متن حدیث (جلسه50) پنجشنبه 1402/01/31
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
بحثی که بود راجع به بحث کرديم که راجع به نقل به معنی مسأله نقل به معنی چون بنا شد يک مقدار کلمات اهل سنت را از مصدر خود آنها خوانده بشود میگذاريم بعدش اما اجمال قصه اين است که مسأله نقل به معنی در دنيای اسلام زياد نقل شده و قطعاً در روايات ما نقل به معنی وجود دارد اختلاف نقل وجود دارد و اين يکی از علل اختلاف متن است ليکن همان طور که در آن روايت دارد در بعض اقوال هم خوانده شد، نقل به معنی را اجازه میدهند در حدی که کاملاً طرف آشنا باشد و معنی و مقصود را بتواند کاملاً تفهيم بکند و اين طور نباشد که نقل به مثل ترجمه و مضمون و اينها بشود، عرض کنم برای اين مطلب چون اين بحث متن همان طور که اين دو جلسه اخير صحبت شد رابطه بسيار قوی دارد، هم با اصل حجيت هم با مسأله مضمون و دلالت و تلقی قبول و اين طور نيست که بتوانيم اينها را جدا بکنيم از هم در مکتب شيعه يک مطلبی را هم ما گاهی در کتب خودمان داريم به نام نقل به مضمون، نقل به مضمون باز از نقل به معنی وضعش ناجورتر است به اصطلاح، به خاطر اين که مراد از نقل به مضمون يعنی مضمون يک روايتی را بدون توجه به معنای او نقل بکنيم اين نقل به مضمون داريم، اصولاً در اين کتاب معروف شيخ طوسی مبسوط حالا يک مثالی عرض بکنم در بحث اجلکم الله خريد و فروش سک، خب معروف اين است که ثمن الکلب سحت، اطلاق دارد آن وقت استثناء شده کلب صيد فکر میکنم در بعضی از روايات هم الصلوقی باشد الکب الصلوقی، همان طور که گفته شده صلوق يک روستايي است در يمن که معروف بوده به تربيت کلاب صيد به اصطلاح، لذا الآن همين الآن در عراق عراقیها در لهجهای محلی اصولاً به کلب صيد میگويند صلوگی، اصلاً اصطلاح همان لفظ قاف را تبديل به گاف میکنند صلوقی، اصلوگی اين صلوگی پيش آنها يعنی کلب صيد اصلاً حالا شايد اين يواش يواش مثل کلمه ربّ پيش ما که معنای معجون بوده که حالا ربّ گوجه مثلاً به ذهن میآيد علی ای حال فعلاً در عراق اين طور است الآن هم هست تعبير صلوگی، فکر میکنم در روايات هم داريم آن وقت مراد از صلوقی همان کلب صيد است آن وقت عدهای هم سهتا سگ ديگر را هم اضافه کردند به عنوان، عدهای هم مطلق سگی که فايده دارد حالا به هر فايده باشد مثل اين سگهای اسکومو مثلاً در قطب شمال و آن سهتا سگ يکی سگ گله است به اصطلاح، يکی سگ خانه و حفظ خانه و ماشيه و دار و ماشيه و نگهبان به اصطلاح يکی هم اين، اين سه تا سگ را هم استثناء کردند که مجموعاً چهارتا میشود ليکن ما نداريم روايتی در اين جهت نداريم در کتاب شريف مبسوط مرحوم شيخ میفرمايد و روی جواز بيع کلاب اربعه حالا میخواهيد بياوريد از مبسوط اين را به اصطلاح مرحوم شيخ انصاری در بحث بيع کلب در اينجا يکی از آن جاهايي است که خيلی تردد دارد در مکاسب محرمه خيلی در بيع اعيان نجسه به عنوان اعيان نجسه خيلی تردد شايد شش بار هفت بار تردد دارد از يک طرف میخواهد بگويد جايز است چون منفعت دارند، روايت هم هست و روايت اگرچه مرسل است ليکن مؤيد مثلاً به عمل اصحاب است و شيخ فرموده است و چنين حالا، از آن ور هم میگويد نه اين اصلاً معلوم نيست روايت باشد و مضمون روايت است معلوم هم نيست مؤيد به عمل اصحاب باشد در روايات فقط کلب صيد استثناء الی آخره، غرض من حيث المجموع مرحوم شيخ به نظرم شش بار يا هفت بار در مکاسب محرمه به خاطر اين روايت که مرحوم شيخ، منفرد هم هست جای ديگر هم ندارد مرحوم شيخ در کتاب مبسوط به عنوان روی، حالا میخواهيد بخوانند عبارتش را تا من يک توضيحی را عرض بکنم اين منشأ شده يعنی لا اقل عدهای خب مثل آقاي خويي میگويند آقا اين مرسل است و قبول نداريم و شهرت را هم جابر نمیدانيم، ديگر بحث ايشان خيلی روشن است آقايان مشکلشان اين است که مثل شيخ طوسی گفته و ايشان شيخ الطائفه است بعدش هم عدهای شايد ظاهراً دقيقاً اقوال را در ذهنم نيست عدهای قبول کردند و اين اشکال ندارد که مثلاً به خاطر اينکه مضافاً به اينکه طبق قاعده هم هست چون منافع محلله است مسأله نگهبانی خانه، گله اينها جزء منافع محلله حساب میشود و مانعی ندارد، منافع محلله مقصوده عند العقلاء دارد منفعتش که حرام نيست آن مقصود عند العقلاء هم هست پس قاعدتاً اشکال ندارد مضافاً به اين روايت حالا يا روايت تأييد میکند يا روايت خودش دليل میشود به خاطر اينکه شيخ آن را آورده، فکر میکنم عدهای از اصحاب حالا اقوال را در ذهنم، حضور ذهنم در همين بيع کلب در مکاسب محرمه مرحوم شيخ خيلی مثلاً میگويد بعد میگويد نه، الا ان يقال و ليکن يمکن ان يقال هی اخذ و رد میکند معروف است، شيخ در چند جای مکاسب من حيث الجمله اين طور است خيلی اخذ و رد میکند يکش هم بيع صبی که اين هم ايام مشغول بوديم خيلی اخذ و رد میکند که آيا قبول بکند يا قبول نکند نکاتی برای اين طرف نکاتی برای آن طرف و خيلی حالت ترديد دارد از جاهايي است که در مکاسب شيخ ترديد فراوان دارد خيلی روشن نيست سرش هم واضح است به هر حال روايتی است که به شيخ طوسی نقل کرده شيخ الطائفه است عدهای هم قبول کردند منافع مقصوده هم هست شايد در خارج هم عملاً اين طور باشد يعنی برای سگ گله میخرند میفروشند عملاً هم در خارج خريد و فروش هست خود ما برای يک جريانی همين باغچه که داريم نگهداريش، احتياط کرديم پول را به طرف پول را ببخشيديم گفتم تو هم سگ را به ما ببخش ديگر حالا در خريد و فروشش شبهه کرديم که خريد و فروشش جايز نباشد علی ای حال اين يکی از مسائلی است که محل ابتلاء هم هست و دليل واحدش هم همين کلمه شيخ است روی جواز بيع هذه الکلاب اينی که مرحوم شيخ نقل کرده، بخوانيد
س: روايت مبسوط را آوردم، جلد دو صفحه 166 حکم مايصح بيعه و مالايصح، فرمودند که و يجوز اقتناء الکلب للصيد و حفظ الماشيه و حفظ الضرب بلا خلاف و کذالک يجوز اقتنائه لحفظ البيوت
ج: اين چهارتا شد ماشيه و بيوت را اگر دوتا حساب کنيم چهارتا، اين يعنی زرع و بيت را دوتا بفرماييد
س: و من ليس بصاحب صيد و لا حرس و لا ماشيه فامسکه لوقت
6: 7
حرس او ماشيه انحصر له ذلک او احتاج الی الصيد فلابأس به لظاهر الاخبار اين مبسوط است
ج: نه و روی جواز بيع ذلک،
س: حالا به حسب ظاهر بحث شيخ انصاری
س: شيخ انصاری
23: 7
ايضا عن الشيخ و القاضی بکتاب
س: میگويم عبارت مبسوط اين بود
س: مبسوط
ج: مبسوط شيخ طوسی، نکند سرخسی را آوردی؟
س: شيخ طوسی و سرخسی
ج: و روی جواز بيع ذلک که دارد
س: حالا آن باشد حرف خوبی است
ج: هرکسی گفته خوب گفته نه و روی جواز بيع الکلاب
س: مرحوم شيخ در مکاسب دارد يک سرّی چيزهايي را، بعد در کلب ماشيه و حائط را گفتند،
س: شيخ طوسی اين است
ج: شايد بعدش دارد چون شيخ گاهی اوقات يک مسأله را تکرار میکند
س: معمولاً نقل از منابع سنی بعد نظر خودش را میگويد
ج: نه اين ظاهراً کلاً از منابع سنی است بخوانيد مرحوم
س: ببخشيد معذرت میخواهم، بعد اسمها را از قبل تر بخوانيم
ج: و لايجوز بيع الکلب
س: قبلترش را بخوانم چون چيز شده
س: شيخ نقل میکند از چيزهای ديگر و المشهور بين الشيخ و من تأثر عنه الجواز وفاقاً للمحکی عن ابن الجنيد قدس سره حيث قال لابأس بشراء الکلب الصائد و الحارس للماشيه و الزرع ثم قال لا خير فی الکلب فی عدا الصيود و الحارس
ج: صَيود
س: صَيود و الحارس و ظاهر فقره الاخيره لو لم يحمل علی الاولی جواز بيع الکلاب الثلاثة و غيرها کحارس الدور و الخيام و حکی الجواز ايضاً عن الشيخ و القاضی فی کتاب الاجاره و عن سلار و ابی الصلاح و ابن حمزه و ابن ادريس و اکثر المتأخرين کالعلامة و ولده السعيد و الشهيدين و المحقق الثانی،
ج: عرض کردم مشهور هم قائل هستند عمدهاش اين بخوان عبارت
س: حالا عبارت مبسوط چون همين طور که فرمودند گاهی دو بار يا عبارت بحثها
ج: گاهی سه بار میآورد گاهی هم تقييد میآورد يعنی دفعه دوم قيد میزند دفعه اول نمیزند آن وقت علامه که نقل کرده متأسفانه در مختلف يکی از مشکلاتش اين است که گاهی همان دفعه اول را نقل میکند، نقل از علامه از مبسوط يک مشکل را بعد میگويم يک مشکلش هم اين است مکررات شيخ را ندارد، شيخ گاهی اوقات چند صفحه بعد هفت صفحه هشت صفحه بعد باز مخالفش را نقل میکند دارد در مبسوط دارد، متأسفانه دارد،
س: پس من با اجازه میتوانيم از اول مسأله میخوانم و ماليس بآدمی من البهيمة فعلی ضربين نجس و طاهر فنجس علی الضربين نجس المجاورة نجس العين بعد میفرمايد که، نجس المجاوره را میگويد بعد میگويد و ان کان نجس العين مثل الکلب و الخنزير و الفرت و الخمر و الدم و مات والد منهم، و جميع المنسوخ و توالد من ذلک او من احدهما
ج: وسوخ وسوخ
س: و ما توالد من ذلک او من احدهما فلايجوز بيعه و لا اجارته و لا الانتفاع به و لا اقتنائه بحال اجماعاً الا الکلب فان فيه خلافاً و الکلاب علی ضربين احدهما لايجوز به بحال و الآخر يجوز ذلک فيه فمايجوز بيعه ما کان معلماً للصيد و روی ان الکلب الماشية و الحائط کذلک، و ماعدا ذلک کله فلايجوز بيعه و لا الانتفاع به،
ج: اين و روی اين مضمون است و الا همچون روايتی به اين مضمون نداريم که اين هم کالصيد مثلاً اين تعبير تعبير
س: صيود را روايت
ج: روايت ما صيود است فقط کلب صيد است نه اصلاً اين تعبير متن روايت نيست و روی بخوانيد
س: در روايت مثل که سباع صيود است ظاهراً صيود، کلبش هم نيست ظاهراً؟
ج: نه عنوان کلب صيد به نظرم
س: اين همين که مطلق صيود گفته شامل سگ هم میشود
ج: نه کلب صيد هم به نظرم داريم متن روايت بخوان اين و روی
س: بعد اينکه بلی ايشان در بحث اجاره هم اين بحث را دارند
ج: نه اينجا همين الآن بخوانيد اين قطعاً متن روايت نيست خب و روی چه آقا؟
س: الحاق به کلب صيد
س: در روايت فاما الصيود فلا بأس در کافی دارد
ج: اما کلب صيد هم به نظرم
س: سئلت عن کلب
ج: بلی
س: و ما يجوز بيعه ماکان معلماً للصيد
ج: خب
س: و روی ان کلب الماشية و الحائط کذالک
ج: اصلاً اين متن روايت نيست که قطعاً ما همچون روايتی نداريم، ان کلب الحارث و الماشيه کذلک قطعاً يک تصرف درش کرده،
س: نقل به مضمون است
ج: قطعاً مضمون است، يعنی نه اصلاً کذالک معنی ندارد اصلاً کذالک در روايت بيايد اين اصلاً متن روايت که نيست قطعاً متن روايت نيست اين حساب متن نمیشود علی ای حال اين منشأ بحث در حقيقت در اينجا اين شده ما اين را توضيحاتش چون سابقاً عرض کرديم شيخ چون يک قطبی است در مسأله، وقتی شيخ يک مطلبی نقل کرده اين در کلمات بعدی خيلی مؤثر است
س: ببخشيد من عبارت سوم شيخ را در بحث اجاره بخوانم در جلد 3 فرمودند که اجارة الکلب للصيد و حراسة الماشية و الزرع صحيحة لانه لامانع من ذلک و لان بيع هذه الکلاب يصح ديگر اختلاف را هم اينجا نقل نکردند مثل همان عبارت دومی که در بحث ما يصح بيعه
ج: آن وقت اين را به عنوان روی در اينجا نقل کرده و روی بيع کلب حارس و ماشيه کذلک اين روی به اصطلاح ما متن روايت نيست، اين روايت قطعاً جزو روايات نيست و اين قطعاً نقل به مضمون است نقل به مضمون به اين معنی که ايشان به اصطلاح از يک به اصطلاح مضمون يک روايتی استظهار اين معنی را کرده،
س: حکم مسأله را در آورده
ج: در آورده عرض کنم که طبق قاعدهای که ما داريم آن طبق قاعده در اين مسأله اهل سنت هم همين بحث را دارند اصلاً حالا اين چطور شده اشتباهی است برای مرحوم شيخ رخ داده برای ما رخ داده همين بحث کلب را اهل سنت هم دارند يعنی نه اين طور نيست که آنها نداشته باشند ليکن آنها آمدند گفتند که، اينها هم کلب صيد را که استثناء کردند گفتند بقيه کلابی که دارای منفعت است میشود نگهداشت، يعنی بحثی که اساساً کردند بحث انتفاع است يجوز الانتفاع و يجوز به اصطلاح نگهداريش به حفظ سگ به خاطر اين منافع، آن وقت بعضهايش آمدند گفتند حالا که يجوز انتفاع و يجوز نگهداری پس يجوز البيع اين را در کتب اهل سنت هم اگر بياوريد اين کتاب مبسوط شيخ چون اصلش، البته ابن جنيد که متأثير به اين مسائل نيست ابن جنيد احتمالاً رو همان قاعده اينکه يجوز الانتفاع، حالا که يجوز الانتفاع فيجوز البيع يعنی شايد رو آن قاعده کلی، اينکه شيخ میفرمايد روی اين مهم است و الا آن خب مرحوم ابن جنيد و مشکل ابن جنيد هم باز ما عرض کرديم همچو، مشکل ما اين است راجع به ابن جنيد فتاوای ايشان فعلاً توسط مرحوم علامه در مختلف نقل شده غير از مختلف خيلی کم ازش نقل نکردند که خيلی هم مصدرش واضح نيست علامه در کتاب مختلف به خلاف مفتاح الکرامه عين عبارات را آورده، الآن با اينکه در قرن هشتم بوده ايشان در قرن مثلاً سيزدهم بوده صاحب مفتاح الکرامه، انصافاً کارش علمیتر است با کارهايي علمی امروز بيشتر چون متن عبارات مبسوط، من لايحضر اينها ورداشته آورده، ليکن يک مشکل علامه تلخيص کرده در اين چاپی که الآن معروف است از مختلف علامه اشاره نکردند به تلخيص، در آن يک جلدی که من چاپ کردم نوشتم نقطه گذاشتم هرجا که نقطه گذاشتم علامه حذف کرده الآن ما دقيقاً نمیدانيم علامه با کلام ابن جنيد چه کار کرده؟ چون مصدر ابن جنيد پيش ما نيست، کتاب ابن جنيد پيش ما نيست، کتاب ابن ابی عقيل پيش ما نيست کتاب فاخر مال جعفی پيش ما نيست، کتاب علی ابن بابويه پيش ما نبود، اخيراً نسخهای پيدا شد معظمش پيدا شد خيلی نسخهای نفيسی در نجف چاپ کردند، بالاخره کتاب علی ابن بابويه صدوق پدر هم چاپ شد البته همهاش نه اما معظمش چاپ شد، تا حالا طريق ما منحصر بود به آنچه که صدوق نقل کرده بود يا علامه در کتاب مختلف، مفتاح الکرامه بدش اين است که نقل به مضمون میکند و لذا هم معروف شده که نقل مفتاح الکرامه خيلی دقيق نيست چون نقل مضمون میکند مثلاً میگويد و افتی بجواز ذلک، حالا عبارت شنستا را نگاه کني شايد جواز در نيايد آن جوازی که ايشان، يک مشکل ابن به اصطلاح مفتاح الکرامه با اينکه مفتاح الکرامه خيلی زحمت کشيده و اقوال را جمع کرده، نقل میکنند سماعاً شنيدم از آقای بجنوردی شنيدم که وقتی کتاب مینوشت پنجاه کتاب و رساله دور و برش باز میکرد يکی يکی اينها را نگاه میکرد مرحوم صاحب مفتاح الکرامه بعيد هم نيست اين طور باشد اما مشکل مفتاح الکرامه نقل به معنی است که خودش برداشت کرده، خودش هم شايد مثلاً آن قدر فقيه دقيقی که ظرافتها را ملتفت بشود آن لطايف کلام و هوش، تتبع دارد اما آن قسمت علامه متن عبارت را آورده ليکن حذف دارد اين حذفش کار را خراب میکند مضافاً به اينکه از خود کتاب علامه هم ما يک نسخهای خيلی مضبوطی درستی در دست نداريم يک مشکل هم باز آن طرف است يک نسخه مصححی از کتاب باشد يکی دوتا مشکل ما الآن در نقل اقوال داريم که اين خودش باز احتياج به کار دارد الآن به طور متعارف چون بعد اين يک توضيح متعارف ما الآن در اقوال مخصوصاً چون در فقه تأثيرگذار است در مسأله عمل اصحاب و عدم عمل و اعراض و روايت را قبول بکنيم نکنيم بيشترين کسی که در اين جهت خيلی روش تأکيد میکند مرحوم صاحب جواهر است صاحب جواهر هم متأسفانه نقل اقوالش از مفتاح الکرامه هست همين اشکالاتی که به مفتاح الکرامه عرض کرديم اين منتقل شده به جواهر الآن که اين را يک توضيح جداگانه عرض میکنم،
س: کشف اللسام زياد چيز
ج: دارد اما آنی که به اقوال بحث اقوال چون بحث اقوال در شيعه عرض کرديم تلقی در شيعه خيلی تأثيرگذار است به اصطلاح اين تلقی به اقوال بر میگرده مخصوصاً اقوال قدماء در اقوال قدماء خيلی اين تلقی تأثيرگذار است در فقه حنفی اين طور نيست، حتی مثلاً میگويد ابوحنيفه اين طور گفت، شايد شاگردش ابويوسف اين طور گفت گاهی ممکن است رأی ابويوسف را قبول کند، رأی امام شان را هم قبول نمیکنند آنها مشکل خاصی ندارند ما رأی فقهای مان هم برای ما ارزش خاصی پيدا کرده اين رأی اين، عرض کردم اين يک طريقه خاص تشيع است اصلاً بیخود آقايون خيال نکنند که مثلاً اهل سنت هم اين راهها را رفتند اصلاً و ابداً شايد هم آقايون مثلاً میآيند نگاه میکنند آنها اين حرفها را نزدند اعراض مشهور و عمل مشهور و اينها را ندارند اهل سنت، چون آنها در اين خط نيستند کلاً اصلاً کلاً در اين فاز نيستند، اصلاً قبول ندارند عرض میکنم رأی ابوحنيفه را نقل میکنند در مقابلش ابويوسف يا محمد و به قال محمد و ظفر، ابويوسف محمد، محمد ابن حسين شيبانی اين قدر نقل آنها را در مقابل خود ابوحنيفه میکنند در مقابل استادشان میکنند يعنی هيچ حالتی، يعنی آنها را فقيه میدانند نه حالت خاصی قداستی که ما برای ائمه عهد من الله باشد قائل باشيم علی ای حال اين را دقت بفرماييد آن ما الآن يک دويست سال است تقريباً عيال علی الجواهر و تقريباً در کتب ما آنهايي که دنبال عمل مشهور اند تقريباً الآن مستندشان جواهر است خود شان کمتر کار میکنند خودشان بروند مراجعه بکنند اقوال را نگاه بکنند دو مرتبه تنقيح بکنند تصحيح بکنند و خيلی از مصادر هم درست چاپ نشده، هی مشکل مراسم خوب چاپ نشده خود مبسوط که الآن ازش نقل کرديم چاپ خوبی ندارد چاپ دقيقی روشنی روش نشده،
س: شيخ انصاری هم يکجا میگويد الآن ليس عندی الا استبصار يا فقيه
ج: استبصار
س: استبصار
س: من کتب الاصحاب
ج: بلی در همين يا کتاب نکاحش است يا رساله نکاح يا صوم حالا بالمناسبه اين آقاي يونسی مدعی است همان نسخه هم پيش من است الآن
س: نسخهای
ج: استبصار
س: میگويد اين نسخه مال که بوده؟ مال سيد نعمت الله جزائری اين يکی پيش شيخ بود الآن پيش من است، میگويد الآن آن نسخه هست، ايشان ادعا دارد آن نسخه استبصار را دارد ايشان آن نسخه که مرحوم شيخ تصادفاً ايشان کتاب استبصار دارد اما تصادفاً اصحاب ما الآن کم به کتاب استبصار مراجعه میکنند به خاطر اينکه استبصار تلخيصی است از تهذيب ديگر به تهذيب مراجعه میکنند حالا آن کتابی که در اختيار ايشان بوده میخواهم قلت تتبع اصحاب ما اين طور است و الآن جواهر يکی از مصادر تتبع، حالا اين را من، امشب را شايد شرح بحث را بروم رو اين جهت به مناسبت همين نقل مضمونی که ايشان فرموده مثل آن درخت وارهای که ما يک کمی خارج شديم از بحث چون اين خيلی تأثيرگذار است اين نقل به مضمون حالا شما اگر در کلمات اهل سنت بياوريد حتی اهل سنت هم روايت ندارند اهل سنت رو قاعده گفتند انتفاع جايز است اصالة الحل را جاری کردند گفتند حالا که انتقاع جايز است بيعش هم صحيح است حالا آن مصدری که شيخ در اختيارش بوده از کتب عامه درش روی داشته ايشان ازش روی فهميده حالا میخواهيد يک نقل، چون عرض کردم اين مسائل بايد در يک به اصطلاح دائره وسيعی مورد بررسی، اين طور نيست که عبارت مبسوط را بخوانيم عبارتی که ما الآن داريم الآن آقايون میگويند در هيچ جا همچون روايتی ما نداريم بيع برای حيوانها به اين حيوانها در هيچ روايتی نيست منحصر به اين مرسله مبسوط است، ليکن مرسله مبسوط را عمل اصحاب کردند منجبر میشود ضعفش به عمل اصحاب ما حرفمان اين است که اين اصلاً درست اولاً اين مرسله حالا غير از بحث ارسال نيست اين مضمون است متن روايت اين نيست
س: ولی اهل سنت دارند ثمن الکلب را
ج: سحت، سحت
س: يا نهی النبی دارند
ج: بلی دارند آنها نه اين چهارتا را ندارند
س: سهتايي را ما در
س: کلب الصيد را دارند
س: سهتايي را در عوالی داريم سهتايي را
ج: بخوان حالا
س: عوالی هم از مبسوط میگيرد
ج: احتمالاً از مبسوط
س: از رویهای شيخ در عوالی پيدا میشود
س: واضح است که روايت است چون اين داستان نقل میکند میگويد فی الحديث عوالی جلد 2 صفحه 148،
ج: خيلی خوب بخوانيد
س: اين روايتی که
14: 22
از جبرئيل که انا معاشر الملائکه لاندخل بيتاً فيه کلب را نقل میکند ايشان میگويد فقال النبی صلی الله عليه و آله وسلم لا ادع کلباً بالمدينه الا قتلته فهربت الکلاب حتی بلغت عوالی فقيل يا
ج: عوالی هم گفته شده، قبا هم گفته شد،
س: فقيل يا رسولالله کيف الصيد بها و قد امرت بقتلها فسکت رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم فجاء الوحی باقتناء کلاب الذی ينتفع بها فاستثنی رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم کلاب الصيد و کلاب الماشيه و کلاب الحرث فاذن فی اتخاذها
ج: فاذن اين نيست حالا شما در،
س: حمل بر مثال میشود
ج: بلی، نه اصلاً نيست اين، ببينيد اين روايت هم اگر باشيد اولاً ببينيد اين عوالی شماره حديثش را چند زده،
س: چهار صد و چهارده،
ج: برويد تا شماره يکش، چون عوالی فصول دارد،
س: بلی اين مسلک رابع است، اين که الآن خوانديم جزو مسلک الرابع است
ج: الاحاديث آن وقت هر فصلی مسلکی از يک کتاب است
س: از فاضل مقداد است
ج: از فاضل مقداد است دقت کرديد آن وقت در فاضل مقداد هم نيست، حالا مشکل ايشان يک عدهاش از علامه است يک عدهاش از شهيد اول است نيست در کتابهای آنها هم نيست مثل همين روايت مرفوعه زراره از علامه است، ايشان از فاضل مقداد نقل کرده دقت کرديد ايشان نقل میکند از کتب فاضل مقداد احتمالاً حالا اگر ما خيلی تسامح بکنيم در حق ايشان چون واقعاً ايشان امر مريبی دارد خود صاحب عوالی خيلی مريب است اين طور نيست حالا کتاب اسمش را عوالی گذاشته قوالی باشد و فلان و شايد يک نسخه خطی بوده گفتند مثلاً مجموعه آثار به خط فاضل مقداد ايشان ورداشته نقل کرده
س: اين روايت در خود تبيان شيخ طوسی هم هست
ج: حالا بخوانيد
س: بلی
ج: آن وقت اين روايت الآن اگر دقت بکنيد انتفاع است باز بيع نيست،
س: بلی اين هم
ج: روشن شد اتخاذ بود، اقتناء بود دقت کرديد آن وقت اهل سنت گفتند حالا که اذن فی الاقتناء يجوز البيع، درست شد، پس اين از آن نقل به مضمونهای بسيار درهم برهم است از روايتی را که درباره اقتناء بوده من احتمال میدهم اين کلام هم مال شيخ نباشد همان کتبی، شيخ اجل از اين مطلب، من که بچه طلبه هستم میفهمم اين روايت فوقش اقتناء را اثبات میکند روشن شد، اين روايت اثبات جواز بيع نمیکند،
س: اين از مصادر سنت
ج: جواز البيع ثمن الکلب سحت آن به حال خودش باقی است، در کتب، ممکن است در
س: مرحوم شيخ در خلافش هم که دارد يجوز بيع کلاب بعد هم اجماع را میآورد هم به اطلاقات مثل احل الله البيع و اينها تمسک میکند
ج: همان انتفاع
س: نه بيعش را دارد میگويد
ج: بيعش چون ما روايت داريم آنها هم دارند
س: بلی
ج: روشن شد چه میخواهم
س: بلی بلی
ج: مراد من از نقل به مضمون در حقيقت اولاً ما معتقديم اين نقل به مضمون مالی سنیهاست مال ايشان نيست اصلاً و اين را اگر شايد در محلی است يا کتابهای مثل مغنی اشاره میکند که لما اجاز رسول الله اتخاذ فيجوز البيع،
س: در موطأ مالک اين روايت را داريم با يک الفاظ مختلف البته
ج: بفرماييد
س: که حدثنی مالک عن يزد خثيفه اخبره انه
ج: يزيد ابن ابی خثيفه باشد ابی دارد قبلش نه،
س: متن را چون تايپ نشده درست حالا عن رجل فلان من اصحاب رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم و هو يحدث ناساً معهم عند باب المسجد فقال سمعت رسول الله
ج: حالا عجيب است معلوم میشود اين هم تحديث نکرده سماع است اصلاً يعنی نه اينکه حدثه میگويد من شنيدم داشت حدث میکرد مردمی را من هم گوش دادم اين را هم باز ارزش تحديث و روايت نمیدانند چون نگفته احدثک دقت کرديد، لذا اين جور جاها را میگويد سمعت نمیتواند بگويد حدثنی فلان، اين داشت به عدهای تحديث میکرد من هم شنيدم، من هم آنجا بودم شنيدم بفرماييد
س: بلی حالا من تبيان هستم بعدش میخواهم چون تبيان سندهايش با اينجا متفاوت است سندش مثل
45: 26
اينجا در موطأ است متفاوت است قال سمعت، فقال سمعت رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم
ج: من به نظرم حالا که خوانديد اين حديث قتل کلاب به نظرم در مسند احمد هم دارد
س: حالا ايشان که من اقتنی کلباً لايغنی عنه ضرعاً و لا زرعاً که میگويند اولی حارس است دومی ماشيه است
ج: بلی ضرع يعنی شير ديگر
س: بلی
ج: يعنی گوسفند و اين جور چيزها،
س: نقص من عمله کل يوم قراط،
ج: قراط
س: بلی ايشان میگويد اين اخرجه، محقق میگويد اخرجه بخاری بعد حديث بعدی اين است که باز از نافع مال عبدالله ابن عمر که ان رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم قال من اقتنی کلباً
ج: نه حالا آن قتل کلاب اين اقتناء دارد
س: بلی کلباً ضارياً او کلباً، الا کلباً ضارياً او کلباً، او کلب ماشيه نقل من عمله کل يوم قراطان، حديث سوم اين است که ان رسول الله صلی الله و آله و سلم امر به قتل الکلاب خوانديم، فقط در تبيان اين است میخواهيد من تبيان را بخوانم چون تبيان روايت را قشنگ آورده که میگويد که لان القوم علی ما روی کان سئلوا رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم حين امرهم بقتل الکلاب عمايحل لهم اتخاذه منها و صيده فانزل الله فيما سئلوا عنه هذه الآيه، فاستثنی عليه السلام مماکان حرم اتخاذه منها و امر بقتله کلاب الصيد و کلاب الماشيه و کلاب الحرس و اذنت فی اتخاذ ذلک ذکر ذلک سلمی ام رافع عن ابی رافع،
ج: سَلمی، سُلمی نيست، سلمی
س: ام رافع
ج: ام رافع البته سلمی ذکرت بايد بگويد سلمی زوجه ابورافع است و اين زوجه ابورافع ظاهراً تا آخر هم به عنوان کنيز رسول الله بود، ابورافع را آزاد کردند کنيز بود اما زن ابورافع بود و اين سلمی، خود ابورافع و سلمی و بچههايش همه خيلی جزء مخلصين اميرالمؤمنين است از آنها کم حديث نقل کردند يعنی متأسفانه با اينکه ايشان چون کنيز بود حلال بود برای رسول الله، حلال رؤيت البته چون شوهر داشت اما از آن کم حديث نقل کردند چون و اين را در شرح حالش نوشتند که در خاندان رسول الله بود و مثلاً قابله امام حسن و امام حسين هم همين بود سلمی سلمی زوجه ابورافع البته يک جايي به نظرم دارم سلمی بنت قيس، به نظرم يکجاي دارد سلمی بنت قيس حالا در صحابيت نگاه کن اسّ الغابه و متعارف عرض کردم متعارف، من در جايي هم در يک متن قديمی ديدم متعارف اين بود که عبد و امه را به پدر نسبت نمیدادند اصلاً رسم شان اين بود مثلاً عمارياسر میگفتند اما ياسر ابن فلان نمیگفتند اصلاً رسمشان اگر اسم پدرش را نمیبردند معنايش اين بود که اين غلام است اين به صورت عبد بوده آن وقت سلمی را بنت نگفتند اما يک جايي من ديدم سلمی بنت قيس به نظرم ام رافع به قول ايشان ام رافع میگويند آن هم ابورافع آن هم اسمش گفته شده اسلم است آن هم به اصطلاح از آفريقا نبوده آن از چيز بوده، غبط بوده از همين طرفهای مصر و آنجا بوده خيلی هم مرد فوق العادهای است همين ابورافع که به مناسبتی آن کتاب قضايا و سنن را هم به ابورافع هم نسبت داده شده ولو توضيحاتی عرض کردم حالا مال که است؟ آن وقت اين سلمی، بنت قيس اگر باشد حالا اين اس الغابه را نگاه کنيد جلد پنجش نگاه کنيد مینويسد اين سلمی اين همينی است که احتمال قوی است حضرت زهراء را غسل داد با اميرالمؤمنين اين است،
س: اسماء سلمی بايد باشد
ج: سلمی در بعض از روايات ما در عيون اخبار الرضا، در روايات اهل سنت هم دارد تعجب است اسماء بنت عميس خيلی بعيد است چون آن زن ابوبکر بود آن وقت و زوجه ابی بکر تا نصف شب بيرون باشد و مشغول غسل باشد خيلی بعيد است، شوهر دارد و اينها بعض جاها دارد سلمی بنت عميس، آن ديگر ابعد است، چون سلمی بنت عميس زن حمزه است، و اصولاً ايشان با اصلاً مهاجرت نکرد اصلاً کلاً نيامد به مدينه هجرت نکرد و در مکه ماند، حمزه هم که شهيد شد در مکه ماند اصلاً کلاً مدينه نيامد آن اصلاً نيست اما آنی که در خاندان رسالت بود، و قابلگی و مثلاً همين غسل و اين جور چيزها را انجام میداد همين سلمی ام رافع به قول ايشان يکجا من ديدم يکجا فقط ديدم، حالا مصدرش هم من مطالعاتم هست اما مصدرش را در ذهنم نگه نداشتم، سلمی بنت قيس فکر میکنم که همين زوجه ابورافع باشد،
س: زوجه ابورافع که توی حالا تو اسّ الغابه در احوال ابراهيم ابن رسول الله نوشته قابلاش ايشان بوده
ج: بلی عرض کردم اصلاً قابله خاندان رسالت همين سلمی بود سلمی بدون اسم، يا ام رافع، سلمی را نگاه کنيد مینويسد مولاة رسول الله
س: سلمی خادم رسول الله مولاه صفيه بنت عبدالمطلب
ج: نه همين خادم،
س: و هی امرأة ابی رافع،
ج: بنت
س: بنت نگذاشته براي ايشان، دوتا بعدیها را نوشته، سلمی بنت قيس که يکش
ج: پس اين شايد با آن اشتباه گرفته، من در ذهنم هست که سلمی بنت قيس نبايد ايشان باشد چون کنيز است بنت برايش نمینوشتند
س: چون و هی التی غسلت فاطمه مع زوجها علی و مع اسماء بنت عميس،
ج: اسماء هم معلوم نيست باشد نوشته شده در کتاب عيون اخبارالرضا از امام رضا نقل میکند ليکن سندش روشن نيست و بعيد است قبولش سلمی چيز را نوشته؟ بنت قيس را نوشته،
س: نه همين سلمی خادم رسول الله
ج: خادم ببينيد به صورت مذکر مینويسند اگر به صورت مذکر نوشتند مرادشان کنيز است آن وقت کنيزی است که خدمت بيت میکند کارهای بيت را انجام میدهد تقريباً همه کاره، چون شوهر داشت ديگر حالت کنيزی نداشت دقت میفرماييد و اين به اصطلاح خودشان يک چيز داشتند، يک اسم خوبی دارد يک مردی که امور بيت را انجام میداد يعنی خريد و فروش همه کارها به او واگذار بود، شاکری نه، يک اصطلاح لفظ لطيفی،
س: به صورت مذکر مینويسند يعنی
ج: اين را مذکر مینويسند
س: مذکر مینويسند
ج: بلی بلی مثل حامد، چون اين مرادشان زنی است که در عين حال مذکر مرادشان نيست، اين در همين شرح حالی به نظرم ابن کليب اين را در کشی دارد ان لنا خادماً اذا اذنبت تقول میگويد يک خادم داريم گاهی خلاف میکند تازيانه آن وقت صيغه مذکر برايش آورده اين اصطلاح است خادم زنی است که در خانه بوده کنيز بوده اما امه نبوده چون شوهر داشته فقط در حد محرم بوده با مالکش محرم بوده و کارهای خانه را مدير کارهای خانه بوده اين به اصطلاح، يک در لفظه
س: قهرمانه مثلاً
ج: ها! قهرمان خب میخواستم بگويم قهرمان در اصطلاح قهرمان و قهرمانه، قهرمانه را ديدم يکی ترجمه میکرد، يعنی آدم پهلوانی بود گفتم نه بابا، قهرمان کسی بود کارها را دست او میدادند همه چيز، يعنی ديگر نمیخواست برای جزئيات کار اجازه بگيرد خودش میخريد خودش میفروخت خودش تصرف میکرد اين پرده میآورد کجا ببنيد کجا را پرده بزند کجا را بسازد تمام کارها اگر مرد بود قهرمان میگفتند و کان قهرمانه فلان و اگر زن بود قهرمانه و قهرمانته فلانه، يکی از آن کارها هم خادم است خادم، باز به صيغه مذکر مراد کنيزی بوده که کارهای خانه را انجام میداده ايشان ظاهراً تا آنجايي که ما الآن خبر داريم تا آخر عمر هم کنيز رسول الله بوده شوهر داشته و لذا به ذهن من میآيد اگر بنا بود قضايای داخل رسول الله نقل بشود ايشان از عايشه اولی است چون قبل از عايشه خادمه رسول الله است اصلاً اگر بنا بود کسی نقل، ابورافع هم از اينها ديگر مثل ابوهريره اولی است ليکن از آنها کم نقل میکنند چون آنها تابع ولايت، تابع اميرالمؤمنين اصلاً ابورافع در صفين شرکت کرد و بعد از شهادت اميرالمؤمنين هم دو مرتبه به مدينه آمد خانه نداشت امام حسن يکی از خانههاي خودشان را به ايشان واگذار کردند غرض اينکه آنها چون خودش و خاندانش موالی اهل بيت اند خيلی اهل سنت رو آنها حساب نکردند متأسفانه، اصلاً آدم وقتی نگاه میکند اصلاً خاندان و اسوه و چون گاهی اوقات اسمها خيلی نزديک هم است مثلاً عبيدالله ابن ابی رافع، عبيد ابن علی ابن ابی رافع، دو نفر اند حالا دو نفر اند يکی اند، انسان وقتی نگاه میکند هی بعضیها تصريح کردند آقا اين اشتباه شده اين چنين است به نظرم میآيد اجتهادها با اجتهاد هم آن اشتباهات را هم با اجتهاد يک ابهامی در زندگی ابورافع و زنش و خانمش که سلمی باشد و بچههايش و بعد نسل و تبارش وجود دارد، ظاهراً به خاطر همين تقربشان به اميرالمؤمنين و ولايتی که داشتند خيلی سعی کردند از اينها چيزی نقل نکنند اصلاً متعرض احوال ايشان نشوند، يک نجاشی هم در اول نجاشی يک آيهای را، انما وليکم الله را از او نقل میکند، وليکم الله نيست يک آيه ديگر است که ابورافع میگويد سر پيغمبر اول نجاشی است، میخواهيد بياوريد اول نجاشی، ابورافع ابورافع را سلفنا الصالح اولين کسی که نجاشی اسم میبرد ابورافع است بعد يک قصهای در شرح حالش نقل میکند خود اول اول نجاشی،
س: در مورد اين،
س: اين نقل به مضمون در اهل سنت میخواستيم امروز
ج: نه آن نقل به مضمون اصلاً در همه جا هست در کتب فقهی آمده خوب دقت بکنيد، بلی در کتب اهل سنت، نقلی مضمون به معنای ديگری، به معنای، اين در کتب فقهی نقل به مضمون به معنای نقل فتوی يعنی به صورت فتوی در آوردند در کتب اهل سنت مضمون چندتا حديث، يکش کم دارد، يکش زياد دارد با همديگر قاطی میکند اين در کتب قرن چهارم زياد است مثلاً در همين مقاتل الطالبين نقل میکند از ابن عقده عن فلان، بعد میگويد فلان سهتا چهارتا، بعد میگويد دخل حديث بعضهم فی بعضهم، دخل حديث يعنی يک حديث ممکن است دو سطرش ندارد يک حديث سه سطر زيادی دارد، همه را باهم جمع میکند اين را هم داريم ما اين در ميان اهل سنت در محدثين زياد است،
س: بعد اين را جزء نقل مضمون میدانند
ج: نمیدانيم نه، اين نقل به لفظ است اما قاطی کرده لفظ را خراب کرده، دقت کرديد يک نقل به لفظ، نقل به مضمون بيشتر الآن دقت کنيد ما جواز بيع کلاب نداريم تمام اين روايات اتخاذش است نگهداشتی است، انتفاع به اينهاست میگويد يا رسول الله اينها را بکشيم، حالا از همهاش لطيفتر ابن حزم است فتوايش،
س: يک روايت ديگر هم فقط هست که
19: 38
چيز نقل کردند يعنی
ج: بيع،
س: شاهد که مال کتاب فقيه است بحث ديات است ديه کلب صيد که گفته شد کلب ماشيه هم آنجا ديهاش گفته شده،
ج: روايت فکر نمیکنم باشد فتوی،
س: روايت توی من لايحضره الفقيه است و فی رواية ابن فضال عن بعض اصحابه عن ابی عبدالله عليه السلام قال ديه کلب الصيد اربعون درهما و دية کلب الماشيه عشرون درهماً
س: ديه؟
س: ديه چون ديه
س: حالا چندتا روايت
ج: ديه اگر بيايد يعنی محترم است يعنی نگهداريش درست است، اما اينکه بيعش هم باز در نمیآيد
س: بلی همان اقتناء عرض کردم در حد اقتناء
ج: در حد اقتناء علی ای حال اگر هم اين روايت، اگر هم روايت واقعاً مال ابن فضال پدر باشد اين هم مشکل دارد اگر مال ابن فضال پسر باشد اصلاً صدوق از ايشان خيلی کم نقل میکند ابن فضال پسر، و بعدش هم روايت ابن فضال پدر بهترين راههای ما همان نسخههای کلينی است ببينيد کلينی آورده يا نياورده؟ مرحوم کلينی کتاب ابن فضال پدر را از طريق احمد اشعری نقل کرده بهترين نسخهای که ما از کتاب ابن فضال پدر داريم اين است رواياتی است که مرحوم کلينی از ابن فضال پدر توسط احمد اشعری نقل میکند اين بهترين راهی است که الآن ما برای روايت ابن فضال پدر داريم حالا فضل ابن شاذان هم به نظرم دارد در ميان قمیها اين از همه به اصطلاح معتبرتر و روشنتر است اصلاً ببينيد اين ديه کلب صيد را بزنيد همين کلينی دارد،
س: آن وقت چون عبارت مالک را خوانديم همهاش چون تکميله روايتهای قبل است، خود مالک میگويد قال مالک اکره ثمن الکلب الضاری و غير ضاری لنهی رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم
ج: میبيني اکره
س: عن ثمن الکلب
ج: خودش انتفاع را نقل کرد اما به بيع که رسيد اکره، اکره هم عرض کرديم احرم، چرا؟ چون میخواهد استفاده از اطلاق نهی رسول الله عن ثمن الکلب اصطلاحاً اگر فقيه يک مطلبی را از يک روايتی اطلاقش را استفاده میکرد حکم سنت داشت، در سنت کراهت به معنای حرمت است، يعنی اگر کراهت، حرمت به سنت ثابت بشود تعبير به کراهت میکنند تا با حرمت کتاب اشتباه نشود، حرمت را برای کتاب گذاشته بودند برای حرمتی که از سنت، روشن شد نکته اين،
س: بلی بلی
ج: ببينيد دقت کنيد با اينکه خودش اتخاذ را نقل کرد، جواز را نقل کرد اما در ثمن که رسيد اينجا چون اختلافی فقهاء اهل سنت است عدهای گفتند حالا که اتخاذش جايز است پس ثمنش هم جايز است، ثمنش هم اشکال ندارد عدهای هم آمدند گفتند نه، مثل مالک اشکال ندارد اتخاذش جايز است ليکن ثمنش مکروه است يعنی حرام است به سنت رسول الله چون نهی عن ثمن الکلب، آن نهی عن الکلب جای خودش است انتفاع جايز است آن وقت در مقابل عدهای، اين روی جواز البيع لذلک جواز بيع را اين در حقيقت مضمون است يعنی يک استظهاری است که عدهای که از فقهاء از اين کردند و الا روايتی در بيع اين کلاب ندارند، در انتفاع به اين کلاب دارند اين منشأ اين شده پس بنابراين علمای ما به احترام شيخ آنهم توجه نکردند شيخ در مبسوط اصل کتاب مال سنیها بودند اصلاً، اصل کتاب مال شيعه نبوده، احتمال هم حتی دارد که اين عبارت در اصل کتاب بوده، و چون در حد روايت بوده آنهم مثلاً مرسل، ديگر شيخ حذفش نکرده آورده عبارت را، حالا به حد اينکه يک روايتی فرض کنيم در بخاری باشد تصور اينکه همچو روايتی وجود دارد، همچو روايتی اصلاً وجود ندارد، آنی که وجود دارد علی تقدير قبلش انتفاع به اين کلاب است شما میتوانيد سگی را داشته باشيد برای نگهداری چيز، نگه بداريد البته بازهم حتی جمع کردند، نگهداری سگ را برای نگهداری خانه از اين طرف جمع کردند، از آن ور هم لا ندخل بيتاً فيه الکلب، اصلاً دارند در، به نظرم مغنی دارد که مثلاً برای سگ يک اتاق خاصی قرار میدادند يعنی سگ را در خانه برای حفظ خانه نگه میداشتند اما در اتاق خودشان هم نمیآوردند روشن شد چه میخواهم،
س: بلی بلی
ج: يعنی میگفتند منافات ندارد، اگر گفت جواز بيع برای خانه، حفظ خانه اين معنايش اين نيست که در خانه هم بيايد در اتاق بيايد ان الملائکه لاتدخل بيتاً فيه الکلب باز اطلاقش شامل میشود حتی اين سگی که برای حفاظت است اين هم داخل نشد، روشن شد مثل همين حرف مالک،
س: روايت کلينی که فرموديد خيلی چيزتر شد
ج: مشکل شد
س: مشکل شد به خاطری که آنجا چهارتا را آورده
ج: بخوانيد
س: ايشان در باب
س: آن هم راجع به ديات است
س: بازهم ديه است بلی
ج: بلی
س: باب جلد هفت صفحه سه صد و شصت و هشت باب فيمايصاب من البهائم و غيرها من الدواب، اولين روايتی که مربوط به اجلکم الله کلب باشد روايت شماره پنج است که دية الکلب الصلوقی است،
ج: عرض کردم صلوقی هم داريم ما
س: بلی اين روايت ششم اين است علی عن ابيه عن محمد ابن حفص عن علی ابن ابی حمزه عن ابی بصير عن احدهما عليهما السلام، قال
ج: بلی اين سندش روشن نيست نه،
س: دية الکلب الصلوقی اربعون درهماً جعل ذلک رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم، و دية کلب الغنم کبش، و دية کلب الزرع جريب من برد، و ديه کلب الاهلی قفيز من تراب لاهلک، که آنجا دارد زمبيل من التراب،
ج: يعنی خاک بهش بدهيد، هيچی ندهيد خاک بهش بدهيد،
س: اما آن سهتايي ديگر هست، يعنی هم زرع است هم
ج: اينکه روايت که ضعيف است نه آن ابن فضال را میخواستم بگويم بحث سر آن نبود، نه عرض کردم، به يک سند آن سند نبود، فقط عرض کردم، اگر سندی ابن فضال باشد بهترين راهش،
س: روی را چرا خلاف ظاهر میزند به عنوان اينکه نقل مضمون است
ج: چون نيست اصلاً
س: خب شايد ما گير نياورديم شايد روايت ديگری که به دست ما نرسيده
ج: اولاً اين متن که نيست، اين متن که، اولاً اصلاً کسی نقل نکردند سنیها نقل نکردند،
س: خب باشد بازهم
ج: يعنی اهل سنت کلاً به هر حال ايشان معلوم میشود استظهار کرده، و روی کلب
س: از کجا؟
ج: کذلک، کذلک که عبارت روايت نيست
س: همان رويها زياد دارد که متن
ج: نه ببينيد روی که بيع و روی بيع کلب ماشيه کذلک، اينکه متن روايت نيست که کذلک، اينکه متن روايت نمیشود کذلک باشد، يعنی چون ايشان قبلاً يک عبارتی آورد که بيع کلب صيد جايز است و روی، کذلک را بايد خودش اضافه کرده متن روايت که اين نيست که، اينکه متن روايت که نمیآيد کذلک،
س: منافات ندارد
ج: نه يعنی به عبارت ديگر نيامده متن روايتی،
س: روی مثل ذلک، روی مثل ذلک هناک
ج: نيامده بگويد روی کلب الصيد ماشيه و زرع مثلاً با همديگر دوتا را يعني روايت را آورده نوشته دوتای ديگر هم روی کذلک، کذلک که قطعاً نقلی،
س: خب خود روايت هم مشخص است اگر ما بخواهيم نقل مضمونها را بشناسيم از کجا بشناسيم؟
ج: نقل مضمونها را در کتب فقهی از فتوی میشناسيم يعنی اصولاً چنين متنی را چون عرض کردم برگرديم به کتب اهل سنت مصادر اهل سنت، مصادر شيعه روايات شيعه هيچ کدام از اينها فعلاً در باب غير از کلب صيد بيع نداريم، و لذا مثل موطأ مالک میگويد انی اکره، با
س: آن مال اهل سنت است ولی عرضم اين است که شيعه وقتی میگويد
ج: نه میدانم
س: خب نشان میدهد که شايد بوده دستش بعدش به ما نرسيده
ج: خب ببينيد عرض میکنم اين مطلب اگر باشد اين در کتابهای مثل صدوق و ديگران هم میآيد فرض کنيد در کافی میآيد در جای ديگر کتابهای ضعيف ديگر میآيد اينها نقل به مضمون است، يعنی
س: متفرد است آخر داريم بعض جاها
ج: در تفرد شيخ، تفرد شيخ در مقام روايت داريم در تهذيب داريم اما در مقام اين کتاب عرض کردم اصلش کتاب اهل سنت است اصلاً، اصلاً فروعی که دارد، تفريعاتی که دارد،
س: نه همين عرض میکنم معيار را در بياوريم ببينيم ضابطه اين که حمل بر نقل مضمون میکنيم چه است؟
ج: عرض کردم
س: رویها شيخ، عذر میخواهم رويای که دارد که عين متنش دارد ولی سنی است، روی داريم که همين جوری که شما میفرماييد نقل مضمون است
ج: اين معنی که اين تعبير که مسلم متن نيست اين تعبير الآن در مصادر، در مصادر اهل سنت هم که نگاه کرديم انتفاع را دارند بيع را ندارند در مجموعه رواياتشان در روايات ضعيفه ما هم مصدر آن ديه هم که داشت مثلاً ديه را هم اگر دقت، مثلاً مرحوم صدوق ديه را نقل کرده ابن فضال، الآن آن روايت را نمیتوانيم تازه عن رجل هم دارد يعنی ابهامهای شديدی در اين جهت وجود دارد
س: حالا سؤال
ج: تازه اين اين هم اين هم برفرض باشد اين هم اين معنايش اين است که از ديه فهميده جواز بيع را میشود نقل به مضمون،
س: بعد نقل مضمون را میشود با عمل اصحاب درستش کرد؟
ج: اين مشکل کار است،
س: چون متن را ما نمیدانيم چه است
ج: چون متن را نمیدانيم تازه نقل به مضمون را میشود قبول کرد در جايي که اجازه بدهيد در جايي که مصدر شيعی باشد اين در باب بياوريد، اعلم ان المفوضه خذلهم الله بياوريد،
س: اين را چون فرموديد مسند احمد، در مسند احمد در بحثی يکی در حديث عبدالله ابن مغفل مزنی در دو جلد ايشان، يک حديثی از اين آقا نقل میکند که ان رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم امر بقتل الکلاب ثم قال، ما لهم و لها فرخص فی کلب الصيد و فی کلب الغنم، اين متن به همين تعبير در مسند احمد دوبار همان طور که عرض کردم از حديثی عبدالله ابن مغفل مزنی آمده، بعد به همين سند در، از همين آقا در صحيحه مسلم هم آمده در سنن دارمی هم اين طور آمده که ابونعيم حدثنا سفيان عن عبدالله ابن دينار عن ابن عمر قال قال رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم من اقتنی کلباً الا کلب صيد او ماشية نقص من عمله کل يوم
ج: قراط دارد چرا دارد
س: قراط، که اين همان بود که معذرت اما اين
ج: اين ناظر اين به حکم تکليفی هم هست، نقص من عمله قراطاً بحث به حکم چيز ندارد بحث به بيع و، آن وقت میماند روايات ديه اگر از روايات ديه هم استفاده حکم بيع بکند باز هم میشود نقل به مضمون اگر از روايات اقتناء استفاده کنيم باز میشود نقل به مضمون يعنی اقتناء، و لذا ديديد مثل مالک آمد تصريح کرد اقتنائش اشکال ندارد ليکن بيعش جايز نيست، تصريح کرده انی اکره، لنهی رسول الله عن ثمن الکلب روشن شد پس برفرض هم ديه ثابت بشود برفرض اگر قبول کرديم چون يکش داشت که يک زمبيل خاک بريزيم برايش يک مسخره ارزشی ندارد، اگر برفرض هم ديه ثابت میشود باز اثبات جواز بيع میشود مضمون، بعد هم که اين روايت هم با اين تعبير فقط در مبسوط شيخ آمده که يک کتابی است که اصلش از اهل سنت است بعد هم در ميان اهل سنت اين بحث آمده بالفعل يعنی الآن دارند که چون رخص رسول الله فيجوز بيعه،
س: خب اينها قرائن اين است که اين نقل به مضمون میشود
ج: نقل به مضمون میشود دقت، شبيه اين را هم در شيعه داريم الآن اين بحث اشهد ان علياً ولی الله را بياوريد ايشان،
س: قال الصدوق
ج: صدوق هم دارد شيخ طوسی هم دارد
س: و المفوضه لعنهم الله يا خذلهم الله
ج: خذل،
س: در مورد بحث مالک که فرموديد ابن عبدالبر در
ج: عبدالبر
س: در استذکارش بحثی که آورده باب ماجاء فی ثمن کلب بعد میگويد که قال مالک، عبارت مالک را آورده که اکره ثمن الکلب، بعد میآيد پايين تر ايشان میگويد و اما بيع کلاب و اثمانها و قيمتها علی من قتلها فقد اختلف العلماء فی ذلک،
ج: اين به خاطر ديه است اين علی من قتلها بحث ديه را کرد
س: و الصحيف و فی ذلک من مذهب مالک ما ذکره فی موطأه و الحجة له من جهة الآثار صحيحة منها فلان روايت را میآورد قال ابوعمر فاذا کان غير ذلک، يک بحثی اينجا میکند که کلب ضاری مأمور به قتل است و اينها بعدش میگويد و قد اختلف اين همان که بحثی که اشاره کرديد و قد اختلف اصحاب مالک و اختلفت رواية حالا عنه يا عنده فی ثمن الکب الذی ابيحت اتخاذه
ج: ببينيد
س: فاجاز مرة ثمن الکلب الضاری و منع منه اخری، تفکيک بين اقتناء و بيع، بعدش میگويد که و وجه اجازة بيع
ج: نه واضح است کتابهای متعدد دارند اهل سنت يکی دوتا نيست همين مجموع نووی را هم نگاه کنيد ايشان شرح بهترين داده،
س: بعدش میگويد و اما الشافعی فلايجوز عنده بيع الکب الضاری و لاغير الضاری و لايحل عنده ثمن الکلب الصيد و لا کلب الماشية و لا کلب الضرع لنهی رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم الثمن الکلب
ج: ايشان تخصيص را قبول نکرده
س: میگويد ديه را هم چيز قبول نکرده و قال ابوحنيفه و اصحابه يجوز بيع الکلاب
48: 51
و الماشية
ج: ببين ابوحنيفه حالا چرا؟ چون يجوز الانتفاع از جواز انتفاع و اتخاذ و اقتناء در آوردند جواز بيع را پس اين روی در حقيقت اين بوده يعنی روايتی در اتخاذ بوده روايتی در ديه حالا مثل روايت ما عبد اينها از آن جواز بيع در آورده اين نقل به مضمون است دقيقاً همين را گفته، گفته که پيغمبر فرمودند که کلاب صيد را ديگر نکشيد فاخبر انک الکلب الصيد کان مقتولاً فکان بيعه و الانتفاع به حراماً و کان قاتله مؤدياً لفرض عليه فی قتله، ثم نسخ ذلک و اباح الاصطياد به فصائر کسائر الجوارح فی جواز بيعه، بعد
ج: يعنی از مسألهای
س: نافع شد چون نافع شد پس بنابراين صارت
ج: بيعش هم درست است روشن شد اين در يک کتابی اصلاً سنی آمده و لذا هم حتی ما نمیدانيم اصلاً مال شيخ باشد اين عبارت روی دقت میکنيد احتمال میدهيم اصلاً عبارت در اصل متن آن سنی بوده ليکن عظمت شيخ اقتضاء کرده در طائفه،
س: چون در خلاف هم داشت يک جورايي
س: در وسائل هم اصلاً آورده اين عبارت شيخ را از مبسوط به عنوان يک
ج: روايت آورده در خلاف فکر نمیکنم جواز بيع آورده؟
س: جواز بيع کلاب آورده،
ج: در خلاف
س: عرض کردم که چيز میکند،
ج: بخوانيد عبارت خلاف را،
س: فرموديد بخوانيم
ج: به من لايحضر اعلم ان المفوضه المفوضه
س: يجوز بيع کلاب الصيد و يجب علی قاتلها قيمتها اذا کان معلمه که خلاف جلد سه مسأله
ج: اين درست است اين اشکال ندارد
س: و لايجوز بيع غير الکلب المعلم علی حاله و قال ابوحنيفه و مالک يجوز بيع الکلاب مطلقاً الا انه مکروه بعد تا بيايد میگويد
ج: مکروه برای حرام است
س: شافعی را هم میگويد لايجوز بيع الکلاب المعلمه کانت او غير معلمه دليلنا بعد از اينکه برای يجوز اجماع الفرقه فانهم لايختلفون فيه و يدل علی ذلک احل الله البيع، الا ان تکون تجارة عن تراض،
ج: اينجا دقت کنيد ايشان دقت کنيد اجماع الفرقه گفت اخبارهم نگفت، معلوم میشد اخبار را
س: اخبارهم بعد میگويد و روی جابر ان النبی صلی الله عليه و آله و سلم نهی عن ثمن الکلب و الصنور الا کلب الصيد و هذا نص
ج: ليکن روی جابر مال ما نيست اما ما داريم ظاهراً ما در بيع کلب صيد داشته باشيم از اين عبارت ايشان معلوم میشود در شيعه نيست حالا بايد نگاه بکنم،
س: يک مشکل هم اينکه آن روايت سلمی ام رافع را ما در اينجا را که خوانديم از اهل سنت نبود، که شيخ در تبيان بهش اشاره کرده بود، متن آن را نداريم
س: الا کلب الصيد خلاصه اين باز خوب است
ج: فقط کلب صيد را اجازه داده
س: فقط کلب الصيد را بقيهاش را
ج: آنهم تازه معلق
س: تبيان بهتر بود، چون آنجا هرسه هست که ايشان میگويد در روايت سلمی است
ج: در بيعش فقط کلب صيد همان که من گفتم،
س: اتخاذ است
ج: اين اگر بود با مبسوط نمیسازد
س: آنجا میگويد اينها مثال است ديگر، پس مکاسب
ج: خب مجبور بشود اين طور بگويند ديگر
س: بلی
ج: چون يک چيزی آمده چه کارش بکند؟ هی میرود هی میآيد عمدهاش هم همين است روايت شيخ طوسی در مبسوط،
س: با اين حساب معلوم شد که اين جور روايات اصلاً نبايد روش بحث بشود اين به اين بحث را من میخواهم يک کم بازتر صحبت کنم اصل بحث را کلاً به طور کلی آن وقت ببينيم مفوضه را بگوييد ديگر اين راجع به متن بود بحث ما امروز راجع به متن بود، و روی جواز بيع فلان کذلک اين را ما همچون متنی نداريم، بحث ما در اين قسمت حالا اينجا هم بخوانيم مفوضه،
ج: خب بلی تهذيب هم دارد
س: شيخ صدوق جلد يک صفحه دويست و نود،
ج: يا نهايه شيخ طوسی است،
س: اصول الآذان و الاقامه بعد که تمام شد میفرمايند که قال مصنف هذا الکتاب رحمه الله هذا هو
44: 55
لايزاد فيه و لاينقص منه و المفوضه لعنهم الله،
س: لعنهم الله دارد؟
ج: خذلهم الله هم بعض جاها دارد
س: من در ذهنم همين بود بلی
ج: خذلهم الله، مراد از مفوضه در اينجا شيعيان بغداد است چون زمان آل بويه است شيعه در بغداد فعاليت سياسی داشت اينها،
س: من لايحضر بخوانيم،
ج: مفوضه غلات است،
س: مفوضه به معنای غالی
ج: غالی چون میگويند ان الله خلق العالم و فوض امر العالم الی الائمه، مفوضه به اين معنی، نه مفوضه در انسان در مقابل جبر، تفويض مرادش اين است
س: و قد وضعوا اخباراً و زادوا فی الآذان محمد و آل محمد ببين و قد روی اخباراً اين نقل به مضمون است و وضعوا اخباراً کاشکی اخبار را میآورد اصلاً ببينيم چه است؟
س: حرفشان چه است؟
ج: شيخ همين عبارت را دارد رووا فی ذلک اخباراً
س: نقل مضمون هم نکرده
ج: هيچی اشارات است يعنی ايشان اين مطلب را گفته که روايت نقل کردند که اشهد ان علياً ولی الله در روايات است اين اصلاً نقل نکردند اصلاً چنين نقلی الآن ما مشکل متنی، عين عبارت را يا شيخ در تهذيب دارد يا در نهايه دارد تهذيب را هم بياوريد در باب آذان يا در نهايه، به نظرم در نهايه است شايد بعد میگويد و قد رووا فی ذلک روايات، بازهم نمیآورد ايشان،
س: البته فقط نوشته در ان عليا ولی الله چندتا فراز است
س: و ان خير البريه
ج: بلی،
س: و اما ما روی فی شواذ الاخبار من قول اشهد ان علياً ولی الله و آل محمد خير البريه
19: 57
لايعمل عليه
ج: اين عبارت هم شيخ طوسی است اين نقل به
س: و قد عمل بها کان مخطئاً در نهايه که فرموده،
ج: نهايه آورده ديديد و ما روی فی شواذ مضمون را آورده
س: در مبسوط هم اين را دارند گفتند علی ما ورد فی شواذ الاخبار فليس بمعمول عليه فی الآذان و لو فعله انسان
ج: دقت کرديد اين ديگر خيلی مضمونش ديگر به نحو اشاره مانند است عبارت شيخ يکی از جاهايي که خيلی هم عجيب است شيخ بالاخره شما خبر را بياور حالا ضعيف ممکن است اصلاً اين مطلب تا حالا از مصدرش و سند را بياور تا ببينيم چه است؟ حالا آنی که الآن ما الآن منحصراً در فقه الرضا در تشهد دارد، و اشهد ان علياً نعم الاخ و نعم الوصی، اينی که الآن در تشهد دارد در آذان و اقامه هم ندارد، اما شيخ از عبارت شيخ و عبارت مرحوم صدوق در میآيد که در آذان و اقامه وارد شده اين اين قسمتی که الآن مهم است برای ما، اينکه اين تعبير اشهد ان علياً ولی الله يا محمد و آله الخير البريه اين در اخبار وارد شده ما اين جور چيزها داريم که مثلاً يک مضمون روايت يا اشاره مانند يا هم مثل همان اين نقلها هيچ ارزش الآن برای ما نمیتواند داشته باشد، و نمیتواند کارگشا باشد نه به خاطر اينکه فقط شيخ هم از او اعراض کرده الآن نمیتوانيم نه اعراض شيخ را توجيه بکنيم کاملاً راه برای ما بسته است الآن در مورد اين رواياتی که میگويد شواذ اخبار کاملاً راه بسته است
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید