متن حدیث (جلسه49) دوشنبه 1402/01/28
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
عرض شد ديشب خب بحثی که پيش آمد به يک مناسبتی به همين روايت زراره گذشت، حديث لاتنقض لايقين بالشک، البته بحث اساساً معلوم بود راجع به متن و نقل به معنی و نقل به مضمون و اين جهات بود ليکن خب خارج شديم از بحث و اين به خاطر اين جهت بود، که در خلال بحث روشن بشود که وقتی ما بحث از حديث میکنيم چه به لحاظ سند و صدور و چه به لحاظ متن، چه به لحاظ مضمون اينها يک قسمت بحث اند متن يک قسمت بحث است دلالت يک قسمت بحث است مضمون يک قسمت و حالا اهل سنت از وقتی در بحث به حکايت افتادند سند را بررسی میکنند، متن را هم جداگانه بررسی میکنند ما حرفمان اين است که اينها را جداگانه نمیشود بررسی کرد يک مجموعهای است بعد هم بهش مسائل فقهی وارد شد مسائل اصولی وارد شد بعد مسائل تاريخی هم از جهت ديگری يعنی به عبارت ديگر اين اکتفاء کردن به بحثی راجع به سند يا به متن اين کفايت نمیکند و اينکه مرحوم نائينی هم يک عبارتی دارد، حرفة العاجز المناقشه فی اسانيد الکافی، حرفة العاجز، اين به خاطر اين تصور بوده که البته کلمه عاجز عرض کردم در اصطلاح مرحوم نائينی و بقيه نجفیها کسی که در مسائل اصولی و قواعد فقهی و فقهی و اينها و تحليلات فقهی و ريزکاريهای فقهی ناتوان است اصطلاحی داشتند اين است که نمیتوانستند در بحثهای علمی وارد بشوند قاصر بودند اينها را میآوردند به رجال، که مثلاً پسر دايي کيست؟ که پسر خاله خيال میکردند رجال يعنی اين، المناقشه فی اسانيد الکافی اشاره به اين مبنی بود که اين را آقای خويي هم نقل کردند در مقدمه معجم عرض کردم من هم از مرحوم آقای بجنوردی سماعاً شنيدم از نائينی، غير از اين نقل آقای خويي که از مرحوم نائينی نقل میکند، من هم سماعاً طريق خودم را دارم، آقای بجنوردی هم همين عبارتی المناقشه فی اسانيد الکافی حرفة العاجز را از مرحوم نائينی نقل اين هم طريق دوم غير از آن طريق و اينها تصورشان اين بود و البته خب همين تصور عمومی بود خيال میکردند مثلاً کسانی که میخواهند در اصول وارد بشوند در تحريرات اصولی، تحقيقات اصولی ديگر اينها به سند و متن و اينها کاری ندارند و اينهايي که به سند و متن میچسبند بيشتر يعنی متن کمتر بيشتر نظر آنها به سند بود رو متن هم خيلی کار نمیکرد اصلاً کار نمیکرد و اصلاً اين متعارفشان نبود حالا ممکن است در متن حديث يک مقدار کم و زياد بکنند اما به طور متعارف بنای کلی حساب روی متن نبود که متن را بررسی کند، خب ديشب يک مقدار روشن شد که اين مباحث کاملاً مرتبط است، متن را نمیشود جدا بررسی کرد، سند را نمیشود جدا بررسی کرد، تاريخ دارد نکات فقهی دارد نکات اصولی دارد اين طور نيست که حالا ما خيال کنيم اگر کسی چسبيد به سند که پسر که است؟ که دختر که است؟ که نمیدانم پسر خالهاش است پسر عمهاش؟ اين حرفها که ايشان که فهميد، بعضیهاشان حالا اسم میبرم يکیشان میگفت اين حرفها نيست اين مطالب نيست، علی ای حال نکته اساسی را عرض کرديم در اين جهت اين است که ما اين بحث را اين جوری از اين زاويه مطرح میکنيم يعنی بحث طرح صحيح بحث اين است آيا در باب خبر چه به لحاظ متن چه به لحاظ صدور، چه به لحاظ مضمون چه به لحاظ دلالت آيا ما يک تعبدی داريم يا نداريم؟ بحث سر اين است اگر بحث تعبد را قبول کرديم ديگر، عرض کنم که اين بحث کلاً ريشه اصلیاش در دنيای اسلام که عرض کرديم اين بحث از زمانی، از قرن دوم شروع شد از ميانه های قرن دوم که آيا ما اصولاً نسبت به سند يا متن يا دلالت يک تعبدی داريم يا تعبد نداريم؟ تمام بحث سر اين است خب عرض کرديم اولين تعبدها را اهل سنت گرفتند بردند رو خبر عدل، عنوان عدالت را هم به عنوان آيه مبارکه، ان جائکم فاسق بنبأ، به خاطر آيه نبأ خب بعدها از قرن دوم شروع شد بعدها در قرن سوم آن شکل بندی نهايي بعضیهايشان دارند که اواخر قرن سوم آن شکلبندی نهايي حديث صحيح که تعبد روش بود که کل خبر، حديث صحيحشان اين است، يرويه عدل ضابط عن مثله الی آخر الاسناد من شذوذ و لا علة، اين تعريف دقيق را که بخاری هم بر اين اساس نوشته شده مسلم هم بر اين اساس و بعد صحاح ديگری که نوشتند مثل ابن حبان و ديگران و صحيح حاکم مستدرک علی صحيحين آنها بر اين اساس به اصطلاح تنظيمش کردند و عرض شد که در اين زمان شيعه دنبال اين بحث نبود و زواياش را چون چندبار متعرض شديم ديگر متعرض، آن وقت تدريجاً در ميان شيعه بيشترين بحثی را روی شواهد تاريخی، شواهد نسخهشناسی و اينها بيشتر مطرح بود و عرض کرديم شواهدی که ما الآن داريم بحث رجالی به اين معنی را ما در شيعه در اواخر قرن به اصطلاح سوم و اوائل قرن چهارم در خارج از حوزهها داريم يعنی در کش و ماوراء النهر و سمرقند و البته اينها همه ماوراء النهر اند، ماوراء عنوان عام، در کش و سمرقند و معظم کتبی که الآن همين الآن در دست ما به عنوان رجال موجود است اين است مثلاً من باب مثال رجال مثلاً عبدالله ابن جبله که ادعا میکنند در متوفای دويست و نوزده است يا دويست و بيست و نه، به نظرم صحيحش دويست و نوزده باشد چيزی الآن ما از رجال ايشان نداريم اصلاً يعنی ما در کتب رجال يا فهرست يکجا هم نقل نداريم و قال عبدالله ابن جبله، اگر ايشان کتابی در رجال داشته باشد در همين مصادر اسمش آمده از او نداريم، ما اولين کسانی که الآن تقريباً میشود اقوال آنها را در رجال داريم ابن فضال پسر است که متوفای اواخر قرن سوم است دويست و هفتاد و هشتاد تقريباً متوفای اين زمان است، مال قرن سوم است و اين را هم الآن منحصراً کلمات ابن فضال را از راه عياشی که سمرقندی است آنهم از راه کشی که اهل سمرقند و کش، آنجا داريم اصلاً نداريم کلاً مثلاً نجاشی نقل بکند اصلاً نجاشی از ابن فضال پسر نقل نمیکند آنچه که الآن ما داريم نقلهايي است که کشی از عياشی از ابن فضال پسر نقل میکند اين تقريباً الآن قديمترين مصدری است که به ما رسيده بعد از اين سه صد و ده حميد ابن زياد متوفای سه صد و ده ايشان هم بهش کتاب رجال نسبت دادند نجاشی میگويد له کتاب رجال بعد هم در خلال کتاب میگويد و ذکره حميد فی فهرسته، که حالا نمیفهميديم رجالش ظاهراً با فهرست يکی باشد اين هست بعدش هم کتابی اين کتابهايي که الآن در اختيار ما رسيده و موجود است غير از حالا نجاشی و شيخ و اين مقدار زيادی نجاشی عيال بر ابن عقده از آثار ابن عقده که نسبت به شيخ طوسی خيلی زيادتر نقل میکند خيلی زيادتر نقل میکند و آنی که الآن ما از ابن عقده داريم کتابی اگر باشد در تاريخ دارد که خيلی بزرگ بوده و رجالهايي که برای ائمه نوشته رجال اصحاب صادق،
12: 8
روی عن الصادق آنی که از ابن، اما نجاشی در خلال فهرست مواردی زيادی از کتب را از کتاب ابن عقده نقل میکند اصلاً طريقش از طريق ابن عقده است که اين هم بايد خودش باز انشاءالله بنا گذاشتيم در بحث آقای مختاری اگر رسيديم عمری باقی بود در آنجا بگوييم که احتمالاً اين کتاب جنبه فهرستی هم داشته و الا معقول نيست رجال، تاريخ باشد مثل تاريخ کبير خود بخاری که به عنوان تاريخ است ليکن اصطلاحاً هم رجال را ازش گرفتند هم بعض جاها نسخ را از او نقل میکنند کتاب را از طريق آن نقل میکنند به هر حال آن هم انشاءالله شرحش در همانجا چون در ذيل عبارتی که از نجاشی میخواهيم نقل بکنيم بعض جاها متعرض تاريخ بخاری هم در آنجا بشويم حالا در اين بحث نمیخواهيم خلط بشود، به هر حال اين وضعی بوده که ما اجمالاً داشتيم يعنی وضعی، اما بيشترين شواهد روی کتابها و نسخهشناسی و ارزش خود نسخه و عرض کرديم شواهد ما نشان میدهد از اوائل قرن دوم، سوم شايد زمان حضرت رضا باشد اصطلاح اصول و مصنفات در ميان اصحاب ما راه افتاد، آنها اصطلاح صحيح داشتند ما اصطلاحاً احتمالاً اصطلاح اصول و مصنفات و اين اصطلاح از حدود سالهای دويست ما ردپايش را داريم تا زمان شيخ، ديگر ما بعد از شيخ طوسی نداريم بگويند کتابش از مصنفات است يا از اصول يک حدودی مثلاً دويست سالی اين اصطلاح اصول و مصنفات را داريم و توضيحش را عرض هم کردم هم در مکتب بغداد اين تعبير وارد شده هم در مکتب قم مرحوم شيخ صدوق در هر دو مکتب تعبير اصول و مصنفات که اهل سنت اين اصطلاح را ندارند اين را خوب دقت کنيد اهل سنت اصل دارند کلمه اصل يا له اصول حسان، مرادشان از اصل چيزهايي بوده که آن محدث در درس استاد مینوشته اين به اصطلاح ما میگوييم چرک نويس میگويند در بعضی از مصادر يونانی حالا لفظ انگليسش را هم ديدم من حالا، اين در همان فلسفه يونانی هم داريم چرک نويس و پاک نويس، اگر اين باشد اصل مرادف چرک نويسی است که در فلسفه يونانی نقل شده، اصل اهل سنت چون عرض کرديم مثلاً فرض کنيد احمد ابن حنبل میگويند پيش دو هزار شيخ حاضر شده فرض کنيم پيش اين شيخ هزارتا حديث نوشته اين اصل بود ممکن بود از اين هزارتا پنجاتايش را نقل کند، اين میآمد در کتاب میآمد در تأليف میآمد در تصنيف کلمه اصل غرض اين، اين میآمد در کتاب، میآمد در تأليف، میآمد در تصنيف، کلمه اصل غرض اين آن وقت اين نکتهای که چون گفته نشده، حالا چون ما به يک معنايي به متون قدماء بر میگرده ما احتمال
س:
49: 10
ج: احسن، ما اين احتمال را داديم که بعض جاها که شيخ میگويد له اصل، مرادش اين است اصلاً نه اصطلاحی که ما داشتيم اصطلاح اهل سنت مراد باشد اين کلمه چرک نويس و پاک نويس را هم در يک کتاب لفظ انگليسی هم ديدم يا لفظ يونانیاش را هم ديدم اما الآن حفظ نکردم که اينها هم اگر اين مطلب باشد اين انتقال پيدا کرده از عهد به اصطلاح روم قديم به دنيای اسلام، که يک چرک نويس داشته باشند، آن که تعبير چرک نويس، يعنی آن آقای که فارسی نوشته چرک و پاک نويس يادم میآيد حالا اين اگر پيدا کنيد کتابهای معاصر من ديدم، و اين را در، حالا اين هم يک نکتهای است چطور شده از، چون يکی از حلقههای اتصال ما با فلسفه غربی شام است که آن هم تصادفاً زمان بنی اميه است بنی اميه هم اصولاً اهل علم نبودند، اهل شراب و مراب و از آن صيد و ميد و از آن حرفها بودند اصولا، اين احمد امين نوشته در کل زمان بنی اميه يک مدرسه در نيای اسلام ساخته نشد، از سال چهل تا صد و سی و دو که از بين رفتند، میگويد يک مدرسه در کل دنيای اسلام ساخته نشد اما انتقال فرهنگ يونانی قطعاً بداياتش آنها نزديک هم بودند ارتباطشان نزديک بود میگويند اولين مترجم را هم خالد میدانند پسر معاويه ابن زيد، خالد ابن معاويه ابن يزيد اين را به اصطلاح حتی عدهای ادعا میکنند که مراد اين جابر ابن حيان که میگويند دخلت علی سيدی الصادق مرادش اين است نه امام صادق ما، گفته شده حالا صحت و سقمش الامر، به هر حال اين اصطلاح احتمالاً و ما حتی احتمال داديم عدهای از قواعدی که در فقه است در حقيقت از همان قوانين روم باستان منتقل شده، مثل من حاز ملک، مثل الناس مسلطون علی اموالهم، مثل اقرار العقلاء اين قواعدی که درش کلمه مؤمن و اسلام ندارد، مثل المؤمون عند شروطهم اين تعبير اسلامی است اما اقرار العقلاء اين به تعبير غربی بيشتر میخورد به تعبير قانون غربی، يا من حاز ملک، من حاز ملک را به نظرم در بحث ملکيت ديدم سمهوری نوشته قانون دوم روم باستان يک چيزی اين جوری نوشته من حاز ملک، الناس مسلطون علی اموالهم، اين قواعد، اين قواعد که بعدها تدريجاً به دنيای ما وارد شد و بعد هم گفتند نبوی است و بعد هم گفتند ضعف دارد بعد منجبر به عمل اصحاب و الی آخر اينها ظاهراً تمامش اساس درست و روشنی ندارد و بحثهاي هم که آقايون کردند راجع به کلمه الناس مسلطون، که مراد چه است؟ آن هم ظاهراً همين طور، پس اين اجمالاً دقت بکنيد اهل سنت چون رفتند رو تعبد لذا آن متن را با تعبد قبول کردند، بحثهايي هم که ديشب ايشان پری شب خواندند از کتاب کفايه خطيب بغداد راجع به متن، اگر میخواهيد يکش هم آنها را بخوانيم آن چون بالاخره به هر حال راجع به متن است، و کاری است که آنها انجام دادند آنها را هم انجام بدهيم يک شب بخوانند عبارت خود خطيب، بغداد در کفايه، کفايي، خب حالا لا اقل عناوينش مثلاً يک جلسهای همان بحث بشود اما،
س: بيگانه هستيم با اصطلاحات
ج: بلی چون ما بيگانه شديم يک مشکل کار ما نه آنها اصطلاحات ما را بلدند نه ما اصطلاحات آنها را اين خيلی دوتا فرهنگ را دور میکند هرچه بخواهند نزديک بشوند فايده ندارد تا زبان همديگر را نفهميم زبان مشترک پيدا نکنيم اين فايده اين ندارد اين کار لذا خوب دقت بکنيد اين بحث اگر ما آمديم بحث حجيت را مطرح کرديم قبول کرديم بحث حجيت، اين مباحثی را که ما الآن مطرح میکنيم مطرح نمیشوند ببينيد از همان اول از قرن سوم به بعد بحث حجيت مطرح شد بحث تعبد مطرح شد اين تا حالا تا زمان ما که قرن پانزدهم است بحث هست ديگر آقاي خويي هم تعبد قائل است به خبر ثقه مثلاً علامه هم تعبد قائل شد به خبر صحيح کل خبر يرويه عدل امامی عن مثل الی آخر الاسناد اين تعريف خبر ثقه و الی آخره تعريفهای ديگر درباره خبر صحيحه است و خبری که قابلی، اين تصوراتی را که ما داريم الآن پنجا و يکی دو شب است داريم صحبت میکنيم اين در حقيقت مبنی است بر اينکه ما اصلاً بگوييم در باب خبر تعبد نداريم اين اصلاً ريشه مطلب روشن بشود يعنی اين بحثهايي که داريم میکنيم، اين
س: رو آن مبنی ثمره میدهد
ج: بنابراين چون تعبد نداريم داريم رو متن کار میکنيم هی عقب و جلو میبريم و الا اگر تعبد آمد خب رو همان متنی که حجيت است میگيردش ديگر، يعنی اين اگر میبينيم علمای ما کمتر بحث کردند،
س: دنبال واقع هستيم
ج: دنبال واقع هستيم نه دنبال، واقع گرايي را، نه میخواهم بگويم بعد از
س:
35: 15
ج: چرا ديگر، ما دنبال شواهد هستيم اين شواهد من عرض کردم يک شواهد صدور است دو شواهد متن است سه شواهد مضمون است يعنی آن مطلبی که از کلام فهميده بشود، طريق به واقع است ديگر، آنهم میتواند باشد منافاتی ندارد نه تعبد اين حرفها را ندارد، نه تعبد میگويد اينجا دقت کنيد اينجا يک زاويهای مسدودی است يک گرهی است شما اينجا بايستيد آنچه که گفتند قبول کنيد، عرض کردم تعبد مثل اين است که شما يک گلدان داريد با يک کتاب میرويد در يک سالن فرض کنيد میشود سالن را روشن کرد روشن نمیکنی میگويي دستش را میگيری میگويي آقا گلدان را اينجا بگذارد، بعد دستش را میگيری کتاب را اينجا بگذارد، يک راهش اين است که نه سالن را روشن کند گلدان را جای گلدانها بگذارد کتاب را جای کتابها بگذارد، اين دوتا با همديگرخيلی فرق میکند تعبد معنايش اين است دستش شما را میگيرد میگوي آقا اين را اينجا بگذار اين را اينجا بگذار ديگر شما نمیگوييد چه خبری هست اما،
س: عذر میخواهم روی روايت زراره است ما اين متن را میخواهيم برسيم تازه به روايت زراره
ج: ما الآن نشان داديم که گاهی اوقات به متن است،
س: تعبد نداريم
ج: نه آن را هم تعبد نداريم اين را میخواهم بگويم به متن روايت زراره هم تعبد نداريم مثل همين روايتی که از محمد ابن مسلم نقل، که اصلاً ما نمیدانيم محمد ابن مسلم چه گفته؟ دقت کرديد ما اصلاً متن محمد ابن مسلم دست ما نيست يک دفعه دقت کنيد پس اين دقت را بفرماييد اين را حواس ما جمع هست اين طوری نيست که فراموش بکنيم لذا در بحثی که الآن ديشب کرديم يک مقدار زيادی خارج شديم ديگر، چرا؟ چون متن را با قواعد اصولی چه استفاده میشود، قواعد فقهی آن میگويد ربع فقه، خب شوخی نيست ربع فقه بخواهيد اصلاً اين درست هست يا نه؟ اليقين لايزال بالشک میشود رفع فقه را باش درست کرد مثلاً، ببينيد حالا، لذا من ديشب اگر يادتان باشد عرض کردم،
س: فقه آنها
ج: بلی خب همين، میخواهيم بگوييم آن فقه تعبدی میشود که سر و ته ندارد اين کار را مشکل میکند ببينيد ما ديشب عرض کرديم که لاتنقض و شواهدی که دارد و صحبتهای که پيش آمد و مشکلاتی که پيش آمد بعد من عرض کردم که لاتنقض ظاهرش خطاب به طرف است و اين فعل اختياری است اين با معنای استصحاب که بقای يقين، يقين بقاءً باقی است يقين حدوثاً يقين حدوثی کافی است برای بقاء يا يقين بقاءً باقی است تعبداً و تنزيلاً اين با آن نمیسازد، اين فعل تو نقض نکن، آن وقت اين کنايه میشود من عرض کردم که اگر اليقين لاينقض بالشک باشد، که در يک نسخه حديث اربعه مأة آمده اين ممکن است استصحاب ازش در بيايد اين را هم ديشب که عرض کرديم اين هم مسامحه است امشب هم يک مقدار راجع به اين، ببنيد ما در دنيای اسلام متونی داريم که به حسب ظاهر نفی اند مثل همين مثال لاضرر مثل مثال فرض کنيد لاحرج ما جعل عليکم فی الدين من حرج، مثل مثال رفع عن امتی مالايعلمون، رفع عن امتی نسيان و الخطاء، اهل سنت حديث ثلاثی دارند خطا و نسيان و اکراه،
س: لاتعاد الصلاة
ج: مثل لاتعاد الصلاة، مثل لاتعاد الصلاة الا من خمس، البته آنجا چون الا دارد اثبات توش در میآيد، بحثی که مطرح بود در دنيای اسلام من يک توضيحی عرض کردم، روايتی به اصطلاح لاضرر را قديمترين راهش که ما نگاه میکنيم بر میگردد به اواخر قرن اول و در قرن دوم هم موطأ در مالک اولين کسی که از اهل سنت میآورد موطأ مالک در سال صد و پنجا حديث لاضرر را از پيغمبر نقل میکند اما به هر حال در قرن دوم کسی که با مذاق فقهاء آشنا باشد کاملاً واضح میبيند که لاضرر در فقه جا افتاده، ايشان هم از همين اشتباه و نظائر میگويد ربع فقه، خمس فقه هم برای همين لاضرر است اين لاضرر کاملا در فقه جا افتاده دقت کرديد و بعد میآيد در قرن سوم، محدثين که میآيند میگويند آقا سندش ضعيف است بعد آمدند گفتند آقا اين سند ضعيف را تقويتش کنيد، مقويات و شواهد و مطابعات و نمیدانم فلان از اين جور چيزها بهش اضافه بکنيم تا يک کارش بکنيم چون در قرن دوم واقعاً در فقه تأثيرگذار است آن وقت نکتهای اساسی را خوب دقت کنيد، حديث رفع همين طور حديث رفع را هم بخاری قبول نمیکند مسلم قبول ندارد البته ابن حزم قبول میکند لاضرر را هم اين را قبول نمیکند اين دقت کنيد اينها آن وقت مشکل کجا شد؟ مشکل سر اين شد اولاً غير از اين که خود حديث قبول بشود يا نه؟ فقه آمدند فقه را درست کردند با لاضرر يعنی آمدند گفتند مثلاً شما اگر در حال سجده اگر در نماز فراموش کرديد سجده را به جا بياوريد اين نمازتان درست است پيغمبر فرمود رفع عن امتی النسيان، نسيان برداشته شده، شما فراموش کرديد سجده نخوانديد بقيه نماز را بخوانيد درست است اين اصلاً آمد ديگر در فقه اسلامی اين حديث لاضرر در همان قرن سوم در کلام مثلاً يحيي ابن الحسين معروف امام الهادی مال يزدیها، امام معروف زيدیها ايشان هم دارد بهش تمسک میکنند، خب اين حديث از آن طرف، بعد اين در دنيای فقه جا افتاد، يعنی برای اثبات احکام، خب در کتب اصولی متأخر ما به نظرم يا از زمان وحيد يا از زمان شيخ انصاری اينها اشکال معروفی کردند که لاضرر مفادش نفی است مفادش اثبات نيست، حديث رفع مفاد، مفاد حديث رفع نفی است میگويد نسيان برداشته شد نمیگويد شما مکلف به بقيه اجزاء هستيد، شما مکلف به ده جزء هستيد، يک جزئش هم فرض کنيد سجده بود سجده را فراموش کرديد شما به لحاظ فراموشی سجده مشکل نداريد اما اين که شما مکلف هستيد به نه جزء ديگر بغيری اين دليل میخواهد اين اشکال معروف که الآن در رسائل هست که لاضرر مشرع نيست چرا؟ چون اصولاً اينها خيارات را با لاضرر درست میکردند مشرع بود، مقداری از فروع شفعه را با لاضرر درست میکردند،
س: خود شيخ هم در خيارات با لاضرر
ج: خود شيخ همين طور بعدها اشکال معروفی که شد مثل مرحوم نائينی آقای خويي هم دارند، که حديث رفع مشرع نيست، حديث رفع میگويد نسيان را برداشتيم نمیگويد شما مکلف به بقيه اجزاء هستيد، اما در دنيا اسلام به اين تمسک میکردند يعنی فقهاء از قرن، نمیدانم روشن شد يک مشکل فنی که پيدا شد،
س: اثبات نيست نفی لزوم است و لذا با لاضرر منافات ندارد
ج: خيار حق است حق احتياج به جعل دارد، حق مثلاً خيار قابل ارث است فلان است اينها احکام دارد،
س: لزوماً
ج: نفی لزوم يک بحث است، نفی لزوم اوفوا بالعقود نگرفتن يک بحث است يک حقی را قرار بدهند يک بحث است، اين در ميان فقه اهل،
س: وقتی عقد ثابت شده،
ج: اينی که شما اگر ضرری شد اين مثلاً مثلاً اين طلاق اگر ضرری شد اين طلاق واقع نيست باطل است زوجيت باقی، اينها آثار میآمدند بار میکردند آن وقت لذا اينها اصحاب ما چون به اين صورت وارد نشدند به اين صورتی که من عرض میکنم اينها غالباً آمدند مثلاً در لاضرر اين را گفتند که اينجا مفادش، مرادش اين است نفی ضرر غير متدارک که الآن در اين کتب ما مثل مرحوم آقای خويي، ديگران دارند، که مفاد لاضرر نفی ضرر غير متدارک است يعنی شارع میآيد میگويد که من ضرری را که تدارک نشده باشد نداريم يعنی تدارکش کرديم وقتی غير متدارک نداشته باشيم يعنی تدارک و لذا هم اشکال کردند که در اين حديث حديث نيست لاضرر درش ندارد غير متدارک، متدارک و غير متدارک ندارد لذا اينها آمدند در حديث، در حديث رفع هم که کاملاً نائينی درس آقای خويي هم ما میشنيديم که حديث رفع مفادش نفی است، اثبات نيست ما آمديم گفتيم اصلاً اين طرح بحث اين جور نبود که اينها در لاضرر بيايند يک کارش بکنند، اصلاً اصولاً يک بحثی را مطرح کرديم که اصولاً در لسان ادلهای که در اين شريعت آمده اصلاً يک نحو تعبير است تعبير نفی است مراد جدی اثبات است، متن نفی است،
س: ولی مراد اثبات است
ج: مراد اثبات است،
س: شواهد برايش میآوريد
ج: اين مراد اثبات است، اثبات يک حکمی است مثلاً همين حديثی که مال عبدالاعلی مولی آل اعين است بلی آقا
س: میگويم فرمايش خوبی است
ج: نه هست زياد،
س: ما هم مسأله حرج داريم هم ضرر داريم طبيعت فقه و متعلق تکليف اگر ضرری باشد يا حرجی باشد، خب اين طبيعت
س: نه آنکه بحث نيست
س: حالا اجازه، اينکه نمیآيد که حرج باشد مثلاً روزه حرج است اما اگر حرج از بيرون از خود فعل عارض فاعل بشود آن حرج برداشته شده
ج: بلی
س: همان، در همان
س: ضرری که از بيرون عارض فاعل بشود و الا متعلق فعل اگر ضرری باشد
ج: حالا من برايتان میخوانم اجازه بفرماييد مثلاً در اين روايت عبدالاعلی مولی آل اعين که احتمالاً از برادرهای زراره باشد عبدالاعلی مولی آل سام، برادرش عبدالاعلی بن اعين باشد حالا آن بحث رجالش باشد جای خودش دارد دارد که من افتادم به زمين انگشتم به اصطلاح ان قطع ظفری، انگشت ما شکست مثلاً پاره شد چه شد، بعد هم روش مراره مراره عرض کردم در اصطلاح عبارت از کيسه صفراست صفراء بهش میگويند مراره چون داروهايي که برای چيز به کار میبردند ماده صفراء درش داشت اين داروهايي که میگذاشتند رو زخم بهش مراره میگفتند مراره به خاطر کيسه صفراء، اين صفراء را مراره میگفتند اين فوضعت عليها مراره خب بعد البته متأسفانه اين جناب عبدالاعلی معين نکرده که اين انگشت ايشان که افتاده اين از پا بوده يا از دست بوده
س: قطع میکند به خاطر مسح
ج: به خاطر ما فرق میکند اهل سنت فرق نمیکند اينها را اصلاً توجه نشده چون اهل سنت پا را هم میشويند دست را هم میشويند
س: فرقی نمیکند
ج: برای آنها فرقی نمیکند برای ما فرق میکند مضافاً که اگر يک انگشت باشد انگشتهای ديگر مسح بکند کافی است اشکال ندارد اين حالا به هر حال میگويد
س:
55: 25
ج: معلوم نيست شايد دست باشد که جبيره بشود، وضوء جبيره بشود
س: بايد مسح کني ديگر
ج: خب ببينيد اينجا امام مهمش خوب دقت کنيد امام اين نکتهای را خوب دقت کنيد امام میگويد هذا و اشباهه تعرف من کتاب الله يعنی يک فضای فقهی هست يک فضای علمی هست، ببينيد اين معنايش تعرف من کتاب الله فضای علمی هست، قال الله تعالی ما جعل عليکم فی الدين اين مفادش هم نفی است، ما جعل عليکم فی الدين من حرج، البته علمای ما غالباً ما جُعِل میخوانند ما در قرآن ما جُعل نداريم ما جَعل عليکم فی الدين من حرج، روشن بعد فرمود امسح علی المراره يعنی اينجا آيه مبارکه مفادش نفی است حالا اگر غسل بوده وظيفه غسل بوده میگويد غسل برداشته شد، اين نکته اساسی اين است که میگويد از خود آيه در میآيد مسح کن بر،
53: 26
دقت
س: ولی مرحوم آخوند میگويد اينکه فهميده میشود نه اينکه امثال تو میفهمد
ج: نه ظاهرش اين طور است
س: بلی ولی مرحوم آخوند
ج: بگويد بفرمايد ظاهرش که لغت لغت علمی است يعنی در جو فقهاء اين مطرح است يعنی در جو فقهی از ما جعل عليکم فی الدين من حرج در حقيقت در آوردند امسح علی المراره اين مفادش اثبات است ديگر اين مفادش نفی که نيست که، در آن روايتی دارد که اميرالمؤمنين در روز جمعه شلوغ بود بعد ديدند يک کسی افتاده مرده فرمودند لايطل يا لايبطل دم امرء مسلم، خيلی خب مفادش نفی است اجعلوا ديته من بيت المال، از مفاد، دقت کرديد از مفاد نفی اثبات میفهميدند، اصلاً از مفاد نفی اثبات در میآوردند همين اگر شما ذيل آيه لاتضارهن عدهای از علمايشان دارند لاتضارهن چون در قرآن هم اين تعبير هست، يکی لاتضارهن، تضيقوا عليهن يکی آيه مبارکه و لاتضار والدة بولدها اينها از آن اثبات فهميدند نه نفی،
س: معلوم نيست
ج: چرا؟
س: چون امام وقتی میگويد میخواهد رفع غسل را از اين میفهمد اما مسح را از يک قاعده ديگری
ج: معلوم نيست
س: مثلاً ديگر مثل قاعده ميسور مثلاً
ج: نه نيست نه،
س: آن را ديگر نمیگويد مرحوم آخوند همين
ج: نه نه،
س: روايت عبدالاعلی مولی آل سام، در کافی و تهذيب و استبصار همان متنی که فرموديد در عياشی امسح عليه حذف شده بعد امام ارجاع دادند به آيه نه خب در کافی هستند، البته حذف ما مشکلی روايت عبدالاعلی مولی آل سام حالا غير از شناخت خود ايشان و مشکلات سندی و اينها جای خودش باشد ما اين مضمون را جای ديگر صريح نداريم اگر چندتا روايت اين طور بود خيلی خوب بود اين چندتا روايت اين جوری ما در متفرقات داريم، مثلاً لاتترک المرة بغير الزوج، امام میفرمايد اينجا ازدواج بکند يعنی مفاد مفاد نفی است اما مراد اثبات است آن وقت ما در مواردی و اينی که مرحوم شيخ الشريعه در لاضرر نوشته که حالا آن ديگر حالا کلام شيخ الشريعه طولانی است،
س: لاتترک بغير الزوج واقعاً زبان نفی است برای اثبات
ج: برای اثبات
س: ولی در لاضرر
ج: فرق نمیکند
س: شده برعکس زبان نفی است
ج: تماماً فقهای اسلام تمسک کردند برای اثبات، همان روايت معروفی که حالا بياوريد از محاسن برقی اين روايت در باب حديث سندش، در کل احاديث رفع اين سندش معتبر است مرحوم محاسن نقل میکند از به اصطلاح از صفوان عن ابی الحسن عليه السلام که امرّ علی العشار، فيحلفونی بالطلاق و العتاق امام میفرمايد قسم بخور قال رسولالله رفع عن امتی الاکراه، اکراه نه، الخطاء و النسيان و مانسوا و ما اخطأوا و ما لم يطيقوا که عرض کرديم اين متن را هم اهل سنت هم دارند، ما هم
48: 29
اين خيلی متن عجيبی است اما اين سندش معتبر است در کل رواياتی که ما در حديث رفع داريم رفع ثلاثی و رباعی و ثلاثی و تسعه و الی آخره در کل احاديث رفع اين يکی سندش معتبر است
س: فکر کنم
ج: بلی آقا
س: جلد دو صفحه
س: يا محاسن
ج: محاسن، البته اين در آن نوادری که آن شب شرحش دادم در آنجا هم آمده استثناءً بلی آقا، بلی میخوانند ايشان بلی،
س: اين حديث چندتا چيز شده قبلترش عنه عنه است
ج: پدرش است از راه پدرش است،
س: در مکاسب هم آورده همين روايت را
ج: بلی در رسائل هم فکر میکنم بفرماييد
س: بلی عنه عن ابيه عن صفوان ظاهراً همان عن صفوان ابن يحيي عن ابی الحسن و احمد ابن محمد ابن ابی نصر جميعاً عن ابی الحسن عليه السلام قال سئلت عن الرجل يستکره عن اليمين فيحلف بالطلاق و العتاق و الصدقه
ج: احتمال هم دارد فيُحلَف مثلاً بهش میگويد قسم بخور
س: فيلزمه ذلک فقال لا،
ج: ببينيد،
س: قال رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم وضع عن امتی ما اکرهوا عليه و مالم يطيقوا و ما اخطأوا
س: تا به اينجا که مطابق نفی است لا،
ج: نه يعنی اين درست نيست يعنی هيچ اثری بار نمیشود يعنی هيچ اثری بر اين طلاق و بر اين يمنی که میخورد و بر عتق و صدقه و اينها بیاثر محض است آن زوجه زوجه خودش است آن عبد عبد خودش است آن اموال اموال خودش است نه عتقی هست نه صدقهای هست نه طلاقی هست،
س: اين مقتضای نفی است عرض میکنم نفی است
ج: نه يلزمه سؤال يلزمه دارد بلی اين بیاثر صرف است يعنی به اصطلاح و میتواند اين کار را انجام بدهد ببينيد بخورد قسم بخورد
س: اثر ندارد
ج: نه قسم بخورد میخواهد ازش اثبات در بياورد که قسم بخور،
س: يعنی قسم بخور
ج: و دروغ است قسم دروغ بخور و اين قسم دروغ جايز است
س: سؤال اين است که يلزمه ذلک
ج: میگويد اين قسم اثر میکند نه، فايده ندارد میگويد نه قسم بخورد اشکال ندارد آيا اين قسم بخورد میگويد بلی قسم بخورد
س: و الا میفرمود که
ج: نمیشود که امام میفرمايد توريه بکن مثلاً،
س: لا ديگر لا
ج: البته اين حديث يک شبهه، اولاً آن کلمه اين حديث که سهتا آورده ما اصلاً چنين حديثی را کلاً نداريم البته تعجب آور هم هست خيلی هم سندش خوب است دو نفر از امام صادق نقل میکند يعنی صفوان و مرحوم بزنطی يعنی سند روشنی دارد حالا از اشتباهات پدر برقی است چون اين يک کمی کان ضعيفاً فی الحديث
س: و داريم و نسی ابن ابی عمير الخامسه
ج: بلی حالا اين خيلی عجيب است اين تعبير ما اکرهوا و ما اخطأوا و مالم يطيقوا ما اکرهوا و ما اخطأوا داريم اهل سنت ندارند ليکن مالم يطيقوا را اهل سنت کلاً ندارند اصلاً در حديث ثلاثی ما مالم يطيقوا نداريم، احتمالی هم لذا ما داريم که نکند اين اصلاً مانسوا بوده خط اشتباه نوشته شده اين هم باز متن به متن احتمال داديم که اين، چون آنی که حديث ثلاثی،
س: جای لم يطيقوا
ج: جای لم يطيقوا چون اصلاً نداريم ما آن متن اهل سنت عرض کردم خطا و نسيان و اکراه است
س: ممکن است نباشد
ج: نباشد مالم يطيقوا در حديث ششتايي ما آمده در ششتايي ما و نهتايي مالم يطيقوا، مالايطيقون آنجا آمده در اين حديث معروف ثلاثی يعنی خيلی بعيد است امام مطلبی را بگويند که طبيعتاً اهل سنت رد میکنند میگويد ما همچون حديثی نداريم از پيغمبر مالم يطيقوا، ما اکرهوا و ما نسوا را داريم، ما اخطأوا داريم اما لم يطيقوا را اصولاً ما نداريم ايشان میگويد قال رسول الله مشکلش هم اين است يک دفعه خود امام میخواهند بفرمايند باز مطلبی است میگويد قال رسول الله پيغمبر اين جور فرمود دقت میکنيد، اين با قال رسول الله آن وقت میگويد قسم بخور اشکال ندارد اين قسم هيچ اشکال ندارد چون پيغمبر فرمود وضع عن امتی يعنی وضع عن امتی جواز هر اصلاً در فقه بنابر اين بود، در نوادر هم هست حالا نمیدانم در نوادر هم مالم يطيقوا ظاهراً اگر بتواند بياوريد، در نوادر هم هست اين يعنی مصدر، آن وقت شايد هم و لذا عرض کرديم با اينکه اين سند خيلی صحيح اعلايي است ديگر، بزنطی و صفوان دو نفری از امام کاظم خيلی مهم است بعد از محاسن کسی نقل نکرده کافی، تهذيب، صدوق ديگران هيچ کس نقل نکرده،
س: سهتا در مورد اطاقه هست سهتا حالا با تعابير مختلفش در نوادر عنه عن ابی عبدالله عليه السلام قال سمعت يقول وضع عن هذه الامتی سته،
ج: بلی اين مال ندارد است اين مال اسماعيل جعفی است در نوادر از اسماعيل جعفی عن ابی عبدالله نقل میکند که اين را هم بحث کردند آقايون متأخر ما بعضی از آقايون متأخر ما خيال کردند اين سند صحيح حديث رفع اين است که در نوادر آن وقت ملتفت نشدند که خود کتاب نوادر کتاب مجهولی است وضع روشنی ندارد بعد هم مرحوم احمد اشعری چون کتاب به احمد اشعری يا حسين ابن سعيد منسوب است هيچ کدامشان از اسماعيل جعفی نقل نمیکنند اصلاً طبقهشان طبقه اسماعيل جعفی است اين را به اصطلاح بعضیها چون در کتب متأخر اصولي ما به عنوان حديث صحيح حديث رفع اين را گرفتند آن حديث خصال را که مرحوم شيخ دارد صحيح، آن را مناقشه کردند اين را گرفتند،
س: مرحوم خويي هم در مصباح به نظرم همين را میگيرد
ج: نه ندارد نه، ايشان آقاي خويي در دورههای قديمی که از ايشان چاپ شده در دراسات ايشان میگويد آن محمد ابن احمد ابن يحيي است، احمد ابن محمد ابن يحيي نيست ايشان از، نمیدانم چون ايشان در آن دوره اصول نديده بود يعنی حديث کار، رجال کار نکرده اين مسلم است که احمد ابن محمد است، محمد ابن احمد نيست اين قطعی است يعنی هيچ شبههای ندارد اصلاً اين چون آشنا نبودند با اصطلاحات رجالی بلی،
س: پرداختند به رجال
ج: اواخر پرداختند و الا هرکسی دو کلمه رجال بلد باشد اصلاً احتمال نمیدهد آن احمد، محمد ابن محمد اصلاً احتمالش نيست آنکه اصلاً احتمالش نيست حالا ايشان آن وقت نوشتند چاپ هم کردند متأسفانه چاپ هم شده، لذا من خود من هم در اين بحث مکاسب وقتی گاهی نقل میکنم میگويم با ترديد میگويم چون واقعاً سنخ بحثش با آنهايي که ما خودمان دوره آقای خويي ديديم فرق میکند، مستواي علمی پايينتر است
س: مصباح در واقع زياد چه نيست؟
ج: دراسات قبل از مصباح است مال پدر حاج سيدمحمود دراسات قبلش است من در دراسات ديدم ايشان آنجا مصباح را اين قسمتش
س: مصباح بهتر از دراسات است
ج: نمیتوانم الآن چيزی بگويم چون نمیدانم به هر حال اين متن هست اما اين ربطی به اين حديث ثلاثی ندارد اين حديث ثلاثی را هم ايشان آورده
س: بلی سومين متنی که ايشان آورده اين است، عن ابی الحسن عليه السلام قال سئلت عن الرجل يستکره علی اليمين فيحلف بالطلاق و العتاق و الصدقة مايملک أ يلزمه ذلک فقال لا، ثم قال قال رسولالله صلی الله
ج: ببينيد قال رسول الله
س: صلی الله عليه و آله و سلم، وضع عن امتی ما اکرهوا عليه و مالم يطيقوا و ما اخطأوا
ج: ببينيد اين است
س: اُشهدوا بالله و آياته
ج: و المرء و ما قال مسئول،
س: اين با نفی میسازد
ج: نه نه، میگويد
س: دارد میگويد أ يلزمه ذلک لا،
ج: نه، يلزمه به معنای اينکه شما بگوييد آثارش بار میشود تازه خود آثار بار نشدن يک و مسأله مهمتر جواز است
س: اين کار است
ج: يعنی قسم بخور کار حرام را میگويد انجام بده، اين که نمیشود قبول کرد علی ای حال ديگر حالا وارد اين شواهد بشويم اين روايت چون عرض میکنم اين هم اين نکته را چون بحثی ما هميشه میخواهيم يک چيزی به متن برگرده بالاخره يک ربطی را به متن،
س: حديث رفع
ج: يک متنی دقت، به نظر من اين است که اين خطای املائی دارد مالم يطيقوا چون همچو چيزی از رسول الله اصلاً نقل نشده در حديث ثلاثی هيچ احدی نقل نکرده
س: مانسوا بوده
ج: بلی ما نسوا بوده، مالم يطيقوا شده تحريف، تصحيفی،
س: يک متنی هم نوادر دارد که اين جالب است که، قبل از اينکه اخيراً خواندم عن ابی عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله صلی الله و آله و سلم رفع عن امتی ثلاث الخطأ و النسيان و الاستکراه، و قال ابوعبدالله و فيها رابعه ومالم يطيقوا،
ج: اين را داريم اين متن رباعی است
س: اينکه امام از خودش میآورد
ج: بلی اين را امام اضافه کردند
س: بلی بلی قال رسول الله
ج: اين متن رباعی است متن رباعی اضعف متون است اصلاً متن رباعی ثلاثی مشهور است شش تايي و نهتايي يک متن هشتتايي هم داريم چون آنهم متأسفانه خيلی معروف نيست متن هشتتايي فقط در فقه الرضا آمده، و حالا چون بحث متن است میخواهيد بخوانيد در فقه الرضا آنجا عجيب دارد که رفع عن المؤمن ندارد امتی، اين هم خيلی عجيب است يعنی اين رفع چون منت است اين خاصه شيعه است خيلی متنش خيلی عجيب است يک متن عجيبی که داريم در اين جهت اين در عبارت فقه الرضاست میخواهيد بياوريد در فقه الرضا رفع عن المؤمن دارد به جايي، حالا يا عن المؤمن يا
س: در مصباح آقای خويي از همان سند حريز از خصال صدوق
ج: صدوق خصال است
س: میگويد سند صحيح است از حريز از ابی عبدالله همين رفع عن امتی تسعه الی آخر
ج: میدانم نه اشکالش سر همين احمد ابن محمد يحيي عطار است در دراسات نوشته اين محمد ابن احمد است میگويد در يک نسخه آمده محمد، و اين درست است اين صاحب نوادر، اصلاً صاحب نوادر الحکمه جزو مشايخ صدوق نيست اصلاً، جزو مشايخ کلينی هم نيست کلينی به يک واسطه از آن نقل میکند معقول نيست استاد صدوق، اصلاً امکان ندارد يک چيزی، کسی که با بدايات رجال آشنا باشد میگويم چون ايشان متأسفانه آن وقت حالا نمیخواهيم تند بشويم مقام استاد هم محفوظ است حالا به هر حال اصلاً، ايشان ظاهراً لفظ را ديده گفته حالا احمد ابن محمد يا محمد ابن احمد پس اين محمد ابن احمد است اصلاً تصور رتبه، طبقه اين که است؟ آن که است؟ اين چه است؟ آن چه است؟ صدوق پسر محمد ابن يحيي نقل میکند، احمد پسر محمد ابن يحيي، محمد ابن يحيي استاد کلينی است، پسرش استاد صدوق است اين واضح است، حالا در يک نسخهای اشتباهاً محمد ابن احمد نوشته آن غلط است واضح است غلط است اينکه میگويي جای بحث ندارد که دقت میفرماييد اينی که ايشان در دراسات من در مصباح نسبت ندادم چون نمیدانم در مصباح اين بحث را کرده يا نه؟
س: نه نکرده
ج: نکرده، اين را هم که ايشان صحيح نوشته از شيخ گرفته شيخ انصاری دارد از صدوق فی الصحيح آنهم از مشايخ قبل گرفته، مثلاً مناهج مرحوم نراقی آن هم نوشته روی فی الصحيح به قولی از همديگر ديکته گرفتند دقت میکنيد اين از زمان وحيد به بعد که مباحث سندی بلی آقا؟ پيدا کردی آن را؟
س: بلی در فقه الرضا دوتا بخش، دوتا جا اشاره کرده به اين حديث
ج: نه تصريح میکند،
س: نه اصلاً، شبيه متن روايت اهل سنت است حالا اينجا چاپ شده و نروی عنه، ان الله تجاوز لامتی،
ج: اَن الله بلی
س: يروی ان الناس بعدش
س: بلی اما
ج: اما اين را سنیها دارند سنیها هم رفع دارند ان الله تجاوز
س: اين تعبير اما تحدث به انفسهم
ج: اين را هم داريم مال ابوهريره است اين ما تحدث به انفسهم اين احتمالاً در حديث رفع و البسه
20: 41
فی الخلق آن هم چون حديث رفع نهتايي چيزهايي دارد اين را جداگانه ابوهريره اين حديث معروف ابوهريره است،
س: مسند احمد عن ابی هريره
ج: عرض کردم معروف حديثی
س: قال قال رسول الله صلی الله عليه و آله و سلم تجوز لامتی عما حدثت به فی انفسها او وسطت به انفسها
ج: اين شبيه همان ذيل حديث رفع است
س: تعمل به او تکلم به
ج: يکی حسد هم داريم، الحسد مالم ينطق بشفة او لم يعمل بيد اين را هم داريم در حسد دوتاست مالم ينطق بشفة او مالم يعمل بيد، اين را هم داريم اينها در ذيل، نه حالا آن ششتايي روی اين قسمت،
س: بلی اول اين، و الا ماکان يعقد عليه بعد جلوتر میفرمايد که و اروی ان الله تبارک و تعالی اسقط عن المؤمن مالم يعلم،
ج: ببين اسقط عن المؤمن
س: و مالا يتعمد و النسيان و السهو و الغلط و ما استکره عليه و ما استقی فيه و مالايطيق بعد دارد اقول ذلک
ج: هشتتاست هشتتاست
س: اقول ذلک،
س: اقول ذلک میرود باب بعد
ج: اين خيلی عجيب است اين عبارت،
س:
25: 42
ج: فقه الرضا،
س: فقه الرضا،
س: اصلاً اينجا چاپ شده چون خود کلماتش
ج: آن وقت اين يک نکته ديگری چون بحث متن را هم ما داريم عرض کرديم مرحوم صدوق تنها کسی است که حديث رفع نهتايي را در فقيه آورده نه در خصال نوشته که رفع عن يا وضع عن امتی الخطأ و النسيان و السهو، در کتاب خصال الخطأ و النسيان، سهو ديگر ندارد اين فقه الرضا هم تنها مصدری است که شبيه صدوق اين هم خيلی عجيب است که من هميشه گفتم ما تا حالا خيال میکرديم عبارت صدوق اشتباه است چون وقتی خطا و نسيان شد آنهايش چهارتا میشوند، ششتا اند ديگر آنها چهارتا میشوند، وقتی خطا و نسيان و سهو شد آنها سهتا میشوند اين را من در بحث متن، يکی از، در همين جلسات متعرض شدم فقط نکتهاش را عرض نکردم اين هم چيزی عجيبی است صدوق در کتاب خصال که ششتا آورده اگر دقت کنيد خطا و نسيان و مالايطيقون، ما استکرهوا عليه، ما اکرهوا عليه چهارتای ديگری غير از اين دوتا آورده که ششتا بشود در کتاب فقيه مرسل آورده و قال رسول الله يا قال النبی به صورت مرسل آورده در آنجا هم همين حديث را آورده آقايون هم اين کتابها را نگاه کنيد، آقايون اصولیهای ما همهشان نوشتند اين که مرسل است سندشان در خصال است اشتباه کردند، اين مرسل غير از خصال است، و اين دقت صدوق است، صدوق واقعاً در متن غوغا میکند يعنی، در فقيه که مرسل نقل میکند ببين میخواهيد بياوريد فقيه را، خطا و نسيان و سهو ما در هيچ حديثی نداريم که اينها را سهتا شمرده باشند حالا غير از اينکه بحث هم کرديم که سهو فرقش با خطا چيست؟
س: يعنی نسيان و سهو را يکی کردند
ج: يکی گرفتند، اينجا سهتا گرفته، لذا آن چهارتا را هم سهتا کرده، يکش را حذف کرده يعنی حواسش جمع بوده اين طور نبوده که اشتباه بشود نه اينکه بعد چهارتا آورده هفتتا بشود با سهتا کاملاً واضح است حالا میخواهيد متن صدوق را بخوانيد يکی از آنها را انداخته، مثلی که مالم يطيقوا اش را انداخته يکش را انداخته از آن چهارتای باقی يکش را انداخته و اين گاهی تصور اين میشود که مثلاً اشتباه صدوق بوده يا مثلاً نسخه غلط است، نه اين نيست عرض کردم اين در متن شناسی خيلی دقت میخواهد، ما ديديم در فقه الرضا هم همين کار را کرده،
س: ظاهراً امام در همانجا سهتا را گفته بهش، در آن روايت در روايت ديگر نهتا را گفته در روايت ديگر ششتا را گفته،
ج: نه ششتا ششتاست
س: اولش نگفته،
ج: نه اولش که ششتاست سهتا را آورده سهو و خطا و نسيان دقت کرديد بعد سهتا ديگر آورده مالايعلمون و ما، مثل همان آورده سهتا آنجايي که حديث معروف ماست دوتا آوردند خطا و نسيان، چهارتا هم بعد آرودند يکی از آنها را صدوق میخواهم بگويم دقت داشته عدد را فراموش نکرده، آن وقت اين شبهه بود به نظرم مطرح کردم، حالا نمیدانم اين شبهه بود که نکند اشتباه صدوق مثلاً بعد تا فقه الرضا را ديديم ديديم نه آقا اشتباه صدوق نيست، در فقه الرضا هم سهتاست، فقط به جای خطا غلط دارد، نسيان و سهو و غلط، غلط و خطاء که اين نشان میدهد واقعاً چيزی عجيبی است نشان میدهد که اين اصل در روايات داشته چون دارد میگويد و اروی اين روايت کلاً به ما نرسيده الآن جز راه صدوق آن هم به صورت مرسل اگر فقه الرضا نبود اصلاً احتمال میداديم خطای نسخه باشد،
س: از اين که شما در بحثهای که حديث رفع منکر شديد يعنی
ج: سند ندارد خب ديگر،
س: يعنی به عنوان نهتايي قبول نداريد
ج: هيچ کدامش سند ندارد، سهتايش را اهل سنت دارند و توسط شيخ در مصادر ما آمده، سهتايي که در مصادر ماست اين است، ما اکرهوا و ما اخطأوا و مالم يطيقوا که اين را هم اصلاً اهل سنت نقل نکردند، تنها حديثی که در پيش ما سند صحيح دارد همين است همين يکی است، و اين حديث هم در محاسن آمده بعد از محاسن نه کافی نقل کرده، نه فقيه نقل کرده نه تهذيب نقل کرده، حتی در مصنفات، در خصال مثلاً صدوق در خصال به عنوان سهتا بياورد آنجا هم ايشان نياورده اصلاً حذفش کردند اصحاب
س: ولی شهرت دارد،
ج: مالم يطيقوا شهرت ندارد نه،
س: حديث رفع شهرت دارد
ج: با مالم يطيقوا نه، خب من میگويم متن،
0: 47
شما باز بر میگردی، همه را پنبه کردی مثل آن قصه ليلی و مجنون شد
س: اين حديث
ج: شهرت دارد با خطا و نسيان
س: متنش هم شهرت دارد حاجی آقا
س: به عنوان متن شهرت دارد نه به عنوان خود روايت، خود روايت را شما قبول نکرديد،
ج: حديث رفع را عرض کردم سنیها خيلی شواهد، بخاری قبول، من چون يک توضيحی را عرض کردم، چون شما امشب، عرض کردم در قرن اول و دوم حديث را از زاويه فقاهت نگاه میکردند، که از زاويه فقاهت قبول کردند،
س: ايشان میخواهد
ج: از زاويه خراب بکند
س: آن از چه زاويه قبول ندارم
ج: آن بخاری، از زاويه حکايت، از زاويه حکايت بلی آقا؟ از زاويه حکايت، اصلاً امثال بخاری رفتند رو زاويه حکايت رو زاويه حکايت گير کردند فقهای اسلام قبول کردند خب، مثل مثلاً موطأ هم قبول میگويم موطأ محلی ابن حزم، ابن حزم هم قبول میکند حديث رفع را قبول میکند دقت میکنيد چه میخواهم عرض، اما
س:
0: 48
ج: ما حديث رفع را يعنی رو ضوابط کلی و الا اين حديث مگر با شواهد جمعش بکنيم و الا همان ششتايي،
س: وثوقی نيستيم
ج: چرا وثوق بهش، وثوقش الآن مشکل است آن وقت حديث رفع ششتا يک مشکل ديگر هم دارد شيخ طوسی نقل نمیکند اصلاً، صدوق دارد با کلينی، اصلاً صدوق و کلينی دارند،
س: الآن نقل نکرده
ج: و سر اينکه نه، اين سرش ضررش به اين است که شهرتش بين اصحاب برداشته میشود اصلاً مالايعلمون را شيخ نقل نمیکند شيخ در خلاف و اينها آن حديث رفع اهل سنت را نقل میکند خطا و نسيان و اکراه
س: به آن
31: 48
مالايعلموناش شهرت عملی دارد
ج: بلی معلوم نيست اين هم روشن نيست تصادفاً اهل سنت قائل اند که احکام در صورت جهل برداشته میشود ليکن حديث رفع ندارند، ما قائل هستيم برداشته نمیشود حديث رفع هم داريم، درست عکس هم هستيم، ما قائل هستيم که برداشته نمیشود آنها قائل اند که برداشته میشود آنها مالايعلمون هم ندارند ما داريم مالايعلمون، مالايعلمون را ما داريم و لذا مرحوم نائينی میگويد حديث رفع اين ششتايش پنجتايش رفع واقعی است يکش رفع ظاهری است چون معقول نيست رفع واقعی بشود خب اين خلاف ظاهر حديث است، اينکه نمیشود تفکيک در،
س:
5: 49
موضوع ديگر
ج: بلی آقا؟
س: موضوع اقتضاء میکند ما آن مالايعلمون رفع ظاهری بگيريم،
ج: خب میگويم نه موضوع، ايشان که به احکام زدند خب، احکام هم قائل اند ديگر، مرحوم نائينی میگويد مالايعلمون شامل حکم هم میشود، برای برائت ديگر بايد به حکم بزنيم که،
س: میدانم
ج: اهل اخباریهای ما در حقيقت اخباریهای ما براي اولين بار اين حديث رفع را گنده کردند برای چه؟ برای اينکه در موضوعات است، وحيد که آمد گفت نه شامل احکام هم میشود، مالايعلمون شامل احکام است، از زمان وحيد در اصول، من اسمش را گذاشتم اصول جديد شيعه، اصول جديد شيعه مراد ما از زمان وحيد است، از زمان وحيد حديث رفع در اصولی ما آمد، من حرفم اين است که هيچ متن را يا سند را به تنهايي نگاه نکنيد، تمام مباحث میآيد،
س:
50: 49
ج: اينها همه نکات خاصی دارد حالا ببينيد مثلاً من باب مثال، خود اهل سنت هم دارند اليقين لايزول بالشک، چون میخواستم اين را بگويم اصلاً تمام بحث ما از اينجا شروع شد، اين من ديشب عرض کردم اليقين لاينقض بالشک بهتر از لاتنقض اليقين، چون لاتنقض خطاب است خطاب در معناي استصحاب، معنای استصحاب را هم عرض کرديم حقيقت استصحاب يقين به حدوث توسعه پيدا میکند به بقاء، يعنی اين يقين را توسعه بدهيد، توسعه دادن يقين، اين ديگر درش تکليف معنی ندارد لاتنقض معنی ندارد، لاتنقض معنی ندارد اما آن حديث که میگويد اليقين لاينقض بالشک آن درش اين معنی میآيد ليکن آنجا هم اين مشکل را دارد لاينقض را به معنای اثبات بايد بگيريم اين دوتا را دقت کنيد،
س: توسعه يقين،
ج: توسعه يقين باز بايد به معنای اثبات بشود مثل لاضرر، لاضرر هم در فقه اسلامی به عنوان اثبات بود،
س: چون نفی نفی است
ج: اثبات نفی میکردند
س: لاتنقض حاجی آقا نفی نفی است نقض خودش نفی است لا هم که نفی است اثبات در میآيد
ج: نه در نمیآيد، میگويد
س: لاتنقض ديگر
ج: نه، اليقين لا، يقين لاينقض، پس معنايش يعنی مراد جدی مثل کثيرالرماد يعنی يقين باقی است اين میخواهد آثار بقاء يقين را درست بکند، و لذا من عرض کردم ببينيد اهل سنت مثلاً در بحث همين به اصطلاح اليقين آنجا هم جمله منفی آوردند، ببينيد اليقين لايزول بالشک آن وقت درش اصالة الحقيقه را در آوردند استصحاب را در آوردند يعنی در حقيقت آنها هم اثبات فهميدند، همين نکتهای که اليقين لايزول، ده دوازده تا قاعده در آورده بود، آن قواعد اثبات، يکش هم اصالة الحقيقه ايشان از همان اليقين لايزول بالشک در آورد، يقين با شک از بين، يکش هم استصحاب بود، لذا خوب دقت کنيد اهل سنت وقتی قاعده ضرر را در کتب همين جور شما نگاه بکنيد، الضرر يزال، من ديدم بعضی از علمای معاصرشان نوشتند، اين الضرر يزال مثل لاضرر است دقت نکرده، توجه نکرده، الضرر يزال اثبات است،
س: يتدارک
ج: يعنی يتدارک، يعنی ما بايد ضرر را برداريم، عرض کرديم اين اولين بارش هم که میدانيم در موطأ مالک اين قصه را نقل میکند که يک کسی زمينی داشت، همسايهاش هم زمينی داشت، آن همسايه دوتا زمين داشت يکی اين ور زمين اين، يکی آن ور، آن وری آب داشت، میگفت آقا اجازه بده، من يک جوبی بکنم آب را از اين زمين بفرستم به آن زمين ديگر دوم من که آب ندارد، اين گفت نه ملک من است اجازه نمیدهم گفت خب برای تو ضرر ندارد آب رد میشود از زمين، خب اين، گفت نه من ملک من است اجازه نمیدهم، برد پيش عمرو عمرو گفت نه، حتی در
29: 52
ولو از روی شکمتان هم شده رد میکنيم، لآمرنّ الماء ولو علی بطنک، تو داری توش،
س: عمر
ج: اين را موطأ مالک به عنوان لاضرر آورده
س: اين هم
ج: دقت کرديد اين را موطأ مالک بعد از اينکه قصه، و يک قصه ديگر از عمر میگويد و قال رسول الله لاضرر و لاضرار دقت کرديد چه میخواهم بگويم، اينها الضرر يزال گرفتن نکته دارد، اين را هم بخواهيم دقيق بشويم چون من عرض کردم رو متن بايد دقيق شد لاضرر داريم الضرر يزال داريم، اهل سنت تعبير را عوض کردند گفتند الضرر يزال چون اثبات گرفتند،
س: چون لاضرر امتنانی است بايد آن يزالش بيايد،
ج: يزالش بايد بيايد نه اين نيست، اين چون يک طرح،
س: به خلاف انتظار است
ج: آن وقت اين يک اصطلاح میشود دقت میکنيد يعنی يک نحوهای، و لاتضار والدة بولدها صيغه صيغه نفی است مراد اثبات است، يعنی قيام بکند به خدمت ولد، مواظبش باشد تميزش بکند ببينيد،
س: درست است
ج: و لاتضار والدة، ما در قرآن دو سهتا لاضرر داريم که به عنوان ولاتأتی ضراراً، و لاتمسکهن ضراراً، و لاتضاروهنّ لتيضيع، در سوره طلاق و لاتضار والدة بولدها، آن وقت فرقش اين است که اينها میخواهند بگويند که اين من يک قاعده ديگر هم عرض کردم اين در متن خيلی مؤثر است میخواهند پيغمبر ولو در قرآن موارد اضرار که در قرآن مضاره آمده، در قرآن اضرار نيامده باب افعال نيامده، باب مفاعله آمده، قاعده مضاره يا قاعده اضرار منحصر به اين دو سه مورد نيست لاضرر و لاضرار اصولاً در شريعت ضرار نيست چه اين موردی که در قرآن آمده چه غيرش، اين اصطلاحاً عرض کرديم يک اصطلاحی بود که میگفتند توسعه میدهد فريضه را، فريضه مثل مسأله رضاع در قرآن رضاع دوتاست خواهر و مادر، اخوات و امهات، بعد در سنت آمد، الرضاع لحمة کلحمة النسب، توسعه داد برادر را هم شامل شد، نمیدانم عمو را هم شامل شد، در آن يک روايت دارد که عموی عايشه آمد پيغمبر گفت اشکال ندارد چون اين عموی تو است از رضاع، يا در آن روايت که اميرالمؤمنين میگويد دختر حمزه را بگيرد، ايشان میگويد اما علمت ان حمزة اخی من الرضاعه، دختر برادر رضاعی اين توسعهای است که در سنت اين اصلاً يک ترکيب اسلامی است از اول، از اول يک ترکيب اسلامی بوده که يک چيزی اصلش در قرآن باشد در سنت، مشکل کجا شد عرض کردم؟ خلاصه فقه اسلامی را میخواهم بهتان رمزش را بگويم، اهل سنت توسعه را خيلی وقتها از راه قياس گرفتند اين مشکل اين شد و لذا هم در روايات ما خب تعبير دقيق است، ان السنه اذا قيست محقت،
س: محقت
ج: سنت را نمیشود با قياس گرفت آن بايد با تعبد باشد همچنان که اصل فريضه با تعبد است سنت هم بايد با تعبد باشد، با قياس نمیشود انجام داد، دقت کرديد اين اصلاً شاکله فقه اسلامی از اول اين است اصلاً شاکله فقه اسلامی يک مطالبی است در قرآن میآيد میآيد يک چيزی را از رسول الله نقل میکنند توسعه میدهد قرآن را، در قرآن چند مورد از عدم اضرار داريم، چند مورد آمده در قرآن اما میآيد در سنت پيغمبر توسعه میدهد، آقا اصلاً در شريعت ضرار نيست اصلاً، دقت میکنيد لاضرر و لاضرار اصلاً در شريعت ضرار نيست نه اين که حالا آن چند موردی که در قرآن آمده حالا دقت اين چون ديشب يک بحثی را اشاره کردم اين مطلب که اليقين لاينقض بالشک اين هم يک نحوی باز بالاخره کنايه بايد بشود مگر شما در استصحاب جور ديگری معنی بکنی، میگويم اگر، چون استصحاب را دارای تفکر، مثلاً فرض کنيد استصحاب را به لغت آماری، ما ديديم هشتاد درصد مواردی که بوده بعد باقی بوده اين لغت آماری يک حساب است، اصل عملی و تعبد حساب ديگری است،
س: عذر میخواهم مرحوم آقاضياء در بحث احکام امتنانی میگويد اگر چنانچه يک دليلی امتنانی باشد نمیتواند اثبات تکليف بکند، اگر شما لاضرر را امتنانی بدانيد نمیتواند اثبات تکليف بکند
ج: قطعاً همين طور است لاضرر قطعاً يعنی عرض کردم شما در کتب فقهاء نگاه بکنيد، به لاضرر، خود شيخ هم يکی دو مورد در خلاف و در بحث شفعه يا خيار با لاضرر اثبات میکند
س: نه آنکه رفع رفعی
ج: يعنی آنی را که در دنيای اسلام فهميدند اين بود، يعنی وقتی بحث فقاهت بود اين بود، اصلاً بحث فقاهت از لاضرر اثبات را در آوردند،
س: شد خلاف امتنانی
ج: الآن شما نگاه کنيد اليقين لا، اين احتمالاً امتنانی به اين معنی که پيغمبر اکرم در سنت، و از اينجا هم آن اشکال مرحوم شيخ الشريعه میآيد میگويد من تعجب میکردم هميشه که لسان لاضرر يک لسان عامی است، اما در خيلی جاها مسأله ضرری هست برداشته نشده، ايشان تعجب میکند، القرعة لکل امر مشکل، اما خيلی فقهاء مراجعه نمیکنند به قرعه، نمیدانم رفع عن امتی فلان، ليکن ايشان اين شبهه را در همان رساله لاضرر دارد که من توضيحاتش را عرض کردم که اين شبهه ايشان اين نکتهای فنیاش اين است که از قرن اول با يعنی اين دقيقاً درسال صد و پنجاه در موطأ آمده و اول قصه عمر را نقل میکند بعد اين میگويد و قال النبی لا، آن قصه عمر را از يک راوی ابراهيم ابن ابی يحيي است به نظرم آن عمر را ديده اشکال بخاری اين است اين ابراهيم رسول الله را نديده نقلی که از عمر میکند درست، نقلی که از رسول الله میکند درست نيست چون مرسل است، ايشان صحابی نبوده پيغمبر را درک نکرده، دقت کرديد
س: جالب است مورد سمره هم اينجا دوتا ضرر را باهم بايد تساقط میکردند ولی پيامبر در همين روايت میگويد آن را بکن و ببر، و لذا آقاضياء اينجا هم يک اشکالی بر همين دارد
ج: همهشان دارند
س: که اين باهم نمیسازند
ج: نمیسازد،
س: بلی اين روايت،
ج: و لذا هم احتمال دادند که اين خاص رسول الله باشد اصلاً و لکن من عرض کردم حالا چون بحث متن است اين تصادفاً خيلی مؤثر است چون اين روايت سمره را اهل سنت به متون مختلف آوردند، يکی نيست فرض کنيد در احکام سلطانيه است، با يک حسابی در سنن بيهقی است با متن ديگری است، در کتاب ابن ابی الحديد است همهشان هم عن ابی جعفر عن رسول الله يعنی از امام باقر، در تمام آن متنهای که من ديدم لاضرر هم درش ندارد خود قصه سمره هست آن وقت در متن احکام سلطانيه اين طور در میآيد که آن درخت جوان بوده نهال بوده،
س: عزق
ج: عِزق، عزق نه، عزق درخت بزرگی است اين درخت جوانی بوده، احتمال هم دارد که مثل همين ايامی مثلاً آخر اسفند و اينها بوده دقت کنيد و لذا اين ضرر نيست اين اشکال آقاضياء اينها خيال کردند درخت بزرگی بوده که اگر میکندش از بين میرفت چون متون مختلف است اين اشکال وارد نيست اصلاً علمای ما اين اشکال کردند، اما اصلاً جواب داديم اين اشکال کلاً وارد نيست اصلاً به خاطر متن، چون نديدند متن اهل سنت را، در متن ما نيامده قبول دارم در متن ما نيامده، اما اهل سنت به متون مختلف نقل کردند در يک متنش مثل فصيل به نظرم يا فِصل يک جوری که درخت جوانی بوده، نهال بوده، چون در آن زمان اجازه
س: يعنی میشود
ج: اجازه بفرماييد در آن زمان عزق در متن ما آمده دقت کنيد در آن زمان اين رسم بود که اگر يک مثلاً نخلستانی را میخواستند بفروشند گاهی دو سهتا درختی خيلی اصيل و نجيب و خيلی درختهای پربار و اينها اينها را استثناء میکردند باغ را میفروختند اين درخت آن وقت پيغمبر يکی از سننی که قرار داد اين بود که اين استثناء را قبول کرد گفت هر درختی که استثناء کرديد بايد برای ما حريم قرار بدهيد چون صاحبش میخواهد از اين درخت استفاده کند، نه مالک نخلستان، اين فروخت به کس ديگر مالک پس اين به اندازه جای که برگ دارد، ببينيد درخت برگش تا کجا میآيد؟ اين حريم درخت است اين را اجازه داده به سمره بيايد تا اين مقدار، بعد دوم يک راهی هم از بيرون قرار بدهيد برای اينکه اين شخص بيايد تا درخت خودش اين هم حريم است،
س: حريم است بلی
ج: اينها همه در اين روايت عباده آمده، دقت کرديد دو تا حريم است اشکال سر اين بود که میگفت شما برای من حريم قرار داديد درخت من است میروم آنجا اين استثناء میکردند يک درخت را، بعد پيغمبر فرمود نه بکن، بيندازش برود اين بکن، و لذا هم دارد، و اغرسها حيث شئت، هرجا میخواهی برو بکار، بکار،
س: حالا اين رماه علی وجه
ج: اين در روايت ماست،
س: اين نشان میدهد که
49: 0: 1
ج: دقت کرديد
س: عزق در روايت ماست شما میگوييد عزق بوده
ج: درخت است بلی،
س: رماه علی وجه چون يک مقدار کوچک بوده،
ج: نه و ارم بها، در بعضهايش دارد، واغرسها حيث شئت، هرجا میخواهی برو بکار اين درخت را پس اين شبههای هم که آقايون ما هی خيلی اين شبهه را فقط آقاضياء نيست ديگران هم دارند که اينجا تعارض دوتا ضرر است برای اين هم ضرر بوده چه جور میشود ما ضرر را با ضرر برداريم، راههايي که گفتند اينها هيچ کدامش وارد نيست،
س: اقتضای تزاحم همان است که اگر يک ضرری اهم بود، ممکن است آن ضرر ديگر
ج: معلوم نيست اين باشد اصلاً اين اگر شد بحث
س: نمیشود
24: 1: 1
دوتا را که نمیشود جمع کرد
ج: بالاخره بايد يک راه ديگری باشد که آن هم ضرر نکند چون نسبت لاضرر به جميع افراد و اسلام، امت اسلامی يک نواخت است، به جميع مؤمنين يکنواخت است، بیيکی بدون ديگر نمیشود، نه اين اصلاً چه بوده، واغرسها حيث شئت، اصلاً آن دهتا و اينها را هم ندارند بهش میگويد اين را اجازه بگير، خيلی خوب اين راه را به تو گفتم، نگفتم که اين کلهات را بگذاری پايين برو داخل، خب میخواهی وارد بشی، اين راه وارد بشو برو پای درخت خودت يک يا آللهی،
س: در تزاحم اين تعارض است
ج: در اينجا دقت بکنيد اصلاً ما جواب داديم که اصلاً اين روايت متأسفانه متنش کامل دقيق يعنی چرا؟ چون ما نرفتيم رو حجيت تعبدی، آخر تمام سرش اين است، آقايون چرا رفتند؟ چون گفتند کافی متنش حجيت تعبدی دارد موثقه زراره ديگر، عبدالله ابن بکير قبلش دارد، اين رفتند به حجيت تعبدی، ما آمديم چه کار کرديم؟ جمع شواهد کرديم، چند مصدر اهل سنت اين حديث عن ابی، از امام اين هم از ابی جعفر است اين حديث هم از ابی جعفر است اين حديث هم از ابی جعفر است همين حديث زراره از ابی جعفر است قصه سمره چند نفر از ابی جعفر نقل کردند، البته اهل سنت اعتماد نکردند به عنوان مناقشه با سمره که سمره آدم خوبی نبود جلو رسولالله ايستاد، به اين عنوان آوردند نه به عنوان لاضرر، عنوان لاضرر را در کتاب نصب الرايه نگاه بکنيد يکی دارد که يک درختی بود اما اسم نمیبرد نصب الرايه حدود هشتتا سند بر اين حديث میآورد همه هم قابل مناقشهاند ليکن بعدیها آمدند گفتند قابل مناقشه ليکن يؤيد بعضها بعضاً، مثلاً مقويات میشود مؤيدات میشود، شواهد میشود اين اصطلاحاتی را اينها هرکدام يک معنايي دارد که من ديگر نمیخواهم وارد آن بحث بشوم اما اصحاب ما به تعبد به روايت زراره عمل کردند چون سندش معتبر است و اين روايت پيش ما از قديمترينش مثلاً فرض کنيم مثلاً کافی اصلاً باب الضرار دارد اصلاً عنوان باب کافی است، دقت میکنيد پس بنابراين آقا آن مطلبی را که عرض کرديم که و لا، مثلاً بنای اين روشن شد، لاضرر با الضرر يزال دوتا مطلب است،
س: ما ديرترش شروع کنيم حاجی آقا فکر کنم خوب است بهتر است نشاط بيشتری داريد شما
ج: نه بابا بیحال هستم من، من وقتی مشغول صحبت میشوم ديگر فراموش میکند و الا،
س: در مورد مستدرک هم چه بسا که آن عبارت فقه الرضا در مقدمه مستدرک کامل نقل شده ايشان گفته در نسخه اين است که اقول ذلک خطه عليه السلام که اين را جزو شواهد آورده که فقه الرضا مال امام است شاهد ششم ايشان
س: شش
س: بلی
ج: اين اقول ذلک که آخرش بود؟ اقول ذلک خطه
س: حاجی نوری
س: بلی در مقدمه جلد يک مستدرک، حديث را نقل میکند
ج: نه در خود کتاب که چاپ شده در کتاب که الآن
س: نقل شواهد داخل کتاب است الآن نشان میدهد
ج: آن وقت خيلی عجيب است دقت کنيد دقت کنيد دارد ببينيد اين تنها کتاب ماست که سهو و خطا و غلط را آورده سهتا آورده و صدوق هم سهتا آورده اين هم خيلی عجيب است خيلی عجيب است اين تعبير يک نکتهای بسيار دقيقی است که ايشان و من عرض کردم
س: شهيدثانی بين اينها فرق گذاشته غلط با خطا و اينها را شهيد ثانی هم
ج: ايشان غلط را با خطا گرفته، سهو و نسيان را هم آورده، دقت کرديد ايشان مثلاً درش ما اتقی را هم اضافه کرده، در صورتی که اين ما نيست تقيه را نداريم ما ايشان جزو چيزهايي که ان الله رفع عن المؤمن، يکی هم ما اتقی بود که تقيه را اصلاً ايشان حديث را بيشتر زده در جنب شيعی از امتنان هم بالاتر که اين از نعمتهاي الهی بر شيعه است اصلاً، در صورتی که حديث رفع معروف الامتی است، من امتی ارتباط به شيعه ندارد دقت میکنيد به هر حال و يک نکتهای هم حالا شايد ما فردا شب متعرض بشويم چرا اين بعض نکاتی که در فقه الرضا هست به صدوق منتقل البته اين حديث که بعيد است، اما به هر حال نکاتی را الآن ما میدانيم که از طريق فقه الرضا به صدوق منتقل شده اين را هم بايد جداگانه بحث بکنيم چون خيلی مؤثر است پس اين متن روايت صدوق در فقيه اين طور نيست که اشتباه باشد، حالا متن فقيه را بياوريد و قال رسول الله و قال النبی ببينيد از آن چهارتا سهتايش میکند، خب اين دقت دارد ديگر،
س: بلی
ج: وقتی يکی اضافه میکند سهو،
س: آن طرف در آن يکی کتابش کم میکند خب دو روايت که نيست که،
ج: نه در آن خصال از نسخه سعد نقل میکند آن خصال را از طريق احمد ابن محمد ابن يحيي عن سعد است در نسخه سعد آن طور بوده، اين دقت من عرض کردم هميشه صدوق در اين دقتها فوق العاده است اصلاً در اين دقت متنی مرحوم صدوق فوق العاده است کم داريم چهرهای که اين قدر در متن دقيق باشد،
س: حالا که اضافه کرده آخر
ج: اضافه نکرده متن بوده اين متن شاهد تاريخی دارد حديثی دارد چون در فقه الرضا هم آمده،
س: نه در بعض جاها میگويم در بعض از جاها من خود
ج: معلوم نيست آنجا هم روايت است،
س: ممکن است شاهد داشته باشد
ج: بلی روايت است صدوق يکجا حالا من اگر فردا شب خوانديم يک روايت داريم که اين روايت اصحاب قبول کردند همان بحث به اصطلاح نذر صوم در سفر، يک روايت واحده است مال علی ابن مهزيار اين روايت در کافی آمده، و يتصدق علی سبعة مساکين، ما در هيچ متنی نداريم سبعة مساکين، لذا هم بعضیها گفتند يتصدق بشبعة سير بکند مسکين را همهاش سبعة مساکين است، صدوق دقت عجيب، اين روايت را کامل نقل کرده همان، نگفته عن ابی، به اصطلاح توقيع را نگفته، خود آن متن روايت را آورده به عنوان فتوای خودش، فتوای خودش نوشته يتصدق علی عشرة مساکين، چون روايت نقل نکرده، میخواست دقت کرديد چقدر لطيف است میخواسته دستکاری بکند به عنوان حکم آورده، ليکن نسبت به امام نداده، چون میدانست اگر نسبت بدهد سبعه مساکين است درش، میخواهد بگويد اين حکم را قبول دارم اينجای روايت مشکل دارد اين را به صورت فتوای خودشان صدوق خيلی فوق العاده است ما به اين مناسبت بعضی از متون صدوق را هم شايد در همين بحث متعرض بشويم که الآن نداريم يعنی الآن منحصر به صدوق است الآن نداريم ليکن چون صدوق فوق العاده دقيق است به احتمال قوی، و اين هم بحث بحثهای لطيف ديگر هم دارد که بعد، حالا اين روايت قال النبی ببينيد قال النبی،
س: جلد يک صفحه پنجا و نه، و تارک الوضوء ناسياً متی ذکر فعليه ان يتوضأ و يعيد الصلاة فقال النبی صلی الله عليه و آله و سلم وضع عن امتی تسعه اشياء السهو و الخطأ
ج: و النسيان میبينيد سهتا
س: و ما اکرهوا عليه و ما لايعلمون و ما لايطيقون و الطيره
ج: طيره باشد طيره، آن وقت ببينيد در آنجا چه است؟ ما اکرهوا عليه هست مالايطيقون هست، مالايعلمون هست،
س: ما استکرهوا هست،
س: نهتا چيز میفرمايد
ج: آن نهتا چيز است به اصطلاح جزو ششتا نيست، طيره و حسد و تفکر فی الخلق،
س: تفکر فی الخلق
س:
20: 8: 1
همين جا نقل میکند
ج: میدانم ببينيد اين سهتا ببينيد ايشان اين سهتا را که میآورد بعد از اين، میدانم خبر دارم
س: به حسب روايات به حسب مقاطع تاريخی حضرات معصومين گاه سهتا را میگفتند گاه ششتا را میگفتند اما آنچه که رسيده نهتاست
ج: نه نهتا نيست نه اين نهتا را ما فقط داريم نه، ببينيد من در آن بحث نهتاش نه، چون آن نهتاش همان وسوسه فی التفکر فی الخلق آنهاست آنها را کار نداريم نه ببينيد الآن شما ايشان سهتا را که آورد بعد مالايطيقون و ما اکرهوا عليه و مالايعلمون، و ما اضطروا اليه را حذف کرده،
س: عجب اضطرار را اينجا نياورده
ج: اصلاً نياورده اين دقت کار
س: اصلاً ندارد
ج: ندارد حالا شما خصال را بياوريد در خصال ما اضطروا هست دوتاست چهارتاش کرده،
س: مرحوم کلينی که اضطرار را آورده
ج: آورده کلينی آورده خود صدوق در خصال آورده
س: که شده نهتا، کلينی نهتا
ج: آن هم نهتا دارد فرق نمیکند بحث سر آن سهتای آخر نيست آنهايي که طيره و فال زد و فال بد آنها را ولش بکن آنها را فعلاً کار نه، ببينيد ما اضطروا اليه را نياورده، خود ايشان در خصال آورده کلينی هم آورده يعنی اين حساب ششتا دقيق است آنها دوتا آوردند بعدش چهارتا آوردند ايشان سه تا آورده بعدش هم سهتا آورده، الآن شما خصال را بخوانيد
س: حالا سند را پس نخوانم رفع عن امتی تسعه
ج: نه سندش همين است ديگر احمد ابن محمد ابن يحيي عن سعد ابن عبدالله بعد میرسد به حريز و بلی
س: رفع عن امتی تسعه الخطأ و النسيان و ما اکرهوا عليه و مالايعلمون و مالايطيقون و ما اضطروا اليه،
ج: ششتا، سهتا شد چهارتا شد، ما اضطروا اليه در خصال اين طور است،
س: اين در خصال است
ج: اين در خصال است
س: البته خصال را که قبول کرديد
ج: نه آن را هم قبول نداريم مشکل دارد، ديگر همان احمد هم مشکل دارد چيز هم مشکل دارد حريز عن ابی عبدالله چون اين حريز عن ابی عبدالله است،
س: آن متنی که
13: 10: 1
چرا حالا اين مشکل دارد اما به حسب تجميع شواهد قبول میفرماييد که حديث رفع صادر شده
ج: حديث رفع اجمالاً بوده برای اين که اين لفظ ثابت بشود، برايش اطلاق را در بياورند حکم را هم بر میداريم اين مهم است و بعدش هم حديث رفع را ما قبول کرديم به معنای نفی عقوبت يعنی نفی احکام جزايي همينکه شيخ میگويد نفی عقوبت، ما نفی عقوبت را برداشتيم به جايش گذاشتيم نفی احکام جزايي، يعنی در اين مراحل ششگانه در اين موارد ششگانه حکم جزايي ندارد احکام جزايي مقيد است مثلاً همان مالايعلمون هم درست است آن بايد به حد تنجز چون علم در تنجز دخيل است اگر انسان مخالفت حکمی کرد که تنجز نکرده عقوبت، احکام جزايي مطلقاً آن وقت گفتيم احکام جزايي هم دو جور است يک جور احکام جزايي که تابع واقع است آنها برداشته نمیشود مثل ضمان و باب ضمان و اروش و اينها، يک احکام جزايي که رو عنوان تمرد، و تمرد بر قانون است يعنی میخواهد مخالفت قانون بکند آنها برداشته میشود تمرد نيست، در اين شش حالت تمرد نيست در مالايعلمون تمرد بر نظام نيست لذا حکمی، احکام جزايش برداشته اين ربطی ندارد به بحث حديث رفعی که اين آقايون میگويند اصلاً ربطی به اين بحث ندارد، خود آيه هم که احتمالاً اين حديث ناظر به آيه باشد چون يک احتمال است که حديث اصلاً ناظر به آيات، ربّنا لاتؤاخذنا ان نسينا او اخطأنا، آن سهو درش نيست خطا و نسيان است دوتاست، در حديثی که در فقيه آورده سهتايش کرده ما اضطروا را برداشته،
س: من میخواهيم در قرآن
ج: در قرآن ما اضطروا را داريم ما، الا من اکره و قلبه مطئمن بالايمان داريم،
س: اکراه هم داريم
ج: بلی اکراه هم داريم،
س: و ما انسانی الا الشيطان
ج: اما مالايعلمون نداريم، مگر تعمد قلوبکم مثلاً و لکن ما تعمدت قلوبکم بگوييم مگر به از و الا مالايعلمون را در قرآن نداريم
س: اين شواهد قرآنی حديث را تأييد میکند
ج: نه ديگر لايعلمونش را نداريم،
س: لايعلمونش
ج: به هر حال آنکه محل کلام است مالايعلمون، دقت کرديد آقا، اين شناخت دقت کرديد اين شناخت متن،
س: ايشان میخواهد رفع را بپذيريم يا نه؟، بحث ما اينها نبود
ج: قبول بکنيم ما، ما حديث رفع را استفاده کرديم برای اثبات قبول نکرديم اين را مفاد حديث رفع اين نيست، خب آقا اين بحث انشاءالله روشن
س: قبول کرديد حاجی آقا؟
ج: نه هنوز اين بحث روشن بشود اين بحثی که، اين بحث در متن خيلی مهم، يعنی اشتباه نشده صدوق، اگر اشتباه بود سهو را اضافه کرده بود میشد هفتتا،
س: بلی روشن است
ج: ما اضطروا را برداشته به جايش سهو گذاشته، يک، دو آيا اين اشتباه صدوق است اشتباه نساخ است عرض کرديم نه شواهد روايي دارد، در فقه الرضا هم همين کار شده سهو و خطا و غلط، و چون فقه الرضا میگويد اروی،
س: فقه الرضا میگويد آقا پدرش بوده
ج: حالا میگويد اروی اين را بعد توضيح میدهم، اروی چون میگويد اروی، چون میگويد اروی معلوم میشود در روايت بوده اين،
س: دارد چاپ شده اصلاً
س: اينکه میگويد قبول ذلک خطه عليه السلام در نسخه مستدرک
ج: در نسخه مستدرک دارد اقول ذلک خطه عليه السلام، اين ديگر بدتر ديگر، آن وقت در اينجا سهتا آمده و
صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
اين هم آقا خلاصه بحث.
دیدگاهتان را بنویسید