متن حدیث (جلسه6) یکشنبه 1401/06/13
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحمالراحمين.
عرض شد روايتی بود از عمار ساباطی راجع به صلاة در مقبره البته اينکه عشرة اذرع ستره باشد عشره نباشد اين اصلاً محط بحث من نبود تصادفاً پيش آمد محط بحث من در آنجا در اين کلام ايشان فقط راجع به اين بود که ايشان از چهار جهت که نوشته اين متنش در چهار جهت منشأ اين مشکله شده که به اصطلاح اين، به اصطلاح يک طرف باشد، چهار جهت فی الصلاة، متعرض آن جهت بشود ما هدفمان بيشتر همان متن خود روايت ايشان بود که مثلاً اين چهار جهت و بعد هم ديديم خب عدهای از قدمای اصحاب تصريح کردند که مراد اين است، مراد اين است که از هر چهار جهت يعنی اگر بخواهد در قبرستان يا به تعبير ايشان بين قبور حالا اين مسأله بين قبور اين احتمال دارد که يک عنوان مستقلی باشد عنوان مقبره عنوان مستقل ديگر باشد حالا اين يک عنوان باشد آن يک عنوان باشد، چون آن بحثهای فقهی است من فعلاً وارد آن بحثهای فقهی نمیخواهم بشوم.
و اما مسأله اساسی اين بود که در روايات ديگر ما اين نيامده در روايات ما چون ايشان هم نقل کرده آمده که صلاة در مقبره اشکال ندارد البته ايشان مفصل اين کتاب محلای ابن حزم است از صفحه 27 مفصل متعرض اين بحث شده خود ابن حزم معتقد است که نماز در اينجا باطل است و حرام است البته اين بحث بحث مفصلی است در کتب اهل سنت ايشان يک مقدار رواياتش را آورده بحث هم کرده اما بعض وقتها بحثهايش خيلی روشن روشن نيست خالی از ابهام نيست و روايت را آورده و تصادفاً اين محشی هم که فوت کرد آقای که است اسمش؟ اسم خوبی دارد احمد، محمد شاه که ظاهراً اين در اين اوائل اين چاپ يازده جلدی حواشی خوبی دارد، بلی احمد محمد شاه، بعدهايش ديگر خيلی جاهايش حاشيه ندارد، اما اينجا از آن جاهای است که حاشيه دارد و سعی کرده طروق حديث را بين اهل سنت بنويسد و کسانی که قبول کرده و کسانی که قبول نکردند و خود ايشان هم تمايلش به اين است که به اصطلاح احاديثی که هست سندش صحيح است ابن حزم هم سند را صحيح میداند حالا چون نمیخواهيم وارد آن بحث بشويم کلاً آن بحث را فعلاً
48: 3
میکنيم که به اصطلاح طبعاً در مورد بحث در آنجا آن بحثی که در آنجا هست اين است که اينها از يک طرف میگفتند که نمازی در مقبره خوانده نشود واز طرف ديگر آنها قائل بودند که نماز ميت را يا همان زن به اصطلاح سياه پوست را پيغمبر نمازش را در مقبره خواندند يعنی هم و لذا ابن حزم هم آخرش اين نتيجه را میگيرد، بلی
س: آنها نماز ميت را نماز میدانند
ج: ظاهرش اين طوری است چون نتيجهاش اين میگيرد که نماز در مقبره درست نيست مگر نماز ميت آن وقت در اينجا به اين مناسبت، در اين صفحه 32، اينجا دو چهارش است، اگر جسارت نشود اين بالا را بايد
43: 4
و صفحه 32 روايت نيست، مطلبی را از يکی نقل میکند از ابن جريج عبدالعزيز ابن جريج، در کتابهای ايرانیها يا کتابهای که جديد ارائه شده خيلیها جريح يا اين طوری چاپ شده ضبط صحيحش جُرَيج است که من فکر میکنم شايد از همان جرجی است معروف است که الآن در لغت انگليسی است چون ايشان هم مال
8: 5
است، اين مال مکه است ايشان فقيه معروف مکه عبدالعزيز ابن جريج زمان امام صادق علی ما ببالی وفاتش آن زمان است بفرماييد:
س: قال ابن جريج قلت لعطاء
ج: عطاء بلی اين از به اصطلاح بزرگان به اصطلاح تابعين است
س: أ تکره ان تصلی وسط القبور او الی قبر قال نعم، کان ينهی عن ذلک،
ج: اين وسط القبور، علی قبر اين دوتا،
س: الی
ج: الی قبر يکی عنوان الی قبر است عرض کردم در عروه چهار عنوان قرار داده، وسط القبور به اين معنی است که ولو، وسط القبور غير از مقبره است، مقبره حالا من ديگر نمیخواهم شرحش، مقبره جاي است که عنوانش گرفته شده باشد به عنوان مقبره آن وقت اگر اينجای را مثلی که الآن مقبره خانوادگی آرمگاه خانوادگی مقبره قرار دادند، اما توش هنوز قبر کسی نکردند، اينها میخواستند بگويند که اين کراهت ندارد آن مقبره آنجای است که توش قبور باشد وسط القبور يعنی دور و برت قبر اند حالا مقبره هم مراد همين است اصلاً يا نه دوتا عنوان است يکی عنوان مقبره، هرجا عنوان مقبره داشت نماز کراهت دارد يا نه؟ خوانده نشود يا هرجای که عنوان قبور داشت ولو مقبره نبود يک گوشه بيابان مثلاً دارد رد میشود ششتا قبر اين ور است، پنجتا قبر اين ور است اين وسط نماز بخواند ولو عنوان مقبره نداشته باشد بلی غير از عنوان مقبره است مقبره يک عنوان است اين وسط القبور سؤال میکند،
س: اين مال جلد سه محلات
ج: نه جلد چهار به نظرم
س: نه، الجزء الثالث
ج: خب میدانم تمام شده آن
س: الجزء الثالث
ج: صفحه 33 است آن، جلد چهارش است،
س: جلد چهارش است
ج: جلد چهار است،
س: جلد چهار بود،
س: جزء چهارم صفحه 32،
ج: 32
س: که ضبط بشود که
ج: بلی
س: قال نعم کان ينهی عن ذلک لاتصلی بينک و بين القبلة قبر و ان کان بينک و بينه الستره، سترة ذراع، ذراعين فصحّ
ج: و ان کان، حالا اين امکان دارد به نحو اضافه بشود سترة ذراعين
س:
31: 7
ج: به نحو قطع از اضافهاش است، سترةٌ ذراعٌ اين ذراع را به نحو بيان اضافه هم که اصطلاحاً بهش میگويند بيانی، اضافهای که به قول خودشان تقدير من باشد بيانی است، تقدير فی باشد ظرفی است، تقدير لام بشود اضافه ملکی و اختصاصی و الی آخره اقسام اضافات اين اضافه هم اگر برفرض باشد اينجا ستره گرفته البته ايشان نقدی نکرده بررسی نکرده اين کلام کلام عطاء از تابعين است طبعاً اينها قبل از امام صادق اند حالا ممکن است اين روايات ما که عشرة اذرع دارد اين باشد يا نه؟ البته اين بحث بحث طولانی است در روايات ما هم يک مقدارش را ديديد يک مقدارش را خوانديم مال به حساب سترهای که يعنی ستری که در چيز بود در مثل ديواری که ينز من البالوعه يک مقدار آنجا متعرض شديم حالا اگر زحمتی نباشد،
س:
34: 8
ج: بلی، ببينيد آقا اين صفحه اين را الآن فعلاً میدانيد اين کتاب مغنی ابن قدامه ذيلش شرح کبير است متن شرح کبير باز مال خود ابن قدامه است شرح مال پسر برادر ايشان است و اينکه میگويند علامه از مغنی گرفته از اين شرح کبير بيشتر گرفته، اين مطابقهای که ما کرديم ليکن شرح کبير از کتاب عمويش گرفته از مغنی گرفته يعنی خود ابن قدامه که شرح داده کتاب چه است، نمیدانم حالا اسمش را يادم رفت خود شرح آن کتاب مغنی بعد خودش يک متن فقهی نوشته پسر برادرش شرح کرده آن وقت اين دوتا با همديگر چاپ شدند يعنی بالا مغنی است پايين شرح کبير است باهم چاپ شدند ليکن همهجاش اين طور نيست که موضوع بالا و پايين يکی باشد گاهی يکی است که پايين جای ديگری رفته يک بحث ديگری مطرح شده، بلی ببينيد آقا اين المسأله صفحه 622 از جلد يک در شرح کبير يعنی در حاشيه میخواهيد بخوانيد يواش يواش چندتا مسأله چون طولانی است بحثش من به مقداری که ربطی به مانحن فيه، مسأله اين فروعی است که مربوط به ستره است اصلاً ربطی به خود ستره دارد بفرماييد.
س: مسأله و يستحب ان يصلی
ج: اين يستحب متنی است که مال عموی ايشان است همان صاحب مغنی ابن قدامه خود ابن قدامه هم شرحه است يک کتابی ديگر است حالا نمیدانم محصل، چه است اسمش يادم نيست، خود ابن قدامه شرح يک کتاب ديگری است بعد خودش متنی نوشته پسر برادرش اين متن ايشان را شرح کرده ليکن بيشتر شرح پسر برادر از خود مغنی گرفته علامه هم از شرح کبير گرفته آن وقت علمای ما خيال کردند علامه از مغنی گرفته من مطابقه کردم با شرح کبير بيشتر موافق است تذکرهاش يعنی،
س: تذکره و منتهی را
ج: من تذکره را ديدم منتهی نه، تذکره را بيشتر از شرح کبير گرفته عباراتش اينها با شرح کبير بيشتر انسجام شرح کبير از مغنی گرفته، دقت فرموديد
43: 10
حنبلی هستند از فقه حنابله است علمای ما غالباً متأثر شايد به فقه شافعی بيشتر باشند بعد از شيخ طوسی يعنی به تفريعاتی که آنها گذاشتند اما اينجا علامه به اين کتاب شرح کبير مراجعه کرده البته چون کتاب تذکره الآن کامل نيست قيل اصلاً خود علامه هم کامل نکرده قيل نه کامل کرده به ما نرسيده به هر حال فعلاً کتاب کامل، شايد ايشان در آخر گفته که من مثلاً از کتاب شرح چون اين الآن سرقت ادبی حساب میشود بعض جاها عيناً همين عبارت ايشان را میآورد کلاً عبارت شرح کبير،
س: آراء اهل سنت را از اينجا
ج: بلی از اينجا میآورد و کتاب خوبی هم هست انصافاً کتاب قشنگی است حالا اختلاف اقول نقل میشود من فکر میکنم شايد يکجای علامه در اين چيزهای که به ما نرسيده گفته که و يک احتمال ديگری من دادم که اين هم به ذهن من خيلی قوی است، يک جوی علمی بوده وقتی کتاب را برای جو علمی مینوشتند در آن جو علمی مثلاً فرض کنيد عبارات معلوم است مال شرح کبير است ديگر نمیخواستند بگويند کما فی الشرح، يعنی مثل الآن شما يک سند بخوانيد میگويند مال کافی است، تا گفت علی ابن ابراهيم عن ابيه میفهمی مال کافی است تا خواند محمد ابن موسی ابن متوکل میگويد مال صدوق است يعنی يک آشنايي بوده که اگر میگفته و عن محمد ابن موسی ابن المتوکل به ذهن ما حالا صدوق ديگر نمیخواست بگويد روی الصدوق دقت فرموديد اين هم خودش يک نکتهای است که احتمالاً چون اين در جاهای ديگر هم شده خيلی جاها اين شده که عبارت همينکه میگويند سرقتهای ادبی، عبارت ديگری را آورده و اسم نبرده اصلاً جواهر خيلی از مفتاح الکرامه آورده که آقا شايد يک صفحه چاپ قديم مال مفتاح عين عبارت مفتاح را آورده،
س:
27: 12
ج: بلی از کشف اللثام نه مفتاح الکرامه به خاطر اقوال عين آن و اين چيزی عجيبی است اين رياض که عين عبارت شرح لمعه است میگويند بهش هم گفتند که گفته خب عبارت قشنگ بوده آوردم ديگر حالا مشکل،
س:
42: 12
گوشهاش خود مؤلف گوشهای صفحات نوشته اين عبارت فلان کتاب فلان کتاب بعدیها که استنساخ کردند حواشی را ديگر استنساخ نکردند
ج: آنهم میشود من فکر خودم اين بود چون اين کار زياد شده شايد متعارف بوده يعنی اصلاً يعنی کسی ملا بوده و فقيه بوده میفهميده اين مطلب مثل ماها ملا نقطی نبوده که کما فی الشرح الکبير احتياج داشته باشد به شرح کبير حالا ايشان،
س:
10: 13
مباحث مشرقيه را هم دارد يعنی اينکه آنهم مباحث مشرقيه است
ج: از چيز هم دارد از اين کتاب، رسائل اخوان الصفاء، اسفار اسم آورديد، از آن هم دارد از رسائل اخوان علی ای حال، يک چيزهای نوشتند مقالاتی راجع به سرقات ادبی در آنجا در همه کتابها نوشته شده يعنی بحث شده تازگی ندارد بفرماييد ايشان از اينجا مطالبی يعنی بحث ستره يک بحث واسعی است، احتمالاً احتمالاً عطا هم يک نوع به اصطلاح ماها قياس کرده رواياتی که در باب ستره آورده بوده آورده در باب قبر، رواياتی که در باب ستره بوده توی باب قبر آورده حالا بخوانيد شما بفرماييد
س: مسأله و يستحب ان يصلی اذا سترة آخرة الرحل
ج: آخرة الرحل همان جهاز شتر همان که عرض کرديم حدود نيم متر يا به تعبير بنده مثل پالان الاغ حالا آنها چون شتر داشتند مأخرة آخرة مأخرة الرحل بعد ايشان نقل میکند بخوانيد اقوال،
س: يستحب للمصلی الصلاة الی سترة فان کان فی مسجد او بيت صلّی الی الحائط او الی الساريه، فان کانت سواء
ج: يعنی ساريه استونهای يعنی آن پايه ديوار يعنی يک چيزی جلوش باشد اگر جلوش مثلاً پايه ستون است پايه هست جلو همان کافی است جلو ديوار است جلو ديوار کافی است و الا جلوش يک چيزی باشد اصل بحث سر اين است يک ستره، يک سترهای باشد بعد اين ستره فروع دارد من نشد که چون اينها فروع خيلی متعددی است ببينم مشابه اين تو روايات ما تو جامع الاحاديث آمده يا نه؟ ديگر اين بايد نگاه بکنيم کلمه ستره را تو جامع الاحاديث ببينيم چقدر دارد؟ نشد اين اما اين اصل مطلب معلوم میشود که اصلاً چون دارد که حتی پيغمبر يک عنزه عنزه عبارت از يک نوع عصای بوده که کوتاه بوده نسبتاً سرش هم به اصطلاح آهن بوده تيز بوده ديديد اين بيشتر برای اين بوده که اگر ماری عقربی چيز ديدند با همان بزنند بکشنش، عصای رسمی نيست به اين عنزه میگفتند که پيغمبر عنزه میگذاشت با آن نماز میخواند اين خودش يک بحثی شد آن وقت اين بحث را آمدند سرايت دادند به مثل مقبره که اينجا هم مثلاً ستره باشد ايشان گفته اقلاً يک سترهای بشود يعنی آن سترهای که پيغمبر کلاً فرمودند،
39: 15
نقل میکرد در ستره رأی عطا است که از تابعين است که اين شايد اين شائبه را در ذهن علمای ما در قم ايجاد کرد که اين عشرة اذرع شايد قياس باشد اين ريشه قياسی داشته باشد اينکه قبول نکردند عدهای شان احتمالی را حالا من توضيحاتش را ابتداءً بگويم بعد شما يک کم بخوانيد برويم جلو الآن بفرماييد
س: و ان کان فی فضاء صلی بلا شئ شاخص بين يديه
ج: گفت چيزی بگذارد جلو دستش بلی آن وقت اين آمده گفته حالا که اين هست تو قبرستان هم يک چيزی بگذارد اين در حقيقت يک نوع قياس است و الا در مورد قبر روايت بخصوص نداشتند دقت کرديد چه میگويم، که حالا برسيم به اينکه بالاخره متن عشرة اذرع است يا متن سترة ذراع است انصافاً اگر ما باشيم قبل از اينکه وارد تفصيلش بشويم، ما باشيم و طبق قاعده متن عشرة اذرع است، علمای شيعه به اين فتوی دادند حالا يک کسی از اهل سنت تابعين گفته سترة آن خيلی به درد کار ما نمیخورد انصافش اگر ما باشيم حالا روايت را قبول نکنيم صدوق همه را مستحب کرده آن بحث در مورد زن و مرد قبول نکرده آن بحث ديگری است والا انصافاً اگر قبول کرديم روايت را حمل بر ستره کردن که من ديشب پري شب يعنی عرض کردم اين يک نوع به اصطلاح بحث مناقشهای است و الا بحث اساسی نيست انصافاً عشرة اذرع توی طائفه کاملاً يعنی آنهای که قبول کرده جا افتاده بعدها گفت به خاطر شيخ مورد قبول قرار گرفته بفرماييد،
س: اما الی حربة او عصی،
ج: حربه يعنی مثلاً شمشيری نيزهای وسيله جنگ، يک سلاحی يک چيزی اگر، يک چيزی مقابلش بگذارد
س: او يعرض البعير و
34: 17
اليه
ج: او یَعرض البعير شتر را به عرض بخواباند نه به طول، جلوش بگذارد به آن نماز بخواند شتر را اقلاً بگذارد، يَعرض البعير
س: يُعرض البعير
ج: نه يَعرض يعنی بعير را به عرض بگذارد نه به درازش، طرف دمب شتر را نه، شتر را جلوش بگذارد رو به شتر نماز بخواند،
س:
0: 18
حتماً لازم است
ج: بلی آقا؟
س: يعرض نمیتواند متعدی باشد
ج: يُعرض تعريض آخر تعريض يعنی يجعله عرضاً يعنی مراد اين است يعرض به معنای يجعله عرضاً
س: لانعلم فی استحباب ذلک خلافاً
ج: اين خيلی مهم است معلوم میشود ارتکاز اسلامی بوده که اصلاً جلو مصلی يک چيزی باشد اين ارتکاز بوده،
س: و سواء ذلک فی الحضر و السفر لان النبی صلی الله عليه و آله و سلم کانت ترکز له الحربه،
ج: تُرَکّز له، میکوبيدند تو زمين يک نيزه تو زمين میکوبيدند،
س: تُرکز له الحربه فيصلی اليها،
ج: روشن شد
س: فيعرض البعير
ج: يُعَرض البعير و يصلی به عرض میگذاشتند مراد از يعرض در اينجا به عرض نه به طول بلی
س: يصلی اليه و بحديث ابی جُحَيف بخوانيم حاج آقا
ج: بلی ابوجُحَيفه،
س: ان النبی صلی الله عليه و آله و سلم رکّزت له حنزه،
ج: عَنَزه عنزه يعنی همين عصای که عرض کردم،
س:
12: 19
دستی
ج: دستی بوده و سرش هم حالت نيزه بوده يعنی تيز بوده آهن بوده که اگر توی سفر هم داشته عنزه را غالباً که اگر عقربی ماری چيزی پيدا شد با آن بزنند بکشند مال سفر بوده مال حضر نبوده، بفرماييد
س: و تقدم فصلی الظهر
ج: فَتَقدم فصلی الظهر
س: عن النبی صلی الله رکزت له عنزه و تقدم
ج: بلی گفته بود جلوس نمازخوان،
س: فصلی الظهر رکعتين يمرّ بين يديه الحمار و الکلب لايمنع
ج: البته اينها يک احتمال دادند که اين اصلاً حکم مال خود نماز باشد يک احتمال اين است که اين فائده اين ستره مال آن قصه معروف مرور شخص بين يدی المصلی است، چون روايات دارند آنها دارند و از همان اول هم اين روايت محل مناقشه بود که اگر مثلاً انسان نماز خواند از مقابلش سگ، يا الاغ يا زن دارد کلب و حمار و مرأة لذا هم عايشه از اول اعتراض میکرد چرا ما را با الاغ و سگ يکنواخت کرديد گفتيد زن با اين، اين يک احتمال دارد که اين به اصطلاح به خاطر مانع بودن است آن وقت اگر قبر هم مانع است اين ستره را که قرار بدهد مانع از بين میرود اين طوری، لايمر بين يديه و يمر بينی، چون ببينيد پس يک بحثی کلاً اين بوده که ستره قرار بدهيم يک بحث مرور شئ امام مصلی، دقت کنيد يعنی اين قدر اينها دقت کردند که اگر مرور نباشد،
س: پس اين را لايَمنع بخوانيم،
ج: لايُمنع منه، ببينيد ملتفت میشويد چه میخواهم بگويم اگر مرور نباشد مثلاً يک سگی مقابل آدم نشسته نماز میخواند گفته اين اشکال ندارد مرورش نماز را خراب میکند لايمر،
س: يمرّ بين يديه
ج: يمرّ اما اگر مرور نباشد مثلاً زن ايستاده آن وقت ايشان حالا احترام کرده اسم مرئه را نبرده و الا معروف سهتاست سگ و الاغ و زن، اينها اگر از جلو انسان از رود بشود نماز را خراب میکند که اينهم را عايشه اعتراض میکرد که چرا ما را آن قرار دادند،
س: اين متفق عليه حديث متفق عليه است
ج: اين متفق عليه را که ما میگوييم يعنی همه نقل کردند، در اصطلاح اهل سنت کراراً عرض کردم در اين کتابهای ديگرشان يعنی بخاری و مسلم مرادشان متفق عليه اين دو نفر است فقط، اصطلاحاً يعنی ممکن است آن چهار نفر هم نقل نکردند بقيه هم مثلاً نقل نکردند آن مهم نيست پيششان متفق عليه يعنی بين بخاری و مسلم اين از اصطلاحاتشان آشنايي با اصطلاحاتشان خيلی لطيف است بفرماييد،
س: طلحه ابن عبيدالله قال قال
ج: اصولاً طلحه خيلی ببخشيد زبير و طلحه نسبتاً حتی زبير هم خيلی کم حديث دارند اين دوتا خيلی حديثشان کم است بفرماييد
س: قال قال رسولالله صلی الله عليه و آله و سلم اذا وقع احدکم بين يديه مثل مأخرة الرحل فيصل و لايبال،
ج: آخر جهاز شتر همان حدود ذراع يک نيم متر مثلاً يک چيزی قرار بدهد بلی
س: و لايبالی من مرّ من
ج: اين معلوم میشود اين به خاطر مرور بوده هرکسی رد شد اشکال دارد، يک چيزی بگذارد واسطه من يکدفعه مسجدالنبی رد میشدم، اصلاً
40: 22
درآمد بعضی
س: يعنی دو
ج: نه اصلاً داشت نماز میخواند، حالا غير از اين دو، چند قدم رد شدم بعدش رد کردم
50: 22
جلو آمد بلی
س: پشت سرش را رد کنی که از جلوش رد نشوی
ج: بلی چيز میکند خيلی پس اين معلوم شد که اصلش ما مرور بين يدي المصلی بوده که پيش ما هم مکروه است اصلاً پيش ما اين اشکال ندارد، اما از زمان عايشه يعنی ايشان در همان وقت اشکال میکرد چرا ما را با آنها مساوی کرديد، حالا میخوانيم روايتش هم آورده چون من نمیخواهم کلينی، خوب بفرماييد،
س: میگويد رواه مسلم فصل بعدش
س: فی البر نمیدانم فی البر اين مطلب را که توی الکافی نقل کرده گفته که الصفة فی الصلاة سنة و قيل سنة فی کل موضع لايعمل فيه المرور بين يدي المصلی و اما
32: 23
و حيث يعمل المرور فلابأس فی الصلاة فيها من غير ستره
ج: عرض کردم ستره دو نکته دارد يا اصلاً فی نفسه خوب است انسان جلوش يک چيزی باشد يا نه؟ به خاطر اين مرور باشد روايت ستره آن وقت اگر روايت مرور باشد از مرور تعدی بکند به قبور اين میشود، يک نوع قياس، آنی که بوده مرور بوده،
س: در ادامه محلی يکجای ديگر صفحه 183 به همان جلد 4 يک بحث ديگر دارد مقدار مايکفی من السترة طولاً و مقدار
ج: همين،
س: آری اينجا به حد
10: 24
اين هم مفصل بحث میکند و قال علی
ج: علی خودش يعنی
س: فصار فرضاً علی من صلی
ج: ديدم بعض از کتاب نوشتند خيال کردند علی يعنی علی ابن ابی طالب، قال علی خود ابن حزم علی ابن احمد اسمش است،
س: قال لم
23: 24
غير مصل کما امرت فلا صلاة له حتی مقدار ستره ذراع فی ای غلظ کان،
ج: فی غلظة يعنی کلفتش مهم نيست مثلاً مثلاً يک ديوار باشد، يک مثلاً چندتا کتاب باشد زخامتش مهم نيست عمده طولش است بفرماييد
س: و قدر طولها ذراع او نحوه يروی ذلک عن عطا
ج: همينجا عطا گفت که دقت کرديد،
س: بلی
ج: گفت توی باب قبر به اندازه ستره ذراع معلوم میشود که عطا اصلاً ستره را دائماً ذراع گرفته، بفرماييد
س: بعد و اصحاب الرأی
ج: اصحاب الرأی يعنی احناف ابوحنيفه را میگويند اصحاب الرأی يا مدرسة الرأی مراد کوفیهای که تابع ابوحنيفهاند.
س: و عنه انها قدر عظم الذراع
ج: عظم الذراع تقريباً، خود ذراع حدودی تا اينجاست عظم ذراع از اينجا تقريباً پانزده سانت کم بشود، سی سانت مثلاً سی و دو سانت، خود ذراع از اينجاست تا اينجا اما عظم ذراع تا اينجا، اين را به مقدار ديگرش از زراع کم میشود.
س: و هو قول مالک و شافعی
ج: عنه احتمال میدهم من هم که خواندم ملتفت نشدم اما احتمال میدهم به قرائن سياقی مرادش عنه يعنی احمد چون اين حنبلی است،
47: 25
حنبلی است، از احمد نقل کرده احتمال میدهم که اينجا مرادش از عنه احمد باشد، امامشان به اصطلاح و عنه رواية که مراد به اندازه از عظم ذراع نه خود ذراع حدود پانزده سانت کم میشود تقريباً يعنی از مچ حساب بکنيم تا سر انگشت اين مقدار کم میشود.
س: و هو قول مالک و شافعی و هذا ظاهر التقريد
ج: تقريد به نظرم فقه حنابله باشد که ذراع مراد عظم ذراع است خب حالا اين مسائلی است
17: 26
طولانی است باز مسأله بعدش را بخوان میخواهيم به مانحن فيه برسيم چون حدود ده صفحه اين مسائل را ورداشته آورده آنی که به درد ما میخورد،
س: مسأله بعدی نداريم
ج: چرا مسأله
س: و ان لم يجد
ج: نه فان لم يجد سترة خطّه خطّه
س: خطة خطاً و صلی اليه
ج: حتی اگر ستره بود يک خط بکشد جلوش
س: فقال ذلک مقام الستره،
ج: خط يعنی يک خط هم بکشی فاصلهای بشود ولو به يک خط
س: روايت دارد پيامبر يک خط
ج: اينکه میگويد باريه و باريتين يعنی ولو اندازه حصير مثلاً يک چيزی ولو کوتاه باشد، البته آنجا دارد ثنوا باريه يعنی حصير را دولا میکردند بفرماييد،
س: نص عليه و به قال سعيد ابن جبير و اوزاعی و انکره مالک و الليث و ابوحنيفه
ج: اينکه خط کافی نيست حالا اين بحثهای خودش است اين را هم رد بشود حالا چون ما نمیخواهيم وارد بحث ستره وفروع ستره بشويم نه میخواهيم يک نکاتی که به درد ما میخورد بهش برسيم آخر مسأله بعدی را بخوانيد.
س: فصل است همهاش فصل است
ج: همان فصل فصل بخوان
س: فان کان معه عصی لايمکنه نصبها القيها بين يديه
ج: يعنی بلی عرضاً مقابلش به اصطلاح الی آخره ولش کنيد ديگر حالا فصل
س: و اذا صلی الی قود او عمود او نحوه استحب ان ينحرف عنه و لا يسند له بما روی
ج: سناد يعنی مرادش رو به روش نباشد مقابل مقابلش نباشد يک کم فاصله بدهد، حالا اين را هم ولش کنيد چون اين هم ربطی به مانحن فيه ندارد فصل بعدی
س: و تطرح الصلاة الی المتحدثين
ج: متحدثين کسانی که مشغول صحبتاند باهم
س: ان لايشغل بحديثهم
ج: کسانی که مشغول صحبتاند آنهم ربطی به مانحن ندارد، فصل
س: و لابأس ان يصلی بمکه الی غير ستره مکه؟
ج: اين حالا چه بوده؟ حالا ايشان اين را، اين ان يصلی بمکه بغير ستره چون اينها يک مقدار ستره به خاطر مرور میگذاشتند آن وقت در مکه وقتی آدم نماز میخواند زن از جلو آدم رد میشود میگويد در مکه اشکال ندارد زن هم رد شد اشکال ندارد ستره هم نمیخواهد،
س: مسجدالحرام است؟
ج: مسجدالحرم مرادش، البته عنوان را مکه آورده ليکن استدلالش توی مسجدالحرم است ايشان عنوان را توی مکه آورده اما عنوانش شما روايتی که انما سميت مکه، بکه را بکّه روايت حلبی،
س: روايتی که هم هست مانعی ندارد
ج: بلی
س: مکّه، بکّه لانها يغث
ج: بعضهم بعضاً اين عين اين مطلب است من برای همين میخواهم بخوانم
س: بلی اينجا میگويد قيل لاحمد الرجل يصلی بمکه ولايستتر بشئ
ج: يَستَتر،
س: و لايَستَتر بشئ
ج: يعنی ستره ندارد
س: ستره ندارد نه اينکه
س: فقال قد روی عن النبی انه صلی ثم ليس بينه و بين الطواف ستره،
ج: طواف يعنی افراد رفتند طواف
س: قال لان مکه ليست بغيرها لما روی الاسلم فی اسناده عن المطلب قال رأيت رسولالله صلی الله عليه و آله و وسلم اذا فرغ من سبعه، جاء حتی
ج: ظاهراً سبعه نباشد، سعيه
س: احتمالاً طواف هفتم
ج: بلی شايد شايد سعيه باشد مثلاً بعد سعياش،
س: احتمال دارد
ج: سبعه باشد احتمالش
س: بعدش میگويد جاء حتی يحاز الرکن بينه و بين السقيفه فصلی رکعتاً فی حاشية المطاف و ليس بينه و بين الطواف احد، قال عمار ابن ابی عمار رأيت
3: 30
جاء يصلی و الطواف بينه و بين القبله تمر المرئه بين يديه فيصتبرها حتی تمر،
ج: اين قدر نزديک بوده که رد که میشده جای پای زن سجده میکرده اين قدر نزديک بوده
س: حتی تمر ثم يضع جبهته فی موضع قدمها
ج: يعنی اين قدر نزديک بوده ديگر نه اينکه از مسجد آنهم دور باشد، اين قدر نزديک بوده که منتظر میشده زنکه رد بشود سجدهاش را همانجا بکند
س: طوری هم نبوده
ج: طوری هم نبوده، بلی بخوانيد
س: رواه الحنبل فی کتاب المناسک قال قال المعتمد قلت لطاوس الرجل يصلی
ج: قلت لطاوس، الرجل يصلی
س: الرجل يصلی رکعتين بمکه فيمر بين يديه الرجل و المرئه فقال أو لاتری الناس يبک بعضهم بعضاً،
ج: حتی سميت مکه بکه، لان الناس يبک بعضهم بعضاً
س: و اذا هو يری ان لهذا البلد حالاً ليس بميت
ج: خيلی عجيب است اين تعبير چون تو روايات ما هم دارد که در مکه اشکال ندارد و انما يکره ذلک فی سائر البلدان خيلی عجيب است آن روايت را بخوانيد،
س: برای کافی است
ج: بخوانيد، حالا همينجا را دست نزنيد بخوانيد البته دوتا ما روايت داريم سميت مکه بکه دوتاست اين يک منشأ اشتباهی شده توی روايت ما دوتا سؤال است يکی سؤال مال مرور است که امام فرمودند اشکال ندارد مرور بکند سميت مکه، يک روايت اين است که زن کنار مرد نماز میخواند،
س: اين هم سئل
ج: سئل، فرمود در مکه اشکال ندارد انما يکره ذلک آقای خويي اين متن را گرفتند لذا هم گفتند زن پيش مرد اشکال ندارد کراهت دارد فاصله بين زن و مرد را گفتند مراعاتش مهم نيست چون در ذيلش دارد و انما يکره ذلک فی سائر البلدان ما دوتا روايت داريم يکی از بحثهای مهمی که در باب متن است اين است که از اين دوتا کدام يکی را قبول بکنيم مال مرور شخص بين يدي المصلی است يا مال اينکه زن پهلوی مرد نماز بخواند دقت میکنيد بخوانيد دوتايش را داريم الآن ما اولی را بخوان،
س: جلد 4
ج: حلبی نيست يکی ديگر است
س: کافی جلد 4 صفحه 526 علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير عن معاويه قال قلت
ج: معاويه ابن عمار است
س: اقوم و اصلی بمکه و المرئة بين يديّ جالسة او مارّة فقال لابأس انما سميت بکه لانه تبک فيها الرجل و النساء،
ج: تُبَکّ فيها الرجل و النساء باز يک متن ديگر هم داريم يک باب ديگری در وسائل است باب ديگر است آن بابی که زن به پهلوی مرد نماز بخواند آنجا هم باز همين روايت است به نظرم يک سندش هم از همين معاويه ابن عمار است اين مال مرور است اينی هم که سنیها نوشتند مال مرور است، دقت کرديد اين مال زن به جنب مرد نماز خواندن نيست لذا اين بحث مطرح میشود که آنی که در متن روايت اصحاب بوده، اولاً يک مشکل اين کار اين است که میگويد مکه سميت بکه، با اينکه در، فرض کنيد کسی تو خانهاش میخواهد نماز بخواند يا تو خارج مسجدالحرام ظاهراً که اين حکم جاری نمیشود در آنجا،
س:
31: 33
مسجدالحرام است
ج: بلی تعليلش مسجدالحرام میخورد کلمه بکه و مکه که مطلق شهر میخورد فکر نمیکنم حکم، بخوانيد روايت ديگر را بياوريد،
س: اين وسائل باب 4 آمده،
ج: وسائل يک باب ديگر، دوتا باب قرار داده يکی در باب مرور شخص بين يدی المصلی و استثناء مکه يکی زن به حزاء مرد نماز بخواند و استثناء مکه که در مکه اشکال ندارد و انما يکره ذلک فی سائر البلدان،
س: کتاب علل الشرايع،
4: 34
عن محمد ابن حسن عن صفار عن العباس ابن معروف عن علی ابن مهزيار عن فضاله عن ابان ابن، عن ابان عن الفضيل عن ابی جعفر عليه السلام قال انما سميت بکه لانهم تبک فيها الرجال و النساء و المرئة تصلی بين يديه و عن يمينک و عن يسارک و معک و لابأس بذلک
25: 34
ج: اين ورداشته به باب زن پهلوی مرد نماز خواندن،
س: يمين و يسار
ج: دقت کرديد چه شد؟
س: آن ناقض همجنس که نيست آن يک حکم است
ج: اصلاً دوتا حکم اند و انما، آقای خويي به اين روايت قبول فرمودند اين روايت انصافاً مشکل دارد علل الشرايع جای ديگر هم به نظرم از معاويه ابن عمار دارد نگاه کن همين باب را لذا آقای خويي فتوی،
س: و يکره را
55: 34
معنی کردند
ج: با اينکه يکره يعنی يحرم ليکن يحرمی که به سنت است نه به فريضه اين فرق بين سنت و فريضه حالا ديگر شرح،
س: توی کتب اهل سنت زياد به معنای يحرم آمده،
ج: دارند خودشان اصلاً اصلاً شافعی تصريح میکند عرض کردم اعلام الموقعين تصريح میکند
س: روايات هم اعم است
ج: که در سلف اين طور بود، در خود اين روايتی که از محمد ابن مسلم ظاهراً از همين جعفر، انما الحرام ما حرم الله فی کتابه و اما السلف فکانوا يعافون اشياء فنحن نعافی، اين مراد اين است يحرم به اين معنی يعنی حرمت به سنت پيغمبر است، ديگر حالا توضيح شده اين بحث ديگر الآن فعلاً بخوانيد، تو آن باب
35: 35
ندارد، به ذهن میآيد که صحيحش همان متن معاويه ابن عمار باشد نه اين متنی که نقل کرده، اين متن که يمين و يسار نيست اين يکره ذلک فی السائر البلدان هم اگر مراد حالا يکره هم بگيريم مراد همان مرور شخص بين يدی المصلی است بخوانيد شما اين را آقا،
س: ذلک لان الناس يکثرون بها
5: 36
مکه لاجل قضاء النسک و يزدحمون فيها و لذا سميت بکه، لان الناس يتباکون فيها،
ج: بهم میخورند، تباک يعنی
س: بکه،
ج: بلی میدانم بکه از يک طرف است تباک از دو طرف است اين به آن میخورد اين به اين میخورد يعنی مراد اين است بهم میخورند،
س: ای يزدحمون و يدفع بعضهم بعضاً
ج: يعنی به عبارت ديگر در باب تفاعل انصافاً اين معنی لطيف است در باب تفاعل میآيد هيئتی را که يک فعل بين دو نفر است حکايت میکند، مثلاً تضارب در حالی که اين دارد تو کله آن میزند آن تو شکم اين میزند اين اسمش تضارب است اما اگر اين تو گوشش میزند بعد آن تو گوش اين میزند اسمش مضاربه است، اگر اول فعل صادر شد بعد جزاءً فعل صادر شده اين باب مفاعله است اگر يک فعل در حال واحد يکی دستش تو صورت آن میزند آن هم دستش توش شکم اين است بخواهد اين حالت را منعکس بکند انعکاس اين حالت، انعکاس اين حالت باب تفاعل است، و لذا اين تعاونوا علی البر و التقوی در حقيقت همين طور است يعنی جامعه جوری باشد هرکدام عون ديگری باشند، هرکدام کمک ديگری باشند در عين حالی که من کمک آن آقا هستم در همان حال هم آن کمک من است يعنی هرکسی به وظيفه خودش عمل بکند يک نوع حالت تعاون، يعنی کلاً يعين الآخر کل بفرماييد حالا ديگر شرح آنهم باشد يک وقت ديگر،
س:
38: 37
المصلی،
ج: نياورد آن را، نه غير از اين علل الشرايع را کس ديگر ندارد،
س: معاويه ابن عمار است
ج: به نظرم از معاويه ابن عمار هم باشد،
س: کافی هست حاج آقا
ج: مال چيز است، آن مال مرور است، در کافی است مال مرور نه اينکه يمن و يسار،
س: تو حادی،
ج: نه تو همان بابی که يمين و يسار بود بياوريد، روايت غير از علل، علل الشرايع که جزو مصنفات است احاديث قابل چيز نيست اشکاله، البته ايشان از طريق ابن وليد نقل کرده روايت از ايشان است،
س: از دعائم الاسلام هست ان ابیجعفر انه قال اذا صلت نساء مع الرجل کنّ فی آخر الصفوف و لا تالين الرجال الا ان تکون طولهم
23: 38
ج: اينکه خلاف آن است آن میگويد اشکال ندارد اينکه اصلاً میگويد آخر نماز بخواند به عکس نقل کرده نه میخواهم بگويم آن روايتی که میگويد اشکال ندارد زن يمين مرد باشد يسارش باشد به خاطر اينکه مکه اسمش، انصافاً اگر اين چون نقد متن حديث است اگر ما باشيم و طبق قاعده همين درست است يبک بعضهم بعضاً اين معنايش اين نيست که پس زن و مرد پهلوی همديگر نماز بخواند، نکتهای ندارد نکته مرور بين يدی المصلی است بلی
س:
53: 38
المصلی من يجتاز بين يديه لضاق علی الناس،
ج: بلی
س:
0: 39
ج: واضح است نه، اصلاً تعليل هم مناسب با آن است مناسب با مرور است نه مناسب با محازات زن و مرد
س: بعد نکته اينکه اين مکه هست يا مسجدالحرم میفرمايد و حکم الحرم کله حکم مکه
ج: بعيد است
س: حالا ايشان اين را میگويد، به دليل قول ابن عباس اقبلت راکباً علی حمار عطان،
ج: عَطان میگويند
س: عطان جمع عُطن است ديگر
ج: عطن جمعش است،
س: بلی عطن جمعش است
ج: عِطان يعنی ماده، به قول مشهدیها ماچه الاغ، ماده الاغه،
س: وحشی را میگويند
ج: نه نه عطان ماده است، آن حمار وحش میگويند
س: و النبی صلی الله عليه و آله و سلم،
45: 39
غير جدا متفق عليه لان الحرم کلهم محل المشاعر و المناسک فجری مجری مکه
ج: الی آخره ديگر حالا چون بحثهايش را من فقط در بحثی که دارم اين است که آن روايت که میگويد نما سميت مکه بکه، پس زن میتواند پهلوی مرد نماز بخواند اين را نمیشود قبول کرد اين به تعليل نمیخورد به نظر من مال مرور است مال اين نيست،
س: پس مرور است
ج: چون يبک بعض اين درست است و همان روايت معاويه ابن عمار درست است تو روايات ما هم آن درست است در اين بحث متن چون بحث نقد متن است انصاً آنی را که آن وقت آقای خويي چون آن متن را قبول کرده گفته يکره فی سائر البلدان لذا میشود زن پهلوی مرد هم نماز بخواند يکره گرفته به معنای يکره يعنی در غير مکه زن میتواند دست راست دست چپ زن نماز بخواند، فقط کراهت دارد اما در مکه اين کراهت هم برداشته میشود چون يبک بعض، اين يبک بعضهم بعضاً يک چيز است، زن پهلوی مرد نماز خواندن چيز ديگری است اصلاً دو نکته است اين درست بايد باشد مرور بايد مراد باشد يبک بعضهم چون عبور میکنند رد میشوند، آن وقت لذا ما به ذهن ما میآيد که متن درستش همين است نه متن معاويه، نه متنی که از فضيل ابن يسار عن ابی جعفر نقل کرده به نظر ما آن متن مشکل دارد شايد هم صدوق رو همين جهت اين را در کتاب علل الشرايع آورده و الا اين متن مشکل دارد اين متن بايد درست باشد که مال مرور زن در جلو مرد است مراد اين بايد باشد با تعليل اين میخورد وقتی اين دوتا روايت را مقايسه میکنيم انصافاً با تعليل، غير از اينکه حالا خود اهل سنت هم فتوی دادند با تعليل هم اين میخورد حالا بفرماييد باز فصل بعدی را بخواند آقا،
س: فصل فان صلی فی غير مکه الی غير سترة فلابأس لما روی
ج: اين فصل بعدی بلی
س: فان مرّ من ورائها شئ، لم يکره،
ج: بعدی اثر بعدی
س: مسأله و ان لم ستره فمرّ بين يديه الکلب فی الاجل الاسود البهيم بطلت الصلاة
ج: بلی کلب اسود و کلب و حمار و زن حالا ايشان
س: ففی المرة و الحمار رواية
ج: خيلی خوب، حالا اين کلب هم گفتند سياه باشد و بهين باشد و خيلی همچون سياه موحشی باشد مثل بهائم در ابن حزم میگويد به اصطلاح يجب قتل سگی که سياه باشد دوتا خال سفيد اينکه دارد که ذو شامة دوتا خال به اين قيد، سياه باشد دوتا هم خال داشته باشد يک خال هم نه، آن میگويد در اين بحث نه، جای ديگر علی ای حرفهای عجيب و غريب دارد حالا رد بشويد ديگر حالا ما به خاطری، فصل
س: فصل و لايقطع الصلاة غير ما ذکرناه لان تخفيف النبی صلی الله عليه و آله و سلم
ج: لايَقطع الصلاة من مرور چيز ديگری باطل نمیکند خيلی خوب باشد بفرماييد بعدی
س: فصل و لا فرق بين الفضل و التطوع اين هم از
ج: مسأله بعدی
س: و ان کان الکلب
ج: الی آخره
س: فصل و الذی يقطع الصلاة مروره، وقتی يقطع الصلاة مروه
س: يقطعه اذا مرّ قريباً و الذی لايقطع الصلاة انما يکره له المرور اذا کان قريباً ايضاً فاما البعيد فلايتعلق به حکم،
ج: خب حالا بعيد را نگفته چقدر دارد اينجاست
س: قال شيخنا و لا اعلم احداً من اهل العلم حتی البعيد فی ذلک
ج: بعيد چقدراست؟
س: الا ان عکرمه قال اذا
ج: عِکرمه
س: اذا کان بينک و بين الذی يقطع الصلاة قذفه
ج: قذفه الصخره،
س: قذفة يحجر
ج: نه نه قبل قذفه، حجر
س: حالا اين يحجره
ج: نه قذفة حجره نه
ج: نه قذف يعنی پرتاب ديگر به اندازهای، عکرمه چون در قرن اول است ايشان و شاگرد ابن عباس غلامش هم هست خيلی ازش روايت نقل کردند، فکر میکنم به خاطر اينکه معارض با مثلاً حضرت سجاد و امام باقر و اينها باشد،
س:
0: 44
است ديگر
ج: بلی آقا، نه نه عکرمه آفريقايي است غير از
3: 44
اين عکرمه آفريقای الاصل است اينها غالباً اين طور اين هم يکی از نکات تاريخی است وقتی به اصطلاح عبد را اسم میبردند نسبت به پدر نمیکردند مثلاً میگويد عمار ابن ياسر، ديگر ياسر پسر که است؟ رسمشان اين بود وقتی کسی را به عنوان آورده بودند نسبت پدر، نمیدادند من اين را اول خودم استنباط کردم بعد در کتاب يکی از اين متون قديمی را نگاه میکردم ديدم نوشته است تصريح کرده که عبد و امه را نسبت نمیدادند بینسبت میگفتند و لذا عدهای از اينها را به اين صورت میگفتند عکرمه ابن ابی عکرمه، اين طوری يا مثلاً حلقام داريم يک کسی داريم حلقام از موسی ابن جعفر حلقام ابن ابیحلقام يعنی پسر پدرش اين اصطلاحاً معنايش اينکه اين عبد است اصلاً عنوان عبد خود حسن بصری چون پدرش جزو صبیه عين تمر است ديگر حسن بصری به حساب میگويند حسن ابن ابیالحسن چون غلام بوده پدرش يعنی گرفته بودنش و اين يکی از چيزهای بوده که آن زمان متعارف بوده لذا عکرمه را مثلاً ابورافع نمیگويند پسر که است؟ فرض کنيم زنش سلمی که در خانه پيغمبر تو بعض جاها دارد سلمی بنت فلان، ليکن متعارف بوده که اسم زن را میبردند کنيز را میبردند نسبت نمیدادند رسمشان اين بود آن وقت عکرمه خودش عبد بوده عبد عبدالله ابن عباس است و نقل هم کردند تفکراتی به اصطلاح ما داعشی داشته ازش نقل کردند و از پسرش علی نقل کردند گفته اين دروغ میگويد بر پدرم الی آخره ليکن عکرمه در کل صحاح ست، ازش نقل میکنند فقط خدا بيامرزد به يک معنی مسلم کم ازش نقل میکند بقيه زياد عکرمه ازش آراء، اين خيلی هم نقل میکند آرائش را هم نقل میکنند و دقيقاً زمان حضرت سجاد است يعنی واقعاً انسان متحير است که اينها چطور از يک شخص مجهول الهويهای که افکار داغشی دارد و دروغ هم به قول پسر عبدالله ابن عباس دروغ میگفته اين را بر مثل حضرت سجاد مقدم کردند خيلی عجيبی است نقل از عکرمه، بلی آقا؟
س: ظاهراً
12: 46
صد و پنج بوده
ج: صد و پنج يا نود و پنج است فکر میکنم،
س:
15: 46
عبدالله بربری
ج: عبدالله شايد به اسم مثلاً عبدالله مثل زمان ما بربری مال همان شمال آفريقاست، عبد بوده عبد عبدالله ابن عباس بفرماييد،
س: قذفت فی حجر من چشمم درست نمیبيند اين بحجر است قذفت بحجر اما من ديگر من گفتم سنگ است
ج: يعنی سنگ است همچون پرتاب نه
40: 46
اين ده ذراع نيست،
س: لم يقطع الصلاة
ج: يعنی اين طور بينداز سنگ را
س: تو روايت آمده که عن ابن عباس قال احسبه عن رسولالله انه قال اذا صلی احدکم الی غير ستره فانه يقطع صلاته الکلب و الحمار و الحنزير و المجوسی و اليهودی و المرأة و يجزء عنه اذا مروا و بين يديه قذفه بحجر،
س: قذفه بحجر يعنی؟
ج: سنگ را اين طور پرت کرد، همين است
س: باء با سببيه است
ج: اين فاصله اين همان پنج متر نست عشرة اذرع، شما هم دنبال اين بوديد که اين عشرة اذرع ريشههای
س: از کجا آورده؟
ج: از کجا آورده؟
س: يعنی شما میرويد داخلش که يعنی اجتهادش بوده،
ج: اجتهاد نبوده، بعدش که روايت است، عکرمه که ارزش ندارد بعدش که روايت است،
س: اينکه عشرة اذرع را آورده
ج: اين قذفة حجر را محدود کرده
س: آن عمار را میگويم که عشرة اذرع را آورده از کجا آورده؟
ج: احتمالاً نه اصلاً قبل از عمار شايد در محيط علمی چون عکرمه که در قرن اول است خب شايد در محيط علمی وقتی میخواستند بگويند چون مثلاً اهل سنت دارند اذا بلغ الماء قلة لم يحمل خبثاً، خب قله يعنی کوزه چقدر؟ بعد آمدند به رطل گفتند هر رطل را عدهای صد و پنجا حساب کردند، که مجموعش دويستتا سهصدتا، دويست هم حساب کردند که بشود چهار صدتا دويست و پنجا هم حساب کردند که بشود پانصدتا سه صد هم شايد خيلی نادر که بشود ششصدتا ما آمديم گفتيم اين روايتی که ما داريم سترة
30: 48
که مراد اين است برای اولين بار آن مشکلی، اصلاً در باب روايات کرّ يک مشکل عجيب علمی دارد برای اولين بار ما اين مشکل را حلش کرديم مشکل را ورداشتيم که اين در حقيقت روايت قلتين بود اينها ملتفت نشدند، غير از روايت کرّ است، ببين ششصد همان قله، قلتين دوتا کوزه اين کوزههای قديمی بود که الآن جنوب هم هست که بزرگش، شکم بزرگی دارد آب توش سر میرود،
س: مثل خمره
ج: نه خمره نيست کوزههای شکم گندهای دارد گفتند مراد
س: اصلاً مسجدالحرام و مسجدالنجف همين کوزهها
ج: کوزههای بزرگ، کوزههای بزرگی نه آنجا غالباً خمره بود، حب بود،
س: بلی
ج: بلی آنها بلی اين قذفة بحجر دقت کرديد اين يکی از ابن عباس نقل کرده، و لا احسبه الا انه قال عن رسولالله پس به رسولالله هم منسوب بوده
س: بعد جالب است فصل و اذا صلی الی
26: 49
تغيير داده
ج: بلی خيلی حکم مثلی،
س: غصبی هم
ج: غصبی تا اين جور، بلی خيلی عجيب است
س: میگويد فاجتاز ورائهما يقطع الصلاة قطعها فی احد الوجهين ذکرهما ابن حامد لانها ممنوع،
ج: اين مثل همان، عرض کردم اتحادی، ترکيب انضمامی است خيلی شديد مثل همان آهن من توضيحاتش را دادم خيلی عجيب اين ديده بودم اما الآن به ذهنم آمد که در روايت عمار شايد آنهم از اين گرفته،
س: سر همين جلب توجه کرده
ج: بلی
س:
3: 50
ج: آهن از اين گرفته
س: عمار يک کمی تندی زده
ج: نه معلوم میشود يک محيط علمی درست شده اين محيط علمی خيلی مهم است مثل اينکه حالا میگفتند آقا قله چقدر است اينکه نمیشود اين طوري بياييم اندازهاش را بگيريم، آمدند گفتند به اصطلاح آن چه است؟ قذفة بحجر، پرتاب سنگ چند متر است، سنگ را اين جوری ول کند خب مثلاً تا آنجا میرود میشود پنج متر، ده ذراع مخصوصاً که اين را در خانه مثلاً فرض کرده ديگر مثلاً در اتاق باشد ديگر تو صحری که نيست که، فرض اتاق هم کرده، اين قذفه بحجر شايد ريشه ده ذراع باشد، حالا همان بحث ده ذراع را بخوانيد روايت دومش را اولش که قول عکرمه بود که اين در قرن دوم است قرن اول است معذرت میخواهم، بعد میگفت عن عباس، فقط نمیدانم مصدرش کجاست؟
س: عن عباس قال احسبها عن رسولالله انه قال يصلی
ج: احسبها
س:
11: 51
در خود ترجمه بعدش اين را اشکال میگيرد که
ج: اولاً اين مجوسی و اينها دارد جای ديگر نيامده، اشکال يکی از اشکالات اهل سنت اين است که تو اين مجوسی هم آمده معروف سهتاست اين چندتا اضافه کرده، و لا احسبه يعنی میگويد فکر میکنم گفت عن رسولالله اطمينان ندارد که آن راوی بلی و لا احسبه الا عن رسول الله
س: احسبه عن رسولالله انه قال اذا صلّی احدکم الی غير ستره فانه يقطع صلاته الکلب و الحمار
ج: اين دوتا هست،
س: و الخنزيز
ج: خنزير ندارد
س: و المجوس و اليهودی و المرئه
ج: مرئه را هم دارد
س: بلی و يجزی عنه اذا مرّوا و بين يديه قذفة بحجر، بعد ايشان ادامه ن
0: 52
ج: بفرماييد
س: و هذا لفظ رواية ابی داود و فی رواية عبد و النصرانی و المرئه الحائل ولو ثبت هذا الحديث تعين المسير اليه غير انه لم يجزم برفعه و فيه ما هو
ج: لم يجزم، نگفت احسبه نگفت احسبه نگفت قطعاً رسول الله مراد از رفع در اصطلاح اهل سنت لم ينسبه الی رسولالله گفت احسبه عن رسولالله اصطلاحی دارند که اگر کلام صحابی باشد وقف میگويند و موقوف میگويند کلام رسولالله باشد مرفوع میگويند و لم يجزم برفعه گفت احسبه عن رسولالله لذا احتمال دارد که فتوای خود ابن عباس باشد ما فعلاً روی اينکه اين روايت را که قبول نداريم نمیخواهيم آن را قبول کنيم میخواهيم اين را بگوييم که اگر برفرض چنين چيزی در مدينه بوده معلوم میشود در مدينه آمدند اين را يک عددی معين کردند که اگر فاصله شد آن وقت نکته اين میشود اگر اين فاصله در ولو در روايت توی مسأله به اصطلاح مجوسی و يهودی و زن و الاغ نمیدانم سگ و اين جور چيزها، ليکن اين را آمدند توسعه دادند به هر جای که فاصله باشد،
س: ايشان رد میکند میگويد متروک بالاجماع است غير از آن سهتا میگويد متروک بالاجماع
ج: میدانم حالا غير از آن، میدانم اما اين در مورد قطع صلات است آن وقت در باب مقبره هم شايد آمدند همين مطلب را گفتند آن وقت اگر اين مطلب درست باشد که در باب مقبره، آن روايت را بازهم نگاه کن و آن روايت که مال زن يمين است مرد و يسار مرد، آن هم باز غير از اين علل الشرايع يکی ديگر هم دارد
س: که بگويد جايز است
ج: جايز است، و انما يکره ذلک فيه روشن شد آقا چه شد؟ پس بنابراين اين مطلبی را که ما عرض کرديم ستره درست است ستره هم گفته شده، ليکن اين جای است که ستره نباشد و بخواهد بين يعنی به عبارت اخری
س: آن قبور نيست
ج: هيچ کدامش هم در قبور نيست الا کلام عطاء عطاء هم به قبور زده عطاء ستره را به قبور زده،
س: يک نوع منصوص العله است که میگويد با اين حال
17: 54
برطرف میشود کراهت برداشته میشود
ج: منصوص نيست نه تصريح ندارد
س: کنايه، نسبت به آنها قياس بکنيم
ج: نه من احتمال میدهم مثل ابن الوليد و بزرگانی که در قم قبول نکردند نظرشان اين باشد که اين روايت عمار بوی قياس میدهد چون روايت عمار از امام نقل کرده اين معنايش اين است که امام قياس کردند باب قبور را به همان کلب و سگ و اينها،
س: روايت جميل هست که حتی رجل
50: 54
بحذاء قال عليهالسلام لابأس
ج: نه نه مال بکه مکه آن،
س: میدانم اين مالی
ج: نه آنيش به جای خودش مقيد هم روشن شد چه میخواهم عرض کنم آنی که البته صدوق ظاهراً چون در روايت قبور از حضرت رضا آمده که اشکال ندارد اگر وسط قبور باشد اشکال ندارد، روی قبر نباشد به اصطلاح روی قبر نباشد يا به جهت قبر نباشد اين اشکال ندارد من فکر میکنم روی اين جهت آن وقت روايت عشرة اذرع را قبول کرده ليکن به حمل بر استحباب کار صدوق ظاهراً اين باشد و ظاهراً اگر بخواهيم آن آقايون ديگر مثل مرحوم کلينی که قبول کردند ظاهراً اين تعبد را قبول کردند ظاهراً ليکن باز کلينی در بحث زن قبول نکرده نياورده روايت را در بحث زن که عشرة اذرع باشد ايشان نياورده،
س: باب چيز را آنهم باب علة تسمية مکه بکة، چيزی در مورد نماز غير از اين دوتا ندارد
ج: نه بابی که خود زن تصلی بحذاء الرجل عن يمين الرجل و عن يساره دقت فرموديد آقا پس اولاً من نظرم اين بود که اين بحث را اين قدر طولش بدهيم حالا امشب ديگر تمامش بکنيم نظر خود من اين بود که چون روايتيک مقدار عبارتش ابهام داشت که مثلاً آقای نوشته پنجتا مثلاً به خاطر پنج
13: 56
فاصله يعنی خيلی عجيب و غريب نه اين نيست اصلاً روايت را گفتيم مراد روايت اين است که از هر طرف خودش با قبر اين قدر فاصله داشته باشد اگر جلو قبرها نماز بخواند پنج متر جلوتر پشت سر قبرها پنج متر عقبتر من فکر میکنم فکر میکنم که اين کسانی که آمدند روايت به اصطلاح قذفة بحجر را گفتند نظرشان اين بوده اگر جای آمد پيغمبر اکرم نهی کرد آن با اين مطلب برداشته میشود يعنی با اندازه يک فاصله پرتاب سنگ انداختن سنگ، نه اينکه پرتاب يک فرض کن يک سنگی اين جوری بيندازه چقدر فاصله میگيرد، اين میشود مثلاً ابوحنيفه نقل شده در باب کر آبی که معتصم است، میگويد آبی است که اگر يک سنگ
4: 57
موجهايش به طرفش نرسد مثلاً اين هم چيزی من درآوردی اين احتمالاً از اينکه ابن عباس گفته و عکرمه احتمالاً تو مدينه يک ارتکازی پيدا شده بوده چون اين هردو مال مدينه است البته ابن عباس بيشترين تأثيرش رو فقه مکه است اما هردو اهل مدينهاند احتمال قوی دارد که يک ارتکازی که با اين فاصله حالا توضيح اجمالی اين بحث، ببينيد ما در جاهای که يا کراهت يا حرمت تو عنوان دارد طبق قاعده اگر آن عنوان منتفی بشود آن حکم هم برداشته میشود ديگر مثلاً نوشته فرض کنيم نماز نخوانيم پهلوی مثلاً تصوير باشد آن تصوير را برداريم يا بيندازيم دور يا اتاق، قاعدتاً ديگر حکم برداشته میشود اگر در نظر عرفی هم نباشد مثلاً اين تصوير تو اتاق بغلی من است در هم بسته است بين من و تصوير نيم فاصله است اما آن ديوار است اتاق اين هم از نظر عرفی صدق نمیکند که
0: 58
به جمع بگيری صورت را اين دوتا اينها تعبد نمیخواهد اما اگر آمد گفت پنج متر فاصله اين تعبد میخواهد
س: يا تغطی،
ج: يا آمد گفت بپوشان اين فاصله میخواهد، تعبد میخواهد اگر آمد گفت بين تو و بين صورت بين آن تصوير باشد اين تعبد میخواهد دقت کرديد يعنی آن نکتهای که در ارتکاز ممکن است يک فقيهی اين تعبير من را به اين وضوح نياورده باشد اما اين جزو ارتکازات فقهاء است و لذا اصلاً اساس اينکه شروع مینويسند بر کتاب فرض کن معالم، اينها بيشتر در شروح میخواهند ارتکاز مؤلف و ارتکازاتی که پيش علمای ديگر بوده بيان بکنند اينکه نوشته شده که واضح است عمده اين است که اين زير بنای نوشتهها چه بوده اينها اصطلاح اين جوری است اگر انعدام موضوع شد اين ديگر تعبد نمیخواهد اما اگر چيز ديگری آمد اين تعبد میخواهد با تعبد، مثلاً در که يک انائی بود درش بول میکرد زير تخت پيغمبر بود که جبرئيل داخل نشد بعد مثلاً گفتند اگر رويش را بپوشانی کافی است به رفع کراهت با اينکه آن بول هست موجوده الآن، روش را بپوشان اين تعبد میخواهد، بول را بگذارد بيرون تعبد نمیخواهد طبق قاعده است، بحث فقهی اين جوری است پس بنابراين رواياتی که میگويد ستره يا رواياتی که مسافت تعيين میکند مثلاً يا خط، خط تعبد میخواهد ستره تعبد میخواهد اندازه مثلاً ستره کلفتش زخامتش چقدر باشد تعبد میخواهد طولش چقدر باشد ارتفاعش چقدر باشد تعبد میخواهد اينها تمام تعبد است دقت کرديد اين قذفة بحجر که گفته شد، گفتيم حدود يک سنگ پرتاب کردن، به اندازه يک مثلاً سنگی اين جور بينداز، اين اگر اين طوری ما معنی بکنيم،
47: 59
تمامی
س: آن رمی
ج: آن رمی است اين حدود همين پنج متر است ديگر، آن وقت ما چون قاعده ديگر هم داريم که اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين معياری برای تفسير سنت هم هستند، اگر فرض کنيم اين روايت میگويد احسب عن رسولالله عن رسولالله نقل شده باشد به اندازهای پس امام صادق در حقيقت تفسير کردند که مراد ده ذراع پنج متر، لذا شايد امثال کلينی قبول کردند حالا در باب زن چون معارض هم دارد امثال کلينی و شيخ طوسی قبول کردند شيخ صدوق هم رد نکرده حمل بر استحباب کرده، چون روايت معارض داشته که اصلاً در قبرستان نماز جايز است حرام نيست،
س: تستوکی هم در کتابهای لغت میشود فهميد که شايد اين اصطلاح عرفی بوده، قذفة حجر
ج: همان پنج متر،
س: آری
ج: احتمال دارد، دقت کرديد چون ما اين بحث را نمیخواستيم اصلاً من فکرم نبود تو اين بحث حالا، چون گفتيم عشرة اذرع که در روايت آمده احتمالاً سترة ذراع بوده احتمال اين داديم بعد که بررسی شد ديديم نه اولاً بحث ستره مفصل است معلوم میشود بين اينها من بحثی را سابقاً يادم آيد ديدم حالا يادم نبود اينها را ديدم مال ابن حزم را هم بعض جاهاش را اشاره کردم مال جامع الاحاديث هم نوشتم حاج شيخ اما اين قسمتش تو ذهنم نبود که اينها اين طور در ستره توضيحات دارند اين قذفه بحجر را امروز ديدم امروز مراجعه کردم خودم عجب ما دنبال اين مطلب میگشتيم ظاهراً سر اينکه اصحاب ما هم آنهای که قبول کردند اين بود که شواهد تاريخی مؤيد اين مطلب هست که قذفة بحجر بوده و امام صادق او را تبيين فرمودند به ده ذراع يا پنج متر البته باز همان شبهات خودش به جای خودش محفوظ میماند که مثلاً به شخص ديگر نفرمودند در رويت ديگری نيامده که راوی شيعه معروف نقل نکرده يک شخص فتحی اينها را نقل کرده احتمالاً مثلاً اين دوتا مطلب جزو همان روايت ستره و با نبودن ستره باشد و الحاق شده باشد به مرور بين يدی المصلی که اين الحاق هم قياس میشود شايد اينی که مرحوم ابن وليد خود روايت را قبول نکرده و حمل بر استحباب کرده شايد نظرشان به اين باشد که روايت شايد درش شبهاتی بوده هر حال آن متن روايت را ما نظرمان بيشتر رو متن روايت بود توضيحی داده بشود که داده شد و ديگر مطلب روشن شد و روايات عمار هم اجمالاً معلوم شد که مشکل زياد دارد انصافاً خيلی مشکل،
س: قذفة بحجر جالب است اصلاً در رواياتی در شيعه نيست همهاش در کتب اهل سنت است
ج: عرض کردم
س: اين هم میگويد اذ لم يجزم احسبه،
ج: بلی
س: خودش هم بدون
ج: چون ابن عباس گفت احسبه عن رسولالله
س: بعد پيدا نشد روايت
س: نه آن دوباره مکی بوده
ج: خب نه بلی آقا؟
س: گفت که مصلحت دارد و اين روايت ندارد
ج: نه خير نه آن ثابت نيست نه، بعيد است به تعليل هم نمیخورد تصادفاً آنجا برای نقد متن خيلی مهم است ن روايت معاويه ابن عمار در مرور است اين روايتی که از فضيل نقل شده در مسأله محازات زن و مرد است به نظر من مال مرور درست اهل سنت هم در مرور آوردند چون استثناء در مکه و يبک بعضهم بعضاً در مرور آورده، خب اين هم راجع به کلمات ابن عمار ساباطی، خيلی بحث عمار ساباطی را چون اگر بخواهيم وارد چند ما راجع به عمار است يکی ديگر احاديث ايشان را بخوانيم اما اجمالاً معلوم شد که روايات عمار ساباطی انصافاً کار میخواهد خیلی کار میخواهد يعنی مستقلاً مورد بررسی قرار بگيرد و به نظر ما يک مقدار زيادی سر اعراض اصحاب هم از معظم روايات ايشان تعارض دارد يک نکات ثانوی باشد نه اين نکاتی که ما الآن تصور و به اصطلاح يک نوع اجتهاد ايشان باشد من چيز را مثلاً همن مسأله و ان کان الميت قد غسل خوانديم به ذهن ما ان کان الميت، اين اجتهاد خود عمار است ايشان اين را وارد متن کرده، و اگر اين را برداريم روايت ديگر مشکل ندارد،
س: نوشته بود اشکال عجمه ايشان نظرتان بالاخره چه است؟ هست يا نيست؟
ج: عجمه به اين لحاظ حالا ديشب گفتم ايشان که يک نفر گفته روايت علی ابن جعفر بعد من فکر کردم چون ايشان ناگهانی گفت اصلاً روايت علی ابن جعفر خيلی واضح است ابهام ندارد، روايت عمار ساباطی بعد عبارت هست اصولاً چون احتمال میدهيم متن فقهی باشد مثل کتب مرحوم محقق اردبيلی ايشان هم عبارتش بد است هم مجمع الفائده خيلی مبهم و مغلق است هم آن،
س:
42: 54
ج: هم بلی آن زبده البيان ايشان که شرح آيات احکام است خيلی حتی من ديدم بعض وقتها اين سهتا اين مثلاً اين حاشيهای که بعض آقايون نوشتند بر مجمع الفائده به نظرم آنها هم ملتفت عبارت ايشان نشدند به نظر من اين طور میآيد به هر حال خود جواهر هم بد عبارت است فرض کنيم مثلاً به اينکه کتاب مرحوم ظاهراً حمل بر عجمهاش به اين جهت شده انصافاً کتاب عمار ساباطی خوش عبارت نيست اين را میشود گفت اين را انصافاً میشود قبول کنيم که خوش عبارت نيست اما اينکه عجمه باشد حالا شايد، متن فقهی تصرفات خودش است شايد متن مغلقی است و عرض کرديم مثلاً قاموس يک متن مغلقی است به خلاف فرض کن خود تنقيح که اصل کتاب است يا به خلاف معجم آقای خويي که خيلی متن روشنی است ما اصولاً مثلاً حدائق خيلی متن روشنی است متن معالم،
س: مسالک هم
ج: باز معالم از مسالک هم روشنتر است مدارک مثل آنها مثل معالم است يک متن کاملاً روشن و واضحی است،
س: شرايع هم خيلی
ج: شرايع هم متن فقهی پختهی است يعنی نه فقط روشن است يک جنبه علمی پخته فقهی دارد کتاب شرايع علی ای حال انصافاً روايات عمار ساباطی خيلی کار دارد و میشود بعض از رواياتش را توجيه کرد و نشان داد که در روايت در اصل چه بوده اين روايت هم به نظر من تاريخش واضح شد ريشههايش واضح شد انما الکلام در اينکه آيا اصحاب مطلقاً قبول بکنند يا نکنند؟ يا حمل بر استحباب بکنند آن بحث ديگری است و الا ريشههای اين بحث روشن شد و اصل مطلب چيزی بوده به رسولالله در باب مرور بين يدی المصلی،
س:
29: 66
ج: اينجا بوده برداشته زده به قبر، صلاة بين القبور،
س: راجع به کتاب عمار هم ديگر بيشتر از اين ديگر
ج: ما الآن بحث نمیکنيم ديگر باشد جداگانه علی ای حال چون رواياتش زياد است لا اقل سه صد چهارتا روايت دارد ما الآن ديگر بررسی متن سه صد، چهار صد روايت را الآن اجمالاً بيان کرديم که بايد جداگانه با دقت فراوان خوانده بشود،
س: نقول که نقل به مضمون دارد بيشتر
ج: نقل به مضمون دارد و اجتهادات خودش است فتواهای خودش است و احتمالاً مثلاً اگر اين روايت باشد احتمال شبهه تقيه توش هست مثلاً کسی پيش امام بوده از اهل سنت امام همان مطلب عکرمه چون عکرمه که خيلی پيش ما مبغوض است ديگر خب جزو خوارج باشد و دشمنهای اميرالمؤمنين معنی ندارد که ما از عکرمه نقل بکنيم شايد مثلاً امام جلو کسی اين مطلب را فرمودند ايشان هم ملتفت نبودند برداشتند نقل کردند يا خود عمار اين نقل، چون دارد و سئل، اين نقل به مضمون باشد فتوی خودش شخص عمار باشد و اين مطلب را هم شنيده که آقايون فاصله قائل هستند با ستره نبود، آن فاصله هم ده ذراع گذاشتند پنج متر، ايشان ديده مطلبی قشنگی است ورداشته آورده
س: فتوی هم برش جاری شده شايد از باب تسامح بوده
ج: يا تسامح بوده يا اعتقادش اين بوده که اينجا اشکال ندارد همچنانکه آنجا در باب مرور هست در باب قبور هم پيش،
و صلی الله محمد و آله الطاهرين
آن روايتی اينکه در مکه يبک بعضهم بعضاً در باب مرور است يا در باب محازات است.
دیدگاهتان را بنویسید