معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
    • مکاسب محرمه
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
    • مکاسب محرمه
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

متن حدیث (جلسه78) پنجشنبه 1402/06/30

حدیث، متن الحدیث

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم ­الله الرحمن الرحيم

و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعين.

عرض شد که راجع به بحث متن و مباحثی که بود حالا اين بحث اخير که زيادت ثقه بود و عرض کرديم نظر نهايي را توجهات ديگری هم در متن هست مثل تصحيفات، تحريفات، نقل به معنی و نقل به مضمون و عرض کرديم در اين کتاب عمار ابن موسی ساباطی به ذهن ما می­آيد نقل به مضمون زياد است نه نقل به معنی، بازهم حالا تکرارش می­کنيم بعد اشاره­ای می­کنيم، علی اين حال اين مجموعه­ای در اين باره ذکر شد آن وقت حالا اين قسمت تحريف و اشتباه و کلمات به خاطر مشکلاتی که بود، چون خطی که در ميان اهل مکه بود، چون اهل مکه سواد نداشتند کلاً گاهی نوشته­هايشان به يک خط يمنی بود به نام مسند الآنش هم حروفش را چاپ کردند الفبايش چاپ شده خط مسند، من به نظر من يک روايت در کتب ما آمده وجد بالمسند در کتاب نمی­دانم حالا کافی است کجاست؟ در مکه مثلاً وجد، مراد از مسند اين خط است که وجود به خط مسند، احتمالاً معلقات سبع را هم با همين خط نوشتند حالا اگر چون بعضی­ها اخيراً گفتند دروغ است اصلاً قصه معلقات سبع دروغ است حالا اگر راست بود گفت اگر راست بود اين با همين خط مسند است اگر راست باشد علی ای حال اين هم يک خطی است که ريشه­هايي يمنی دارد، الآن هم حروف الفبايش را پيدا کردند، چاپ شده اصلاً حروف الفبای خط مسند چاپ شده موجود است عرض کرديم خود اين­ها نداشتند آن وقت خط کوفی در مکه آمد مقارن با بعثت رسول­الله که عرض کرديم شخصی به نام بشر ايشان از اهل حيره بود در حيره اين خط بود آن وقت اين خط امتيازش به اين بود خط مقدس بود اصلاً خط سريانی که در سوريه می­گويند بوده اصلش، تورات و انجيل و اين­ها را با اين خط می­نوشتند با خط مقدس اين اين خط را مکه می­آورد و اين هم منشأ می­شود که قرآن را با اين خط بنويسند،

س: همان نسخ است يا؟

ج: نه نه با اين خط نوشتند قرآن را همان صدر اول حدود هفده هجده نفر نوشتند از جوان­ها مدينه و حتی غير جوان مثل ابوسفيان، معاويه، مثل عمر، بعدها هم دختر عمر حفصه اين­ها کسانی بودند که خط کوفی را ياد گرفته بودند و با اين خط می­نوشتند، اين خط در حيره بود امير حيره که بعد آمد در مکه خواهر ابوسفيان را گرفت با او ازدواج کرد، با خواهر ابوسفيان عمه معاويه به اصطلاح بعدها چون حيره که از بين رفت الآن شنيدم الآن تازگی باز راهش انداختند يک کمی، حدود هفده هجده کيلومتری نجف است نزديکی، وقتی که کوفه ساخته شد می­رفتند بقايا و خرابه­هايي، يعنی مثلاً چوب و آهن، سنگ و اين­ها را از آن­جا، چوب­های سقف و اين­ها را از خانه­های حيره می­آوردند، انقاذ البيت به قول خودشان، چيزهايي خراب شده بيت را می­آوردند و کوفه را با آن ساختند، چون کوفه اول به صورت خيام بود، خيمه خيمه بود، چادر بود بعد يواش يواش ديگر به جای چادر تبديل به خانه شد، اوائلش از همين حيره می­آوردند آثار باقی مانده از حيره، حيره يکی از شهرهای بسيار مهمی اين عراق است در خود، در حد ذاتش خيلی شهر تاريخی است و به لحاظ سياسی هم بغداد که به اصطلاح دست پادشاهان ايران بود، تزفون يا مدائن دست ساسانی­ها پايتخت ايران بود، از بغداد تا يمن يعنی شما برويد تا جنوب عراق از جنب عراق برويد جزيرة العرب تا حضرموت برويد تا يمن ديگر، تا آخر يمن اين شهر عدن که بندر است شما تا آن­جا برويد اين­ها کلاً در اختيار ايران بود، چون جزيرة العرب خشک بود، ساتراپی يا استانداری را هم در يمن قرار داده بودند ساسانی­ها، استانی، آن وقت اين­ها به خاطر مخصوصاً آن شاپور زلکتاف معروف چيزی داشتند به عرب اصولاً اجازه نمی­داد ادعای پادشاهی بکند ملک نمی­گفتند، لذا به حضرت عبدالمطلب روايت دارد، که عليه سيماء الملوک جلالة شأنش مثل پادشاه بود اما اجازه نمی­داد ايرانی­ها، تا اين منطقه کلاً کسی به عنوان پادشاه از خودش نام ببرد الا پادشاه حيره تنها منطقه در اين مرکز بزرگ را به شما عرض کرديم در اين شبهه جزيره حق داشت عنوان پادشاه که اين نعمان ابن منذر

س: نعمان است ديگر

ج: نعمان و اين­ هم چرا؟ بشر و عبدالملک برادرش اين­ها هم چرا، اصلاً در اين آيه مبارکه

س: ملوک

53: 4

ج: بله ملوک الحيره استوی بشر علی العراقی، در آن، استوی علی العرش، غالب مفسرين اين شعر را آوردند اين بشر اين همينی است که رفته خط را ياد داده، قد استوی بشر علی العراقی، من غير سيف و دم مهراقی، بدون شمشير و خونريزی، علی ای حال اين خط کوفی آمد يک خطی هم در عراق بود در همين مناطق به اصطلاح بين فرات و به اصطلاح دجله و اصطلاحاً بهش الآن می­گويند حر، منطقه حرّ و که الآن اين جزائری هم که مرحوم سيدنعمت الله جزائری جد آقايون از آن­جاست از همين منطقه است، از اين منطقه­ای که چوايش هم بهش می­گويند خيلی منطقه بزرگی است که آب زياد است که انبات هم همين­ها هستند کان الانبات ينظرن البتايح فی العراق بتايح همين است بتايح و به اصطلاح ابنات نبت اين­ها بودند يک خطی هم اين­ها داشتند که آن يک کمی غلط غلوط بود يعنی خط خيلی واضحی نبود در سال سه صد هفده ابن مغله که معروف بود که خطاط معروفی بعد هم خليفه دستش را بريدند برای عقوبتی، علی ای حال ابن مغله که حالت وزيری داشت اين خط نسخ را اختراع کرد از مجموعه خط نبتی و خط کوفی، خط نسخ را ايشان ابداع کرد و تدريجاً بنا شد که آثار مخصوصاً آثار مقدس از آن خط کوفی نقل داده بشود به اين خط جديد خط نسخ، يکی از مشکلات اين شد که در خط کوفی مثلاً الف متوسطه نبود اين­ها در خط جديد هم آمد مثلاً هذا می­خواندند هَذا می­نوشتند، ذالک می­خواندند ذَلک می­نوشتند الف متوسط نبود ملأکه می­نوشتند بعض از کتاب­ها ملأکه است ديگر ملائکه می­خواندند اين مشکل در روايات ما هم آمد يعنی اين مشکل خط مشکل نقطه نبودن، مشکل اشتباه کلمه، همين اخيراً عرض کردم اين زيارت جامعه ان هذا يوم تبرکت فيه بنی اميه اين در نسخه مصباح، اصولاً مرحوم شيخ عباس قمی زيارت عاشورا را با نسخه مصباح شيخ نوشته اما نسخه کامل الزيارات فرق می­کند مخصوصاً آن چهارتا اسم را ندارد اللهم خصّ انت الظالمين باللعن منی را نسخه کامل الزيارات ندارد، اللهم العن،

س: اللهم العنهم جميعاً است

ج: نه نه دارد العن نه العن چه؟

س:

22: 7

آل محمد

ج: العن من حارب، من اعداء می­خواهيد کامل الزيارات بياوريد بعدش

س: اعداء آل محمد

ج: اعداء آل محمد

س: جميعاً

ج: اللهم خصّ انت اول ظالم باللعن ثم ابدأ به، و ابدأ ثم العن الثانی و الثالث و الرابع ندارد بله اين اصلاً اين يکی از فروق اساسی بين کامل الزيارات و مرحوم مصباح شيخ اين است که،

س: اين نسخه را بايد تکثير کند، بقيه و ترس بغداد و

ج: بعضی­ها می­خوانند ديگر اسم نمی­خواهم ببرم گفتند شنيدم زيارت عاشورا را نمی­خوانی؟ گفت من می­خوانم نسخه کامل الزيارات، گفت در نسخه کامل الزيارات را می­خوانم اين قسمت را بخوانيد بعد از لعن و سلامش اين قسم،

س: ثم تقول مرة واحده،

ج: اللهم خصّ دارد،

س: بله آن اولی را همان طور مثل چيز است ولی اين­جا می­گويد ثم تقول مرة واحده اللهم خص انت اول ظالم ظلم آل نبيک باللعن ثم العن اعداء آل محمد من اولين و الآخرين

ج: دقت کرديد،

س: ثم

30: 8

يزد

س: می­توانيم معيار وحدت قرار بدهيم،

ج: وحدت،

س: همان­ها اصلاً با لعن من الاولين هم می­گويد اعداء

ج: اين يکی را ثانی و ثالث و رابع را ندارد اين، نه می­خواهم اختلاف نسخ را که عرض بکنم غير از اين جهت، مثلاً اللهم ان هذا يوم تبرکت فيه اين در نسخه مصباح است، در کامل الزيارات ان هذا يوم تنزلت فيه اللعنة اين تبرکت کتابة مثل تنزلت است چون کافش را نمی­گذاشتند در آن­جا تنزلت فيه اللعنة آن شب هم عرض کرديم اللم العصابة التی جاهدت الحسين که در مصباح، در کامل الزيارات حاربت الحسين نه جاهدت الحسين و اين نسخه هم آن شب عرض کرديم به نظر بهتر به نظر می­آيد تا نسخه مصباح علی ای حال اين يک مقدارش ديگر اگر بخواهم اين را ديگر خيلی زياد است در حديث اين قدر،

س: کامل الزيارات هم جاهدت نسخه بدل دارد خود کامل الزيارات

ج: خب احتمالاً کسانی با مصباح شيخ تصحيحش کردند يا در حاشيه نوشتند خدا رحمت کند حاج شيخ محمدتقی هميشه وقتی می­خواست يک مشکل را حل بکند می­گويد در حاشيه بود آورده در متن،

س: حاج شيخ محمدتقی چيز، صاحب قاموس

ج: قاموس می­گفت اين در حاشيه بود آمد در متن، خدا رحمت آقای بجنوردی می­فرمود يک درويشی بود در کوفه هر مسأله­ای ازش می­پرسيدند مثلاً از معاد، از کلام، از فقه، می­گفت اين در ضمن تبعه، آلاء ربکما تکذبان، همه را ارجاع به اين آيه می­داد همه

50: 9

را ارجاع به همين آيه می­داد اين­ها در ذيل فبای آلاء تعبير فبای آلاء،

س: تنوع بد نيست در اين مشهد يک

0: 10

بود بعد از نماز اين را آقای وحدتی تعريف می­کرد می­گفت بين نماز می­ايستاد رو به مردم می­گفت خدا در قرآن فرموده انا انزلناه فی ليلة القدر، آن وقت تو سرپا می­شاشی می­گفت تأثير می­کرد

ج: تعبير می­کند علی ای حال يکی از مسائلی که الآن هست در نسخ خب اين هست ديگر همين روايت معروف که الآن فاطميه بحثش پيش می­آيد که روايت هفتاد و پنج يا نود و پنج روز دو ماه و نيم اين خب سرش اين است کلمه خمسه و سبعين و خمسه و تسعين، اين کلمه تسعين را در بعض از نسخ آمده بعض جاها هم سبعين آمده و لذا هم عرض کرديم در اين جور جاها هم اگر نتوانيم با خود مراجعه به مصدر و روايت و سند و اين­ها مشکل را حل بکنيم رجوع بيشتر به شواهد خارجی می­شود در فقه هم بعد رجوع می­شود آخر امر به اصول عمليه و الا مثلاً فرض کنيم آن روايتی که اهل سنت هم دارند ما هم داريم که سه ماه ثلاثة اشعر خب اين با نود و پنج بهتر می­سازد يعنی تأييد،

س: جواد شبر می­گفتش که در آن روايتی هست که شُيعت فاطمه بجريد من النخل، اين استدلال می­کرد به اين می­گفت اين جريد يعنی چراغ روشن کردند، يعنی شعله روشن کردند که راه­شان ببينند، و اين با پانزدهم و سيزدهم نمی­خواند سيزدهم مقمره است و لزومی ندارد نور روشن کند

ج: نه خب آن سه ماهه اول ماه است ديگر بعد هم روشن کردن

س: سوم است ديگر سوم

ج: بله سوم می­خورد به آن

س: آن می­گفت به اين می­خورد

ج: به اين می­خورد نه غير از بله، البته

س: روشن کردن

40: 11

می­خورد

ج: بله نه غير از آن احتمال بوده

س: مؤيد می­آورد

ج: مؤيد است جريد من النخل به اعتبار مثلاً احترام جنازه مثلاً داريم علامت اشعار اشعار می­دهند به

س: نه دارد که روشن می­کند استصباح می­زند برای استصباح

ج: بله می­دانم آن را می­دانم

س: نور

ج: حالا نور می­گويم چون خصوص نخل در آن­جا چون حالا تا، احتمال اين­که در خانه خود حضرت هم باشد نبرده باشند بقيع قوی­تر از بقيه احتمالات است احتمال اين­که در خود خانه

س: تشييع جنازه سوری هم نداشتند

ج: نه در همان­جا، ديگر اين را عرض کردم اين ديگر حالا شرح آن قصه تاريخی جای خودش، يک کسی هم با علم جفر سؤال کرده بود از يک آقايي اين دفنت فاطمه، جواب داده بود دفنت فی بيتها، و جفر،

س: بيت

ج: بله بيتها آمده،

س: چهل و پنج روز می­شود

ج: روايت چهل روز، تا چهل و پنج روز خيلی بعيد است شواهد مؤيدش نيست يعنی شواهد خارجی به چهل روز و چهل پنج روز نمی­خورد بله احتمال، خود اهل سنت خيلی­هايشان شش ماه نوشتند عنوان شش ماه، همين سه ماه ظاهراً با مجموعه شواهد نزديک­تر به اعتبار است و العلم عند الله حالا به هر حال آقا اين بحث را به اصطلاح، عواملی که به اصطلاح اسبابی ايشان فرمودند يک بحثی هم راجع به اسباب اختلاف متن مطرح بشود يکی از اسباب قطعاً همين مسأله هست يعنی اين مسأله تصحيف و تحريف و کم و زياد شدن و اين مسائل چرا يکی از اسبابی است که درست شده البته بعضی از اين مطالبی که در سابق هم، مثل ادراج حديث ادراج بحث ادراج اين هم يکی از اسباب و مشکلات متن است ديگر يک متن درش زيادی دارد، يک متن درش ندارد انواع ادراج، دو نوع ادراج که عرض کرديم به هر حال آنچه که به ذهن می­آيد خود به اصطلاح اختلاف حديث هم يک مقدارش از اين جهت باشد يعنی يک مقدارش ممکن است از جهت اختلاف متن باشد البته مطلب واضح است حالا عرض می­کنم توضيحاً اختلاف حديث اصولاً در جايي فرض می­شود که دوتا حديث معارض داريم اما اختلاف متن و بحث متن در جايي است که حديث واحد است دوتا نيستند متنش روشن نيست که آيا اين هست يا نه؟ اما گاهی تعارض اين دوتا با همديگر اين سببش همان اختلاف متن است،

س: اين يک اصطلاح را جدا کنيم از هم، پس اختلاف حديث

ج: اختلاف احاديث غير از بحث اختلاف متن است اختلاف حديث يک بحث مستقلی است برای خودش عالم مستقل خودش دارد،

س: در باب تعارض است

ج: اما اختلاف متن در حديث واحد است اصلاً ربطی به آن ندارد بحث، اما اين­که گاهی اوقات متن که يک حديث واحد دارای دو متن است مشکل درست می­کند اين هست، يعنی سبب اختلاف حديث می­شود اما اين­که اختلاف حديث را با اختلاف متن يکی بگيريم نه، اين بحث هست و اين گاهی هم شده يعنی بالفعل عملاً در روايات ما اين اختلاف شده و چون آقايان بحث اختلاف متن را مستقلاً نگفتند، حتی تصور کردند که يک نوع تعارض هست اصلاً اين را معارض گرفتند، حالا من يک مثال عرض کنم ديگر حال بقيه امثله را نداريم تا برويم جلو، عرض کنم يک بحثی هست در باب سواک، مسواک زدن به اصطلاح مسواک زدن برای صائم که آيا مستحب هست يا مستحب نيست؟ اين بحثی بود از همان اوائل، ليکن تا آنجايي که من ديدم در اقوال اهل سنت و العلم عند الله از صحابه نديدم از بعد از صحابه چرا نقل شده، و يکی از آن­ها عبارت از مسأله مسواک زدن است که مسواک زدن برای صائم مثلاً جايز هست يا جايز نيست؟ اختلاف در اين جهت هست بله، اين­جا در اين مسأله عده­ای از روايات هست، و اين بحث مسواک را اهل سنت هم دارند حالا شما می­خواهيد از دو کتاب اهل سنت در اين زمينه بخوانيد تا بعد من يک روايت شيعه را هم بگويم، يکی کتاب محلی ابن حزم را نگاه کنيد، جلد شش­اش

س: سواک صائم را بگرديد

ج: بله جلد شش­اش صفحه فکر کنم دويست و ده، پانزده باشد محلی ابن حزم آن يازده جلدی، نه آن چاپ­های بعدش و اما السواک تعبير دارد و اما السواک، ايشان نقل می­کند بعض اقوال را، البته عرض کردم بعض جاها ابن حزم خيلی طولانی وارد می­شود اين­جا ديگر طولانی، ابن حزم اعتقاد دارد که کراهت ندارد چون عده­ای کراهت قائل بودند ايشان قائل به استحباب خودش باقی می­ماند، استحباب برای صائم و غير صائم ندارد فرقی ندارد،

س: بله،

ج: اما السواک دارد

س: اين چاپی که من دارم

س: اهل سنت هم قبول دارند که اين کراهت­های در اين­جا اقل ثواباً،

ج: مثلاً اين طور، حالا تعبير اقل ثواباً نکردند، گاهی مثلاً به عنوان اين­که اين بعنوانه منهی است مثل نهی در عبادت مثلاً فقط نهی در عبادت را حمل بر اين کردند که اين مثلاً مکروه است يعنی مثلاً چيز است، مثل حرمت ديگر در حرمت آن درجه،

س: خود سواک اقل ثواباً باشد

ج: برای صائم خصوص صائم،

س: و حال آن­که امر عبادی است خودش؟

ج: چه بگويم

س: ثواب دارد از باب هم تأسی

ج: رواياتی که در باب سواک است زياد است بله

س: مکروه باشد

ج: نه اهل سنت،

س:

18: 17

می­خواهيد بخوانيم از اهل سنت يا

ج: بخوانيد

س: يا در استذکار ابن عبدالبرّ

ج: بيشتر آمده بخوانيد

س: قال

ج: حالا صفحه­اش را هم بگوييد که آقای مختاری صفحه استذکار

س: الاستذکار به اين چاپی،

ج: بيزوم محمد علی ابن بيزوم

س: وقتی که کراهت بخورد بهش با آن امر برای اين­که جمع کند می­گوييم اقل ثواباً برای جمع به آن امر،

س: معروف اين طور بوده مثلاً فرض کنيد که نماز در مثلاً بيت النار، نماز در بيت النار،

س: ابن عبدالبرّ

س: مکروهاً می­خواند اقل ثواباً باشد

س: ابن عبدالبرّ در استذکارش می­گويد قال ابوعمر همان خودش می­شود ديگر اختلف الفقهاء،

س: همين­که مثلاً فرض کنيد انسان مسواک بزند اين اقل ثواباً باشد بله بفرماييد

س: فی السواک للصائم فرخص فيه مالک و ابوحنيفه و اصحابهما

ج: اين دوتا عرض کردم اين دوتا يعنی مالک و ابوحنيفه در روايات ما خيلی مؤثر هستند چون مالک فقيه معروف اهل مدينه است و روی آراء اهل مدينه نظر دارد، آن وقت امام صادق هم در مدينه بودند

س: روايت­شان ناظر به آراء

ج: روايت­شان ناظر به آراء ابوحنيفه هم در کوفه بوده، فقيهی بوده در کوفه البته ابوحنيفه خيلی شخصيت اجتماعی مهمی نداشته اما به هر حال برای انعکاس آراء اهل کوفه خصوصاً روی کسانی که تابع ايشان بودند اصحاب قياس و اين­ها بودند و آن وقت اصحاب ما هم کتب را در کوفه نوشتند لذا اين دوتا شهر خيلی مؤثر اند يکی به لحاظ صدور روايات، يکی به لحاظ تدوين روايات،

س: مدينه و کوفه

ج: مدينه و کوفه، بصر و مکه و نمی­دانم شام و بعدها مصر و اين­ها خيلی تأثير در روايات ما ندارند، فقه­هايي که در جای ديگر بود خيلی تأثير ندارد اين دوتا فقه خيلی مؤثر اند يکش به لحاظ صدور روايات از امام، يکی هم به لحاظ به اصطلاح تدوين، از اين آن وقت اين­ها نکته دارد من نکته­ها را می­خواهم بگويم،

س: قائل به

ج: ترخيص، نه ترخيص بودند که اجازه دادند،

س: ترخيص

ج: جايز است هيچ اشکال ندارد اما حالا استحباب دارد اگر اجازه دادند چون اجازه دادن مساوق با استحباب است ديگر يعنی به حال استحبابش می­ماند به خاطر صوم کراهتی بهش عارض نمی­شود دقت فرموديد اين راجع به اين، لذا اين خيلی تأثيرگذار است يک نکته فنی است که بعد عرض می­کنم حالا نکته بعدش را بعد عرض می­کنم چون اين توجه علما نشده به نظر، بفرماييد

س: ببخشيد اين چاپی دار

48: 19

به درد بخور نبود، يک چاپ بيست و هفت جلدی دارالعتيبه دارد در مجموع سی جلد است الآن آن را آوردم متنش مرتب است جلد ده، صفحه 253 می­شود آن وقت از قبل­تر بايد بخوانم و ذکر مالک فی هذا الباب انه سمع اهل العلم لايکرهون سواک

ج: ببين سمع عرض کردم مالک خيلی رو آراء اهل مدينه، مالک می­گويد من ديدم علمای که در مدينه آن وقت اين بحثی هست که وقتی می­گويد سمع امام صادق هم در اين­ها داخل است دقت کرديد، همين اجماع دخولی مرحوم سيدمرتضی يا تضمنی، چون خود مالک اولاً نسبت به امام صادق عمرش کمتر بود، ايشان تقريباً در زمان موسی ابن جعفر وفاتش، صد و شصت و هفت عمرش از امام صادق، بعدش هم در همين موطأ دارد حدثنی جعفر ابن محمد به عنوان استاد و امام بهش نگاه می­کند، امام اهل المدينه، يعنی امام من اهل المدينه، من ائمة اهل المدينه لذا می­گويد سمع اهل العلم خوب دقت بکنيد من بلده، اين همان نکته­ای که من عرض کردم آراء مالک و ابوحنيفه اين وقتی گفت سمع اهل العلم يعنی درش تضميناً خوابيده که امام صادق هم دقت کرديد،

س: کبير

ج: بله ديگر کبير، البته کبير نه چون در آوردی است، عبدالعزيز درآوردی، به آن­ها چون چيز دارند خيلی دنبال امام صادق نبودند چون عرض کرديم فقه مالک يعنی فقه مدينه فقه عبدالله ابن عمر و عمر است اصولاً فقه کوفه فقه عبدالله ابن مسعود و علی ابن ابی طالب است اين دوتا فرق جوهری هم دارند فقه اهل سنت­شان اين جوری است بفرماييد بابا، سمع اهل العلم

س: سمع اهل العلم لايکرهون بعد نظر مالک را بعد جدا می­آورد فعلاً لايکرهون سواک للصائم فی رمضان فی ساعة من ساعات النهار

ج: ببينيد اين، اين الآن فی آخره اشاره به يک تفصيلی است که بعضی از فقهاء اين تفصيل را قائل اند که صبح سواک کراهت ندارد عصر کراهت دارد اين هم درش روايت نقل نکردند نه اين­که عن رسول­الله اين همانی است نکته­ای است که من عرض کردم فقه تدريجاً در قرن اول و دوم شکل گرفت روی استظهار فقيه نه بحث­هايي که ما الآن می­کنيم سندش درست است نيست؟ اصلاً اين بحث سند نبود در قرن اول و دوم نبود، اين از چه باب؟ گفت رسول­خدا فرمود لخلوف فم الصائم احب الی الله من المسک اين بوی بدی که از دهان صائم می­آيد اين از مسک و مشک و عنبر هم خوشبوتر است، پس اين صبح نيست،

ج: بعد از ظهر هست، اگر مسواک بزند بو می­رود، پس اين کراهت به سبب رفتن بو، اينی که فی، آن وقت اين مطلب بعينه در روايات ما هم آمده، يعنی نکته­ای که آمده در روايات ما بله، ببينيد عن ابن سنان عن ابی عبدالله عليه السلام قال يستاک الصائم ای الساعة من النهار احب عين همان روشن شد چه می­گويم يعنی دقيقاً همان مطلبی را که و لذا هم يک شبهه دارد که اين­ها اصلاً بعضی­هايش شايد واقعاً مثلاً فتاوای مالک را ديدند عين عبارت او را، لايستاک الصائم ای ساعة من النهار احب، و آن تفصيلی که آن­ها قائل شدند، بله مثلاً روايت شماره يک از باب اين جامع الاحاديث در باب صومش البته اين باب صوم را دو جلد کرده اين جلد يازده از اين کتاب باب هفده، به اصطلاح شماره صفحه اين چاپ سی و يک جلدی من دويست و چهار صد و بيست و دو، حديث صحيح هم هست حديث صحيح روايت عبدالله ابن سنان بله يک روايت دارد که اذا صمتم فاستاک بالغداد و لاتستاک بالعشی اين را از مکارم الاخلاق به عنوان قال النبی، نيست به عنوان روايت نيست، فانه ليس من صائم طيبة شفتاه بالعشی الا کان نوراً بين عينيه يوم القيامه اين البته اين­جا نورانيتش را مطرح کرده آن­جا دارد خلوف، اشکال که آن آقا دارد اشکال خلوف اهل سنت است،

س: اين از شافعی بعدتر است جلوترش

ج: بله از شافعی هم همين تفصيل نقل شده اين تفصيل مابين اول صبح و آخر صبح نه می­خواهم اين را عرض کنم که بعد حالا خيلی خوب بعد عرض می­کنم ديگر خيلی تداخل نشود ابحاث، بفرماييد

س: اين را از تهذيب حديث را خوانديد

ج: اول از تهذيب شماره يک از تهذيب بود که صحيحه، البته ايشان از حسين ابن سعيد نقل کرده بر می­گردد به کتاب عبدالله ابن مغيره عن ابن سنان، آخری را از اين شماره ده همان باب هفده از مکارم الاخلاق نقل کرده، مکارم الاخلاق مرحوم طبرسی اسناد ندارد چون ايشان قائل به حجيت خبر نبود، لذا مرسل و غير مرسل می­آورد، به حد ذوقيات مثلاً خوب درآمد می­آورد و آن­که خوب است می­آورد حالا می­خواهد سند داشته باشد يا نداشته باشد، بفرماييد اصطلاحاً می­گويد علم آور علمش اين جوری است خيلی علم آن جوری نيست بفرماييد،

س: و لم اسمع احداً من اهل العلم کره ذلک و لاينهی عنه، اين پايان عبارت مالک است بعد قال ابوعمر اختلاف الفقهاء فی السواک للصائم فرخص فيه مالک و ابوحنيفه و اصحابهما و

ج: البته اين عبارت ايشان و رخص و لم ينه شايد اشاره، شايد اشاره به اين باشد که استحباب را قائل شدند چون ممکن است يک کسی بگويد استحباب ندارد اما کراهت هم ندارد، چون بين اين­ دوتا تلازم نيست اصطلاحاً اين طور است يعنی ممکن است بگويد آقا سواک اطلاقات سواک استحبابش برای صائم ثابت نيست اما اين­که خصوص صائم هم کراهت داشته باشد آن هم ثابت نيست دقت کرديد

س: مباح است

ج: مباح است، احتمال دارد مرادش از اين رخص و لم ينه اشاره به اين باشد که مراد از ترخيص در اين­جا اباحه، چون گاهی اوقات ترخيص مساوق با استحباب می­شود چون فی نفسه جايز بود حالا اگر جايز بود اجازه داد پس می­شود مستحب به استحباب خودش می­ماند ايشان شايد نظرش به اين باشد يا شايد هم نظرش به اين باشد چون نهی نکرده و رخص پس به همان استحباب باقی است بفرماييد اين هم بحث فقهی­اش

س: و الاوزاعی و ابن العليه

ج: خب اجازه بدهيد از اول بخوانيد، و تبع فيه چه آقا؟

س: رخص فيه مالک و ابوحنيفه و اصحابهما و الثوری و الاوزاعی

ج: ثوری هم بعد از، يعنی همدوره ابوحنيفه صفيان ابن سعيد ثوری در زمان امام کاظم به اصطلاح مختفی اند چون جزو مخالفين بود، مخالفين منصور و مهدی و اين­ها مختفياً در خانه تيمی به قول ما فوت کرد ايشان سال صد و شصت و پنج اين هم از فقهای شيعه، تقريباً شيعه به اين معنی چون همدانی­ها خودشان اصولاً خيلی محب اهل بيت بودند يمنی­های همدانی بفرماييد، اين هم قرن دوم اين­ها همه قرن فقهاء است اصلاً قرن دوم است مالک ابوحنيفه، به اصطلاح اين آقای که اسم برديد شما بعد از ثوری

س: بعد و هو قول ثوری و الاوزاعی

ج: اوزاعی صد و بيست و شش وفاتش است فقيه شام است اصلاً فقه شام يدور بر اوزاعی، الآن قبر اوزاعی در شام معروف است ديگر حرم و تشکيلات و يعنی حرمش را نمی­دانم اما می­دانم قبر معروفی است علی ای حال اوزاعی هم رأيش همين بوده اين­ها همه قرن دوم اند، چون اين شناخت زمان و تأثيرش اين کلامی را که مالک نقل می­کند که لم اسمع کسی در مدينه مثلاً از علما اين مطلب را گرفته باشد اين خيلی قابل توجه است نسبت به روايات ما که حل مشکل تعارض را بکند البته الآن فقهای ما اين کار را نکردند اما انصافاً جای تأمل دارد جای خوبی است بفرماييد،

س: و هو قول نخعی

ج: نخعی تقريباً بله نخعی در قرن به اصطلاح بين اول و دوم است ابراهيم نخعی به اصطلاح معروف فقيه معروف اهل کوفه است و روی فقه به نظر من از علی ابن ابی طالب جزء تابعين است اگر باشد قرن اول حساب می­شود و بعد زهری هم بين قرن اول و دوم است

س: و هو قول نخعی و محمد ابن سيرين و عروة ابن ظهير

ج: محمد ابن سيرين فقيه معروف بصره است مثل حسن بصری همدوره هستند با همديگر هردوشان و هردوشان هم شخصيت علمی بزرگی اند يک دفعه هم اخيراً عرض کردم اين دو نفر را بايد زير کنترل گرفت چون خيلی اين دوتا تأثيرگذار است، معمولاً بين مردم ابن سيرين به تعبير خواب معروف است اما

س: همان است؟

ج: همان است اما بسيار مرد دقيقی است بسيار مرد فقيه است يعنی اين ذوقيات فقهی و اين­هايش خيلی قوی است حسن بصری هم همين طور است اين هم خيلی فوق العاده است، يک شب ظاهراً اين­جا راجع به  سبی عين التمر صحبت کردم نيست، سبی عين التمر خيلی تأثيرگذار اند در تاريخ اسلام

س: سبی؟

ج: سبی عين التمر، عين التمر الآن هم هست کربلا اين کربلا شهری است الآن هم بد هم نيست آباد شده عين التمر بهش می­گويند در آن­جا اين اولين اسرای بود که وارد مدينه شدند، اصلاً تا قبل از آن از عراق و اين جاها اسير نياوردند يعنی اصلاً در جنگ عراق اسير نشدند خالد ابن وليد از مدينه می­رفت به طرف شام در  راهش رسيد به حدود کربلا گفت يک حمله­ای هم اين جا بکنيم حالا تا اين­جا رسيديم دست خالی بر نگرديم به عين التمر حمله کرد و اسير گرفت، زن و مرد و بچه آن وقت يک مدرسه­ای ديدند مال کودکان استثنايي مال کودکان به اصطلاح چه بهش می­گويند امروزی­ها

س:

35: 29

ج: خيلی ذوق بالا دارند چه بهش می­گويند؟

س: تيزهوشان

ج: حدود و سی و پنج نفرش تا حالا اسمش هست مدرسه تيزهوشان درش را هم بسته بودند که اين­ها شکاندند قفلش را شکاندند گفته شده مجوسی بودند، مسيحی بودند، يهودی بودند همين جور وارد می­شود بر اين­ها اين­ها را هم می­آورند مدينه اين سی و پنج نفر را اين­ها در دنيای اسلام خيلی شخصيت می­شوند و توجه نشده که اين­ها چقدر تأثير داشتند معروف به سبی عين التمر، سال دوازده اين زمان ابوبکر است، فتح عراق زمان عمر است سال هفده است، اين سال دوازده است، اولين اسيرانی که وارد مدينه شدند اين­ها هستند که شايد عقده اسارت هم روی اين­ها تأثير گذاشته بود آن وقت اين سيرين جزو آنهاست، محمد پسر آن است،

س:

21: 30

ج: يسار هم پدر حسن بصری جزو آنهاست عثمان يک غلامی داشت به نام حمران که تصادفاً موی قرمز و بور و اين­ها داشت آدم خبيثی هم بود اين هم جزو اين­هاست احتمال می­دهند اولين کسی که در وضوء مسح را عوض کرد به شستن اين است حمران، انگشت اتهام رو اين حمران مولا عثمان،

س: عجب

ج: چون در صحيح بخاری دارد که عثمان گفت آب بياور من برايت وضوء رسول­الله را نشان بدهم، آمد در مدينه همه بچه­هايش هم رسول­الله را ديدند ديگر چه برسد به بزرگان، وضوء رسول­الله را در مدينه می­خواهی به مردم ياد بدهيد،

س: پس چه می­گويند وضوء غسلی را حجاج ابداعش کرد

ج: ابداً مال عثمان است بخاری به عثمان نسبت می­دهد عده­ای هم به حمران حمران نوکر عثمان يعنی غلام عثمان بوده حتی اين ارتکاب عمل زشت می­کند حد  برش جاری می­کنند آدمی، اين شخص جزو همين سبی عين التمر است آن­که روضه­خوان­ها هم می­خوانند که يک جراحی آوردند برای اميرالمؤمنين مغز سر حضرت را آن هم جزو سبی عين التمر است، دارد که اعلم اهل الکوفه بطب اين اعلم اهل کوفه هم جزء سبی عين التمر است خيلی اين سبی عين التمر خيلی روش کمتر کار شده که اين سبی عين التمر به مناسبت وضوء نبود در آن بخش سومش که مربوط به عثمان است يک مقدارش را آقای شهرستانی استخراج کردند مصادرش را اين خودش خيلی تأثيرگذار است حالا اگر ما بخواهيم بگوييم ببين الآن شما تأثيرات اوليه از اين اين­ها در حدود خود مثل حسن بصری اين به نظرم صد و نه است وفاتش ابن سيرين، حسن صد و ده است و هردوشان هم ايرانی اند، سيرين شايد شيرين باشد مثلاً، اين­ها هردو جزو

س: حمران هم؟

ج: نه اين­ها محمد پسر سيرين است سيرين با حمران از يک­جا هستند يعنی در همان مدرسه بودند مدرسه تيزهوشان اند

س: صد و ده

ج: صد و ده است پس با حسن بصری است من خيال می­کردم يک سال قبلش باشد، صد و نه باشد غرض دقت فرموديد اين دوتا را خيلی بايد رو آثارشان اهل سنت هم کار کردند اما خيلی بايد توجه داشت اين­ها تأثيرگذار بودند خيلی مثلاً شايد تعجب بکند روايت کرّ را اهل سنت ندارند اصلاً کلاً اصلاً روايت کرّ را ندارند، اذا بلغ الماء قلتين، کوزه­های سابق بود بزرگ بود، نوک تيزی داشت آب داخلش می­ريختند که سرد بشود خنک بشود، قله آن است، کوزه بزرگ لذا در بعضی از روايات دارد من قلال حجر، حجر همين بحرين و احصی و قطيف است، در اين مناطق که هوا گرم بود با آن­ها آب را سرد می­کردند، آنی که اهل سنت دارند اذا بلغ الماء قلتين لم يحمل خبثاً، آنی که اهل سنت اين است ديگر حديث­شان اين است باز ما اين را نداريم فقط عبدالله ابن مغيره نقل می­کند که آن را عرض کردم عبدالله ابن مغيره روايات شاذ دارد پيش ما منحصر در عبدالله ابن مغير است اذا بلغ الماء قلتين، اما اذا بلغ الماء قدر کرّ ندارد اهل سنت اصلاً ندارند روايت ندارند فقط ابن سيرين کلام خودش است، خيلی عجيب است اذا بلغ الماء قدر کر لم ينجسه شئ اين را به اصطلاح غريب الحديث که است آن؟ ابوعبيد، ابوعبيد از غريب الحديث خيلی هم عجيب است، ابوعبيد معنی می­کند اين هم حالا چون به متن بر می­گردد حالا ما قدر کر را به معنای مقدار می­گيريم ماء به انازه کرّ رسيد لاينجسه شئ، ابوعبيد

52: 33

بزرگی است بلا اشکال خودش هم فقيه هم هست ملاست، ايشان قدر را به معنای تخمين گرفته، تقدير مصدر گرفته،

س: مايقدر

ج: تخميناً يعنی در حقيقت کلام اين طور بوده اذا بلغ الماء کرّاً تخميناً تقديراً آن وقت تقديراً را اين مصدر ثلاثی بوده قدر اضافه کرده به کرّ يعنی اذا بلغ الماء تقدير کرّ اصلش اين طور بوده ايشان می­گويد آن وقت مراد اين است که

25: 34

آب رو زمين ديديد تخميناً کرّ می­شود دقت کرديد انصافاً هم معنای لطيفی گفته، آب رو زمين هست آن  قدر يعنی اندازه­گيری می­خواهد و اين­ها ايشان قدر را به معنای تقدير گرفته و نديدم من به مقدار در علمای شيعه اين معنی را نديدم ايشان برداشته نوشته، ايشان در قرن سوم است ابوعبيد اذا بلغ الماء قدر کر يعنی تقديراً فرضاً آب را که نگاه می­کنيد بگوييد جمع بشود به اندازه کر می­شود، اين را قبل از امام صادق در کلام ابن سيرين است و عجيب اين است که ابن سيرين اهل بصره است خود ابوعبيد هم بصری است، خيلی عجيب است می­گويد معنای کرّ را هم نمی­دانم چه است؟ خود ايشان در غريب الحديث می­گويد لا اعلم معنی الکرّ که کرّ چه است اصلاً؟ خيلی عجيب است البته به احتمال بسيار بسيار قوی محمد ابن سيرين از اهل بيت گرفته باشد احتمال عکسش خيلی بهم می­زند اوضاع را کلاً بهم می­زند ديگر حالا مثال­هاي ديگر هم دارم که نمی­خواهم الآن فعلاً واردش بشوم يعنی يک چيزهايي که ما تصادفاً خيال می­کرديم از خصايص قطعی ماست در کلام حسن بصری يا ابن سيرين آمده اين خيلی عجيب است اگر فرض کنيم خدای نکرده اول آن­ها گفتند شايد ائمه هم عليه­السلام به لحاظ اين­که قلتين چون اين بحثی بود اهل سنت يک بحثی از همان اول داشتند چون قلتين مقدارشان مختلف است دوتا قله چقدر می­شود، بلغ الماء قلتين تقريباً تقريباً از هر قله­ای را صد و پنجاه رتل يعنی دوتايش سه صدتا، دوتايش چهار صدتا، دو تايش پانصدتا تا دو تايش ششصت­تا خوب دقت کنيد آن وقت يک روايت واحده را که اصحاب گير کردند و الکرّ ستّ مأة رتل متحيرند چه کارش بکنند اين قدر ماشاءالله نوشته­­ها را ديده باشيد اين قدر شايد بگويم اگر مجموعش را جمع کنی ده­ها صفحه در اين باره نوشتند ما يک توضيحاتی آن­جا عرض کرديم که اين مشکل کار چيزی ديگر بوده اين نيست که اين­ها نوشتند و الکرّ ست مأة رتل خيلی آن بحث سنگينی است خيلی مشکل است که ديگر حالا وارد بحثش نمی­شويم غرض اين سبی عين التمر را خيلی واقعاً چيزی عجيبی است اگر اين قصه عثمان درست باشد که کار حمران باشد، می­گويد خب چرا پاهايتان را مسح می­کنيد بشوريد پاهايتان را تميز بشود بو می­گيرد، عرق می­گيرد، الغسل اولی من المس چرا مس می­کنيد اين مغز اين بوده که شريعت را بهم ريخته، اگر اين چون واقعاً در صحيح بخاری از عثمان نقل می­کند و به اين تعبير که آب بياوريد من اين­جا خارج مسجد النبی همين­جايي که الآن فارغ هست نزديک قبر، آب بياوريد تا من برايتان وضوء رسول­الله را نشان بدهم خب اين معلوم است مسخره است ديگر، واضح است مطلب، در مدينه کسی وضوء النبی را که نشان نمی­دهد آن هم که؟ مثلاً زمان عثمان مثلاً، تمام آن افرادی که رسول­الله را ديدند با ايشان بودند، زن، مرد هنوز در آن زمان موجود بودند حالا غير از علی ابن ابی طالب لذا در بعض جاهايشان از حمران نقل کردند از خود حمران، به نظر من می­آيد کار حمران باشد چون يکی از آن نقاط خيلی مجهول تاريخ است که حالا شما شيعه­ها می­گوييد مسح، اين چطور تبديل به غسل شد و اکثر مسلمان­ها هم فعلاً غسل می­کنند، ظاهراً چون يک نکته ديگر را هم کراراً عرض کرديم ظاهراً تا زمان ابی بکير تا زمان امام مجتبی به اصطلاح پنج­تا خليفه راشد، تا خلفای راشدين، اين خلفای راشدين هم متولی امور سياسی و اداری و اجتماعی جامعه بودند و هم متولی فقه بودند فتوی می­دادند احتمالاً فتوای عثمان شده، که اين غسل بهتر از زمان او اين تحريف يواش يواش وارد شد چون به هر حال آن­ها به عنوان خليفه راشد می­دانند بعد هم مخصوصاً که بنی اميه سعی کردند قصه اصحاب علی را پي­گيری بکنند و اين­ها احتمالاً از آن زمان رواج اين مطلب شد بفرماييد آقا اين هم يک توضيحاتی راجع.

س: و هو قول

23: 38

و محمد ابن سيرين و عروة ابن زبير،

ج: عروه خب پسر برادر عبدالله ابن زبير اين­ها قرن اول هستند،

س: و رواته

32: 38

فيه ايضاً عن عمر و ابن عباس

ج: خب اين را من نديده بودم در چيز ندارد

س: بله و حجتة من ذهب الی هذا، قوله عليه السلام لولا ان شق علی امتی لامرتهم بالسواک لکل

44: 38

و لم يخص رمضان و غيره

ج: اطلاق تمسک به اطلاق لولا ان

س: فقد روی عنه انه کان يستاک و

ج: آن وقت اين استحباب هم از اين جهت حالا نمی­دانم روشن شد ايشان اين ذوق فقهی اين است چون آقای روحانی سؤال کردند استحباب از کجا ثابت می­شود اين ثابت، اين بحث سر اين است يک بحث فقهی است يعنی يک بحث لطيفی است،

س: اين هم مقدمه

ج: بله عرض کنم که حالا نکته فقهی­اش را هم عرض بکنيم متعارف بين ما الآن بين فقهاء اين شده که مثلاً احکام يک مقام به اصطلاح مبادی جعل دارند که ملاکات باشد حب و بغض باشد و اراده و کراهت يعنی حکم سه مرحله ابتدايي دارد يکی ملاکات چه مصالح و مفاسدی دارد يا به قول مرحوم نائينی ملاکات يعنی موضوعات خارجيه، حقايق خارجيه، بعد از ملاکات مسأله­ای چون انسان يک چيزی را ديد، فرض کنيم ديد که مثلاً خوردن سيب برايش خوب است بعد يک حالت خب و بغض پيدا می­شود يا بخورد يا نخورد؟ بعد از حب و بغض اراده می­آيد که انجام بدهد يا نه؟ اين اراده در اين­جا اراده تشريعی است که در عهده ديگری می­گذارد اگر خودش بخواهد انجام بدهد اراده تکوينی است، لذا می­گويند اين سه مرحله هست، و من هم عرض کردم انصافش اين سه مرحله را قبول می­کنيم مثلاً الرجال قوامون علی النساء بمافضل الله بعضهم علی، اين ملاکات است، ملاکت چه است؟ ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين اين مقام حب و بغض است يريد الله بکم اليسر و لايريد بکم العسر اين مقام اراده و کراهت است پس سه­تا جزو مبادی جعل است بعدش مقام تشريع است بعد از آن محور ارسال رسل و انزال کتب است که اصطلاح

29: 40

به اصطلاح امروز می­گويند بعد از آن محور تنجز است که به مکلف می­رسد بعدش هم محور امتثال است که مکلف انجام می­دهد يا نمی­دهد، يعنی حکم را در هفت محور می­شود و لذا ما هم گفتيم اصلاً اصول را اين جوری قرارش بدهند در اين هفت محور بحث کند نه اين نحوی که الآن اين کل اصول را بهم می­ريزد طرح کلی کار را عوض می­کند بعد از اين مطلب مبناشان بر اين است که اگر ما حب و بغض يا کراهت يا ملاک را تشخيص داديم اما شريعت، تشريع نرسيد آيا تشخيص ملاک کافی است يا نه؟ آيا با ملاک می­شود حکم به استحباب يا وجوب بکنيم يا نه؟ فرض کنيم ملاک را شناختند، مبادی جعل را ديد، به خود جعل نرسيده، مبادی جعل بود اما به خود جعل نرسيديم اين محل کلام است بين­شان عده­ای می­گويند نه، مشهورترشان که می­گويند می­شود می­گويند اين عبارت لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک يعنی در سواک مصلحت هست، مبادی جعل هست اولش ليکن چون مانع دارد من وجوب را بر می­دارم امرتهم را بر می­دارم لذا می­گويند اين­که نشان می­دهد مصلحت هست پس لا اقل استحباب است اين­که فرموديد استحباب سواک، لولا ان اشق علی امتی لامرتهم بالسواک اين سرش اين است، نمی­دانم روشن شد يعنی استظهار استحباب از اين دليل روی اين نکته است که ما مبدأ را ملاک را ترک اين نکته فقهی لطيفی است آن وقت در همين نکته هم اهل سنت گفتند نمازها در اول مستحب است الا نماز عشاء که آن يک کمی تأخيرش بهرت است چون پيغمبر فرمود لولا ان اشق علی امتی لاخرت العشاء الی ثلث الليل، می­گويند از اين معلوم می­شود که تقديم عشاء خوب بود ملاک داشت ليکن چون مشقت بود برای من گذاشتيم آخر يک کمی بعد تا ثلث ليل لاخرت،

س: منظورش اين است که حکم به استحباب بايد از شارع باشد

ج: خب اين هم می­گويند شارع، می­گويند از ملاک است ديگر می­گويند نمی­دانم روشن شد، اين و لذا می­گويند،

س: مرحوم آخوند بحث قصد ملاک هم می­آورد

ج: قصد ملاک نه ايشان غرض را دارد بيشتر البته آقای خويي اين روايت را آوردند

س: اعتراض شد

ج: اعتراض، مرحوم آقای خويي اين روايت را آوردند لولا ان اشق، لاخرت العشاء ايشان می­گويد از اين استحباب در نمی­آيد استحباب تأخير عشاء تا ثلث ليل البته روشن باشد اين حديث هم در اهل سنت هست هم در ما، در اهل سنت متفق عليه است ثلث ليل، پيش ما هم مشهور عبارت کثير، يک حديث واحد دارد حالا نصف الليل، ديگر نصف الليل مثل نماز مغرب و عشای ما، که می­گذاريم آخر وقت نصف الليل نداريم اما ما داريم در روايات ما هست سنی­ها ندارند سنی­ها  فقط ثلث ليل دارند ما ثلث ليل مشهور و چندين روايت داريم، يک روايت واحده داريم که الی نصف الليلی که درست هم نيست علی ای روشن شد آقای خويي می­گويند اين روايت، چون پيغمبر می­فرمايد لولا ان اشق لامرتهم لاخرت العشاء پيغمبر آن­جا گفت لامرتهم بالسواک اين­جا دارد من نماز عشاء را عقب می­­اندازم،

س: از باب حجيت

ج: فعل پيغمبر اين معنايش اين نيست که مثلاً ملاک، من خود من برای پيغمبر، چون پيغمبر احکام خاصی داشته ليکن ما توضيحاتش را عرض کرديم اين را آقای خويي نوشتند، آقای خويي بقيه روايات را نديدند روايات ديگر باب روايات ديگر باب تصريح دارد در اين­که اصولاً تعيين اوقات به يد رسول­الله بود ايشان توجه به آن­ها نکردند لذا جبرئيل هم اول وقت را آورد هم آخر وقت، لذا يک اختلافی بين حمران برادر زراره و زراره شد، حمران می­گفت که امر اوقات دست رسول­الله است زراره می­گفت جبرئيل آورد، رفتند پيش امام صادق امام فرمود حق حمران است جبرئيل آورد اما اختيار رسول­الله بود که اول قرار داد،

س: پس اين دلوک شمس الی غسق الليل

ج: اين­ها را اين تقسيمات را جبرئيل نشان داد اول وقت و آخر ليکن پيغمبر اختيار اول وقت کرد، اين لاخرت العشاء اشاره به اين است که اگر من تأخير می­انداختم مستحب می­شد دقت کرديد اين کار الزامی می­شد و لذا اهل سنت می­گويند نمازها در اول وقت مستحب است الا عشاء تأخيرش يک مقداری مستحب است نکته فنی روشن شد پس اينی که ايشان می­گويد لقول النبی لولا ان اشق علی امتی يعنی استحباب دارد اين استحباب اطلاق دارد شامل صوم و غير صوم هم می­شود اين نکته­ای که

س: حاج آقا به نکته متنی­اش می­خواستيم

ج: هنوز متنی مال روايت ماست

س: در مقدمه مقدمه

س: در صوم شروع می­شود در صوم

ج: روايت داريم بله بفرماييد آقا؟

س: و روی عنه عليه السلام انه قال افضل خصال الصائم للصائم السواک بعد اين­جا آمده بود تفريع بين سواک و

31: 45

می­شود

ج: از که؟

س: و کان مالک

ج: مالک،

س: يکره السواک الرتم للصائم فی اول النهار و آخره و هو قول احمد و اسحاق و روی ذلک عن زياد ابن يزيد و شعبی

ج: اسحاق اسحاق ابن رافع از فقهای کوفه است معروف است خراسانی الاصل است

س: بله و رخص فی السواک الرطب الثوری و الاوزاعی و الشافعی و ابوحنيفه و اصحابه و ابوثور و

54: 45

مجاهد و ابراهيم و عطاء و ابن سيرين و روی ذلک عن ابن عمر

ج: از ابن عمر که صحابه است بله

س: بعد می­گويد ابن عليه هم گفته مساوی است

ج: اسماعيل ابن عليه،

س: بعد وارد تفصيل زمان می­شود و قال الشافعی احب السواک عند کل وضوء فی الليل و النهار و عند تغيير الفم الا انی اکرهه للصائم آخر النهار و من اجل الحديث فی خلوف الفم الصائم

ج: خلوف است

س: و به قال احمد و اسحاق و ابوثور

ج: به نظرم صحيحش خَلوف باشد خَلوف من خُلوف گفتم

س: ضبط خُلوف کردند

ج: بله اما خُلوف بايد باشد چون فعول به اصطلاح مصدر است فَعول اسم آلت است، سُحور يعنی سحری خوردن، سَحور مايستحر به، طُهور و طَهور و سحور و سحور، بَخور و بُخور الی آخره، نُشوق و نَشوق، سَنون و سُنون،

س: ايشان می­گويند که و به قال احمد و اسحاق ابن راهبيه و ابوثور و روی ذلک عن عطاء و مجاهد،

ج: اين دوتا هم از به اصطلاح، عطاء و مجاهد امتيازش اين است چون شاگردهای ابن عباس هستند شايد فقه مکه هم همين بوده چون ابن عباس فقه مکه است به اصطلاح اين دوتا شاگرد ابن، اما دقت کنيد نکته فنی اين شد از مالک نقل شده بود که سواک مطلقاً جايز است، و رخص فيه بعد گفت به رطب هم جايز است اين معنايش اين نيست به اصطلاح که بگوييم در يابس در رطب که جايز است تفصيل قائل شده چون اگر رطب را گفت جايز است قطعاً يابس به طريق اولی جايز است بين اصحاب ما چه شد؟ آمدند تفصيل گذاشتند بين يابس و رطب جمع بين، اين بحث متنی که گفتم اين­جاست، خب تا حالا بخوانيم تا بعد برسيم آيا می­شود اين تفصيل حالا اين نکات فقهی دارد که اين احاديثش هم زياد است من فعلاً متعرض همه­اش نمی­خواهم بشوم اين مقداری که الآن به وقت بحث ما مربوط است، تمام شد؟

س: بله ايشان تمام شد ديگر مسأله را بعد

ج: عرض کنم که مرحوم جامع الاحاديث همان طور که عرض کردم مثلاً ببينيد اين­جا در جامع الاحاديث جامع الاحاديث هم البته اولش نبود حالا اين جلدهای بعدش چون اين طوری شد عرض کرديم اولش مرحوم آقای بروجردی اين طور که آقای ابطحی براي من نقل کردند نظرشان اين بود که عنوان باب را حکم قرار ندهيم عنوان باب را فقط عنوان مثلاً باب السواک للصائم اين طوری بنويسيم،

س: وجوب

ج: جواز و وجوب و استحباب و اين­ها ننويسيم اين­جا مرحوم آقای معزی خدا رحمتش کند، اين جلدهای بعدی را که نوشته متأسفانه مثل صاحب وسائل عنوان و حکم داده باب ان الصائم باب هفده از ابواب به اصطلاح مايجب الامساک عنه باب ان الصائم يجوز له ان يستاک ای ساعة شاء من النهار و لکن لايستاک بعود رطب، ببينيد يعنی تفصيل قائل، آن کلامی را که از مالک در من می­خواستم اين را بگويم از مالک در مدينه نقل شده يکی نقل شده مطلق سواک را گفت جايز است يکی گفت برطب هم جايز است اين معلوم می­شود که در آن زمان يک تفصيلی پيدا شده که بين رطب و يابس باشد اين رطب تفصيل را قبول نکرده بعد هم ظاهراً کسی تفصيل از اهل نداده بين رطب و غير رطب اين­که رطب باشد يا نباشد؟

س: بعد

16: 49

ج: بله در روايت نبود، عرض کنم که خدمت­تان در اين باب اولاً اين بابی که ايشان قرار داده در باب سواک يک کار خوبی کرده عنوان باب قرار دادند اما به همان عنوان، اگر می­نوشتند باب السواک للصائم اصلاً عنوانش را و نکته فنی­اش هم در حقيقت اين بود که آيا ادله اطلاقات به قول آقايون سواک تخصيص به صائم خورده يا نه؟ و دليل بر تخصيصش چه است؟ چه نکته­ای دارد اين نکته­ای که اين آقايون ذکر کردند تخصيصش را به صائم در ماه رمضان نکته استظهاری بود يعنی نکته­ای اين بود که چون خلوف، خلوف هم ضبط کردند، من هم ضبط به ضم ديدم اما خَلوف باشد لخلوف فم الصائم احب الی الله من المسک من هم ضبطش را ديدم با ضم خ، ليکن بايد فتح باشد قاعدتاً

س: کتب لغت نوشته جمع خَلف فلذا خُلوف است

ج: خَلَف شايد باشد

س: نه خَلف نوشته

ج: می­گويم خُلوف نبايد قاعدتاً باشد

س: خُلوف است جمع خَلف

ج: همين می­گويم بايد اين باشد و الا طبق قاعده بايد خَلوف باشد يعنی مايتخلف حالا به هر حال دقت کنيد اين­ها آمدند استظهار بين نصوص کردند که استظهار آن روايت که می­گويد اين خوب است و اين، پس بگوييم بعد از ظهر اين سواک اين را می­برد چون می­برد کراهت دارد دقت کرديد، آن وقت اين می­دانيد که الآن ديگر علمای ما اين مسأله کاملاً حل شده است که دليل که متصدی حکم است بيان کيفيت موضوع نمی­کند، متصدی موضوع نمی­شود، يعنی آن می­گويد اگر خلوف بود حالا، رفت رفت ديگر حالا اگر بود اين احب، معنايش اين نيست که خلوف را نگهدار، لخلوف فم الصائم، خب نکته­ای، اين ديگر بين علمای زياد شايعه شده که حکم متعرض کيفيت موضوع نمی­شود هر وقت دهن صائم خلوف بود اين احب الی الله اما اين را تو بايد نگه بداری مسواک، آن اطلاق که اين بماند اين ديگر درش در نمی­آيد، اين ازش در نمی­آيد که خلوف را نگهدار اين ازش در می­آيد به نحو به قول مرحوم نائينی قضيه حقيقيه است هر وقت موضوع بود محمول و حکم بار می­شود اگر اين خلوف بود اما تو اين خلوف را نگهدار اين چنين چيزی در نمی­آيد از لسان حکم اين در نمی­آيد

س: خلوف به معنای رائحه است يا به معنای مثلاً بزاق و لعاب دهن

ج: نه، رائحه دهن است

س: مايتخلف اگر باشد

ج: نه مايتخلف خلف نه يعنی بر اثر بقايای طعام و اين­ها که خورده بو می­گيرد دهن آدم،

س:

41: 51

ج: بله رائحه است ديگر چون سواک اين را از بين می­برد بو بد را از دهان می­برد پس بنابراين اين دليل که می­آيد بگويد مثلاً برای دليل ما يعنی کيفيتی خوب دقت کرديد، روايت نيست جمع کردند جمع فقهی کردند اين جمع فقهی قابل قبول نيست چون اصلاً اين روايت متصدی حکم است دليلی که بر حکم می­آيد ديگر متصدی موضوع و کيفيت موضوع نمی­شود، اگر خلوف بود احب الی الله، خب نبود هم نبود ديگر حالا يک نفری برود عمداً يک غذايي بخورد که دهنش بماند، مثلاً خلوف هم بماند همچون چيزی ما نداريم لذا اطلاقات سواک به حال خودش محفوظ است، اصولاً نيازی هم نداريم بين اين دوتا دليل نسبت بسنجيم اصولاً نسبت سنجی دقت کرديد نکته­اش را چون تعارض فرع نسبت سنجی بين دو دليل است بين دو دليل تعارضی يا تزاحمی به قول متأخرين اصحاب نيست حالا اگر بگوييم مصداق خارجی تزاحمی نيست آن می­گويد خلوف اگر باشد اين طور اين هم می­گويد سواک زدن اين طور اين­ها ربطی به هم ندارند، مثل همان اطلاقاتی که گفت اطلاق قول رسول­الله اين راجع به اين قسمت بفرماييد، ديگر چيز ندارد، خيلی خوب اما اين تفصيل که بين عود رطب و يابس اين ديگر، ببينيد در جوی که الآن خوانديم در جو فقهی چه در کوفه چه در مدينه جو فقهی بر اين نبوده که بين رطب و يابس فرق است اين يک بحثی است حالا ديگر من خسته شدم يک نکته را امشب می­گويم بقيه نکته را فردا شب.

آن وقت يک،

س: عبارت چيز فرق گذاشته بين

ج: روايت ما داريم چرا

س: آن اصلاً نياز به روايت ندارد که ظاهراً تفصيل بين رطب و يابس

ج: چرا؟

س: چون رطب در واقع حامل يک رطوبت است از اين جهت می­گويد

س: اين­جا را تفصيلش را از استذکار خوانديم که اقوال مفصلی نقل کردند که گفتند همان­های قائل به جواز قائل به کراهت سواک رطب بودند

ج: قائل به کراهت نبود رخص للسواک

س: اول گفتيم که رخص بعد ديگر فرع جديد را ايشان شروع کرد و کان مالک يکره

ج: ها! يکره خيال کردم مالک يرخص

س: بله يکره

ج: خب يکره باشد اگر يکره چون می­گويند در آن زمان گاهی يکره به معنای يحرم بوده، اگر يحرم باشد يک حساب است اگر يکره به معنای مصطلح باشد يک حساب است الآن در روايات اصحاب ما اصلاً گفتند اين کار را نکند، لايستاک بعود الرطب، آن وقت اين می­خورد با حرمت و لذا عنوان باب هم در اين کتاب البته در اين کتاب در باب شانزده هم دارد ان الصائم يجوز له ان يتمزمز و يستنشق و يستاک اما يستاک را چون در يک روايت دارد، اين بابش مال مزمزه و استنشاق است باب هفده ان الصائم يجوز له ان يستاک بعد در اين­جا رواياتی را آورده که الآن نمی­خواهيم متعرض اين به اصطلاح بشويم و اوضاع روايات را شرح بدهيم زياد است در فقه الرضا دارد ببينيد به اين روايات سواک نظر دارد و احذر السواک بالرطب، و احذر السواک الرطب اين در صفحه دويست و شش­اش دارد، ليکن در صفحه دويست و دوازده­اش دارد و لابأس بالسواک للصائم يعنی البته کلمه احذر با کراهت هم می­خورد که مراد کراهت باشد يعنی با رطب جايز است اما مکروه است و اينی هم که ايشان نقل کرده از مالک به همين می­خورد که کراهت دارد اما حرام نيست

س: در مغنی عبارتش اين شکلی است

س: از بابی

س: ببخشيد جسارتاً و اختلفت الرواية عنه قبلش اسم احمد را آورده

ج: خب خودش مغنی حنبلی است ديگر نمی­خواهد عنه واختلفت الرواية يعنی

س: بله اين­جا بعد در مورد احمد است

ج: عرض کردم در اين کتاب مغنی می­گويد قال ابوعبدالله علمای ما خيال می­کنند که اين مراد امام صادق است ابوعبدالله کنيه احمد ابن حنبل هم هست، حواس­شان پرت نشود،

س: از باب ادخال رطوبت خارجيه است ديگر

ج: حالا عرض می­کنم اجازه بدهيد

س: اختلفت الرواية عنه فی التسوک بالعود الرطب فرويت عنه الکراهه و هو قول قتاده و فلان و فلان لانه مقرر بالسوامح لاحتمال ان يتحلل منه اجزاء الی حلقه فيفطره

ج: فيُفَطره

س: بله ان يتحلل منه اجزاء فيفطره و روی عنه

ج: نه ديگر، ببينيد تازه اشکالش چه است؟ اشکالش سر اين­که اين چون رطب است ممکن است اجزای خود سواک جدا بشود اين بخورد بحث رطوبتش نيست، دقت کرديد يعنی به عبارت اخری من هميشه عرض می­کنم وقتی يک مطلبی می­آيد آن نکته فنی­اش هم در نظر گرفته بشود، مثلاً اين نکته که اول صبح اشکال ندارد بعد از ظهر اشکال دارد اين بيشتر می­خورد که مسأله چه باشد؟ مسأله روايت باشد، معلوم شد که روايت نيست استظهار فقهی است نکته را دقت کرديد، چون اگر روايت بود بحث تعارض می­آيد، چون می­گويد ای ساعة من النهار احب، آن می­گويد نه بعد از ظهر نمی­شود اين­جا بحث تعارض مطرح، اما اگر استظهار فقهی شد يک کاری است يعنی به عبارت اخری در آن زمان از اين عبارت استظهار فقهی می­فهميدند در زمان ما ما الآن خود ما از اين روايت استحباب شرعی را در می­آوريم خيال می­کنيم مثلاً نص امام است نه اين اطلاقات خود ادله سواک است امام می­خواهند بفرمايند روايتی که در باب سواک است اطلاق دارد شامل روزه هم می­شود فرق نمی­کند روزه و غير روزه يک نواخت است باب رطبش هم نه به خاطر رطوبت است، به خاطر اين­که اجزای از خود سواک ممکن است تازه است، رطب يعنی تازه است قسمت­هايي جدا بشود نه به خاطر رطوبت اين دوتا نکته است يک دفعه به خاطر اين­که رطوبت است

س: سرخسی اين­ها را جدا کرده از هم می­گويد که و السواک الرطب و اليابس فيه سواء لقول ابن عباس لابأس للصائم ان يستاک بسوام الاخضر اين را

ج: اخضر همان رطب را گرفته،

س: ولی بعدش می­گويد و کذلک لابأس ان يُبله بالماء

ج: يَبله بالماء

س: يَبله بالماء الای فی رواية عن ابی يوسف انه کره ذلک لانه يجد منه حالا نوشته بداً فهو نظير الذوق، ذَوق و ادخال الماء فی فمه من غير حاجة اين دوتا را جدا آورده

ج: خب از آن طرف ادخال ماء يعنی اين نکته را دقت کنيد، همين نکته­ای که فرض کنيد ابويوسف، ايشان معاصر با امام صادق است، معاصر با امام کاظم است دقت کرديد حالا مشکل کار کجاست؟ حالا من امشب بگويم فردا شب توضيح، ما يک روايت واحده داريم، روايت واحده اين است که بله، روايت حلبی اين روايت در کافی آمده در کتاب تهذيب هم آمده، در کافی علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير آورده، که معلوم است کتاب ابن ابی عمير همين نسخه­ای که در قم بوده و مشهور بوده در کتاب تهذيب از محمد ابن علی ابن محبوب آورده اين را هم شرح­هايش را چندبار عرض کرديم، کتاب نوادرالمصنف يا مصنفين که شيخ طوسی منفرداً می­آورد، کلينی ازش نقل نمی­کند عن حماد که حماد ابن عثمان است، عن حلبی عبيدالله ابن علی حلبی عن ابی عبدالله عليه السلام قال سئلته عن الصائم أ يستاک او يستاک بالماء قال لابأس يا لا بأس به و قال لايستاک بالسواک الرطب، خيلی تعجب آور است با آب بگويد اشکال

س: با آب اشکال ندارد

ج: با سواک،

س: حالا اين عبارتی که ايشان خواندند

ج: اين آيا اشاره به اين است که رطب به خاطر اين­که اجزائش داخل دهان و اين به خاطر رطوبت است يا به خاطر اجزاء است اين يبله بالماء را دارد اين­جا

س: اين عبارتی که خواندند معنايش اين است که سواک اخضر غير از سواک رطب است

ج: همان است، يکی است، اخضر يعنی رطب،

س: آب دارد

س: مجموع همين شکلی است که و

ج: نووی به اصطلاح خيلی خوب نوشته، جلد چند است مجموعه

س: اين چاپی که من دارم جلد شش است، همين مال خودش است

ج: بله جلد شش مال خود نووی است، جلدهای يازده ده يازده مال پسر برادرش است اين چاپ جلد کارهايش خودش خيلی قشنگ نوشته نووی انصافاً يکی از شخصيت­هايي است که من خيلی به حالش چهل و پنج ساله فوتش است،

س:

24: 60

می­کند

ج: شافعی،

س: مجموع شرح

27: 60

ج: چهل و پنج سال خيلی است،

س: قال

29: 60

اذا استاک فلا

ج: ازدواج هم نکرد تا آخر عمر

س: همين است

ج: بله همين است سرش همين روشن شد هی گرفتار پايبند عيال

س: فاذا استاک فلا فرق بين السواک الرطب و اليابس بشرط ان يحترز عن ابتلاء شئ منه او من رطوبته

ج: منه يعنی اجزاء صغار، رطوبته يعنی رطب به دو معنی يکی تازه خود چوب تازه باشد يکی اين­که خيسش بکند، خيلی زحمت انصافاً هم انصافاً در قرن اول و دوم اين قدر حواسش جمع بوده اين عرض کردم نکته­اش اين شد که با آمدن بني اميه سياست چون دست ملوک پادشاهی افتاد ديگر مسائل فقهی را از دائره سياست خارج کردند اين نتيجه­اش اين شد که فقهاء بتوانند کار بکنند اين برای خودش يک چيز ديگر، اين مجال باز شد مقيد نشدند که خليفه چه فرموده، از تقيد اين­که خليفه چه فرمود خارج شدند لذا اين خيلی عجيب است در قرن اول و دوم، ابن عباس خب در قرن اول است سواک

34: 61

از همان اوائل اين توجه بود ليکن نکته را دقت بکنيد توجه به خاطر چه بود؟ اجزاء سواک يا رطوبت سواک، آن وقت اگر آن نکات روشن شد اين روايت هم شأنش روشن می­شود ببينيد يستاک بالماء قال لابأس و قال لايستاک بالسواک الرطب،

س: اين و قال يعنی که و قال

ج: قال زراره عن ابوعبدالله، حالا لطيفش چه است؟ لطيفش اين است که در کتاب تهذيب و استبصار ديگر اين­جا مرحوم کلينی ندارد

س: و قال ندارد

ج: نه مرحوم کلينی اين يکی را ندارد در تهذيب و استبصار از حسين ابن سعيد که عرض کردم کتاب ايشان جزو مصنفات بوده عن صفوان و باز در کتاب تهذيب از همين کتاب نوادرالمصنفين عن محمد ابن الحسين که ابن ابی الخطاب باشد عن صفوان ع ابن مسکان عن الحلبی، البته احتمالاً چون آن حلبی آن باشد گفتند اگر ابن مسکان از حلبی نقل کرده مرادش محمد است، روشن نشد آن يکی که مال عبيدالله است اين روشن نشد چون از عبيدالله نقل، حالا اين­جا اين طور است قال سئلت اباعبدالله عليه السلام أ يستاک الصائم بالماء و بالعود الرطب يجد طعمه قال لابأس خيلی عجيب است، اگر اين حلبی همان حلبی باشد خيلی عجيب است اگر عرض کردم گفته شده در رجال، يک وقتی هم خدا حفظش کند اين آقای که در دارالحديث هست آقای حاج شيخ، اين من گفتم اصلاً مقاله­ای هم تهيه کرد مجموع رواياتی که درش حلبی هست کجاها محمد است کجاها ابن مسکان عن الحلبی،

س: نووی

ج: بله، آقای شيخ است که کتاب محور نوشته

س:

32: 63

سرخه­ای

ج:

34: 63

سرخه­­ای آقای سرخه­ای يک مقاله­ای نوشته اما به نظرم چاپ نکرده شنيدم هم چاپ کرد به من داد ديدم آن را که آيا اين محمد حلبی است که در کتاب رجال آمده که، اگر دوتا باشند مسأله، و الا اگر يکی باشد خيلی عجيب است به هر حال يک نکته عجيب اين است که در دو کتاب بسيار مهم که در تنقيح احاديث ما در بغداد تأثيرگذار بودند اين دوتا روايت آمده يکی از کتاب ابن ابی عمير يکی از کتاب صفوان، گفت قد اختلفتما و انتما من

7: 64

به اصطلاح من اعلام بلديه، و انتما رئيسا بلديکما حالا اين خيلی عجيب است در دو نسخه­ای که ما الآن از بغداد از قرن دوم داريم در يکش دارد يستاک بالماء و بالعود الرطب يجد طعمه، معلوم می­شود احتمالاً اشکالش در عود رطب آن نبوده که ذراتش برود اين باز اشکال ديگر طعمش را بفهمد قال عليه­السلام لابأس به کلينی اين را نياورده، اينی­که فرمودي به متن حديث بر می­گردد اين را چه جوری؟ روشن شد حل اين مشکل، يک احتمال دارد که همان بحث­های رجالی بکنيم که اين حلبی ابن مسکان محمد است، آن حلبی حماد عبيدالله است بگوييم اصولاً دوتا، و الا يک روايت باشد يگر خيلی مشکل است آيا اين اختلاف حديث است يا اختلاف متن است؟ اگر حلبی­ها يکی باشند اختلاف متن اند، فرموديد ربطش چه است؟ ربط روشن شد آخر، صبر می­فرموديد ربطش روشن می­شد

س: ببخشيد اين­جا چون عبارت تهذيب ايشان در باب اين بوده،

18: 65

شيخ است، لابأس يستعمل السواک الرطب و اليابس فی اي الاوقات شاء من ليل او نهار، بعد شيخ اين متن روايت را آورده که اين­ها همه در ساعات است، ای ساعة من النهار احق، در يکی شان اين همينی که فرموديد هست، که سئلت اباعبدالله أ يستاک الصائم بالماء و العود الرطب يجد طعمه قال لابأس به بعد شيخ چندتا روايت ديگر باز آورده باز همه در مورد اي ساعة است بعد ايشان می­فرمايد که و قد روی اخبار فی کراهية السواک بالعود الرطب از اين­جا آن روايت را اصلاً بهش اشاره نمی­کنند از اين­جا روايت عود رطب را آوردند که يستاک الصائم و لايستاک بعود الرطب،

ج: لا که حمل بر کراهت نمی­شود الا به قرينه، آقا من ديگر خسته شدم،

س: به عنوان کراهت می­آورد، دوتا

ج: ديگر تتمه کلام ماند برای فردا وجهش هم روشن شد، پس فرمود فصل آخر آخرش آخرش بحث رفت

17: 66

ج: آخرش هم ربط.

دانلود فایل‌ها

WORD49KBدانلود
PDF205KBدانلود
MP319MBدانلود
برچسب ها: 1401-1402متن الحدیث
قبلی متن حدیث (جلسه77) سه‌شنبه 1402/06/28
بعدی متن حدیث (جلسه79) جمعه 1402/06/31

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

اصول فقه

فقه

حدیث