متن حدیث (جلسه72) پنجشنبه 1402/06/09
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعين، اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمة يا ارحمن الراحمين.
يکی از بحثهای که عرض کرديم در مناسبت بحثهایي که راجع به راه اثبات متن هست بحثی است که به عنوان زياده الثقه مطرح شد يعنی اگر فرض کنيم روايتی باشد که يک ثقه نقل کرده ثقه ديگر هم نقل کرده و زيادی دارد، آيا اين زيادة الثقه مقبول هست يا نه؟ در همين کتاب کفايه خطيب چهار، پنج وجه، پنج شش وجه نوشته بود و معلوم شد که اين بحث بر اثر ارزشی که در روايات دارد و درست هم هست انصافاً بحثش شبيه بحث مدرج که اشاره کرديم و تقطيع بر اثر بحث ارزشی که دارد به کتب اصول مثل همين کتاب زرکشی که ايشان چهارده وجه برايش نقل کرده و اضافه بر او عدهای تشقيق صور هم کردند که مثلاً ثقهاش چطور باشد مثلاً آن زيادی چطور باشد با اصول ديگر بسازد الی آخره ديگر اينها بحثها متعارف است در عالم آخوندی و معلوم میشود روی اين بحث خيلی کار کردند اصولاً به طور طبيعی غالباً بحثهايي که راجع به حديث است غالباً از قبيل قضايای حقيقيه است يعنی اين حديث اين حديث بايد بررسی بشود بحثهای که در اصول آوردند از قبيل ببخشيد خارجيه است، اينها حقيقيه است يعنی اين بحث را به عنوان يک بحث کلی هم مطرح کردند نه اينکه مثلاً فلان حديث زيادیاش چه کار کني، اگر فلان حديث و فلان حديث باشد، اين در محدوده حديث است اما وقتی در علم اصول آمد يعنی به عنوان قاعده عامه مطرح میشود يعنی يک بحث کبروی است چون عرض کرديم اولاً توضيح داديم کراراً مراراً چون خيلی تأثير دارد بحثهای حديثی و شناخت حديث و سند حديث و اين قسمتها اينها در اجتهاد دخيل نبود تا ميانههای قرن دوم، اصولاً در اجتهاد همان احکامی که در شريعت معروف بود تفريعات آن، قياس آن اين به اصطلاح متعارف بود، بعد از اينکه در ميانه قرن دوم يواش يواش مباحث سند و اينها آمد اينها دخيل در اجتهاد شد يعنی مسائل سند و عرض کرديم که اهل سنت غالباً فقهای بزرگشان حديث شناس هم هستند، چون يک رکن فقه حديث بود، يک رکن حديث هم شناخت سند و اسانيد و اين قسمتها بود يعنی يک تعبيری بود که اين تأثيرگذار بود لذا از وقتی که اين اجتهاد به اين معنی در بين ما هم اجتهاد اصطلاحاً همين است، در اول اجتهاد به معنای همان تفريع و فقه تفريعی و قياس و اينها بود و لذا در بين اصحاب ما در اول اجتهاد به شدت ممنوع بود اينکه آقای بروجردی فرمودند قياس و اجتهاد در آن زمان حتی شامل اخذ به اطلاق يا عموم هم میشد اين مطلب ايشان درست است اصلاً صحيح است،
س: اين تعبير اجتهد رأی است
ج: بله آقا؟
س: اينکه هست که گفته اجتهد رأی
ج: بله، اجتهد رأيي را در مثل همين مثل عمر و اينها هم آوردند
س: کيف تصنع، اجتهد رأيي و لا عالو
ج: اين قصهای مال همان مردک يمن فرستادند پيغمبر ادعا کردند که کيف قال آخذ بکتاب الله فرمود اگر در کتاب الله نباشد، فرمود به قول رسول الله، اگر نباشد اجتهد رأی اين در همين مردکی که يمن رفته اسم خوبی دارد اسمش، بله اسمش
س: معاذ
ج: معاذ، معاذ ابن جبل، آثار آلزايمر در اينجا، اين قصه مال معاذ ابن جبل است و بالاتفاق هم حديث ضعيف است، يعنی اين حديث اجتهد رأي حالا نمیخواستيم وارد بحث بشويم بالاتفاق ضعيف است کسی درش بحث ندارد که اين حديث ضعيف است چون دارد عن جماعة عن اناس من اهل يمن، اصلاً اسم برده نشده که که هستند؟ کهها بودند؟ مرسل است حديث و فکر میکنم قبل از ارسال هم يک مشکل ديگر هم دارد يعنی فقط به ارسال نيست، اگر سندش را بياوريد حالا میگويم هی شاخه به شاخه داريم میرويم، حالا باشد يک سفر ديگر، علی ای به هر حال اين مشکل دارد اين حديث، با اينکه ذکر کردند خب خودشان هم گفتند ديگر ليکن بعدها يک وقت اين اجتهاد دربين اصحاب ما ممنوع بود اما اخذ الآن اجتهادی که ما الآن داريم عدهای خب از اين اخباریها میگويند اجتهاد در روايات ممنوع است و اينها اين مراد از اجتهاد آن يکی است يعنی تفريعات جاهايي که نص نيست جای ديگر قياس بگيرند، مثلاً استحساس بکنند اينها مراد بود اما اخذ به عموم نه، يک روايتی هست که خيلی معروف است مال عبدالله ابن بکير، میخواهيد بياوريد آن روايت، قلت فی الرواية اذا کان بينهما زوج، فقال عبدالله ابن بکير لا فرق ان يکون بينهما زوج اما لا؟ قال أ فی هذا رواية قال لا؟ هذا رأی رأی فقال لا، لا نأخذ بالرأی چه است؟ تعبير ديگر هم دارد اضافه بر اين، آن وقت اين بحث را در آوردند که عبدالله ابن بکير قائل به رأی و اجتهاد و اينها بوده، قياس بوده و اينها بوده ديگر آن مسأله چون خيلی لطيف است آن مسأله در باب طلاق است، هذا ما رزق الله من الرأی تعبير رأی،
س: همان اجتهاد آن دوره است
ج: نه اين آن نيست، اجتهاد زمان ماست،
س: اجتهاد زمان ما
ج: ما روايت يک کم مغلق است
س: بله
ج: اين احتياج به شرح دارد که من بنشينم يکی دو روز در يک روز، يکی دو روز زمينه روايت را چون اين در باب طلاق و طلاق عدی، و سه طلاقه کی میشود؟ چطور اين يک مشکلاتی دارد اصلاً در همان قديمش مشکل دارد نه جديدش من بايد آنها را شرح بدهم در حقيقت حق با ابن بکير است اين عموم است من اثباتش کردم البته مرحوم آقای ابطحی در اين تاريخ آل زراره وارد بحث فقهی اينجا شدند در ذيلش هذا مما رزقه الله من الرأی، ليکن نه خيلی موفق نبوده،
س: ارجاعش را بگويم کافی جلد شش صفحه هفتاد و هفت، چندتا نقل در کافی هست،
ج: از طريق واقفيه هم هست بفرماييد
س: يکش میگويد فقال
ج: از اولش سند بخوانيد ديگر حالا خواندی همهاش را بخوانيد
س: تاريخ آل زراره دارد آقای ابطحی
ج: تاريخ آل زراره
س: همان شرح نجاشی را هم بفرماييد
ج: نه نه تاريخ آل زراره چاپ کردند، جداگانه نديديد شما؟
س: نديدم
ج: عجيب است همان مال ابوغالب زراری را ايشان چاپ کردند البته بعد آقای جلالی رفيق ما، تحقيق قشنگی کرده، حروفش هم زيبا جايزه هم گرفته به عنوان کتابی، اما
س: بله آقای ابطحی هم قبلاً چاپ کرده
ج: دارم من هردو را داريم تاريخ آل زراره ابن اعين آقای ابطحی به اين اسم، آن وقت در آخرش که بحث عبدالله ابن بکير و اينهاست و ايشان متهم به رأی است ايشان آورده سعی کرده يک تفسير فقهی هم بدهد، آن مطلب خيلی پيچيدهتر از اين است که ايشان نوشتند آن را اگر من بخواهيم همين الآن صحبت کنم دو سه جلسه بايد فقط بحث فقهی بکنم، سابقههای فقهی را بررسی کنيم و حق با عبدالله ابن بکير است انصافاً اصحاب ما حمله کردند به عبدالله ابن بکير که ايشان قائل به رأی و قياس بوده، اين رأی در اينجا همانی که آقای بروجردی تنبه فرمودند انصافاً مرحوم آقای بروجردی در اين قسمتهای تاريخ و زندگی کردن با تاريخ خيلی موفق بودند يعنی انصافاً در حد اين نبود که تاريخ را بخوانند کانما خودشان
س:
53: 7
صائب است
ج: نه اصلاً کانما خودشان دارند زندگی میکنند باش اين خيلی مسأله مهمی است بله بياوريد حالا شما اين در حقيقت اخذ به عموم کرده به اطلاق کرده نه عموم اخذ به اطلاق کرده، و حق با عبدالله ابن بکير است مشکل ندارد، اما آن زمان اخذ به اطلاق را همان جور که آقای بروجردی تنبه رأی و اجتهاد میدانستند میگفتند بايد نصی بيايد، به عموم نمیشود يا به اطلاق نمیشد تمسک کرد، در حقيقت عبدالله ابن بکير هذا ما رزق الله خوب تعبيری هم کرده يعنی اخذ به عموم و اخذ به اطلاق اين اشکال ندارد چه اشکال دارد فرموده شامل بشود نمیخواهد حالا درش بينهما نصی بيايد که اذا لم يکن زوج، احکام کلی ديگری دارد که شامل اين میشود زوج باشد يا نباشد، حالا بخوان روايت را ديگر حالا
س: بعد چون گفتيد کلمه تصحيح بشود در قصهای معاذ عن رجال من اهل حمس يا عن رجال من اصحابه،
ج: عن اناس من اصحابه
س: او اناس من، اهل حمس من اصحاب، اين تعابير در همه سندها دارد همهاش هم يک رجال
ج: اما من به نظرم من اناس، آن اولاً اناس اناس من اصحابه، يا من اهل اليمن من يمن خيال میکردم، حمس
س: هم رجال داشت هم اناس
ج: من در ذهنم اناس بود الآن، چون خيلی مقيد به متن هستم در ذهنم اناس بود
س: آخر بعداً ارجاع داده بشود
ج: بله،
س: اين در کافی، در جلد شش، در چاپ چيز، من چاپ دارالحديث میخوانم ولی در چاپ آقای غفاری جلد شش، ابواب طلاق باب مايهدم الطلاق و مالايهدم، روايت اول از معلی ابن خنيس عن ابی عبدالله آورده
ج: الی آخر نه ديگر چون بخواهيم شرح روايت بدهيم طول میکشد اين بعدش از يک چيز است از واقفيه هم هست
س: مال دومی هم از معلی ابن خنيس عن ابیعبدالله منتهی در ذيلش اضافه شده و کان ابن بکير و اصحابه يقولون هذا فاخبرنی عبدالله ابن مغيره قال قلت له من اين هذا قال قلت من قبل روايت رفاعه، اين روايت دوم است، روايت سوم اين شکلی میشود عن رفاعه عن ابی عبدالله
ج: اين همان روايت رفاعه است ديگر
س: بله، آن وقت بعد تکه روايت نقل کرد بخوانم همهاش را
ج: نه اين گفته عبدالله ابن مغيره بايد قبلش را ببينی که است ابراهيم ابن هاشم است که است قبلش؟
س: اينجاست که بحث رأی شروع میشود
ج: میدانم بالاخره کلينی که از عبدالله ابن مغيره نقل نمیکند
س: نه نه راوی آخر، اخير است حميد ابن زياد است
ج: میگفتند واقفيه است در ذهنم بود خيلی فراموش نکردم حميد ابن زياد عن ابن سماعه، حسن ابن محمد ابن سماعه در ذهنم بود حديث از طريق واقفيه
س: آنجا حميد ابن زياد عبيدالله ابن احمد است عن ابن ابی عمير روايت دوم، روايت سوم که همين بحث رأی هست همين که فرموديد، حميد ابن زياد عن ابن سماعه
ج: البته عبيدالله ابن احمد، ايشان عبيدالله ابن احمد نهيکی ضبط کلمهاش ولو به صيغه مثل نُهيک نوشته میشود نَهيکی بسيار مرد بزرگواری است از نسخ بسيار معروف کتاب ابن ابی عمير نسخه ايشان است که در قم هم آمده، گاهی هم عن نهيکی عن النهيکی يا عبيدالله ابن احمد ابن نهيک، اسمش نهيک هم هست حالا شايد هم اسم فارسی باشد نهيک علی ای حال ايشان از اجلاست، حميد ابن زياد از اين نسخه ابن ابی عمير نقل کرده نسخه نهيکی اصلاً اين نسخه در قم هم بوده غير از اينکه حالا اينجا کلينی آورده اصولاً من عرض کردم روايات حميد ابن زياد در مصادر ما آنچه که در کلينی است منفردات ايشان است يعنی مرحوم صدوق از اين واقفیها نقل نکرده از ايشان و از ابن سماعه استاد ايشان مرحوم صدوق نقل نکرده کلينی به عراق آمده، عمده نجف کربلا، چون اين حميد ابن زياد که واقفی است اين آخرين شخصيت علمی واقفیهاست ما بعد از ايشان ديگر نمیشناسيم،
س:
50: 11
ج: سه صد و ده، وفاتش احتمال حرکت واقفی به عنوان يک حرکت علمی سه صد و ده از بين رفته اين هم تاريخ، من چون خيلی مقيد هستم به ضبط تاريخ ديگر بعد از اين ما نداريم، يک شخصيت علمی مثل حميد ابن زياد ايشان را میگويند خواب ديد که در کربلا فوت میکند لذا از کوفه منتقل شد به کربلا، نينوا همانجا ماند تا فوت کرد، در خواب ديده بود که حرم سيدالشهداء میآيد به نينوا و آنجا فوت میکند ايشان خيلی مشکل ندارد مشکل آن حسن ابن محمد ابن سماعه که بعد از ايشان است آن وقت آنچه که ما در کتب اربعه داريم الآن کتاب کافی است که مستقيم از حميد نقل میکند صدوق ندارد، شيخ طوسی هم از کافی نقل میکند هم خودش مستقلاً از حميد نقل میکند و شيخ طوسی هم از کافی از حسن ابن محمد ابن سماعه نقل میکند هم مستقيماً از حسن نقل میکند حالا مال حميد برايم شبهه شد مال حسن يقينی است، از حسن، آن وقت حسن مشکلش اين است که نجاشی میگويد کان يعاند فی الوقف، اين بعض دوستان ما در بحث صحبت کرديم گفتند خب چرا کلينی از ايشان نقل؟ اصطلاح يعاند کسانی بودند که بلا نسبت به حضرت رضا اهانت میکردند، چون اينها دو طائفه بودند واقفه يکی میگفتند موسی ابن جعفر زنده است ليکن حضرت رضا اشتباه میکند، حضرت رضا مرد بزرگوار فقيه عالم جليل از اهل بيت ليکن اشتباه کرده میگويد پدرم فوت کرده دقت کرديد يک عدهای آن طرف حالا که من نمیخواهم، لسانم لايتجرأ اهانت به حضرت رضا میکردند، و طبعاً هم به حضرت جواد يعنی به ائمه بعد از موسی ابن جعفر اصطلاحاً به اينها میگفتند معاند در وقف اين مشکل واقعاً هم من هم خيلی اين جوری میشود وقتی اين عبارت را میخوانم و بعد روايتش در کافی باشد يا در تهذيب؟ تهذيب اضافه بر کافی خودش هم آورده يعنی اضافه بر او، چون مرد فقيهی است مرد ملايي است ديگر خيلی مرد ملايي است خود حميد هم مرد ملايي است، بله آقا
س: در گفتارشان که ثقه بودند،
ج: ثقه بودند اما آدم يک جورش میشود ديگر کسی بخواهد به امام رضا، يک کسی بخواهد به امام رضا اهانت کند، به يک مرجع اهانت بکند بدمان میآيد حالا چه رسد به امام رضا،
س: تنها که امام رضا نبود
ج: بله به امام رضا بخواهد
س:
12: 14
ج: غرض انصافش ديگر مسأله امامت يک جور ديگری است بين شيعه ديگر فرق میکند مثل راوی و فقيه و اينها نيست ديگر بخواهد به امام اهانت بکند آدم يک جورش میشود انصافاً من که هر وقت يک نکتهای را میبينم يک جورم میشود حالا اصحاب عمل هم بهش میکنند اما انصافاً آدم يک جورش میشود و يک مقداری رواياتی که ما الآن از ابن ابی عمير داريم از همين راه است، حميد از ابن سماعه عن ابن ابی عمير و غالباً هم نمیگويد ابن ابی عمير میگويد محمد ابن زياد، ديدم بعضی از آقايون که به قول خودشان رجال میخواهند کار بکنند گفتند مجهول است، نه محمد ابن زياد در اينجا ابن ابی عمير است نمیدانم حالا چرا واقفيه اسم خودش را میبردند، ابوعمير اسم پدرش است، کنيه پدرش است اسمش زياد است، اسم پدر ايشان زياد است اين روايت، آن وقت اين روايتی که میگويد امام حسن پنجتا زن طلاق داد منحصر از اينجاست از کلينی از اينجاست، حالا شاهد و اين من منشأ يک مقدار شذوذ آراء آقای خويي است چون آقای خويي اين را درست میدانند دقت کرديد،
س: صحيحه میداند
ج: صحيح میداند اصحاب هم عمل نکردند چون ايشان گفته چون موثق است اين هم موثق است به اصطلاح موثق است يعنی معتبر میداند روشن شد من حالا که يک صحبتی میکنيم همه را گفت حل و ربط تاريخیاش را هم بگويم، يک مقدار از شذوذ آراء آقای خويي مال اين است رواياتی است که از حميد ابن زياد از ابن سماعه آمده و يکی از روات مهم ابن ابی عمير هم فعلاً ايشان است يعنی فعلاً در آثار ما ايشان زياد دارد از ابن ابی عمير، همينجا هم مثلی که ابن ابی عمير گفته؟ نيست؟
س: اصل آن حديث دوم ابن ابی عمير بود
ج: ليکن نهيکی، نهيکی از شيعه است اهل بغداد است شيعه است ايشان مشکل ندارد،
س: اينجا به همين مقدار اکتفاء کرده که ابن بکير و اصحابش اين را گفتند از قبل روايت رفاعه بعد در روايت سوم سند انگار متفاوت میشود میرود به سماعه، حميد ابن زياد عن ابن سماعه عن محمد ابن زياد
ج: همين ابن ابی عمير
س: قبلی ابن ابی عمير بود چون ابن سماعه نبود اينجا
ج: نهيکی که بود گفت ابن ابی عمير نمیدانم چه است؟ حالا اين البته داريم که ابن سماعه است و ابن ابی عمير اما کم است، بيشترها میديديم حالا مثلاً يک رمزی بود بين واقفيه و غير، آخر گاهی اوقات میدانيد يک مطلب غير طبيعی رمز میشود شما نمیدانيم مطلع هستيد در کربلا بعد از ظهور شيخ احمد احصای بعد مخصوصاً سيد کاظم رشتی، آن سيد کاظم جدا کرد آن وقت رمز شد بين شيخيه و غير شيخيه، غير شيخيه بالاتر از سيدالشهداء زيارت میکردند، شيخيه پايين پا را زيارت میکردند مقابل شهداء، هر کسی آن ور زيارت میکرد از شيخيه بود، هر کسی اين ور، حتی در کتابهای که آن زمان نوشته نوشته البالا سريه من البالا سريه اصلاً تعبير البالاسريه، آن يکی را نوشتند پشت سريه، البته شايد حالا شما تعجب بکنيد که حالا زيارت خودش مستحب است اين منشأ انشقاق فرقيه نمیشود مذهبی نمیشد اما اين شد در کربلا از سال هزار و دويست و چهل و يک که شيخ احمد فوت کرد تا هزار و دويست و پنجاه و نه که سيدکاظم رشتی فوت کرد، سيدکاظم خيلی شيخيه را جدا کرد اصل جدا شدن شيخيه از بقيه از زمان سيدکاظم بود، آدم ناصالحی هم هست انصافاً، سيدکاظم رشتی با شيخ احمد خيلی فرق دارد، شيخ احمد قابل قياس با ايشان نيست، بله
ج: ضبط هم میشود حالا
س: علی محمد شاگرد سيدکاظم است
ج: علی محمد هم شاگردش است علی محمد،
س: علی محمد
ج: البته بين ماها معروف است سيدعلی محمد باب خدا رحمت کند آقای بجنوردی بزرگ رحمة الله عليه در خراسان اگر کسی میگفت سيد میگفتند اين بابويه، بين ما اين ور میگفت ما بهش میگفتيم ميرزا علی محمد باب، اصلاً علامت اينکه بابی و غير بابی به اين بود اگر کسی میگفت سيدعلی محمد حالا معروف به سيدعلی محمد باب است ماها هم ديگر من از آن زمان در ذهنم بوده ديگر سيد بهش نمیگوييم خدا رحمت کند آقای بجنوردی میفرمود که اگر کسی میگفت، میگويم الآن که نشنيدم الآن که زياد مینويسند سيدعلی محمد باب، ايشان میفرمود ايشان نقل میکند مثلاً مال حدود صد سالی قبل ايشان هزار و سه صد و سی به مشهد آمدند هزار و سه صد و چهل و سه بعد از سيزده سال هم از مشهد درآمدند ايشان از آن زمان مشهد نقل میکنند، بله
س:
39: 18
ج: بله، میگويد ايشان سيد نبود ايشان مدعی بود که سيد نبود علی محمد باب، ميرزا علی محمدباب میگفت بیخود بهش میگفتند سيد،
س: مراجعه کردم در ذريعه يک از کتاب شيخيه به نام رسالة فی البداء بعد میگويند که و يطعن علی البالاسريه فی رسالته کثيريه،
س: بالاسريه
ج: بالا سريه،
س: ريشه غير چيز مبالغه
ج: بالاسریها يعنی شيعههای خودمان، نشنيديد اين اصطلاح را البالاسريه، نه حالا لطيفش به عربی رفتن است، نه عربی، البالاسريه و الپشت سريه،
س: خودش يک معماست،
س: آری ديگر
س: نه خب اين بالاسريه که
ج: بل پشت سريه اصلاً پشت چاپ میکند با اينکه عربی پی ندارد و الپشت سريه، پشت
س: اينجا پی را نمیزند لذا احتمالاً
ج: آری، البالاسريه من میخواستم اين اصطلاح را هم بگويم چون متن که اين مراد اين است يک چيزی مستحبی منشأ
س: چه فرموديد اسم کتاب را
س: بداء
س: بداء
ج: فيه طعن علی البالاسريه اين را از شيخيهها نوشته بر طعن بر متشرعه به قول معروف اين شيخيه حالا به هر حال اين حالا آيا واقعاً من هنوز هم نمیدانم نديدم کسی متنبه شده باشد اين رمز بود که واقفیها به آن میگفتند محمد ابن زياد، شيعهها میگفتند ابن ابی عمير، حالا شما اينجا نگاه کنيد آنی که شيعه است میگويد ابن ابی عمير اينی که واقفی است میگويد محمد ابن زياد، اين همان است ليکن يک عدهای ديدم بعضیها اسم نمیبرم ديگر چاپ هم کردند گفتند و السند مجهول اين محمد ابن زياد را نشناختند اين ابن ابی عمير است بفرماييد آقا و اين مشکل هم روشن شد يک مقدار از مشکلات کسانی قائل به خبر ثقه هستند همين است چون اين دو نفر واقفی هستند مثل علامه عمل نمیکنند، علامه رحمه الله به خبرموثق عمل نمیکند، علامه صاحب مدارک ليکن چون آقای خويي به موثق، اصلاً به موثق در حقيقت عمل میکند نکتهاش در سر عدالت و اينها نيست در سر وثاقت است لذا اين خبرها را ايشان عمل میکردند و اين خبرها درش شذوذ دارد يعنی اصحاب ما بهش عمل نکردند بعضیها، ايشان هم عمل میکنند خلافاً للمشهور البته اين را هم بايد قبول کرد خود مرحوم عبدالله ابن مغيره هم شرح دادم سابقاً ديگر حالا اينجا حالش را نداريم بحثهای رجالی است ظاهراً يک نوع شذوذ دارد فکر میکنم شبيه همين آقاي خويي زمان ماست، بسيار مرد بزرگوار جزو اصحاب اجماع است، به تعبير نجاشی ثقه ثقه، لايعدل به احد فی فقهه و رأيه، فوق العاده جليل القدر است ليکن شاذ است، نمیدانم حالا چرا شاذ است آنش ديگر عنی حديث را قبول میکند احاديث شاذه را هم قبول میکند بفرماييد ديگر حالا حال شرح شذوذ حديث ايشان را نداريم بفرماييد،
س: محمد ابن زياد صفار عن رفاعه عن ابیعبدالله عليهالسلام قال سئلت عن رجل قال
30: 21
امرأته حتی بانت و
32: 21
عدتها ثم تزوج زوجاً آخر فطلقها ايضا ثم تزوجها زوج الاول أ يهدم ذلک الطلاق الاول قال نعم، قال ابن سماعه و کان ابن بکير يقول المطلقه اذا طلقها زوجها ثم ترکها حتی تبين ثم تزوجها فانما يعدم علی طلاق مستأنف قال و ذکرها حسين ابن هاشم
ج: اين هم از واقفیهاست، حسين ابن هاشم قال قلت له اينجا اين من، البته اين روشن شد اين مراد اجمالاً اين يک شرحی دارد البته اين صدر و ذيلش يک کمی شرح میخواهد اجمالش اين بود که اين در زمان امام صادق عدهای اين حيله اين را به کار بردند مرحوم جد ما هم در وسيله دارد که ربما يصنع بعضهم اين جوری میکردند يک کسی مثلاً يک خانمی میگرفت فرض کنيم مثلاً متعة به مقدار مثلاً يک روز يا مثلاً پنج سال بعد اين را طلاق، مدت را میبخشيد
س: تمام میشد بله
ج: نه میبخشيد بعد يک دومی میگرفت دوم میگرفت
س: زوجه
ج: بعد دوم میگرفت به عنوان اين که بعد میآمد باز خود اولی میگرفت میگفت که اين که آمد در وسط گرفت ديگر عده تمام شد، يهدم الطلاق، اين هدم میکند در روايات ما آمده که نمیشود، اين اگر خودش شخص اول دخول کرده باشد بايد عده را نگهدارد يعنی عده بايد بماند مجرد اينکه بعد از طلاق شد کافی نيست بعد از هبه مدت شد کافی نيست اين يهدم، امام میفرمايد اذا بانت منه يهدم، يعنی اگر عدهاش گذشت، اگر زمان عده گذشت اشکال ندارد اما اگر زمان عده نگذشت نه، حالا اين يک شرحی دارد و اين متأسفانه اين آقای مرحوم جد ما تصادفاً در وسيله هم دارد و اين اصلاً در آن زمان ظاهراً بعضی از شيعيان در کوفه انجام میدادند، اين چون ديگر شرح تاريخی و اينها که آيا مراد اين روايت اين است يا اين نيست؟ احتياج به توضيح دارد بفرماييد آقا،
س: در هر صورت بله بعد میگويد قال ببخشيد قال و ذکره حسين ابن هاشم انه سئل
52: 23
عنها فاجابها بهذا الجواب فقال له سمعت فی هذا شيئاً فقال رواية رفاعه، فقال ان رفاعة روی اذا دخل بينهما زوج،
ج: رفاعه گفت بعد تزوج زوجاً آخر اين نکته
س: فقال زوج و غير زوج عندی سواء فقلت سمعت فی هذه شيئاً فقال لا، هذا مما رزق الله عز و جل من الرأی
ج: اين اخذ به اطلاق است
س: و قال ابن سماعه و ليس نأخذ بقول ابن بکير فان الرواية اذا کان بينهما زوج، اين نشان میدهد که مذهب واقفيه هم دقيقاً اخذ به روايت بوده، آخر چون يک عبارتی هست خذوا ماروا و ذروا ما رأوا، اينها خيال میکردند مثلاً واقفيه عمل به رأی میکردند اين شاهد است که عمل به رأی نمیکردند،
س: روايت است
ج: حتی اينجا با اينکه اطلاق است قبول نکردند، ابن سماعه که فقيهشان است میگويد ليس نأخذ بهذا الرأی لانا نأخذ بماجاء فی الرواية لذا آن عبارت بايد يک معنايي برايش بشود، خذوا ما رووا ذروا ما رأوا بايد معنای ديگر بشود، چون آنها اهل رأی نبودند لذا گفتند مراد از رأوا يعنی مذهب واقفی، اين که خلاف ظاهر است مذهب واقفی که خلافی،
س: اين مذهبی است که بايد برود کنار،
ج: بايد برود آن که هيچ آن بحث ندارد، خذوا ما رأوا با آن، اين يک نکته فنی دارد، اين عبارتی که خيلی مشهور است احتياج به نکته فنی دارد اصولاً واقفيه قائل به رأی نبودند که امام بفرمايند به رأيشان عمل نکنيد، ليکن به روايت شان عمل بکنيد، اصلاً تصريح دارد که لسنا نأخذ بهذا اين ابن سماعه که بزرگ واقفي، خيلی خوب، بله آقا؟
37: 25
طولانی دارد، خلاصهای
ج: طولانی دارد به قول ايشان،
س: خلاصه ندارد
ج: خلاصه ندارد اين يکی بی خلاصه است علی ای حال
س: در مباحث فهرستی انشاءالله
ج: مباحث فهرستی انشاءالله تعالی حواله به
س: بعد در حديث چهارم هم محمد ابن ابی عبدالله عن محمد ابن حکيم عن عبدالله ابن مغيره
ج: محمد ابن ابی عبدالله همينی است که به اصطلاح محمد ابن جعفر هم بهش میگويند، احتمال هم دارد که اينجا مرادش همين ابن بوته باشد که ليکن خلاف ظاهر است محمد ابن جعفر اسدی، ايشان از بنی اسد است و عربی صميم است ايشان از کوفه به عنوان نشر دعوت تشيع میآيد به ری و لذا تقريباً محرمانه زندگی میکرد محمد ابن جعفر اسدی يک نوع حالت محرمانه داشت آن وقت از قم يک عدهای اينی که از قمیها مثلاً مشايخی، مثلاً طلبههای عادی مثلاً بگوييم آمدند پيش ايشان از ايشان اخذ کردند ظاهراً نکتهاش اين بوده اين زيارت معروف جامعه را هم ايشان نقل میکند، شيخ صدوق از دو سه نفر نقل میکند که همه ظاهراً طلبههای عادی هستند جزو مشايخ معروف نيستند، ظاهراً مشايخ معروف خيلی با اين تماس نداشتند، طلبههای عادی آمدند ری از قم آمدند ری از ايشان اخذ حديث کردند، کلينی هم از ايشان نقل میکند، که نشان میدهد احتمالاً کلينی شايد در حال تستر و خفيه از ايشان نقل کرده ايشان اسمش محمد ابن ابی عبدالله است ليکن معروفتر محمد ابن جعفر الاسدی جعفر کنيهاش ابوعبدالله است اين محمد ابن ابوعبدالله و محمد ابن جعفر يکی است بفرماييد،
س: اين خلاصه باز دوباره همان داستانه اين دفعه بين عبدالله ابن مغيره و عبدالله ابن بکير سر اينکه توضيح میدهد، چرا؟ اين چيزها، آخرش هم میگويد که هذا ممارزق الله هذا ممارزق الله، اين رأی ندارد در اين روايت،
ج: خب بخوان سند را محمد ابن، معاويه ابن حکيم از
س: متن مانده
س: متن مانده
س: متنش طولانی است آخر
ج: نه سند بعد از معاويه ابن حکيم که است؟
س: عن عبدالله ابن مغيره قال سئلت عبدالله ابن بکير
ج: البته از نسخه معروف ابن مغيره نيست عبدالله نيست آن نسخه اول معروفتر است مال مرحوم ابن ابی عمير معروفتر است بعدش،
س: تمام شد ديگر
ج: اين تمام شد،
س: بله
ج: نه ديگر حديث در آن باب نيست،
س: نه ديگر حديث نيست اين حديث پنجم است
ج: علی ای به هر حال حالا خيلی وارد اين بحث چون الآن نمیخواهيم آنچه که الآن به ذهن ما میرسد اين است که اين مطلب ابتداءً در مباحث حديثی مطرح شد، احتمالاً شبيه قضيه خارجيه بوده مثلاً اين مورد اين مورد زيادی داشته چه کار بکنيم؟ اما بعدها چون مسأله تأثيرگذار بوده اين نشان میدهد چقدر مسأله، اين که ما مطرح کرديم زياة الثقه شما اول خيال کرديد، مثل اين بحث جزئی است اين قدر تأثيرگذار بوده که رفته در اصول، چون عرض کرديم اصول عبارت از اين بود بعد از اينکه اين فقيه شکل گرفت در قرن نهم به اين معنی با حديث و اينها بعد در فکر افتادند که يک قواعد کلی راپيدا بکنند که در اکثر از مسأله تأثيرگذار باشد اين را اسمش را جدا کردند شد اصول فقه اصول اين جوری جدا شد، لذا اصول اصولاً بعد از فقه جدا شد، اصولاً بعد از فقه به اصطلاح که به اصطلاح اجتهادی زمان ما بعد از اين فقه نه اجتهادی زمان صحابه، اجتهادی زمان، بله در بحث قياس وقتی وارد شدند اجتهادی زمان صحابه هم مطرح شد، اصولاً ما عرض کرديم آنچه که در زمان صحابه در اصول مطرح شده اينها جزو منابع تشريع هستند، مصادر تشريع اند، مثلاً اجماع، اجماع جزء مصادر تشريع، مثل کتاب است، مثل سنت است قياس مثل کتاب است، مثل سنت است، اما آنچه که از قرن دوم نيمههای دوم قرن دوم مطرح شد جزو ادله احکام هستند جزو امارات هستند، جزو حجج هستند اين دوتا با همديگر فرق، مثلاً در ميان شيعه اجماع جزو حجج است، در ميان اهل سنت، اجماع جزو مصادر است اين دوتا با همديگر خيلی فرق میکنند در ادله شيعه اگر اجماعی شد کشف قول امام باش میکنند، دقت کرديد، شأنش شأن طريقيت و دليليت است اما در ميان اهل سنت اجماع خودش مصدر است و لذا حکم الهی را با اجماع بر میدارند اصلاً بحث سر همين بود، که اگر اجماع شد مثلاً فرض کنيد بحث اراضی خراجي وقتی عمر نظر آنها را جمع کرد آمد اعلام کرد، اين اصلاً اينها ذهنشان اين بود که انسان در جنگ هرچه میگيرد اين غنيمت است، حالا میخواهد زمين باشد، میخواهد گاو باشد میخواهد طلا باشد، اينها آمدند گفتند صحابه که نه، اگر غير منقول باشد اين غنيمت نيست، اين را تقسيم نکنيم اگر زمين گرفتيم زمين را تقسيم نکنيم چه کارش بکنيم بگذاريم در بيتالمال، اجاره بدهيم پولش را به اصطلاح خراجی، خراج در لغت عرب درآمدزا، زمينهايي درآمدزا اراضی خراجيه يعنی زمينهای درآمدزا اين را هم دليلش و لذا بحضیها مثل ابن حزم منکر هستند اراضی خراجيه را اين هم يک شرحی دارد خودش اراضی خراجيه اينها هم ايشان میگويد نه، مثل بقيه چيزها غنائيم بايد تقسيم بشود، فرق نمیکند، فرقی در اين جهت ندارد، میگويند عمر هم وقتی مطرح کرد مثل طلحه يا زبير، سعد ابن ابی وقاص اينها میگفتند تقسيم بشود، چون اينها شرکت کردند در جنگ گرفته بودند، سعد ابن ابی وقاص که فاتح عراق است زمين عراق هم تا حالا تا آن وقت در حجاز نظير نداشت از جنوب که وارد خليج میشود تا بالای بغداد کلاً درخت بود بعد هم دوتا جوب پرآب، آنجا اصلاً الآنش هم نمیدانيد مطلع هستيد در کل سعودی نهر ندارند
س: بله
ج: سعودی دو برابر ايران است حجمش، سه مليون کيلومتر مربع است عراق کلاً به اندازه استان خراسان يک چيزی کوچکتر است، خراسان سابق،
س: بله
ج: دوتا نهر پر آب نهصد و سی کيلومتر از شمال عراق تا جنوب همچون چيزی در حجاز نبود الآنش هم نيست، نه اينکه آن وقت نبود الآنش هم نيست چنين چيزی به اين ثروت و اين همه درخت اصلاً در آنجا نبود، در سال هزار و نهصد و هفتاد و دو بود، هفتاد و سه ميلادی يک مجلهای در کويت به نام العربی صادر میشد ادعايش اين بود که ظاهراً علی ماببالی در تمام دنيا نمیدانم هفتاد و سه، هفتاد و چهار، نه هشتاد و دو مليون درخت خرما وجود دارد، سی و هفت، سی و هشت مليونش در عراق است فقط، يعنی تقريباً نصف خرمايي دنيا الآن اين طور نيست نسبتاً بهم خورد بعد از جنگ، چون خيلی از نخلستانها سوخت ديگر بمبباران و اينها از بينشان برد، خيلیها را مردم ول کردند،
س: در
28: 32
قديم بود که عراق نصف خرمايي جهان را تأمين میکند
ج: همين اين من آمار ديدم من آمار ديدم، نوشته بود هفتاد و هشت، آن وقت سی و چهار مثلاً، يک چيزی نصف نه، يک چيزی کمتر نصف يک چيزی کمتر از نصف نصف خرمايي دنيا در عراق بود خب اينها شما حجاز را در نظر بگيريد با اين عراق ابن حزم البته اين هم يک مشکلی است حتی از علمای ما هم، حتی از اين معاصرين اسم نمیخواهم عدهای که درباره زمين نوشتند نوشتند اراضی خراجيه ملک احدی نمیشود بايد مثلاً بيتالمال باشد و اجاره داده بشود و اينها اينها ملتفت نيستند، الآن عراق دارند باشيم، چون ارض خراجيه معروف هم عراق است فقط اين هم باز يک مسأله ديگر چون عدهای سعی کردند اهواز، عدهای شام، شهرهای ديگر را هم که سر سبز بودند اينها را خراجيه قرار بدهند ليکن مسلم عراق است حالا آن اهواز و شام و اين قسمتها روشن نيست اما مسلم مسلم عراق است و الآن هم عراق اصلاً باش معامله ارض خراجيه نمیکنند، همين الآنش هم نمیکنند اولاً ماشاءالله اين همه الآن مراکز علمی درست کردند، مثل شهرکهای علمی اين اگر اصلاً درست باشد ارض خراجيه باشد قابل وقف نيست، اصلاً ملک نمیشود ارض عراق، ارض عراق ملک نمیشود،
س: آن وقت خراجيه منحصر به عراق است میفرماييد
ج: الآن تقريباً در میگويم چون اينها بحثشان اين بود که بايد آن ارض به اصطلاح چيز باشد؟ اسمش چه است؟ مزروع باشد و آباد باشد، محيات باشد آن وقت عدهای هم قيد کردند که بايد محيات بشری باشد مثلاً شمال ايران که جنگها بود گرفتند جنگ را حساب نکردند مثل نخلستان که خود بشر درست کرده اين، و اين پر از، عدهای هم چهارتا قرار دادند اما در بين ما متعارف بين ما عراق است فقط، اما هستند در ميان اهل سنت در به اصطلاح تقسيم بندی اراضی اهواز را هم قسمت خوزستان را هم جزو اراضی مفتوح عنوه، فعلاً معروفش عراق است مرحوم علامه هم که میگويد سی و شش مليون جريب اين از همان معروف اهل سنت نقل کرده که شيخ انصاری هم دارد از بصره تا حدود تکريت سی و شش مليون جريب است اين اندازه گيری زمان خود عمر شد، خيلی عجيب است،
س: ارض سواد هم همين است؟
ج: همين است سواد هم همين است
س: سواد بله
ج: ارض سواد هم همين است و البته اين را ايشان نوشته و مثلاً میگويند علما مخصوصاً اميرالمؤمنين نظرش اين بود که بايد اين طوری بشود، ليکن در کتاب اين را حالا چون ديگر الکلام يجر الکلام شده يک کمی به قول آقای حسن رضا خيلی خارج شديم در کتاب معجم البلدان نوشته اين زمان قباد شد اين کار، اين ابداع ايرانیها قبل از اسلام بود پدر أنوشيروان و سرش هم میگويد اين بود که يک روز قباد از لشکر عقب افتاد رفت يک جايي ديد يک مثلاً باغی است خانمی است دارد نان میپزد يک بچهای هم هست مشغول نان پختن میشود بچه میرود طرف يک درخت انار انار بچيند، آن زن ول میکند میآيد بچه را جدا میکند، بعد که بچه جدا میشود باز میرود سر نان، باز بچه میرود طرف درخت انار، هی میآيد بچه را جدا میکند هی میرود طرف، اين خيلی ناراحت شد قباد که اين چرا اين جور؟ ازش پرسيد شما چرا اين کار را میکنيد گفت الآن وقت انار است هنوز مأمورين دولت نيامدند ماليات را بگيرند و ما تا ماليات نگيرند در اموال تصرف نمیکنيم اين بچه میخواهد برود انار بچيند
س: کم میشود
ج: کم میشود خيلی عجيب است، بله آقا؟
س: اين حق دولت کم میشود
ج: حق دولت حالا شما از آن ورش استفاده نکنيد، يک دفعه
7: 36
بدهيد بگوييد اجداد شما سابق اين جوری بودند ايرانیها آن وقت قباد خيلی ناراحت میشود بر میگردد روز بعد به دستگاه سطلنت و اينها مطرح را میکند، وزراء را جمع میکند، مأمورين جمع میکند، چه کار کنيم؟ اين خيلی بد وضعی است اينکه من ديدم که خيلی وحشتناک بود نمیگذاشت اين بچه، بچه هم هی میرفت طرف انار اين میرفت طرف به اصطلاح تنور باز بر میگشت بچه را کنار میزد بعد از فکر ايشان گفت بياييم يک کار بکنيم ماليات را به جايي که از انار بگيريم از زمين بگيريم
س: بله که ديگر کم و زياد نشود
ج: مثلاً برای هر متر اين قدر ماليات بگيريم جايي که انار کاشتند يا نخلستان ما به جايي که ماليات را از محصول بگيريم ماليات را از زمين بگيريم، لذا هم در فقه ما اين طور است ديگر خراج و مقاسمه خراج جايي است که ماليات از زمين است مقاسمه جايي است که ماليات از محصول است از گندم، از گندم گرفته میشود اين در معجم البلدان نوشته ارض سواد از زمان قباد خودش به صورت خراجی بوده يعنی ماليات را آن وقت هم مالياتها را سه قسم زمين و اينها را تاريخ نوشتند ديگر، زمين پستترش هشت درهم بهترش ده درهم، بهترش دوازده درهم زمينها را اندازه گيری میکردند کيفيت زمين را میسنجيدند طبق او اجاره میدادند به جايي که مثلاً بيايند از محصول بگيرند از خود زمين میگرفتند و ادعا شده که اينها میگويند در دنيای اسلام که اين کار عمر بود و به اشاره اميرالمؤمنين بود، اما در اين کتاب آورده که کار قباد پدر أنوشيروان بود و سرش هم اين بود که مردم راحت باشند در پراخت ماليات در فشار قرار نگيرند دقت فرموديد اين هم راجع به ارض سواد که نمیخواستيم صحبت کنيم حالا علیرضا هم چپ چپ نگاه میکند که بله، حالا بله آقا؟
س: میگويم
0: 38
ج: بله،
س: اطراد در استطراد
ج: بله اطراد در استطراد، رد شد ديگر از اطراد حالا به هر حال معلوم شد که اين بحث زيادی ثقه که من ديشب پريشب مطرح کردم يک بحث عادی نيست خيلی تطور پيدا کرد، بعد اقسام نوشتند اقسام ثقه نوشتند اقسام اين خبر، اقسام آن خبر، هی سعی کردند تفريعات بکنند، البته ما که به طور کلی نظرمان اين است که اين مسائل قضيه خارجيه است اصلاً حقيقيه نيست به هر حال سعی کردند به صورت مسأله حقيقيه در بياورند، يعنی بعد از قرن دوم بعد از سالهای صد و پنجاه، صد و هفتاد، صد و هشتاد سعی کردند اصول را جدا بکنند و اين مسأله را هم تدريجاً البته زمان خود خطيب که حالت اصولی ندارد اما بعدها اين را هم در اصول آرودند که اصولاً زيادی ثقه را قبول بکنيم؟ يا زيادی ثقه را قبول نکنيم يا تفصيل قائل بشويم؟ آن وقت ايشان خواندند ديشب، من نديده بودم قبلاً از زرکشی سيزده قول زرکشی نقل میکند، يکی هم خودش چهارده قول، چهارده قول در اين مسأله قرار داده حالا اين بحثهای بود که آنها گفتند.
میماند بحثهايي که ما بايد بگوييم باز برگرديم روی شيعه آيا زيادی ثقه را قبول بکنيم يا نکنيم؟ يا تفصيل دارد؟ عرض کرديم نکته بحث ابتداءً روشن بشود اولاً آيا اين بحث از قبيل قضايای حقيقيه است انصافاً خيلی بعيد است اصولاً من عرض کردم انصافاً تا آنجايي که من خودم مراجعه کردم، کم ديدم در باب خبر يک نفر مبانیاش در تمام موارد حفظ شده باشد، مثلاً اين خبر را گفته ثقه آدم وقتی نگاه میکند میبيند روی مبانی خود ايشان ضعيف است، نمیدانم چه شده؟ خبر چرا اين جوری است؟ مثلی که يک مقدارش اين جوری است که مثلاً يک مبانی دارد يک خبری بهش میرسد که اين طبق مبانی ضعيف است حسی میکند آدم، هی اين ور آن ور میزند که درستش بکند از آن ور نمیشود رفعش بکند، هی سکوت يا به عکس غرض اينکه من کم ديدم مرحوم صاحب حدائق اشکال میکند به صاحب مدارک که ايشان به خبر موثق عمل نمیکند اما در فلان باب به روايت ابن فضال عمل کرده اشکال میکند راست اشکال، حالا من اشکال را توسعه میدهم اصولاً کم ديدم که آقايان چه اخباری؟ چه اصولی؟ چه سنی؟ چه شيعه؟ مگر آنهايي که کاملاً محدود است مثل اسماعيلیها، اسماعيلیها فقط به دعائم عمل میکنند به هيچی هم عمل نمیکنند فقط اينها مبانیشان واضح است چون مقدار عددش معين است کتاب هم معين است، هيچی کم و زياد ندارد به استثنای مثل اسماعيلیها انصافاً اکثر، آن طور که من تا حالا ديدم خود همين بخاری، از بعضی وقتها حالا مثلاً از عمران ابن حتان نقل میکند، آن را هم گفتند البته از عمران ابن حتان که نقل میکند مقرون است يعنی کامل نيست از او، ليکن به هر حال آوردن اسم عمران ابن حتان کسی که به اميرالمؤمنين آن طور میگويد، راجع به عبدالرحمن ابن ملجم آن طور میگويد شعر در
54: 40
دارد عبدالرحمن ابن ملجم ايشان میگويد خب اين عادتاً نبايد نقل بکند مخصوصاً خوارج که به اتفاق مسلمانها کافراست ايشان از مروان ابن حکم نقل میکند که مروان قاتل طلحه است اصلاً، اگر کسی با اصطلاح اينها به صحابه بد بگويد اين میشود کافر، اين کشته صحابه را
س: اگر طبق مبانی بود اصلاً مستدرک صحيحين نيامد، وجود ندارد
ج: بله اصلاً اين چه جوری شده آدم متحير؟ نه واقعاً متحيريم، البته مستدرک روايتی هم دارد که روی مبانی خود بخاری يا مسلم نيست به هر حال اين واقعاً از مروان ابن حکم طريد رسولالله، طريد ابی بکر، طريد عمر، آخر يک سابقه خوبی هم ندارد، از آن وقت هم در جنگ طلحه حتی يک عبارتی البته همه مصادر اهل سنت نياوردند در عدهاش من ديدم که بعد از اينکه تير زد به طلحه قال لابن عثمان، ابان ابن عثمان، قد کفيتک احد قتلة ابيک يکی از قاتلهای پدرت را کشتم، پس اين طلحه خودش قاتل عثمان است، حالا آمده به خون خواهی عثمان، يعنی واقعاً اميرالمؤمنين مظلوم، اصلاً قابل تصور نيست مظلوميت حضرت اين بهش بگويد قد کفر، اگر اين نقل درست باشد عرض کردم چون همهجا نديدم من هم منصف هستم، قد کفيتک احد قتلة ابيک، آن وقت در اين فتح الباری که میخواهد سعی میکند جواب بدهد اين موارد را مثلاً جواب داده ببينيد دقت کنيد، میگويد و قد روی عنهم يعنی از طلحه علی ابن حسين چون حضرت سجاد از طلحه نقل کرده پس قابل قبول است کارشان به کجا رسيده، حالا بله آقا؟
س: در مستدرک هستش مستدرک حاکم
ج: چه هستش؟
س: که روی مروان ابن حکم، طلحة ابن عبيدالله بسهم فشک ساقه بجنب و
46: 42
فالتفت مروان الی ابان ابن عثمان معه فقال لقد کفيتک احد قتلة ابيک
ج: اما فکر کنم ذهبی قبول نکند حاشيهاش را نگاه،
س: اين قسمت حاشيه ندارد در اين چاپی که من دارم
ج: ننوشته نمیشود بايد بنويسد
س: نه آن چاپی ظاهراً پنج شش
ج: بعدش چه نوشته صحح اسناد
س: نه اينجا نه
ج: خب نمیشود، بايد يک چيزی بگويد اگر مسند اگر باشد بايد بگويد
س: بله اينجا نگفته در حديث قبلی گفته
ج: غرض بايد بگويد حديث صحيح الاسناد است علی ای من نگاه کردم باز طلحه را همهشان ندارد اين قد کفيتک احد قتلة ابيک، خيلی تعبير عجيبی است، اين آقا قاتل عثمان است آمده به خون خواهی عثمان با اميرالمؤمنين میجنگد آخر خيلی خنده دار است واقعاً آدم تحير میکند از اين، آن وقت باز برای تزکيه مروان اين روايت در يک جايي اهل سنت هست میخواهي بياورش علی ابن حسين عن مرو، آن هم يک قصه عادی است که مروان گفت در کوچه میرفتم اين طور شد نه اينکه روايتی باشد من اين را پیگيری يعنی پیگيری نکردم دقيقاً يک وقتی نگاه میکردم اين روايتی هم نبود که حالا مثلاً به اين تمسک بکنيم که علی ابن الحسين يعنی کارش به اينجا رسيده که بايد برای تأييد عمل بخاری از امام سجاد مايه بگذارد، روی عنه علی ابن الحسين اصلاً روايتش را ديدم،
س: در ذهبی اصلاً اين روايت را متعرض نشده، در آن تلخيصش محقق يک چاپ ديگر گفته گفته که اينجا ذهبی در مورد اين روايت حرف نزده،
ج: نه خود، خود
س: خودش هيچی نگفته تهش،
ج: خيلی عجيب است،
س: روايت قبلی گفته، گفته صحيح علی شرط چيز؟
ج: مسلم
س: بله، اما دوتا قبلترش گفته، صحيح
ج: معلوم میشود علی شرط نبوده خودش، حديث قبلی هم شايد سندش يکی، شايد ذهبی آنجا صحبت کرده،
س: نه عرض میکنم ذهبی اين حديث روی آن صحبت نکرده، محقق هم گفته، گفته سکت عنه الذهبی فی التلخيص
ج: حديث قبلش چطور؟ به همين سند اگر باشد شايد آنجا
س: سند ديگر
ج: آن سند ديگر است خيلی خوب، علی ای حال آقا برگرديم به مطلب خودمان اين مسأله به اصطلاح که الآن میخواهيم مطرح کنيم مسأله زيادی ثقه اين هست اينکه اينها آمدند تفاصيلی قائل شدند اينها هست و اين انصافاً من آنی که من ديدم تا حالا نمیشود کنترل کرد احاديث زياد است بعضیها طرف گير میکند دلش میخواهد هر جور شده اين حديث را تصحيح کند يا هر جور شده اين حديث را رد کند، قابل قبول نبوده به يک نحوی از انحاء اين حديث را رد کند اگر خوف ايطال نبود بعض مواردش را هم مثالهايش را میزدم که سعی میکند هر جور شده مثلاً درستش بکنند ولو آن راه بسيار راه ضعيفی است، حالا به هر حال اين هم راجع به اين قسمت آنی که از نظر فنی عرضش کردم قابل بحث است اين است آيا اين زيادی ثقه يک حکمی غير از اصل حجيت خبر دارد يا نه؟ اصلش اين است يعنی کسی که مبنی در حجيت خبر دارد، حالا يا وثاقت راوی يا عدالت راوی؟ يا اينکه مثلاً در کتب مشهوره باشد يا اين که اصحاب تلقاه بالقبول همه مبانی يا عدالت که اهل سنت قائل اند بالاخره هر کسی يک مبنی در حجيت، آيا برای آن زيادی مبنای ديگری میخواهد يا همان مبنای عمومی؟ چون زيادی عرض کرديم انصاف قصه اگر ما باشيم همين طور که صاحب کتاب کفايه هم انتخاب کرد ظاهراً آنچه که در باب زيادی گفته میشود مثل همانی است که در اصل خبر گفته میشود نکته خاصی ندارد يک نکتهای خاصی بخواهد چون نکتهای که تصور میشود مثلاً ثقه ديگر نقل کرده اين زيادی درش نيست خب نباشد، يا حالا اکتفاء کرده يا از قلم افتاده يا نکتهای پيش آمده، همان نکتهای که میگويد بله اين قسم بندی نمیخواهد اگر شواهد نشان بدهد که يک نسخهای اشکال پيدا کرده آ نسخهای که نقيصه دارد نقص دارد، افتادگی دارد مخصوصاً آقايون معتقد اند اصالت عدم زياده مقدم است بر اصالت النقيصه ولو قبولش نکردند مثلاً نکتهای چيزی باشد و الا اگر ما باشيم و طبق قاعده همان دليلی که در باب اصل حجيت خبر هست در زيادی هم هست، حالا فرض کن مثلاً مسلک ما عدم حجيت تعبد اين را ما قبول نکرديم تعبد است، گفتيم بايد به شواهد برگرديم، همچنانکه در خبر به شواهد بر میگرديم در اين زيادی هم به شواهد بر میگرديم هيچ فرق نمیکند، تجميع شواهد میکنيم، اگر شواهد تأييد کرد قبول میکنيم و الا فلا، پس يک نکته کلی اين است که آيا اين بحث کلی است؟ نه، انصافاً بحث کلی نمیشود قبول کرد، نکته دوم آيا واقعاً در اين مورد در خصوص اين زيادی نکته خاصی پيدا میشود؟ نه انصافاً البته ممکن است در بين اقوال علمای اهل سنت باشد نمیخواهم بگويم نيست اما اين واقعاً از نظر علمی بله ممکن است کسی بگويد من اصل حجيت خبر را قبول میکنم به خبر عدل، اما زيادی را قبول، اين ممکن است اين امکان دارد که من در زيادی اين حرف را نمیزنم، چرا؟ چون اين خبر ديگر ثقه نقل کرده اين عبارت را ندارد پس میتوانم در اين توقف بکنم، اما اصلش را باز نمیگويند نمیگويد من اصل خبر واحد را قبول نمیکنم اما زيادی را قبول میکنم، عکسش نداريم آن طرفش معقول است اين عکسش نامعقول است ناموجود علی ای حال انصاف قصه اين است که همان دليلی که میآيد در باب اصل حجيت، بعينه همان دليل میآيد در باب زياده ديگر حالا وجوهی که در کتب اصول آمده و حتی، ما وجوه کتاب کفايه را هم نخوانديم ديگر وارد اين وجوه و تفصيلاتش نمیشويم ليکن نکته اساسی اين است که در کتب ما، در کتب شيعه نحوه کار عوض شده يعنی آن جريان کار عوض است، خب اولاً در بين ما بايد اين نکته را در نظر بگيريم آيا زيادی در همان سند است؟ خوب دقت کنيد، آيا زيادی در همان مصدر است؟ يا در مصدر ديگر اين کلمه مصدر را هم توضيح بدهيم خدمتتان، کلمه مصدر در اينجا پيش ما اصطلاحاً اين جوری است، مثلاً يک روايتی در کتاب کافی باشد يک روايتی در کتاب تهذيب باشد سند يکی باشد ليکن در کتاب تهذيب يا کافی زيادی دارد، همين حديث حجب اين در کتاب کافی آمده ماحجب الله عن العباد در کتاب توحيد صدوق مصدر ديگر توحيد صدوق آمده ما حجب الله علمه اينجا کلمه علمه را اضافه دارد اين اصطلاحاً زيادی ثقه است، زيادی ثقه اين است، و دوتا مصدر است اين قبول اين دوتا مصدر را ما قبول میکنيم که دو مصدر است ليکن نکته اساسیتر اين است که بايد باز اين دو مصدر مراجعه بشود که آيا سندش و مصدر اوليهاش يکی است يا دوتاست؟ يعنی در پيش ما تعدد مصدر نمیدانم روشن شد به تعدد کتاب نيست ممکن است کتاب يکی باشد ليکن مصدر دوتا باشد،
س: اگر مصدر اصلی يکی شد
ج: چرا؟ مثلاً همين حديثی که در باب نفساء خوانديم از کتاب کافی در باب واحد ايشان اين حديث را ابتداءً از کتاب حريز عن زراره عن ابیعبدالله آورده فرض کنيد دو سطر است دو سطر اولش است بعد فان انقطع عن حده هم حدود پنج سطر هم بعد دارد در کتاب کافی بلافاصله در آخر باب باز نقل میکند اما از کتاب ابن فضال آن از کتاب حريز بود، خوب دقت کرديد آن از کتاب حريز بود اين تعدد مصدر به اين معنی در بخاری نيست يعنی پيش ماست، از کتاب حريز بود اين از کتاب ابن فضال پدر است، آن حريز عن زراره عن ابی عبدالله بود اينجا ابن فضال از ابن بکير عن زراره عن ابی عبدالله، آن دو سطر اول هم مثل هم بودند، اين چهار سطر اخيری زيادی است يعنی در کتاب روشن شد اين را هم ما تعدد مصدر نمیدانم حالا شايد در اصطلاح علمی امروز که شما تحقيق کتاب هم میکنيد تعدد مصدر نگيرند تعدد مصدر اين است که مثلاً يکی کافی باشد يکی تهذيب باشد، يکی کافی باشد يکی توحيد باشد، اينی که ما الآن حساب، من مخصوصاً میخواستم،
س:
15: 51
ج: اين هم جزء تعدد مصدر است بين ما با اينکه آنجا حريز عن زراره عن ابی جعفر ابی عبدالله آن حديث مثلاً هفت سطر بود شش سطر بود باز ابن فضال عن عبدالله بکير عن ابی عبدالله دو سطر اول مثل هم هستند آن پنج سطر بعدی را ندارد اصلاً، اين را به اصطلاح اسمش را گذاشتند زيادی ثقه، ما شواهد را اقامه کرديم که اين ذيل مدرج است اصلاً از باب زيادی ثقه نيست، اولاً اين تعدد مصدر است اي رو مبانی ما تعدد مصدر است بعد هم شواهد خارجی اقامه کرديم که مرحوم زراره شاگردهای متعدد دارد عمر ابن اذينه دارد، حريز دارد، فرض کنيد عبدالله ابن بکير پسر برادرش دارد، جميل ابن دراج دارد اينها در حقيقت تعدد مصدر است به اين معنی از دو شاگرد زراره است از يک شاگردش دو سطر است همان دو سطر به اضافه مقدار ديگر از شاگرد ديگر ايشان است حالا اينجا را زيادی ثقه بدانيم يا مدرج، ما کلام راوی گرفتيم فرق کرد اصلاً کلاً بحث فرق میکند اين سنخ بحث را اهل سنت نکته روشن شد ما عرض کرديم يک نکته اساسی پيش ما اين است که مباحث حديث شناسی را روی مبانی شيعه روشن بکنيم همين حديث حجب را بخوانيد در کتاب آقای بروجردی آمده در جلد اول جامع الاحاديث ما حجب الله هم از کافی نقل میکند هم از کتاب به اصطلاح
س: توحيد
ج: توحيد نقل میکند
س: سند هم
ج: يک احاديث ديگر هم هست حالا میخواهم توضيح آن قسمت را بدهم الآن به حسب ظاهر دو مصدر است آيا اين دو مصدر است يا يک مصدر است؟ روی مبانی ما،
س: يک مصدر میشود
ج: دقت کرديد
س: بله
ج: روی مبانی ما از کافی بخوانيد
س: از کافی طبق جامع الاحاديث جلد يک صفحه 326 محمد ابن يحيي عن احمد ابن محمد ابن عيسی عن ابن فضال
ج: ابن فضال ابن فضال پدر است اين منابع ابن فضال يعنی از کتب ابن فضال، عرض کردم کراراً انصافاً ابن فضال پدر خيلی جليل القدر است پسر ايشان علميتش بيشتر است منابع بيشتر در اختيارش بوده، کتاب بيشتر در اختيارش بوده اما جلالت قدر پدر خيلی بيشتر است، و گفته شده بعداً برگشته فتحی نبوده، اما پسر تا آخر کان فتحياً دهره الی آخر عمره، همچون تعبيری تا آخر ايشان فتحی بود و آنچه که ما در قم بيشتر داريم ابن فضال پدر است نه ابن فضال پسر بفرماييد، و اين همين است که میگويند حيوانات میآمدند بهش انس پيدا میکرد نماز میخواند در صحری، حيوانات حتی دزدهای مثلاً سر قافله گيری تا میآمدند ابن فضال مشغول است فرار میکرد همه در، آنجا تعبير دارد که سعاليک، سعلک انسان بد بخت را میگويند مراد اين دزدهای سر گردنه اينها میآمدند تا ابن فضال مشغول نماز بود در میرفتند اصلاً فرار میکردند ابن فضال را تا میديدند اين خب عظمت روحی ايشان و حيوانات هم به ايشان انس، دور و بر ايشان میايستادند اين میخواهم مقام روحی و عظمت ايشان را بگويم،
س: عن داود ابن فرقد عن ابی الحسن ذکريا ابن يحيي عن ابی عبدالله عليه السلام قال ماحجب الله عن العباد فهو موضوع عنهم،
ج: ببين ما حجب الله مال توحيد صدوق
س: اينجا مال توحيد صدوق اين چيزی که در جامع الاحاديث چاپ شده اين يک خرده مشکل دارد چون آنجا اين جوری نوشته که ماحجب الله علی العباد فهو موضوع عنهم، بعد داخل پرانتز نسخه بدل اين جوری کردند ما حجب الله علمه علی العباد
ج: اين را چند دفعه گفتيم همين جامع الاحاديث اشتباه نوشته
س: ظاهراً چون در چاپ
ج: نه اشتباه نوشته نه اينکه اين را ما اصلاً نه نه اصلاً علمهها را در پرانتز نوشته نسخه بدل، لذا هم بعض از اين آقايون اصولی ما اخيرها، اين آقايون اخيری ما نوشتند فی نسخة علم نه نسخه نيست، در خود توحيد علمه است، حالا چرا جامع الاحاديث اين کار را کرده نفهميديم، در کتاب کافی نيست و در جامع الاحاديث هم هست نسخه بدل هم نيست، دو مصدر اند، دو کتاب اند، نه دو مصدر بفرماييد،
س: البته در نسخه بدلهای کافی دارالحديث علی العباد را دارد
ج: آن علی بله، علم را ندارد علم را ندارد
س: بله من عرضم اين است که در توحيد چاپی که ما حجب الله علمه عن العباد است هيچ، در عرض شود اعتقادات شيخ صدوق هم و قال عليهالسلام ما حجب علمه عن العباد
ج: بله درست
س:
2: 56
ج: يعنی به عبارت اخری تأکيد دارد لذا يک بحثی دارند که آيا کافی مقدم است يا صدوق؟ میگويند چون کافی اضبط است مقدم است، ما گفتيم نه صدوق تأکيد دارد روی اين کلمه، اين تأکيد نشان میدهد میخواهد بگويد بابا کافی نسخهاش خراب بوده، نسخه دقت چون بعدش را با يک واسطه از شاگردهای کلينی نقل میکند اين به عکس ولو کلينی ضابط است و اضبط است و دقيق است و به قول مرحوم نجاشی که درباره کسی نديدم گفته باشد اوثق الناس فی الحديث و اثبتهم فيه، درباره کلينی دارد ليکن خب بشر است ديگر اشتباه میکند اينی که صدوق در اعتقادات هم علمه را آورده، ببينيد
س: علمه دارد
ج: در توحيد هم علمه را دارد اين اشاره به اينکه میخواهد تأکيد بکند نسخه کلينی خلل دارد پيش آن است ديگر حالا نسخه مثلاً از دست آدم، قلم افتاده باشد مشکل ندارد که دقت میفرماييد اين تأکيد است نه اينکه صدوق حواسش نبوده
س: اين جامع الاحاديث هم که طبيعتاً تحف العقول را ندارد ولی در تحف متنش تقريباً مطابق کافی است کل ما حجب الله عن العباد فموضوع عنهم حتی يعرفوا،
9: 57
صدرش اين است ماحجب الله عن العباد
ج: البته اين ذيلش هم حتی يعرفوا دارد يک زيادی هم دارد،
س: عرض کردم صدرش است آخر، ذيلش اين اضافه را دارد که در کافی است
ج: بعد ظاهراً ظاهراً و العلم عندالله حالا نمیدانم چطور چاپ شده کلَما اگر باشد ظاهراً بايد به نحو منفصل باشد کلُما
س: چاپ کرد من هم کلُما عرض کردم
ج: من خيال کردم کلَما خواندی
س: بله کلُما
ج: اين اگر کلَما باشد يک جور معنی میدهد کلُما باشد يک جور ديگر است يعنی منفصل کلما را جدا مینويسند کل، ما اما اگر مبنی بر فتح باشد کلَما کلَما مبنی بر فتح است ما زائده است کلما از ادات قضيه شرطيه است، جمله شرطيه است جملهای، کلما کانت الشمس طالعه کان النهار اما کلُما يعنی کل، ما ما موصوله است کل الذی اين دوتا با همديگر خيلی فرق میکنند اين اگر باشد فموضوع عنهم کلُما بايد باشد، کلُما حجب الله عن العباد
س: فهو موضوع عنهم حتی يعرفوا
ج: اما در کتاب
س: کافی اين
ج: نه در کتاب کافی فهو ندارد دارد فهو؟ ماحجب الله عن العباد
س: فهو موضوع
ج: فهو دارد،
س: نسخه بدل هم اينجا فهو ندارد،
ج: چرا نسخه بدل آن وقت اين هم يک نکته ادبی ديگر حالا ما بايد همه اينها کار بشود تا جايي که ذهن ما میکشد ببينيد در لغت عرب خبر درش فاء داخل نمیشود به هيچ وجه مثلاً زيد فقائم، ضوابطش اين است اينجا ما حجب الله مبتداست فهو جمله خبر است اين جمله خبريه فاء سرش داخل شده فاء سر خبر داخل نمیشود ماحجب الله،
س: اينجا فاصله هست به خاطر اين
ج: نه نه يک اصطلاحی دارند اگر مبتدا يک لفظی باشد که مفيد معناي شرطيت باشد فاء داخل میشود چون در جزاء شرط واقع میشود ان جائک زيد فاکرمه اين ببينيد اين جائک زيد فاکرمه مثل الذی دخل بيتی فله کذا، الذی ولو موصول است و اسم است، درست است دقت میفرماييد
س: اين فله
ج: ليکن چون معنای شرط میدهد يعنی کل، معنای شرط میدهد فاء در جواب، در خبر و الا به حسب اعراب اين جور میگوييم الذی مبتداء فاء که به اصطلاح فاء رابطه بشود اصطلاحاً فاء رابطه، فاء جزاء فاء رابطه میگويند له، له خبر مقدم درهم هم مبتدای مؤخر جمله خبر الذی جمله، اينجا بر خبر فاء داخل میشود چون مبتداء معنای شرط میدهد، ماحجب الله عن العباد اين معناي شرط را میدهد يا کلُما حجب الله عن العباد فهو موضوع عنهم، پس معلوم شد که احتمالاً هم مرحوم صاحب تحف العقول از کتاب کافی گرفته البته چون دارد حتی يعرفوا دارد،
س: معلوم میشود از جای ديگر بوده
ج: و اين باز ببينيد اين زيادی البته ايشان زيادی ثقه نيست اين زيادی تأثيرگذار است همين زيادی اينجا میدانيد چرا؟ چون الآن بحثی دارند که اين ماحجب الله عن العباد يعنی چه؟ گفتند ماحجب الله يعنی اينکه عقل بشر بهش نمیرسد مسائل مال قيامت و درجات بهشت و سؤال نکير و منکر ديگر اگر ما به آنها اعتقاد پيدا نکنيم ما عقلمان بهش نمیرسد ادراک اشکال اما اين میگويد حتی يعرفوا يعنی نمیدانند اين حتی به قرينه حتی يعرفوا
س: برائت میشود آن وقت
ج: آن وقت به درد برائت میخورد ليکن مشکلش چه است؟ زيادی ثقه نيست، نه چون در کافی اين زيادی هست، بحثی که الآن هست که اينکه آيا مراد از حجب يعنی انسان جاهل باشد اين به درد برائت میخورد،
س: يا عقلش نمیرسد،
ج: يا مراد اصلاً انسان درکش نمیکند، يک مطلبی است که محدوده درک بشری نيست يعنی خداوند متعال علمش را از انسان گرفته انسان ولذا نسخهای که دارد علمه باشد اين هم به درد باب برائت نمیخورد ماحجب الله علمه يعنی آنچه که انسان علم بهش نمیرسد يعنی اين سلب تکوينی است انسان امکان اطلاع بهش ندارد، ديگر انسان برداشته شد از آدم، چون انسان امکان اطلاع بهش ندارد، ليکن اين حد تا و لذا اين انصافاً نشان میدهد که اين کتاب تحف العقول خيلی دقيق بوده اين علمه را انداخته زيرش حتی يعرفوا را اضافه کرده،
س: به درد مان بخورد
ج: ببين بحث متن چقدر دقيق است چقدر حساس است
س: در
43: 61
يعرّفهموه نوشته
س: تحف العقول
س: اين هم طوری نيست يعرفهموه
ج: يعرفهموه يعنی خدا،
س: خداوند
س: حتی يعرفهموه
ج: اين خدا نوشته يعنی مرادش خداست آن وقت تعريف الهی اگر مراد اين باشد که خدا به انسان قدرت بدهد اين از برائت نيست حتی يعرفوه طعنی به لسان وحی به لسان تشريع بيان بکند میشود برائت،
س: برائت میشود بله
ج: اين حتی يعرفوه که شما خوانديد چرا اين نسخه از تحف العقول است
س: شک دارم چون
ج: چون میدانيد که ما نسخهای،
س:
15: 62
ج: نداريم از تحف العقول نسخه قديم نداريم قديمترين نسخهها به همان حدود هزار است اصلاً از آن نداريم،
س: بله همان چاپی
ج: اصلاً خود تحف العقول پيش ما نبوده اصلاً کلاً الآن نمیتوانيم اين را زيادی، میخواهم بگويم اين نکات زيادی ثقه خيلی تأثيرگذار است،
س: بله
ج: به اينکه حديث در برائت بيايد يا در برائت نيايد، اصلا کلاً شاکله حديث را عوض میکند لذا اين شايد آخر بحث میخواهيم بگوييم واقعاً بحث متن يک بحث بسيار سنگينی است متن يعنی يک دريچهای به کل تاريخ به کل حقايق خارجی اين طور نيست، فرهنگ، تمدن، متن يک کار مهمی است يعنی کار اساسی است اينی که مثلاً باشد ذيل باشد يا نباشد؟ علمه باشد يا نباشد؟
س: کل استنباطها را عوض میکند
ج: کل استنباط را عوض میکند حالا سند مرحوم صدوق را هم بخوانيد، میخواستم اين نکته را بگويم آيا اينجا تعدد مصدر است يا نه؟ اين نکته بفرماييد،
س: از توحيد بخوانم
ج: فقط توحيد دارد ديگر جای ديگر ندارد صدوق
س: حدثنا احمد ابن محمد ابن يحيي العطار رضی الله عنه
ج: اين پسر محمد ابن يحيي است که عرض کردم توثيقی ندارد ليکن پدرش جزء اعاظم است به اصطلاح ما امروزیها آقازاده است، ايشان از آقازادههای است که توثيق رسمی ندارد بفرماييد، احمد ابن محمد ابن يحيي
س: عن ابيه عن احمد ابن محمد ابن يحيي
ج: از اينا با کلينی يکی میشود
س: تا آخير يکی میشود عن ابن فضال داود ابن فرقد ابی الحسن ذکريا ابن يحيي عن ابی عبدالله
ج: روشن شد چه میخواهم بگويم اين در تصورات ما تعدد مصدر نيست، در تحقيقاتی که شما الآن چاپ میکنيد تعدد مصدر حسابش میکند میگوييد جاء فی مصدرين، کتاب کافی اين طور کتاب توحيد اين طور اما در تصورات ما اين تعدد مصدر نيست اين نسخهای کتاب ابن فضال که به قم آمده وضعش هم روشن است، احمد اشعری نقل کرده بسيار نسخه صحيح هم هست قابل اعتماد هم هست،
س: کلينی هم از همين میگويد
ج: کلينی هم از همين نقل کرده مرحوم صدوق هم از همين نقل کرده، انما الکلام مرحوم صدوق از ميراثهای محمد ابن آن هم شاگرد کلينی است، شاگرد احمد اشعری است يعنی اين نکته فنی نمیدانم امشب روشن شد، اين تعدد مصدر که ما الآن مطرح میکنيم اين يک نکته بسيار ظريفی است الآن در کتاب کافی يک مصدر است اما آنجا تعدد مصدر است، اينجا دوتا مصدر است اما مصدر واحد ديگر خسته شديم آقا،
صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید