متن حدیث (جلسه53) شنبه 1402/02/09
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
اصل بحث رسيد به مسألهای متنی که نقل به معناست يا نقل به مضمون است ديگر يک مقدار باز طبق قاعده از بحث خارج شديم در اين مسأله خب مسألهای که در فقه ما خيلی جای توجه داشت اين بود که گاهی اوقات روايات ما يک مضمونی داشتند يک متنی داشتند، اما وقتی به فتوی منتقل شد در انتقال به فتوی جور ديگری منتقل شد و اين متن تأثيرگذار بود، آنچه که الآن حالا مثلاً يک مثال البته مثالهای بعد خواهم عرض کردم فرض کن همين روايت که به اسم قاعده طهارت الآن معروف است که کل شئ طاهر حتی تعلم انه نجس ما به اين متن در فتاوی داريم اما به اين متن در روايات نداريم کل شئ طاهر، الآن نگاه کن در مقنع شيخ صدوق به عنوان روی عن الصادق آورده کل شئ طاهر و اين را هم نمیدانيم حالا ايشان از کجا اين متن را نقل کردند آنچه که ما الآن به صورت مسند داريم با سند و مدرک داريم روايت عمار ساباطی است حالا خود عمار هم مشکلات داشت که سابقاً گفتيم آن کل شئ نظيف دارد، حتی تعلم انه قذر، فاذا علمت انه قدر فقد قذر، اين متن اين جوری است کل شئ طاهر نيست حالا در بياوريد در جامع الاحاديث هم،
س: قبلش اين جوری است و روی انه لا بأس فی خرء ما طاب بوله و لا تصلی فی ثوب اصابه فلان تا و لابأس دم سمک، اين تا اينجا میرسد
ج: انشاءالله اگر تعالی اگر خدای متعال به نظرم اين را من يک وقتی در همين بحثهای متن متعرض شدم اين منفردات شيخ طوسی است شيخ طوسی در کتاب تهذيب حدود يک صفحه از کتاب عمار میآورد و روی و روی
س: روايت مقنع بود
ج: بلی
س: روايت منع بود خواندم
ج: نه شبيه اين را شيخ طوسی دارد در عبارت روايت عمار ساباطی
س: آن و روی و روی بلی بلی
ج: و قال و قال اين طوری مرحوم شيخ طوسی از عمار ساباطی دارد آنهم حدود يک صفحه اين متن را گفتيم خيلی قابل توجه است چون نشان میدهد کتاب عمار در اصل به چه شکلی بوده اصلی، چون الآن ما يک مشکلی ما که داريم رو متن تأکيد میکنيم کتابهای اصلی دست ما نيست اگر کتابهای اصلی و ترکيبش در اختيار ما باشد فهم ما و تصميمگيری ما عوض میشود شکل کار عوض میشود ما در اين جهت از کتاب عمار چيزی که الآن البته يک جای ديگر هم داريم حالا آنی که نسبتاً به درد خور داريم اين از کتاب شيخ طوسی تهذيب حدود يک صفحه يا چيزی کمتر، همان جلد يک،
س: در بحث عمار خوانديم، و روی و روی
ج: بلی اين خيلی تأثيرگذار است اما اين متنی که در مقنعه هست اين معلوم است که ايشان جمع کرده، حالا اين تأثير جمع ايشان تأثيرگذار هست اما مثل کتاب عمار نيست ايشان تأثير خاص خودش را دارد
س: بعد هم اينکه روی اينجا سر مطلب نيست قبل تر است پنج شش مطلب قبل تر است
ج: بلی اشکال ندارد، اما در کتاب جامع الاحاديث به عنوان روی دارد حالا ايشان اين طور دارد بخوان روی ها را،
س: اولش اين جوری است از صفحه 14 شروع میشود و روی انه لابأس بخرء ما طاب بوله و لاتصل فی ثوب
ج: و بولِه
س: و بوله، و لاتصل فی ثوب اصابه
2: 4
دجاج و
3: 4
فی الماء ثم خرجت فمشت علی السياق همين طور فروع میآيد سهتا فرع ديگر هم گفته میشود خون ماهی است و اذا اصاب عمامتک بعد و دارد که و کل شئ طاهر الا ما علِمت يا علَمت انه قذر
ج: علِمت انه قذر
س: بلی
ج: ديگر
س: بعد بعدش ادامهاش اين است و قال اميرالمؤمنين عليهالسلام لبن الجارية و حولها يغسلان من الثوب
ج: البته راجع به اين کلمه يغسلان من الثوب يک بحث ديگری دارد که آيا اين معنايش نجاست شير است بچه پسر و دختر است يک بحثی دارد که يک دفعه میگويي خود اين شئ شسته میشود اين نجاست نمیرساند يک دفعه میگويد اغسل الثوب اين هم در بحث متن تأثيرگذار است حالا چون نمیخواهم فعلاً واردی، يک جايي هم هست که آقای خويي به همين نکته تمسک میکند يعنی اگر گفت اغسل ثوبک من لبن الجاريه معنايش اين است که لباس نجس شده اما اگر گفت يغسل اللبن لبن الجاريه معنايش اين نيست که يعنی لبن را از روی لباس بردار، يغسل اللبن غير از اغسل ثوبک من اللبن اين دوتا با همديگر فرق میکند حالا اين هم مگر يک وقتی حال بکنيم باز جداگانه متعرضش بشويم فرقی بين اين دوتا يغسل يک جايي هست که کلمه، اين کلمه آمده که آقای خويي میگويد اينجا معنايش اين است اين را انشاءالله باز در جای ديگر، ببينيد
س:
47: 5
ج: يغسل يعنی يزال چون غسل خودش درش ولو ماده آب خوابيده درش معنای ماده ازاله هم هست، غسل در لغت فارسی میگوييم شست اين ننگ را شست، شست يعنی از بين برد، لذا گاهی میگويند يغسل به معنای يزال است اصلاً به معنای ازاله است، اين هم يک بحثی باز دارد که حقيقت يغسل چه است؟
س: مرحوم اردبيلی هم در بحث شستن هم میگويد اگر ازاله صورت بگيرد کفايت میکند
ج: خب اينها همهشان قائل اند که فقط در بول چون تعبد است
س: لازم نيست حتماً به آن صورت
20: 6
از بين برود
ج: بلی خب اين داريم ما بعض روايات بساق و اينها داريم صدوق هم نقل کرده بلی حالا آن بحث فقهیاش است، نه الآن بحثی که ما الآن داريم روی متن است کلمه متن، يک دفعه میگويد يغسل اين، يک دفعه میگويد اغسل ثوبک من اللبن اگر اغسل ثوبک گفت اين را حالا نمیدانم آقای خويي در کجا در همين کتابهايشان يک جايي دارند به نظرم در جلاله باشد به نظرم در جلاله نگاه کنيد بين اين دوتا تعبير فرق میگذارند که اگر اين باشد معنايش نجاست است آن باشد حالا اين باشد يک وقت ديگر باز حالا،
س: متن شبيه اين در فقيه همان روايت امام صادق است قال الصادق جعفر ابن محمد عليهما السلام کل ماء طاهر الا ما علمت انه قذر، که عين لفظ آنجاست فقط ماء شده، صدوق را عرض میکنم در هدايهاش اين است، در
ج: کل ماء طاهر اين در کتاب کافی هم آمده کل ماء طاهر داريم
س: صدوق را عرض میکنم
ج: بلی کل ماء طاهر داريم سندش هم بد نيست ولو به نظرم شايد سکونی باشد کل ماء طاهر که حالا آيا واقعاً اين کلمه کل ماء طاهر مثلاً ماء را مَی نوشته بود که الف مقصوره باشد، ديگران شئ خواندند اين ماء، شئ خوانده شده اشتباه شده و الا کل شئ طاهر در روايت نداريم اين در سند دارد کل ماء طاهر سند دارد
س: اينی هم که فرموديد در مستدرک اين عبارت مقنع عبارت اولی مال مقنع را به صورت يکدانه چيز آورده مثلاً الصدوق فی المقنع و کل شئ طاهر حتی تعلم انه قذر،
ج: اما به نظرم در جامع الاحاديث روی هم بهش اضافه کرده
س: اينجا در مستدرک روی ندارد در خود چيز هم روی ندارد در جامع الاحاديث
ج: به نظرم در جامع الاحاديث روی را نقل کرده
س: آن راجع به کل ماء متعدد است
ج: نه کل ماء طاهر اين،
س: الکافی دو سه جورش را هم آورده الماء کله طاهر حتی يعلم انه قذر، بعد کل ماء، الماء يطهر آن را هم که دارد
ج: اين مال روايت سکونی است يطهر و لايطهر، يطهِر و لايطهَر، حالا قرائتهای مختلف دارد
س: اولی سکونی است ولی اينهای ديگر نه،
ج: اين يطهِر و لايطهر هم به نظرم سکونی است
س: آن است اين يکی نه
ج: بلی آن سکونی است
س: اين يکی نه، الماء کله طاهر ندارد
ج: نه کل ماء طاهر احتمال نه آن هم نه نيست نه، کل ماء طاهر داريم حالا آيا اين ماء جوری بوده که شئ بوده کل شئ طاهر خوانده آن آقا، چون کل شئ طاهر نداريم الا در اين مرسل صدوق در کتاب مقنع کل شئ طاهر نداريم اصلاً اينی که اينجا داريم کل ماء داريم، کل ماء حالا اين آن بوده اشتباه شده در کتابت، چون اينها بر میگردد به بحث متن ايضاً، ببينيد در بحث متن به طور کلی چون اين را آخر نتيجه گيری میکنيم يکی بحث ثبوت متن است يکی بحث الفاظ متن است، يکی بحث مدلول آن کلام است و آثاری را که در فقه برايش مترتب میشود و در اينجا ديگر مقاصد ثانويه و ثالثهای هم مطرح میشود اينکه الآن کل شئ طاهر الآن نداريم به اين عنوان نداريم،
س: در بحث ثبوتش
ج: الآن نداريم در اين روايات نداريم، اما کل شئ نظيف داريم اين هم منحصر در روايت عمار ساباطی است فکر میکنم شايد کلينی هم آورده اما به نظرم انفراد شيخ طوسی است شيخ طوسی منفرداً آورده، کل شئ نظيف حتی تعلم انه قذر نظيف به معنای پاکيزه، هر چيزی پاکيزه است قذر هم به معنای آلوده، اما الآن اين را ما تبديل کرديم کل شئ طاهر حتی تعلم انه نجس به جای قذر را برداشتيم بعد اضافه بر او در کتاب صدوق تا همينجا آمده در متنی که در کتاب عمار ساباطی از همين نوادرالحکمه هم هست، از همين سند فتحيه است اين روايت از سند فتحيه در نوادرالحکمه است، از همين نسخه مشهور کتاب عمار است به نظرم منفرد شيخ طوسی باشد کس ديگر نياورده،
س: در تهذيب آورده،
ج: همان ديگر منفرد شيخ است
س: کل شئ نظيف حتی تعلم انه قذر
ج: نظيف و قذر آورده طاهر نداريم، بعدش هم فاذا علمت انه قذر فقد قذر اين دارد اين را، اين ذيل را هم در صدوق باز نياورده،
س: فاذا علمت فقد قذر
ج: نه اذا علمت انه قذر ندارد
س: همين ديگر ادامه همان را دارد ديگر
ج: فاذا علمت،
س: نظيف حتی تعلم انه قذر فاذا علمت فقد قذر و مالم تعلم فليس عليک،
ج: اين روايت يک ذيلی هم دارد که اين، آن وقت به اين روايت حتی اخباریها چون صاحب کفايه هم به همين روايت کل شئ اعتقاد دارد که اين اصول دلالت بر اجزاء میکند آقای خويي هم قبول نمیکند که اجزاء درش باشد، به قاعده طهارت قبول نمیکند صاحب حدائق قبول میکند به خاطر ذيل، میگويد از اين ذيل معلوم میشود تا علم ندارد قذارت ندارد،
س: مالم، فليس عليک
ج: نه اصلاً فاذا علمت فقد قذر، حالا قذُر است به نظرم حالا شما قذِر خوانديد يعنی فعل است فعل مثل شرف، مثل شرف اين تبديل به قذر میشود آن وقت دقت کنيد آن نکته اساسی اين است، آنچه که در متن روايت فعلاً روايت داريم کل شئ نظيف حتی تعلم انه قذر، انصافاً نظيف يک معنای عرفی است به معنای پاکيزه و قذر هم به معنای آلوده و اين دوتا تعبير، غير از شيخ طوسی به نظرم ندارد، منحصر در شيخ طوسی است در تهذيب آن هم از نوادرالحکمه است ديگر محمد ابن احمد نيست؟
س: چرا، الآن سندش را میخواهيد بخوانم، محمد ابن احمد ابن يحيي عن احمد ابن يحيي عن احمد ابن الحسن ابن علی ابن فضال عن عمرو ابن سعيد عن مصدق ابن صدقه عن عمار ساباطی،
ج: بلی فتحيه اند ديگر همهشان فتحيه، محمد ابن احمد ابن يحيي يکی ديگر هم خوانديد نه ديگر دنبال ندارد ديگر،
س: نه ديگر،
ج: محمد ابن احمد ابن يحيي
س: عن احمد ابن الحسن
ج: عن احمد ابن الحسن، عن مصدق ابن صدقه عن عمرو ابن سعيد
س: عمرو ابن سعيد
ج: عن مصدق ابن صدقه عن عمار ساباطی آن سه نفر اخير که مدائنی هم هستند ساباطی اند هرسهشان مصدق و عمرو ابن سعيد، احمد ابن حسن هم که کوفی است، و هر چهارتايشان هم فتحی اند و شواهد عرض کرديم نشان میدهد که اين نسخه همان نسخه مشهور کتاب عمار است يعنی اگر کتاب عمار را بخواهيم
س: از اول روايت هم همان قذر را آورده خيلی مفصل هم هست يعنی سئل عن الکوز او الاناء يکون قذراً، اصلاً بحث طاهر واژهاش يک مقداری گويا همان عجمهای که میگفتند در عمار ساباطی است بعيد نيست از اين باشد يعنی طاهر را تعبير به
28: 13
کرده
ج: خلاف ظاهر است، کوز هم ممکن است مراد قذر باشد يعنی آلوده اين همانجايي است که من گفتم حدود يک صفحه است، حدود يک صفحه است،
س: معلوم است کوز او الاناء،
ج: اين حدود يک صفحه متن کتاب عمار است اين ارزش دارد اين متن کتاب عمار است و اين نشان میدهد که مجموعه فتاوایي که اينجا آمده سؤالات خود عمار نيست چون مثلاً سئل يعنی از روايات ديگر ورداشته آورده از جای ديگر اضافه کرده، سئل بلی بخوانيد شما متن را،
س: عن ابی عبدالله قال سئل عن الکوز او الاناء يکون قذراً کيف يغسل و کم مرّة يغسل
ج: قال ثلاث مرات،
س: قال ثلاث مرات يصب فيه الماء فيحرک فيه ثم يفرق
ج: اين را هم فتوی ندادند اصحاب، آقای سيستانی وقتی فتوی میداد مثلی که برگشت،
س:
21: 14
ج: بلی خيلی هم ما با ايشان بحث میکرديم، میگفتيم آقا اين روايت شاذ است میگفت نه اين مشکل ندارد عمل بشود، ايشان میگفت تعبداً سه بار بايد بشوريم،
س: ظرف را
ج: ظرف، اناء را، خصوص اناء را میگفت
س:
36: 14
ج: مستحب میدانند نه اغلب ايشان هم تعجب میکرد گفتيم آقا شهيدثانی تصريح دارد به استحباب شهيدثانی هم تصريح به استحباب دارد، بياوريد شما نگاه کنيد تصريح به استحباب دارد چون منفرد متن اوست، مضافاً به اينکه اين اصلاً روشن نيست که اين چه است اصلاً حالا اين شرح حديثی و فقهیاش باشد جداگانه بلی، اين احتمالاً فتوای فتحيه بوده چون اين مسأله فقهیاش که احتياج دارد آراء سنی و غير سنی را هم متعرض بشويم تا ببينيم اصلاً تاريخ مسأله چه بوده؟
س: شايد آنها استحباب نداشته باشد برايشان
ج: احتمال هم دارد که حتی استحباب هم نداشته باشد
س: استحبابش هم روايت،
ج: روايت چون عمل به روايت کردند استحباب قائل هستند، خب آقا بخوانيد اين را ديگر طولانی است پس باشد اين،
س: لازمش قذُر است، فعلش قذُر يقذر است لازم
ج: من هم اين طور
س: ندارد آن موقع آخر گاهی دو جور هم چيز میشود،
س: متعدیاش
س: آخر گاهی دو جور هم چيز میشود
س: بلی متعدیاش قذَر است مثل قذِرت الشئ
س: همان قذُر پس درست است
ج: من قذُر در ذهنم بود،
س: قذُر، قذِر بخوانی متعدی میشود
ج: بلی قذُر من در ذهنم الی الآن هم، من خواندم چندبار هم خواندم همين امشب، هميشه در ذهنم فاذا علمت فقد قذر، اين نه مشکل سر اين نيست انصافاً اگر ما باشيم و مگر بگوييم همان نکتهای که عمار عجمه داشته نمیدانم عربی بد ترجمه کرده بعد معنی کرده اگر دليل ما در باب اصالة الطهاره منحصر به اين باشد همه کلمه نظيف هم کلمه قذر عرفاً به موضوعات خارجی میخورد به شبهات حکميه نمیخورد، مثلاً ما در يک گوشتی شک کرديم که اساساً اين طاهر هست يا نه؟ اصالة الطهاره میگويند جاری میشود در شبهات حکميه کليه هم میگويند اصالة الطهاره جاری میشود مشهور اين است الآن فتوی بر اين است، اگر تعبير ما نظيف و قذر باشد انصافاً هم نظيف به معنای پاکيزه است قذر هم به معنای آلوده، اين به شبهات موضوعيه میخورد مثل عبای تو، قباء، فرش، موکت، کل شئ نظيف به اين میخورد يعنی انصافاً کلمه کل شئ نظيف انسجامش بيشتر به موضوعات خارجی است شامل شبهات حکميه کليه نمیشود انصافاً به خلاف کل شئ طاهر حتی تعلم انه قذر، من اين مثال را برای اين زدم که اين روايتی که داريم متن مأثوری که داريم عنوان قذر و نظيف است درش، اما آنی که در متون فقهی آمده نجس و طاهر است و اين دوتا، آن وقت کل شئ طاهر شامل شبهات حکميه هم میشود دقت کرديد،
س: لذا تمسک کردند بر آن پنير و نمیدانم موارد شبههناک
ج: آنها تمام شبهات موضوعيه است
س: در روايت
ج: اصلاً ما روايت در شبهات حکميه در اصالة الحل آن اصالة الحل هم هست آن اصالة الطهار نيست در اصالة الطهاره فقط همين يک حديث است، و آن هم فقط از طريق عمار ساباطی و آنهم فقط از کتاب نوادرالحکمه و آن هم فقط از طريق شيخ طوسی،
س: اين اصالة الطهاره خيلی اصل پر برکت است
ج: اصل پر برکتی هم هست، دقت کرديد آقا اينها همه فقط اندر فقط حالا يک بحثش راجع به ثبوت متن و تاريخش و به اصطلاح سندش و مصدرش و اينهاست، خب آنها هيچی، بحثی که ما امشب بيشتر روش نظر داريم يک بحثی را کرديم که گاهی اوقات در انتقال از نص به فتوی يک نوع اختلاف پيدا میشود اين کاری که الآن، يعنی در اينجا اگر ما باشيم بگوييم آقا دليل ما، اگر بگوييم دليل روايت مقنع است کل شئ طاهر دارد، در عبارت مقنع کل شئ طاهر، در کتاب کافی کل ماء طاهر دارد نه شئ، ماء دارد، اصلاً کل شئ نداريم، کل شئ طاهر در هيچ يکی از اين کتب نداريم، منحصر در مقنع است، مقنع هم چون اولش روی گفته بعد سه چهارتا مطلب آورده اين را هم جزء روايت گرفتند و الا در مقنع اولش روی است، بقيهاش ديگر روی ندارد،
س: کلام خود صدوق است
ج: ممکن است کلام خود صدوق باشد البته خب ما میدانيم صدوق انصافاً در مقام فتوی تصرف نمیکرده اين را میدانيم مگر بگوييم چون اينجا از روی جدايش کرده يک مقدار تصرف کرده چون عرض کرديم جای که صدوق بخواهد در متن روايت تصرف بکند از روايت بودن خارجش میکند به شکل فتوای خودش در میآورد ديگر به صورت روايت نيست مگر بگوييم شيخ صدوق اين کار را کرده، پس بنابراين اصل مطلب در حقيقت اين مطلب بود:
که ما در مورد متن با يک مشکلی که رو به رو میشويم که اين مشکل بايد به يک نحوی، آن وقت اين مطلب را اگر ما يک توسعهای بدهيم و از اين مشکل اين مرحلهای که الآن اينجا گفتيم يک توسعه بدهيم يک طرحی جديدی را گفت طرح نو در اندازيم، يک طرحی، فلک را سقف، فلک يعنی همين چيزهايي که حاکم بر حوزههای ما هست: فلک را سقف بشکافيم و طرح نو در اندازيم، اگر اين بشود ما میتوانيم يک راهی ديگری را هم شروع بکنيم اصولاً فرق بگذاريم بين متون دينی يا متون اسلامی، يا متون فقهی و بين فرهنگ دينی و فرهنگ اسلامی، متون را همان آيات و روايات بدانيم کلمات رسول الله بدانيم و فرهنگ را مجموعهای است که در دنيای اسلام به اين عنوان جا افتاده اين را ما فرهنگ بگيريم يا فرهنگ دينی يا فرهنگ فقهی، يا فرهنگ اسلامی و آنچه که در بين شيعه جا افتاده به عنوان فرهنگ مذهبی ما بياييم بگوييم که آنچه که ما الآن در فقه باش برخورد میکنيم در حقيقت دو جور است يکی فرهنگ، آن وقت روی متن و تعبيرها و ادبيات اين دوتا کار بشود يکی متون دينی است متون اسلامی است که قرآن و سنت رسول الله است و اين دوتا يا به صورت فريضه هستند يا سنت هستند، و اينها را هم مرزبندی بکنيم مرز فريضه و سنت و طبعاً هم يک مواردی مشکوک میشود که مثل تکبيرة الاحرام جزو فريضه است يا جزو سنت است؟ و يک مقدارش هم جزو فرهنگ دينی بگيريم يا فرهنگ مذهبی يا فرهنگ فقهی به عنوان فرهنگ حسابش بکنيم،
س: مثل سيره متشرعه
ج: مثلاً، ببينيد مثلاً ما الآن مثالهای واضح بزنيم استحسان را استحسان که تصادفاً به نظر من شافعی قبول داشته ابوحنيفه قبول نداشته با اينکه ابوحنيفه اهل قياس هم هست خيلی عجيب است استحسان که ريشههايش به قرن اول بر میگرده در اصطلاح فقهای اهل سنت اين است يک مطلبی بين جامعه اسلامی جا بيفتد يا سيره متشرعه به تعبير شما، ليکن وقتی بخواهيم با شواهد مذهبی درست کنيم، درست نشود اما بين مردم جا افتاده، مثال بارز اين در زمان سابق، در آن زمان، مثال بارز اين، مسأله اين حمامی بود کوز الحمامی به قول همين کتاب
س: مکاسب
ج: مکاسب، اينها میرفتند حمام فرض کنيد يک درهم در آن کوزه حمامی میانداختند خب اين شايع بود مسلمانها همه انجام میدادند امر رايجی بود شايع بود البته حمام در دنيای اسلام يعنی در مدينه از زمان عمر شروع شد ايران داشتند از ايران در زمان عمر آمد که بعد تدريجاً منتشر شد در نيای اسلام
س:
19: 22
ج: بلی حمام، دقت میفرماييد آن وقت دقت البته حمام به يک معنای ديگری بود چون روايت نهی رسول الله عن الحمام صلاة فی الحمام اين در زمان پيغمبر بود، يک اتاقی بود که مثلاً همين خانه پيغمبر که الآن به اصطلاح ضريح ايشان هست آنی که ضريح ايشان است چهارگوش است آنی که خانه ايشان، پهلويش حالت ذوزنقه دارد که دو دو در، دو ضريح بهش هست، يک طرفش مثل مربع است بعد مثلث است تهش، اينجا يک حالت انباری و حالت يک مثلاً مرکنی بود که غسل میکردند، حمامشان در حقيقت اين بود دقت میکنيد، با آب آن مثلاً میشستند خودشان را غسل میکردند و حتی مثلاً فرض کنيد مثلاً عايشه میگفت سر سال که میشد پيغمبر غذايي چون رسمشان بود برای سه صد و شصت مد برای غذای سال میگذاشتند کنار، تدريجاً از آن بر میداشتند از گندم بر میداشتند يعنی مؤنه يک سال سه صد و شصت مد گندم بود چون گندم فصلی بود فصلی که گندم را میخريدند بعد از آن ور میداشتند ديگر ادامه میدادند آن بعدی است، يعنی دهنی اول که قبر رسول الله است آن دوتا بعدی است اين دوتا حالت حمام داشت و الا حمام رسمی که در زمان ائمه ما آمده و نهی از حمام در زمان ائمه ما هم آمده اينها در زمان رسول الله وجود نداشت از زمان عمر توسط اسرای ايرانی که به مدينه آمدند در مدينه يواش يواش رسم شد الی آخره حالا اين راجع به اين قسمت ببينيد.
س: استحسان را فقهای اهل سنت خيلی در تعريفش اختلاف دارند
ج: بيشتر الآن اين را قبول کردند،
س: ما حسنه الفقيه میگويند و يک چيزهای بعضی اصلاً میگويند همان قياس است
ج: اصطلاح قياس را هم گفتند ليکن آنچه که معروفتر است در اصطلاح شان در کتب شان میگويند استحسان يعنی اين، مثالشان همين حمامی است، حالا ما داعی نداريم مثال حمامی، بانک الآن بانک در کشورهای اسلامی راه افتاده، اکثر کشورهای اسلامی بانک دارند نظام بانکی حاکم است آن وقت آمدند حمام را رو فقه درست کردند نشد چون اين بايد اجاره باشد ديگر يا اجاره آب است مثلاً، آبی که مصرف میکنند مختلف است يا زمان است؟ يکی ده دقيقه در حمام است يکی نيم ساعت آن وقت در اجاره هم بايد مورد اجاره معين باشد اينجا نامعين بوده آمدند با ضوابط درستش کنند نشد، با ضوابط نشد مثل بانک، آقايون آمدند بانکداری اسلامی با ضوابط درست کنند نشد گير کردند، هی هی يواش يواش يکش را از اينجا گرفتند يکش از آنجا گرفتند جعاله گرفتند نمیدانم فلان گرفتند هی راههای مختلفی را رفتند که بتوانند اين را جورش بکنند دقت میکنيد اينها يک تفکری هست که ما آنچه که مسلمانها از او مثلاً قبول میکنند و جا می افتد اين در حقيقت حکم الهی است آن وقت عبارت مشهوری، متن مشهوری را که در اين جهت دارند عبارتی است که عدهایشان به رسول الله نسبت دادند و تصريح هم کردند که به عنوان حديث ثابت نيست کلام خود عبدالله ابن مسعود است ما رآه المسلمون حسنه فهو عند الله حسن، اين عبارتی که از ايشان البته يک دنباله هم دارد در نصب الرايه هم نقل میکند،
س: مال اقوال را بخوانم سريع چونکه شافعی مخالف بوده شديد هم میگويد من استحسنه فقد شرع،
ج: به نظرم به ابوحنيفه نسبت،
س: اما ابوحنيفه میگويد که میپسنديده و میگفته احدالقياسين استحسان،
ج: عرض کردم
س: شايد هم مرحوم مظفر در اصول آورده باشد
س: ايشان میگويد که
ج: بخوانيد
س: جايش را بخوانم بحر
0: 26
که و هو لغتاً اعتماد شئ حسناً سواء کان علماً او جهلاً و لهذا قال شافعی القول بالاستحسان باطل فانه لاينبئ عن اتحاذ مذهب و حجة شرعية فما اقتضته الحجه الشرعيه هو الدين و سواء استحسنه نفسه او ام لا و نسب القول به الی ابی حنيفه،
ج: ببينيد اينجا ما اين حرف را میخواهيم بزنيم حرف شافعی را اگر با اين اصطلاحی که من عرض کردم بخواهيم تطبيق بدهيم شافعی میگويد ما بايد دنبال متون دينی باشد استحسان فرهنگ دينی را ممکن است درست بکند اما متون را درست نمیکند، اگر ما رآه المسلمون حسن باشد اين میتواند يک فرهنگ در جامعه اسلامی را درست کند اما اين نمیتواند حکم شرعی را درست کند دقت کرديد چه میخواهم، آن عبارتی شافعی را با عبارتی که من میخواهم چون ما میخواهيم اين عبارت را يک کمی روش توسعه بدهيم کار بکنيم آن مطلبی را که ما،
س: فرهنگ را جدا کنيم از حکم شرعی
ج: از متون،
س: از متون
ج: بحثی که بود رابطه بين متون و فرهنگ را برقرار کنيم چه جوری میتوانيم از متون، از فرهنگ به متون برسيم يا از متون به فرهنگ برسيم، ما به جاي آن بحثی که اول به آن لغت مطرح کرديم به اين لغت مطرح که اين در کل فقه کارساز است چون ما الآن اين را توضيحاتش را عرض که ما يک جاهايي اينها را در حقيقت میتوانيم بگوييم اگر بخواهيم خيلی منصفانه نگاه بکنيم حالت متون بهش، فرهنگ بدهيم و اين باز از فرهنگ به متون رسيدن اين حرف شافعی را اين جور معنی بکنيد، ببينيد بخوانيد عبارت شافعی را،
س: بعداً عبارت مفصلترش میآيد و لی اينجا میگويد که
ج: همين عبارتی که خوانديد ببينيد ما اقتضاه الشرع يعنی ببينيد متن چه داريم؟ از متون دينی چه داريم؟ من بپسندم فوقش اين فرهنگ، ما رآه، حرف ابن مسعود هم در حقيقت همين است مارآه المسلمون حسن، خوب دقت کنيد فوقش به جناب آقای عبدالله ابن مسعود گفت که مارآه المسلمون حسن يک فرهنگ فقهی درست میکند بعد میگويد اگر رآه المسلمون حسن، هو عندالله میشود متن دينی، اين عندالله که آمد میخواهد از فرهنگ تبديل به متنش بکند همين فرهنگ میشود جزو متون دينی اين عبارتی است که اينها به عبدالله ابن مسعود نسبت دادند البته من در بعض کتب ديدم که شافعی قبول دارد استحسان را حالا اينجا میگوييد شديد گفته مخالفت کرده، حالا بخوانيد اقوال را میگويد، اهل سنت از اينکه يک نفر چندتا قول داشته باشد مشکل ندارند نقل میکنند میگويد آن اين طور نقل کرده آن آن طور،
س: بعدش میگويد که و ما اقتضته الحجه الشرعيه هو الدين
ج: و ما اقتضته الحجة الشرعيه يعنی متون میخواهيم ما به دنبال متون دينی هستيم نه به دنبال استحسان که فرهنگ است فوقش مسلمانها پسنديدند اين میشود يک فرهنگ اجتماعی فوقش اين است ديگر مسلمانها هم نظام بانکی را قبول کردند، در جوامع اسلامی جا افتاد نظام بانکی اين نهايتش برويم بالا به قول، مثل سيره متشرعه فوقش میشود يک فرهنگ دينی، يا فرهنگ مذهبی اگر بين شيعه جا افتاد، اگر بين شيعه جا افتاد میشود فرهنگ مذهبی، اگر بين مسلمين جا افتاد میشود فرهنگ دينی، از اين فرهنگ دينی شما میخواهيد برسيد به متون دينی، يا آيهای را يا بگوييد حکم الهی است که در قرآن بوده يا بايد بگوييد، ايشان میخواهد بگويد نه آنی که ما میخواهيم يا حجت است اين حجت نيست، فرهنگ دينی نمیتواند يعنی برای متون دينی را درست بکند بفرماييد،
س: و ايشان میگويد که و نسب
44: 29
الی ابوحنيفه و عن اصحابه انه احد القياسين و قد حکاه عنه الشافعی و بشرمريسی،
ج: مثلی که مِريسی
س: حنفیها حنبلیها را گفتند اينها مثبت استحسان است اين سهتا ولی شافعی را گفتند مشهور اين است که مخالف است
ج: من عکسش با ابوحنيفه را عکس بلی و لذا هم گفتم تعجب است که خود ابوحنيفه قائل به قياس است اين هم شبيه قياس است ديگر
س: قال الماوردی
ج: ماوَردی
س: و انکر اصحابه ما حکی الشافعی عنه و نسبه امام الحرمين الی مالک و انکره القرطبی و قال ليس معروفاً من مذهبه، بعد ايشان شروع کردند
ج: ببينيد مثلاً قرطبی خودش مالکی است يکی گفته امام الحرمين شافعی است گفته اين رأی مالکی است، آنکه خودش مالکی است گفته نه اين دروغ است اين اختلاف دارند يعنی اين يکی دوتا نيست، يک مقداری الآن کتب مفصل اهل سنت سر همين است، اين میگويد مالک اين جوری گفت، آن میگويد مالک آن جور گفت آن يکی شافعی است، میگويد مالک اين جوری گفت، اين مالکی میگويد نه آقا، مالک اين جور، فقيه خودش امام خودش اين جور نگفته بفرماييد،
س: بعدش میگويد که و قد انکره جمهور حتی قال الشافعی من استحسنه فقد شرع و هی من محاسن کلامه، قال رويانی و معناه ان
ج: رويانی همان شهيد رويانی است که عرض کردم يکی از بزرگان فقهايشان، مرد ملای هم هست انصافاً اين همين بود که عرض کردم يکی دو مرتبه اولين کسی بود که گفت، چون در سال چهار صد و سه خليفه بغداد يک منشوری نوشت که اينها دين ندارند، اسماعيلیها که در مصر بودند فاطمیها اينها دروغ میگويند اولاد امام صادق نيستند و چنين و اينها خبيث ملعون فلان تعابيرش هم چاپ شده موجود است، رويانی که از فقهای شافعيه است ايشان اولين کسی است گفت اينها ملحد اند اصلاً مسلمان نيستند از آن زمان الی هذا الزمان اينها معروف شدند به ملاحده، همين اطراف قائين هم داريم اسماعيلی بهشان میگويند ملاحده، دهات اطراف هنوز
45: 31
میکرد ملاحده اين اصطلاح ملاحده مال همين رويانی است که گفت اين اسماعيلیها اصولاً ملحد اند بعد هم اسماعيلیها ترورش کردند شهيد رويانی به همين جهت بهش میگويند به دست اسماعيليه ترور شد لذا الامام الشهيد بهش میگويند و راوی معروف کتاب اشعثيان هم همين رويانی است مرحوم سيدراوندی نه قطب، آن سيد فضل الله راوندی از رويانی از آن نسخه بغداد را نقل میکند اين نسخهای است که به اسم کتاب النوادر چاپ شد اين مال سيدراوندی است از همين رويانی نقل میکند از همين شهيد رويانی اين هم خيلی عجيب است آن هم به نظرم از سهل ابن احمد ديباجی فکر میکنم نسخهاش به آن میرسد نسخه سهل که معروفترين نسخه بغداد آن زمان اين نسخه بوده به هر حال از بحث خيلی خارج نشويم اين بحث حالا میخواهيد بخوانيد
س: قال الرويانی و معناه ان ينسب من جهة نفسه شرعاً غير شرع المصطفی و قال اصحابنا و من شرع فقد کفر فسکت الشافعی عن المقدمه الثانيه لوضوحها اين اولی، و قال الآن ديگر بعد میرود در عبارتهای که شافعی چه چيزهايي گفته و چه چيزهای ازش فهميده ديگر خيلی طولانی میشود فقط ايشان خودش در آخر میگويد که،
س: اين متن کيست؟
س: اين عبارتهای بحرالمحيط زرکشی است،
س: بحرالمحيط
س: بلی
س: زَرَکشی بگوييم يا زَرکشی
ج: سه جور تلفظ شده من هم هنوز ضبط دقيقش را نمیدانم،
س: زَرکشی چاپ کرده
ج: زَرکشی ظاهراً زَرکشی
س: بعد ايشان خودشان آخر میگويد بعد اينها را يک خرده بحث میکند، در مورد عبارت شافعی میگويد و من انکر استحسان من الحنيفيه التحاوی حکاه ابن حزم و اعلم انه اذا حرر المراد بالاستحسان زال التشنيع و ابوحنيفه برئ الی الله تعالی من اثبات حکم بلا حجة، ديگر شروع میکند بحث از اينکه مفهوم استحسان اصلاً چه است؟ ديگر خيلی
ج: استحسان را حالا اگر بعد بخوانيم به اين معنی اين معنايش اين بود اينها از بعد هم نوشته ذيلش همان عبارت عبدالله ابن مسعود است ببينيد اين در حقيقت ما تحليلی که الآن طبق اين تحليلی که الآن اقامه کرديم اين در حقيقت معنايش اين است ما رآه المسلمون حسن، فهو الی الله حسن، يعنی میخواهد بگويد اگر مطلبی را مسلمانها گفتند خوب است صحيح است درست است، همين مطلب عند الله هم صحيح است اين معنايش اين است که اگر چيزی به عنوان فرهنگ اسلامی جا افتاد در جامعه حالا فرهنگ اسلامی به هر شکلی اين را میتوانيم ما به عنوان متن دينی هم تلقی کنيم لذا متون دينی تلقی، اين بحث سر اين است نکته فنی روشن شد آنی که منکر است میگويد نه آقا فرهنگ اسلامی ربطی به متن دينی ندارد نمیتوانيم متن در بياوريم آنی که مثبت است که میگويد همين فرض کن مشکل عبارتی چون بحث متن داريم،
س: عذر میخواهم برعکس اين تعبير که ما رآه المسلمون ناظر به متن نيست ناظر به مفاهيم است میگويد هر آنچه که در بحثی،
ج: میدانم حکم است مرادش،
س: چرا آخر میگويد متن ثابت میشود
ج: نه میخواهيم اين متنی که گفته ما رآه المسلمون اين را معنی کرديم اين عبارت را معنی کرديم
س: معنای اين عبارت
ج: ببينيد معنای اين عبارت خودش چه است؟ حالا برفرض هم عبدالله ابن مسعود اين مطلب را گفته باشد، ببينيد اصلاً مراد عبدالله ابن مسعود اين متن يعنی چه؟ اگر عبدالله ابن مسعود میخواهد بگويد اگر مسلمانها چيزی ديدند حسنه يعنی در فرهنگ جا افتاد اين عندالله هم هست میگويند عبدالله ابن مسعود با عند الله ارتباط دارد،
س: آخر رواه دارد میگويد
ج: نه رواه ندارد، خود کلام خودش
س: تقريرهايي که اينها دارند اين است ما رواه عبدالله
ج: نه بعد میگويند خودشان تصريح میکنند نه تصريح دارند که کلام خودش است
س: بعد گفتند نهايتش روايت را مربوط به ادله اجماع میشود المسلمون کلهم
ج: خب باشد اجماع، اجماع هم همين طور است، دومی که در فرهنگ دينی هست اجماع است، اجماع هم همين طور است دقت کنيد
س: ببين تعبير رواه دارد حاجی آقا مال شما
ج: نه، تصريح دارند که اينها تصريح دارند،
س: ما رواه
ج: بعد میگويند که نه اين روايت نيست کلام خودش است، بياوريد کتاب نصب الرايه را بياوريد آن هم دارد ديگر
س: مسند احمد روايت در روايت مسند عبدالله
س: يستدل بالسنة بما روی عن عبدالله ابن مسعود
ج: روی عنه بلی
س: مسند عبدالله ابن مسعود اين است قال عن عبدالله ابن مسعود قال ان الله نظر فی قلوب العباد فوضع قلب محمد صلی الله عليه و آله و سلم خير قلوب العباد فاصطفاه لنفسه فابتعثه برسالته، ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد صلی الله عليه و آله و سلم
ج: واضح است کلام خودش است
س: فوجد قلوب اصحابه خير قلوب العباد فجعلهم وزراء نبيه يقاتلون علی دينه، فما رأ المسلمون حسناً فهو عندالله حسن، و مارأوا سيئاً فهو عند الله سيئ،
ج: بعد هم دارد اجماع، اجماع صحابه بر ابوبکر، يک متنی،
س: روايت نيست؟
ج: نه روايت نيست واضح روايت نيست
س: درست است
ج: نه بلا اشکال عرض کردم آنها خودشان گفتند اين مطلب را
س: اين متنی که خواندم از مسند احمد بود در مستدرک حاکم ادامهاش اينکه و قد رأ الصحابة جميعاً ان يستخلفوا ابوبکر هذا حديث صحيح الاسناد
ج: تا
س: جالب اين است که از ابن حزم نقل شده که ايشان میگويد اينکه معلوم نيست مسند به رسول الله نيست،
ج: بلی خوب بلا اشکال
س: بعدش
ج: میگويد سقيفه را تأييد میکند میگويد خداوند نگاه کرد صحابه انتخاب اين هم کار خوبی است ما رآه المسلمون حسن فهو عند الله حسن، دقت کرديد سؤال اساسی در اينجا اين است البته من نمیدانم حالا واقعاً هم عبدالله ابن مسعود چه گفته؟ چون عبدالله ابن مسعود يک شخصيت علمی در دنيای اسلام نيست خود سنیها ديدم نوشتند که عبدالله ابن مسعود يفسر فی الاسلام يعنی خارج از چارچوب قرائت و اينها يا چهارتا روايتی که از پيغمبر نقل کند ديگر شخصيتی مثل عبدالله ابن عباس نيست يک شخصيت علمی نيست، اصولاً در مکه چوپان بوده میگويد پيغمبر با ابوبکر رد شدند و يک بزی ديدند شيرش را گرفتند ايشان ايمان میآورد يک کرامتی از پيغمبر و ايشان چون بعد آمده مدينه و نمیدانم مثلی که پدرش نبوده مادرش زياد خانه پيغمبر میرفته جزو اهل البيت میگفتند هو من اهل البيت چون زياد داخل خانه رفت و آمد داشته عبدالله ابن مسعود و ادعا میکند هفتاد سوره را من از زبان رسول الله شنيدم به گوش خودم شنيدم و يک مقدار هم او را در، و خود اين عبدالله باز با عثمان درگيری دارد اين زمان عمر رفت کوفه، با عثمان درگيری تا آخرش هم که فوت کرد بیچاره و کتک خورد و حالا به هر حال محروميتهای که زمان عثمان کشيد حالا من بحثهم اين است يک بحث اينکه گفتم متن مرادم اين است آن مطلبی را که عبدالله ابن مسعود گفته خب ظاهرش اين طور است که اينها گفتند، چون اين مقدمات نظر الی قلوب اصحابه، ليکن اين نظر الی قلوب اصحاب محمد و ما رآه المسلمون حسن اين دو جور میشود معنی کرد، يک، آن ما را موصول که مای موصوله است که حکم است آن را بگوييم فهو عند الله حسن، يعنی مثلاً وجوب، استحباب، جواز، صحت، فساد، مثلاً صحت معاملات بانکی رآه مسلمون حسن، فهو عند الله اين صحت عندالله هم حکم ثابت است يعنی از به اصطلاح فرهنگ دينی میرسيم به متن دينی عندالله که گفت، خب اين سؤال اساسش اين است که جناب عبدالله ابن مسعود از آن عندالله از کجا خبر دارد؟ خبر عندالله و لذا هم اگر اشکالی دارند سر همين جهت است که اين نمیشود کفايت بکند تو از کجا از عندالله خبر داری، فهو عند الله حسن يعنی چه؟ مگر اينکه عبدالله ابن مسعود چيز ديگری مرادش بوده، ما رأه المسلمون حسن فهو يعنی با قيد رآه المسلمون حسن، نه حکم، يعنی تا وقتی که مسلمانها او را حسن میبينند عند الله، و حسن عند الله بعنوان اتفاق مسلمانها اين میشود احکام ولايي که احکام متغير هستند اصلاً اگر اين جور، اصلاً اينها نفهميدند اين معنی را روشن شد چه میخواهم،
س: بلی
س: معناي دوم بيشتر
س: اين بيشتر
ج: عندالله حسن به عنوان انه عند المسلمين حسن، لذا بعيد نيست که عبدالله ابن مسعود مثلاً اينکه میگويد نظر فی قلوب يعنی میخواهد بگويد عمرو و ابوبکر اتفاق مسلمانها بود، اين عندالله حسن حسن به عنوان اتفاق، اما عثمان مورد اتفاق نبود سر و صدا شد زمانش اين ديگر حسن نيست خودش هم مخالفت کرد دقت کنيد،
س: کاری به احکام خمسه ندارد
س: ايدهای که ما رآه المسلمون
ج: فهو دقت چون ما عرض کرديم در متن چندتا بحث است اين بحثی که ما در متن میکنيم اختصاص به روايات ما ندارد،
س: موضوع را با صلهاش بگيريم
ج: نه، روشن شد آن وقت اين چه میشود میشود احکام ولايي الآن حاکم مجلس شوری تشخيص داد اين حکم منفعت است، خيلی خوب اين حسن به اين قيد حسن للمسلمين
س: ريشه ندارد که حالا ابن مسعود قرار شده ديگر روايت ريشه ندارد ديگر
ج: نه، يعنی اين شايد نظرش اين بود آن وقت اگر عوض شد شرائط زمانی عوض شد مسلمانها چيز ديگری ديدند باز اين هم به عنوان يعنی فهو عند الله حسن، نه عندالله به معنای حکم واقعی،
س: حديث خوبی است اما حيف که اين حديث نيست
ج: و حيف که آنها قبول ندارند بلی دقت کرديد اصلاً من اين را برای چه میگويم برای اينکه ذهن باز بشود که ما ممکن است در يک متن فقهی، اصلاً متن حديثی ولو حديث هم نباشد دقت میکنيد آن اشکال چه شد؟ اصل مطلب ما اول مطرح کرديم مسأله بطن حديث، و فتوی حالا مثلاً خود اجماع ما بهترين حرفی که در باب اجماع میتوانيم بزنيم بگوييم مثلاً اجماع فرهنگ اسلامی است اينکه علماء جمع شدند يک فتوايي را دادند اجماع، اشکال کسانی که اشکال میکنند اين است فرض کنيد اين فرهنگ اسلامی داشتيم اين فرهنگ چه ملازمهای با به اصطلاح متون دينی دارد رابطهای ندارد با متون دينی، خوب است حرف بدی نيست در يک، اما اينکه از اين بتوانيم کشف متون دينی بکنيم نمیتوانيم از فرهنگ اسلامی نمیشود، البته اهل سنت اشکالات متعدد دارند بعضیهايشان اصلاً محقق نمیشود و فلان، در اين مطلب مثلاً فرض کن ظاهریها با ما هستند اصلاً ظاهریها هم اجماع را حجت نمیدانند خود اخباریهای ما هم يکی از اشکالات اساسیشان عدم حجيت است چون ظاهریها میگويند الآن علماء جمع شدند اتفاق بکنند چه فايدهای دارد باش متن دينی را نمیتوانيم در بياوريم دقت کنيد، ظاهریها میگويند بلی اگر اين اجماع اجماع صحابه بود چرا، اجماع صحابه ازش متن دينی در میآيد چون صحابه عن رسول الله گرفتند اگر اتفاق داشتند پس نظر خودشان نيست نظر رسول الله است ببينيد يعنی اين مسأله در واقعش اين جور شد واقع اين مسأله اين جور شد که شما از يک فرهنگ دينی چطور میتوانيد به يک متن دينی برسيد عمدهاش اين است به متون دينی برسيد حالا در اينجا فرهنگ مذهبی ما آمد يعنی در بين علمای شيعه گفتند آقا اجماع به يک نحوی باشد که حاوی قول معصوم باشد از آن کشف میتوانيم بکنيم، اگر ثابت بشود که در اين اجماع کلامی، دقت کرديد شبيه آنکه گفت عن رسول الله،
س: اهل اماميه که میگويند کاشف از سنت را ما میدانيم اجماع بگوييم
ج: کاشف از قول معصوم است قول معصوم دقت کرديد ما کاشف از قول معصوم بدانيم آن وقت اين میشود بيشتر چه؟ میشود فرهنگ مذهبی يعنی در شيعه و لذا بعضیها احتمال دادند عرض کردم چندبار مثلاً در کتاب موطأ مالک زياد دارد و وجدت اهل العلم بولدی هذا يقولون کذا و اهل العلم بولدی هذا يقولون کذا گفتند مالک وقتی نقل میکند از علمای مدينه امام صادق درش هست، غير از اجماعی که حالا ماها داريم اهل زيديه آن ببينيد بحث سر انتقال از فرهنگ به متون است اين را اگر ما در فقه بياوريم اصلاً چهر عوض میشود زيديه مثلاً اجماع العتره دارند اگر بگوييم عبارتشان دقيق باشد اجماع العتره شامل امام معصوم هم میشود، ممکن است شما از اجماعاتی که علامه ادعا میکند قول امام معصوم اما از اين اجماع در موطأ در بيايد مثلاً من باب مثال، اگر بنا به اين بگذاريم که ايشان دقيق نقل کرده عرض کردم من دارم يک دورش را هم دارم، سه جلدی است چند تا حالا دو سه دوره من ديدم يعنی دو سه نفر نوشتند اجماعاتی را که مالک در موطأ دارد اينها را کلاً جمع کرديم سه صد و يک مورد است
س: با اين مبنای شما يک نقض روش نقل ديگری در میآيد
ج: دقت کرديد اين ببينيد چه شد الآن؟
س: اينها نقل معناست نه نقلی
ج: اين يک حالت، آن وقت بنابراين مثلاً همين مطلبی را که الآن علمای ما دارند که اگر روايتی ضعيف باشد عمل اصحاب باشد اين حجت است اين در حقيقت میتوانيم اين اختلاف را به اين شکل بياوريم روايت ضعيف با عمل اصحاب فرهنگ است فرهنگ مذهبی است از اين فرهنگ مذهبی میتوانيم متن دينی را هم ثابت کنيم؟ آقای خويي میگويد نه،
س: ولی اغلب میگويند آری،
ج: دقت کرديد اگر الآن بحث را عوض، خيلی راحت شد ديگر يعنی مباحث فقه را کلاً به يک شکل ديگری الآن مطرح کرديم اين ارزشش و البته اين هست، اگر يک نفر فقيه گفت اين ارزش فرهنگ شدن ندارد اين حالا يک رأی حجت برای خودش، اما اگر آمد فقهای شيعه گفتند يا يک مسأله ادعای اجماع شد آيا میتوانيم از اين اجماع کشف متون دينی بکنيم؟ اين مشکل کار اينجاست ما اجماعاتی را که الآن داريم خب در زمانهای مختلف يکی اجماعات سيدمرتضی است، میتوانيم از آن اجماعات شيخ طوسی در خلاف است اجماعی که الآن در کتب اخير ما نسبتاً جای بيشتری دارد اجماعات علامه در کتبش است
س: من يک نتيجه گيری بکنم،
ج: بفرماييد
س: يعنی شما در واقع میخواهيد بگوييد قبلاً ها تا به حالا اصلاً علمای ما بيشتر برای اينکه يک روايت ضعيف را با اجماعات و اينها يا با نمیدانم شهرت و اينها هم درست میکرديد شما يک چيز ديگر هم میشود درست کرد خود روايت را اصلاً، ولو اقوالی هم نداشته باشند همين قدر قولشان به صورت يعنی روايتی نداشته باشند روايت ضعيف،
ج: آن هم بحثی است ديگر
س: روايت ضعيف هم نداشته باشيم، ما از خود اين
ج: حالا ببينيد مثلاً الآن در مواردی در کتاب علامه ادعای اجماع شده من باب مثال وقتی نگاه میکنيم میبينيم ما عرض کرديم اجماعات علامه را کاملاً میتوانيم ريشهيابی کنيم، اجماعات ايشان در مسائلی است که خيلی از، نه در فقط، در خيلیهايش در مسائلی است که نص نداريم، آن مسأله الآن بعينها در کتاب مبسوط موجود است مبسوط شيخ، مبسوط شيخ يک کتاب تفريعی است از زمان شيخ به بعد غالباً مورد قبول اصحاب بوده، پس اين اجماع بخواهد کشف قول امام بکند خيلی ضعيف است اين اجماع میتواند کشف از دويست و پنجاه سال بکند اين به عنوان يک فرهنگی دينی است که نمیتواند ما را به متون، اما گاهگاهی میتواند آنجا يک کمی با مشکل مثلاً علامه ادعای اجماع میکند لايحوز بيع النجس اجماعاً فرض کنيم مرحوم صدوق چنين مسأله را اصلاً ندارد چرا؟ چون در روايات نيست آن وقت ما بر میگرديم به سابقه اين مسأله، در ميان اهل سنت میخواهيد بياوريد کتاب مجموع نووی را دوتا از نجسها را روايت دارند اهل سنت، يکی خمر است يکی چيز ديگر است ميته است چه است؟
س: خوب است که شما هم تفصيلی را که در بحث همان اجماع متقدمين يا شهرت متقدمين
ج: عين بحثی الآن داريم میکنيم ديگر الآن هم،
س: تقسيم کن
ج: دقت کرديد بحث سر اين قسمت است ببينيد ما الآن در ميان اهل سنت که داريم دوتا از نجسها را روايت کردند بقيه را قياس کردند تصريح میکنند که بقيه قياس، در روايات ما هم نيامده رواياتی که الآن موجود داريم نيامده لذا صدوق هم ندارد خيلی راحت، قياسش هم مجموع نووی، بحث لايجوز بيع النجس را بياوريد بيع نجس را
س: و ردعی هم نشده
ج: اصلاً بحثی نشده که ردعی بشود
س: اين همين کلماتشان که قياس کردند و اينها معلوم است که يک به قول شما يک فرهنگ عمومی بوده آن موقع
ج: چون قياس پيش شان فرهنگ است قابل قبول است
س: بعد هم هيچ، از اين ور هم هيچ موضوعی
ج: از روايات ما نه در روايات ما نه اصلاً متعرضش نشده درست شد شيخ مفيد در مقنعه دارد لايجوز بيع نجس، شيخ طوسی هم در نهايه دارد که اين دوتا متأثر به روايات است، خب طبعاً ممکن است عدهای بگويند چون اين دوتا در بغداد نوشته شده و بغداد محيط اهل سنت بوده شايد متأثر به همان قياس اهل سنت باشد، بعد از شيخ طوسی هم اصحاب قبول کردند علامه هم ادعای اجماع کردند، حالا درست شد تا اينجا، تا اينجا درست يعنی ما اصلاً ما آمديم گفتيم از اين فرهنگ دينی يا از اين فرهنگ مذهبی نتوانستيم به متون دينی برسيم، حالا مشکل سر چه است؟ علامه قرن هشتم در قرن دهم کتاب تحف العقول در دنيای ما آمد که اسمش هم قبلاً نبود در کتاب تحف العقول در بحث معايش العباد دارد و لايجوز بيع النجس،
س: بلی
ج: بالاتر و لاهبته و لا امساکه لذا آقای خويي میگويد اين روايت
س: موضوعات و مصاديق نجس داشتيم خوب
ج: موضوعات بلی بحث ندارد موضوعات اصلاً کل نجس، آن وقت در اينجا در تحف العقول دارد و لا امساکه نجس هم نمیشود نگهداشت حتی که آقای خويي میگويند ديگر مخالف اجماع اصحاب است، يعنی مثلاً شما يک استکان يا ليوان بول در اتاق است نگه میداری اين لايجوز، البته الآن دنيا فرهنگ جديد هم تعيين میکنند انصافاً در بهداشت جديد ديد خون و بول و اين جور چيزها را نگه نمیدارند انصافاً،
س: سگ که میگويد منزل باشد
ج: آن سگ چون پاگ میدانند جديدیها و الا نجس بدانند مثل خون و بول و اينها را نگه نمیدارند
س:
42: 50
لايجوز
ج: بلی اهل سنت چون میگويند که ان الملائکة لاتدخل بيتاً فيه کلب اگر میخواستند از آن ور هم میگفتند آن شب عرض کردم، انتفاع به سگ جايز است برای سگی که نگهبان خانه باشد اتاق خاص قرار میدادند در اتاق خودشان وارد، جمع کردند بين امرين هم انتفاع بهش بکند هم در اتاقشان نباشد امروزیها ديگر اين کار را نمیکنند در اتاقشان هم میآورند دقت فرموديد دقت کنيد،
س: چيز را آوردم
ج: مجموع
س: قال المصنف الاعيان ضربان نجس و طاهر فاما النجس فعلی ضربين فی نفسه و نجس بملاقات، ببخشيد و نجس لملاقات النجاسه اما النجس فی نفسه فلايجوز بيعه و ذلک مثل الکلب و الخنزير و الخمر و السجين و اشبه ذلک من النجاسات و الاصل فيه ما روی جابر رضی الله عنه ان رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم قال ان الله تعالی حرم بيع الخمر و الميتة و الخنزير و الاثنام
س: مصاديقشان است
س: و روی ابومسعود بدری و ابوهريره ان رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم نهی عن ثمن الکلب فنص علی الکلب و الخنزير و الخمر و الميته و قسنا عليها سائر الاعيان النجسه
ج: ديديد
س: آن وقت شرح ديگر شروع میکند
س: عبارت اصل معذره
س: اصل معذره
ج: اصل معذره، سرجين به اصطلاح
س: يک روايت ديگر ثمن العذر سحت،
ج: سحت يعنی حرام، سرجين شايد مرادش هم
19: 52
اين اصل عبارتی به اصطلاح مهذب بود مال ابواسحاق شيرازی آن وقت مجموع شرحش، حالا میخواهيد شرحش را هم بخوانيد ديگر روشن شد پس مطلب اين بود که دو سه مورد نجس بود، حالا آن اثبات نجاست همه با آن ادله تعابير میشود کرد يا نه؟ آن بحث ديگری آن وقت اين دو سه مورد را قياس کردند مطلق نجس را گفتند لايجوز بيعه،
س: قياس خون بوده
ج: بلی آقا
س: قياس خون بوده
ج: اما در روايات ما نيامده اين مطلب بيع النجس لايجوز، و لذا هم صدوق نياورده، از آن ور هم اصحاب قائل به قياس نبودند لايجوز بيع الميته را داشتند اما نمیگفتند لايجوز بيع النجس چون قائل به قياس نبودند اينکه تعميم بدهند به مطلق نجس اين کار را هم نکردند روشن شد چه میخواهم عرض کنم، اما ما ببينيد ما اگر و کلام علامه کلامه علامه را هم حمل کرديم بر يک فرهنگ مذهبی ادعای اجماع، اگر ما بوديم میگفتيم آقا اين با متن تناسبی ندارد اثبات، اما بعد از مثلاً صد و پنجاه سال بعد از علامه اين کتاب تحف العقول را از شام آوردند که پيش نسيریها بود آوردند در حوزههای ما در اينجا به عنوان روايت از امام صادق لايجوز بيع النجس و لاهبته و لا امساکه و لا عاريته خيلی عجيب است، آيا اين نشانه اين است که مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسی اين روايت را مطلع بودند،
س: يا فقط فرهنگ را حکايت کردند
ج: شيخ طوسی و شيخ مفيد که فتوی دادند حالا آن اجماع را نقل نکردند بعد از شيخ طوسی اين مطلب جا افتاد بين اصحاب شبيه همين قياسی که شما فرموديد روشن شد بين اصحاب جا افتاد و علامه هم ادعای اجماع کرد، ما اجماع را يا عمل اصحاب را ببينيد اين مراتبی که هست يا مثلاً همان قياس را، ببينيد مثلاً استحسان را استحسان را فرهنگ دينی يعنی قبول کردند به اين معنی که آيا ما رآه المسلمون حسن اين عند الله حکم دارد میشود متن، يا نه مراد اين نيست اصلاً مراد چيز ديگری است که الآن توضيح دادم همين يک قاعده که الآن روشن، خب اين جا ممکن است شما بگوييد آقا اينجا اين يکی را میشود قبول کرد اين فرهنگ را چون معلوم میشود روايت تحف العقول ريشه دارد، طبعاً به ما نرسيده فعلاً منحصر از کتاب تحف العقول به ما رسيده ليکن من عرض کردم يک تکهای از روايت هم در دعائم الاسلام آمده، يک تکهای بيشتر از روايت هم در فقه الرضا آمده اين يک قسمتش هم در مقنع و نهايه آمده، وقتی همه را باهم جمع میکنيم معلوم میشود يک ريشهای بوده اين مطلب، اينجا ممکن است شما بگوييد بلی اين فرهنگ دينی میتواند فرهنگ دينی را اثبات بکند روی اين نکته، نه هر جايي که علامه، نمیدانم روشن شد
س: بلی
س: نادر است
ج: اما فتوی دادند دوتا از فقهای بزرگ ما، اينجا را میتوانيم
س: از خلاف بخوانم شيخ در خلاف فرموده که مسأله لايجوز بيع الخمر و به قال الشافعی و قال ابوحنيفه يجوز ان يؤکل ذمياً،
ج: يُوَکِل
س: يوَکِل ذمياً ببيعها بعد ايشان میگويد دليلنا اجماع الفرقه
ج: ببينيد ادعای اجماع میکند البته ما گفتيم اجماعات ايشان احتمالاً بر گرده به فقه الرضا يعنی در بغداد جا افتاده،
س: حاجیآقا متنی متن
س: علامه صاف میگويد اجماع الفرقه
ج: بلی علامه
س: متن ادعای اجماع، معاقد اجماع برايمان مهم است اگر گفت اجمع الفقهاء يک موقع است میگويد عمل الاصحاب عمل اصحاب با فرهنگ عمومی میسازد،
ج: نه اجماع هم، فتوی چرا
س: اجماع فقهاء با فرهنگ عمومی نمیسازد
ج: فرهنگ است چرا
س: قول و استدلالی اجتهادیشان است
ج: چرا، استدلال کرده باشد تلقی است تبنی است استدلال کرده، ارزش استدلال پيدا میکند تا به نص و روايت و آيه و روايت نرسد نمیشود کاری کرد، هی ديديد عبارت که شافعی گفت تا حجت نباشد تا حجت نباشد اينها اشاره به اين مطلب است يعنی اينها فوقش برای شما فرهنگ درست میکند به درد متون دينی نمیخورد
س: بلی
س: بعد جسارت در خلاف شيخ ظاهراً تنها مسألهای مستقيمی که برای چيز، اين مصداقها را آورده سرجين مايؤکل لحمه يجوز بيعه، زيت نجس يجوز
ج: آن که گفته نجس است
س: بلی، بعد شئ من المَسوخ
ج: مُسوخ، نه اول که نجس است را خوانديد
س: اما اينکه ايشان گفتند،
ج: بيع الخمر را گفت
س: خمر بلی اما در ذيل مثلاً بيع الکلاب را دارند يعنی مصداق
ج: در نهايه بيع نجس است، در
3: 57
و مقنعه شيخ مفيد
س: بلی عرضم اين است
ج: آن وقت معلوم شد چرا چرا چيز نياورده چرا صدوق نياورده؟ چون متن روايت نبوده
س: اما در تذکره هم که فرموديد
ج: بلی
س: تذکره يشترط فی، مسأله هشتم جلد ده
ج: به نظرم در مختلف هم دارد به نظرم
س: يشترط فی المعقود عليه الطهارة الاصليه فلاتضر نجاسة العارضه و لو باع نجس العين، کالخمر و الميته و الخنزير لم يصح اجماعاً
ج: اين اجماع اين اجماع را دقت کرديد، ما اولين کسانی خب اين چه جور، آقايون میآيند اشکال میکنند چرا صدوق نگفت، چطور اجماعی است که صدوق نگفته، روشن شد صدوق چرا نگفته؟ چون متن روايت پيشش نبوده، شيخ و مرحوم شيخ مفيد معلوم میشود اين روايت اصل داشته چون قطعات روايت در کتاب فقه الرضا آمده قطعهای از روايت حتی در کتاب دعائم الاسلام يک تکهاش را نقل میکند میگويد هذا قول جامع من جعفر ابن محمد اين تعبير را میخواهی بياور در دعائم الاسلام و هذا قول جامع من جعفر، خيلی لطيف است عبارت تحف العقول را میآورد بعد به عنوان يک قول جامع، که شيخ طوسی همين روايت تحف العقول را به عنوان يک قاعده عامه اول مکاسب میآورد اصلاً به عنوان قاعده عامه همين تعبير را دعائم الاسلام هم دارد، خيلی عجيب است
س: صدوق نياورد چرا؟ چون سند بهش نداشته
ج: نداشته نبوده روايت نديده
س: عدهای اما چون سند بهش نداشته
ج: يا سند نداشته يا قبول نداشته يا مشايخ قم قبول نکردند اين روايت به طولانی را قبول نکردند آن وقت فقه الرضا رو قواعد شايد قبولش کرده، فقه الرضا گفته پنج شش سطرش را آورده، در کتاب فقه الرضا پنج شش سطر روايت آمده اما در کتاب دعائم الاسلام شايد دو سه سطرش کمتر آمده، و هذا قول جامع من جعفر ابن محمد حالا تعبيرش اين است قول جامع يادم هست اما در فقه الرضا در ابواب در ابواب مکاسب است فکر میکنم، شما بياوريد جامع، اين مثالها
س: تعبيرش
ج: قول جامع آن تکه روايتش را يادم نيست
س: روايت را بنويس قول جامع
ج: و هذا قول جامع من جعفر ابن محمد يا لجعفر ابن محمد،
س: دعائم دارد و هذا من قول جعفر ابن محمد قول جامع لهذا المعنی
ج: بخوانيد متن روايتش را بخوانيد بالايش
س: بگذار ببينم همين هست
ج: همين است چرا،
س: بلی میفرمايد که عن جعفر ابن محمد الحلال من البيوع کل ما هو حلال من المأکول و المشروب و غير ذلک مماهو قيام الناس الصلاح و مباح لهم، الانتفاع به و ماکان محرماً اصله منهياً عنه لم يجوز بيعه و لاشرائه، و هذا من قول جعفر ابن محمد،
ج: اين عين عبارت تحف العقول است که حلال و حرام را معيار بيع قرار میدهد
س: بلی
ج: بعد میگويد و هذا قول جامع اين مقدار را ايشان نقل کرده بقيهاش را نقل نکرده، در فقه الرضا نه بيش از اين مقدار است، هفت هشت پنج شش سطر است اين دو سه سطر است آنجا بيشتر نقل کرده حالا به هر حال اينجا ببينيد احتمال دارد که از فرهنگ به متون منتقل بشويد، روشن شد چه میخواهم بگويم، اما اگر ما الآن آقايون ما همه اشکال میکنند که اين دعوای اجماع علامه است فايده ندارد يک عده دعوای اجماع علامه را کلاً قبول میکنند يک عده هم کلاً قبول نمیکنند روشن شد که،
س: فقه الرضا سه سطر و خردهای است
ج: بخوانيد
س: و کل امر يکون فيه الفساد مما قد نهی عنه من جهة اکله و شربه و لبسه و نکاحه و امساکله لوجه الفساد مما قد نهی عنه مثل ميته و الدم و لحم الخنزير و الرباء و جميع الفواحش و لحوم السباع و الخمر و ما اشبه ذلک فحرام ضار بالجسم و فساد لمغز،
ج: اين روايت بلی اين عبارت دعائم اين معلوم میشود تحف العقول اصل داشته، حالا چرا اصحاب مثلاً درش امساک بوده امساک نجس گير کردند قبول نکردند و يک روايت عجيبی هم هست اين روايت تحف العقول جزء عجايب است منحصر به فرد است اصلاً، بيست و پنج، چهار مورد درآمد را نوشته، مثلی الآن در دنيای اقتصاد همين هست ديگر منابع درآمد را چهارتا پنجتا میکنند مثلاً خدمات و کارگری و کارمندی و اين طوری ايشان چهارتا منبع درآمد نوشته بيست و پنجتا هم هزينه نوشته ليکن چون در شيخ انصاری در مکاسب، قاطیاش کرده، صاحب وسائل قاطی کرده لطف روايت کلاً از بين رفته، اصلاً روايت مثل يک کتاب اقتصادی است، الآن اصلاً يک بحث اقتصادی است خيلی بحث لطيفی هم هست متن روايت، حالا شايد گفتند اين متن مثلاً نمیخواهم الآن ما اين متن منحصر است هيچ متن ديگر مثل اين نداريم چهار مورد درآمد بيست و پنج مورد هزينه، يکی دوتا اما اين بحث بحث لطيفی است اين را اگر بتوانيم ما پیگيری بکنيم خيلی لطيف است
س: میپذيريد آن موقع که
ج: بعضش شايد، مشکل است مشکل اين است که اگر با فرهنگ شد،
س:
15: 2: 1
ج: نه میخواهم اين را بگويم ممکن است فی الجمله قبول کنيم به لفظش قبول نکنيم تمسک به اطلاقات و خصوصياتش نکنيم مثلاً قاعده طهارت را قبول بکنيم اما اينکه شامل شبهات حکميه بشود نه، چون قاعدهای،
س: پس حرف
28: 2: 1
ج: نه دقت کرديد چه شد؟ چون اگر بنا بشود متن ما کل شئ نظيف حتی تعلم انه قذر باشد
س: بلی
ج: اين شبهه دارد که فقط به موضوعات خارجی بخورد به شبهات حکميه نخورد، قذر و نظيف، اما در عبارت فقهاء کل شئ طاهر حتی تعلم انه نجس، اين شبهات حکميه را هم میگيرد پس اين روح بحث را ما الآن برديم سر اين نکته
س: ولی آخرش داريد به اثبات مضمون میرسيد نه به اثبات متن،
ج: خب میخواهيم برای همين بگوييم لذا نمیتوانيم تمسک کنيم يعنی تمسک به اين ولو کلمات البته ما الآن عملاً گفتيم چون اصحاب گفتند قبول کرديم اجمالاً چون اصحاب قبول دارند شبهات حکميه را و الا انصافاً در شبهات حکميه مشکل دارد اولاً آن متن ما کاملاً مشکل دارد چون انفرادهای عجيبی دارد خب، آن خيلی مشکل داشت ديگر صدوق شيخ طوسی منفرداً از کتاب نوادر الحکمه منفرداً از کتاب عمار ساباطی، متن منفرد اندر منفرد اندر منفرد، جای ديگر هم نيامده خب اينها همهاش مشکل درست میکند ليکن برفرض آنها را قبول بکنيم بلی آنی که در کافی آمده کل ماء طاهر نه شئ و لذا احتمال داديم مَی بوده که ماء خوانده، آن را شئ خواندند احتمال دارد لفظ ماء را بد نوشته باشند اگر اين احتمال بيايد که ديگر روايت کلاً ساقط است
س: کل ماء هم نداشتيم، الماء کله داشتيم
ج: به نظرم کل ماء داشتيم
س: نداشتيم
ج: نداشتيم پس
س: کل ماء هم داشتيم
ج: به نظرم داشتيم، در کافی آمده
س: در کافی الماء کله داشتيم
ج: يک جای ديگر شايد داريم،
س: آن يطهر داشتيم کل ماء يطهر
ج: يُطَهِر و لايطهَر
س: آن را داشتيم
ج: آن مال سکونی بود
س: بلی ولی کل ماء نداشتيم
ج: به نظرم من دارم در ذهنم هست الآن کل ماء طاهر هم داريم حالا اگر در کافی نيست مثلاً شايد در تهذيب باشد
س: کتاب شرائط کل ماء طاهر
ج: عرض کردم ديگر حافظه من درست
س: شرايع و کتابهای چيز
س: بعدی هم کل ماء طاهر است عرض کردم فقيه مشکل که شيخ صدوق تعبيرش کل ماء کتابهايش خودش دارد خود شيخ صدوق دارد
ج: البته حافظه ما خراب شده انصافاً
س: روايت است؟
ج: اما گفت سرکه هر قدر خراب باشد از آب ترشتر است بالاخره هنوز به آن درجات نرسيده که آب آب شده باشد من ديدم کل ماء طاهر دارد لذا من اين شبهه را کردم که اين کل شئ نبوده کل ماء بوده اصلاً، در کتابت عربی کل ماء بوده، علل الشرايع سندش را بخوانيد صدوق چه دارد؟
س: در چيز که قال جعفر ابن محمد در من لايحضره الفقيه
ج: نه سند چيز را بخوان،
س: علل الشرايع
ج: نه نه کل ماء در ذهنم بود نه،
س: نه من اشتباه کردم، ببخشيد در علل الشرايع نيست در من لايحضره الفقيه است عذرخواهی میکنم قال الصادق جعفر ابن محمد عليهما السلام کل ماء طاهر
س: سند نداده پس،
س: بلی
ج: نه سند مرسل است
س: ولی آن روايتی که سند داشته باشد حاجی آقا نداريم
ج: ايشان هم کل شئ طاهر هم داشت
س: حالا ما هم يک مقداری
30: 5: 1
ج: نه کل شئ طاهر داشت، آن هم باز به عنوان مقنع
س: يعنی آنی که روايت سند دارد نيست آنی که فقط دارد به صورت
ج: بلی خب حالا کتاب صدوق مشکل کتاب صدوق عرض کردم احتمال میدهم عدهای از اين متونش از کتب زيديه و اينها گرفته
س: خواستم بگويم اين آنی
ج: که الآن در اختيار ما نيست احتمال اين دارد
س: کل ماء، کل شئ بوده
ج: احتمال اين دارند ما چون چيزهايي در اينجا ديديم مرسل که هيچ جا نبوده بعد در کتب زيدی نقل میکند، اين احتمالاً به هر حال معلوم میشود که مشايخ قم اين را قبول کردند، آن کل شئ، آن کل ماء طاهر را بخوانيد، يعنی مشايخ قم آن روايت کل شئ نظيف را قبول نکردند،
س: کل ماء طاهر الا ما علمت انه قذر، عين همان است
ج: عين قضيه را هم دارد،
س: فقط الا آورده و آن هم
ج: حتی تعلم بعدش چه دارد
س: همين،
ج: آن وقت اين کل ماء طاهر الا ما علمت انه قذر، در مقنع دارد کل شئ طاهر الا ما علمت، عبارت مقنع را بخوانيد البته به صورت روايت نياورده اولش سه چهارتا مطلب را گفته روی بعد دنبال شئ را آورده،
س: مقنع
ج: مقنع
س: نسخههای مقنع را اصلاً
ج: مقنع خود صدوق،
س: کل شئ طاهر الا ما علمت انه قذر،
ج: عيناً همان است میگويم من يک وقتی داشتم نگاه میکردم عيناً همان متن است يکی ماء است يکی شئ است، دقت کرديد، آن وقت لذا اين شبهه روشن شد چون اينها ماء را شايد مَی مینوشتند مای میخواندند ماء،
س: مقنع نسخههای قديمی ندارد؟ و الا میشد
ج: نمیدانم دقت من میخواهم، اين نسخههای که الآن در اختيارم است دارم میگويم اين دقت متن را ملاحظه بفرماييد چون در حوزههای ما نيست، اصلاً تمام اين جلسه، امشب جلسه پنجا و ششم است، پنجا و شش جلسه صحبت کرديم که در اين متون دقت بشود تمام هدف اين بود، ببينيد آنجا هردو هم مال صدوق است کل ماء طاهر الا ما علمت، کل شئ طاهر الا، عين همان است
س: همان مَی بوده که به صورت نوشته
ج: آن وقت اگر اينجا آمد شايد در کتاب عمار ساباطی هم بوده مشکل آنجا هم چون آن هم منفرد است ديگر نقل نکردند مشايخ قم صدوق هم نقل نکرده،
س: نوشته نظيفاً
س: بلی
ج: کل شئ نظيف هم احتمالاً آن باشد، آن وقت لذا اين روايتی که اصلش با اين ترتيب است مقدماتش اين جوری است آن وقت ما هی برويم جلو برويم جلو تا بکشد کل شئ طاهر حتی تعلم اصلاً عوضش بکنيم، بعد نتيجه بگيريم در شبهات حکميه هم جاری میشود
س: عمار ساباطی را نمیشود گفت چون اصلاً به ماء نمیخورد همهاش رو شئ دارد حرف میزند از کوز و اينها که نجس شده آيا میشود تطهيرش کرد يا نه؟
ج: نه از ماء،
س: نيست
ج: چرا، چون به نظرم در آن روايتش
س: نه از اولش میگويد از کوز سئل عن الکوز، سئل عن الکوز و الاناء
ج: بلی میدانم نه در دنبالهاش يکی هم سؤال غراب است چيز است بازی است که از آب میخورد منقارش از آب، میگويد اگر لم تر الدمن لابأس الا اذا رأيت فی منقاره دماً
س: حالا اين روايت را يک لحظه داشته باشی حالا بد نيست
ج: آن طولانی است روايت عمار
س: طولانی است يک صفحه است
ج: يک صفحه است تقريباً به نظرم يک روز اينجا خوانديم در همين بحث متن، به مناسبت آشنايي با متن کارهايي عمار ساباطی، و احتمالاً بعدش هم فتوای خودش باشد يعنی گفتيم خيلی
س: و عن ماء شربت منه الزجاجه
ج: ببينيد ماء چرا؟
س: توضيح بعدی همهاش ماء است، و عن ماء يشرب منه عقاب،
س: خب بخوانيد
ج: خب از اولش بخوانيد اين متن کتابی،
س: سؤال روی تطهير و اينهاست
ج: میدانم ببينيد
س: بعدش میشود سؤر کلب و فأره و بعدش ميتهای که در بئر افتاده،
ج: حالا بخوانيد به خاطر آن ظرافتهای متن که فتاوای خودش است
س: سريع بخوانيد
ج: بلی يک صفحه است باشد برای فردا، ديگر من هم خسته شدم ديگر حالم بهم میخورد يواش يواش.
دیدگاهتان را بنویسید