متن حدیث (جلسه48) یکشنبه 1402/01/27
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
چون بحث راجع به اين حديث سوم زراره به اصطلاح صحيحه ثالثه زراره اليقين لاينقض بالشک، ديگر نمیدانم حالا گفتيم يک کمی هم باز يک مختصری از بحث باز خارج بشويم راجع به اين، عرض کردم که شواهد حاکی است که اهل سنت اليقين لايزول بالشک يا لايزال بالشک را دارند، لايزول بيشتر و خود من نتوانستم بيابم احتمالی که من میدهم از قرنهای چهارم و پنجم اين متن در ميان اهل سنت آمده، آن وقت اين متن را انطباق دادند بر چندتا قاعده يکش استصحاب است در صورتی که الآن در کتب ما وقتی لاتنقض اليقين بالشک را میآوريم فقط استصحاب اراده میشود در اهل سنت اليقين لايزول بالشک ده دوازده قاعده چهار پانزده قاعده را از توش، حتی اصالة الحقيقه را هم از اين در آوردند يعنی اگر شک کردید معنای حقيقی و مجازی، معنای حقيقی اراده شده به قاعده اليقين لايزول بالشک،
س: اصل عدم نقل ديگر يک جورايي هم
ج: بلی آقا؟
س: عدم نقل و اينها
ج: بلی اينها، اصل عدم نقل مال مسأله وضع است آنجا بر میگرده، نه در استعمال، استعمال کرده نمیدانم حالا معنای حقيقی را اراده کرده يا معنای مجازی، در آنجا بنا اصحاب بر اصالة الحقيقه، بنای اصوليين کلاً بر اصالة الحقيقه است ديگر، آنها اصالة الحقيقه را يکی از مصاديق اليقين لايزول بالشک است، میخواهيد هم بخوانيد عبارت الاشباه و النظاير سيوطی، يازدهتا، دوازدهتا قاعده از همين اليقين لايزول بالشک، يکش استصحاب است، اما ماها در متون خودمان از اين اليقين لاينقض بالشک فقط استصحاب را در آورديم البته مرحوم شيخ اشاره میکند به قاعده يقين و آن قاعده يقين را اين جور به اصطلاح معنی میکنند که اگر انسان يقينی داشت بعد برايش شک پيدا شد رو همان حالت يقين بماند از يقين دست بر ندارد، خب طبيعتاً چنين قاعده عقلائی هم نيست حالا انسان يقين داشت بعد يقينش تزلزل پيدا کرد حتماً بايد به يقين، چون به هر حال يقين و شک حالت نفسی است حالا نفسی يک نوع ارتباط خاصی با خارج دارند، اين طور نيست که حالا اگر من يقين پيدا کردم بعد شک کردم بايد حتماً رو يقينم بمانم، همچو نه نکته عقلائی دارد نه نکته عقلی که انسان تصورش را بکند، اين را مرحوم شيخ دارد قاعده مقتضی و مانع را هم مرحوم شيخ دارد، قاعده مقتضی و مانع اصطلاحاً مراد اين است که اگر شما يک چيزی را يقين داشتيد با آن چيزی که شک پيدا میشود آن يقينتان را به اصطلاح متزلزل نکنيد، آن وقت اين را تطبيق کردند به قاعده مقتضی و مانع، و مراد از قاعده مقتضی و مانع در اصطلاح شيخ، چون مرحومی بعدها مرحوم آقای حاج شيخ هادی تهرانی يک جور ديگر قاعده مقتضی و مانع را معنی کرده، قاعده مقتضی و مانع اين است که اگر از اجزاء مقتضی پيدا شد شک در مانع کرديم اصالة عدم مانع جاری میشود حالا میخواهيم به لغت ديگر بگوييم، اين در اجزاء علت که مقتضی و شرط و عدم المانع است مقتضی و شرط بايد احراز واقعی بشوند اما نسبت به مانع میتوانيم با اصل احراز بکنيم، خلاصهاش يک تفريقی بين اجزاء علت بگذاريم مثلاً اگر ديديم کسی آتشی را طرف خانه کسی انداخت نديديم که بسوزاند احتمال داديم مانعی بوده که اين آتش نرفته پايين، با اصالة عدم مانع اثبات میکنيم که مانعی نبوده پس اين آتش رفته پس سوزانده، پس ايشان احرق دار فلان، پس ايشان برود در دادگاه شهادت بدهد که من نديدم که ايشان احرق، يک دفعه میگويد من شهادت میدهم که آتش را پرتاب کرد، به همانی که ديد، يک دفعه میگويد نه من شهادت میدهم که ايشان سوزاند و نمیداند اصلاً مانعی بود، شايد هم مثلاً آهنی چيزی بوده مانعی بوده آتش پايين نرفته، احتمالاً توری بوده چيزی بوده پايين،
س: شيخ هادی اين جوری معنی کرده
ج: نه نه،
س: شيخ
ج: شيخ،
س: شيخ بلی
ج: که از قاعده مقتضی و مانع را به اين معنی، اين را اسمش را گذاشتند قاعده مقتضی و مانع ليکن مرادشان اين است مقتضی و شرط بايد احراز بشود، مانع، عدم مانع احراز نمیخواهد اصل عدم مانع است اين عدم مانع به اين معنی، ديگر اين هم واضح است که نکته عقلائی ندارد، تفکيک بين اجزاء علت واقعيت علمی ندارد، يک چيزی هم شبيه اين در استصحاب عدم به اصطلاح استصحاب عدم ازلی مرحوم نائينی دارد که حالا ديگر وارد آن بحث نشويم باز خارج میشويم،
س: بعضیها هم عدم مانع را کافی میدانند، يکی آمد در خانه مان گفت مانعی نيست خدمت برسيم، گفتم مانع نيست ولی مقتضی موجوده
ج: مقتضی موجوده، بلی عدم مانع را کافی
س: اشباه و نظائر که فرموديد عنوان کتاب اولش را آورده گفته فی الشرح القواعد الخمس التی ترجع اليها جميع مسائل الفقه،
ج: اليقين لايزول گفته ربع فقه، خمس فقه برايش مبتنی است
س: بلی بعد هم گفته، گفته که اين
ج: يکش الاعمال بالنيات است يکش لاضرر است چندتا قاعده را ايشان آورده که کل فقه بر اينها مبتنی اند
س: بعد میگويد که بلکه مذهب شافعی چهارتا قاعده است که بعد خلاصه میگويد اول اين مقدمات را میگويد بعد میگويد الاولی اليقين لايزال بالشک و اصل ذلک قوله صلی الله عليه و سلم ان الشيطان ليأتی احدکم
ج: اين مال نماز است حديث نماز،
س: فاقول احدثت فلاينصرف و لاينصرف حتی يسمع صوتاً او يجد
ج: ريحاً اين روايتی را که آورده که ربع فقه برش مبتنی است میگويد اصلش اين روايت است که در باب نماز اگر شکی مثلاً در ريحی کرد اين کار را بکند دقت فرموديد اصل را اين گرفته، حالا بعضی علماء لاتنقض اليقين بالشک را گرفتند، باز يک کمی بهتر است اين جهات، خيلی مبتذل گرفتند، ربع فقه بر اين مبتنی بشود يا خمس فقه بر اين مبتنی بشود، الی آخره بلی بعد
س: بعد هم میگويد فوائدی، میگويد که فوائدی که مبتنی
ج: حالا تصادفاً اليقين، لاتنقض اليقين، لايزول بالشک نيست، اينها استظهار، و لذا من دنبال اين افتادم که گفته؟ به نظرم قرن چهارم، پنجم آمد نمیدانم حالا نمیدانم از کجا پيدا کردم و اين بعد شد يک قاعده کلی بعد شد ربع فقه و خمس فقه بر او بنا بشود نه استصحاب که ما میگوييم، بعد میگويد که،
س: بعد يک خرده جلوتر میگويد وارد قاعده که میشود صفحه 50 آن صفحه 7 جلد يک بود میگويد اعلم ان هذه القاعده فادخلوا فی جميع ابواب الفقه و المسائل المخرجه عليها تبلغ ثلاثه ارباع الفقه و اکثر،
ج: سه چهارم فقه روی قاعده اليقين لايزال بالشک
س: بعد اينجا اين مسائلش است بعد میگويد که فاقول يندرج فی هذه القاعده عدة القواعد، بعد يک سری قواعد دارد که
ج: حالا بگوييد
س: منها قوله الاصل بقاء ماکان علی ماکان،
ج: استصحاب، استصحاب را يکی از فروعش گرفته، آقايان ما اصلاً لاتنقض را فقط استصحاب گرفتند، با اينکه اين لاتنقض اليقين اليقين لايزال شبيه همان است ديگر اليقين لايزال بالشک دقت کرديد، دو منها
س: خود محقق چيز زده اين را محقق عنوان زده الاصل برائة الذمه
ج: اين هم اليقين لايزال بالشک
س: بعد
س: ما هم داريم ديگر استصحاب را از ادله برائت گرفتند
ج: مثلاً گرفتند استصحاب عدم جعل مثلاً يک چيزی شبيه اين بعد
س: ديگر میگويد قال الشافعی اصل من بنی عليه الاقرار انی اعمل اليقين و اطرح الشک
ج: بُنِی عليه الاقرار، اقرار هم اقرار العقلاء را هم از همين قاعده اليقين لايزال بالشک گرفته دقت میکنيد خيلی، حالا
س: خيلی اين ديگر تا بيست، سی صفحه میرود من شک، شيئاً اولی
س:
44: 7
ج: ممکن است باز در بياورد غرض اينکه قواعد زيادش که يکش استصحاب است يکی هم اصالة الحقيقه را میگويد به نظرم دوازده، حالا میگويي بيستتا نه، به نظرم يا دوازده يا سيزدهتا
س: خيلی اين بحث صفحاتش طولانی است، الاصل فی کل حادث
0: 8
ج: اصالة عدم تأخر الحادث به اصطلاح
س: الاباحه
ج: اصالة البرائه
س: الاصل فی الابضاع التحريم
ج: ابضاع جمع بضع يعنی زن، در زن اگر شک بشود احتياط که ما میگوييم، اصالة الاحتياط در فروج ايشان تعبير کرده الاصل فی الابضاع التحريم تعبير
س: بعد تعبيرش همان که فرموديد الاصل فی الکلام الحقيقه، تعارض الاصل و الظاهر، تعارض الاصلين، تعارض الظاهرين،
ج: خيلی عجيب است، يک عجيب بحثی را و عرض کردم تا آنجايي که ما میدانيم الآن در متون علمی که از دنيای اسلام است، اگر آن متن تحف العقول را قبول کنی اولين کسی که گفته اميرالمؤمنين است، در حديث اربعه مأة فان اليقين لاينقض بالشک، بعد هم اين روايتی که مال امام باقر و اينهاست که لاتنقض اليقين بالشک، اين روايتی که ديروز خوانديم عن احدهما عليهما السلام بود، آن روايت اول عن الباقر عليه السلام عن ابی جعفر بود يعنی نسبت داده شده به ابی جعفر، خب پس معلوم شد که اين لاتنقض اليقين بالشک ايشان، حالا من چون اسم قاعده مقتضی و مانع را بردم، مرحوم آقای تهرانی عقيدهاش اين است که قاعده مقتضی و مانع به معنای ديگر و آن معنايش اين است که اگر يک چيزی به اصطلاح ايشان تعبير مقتضی، سبب يک اثری بود يعنی يک نکتهای بود که يک آثاری داشت، اگر شک کرديم آن آثار را مترتب بکنيم تا يقين به زوال آن سبب پيدا کنيم، خوب دقت کنيد مثلاً وضوء گرفتيم وقتی وضوء گرفتيم اين آثار دارد میشود نماز خون میشود دست به مصحف زد آثار اگر شک کرديم ما همان آثار وضوء را بار کنيم يعنی چشمما بيفتد به همان وضويي که گرفتيم آن وضوء را همين جور ادامه بدهيم تا يقين پيدا بکنيم که وضوء نيست وضوء از بين رفت، ايشان مقتضی و مانع يعنی اگر يک مقتضی آمد اين مقتضی اثر خودش را میگذارد اگر شک در مانع کرديد شما به اين مانع ديگر، يعنی شک مزيل، مانع مزيل اين مانع، اين مزيل آنی که تمانع باش دارد باش تضاد دارد جمع نمیشود شما ترتيب اثر ندهيد تا آن سبب از بين برود يقين به زوال سبب پيدا بکند البته ايشان من شايد مثلاً يکی دو سال قبل من کتاب ايشان را ديدم ما شايد در بيست سال قبل هم در دوره اول به ذهن من میآمد ايشان گذاشته بود اصل بقاء اسباب، اسمش را من خودم، ايشان گذاشته بود مقتضی و مانع ايشان اصلاً میگويد و لذا هم در اين روايت اول که عمده مقام است، لانک کنت علی يقين من وضوئک دارد، ندارد کنت علی يقين من طهورک، نمیگويد طهور،
س: سبب را آورده
ج: سبب را آورده، لذا عدهای از اين آقايون معاصر ما شيخ هم متعرض اشاره اجمالی دارد با اينکه اين حديث اين مثبت است، چون آنی که در نماز معتبر است طهارت است نه وضوء لا صلاة الا بطهور، چون يک قاعدهای گذاشتند آقايون، چون اين تعبدی است آقای رضايي، چون اين تعبدی است يک قاعده گذاشتند که اصل جای جاری میشود که موضوع لسان دليل باشد يعنی يک دليلی را که میبينيم بايد اصل بيايد موضوع لسان دليل را اثبات بکند، اگر لازمهاش را اثبات کرد میشود اصل مثبت و قابل قبول نيست اين اشکال معروف اين است اين اشکال هم اخيراً شده از زمان شيخ به اين ور اين اشکال شده، ندارد لانک کنت علی يقين من طهورک، چون آنی که داريم لاصلاة الا بطهور، البته لا صلاة الا بطهور بضم طاء طهور يک لفظی است احتمالاً عبری به معنای طهارت، البته خود ايشان هم طهارت میگويند همين کتاب مشنا، ششتا کتابش، ششمش طهارت است، من دارم چون به عربی، اين
س: طهور را طهارت
ج: طهور میگويند و طهارت، طهور لفظ عربی است،
س: بلی
ج: طهور احتمالاً حالا مبالغه باشد بناشان بر اين است که مبالغه نباشد شبيه اسم آلت باشد مثل سحور، يعنی فرق گذاشتند سحور يعنی سحری خوردن، سَحور يعنی مايؤکل فی السحر، طَهور و طُهور آن وقت در کتب طيب قديم هم همين کار را کردند مثلاً سنون يعنی آدم به دندانهايش مثلاً چيزی بزند سَنون يا يستن به، آنی که به دندان میزند نشوق يعنی چيزی را استنشاق بکند به دماغش، نشوق به اسم مصدر آن وقت نشوق مايستنشق به، يعنی اين در لغت عرب زياد است،
38: 12
در کتب زياد است که يکی از آنها هم که در روايت هم مطرح شده اما چيز، مصدرش نيامده لُدود است دارد اهل سنت که پيغمبر اُغنی عليه، بعد لَدّوه لد لدود در لغت طيب قديم يعنی بيمار مثلاً بیحال است افتاده، يک مقدار دارو را جمع میکند از يک گوشه دهن وارد دهنش میکنند اين را اصطلاحاً میگويند لدود تا حالا نشنديد دارد که لدوا رسول الله بیهوش شدند بعد مقدار دارو در دهان ايشان ريختند آن وقت اين طور دارند وقتی که به بهوش گفتند چه کار کرديد؟ گفتند که ما لددناک مثلاً اين فرمود لدو من فی المجلس، الا عمی، تمام اينها را هم مثلاً شبهه اينکه اين سم بودش درش مثلاً، میگويند احتمال سم، الا عمی العباس، هرکسی در اين اتاق هست اين را همين دارو را در دهنش بريزيد الا عموی من عباس اين دارد سنیها اين حديث، اين ضبطش اين طوری است لدود مصدر است يعنی چيزی را در دهان ريختند به همان ترتيب، لدود مايلتد به، مايلد به، نَشوق و نُشوق، طَهور و طُهور، سَحور و سُحور، اين در لغت عربی است پس التراب احد الطهورين، لاصلاة الا بطُهور، يکی را طُهور بخوانيد يکی را طَهور بخوانيد، و انزلنا من السماء ماءً طَهوراً آنجا طَهور است يعنی ما يتطهر به، اما لاصلاة الا بطُهور، طهور يعنی طهارت، دقت کنيد اين هم ضبط آن کلمه،
س: البته طهارت هم طهور است، و استعمال طَهور مشروط بالنية
ج: استعمال طَهور آنجا در تعريفی که در لمعه آمده استعمال طهور مشروط بالنيه، آنجا طَهور است طُهور نيست، آن تفسير طهارت اين است عرض کنم که در لمعه آمده که مرحوم صاحب، شارح هم مرحوم شهيد میگويد دور لازم میآيد الی آخره، علی ای حال البته تصريح نمیکند به دور لازمه کلامش علی ای حال خوب دقت بفرماييد اگر اين استصحاب ناظر بود به اين معنای که استصحاب است بايد بگويد که انک کنت علی يقين من طهورک، چرا؟ اين نکته فنی روشن شد چرا؟ چون موضوع لسان دليل طهور است اين میخواهد با اصل بايد طهور را اثبات بکند، اما میگويد لانک کنت علی يقين من وضوئک، آن هم همين طور است وُضوء و وَضوء دوتا داريم وُضوء مصدر است، وَضوء مايتوضأ به، غسول و غُسول و الی آخره اين باب يک بابی است که در لغت عرب جريان دارد پس لذا هم اشکال کردند، لذا مثل آقای خمينی ايشان اشکال قوی میکند که اين مشکل است به خاطر اينکه مثبت است ايشان، ايشان مثبت را مثبت مطلقاً قبول ندارد ولو واسطه خفی باشد فرق بين واسط جلی، آقايون غالباً همان طور که واسطه خفی است اشکال ندارد، مرحوم شيخ محمد حسين، آقای شيخ هادی میگويد اين شاهد است يعنی البته من عين عبارت ايشان در ذهنم نيست ليکن اجمالاً که اينجا اين يک قاعده ديگری است اين استصحاب نيست اين يک قاعده ديگری است هر وقت شما يک به اصطلاح سببی را ايجاد کرديد اگر شک شد در ترتيب آثار آثار را بار بکنيد تا يقين به زوال سبب پيدا کنی، تا يقين به زوال سبب پيدا نکرديد شما، اين هم يکی از معانی است که ايشان به عنوان قاعده مقتضی و مانع، من اسمش را گذاشتم قاعده اصالة بقاء اسباب، آن وقت دوره اول، چون کسی نديده بودم من، کتاب ايشان را نديده بودم و نمیدانستم، من به ذهنم آمده بود همين اشکال که اين اصلاً حديث ناظر به نکته ديگری است ناظر به استصحاب نيست، حالا اين يک بحث، چون به اين مناسبت هم وارد شديم پس اين لاينقض اين حديث سوم اين طور که ايشان ديروز خواندند که مثلاً ايشان گفتند مال استصحاب است انصافاً اين مال استصحاب نيست اين اصلاً ربطی چون دارد و لايخلط احدهما بالآخر اينها که به استصحاب نمیخورد،
س: معنای مرحوم فيض داشت اشاره کردند در عبارات چيز، آن خيلی خوب است و تقريباً به فرمايش شما هم نزديک است
ج: به نظرم عبارتی را از شيخ نقل کردند شيخ انصاری،
س: وافی
ج: بخوانيد بخوانيد
س: دارد که، داريد عبارتش را
س: بخوانيد
س: من چشمهايم يک کمی ضعيف است اگر داريد بخوانيد و الا
س: ذيل همين لاينقض اليقين
ج: و لايخلط احدهما بالآخر صحيحه
س: هر عبارتش را توضيح میدهد و جمع میکند با عقيده شيعه که
ج: حالا کامل عبارتش
س: ما از خود چيز میخوانم
ج: بخوان از فيض بخوان چون ديروز مجملاً از کتاب آقای سيستانی خواندند از تقريرات اجمالاً حالا کاملش را بخوانيد، ديگر حالا که رفتيم روی کلمه يک توضيح حالا اين متن شناسايي بشود و متن عجيبی است انصافاً انصافاً شبههای اينکه اصلاً از امام صادق نشده باشد خيلی قوی است چون در هيچ جای ديگر نيامده و در اين کتابی که عرض کردم حديث اربعه مأه آن هم خيلی قبولش مشکل است اشکالات سندیاش قوی است آن،
س: از يک طرف هم چون در بين اهل سنت اين
ج: نيامده، بعدیها آوردند
س: تعبير
ج: بلی پيدا نکردم اين زمان پيدا نتوانستيم من خودم هم احتمال میدهم از قرن چهارم، پنجم اصلاً راه افتاده باشد،
س: آن باشد پس از شيعه گرفته،
ج: از شيعه گرفتند احتمالاً از شيعه گرفتند آن وقت نقض هم به معنای زوال نه به معنای سست شدن، دقت کرديد چون نقض دوتا معنا میدهد يکی معنای زوال است يکی معنای سست شدن است، مرحوم شيخ به معنای سستی گرفته، نقضت الحبل، اما اگر آن باشد لايزول به معنای زوال گرفتند،
س: اول قطع مرحوم شيخ قطع میگيرد، النقض قطع،
ج: نه نه میگويد
س: نقضت الحبل يعنی قطعت ديگر
ج: نه قطعت نيست نه، به اصطلاح چيز را طناب را باز کردند که
س: نقضت غزلها بعد
ج: نقضت من بعد قوة، انکال است ديگر خوب دارد انکال اين بعد از اين که قوی بود سست شد نقضت الحبل يعنی موهوم شد نه اينکه قطع شد، قطع نيست نه،
س: نخهايش را باز کرد
ج: بلی نخهايش را باز کرد که بعد کندن، جدا کردنش آسان شد بفرماييد عبارت وافی را بخوانيد
س: جلد هشت
ج: از چاپ جديد
س: بلی صفحه 980 در ذيل همين حديثی که از کافی خوانديم فرمودند بيان: لاينقض اليقين بالشک يعنی لايبطل الصلاة ثلاثاً المتيقن فيها بسبب الشک فی الرابعه و ان
ج: اين يک مبنای بوده عدهای از اهل سنت که مجرد اينکه شک کرد باطل بکند، میگويد لاينقض يقين را باز به معنای چه گرفته؟ به معنای همان سه رکعت که متيقن است، يقين را به معنای متيقن گرفته، آن سه رکعتی را که يقيناً درست خوانده باطلش نکند نقض را هم به معنای زوال گرفته، دقت کرديد با اين مقدماتی که عرض میکنيم، توضيح، لاينقض بلی،
س: بلی
ج: خلاف ظاهر است مطالبشان احتمالش قوی است
س: اين يک بخش، و لايدخل الشک فی اليقين يعنی لايعتد، يا لايعتدَ بالرابعه المشکوک فيها بان يضمها الی الثلاث و يتم بها الصلاة من غير تدارک، و لايخلط احدهما بالآخر
ج: ايشان لايدخل را به، يعنی اولی به يک مبنای اهل سنت که گفتند نماز باطل میشود با شک، دومی با يک مبنای اهل سنت گفتند بنا بر اقل بگذار استصحاب بکن، رکعت چهارم را اضافه بکن، ايشان
س: اين کار را هم نکن
ج: اين کار را هم نکن، میخواهد بگويد امام مرادش اين است که اين کار را نکن، خيلی خوب بفرما، خب استصحاب همان است ديگر اصلاً بلی بفرماييد،
س: بلی میگويد و لايخلط احدهما بالآخر عطف تفسيری بالنهی عن الادخال و لکنه ينقض الشک،
ج: اين را هم در ادامه همان گرفته،
س: يعنی فی الرابعه بان لايعتد بها فی اليقين يعنی بالاتيان برکعة
ج: شک را به معنای مشکوک گرفته، رکعت چهارم که مشکوک است، شک را هم به معنای يقين و معنای متيقن گرفته شک را هم به معنای مشکوک گرفته دقت میکنيد اين توضيح عبارات ايشان روشن،
س: و يتم علی اليقين يعنی يبنی علی الثلاث المتيقن فيها
ج: يبنی به همان معنای که من ديشب عرض کردم به آن يقينش بنا بکند يعنی به عبارت اخری، بيارد يک نماز مستحبی اضافه بکند تا اين نماز تکميل بشود بفرماييد
س: بعد هم به اينکه اين وضعيت نماز چيز معلوم نشد که فصل است وصل است چه است؟ معلوم نشد بخوانم عبارت را
ج: بخوانيد ديگر حالا بنا شد
س: بلی و لم يتعرض فی هذا الحديث بذکر فصل رکعتين و بالرکعة المضاف الی الاحتياط و وصلها کما تعرض فی الخبر السابق و الاخبار فی ذلک مختلفه و فی بعضها اجمال کما ستعرف عليها و طريق التوفيق بينها التخيير کما ذکره فی الفقيه و يأتی کلامه فيه و ربما يسمی الفصل بالبناء علی اکثر، و الوصف بالبناء علی الاقل و
31: 21
و احوط لانه مع الفصل اذا ذکر بعد ذلک ما فعل و کانت صلاته مع الاحتياط مشتملة علی زياده و لايحتاج الی اعادة بخلاف ما اذا وصل، و ماسمعت احداً تعرض بهذه الدقيقه
ج: من هم در ذهنم نبود، خيال نمیکردم فيض، معلوم شده فيض هم ملتفت شده مطلب پس اين مطلب از زمان قرن دوازدهم بلی،
س: فی حديث عمارساباطی الآتی اشارة الی ذلک فلاتکونن من الغافلين
ج: پس معلوم میشود ايشان هم ملتفت شده من خيال میکردم به ذهن خودم شبهه رسيده، پس اول الفضل لمن سبق به اصطلاح، بلی معلوم میشود اول به ذهن ايشان رسيده اما انصافاً هم بالاخره ايشان فقط آن نکتهای را که ما اضافه کرديم يبنی علی اليقين در کلمات سنی آمده، آيا مراد زراره اين است که آن يبنی علی اليقين را تفسير بکند چرا عين عبارت اهل سنت را آورده آنی که بحث ما بود سر کلمه متن بود، بحثهای متن ايشان اگر اين يبنی علی اليقين نبود خب احتمال میداديم بنای بر اکثر آنهايي اصحاب فهميدند چون اين هم يک نکتهای است انشاءالله تعالی اين يک مقدار مشروحتر، گاهی اوقات روايت يک اجمالی دارد اصحاب يک جور خاصی میفهمند، متن يک جور است فهم اصحاب در فتوی عوض میشود اين را اصطلاحاً فيمابعد زمان مثلاً شايد مثلاً قبلش از زمان وحيد و اينها تعبير میکنند به جبر ضعف دلالت چون متعرض قبلیشان اين بود که جبر ضعف سند، جبر ضعف سند منجبر ضعف سند، ضعف سند منجبر بشود به عمل اصحاب، بحث ديگر اگر دلالت ضعيف بود آنهم منجبر میشود به عمل اصحاب يا نه؟ حالا غير از ضعف سند،
س: فهم اصحاب
ج: خود فهم اصحاب و فتوای اصحاب، میتواند دليل ضعيف را تقويت بکند، دلالت روايت تمام نيست اين هم به نظر ما بد نيست يک بحثی راجع بهش بکنيم که فوائدی دارد خيلی لطيفی دارد، مجبوريم يک روز دو روز هم راجع به اين مطلب که آيا چرا اصلاً اولاً ما تحليل میکنيم که اين از کجا پيدا شد ريشههايش کجا بود؟ و چرا اين را ما قبول بکنيم يا قبول نکنيم؟ پس اين راجع به اين روايت، عرض کردم ايشان فرمودند دقيقهای است که کسی ملتفت نشده، اين عبارتی که شما ديروز خوانديد نديدم آقای سيستانی در بحث يادم میآيد که عبارت اهل سنت را خواندش، در تقريرات ننوشته اين،
س: اين نکتهای که شما فرموديد اين در عبارتهای سنی هست، الآن با فرمايشات امشب من معلوم شد که سنیها بعدها آوردند
ج: احتمالاً،
س: نمیشود گفت که زراره ناظر
ج: اول،
س: ايشان اول آورده، يعنی اهل سنت اگر هم گرفتند آن از
ج: الآن در اختيار ما نيست احتمالاً اهل سنت در کوفه چون کوفه طبيعت فقهش فقه قياسی بود يعنی از نص خارج میشدند و يک حالتی روشن فکری خاصی دارند،
س: معروف بود عراق اين طوری بود ديگر
ج: نه ديگر کوفه مخصوصاً
س: مدينه
ج: کوفه مخصوصاً چون به اصطلاح ايرانی بيشتر بودند يک تفکر آزاد داشتند به اصطلاح اصلاً نحوه فکرشان، يعنی ممکن است اهل کوفه اين يبنی علی اليقين ازش لاتنقض اليقين بالشک را در آوردند يا اليقين لايزال بالشک ليکن فعلاً من شاهدی پيدا نکردم، آن اولين مطلبی هم که نسبت داده میشود به اميرالمؤمنين است، در حديث اربعه مأه اين طور است علّم اميرالمؤمنين اصحابه فی مجلس واحد اربعة مأة باب من ابواب العلم اين ظاهراً به کوفه میخورد، مال ايام مدينه نيست اين ظاهراً مال ايام کوفه است، حديث اربعه مأة اصلاً چرا بهش میگويند اربعه مأة به اين جهت، اين حديث الآن خيلی بحثهای مفصلی دارد که چون الآن محل کلام ما نيست مثلاً کلمه صدوق رضوان الله تعالی عليه ايشان در خصال اين را آورده، و قبل از ايشان هم مرحوم تحف العقول ظاهراً حالا مرحوم در کتاب تحف العقول آورده جای ديگر هم ما نداريم اما خيلی پراکنده داريم، در کافی هست در نهج البلاغه هست حتی در کتب اهل سنت، دستور چه است؟ معالی الحکم چه است؟
س: معالم الحکم
ج: معالم الحکم هست خيلی هست يعنی در کتب اهل سنت در فرض کنيد در رواياتی که ابن الحديد از اميرالمؤمنين اين، يعنی اين حديث کاملاً توزيع شده در محاسن هست در کافی هست خيلی توزيع، در فقيه هست خيلی توزيع شده اين حديث تصادفاً حالا من الشئ بشئ يذکر، میگويند که حديث کساء معروف است که سند ندارد يک سندی در اين کتاب آقای ابطحی مال حضرت زهراء چاپ دومش نه چاپ اول، در آنجا از يک نسخهای از عوالم اصلاً فتوکپی کرده آن نسخه را، نسخه خطی است در حاشيهاش حديث کساء را با سند دارد، ايشان هم نوشته که آقای مرعشی خيلی آرزو میکرد اين نسخه را ببينند و نديدند ايشان برای اولين بار آن نسخه را فتوکپی کرده پخش کرده يک فاطمه زهراء ابتداءً نوشته آن مختصر است متن عوالم است يک فاطمه زهراء چاپ دوم، ويرايش دوم است که خيلی هم مستدرکات در حاشيه دارد شايد دو برابر اولی است يا شايد دو برابر من جمله اين حديث کساء را آنجا اين حديث کساء با همين اربعه مأه سندش يکی است حالا آن را میخواستيم بگوييم، حديث کساء اگر آن سند،
س: عوالم نقل کرده
ج: اينی که، نه عوالم نيست کس ديگری نوشته،
س: بلی
ج: در حاشيه نسخه عوالم، خود عوالم نقل نکرده دقت میفرماييد در حاشيه نسخه ايشان آمده دور تا دور حاشيه با سند هم آمده، با سند آمده، سندش بعينه سند حديث اربعه مأه است دقت، حالا مرحوم صدوق نوشته علّم اميرالمؤمنين اصحابه اربعه مأة باب من ابواب العلم، چون میدانيد حديث اربعه مأه را گفتيم اين آقاي خداميان حفظه الله ايشان يک تخريج کرده، با شماره که گذاشته 375 تاست يا 377 به چهار صد نمیرسد حالا چطور صدوق خودش چهار صد را نوشته،
س: روند بوده چهار صد
ج: خودش لفظ چهار صد را آورده، اما عبارت، البته ايشان چه کار کرده؟ ايشان ورداشته باز کلمات ديگری که روايت ديگری که با همين سند بوده، بالاخره چهارتايش کرده نوشته با اضافات چهار صدتايش کرده، اما در خود عبارت صدوق چهار صد نيست يعنی عدد چهار صد آمده اول حديث و لذا هم معروف شده به حديث اربعه مأه در عبارت تحف العقول ندارد اين عبارت در تحف العقول ندارد علّم اميرالمؤمنين اصحابه اربعه مأة باب من ابواب العلم، اين آنجا نيست اما در نسخه خصال هست که حالا تفصيلش در محل خودش چون اين نسخه شناسی يکی از کارهای متن است اگر روش کار بشود به خاطر اين جهت است آن وقت اين را دقت بفرماييد که به اصطلاح مرحوم صدوق اين طور دارد: فان اليقين لايدفع بالشک، دفع با همان زوال بهتر میخورد احتمال بسيار بسيار قوی است که اين مطلب را ابتداءً اهل کوفه از اميرالمؤمنين شنيده باشند و با آن حالات خاصی که در کوفه بود اين يواش يواش به عنوان يک اصل جا افتاده، اما فعلاً من در مصادر موجود اهل سنت اين تعبير را نديدم در مصادرشان متأخر زياد است هشتم، هفتم اينها زياد آمده اما خيلی برگرديم دوم يا سوم،
س:
46: 28
ج: لاينقض و لايدفع و لايزول و لايزال هيچ کدامش را نديدم در عبارات اهل سنت و اهل سنت از اين مطلب يکی قاعده استصحاب است قواعد ديگر هم استخراج کردند، اصحاب ما فقط قاعده استصحاب، دقت کرديد اصحاب ما با اينکه همان تعبير است لاينقض اليقين بالشک و انصافاً اينکه اين روايت سوم که نمیخورد، حالا چون ديگر بحث ما به اينجا کشيد روايت اول را هم بياوريد میخواهيد از همين کتاب آقای سيستانی که گفتيد حديث اول را ايشان بياورند، چون احتمالاً احتمالاً به احتمال قوی اين شبهه بوده در ذهن آقايون قمیها مثل مرحوم ابن الوليد و صدوق که اين حديث مدرج است اصلاً اين کلام معلوم نيست مال امام باشد اين قسمت کلام که خوانديم ديروز، ديشب ديگر توضيحاتش را عرض کرديم حالا حديث اول را هم بياوريد، حديث اول ديگر حالا بناست يک کمی خارج شديم حالا اين هم يک توضيحاتی هم راجع به حديث اول، اولاً حديث اول روشن شد، يک مشکلی آقايون اصولی متأخره بهش برخوردند مثبت است اين اصلاً با استصحاب نمیسازد چون استصحاب بايد مؤدای اصل مطابق باشد با موضوع لسان دليل، اين قاعده کلی، مؤدای اصل مطابق باشد مثلاً سابقاً طهارت بود، حالا هم استصحاب طهارت آن وقت لاصلاة الا بطهور، قاعدهاش اين طور است ديگر مؤدای اصل بايد مطابق، اگر مطابق نبود لوازم بود میگويند مثبت، اصطلاح مثبت يعنی اين ديگر، چيزی خاصی نيست، آن وقت،
س: قائل به مثبت میشود،
ج: آه؟
س: قائل نمیشود به اثبات،
ج: خب قبول نکردند تعبد گرفتند،
س: مرحوم ميرزا که قبول کردند،
ج: بلی نه اينها مثل مرحوم شيخ و اينها قبول کردند در واسطه خفی،
س: نه ميرزا مطلق قبول میکند،
ج: نه مثبت را قبول نمیکند
س: ميرزای قمی بلی
ج: ميرزای قمی، نه آنهايي که اصل اماره میدانند قبول میکنند،
س: طرح نکرد، نه با اين حال استصحاب را اصل میداند و مثبتاتش را
ج: نه نه ايشان در ذهنم نيست که اصل بداند، آقای خويي استصحاب را اماره میداند اما امارهای که جنبه کاشفيت ندارد و لذا مثبتاتش را حجت نمیداند از اين راه وارد میشود اهل سنت عادتاً استصحاب را اماره میدانند، اماره بودن هم مبتنی بر اين است که اصحاب نتيجه يک آماری است يعنی ما ديديم حوادثی که اتفاق افتاده بعد شک کرديم هشتاد، هشتاد و پنج درصد نود درصدش باقی بودند پس اگر شک کرديم، الظن
8: 31
شئ بالاعم، ظن پيدا میشود از راه ظن وارد شدند نکته آماری، اما اين آقايون که اصل عملی میگيرند از راه ظن نيست از راه تعبد است شارع گفته، و لذا اگر شما لانک کنت علی يقين من وضوئک را شايد حالا ميرزای قمی اگر چون میگويد اينجا گفته يقين بوضوء يقين را به عنوان لحاظ واقع ديده اگر به لحاظ واقع ديد مثبتاتش حجت میشود اگر تعبد صرف، و لذا يک نکته اساسی باز در اينجا اين است، در اين مطلب استصحاب اين است که اصولاً ما در باب حالا اين بحث متنش تأثيرگذار است اما اين مضمون میشود با مضمون و دلالت اينها ما اگر يک مطلبی را گفتيم آن دليلی را که اقامه میکنيم حالا روايت يا نه؟ بايد ببينيم بين اين دوتا تطابق باشد، فرض کنيم مثلاً از قرن دوم عرض کردم يواش يواش شروع شد مناقشه در اسانيد و اين سندش ضعيف است و اين ثقه نيست از حدود سالهای صد و چهل، صد و پنجاه اين مناقشات، اين مناقشات که شروع شد، سالهای صد مثلاً هفتاد، يکی سالهای صد و هفتاد، صد و هشتاد رسيدند ببينيد بيست، سی سال بعد آمدند گفتند آقا اين مناقشات را در خبر به اصطلاح ضعيف، در باب مستحبات نمیکنيم که اسمش شد تسامح در ادله سنن، آن عبارتشان، عبارتی سهتا عبارت دارند، يکش هم چيز است عبدالله ابن مبارک خراسانی است، سهتا عبارت است اذا جاء الحديث فی الفرائض شدّدنا و اذا جاء فی الفضائل تساهلنا خوب دقت کنيد متن اين است، خب فضائل يعنی فضائل اعمال نه فضائل اشخاص، يعنی فلان عمل مستحب است، فضائل اعمال اصطلاحاً فضائل اعمال هم يعنی ما میگوييم مستحب، خب اين عبارت مطابق است با همان قاعده تسامح در ادله سنن، اذا جاء الحديث فی الفرائض، کارهای که واجب است شددنا و اذا جاء الحديث فی الفضائل اين عبارت را دارند، در همين چيز هم دارد کفايه خطيب بغداد دارد، ديگرانشان هم دارند البته بعدها اهل سنت در اين مطلب هم مناقشه کردند، تدريب الراوی اگر باشد ايشان و قال شيخ الاسلام بعد چهارتا شرح دارد فلان شروع کردند مناقشات که حالا من واردی، ببينيد نکتهای که من میخواهيم بگويم اين است اين عبارت با قاعده تسامح در ادله سنن میخورد اين متن با اين معنی میخورد آن وقت اصحاب ما بعدها که اين مطلب را قبول کردند اجمالاً حالا اين هم کی قبول شد؟ بحثهايش باشد چون بعضی گفتند صدوق و اينها هم اين مبنی را قبول کردند چون صدوق اين حديث را آورده نه اين تساهلنا، ببينيد آن حديث که هست بين اصحاب من بلغه عن النبی، شئ من الثواب علی عمله، فعمل ذلک ارتماس ذلک الثواب کان له ذلک و ان کان سلم يقوله، و ان لم الامر کما، اين ذيل حديث پيش ما دو جور ذيل دارد يک جور ندارد و اين لم يکن الامر کما بلغ، و ان کان رسول الله لم يقوله ببينيد بحث سر اين است اين تعبير بلغ عن رسول الله ثواب، آن ثواب بهش داده میشود اين معنايش تسامح در ادله سنن است لذا خوب دقت کنيد يکی از مطالبی که در باب به اصطلاح روايات به شدت محل کلام است اگر بخواهيم يک قاعدهای يا يک اصلی را اثبات بکنيم اولاً معناي آن اصل و قاعده بايد روشن بشود که چه است؟ بعد آن دليل با آن قاعده میخورد يا نه؟ آن متن با آن میخورد يا نمیخورد؟ اهل سنت متنشان با تسامح در ادله سنن میخورد و اذا جاء فی الفضائل تساهلنا، خيلی واضح است ديگر
س: سريح در تساهل است،
ج: تساهل است ديگر، بحث سر اينکه اين مثلاً آقای خويي میگويد اين مال انقياد است اين ربطی به استحباب ندارد، دقت کرديد اين نکته فنی، اين نکتهای که عرض کردم میخواهم بعد هم متعرض بشوم آيا به، البته اين قاعده من بلغه عن النبی شئ من الثواب، اين را هم شيخ طوسی نقل نکرده و لذا اوائل اصولاً بين اصحاب مشهور نبوده اين روايت، در کافی نقل میکند قبل از کافی محاسن نقل میکند بعد از کافی هم صدوق نقل میکند در ثواب الاعمال مرحوم صدوق در ثواب الاعمال نقل میکند حالا اين هم نقلهايشان بررسی نقلهايشان هم يک بحثهايي خاصی دارد که مطالبی به ذهن ما رسيده که آقايون نگفته، حالا آن کارهايش به جای خودش، ببينيد يک مطلب خيلی مهم شما استصحاب را اگر اماره گرفتيد بايد تعبيرتان به تعبير اماره بخورد اگر اصل عملی گرفتيد بايد تعبيرتان به آن بخورد يعنی نکته اساسی اين است، آنچه که در باب استصحاب الآن هست، اگر ما بخواهيم يک اصل عملی بگيريم در حقيقت نکته اصلی اصلی در باب استصحاب توسعة اليقين بقاءً يعنی به عبارت اخری يقين به حدوث را شما در مرحله بقاء توسعه میدهي اين تعبد میشود تعبد يعنی اين، توسعه اليقين بقاءً اما اگر شما از قاعده فلسفی وارد شديد که ما علت محدثه میخواهيم علت مبقيه نمیخواهيم اين ديگر ربطی به استصحاب ندارد، دقت فرموديد چون بعضیها هم از اين راه وارد شدند، اگر شما از نکته آماری وارد شديد که ما هشتاد، هشتاد و پنج درصد ديديم چيزی که سابقاً بوده ادامه دارد اين هم ربطی به استصحاب ندارد، آن وقت اين نکته خوب نمیدانم چون حالا بحث متن هم هست اين نکته اگر معنايش اين شد که مفاد استصحاب بنا بر تعبد که آقايون متأخر ما قبول کردند از بعد از وحيد بنابر تعبد اين باشد که اين يقين شما به حدوث هنوز به حکم شارع بقاءً هست يا به حکم عقلاء فرق نمیکند اين يقين را هنوز به اصطلاح باقی میبيند نه اينکه وجداناً و تکويناً آن مباحث ديگر میشود نه تعبداً میگويد آن يقين را حفظ بکن، آن يقين به حدوث در مرحله بقاء هم باقی است ليکن تعبداً اين میشود استصحاب آن وقت اين مشکلش کجاست؟ اين چنين معنايي اصلاً معنا دارد که بهش امر و نهی تعلق بگيرد، لاتنقض اليقين بالشک يعنی چه؟ آن نهی بهش تعلق گرفته، چون يا لاتنقض اليقين بالشک است که نهی بخوانيم يا لاتنقض اليقينَ بالشک است چون عبارت روشن نيست که نهی است يا نفی است؟ به هر حال بايد فعل اختياری باشد،
س: اگر نقض شد ديگر معنا ندارد
ج: دقت کرديد لذا با آن معنايي که مرحوم آقای حاج شيخ، من نديدم آقای شيخ هادی اين نکته را ذکر کرده يا نه؟ لذا اين با استصحاب نمیسازد اصلاً تعبير نمیسازد لذا ديدم آقای سيستانی متنبه شدند میگويند اين کنايه است مثل زيد کثيرالرماد است لاتنقض يعنی يقينت باقی است کنايه، خب معنايي کنايي هم دليل میخواهد،
س: نه يقين وصفی، حکمی را منظورش است
ج: خيلی خوب باقی است اين نه به معنايي، اين ديگر فعل اختياری من نيست که لاتنقض بهش نمیگويند، اين بايد مثل زيد کثيرالرماد بگوييم کنايه است از اينکه جواد است يا کنايه است از اينکه خيلی بخيل است حتی خاکسترش را هم نگه میداشته، حالا کثيرالرماد ممکن است از بس پخت و پز دارد رمادش خاکسترش زياد است، ممکن است آدم خسيس و بخيلی است خاکستر را هم نگه میدارد دو احتمال هست، اين کثيرالرماد اين زيد کثيرالرماد اين يک معنايي کنايي است آن وقت بنابراين شما بايد بگوييد لاتنقض يک معنايي کنايي شده و لذا مرحوم آقای حاج شيخ هادی من چون نديدم نسبت نمیدهم میخواهم بگويم اين مناسب است اگر ايشان اين راه رفته، اين مشکل پيش میآيد ايشان میگويد بايد يک،
س: معناي کنايی در جايي است که معنايي حقيقی را بشود اراده کرد، اينجا اصلاً معنايي حقيقی امکان ندارد اراده بشود و لذا مجاز است اينکه،
ج: مجاز نه، کنايه را در مقابل تصريح میگيرند نه در مقابل مجاز، حقيقت در مقابل مجاز است اينجا معناي حقيقی و مجازی مراد ما نيست آن کلمه کثير به معنای کثيرالرماد هم به معناي خاکستر ببينيد در معناي مجازی اراده نشده اصطلاحاً کنايه را در جايي میگويند که يک کلام گفته میشود مرادش چيز ديگری است نه اينکه لفظ کثير گفته مراد اکثر باشد مثلاً همهاش نباشد، معناي مجاز و حقيقت نيست کنايی در مقابل صريح يا تصريح است حقيقت در مقابلش مجاز است اينکه من نگفتم حقيقی و مجازی، گفتم کنايي و صريح
س: اين اصطلاح است خب معنايش میگويند
ج: نه، ببينيد تنزيل ادبی است کلاً میتوانم حالا هردو را به معناي تنزيل ادبی به معناي اعتبارات ادبيه مثلاً که مرحوم آقای حاج شيخ محمدحسين هم دارد، چيز اعتباری، ادراکات اعتباری ممکن است هردو را ما، يک معناي جامعی را فرض بکنيم اشکال ندارد مشکل ندارد اما من کنايي که گفتم يعنی وقتی میگويد لاتنقض نه اينکه تو نقض نکن، من میگويم باقی است يعنی اين کنايه میشود ديگر دقت کنيد،
س: طبيعتاً اثرش است که ديگر چون وصف که تعبدی نيست
ج: خب احسن و الا خلاف امر است میگويد لاتنقض نکن، نکن
س: چون سهو کرده بهش میگويد نکن،
ج: اما اگر فرض کنيم معنايي که حاج شيخ هادی گفت شما وضوء گرفتيد نقض نکن وضوء را، اينجا آن معنی دارد ببينيد،
س: چون وضوء که بوده
ج: وضوء را نقض نکن، روشن شد اين نکته را من ديدم آقای سيستانی يک وقتی میگفتند در درسها حالا نمیدانم آخرش ملتزم آن وقت اين،
س: میشود مثل آقای
ج: نه ديگر تقريرات را نوشته،
س: آقای نائينی اينها شاگردهای حاجی شيخ هادی
ج: حاج شيخ هادی، دقت کنيد نمیدانم دقت کرديد، من میگويم چون استصحاب ايشان، من استصحاب را از آن نسخه به اصطلاح سنگياش يک
42: 40
ورداشتم چون چاپ نشده، اخيراً ديگر عطبه چاپ کرده، دارم استصحاب نشد نگاه بکنم، ايشان اعتقادش اين است که اصلاً اين روايت ناظر به قاعده مقتضی و مانع است نه ناظر، آن نکته را دقت کرديد شما هميشه اين خيلی نکته بود يک قاعدهای را که میخواهيد اثبات بکنيد دليلش را هم نگاه بکنيد آن مقدار از دليل در بيايد، دقت میکنيد، مثلاً قاعده تسامح در ادله سنن از من بلغ در نمیآيد از آن عبارت در میآيد،
س: کلاً قواعد اصطيادی اين طوری اند،
ج: اصطياد نه، اصطياد نه، استظهار، اصطياد نه اصطياد اصلاً من در آوردی است ديگر خودش جمع میکند اصطياد،
س: از لسان دليل در میآيد
ج: میدانم بايد از مجموع در بياورد، آن وقت بايد مقايسه بکند، ببينيد در اينجا، عبارت آقای سيستانی آوردی راجع به حديث اول سندش،
س: حديث اولی
ج: لاتنقض اليقين بالشک، دقت کرديد چه میخواهم بگويم اين يک مشکل و لذا آقای سيستانی يادم میآيد میگفت اين کنايی است خب اصل اشکال اينکه کنايی خلاف ظاهر است که، من نديدم آقای حاج شيخ هادی به اين وجه استدلال کرده باشد ليکن اين مناسب، دقت کرديد چون تعبير يک تعبيری است که فعل اختياری من است اين با آن مرادی که از حديث میخواهد نمیسازد، مراد ايشان چه است؟ مراد اينکه يقين باقی است، يقين باقی را گفت نقض نکن، يعنی مراد جدی اين است که يقين باقی است خب اين میشود کنايي، اما اگر آن معنايي که آقای شيخ هادی گفت اين درست در میآيد چرا؟ چون میگويد شما يقين به وضوء داشتيد،
س: خب هنوز هم دارد،
ج: داشته باش، هنوز هم داشته باش
س: آيا تعبيرش اين است که لاتنقض الوضوء بالشک
ج: بلی گفت فانک کنت علی يقين من وضوئک،
س: دارد بالشک را
ج: بلی
س: اگر بالشک را دارد بازهم آنجا هم همين است نمیشود، چون نقض وضوء به شک معنی ندارد
ج: نه لاتنقض اليقين بالشک، فانک کنت علی يقين من وضوئک،
س: بلی
ج: اخباریها میگويند چون گفته يقين من وضوئک در موضوعات میآيد در شبهات حکميه نمیآيد و اينجا ما اضافه کرديم که اينجا احتمالاً امام دارد آن روايتی که از پيغمبر که الآن خواند و الاصل، امام دارد آن روايت را تطبيق میکند همچنانکه پيغمبر در نماز فرمودند اعتناء نکن ما خارج نماز هم همان را میگويم يعنی به عبارت اخری فانک تعليل تعبدی باشد،
س: بلی
ج: يعنی تعليلی به سنه، خب اينها خيلی ظرافتهای فراوانی است که در مجموعه متن و دلالت و اين نکات مراعات، پس بنابراين اشکال اين روايت اين است غير از حالا اشکال مثبت بودن، غير از اشکال، اين معنايي که شما از استصحاب میخواهيد، اگر مرادتان اين است که با آمار مراجعه میکنی، شما نگاه بکن اکثريت هنوز باقی، اين بحث ديگری است شما میخواهی اصل عملی درست کنی، اصل عملی با فعل اختياری نمیسازد اصل عملی اين است که يقينت باقی است، چه جوری گفته يقينت باقی است؟ نقض نکن، نقض نکن يعنی چه؟ بايد يک چيزی باشد که قابل نقض باشد، ايشان میخواهد مرحوم نائينی اين را بگويد، نقض نکن، مرحوم آقای حاج شيخ هادی يعنی به عبارت معروف علمای ما، ديدم آقای سيستانی هم گفته بود حالا نمیدانم ايشان چاپ کرده يا نه؟ ببينيد نقض نکن يعنی باقی است میشود کنايي، مثل کثيرالرماد يعنی جواد، اما اگر آمديم گفتيم اين قاعده مقتضی و مانع به اين تصوير است اينجا نقض نکن واضح است حالت اختياری دارد يعنی شما يک وضوء گرفتيد شک کردي، از آن وضوء رفع يد نکن آثار را بار کن اينجا فعل اختياری معنی دارد، دقت کرديد میخواهم نکات،
س: بلی بلی منتهی فی النفس شئ،
ج: بفرماييد نه اشکال، اين من خيلی خلاصهای بحثهای است که اينها گاهی در حوزههای ما طول میکشد میدانيد که ديگر، حالا داريم در ظرف ده پانزده دقيقه اينها را جمع و جورش میکنيم خيلی،
س: در واقع هرکدام يکی کدی هست راجع به
ج: احسنتم دقت فرموديد، اين البته عرض کردم اين بحثش در سر متن نيست، تأثير متن در دلالت است اين هست، مثلاً فان اليقين لاينقض بالشک آنجا باز بهتر است اليقين لايزول بالشک باز بهتر از لاتنقض اليقين، لاتزيل اليقين، چون آنجا فعل، اينجا
س: فرقی ندارد حتی اليقين لايزول بالشک در امور اختياری معنی ندارد لايزول
ج: خب يعنی تعبد میشود،
س: چون قطعاً يقين با شک زايل میشود در حالت وصفی
ج: خب تعبد دارد میکند ديگر، و لذا بايد تعبد بگوييم تعبد،
س: در هر حال میخواهم بگويم
ج: نه لاتنقضاش دستور است امر است
س: آن معلوم است پس اشاره به حکم آثار است
ج: خب میگويم میشود کنايه ديگر،
س: بلی ديگر
ج: اينها میخواهد، چون اصل اين است که عدم کنايه باشد آن وقت اگر حملش بکنيم به ظاهرش،
س: حقيقت بشود
ج: چرا، حقيقت
س: امکان ندارد حاجی آقا يقين اصلاً امکان ندارد با شک زايل میشود اين امر تکوينی است
ج: نه میگويد شما آثار وضوء را با شک بر ندارد، هنوز آثارش را بار کن، نماز بخوان،
س: خب آثار، باز سر خود شد ديگر يعنی ناظر به آثارش شد
ج: میدانم ناظر به آثار شد به فعل اختياری ما نمیگويد يقين باقی است نمیخواهد بگويد يقين باقی است شما اگر استصحاب را اين گرفتيد، توسعه اليقين بقاءً اگر اين گرفتيد اين در نمیآيد اين عبارت، حالا عبارت آقای سيستانی راجع به، اولاً سند حديث ببينيم چه دارند؟ يک بحثی ايشان دارند که مشهور اصحاب گفتند صحيح است حالا آن نمیخواهد بلی ايشان میگويد نه، مرحوم شيخ در تهذيب منفرداً اين را نقل کرده و از طريق استادش مفيد است، در سندش پسر ابن الوليد است، آن وقت جواب میدهند که نه، ظاهراً از کتاب حسين ابن سعيد است و صاحب وسائل هم همين طور الی آخره، اين بحث حالا باشد بحث سندش باشد بعدش؟
س: اشکال دومی ه در سند دارند، اشکال دومی که در سند دارند اينکه اين روايت مضمره است
ج: مضمره است اين را
س: اشکال گرفتند که اين را هم باز جواب میدهند
ج: اين روايت مضمره چون در تهذيب آمده سئلته عن حريز عن زراره قال سئلته در اينجا اشکال کردند که اين شايد اصلاً و من احتمالی که خود، حالا ايشان جواب ايشان را بخوانيد تا من عرض کنم،
س: ايشان يک رفت و برگشتی میکند که،
س: در کدام کتاب است؟
ج: همين تقريرات استصحابشان
س: تقريرارت استصحاب جلد يک صفحه بيست،
س: آقای مهری،
ج: بلی، و جوابی که هست عمدهاش اين است مرحومی
س: آقای مهری که شاگرد بود، کدام؟
ج: همين آقايي که در کويت است، آقا حاج شيخ مرتضی رفيقمان
س: حاج شيخ مرتضی
ج: بلی
س: در ايران بود از اين جا رفت کويت،
ج: بلی ايران بود رفت کويت، علی ای حال
س: اشکال ديگر ان قلت قلت میکند که جواب میدهند که قادر میشود زراره اين را از غير امام نقل میکند ايشان اتفاقاً بر عکس آدم مثل زراره با خيلیها مناقشه میکرده و اينها
ج: اين مضمرات بود، جواب کلی که در مضمرات است،
س: جوابی که در اينجا میدهند میگويند آن ضمير سئلته بلا مرجع میشود و زراره اين چيز بکند، اين تدليس را انجام بدهد
ج: نه،
س: اگر میخواست از غير
ج: اصلاً اين متعارف بوده و عن زراره عن جعفر قال سئلته حالا اينجا حريز عن زراره قال سئلته يعنی سئلت زراره چه مشکل دارد اين که اصلاً خيلی عجيب است،
س:
39: 47
من الآن میگويم،
ج: نه اينکه اشکال يعنی مشکل اين است که اين کلام يک کلامی است بين حريز و زراره، چرا مثلاً مشايخ قم مثل کلينی نمیآيند حديث را نقل بکنند، البته اين حديث الآن در کتب ما به اسم عن ابی جعفر است زراره عن جعفر قال سئلت اين از زمان بحرالعلوم شده بحرالعلوم اين جور نقل کرده میگويد در تهذيب نيست اسم ابی جعفر چون ايشان آن شب اشاره کردند که مصادر نيامده در عين حال اين نکته را آن وقت اگر اين باشد اين اصلاً سؤال و جواب بين حريز و زراره است و مشايخ قم نظرشان اين بوده که اين سؤال و جواب بين ايشان است اصلاً از ابی جعفر نيست پس ايشان
س: قلت له نه سئلت عنه
ج: خب فرق نمیکند قلت له، دقت کرديد چه است اشکال چه است؟
س: نکته دوم اين است که
ج: ايشان سعی میکند يک جواب هم کلی در مضمرات است که کتاب کافی و اينها يا کتاب تهذيب سعیشان
س: نمیشود که اينجا گفتگو بين حريز و زراره باشد
ج: چه اشکال دارد
س: چون اين قال قلت له، يعنی قلت للزراره جواب اين است فقال يا زراره، نمیشود که زراره جواب داده باشد اين جوری، جواب زراره باشد ابتدای حديث،
ج: اگر يا زراره دارد نمیشود اما ندارد قلت له دارد،
س: بلی اما بعدش يا زراره لذا آقای سيستانی میفرمايند که اين در اينکه گفتگو با زراره است که مشخص است، زراره هم از يکی از يک نفر پرسيده هم مشخص است اما اگر میخواسته يک نفر غير از امام باشد میگفت
ج: خب ديگر اگر اين شبهه بود نه سئلت رجلاً
س: نه میخواسته
ج: نه اگر شبهه بود میشود گفت اين طور گفت که شايد در نسخه مشهور قم يا زراره نبوده درش اصلاً،
س: و اين يا زراره که قطعی است
ج: الآن مصدر يکی است فقط تهذيب است ديگر منفرد است تهذيب چون تهذيب منفرد است الآن ما نمیتوانيم مقايسه با نسخه ديگر بکنيم چون نسخه ديگر نداريم الآن ازش،
س: چه منافاتی دارد با چه؟
ج: يعنی کلام بين حريز و زراره باشد
س: يعنی معصوم میفرمايد که
س: يعنی يک آدم ديگری است به غير از زراره، ايشان میگويند آن آدم ديگر هم اگر کسی غير از امام بود
ج: نه بايد سؤال بين زراره و کس ديگر نباشد نه،
س: هم ايشان که زراره و اين شخص غير از امام اگر باشد تدليس میشود
ج: نه تدليس نمیشود چون زراره شاگرد حکم است يک احتمال البته اين خب خيلی بعيد است، که حريز يک کلامی بين حکم ابن عتيبه و بين زراره بشود در کتاب صلاتش بياورد خيلی بعيد است الآن مشکل اين حديث چون منفرد است جای ديگر کلاً نيامده و اسم امام در اول ذکر نشده حالا فرض کن در وسطش آمده يا زراره، نسخهای الآن روشن ازش نداريم آن نسخهای معروفی که در قم بوده نسخه ابراهيم ابن هاشم است در آن نسخه نقل نکردند، مشکل کار اين است، اين نسخهای که شخص نقل میکند منفرداً از کتاب حسين ابن سعيد نقل میکند، که اين هم جزو مصنفات است دقت فرموديد مشکلی که درست میکند، يعنی به ذهن انسان میآيد که اين حديث يک مشکلی داشته که بزرگان قم کلاً نقل نکردند نبايد همچون صاف صاف باشد حالا اين هم يک معنی، چندتا معنی هم که عرض کرديم يک مطلب ديگری که من چون يکی دو سال اخير تصادفی در کتاب بدايه ابن الرشد ديدم چون در اينجا مسأله خواب است میگويد چرت زده فلان، و نشد هم من تحقيق بکنم در غير بدايه ابن رشد داريم يا نداريم؟ الآن نشد يعنی چون من اهل سنت را غالباً ديدم يادم نمیآيد اين را جای ديگر ديده باشم ابن رشد در مسأله خواب میگويد که علماء فقهاء دو مبنی دارند دو مذهب دارند يکی مذهب يقين، يکی مذهب شک، ابن الرشد اين جور نقل میکند میگويد من در کتب اهل سنت،
س: کدام کتاب بوده
ج: بدايه المجتهد،
س: بدايه
ج: میخواهيد بياوريد مذهب شک و مذهب اليقين، در بدايه المجتهد ابن رشد میگويم چون اين دوتا را ما استصحاب را گفته بودم نديده بودم اخيراً پيدا کردم اين نکته را اينجا الآن عرض بکنم، چون گفته نشده و هيچ کدام از آقايون هم متعرض نشدند آن،
س: مسأله اختلاف علماء فی النوم علی ثلاثة مذاهب، مسأله ثانيه در نواقض وضوء، میگويد که اختلف العلماء صفحه 32 حالا اين چاپی که من دارم جلد يک، اختلف العلماء فی النوع علی ثلاثة مذاهب، الاول فقوم رأوا انه حدث فاوجبوا من قليله و کثيره الوضوء
ج: اينکه به منسوب ما، معروف به ما است
س: و قوم رأوا انه ليس بحدث فلم يوجب منه الوضوء الا اذا تيقن
ج: اين مسلک يقين است يعنی اگر خوابيد هنوز وضوئش باقی است تا يقين پيدا بکند در حال نوم مثلاً حدثی ازش صادر شد روشن شد،
س: بلی
ج: اين سؤال زراره هم اينجا از چرت است، اين به اين مسلک يقين خيلی میخورد مسلک بعدی اگر شک هم کرد خوابيد شک کرد وضوئش باطل است دوتا مسلک اصلی روشن شد
س: افراط و تفريط و متوسط
ج: متوسط، يک مسلک، نه اين دوتا مسلک اصلاً نوم را مبطل نمیدانند، آيا قمیها اين روايت را به اين معنی گرفته بودند لذا نقل نکردند، اين چون تا حالا گفته نشده يک چيزی بگوييم که تا حالا گفته نشده سر اينکه قمیها دقت کرديد، گفت لانک کنت علی يقين من وضوء آن کلمه يقين و لاتنقض اليقين بالشک اين با همين مذهب شک که ايشان میگويد میگويم تا حالا نديدم احدی اصلاً، چون من آن را اصلاً نديده بودم اولين بار در اين کتاب ابن حزم ديدم يک مسلک اين است که اصلاً نوم خودش حدث است که اين مسلک اصحاب ماست فعلاً هم مسلک اين است، يک مسلک اين است که خودش حدث نيست اگر خوابيد يقين پيدا کرد حدث ازش صادر شده آن وقت وضوئش باطل است يقين نداشت درست است با شک وضوئش درست است، مسلک دوم نه اگر خوابيد شک کرد وضوئش رفته آن وقت وضوئش باطل میشود اگر شک کرد نمیخواهد يقين به ناقض پيدا بکند دقت کرديد، آن وقت احتمالاً اين حديث متأسفانه با مسلک يقين جور در بيايد
س: ناظر به آن مسلک
ج: مسلک، ناظر به آن است، شک را رد میکند میگويد اگر خوابيدی مشکل ندارد، يقين پيدا کردی وضوء يعنی نوم حدث نيست نوم به عبارت اخری، چون تا حالا کسی نگفته، آيا خيلی عجيب است اينجا
س: ناظر به سوم است اينجا خواست اين را رد کند
ج: مذهب شک را رد بکند
س: آری
ج: به مجرد يعنی يقين را اثبات میکند
س: نه يقين را اصلاً يقين به حدث را نه،
ج: چرا لانک کنت علی يقين من وضوئک ببينيد اگر خوابيدی چرت زدی يقين داشتی وضويت از بين رفت درست است،
س: در ذيلش آخر میگويد اگر خوابيدی انما النوم فلان، اينها میگوييم و لذا میگوييم و لذا میگويد مبطل است
ج: بلی نه نوم با اين دليل اين اولاً خفقه و يعنی چرت زدن است، میگويد مهم در اينجا الخفقه و الخفقه
س: بلی ديگر ما هم در ادامهاش میگويد
ج: بلی يعنی اينکه میگويد چرت زدم، امام میگويد اين اعتبار ندارد چرت بزنی و اينها مهم نيست، مهم اين است که اگر يقين به حدث پيدا کردی وضويت باطل است،
س: تعبير به يقين به حدث نيست
ج: اما با شک، لانک کنت علی يقين من وضوئک و لاتنقض اليقين بالشک واضح است ديگر به مجرد شک از آن يقين دست بر ندار،
س: میشود بگويي شک به حدث
ج: بلی شک
س: هم امام برای نوم بعدش برايش نوم
ج: حالا حديث را
س: چشم و گوشت بسته شد مبطل است اين يعنی که بحث يقين نيست
ج: ببينيد آنجا چون میخواهد بگويد
س: خود خوب را مبطل میداند
ج: نه خواب اگر بود کلاً ديگر اين تعبير نبود يعنی اگر حالت چرت شما جوری بود که اين حرّک فی جنبه شئ و هو لايعلم، اين طوری دارد
س: اين را مبطل میداند
ج: نه بلی، نه و هو لايعلم اينجا را مبطل میداند چرا،
س: خب اين
ج: چرا نه نکتهاش همين است که اينجا آن مثلاً حدث ازش يقيناً صادر يعنی نکته را روی يقين برده نه نکته را روی نوم برده حالا حديث را میخواهيد يک بار ديگر بخوانيد مشکل ندارد اين مطلب اگر باشد چون يک نکتهای است که چرا مرحوم کلينی و صدوق اين را نياوردند کلاً اين نبايد عادی باشد
س: تازه معلوم شد زراره چرا آورده اين را
س: چون اهل سنت آن جور نظری بوده
ج: خيلی عجيب است اگر
س: روايت دارد حسنه ابن عبدالله اشعری دارد که لاينقض الوضوء الا حدث و النوم حدث
س: و النوم حدث
ج: اين داريم خب اين روايت
س: اين خلاف آن مسلک يقين است
ج: اين به خلاف هردو مسلک است هم شک هم يقين
س: صاحب حدائق اين را به عنوان روايت جمع در بين دو دستهای
ج: چون ما روايت عدم ناقض نوم هم داريم آخر،
س: بعد ايشان اين
ج: صدوق هم عقيدهاش اين است که اگر نشسته بود و خوابيد قبول ندارد خوابيد اگر خوابيد و الا نشسته خوابش برد اشکال ندارد
س: حالا اين اهل سنت همهاش نشسته میخوابند و پا میشوند نماز میخوانند
ج: صدوق فتوايش اين است
س: جمع بين روايات گرفته که رواياتی که ناقض نيستند عدم ناقضيت نوم را میگويند در واقع تقييد اين است چون آنها عدم حدث نوم را دارند میگويند
س: درست است
ج: آن وقت اين شبهه تقيه اگر آمد يعنی اينها شايد در روايت زراره اين شبهه را داشتند که از اين روايت قاعده يقين در باب نوم پيدا میشود پس نوم بنفسه مبطل نيست، دقت کرديد نوم بنفسه مبطل نيست امروز ديگر بنا بود راجع به متن صحبت کنيم ليکن از متن هم رفتيم به دلالت، البته مطالب خوبی را شد، مطالب خيلی نافعی بود
س: هرزگاهی يک متن
ج: بلی، راجع به اين متن ديگر به حد کافی استيعاب شد اگر،
س: صريح هم داريم که خواب مشکلش با حدث است نه خود خواب
س: ماها
33: 57
اين ول نمیکند
ج: داريم عرض کردم داريم
س: نه اين روايتی که ايشان گفتند در شيعه هم داريم در موردی که الآن در بدايه از ابن رشد داشتيم
س: خب بخواند خوب است حاجی آقا
س:
41: 57
حين سئل فی رواية الکنانی حين سئل عن، من دارم از حدائق الآن میخوانم حين سئل عن الرجل يخفق و هو فی الصلاة فقال
ج: يُخفق، اخفق چرتش زد کلهاش پايين افتاد
س: ان کان لا
ج: اخفق يخفق باب افعال است اما لازم است متعدی نيست
س: ان کان لايحفظ حدثاً منه ان کان فعليه الوضوء و ان کان يستيقن انه لم يَحدث
ج: لم يُحدث
س: لم يُحدث فليس عليه وضوء و لا اعاده
ج: عين همان است،
س: بلی
ج: يعنی اگر شک کرد
س: عين سنی است
ج: عين سنی است ديگر
س: آخر طرف تقيه میکرد گفت شما سنی هستي، گفت نه من هنوز سگ سنی نشدم
ج: حالا اگر بنا شد اين را چاپ بکنيد اينهايش را ديگر چاپ نکنيد، ضبط ضبطش هم بلی دقت فرموديد آقا اين اگر اين طور باشد نه من دنبال اين بوديم که چرا اصحاب آن هم دوتا از بزرگان قم اين را نياوردند اين نکته بايد داشته باشد يا احتمال دارد که اين کلام خود زراره بوده مثل در احتمال حديث سوم هم اين را گفتيم يا احتمال دارد که اين را رو آن قاعده گرفتند يعنی فهميدند که اين معنايش اين معنايش اين است که نوم بنفسه، چون روايت معارض هم داشتيم کنانی مراد ابوصباح کنانی است ابوصباح کنانی از نوادر روات ما هستند که امام معصوم گفت حضرت فرمود تو ميزان هستی، يعنی اصلاً ترازو هستی قلت بعضی از ترازوها کج و معوج اند مثلاً درست، فرمود انت ميزان لا عين فيه امام معصوم راجع به ابوصباح ابراهيم ابن نعيم کنانی به اصطلاح ايشان راجع به ايشان امام معصوم توثيق کردند که فوق همه توثيقهاست و البته اگر ابی الصباح کنانی باشد خيلی وقتها هم با حديث حلبی مشترک در میآيد شايد مشترک باشد حالا اگر آن باب طهارتش را بياوريد اين مطلب را پس،
س:
38: 59
ردش نکرده
س: اصلاً اين روايت عرض کردم شاهد جمع گرفته، مخصوصاً که ايشان صاحب حدائق اين مسأله را هم اصلاً آورده مسألهای که آيا نوم خودش حدث است يا منشأ حدث است؟
س:
49: 59
چيز نيست
ج: اما يقين و شک که ندارد، دو مسلک يقين و شک که ندارد
س: نه ندارند ولی
ج: اين تعبير را من در بين شيعه نديدم که در باب نوم غير از حدث بودنش دو نکته ديگر هم هست، يکی مسلک يقين است که نوم حدث نيست اگر يقين پيدا کرد به صدور حدث آن وقت وضوئش باطل است
س: تقريباً همين را میگويد ديگر
ج: بلی اگر شک پيدا کرد يک مبنی اين است که شک پيدا کرد وضوئش باطل است
س: عبارت
14: 0: 1
تمام شد در اين مرحله لذا تيقن بالحدث
س: بدايه نه،
س: بدايه بلی
ج: بدايه ابن رشد
س: اذا، فلم يوجب منه الوضوء الا اذا تيقن بالحدث علی مذهب و الا يعتبر الشک و اذا شک علی مذهب من يعتبر الشک
ج: مذهب اسمش است مذهب شک مذهب يقين
س: مذهب فقهی
س: حتی ان بعض السلف کان يوکل بنفسه اذا نام من يتفقد حاله
ج: تو مواظب باش مثلاً
س: اينجا حاضر است هردو واحد هم جمع میشود
ج: اين ديگر خيلی خندهدار است اين ديگر از فقه خارج شد
س: همين يک تکهاش را خواستی بخوانی؟
س: از آن سلف کذايي بوده
ج: بلی از آن،
س: مسأله را تا آورده در اقوال شيعه گير کرده خودش میگويد که
ج: روشن شد من اين تعبير را فعلاً در کتب اهل سنت میخواهيد مغنی را بياوريد من نديدم اين تعبير ابن رشد را من نديدم چون ابن رشد انصافاً در بدايه بسيار کتاب نافعی است چون فيلسوف است خيلی با ديد باز اين مسائل را نگاه میکند ريشه يابی میکند خيلی حالت فقهائی و اينها ندارد، يک ديد بازی وارد مسائل میشود و سبب الخلاف اينی که اينجا روايت ضعيف است و قياس منهم من قدم القياس منهم من قدم الرواية اين طوری خيلی،
س:
31: 1: 1
ج: خيلی مبانی را روشن يکی از امتيازات بداية المجتهد ابن رشد انصافاً اين است يک کتابی هم در طيب دارد کليات فی الطيب آن هم همين طور است و انصافاً هم خيلی قشنگ مسائل طب قديم را دارد همان ديد فيلسوف مآبانه خودش خيلی قشنگ روشن میکند
س: نه ايشان حالا خلاصه است چون مذهب شيعه بحث شد ايشان میگويد که ظاهر اخبار اين است که نوم حدث است من حيث کونه حدثاً موجب لنقض طهارة و به جزم بعض افاضيل المتأخرين و نقل ان الظاهر انه هو المشهور بين الاصحاب لا باعتبار احتمال الحدث حالته کما ربما يفيهمه بعض عبائر اصحاب بعد ايشان اين بحثها را میکنند میگويد لکن روی الصدوق فی العلل و العيون بسند المعتبر عن الفضل ابن شاذان
ج: که غير معتبر است
س: آنجا در فضل تصريح است که نوم مشکل حدث در ضمنش است
ج: همان مذهب شک روشن شد آيا واقعاً اصحاب ما که اين حديث را قبول نکردند نکته اين بود که اين روايت ناظر به مذهب يقين است يعنی نوم بنفسه ناقض نيست مگر يقين پيدا بکند به صدور حدث، فانک کنت علی يقين من وضوئک تعبير را دقت کنيد و ليس لک ان تنقض اليقين بالشک اعتبار به يقين است اگر يقين پيدا کردی حدث صادر شده حال نوم آن وقت وضوء بگير و الا فلا،
س: يقين به نوم
ج: نه يقين به حدث صدور حدث
س: حدث در ضم نوم.
ج: حدث در ضمن نوم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید