متن حدیث (جلسه52) سهشنبه 1402/02/05
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
بحثی که عرض شد راجع به نقل به معنی و نقل به مضمون و نقل به لفظ اين بحث را هم تمام میکنيم بعدش به يک نقل اجمالی، اسمش را گذاشتيم نقل اجمالی که عرض کرديم در کتب تاريخ اين زياد است خيلی مثلاً يک قصهای را میخواهد نقل کند از سيره میگويد مثلاً حدثنی فلان، حدثنی سه چهار سند میآورد بعد میگويد دخل حديث بعضهم فی بعض مشخص نمیکند که مثلاً با سند اول چه حديث بوده با سند دوم چه بوده، الآن يا غالباً اگر بخواهند نقل بکنند مثلاً میگويند يک فرض کنيم متنی را از نهج البلاغه میآورند گاهی بيستتا، پنجتا دهتا مصدر زيرش نقل میکنند اگر مصادر يکی کم فرق داشته باشد لا اقل اکتفاء میکنند بتفاوت، در پرانتز يک بتفاوت را اضافه میکند ليکن خوب معلوم است اين هم دقيق نيست يعنی علمی نيست، آنچه که بيشتر الآن جنبه علمی دارد اگر تفاوت معتنا به است يا فانه، لان نباشد وقتی که مثلاً مینويسند فرض کنيم يک متنی، در تحف العقول آمده آنجا يک کروشه باز میکنند فيه، يعنی در کتاب تحف العقول آن وقت آن موارد اختلاف رسمی که گاهی نيم سطر حذف شده، اضافه شده آنها را آنجا میآورند ليکن هنوز هم هستند عدهای که به نقل اجمالی، نقل اجمالی يعنی اين يعنی تفاوت گاهی يک سطر است دو سطر گاهی اصلاً مطلب عوض میشود و هنوز هم هنوز است ديدم بعضیها کتاب که چاپ میکنند اين را دارند ما به نظر ما اين هم در بحثهای متن چون الآن در متون روايات فعلاً ما خيلی احاطهای به مصادر اوليه نداريم اما در متون نوشتهها اين مطلب زياد است يعنی خيلی متعارف شده و پيشنهاد ما اين است که غير از عنوان بتفاوت آنجاهايي که زياد است آورده بشود با همينکه، بعضیها هم اين کار را میکنند ديگر شما،
13: 2
کتاب وقتی تفاوت، من بعض مثالها را میزنم چون اثر دارد بعض مثالهايش که اثر دارد اين نقل اجمالی اسمش، اين را گذاشتيم برای بعد حالا، يک مطلبی هم راجع به اين روايت لاتنقض اليقين بالشک زراره عرض کرديم بنا بر بحث متنش و اينها عرض کرديم که اصولاً در بحث متن اين را ما جداگانه عرض کرديم ما در سه شاهد که خبر را بررسی میکنيم شواهد صدور و شواهد مضمون، نظر ما اين است که حديث در سه مرتبه حالا عرض کرديم مرحوم شيخ بعدش هم آقايون نجف مثل مرحوم نائينی و آقاضياء و ديگران و آقای خويي که حديث را يکی صدور يکی جهت صدور که تقيه است يا نه؟ يکی هم دلالت اينها اين طوری بررسی میکند اين طور که مرحوم شيخ نوشته حديث را از اين سه جهت ما آن را عوض کرديم گفتيم که نه، يکی صدور يکی هم مسأله متن، شواهد متن و يکی هم مسأله مضمون ديگر بدلالة را گذاشتيم کنار، آن مضمونی که از خبر استفاده میشود، وجوب حکم است، موضوع است هرچه هست آن خصوصياتی که از مضمون خبر استفاده شده آن وقت در آنجا يک نکتهای را عرض کرديم که متعارف بين علما از قرن دوم يعنی اوائل قرن سوم به بعد در ميان اهل سنت بيشترين تأکيد را رو شواهد صدور رفتند، که ببيند مثلاً سندش درست است؟ همين مباحث سند و رجال اينها شواهد را صدور اسمش را گذاشتند، در ميان عدهای شان هم مباحث شواهد مضمون هست که اخذ به شواهد کتاب و سنت و شواهد مضمون به طور کلی يک ميدانی دارد در دنيای اسلام در شيعه بيشتر، شواهد مضمون به دو نحو مختلف مورد بررسی قرار میگيرد يعنی تأثيری که در حجيت دارد، شواهد صدور خيلی در ميان شيعه بعد از علامه، اين شواهد صدور چرا، مثل آقای خويي حجيت خبر ثقه، يا خود علامه خبر عدل، عدل امامی الی آخره اين شواهد صدور چرا خيلی کارايي دارد اما در ميان اهل سنت خيلی بيشتر دارد آنچه که اهل سنت در شواهد صدور کار میکنند که بحثهای رجالی و سندی و اينها مراد ما باشد آنها بيشتر است، در ميان شيعه اجمالاً شواهد مضمون بيشتر نما دارد، اگر بخواهيم من حيث المجموع حساب بکنيم آن وقت شواهد مضمون در شيعه به طور کلی دو جور است يکی اينکه فقط شواهد مضمون نگاه میکنند خود حکم را نگاه میکنند، کاری هم به خبر ندارند خبر دلالت بکند يا نکند، اصلاً کاری به خبر ندارند، اين کسانی است که و راه حصول وصول به شريعت را از اين راه میدانند از راه مضمون اين امثال سيدمرتضی و ابن ادريس و کسانی که قائل به حجيت خبر نيستند کلاً اصلاً خبر را حجت نمیدانند آنها آن حکم را نگاه میکنند تلقی اصحاب شده باشد قبول میکنند نشده باشد قبول نمیکنند ربطی به خبر و بررسی خبر ندارد.
در مقابل باز کسانی هستند که شواهد مضمون را باز نگاه میکنند ليکن ضميمه میکنند به خبر، يعنی خبری که مطابق، اين نسبتاً بين مثلاً شيعه من حيث المجموع بيشتر رايج است رايجی که هست که به اصطلاح با ملاحظه خبر حالا فرض کنيم قمیها به جای شواهد مضمون شواهد اعتماد مشايخ، رو مشايخ، همان عبارتی بود من جدّد قرنه، اگر دقت کنيد ابن وليد از مشايخ نقل میکرد، در نسخه صفار اين طور در نسخه، اين نکتهاش اين بود نمیخواست مطلق نسخ را نقل بکند در آنهايي که مشايخ و لذا هم صدوق گفت حالا که مشايخ اين را گفتند پس همه حجت است، من حدد هم خواندند من جدد هم خواندند هم تجديد درست نيست، هم تحديد درست، اين نکتهاش اين بود در روايت صدوق، مطلق قرائات را حساب نکرده مطلق متن را قبول نمیکند متنی که مورد قبول به اصطلاح مشايخ است با قيد مشيخ، پس بنابراين يکی مسأله شواهد صدور است يکی مسأله شواهد مضمون است اين دوتا در حجيت خيلی تأثيرگذارند، اين دوتا و دنيای اسلام هم فرق گذاشته، يعنی فرق دارد اهل سنت يک جور اند شيعهها جور ديگر هستند در شواهد مضمون هم ما به اصطلاح افرادی داريم که کلاً نظرشان فقط رو شواهد مضمون است مثل سيدمرتضی، افرادی داريم اين بيشترين عدد شيعه در حقيقت همين اند، آن رايج بين شيعه در حقيقت همين است که شواهد مضمون را با خبر حساب میکند لذا به آن خبر عمل میکند به عنوان دليل لفظی اينها، بحث ديگری که اينجا پيش میآيد آيا رو شواهد متن هم همين طور است يا نه؟ ما شواهد متن داريم فرض کنيم گفتيم ابن ابی الحديد میگويد متن نهج البلاغه دلالت میکند که از اميرالمؤمنين است چون میگويد مسلم بعض عبارات مال اميرالمؤمنين است از آن ور هم ما بين سرتاسر کتاب فرق نمیگذاريم همه يک نواختاند پس همه کتاب مال اميرالمؤمنين است اينکه ما که حالا بعضیها میگويند متن محور به اصطلاح اينکه ما با متن بخواهيم اثبات حجيت بکنيم هست اما زياد نيست آنی که ما در دنيای اسلام داريم روشن شد اين متن را اينکه چرا من گفتم آن متن لاتنقض را میخواستم اول اين مقدمه را بگويم ما در ميان ما الآن مثلاً خيلیها زياد جامعه کبيره را به خاطر متنش قبول میکنند اما اين مبنای حالا فرض کنيد زياد جامعه کبيره را قبول، اما اين مبنی بشود در کل فقه مثلاً، در کل حديث هر حديثی بيايند رو متنش فقط حساب بکنند، به شواهد مضمون و صدوری نگاه نکنند اين خيلی نداريم دقت میکنيد حالا گاهی گاهی مثلاً میگوييم زيارت جامعه گاهی میگويم فلان کتاب، فلان عبارت اين را میگوييم اما يک،
س: ولی در صدور احکام فقهی به اين اعتماد نکردند،
ج: نمیکنند عرض کردم خب دارم میگويم، غيرش هم نمیکنند،
س: حالا در بحث
14: 8
ج: حالا آن، اما اين بحث خودش يعنی رو مضمون چرا، رون مضمون را اگر سند هم ضعيف باشد تلقی به قبول شده اين را قبول میکنند در فقه هم قبول میکنند شواهد صدور هم که زياد داريم در فقه اهل سنت که تقريباً معظم شان به اين راه اند، رو شواهد صدور حساب میکنند دقت کرديد رو اين شواهد سهگانه که به نظر ما در حديث بررسی میشود شواهد متن همراه آن دوتاست شواهد متن خودش به عنوان حجيت مطرح نيست اما در شواهد مضمون خودش به عنوان حجيت مطرح است کسانی که اصلاً خبر را حجت نمیدانند البته اين بين اهل سنت خيلی جا نيفتاده شايد هم اصلاً نداشته باشد چون آنها مثلاً فرض کنيد شافعیها يک قداستی برای مذهبشان قائل نيستند مثلاً فقهاء شافعی اين را قبول کردند اين تأثير بکند، قداستی برای فقهای شافعی، فقهای حنبلی، فقهای حنفی، قائل نيستند اگر در آنجا قائل باشند رو صحابه يک مقداری، رو صحابه اگر مطلبی را از صحابه نقل کرده باشند چرا؟ اما در فقهای خودشان نه، فقهای حنفی مثلاً يک مطلبی را گفتند اکثرشان يا همهشان اتفاق نظر دارند و روايتی هم نباشد اين طور نيست که او را قبول بکنند يعنی مبانی مثل، و اين طبيعت مذهب بسته ماست اما فرض کنيم در خوراج اين طور آنها مذهب بستهای مثل ما دارد، البته آنها يک مقدار گاهی توسعه میدهند در کتابهای از ايشان است و از صحيح بخاری و اينها نقل میکنند ليکن غالباً از مشايخی نقل میکنند که از خودشان است ما اصلاً آنها را هم نمیشناسيم چون ارتباط با آنها نداشتيم اصلاً آن مشايخشان و بزرگان شان را که اسم میبرند چه در فقه چه در اصول چه در قواعد فقهی، چه در حديث آنها را اصولاً نمیشناسيم آشنايي با آنها نداريم نه اينکه ما نداريم اصلاً دنيای اسلام ندارد سنیها هم ندارند چون آنها جدا بودند ديگر آنها مسلمانها را تکفير میکردند، مسلمانها هم آنها را تکفير میکردند ديگر خواهی نخواهی يک مرز بسيار طويل و عريضی بين ما و آنها بين مسلمانها و آنها ايجاد شده بود لذا خيلی جا افتاده نيست اما در عالم خودشان چرا، آن شواهد مضمونی بينشان تأثيرگذار است آن وقت حالا راجع به اينجا.
راجع به متن عرض کردم هستند عدهای که رو متن حساب جداگانه باز میکنند اما زياد نيستند يا به قول شما در فقه محسوس نيست آن وقت راجع به لاتنقض اگر ما با شواهد متنی بخواهيم کار بکنيم اگر بنا بشود طبيعتاً دو نظريه مختلف میآيد، يک نظريهاش مثلاً میگويد چون لاتنقض را فقط زراره گفته، هيچ کس نگفته اين بحث متن را میخواهم، نقادی متن، چون نگفته احتمالاً اجتهاد زراره باشد، يعنی از راه متن حجيت را بخواهد اثبات کند، نتيجتاً از راه متن اگر باشد میخواهد بگويد اين متن قابل قبول نيست بعدش هم متأسفانه اين متن در مصادر فقهی مثلاً کتابهای شيخ مثلاً يا کتب بعدی خيلی متنش در لا به لای فروع فقهی آمده باشد، و لاينقض، در سرائر يکی دو جا آمده، در مثلاً به عنوان يک اصطلاح فقهی در فقه اهل بيت جا افتاده باشد لاينقض اليقين بالشک دقت میکنيد اين شواهد اين طرف، که بگوييم آقا اين خود متن چون اين مانده بود آن شب من عرض کردم اينها ممکن است اين را شاهد، البته اين را عملاً من نديدم الآن کسی را بخواهم نسبت بدهم که يک مناقشهای در حديث زراره به اين عنوان کرده باشد نديدم اما چون ما آنچه را که احتمال دارد مطرح میکنيم آنچه را که قابليت دارد از آن طرف هم عدهای میگويند نه خيلی تعبير سنگين است خيلی دقيق است يفتح منه الف باب من باب العلم، خيلی مطلب سنگينی است لاتنقض خيلی جاها کارايي دارد اين بايد مال امام باشد يعنی يک شواهد متنی که اين اثبات حجيت با او بکنند يک شواهد متنی باز اثبات عدم حجيت، چون انفراد زراره بوده و منحصراً زراره اين تعبير را نقل کرده پس اين احتمالاً اجتهاد زراره باشد يا اجتهادی که اهل کوفه داشتند علمای اهل سنت کوفه، زراره از آنها گرفته و الا اگر تعبير مال امام باقر بود خب ديگران هم نقل میکردند محمد ابن مسلم هم نقل میکرد، ابوبصير هم نقل میکرد اين طور نبود که منحصر به يک نفر بشود اصحاب ديگر امام هم هستند ديگر آنها هم نقل میکردند عرض کرديم فعلاً در اصحاب امامين همامين منحصر به زراره است، اصلاً از کس ديگر نيامده حتی خود مضمونش مثلاً دارد اياک ان تحدث وضوءاً حتی تسمع صوتاً او تشم ريحاً حتی ببينيد باز نيامده و لاتنقض اليقين، عرض کرديم که ما الآن داريم يک حديث واحدی است روی يک نسخهای که در تحف العقول آمده، حديث اربعه مأة از اميرالمؤمنين فان اليقين لاينقض بالشک، ديگر غير از اين نداريم اصلاً کلمه نقض را نقض يقين بالشک را ما در روايت نداريم منحصر در سهتا روايت که هرسه هم مال زراره است، جای ديگر هم نداريم دقت میفرماييد ممکن است کسی اين را شاهد قرار بدهد اگر ما شواهد متن را پيگيری کرديم عرض کردم الآن در ميان علمای ما غالباً در فقه با متن خيلی اثبات حجيت نمیکنند، هستند بعضیهايش میگويند متنش خيلی عالی است نقل کردند آن سيدکاظم رشتی میگفت میگفت حديث را بخوانيد من از متن میفهمم مال امام صادق است يا نه؟ میگويند يک کسی رفته بود هفت هشت دهتا حديث جعل کرده بود خوانده بود، بعد گفت قلب من شهادت میدهم مال امام صادق است، گفت من خودم جعل کردم من خودم در نجف از اين نجفیها از اين کار را میکردند، آمده بود کربلا، حاج سيدکاظم رشتی کربلا، گفت من خودم جعل کردم يک حديث، گفت قلب من شهادت میدهد اين کلام امام صادق است کلمات امام،
س: شواهد مضمونی جعل کرده
ج: بلی خب اين استادی هم میخواهد، همين روايت ابوالبختری واقعاً خب جعل میکرد ديگر عرض کردم سنیها دارند کان يسحر الليل فی وضع الحديث، اصلاً شب بيدار، چون در آن زمان بيدار بود شب مشکل بود چون بايد صرف چراغ و اينها و نفت، لذا به طور طبيعی اگر اتاقی روشن بود خيلی غير طبيعی ديده میشد میگويند اين اتاقش روشن است، میگفتند چه کار میکنی؟ جعل حديث، و انصافاً هم احاديثش بد نيست يعنی، يعنی انصافاً هم استاد فن است خب قاضی بوده قاضی مدينه بود بعد هم قاضی شرقی است يا غربی، جانب شرقی يا غربی بغداد است علی ای حال مرد فوق العادهای است نمیشود انکار کرد، چند دفعه هم گفت همين اللهم
31: 14
منحصر به ايشان است اين درست کرده، بعد هم نيست، آقايونی که يادشان است اوائل انقلاب خيلی اين را مینوشتند،
س: اللهم خذ ما سلمنا
ج: منحصر
س: خدا رحمتش کند
ج: آن را هم آورده، آورده و خيلی هم سر و صدا رويش کرده،
س:
45: 14
ج: بلی میدانم در همين الحياتش لذا من به آن واسطه که برای من آورد گفتم اگر ايشان بخواهد، هنوز سر حال بد نبود، يک بگذاريد يک تعليقاتی نوشته بشود ارزيابی اين احاديث بشود چون ورداشته همين جور
0: 15
پشت سرهم آورده اين روشن بشود به قول
2: 14
نمیخواستم اسم ببرم ديدم ايشان خيلی نه اصلاً اول انقلاب يادتان نيست رو اين پرچمها و لافتاها مینوشتند اين چيزهايي که میزدند، عرب
6: 15
اينها میچسباند اللهم لولا الخبز، بعد آن آقا میگفت اصلاً در اسلام اصالت اقتصاد است، فرمود لولا الخبز، اصلاً اصالت اقتصاد درست کردند و الی آخره حرفهای عجيب و غريبی روی همين، اين اصلاً منحصر به ابوالبختری است هيچ کس ديگری اين حديث را نقل نکرده يعنی جعل نکرده، نه اينکه نقل نکرده،
س: کافی آمده چطور پس
ج: بلی عدهاش، اين به نظر من
س: کافی آمده، در خود کافی آمده روضه هم نيست جلد پنج است،
ج: بلی آن حديث و العلما و ان الانبياء لم، نه اين قسمتش خيلی لطيف است، العلماء ورثة الانبياء، اين در جلد يک کافی است،
س: اين روايتش اين است که بارک لنا فی الخبز و لا تفرق بيننا و بينه، فلولا الخبز ما
55: 15
و لا ادّينا فرائض ربنا،
ج: اما
س: مثل شعرهای خانم
4: 16
ج: آخری، اصلاً اين شعر دارد اين حديث مع ان الانبياء لم يورث درهماً و لا، اين هم مال ابوالبختری است اين را هم کافی دارد،
س: لا ديناراً
ج: العلماء ورثه الانبياء و ذلک ان الانبياء لم يورث درهماً و لا ديناراً و انما يورث علماً فمن اخذ منه فقد اخذ بحظ، اين اصلاً جعل ابوالبختری است
س: جلد يک کافی، اما در اصول هم هست،
28: 16
روايت دوم هست آخر، بيشتر شد اوائلیهايش هم نيست روايت دوم باب است
ج: و بيشتر
س: ابی البختری عن ابی عبدالله
ج: بيشتر از سندی ابن محمد ابان نقل میکرده خود اين کتابش تقريباً در قرب الاسناد هست، آورده خيلی چندين صفحه است ديگر، ايشان توسط ابان ابن محمد بجلی که معروف به سندی ابن محمد است توسط ايشان نقل میکند
س: اين سند که محمد ابن يحيي عن احمد ابن محمد ابن عيسی عن محمد ابن خالد عن ابی الخالد عن ابی عبدالله،
ج: ابی خالد،
س: بلی، نه محمد ابن خالد عن ابی
ج: اين برقی است، برقی پدر است کان ضعيفاً فی الحديث هم برای همين به ايشان گفته،
س: آن يکی
ج: لولا الخبز
س: خبز عده من اصحابنا خيلی اصلاً سندش چيز است، عن احمد ابن ابی عبدالله عن ابيه عن ابی البختری
ج: همان است،
س: خب اين خود
ج: احمد ابن، خب بيشتر برقی است ديگر،
س: رفعه عن رسول الله
ج: اما آنهای ديگر دارد که عن جعفر عن ابيه عن، بين اهل سنت هم هست الآن ديگر روايتش اينها اين دوتای که ايشان نقل کرده هم از برقی پدر است، برقی پدر هم خب همين طوری بود ديگر وضع خيلی کان ضعيفاً فی الحديث، نجاشی هم میگويد اين نکتهای نه اينکه دروغ میگويد دروغ نمیگويد
س: رفعه عن رسول الله، يعنی واسطه تا رسول خدا را نگفت
ج: احتمالاً حذف کرده همان جعفر عن ابيه بايد باشد آن يکی جعفر عن ابيه است ديگر
س: بلی، آن
ج: اصلاً قرب الاسناد میخواهی بياور به نظرم قرب الاسناد، دويست و سه صد
س:
50: 17
هستش در همين محاسن برقی
ج: برقی هست، اين عدة من اصحابنا نسخ مختلف محاسن است، اينها چرا؟ چون مضمون را ديدند قشنگ است نقل مضمونی کردند، به نظرم خود ابوالبختری وهب ابن وهب يکی از به نظرم ابن غضائری میگويد و احاديثه قريبة من السداد، يعنی قشنگ است احاديثش قشنگ است، مضمونش قشنگ است،
س: ابن جوزی در موضوعات باب فضل الخبز آورده
س: در موضوعات آورده
س: بلی اولين روايت باب فضل الخبز از ابوموسی اشعری قال رسول الله اللهم
21: 18
بالاسلام و الخبز
ج: قبلش قبل از ابوالبختری که است قبل از ابوالبختری،
س: ابوموسی اشعری
ج: ابوموسی که نمیشود ابوالبختری که بابا،
س: نه عرض میکنم در
ج: میدانم
س: موضوعات،
ج: نه در موضوعاتش ببين قبل از ابوالبختری که است؟ آنها از که گرفتند؟
س: اصلاً ابوالبختری نيست ابوموسی از پيامبر نقل میکند ابوموسی اشعری
ج: نه سند قبل از ابوموسی، سند را کامل بخواند
س: انبأنا
49: 18
انبأنا علی ابن احمد بسری انبأنا محمد ابن عبدالرحمن المخلص انبأنا احمد ابن نصر
55: 18
حدثنا عبدالله ابن محمد ابی اسامه حدثنا اسحاق ابن الاخيط، حدثنا نمير ابن وليد ابن نمير ابن اوس دمشقی حدثنی ابی عن جدی عن ابوموسی نوه ابوموسی
ج: اين برداشته آن را ورداشته اين رفعه هم شايد اشاره به همين باشد
س: اللهم امطعنا بالاسلام و الخبز باز هم اسلام را آورده
س: در آن يقين و شک آن فقه الرضا هم شبيه به اين را دارد
ج: بخوانيد
س: میگويد آخرش اينجا که فليس عليک الوضوء لان اليقين لاينقضه الشک و ليس الی آخر روايت، اين تعبير را از آن گرفته عرض کردم در کتب
س: اين را دارد يک جای ديگر هم باز دارد، آن باب تخلی بود اين هم
ج: البته فقه الرضا چون بحث يقين و شک را احتمالاً مضمون روايت زراره گرفته، اولين زراره صحيح اول زراره
س: بعد در آن بابی
ج: بخوانيد
س: چيز میآيد
ج: اما من هميشه عرض کردم فقه الرضا کاملاً واضح است که نظر دارد به احاديث و انتخاب میکند آن وقت اين يقين لاينقضه الشک اين چيز است مال حديث اول زراره است چون حديث زراره سهتاست يکی در همين وضوء است که اينجا ايشان آورده يکی در باب اينکه نجس است که نمیدانی نجاست به لباست هست يا نه؟ حکم اين طهارت لباس است يکی هم در شک رکعات، سهتا روايت اهل سنت هم دوتا دارند لاينقض هم ندارند، يکی در باب همين يقين حدث و طهارت است يکی هم در باب شک در رکعات ما سهتا داريم آنها دوتا دارند ما سهتا داريم هرسه هم مال زراره است بخوانيد
س: فقد روی ان الفقيه لايعيد الصلاة و کل سهو بعد الخروج من الصلاة فليس بشئ و لا اعادة فيه لانک خرجت علی يقين و الشک لاينقض اليقين،
ج: نه اين ديگر نيست در روايت، اين در روايت نيست لاينقض اليقين در اينجا
س: خودش استدلال میکند و الشک لاينقض اليقين
ج: بلی، نه میخواهم بگويم اين در فقه الرضا در دو مورد آمده اين دو مورد يک موردش که منصوص است روايت زراره است نه میخواهم بگويم اين را به عنوان يک قاعده عامه در بقيه ابواب فقه به کار نبردند مسأله حدث خب روايت است اگر در حدث آورد روايت است مشکل ندارد جای ديگر مثلاً در ابواب ديگر، مثلاً اين امام عادل بود شک کردی استصحاب عدالت بکنی، اين مالک بود استصحابی لاينقض اليقين، اين لاينقض را به عنوان که الآن به عنوان يک قاعده عام دارند به کار میبرند اين نظرم اين بود به عنوان يک قاعده عام در ابواب فقه مختلف فقه اين را به کار نبردند گفتند يبنی بر يقين اما اينکه لاينقض اينجا دارد، اين سه موردی که، دو موردی که فرموديد يکش منصوص نيست يعنی در نصوص فعلی ما موجود نيست اين الفقيه لايعيد الصلاة را بياوريد
س: اهل سنت زياد بهش بهاء دادند همان جور که فرموديد
ج: اليقين لايزول بالشک، آن اهل سنت لذا اينها چه میشود؟ شبهه میشود که اين عبارت
س: نه شبهه میشود برای اينکه واقعاً يک چيزی بوده حالا آيا آن روايت پيغمبر است
ج: پيغمبر لاينقض را نقل نکرده، لاينقض ندارد درش
س: نه لايزول
ج: نه آن لايزول هم ندارد،
س: شاهد سر نقض است که آيا نقض هم تحقق
ج: همين لاينقض اليقين بالشک اين تعبير سر اين تعبير
س: که اين هم تعبير معصوم هست يا نه؟ اين تعبير معصوم است يا اجتهاد زراره است يک تعبير علمی بوده رايج بوده در کوفه ورداشته همين تعبير را به امام، کار خرابی هم نکرده نقل به معنی است ما تمام بحث ما نقل به معنی بود اين در حقيقت نقل به معنی زراره است حالا اين نقل به لفظ زراره است يا نقل به معنی، مخصوصاً که آقايون آمدند روی اين لفظ بهاء دادند،
س: گير کردند
ج: آن الفقيه لايعيد، يحتال حتی يجد لها وجهاً
س: من اين را به ترتيب تاريخش نوشتند اولش اين است، و قد روی ان الفقيه لايعيد الصلاة فقه الرضا بعد در فقيه دارد و معنی الخبر الذی روی ان الفقيه لايعيد الصلاة،
0: 23
فی الثلاث و الاربع لا فی الاولين در معانی الاخبار هم اين را به صورت يک روايت سؤال و جواب آورده،
ج: نه اينکه الفقيه لايعيد الصلاة در روايت هست احتياج به فقه الرضا ندارد يحتال حتی يجد له وجهاً اصلاً به اين عنوان است يحتال حيلهای حيلهای پيدا
س: بلی در تهذيب سهتا متن آورده، سهتا متن دارد يکش که میگويد سئلت عن رجل لم يدر رکعتين صلّی ام ثلاثاً قال يعيد، قلت أ ليس يقال لايعيد الصلاة
ج: اين که يقال
س: فقال انما ذلک فی الثلاث و الاربع
ج: اين صدوق اين را گرفته متنش هم را بخواند مصدر را متنش را هم بخوانيد
س: فقط بلی محمد ابن احمد ابن يحي عن محمد
ج: خب آن نوادرالحکمه
س: فرض کن نوادر الحکمه اصلاً احاديثش مفصل است
ج: دبه شبيب اين دبه شبيب بعدش از که حالا؟
س: بعدش يک خرده جلوتر
ج: نه خود محمد ابن احمد از که؟
س: ببخشيد عن محمد ابن الحسين عن جعفر عن حماد عن
ج: حريز؟
س: نه،
ج: حماد نبايد حريز باشد اينجا
س: عن حماد عن عبيد ابن زراره
ج: نه اين اصلاً ربطی ندارد، اين محمد ابن الحسين ابی الخطاب است، مرد بسيار بزرگواری است اما متأسفانه از راه ايشان رسيده نوادر بعدش،
س: عنه بعد حديثی
ج: يک شبهه کلی هم ما داريم حالا اگر بحث انشاءالله فهرستی شد چون ما شواهد روشنی پيدا نکرديم که صاحب نوادر کوفه آمده باشد، ايشان از مشايخی نقل میکند، که کوفی هستند قم نيامدند آنها مثل همين محمد ابن حسين موارد ديگر هم داريم لذا يک شبههای به ذهنم آمده که نکند که اينها هم وجاده باشد اگر ايشان آنجا نرفته آنها هم اينجا نيامدند اين شبهه را تا حالا کسی مطرح نکرده، انشاءالله در بحث فهرستی با شما مطرحش میکنيم به عنوان يک مشکلی که چون ما شواهدی، البته ايشان مشايخ کوفه دارد اما شواهدی که ايشان رفته کوفه، و از آنها تحمل آن وقت قاعدتاً میخورد به وجاده اما از آن ور هم زياد است يک مشکل داريم که زياد است،
س: در معانی الاخبار مرحوم صدوق دارد، که ما را روی ان الفقيه لايعيد الصلاة
س: عرض کردم
ج: بلی گفت ايشان
س: عرض کردم گفتند آن چيزی که در فقيه آورده مال
3: 25
در روايت آورده، چون در فقيه فرموده معنا ما اعاد الصلاة فقيه،
س: بعد در تهذيب يک روايتی وسط هست که اين مضمون را دارد اما الفاظ مختلف است که عن ابن بکير، عن زراره قال سئلت اباجعفر عليه السلام هل سجد رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم سجدتی سهو قط، فقال لا و لايسجدهما فقيه که اشارهای، اما متن صريح بعدی محمد ابن علی ابن محبوب است
ج: اين هم از منفردات شيخ طوسی است
س: که اين،
ج: جای ديگر نيامده نه در کافی میآيد نه در فقيه میآيد
س: عجيب است که اين حالا اين را انگار يک قسمتش را
س: اين لا و لايسجدهما فقيه اين را خود امام میگويد
ج: بلی اما خب خيلی مشکلش بعيد است
س: اين متن را حالا از تهذيب میخوانيم بعد يک تکهاش را ابن ادريس تکه ديگرش را در سرائر آورده،
ج: چون ابن ادريس کتاب پيشش بوده،
س: بلی از کتاب علی ابن محبوب، بقيه اين را نقل کرده
ج: شيخ طوسی يک مقدارش را نقل کرده اين هم جزء عجايب است اين جزء مباحث خيلی دقيق متن است چون اين کتاب را شيخ طوسی به خط خودش نوشته مع ذلک ناقص است نوه دختری ايشان کامل از نسخه جدش نقل میکند، اين خيلی عجيب است،
س: ايشان يک تکه ديگرش را باز نقل کرده، اعجبش اين است
ج: دقت کرديد چه میخواهم بگويم
س: بلی بلی
ج: خيلی عجيب است
س: اين حالا میگويد يک تکه ديگرش هم نقل کرده
ج: همين ديگر يعنی در سرائر است با اينکه سرائر میگويد همان نسخه جدم پيش من است و کلينی و صدوق هم نقل نکردند منحصر به شيخ طوسی است و کتاب را به خط خودش نوشته،
س: آنها شايد نسخه خود آقای شيخ را نداشتند
ج: صدوق نسخه شيخ را داشته باشد
س: نه،
ج: صدوق هنوز وفات شيخ، تولد شيخ وفاتش است صدوق صد و هشتاد و يک وفاتش است شيخ به خط خودش نوشته، اين نسخهای که در اختيارش بوده،
س: نسخهای که شيخ از رويش نوشته را نداشتند مصدر را
ج: قطعاً داشتند، نمیشود کلينی در اصول يک حديث ازش دارد
س: نقل کرده،
ج: شيخ صدوق در جلد سه و چهار زياد دارد نه زياد زياد در جلد يک شايد يکی دوتا داشته باشد، در جلد هم همين جور يکی، سه و چهار نسبتاً دارد
س: در تهذيب حالا متنی که هست اين است
ج: محمد ابن علی ابن محبوب سند را بخوانيد
س: عن محمد ابن الحسين عن عبدالله ابن
ج: اينجا هم رفت به همان محمد ابن الحسين ابن ابی الخطاب، گفتم اين مرد فوق العادهای است خيلی احاديث دارد از مشايخ بسيار بزرگی هم هست، مرحوم ظاهراً اشعری محمد، به کوفه رفته باشد ظاهرش اين طور است اگر اين هم همان شبهه پيش بيايد همان شبهه الکلام هو الکلام، بفرماييد
س: عن عبدالله ابن الحجال عن ابراهيم ابن محمد
ج: عبدالله الحجال نه ابن، عبد ابن محمد الحجال المزخرف الکوفی، مزخرف يعنی همين که گجکاری میکند يا نقش و نگار میدهد،
س: زينت میکند،
ج: مزَخرَف نخوانيد، مزخرِف بخوانيد، زخرفه المساجد، بلی بفرماييد
س: بلی بعد ايشان
ج: اين از جزء اجلاست اين از کسانی است که به نظر نجاشی دوبار دارد ثقه ثقه، من وثقه مرتين، خيلی مرد
س: عن ابراهيم ابن محمد الاشعری عن حمزه عن ابی عبدالله عليه السلام قال ما اعاد الصلاة فقيه قط احتال لها و يدبرها حتی لايعيدها
ج: يدبرها هم دارد به نظرم يديرها هم دارد، يدبرها حتی يجد لها وجهاً
س: در تهذيب و النقل و وسائل يدبرهاست
ج: جدا، يديرها شايد من خيال کردم،
س: اين هم عجيب چيز اين است که در سرائر
ج: اين خيلی مشهور است متن مشهور اين است
س: در مستطرفات سرائر در اين مقداری که از کتاب محمد ابن علی ابن محبوب
ج: آن هم از همين مصدر نقل میکند میگويد نوادر مصنف يا مصنفين مال محمد ابن،
س: چرا سراغ بحث لايعيد الصلاة
ج: میگويد به هر راهی هست درستش میکند
س: نه میدانم چرا وارد اين روايت شديم اصلاً
ج: به خاطر لان قلت که شما از فقه الرضا خوانديد، منشأش خود شما بوديد میخواهيد بگوييد
س: يک تکهای بود مرحوم صدوق آورده بعد رفته سراغ چيز ديگری
ج: نه میخواهم ببينم اين در روايت بوده که فقه الرضا آورده يا خودش اضافه کرده، شما میخواهيد اين جوری که شما،
س: لاينقض نچسپانده بود
ج: چرا بعدش دارد لاينقض يقينه
س: ايشان قبلش میگويد
ج: من چون بحث متن مراد همين است که ما متون را پیگيری میکنيم دقت کرديد، ما گفتيم لايعيد الصلاة فقيه داريم اين متن لاينقض درش هست يا نه؟ آن وقت اگر نبود احتمالاً تبنيات فقه الرضاست فقه الرضا خودش اضافه کرده اين نکتهاش اين میشود يعنی يک کمی شهرت پيدا میکند اگر مال خودش باشد متن روايت باشد نه تلقی است، فرقش اين است ديگر، بين تبنی و تلقی فرق میکند ما میخواستيم ببينيم که اين لفظ لاينقض بين فقهاء مشهور نشد، حالا در فقه الرضا آمده گفتيد اين حديث را نگاه میکنيم ببينيم درش در اين حديث در متون مختلفش کلمه لاينقض هست يا نه؟ تا اينجا که نيامد معلوم شد از اختصاصات خود فقه الرضاست
س: از سرائر آن تکه را نقل کرديد
ج: الآن نقل میکند سرائر بخواند
س: سرائر يک تکه ديگرش نقل کرده گفته که قلت لابی عبدالله عليه السلام ان عيسی ابن اعين يشک فی الصلاة فيعيدها، يعنی مسأله اينجا را نقل کرده، فقال هل شک فی الزکاة فيعطيها مرتين،
ج: وسواسش را میخواهد
س: اما ديگر در بحث چيز از کتاب محمد ابن علی ابن محبوب قبل و بعد اين در بحث
ج: نه اين نقل نکرده اين
س: همين اعاده را
ج: اعاده، اين چيز را نگاه کن، سندش چه است؟
س: ابن ابی عقيل از مرحوم صدوق جلوتر نبود يا همزمان بودند؟
ج: نه ظاهراً شايد يک کمی هم بعد باشد
س: در ابن ابی عقيل عبارتهای اين را باز داريم
ج: المستمسک بحال
36: 30
رسول
س: بعد يک لايعيد الصلاة و اينها را داريم بازهم
ج: چه دارد تعبيرش
س: تعبيرش جالب است
ج: آن شايد از فقه الرضا گرفته،
س: ان الفقيه و لعموم قوله و لاتبطلوا الصلاة و لا تبطلوا
ج: اعمالکم،
س: و ان الفقيه لايعيد صلاته بعد يک جايش صريحاً میگويد روايت، اجازه بده آن را باب ما نه، و عن رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم الفقيه لايعيد الصلاة از پيامبر نقل کرده، بلی من اين را از پيامبر ظاهراً بازهم نه روايت را از ريشهاش بخوانم نه اين هم نيست حاجی آقا
ج: خيلی خوب ناقضت نفسک بنفسک
س: صدوق روايت را میرساند به صدوق، اينما روی عن رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم الفقيه لايعيد الصلاة قال انما ذلک فی الثلاث و الاربع
ج: اين خب عبارت صدوق است و قبل از صدوق هم موجود بوده بفرماييد آقا
س: ديگر نمیدانم، اصلاً اين اصلاً اين برای بحثی
ج: نه عيسی ابن اعين سند آن روايت چه است در کتابی؟
س: سندش
41: 31
پايين
ج: مستطرفات سرائر چون سند را هم نقل میکند مستطرفات سند را نقل میکند
س: علی ابن سندی عن حماد ابن عيسی عن حسين ابن مختار، سند متفاوت است
ج: نه سند متفاوت است نه آن نيست نه، جزء آن حديث است
س: ادامه اعاده را آورده اما اين روايت را آورده ايشان آن عبارت را آورده
ج: نه اين کلاً با آن فرق میکند و سند فرق میکند
س: نه بحث اين، ايشان چيز نکرده
ج: علی ای حال بحثی را
س: هيچ کسی ندارد لايعيد الصلاة فقط صدوق آن هم از همان
ج: نه چرا اين در تهذيب خواندند ديگر الآن
س: يک خرده متنهای مختلفتر است
ج: متنهای مختلف دارد بحث من سر متن
س: آوردند لا يعيد الصلاة فقيه
ج: اين طوری دارد چرا، بحثی که الآن ما الآن داريم مطرح میکنيم اين ذيل فقه الرضا لاينقض را بگوييم کلمه لاينقض را داريم بررسی میکنيم چون اصل بحث ما متن است ديگر الآن داريم رو متن کار میکنيم بحث سر اين است که اين آيا يک متنی است که ايشان در جايي ديده در اين روايتی که ما ديديم نيامده الآن در ذيل لايعيد الصلاة فقيه متن لاينقض نيامده که حالا ببينيم ريشهاش کجاست؟ احتمال دارد البته ما چون هميشه بين حد العلم و حد الواقع فرقی زيادی قائل هستيم، حد علم ما فعلاً اين است که در روايت لايعيد الصلاة نيامده ممکن است صاحب فقه الرضا در اختيارش چيزی بوده که در اختيار ما فعلاً نرسيده و اين با سه موردی که در روايت زراره هست اگر اين مورد هم ثابت نشود چهار مورد لاينقض به ما رسيده و آن روايت علی ابن ابی طالب هم حديث اربعه مأة ثابت بشود متن کتاب تحف العقول چون در متن کتاب مرحوم صدوق باز لاينقض ندارد فان اليقين لاينقض بالشک
س: دعائم هم دارد و ان الشک لاينقض، لاينقض وضوئه،
ج: خب اين مال همان صحيح اول زراره است اگر وضوء آمد صحيح اول، اين معنايش اين است دقت اين کاری که ما در متن میکنيم هدفمان اين است که ريشههای دعائم را هم پيدا بکنيم ريشههای فقه الرضا هم پيدا بشود آن وقت سهتا بود، اگر در هر سه آورد هرسه را از همان مصدر حسين ابن سعيد گرفته چون دعائم هم در قرن چهارم است، کتاب حسين ابن سعيد در قرن سوم است، در قرن چهارم کلينی نياورده حديث زراره را نياورده دومش را هم نياورده فقط سوم را آورده، صدوق هم هرسه را نياورده هيچ کدام را نياورده ليکن اينها وجود داشته چون در قرن سوم حسين ابن سعيد نقل میکند،
س: خب آنی که فقيه نقل میکند و فی رواية زيد الشحام و المفضل ابن صالح عن ابی عبدالله فی رجل توضأ فنسی ان يمسح علی رأسه تا میآيد و من شک فی شئ من وضوئه و هو قاعد علی حال الصلاة البته اين ظاهرش اين است که از روايت خارج میشود
ج: روايت نيست اين مال قاعده تجاوز است
س: بعد میرسد تا میگويد ثم شک فی شئ من وضوئه،
ج: اما اين روايت ما داريم ما، بلی روايت داريم که قاعده تجاوز در وضوء جاری نمیشود
س: حالا چه چه؟
س: میگويد ثم شک فی شئ من وضوئه فلا يلتفت الی الشک الا ان يستيقن و من شک فی الوضوء و هو علی يقين من الحدث فليتوضأ و من شک فی الحدث و کان علی يقين
ج: اين در فقه الرضا آمده اين حالات، اين روايت نيست اين را ما مثل همان حالات ثلاثه مستحاضه است
س: فقيه آورده
ج: فقيه آورده اما فقه الرضاست
س: بلی
ج: که اين هم محل کلام است که اين متن، اين همان عبارت که اگر طهارت داشت شک در حدث کرد يبنی علی الطهاره، حدث داشت شک در طهارت کرد يبنی علی الحدث اگر به دوتا میدانست لايدری السابق و اللاحق همين که اصوليين دارد آنجا دارد يتطهر اين را فقيه هم دارد فقه الرضا هم آمده اما در روايات نداريم اين شبيه حالات ثلاث استحاضه است که ديروز عرض کردم دقت کرديد، اين هم از آن مثالهای است که الآن در کتب فقهی ما هم آمده در لمعه، غير لمعه الی ماشاءالله اين مسأله آمده،
س: ظاهرش اين است که اين را به همان روايت زيد شحام زده اما وقتی که اين را تحقيق کردند جدا کردند
ج: نه نه نيست جزو آن نيست نه،
س: نيستش
ج: اين با، نگاه کنيد در فقه الرضا هم آمده
س: بلی
ج: اين در فقه الرضا هم آمده، که احتمال اين همان بحثی که در مستحاضه گفتيم که آيا تبنيات ايشان است يا تلقیات ايشان است، در آنجا صدوق گفت و فی رسالة ابی گير داشت، اتحادش هم سر اين است که مرحوم پدرش کتاب فقه الرضا را نقل کرده تکليف را نقل کرده، احتمالاً اين قسمتها را پدر موافقت کرده يا احتمالاً شواهدی در روايت موجود بوده الآن دست ما نرسيده اين هم بحث متن، خوب شد شما خوانديد اين هم از جاهايي است که دست ما نرسيده و مشهور فقهاء هم همين است البته مرحوم محقق کرکی يک تفصيلی قائل است بعد هم شنيدم آقای خمينی هم يک تفصيلی قائل اند در جايي که حالت سابقه متيقن باشد آن بحث کردند مفصل، که آقايان به اصطلاح اشکال اساسیشان مثل به تعبير مرحوم نائينی اتحاد قضيه متيقن و مشکوکه را مطرح کردند که اين را هم مفصل شرح داديم اتحاد قضيه متيقنه و مشکوکه در عبارت قدماء يک چيز است نائينی اتحاد قضيه متيقنه و مشکوکه را به معنای اتصال زمان يقين به شک میگيرد اين اشکال عدم اتصال زمان يقين به شک است، چون يک يقينی، مثلاً استصحاب حدث میخواهد بکند يقين به طهارت هم دارد، اتصال پيدا، شبهه مصداقيه اتصال زمانی، نه اينکه يقيناً در، شبهه مصداقيه است، شبهه مصداقيه اتصال زمان يقين به شک دقت کنيد، تسامح اصولی نشود چون يقين به حدث دارد از آن ور هم مثلاً میگويد خب اين حدث الآن، چون ممکن است آن طهارتی که بوده هم قبل از حدث بوده، ليکن خب ممکن است بعد از حدث باشد، پس شبهه مصداقيه اتصال زمان يقين به شک است، و با شبهه، آن وقت مرحوم نائينی اين عبارتی که لابد من بقاء الموضوع و وحدتی، بقاء موضوع، مراد از بقاء موضوع اين است که زمان يقين به شک متصل اين جوری معنی میکند اتحاد قضيه متيقنه و مشکوکه را به معنی اينکه لابد من اتصال زمان الشک به يقين در وسط يقين مناقض نيايد ديگر استصحاب سابق جاری نمیشود حالت سابقه نمیشود بهش، اينجا شبهه مصداقيه اتصال زمان شک به يقين است نه اينکه يقيناً اتصال ندارد احتمال میدهد آن يقين طهارت در وسط بوده، و بالعکس العکس احتمال آن زمان حدثی که زمان حدثی که يقيناً حدث داشته در وسط بوده دقت کرديد اين هم راجع به اين مطلب، اين را هم خوب شد شما خوانديد چون اين هم از مواردی است که محل کلام است عدهای از اصوليين متأخر آمدند يک راههاي ديگر رفتند برای اينکه يک تفاصيل ديگری که آن نمیدانم چه بوده؟ بعد چه شده؟ در شرح لمعه هم دارد میگويد و قيل اين قيل شرح لمعه مراد جامع المقاصد است،
س: خلاصه قدماء چندان به اين لاينقض توجه نکردند،
ج: بلا اشکال متأخرينش هم نکردند، انصافاً شهرتش از زمان وحيدبهبهانی است ديگر، چون اخباریها آوردند اولين کسانی که آوردند اخباریها آوردند چون عرض کردم سرش اين بود که علمای ما مثلاً مثل مرحوم علامه بيشترين کارشان رو همين کتاب تهذيب است تهذيب دارد اما چون موردی بود ديگر خيلی، نه صدوق آن را آورده نه کلينی، کلينی هم در يک موردش آورده با اينکه اين عبارت و لذا خود آقايون اخباریها هم میگويند اين لاينقض در همان مورد خودشان، مثلاً لاينقض اليقين الف و لام اليقين يقين به وضوء، لانک کنت علی يقين من وضوئک اين حديث ناظر به آن است
س: بيشتر رو قاعده يقين میخورد
ج: حالا غير از اينکه اشکالی
س: و لايقين بعد میخواهد بگويد يعنی در همان خود يقين، يک چيز ديگر
ج: چون قاعده يقين عقلائی نيست آخر
س: بلی اينکه
ج: نمیشود با يک روايت اين طوری آن را اثباتش کرد، من يقين داشتم حالا آن يقين من متزلزل شد نه تعبد بکنم تو يقينت ثابت است اين خودش عقلائی نيست ديگر خب من يقين داشتم حالا يقين من، اين آقا يقين داشتم ايشان عادل است الآن بهم خورده کارهای از ايشان ديدم با عدالت نمیسازد خود يقين من متزلزل شد نه الآن در بقاء خود اصل يقين من متزلزل شد، يک سيره عقلاء باشد که يقين يک صفت نفسانی است اين به حال خودش باقی باشد اين همچون سيره ندارد عقلاء اين اشکالش يک اشکال سيره عقلائی دارد و اين قابل قبول نيست اين، دقت کرديد، آن من کان علی يقين فاصابه الشک، اين هم از اميرالمؤمنين فليبن علی، علی يقينه فان اليقين لا، آنجا هم اين را دارد آن هم مشکل دارد حالا غير از مشکل سندی و دلالتی و اينهايش آن هم مشکل دارد سر اشکال او اين است که قاعده يقين خيلی عقلائی نيست، يقين يعنی اصولاً عقلاء در اين مسأله نسبت بين صفات نفسانی و واقع، خيلی تأمل دارند، من يقين داشتم زيد عادل است خب با اين میبينند که عدالت زيد حالا يقين من متزلزل شد بگويد نه آن صفت هنوز هست، و از آن صفت بخواهند برسند به عدالت واقعی آن دقت میکنی مشکل کجاست؟ اصل اين مشکل در مباحث معرفت شناسی به اصطلاح مطرح میشود علم، که اگر صفات، اين اصولاً رابطه بين صفات نفسانی و بين واقع اين يکی از بحثهای مهم فلسفه معاصر است ديگر الآن که اصلاً چه رابطهای آن صفات نفسانی من، مثل ظن و شک و يقين و حالت خوف و اينها با واقع وجود دارد تخلف آنها که قطعی است يقينش هم تخلف دارد چه برسد به ظن و اينها حالا به هر حال ديگر خيلی وارد آن بحثش خيلی، اين مثال را شما خوانديد تصادفاً اين جزء مثالها دقت يک متن فقهی است که اين حديث بودنش روشن نيست، اينها خيال کردند صدوق آورده اين حديث است، در صورتی که اين نيست، بلی بحثی که هست آن يکی هم حديث نبود اما صدوق گفت قال ابی فی رسالته، اينجا قال ابی فی رسالته ندارد
س: جالب اين است که اين را هم با مراجعه به همان متون حديث میشود فهميد که اين
ج: نه چيز نيست نص نيست،
س: حديث نيست
ج: چرا نه اصلاً دليل دارد، نکتهاش اين است که اصولاً اين حالت که علی يقين من طهارته، و يقين من حدثه اين اصلاً نصی ما نداريم راجع به اين، آنی که سابقاً يقين داشت شک در حدث چرا همين روايت زراره است همان روايتی که پيغمبر در حال نماز فرمود، اين ورش نه، آن ورش هم میشود با قياس، يقين به حدث استمرار حدث، اما اينکه يقين به حدث و طهارت هردو دارد، میداند از خواب بيدار شده میداند وضوء هم گرفته، میداند مثلاً بولی هم ازش آمد، نمیداند وضوء اول بود يا بول دقت کرديد اين اصلاً در روايات ما نيامده، اين در متون فقهی به اصطلاح تتبعی و تفريعی آمده، نه تتبعی، تفريعی آمده، در به اصطلاح روايات و در متون فقهی که در روايات، الا در فقه الرضا آمده صدوق هم گرفته، الآن من نمیدانم در رساله ابن بابويه پدر هست يا نه؟ چون چاپ شده رساله،
س: بلی حالا میآوريم فردا
ج: حالا اين نمیدانم در رساله هست يا نه؟ احتمال قوی دارد که رساله هم بوده، دقت کرديد
س: بلی
ج: دارم من رساله را دارم اما من الآن حضور ذهن ندارم، صدوق هم به عنوان و قال ابی نقل نکرده لذا ما اين احتمال را که اين را میخواهيم امشب که تمام شد وقت ما اين را میخواهيم يک بحث خاصی مطرح لذا مرحوم صاحب حدائق هم رو همين جهت میگويد میگويد اين يک فرع فقهی است در کتب فقهاء آمده ادعای اجماع هم شده تلقی، روايت هم نداريم الآن فقط در فقه الرضا پيدا شده پس اين مال امام رضاست دقت کرديد، اين چنين فرعی را ما اصولاً نداريم اين میخورد به تفريعات عامه اهل سنت میخورد کان علی يقين من وضوء يقين هم به بول، نمیدانم بول اول بود يا وضوء اول بود آيا میتواند استصحاب مثلاً بول بکند حدث يا استصحاب طهارت بکند، آن وقت باز بعضیها هم تفصيل قائل شدند که اگر اين بول بعد از خواب بود، يعنی يک حدثی هم قبل از اين بود، پس مثلاً طهارت بعد از آن حدث بوده، بول بعدش چيز نبوده، استصحاب بقاء حدث بکند از اين حرفها گفته شده، اما آنی که در روايت است يتطهر هر وقت يقين به هردو داشت و لايعلم السابق و المتأخر، يتطهر يعنی بايد وضوء بگيرد دو مرتبه رفع حدث بکند اين الآن فتوايش در کتب فقهی ما آمده و مشهور هم شده، الآن هم عرض کردم اصوليين متأخر يک وسوسهای کردند و شبههای کردند و احتمال دادند مثلاً، اگر حالت قبل از هردو بعضیها هم گفتند حالت قبل از هردو را بگيرد مثلاً قبل از هردو از خواب بيدار شده، يا قبل از هردو طهارت داشته، نماز بعد از نماز ايشان، يک وضوء و بولی صادر حالت قبل از اين دوتا،
س: نقاط استصحاب در اصول مطرحش میکنند
ج: همين را دارند همين را دارند
س: روايت
ج: اصلاً نه اصلاً در همين آن وقت اينجا روايتش همين فقه الرضاست ديگر کتاب صدوق و انصافاً هم به روايت نمیخورد اصلاً لحنش به لحن روايت نمیخورد حالا آيا تلقيات صاحب فقه الرضاست بوده روايتی به ما نرسيده،
س: يا تبنی
ج: يا تبنی ايشان است رو قواعد اصولی انصافش ما که هستيم غالباً فقه الرضا را تلقی میدانيم انصافاً يعنی، همان اشهد ان علياً نعم الاخ و نعم الوصی با اينکه هيچ روايتی الآن نداريم انصافاً به نظر من تلقی است روايتی بوده که چون شيخ هم دارد که روا، روايت البته شيخ خوب دقت کنيد، چون میگوييم رو متن خيلی دقت کنيد شيخ میگويد در آذان و اقامه، آن را در آذان، صدوق هم میگويد در روايات، آن هم در اذان و اقامه اين در تشهد است فقه الرضا در تشهد است در آذان و اقامه ندارد اما احتمال قوی دارد که اين روايت بوده، همان روايتی که شيخ اشاره میکند و کلاً حذف کرده دقت میفرماييد اين را هم اگر ما باشيم و طبق قاعده احتمالاً روايت است، حالا آن روايت معتبر است يا نه؟ بحث ديگری است و لکن الآن فعلاً و متنش هم به روايت نمیخورد انصافاً نمیخورد، به فتوای فقهاء اشبه است، يکی از نقاط مشکلی که ما در بحث تلقی و تبنی داريم کشف تلقی يا تبنی از آنچه که در تهذيب، فقيه آمده اصلاً تمام بحث اين دو سه روزه ما رو اين است که يک متن فقهی يک روايتی را نقل میکنند آيا میتوانيم آن را به عنوان يک متن به اصطلاح روايي حساب بکنيم ارزش روايت به او بدهيم يا نه؟ اين را من باز انشاءالله بنا دارم فردا شب با يک تفصيل بيشتری هنوز تفصيلش را وارد نشديم، با يک تفصيلی،
س: مشکل است
ج: خيلی مشکل است
س: بلی
ج: دقت کرديد اينجا هم باز تعبير لاينقض به کار نبرده آن را، و حالا معلوم شد که تعبير لاينقض که شيخ در سه مورد به کار برده، و کلينی در يک مورد و صدوق اصلاً به کار نبرده، مثلاً در فقه الرضا در يک موردش به کار برده شده، در آن دو مورد ديگری که شيخ فرموده، اينها همهاش بحثهای است که راجع به متن دارد، دقت کرديد تا حالا در حوزههای ما اين بحث نبوده اصلاً کلاً بررسی خود متن و شواهد متن يکی از کارهايي بسيار سنگينی است که
س: حالا هم بايد ببينيم آخر اين بحثها واقعاً میتواند يک ارزش فقهی اضافه کند
ج: طبعاً
س: خيلی مشکل است
ج: چون نشده
س: نشده
ج: بحثی بيش از هزار و صد سال است مطرح نشده،
س: خود تعبير نقض که اين همه اصوليين روش تأکيد کردند کلمه نقض، اگر محرز نشود که مال امام است خب
ج: اصلاً رو کلمه نائينی استظهار میکند استصحاب در شک در مقتضی حجت نيست
س: آيا متن میتواند اين قدر قوت داشته باشد که اين ظهور آن کلمه،
ج: خب الآن با همين شواهدی که الآن برای شما نقل کردم روشن شد که واقعاً مشکل دارد ديگر که ما رو کلمه نقض مانور بخواهيم بدهيم
س: مانور بدهيم بلی
س: ايشان منظورش اين است که مبانی را بهم نمیزند
ج: چرا ديگر
س: میگويد فرمايش استاد میگويد يعنی که مبانی را هم بهم میريزد
س: بهم میزند
س: بهم میزند به شرطی که جرأت داشته باشيم
ج: بلی
س: اگر بدانيد
ج: نه ببينيد لا اقل اينکه ما بخواهيم نسبت بدهيم نه حالا مثلاً مثلاً آخوند میگويد اين قضيه علماء گفتند قضيه ارتکازی است حالا آن قضيه ارتکازیاش را بايد بررسی کرد حساب خاص چون در آن بحث اصولی وارد نشديم و با سهتا روايت قضيه ارتکازی عقلائی نمیشود اثبات کرد مضافاً به اينکه روايت لاتنقض اليقين که مال اول است که خيلی مهم است پيش ما احتمال دارد که اصلاً امام چون اينها میگويند که اين قضيه، اصلاً احتمال دارد، که امام اشارهای به آن روايت رسول الله داشته باشد در اثناء نماز
س: اتفاقاً هر چيزی
ج: بلی آقا؟
س: ارتکازی هرچه باشد روايت کمتر بايد باشد چون ارتکازيات نياز به گفتن ندارد که،
ج: بايد اثبات بشود، بعد هم اين ارتکاز را باز در بقيه متون نيامده خيلی بعيد است.
دیدگاهتان را بنویسید