متن حدیث (جلسه38) سهشنبه 1402/01/08
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسول الله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
بحثی که بود راجع به اين مسأله به اصطلاح متن و گرفتاریهايي که برای خودمان درست کرديم در متن، و البته من به ذهنم آمد برای اينکه يک مقداری از اين مثالهای خلطی با مصادر اهل سنت را شايد اگر وقت کرديم فردا از اين کتاب تصحيحنا الرجالی که ايشان آورده،
س: تراثنا الرجالی
ج: تصحيح تراثنا الرجالی، عرض کنم که به اين مناسبت چون ديشب هم يک موردی مثال زديم حالا بعضی از موارد که در عين حال از او بشود يک مطالب کلی را هم استظهار کرد، عرض کنم يک روايتی است که مرحوم شيخ کلينی در کتاب کافی آورده، مرحوم آقای بروجردی هم حديث شماره 2 در جامع الاحاديث باب دوازده، در بلوغ به اصطلاح، ايشان باب دوازدهاش را در مقدمات در بحث بلوغ قرار دادند، اين حديث اجمالش اين طور است که مرحوم کلينی از محمد ابن يحيي استادشان از احمد اشعری عن ابن محبوب که معروف است و طبعاً به حسب قواعد احتمالاً يا کتاب احمد اشعری باشد يا ابن محبوب؟ طبعاً ابن محبوب بيشتر است، عن ابی ايوب خزاز که زياد دارد ابن محبوب از ايشان عن يزيد الکناسی حالا بعضیها هم بريد خواندند اشتباه است، صحيحش همان يزيد است، عن ابی جعفر عليهالسلام قال الجارية اذا بلغت تسع سنين ذهب عنها اليتم و زوجت، بلی و زوجت حالا اينجا تزوجت هم آمده خيلی خوب، و اقيم عليها الحدود تامه عليه و لها، قال قلت عن غلام اذا زوجه ابوه و دخل باهله و هو غير مدرک، اين ضبطش به صيغه اسم فاعل است مدرَک نيست مدرِک باب افعال است اما لازمه، ادرک الرجل، يا ادرکت المرئه يعنی بالغ شد، أ يقام عليه الحدود و هو علی تلک الحال فقال اما الحدود الکامله التی يأخذ بها الرجال فلا، و لکن يجلد فی الحدود کلها علی مبلغ سنه، فيؤخذ بذلک مابينه و مابين خمس عشر سنه، و لاتبطلوا حدود الله فی خلقه و لاتبطلوا حقوق المسلمين بينهم، حالا بحثهای خاصی دارد اين حديث که الآن جايش نيست، مرحوم شيخ کلينی سند را همين طور که عرض کردم همين مصدر را آورده در جلد به اصطلاح هفت خودش و مرحوم شيخ طوسی از همين ايشان به اسم احمد ابن محمد در جلد ده آورده اينجا هم شماره داده، صفحه 38 ليکن مرحوم شيخ طوسی اين حديث را با يک طول و تفصيل زيادی در جلد هفت، کتاب نکاح آورده، در تهذيب جلد هفت، استبصار هم جلد سه، و آنچه که خيلی عجيب است سند و مصدر تمام خصوصيات يکی است ايشان فقط گفته احمد ابن محمد ابن عيسی چون اسم را کامل آورده به احتمال قوی از کتاب ديگری نقل کرده، آنجا اکتفاء کرد و احمد ابن محمد، در کتاب کلينی هم احمد ابن محمد است آنجا ظاهر است که از کلينی گرفته، همان بابی است که کلينی قرار داده ايشان، آن کلينی البته در حدود است ايشان هم در حدود آورده، ليکن در کتاب نکاح دارد احمد ابن محمد ابن عيسی اسم را کامل آورده که به احتمال بسيار قوی از کتاب ايشان گرفته، اصلاً از خود، از کلينی نگرفته، عن الحسن
س: اين مابه التفاوت دليل میشود که
ج: بلی بلی مصدرشان، عن الحسن ابن محبود همان بحث اختلاف مصادر را که عرض کرديم شناختش يکی از مقدماتش اين است چون حالا میخواهيم تطبيق هم بشود در عين حال، عن الحسن ابن محبوب مثل همانجاست فرق نمیکند، عن ابی ايوب عن يزيد الکناسی، دقيقاً همان سند است، همان سند و بعد دارد قال قلت لابی جعفر عليهالسلام آنجا هم همين طور است يزيد عن ابی جعفر، گاهی میشود آخر سند يکی است، يکی ابوجعفر يکی ابوعبدالله سلام الله عليهما، نه اينجا هردو ابی جعفر است، متی يجوز للعبد ان يزوج ابنته و لايستأمر يا تستأمر، قال اذا جازت تسع سنين، اينکه به اصطلاح، ان يزوج و لايستأمر اذا جاز اگر نه سالگی رد، فان زوجها قبل بلوغ تسع سنين کان الخيار لها اذا بلغت تسع سنين خب يک سطری را مرحوم شيخ طوسی در وسط اينجا دارد شيخ طوسی خودش دارد در کتاب تهذيب البته اين در تهذيب هست، در استبصار نيامده، حالا تقطيع کرده چه شده نمیدانم؟ فان زوجها قبل بلوغ تسع سنين کان الخيار لها اذا بلغت تسع سنين، بعد مرحوم شيخ میگويد و هذه الزياده وجدتها فی کتاب المشيخه عن يزيد الکناسی تصريح میکند، اين اختلاف متن را که من و هذه الزياده وجدتها کتاب المشيخه يا مشيخه عن يزيد الکناسی يعنی معلوم میشود مرحوم شيخ روايت را اساساً از کتاب احمد ديده احمد اشعری چون احمد از کتاب ابن محبوب نقل کرده مشيخه ابن محبوب شيخ اين قسمتش را مقايسه کرده با کتاب مشيخه خيلی عجيب است يعنی که اين مقدار فرق بين متن را، و اين نکته عجيبی است يعنی که مرحوم شيخ قدس الله نفسه معلوم میشود کتاب ابن محبوب در اختيارش بوده البته اين، اين نشان میدهد که مرحوم شيخ کتاب ابن محبوب پيشش بوده و ديده احمد از کتاب ابن محبوب نقل کرده مقارنه کرده ليکن متأسفانه باز نمیگويد دقيقاً که از چه نسخهای از کتاب ابن محبوب چون فوقش اين است که معلوم میشود کتاب ابن محبوب دارای دو نسخه بوده ديگر يک نسخهاش در اختيار احمد بوده که اين زياده را نداشته، يک نسخهاش هم مال خود حسن ابن محبوب يک مقارنهای بين نسخ میکردند که انجام نداده، حالا بعد، قلت فان زوجها ابوها و لم تبلغ تسع سنين فبلغها ذالک فبمکثت و لم تأب بذلک أ يجوز عليها قال لا،
س: در تهذيب فسکت دارد
ج: بلی آقا؟ فمکثت
س: در تهذيب عبارت سکت،
ج: پس سکت اينجا هم سکت من بد خواندم اين به خط خودم نوشتم در حاشيه بد خواندم، قال لا، ليس يجوز عليها رضا فی نفسها و لايجوز لها تأب و لا سخة فی نفسها خيلی عجيب است اينجا اصلاً میگويد حق ندارد، البته در استبصار يک لای زيادی هم دارد، لا، ليس بعد میگويد ليس در تهذيب نيامده بلی حتی تستکمل تسع سنين و اذا بلغت تسع سنين جاز لها القول فی نفسها، بلی اين جاز لها القول فی نفسها بالرضا و تأبی و جاز عليها بعد ذلک و ان لم تکن ادرکت مدرک النساء اگرچه هنوز آن حالت بلوغ پيدا نکند، قلت أ فيقام عليها الحدود و تأخذ بها و هی فی تلک الحال و انما لها تسع سنين، و لم تدرک مدرک النساء فی الحيض قال نعم، اذا دخلت عليها، يا دُخلت علی زوجها، و لها تسع سنين ذهب عنها اليتم، ببينيد از اينجا با متن کافی يکی میشود، با اينکه سند دقيقاً يکی است مصدر دقيقاً يکی است، از اينجا چون متن کافی اين بود الجاريه اذا بلغت تسع سنين ذهب عنها اليتم و زوجت و اقيم عليها الحدود، ذهب عنها اليتم و دفع اليها مالها و اقيمت الحدود التامه عليها و لها، آنجا داشت الحدود التامه عليه و لها مذکر داشت يعنی عجيب اين است که مرحوم کلينی طبق اين نقلی که الآن مرحوم شيخ طوسی دارد، مقداری حالا صدر حديث را که چند سطر است حذف کرده آنکه حالا جای خودش و اين حذف از کجا پيدا شد اين را هم ما الآن نمیتوانيم درک کنيم اين دقيقاً مصدر يکی است به اصطلاح آن اصل مطلب يک مقدار را شيخ توضيح داده حالا بعد عرض میکنم بلی، قلت فالغلام يجری، بلی قال قلت الغلام اذا زوجه ابوه و دخل باهله أ يقام عليه الحدود علی تلک الحال قال فقال اما الحدود الکامله بلی اين چون در اينجا متن کافی را الآن خواندم الغلام اذا زوجه در اينجا دارد قلت فالغلام يجری فی ذلک مجری الجاريه فقال يا اباخالد ان الغلام اذا زوجه ابوه، حدود يک سطر هم اينجا حذف شده، از متن کلينی حدود يک سطر هم اينجا حذف شده، و لم يدرک در آنجا دارد که بلی اذا زوج و دخل بها و هو غير مدرک، و لم يدرک کان له الخيار اذا ادرک بلی، قلت اذا، أ يقام عليه الحدود، اصلاً کان له الخيار اذا ادرک کلاً اين را هم شيخ کلينی حذف کرده، بلی و کان له الخيار اذا درک و بلغ خمس عشر سنه، خيلی عجيب است هم حذف کرده هم زيادی آورده، بعد در اين نسخهای باز ايشان دارد که او يشعر فی وجهه، اينها را اصلاً کلينی ندارد، يشعر مو در بياورد، شعر يعنی مو، مو در بياورد، او ينبت فی
س: عانته
ج: عانته قبل ذلک قلت اذا دخلت عليه امرأته قبل ان يدرک فمکثت معها ما شاءالله ثم ادرک بعده فکرهها و تأبی قال اذا کان ابوه الذی زوجه و دخل بها ولد منها و اقام معها سنه فلا خيار له اذا ادرک و لاينبغی له ان يرد علی ابيه ما صنعه و لايحل له ذلک اصلاً چيز عجيبی است اين روايت که با اين که سند واحد دارد و متأسفانه مرحوم کلينی و نقل شيخ يک تفاوت شديدی در متن دارند حالا يک مطلبش اين، و اينکه حالا چطور شده شيخ يک قسمت را تذکر داده، اما بقيه را متأسفانه تذکر نداده با اينکه خود شيخ يعنی خود شيخ آن متن دوم را خودش آورده فقط در جلد ده آورده، اين متن طولانی را در جلد هشت آورده، آن متن که متن کلينی باشد با همان سند واحد در جلد ده آورده و معلوم میشود که واقعاً يک اختلاف نسخی يا در کتاب ابن محبوب بوده يا در کتاب احمد اشعری بوده يعنی واقعاً اين مقدار اختلاف در متن يکی از چيزهای بسيار عجيب است و دوتا نکته به اصطلاح ما به اصطلاح ما میگوييم ای کاش مرحوم شيخ اين کاری که اينجا کرد و هذه الزيادة وجدتها اين را در بقيه روايات هم میکرد حالا که مقابل نسخ است نسخ در امکانات ايشان بود اين کار را میکرد و ای کاش دوم اينکه اي کاش شيخ لا اقل در کتاب دوم کتاب حدود که اين روايت را از متن کافی آورده میگفت که اين کتاب را ما از متن کتاب احمد اشعری در جلد هفت مثلاً نقل کرديم، يک اشعاری هم يعنی يکی از مشکلات کتاب شيخ رضوان الله تعالی عليه اين طور است که روايتی را که يک مصدری نقل میکند طبق همان بابی است که آن مصدر دارد مثلاً کتاب کافی در حدود است اين هم در حدود نقل میکند، احتمالاً کتاب نوادر احمد در مبحث نکاح بوده آن را از کتاب نکاح نقل میکند دقت کرديد، بين دوتا نقلی که خودش انجام میدهد خود مرحوم شيخ انجام میدهد بين ايندوتا نقل خود شيخ مقارنه نمیکند، حالا نسبت به اين کار اين دوتا ای کاشی که گفتيم، ای کاش دوم را الحمدلله در اين مجامع حديثی متأخر ما حل شده يعنی اگر شيخ اين مطلب را تذکر نداده فرض کنيد در جامع الاحاديث، وسائل اينها هم کتاب جلد هفت را آوردند، هم حديث جلد هفت، هم حديث جلد ده، لذا اين مشکل الآن برای ما حل شده، يعنی،
س: به عنوان دو حديث آوردند
ج: به عنوان دو حديث، اينجا ايشان که اصلاً به عنوان حديث متن کافی را آورده آن وقت اين حديث مفصلی که الآن من برايتان خواندم متأسفانه آقای بروجردی هم نياوردند ايشان فقط در بحث اشاراتشان صفحه دويست و بيست و پنج، يا چهار صد و بيست و چهار دارند و يأتی در رواية يزيد الکناسی من باب ان الولاية علی الصغير لابيه و جده من قبل اب من ابواب التزويج بلی اين ابواب التزويجی که ايشان میگويد در کتاب جامع الاحاديث بعد است ليکن در کتاب شيخ طوسی در حقيقت آنی که اول آورده جلد ده است اينی که دوم ايشان میگويد جلد هفت است قبلش بوده اذ دخلت علی زوجها و لها تسع سنين ذهب عنها اليتم همين مقدارش را نقل کرده اين مقداری که با متن کافی موافق است اما آن مقدار زيادی که حذف شده و آن نکات فنی را هم ايشان متعرض نشدند متأسفانه در اين شرحی که ايشان دادند اين حالا مناسبش چه بود؟ مناسبش اين بود که بعد از حديث شماره دو که از کافی نقل کردند اين حديث را کامل از کتاب تهذيب نقل میکردند تا مقابله البته حالا ذيلش میآوردند در کتاب نکاح هم اشاره میکردند که اين در حديث کتاب بلوغ در بحث بلوغ اين مطلب گذشت، آن وقت مقابله اين دوتا متن باهم که يکی خيلی طولانی و يک کمتر و بعد هم پس و پيش دارد خيلی تأثيرگذار است هم در فهم حديث هم احکامی که در حديث هست، آثاری که در حديث دارد و هم در شناخت حديث، و اما مسأله اول اي کاش اول ايشان نه، متأسفانه اين کار نشده، و اصولاً ما معتقديم که آنچه که منشأ شد بحثها از جنب فهرستی خارج بشود، جانب رجالی همين کارهای شيخ بود رضوان الله تعالی عليه، چون شيخ بحث حجيت تعبدی خبر را اجمالاً قبول کرد در کتاب نکاح از کتاب احمد آورد در کتاب حدود از کتاب کافی نقل کرد، و اين،
س: حجت را
ج: هردوش حجت شد البته در کتاب نکاح دارد که هذه الزياده وجدتها در مشيخه به اصطلاح حسن ابن محبوب اين مقدار را دارد بقيهاش را متأسفانه ايشان ندارد و به نظر ما يک مطلبی را که الآن چون الآن اين مطلب را مثالش زديم چون میخواهيم يک کمی، آنچه که الآن به ذهنما میرسد الآن در اين زمان، همچنانکه اين مطلب دوم را حل کرديم، به اين مجامع حديثی من معتقد هستم اگر بتوانيم يعنی هدف ما اين بود اصلاً اصل هدف در متن حديث اين همه ديشب صحبت شد چهل جلسه صحبت شد ما اگر بتوانيم عوامل اين تختلاف را پيدا بکنيم هم اين اختلاف را به اصطلاح پيدا بکنيم هم موارد اختلاف را پيدا کنم، هم بتوانيم عوامل اين اختلاف، اين خيلی مشکل است، الآن که ما در زمان ما همين لحظهای که من در خدمتتان هستم بتوانيم، الآن ما بحسب ظاهر به نسخه ديگر، رجوعمان به نسخه است ديگر آيا واقعاً مرحوم کلينی کم و زياد کرده آيا واقعاً مرحوم شيخ در نسخه احمد اشعری آن وقت متأسفانه صاحب کتاب مشهور اين سند در هردو سند دو نفر هستند، هم احمد صاحب کتاب است هم حسن ابن محبوب هردو صاحب کتاب هستند، صاحب کتاب مشهور در اين سند هم دو نفر هستند يا از کتاب احمد است يا از کتاب حسن که اصلش مال اصل مصدر احمد بوده، ما الآن دقيقاً اين نکتهای را که الآن در مباحث به اصطلاح اختلاف متن و نقد متن مطرح میکنيم هدفمان در حقيقت اين نکته هست کاری را که شيخ رضوان الله تعالی عليه انجام داده نسبت به اين يک سطر حديث اين را ببريم رو کل احاديث کارش اين است، فقط شيخ رضوان الله تعالی عليه اشاره فرمودند که اين مطلب، در کتاب مشيخه آمده و آن نسخه مشيخه را هم تحليل نفرمودند توضيح ندادند، چون به هر حال ظاهراً واضح است که احمد هم از کتاب مشيخه نقل کرده، در نتيجه برگشتش به دو نسخه از کتاب مشيخه میشود يک نسخهای که در اختيار احمد بوده، يک نسخهای که در اختيار شيخ بوده و اي کاش اين نسخهها اضافه بر نقل از آنها اولاً نقل را مرحوم شيخ خيلی کم دارد يعنی در کتاب شيخ اين کم است لذا من متعرض شدم خيلی اين موارد را کم دارد اضافه بر نقل روشن هم میکرد که نکتهاش چيست؟ اين مطلب را اگر مرحوم شيخ روشن میکردند، مثلاً بگويند من يک نسخهای از کتاب حسن ابن محبوب دارم با اين اوصاف ارزيابی هم میکردند حالا چرا اين نسخه با نسخه احمد احتمالاً شايد اين نسخه کوفی در اختيار داشتند که احمد در آن نسخه قمی اين به اصطلاح سطرش را حذف کرده آن وقت اين چون يک مسأله ديگری هم در بحث متن که انشاءالله بعد متعرض میشوم انشاءالله مسأله تقطيع است يعنی اينکه قسمتی از روايت را که احتياج نبوده يا مربوط به آن بحث نبوده بر میداشتند آيا واقعاً اين تقطيع است اين جزو تقطيع حساب میشود يا اين جزو اختلاف نسخه است اصلاً اختلاف تقطيع هم نيست، مرحوم کلينی از نسخهای که داشته اين بوده يا احتمالاً اين احتمال هم قوی است، نمیدانم انشاءالله تعالی شايد بعداً مواردش، شواهدش را عرض کنيم، احتمالاً مثلاً در خود کتاب احمد اشعری در حقيقت در دو باب بوده، هم باب حدود بوده هم کتاب نکاح بوده، در باب حدودش احمد اشعری اين متن کلينی را آورده، در کتاب نکاحش احمد اشعری را متن تهذيب آورده اين احتمال هم هست يعنی به عبارت اخری ما گاهی يک حديثی داريم که ممکن است به دو سه باب بخورد اين حديث را که الآن که نقل میکند شيخ نقل میکند احتمال دارد که اين حديث در يک کتاب اين طور بوده در يک کتاب ديگر اين طور بوده مثلاً اين حديث را بياوريد مصادرش را کتاب حديث يجوز علی اهل کل ملة مايستحلفون يا يُستَحلفون اين را بياوريد اين حديث از کتاب محمد ابن، که روايت محمد ابن مسلم است مرحوم کلينی آورده ما يُستَحلفون عبارتش يُستحلفون است طبيعتاً در کجا؟ در باب قضاء يُستحلف يعنی قسم دادن مثلاً به يهودیها بگويند به تورات قسم بخور، مسيحیها به انجيل قسم بخورند بياوريد شما اين را، اين را کلينی دارد، شيخ طوسی هم اين را دارد، همين متن يجوز علی اهل کل ملة،
س:
8: 21
فی کل دين مايستحلفون به، سئلته، عن محمد ابن مسلم عن احدهما عليه السلام قال سئلته عن الاحکام فقال فی کل دين مايستحلفون به
ج: در متن کلينی را هم بياوريد، اين در شيخ هم هست حالا شيخ بابش را بگوييد، ايشان در يک باب اين را آورده جلد هفت است به نظرم نيست؟ يا نه است؟
س: جلد هشت صفحه 279 باب الايمان و النذور و
ج: باب قضاء که قسم که میخورد چه جوری قسم بخورد؟ حالا کلينی هم در همين باب است ظاهراً نه؟ کلينی را بياوريد، کافی هم دارد
س: بايد متن کافی را پيدا بکنم،
ج: همين يستحلفون بياور، همان يستحلفون، کافی هم يستحلفون دارد، خب
س: در فقيه اين است، سئلته عن الاحکام فقال يجوز علی کل دين بمايستحلف،
ج: خب همين است شبيه همين است،
س: بما يستحلف،
ج: بلی، يجوز، عرض کردم يجوز علی اهل دين مايستحلفون او بمايستحلفون کافی هم دارد کافی را هم بياوريد اين هم همان باب ايمان و اينهاست همان باب،
س: حکم استحلاف، حکم استحلاف الکفار بغير الله ممايعتقدون،
ج: عبارتی، اصلاً عنوان باب قرار داده، بلی بخوانيد
س: الآن من اين کافی را بايد پيدا کنم، بعد در دعائم هم دارد و يستحلف اهل الکتاب بکتابهم و ملتهم،
ج: واضح است عرض کردم کتاب دعائم ظاهراً ريشههايش از ماست، همين روايـت محمد ابن مسلم است دستکاری کرده يک کمی، متن را لذا متن دعائم را يک روز ديگر صحبتش کردم که آن ملتفت بود که يک در، مثل همين متن، مطلب يکی است اهل کتاب و اينها ليکن تعبيرش و يستحلف، در کافی هم هست بياوريد،
س: کافی احتمالاً يک حرف اضافه کم و زياد باشد چون نتوانستم الآن پيدا میکنم،
ج: يستحلفون هست آنجا،
س: باب استحلاف اهل الکتاب که در کافی است پنجتا روايت است، و هيچ کدام اين نيست الآن میخواهيد تندتند متنها را چون همهاش کوتاه است اولی اين است سئلت عن اهل الملل يستحلفون لا تحلفوهم الا بالله، روايت دوم، سئلته هل يستحلف لاحد ان يحلف احداً من اليهود و النصاری بآلهتهم، روايت سوم، عن اميرالمؤمنين
ج: اين هست در کافی
س: استحلف اليهوديه، روايت چهارم لايحلف اليهودی و لا النصاری و لا المجوسی بغير الله،
ج: اين مخالفش است، معارض است
س: اين همهاش روايات مخالف دارد ايشان همهاش همان است لايحلف بغير الله
ج: بلی اما يجوز علی اهل کل ملة مايستحلفون هست، آنی که در تهذيب است از کجا نقل میکند، تهذيب که گفتيد علی اهل کل دين مايستحلفون به،
س: کل دين تعليق دارد به حديث قبلی، عنه عن فضاله، در اين قبلی عنه عن
ج: حسين ابن سعيد است اگر عنه باشد، عن حسين ابن سعيد، اين در کتاب حسين ابن سعيد بوده احتمالاً در کتاب حسين ابن سعيد در باب ايمان مثل خود تهذيب، متن اين بوده باز شيخ طوسی نقل میکند يجوز علی اهل کل ملة مايستحلون، باز با همين سماعه، يستحلون يستحلفون يک فاش افتاده، يستحلون را بياوريد، اما اين در جلد نمیدانم ده است نه است يا هفت است يکش در يک جلد ديگری است يعنی همين نکتهای که اينجا که شيخ نقل میکند و بعد مصدر يعنی بعد جمع نمیکند که بابا اين حديث با اين متن هم گذشت احتمالاً يکی باشند،
س: احتمالاً جسارتاً ما يستحلفون کل دين اصلاً در کافی نباشد چون در جامع الاحاديث هم نقلهای اين وری را که آورده کافی جزئشان نيست،
ج: پس من شايد با فقيه اشتباه کردم،
س: فقيه در ذهن شريف شما،
ج: بلی
س: آن در استبصار هست که
ج: تهذيب هم هست چرا،
س: مايستحلون شايد به ما باشد،
ج: همان يستحلون
س: ولی ما يستحلون در استبصار هست،
ج: تهذيب هم دارد اگر استبصار باشد ببينيد از که ابتداء کرده حالا؟
س: اينجا بما، باز تعليق، ما روی علی ابن حسن ابن فضال عن فلان بعد میگويد که و عنه عن سندی ابن محمد البزاز عن علاء ابن رزين غلات،
ج: اين علاء شاگرد محمد، آن هم بايد درش علاء باشد
س: عن محمد ابن مسلم، اينجا جلد نه است،
ج: آن جلد هفت
س: فی الاخوة و الاخوات
ج: کتاب ميراث آورده
س: سئلته عن الاحکام دوباره سؤال يکی است
ج: ببينيد سلئته عن الاحکام
س: يجوز علی کل ذی دَين
ج: ذی دِين نه، بما يستحلون
س: بما يستحلون، آن ذی دين است
ج: ببينيد دقت عيناً روايت يکی است حالا اين نسخه که است؟ ديشب عرض کردم،
س: آنجا بعد از صفوان ابن يحيي عن علاء عن محمد ابن مسلم،
ج: دو نسخهای است علاء است علاء شاگرد محمد ابن مسلم است تفقه علی يد محمد ابن مسلم، در يک نسخه علاء که صفوان نقل میکند يستحلفون است در يک نسخهای که ابن فضال پسر نقل میکند ما يستحلون است، روشن و سئلته عن الاحکام سؤال و جواب همه مثل هم است، يجوز علی اهله، آن وقت اين يستحلون را شيخ در کتاب ميراث آورده چرا؟ به خاطر قاعده الزام دليل الزام يکش هم همين است، اصلاً میبينيد دو باب مختلف، دو عالم مختلف اصلاً کلاً،
س: اينجا تعبد کارگشا هست، که شيخ
ج: ديگر شيخ شيخ رضوان الله تعالی عليه يکی کتاب حسين، روشن شد يکی کتاب حسين ابن سعيد است، يکی،
س: يستحلون آنجا اصلاً معنايش چه جور است؟
ج: يعنی آنکه حلال میدانند
س: يجوز علی کل ملة مايستحلون،
ج: بلی آن وقت اين چون فتحی است به اصطلاح، علی ابن حسن، ما باز اين حديث الزموهم بما الزموا به انفسهم که داريم اين راويش که است؟ راويش علی ابن ابی حمزه بطائنی واقفيه،
س: عن ابی الحسن
ج: بلی، و احدی اين را نقل نکرده يعنی کلينی و صدوق اصلاً اين را نياوردند قاعده الزام نياوردند اين منفرداً شيخ طوسی آورده،
س: سندش عن الحسن ابن محمد ابن سماعه عن عبدالله جبله، عن عدة من اصحاب علی و لا اعلم سليمان الا اخبرنی به و علی ابن عبدالله عن سليمان عن علی ابن ابی حمزه عن ابيه
ج: الا اخبرنی به سليمان و عبدالله ابن علی عن سليمان يعنی به واسطه هم مستقل،
س: نساخ هم نداده،
ج: اينجا ديگر تعدد نسخه ندارد اين از آن جاهايي است که به اصطلاح ما مال مذهب است مذهب اقفیها اين بوده که قاعده الزام را عمل بکند، شيخ هم برای اولين بار اين مسلک را میآورد در شيعه، تدريجاً هم بعد ادعای اجماع میشود قاعده الزام يکی از ادلهاش هم اجماع است، آن که مال واقفیهاست اين هم مال فتحیها روايت کاملاً واضح است کتاب علاء است سؤال و جواب يکی است، فقط متن آن وقت مشکل کجا شد؟ اگر اختلاف متن جوری بود که به حکم نمیخورد خوب بود، يک قاعده درست کردند طبق اين متن، و بنا گذاشتند مثلاً اگر ديديد در مجلسی مردی زنش را طلاق داد، طلاق باطل پيش ما شما میتوانيد آن زن را بگيريد اين طور گفتند ديگر،
س: قاعده الزام
ج: يجوز علی اهل کل ذی دين ما يستحلون، اينها را حلال دانستند پس شما میتوانيد اين را بگيريد دقت کنيد چه؟ میخواهم تغييراتی پيدا شد در صورتی که الآن کاملاً واضح شد نسخه واحد است کتاب علاء است آن مصدر اول است، مصدر متوسط هم يا کتاب حسين ابن سعيد است يا کتاب ابن فضال پسر است، عرض کردم روايات ابن فضال پسر خيلی بين اصحاب قم که بعد آمد به قم و اينها خيلی منتشر نشد، تقريباً تنها کسی که زياد از ايشان دارد همين مرحوم شيخ طوسی است تقريباً نه، تحقيقاً زياد از ابن فضال نقل میکند، ابن فضال زياد دارد و مراد ابن فضال پسر آنی که اول سند است، ابن فضالهای اول سند در کتاب تهذيب و استبصار مراد ابن فضال پسر است،
س: قاعده الزام دليل ديگری ندارد غير از اين
ج: الزموهم
س: الزموهم است ديگر
س: نه چندتا روايت ديگر هم هست، مثلاً خذ هم بحقهم فی احکامهم و سنتهم کمايأخذون منکم فی
ج: خب اين تقاص است،
س: نه خذ هم قاعده الزام است
ج: اين تقاص است
س: الزموهم داريم ديگر
ج: آن همان است چيز است واقفی است علی ابن ابی حمزه بطائنی هيچ کس ديگر نقل نکرده،
س: اين هم باز علی ابن حسن فضال است باز بعدی هم همين است، هل نأخذ فی احکام المخالفين مايأخذون منا فی احکامنا
ج: اين تقاص است يک نوع تقاص است مثلاً يک پولی از ما به زور گرفتند شما میتوانيد به همان مناسبت از ايشان بگيريد اگر يکجايي دادند به تو، اين ربطی به قاعده الزام ندارد اين ربطی به قاعدهای،
س: حالا آورده
ج: چرا آورده،
س: آوردند ولی بازهم مشکل که باز دوباره علی ابن ابی حمزه درش است
ج: بلی دقت میکنيد اصلاً اين قاعدهای که بعد اجماع شده و قبول شده، اين آن وقت تصادفاً دوتا روايت معارض دارد اصلاً آن روايت الزموهم يکی روايتی است که صدوق دارد اياکم و المطلقات ثلاثاً فی مجلس واحد فانهن ذوات ازواج اصلاً، يک روايت هم شيخ کلينی دارد که میگويد زنش را سه طلاقه داد، میخواهم بگيرم، امام میفرمايد برو آنجا دوتا شاهد عدل هم ببر، بهش بگو که آيا تو زنت را طلاق دادی، اگر گفت بلی و اينها شنيدند از آن وقت عده بگير بعد ازدواج کن،
س: به منزله طلاق است
ج: همين با اينکه انشاء طلاق نيست اخبار است اين را به منزله، روشن شد ما دوتا روايت داريم هيچ کدام شان روايت شيخ را نياوردند، اينکه میگوييم شيخ الطائفه ايشان کارهای فرمودند که بعد اصحاب ما يک هزار سال است دنبال ايشان رفتند،
س: لاتنقض هم همين طور است
ج: بلی آقا
س: لاتنقض هم همين طور بود
ج: لاتنقض خب مثلاً اخباریها آوردند اما خيلی مثلاً شيخ طوسی در تعابير فقهیاش اين را به کار نبرده يا در تعابير ديگرش به کار نبرده يا فقهای متوسط ما هم مثلاً در موارد مختلف که استصحاب است لاتنقض اليقين فانک نه، به کار برده نشده، بفرماييد آقا
س: بحث روايت ميراث الاخوة و الاخوات در تهذيب روايتی آوردند که درست نيست بعد میگويند که هذه الاخبار مخالفة للحق غير معمول عليها عندالطائفه باجمعها بعد میآيند میگويند که اين روايات روايات تقيهای است بعد در ادامه میگويد و يحتمل ايضاً ان يکون ما ورد فی انه يجوز لنا ان نأخذ منهم علی مذاهبهم علی ما يعتقدونه کما يأخذونه منا، و انما يحرم ان يأخذ بعضنا عن بعض علی خلاف الحق و الذی يدل علی ذلک آن وقت اين پنجتا روايت را به عنوان روايت الزام آوردند که الزموا و يستحلون جزء پنجتاست
س: مايستحلون را هم آورده
ج: بلی ديگر
س: اصلاً با توجه به معنايش هم که سؤال از احکام است
ج: اصلاً نمیخورد يستحلون
س: اتفاقاً بر عکس میخواهم بگويم
ج: نه احکام يعنی در باب قضاوت به اصطلاح، احکام يعنی قضاء حکم، يعنی حکومت به اصطلاح، از آن يکی نمیخورد،
س: استهلاک و اينها میخورد
س: اصلاً شروعش هم خود ايشان با علی ابن حسن فضال میکند، و يدل علی ذلک ما رواه حسن ابن فضال و عنه
ج: دقت کرديد و شيخ هم توجه نفرمودند که اصحاب ما به آثار ابن فضال پسر خيلی نقل نکردند، در قمیها نيست در کتاب کافی خيلی محدود است بعض روايات بياوريد، کلينی با يک واسطه عن علی ابن الحسن دارد، نمیگويد ابن فضال علی ابن، شايد مثلاً کلّش علی ابن الحسن به نظرم پانزدهتا بيستتا باشد،
س: يک مقداری کمی اين متنها باهم اختلاف داشت آيا اينها خودش کافی نيست که بگوييم اين دوتا روايت است
ج: خلاف ظاهر است،
س: مايستحلون هم داشته و ما يستحلفون هم داشته
ج: خلاف ظاهر است، سؤال، جواب، کتاب علاء مصدر واحد،
س: مصدر واحد
ج: بلی، احتمالی که دارد اين است که ابن فضال بابی داشته در باب همين قاعده الزام اينها را آنجا آورده ابن فضال اما حسين ابن سعيد نداشته اين در باب ايمان و قضاوت و اينها آورده يعنی به عبارت اخری در حقيقت در دو باب بوده لذا هم شيخ در دو باب آورده پهلوی هم نياورده يک اشکال ما اين بود که ای کاش شيخ اينها را پهلوی هم میآورد مقايسه میکرد، ما الآن مثل اين روايت را مقايسه میتوانيم بکنيم آن را کسی مقايسه نکرده، چرا از اين معاصرين من بعضیها ديدم نوشتند مايستحلفون اين متن آمده با متن ما يستحلفون يک بحث اين است که شيخ اينها را مقايسه نکرده، مثل همين روايت امروز که خوانديم، شيخ مقايسه نکرده، عرض کردم اين را تقريباً ما الآن حل کرديم با اين موسوعات حديثی اخير با اين مجامع حديثی، چون اينها را آورديم حالا شيخ يکی جلد هفت آورد، يکی جلد ده آورده، اينها را يکجا جمع میکنند البته ايشان توضيح نداده آقای بروجردی اينجا
س: شما چه جوری حلش میکنيد اين را نهايتاً به يک روايت بر میگردانيد،
ج: ظاهرش يک روايت است اختلاف متن است
س: يستحلفون را مقدم میکنيد
ج: ظاهراً يستحلفون مقدم باشد
س: تصحيح به همديگر خيلی نزديک است
س: در کافی در کل در کافی صد و هشتتا سند ما داريم در مورد علی ابن حسن فضال با آن سندهای مکرر، بعد که چهل و دوتايش علی ابن الحسن است يکش ابن فضال است
ج: ابن فضال که باز مراد پدر است که،
س: بلی، ششتايش، نه اين را تطبيق دادند حالا به، يک موردی که تطبيق دادند به علی، ششتايش علی ابن حسن تيموری است، بيست و نهتايش علی ابن الحسن تيمی است، بعد دهتايش علی ابن حسن ابن علی است بعد هم تک موردیهای ما داريم علی ابن حسن ابن علی تيموری
ج: من صد و هشتتا احتمال نمیدادم زياد است، من نديدم ببينيد شايد يک،
س: علی ابن حسن ابن فضال با اين اسم کامل نه مورد در کافی آمده،
س: در قاعده الزام هم بيشتر همين واقفیها بود،
ج: واقفیها بود يعنی در حقيقت فقه واقفيه بوده من به اين عدد نمیدانستم حالا ايشان گفتند صد و هشتتاست،
س: بعدش هم سندهای مکرر است مثلاً سندهای که چند نفر است تفکيک کرده، در کل صدو هشت است زياد است
ج: علی ای حال بلی نسبت به کافی بد نيست من خيال میکردم کمتر باشد صدوق خيلی کم دارد اصلاً به نظرم طريق هم بهش ندارد علی ابن حسن ابن فضال بهش، و عرض کردم اين سرش چه بود؟ سرش اين بود که بعد از ابن فضال پدر اصحاب ما اين آثار کوفه را که آوردند اين آثار نقل شد ديگر احتياج به پسر پيدا نکردند نکته اين شد، يعنی آنچه را که میخواست ابن فضال پسر نقل کند مثلاً ابن فضال پسر از پدر میخواهد نقل کند،
س: همهاش از پدر نقل میکرد
ج: نه تصادفاً ابن فضال پسر عن اخويه عن ابيهما میگويد من عمرم کوچک بود هجده ساله بودم پيش پدر خواندم دو مرتبه بر برادرها بر پدر، برای مرعات قواعد تحديث بيشترش اين طوری است آن وقت ابن فضال، فرض کنيد اينجا از سندی ابن محمد، سندی ابن محمد همان ابان ابن محمد بجلی است آن، مثلاً کتاب ابان ابن محمد بجلی را مثلاً فرض کنيد حميری در قرب الاسناد از او نقل میکند ديگر نيازی نبود بروند به علی ابن حسن نقل کند دقت کرديد، يعنی ابن فضال پدر تقريباً در رتبه تأسيس است نياز بود که از او نقل بکنند، مثل حسن ابن محبوب است مثل حسين ابن سعيد است، نياز بود که از او نقل بکند،
س: طريق هم کم میشود ديگر
ج: يک واسطه هم کم، پسر ايشان چيزهای که نقل میکند پسر ديگران مثل احمد اشعری و ديگران به قم آورده بودند اينها در قم موجود بود، رتبه پسر رتبه احمد اشعری است رتبه پسر رتبه احمد برقی است رتبهاش اين است آن مصادری نمیدانم روشن شد چه نکتهای را میخواهم عرض کنم، اين بحثی البته فهرستی و تاريخی است بايد آنجا میگفتيم حالا به مناسبت متن اينجا آمد از باب تداخل ابحاث، دقت کرديد لذا سر اينکه مثلاً کلينی از ابن فضال پدر يا مرحوم شيخ يا ديگران اصولاً قمیها از ابن فضال پدر بيشتر نقل میکنند چون آنچه را که ابن فضال پسر میخواست نقل بکند به راههای ديگر بهش رسيده بودند، مضافاً به اينکه ابن فضال پدر را میگفتند فتحی نيست برگشته، ابن فضال پسر به شهادت عياشی کان فتحياً عمره کله، اينکه مسلم فتحی بوده دقت کرديد، و طبعاً باز همين مشکل پيش میآمد که اينها اختيار باشد الآن يکی از ادلهای قاعده الزام اين است، چون اگر ما باشيم و طبق قاعده احکام الهی واقعی است حالا يک کسی اعتقاد باطل دارد اعتقاد باطل که حکم را عوض نمیکند، آن اعتقاد دارد که با طلاق ثلاث طلاق واقع میشود و ما اعتقاد داريم طبق مذهب اهل بيت واقع نمیشود با اعتقاد باطل او چيزی درست نمیشود و قاعده الزام با اين متن، توسط شيخ طوسی ابتداءً منفرداً از علی ابن ابی حمزه بطائنی نقل شده که رأس واقفی است اين دومش هم که يجوز علی اهل کل دين مايستحلون بازهم منفرداً از شيخ طوسی از يک نسخه از محمد ابن مسلم نقل شده که خود شيخ طوسی يستحلفون هم دارد يعنی نکته را دقت بکنيد، در جلد هشت يستحلفون دارد در باب قضاء، در جلد ميراث به مناسبت ميراث ايشان آخر اين بحث را آورده يعنی به عبارت اخری اگر فرض چون اهل سنت میگويد اگر دختر واحد داشت میرود طبقه بعدی، دختر واحد نصف میگيرد بقيه میرود به عمو مثلاً ما میگوييم نه کلاً به همان دختر واحد داديم، عول و تعصيب به اصطلاح بر می گرده به همين دختر واحد، حالا اگر فرض کنيد شخصی فوت کرده سنی است و طبق مبنای اهل سنت، نصف را دادند به عمو، عموهايش شيعه است، بگيرد يا نگيرد؟ خب همه میدانيم باطل است، مهم اين است طبق مذهب شيعه اين باطل است اين را مرحوم شيخ آورده که اشکال ندارد میتواند بگيرد، يجوز علی کل ذی دين، ما يستحلون خود آنها حالا يک بحث اين است که اينها در باب ارث ممکن است مقدار از اموال از ما بگيرند شما تقاصاً بگيری آن بحث ديگری است آن قاعده الزام نيست آن يک نوع، به نظرم آقای سيستانی هم در همين منهاج ايشان ديدم يک نوع تقاص نوعی ازش تعبير میکند، حالا آن تقاص نوعی هم درست باشد يا نباشد؟ بحث ديگری که مطرح میشود اين روايت واحده را يعنی ما بحثمان اينجا اين بود در اينجا روايت واحده سند واحد مصدر واحد، تمام خصوصيات واحد بودند، هم اختلاف شديد در متن هست و هم اضافه بر او نمیدانيم چرا شيخ نيامده و تعجب است که شيخ با يک نسخه ابن محبوب مقارنه کرده، با نسخه خود کلينی که نقل میکند مقارنه نکرده، خودش اين نسخه را نقل میکند، به نظر ما اين طور میآيد که شيخ در حين تأليف تهذيب يا استبصار همان کتاب و همان باب که مقابلش بوده از آن نقل میکرده فرض کنيد از کتاب ابن فضال در باب ميراث و اينها بوده از آنجا نقل کرده، کتاب حسين ابن سعيد در باب به اصطلاح ايمان و قضاوت و اينها بوده از کتاب حسين ابن سعيد به آن صورت نقل، به ذهن من اين طور میآيد و ما موارد ديگر هم داريم شيخ اين مقارنه را انجام نداده، اين مقارنه الآن من به صورتی که الآن عرض کردم حتی آقای بروجردی هم اينجا انجام ندادند، و حقش بود که اين مقارنه اينجا انجام میگرفت، آقای بروجردی فقط نوشتند يأتی در آن کتاب آن قسمتی که تقريباً با کافی نزديک است آن قسمت را نقل کردند، صدر حديث را باز نقل نکردند، لذا الآن ما مشکلی که باش برخورد میکنيم در حقيقت اين است و اين تأثيرگذار است ديديد ديگر الآن يک قاعده درست کردند با مايستحلون،
س: اين چون موارد قاعده الزام است شما بهش عمل نمیکنيد آن وقت چه کار میکنيد
س: مشکلی پيش نمیآيد
ج: پيش نمیآيد ديگر به حکم الهی عمل میکنيم گفت اياکم و المطلقات ثلاثاً فی مجلس واحد فانهن ذوات، کسی که زنش را سه طلاقه ازدواج نمیکنيم باش، چه مشکلی، با يکديگر ازدواج میکنيم، ديگر چه کار بکنيم؟
س: ممکن است محل ابتلاء باشد
س:
12: 42
يا همان بحث ارث و اينها میگويند بحث راهگشا بايست باشد نه اينکه
ج: خب میگويد آقا شما اين بیخود حکام شما گفتند به من من عمويت هستم مال خودت است
س: اين بحث الزام اجماع برش شده
ج: عرض کردم، من تاريخش را گفتم ديگر برايتان
س: ديگر مدرکی میشود اجماعش هم مدرکی میشود
ج: بعد از شيخ است
س: اجماع متأخر است بلی،
س: پنجتا روايت بوده خيلی محکم بوده،
ج: روشن شد
س: پنجتايش به همان بر میگشته
ج: بعد هم اصولاً من فکر میکنم اين ديدم آقای سيستانی در قاعده الزامشان نوشتند البته خيلی احتمال میدهم اين الزام يک نوع به اصطلاح به حساب برای اينکه طرف دست بردارد بيشتر از اينکار کلمه الزام را ما در تاريخ اسلامی داريم عمر به کار برد، چون ظاهر آيه مبارکه اذا طلقتموهن اينها تندتند زنهايش را میتوانستند طلاق بدهند در حالات مختلف آيه قرآن آمده که نه بايد با شرائطی طلاق باشد، يکی در عده باشد برای، بعد از طلاق مباشرتاً اگر در حال حيض باشد نمیتواند عده را، چون عده در طهر است اين آيه ظاهراً برای اين آمد، بعد باز به عمر گفتند آقا مردها، افراد دارند زياد طلاق میدهند يعنی از آن قواعد خارج کردند گفت الزمناهم، اين کلمه الزام را آنجا دارم، میگويد حالا که تو زنت را طلاق دادی پس درست است زنت مطلقه است يک نوع به اصطلاح حکمی، گفت که خاک مالی، دماغش را به خاک ماليدن، يک جوری که از اين کارها نکند، اگر اين الزموهم معنايش اين باشد که اين درست معنايش خلاف است خب اين سيره عمر است میگويد اين طلاق باطل بوده ليکن حالا که اين کار را کردی پس من تو را ملزم میکنم تو از زن جدا بشو،
س: حکم حکومتی
ج: تقريباً يک چيزی شبيه حکم حکومتی، اگر اين باشد خدای نکرده،
س: سندش مگر محمد ابن ابی زبير بوده، سند اين روايت يستحلون ما يستحلون
س: با اينها چه کاری داری؟
ج: محمد ابن ابی زبير
س: آخر بعضیها ديدم الآن بعضیها گفتند در سندش هم اين بوده
ج: آن مال طريقش به ابن فضال است، علی ابن محمد ابن زبير است حالا آن بحث ديگری است طريقش
س: سند هم آخر ضعيف میکند
ج: بلی حالا آن را جواب داديم که اينها جزو مشايخ هستند اين را میشود حل کرد، يک بحث کلی ديشب عرض کرديم راجع به طروق شيخ، به طريق شيخ به کتاب ابن فضال پسر است که درش ابن عبدون عن علی ابن محمد ابن زبير عن ابن فضال است اين طريق اين جوری آمده آن وقت در علی ابن محمد ابن زبير بحث کردند گفتند چون کان علواً فی الوقف، اين مرد بزرگواری بوده، گفتند نه اين ربطی به بزرگواری، علو اسناد است مراد، آقای خويي خوانده بود غَلواً يعنی شبابشان، الی آخره خب اينها به شوخی بيشتر اشبه است بحثی که در آنجا بود اين است که ما در چه راهی و بيشتر عدهای زيادی از اين به اصطلاح متأخرين، شهرت کتاب که اصولاً کتب ابن فضال پسر شهرت داشت، حالا ديگر يک طريقی است گفته شده درش بحث است، يک راه ديگر هم اين است که خود ابن زبير را جزو مشايخ بدانيم و توثيق بکنيم يک راهش هم اين است خود علی ابن محمد ابن زبير، يک راهش هم راهی است که جامع الروات رفته، راههای مختلف مجموعاً چهار راهی که الآن من نمیخواهم متعرض بشوم راههايي رفتند برای اينکه سند شيخ را به ابن فضال درست بکنند، من به نظرم میآيد که نکته اساسی همان شهرت است آقای خويي هم يک راه ديگری رفتند برای اين کار به ابن فضال البته در کتب ايشان اينهايي که چاپ شده، روشن نيامده حالا اگر بخواهم طول میکشد آن بحث ديگر خيلی ما را خارج میکند و توضيح دادم که مراد آقای خويي چه است از آن عبارت، مراد ايشان چه است؟ آن توضيحاتش را هم عرض کرديم که الآن ديگر هم حالش را ندارم هم وقتش نيست برای اين کارها وارد اين بحث بشويم.
بحث من سر اين قسمت است ببنيد میآيد دوتا متن از يک سؤال، سئلته عن الاحکام، کتاب هم يکی کتاب علاء، و عرض کرديم از مواردی که نادر هست شيخ طوسی بهتر از نجاشی نوشته همين کتاب علاء است ايشان چهار طريق برای کتاب علاء نوشته نجاشی ندارد اين را، چون چهار نسخه از کتاب علاء ابن رزين اسم میبرد ليکن آنی که ما الآن در روايت داريم از اين چهارتا بيشتر است مثلاً يکی نسخه صفوان، يکی نسخه که؟ شيخ اسم میبرد در کتاب فهرستش، اگر خواستيد بخوانيد اين را، ليکن نجاشی اسم نمیبرد نجاشی اين چهارتا را ذکر نمیکند اين چهارتا را میخواهيد بياوريد علی ابن حسن ديگر،
س: تصادفاً قبل از اينکه چيزی که فرموديد، در فقيه چهار مورد ما علی ابن الحسن داريم يکش ابتدای سند است دوتايش و فی کتاب محمد ابن يعقوب است يا روی محمد ابن يعقوب است چهارمی هم ابن عقده، و روی احمد ابن محمد ابن سعيد،
ج: اين هم از ابن فضال معلوم نيست باشد، اين روی ابن سعيد اشتباه است اشتباه صدوق است،
س: روايت اين شکلی است،
ج: عن ابن فضال عن ابيه
س: قال قال حدثنا علی ابن حسن ابن فضال
ج: اين خودش غلط است خود اين غلط است چون علی ابن حسن از اخويه عن ابيه نقل میکند اين خود اين، اين از انفردات صدوق است صدوق يک نسخهای را از ابن فضال پسر دارد که ابن عقده نقل کرده به تعبير ايشان ابن عقده نقل کرده اين طريق ايشان به ابن عقده هم باطل است آن وقت در آن روايات مجموعهای است اينها هم يک دستهای هستند اصلاً يک شاخهای هستند اين روايات اين همانی است که مرحوم نجاشی میگويد و الکوفيون لايعرفون هذا النسخه، میگويد و روی ابوجعفر ابن بابويه يک نسخه را از فلان ابن عقده عن ابن فضال میگويد و الکوفيون لايعرفون هذا، اين همين نسخه است، اين يک شاخهای است آن وقت درش احاديث خوبی هم هست، حالا چون نزديک ماه رمضان شديم داخل، اين خطبه شعبانيه در همين کتاب است، قد اقبل اليکم البته متون ديگری هم دارد اين متن معروفتری که الآن خوانده میشود اين نسخه است، ابن فضال عن ابيه عن الرضا عليهالسلام اين نسخه اين است عن رضايش را نمیدانم عن ابيه هست، اما نمیدانم از امام رضا آن وقت اقبل اليکم شهر الله بالخير و الرحمه و البرکه اين در اين نسخه است در اين نسخهای است که الآن اشاره کرديم حالا به هر حال چون آن درختواره ما گفتيم هی چيزهای جديد میآيد يک مقدار هم حرفهای صدوق بود،
س: پس مجموعاً هشت صد و پنجاه و هفتتا سند علی ابن حسن ابن فضال در کتب ثلاثه يعنی کافی، تهذيب و فقيه، صد و ششتايش از طريق احمد است، پنجاه و هشتتايش از طريق محمد اخويه که فرموديد اکثرش از اينهاست اما مباشراً از پدرش همينهايي است که صدوق گفته،
س: بلی اينها هم که اصلاً چيز کرده
ج: نيست بلی نه همين مال صدوق است که در فقيه آمده
س: پس اين را میتوان حذفش کرد
ج: دقت کرديد
س: هفتتاست
ج: مال صدوق است ديگر قاعدتاً
س: نه هفتتايش يکش چيز است جسارتاً يکش در کافی است احمد ابن محمد عن علی ابن حسن عن ابيه،
ج: خب اين احمد ابن محمد کيست خب؟ ابن عقده است ديگر
س: نه در کافی آمده
ج: میدانم چون کافی، جلد هفت، هشت کافی است روضه کافی،
س: نه تصادفاً جلد چهار است
ج: باب نوادر و الا نقل نمیکند
س: يکی هم در تهذيب است و الذی رواه احمد ابن محمد عن علی ابن الحسن عن ابيه
ج: اين همين اينها هم از کافی حتماً گرفته اين، چون مرحوم کلينی اصولاً در مشايخش احمد ابن محمد ابتداءً نيست آن احمد ابن محمدبرقی يا احمد ابن محمد اشعری است که واسطه دارد ابتداءً که شروع میکند به اسم احمد دو نفر اند، يا ابن، چون کوفه آمده ايشان، يا احمد ابن محمد عاصمی بغدادی است
س: اين را به عاصمی زده
ج: خيلی خوب احتمالاً نه ابن عقده هم باشد اگر ابتداء کرد به اسم احمد ابن محمد يا ابن عقده است که الآن گفتيم مشکل دارد يا همين عاصم است عاصم مشکل ندارد، ابن عقده هم مشکل ندارد اشکال به همين نسخه است نسخهای که از ابن عقده نقل شده اگر به اسم احمد ابن محمد گفته يا ابن عقده است يا عاصم است و اينها بيشتر در جلد هشت است، در روضه کافی است يعنی عددی از اين رواياتی احمد ابن محمد ابن عقده هست حالا اين يکی میگويد جلد چهار آورده و الا عادت،
س: شايد هم در نوادر است ببينيم
ج: ببينيد شايد در نوادر آورده باشد،
س: تهذيب هم چندبار دارد يکش و الذی رفعه احمد ابن محمد به اين تعبير است، باز اينها زدنش به عاصمی، منتهی جلد شش تصريح کرده که احمد ابن محمد سعيد
ج: ابن عقده است بلی، سعيد ابن عقده
س: بلی فکر نمیکنم عاصم باشد اين اشتباه از اشتباهات يعنی نکته بر میگرده به ابن عقده، که ابن فضال عن ابيه دقت کرديد، ابن فضال عن اخويه عن ابيهما اين طوری بايد باشد اين مواردی است که مشکل دارد اين موارد مشکل دار اين طور عن ابيه ديگر حالا بنا نبود بحث طبقات را خيلی طولانی، ديگر عرض کنم پس بنابراين الآن تا اينجا روشن شد که ما در روايات خودمان گاهی اوقات با اختلاف متن اصلاً يک باب جديد باز میشود، تعارض هم نيست،
س: متن نشان میدهد
ج: اولاً مرحوم شيخ اين دوتا را کاش مقايسه میکرد، معلوم شد دو مصدر هستند يکی کتاب حسين ابن سعيد است يستحلفون، يکی کتاب به اصطلاح ابن فضال پسر است يستحلون آن وقت يکی نسخه صفوان است، يکی نسخه سندی ابن محمد است مصدر هم يکی است کتاب علاء، سئلته عن الاحکام سؤال و جواب يکی است،
س: بعد يک بحث اينجا جالب است اگر يک شبی بهش پرداخته بشود، آيا ختلاف متنها مثل اختلاف قرائات که میگويند حجت است
ج: نه نمیشود اينها عرض کردم، خب اينها همين را میگفتند اينهايي که قائل به حجيت تعبدی میگفتند بلی حجت است، اين که از آثار حجيت تعبدی همين بود خود آقای خويي هم همين کار را میکند صدوق هم اگر دقت کنيد گفت مشايخ اين جور، لذا گفت هرسه درست است چون مشايخ خواندند اين هم اشاره کردم سابقاً اين کاری بود که شيخ طوسی کرد اولين بار، در اول اينها مقايسه میشد انتخاب میشد،
س: اين بد نيست اگر يک نگاهی کنيد اين سند در چيزی که چاپ شده اين است عن احمد ابن محمد عن علی ابن الحسين عن احمد ابن الحسن عن ابيه، عن علی ابن رباط،
ج: اين احمد ابن الحسن درست است از برادرش احمد نقل کرده اينجا اشکال ندارد
س: علی ابن الحسين
ج: اشتباه چاپ شده علی ابن الحسن است
س: اينها چه کار کردند،
ج: علی ابن حسن
س: گفته اند اين ابن الحسين و احمد و اين همه اضافی است اين طوری درست است احمد ابن محمد علی ابن الحسن
ج: حالا اين نه اين باشد آن وقت دقت کنيد کتاب چيز را بياوريد، کتاب حسن ابن سعيد را در نجاشی بياوريد آن وقت ببينيد آقا، اين مبانی که اينها داشتند متأسفانه با آمدن حجيت تعبدی اينها بهم ريخت، اينها ريشههای فهرستی دارند اصلاً ريشههايش فهرستی است نسخه حسين ابن سعيد است نسخه ابن فضال است، نسخه فرض کنيد سندی ابن محمد از کتاب علاء است، نسخه صفوان، خب ترجيح اگر ما باشيم با نسخه صفوان است نسخه صفوان ترجيح دارد در نسخه او آمده بود ظاهراً خوانده بود که يستحلفون کتاب هم کتاب واحد است ما غير از اين مورد هم حالا نمیدانم اگر وقت کرديم، مواردی در کتاب علاء داريم که باز همين جور، گاهی هم اختلاف به نفی و اثبات است اصلاً با اينکه کتاب علاء است، اينها ديگر جزو اينها چون هردو را حجت گرفتند انداختنش در باب تعارض، ما چون هردو را حجت نگرفتيم انداختمش در
55: 53
تمييز الحجه عن اللاحجه و التشخيص و رجوع به شواهد و قرائن، مثلاً ديديم کتاب دعائم الاسلام يستحلف را گرفت، صدوق يستحلف را گرفت، شيخ هم از کتاب حسين ابن سعيد يستحلف، از کتاب فتحيه يستحلوا بود،
س: حالا اين يستحلو، مايستحلفون باهم در تعارض هم قرار نمیگيرند،
ج: نه و لذا اينها مثلاً اگر مثلاً دو نسخه بود چرا، يعنی دوتا، نه حالا میخواهيد آن در بحث قصر نمیدانم امشب نمیرسم ديگر حالا از وقت ما گذشت در بحث قصر انشاءالله میخوانم نسخه علاء تفاوت دارد،
س: قبول اما منظور اين دوتا با هم تنافی ندارد
ج: يکی از نکاتش هم اين شد يعنی مصلحات قواعد اصولی را که آوردند از آن راه مشکل را حل کردند، گفتند مثبتين اند چه اشکال دارد هردو ساقط میکنيم، همينی که شما میگوييد، قاعده اصولی آوردند دقت کرديد،
س: بلی
س: حالا باز اين درد را دواء نمیکند
ج: درد را دوا نمیکند
س: نه اين اول کلام است تعبدی باشد ديگر مشکل
ج: تعبد آوردند مثلاً همين روايتی که نذر احرام قبل الميقات چون شيخ میگويد تخصيص میزند يعنی يک بحثی و لذا مثلاً روايت نذر احرام قبل از ميقات را منفرداً شيخ آورده هيچ کس قبل از ايشان نياورده، فتوايش هم در کتب قبل از ايشان هم نبوده اين اولين کس شيخ است شيخ ازش تخصيص فهميده، گفتند خب تخصيص هم جمع مقبول است ديگر پس ما قبولش میکنيم، ما توضيح داديم که نسبت اين با آن روايت تباين است اصلاً تخصيص نيست، عموم و خصوص مطلق نيستند، شيخ توجه نکرده از زمان شيخ اولاً رواياتش آمد، ثانياً فهم تخصيص آمد اين ادامه پيدا کرد تا زمان ما همينی که الآن در خدمتتان هستم،
س: شما ازش تخصيص را نمیفهميد
ج: نه خير تباين است واضح تباين است اصحاب هم نفهميدند اصحاب هم فتوا ندادند هيچ کس قبل از شيخ فتوی نداده به اين مطلب، نذر احرام قبل از ميقات،
س: احرام قبل الميقات
ج: نذر احرام قبل الميقات را فتوی ندادند،
س: شما بخواهيد برويد مشرف بشويد از کجا
س: بدون نذر محرم میشود
ج: همان يا جده،
س: از محازی ديگر
ج: از يا محازی، يا همين جعفه ديگر بنابراينکه البته مرحوم آقای بجنوردی يا گفتند آقای حکيم هم نظرش اين بود از انی الحل هم اشکال ندارد، مخصوصاً اين شميسی، شميسی حديبيه است ديگر،
س: نه شميسی طرف جعرانه است،
ج: نه خير نه، جعرانه طرف طائف است، شميسی همين حديبيه
س: از شميسی حضرت پيامبر محرم شد به نظرم،
ج: بلی محرم شد نه عدهای نوشتند از مدينه محرم شد، در شميسی در آمد از احرام در بعضیهايش
32: 56
همانجا ادنی الحل است خودش، شميسی الآن شنيدم ميقات شده، من تازگی حج مشرف نشدم
س: بلی من رفتم آنجا محرم شدند
س: ميقات شده
ج: الآن شنيدم ميقات شده من هنوز احرام نبستم، يا از آنجا يا به اصطلاح همينی که الآن ايرانیها متعارفشان است از جحفه، مشکلش اين بوده که جده از محازی دور میشود يعنی يک دائرهای دور کعبه بکشيم که از جحفه رد بشود دائره جده داخل دائره است حد دائره نيست، محازی نيست،
س: جوابش همين بود که بدون نذر
ج: همان بدون نذر، بعضیها گفتند چون چارهای نيست هواپيما آنجا میرود حالا اگر رفت مدينه که جای بحث ندارد يا طائف رفت که جای بحث ندارد اما به اصطلاح اگر جده پياده شد حالا در سابق حالا من دقيقاً نمیدانم اما عکسهايش را ديدم و در بعض از فتاوای قبلی هم هست که در حده، نه جده، حده احرم ببنده
س: کشتی میگفتند
ج: حده نه نخل و اينها هست، عکسی که من ديدم
س:
28: 57
ج: کشتی نه، مقابل چيز میشود يلملم میشود يلملم
س: يلملم
ج: يلملم من ديدم وقتی که رفتم از بغداد رفته مکه به اصطلاح سال هزار و چهار صد اول قرن پانزدهم يک دفعه در هواپيما يک کسی يک چيزی گفت در هواپيما چون حواسم نبود ملتفت معنايش نشدم بعد يک دفعه ديدم سنیها لبيک، در همان پيما احرام بستند بعد پرسيدم گفتند رسيدم روی وادی عقيق يعنی وادی عقيق بين عراق و بين مکه است
س: در محازی
ج: در محازی
4: 58
روی وادی عقيق که رسيدند از آنجا احرام بستند اين را من ديدم که احرام میبستند از آنجا ليکن کيفيت احرام را عرض کردم حالا وارد اين بحثها نشويم اين مسأله در هم روايات ما، ببينيد
س:
15: 58
ج: چون شما ديشب ظاهراً اميدت نا اميد شده بودید از بحث، گفتم امشب يک مطلبی را بگوييم که آقای خادمی، نه تأثيرگذاريش خيلی، چرا؟ چون يک قاعده حجيت را جمع کردند با قواعد اصولی اين ديگر آن فقه تلقی نشد، روشن شد چه میخواهم بگويم،
س: بلی تحليل متلقات نشد
ج: اين ديگر فقه تلقی نشد، گفتند مثبتين هستند از آن طرف هم حجت است پس اشکال ندارد هردو را قبول میکنيم نکتهای ندارد که يکی را قبول کنيم يکی را قبول نکنيم، اما با اين توضيحاتی که ما عرض کرديم و اين قاعده الزام، ببينيد مرحوم صدوق که اصلاً میگويد لايجوز، مرحوم کلينی روايتی، روايتش هم بد نيست سنداً،
س: عن حسن ابن سعيد را آوردم چه کار داشتيد اينجا
ج: حسن ابن سعيد را بخوانيد، میگويد که ايشان بعد میگويد که ابن نوح به من نوشت که اين کتاب طروقی دارد حسن ابن سعيد چون مرحوم نجاشی حسين ابن سعيد را ندارد اين هم از عجايب است چون اين کتب هم به حسين نسبت داده میشود، هم به حسن دوتا برادر هستند ايشان به عنوان حسن اصلاً آورده، عنوان و ترجمه را برای حسن قرار داده متعرض حسين هم شده که با همديگر،
س: به نام برادر بزرگتر،
ج: بلی به نام برادر روش گذاشته،
س: دوتايش يکی نيستند اينها
ج: چرا يکی اند بلی،
س: آخر عجيبش اين است میگويد که شارک اخاه الحسين فی کتب الثلاثه المصنفه و انما کثر اشتهار الحسين اخيه بها، لذا مدخل به حسن زده، کثر اشتهار آن يکی
ج: آن وقت بعد از چند سطر ببينيد بعد میگويد ابن نوح
س: بلی اخبرنی بهذه الکتب غير واحد من اصحابنا من طروق مختلفة کثيره فمنها ما کتب اليّ به
ج: به نحو رساله به اصطلاح، به نحوی چون ابوالعباس ابن نوح رفته بوده بصره نجاشی از بصره ازش تقاضا میکند، مرحوم شيخ هم میگويد میگويد من از ابن نوح نقل نمیکنم چون ايشان بصره بود بعد هم میگويد چون مذاهب فاسده بهش نسبت دادند من ازش نقل نمیکنم و الا مرحوم شيخ که میآيد چهار صد و هشت است ابن نوح چهار صد و نه فوت میکند يعنی مرحوم شيخ او را درک میکند اما ازش نقل نمیکند حتی به نحو نامه، به نحو نامه نگاری هم ازش نقل نمیکند، اما نجاشی ازش زياد نقل میکند ظاهراً اين نامه را بعد از رفتن ايشان به بصره نوشته، احتمالاً مثلاً در اواخر از ايشان خواسته يک طريق جامع، آن وقت ببنيد دقت کنيد ابن نوح اين طريقه قدماست، قال ابن نوح بلی،
س: خيلی مفصل بحث
ج: بلی بخوانيد
س: قال فمنه ما کتب اليّ به ابوالعباس احمد ابن علی ابن نوح صراطی رحمه الله فی جواب کتابی اليه،
ج: البته گاهی ابوالعباس مرحوم نجاشی میگويد مرادش ابن عقده است، آن ابن عقده استادش نيست، ابوالعباس استادش ابن نوح است اين هم يکی از جاهای مشکل نجاشی فرق بين ابن نوح استادش با ابن عقده که استادش نيست از هردو تعبير به ابوالعباس میکند بفرماييد،
س: و الذی سئلته
ج: و الذی سئلته خطاب میکند به نجاشی بلی
س: من الطروق الی کتب الحسين ابن السعيد الاهوازی رضی الله عنه فقد روی عنه بعد ديگر طروق مختلف را آورده،
ج: نه بعد و قد روی عنه چه آقا؟
س: ابوجعفر احمد ابن محمد ابن
ج: اول ببينيد پنجتا طريق را میآورد تصادفاً در اين نجاشیها هم شماره نگذاشتند، يکش ابوجعفر اين يکش،
س: پس من سطر تکرار بکنم و اما ما عليه اصحابنا بل معول عليه ما رواه عنهما احمد ابن محمد ابن عيسی
ج: اين يکی نسخه دوم،
س: و اخبرنا ابوعلی احمد ابن محمد ابن يحيي العطار
ج: پسر محمد ابن يحيي العطار اين هم راه دوم، راه سوم، چهارم
س: سوم هم باز همه اينها تا حالا بکتبه کلها يا بکتبه الثلاثين، راه چهارم و اخبرنا ابوجعفر محمد ابن علی ابن احمد ابن هشام القمی مجاور،
ج: نه اين روشن، مجاور حتمالاً به کربلا، مجاور عادتاً به مکه هم میخورد، جار الله به اصطلاح مکه اين را نمیشناسيم اخبرنا اين پنجم است چهارم نيست، پنجتا طريق دارد اين پنجم است،
س: ببخشی اولی اين شد که ابوجعفر احمد ابن محمد، دومی ما عليه اصحابنا و المعول عليه، سومی
ج: احمد ابن محمد ابن،
س: احمد ابن محمد ابن يحيي العطار، چهارمی و اما ما رواه احمد ابن محمد ابن خالد البرقی اين چهارمی،
ج: اين پنجمی مجاور است
س: مجاور بلی، و اما الحسين ابن
ج: ديگر آشنا شديم تاريخ خوانديم همچو کلماتشان را میبينيم،
55: 2: 1
حرفها گذشته اين طريق خيلی عجيب است خودش هم میگويد اين طريق خيلی غريبه، خود مرحوم ابن نوح بعد میگويد و اما مجاور که نقل میکند بعد میگويد،
س: و اما الحسين ابن حسن ابن ابان القمی فقد حدثنا محمد ابن احمد صفوانی
ج: الی آخره اين شاگرد کلينی است که کتاب، نسخه صفوان
س: بلی
13: 3: 1
اليهم بخط حسين ابن سعيد و انه کان ضيف ابيه
ج: هيچی نه، بعد از اينکه آن مجاور را میگويد میگويد و هذا طريق غريب نمیدانم چه؟ بلی
س: هنوز چندتا طريق دارد، احمد ابن محمد ابن حسن ابن سکن قرشی بردعی،
ج: بُردعی بلی
س: بلی ابوالعباس دينوری،
ج: بعد میگويد
س: اينجا میگويد
ج: و هذا طريق غريب
س: بلی و اما ابوالعباس دينوری فقد اخبرنا الشريف ابومحمد حسن ابن حمزة ابن علی
ج: مرعشی است مرعشی است بلی
س: کتب الينا ان ابالعباس احمد ابن محمد دينوری حدثنا عن الحسين ابن سعيد بکتبه و جميع مصنفاته عند منصرفه من زيارة الرضا عليه السلام ايام جعفر ابن الحسن الناصر بآمل طبرستان سنه ثلاث مأة و قال حدثنی الحسين ابن السعيد الاهوازی بجميع مصنفاته قال ابن نوح هذا طريق غريب لم اجد له ثبتاً الا
ج: يا ثَبَتاً
س: ثَبَتاً بلی، الا قوله رضی الله عنه،
ج: جای نديدم فقط همين، فيجب اين ببينيد و يجب بخوان
س: و يجب ان تروی عن کل نسخه من هذا بمارواه صاحبه فقط و لا تحمل رواية عن رواية
ج: رواية در اينجا باز همان چاپ، نگوييد روايت اينها را بايد کاملاً جدا بکنيد، اين کار را شيخ طوسی نکرده اين مشکل از اينجا شد
س: و لا نقطه علی
ج: نبايد روايت بر روايت، نسخه بر نسخه بايد بگويي الآن شما در کتب شيخ طوسی نوشته الحسين ابن سعيد
س: بلی بلی کدام نسخه الآن
س: لعل وقع فيه اختلاف دقت وقع فيه اختلاف
ج: روشن شد آقا
س: حرف گوش نکرده
س: يکبار ديگر بخوانيد خيلی نکته چه جوری است
ج: بلی اين که چرا بحث عوض شد اين است،
س: فيجب ان تروی
ج: استاد نجاشی میگويد بابا و يجب ان تروی اگر میخواهی روايت بکنی هر نسخه را از نسخه خودش و لذا اينجا گفتيم که وقتی میگويد فی نسخه ابن محبوب بايد بگويد کدام نسخه ابن محبوب چرا نکرد شيخ طوسی؟ رفت رو حجيت، آقايون ما چرا نکردند؟ رفتند روی شيخ طوسی، رفت طرف شيخ، لذا الآن بر گرداندن اين قصه خيلی مهم است
46: 5: 1
مطلب
س: شيخ طوسی میخواهد
ج: شيخ طوسی میخواهد که دو مرتبه اينها اين حجيت که آمد ديگر اين نکات از بين رفت،
س: بلی
54: 5: 1
هرسه را قبول کرد، جدث و حدث و چه
ج: جلسه مشايخ
س: از باب مشايخ
ج: ابن وليد میگويد سعد اين طور خوانده صفار اين طور خوانده، اينها مشايخ اند،
س: چون مشايخ اند
ج: مشايخ هستند پس قبول
س: تعبد
ج: تعبدشان از راه مشايخ است،
س: مشايخ
ج: تعبدشان از مشايخ است روشن شد من میخواستم اين نکته را عرض بکنم که علت اساسی مطلب اين است يعنی اين مسأله اختلاف نسخ و با اينکه قدمای اصحاب ما روی اختلاف نسخ حساب میکردند صدوق اگر نقل میکند آن چيزی را که مشايخ قبول کرده نقل میکند در فقيهاش
س: استاد فرمودند که ما بايد در بحث متن موردی و تطبيق
ج: ببين عرض کردم امشب گفتيم يک موردش را بگوييم يک توضيحاتی، گفتم مخصوصاً من با خودم گفتم گفتم اين آقای خادمی ديشب بوده تمام شد، هنوز تمام نشده تازه میخواهد شروع بشود يواش يواش
س: جسارت نباشد يک بحث ويژه تقطيع را هم بفرماييد چون
ج: حالا انشاءالله
س:
54: 6: 1
شيخ صدوق به نوادر الحکمه، تمامی اينها بايد جداگانه صحبت شود
ج: جداگانه، انشاءالله تقطيع را جداگانه،
س: به صورت کلی و يکی هم مال شيخ صدوق
س: اول بحث که کلينی درش نقصی نيست که به اجمال آورده نسخه کلينی
ج: نمیتوانيم الآن چيزی بگوييم
س: تفصيلی نياورده، نه نقصی هم به کلينی نيست
ج: نه نقص، نقصی نگفتم به ايشان وارد است الآن ما نمیدانيم ما داريم ما داريم فعلاً يعنی کاری را که ما الآن شروع
س: همهاش هم باز
ج: چرا بعد هم بعض احکامش دارد که خيار دارد يا ندارد؟
س: يعنی تقطيع کرده کلينی؟
س: بلی
ج: نمیدانيم آيا تقطيع کرده؟ چون من انشاءالله توضيحاً عرض میکنم يک تقطيع در مثل بحار هست يا وسائل هست اينها حلش آسان است، يک تقطيع روی حتی تهذيب هست آنهم آسان است يک تقطيع کلينی کرده آن هم آسان است، يک تقطيع در مصادر اوليهاش دارد آن مشکل درست کرده الآن تمام، من در بحث تقطيع انشاءالله اين را عرض میکنم يعنی حسن ابن محبوب احتمالاً تقطيع کرده دقت کرديد چه شد؟
س: نوادر الحکمه اصلاً قرار بود صحبت کنيم اين جلسه،
ج: دقت کرديد احتمالاً اصلاً حسن ابن محبوب يا فرض کنيد احمداشعری در کتاب نکاحش يک جور آورده در کتاب حدودش يک جور آورده اين تقطيعها مال آنهاست نه مال شيخ طوسی دقت کرديد اين نکته فنی تقطيع را که من نگفتم، تقطيع در مصادر اصلی اوليه الآن پيدا کردنش کار حضرت فيل است، ما تمام اين بحثهای را که ما اصلاً در باب بحث متن انجام میدهيم برای اينکه اين نکاتی را که زمان شيخ مغفول شده اينها را باز کنيم و طبيعتاً هم خيلی مشکل است روشن شد ديگر، فکر نمیکنم ديگر، امشب خوب بود،
س: نه اصلاً عوض شد.
دیدگاهتان را بنویسید