرض میکنم وقتی يک مطلبی میآيد آن نکته فنیاش هم در نظر گرفته بشود، مثلاً اين نکته که اول صبح اشکال ندارد بعد از ظهر اشکال دارد اين بيشتر میخورد که مسأله چه باشد؟ مسأله روايت باشد، معلوم شد که روايت نيست استظهار فقهی است نکته را دقت کرديد، چون اگر روايت بود بحث تعارض میآيد، چون میگويد ای ساعة من النهار احب، آن میگويد نه بعد از ظهر نمیشود اينجا بحث تعارض مطرح، اما اگر استظهار فقهی شد يک کاری است يعنی به عبارت اخری در آن زمان از اين عبارت استظهار فقهی میفهميدند در زمان ما ما الآن خود ما از اين روايت استحباب شرعی را در میآوريم خيال میکنيم مثلاً نص امام است نه اين اطلاقات خود ادله سواک است امام میخواهند بفرمايند روايتی که در باب سواک است اطلاق دارد شامل روزه هم میشود فرق نمیکند روزه و غير روزه يک نواخت است باب رطبش هم نه به خاطر رطوبت است، به خاطر اينکه اجزای از خود سواک ممکن است تازه است، رطب يعنی تازه است قسمتهايي جدا بشود نه به خاطر رطوبت اين دوتا نکته است يک دفعه به خاطر اينکه رطوبت است
س: سرخسی اينها را جدا کرده از هم میگويد که و السواک الرطب و اليابس فيه سواء لقول ابن عباس لابأس للصائم ان يستاک بسوام الاخضر اين را
ج: اخضر همان رطب را گرفته،
س: ولی بعدش میگويد و کذلک لابأس ان يُبله بالماء
ج: يَبله بالماء
س: يَبله بالماء الای فی رواية عن ابی يوسف انه کره ذلک لانه يجد منه حالا نوشته بداً فهو نظير الذوق، ذَوق و ادخال الماء فی فمه من غير حاجة اين دوتا را جدا آورده
ج: خب از آن طرف ادخال ماء يعنی اين نکته را دقت کنيد، همين نکتهای که فرض کنيد ابويوسف، ايشان معاصر با امام صادق است، معاصر با امام کاظم است دقت کرديد حالا مشکل کار کجاست؟ حالا من امشب بگويم فردا شب توضيح، ما يک روايت واحده داريم، روايت واحده اين است که بله، روايت حلبی اين روايت در کافی آمده در کتاب تهذيب هم آمده، در کافی علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير آورده، که معلوم است کتاب ابن ابی عمير همين نسخهای که در قم بوده و مشهور بوده در کتاب تهذيب از محمد ابن علی ابن محبوب آورده اين را هم شرحهايش را چندبار عرض کرديم، کتاب نوادرالمصنف يا مصنفين که شيخ طوسی منفرداً میآورد، کلينی ازش نقل نمیکند عن حماد که حماد ابن عثمان است، عن حلبی عبيدالله ابن علی حلبی عن ابی عبدالله عليه السلام قال سئلته عن الصائم أ يستاک او يستاک بالماء قال لابأس يا لا بأس به و قال لايستاک بالسواک الرطب، خيلی تعجب آور است با آب بگويد اشکال
س: با آب اشکال ندارد
ج: با سواک،
س: حالا اين عبارتی که ايشان خواندند
ج: اين آيا اشاره به اين است که رطب به خاطر اينکه اجزائش داخل دهان و اين به خاطر رطوبت است يا به خاطر اجزاء است اين يبله بالماء را دارد اينجا
س: اين عبارتی که خواندند معنايش اين است که سواک اخضر غير از سواک رطب است
ج: همان است، يکی است، اخضر يعنی رطب،
س: آب دارد
س: مجموع همين شکلی است که و
ج: نووی به اصطلاح خيلی خوب نوشته، جلد چند است مجموعه
س: اين چاپی که من دارم جلد شش است، همين مال خودش است
ج: بله جلد شش مال خود نووی است، جلدهای يازده ده يازده مال پسر برادرش است اين چاپ جلد کارهايش خودش خيلی قشنگ نوشته نووی انصافاً يکی از شخصيتهايي است که من خيلی به حالش چهل و پنج ساله فوتش است،
س:
24: 60
میکند
ج: شافعی،
س: مجموع شرح
27: 60
ج: چهل و پنج سال خيلی است،
س: قال
29: 60
اذا استاک فلا
ج: ازدواج هم نکرد تا آخر عمر
س: همين است
ج: بله همين است سرش همين روشن شد هی گرفتار پايبند عيال
س: فاذا استاک فلا فرق بين السواک الرطب و اليابس بشرط ان يحترز عن ابتلاء شئ منه او من رطوبته
ج: منه يعنی اجزاء صغار، رطوبته يعنی رطب به دو معنی يکی تازه خود چوب تازه باشد يکی اينکه خيسش بکند، خيلی زحمت انصافاً هم انصافاً در قرن اول و دوم اين قدر حواسش جمع بوده اين عرض کردم نکتهاش اين شد که با آمدن بني اميه سياست چون دست ملوک پادشاهی افتاد ديگر مسائل فقهی را از دائره سياست خارج کردند اين نتيجهاش اين شد که فقهاء بتوانند کار بکنند اين برای خودش يک چيز ديگر، اين مجال باز شد مقيد نشدند که خليفه چه فرموده، از تقيد اينکه خليفه چه فرمود خارج شدند لذا اين خيلی عجيب است در قرن اول و دوم، ابن عباس خب در قرن اول است سواک
34: 61
از همان اوائل اين توجه بود ليکن نکته را دقت بکنيد توجه به خاطر چه بود؟ اجزاء سواک يا رطوبت سواک، آن وقت اگر آن نکات روشن شد اين روايت هم شأنش روشن میشود ببينيد يستاک بالماء قال لابأس و قال لايستاک بالسواک الرطب،
س: اين و قال يعنی که و قال
ج: قال زراره عن ابوعبدالله، حالا لطيفش چه است؟ لطيفش اين است که در کتاب تهذيب و استبصار ديگر اينجا مرحوم کلينی ندارد
س: و قال ندارد
ج: نه مرحوم کلينی اين يکی را ندارد در تهذيب و استبصار از حسين ابن سعيد که عرض کردم کتاب ايشان جزو مصنفات بوده عن صفوان و باز در کتاب تهذيب از همين کتاب نوادرالمصنفين عن محمد ابن الحسين که ابن ابی الخطاب باشد عن صفوان ع ابن مسکان عن الحلبی، البته احتمالاً چون آن حلبی آن باشد گفتند اگر ابن مسکان از حلبی نقل کرده مرادش محمد است، روشن نشد آن يکی که مال عبيدالله است اين روشن نشد چون از عبيدالله نقل، حالا اينجا اين طور است قال سئلت اباعبدالله عليه السلام أ يستاک الصائم بالماء و بالعود الرطب يجد طعمه قال لابأس خيلی عجيب است، اگر اين حلبی همان حلبی باشد خيلی عجيب است اگر عرض کردم گفته شده در رجال، يک وقتی هم خدا حفظش کند اين آقای که در دارالحديث هست آقای حاج شيخ، اين من گفتم اصلاً مقالهای هم تهيه کرد مجموع رواياتی که درش حلبی هست کجاها محمد است کجاها ابن مسکان عن الحلبی،
س: نووی
ج: بله، آقای شيخ است که کتاب محور نوشته
س:
32: 63
سرخهای
ج:
34: 63
سرخهای آقای سرخهای يک مقالهای نوشته اما به نظرم چاپ نکرده شنيدم هم چاپ کرد به من داد ديدم آن را که آيا اين محمد حلبی است که در کتاب رجال آمده که، اگر دوتا باشند مسأله، و الا اگر يکی باشد خيلی عجيب است به هر حال يک نکته عجيب اين است که در دو کتاب بسيار مهم که در تنقيح احاديث ما در بغداد تأثيرگذار بودند اين دوتا روايت آمده يکی از کتاب ابن ابی عمير يکی از کتاب صفوان، گفت قد اختلفتما و انتما من
7: 64
به اصطلاح من اعلام بلديه، و انتما رئيسا بلديکما حالا اين خيلی عجيب است در دو نسخهای که ما الآن از بغداد از قرن دوم داريم در يکش دارد يستاک بالماء و بالعود الرطب يجد طعمه، معلوم میشود احتمالاً اشکالش در عود رطب آن نبوده که ذراتش برود اين باز اشکال ديگر طعمش را بفهمد قال عليهالسلام لابأس به کلينی اين را نياورده، اينیکه فرمودي به متن حديث بر میگردد اين را چه جوری؟ روشن شد حل اين مشکل، يک احتمال دارد که همان بحثهای رجالی بکنيم که اين حلبی ابن مسکان محمد است، آن حلبی حماد عبيدالله است بگوييم اصولاً دوتا، و الا يک روايت باشد يگر خيلی مشکل است آيا اين اختلاف حديث است يا اختلاف متن است؟ اگر حلبیها يکی باشند اختلاف متن اند، فرموديد ربطش چه است؟ ربط روشن شد آخر، صبر میفرموديد ربطش روشن میشد
س: ببخشيد اينجا چون عبارت تهذيب ايشان در باب اين بوده،
18: 65
شيخ است، لابأس يستعمل السواک الرطب و اليابس فی اي الاوقات شاء من ليل او نهار، بعد شيخ اين متن روايت را آورده که اينها همه در ساعات است، ای ساعة من النهار احق، در يکی شان اين همينی که فرموديد هست، که سئلت اباعبدالله أ يستاک الصائم بالماء و العود الرطب يجد طعمه قال لابأس به بعد شيخ چندتا روايت ديگر باز آورده باز همه در مورد اي ساعة است بعد ايشان میفرمايد که و قد روی اخبار فی کراهية السواک بالعود الرطب از اينجا آن روايت را اصلاً بهش اشاره نمیکنند از اينجا روايت عود رطب را آوردند که يستاک الصائم و لايستاک بعود الرطب،
ج: لا که حمل بر کراهت نمیشود الا به قرينه، آقا من ديگر خسته شدم،
س: به عنوان کراهت میآورد، دوتا
ج: ديگر تتمه کلام ماند برای فردا وجهش هم روشن شد، پس فرمود فصل آخر آخرش آخرش بحث رفت
17: 66
ج: آخرش هم ربط.
دیدگاهتان را بنویسید