متن حدیث (جلسه42) دوشنبه 1402/01/14
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
عرض کنم که بحثی که بود اين رواياتی را که در باب به اصطلاح، در باب حلف بود در باب قسم دادن يهودی و نصرانی بود، عرض کرديم روايتی که در اين جهت از نظر سير تاريخی بخواهيم نگاه بکنيم، ابتداءً از اميرالمؤمنين نقل شده که حضرت فرمود، اين روايت اميرالمؤمنين را آنی که سند روشن دارد در اين جلدی که الآن دست من هست صفحه پانصد و سی و نه جلد بيست و چهار جامع الاحاديث، باب به اصطلاح نه،
س: الآن دنبال عذر میخواهم انتخاب آن متنی
ج: نه میخواهم بگوييم اين روايت يستحلفونی که در کتاب محمد ابن مسلم آمده سابقهاش چه بوده؟ حالا غير از متن، سابقه چه بوده؟ اينجا از کتاب محمد ابن قيس قال سمعت اباجعفر يقول که اين محمد ابن قيس عن ابی جعفر اين همان کتاب قضايا و سنن و احکام است عرض کرديم يک مقداری از اين کتاب، اين کتاب اساساً حدوداً سالهای شايد چهل پنجاه تا شصت هفتاد، در کوفه مطرح میشود به نام اميرالمؤمنين از کتابهايي نيست که در مدينه مطرح شده، اصولاً در کوفه مطرح، شرح مفصلی چند جلسه صحبت کرديم راجع به اين کتاب، و اين کتاب بين شيعه رايج میشود خود اميرالمؤمنين چون معروف بودند که صاحب تأليف هستند اين خودش کمک میکرد به اينکه اين کتاب انتشار پيدا کند، و به لحاظ تاريخی هم اولين کتابی که در عالم اسلام مبوب مطرح شده اين کتاب است، کتاب الصلاة، کتاب الصوم اين طوری کتاب کتاب است چون يک عده نوشتار از صحابه نقل میشده مثل صحيفه صادق که از عبدالله پسر عمرو عاص نقل شده اما آن مبوب نيست حالا هزارتا يا بيشتر يا کمتر روايت عن رسولالله ايشان نقل میکند، مهمترين کتابی که اهل سنت به عنوان صحابه عن رسولالله دارند همين کتاب است اصطلاحاً صحيفه صادقه بهش میگويند، دارند عدهای از صحابه عن رسولالله نوشتار ليکن مهمترين نوشتار اين است الآن نوشتاری که خود صحابه نوشتند،
س: بعد از منع حديث هم نوشته شده،
ج: اصلاً اين منع حديث اصلاً
س: ثابت نيست،
ج: بلی ثابت نيست، آنی که عمر در حقيقت منع کرد منع حديث نيست منع تدوين سنن است اشتباه کردند، منع حديث به اين معنی که زياد نقل نکنيد حرفهای ضعيف از پيغمبر نقل نکنيد و معلوم نيست که اصل تحديث يا اصل کتاب حديث و اين شخص کتابت الحديث را بيشتر ابوسعيد خدری نقل میکند از عمر، معروف به عمر نيست و عبدالله پسر عمرو عاص میگويد از سال هشتم هجری از ماه رمضان که فتح مکه انجام شد، من شروع کردم به نوشتن از رسولالله عمرش هم بين پانزده تا شانزده سالگی است در سن پانزده شانزده سالگی چون حدود هجده سالگی هم پيغمبر رحلت فرمودند، میگويد نوشتم بعد هم قريش بر من اشکال کردند اينهايي که در مدينه بودند، به پيغمبر هم عرض کردم که میگويند ننويس از رسولالله چون انه بشر، گاهی حالت غضب دارد ناراحت است، حضرت فرمود اکتب فو الذی بعثنی بالحق يا ارسلنی بالحق لايخرج من ههنا يعنی اشاره به دهن مبارکشان الا الحق که پيغمبر اجازه اين مهمترين کتاب و نوشتاری است که مستقيماً صحابه از رسولالله نقل میکنند عرض کردم، ليکن ظهور در حدود سالهای صد حالا يک کمی زودتر پستر عقبتر توسط نوه پسر عبدالله که معروف است به عمرو ابن شعيب اين عمرو پسر شعيب پسر محمد پس عبدالله نوه پسر عبدالله پسر عمرو عاص ايشان اين کتاب را پخش میکند خودش متوفای به نظرم صد و بيست و شش است اولين حديثش هم همين چهارتايي است که نهی رسولالله عن بيع و شذها عن بيعين فيه الی آخره، نهی عن بيع يا ربح مالم يقبض يا عن به اصطلاح مالم يضمن دارد مالم يقبض دارد الی آخره، حالا آن خيلی بحثهای لطيف تاريخی دارد عرض کردم اين کتاب در اوائل قرن دوم تقريباً میشود گفت اولين کتابی است که منسوب به صحابه است، در همين زمانها هم کتاب مسند زيد را توسط باز نوه صحابه زيد از پدرش حضرت سجاد از پدرشان حضرت سيدالشهداء از اميرالمؤمنين اصولاً از اوائل قرن دوم عدهای از صحابه نوشتارهايي را به جدشان نسبت دادند اين را هم ما مفصل در بحث تدوين آنجا مفصل متعرض شديم که وقتی آمدند سنن را بنويسند از کجا جمع آوری کردند اصولاً جمع آوری سنن پيغمبر از کجا، اينها هم از خود صحابه مستقيم، مهمترينش همين مال عمرو است عبدالله است و مثلاً غير مستقيمش صحيفه عمره بنت عبدالرحمن اين از انصار است عمره بنت عبدالرحمن انصاريه ايشان هم کتابی دارد که ازش گاهی تعبير به سنن عمره شده، ايشان هم به اصطلاح نوشته ليکن از عايشه گرفته مستقيم نه، خودش صحابی نيست از عايشه عن رسولالله اين هم جزء کتابهای مهمی است که حتی دارد عمرو ابن عبدالعزيز در بعضیهايش دارد که وقتی فرستاد مدينه سنن پيغمبر را جمع بکنيد، گفت از سنن عمره هم نقل بکنيد اين عمره اين است سنن عمره ديگر کتابی است مال نمیدانم برادر عبدالله ابن منبه، يا وهب ابن منبه، وهب عن ابی هريره عن رسولالله اين هم نوشتاری است که بعدها مقدار زيادش تقريباً در همين کتاب مسند احمد آمده هست موجود است چاپ هم کردند من ديدم سابقاً نه خريدم نسخهاش را يک نسخه کوچکی است، صحيفه عبدالله ابن منبه، وهب منبه عن ابیهريره عن رسولالله نمیدانم چهار صد و چهل و چهارتا چقدر حديث اين هم نوشتار است يک بحثی را ما راجع به نوشتارها، چون اينها نوشتارها در بحثهای متن خيلی تأثيرگذار است چون نوشتار موجود بوده،
س: چرا صادقه گفتند اولی را،
س: صحيفه صادقه چرا میگويد اسمش را
ج: اسم خودش گذاشته صادقه،
س: بعد صحبتش کلاً چند جلسهای شد
ج: میدانم حالا نمیخواهم، نه میدانم میخواهم بگويم که آنی که بيشتر در بين شيعه شد صحيفه جامعه اهل بيت بيشتر جامعه را در مقابل صادقه، ان عندنا الجامعه اين صحيفه جامعه است در مقابل صادقه اين صحيفه جامعه خب عبارات مختلف است آنی که در روايات ماست يکی است آنی در کوفه منتشر شده چيز ديگری است میخواهم اين را بگويم و اين کتاب يواش يواش خب خواهی نخواهی به مدينه هم میرسد و موضع گيریهای ائمه، و اجمالاً يک مقدارش توسط امام باقر تأييد میشود هذا قول علی ابن ابی طالب هم دارد در يکش، تأييد میشود زمان امام صادق خيلی اين کتاب مورد نقد قرار گرفت، چون اين میخواهم تأثيرش را میخواهم بگويم، و خيلی از رواياتش مورد چيز، لذا اين کتاب يواش يواش بين اماميه متروک میشود میخواهم اين را بگويم اين کتاب، ليکن فيمابعد مثلاً بين زيدیها يا اسماعيلیها خود قاضی نعمان دو سه نسخه از اين کتاب در اختيارش بوده ازش نقل میکند، در دعائم نقل میکند در غير دعائم هم که نسخه را میآورد در ايضاح هم سند به نسخه دارد، اين کتاب میخواهم اين نکته را بگويم که اگر صاحب دعائم قبول کرده احتمالاً به خاطر اعتماد رو همين، چون صاحب دعائم اين مطلب را قبول کرده البته به عنوان قال جعفر ابن محمد، و يستحلف اهل الکتاب بکتابهم و ملتهم، به اين متن ما الآن نداريم از جعفر ابن محمد، به اين متن آنکه اول بار در شيعه نسبت داده شده به اميرالمؤمنين است حالا احتمالاً نظر امام صادق اين بوده که شايد بعضی از اين احکام جنبههای ولايي و حکومتی داشته، چون در زمان حکومت حضرت بوده جنبههای ولايي داشته در بعض جاها هم حضرت انکار میکنند مثلاً در کوفه يک چيزی را نقل کردند حضرت میفرمايند کذبوا علی علی، دروغ گفتند اين مطلب نيست، اين دورنمايي تاريخی در ذهن باشد من عمداً اين مقدمات را گفتم که اصولاً معلوم میشود از زمان امام صادق اين کتاب تقريباً میشود گفت متروک میشود و الا عبارت نجاشی شاهد به اين است که تا زمانی ايشان کتاب موجود بوده، نجاشی عبارت را میآورد تا زمان نجاشی قرن پنجم، نسخههای کتاب موجود بوده ايشان حتی ابواب کتاب را و هيچ کدام از صحابه اولين کتابی که در دنيای اسلام مبوب است و ابواب فقه هست همين کتاب است قضايا و سنن و احکام يا سنن و احکام و قضايا اين کتاب به اصطلاح اولين کتاب است که مبوب است نجاشی هم میگويد و ذکر باباً باباً ايشان نقل میکند از اولش هم نقل میکند ما هم داريم، يک روايت ديگر هم چون زياد حالا بحثش را کردم ديگر نمیخواهم تکرار، آن وقت در کتاب قاضی نعمان از اين نقل میکند از همين کتاب اميرالمؤمنين سلام الله عليه ليکن بين شيعه تقريباً متروک میشود آن وقت اين روايت را میخواستم جهت، حالا غير از آن بحث متن که مطمح نظر ماست آنی که ما الآن داريم ابتداءً به اميرالمؤمنين نسبت داده شده، بلی که احتمالاً امام باقر نسبت به محمد ابن قيس بجلی که صحبت شد، البته اين روايت محمد ابن قيس هم ظاهراً يک شب همينجا بحث کرديم يا بحثهای ديگر بود يادم نمیآيد در همين بحث متن متعرض شديم يا بحث ديگری بود که بين علماء مشهور شده چهارتا محمد ابن قيس داريم يکش مجهول است يکش هم کذا، عرض کرديم اينها همه اوهامی است که پيدا شده از کلام نجاشی، محمد ابن قيس را که بيشتر اين چيزهايي که نوشته شده واقعيت ندارد،
س: اشاره شد آن را برای بحث
ج: بحثهايي آقاي مختاری، به نظرم يکجايي در همين بحث هم شايد متعرضش شديم
س: مختصری
ج: بلی مختصری که اين يک وهمی عجيبی پيدا شده خيال کردند محمد ابن قيس مشترک بين از عبارت نجاشی فهميدند مشترک بين چهار نفر است نه اين طور نيست محمد ابن قيس بجلی يک نفر است و ظاهراً ظاهراً و العلم عندالله ايشان کتاب قضايا را عرضه بر امام باقر میکند ظاهراً ظاهراً امام باقر بخشی از قضايا را تأييد میکنند ظاهرش اين طور است اما ما از محمد ابن قيس، غير از اين طريقی که هست، و اين طريق عاصم ابن حميد آنی که عاصم نقل میکند بخشی از کتاب قضاياست از بخش قضايا اميرالمؤمنين اما از غير قضايا از وضوء و اينها هم ما داريم ليکن از اين طريق نيست عرض کردم شرح مفصلی میخواهد که حالا جايش اينجا نيست، حالش را هم نداريم تکرار هم کرديم ديگر، آن وقت اين دقت بکنيد، آن وقت در کتاب فقيه اين جوری دارد، قضی علی عليه السلام اين بعضیها آمدند گفتند که قضی علی مرسل است ايشان سند نياورده، عرض کرديم روايات محمد ابن قيس عن ابی جعفر را بعضیهايش را مرحوم شيخ صدوق به اين عنوان آورده قضی، اين از همان کتاب قضاياست از همان کتاب عاصم ابن حميد عن محمد ابن قيس است، نگويند اين مرسل است اينها مرسل حساب نمیشود اين به همان طريقی است که خدمتتان عرض کردم، آن وقت در آنجا دارد که استحلف رجلاً من اهل الکتاب بيمين صبر، اين روايت میشود شاهد جمع قرار بگيرد ليکن عرض میکنم چون متأسفانه روايت بعدی مطلق آمده و آن اينکه بگوييم اگر يمين يمين صبر باشد به کتابشان قسم بخورند يمين صبر يمين دادگاهی قسمی که در دادگاه میخواهند بخورند اما اگر قسم غير دادگاهی باشد در دادگاه نباشد نه فقط به الله، مثلاً در بازار میگويد چند فروختی؟ میگويد اين قدر مثلاً بگويد به پدر نه اين نمیشود آنجا يعنی اگر به دادگاه و يک جهت اجتماعی باشد میشود به مقدسات خودش قسم بخورد اما اگر قسم عادی است فقط به الله بايد باشد به هرحال در اين روايت درش روايتش اين روايت کلمه صبر آمده مثل بقيه روايات نيست اين روايت را مرحوم به اصطلاح تهذيب و استبصار، بازهم تهذيب از کتاب حسين ابن سعيد آورده، در همين نوادر موجود هم همين هم هست، خيلی عجيب در همين نوادر موجود هم باز همين هست از حسين ابن سعيد اسم حسين توش نيست نوادر احمد عن محمد ابن قيس قال سمعت اباجعفر يقول اين معلوم نيست سمعت باشد اينجا هم ابوجعفر دارد سمعت اباجعفر يقول ليکن مرادشان عرضه کتاب است و اين قسمت از کتاب را قبول کردند آن وقت ببينيد ما اصولاً به طور کلی، چه در مورد افراد، چه در مورد تاريخ، چه در مورد احکام، گاهی اوقات يک مطلب را مستقيم بهش میرسيم به طور کلی میخواهم عرض کنم، گاهی اوقات نه مستقيم به آن نمیرسيم يک دورنمايي را ارائه میدهيم، مثلاً اين توثيقاتی که داريم توثيقات خاصه که گفته باشد ثقه اين مستقيم بشود اما گاه گاهی توثيقات عامه داريم توثيقات عامه در حقيقت يک دورنمايي را نشان میدهد نه اينکه حال اين شخص بخصوصه را، يک به طور کلی کسانی که مثلاً فرض کنيد ابن ابی عمير نقل میکند ثقات هستند اينها يک دورنمايي اين مطلبی را که الآن میخواهم عرض بکنم يک دورنمايي را نشان میدهد میخواهم اين نکته فنیاش روشن بشود، پس يک روايت ما ابتداءً از محمد ابن قيس داريم، که اين تاريخش واضح است کتاب در کوفه مطرح شده بعد به مدينه رسيده قسمتش توسط به اصطلاح، حالا چرا اين قسمت را از عاصم نقل کردند احتمالاً محمد ابن قيس کتاب را کامل ديده عاصم به حضرت صادق عرضه داشته حضرت يک قسمتهاي قضايا را قبول کردند چون آنی که الآن بين اصحاب مطرح است قسمتی است که عاصم نقل، مثلاً ما عبيد را هم داريم اما عبيد از احکام درش هست احتمالاً آن تمام کتاب باشد حالا اين را احتمالاً بعضی، به هر حال اين مطلب در کتاب مرحوم شيخ آمده شيخ هم اين مطلب از مثلاً مرحوم شيخ طوسی گاهی از اين کتاب عاصم از کتاب کلينی نقل میکند، کلينی اين حديث را نياورده صدوق اين را قبول کرده کلينی اين را قبول نکرده و شيخ طوسی هم که غالباً از کلينی نقل میکند از حسين ابن سعيد آورده که منصف است کتابش، و در اين نوادر احمد هم الآن موجود است به همين ترتيب الآن، عرض کردم من مقابله کردم شيخ مطالبی را نقل میکند که البته اينجا به اسم حسين ابن سعيد شروع کرده، بعينه در اين نوادر موجود است البته سند حذف شده فعلاً در اين نسخه نوادر،
س: نوادر همه اينها را رديف آورده
ج: خيلی عجيب است بلی اين هم خيلی عجيب است، آن وقت غير از اين، اين قویترين مصدر ماست غير از اين هم ابوالبختری معروف خذله الله به قول معروف ايشان هم نقل کرده عن ابيه عن
12: 16
کان يستحلف اليهود و النصاری بکنايسهم و يستحلف المجوس ببيوت نيرانهم، به مقدساتی که دارند میبردند اين به اصطلاح خودشان تغليظ در يمن است اسمش است تغليظ در يمين اينکه مثلاً يکی از کارهايي که حاکم میکند بعضی میگويند مطلقاً مستحب است، قسم را مغلض بکند مؤکد بکند آن وقت برای مؤکد شدن مثلاً طرف را ببرد در مسجد قسم بدهد يکی از راههای تغليظ به راه مکان است، اين احتمالاً مال تغليظ باشد ليکن اين سند ساختگی است اين قابل اعتماد نيست چيز ديگری که در اين جهت داريم سکونی هم عن ابی عبدالله اين را نقل کرده که اميرالمؤمنين استحلف يهودياً بالتورات التی انزلت علی موسی عليه السلام اين را هم داريم حالا مشکل روايت سکونی اين است که عن جعفر عن ابيه عن آبائه عن علی، ديگر نمیدانيم اين را جزء روايت امام صادق حساب بکنيم يا جزء روايت امام باقر پس ببينيد تاريخ را ببينيد در قرن اول آنچه که منسوب به، روشن شد کاملاً واضح شد منسوب به اميرالمؤمنين که استحلاف يهودی به آن بوده اوائل قرن دوم هم اين طور است، روايتی را هم که الآن میخواهيم بخوانيم داريم درش بحث میکنيم در همين دورنما میبينيم از مرحوم محمد ابن مسلم از امام باقر است که يستحلفون بمايستحلفون فی کل دين مايستحلفون به، يا بمايستحلفون به،
س: يک نسخه بدل دارد که يستحلفون را بگوييم تستحلفون اگر آن باشد با همان الا بالله جمع میشود
ج: خب ممکن است چيز شده باشد
س: جالب است که اينجا در حاشيه نوادر میگويد در اصل تستحلفون است اگر تستحلفون باشد
ج: خلاف ظاهر است خلاف ظاهر است
س: باشد همان الا بالله میشود
ج: و لذا هم آقايون آوردند به عنوان مقابل نه،
س: حالا آن
ج: بلی روشن نيست نه برخوردی که شده برخورد اين است ديگر آن مثلاً فرض کنيد يستحلف اهل الکتاب بکتابهم و ملتهم واضح است، اين تا زمان، پس از زمان اميرالمؤمنين تا زمان امام باقر تقريباً انسان احساس میکند تا اوائل قرن دوم استحلافشان به کتابشان توسط امام، آنچه که ما داريم روايات معارض ما امام صادق است ما از امام صادق روايت داريم، جز همين روايت دعائم الاسلام که ظاهراً هم اشتباه کرده آنچه که ما الآن داريم در کتاب به اصطلاح يکی هم يادم رفت اين حسين ابن علوان عن جعفر عن ابيه کان يستحلف النصاری و اليهودی فی بيعهم و کنائسهم و المجوس فی بيوت نيرانهم و يقول شددوا عليهم اين شددوا درست است تغليظ است اين مکان به لحاظ تغليظ است اين پس انصافش به مجموعهای بر میخوريم که به اميرالمؤمنين در کوفه نسبت داده شده شايد هم الآن نمیدانم از اين کتب اهل سنت مغنی ابن قدامه اينها را نگاه کنيد استحلاف اهل کتاب را چه جوری نوشتند اقوال را احتمالی که من میدهم با اين مقدماتی که ما آشنايي داريم با تاريخ فقه اسلامی احتمالاً علمای کوفه مثل ابوحنيفه اينها هم قائل به اين بودند که اينها را استحلاف به تورات و اينها بدهيد به مقدسات خودشان استحلاف بدهيد احتمالاً اينی که در کوفه از اميرالمؤمنين معروف بوده آنها هم قائل بودند که حالا بعد يک توضيحی هم عرض میکنم، آنچه که ما الآن به نحو روشن داريم از سليمان ابن خالد اقطع، فکر کنم حسين ابن سعيد نقل میکند که حضرت فرمود بغير الله، لايحلف اليهودی و لا النصاری و لا المجوسی بغير الله اين از به اصطلاح سليمان ابن خالد داريم و اين دو سه مصدر، کافی هم اين را نقل کرده باز دو مرتبه از به اصطلاح جراح مدائنی لاتحلف بغير الله اليهودی لايتحلفوهم الا بالله باز از خود حلبی کتاب مشهور حلبی سئلت اباعبدالله عن اهل الملل يستحلفون قال لاتحلفوهم الا بالله که اين يکی در کتاب نوادر احمد هم آمده عن سماعه قال سئلته عن، هل يصلح له يعنی به عبارت ديگر کاملاً من فکر میکنم واضح است که از زمان اميرالمؤمنين به خاطر کتاب قضايا و سنن و احکام به ايشان نسبت داده شده استحلاف به غير الله، و زمان امام صادق برگشت آن با آن دورنمايي کلی که من درست کردم که از زمان امام صادق از اين کتاب برگشتند میخورد احتمالاً سر قبول کلينی هم همين باشد چون يک دورنمايي را ما، اين شايد در همان جلسات شبهای پنج شنبه با آقای مختاری هنوز در ذهنم است شايد حدود دوازده سال پيش بود چقدر؟ در سابق همين دورنما را ترسيم کرديم که اصولاً شواهد نشان میدهد که زمان امام صادق جلو اين کتاب، چون شيعه عمل نکرد به کتاب اين واضح است ديگر اصلاً در مصادر ما، جز يک مقداری از کتاب که از محمد ابن قيس عن ابی جعفر در قضايا آمده داريم در قسمت غير قضايا ليکن مشهور نيست آنی که مشهور است همين است تازه اين هم عدهای از رجالين متأخر خرابش کردند، آمدند محمد ابن قيس چهارتاست اين سند را هم خراب کردند ليکن در حقيقت اين سند معتبر است صحيح است ليکن ظاهراً روشن شد من احتمال میدهم سر اعراض مرحوم کلينی از اين رواياتی که به اميرالمؤمنين منسوب است و عمل کرده به روايت امام صادق سرش اين باشد، از امام صادق فقط يکی روايت سکونی داريم که آن را نمیدانيم حالا به امام صادق نسبت بدهيم يا امام باقر چون سکونی عن جعفر عن ابيه عن آبائه يکی آنجا داريم يکی هم روايت قرب الاسناد جعفر عن ابيه اين ان علياً کان يستحلف اينجا اسم جعفر يکی هم در دعائم الاسلام عن جعفر يستحلف اهل الکتاب اين را ما به اين متن نداريم يعنی ما يک چيز درست و درمانی از امام صادق نداريم آنی که درست و درمان از امام صادق داريم عدم قسم به تورات و انجيل است به کتب مقدساتشان است من فکر میکنم در اوائل قرن چهارم که بنا شد احاديث را بررسی کنند کلينی نظرش اين شد که با آن دورنماي کلی بيشتر به اين میسازد که بگوييم امام صادق يعنی احتمالاً اين مطلب بوده امام قبول نکردند، احتمالاً اين مطلب بوده، يا اگر مثلاً خيلی بخواهيم اصولی فکر بکنيم آن روايت محمد ابن قيس يمين صبر دارد اطلاق و تقييد عمل بکنيم که در خصوص يمين صبر که دادگاهی است قبول بکنيم چون يک حالت اجتماعی دارد در آنجايي که غير از دادگاهی است همين قسمهای بازاری و اينها آنجا را قبول نکنيم بهش بگوييم بايد به الله قسم بخورد اين به لحاظ صنعت اصولی باز میخورد يعنی شيخ گفت اگر قسم به تورات و انجيل اردع باشد که در شرايع هم ميلی به اين جمع شيخ دارد، اينها جمع است اين نکتهای را که من عرض کردم نکته لفظی دارد چون يمين صبر دارد ليکن اينکه اطلاق و تقييد اين احتياج به اثبات اطلاق و تقييد دارد مشکلات اطلاق و تقييد به هر حال اين روشن بشود من به ذهنم میآيد که مرحوم ابن الوليد در اين تنقيح، ترجيح را با آن روايت اميرالمؤمنين داده که يستحلفون بما يستحلفون به نظرم اين طور میآيد، و صدوق هم همان را قبول کرده، يعنی در قم در حقيقت دو رأی بود رأی کلينی که گفت لاتحلفوهم الا بالله و رأی ابن الوليد و صدوق که، و فکر میکنم و فکر میکنم و العلم عندالله سبحانه و تعالی اين نسخهای را که اينها نقل کردند از کتاب به اصطلاح علاء اين مؤيد آن بود، يعنی مؤيد اين بود که آن مطلبی را که امام اميرالمؤمنين نسبت دادند امام باقر تأييد کردند چون اين روايت را علاء از محمد ابن مسلم عن ابی جعفر نقل میکند اين ديگر در سند ندارد عن علی از خود ابوجعفر است من احتمال میدهم در حقيقت اوائل قرن چهارم اين دو طائفه روايت بود، يکی عبارت از اين بود که يستحلفون يکی روايت اين بود که نه، لايستحلفون الا بالله کلينی رو آن دورنمايي که من عرض کردم که درست هم هست ايشان روايت امام صادق را نسبت داد، مخصوصاً اگر دقت کنيم تمام اين افراد، جراح مدائنی باشد کنار تمام اين افراد اهل کوفه هستند يعنی به ذهن میآيد که امام میخواستند آن ذهنيت کوفه را بردارند چون در ذهنيت کوفه اين بود ديگر در کتاب قضايا و سنن اين بود، امام در فکر هستند که اين ذهنيت کوفه را بردارند، احتمال میدهم مرحوم کلينی اين جور فهميده، آنی که ما الآن گفتيم ممکن است فهميده بشود که باز متأسفانه در عباراتشان نيامده، بگوييم آنی که به اصطلاح به دادگاه است آن به يستحلفون آنی که شخصی است نه به الله، اين به لحاظ لفظی میسازد و اما به لحاظ معنوی اين يک به اصطلاح آقايون يک نوع ملازمه و تلازم را به اصطلاح اثبات میکند، عرض کنم برای توضيح اين مطلب که چرا در دادگاه قبول بشود در شخص قبول نشود چرا حالت شخصی قبول بشود يا نشود،
س: عبارت مغنی که فرموديد بخوانم چون
ج: بخوانيد
س: مغنی در بحثی که الآن من ديدم بحث تقليد
س: مغنی ابن قدامه
ج: ابن قدامه
س: بلی
س: تغليظ يمين را آورده
ج: عرض کردم ما هم تغليظ يمين جداگانه داريم آن بحث ديگری است اصل يمين و تغليظ يمين آن بحث ديگری است، نه در اصل يمين میآوردی
س: در اصل يمين من از ايشان پيدا نکردم
ج: حالا تغليظش را بخوان از شواهد جدا شواهد، من نشد مراجعه کنم تصادفاً امروز بد هم نبود حالتم بعد از ظهر نشستم مطالعه کردم اين آثار را نگاه کردم اما در ذهنم هم بود ببينم اهل سنت چه گفتند؟ نشد عملاً،
س:
6: 26
سی و نه، در مبسوط بحث يمين را که آوردند بيشتر بحث کردند الله درست است آباء درست نيست، صفات الله درست است؟
ج: آن مال مسلمانهاست نه،
س: نرفتند به طرف
ج: بلی، دارند نمیشود نرفته باشند
س: ولی يک بحث دارد که
ج: مخصوصاً در کوفه چون مجوسی زياد بود و مسيحی و به يک اعتباری يهودیها هم به خاطر حيره حيره مدتی مرکز اساسی مسيحیها بود خيلی مسيحی داشت يک مدتی هم يهودیها خيلی آنجا رواج داشتند، بفرماييد،
س: بلی
ج: اما به طور کلی کوفه مجوس و زردوشتیها زياد بعد از اسلام زياد نفوذ دارند
س: اينی که در مبسوط هست به بحث مرتبط مبسوط را پس اول بخوانم چون مقدمه و ذکر عن محمد رحمه الله، عن محمد انه يستحلف المجوسی يا يُستحلف المجوسی بالله الذی خلق النار لانهم يعظمون النار و ليس عن ابی حنيفه و ابی يوسف خلاف ذلک فی الظاهر الا انه روی عن ابی حنيفه فی النوادر قال لايستحلف احد الا بالله خالصاً و لهذا قال بعض
ج: اين خلافی آنی است که من فهميدم، من خيال میکردم ايشان قبول میکند
س: اين چون مبسوط خواندم به خاطر اينکه همين مالی
ج: بلی
س: لهذا قال بعض مشايخنا لاينبغی ان يذکر الله عند اليمين
ج: اين ببينيد در همين روايت سکونی هم بالتورات التی انزلت علی موسی اين مطلب را گفتند، که مراد از تورات التی انزلت يعنی الله، چون انزلت دارد در حقيقت قسم به الله بوده به اين ترتيب، توراتی که نازل شد که نازل کرد الله پس اين قسم در حقيقت به الله شد، شبيه اين حرفی که اينجا آمده بالله الذی انزل کذا بفرماييد
س: بعد اينجا يک بحثی میکند که همان بحث نار را که نياوريم، بعد میگويد و غير هولاء من اهل الشرک يحلفون بالله
ج: نه اهل شرک چرا؟ بحث سر اهل کتاب است، يحلفون
س: اهل کتاب مگر اهل شرک نيستند
ج: نه ديگر مشرک در مقابل اهل کتاب
س: بلی
ج: لم يکن الذين کفروا من المشرکين و اهل الکتاب اهل کتاب در مقابل مشرکين است
س: بلی فانه يعظمون الله
ج: حالا مغنی ابن قدامه را بياوريد، يا شرح کبير، از شرح کبير میخوانی يا مغنی؟ باهم چاپ شده
س: بلی، اينها بعد میگويد بعد ايشان میگويد و لايستحلف المجوسی فی بيت النار لان الاستحلاف عند القاضی و القاضی ممنوع ان يدخل ذلک الموضع بعد ديگر همين بحث پس اينجا اهل کتاب را اصلاً نداشتيم، بحثی
ج: نمیشود بايد در مغنی باشد نمیشود نباشد،
س: مبسوط را عرض کردم،
ج: مبسوط کتاب بسيار نافعی است انصافاً مبسوط سرخسی خيلی کتابی نسبت به خود انصافاً
س: تقريباً همزمان با چيز هست، شيخ هست،
ج: تقريباً چهار صد و هفتاد، هشتاد است يکی کمی بعد از شيخ است چهار صد و هفتاد، هشتاد وفاتشه، سرخسی شمس الائمه میگويند در چاه هم بوده میگفته مینوشتند بالا مینوشتند چاه، زندان بود در چاه مبسوط را در حال زندانی تقرير املاء است به اصطلاح اين طور گفت اگر اشتباه نکرده باشم نگاه مبسوط شمس الائمه، ما خيلی کتاب لطيفی است انصافاً فقط خيلی مشوه فوق العاده مثلاً ممکن است در کتاب طهارت يک فرعی مال ديات باشد خيلی پرت و پلاست انصافاً خيلی به هم ريخته است و يک فهرست درست شده هم ندارد متأسفانه خيلی کتاب نافعی است انصافاً در ميان کتب احناف مرد کاملاً ملايي است اصول هم دارد، اصولش موجز است، چاپ شده ديدم اصولش را هم اما اين مبسوطش خيلی من از نجف داشتم آشنا بودم بايش، خيلی مشوه است اگر اين مشوهش نبود بسيار کتاب قابل استفادهای است، سی جلد، سی و دو جلد است
س: از لحاظ ترتيب بحث
ج: گاهی در فرع، يک فرع ديگر را در کتاب طهارت میآورد صلات میآورد يک چيزهايي عجيب و غريبی اما خيلی مرد دقيقی است انصافاً حق يقال خيلی فقيه بزرگی است انصافاً بايد اين را قبول کرد،
س: تا آنجايي که بنده الآن متوجه شدم، در کتاب الايمان مغنی فصل اليمين من الکافر بحث اينکه لزوم و عدم لزوم يمين است، که آيا کافر يمينش،
ج: خيلی خوب
س: فصل بعديش اين است الحلف بغير الله تعالی و صفاته که باز اينجا ابی و کعبه و صحابی و امام و اين جور چيزهاست، يعنی بحث انبياء و اينها را ندارد
ج: همان که درباره مسلمانها هست،
س: همهاش درباره مسلمانهاست
ج: بلی،
س: اما بعدیها که ديگر میرود و همه قسمهای که بحث کرده
ج: پس حالا بايد من خودم نگاه کنم، نه اين سريع شد نه بايد ديد، آن وقت ببينيد آقا يک بحثی دارند تصادفاً اين بحث الآن هم مطرح است به شکل ديگری
س: بخش اين را بخوانم چون به آن مسأله يمين صبر ارتباط دارد
ج: بلی،
س: آن وقت در بحث آن کتاب ايمان بود، در کتاب قضاوتش ايشان يک بحثی دارد اليمين فی حق کل مدعی عليه
س: اين مبسوط است يا مغنی؟
س: مغنی قبلی هم مغنی بود اين هم مغنی است
س: بلی
س: اليمين فی حق کل مدعی عليه
ج: آقاي خويي همان طور که گفتم در جلد يک چيز آوردند اين را
س: تکميله منهاج
ج: تکميله منهاج، و همين روايت چيز را قبول کردند، يستحلفون را قبول کردند نه اينکه حتماً بالله باشد اين را قبول کردند البته ظاهر کردند که تعارض و اينها بالاخره قبول کردند همين که يستحلفون بمايستحلفون،
س: بعد گفتند که ايشان آن، اين بحث را کرده، که تغليظ لازم هست تغليظ لازم نيست بعد يک بحث ديگر شروع کرده مسأله اليمين لاتغلظ الا فی حق اهل الذمه، بعد گفته الا انه ان کان يهودياً قيل له قل و الله الذی انزلت علی موسی، و ان کان نصرانياً قيل له قل و الله الذی انزل الانجيل علی عيسی،
ج: که جمع بکنند بين الله و مايستحلفون
س: و ان کان له مواضع يعظمونها و يتقون ان يحلف فيها کاذبين حلف فيها بعد ايشان میگويد که ظاهر کلمه نويسنده اين است که اليمين لاتغلظ الا فی حق اهل الذمه، و لا تغلظ فی حق المسلمين
ج: نه در حق مسلمين هم
24: 32
س: بعد میگويد و وجه تغليظها في حقهم ما رواه ابوهريره قال قال رسول الله صلی الله عليه و آله يعنی لليهود، نشطتکم بالله الذی انزلت التورات علی موسی ما تجدون فی التورات
ج: اين نشطکم دادگاه نيست اين قسم عادی است روشن شد اين مال دادگاه نيست قسم عادی است شما را قسم میدهم به خدا، به خدايي که انزلت التورات اين همان نکتهای که گفتم تفريق قائل بشويم بين دادگاه و غير آن، آن وقت يک بحثی هست در بحث ديه، ديه اهل کتاب خوب ديه اهل کتاب ما قول مثل اين حزم داريم که میگويد اصلاً ديه ندارند، قول يک سوم هم داريم، قول يک دهم هم داريم که،
س:
9: 33
مسأله ما را آقايون جسارت را ببخشيد
ج: نه بخوانيد بابا،
س: تلفظ
ج: بلی نه چون ما هدفمان اين بود ديدم مطلب واضح نبود گفتم مگر بعد خودم نگاه کنم مستقلاً
س: ذيلش اصلاً در آن مسأله نداشت آن مرتبط اينجا آورده میگويد و ان کان وثنياً حلفه بالله وحده و کذالک ان کان لايعبد الله لانه لايجوز ان يحلف بغير الله لقول النبی صلی الله عليه و آله و سلم، من کان حالفاً
ج: فليحلف بالله و فليدع
س: ليثبت
ج: او يثبت،
س: و لان هذا فلان اين
ج: به نظرم يدع ديده بودم او ليدع، بلی
س: و بعد میگويد که و يستحلف اهل الکتاب و ممن قال يستحلف اهل الکتاب بالله وحده مسروق و ابوعبيده و عطا و شيبه
ج: اينها همه در رتبه تابعين هستند اولش مسروق است که خودش جزو، از عايشه نقل میکند مسروق اسم خوبی دارد من حالا اسمش اين چون بچه بود نه ساله دزديدنش يمنی است مسروق ابن الاجدع بعد پيدا شد اسمش را گذاشتند مسروق اسمش چيز ديگر است خيلی هم مريد عايشه است اين مسروق خيلی زياد از عايشه نقل میکند حتی اسم دختش را هم عايشه گذاشته بود، علی ای حال مسروق يکی از کسانی است که خيلی ارادت شديدی به ايشان دارد، اينها جزو تابعين حساب میشوند يعنی اين نشان میدهد از زمان صحابه مطرح اند ليکن در روايات ما از زمان اميرالمؤمنين است بفرماييد از صحابه
س: بلی بعد
ج: اينها مسروق و شعبی و اينها همه به اصطلاح از صحابه هستند
س: و الحسن و ابراهيم ابن کلب و مالک و توری و ابوعبيد
ج: بلی اينها به اصطلاح مالک اينها که عهد فقهاء هستند التابع تابعين اند تابعين هم نيست بعدش ديگر
س: بعد ديگر آن طرف را نمیگويد و بر میگردد به همان بحث تغليظ اينجا در ذيل بحث تغليظ اين را گفته بود اما ديگر ادامه نمیدهد که حالا خب يستحلف اهل الکتاب بالله وحده آن ممّن قال اين مقدارش را نمیگويد،
ج: اين به نظر من میخواهد بگويد که مالک گفته فقيه اهل مدينه آن وقت مخالف مثلاً مثل ابوحنيفه است که به همان خودشان به مقدسات خودشان، من در ذهنم اين طور است الآن، آن وقت اين مال میخورد با قول امام صادق، حالا اين مطلبی که از امام باقر که بالله، پس بنابراين آن وقت يک مطلبی هست عرض کردم
س: محلی را هم بخوانم چون يک صورت جديدی گفته گفته که بعضیها
ج: البته اهانت هم میکند فحاشی هم میکند، زبان تندی دارد بفرماييد،
س: ليس، مسألهاش اين است مسأله هفده، هشتاد و هشت ليس علی من وجبت عليه يمين ان يحلف الا بالله بعد، ايشان بحثهای مختلف آورده مثلاً ربّ هذه البيت، همينها آورده هنوز اهل کتاب را در صفحه بعدش میگويد، صفحه بعدش
ج: بلی
س: میگويد که
ج: آن وقت گاهی در وسط اقوال نقل میکند غالب فلان و اينها
س: بلی میگويد و من طريق وکيئ،
ج: وکيئ ابن جراح
س: عن صفيان ثوری عن عبدالله ابن ابی صفر، صِفر يا ابی صِفر، عن شعبی عن شريح قال يستحلف اهل الکتاب بالله حيث يکرهون و به الی صفيان عن ايوب
ج: اين شريح قاضی است اگر يستحلف گفته بحث قضاست اين معلوم میشود در بحث قضاء قائل به الله بوده از شريح از اين طرف بفرماييد
س: اينجا اين حالتهای جديد و اينها شروع میشود ان کعب ابن صباح ادخل يهودياً الکنيسه و وضع التورات علی رأسه و استحلفه بالله
ج: اين هم جمع کرده احتياط کرده به قول شما، هم تورات و هم الله با همديگر
س: میگويد همين آقا کان يحلف اهل الکتاب يعنی نصاری يضع الانجيل علی رأسه ثم يأتی به الی المذبح فيحلفه بالله مذبح
ج: مذبح يعنی محلی، همان کليسا، آن قسمت کليسا که گوسفند قربانی میکنند به اصطلاح بعد هم من طريق عن ابی مسيره قال اقتسم الی الشعبی مسلم و نصرانی فقال نصرانی احلفوا بالله فقال له شعبی لا، يا خبيث قد فرط فی الله و ليکن اذهب الی البيعه،
ج: بيَعه، بيَعه يعنی کليسا
س: فاستحلفه بمايستحلف به مثله،
ج: و همانی که، بلی بفرماييد
س: بلی میگويد که و قد روی ان عمرو ابن عبدالعزيز احلف عمال السليمان عند الصخره فی بيت المقدس،
ج: بيت المَقدَس میگويند ضبطش را
س: و من، عن عبدالرزاق عن اسرائيل عن سماک ابن حرب عن الشعبی
ج: سماک ابن حرب،
س: سماک ابن حرب ان اباموسی الاشعری
ج: اين از صحابه است
س: احلف يهوديا بالله تعالی فقال الشعبی لو ادخله الکنيسه فهذا يوضح ان اباموسی لم يدخله الکنيسه
ج: معلوم میشود که از عصر صحابه اختلاف است از اميرالمؤمنين نقل شده که آنها را بيوتشان میبردند اينها مخالف بودند، اين همين بيعهم و کنائيسهم داريم ما عين همي مطلب را داريم
س: و من طريق فلان من ولد ان عليا ابن ابی طالب بعث ابی الحياج قاضياً الی السواد و امر ان يحلفهم بالله
ج: اين معارض است آنی که ما داريم نه به همان آئين خودشان البته سواد بيشترش همين عراق يعنی، عراق بيشترش مجوسی بودند زردوشتی بودند
س: و عن شريح و الشعبی استحلاف الکافر حيث يعظموه
ج: اين بمايستحلفون با اين مناسب است
س: و کذالک کعب ابن سوار
ج: سوّار
س: و زاد وضع التورات علی رأس اليهودی و الانجيل علی رأس النصرانی، يعنی روايتهايي است که میخواستم از صحابه نقل کرده
ج: صحابه و غير صحابه از تابعين هم دارد، علی ای حال يک نکتهای را من عرض بکنم که فرق بين دادگاه و غير دادگاه را بشود گذاشت، در بحث ديه ديه اهل کتاب برای اينکه اگر يهودی يا نصرانی کسی را کشت خطأً در آنجا ما اقوال متعدد داريم از مثل ابن حزم داريم که میگويد ديه ندارد تا میگويد يک دهم يک سوم مثل شيعه که میگويد هشتصد درهم و ديه را هم به اصطلاح دوازده هزار درهم گرفته،
س: هشتصد
ج: هشتصد درهم که ديه را هم ده هزار درهم اين هم احتمالاً الآن رأی شيعه به اين عنوان است که يک روی دوازده و نيم است و اين بيشتر میخورد به اينکه احتمالاً میگويند ديه در اول زمان پيغمبر هشت هزار بود، چون قيمت مثل همين معاملات ارز بازار ما درهم آمد پايين شد هشت هزار مساوی با ده هزار لذا عمر ديه را برد رو ده هزار اگر اين مطلب درست باشد هشتصد يک دهم هشت هزار است يعنی روی هشت هزار بوده بعد که قيمت درهم بالا و پايين رفت رو همان قيمت نگهداشتند رو قيمت هشتصد درهم و از ابوحنيفه نقل شده ديه کامل و از زيد هم نقل شده ديه کامل، اخيراً هم در ايران میدانيد که درست کردند که ديه کامل باشد،
س: بيمه و چه بدهد
ج: حالا آن بيمه را درست کردند و الا تمايل به ديه کامل، آن وقت ابوحنيفه يک حرفی دارد خلاصه حرفش اين است که اگر شخصی در يک نظامی آن نظام را قبول کرد طبق قاعده بايد اين احکام هم مساوی با افراد ديگر باشد يعنی اگر کافر، مجوسی يا نصرانی يا فرض کنيد يهودی در دنيای اسلام زندگی کرد و قانون اسلام را قبول کرد، اگر ديه شد مثل ديه مسلمان است چون اين نظام را قبول کرده بايد حفظ اين نظام اقتضای اين را میکند همه در مقابل آن يکنواخت، امروز اين را میدانيد من میخواستم همين را بگويم امروز اين به عنوان يکی از اصول جامعه مدنی شده الآن، اصلاً يکی از اصول جامعه مدنی که همه افراد با قطع نظر از جنسيت و مرد باشند و زن باشند، بچه باشند، بزرگ باشند مسلمان باشند، غير مسلمان باشند، سياه باشند، سفيد باشند در مقابل قانون يکنواخت حق يکنواختی در مقابل قانون دارند اين را،
س: اين را فرموديد که گفته؟
ج: اين را ابوحنيفه گفته اين چيزی که امروز به عنوان جامعه مدنی جزو قواعد جامعه، دقت کرديد يعنی به عبارت اخری میشود شبيه اين حساب کرد يک نوع ملازمه جزئی اگر من يک نظامی را قبول کردم طبق اين نظام من هم بايد حقوق مساوی با ديگران داشته باشم اين دقت کرديد بحث ديه بود، بعيد نيست، بلی آقا؟
س: امروزیها خيلی میپسندند ديگر
ج: مطرح کردند ديگر اصلاً مطرح شد يک چيزی گذاشتند يک برنامه گذاشتند اصول جامعه مدنی چند سال قبل يکش هم همين که بايد تمام افراد در مقابل قانون با قطع نظر از جنسيت و زن باشد يا مرد باشد، دين باشد، فلان بايد يکنواخت، اگر حقوق يکنواحت، حالا میخواهد کافر باشد يا نباشد، اين مطلب را ابوحنيفه آنها يک تفکرات خاصی دارند اين مطلب را ابوحنيفه هم دارد زيد هم تصادفاً دارد هی میگويند زيدیها يک تمايلی با افکار حنفی دارند در يک مواردی چرا با همديگر تمايل، اما اين طور که تابع باشد نه، علی ای حال اين احتمال هست که در اينجا هم همان را گفتند يعنی اگر در يک نظام اسلامی بنا شد يهود و نصاری دينشان محترم شمرده بشود قاعدتاً بايد قسمشان هم محترم شمرده بشود دقت کرديد در همين اصول جامعه مدنی روشن شد اينی که، يعنی اين و لذا اين باز مثلاً در تفکرات مثل مرحوم کلينی که احتمال دارد اميرالمؤمنين در کوفه اين کار را کردند اين کار به خاطر وضع جامعه کوفه بود مثلاً لذا مثلاً از امام صادق آمده که بالله احتمال دارد البته اينها علت را اين ننوشتند همين فقط نوشتند يحلف بالله يا به مقدسات يا در بيوت مقدسه خودشان، يک احتمال دقت کرديد، اين که يستحلفون روی اين جهت بوده که مطابق با اين قواعد است يعنی اگر شما آمديد مسيحيت را قبول کرديد در يک جامعه دينی قبول شد اين نتيجهاش اين است که لوازمش هم قبول بشود، آن وقت جزء لوازمش همين است که اگر مثلاً قسم میخورد به تورات اين قسمش را قبول کنيد، ولذا خوب دقت کنيد ممکن است شما بگوييد در دادگاه قسم به تورات قبول میشود اما در غير دادگاه نه ديگر قبول نمیشود، چون در غير دادگاه امر شخصی است
س: درست است
س: نبايست اعوذ بالله بگويد
ج: آنجا میتواند بگويد، يک بحثی روشن شد يعنی اين فرق اين يمين صبر که در اين روايت آمده اين روشن بشود يعنی اينی که آمد گفت شما قسم بخورد يستحلفون به اين نکته فنیاش در حقيقت اين باشد،
س: استاد تفسير شيخ هم تقريباً با اين نزديک میشود با اين تکميله بگوييم که نسبت به احکام مربوط به حکومت و حاکم و اينها قاضی فرق میکند با احکامی که
ج: همينی که من عرض میکنم شيخ اين را نگفته البته، اين من،
س: شيخ آن اردع را
ج: اردع آورده
س: امام را آورد
ج: اردع آورده، يک اشارهای هم شيخ داشت چرا؟ اما اين تصريحی را که من الآن عرض میکنم احتمالاً ابن الوليد، ابن الوليد احتمالاً نکته اساسی در نظر ايشان اين بوده، که نکته اساسی اين باشد، که ما روايت محمد ابن قيس را از کتاب قضايا اينجا قبول کنيم چون با نقل به اصطلاح محمد ابن مسلم با ابی جعفر میسازد اين ديگر جزء کتاب قضايا نيست اين با آن نقل میسازد آن وقت آن چيزی را که امام صادق فرمودند اگر دقت کنيد اصلاً مرحوم صدوق نياورده به عبارت اخری حالا من جمع و جور بکنم ما در اينجا اين دوتا روايت اين دوتا بعد يکی ديگر هم بعد اضافه، اين دوتا روايت مايستحلفون و مايستحلون که از يک مصدر واحد است حالا مصدرش که ظاهراً يکی است و آن علاء عن محمد ابن مسلم، حالا در يکش عن احدهما است در يکی عن ابی جعفر ظاهراً واضح است چون اين مسأله احدهما گاهی اوقات اين طوری است در نسخه سئلته بوده نتوانسته تشخيص بدهد اين نوشتند احدهما اين طور نيست که حتماً حالا کلام احدهما مال او باشد بعد هم واضح است که با قرينه آن ابوجعفر که مراد امام باقر است چون از امام صادق چنين چيزی نقل نشده، از امام صادق فقط از اين کتابی به اصطلاح دعائم الاسلام چيزی از امام صادق داريم والا از امام صادق ما نداريم از امام صادق همهاش بالله است از امام صادق نداريم که بمايستحلف، پس در اينجا در حقيقت از يک مصدر واحد اين الآن بحث ما اين است يک متن هست يستحلفون يک متن هست يستحلون، دقت میکنيد، مرحوم کلينی هردوش را نقل نکرده نه يستحلون را نقل کرده نه يستحلفون را نقل کرده، مرحوم شيخ صدوق يستحلفون را نقل کرده يستحلون نقل نکرده مرحوم شيخ طوسی هردو را نقل کرده يعنی در قرن چهارم که قرن تنقيح است مرحوم شيخ در اول قرن، مرحوم کلينی هيچ کدام را نياورده،
س: ولی اشعری قبل از آن آورده
ج: حالا کتاب اشعری اگر مال او باشد در کتاب حسين ابن سعيد آمده در کتاب اشعری هم هردو نيامده فقط يستحلفون آمده، در کتاب اشعری هم نيامده، در کتاب حسين ابن سعيد هم که ما الآن داريم يستحلفون آمده قرن سوم،
س: شما در رابطه با يستحلون میگوييد يا در مقايسه با الا بالله
ج: نه الا بالله، نه در الا بالله آورده اشعری نه يستحلون، در يستحلون ما الآن اين دوتا اين دوتا اين دوتا متن بين اصحاب در قرن چهارم از قرن سومش هم همين طور است در کتاب حسين ابن سعيد يستحلون نيامده اين متن يستحلون منحصراً در کتب فتحيه آمده در کتب ما نيامده در کتب ما حتی در نوادر احمد اشعری هم نيامده، کلينی هم رحمة الله عليه هردو را نياورده نه يستحلفون نه يستحلون، صدوق بلی، صدوق اين چون ديدم آقای سيستانی يک مقدار شرح دادند گفتم برای اينکه روشن بشود مرحوم صدوق رضوان الله تعالی عليه ايشان فقط يستحلفون آورده يستحلون نياورده، مرحوم شيخ کلينی و واضح هم هست که اختيارات است، صدوق و کلينی هردو اختيارات است، مرحوم شيخ طوسی هم هردو را آورده، اين سرّ جامعيت شيخ طوسی هم مال همين است هردو را آورده و توجيه کرده، سعی کرده توجيه بکند، اين راجع به اين متن يستحلفون و يستحلون به اصطلاح، اين راجع به اين در نوادر احمد آن کتابی که به اصطلاح نوادر احمد هست اينجا دارد که از کتاب نوادر عن محمد ابن مسلم عن ابی جعفر و لايحلف اليهودی و النصاری الا بالله و لايصلح لاحد ان يستحلفهم بآلهتهم، اين را هم داريم اين فقط در نوادر احمد آمده در هيچ کتاب از کتابهای موجود ما اين را نداريم الآن، اگر اين مال حسين ابن سعيد باشد الآن هيچ کتابی اين را از حسين ابن سعيد نقل نکرده اين منحصراً پس مجموعاً از محمد ابن مسلم عن ابی جعفر در حقيقت سهتاست، من اول دوتايش را گفتم برای اينکه کتب اربعه، در حقيقت سهتاست يک متن اين است که بالله باشد، منحصراً در نوادر آمده در قرن سوم، اگر آن نوادر مال او باشد مال حسين ابن سعيد باشد يا مال مدينه العلم صدوق در قرن چهارم باشد منحصراً در اينجا آمده، يکی هم يستحلفون هست که در کتاب به اصطلاح مرحوم به اصطلاح مرحوم شيخ صدوق آمده و به اصطلاح در کتاب،
س: بعضش هم در نوادر آمده
ج: در نوادر هم قبلش آمده باشد بلی علاء عن محمد ابن مسلم احمد ابن محمد قال سئلت، قال يجوز علی کل دين بمايستحلفون در نوادر احمد هم قبلش آمده اگر مال آن باشد، حالا کتاب حسين ابن سعيد، اين مال اين قسمت میماند قسمت يستحلون اين منفرداً شيخ طوسی در هيچ يکی از اين مصادر موجود نيست،
س: بلی خدا رحمتش کند
ج: و آن دورنما را هم ما عرض کرديم اصحاب ما خيلی از ابن فضال پسر نقل نکردند چون در اين رتبه زياد مشايخ داشتند نيازی به رجوع به کتاب ابن فضال پسر نبود اما شيخ طوسی آورده به خاطر اينکه اين کتاب معتبر بوده مشهور بوده کتابها، بين اصحاب بوده اجمالاً از اين جهت ايشان نقل کرده و الا اين کتاب مشهور نه، اين راجع به دورنمايي طرح کلی ما راجع به اين مسأله و اما اينکه جناب آقای دعائم نوشته يستحلف اهل الکتاب بکتابهم چون من چندبار عرض کردم اين دورنمايي کلی در ذهنتان باشد کتاب دعائم، شبيه مقنع صدوق است شبيه مقنع شيخ مفيد است يعنی فقه مأثور است ليکن يک مزيتی دارد که اينها هيچ کدام ندارند فقه مأثوری که قابل پياده شدن در جامعه هست يعنی جنبه قانون اساسی هم بهش نگاه کرده، چون آنها حکومت داشتند ما حکومت دستمان نبود، يعنی شيخ صدوق مقنعه را نوشت مال فقه حکومتی نبود فقط مجرد روايات بود و فتوی بود اما اينها دولت فاطميه اينها حکومت داشتند حکومت فاطمی يعنی اينها ديدگاهی داشتند که ديدگاه حکومت، آن وقت با ديدگاه حکومت آن بهتر میسازد يستحلفون، چرا؟ چون جامعه است در جامعه اگر بخواهد برخورد واحدی با همه اهل اديان داشته باشد هر دينی به دين خودش دقت کرديد، احتمالاً دعائم الاسلام بيشتر اين متن را قبول کرده، چون با، همان جور که نسبت به اميرالمؤمنين عرض کرديم که اميرالمؤمنين اين يستحلف اهل اليهود بکذا اين بيشتر به جهت فقه حکومتی باشد يعنی اگر در فقه فردی باشد بگويد به الله قسم بخور، اگر لذا گفت نشطتک بالله الذی انزل التورات، الله دقت کرديد اگر مسأله فردی باشد مثلاً بالله الذی انزل يا بالله که تو به هر حال، چون مشرکين هم به يک نحوی خدا را قبول داشتند و اين سئلتم من قالوا الله بلی اين به نحوی ليقولون الله الله را قبول داشتند، دقت میفرماييد پس بنابراين میشود گفت که در دعائم هم اين متن را قبول کرده چون با نظام حکومتی بهتر میساخته، ما شبيه دعائم در فقه شيعه نداريم اصلاً کلاً ما شبيه دعائم در فقه مأثور داريم نهايه شيخ طوسی است مقنعه، فرض کنيم مقنعه رساله ابن بابويه اينها کتب فقهی هستند که از متون روايات اخذ شده اما شبيه دعائم که اضافه بر اين که از متون روايات باشد جنبه اجرايي داشته باشد قانون باشد متن قانونی در جامعه باشد بخواهد جامعه بهش، حکومت بهش عمل بکند به اين متن ما نداريم،
س: بلی جنبهای چيز را دارد، اما جنبه حکومتی، احکام حکومتی نيست،
ج: چرا دارد درش؟
س: احکام حکومتی،
ج: نه آنها احکام ثانوی است، مثلاً الآن شما شفعه را نگاه بکنيد ما خيلی روايت کم داريم اما در دعائم خيلی روايت در شفعه از جعفر ابن محمد هم هست، الآن شما جامع الاحاديث را نگاه کنيد بحث شفعه، روايتهای مفصلی در شفعه دارد منحصراً از دعائم است،
س: حکم اوليه،
ج: نه همان، حکم اولی مربوط به حکومت نه حکم ثانوی،
س: عرض کردم
ج: يعنی از خود نصوص برای حکومت، دقت کرديد از خود نصوص استفاده کنيم برای حکومت، ملتفت شديد چه میخواهم عرض کنم، اين را دارد،
س: خب وقتی اين باشد ديگر نبايد بين صدوق با اين فرق باشد،
ج: چرا فرق نيست اينها ننوشتند چون بيشتر جنبه فتوای را نگاه کردند، الآن خود زکات زکات انصافاً شواهد اوليهاش نشان میدهد اين حکم حکومتی بوده، اما در شيعه برخوردش با زکات حکم فردی است، حکومتی نيست لذا در خود فرد میآيد زکات را پرداخت میکند،
س: الآن شيعه اصلاً بين حکم حکومتی به آن معنی فرق
ج: اصلاً نه، يعنی خود سنت، خود سنت پيغمبر هم به صورتی يا اميرالمؤمنين، اميرالمؤمنين زکات میگرفت افراد خودشان زکات نمیدادند که، مذکی را میفرستادند بعد که انحراف پيدا شد ائمه گفتند خودتان بدهيد، يعنی يک مطلبی که پديده اجتماعی داشت تبديل شد به پديده فردی، اين يک خيلی مطلب مهمي است يعنی خود اين مطلب،
س:
35: 54
ج: يک مطلبی که خودش طبيعتاً پديده فردی، ديگر اين از بحثهای متن خارج، نه میخواهم من نظر خود من اين است که آنچه که به اميرالمؤمنين نسبت داده شده در يک مسأله حکومتی بوده، حالا شايد مرحوم کلينی و اينها نظرشان اين بوده که چون از امام صادق چندتا روايت خلافش آمده اين در حقيقت اين قسمت از کتاب قضايا را قبول نکردند، میخواستند اين را بگويند، و مثلاً دعائم بعد از کلينی است ايشان باز قبول کرد، صدوق بعد از دعائم است قبول کرده، مرحوم شيخ طوسی آورده و بعد توجيه کرده، پس اين تاريخ اين حديث الآن به نظر ما تاريخ حکم، به نظر ما با دورنمايش روشن شد چرا عدهای اين را قبول کردند، چرا عدهای؟ آنچه که الآن ما در بحث اختلاف متن داريم کاری به حکم نيست، فقه نيست حالا آن فقه جای خودش، آنی که ما داريم آيا اين متنی که بوده يستحلون بوده يا يستحلفون بوده؟ اين نکتهای که ما الآن داريم اين است، دقت کرديد اينی که ما روايات مختلف داريم آن بحث فقه است، اما اينی که الآن متعرضش شديم اين قسمتی که يستحلفون بوده يا يستحلون بوده؟
س: برای اين راههای ديگری داشتيم
ج: راهی، راههای که براي اين هست اين راههای که برای اين هست البته اينجا ما گفتيم دعائم، کتاب دعائم را قرينه قرار داديم اين خلاف ظاهر است چون دعائم به امام صادق نسبت داده شده، نه اين روايت ما به امام باقر است، شايد دعائم روايتی را که گرفته که امام صادق عن اميرالمؤمنين نقل کرده و الا آنی که ما الآن داريم از امام باقر است از امام صادق غير از اين عبارت ايشان و آن عبارت سکونی و قرب الاسناد ديگر نداريم آنهم به صورت روايت عن جعفر عن ابيه عن آبائه، و الا از امام صادق ما يُستحلفون نداريم،
س: پس در واقع
ج: حالا برای اين کار، حالا انتخاب متن شما يک دفعه ديگر طريق مرحوم چون ديگر میخواهيم اين بحث را امشب تمامش بکنيم، طريقی،
س: فرموديد قبلاً انتخاب متن را که از طريق شهرت و اينها میکردند
ج: حالا ببينيد میخواهم نکته اضافهای را شما طريق مرحوم صدوق را به کتاب علاء بخوانيد و ما کان فيه عن العلاء
س: چهارتا بود،
ج: بيشتر بود، چهارتا بود اما غير از آن چهارتايي مشهوری است که مرحوم شيخ در فهرست است، شيخ هم چهار طريق آورده، چهار نسخه نقل کرده اين چهارتا غير از آن چهارتاست، نه همهاش فرق بکند، بعضیهايش آن است حالا اين طروق را بخوانيد که نشان میدهد اين کتاب جناب مستطاب به اصطلاح علاء اولاً انصافاً کتاب مشهوری بوده و حالا اضافه بر شواهد خارجی، همينی که تا الآن هم قسمتی ازش موجود است معلوم میشود خيلی مشهور بوده که هنوز هم به ما، جزء اصول سته عشر، يکش کتاب علاء است و بخوانيد و ما کان فيه عن العلاء
س: فقد رويته عن ابی، و محمد ابن الحسن
ج: ببينيد اولاً خود اينها مشايخ هستند پدر ايشان و صدوق، و ابن الوليد ابن الوليد از مشايخی است که يرجع اليه يعنی معيار است، چيز میکند يعنی موازنه میکنند روش حساب میکنند، بفرماييد عن،
س: رضی الله عنهما عن سعد ابن عبدالله
ج: ايشان جزو مشايخی است که يأخذ عنهم ليکن يرجع نيست يعنی جايي دارد که روايتش را حذف کردند اصلاح کردند، حک و اصلاح شده اما مشايخ بزرگی است که از او نقل میشود اعتماد بهش میکنند،
س: عن سعد ابن عبدالله و الحميری جميعاً
ج: حميری احتمالاً جزو مشايخی است که روش حساب میکنند
س: عن احمد ابن محمد ابن عيسی
ج: احمد اشعری هم که بسيار مرد بزرگوار و جليل القدری است و ايشان ظاهرش اين است که اصل مطلب به همين جناب احمد بر میگرده، چون ايشان از کسانی است که مسلم به کوفه رفته و ميراث کوفه را به قم آورده، ايشان ظاهراً و ايشان عرض کردم من در ذهنم خودم حتی نشده موفق بشوم بنويسم حدود بيست نفر را معين کردند کسانی هستند که ميراثهای کوفه را به قم منتقل کردند احسن تمام اينها همين احمد است علی الاطلاق، بهترين نسخهها را ايشان به قم آورده، هم نسخه صحيح است هم نسخه را خوب آورده هم دقيق نقل کرده و هم اگر معارض داشته، شبهه داشته روايت نکرده يعنی اختيارات هم دارد، معلوم میشود قابل قبول ايشان بوده عن احمد اشعری همين صاحب نوادر اگر مال ايشان باشد بفرماييد،
س: بلی عن محمد ابن الخالد عن العلاء
ج: محمد ابن الخالد به اصطلاح برقی برقی پدر، ايشان هم جزء مشايخ است ليکن کان ضعيفاً فی الحديث گفته شده، ثقه هست ليکن ايشان مشکلش اين است که
س: حديث شناس نبوده
ج: حديث شناس و ملتزم به قواعد تحديث نبوده احتمالاً مثلاً به نحو وجاده نقل میکرده ما کلاً روی اين ميراثهای محمد ابن خالد تصورمان اين است البته چون محمد ابن خالد به قم آمده احتمالاً احمد اشعری اين نسخه را از کوفه نياورده از همين نسخه قمی محمد ابن خالد، خوب است نسخ ايشان خوب است ليکن چون ضعيف فی الحديث گفته شده شايد دقت در تحمل حديث نداشته، مثلاً به نحو وجاده در بازار نسخهای ديده نقل کرده نقطه اشکال اين سند نه به لحاظ وثاقت است به لحاظ حالا به نظر ما نکته فهرستی و آن التزام به قواعد تحديث و عدم التزام، بفرماييد اين يک طريق اين طریق به استثنای محمد ابن خالد همه از مشايخ و اجلای اصحاب اند، طريق دوم،
س: و قد رويته عن ابی و محمد ابن الحسن رضی الله عنهما،
ج: تقدم الکلام
س: عن سعد ابن عبدالله و الحميری جميعاً عن محمد ابن،
ج: عبدالجبار
س: ابی السحبان
ج: محمد ابن ابی السحبان معروف از اجلای طائفه است ايشان يکی از نسخ معروف کتاب صفوان در قم مال ايشان است کلينی هم زياد دارد، احمد ابن ادريس عن محمد ابن عبدالجبار عن صفوان، اين احتمالاً به احتمال بسيار قوی از همين کتابهای صفوان باشد، بسيار مرد بزرگواری جليل القدر است محمد ابن ابی السحبان يا محمد ابن عبدالجبار جزو اجلاست يعنی يأخذ عنهم حالا معيار باشد نمیدانم، بفرماييد
س: دوتا يکی اند، محمد ابن عبدالجبار
ج: محمد ابن ابی السحبان يکی است،
س: عن صفوان ابن يحيي
ج: همان کراراً عرض کردم نسخه صفوان است که ايشان آورده، البته اين جور جايي که میآيد که هم صفوان صاحب کتاب است، هم علاء صاحب کتاب است، عادتاً روی مبانی فهرستی دو احتمال است يا از کتاب صفوان، گفتيم سی کتاب در فقه داشته، عدهاش رسيده يا از کتاب صفوان گرفته که او بالاخره از کتاب نوح گرفته، علاء گرفته، يا مستقيماً از کتاب علاء نسخه صفوان است، چون ما الآن خوانده شد از هشتصدتا حديث، هشتصد و خردهای حديث که از علاء هست دويست و خردهاش از صفوان است کاملاً واضح است يکی از نسخ بسيار معروف است يکی از افراد بسيار، جزو نسبت به اين مشايخ در رتبه بسيار بالای است صفوان ابن يحيي بياع صابوری بزاز بوده به اصطلاح، بفرماييد
س: و رويته عن ابی رضی الله عن علی ابن سليمان زراری الکوفی، عن محمد ابن خالد عن العلاء
ج: اين يک کمی علو اسناد دارد يک کمی مشکل دارد اين نسخه به آن خوبی نسخههای ديگر نيست بد نيست علی ابن سليمان زراری به اصطلاح آن هم عموی چه ابوغالب زراری به نظرم يک کسی بايد افتاده باشد در اينجا اين به اين به محمد ابن خالد چيز نيست و اين احتمالاً علی ابن سليمان رازی باشد چون زراری بغدادی است، ايشان از محمد ابن خالد نقل، مگر محمد ابن خالد مراد طيالسی باشد و الا محمد ابن خالد برقی بعيد باشد بفرماييد اين طريق يک کمی واضح نيست،
س: سومين طريق بود
ج: اين سوم بود، چهارم؟
س: رويته عن محمد ابن الحسن رضی الله
ج: ابن الوليد
س: عن محمد ابن الحسن صفار
ج: صفار
س: عن احمد ابن محمد ابن عيسی عن الحسن ابن علی ابن فضال و الحسن ابن محبوب عن العلاء
ج: اين بسيار نسخهای خوبی است
س: از پدرش هم نقل میکند
ج: پدر است نسخه پدر است و ابن محبوب اين نسخه بهتر، يعنی شما الآن نگاه بکنيد مجموعش پنج، شش طريق است نه يک طريق باشد در مجموعه اين نسخه مشهوری که در قم در اختيار اينها بوده در تمام اينها يستحلفون بوده يک نسخه هم مرحوم شيخ طوسی منفرداً از که؟ نه اين نسخه حسين ابن سعيد در اينها نبود، از حسين ابن سعيد از صفوان اين نسخه در اختياری، آنجا بود اسمش بوده محمد ابن عبدالجبار عن علاء پس در مجموعاً در حدود شش هفت نسخه مشهور اين است که يستحلفون است ما اگر باشيم يک دفعه بحث ببينيد بلی آقا؟
س: در تهذيب يک سند ما داريم علی ابن حاتم عن علی ابن سليمان قال حدثنا محمد ابن خالد اينجا گفته محمد ابن خالد طيالسی است
ج: عرض کردم به برقی نمیخورد نه،
س: برگرداندش به طيالسی
ج: آنهم علی ابن سليمان زراری بعيد است احتمالاً علی ابن سليمان رازی نامی همچو،
س: علی ابن سليمان ابن داود رازی
ج: اين است زراری نيست اشتباه
س: روی عنهاش فکر کنم از دو نفر است، يکی از ابراهيم ابن محمد، دوتا از آن دارد، يکدانه از محمد ابن ابی هامر،
س: اين بايد آن رازی باشد بعيد است زراری که در بغداد بوده بعيد مال ابوغالب زراری که در بغداد بوده خيلی بعيد است به آن بخورد،
س: آخر روی عنهاش کيست؟
ج: اين علی ابن حاتم چون قزوينی است احتمالاً از همين رازی نقل کرده باشد علی ابن حاتم قزوينی علی ابن ابی سهل
س: فکر کنم ابی است، ابی عن علی ابن سليمان
س: بعد؟
س: بعدش محمد ابن خالد حاجی آقا گفت محمد طيالسی
ج: بلی بايد طيالسی باشد علی ای اين طريق الآن يک مقداری اين طريق مرحوم شيخ صدوق يک مقداری اشکال دارد يعنی خالی از اشکال نيست، و پس بنابراين ببينيد ما يک بحثی داريم در دراية الحديث حديث مشهور و شاذ بدون شک نسخه مشهور اين است روی مبانی درايه، يک بحث ديگر داريم در رجال تقييم حديث به لحاظ رجال است يعنی آن افرادی را که نقل کردند اينها همهشان يا بزرگان اند، يک سند حالا فرض کنيم مثلاً توش محمد ابن خالد بود که کان، ثقه است و از بزرگان است ليکن قواعد تحديث، و طروق ديگر طروق کلاً همه از بزرگان اند و رجالی هستند يعنی خود به اصطلاح اين اسانيد وثوق عرفی میآورد به اينکه اين مطلب لا اقل در کتاب علاء موجود بوده يعنی نسخهای
س: يعنی اين شهرت نيست، چون که حاجی آقا ريشهاش به يک نفر بر میگرده، به علاء بر میگرده
ج: به کتاب علاء عرض کردم،
س: خب بلی علاء ديگر در واقع شهرتی نمیشود
ج: نه نسخهای از کتاب علاء
س: طروق مختلف به امام نرسيد فقط يک طريق شد و آن هم طريق علاء شد
ج: چرا؟ خب میخواهيم همين را من هم همين را گفتم،
س: اين شهرت نيست که،
ج: نه شهرت به نسخه علاء، اين نسخه اين است يستحلفون اين را میخواهم بگويم، الآن بحث متن را، میخواستم برگشتم باز به بحث متن ما شهرت را در بحث در کتاب علاء داريم الآن بررسی میکنيم حالا طريق علاء به امام چه است؟ آن بحث ديگری است انصافش اين شواهد يک به لحاظ دراية الحديث يا علم الحديث يا معرفة الحديث حديث مشهور است به لحاظ رجال اسانيد صحيح است و بزرگان اصحاب هستند و به اصطلاح بعضیها صحيح اعلايي است اجلاء طائفه هستند بزرگان طائفه هستند، حالا يک سندش بزرگ، همهشان بزرگان هستند يعنی آن علی ابن سليمان باشد کنار، آن سهتا راه ديگر فقط محمد ابن خالد اشکالی به اصطلاح کان ضعيفاً فی الحديث و الا در بزرگواريش بحثی نيست، و يک نکته ديگر نکته فهرستی است ارزيابی نسخه، يعنی اين حديث را ما از زوايای متعدد يکی از راه قواعد معرفة الحديث است يکی از راه معرفة مسائل رجال است، يکی از راه مسائل فهرستی و ارزيابی نسخه، نه ارزيابی رجال روات، ارزيابی نسخه اگر بخواهيم ارزيابی نسخه بکنيم انصافاً اين نسخه به لحاظ اين شواهدی که گفتيم کاملاً قابل قبول است يعنی نکتهای يعنی کسانی هستند که مشهور اند به نقل از کتاب علاء،
س: اعتماد کردند
ج: يعنی شواهد خود نسخه حالا غير از بحث رجالی و نکتهای که اينجا سؤال میشود ابتداءً اين است آيا ما نيازی به شواهد ارزيابی خود نسخه هم داريم يا نداريم؟ همين که رجالی کافی باشد روی شواهد معرفة الحديثی مثلاً مشهور باشد کفايـت میکند عادتاً شواهد رجالیاش خود کفايت میکند، و شواهد دراية الحديثی معرفة الحديثش به عنوان اينکه مشهور است کفايت میکند، چرا ما اينجا شواهد ارزيابی نسخه را مراجعه کرديم چون يک نسخه واحده بود، درش داشت يستحلون، برای اين جهت اگر آن نبود که نه، يعنی اگر شيخ يستحلون را نقل نکرده بود ما اصلاً به اين شواهد فهرستی مراجعه نمیکرديم، روشن شد
س: همهاش از اين شيخ
ج: روشن شد چه میخواهم بگويم اگر مرحوم شيخ يستحلون را نقل نکرده بود ما اصلاً به مباحث فهرستی نمیرسيديم روشن شد،
س: شب
33: 7: 1
ج: نه اين کار هدف من اين بود که ما اگر بخواهيم واقعاً خب اين کار کار سنگينی است بخواهيم در کل فقه اين را پياده کنيم خيلی اما با پيشرفتهايي که الآن شده امکاناتی که دارد، همين حضرت آقای مختاری يک مؤسسهای چند هزار نفر بگذارند تمام حديث ما را میتوانند غربال بکنند ماشاءالله همت خوبی دارد آقای مختاری انصافش الآن برای ما اين کار هست ليکن نشده يعنی اين فکر نشده، روش بحث نشده همانکه آن مردک به عمر گفت: اعطيتک سيفی و ما اعطيتک عضدی، عمر معدی کرب
5: 8: 1
میزد، کوهان شتر تا شکم شتر میآمد به زمين، داد عمر عمر زد آن وسط گير کرد شمشير، گفت چرا نشد؟ گفت که خب بازوی
15: 8: 1
تو شمشير من را گرفتيد بازوی من را که نگرفتی که، آن بازو هم هست فقط شمشير نيست، کما سيف عمر لن تخنه مضاربه، ايشان شعر
س: سليمانی نباشد
ج: بلی
س: چه فايده داشته باشد همان
ج: غرضم اين است که
س:
31: 8: 1
ج: دقت فرموديد چه میخواهم عرض بکنم، اين نکته فنی روشن شد، ما در اينجا اگر اين کار شيخ نبود انصافاً به ارزيابی نسخه رو نمیآورديم
س: نيازی نبود،
ج: نياز، چون ارزيابی معرفة الحديثیاش از يک طرف ارزيابی رجالی از يک طرف، انصافاً نشان میدهد در کتاب يستحلفون بوده اين شواهد خيلی روشن است اما مشکل فقط يک نسخه است آن هم به ابن فضال پسر از سندی ابن محمد اينها هردوش هم به لحاظ مصدر که ابن فضال پسر باشد که عرض کردم خيلی بهش توجه نشد، شيخ آورد به خاطر استيعاب مصادر و سندی ابن محمد هم نگاه کرد ايشان در کتب اربعه در حدود هشتصد و خردهای روايتی که از علاء هست ششتايش از ايشان است يعنی يکی روات را حساب میکنيم يکی راوی اخير که حامل نسخه است اين دوتا را حساب کرديم دقت کرديد يکی خود روات را حساب میکنيم يکی آن حامل نسخه، حامل نسخه مثل صفوان است حامل نسخه مثل محمد ابن خالد برقی است اينها قابل قياسی با سندی ابن محمد نيستند دقت کرديد پس در مجموعهای شواهد که بهم بريزيم انصافاً در بحث متن همان متن يستحلفون ثابت میشود متن يستحلون ثابت نيست اين بحثی گفتم امشب تمامش بکنيم که شما راحت بشويد اما،
س: يک نکتهای فقط میخواستم بگويم و آن اينکه اهميت متن را اگر بخواهيم برسانيم بايد يکی دو موردی را پيدا کنيم که از راههای ديگر نشود حل کرد، فقط با طريق متن، اينجا ما راههای ديگر هم داشتم برای يستحلفون را انتخاب کنيم، ولی يک بحث متنی اگر پيدا بکنيم،
س: مؤيدات را
ج: زياد،
س: اين اسنادی که حاجی آقا میخواهند فردا شب چون مسأله امشب موضوع چيز ديگر بود
س: ها! باشد
ج: ما امشب يک مقداری، احاطه به جهات فقهی اينها شد البته بازهم جهات فقهیاش کم شد چون بايد جهات فقه اهل سنت و تاريخی يعنی اگر اين نکته ثابت بشود که تحليف گاهی به خاطر يک امر اجتماعی است آن يک جور است، يک گاهی امر شخصی است آن يک جور ديگری است اين اگر بتوانيم اثباتش بکنيم،
س: بعضیها ادعا کردند راجع به روايات حضرت امير که قضا دارد میگويند اين اعتبار ندارد چون چه بسا به بحث حکومتی میرسد
ج: عرض کردم چرا، بعدها بعد از علامه شايد بعد از شهيدثانی باز ديگر کردند که اينها اصلاً روايت ضعيف است چون محمد ابن قيس مشترک است چون گفتند چهارتا محمد،
س: شما حل کرديد به اين معنی که مشترک نيست
ج: ابداً، عبارت نجاشی را خوانديم گفت اينها اشتباه کردند،
س: شما با معجم مرحوم آقای خويي ايشان
ج: ايشان مشترک میگيرد نه بعد میگويد به اصطلاح بين دو نفر است که اينها معروف اند يکی محمد ابن قيس اسدی، يکی محمد ابن قيس، نه اسدی نه يکی ديگر، يکی محمد ابن قيس مدنی است يکی هم محمد ابن قيس بجلی، ايشان اشتباه فرمودند نه يکی بيشتر نيست و متأسفانه يک محمد ابن قيس مدنی را نجاشی هم اشتباه کرده مشکل سر اين است آنجا را خود نجاشی اشتباه کرده اين اشتباه، دو مورد ديگر مرحوم نجاشی دارد،
س:
38: 11: 1
ج: بلی خيلی کار سنگينی است دو مورد ديگر نجاشی دارد در محمد ابن قيس اسدی گفته ضعيف، ليکن آنها صاحب کتاب نيستند آقايون ديگر اشتباه کردند، آنی که صاحب کتاب است دو نفر هستند آن دو نفر ديگر راوی هستند، نجاشی اينها را در آخر عبارت آورده به عنوان استيعاب به عنوان محمد ابن قيس و لنا محمد ابن قيس آخر اسدی و هو ضعيف اينها اصلاً راوی نيستند، اينها راوی هستند اصلاً کتاب ندارند، اگر مايل هستيد البته خب وقت گذشته،
س: حاجی آقای مختاری به عنوان
12: 12: 1
بحث فهرست در تميز مشترکات
س: بلی
ج: دقت کرديد، در آنجا ما روشن کرديم که اين دو نفری که آخر عبارت نجاشی و لذا شيخ آنها را ندارد اين دوتا راوی هستند، دقت کرديد
س: بلی
س: يادداشت کرده، گفته باشد در تميز مشترکات در بحث فهرستی است،
س: خدا را شکر الحمدلله
ج: وصلی الله علی محمد،
س: خسته نباشيد، قربان شما
ج: خيلی روشن میکند افق تاريخ را،
س: منتهی فرموديد يکش هم.
دیدگاهتان را بنویسید