متن حدیث (جلسه36) یکشنبه 1402/01/06
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
عرض کنم عبارت بحث صدوق که در اعتقادات ايشان حالا میخواهيد بخوانيد، اما طبيعتاً اين از قبيل اطراد در استطراد است چون بحث در اختلاف حديث نيست الآن کلاً در اختلاف متن است و اختلاف حديث بحث جداگانهای است بحث تعارض که بعدها اسمش را تعارض گذاشتند عرض کرديم در اوائل که بوده يا علل الحديث نوشتند يا اختلاف الحديث يا اختلاف الاحاديث بعدها اصطلاح تعارض را به کار بردند که نکته فنی داشت و حالا میخواهيد اعتقادات صدوق در حديث بخوانيد کيفيت جمع ايشان، البته خود ما هم متعرض شديم يعنی کيفيت جمعی که در کلمات مرحوم کلينی در اوائل کافی آمده يک عبارتی را هم مرحوم شيخ مفيد رساله کذای خودش نوشته در کيفيت جمع، حتی بعدها تا عبارت صاحب حدائق در حدائق راجع به کيفيت حل، جمع بين احاديث يعنی حل تعارض در بين روايات و عرض کرديم در اين مجموعه نوشتاری تأثری به اين حديث عمرو ابن حنظله ديده نمیشود، آن حالتی که در حديث عمر که الآن آقايون برداشتند نوشتند مثلاً اول ترجيح به شهرت، بعد ترجيح موافقت کتاب، مخالفت عامه اين ترتيب در آنجاها نيست حالا بخوانيد میخواهيد بخوانيد، اين ترجيحی را که آقايون الآن آوردند نيست، اما صدوق رضوان الله تعالی عليه در مرجحات فقط اخذ به احدث را قبول دارد اما معلوم نيست ايشان مرجح بداند، ظاهراً مقومات حجيت میداند يعنی احدث، ايشان چرا مقيد به احدث است ايشان در کتاب فقيه بعض جاها
38: 1
يک حديثی است از ابوجعفر کلينی اگر بياوريد میگويد ما رواه ابوجعفر محمد ابن يعقوب بعد میگويد و لا افتی بهذا الحديث اسم ابوجعفر را شش بار، پنج بار هفت بار آورده يکش در يک موردش میگويد و لا افتی بهذا الحديث آن وقت دليلش هم جزو توقيعاتی است که مرحوم صفار به امام عسکری نه امام هادی به امام عسکری نوشته میگويد در اين توقيع خلاف آن است اخذ به احدث است از امام متأخر است آن را قبول میکند روايت کلينی را قبول نمیکند حالا بياوريد میخواهيد بياوريد البته اين بحث ربطی به بحث ما ندارد حالا ديگر چون شما فرموديد خوانده بشود،
س: رو اعتقادات آورده، خيلی محل ابتلا و اينها
ج: بلی، کاملاً
س: الفاظ احاديث را البته بحث میکند که اين اختلاف الفاظ از کجا آمده؟
ج: کالا بخوانيد، مرادش تعارض است
س: بلی اين معارض تعارض است
ج: میگويد اختلاف الفاظ مرادش اختلاف متن نيست تعارض است
س: باب چهل و پنج از کتاب اعتقادات باب آخر، آخرين باب است، باب الاعتقاد فی الحديثين مختلفين، البته عنوانش را فکر میکنم محقق شده
ج: نه خودش هم اينها در آن زمان مختلف میگفتند تعارض را شيعه به کار نمیبرد، سنیها هم ندارند،
س:
46: 2
قال الشيخ ابوجعفر رضی الله عنه اعتقادنا فی الاخبار الصحيحة عن الائمه عليهم السلام انها موافقة لکتاب الله تبارک و تعالی، متفقة المعانی غير مختلف، لانه مأخوذة من طريق، نسخه بدل دارد من غير طريق، اينجا دارد من طريق الوحی، میگويد در نسخه بدل من طريق غير الوحی عن الله تعالی، چاپی طريق الوحی عن الله ايشان يک نسخه، ساير نسخ من طريق غير الوحی عن الله تعالی، ولو کانت من عند غير الله تعالی لکانت مختلفه و لايکون اختلاف ظواهر الاخبار الا لعلل مختلفه، مثل ماجائت فی کفارة الظهار عتق رقبه، و جاء فی خبر آخر صيام شهرين متتابعين و جاء فی خبر آخر اطعام ستين مسکيناً و کلها صحيحه و الصيام لمن يجد العتق و الاطعام
ج: خب اين همان جمع دلالی به اصطلاح نوبت به تعارض نمیرسد يعنی ظواهرش در تعيين است ليکن به ترتيب حملش میکنيم يا تأخير مثل کفاره ماه رمضان، يا به تأخير يا به ترتيب مثل کفاره ذهاب و قد روی در نسخه بدل دارد و قيل و قد قيل انه يتصدق بمايفيد و ذلک محمول علی من لم يقدر علی الاطعام و منها ما يقوم کل واحد منها مقام الآخر مثل ماجاء فی کفارة اليمين اطعام عشرة مساکين آيه را فرموده، فلذا ورد فی کفارة اليمين فراسة اخبار احدها بالاطعام و الثانی بالکسوه و ثالثها بتحرير الرقبه کان ذلک ان جهال مختلفاً و ليس بمختلط بل کل واحد من هذه الکفارات تعم مقام الاخری، و فی الاخبار ما ورد للتقيه و روی عن سليم ابن قيس هلالی انه قال قلت لاميرالمؤمنين عليهالسلام ان سمعت سلمان و مقداد و ابی ذر شيئاً من تفسير القرآن من الاحاديث عن النبی صلی الله عليه و آله و سلم غير ما فی ايدی الناس ثم سمعت منک
12: 5
ما سمعت منهم و رأيت فی ايد الناس اشياء کثيره من تفسير القرآن من الاحاديث عن النبی انتم تخالف فيها و تزعمون ان ذلک کله باطل، افتری الناس يکذبون علی رسولالله متعمدين يفسرون القرآن بآرائهم قال فقال علی عليه السلام قد سئلت فافهم الجواب انما فی ايد الناس حق و باطل و صدق و کذب و ناسخ و منسوخ و خاص و عام، و محکم و متشابه، و حفظ
49: 5
و قد کذب علی رسولالله صلی الله عليه و آله علی عهده حتی قام خطيباً فقال ايها الناس قد کثرت الکذابه علیّ فمن کذب عليّ متعمداً فليتبدأ معقده من النار، ثم کذب عليه من بعد، فانما اتاک الحديیث من اربعه، میخواهيد تا آخرش را بخوانم روايت معروف است،
ج: معروف است اين در کافی هم آورده، حالا تعجب اين است که اين روايت به نظرم در اين نسخه مشهور سليم هم نبوده اينی که چاپ کرده اين آقای حاج شيخ اين را بعد اضافه کرده در مستدرکات اضافه کرده، بفرماييد
س: همهاش را بخوانم
ج: نه نه و منها بخوان، نه ديگر حالا اين معلوم است و منها بعد از اين حديث و منها
س: اينجا حديث را تا آخر آورده خيلی مفصل،
ج: چون داشت علل بود حالا و منها
س: بلی بعد ايشان عبارت را تمام میکند عبارت ابان را هم میآورد در ذيل حديث قال ابان ابن عياش بعد میگويد که، خودش چيز شروع میکند، خود شيخ صدوق میگويد و فی کتاب الله ما يحسبه الجاهل مختلفاً متناقضاً و ليس بمختلف و لا متناقض بعد يک سری آيات میآيد که،
ج: آن اصلاً ربطی به حديث ندارد بعد
س: فنسيهم
ج: بلی الی آخره بعدش بلی، خيلی انصافاً تعارض را مشوه نوشته، خيلی مشوه
س: بعد آخر میگويد و مثله فی القرآن کثير و قد سئل عنه رجل من الزنادقه اميرالمؤمنين عليه السلام فاخبره
ج: الی آخره
س: عروج اتفاق هذه المعانی
ج: بعض از کتبی که در باب تعارض است حتی تعارض روايات با آيات، آيات مثل همين تأويل مختلفه حديث ابن قطبهای دينوری آنجا آيات هم دارد مثل همين شبيه کار ايشان، حدود شايد صد سال قبل از صدوق است
س: بعد دنبال جمع عرفی است بيشتر
ج: بيشتر جمع، مهمان امکن دنبال جمع است اصولاً اين هميشه من عرض کردم در شيعه از زمان امام صادق چهار مسلک معروف است يک مسلک طرح است که اگر روايات متعارض بود طرح بکنيم يکی را، يکی حجت باشد، يک مسلک جمع بود حالا اگر بخواهيم به تاريخی بگوييم تخيير بود که شايد ظاهر عبارت کلينی باشد که بين متعارضين تخيير دارد، يک مسلک هم جمع بود که مرحوم شيخ طوسی دارد اين را سنیها هم دارند، الجمع مهما امکن اولی من الطرح، يک مسلک هم که بعد از علامه بعد از حجيت تعبدی خبر بين شيعه، چون وقتی حجت شد ترجيح شد که از زمان علامه، اهل سنت مشهورشان ترجيح است ليکن احاديث علاجيه ندارد اهل سنت اصلاً، حتی حديث واحد عن رسولالله که بين متعارضين چه کار بکنيم ندارند اصلاً حديث ندارند، آنها روی قواعد چون اهل سنت قائل به حجيت ظن شدند از باب حجيت، هر وقت يک خبر ظنش بيشتر باشد آن را حجت میدانند يعنی نکته فنیاش ترجيح به جهت ظن است يعنی نکته خاصی، علمای شيعه چون بنا شد که به ظن عمل نکنند، دنبال اين گشتند که يک مرجح از روايات پيدا بکنند اين حديث عمرو ابن حنظله به دردشان خورد يواش يواش اين حديث عمرو ابن حنظله که مشهور شد رو اين جهت مشهور شد به درد علمای شيعه خورد در اينکه، ليکن بازهم ديدند که اين کفايت نمیکند مرجحات در اين زياد نيست، اهل سنت من به نظرم در احکام آمدی، صد و سیتا، صد و سی و پنجتا مرجح دارد خيلی،
س: روايت ديگر بيشتر داريم ما حالا اين يکی بيشتر همهاش را جمع کرده يکجا
ج: نه همه، هيچ کدام
س: چندتا ما روايت داريم که درشان
ج: میدانم آن موافق کتاب و تقيه و اينهاست نه اين ترتيب در اين است ديگر اول شهرت و بعد موافق کتاب و لذا هم يکی از حرفهای مثل صاحب کفايه همين است که اخبار علاجيه مختلف است و لذا ترجيح مستحب است ايشان قائل به تخيير است صاحب کفايه هم قائل به تخيير است در ميان مسالک قائل به تخيير است اين چهارتا مسلک است، طرح است، تخيير است، جمع است، ترجيح، چهاتا مسلک بين شيعه معروفش اين است در بين اخبار متعارض چه کار بکنيم؟ که ما عرض کرديم اين وجوه هيچ کدامش کافی نيست بايد به شواهد برگرديم شواهد گاهی ممکن است حتی هردو را طرح بکنيم يا يکی را طرح بکنيم يا شواهد کافی باشد چون آن بحث شواهد جداگانه است که جمع بکنيم، ايشان هم سعی کرده با مسلک جمع البته نه به مقداری که شيخ طوسی جمع کرده اما اين مسلک جمع در ميان عامه، همين تعبير مختلف حديث هم جمع است، رساله ايضاح صاحب دعائم الاسلام قاضی نعمان آن هم جمع است، اصلاً رساله ايضاح مثل استبصار است، روايات متعارض را دارد آن هم سعی میکند جمع کند، قاضی نعمان مصری آنهم سعی میکند مثل شيخی، صد سال قبل از شيخ طوسی است باز تأويل مختلف الحديث، صد سال قبل از آن است يعنی مسلک جمع سابقه تاريخی دارد هم در ميان اهل سنت هم در ميان به اصطلاح اسماعيلیها هم در ميان ما ليکن خيلی بعدها مسلک جمع شيخ تا حدی که معقول و مقبول و عقلائی بود قابل قبول بود بعد که يکجاهايي خيلی عجيب و غريب بود نه ديگر زيربار نرفتند قبولش نکردند، تمام شد؟ تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد،
س: شيخ مفيد، تعبيرش را بخوانم
ج: تند است شيخ مفيد تند است،
س: فصل فی الاحاديث المختلفه قال ابوجعفر کذا قال شيخ المفيد رحمه الله لم يوظف ابی جعفر عن الطريق التی توصل الی علم مايجب العمل عليه ما لايجب،
ج: خب معلوم میشود در اين جهت با مفيد ما همراه هستيم، گفتيم مشوه بود عبارت صدوق، ديگر واضح نکرد، راست میگويد واضح نکرد انصافاً عبارت ايشان فنی نيست،
س: بل اجمع القول فی ذلک
ج: همين که من گفتم، من يادم نبود اصلاً کلاً همينی که الآن برای من خواند اصلاً عبارت صدوق در بحث تعارض نياورده بوديد، لذا ايشان گفت بخوانيد، گفتم خيلی خوب چون، تا خواند گفتم خيلی اجمال دارد مفيد هم اشکال میکند البته مفيد يک بد و بیراه هم میگويد ما بد و بیراه نمیگوييم فرق ما با مفيد اين است اين هزار و صد سال قبل ديگر، همين قم، همين قم عليه السلام هزار و هشتصد سال قبل، حالا فرقی، اجمالاً انصافاً نتوانست خوب از پسش در بيايد، نه خيلی نتوانست چون اينها هم اخباری مسلک هستند ديگر يعنی مشايخ قبول کنند ديگر خيلی دنبال اين نيستند که يک کار جديد و غربالگری جديدی را انجام بدهند، بفرماييد،
س: مع الصدق الحاجة الی التفصيل و التفرقه بين مايلزم مما لايَلزم بمايتمز به کل واحد منهما و يعرف بذلک حق الحديث من باطله و الذی اثبته ابوجعفر من مجمل قول فيه لم يوجد نفعاً
ج: لم يوجدِ نفعاً
س: لم يجدِ نفعاً و قد تکلمنا علی اختلاف الاحاديث و بيّنا و فما بين صحيحها من سقيمها و حقها من باطلها، ج: اين دقت کنيد بعضی از اين آقايونی که اعتراض میکنند که علامه مثلاً اصطلاح صحيح و حسن را آورد اول ايشان است میگويند نه، در کلمات قدماء هست مثلاً مثل ايشان، کلمه صحيح را به کار برده مرحوم شيخ مفيد قبل از علامه ما عرض کرديم مراد اينها از صحيح غير از صحيحی است که علامه گفته، يعنی آنی که قابل قبول است آن سقيم مريض آنکه بيمار است اصطلاح صحيح يروی عدل امامی عن مثله الی آخر، مرادش اصطلاح نيست حديث لفظ صحيح است، چون لفظ عرفی است به معنای عرفیاش حديثی که قابل قبول است حديثی که معتبر است، نه اينکه صحيح مصطلح علامه بفرماييد،
س: در تهذيب تمام شد اينجا در اين چاپی بين صحيحها من سقيمها است میگويد در سه نسخه بين صحتها من سقمها،
ج: بلی مراد همان است،
س: اين هم حتی
ج: همين درست است نه،
س: حقها من باطلها و ما عليه العمل منها مما لايعمل عليه و ما تتفق عليه
ج: ما عليه العمل ممالايُعمل بلی
س: فماتتفق معانی مع اختلاف الفاظه و ما خرج مخرج التقية فی الفتيا فما الظاهر منه کالباطن يتکلمنا فی مواضع من کتبنا و امالينا و بينا ذلک بياناً يرفع الاشکال فيه لمن تعمد فمن اراد معرفة هذا الباب فليرجع الی کتابنا المعروف التمهيد مصابيح النور و اجوبة مسائل اصحابنا من الآفاق يجد
ج: اما معروف اين است که ايشان بعد از مصابيح النور برگشت
س: اينجا اين گفته ولی يک فصلی اضافه میکنند بدون ارجاع به کلام شيخ صدوق بدهند حالا با اينکه گفتند نمیگوييم میگويند، همين گفتند نمیگوييم را میگويند، فصل و جملة الامر انه ليس کل حديث
8: 15
الی الصادقين عليهم السلام حقاً عليهم و قد اضيف اليهم ما ليس بحق عنهم و من لا معرفة له لايفرق بين الحق و الباطل
ج: خب ايشان بايد معيار بگويد ديگر، میگويد بلی خب حالا معيارش را بگويد
س: فقد جاء میگويد تفسير هذه الجمله را هم میگويد، و قد جاء عنهم عليهمالسلام الفاظ مختلفه فی معانی المخصوصه فمنه ما تتلازم معانی و ان اختلفت الفاظه من دخول الخصوص فيه و العموم و الندب و الايجاب و اتيان بعضی علی اسلوب لايتعداها الحکم الی غيرها و التعريض فی بعضها بمجاز الکلام لموضوع التقية و المدارا و کل ذلک مختلف
ج: اما ايشان در آن رساله ما عدديه میگويد اخبار تقيه را حمل بکنيم در مدح دشمنهای اهل بيت، ظاهرش اين است که امر و نهی، اينجا دارد که قبول میکند اينجا دارد که قبول میکند بلی بفرماييد و به نظر من آن درست است چون مبنای مرحوم شيخ مفيد در حجيت خبر حجيت خبر با شواهد است چون شيخ طوسی اعتقادش حجيت تعبدی خبراست، لذا بحث تقيه و طرح تقيه به اين مقدارش از زمان شيخ است اصولاً اصلاً نکته فنی را دقت کنيد، چون شيخ طرح حجيت کرد تعبدی برای اينکه اين مشکل حجيت را يعنی تعارض را بردارد تقيه را زياد گنده کرد، و بعدها هم امثال صاحب حدائق، صاحب حدائق که اصلاً کلاً تعارض را به تقيه میداند ولو موافق با سنیها هم نباشد اصلاً کلاً،
س:
52: 16
ج: بلی به اين شدت صاحب حدائق نيست صاحب حدائق از همه من الحديث محمول علی التقيه التی هی اصل کل بليه، اين ديگر اصلاً عبارات ايشان التی هی اصل کل بليه، ايشان خيلی لذا میگويد شما در تقيه لازم نيست که مثلاً اين روايـت موافق با رأی شافعی است يا کيست؟ همينکه تعارض، چون میگويد گاهی ائمه تقيه میکردند بين خود شيعه که اصلاً اختلاف انا خالفنا بينهم انا خلفت بينهم غرض اينها را هم توضيح داديم در آن بحث که اين مطلب ايشان هم درست نيست، ايشان خيلی، مرحوم صاحب وسائل هم زياد دارد اقول که قال الشيخ يحمل کذا و اقول يحتمل حمل بر تقيه، شيخ حر زياد دارد، اينها را چون هر کسی که رفت روی حجيت خبر به تقيه بيشتر رو آورد چون نمیشود هردو حجت باشند از آن ور هم خبر حجت است چه کارش بکنند حمل بر تقيه ليکن احتياج به اين حرفها نداشت، اينهايي که اين را گفتند نه بفرماييد آقا،
س: مرحوم بحرانی بعض وقتها حمل بر تقيه میکند و حال آنکه آن طرفش قول اهل سنت
ج: بلی،
س: و میگويد آن ور اهل سنت ولی اين يکی را حمل بر تقيه میکنيم،
ج: چون به هر حال هر کسی قائل به حجيت شد ديگر تقيه را، واضح شد نکته فنیاش چه است؟ اينها، آن وقت اينها چون قائل به حجيت تعبدی نشدند چون شيخ صدوق آن اخباری که خيال میکرد مشايخ قم قبول کردند ديگر اين اگر مخالف بود اصلاً حديث طرح میشد ديگر نوبت به تقيه نمیرسيد مثل آقاي خويي و اينها هم دارند اما چون راههايي ديگر دارند مشهور بعد از علامه و اينها رو شهرت حساب کردند همان شهرت روايي که ديشب هم روايتش را خوانديم،
30: 18
به هر حال حالا اين چنين مطلبی ايشان فرموده اين را هم تمامش بکنيم
س: و کل ذلک مقترن بدليله غير خال من برهانه و المنة لله سبحانه و تفصيل هذه الجمله يصح و يظهر عند اثبات الاحاديث المختلفه و الکلام عليها ما قدمناه و الحکم فی معانيها ما وصفناک الا ان المطلوب منها لاينتشر بکثرة الاسانيد انتشار صحيح المسبوق عن الائمه فيه و ما خرج للتقيه لاتکثر روايته عنهم کما تکثر رواية معمول به و لابد من الرجحان فی احدی الطرفين عن الآخر من جهة روات حسب ما ذکرنا و لم تجمع
ج: ببينيد من جهة روات يعنی صفات راوی از شهرت که در روايت عمرو ابن حنظله است نيامده، هدف من اين بود حالا ايشان هدف ديگر داشت هدف ما اين بود، که طبق روايت عمرو ابن حنظله جلو نرفتند آقايون میگويد صفات راوی را نگاه بکنيم اين همان راهی که اهل سنت رفتند اصلاً اين در اين عبارات خود اين بزرگان نگفتند ائمه گفتند چه کار بکنيد در تعارض اصلاً میخواستم اين را بگويم اينی که در بين ما معروف شده که اخبار علاجيه يعنی خود ائمه راه علاج را گفتند، اصلاً اين تعبير را اينها ندارند که علاج هم دست خود ائمه بوده دقت کرديد، يعنی رفته رو همان قواعدی که اهل سنت داشتند اين رواتش عددش بيشتر است آن کمتر است اين رواتش مثلاً ثقات اند بيشتر است آن کمتر است و الی آخره اينها همان طريق متعارف بوده ديگر تعبدی را قبول نکردند اصلاً عرض کردم اين روايت عمرو ابن حنظله، اصلاً خود شيخ بحث تعارض دارد در عده اصلاً اين روايت را نمیآورد شيخ، با اينکه اين شيخ اين روايت را داشته در اختيار بوده اصلاً قدمای اصحاب از روايت ترجيح نفهميدند اينها مثل همان درختوارهای که عرض کردم اينها بعد از علامه که حجيت تعبدی آمد دنبال اين شدند که اين را از يک روايتی در بياورند جامع آنها همين روايت عمرو ابن حنظله بود آن مرفوعه زراره هم که اصلاً اين زمانها مطرح نبود چون غوالی اللئالی آن را ذکر کرد، غوالی اللئالی و اين قدر هم آن ضعيف و باطل است که اصلاً جای بحث نبود، جای اين نبود که احتمال آن، البته آنجا هم شهرت را دارد آنجا هم شهرت هست،
س: و لم تجمع العصابة علی شئ کان الحکم فيه التقيه، و لا شئ دلست فيه و وضع متخرصاً عليه و کذب فی اضافته اليهم و اجود، بحث روايت
0: 21
روايت چيز میشود فاذا وجدنا احد الحديثين متفقان العمل به دون الآخر، ببخشيد فاذا وجدنا احد الحديثين متفقاً علی العمل به دون الآخر علمنا ان الذی اتفق علی العمل به هو الحق فی ظاهره،
ج: شهرت را هم گرفته ليکن شهرت عملی نه شهرت نقلی يعنی شهرت را هم که قبول کرده مثل مرحوم شيخ شهرت عملی است نه شهرتی، يعنی شهرت فتوی، مراد از عمل فتوی، آن حديثی را که اتفاق کردند به فتوی آن مقدم است،
س: ما آن عبارتی هم آنجا دارد خذ بما اشتهر بين اصحابک، آن را هم میگوييم شهرت عملی بايد باشد ولی آقايون شهرت روايي گرفتند،
ج: عرض کردم اگر ما باشيم با آن دقتی که آن شب عرض کردم هردو را دارد الذی حکما به دارد المجمع عليه
س:
54: 21
ج: نه خب، خذ بما اشتهر بين، اينها هم دارد الی ما کان من روايتهم عنا روايت هم دارد و عمل هم دارد هردو را باهم دارد يعنی شهرت روايي صرف نيست عمل صرف هم نيست،
س: بلی علمنا ان الذی اتفق علی العمل به هو الحق فی ظاهره و باطنه و ان الآخر غير معمول به اما للقول فيه علی وجه التقيه او لوقوع الکذب فيه،
ج: حالا در روايت عمرو ابن حنظله تقيه را بعد آورده اول شهرت آورده، بعد موافقت کتاب، بعد تقيه ايشان در اينجا از همان اول گرفته، عرض کردم به آن ترتيب اصلاً نبوده، بعد هم اگر دقت کنيد ايشان همان مطلبی که من عرض کردم اصل حجيت گرفته نه ترجيح مرجح نگرفته میگويد حق همين است اصلاً حق همين معمول به است،
س: شيخ مفيد
ج: بلی مفيد،
س: حق و باطل
ج: بين حق و باطل گرفته،
س: خب اين هم همين است ديگر
ج: میگويد تميز الحجه عن اللاحجه
س: مميزات ديگر مرجح نمیداند
ج: اصلاً خود روايت عمرو ابن حنظله من شاهدش را عرض کردم اصلاً روايت عمرو ابن حنظله ناظر به ترجيح نيست کلاً اين هم عبارت مفيد هم همين است که اصلاً ناظر به ترجيح نيست ناظر به حق و باطل است ناظر به حجت و لا حجت است،
س: خصوصاً تعبيری که میکند فان المجمع عليه لاريب در واقع دارد به قول آقای خويي دارد تمييز را میگويد با ترجيح نمیسازد،
ج: عرض کردم آن لا،
س: يک طرف لاريب فيه است
ج: نه، نه اگر لاريب فيه را به معنای لاريب فيه اضافه گرفتيم چرا؟ يعنی هردو حجت اند لکن احدهما نسبت به آخر لاريب فيه اين بنابر ترجيح اين ترجيح در میآيد اما اگر لاريب فيه حقيقی گرفتيم حقيقتاً لاريب فيه، واقعاً لاريب فيه ديگر بحث ترجيح معنی ندارد که آن باطل است اين حق است ظاهرش اين است، ظاهرش اين است لاريب فيه حقيقی است نه اضافی،
س: مقام تعليل هم هست
ج: در مقام تعليل هم هست و الی آخر بفرماييد آقا
س: بعد حالا میخواهيد اين وجوه ايشان را بخوانم يا اين وجوه همين طور صور را گفته، که در روايت نيست،
ج: بخوان،
س: و اذا وجدنا حديثاً يرويه عشرة من اصحاب الائمه يخالف حديث آخر فی لفظه و معناه و لايصح الجمع بينهما علی حال رواه اثنان او ثلاثه قضينا بما رواه عشره
ج: اين شهرت روايي است
س: اين طور نبود،
ج: شهرت روايي است اما از حق و باطل گرفته حالا بخوانيد مثل خود اهل سنت،
س: بازهم همهاش تقيه، هی اسم تقيه را میبرد ايشان بر خلاف رساله عدديه علی الذی رواه بلی قضينا بما رواه عشره و نحوهم علی الحديث الذی رواه الاثنان او الثلاثه و حملنا ما رواه القليل علی وجه التقيه
ج: خلاف
35: 24
س: او توهم ناقله،
ج: اصلاً در روايت عمرو ابن حنظله اين نيست ديگر، اگر ترجيح بگيريم يا حجيت؟ اصلاً اين نيست که حالا تقيه بوده،
س: الآن اين بحثی که حمل بر تقيه لزوماً اين نيست که تعبداً بدانند يعنی حتی بنابراين نظر شيخ مفيد هم باز حمل بر تقيه هست،
ج: میدانم حمل بر تقيه هست، جايي که آنجا اکثر است اقل را شاذا را حمل بر تقيه کرده
س: بلی
ج: درست است اما انصافاً اين با روايت عمرو ابن حنظله نيست اصلاً ربطی به آن ندارد آن تقيه را مرحله را سوم گرفته بعد موافق کتاب بعد تقيه،
س: بعد اين اذا وجدنا حديثاً قد تکرر العمل به من خاصة اصحابنا الائمه عليهمالسلام فی زمان بعد زمان و عصر امام يا عصرَ امام بعد امام، قضينا به علی ما رواه غيرهم من خلافه ما تکرر الرواية به و العمل بمقتضاه
س: شهرت عملی را بر شهرت روايت مقدم کرد، جالب است الآن صريحاً شهرت عملی را به شهرت رواي مقدم میکند،
س: بلی، میگويد مالم قضينا به علی مارواه غيرهم من خلافه مالم تکرر الرواية به و العمل بمقتضاه حتی بما ذکرناه
ج: البته غيرهم مراد از غيرهم خاصة الخاصه مراد است يعنی يک حديثی است که از بزرگان مذهب مثل زراره است در مقابل يک حديث فرض کن از زيد شحام که آن بزرگی را ندارد اين مرادش اين است،
س: يعنی غيرهم غير العشره
ج: نه غير عشره خاصه الخاصه يعنی بزرگان مذهب،
س: درست است
ج: ببينيد بلی آقا؟
س: هل تسمع همين توضيحش را میدهد الآن،
ج: عرض کردم، چون اول خيال کردم غيرهم يعنی سنیها نقل، چون گاهی سنیها از امام نقل میکنند من بعد فکر کردم ديدم نه مرادش خاصه الخاصه است،
س: الآن همين توضيح فرمايش، فاذا وجدنا حديثا رواه الشيوخ العصابه
ج: ديديد خاصه الخاصه،
س: بلی و لم يرووا علی انفسهم خلافه، علمنا انه ثابت و ان روی غيرهم ممن ليس فی العدد و فی التخصيص بالائمه مثلهم مثل زيد شحام مثلاً يک حديثی مال زراره و محمد ابن است در حديث زيد شحام آن را مقدم میکند اينها تمام ترجيح رو قواعد است اصلاً، تعبد نيست يعنی تعبد به اين، دقت فرموديد من حرفم همين است مثل اهل سنت اهل سنت هم ترجيح به قواعد دادند، اهل سنت توقف دارند، اهل سنت تخيير دارند، جمع هم دارند، به اصطلاح طرح هم دارند ليکن بيشترينشان ترجيح میدهند چون حجيت را تعبدی گرفتند گير کردند ترجيح میدهند،
س: بعد همين توضيح میدهند ايشان اين را، میگويد اذ ذاک علامة الحق فيه
ج: علامة الحق ترجيح نيست حجيت است،
س: و انه لايجوز ان يفتی الامام عليهالسلام علی جه التقية فی حادثة فيسمع ذلک المختص بعلم الدين من اصحابهم و لايعلمون مخرجه علی ای وجه کان القول فيه،
ج: اصحاب الخاص الخاص نفهمند ملتفت نشوند خيلی بعيد است
س: و لزوم بان واحد منهم يا ولو ذهب عن واحد منهم لم يذهب عن الجماعه
ج: علی ای حال عرض کردم آن نکتهای را که همين میخواستم عرض کردم طبق اين روايت عمرو ابن حنظله که آقايون ترجيح گرفتند عمل نشده، بعدها بعد از علامه ديدند بهترين راه برای ترجيح اين است اين را آوردند و الا حتی، ببين اين رو قواعد
س: اعراض از اعراض اصحاب را
ج: نه حق و باطل را فهميدند نه ترجيح را
س: نسبت به ترجيح
ج: نسبت به ترجيح کسی نفهميده
س: بعد دوتا دليل طرح و مخالفت کتاب و مخالفت عقل میدانند و بعد در امر اينکه و بعد در عوض اينکه و اما بعد هم برگشتی باز به مرحوم صدوق میکنند و اما تعلق به ابوجعفر اين کتاب سليم را ول نمیکند، رحمه الله من حديث سليم الذی رجع فيه الی الکتاب المضاف اليه برواية ابان ابن ابی عياش فالمعنی فيه صحيح غير ان هذا الکتاب غير موثوق به، و لايجوز العمل علی اکثره فقد حصل فيه تفريط و تدليس
ج: اما اين بحث ايشان راجع به کتاب سليم خوب است چون واقعاً نسخ کتاب سليم مختلف است ايشان اشکالش اين است نسخ کتاب مختلف است نمیتوانيم نه اينکه مثل فرض کنيم اهل سنت بيايند بگويد ابان ابن ابی عياش کذاب است مثلاً نه،
س: نسخ
ج: نسخ کتاب راست هم هست نسخ کتاب مختلف است، خود همين حديث در بعض از نسخ مثل همين حديثی که الآن ذکر کرد، از اميرالمؤمنين در کافی آمده ايشان مرحوم صدوق هم نقل کرده و ليکن مثل صدوق اين کتاب حديث سليم را نقل بکند و از استاد مثل ابن الوليد اين نشان میدهد که اصل کتاب را قبول داشتند اصل کتاب سليم اين نبوده که اصل اين کتاب جعلی باشد، اصل کتاب قابل قبول است،
س: حالا هم در اينکه آدم متدين، ينبغی المتدين ان يجتنب العمل بکل ما فيه و لا يعول علی جملته و التقليد للرواته و يفزع الی العلماء فيما تضمنه من الاحاديث ليوقفوه علی الصحيح
ج: به اهل فن مراجعه بکند تا بگويند کدامش درست است کدام، به اهل فن مراجعه کند اين اجمالاً درست است خب به اهل خبره بايد مراجعه کند خيلی خوب اين مطلبی نبود علی ای حال
س: آن تقيه رساله عدديه را ديگر نيازی نيست بخوانيم
ج: نه ديگر آن مدح اعداء و اينهاست بر آن حمل، حالا اين راجع به اين مطلب حالا بسمالله هم دو مرتبه بگوييم يا نه؟
داشتيم ما بحثی را که مطرح کرديم راجع به اختلاف متن نه اختلاف حديث چون
12: 30
دارد خب ما برای اينکه اين مطلب واضح بشود يک درختوارهای مثل درختی را از حديث اماميه را مطلقاً حديث شيعه را مثل يک درختی تصوير کرديم که ريشههايش در مدينه در معصومين سلامالله عليهم اجمعين است و اين درخت ديگر شروع میکند در زمان امام باقر و امام صادق سلامالله عليهما در کوفه سر در میآورد يک مقدارش هم بعضی از به اصطلاح جهاتش در مثل بصره بوده در آنجا هم برای خودش رشدی میکند، مقدارش هم بعدها در مدينه بوده که توضيح مدينه را داديم، اين درختی بوده که واقعاً هم خب خيلی نسبت به خودش درخت تن و مندی میشود و توضيحات، اين درختوارهای که ما عرض کرديم هم به لحاظ جغرافی، و هم به لحاظ تاريخی میتواند وضع حديث را روشن بکند و خيلی نافع است خيلی، ليکن نفعش به طور متعارف در دو رشته زياد است يکی در اصل حجيت که چطور بتواند حديث حجت را تشخيص بدهيم چون اين میآيد درخت را تصوير میکند شاخههای درخت را تصوير میکند جاهايش را تصوير میکند، مثلاً گفتيم شاخههای اين درخت از کوفه رفته در شرق توسط به اصطلاح ماوراء النهر و سمرقند و کش و اينها و قم رسيده نيشابور رسيده در غربش رفته تا مثل شمام رسيده مصر رسيده، تاريخ وصولش را به اينجا معين میکنيم ارزيابی اينها برای حجيت و عدم حجيت خيلی راحت است، يکی هم بحث تعارض را خيلی خوب حل میکند اين تعارض را خيلی قشنگ میتواند حل بکند بين روايات روی اين درختواره، عرض کرديم اين درخت شکل میگيرد در بغداد در قرن دوم از نيمه قرن دوم، در بغداد انصافاً درخت مرتبی میشود جمع و جور میشود سعی میکنند بعدها در قرن سوم در مجموعه بغداد و قم و اينها مخصوصاً در قم اين امثال مثل احمداشعری و امثال محمد ابن يحيي و امثل سعد ابن، اينها بزرگان قم، انصافاً اين درخت خيلی شکل و شمايل مرتبی يا بغداد، هنوز هم مکتب اول بغداد، ببينيد اين دوتا مرکز خيلی تأثيرگذار بودند در اين شکل درخت، مثلاً بصره اين قدر اين تأثيرگذار نيست در قرن دوم چرا، يادم است اجمالاً، اما قرن سوم نه، در قرن چهارم خب خيلی اين درخت به صورت مرتب و منظم، در اول قرن توسط ابن وليد و توسط کلينی ترتيب داده میشود در آخر قرن توسط صدوق رضوان الله تعالی و در قرن پنجم هم توسط شيخ طوسی خيلی اضافات و شکل و شمايل بيشتری پيدا میکند، ديگر بعدش داريم اما اين تأثير را ندارد البته در قرن به اصطلاح سوم يک مقداری و دوم در قم و اينها توليد علم هم داريم اين طور نيست که همهاش نقل باشد هم نسبت به ائمه آن زمان، قمیها هم بيشتر به حضرت رضا توليد علم داريم، و در قم بيشتر به صورت جمعآوری توقيعات بوده، خودشان هم توقيع داشتند و بيشترين توقيعات هم از امام هادی است از امام عسکری هم توقيعاتی نسبتاً بدی نداريم توقيعات حميری که عرض کرديم مراد از اين حميری که توقيعات دارد محمد ابن عبدالله است استاد کلينی، توقيعاتی را که ايشان جمع کرده، خودش نوشته خدمت بقيه الله اين تقريباً آخرين موارد توليد علم پيش ماست که تقريباً سالهای مثلاً سه صد و هشت و سه صد و ده و دوازده و اينها میشود اين ديگر آخرين رشد علمی که ما داريم در توليد علم، به اصطلاح درمسألای توليد علم،
س: صفار هم هست؟
ج: بلی صفارهم هست مال صفار هم خيلی خوب است ليکن آنی که بيشتر ما از همه اينها بيشتر در توليد علم داريم مال امام هادی است اصلاً تصور حتی حوزههای ما هم ضعيف است مال ايشان در اين قسمت زياد است، آن وقت ما عرض کرديم اين درختی را که اين جور حساب کرديم گاه گاهی میبينيم که مثلاً عدهای میآيند شاخههای جديدی به اين درخت اضافه میکنند اين کار را نسبتاً شيخ طوسی بيشتر انجام داده، مراد ما از شاخههای جديد يعنی مصادری بوده که قبل از شيخ از آنها نقل نکردند شيخ میآيد از آنها نقل میکند مثل کتاب فرض کنيم مثلاً موسی ابن قاسم، تصادفاً موسی ابن قاسم کتب فقه دارد تقريباً شبيه ابواب فقه ليکن کتاب الحجش در اختيار شيخ بوده، ايشان در کتاب الحج خودش از موسی ابن قاسم نسبتاً زياد روايت نقل میکند و منفرد هم هست، ما اسم اينها را گذاشتيم شاخههای جديد اين شاخهها در قرن پنجم پيدا شد خب طبيعتاً اگر شاخهها جديد شد مقدار حجيتش با آنی که در قرن چهارم بوده کلينی و صدوق فرق میکند ديگر، دو و کذالک کتاب علی ابن اسماعيل ميثمی که در نکاح است اين کتاب را هم مرحوم شيخ منفرداً نقل میکند نه کلينی از اين نقل میکند و نه مرحوم شيخ صدوق هيچ کدام از اين نقل نمیکنند اين از شاخههای که مرحوم، آن وقت اين میتواند برای حجيت، حتی تعارض خيلی مفيد باشد يعنی وقت معلوم شد که اين شاخه در قرن پنجم آمده، کار ديگر مرحوم شيخ.
س: عذر میخواهم اگر مردم به جايي که در قرن پنجم آمده چرا؟
ج: خب تلقی به قبول بين قدما ندارد ديگر، اصولاً قرن پنجم قرن تأثيرگذار نيست يعنی آنی که در شيعه بيشتر تأثير گذاشت اولاً خود عهد ائمه،
س: حضرت شيخ اين جوری نيست ديگر
ج: خب لذا هم نقل کرده ايشان
س: بلی
ج: ايشان به همين جهت،
س: حجيت
ج: و لذا هم آقای خويي همين کار را میکند آقای خويي برايش فرق نمیکند موسی ابن قاسم باشد،
س: در مبنای رايج حوزه فعلی تأثيری ندارد زياد،
ج: چرا الآن که هنوز هم در حوزه هنوز کاملاً آن طور نيست آراء مرحوم نائينی و شيخ انصاری و اينها مقدم است هنوز اجمالاً، مبنایي را که مرحوم شيخ میگيرد لذا ايشان نقل میکند اضف الی ذلک يک راهی ديگر هم که در اينجا باز شيخ دارد و انفراد شيخ است از عدهای از مصادر که تا آن وقت اين شاخهها بود در قرن سوم بود چهارم بود، اين شاخهها بود در اين درخت تن و مند ليکن مثلاً اين شاخه فرض کنيد دويستتا برگ داشت اين شاخه، فرض کنيم پنجاه تا ميوه سيب حالا مثل درخت سيب فرض کرديم شيخ ديد اين شاخه خيلی بيش از اين است، به جايي دويست برگ، دو هزار برگ از اين شاخه استخراج کرد، در زمان شيخ اين هم از انفرادات شيخ است، اين درخت بود، اين شاخه هم بود، مثلاً نوادر الحکمه کلينی ازش نقل میکند در زمان خودش هم مشهور است، شيخ صدوق هم ليکن اين قدر مرحوم شيخ طوسی از نوادر نقل میکند که در آن کتابها نيست اصلاً کلاً اين هم يک نوع است يعنی میخواهم اين درخت را تصوير درخت را انجام بدهيد، اين هم يک نحوی است که يعنی عدهای از، فرض کنيد کتاب نوادر محمد ابن علی ابن محبوب خب قبل از شيخ بود، کلينی که اصلاً نقل نکرده، صدوق هم يک مقدار نقل کرده، اما آن مقداری که شيخ نقل کرده قابل تصور با آنها نيست، کتاب سعد ابن عبدالله بود کلينی کلاً نقل نکرده مرحوم شيخ صدوق مقداری معتنابهی نقل کرده، باز در آن پنج کتاب کتاب الرحمه، شيخ طوسی از صدوق هم بيشتر نقل کرده
س: يا فضيل ابن يسار
ج: يا مثلاً، ما اين درخت را اگر تصوير بکنيم خيلی، آن وقت ما عرض کرديم اين درخت را همين جور تصوير بکنيد میآيد به زمان علامه در زمان علامه و محقق کار اساسی ارزيابی میشود حجيت مطرح میشود در اين زمانها حجيت هست حجيت اين قدر دقيق نيست که در زمان علامه، در زمان علامه حجيت، همين درخت تن و مند، تا میآيد زمان صفويه، زمان صفويه و اهتمامی که به حديث و مصادر شيعه داشتند خواهی نخواهی شاخههای جديد اضافه شد کتاب تحف العقول تا آن وقت مطرح نبود مطرح شد، کتاب فقه الرضا تا آن وقت مطرح نبود مطرح شد، کتاب دعائم الاسلام مطرح نبود مطرح شد، خيلی کتابها در زمان صفويه، کتاب نوادر احمد اشعری مطرح نبود مطرح شد، از زمان صفويه اين شاخههای جديد خب هرکسی که بفهمد، عوالی اللئالی مطرح شد، اما چون عوالی اللئالی، آن وقت اينها هم مختلف بودند، اصولاً بعد از شيخ اينهايي که يک مقداری ارزش علمی داشتند آنهايي بود که مثلاً مجلسی و مرحوم شيخ حر و اينها قبول میکردند بقيه خيلی مخصوصاً شيخ حر با اينکه اخباری بود مثلاً ايشان عدهای از کتب را قبول نکرد، عرض کردم در اين نسخهای که از وسائل چاپ کرده آلالبيت در اين جلد بيست، سی است، سیاش به اصطلاح و در چاپ مرحوم ربّانی يا نوزده است يا بيست، حالا من دقيقاً در فايده است در ذهنم نيست آنجا مرحوم شيخ حرّ میگويد که از کتب غير مشهوره که لم يعلم انتسابها الی مؤلفها، لم يثبت اصلاً اين کتاب من از اينها نقل نکردم، يک حاشيه دارد که اين چاپ آلالبيت دارد چاپ آقای ربانی ندارد آنجا اسم میبرد میگويد دهتا يا دوازدهتا به نظرم اسم میبرد مثل فقه الرضا، دعائم الاسلام اسم میبرد، آن وقت اينها از آن زمان مطرح شدند ببينيد خواهی نخواهی شما میتوانيد راحت الآن بحث حجيت را مطرح بکنيد ديگر راحت شد، بحث تعارض را هم میتوانيد مطرح کنيد اصلاً اينها نبودن که حالا بحث تعارض بشود من هميشه عرض کردم که اگر روايات شيخ را بگذاريم کنار يعنی در حقيقت اگر روايات تعارض را در قرن چهارم و پنجم ببينيد حدود هشتاد درصدش منشأش شيخ است اصلاً اگر نقل شيخ نبود کلينی و صدوق اصلاً نقل نکرده، آن حديث رفته بود از دست شيخ آمد نقل کرد فهميديم تعارض هست، اصلاً نمیدانستيم تعارض هست، خيلی نسبت بالاست هشتاد درصد تعارضی، اينها نکات خيلی لطيفی است که آثار عجيبی در معرفة الحديث دارد البته ما فعلاً فراموش نکردم بحثما در متن است ليکن میخواهم بگويم اين تأثيرگذار است در بحث اصل حجيت بحث تعارض، در اين دو بحث خيلی يعنی اين درختواره اگر خوب تصوير بشود میتواند خيلی از مباحث حديث را در زوايای مختلفش بررسی کند ما فعلاً رو متن داريم کار میکنيم فراموش نکرديم از متن خارج نشدم، ليکن تأثير خيلی قوی را روی حجيت و عرض کرديم مثلاً اشعثيات و قرب الاسناد اينها از زمان حاجی نوری معروف شد، از اوائل قرن چهاردهم متن، اصلاً اينها زمان دارد، کتاب دارد تأثير دارد، کی مطرح شد؟ کجا مطرح شد؟ چطوری مطرح شد؟ اين میتواند تصميمگيری ما را در مورد حديث خيلی راحت انجام بدهد اين درختواره آن وقت ما آمديم چيز ديگری که مطرح کرديم عرض کرديم اين شاخهها را دستهبندی کرديم يک عده از شاخهها واقعاً مثلاً قبل از شيخ هم مطرح بوده شيخ اينها را زياد نقل کرده، مثل همين نوادر الحکمه شيخ مثلاً کتب حسين ابن سعيد، هم کلينی از کتب حسين نقل کرده هم شيخ صدوق نقل کرده، ليکن مواردی را شيخ نقل میکند اين دوتا نقل نکردند، مثل همين حديث لاتنقض اليقين بالشک، شيخ از حسين ابن سعيد نقل میکند، و زياد داريد مواردی که ايشان از حسين ابن سعيد نقل میکند و آنها نقل نکردند، يعنی آن شاخهای که قبلاً بود شيخ توسعه داد و يک مقدار از احاديث متعارض يا غير حجت در همين رديف است از انفرادهای شيخ است، انفراد نه اينکه شاخه درست کرد، شاخه درست نکرد آن شاخه را خيلی پربارش کرد، پر برگ و پر ميوه و اينها کرد که ما خبر اگر شيخ نبود اصلاً ما از آنها خبر نداشتيم که در کتب حسين ابن سعيد اين هست، مقدار ايشان از البته بحث کتب حسين ابن سعيد اگر يادتان باشد در همين بحث اختلاف متن در چند هفته پيش بود مطرح کرديم به عنوان مصنفات، يکی از علل اختلاف متن را هم مسأله مصنف و اصول، کتاب حسين ابن سعيد مشکلش اين بود که جزو مصنفات بود جزو اصول نبود اين خودش باز تأثير، اين هم يک تأثير داشت، يک تأثيرش هم اين، يعنی ممکن است عوامل مختلف تأثيرگذار باشند يکش اين بود، دو شاخههای بود که مرحوم شيخ تازه نقل کرد، و اصلاً قبلیها نبود اين شاخههای بود که شيخ در اين درخت تن و مند ايجاد کرد، حالا فرض کنيد پيوند زد يک شاخهای را پيوند زد به اين درخت که قبل از شيخ نبود با اينکه اين کتابها بودند يعنی به عبارت اخری اين کتابها در ميراث شيعه بود اما شاخهاش در نيامده بود شيخ اينها را درآورد اين هم به طور کلی به طور طبيعی در کلمات شيخ به دو جور تصوير میشود الآن داريم عملاً دو جور يکی اينکه اين شاخهها صحيح است سالم است واقعاً شاخه آن درخت است يکی اينکه شاخه بودنش روشن نيست، يعنی الآن اين شاخه به حسب ظاهر به اين تنه درخت وصل است ليکن محل اتصال يک مقدار مثلاً پارچه و مارچه و چيزهای متفرق است اصلاً نمیدانيم اين شاخه مال آن هست يا نيست؟ اما اينها آمده، اين به هر حال به اصطلاح اين شاخه دارای اين ميوهها هست حالا ميوههايش ضعيف است، اما هست مثلاً کتاب موسی ابن قاسم اين حقيقت دارد و شيخ از اين کتاب نقل کرده، آن وقت اين فرق اين دوتا که شاخه ثابت است يا شاخه يک کمی مشکوک است؟ اين را به اين گذاشتيم که طريق شيخ به آن کتاب صحيح باشد يا نباشد؟ يا طريق اصلاً ندارد اگر طريق صحيح باشد میگوييم شاخه ثابت است، چون اينها را گفته نشد ديگر ابداعات اين حقير است اگر طريق صحيح نباشد شبهه اين دارد که مثلاً درست نباشد، مثلاً کتاب علی ابن اسماعيل ميثمی کتاب النکاحش اين طوری است و اين جزو عجايب است چون اصلاً مرحوم شيخ اسم کتاب نکاح را نبرده اصلاً، شيخ متعرض علی ابن اسماعيل شده، کتاب فی الامام اينها اسم برده، نجاشی متعرض کتاب النکاح شده و هردو هم طريق ندارند نه نجاشی طريق به کتب ايشان دارد نه شيخ، به هيچ کتابش ندارند، اين معنايش چه بوده؟ عرض کردم آن دفعه معنايش اين بوده که اين کتاب در خارج وجود داشته اما در اجازات نبوده،
س: وجاده
ح: حالا يا خود مؤلف به کسی اجازه نداده، يا به يک نفر اجازه داده، آن به دومی اجازه نداده بالاخره اين ارتباط اين شاخه را شيخ چسپانده چرا؟ چون ميراث اصحاب است اين علی ابن اسماعيل در کتاب نکاح جلد نمیدانم چند است، تهذيب میشود بياوريد، علی ابن اسماعيل ابتدا میکند اين اصلاً ارتباط ندارد لذا اينها غالباً اين ميوههايش خيلی قوی نيست چون بعدها که بحث سند را مطرح کردند گفتند خب شيخ طريق ندارد به ايشان، دقت اين خيلی ميوههای پرباری نيست اما کتاب حسين ابن سعيد، کتاب موسی ابن قاسم را قبول کردند چون اين هم جزو اجلاست پس شيخ طريق دارد و طريقش هم صحيح است ما آمديم اين را به اين تعبير برای اينکه اين درختواره روشن بشود آن وقت میماند کتابهای که بعدها آمدند مثل تحف العقول اينها در حقيقت رو اين درخت اصلاً نبودند اينها در قرن دهم يک دفعه از زمين کانه درآمد اصلاً، ليکن احتمالاً اينها ريشهشان با اين درخت بوده، اما نبودند کلاً نبودند مثل اينکه فرض کنيد يک شاخهای باريکی بوده يکدفعه رشد میکند بعد از ده قرن، بعد از شش قرن يکدفعه رشد میکند اينها چون میدانيد شما درخت هم به اصطلاح ساقه دارد، و هم گاهی درخت يک ساقههای دارد که زير درخت است، بلی آقا؟
س: ريشهای دارد که از آن ور
ج: حالا اجازه بدهيد هم گاهی ساقهای دارد که زير خاک است اما ساقه خود بدنه است، خود تنه درخت است آن وقت يک چيز ديگر دارد که از ريشه آمده بالا آن را اصطلاحاً ما به فارسی پاجوش میگوييم پاجوش را بعضیها خيال میکند مثلاً يک ساقهای از خاک آمده بالا پاجوش است اين پاجوش نيست، اگر به خود تنه درخت است اين ساقه است ممکن است زيرخاک باشد اما به تنه درخت است ما نمیدانستيم اما پاجوش اصطلاحاً لذا هر درختی هم پاجوش ندارد درختهای مخصوصی است پاجوش دارند پاجوش هم عبارت از اين است بعضی از درختها ريشهشان دارای غدههای است اين غدهها يک دفعه رشد میکند درخت میشود اين در خود ريشه است نه در تنه اصلاً در تنه نيست، پاجوش در تنه نيست مثلاً همين کتاب تحف العقول ممکن است ريشههای بوده در خاک بوده يک دفعه آمده بالا، چون ايشان از ائمه نقل میکند و ممکن است پاجوش باشد اصلاً دعائم الاسلام مثلاً ممکن است يعنی دعائم الاسلام اگر از طريق ما گرفته از بدنه است اگر از طريق ما نگرفته، طريقهای خاصی داشته از ائمه گرفته میشود پاجوش ريشه به ائمه بر میگرده اما اينکه از تنه اين درخت است يا نه؟ اين طور نيست ما هي تدريجاً انواع شاخهها داشتيم میتوانيم اينها را تقسيم بندی بکنيم اين درخت را به اصطلاح، آن وقت مسألهای را که ما در متن داريم اينجا همين است، مشکلش همين مثلاً دعائم الاسلام متنهايش خيلی انفراد دارد مثلاً در متن کتاب مثلاً کتاب سکونی توسط ابراهيم ابن هاشم در قم معروف شد نوفلی مشهورش نکرد ابراهيم ابن هاشم، يعنی اگر هم به اصطلاح اولاً آن يک شبههای دارد که اصلاً آن جزو آن تنه درخت باشد يا نه؟ معروف خب اينهاي که اشکال کردند در خبر سکونی آن را جزو روايات اهل بيت نمیدانند اما اين شاخه اين شاخه بلا اشکال در قم خيلی رشد میکند البته به طور طبيعی ما عرض کرديم اين درخت تا مادام در کوفه بود بيشتر دنبال شواهد بودند رو حجيت کمتر کار شد چرا؟ چون نسخ مختلف بود خودش اشخاص موجود بودند ازش میتوانستند سؤال بکنند افراد میآمدند حج و عمره از آنها میپرسيدند تو اين مسأله را از امام پرسيدی امام اين طور جواب داد يعنی امکاناتش فراوان تر بود قم دور بود، بعدش هم ديرتر به راه افتاد ديگر آن امکانات نبود هرجا که شهر دور بشود طبيعتاً بيشتر رو به حجيت میآورند تعبد میآورند روشن شد، اصلاً فرض کنيم کش چون دور بود رو بيشتر به تعبد آوردند چون امکانات، کش و سمرقند آن ور در ماوراء النهر بود طبيعتاً رو به تعبد بيشتر آوردند در کوفه هم در قرن دوم که اين کتابها مشهور شد کمتر رو به تعبد آمد کمتر رو اين بحثها آمد خبر حجت بود دقت کنيد، حرف سيدمرتضی که خبر حجت نبود نه اين درست نيست، خبر حجت بود ليکن با شواهد قبول میکرد اين را ما سر گذاشتيم مثل مرحوم سيدمرتضی که اصلاً می گويد خبر حجت نيست فقط تلقی را حساب میکنند مثل کسی که میگويد خبر حجت است با تلقی اين دوتا را فرق، خبر اگر حجت اجمالاً اهل بيت به همين اخبار ارجاع دادند، فقط ضابطه ندادند حجيت را ما، چون حجيت اصلاً اساسش بر اين است که ضابطه داشته باشد اگر گفتم مثلاً راويش امامی باشد، راويش مثلاً خلص شيعه باشد، خاص الخاصه باشد، اگر امام ارجاع میداد به يک علامت، هرچه دارای آن علامت بود حجت و الا ليس بحجه، اين میشود حجيت تعبدی، اصل حجيت آمده، اما حجيت تعبدی نيامده اين ظرافت میخواهد اينها را از هم جدا کردن، سيدمرتضی خيال کرده نه اصلاً خبر کلاً حجت نيست فقط تلقی را نگاه اصحاب چه گفتند؟ شيعه چه اعتقاد داشته اين را نگاه کنيم اين نيست نه، البته اين مطلب که روی اعتقادات شيعه، تلقيات شيعه حساب میکردند بود اما اگر تلقی با خبر بود به خبر هم عمل میکردند به اطلاقش عمل میکردند اگر مفهوم داشت به مفهوم، روی مبنای سيد به اينها عمل نمیکردند يعنی بلی آقا؟
س: متن نسبتاً خيلی خوب
ج: بخوانيد
س: بخوانم
ج: نه عددش را میخواهی بخوانی بخوان،
س: نه جلد هفت کافی میشود، تهذيب میشود، رواتش يعنی تعدادش
ج: میخواهی
38: 50
بيست و بيست و پنجتا اگر باشد خيلی زياد نيست، عدد رواياتش را
س: چون با واسطهها را میخواهند حذف کنند
ج: نه مستقيم بهش میکند جای که مستقيم از علی ابن اسماعيل، زياد دارد از علی ابن اسماعيل، اما زياد زياد نيست از همهاش هم فقط در همين کتاب نکاح است جای ديگر نيست خودش شيخ هم کتاب نکاج را به ايشان نسبت نداده اين خيلی عجيب است، نجاشی نسبت داده
س: حدود بيست و يکی است حدوداً
ج: بيست و يک، عرض کردم حالا من مراجعه خاصی نکردم همين جور مطالعهای که کردم دارم میگويم خب خيلی حافظه من خراب نشده الحمدلله من هم در ذهنم بيست و بيست و پنجتا بود يعنی فکر نمیکردم خيلی زياد باشد و بعض احاديث تأثيرگذار دارد
س: بايد بخوانم بيشتر،
19: 51
چون بعضش تعليق هم دارد و عنه مثلاً دارد، من خود اسمها را شمردم،
ج: نه نه بيشتر است
س: میگويم با اين تعليقها بيشتر هم میشود
ج: بلی،
س: شايد بيست و پنجتا
ج: شايد آن روايتی که میگوید حالا میخواهيد بياوريد در باب اجازه پدر نمیخواهد مال همين علی ابن اسماعيل است اينی که عدهای گفتند دختر بکر اجازه پدر نمیخواهد مال اين است و لا تستأمر بعد به اصطلاح اين به نظرم مال همين علی ابن اسماعيل است که اگر میخواهيد بياوريد بحث فقهیاش را که آيا باکره رشيده عاقله اجازه پدر میخواهد يا نمیخواهد؟ گفتند مثل آقای بهجت قائل بودند که اجازه نمیخواهد اينها مستندشان روايت علی ابن اسماعيل است، در ذهنم هست، لذا عرض کردم در تعارض خيلی تأثيرگذار است، چون اگر بنا بود که يک شاخهای است که اصلاً اصل شاخه بودنش هم خيلی روشن نيست خواهی نخواهی در تعارض ديگر خيلی ارزش علمی پيدا نمیکند يعنی با اين تقريبی که ما عرض کرديم،
س: مالک امرها بلی مالک تمرها مال علی ابن اسماعيل است
ج: مالی علی این اسماعيل و طولانی هم هست، هفت هشت سطر است میخواهيد بخوانيد بخوانيد حالا بعدش نيامده
س: يکدانه تعارض آوردند جمع کردند بينش، مرحوم شيخ طوسی در اين باب،
ج: اينها منفردات شيخ است، بعد فرموده که بعض جمع کردنی که والذی يدل ايضا علی ما قدمناه ما رواه علی ابن اسماعيل ميثمی عن فضاله ابن ايوب عن موسی ابن بکر عن زراره
ج: خوب است سندهايش خوب است مشکل ندارد ميراث است يعنی از امام صادق تا ايشان ميراث است اين نيست که انفراد باشد دقت کنيد اما از کتاب نقل نکرند البته آقای خويي در يکجايي مستند مال کتاب نکاح يکجا نوشتند که شيخ به ايشان طريق ندارد ليکن روايت صحيح است چون صدوق يک طريق صحيح به علی ابن اسماعيل دارد آقای خويي نوشتند و طريق شيخ هم به صدوق صحيح است پس طريق شيخ به علی ابن اسماعيل صحيح است، اين را آقای خويي در مسند يکجايي دارد حالا میخواهی بياور اين هم خيلی جزو بدايع اموری است که باطل هم هست، آن يکی علی ابن اسماعيلی که در صدوق است اصلاً ربطی به ايشان ندارد کلاً به ايشان مشيخه صدوق را بياوريد يکجا اسم علی ابن اسماعيل هست ايشان خيال کرده اين همان است نه اصلاً اين آن نيست کلاً آن نيست، اين اشتباه شده بلی میخواهيد بياوريد مشيخه صدوق در وسط است نه در اول ماکان فيه عن علی ابن اسماعيل در کل مشيخه اسم علی ابن اسماعيل را يکجا در وسط آمده نه در اول سند، اصلاً صدوق ابتدا به علی ابن اسماعيل نکرده کلاً ندارد يک سندی و ما کان فيه عن فلان عن علی ابن اسماعيل، اين درش علی ابن اسماعيل درآمده ربطی هم به اين علی ابن اسماعيل ندارد آقای خويي نمیدانم چون يک مقداری همان لجنه رجال اينها برای خودشان يک حرفهای میزدند به نظرم بالاخره به اسم آقای خويي بعدها چاپ شده، ايشان قبول کردند بلی اين،
س: در کتاب النکاحشان که فرموده که الرواية ضعيفة سنداً
ج: بلی میگويم ضعيفه میگويد يکجا در نکاح بزنيد فان طريق الشيخ الی الصدوق صحيح و الصدوق روی عنه بطريق صحيح، تلفيق کردند بين روايت صدوق با طريق شيخ اين مطلبی که طريق شيخ به ايشان صحيح است اگر طريق داشت و صدوق به خود ايشان طريق داشت اگر صدوق به خود علی ابن اسماعيل طريق داشت و شيخ طريق نداشت آن وقت میشود طريق شيخ را درست بکنيم اين میشد درست بکنيم، اما اين هم نيست نه، مرحوم شيخ میشد آن هم عرض کردم آن هم مبنی دارد حالا نمیخواهم وارد شرح آن بشوم اما آن علی ابن اسماعيل در وسط سند آمده اصلاً ربطی به اين علی ابن اسماعيل ميثمی ندارد ايشان از احفاد ميثم تمار است عرض کردم چندبار هم ميثم تمار را ما فارسیها مَيثم میگوييم غلط است صحيحش مِيثم است هرچه مَيثم داريم مَيثم است الا اينکه مِيثم است اين يکش مِيثم است بقيه مَيثم است، مثل ميثم بحرينی، مثل بلی صاحب شرح نهج البلاغه ايشان مَيثم است اما ايشان بالخصوص مِيثم است ايشان از احفاد است، به نظرم يکجا ديدم يک کسی جمع کرده مجموع خاندان ميثمی که در روايات ما هستند، نمیدانم دوازدهتا چهاردهتا هستند مختلف، به اسامی اين به نظرم علی ابن اسماعيل ابن شعيب ابن،
س: در مشيخه که علی ابن اسماعيل ميثمی است
ج: میدانم
س: ماکان فيه عن علی ابن اسماعيل ميثمی قد رويته عن ابی عن سعد ابن عبدالله عن محمد ابن ابی الخطاب عن صفار عن علی ابن اسماعيل ميثمی دارد طريق به ايشان دارد، ليکن آن طريقی را که در مشيخه آورده، اسم علی ابن اسماعيل هم ايشان از علی ابن اسماعيل ندارد نمیدانم چطور شده؟ شايد جای ديگر نقل کرده نکاح ندارد، خود فقيه ببين علی ابن اسماعيل را کجا آورده؟
س: آری اين که مشيخه بود خواندم، در فقيه که سندهاست ولی دارد که يکجا دارد که و روی علی ابن اسماعيل ميثمی عن بشير قال قرئت فی بعض الکتب
ج: اين در کدامش است،
س: باب ماجاء فی الزناء
ج: زناء در نکاح ندارد ممکن است روايت واحدهای ازش نقل کرده اصولاً من توضيحش را دادم خود آقای خويي هم میگفت در درس طروق صدوق در کتاب مشيخه اسانيد است اجازات نيست اين قابل جمع با اجازات شيخ نيست نه، اصلاً اين طروق ايشان اسناد است در اين سند که ايشان نقل کرده، مثلاً ممکن است اين از کتاب صفار است ليکن صفار از علی ابن اسماعيل نقل کرده نه اينکه اين طريق به کتاب نکاح علی ابن اسماعيل است، اصلاً در اجازات که فهرست شيخ و نجاشی است اصلاً طريق به ايشان ندارند، نه نوشتند اين غير از آن است اين علی ابن اسماعيل ميثمی هست قبول اما اين ربطی به مانحن فيه ندارد اين در باب زنا ربطی به مانحن فيه ندارد،
س: روايت تهذيب همان که فرموديد، اذا کانت المرئه مالکة امرها تبع و تشری و تَعتِق
ج: تُعتِق
س: و تُعتِق تشهد و تؤتی بمالها ماشاء فان امرها جائز
ج: فی نفسها،
س: جائز تزوج
26: 57
ان شائت به غير اذن وليها و ان لم يکن کذالک فلايجوز، تُزَوج
ج: نه تَزَوج باشد ان تتزوج
س: و ان لم يکون کذلک فلايجوز تزوجيها الا بامر وليها
ج: اگر بالغه رشيده، روايت است
س: يک مقدار شبيه عبارتهای فقهی
ج: به عبارت فقهی اشبه است بلی، به عبارت فقهی اشبه است، حالا غير از اين که انفراد شيخ هم هست و غير از اينکه اين شاخه اصولاً مشکل دارد و بعد معلوم شد که ما بعدها کتابهای همين جور و گفتيم عرض کرديم الآن هم میتوانيم ما شاخههای جديد اضافه کنيم که يکش را عرض کردم مسند زيد باشد و اين راجع به اين قسمت، يک قسمت ديگری که ما اضافه کرديم عرض کرديم در طول اين تاريخ گاهی اوقات مثلاً به اين درختها ميوه اضافه شده اما شاخه اضافه نشده، و اين جاهايي است که علمای غير شيعه گاهی حديث شيعه را آوردند البته اين را هم متأسفانه قدماء کمتر دارند اخيراً همين کتابی که ايشان فرمود علی نهج الوسائل، رواياتی که از اهل بيت است آمده در کتب اهل سنت و فعلاً در کتب شيعه هم نيست اينها در آنجا آمده در اين کتابها آمده، اينها جزو ميراثهای ما نيستند رواتشان از اهل سنت است و جزو ميراثها ارتباط ندارند و بعدها هم اگر بررسی شده به عنوان اينکه در کتب صدوق و اينها بده نه اينکه بعدها خود اينها جزو ميراثهای علمی جزو درخت شده باشند، لذا من اينها را تعبير میکنم ميوههای که آويزان کردند به اين درخت نه اين که شايخهای، و اين دو جور است يک جورش در کتب اهل سنت يا زيدیها هست که از ما نقل کردند يک جورش برعکس است در ما هست که از آنها نقل کرده، اين هردوش هست، مثلاً در کتب صدوق زياد است در کتب شيخ طوسی، در امالی و اينها زياد است در کتاب شيخ طوسی به اصطلاح در کتاب تهذيب مواردی هست اين مقدار در کافی و فقيه نيستند مواردی هستند که طروق اهل سنت است بر میگرده به روايت اهل سنت ديگر اينها خودش توضيح خاصی دارد اجمالش اين است اين مجموعهای که الآن آمده يا در کتب آنهاست در کتب ما نيست يا در کتب ما هست که از آنهاست و آنها نقل نکردند يا نقل کردند ما با آنها اختلاف داريم غالباً اين دو نحوه حديث ما ريشهای نيست بعدها برخورد داشتند دقت میکند و برخوردی که بعدها شده غالباً به اين بوده که قبول نشده، مضافاً به اينکه هردوش نقلهايشان اشتباه دارد هردوش، آنجا خيلی متن حديث مؤثر است متن به معنای نوشتار، سند هم خرابی دارد سرش هم ظاهراً حالا بعضیها نوشتند سرش اين بوده که نسخ صحيح از کتاب مثلاً صدوق به ما نرسيده شايد در نسخه صحيح نبوده، الآن فعلاً در کتب صدوق از مشايخی، نه مشايخ مهم از اهل سنت حديث نقل میکند حتی آن حديث گاهی در بخاری هست اصلاً ايشان از بخاری نقل نمیکند هم سندش تشويش دارد هم متنش و حديث کاملاً بين اهل سنت هست اين ريشه در ما ندارد، اين بايد روی يک درختی يک ميوه سيبی آويزان کردند، ورداشتند به اين درخت چسپاندند هم به اصطلاح سنداً مشکل دارد، و باز آنها گاهی از ما نقل میکنند و آن را هم عرض کردم دو جور است يک جورش از ائمه نقل کردند ولو روات از خودشان است مثلاً از امام صادق اينها نقل کردند يک جورش حتی از مصادر ما نقل کردند، اصلاً از مصادر ما نقل کردند، مثلاً در اين کتاب تسهيل المطالب است به نظرم، تيسر المطالب است فی امالی امام ابی طالب،
س: تيسر المطالب
ج: تيسر المطالب اينها مثلاً دارد، عن سعد ابن عبدالله عن محمد ابن حسن عن الصفار اصلاً مصادر ماست، عجيب است در مصادر ما هم نيست الآن اينها هم خرابی دارد، چرا؟ چون اينها آشنا نبودند به نظرم در همين تيسر المطالب يکجا حديث دارد عن البرقی يک جا دارد نرقی، نه آن برقی را میشناسد نه نرقی را هيچ کدامش را نمیشناسد او برايش فرق نمیکند، چون آشنايي، من يک مقداری اينها را استخراج کردم، يک مقدار هم دارند که از ائمه ما همين در بحث اجلکم الله لواط خب فتوای اصحاب اين است که لائط يقتل يا رجم، چه محصن باشد يا چه نباشد؟ مشهور اين است ديگر مشهور فتوی اين است حالا ادعای اجماع هم شده آقای خويي مخالف است چون يک روايت داريم اللائط يقتل يا يرجم اذا احصن، يکی هم دارد يقتل يا يرجم، ايشان حمل مطلق بر مقيد کردند لذا ايشان در غير محصن میگويند نه لايرجم و لا يقتل مثلاً مردی است ازدواج نکرده زن ندارد آقای مخالف اين
س: در لائط
ج: لائط، چرا ديگر ايشان در همين مبانی تکميلة المنهاج دارند در صورتی که من در سيوطی يکی از رسالههای سيوطی ديدم از ابن عدی نقل میکند عن فلان عن جعفر ابن محمد اللائط يقتل يا يرجم احصن ام لم يحصن، غير عجيب است اين فتوی بين ما هست، روايتش بين ما نيست،
س: روايتش آنجاست
ج: تا الی الآن هم اصحاب نقل نکردند نديدم کسی اين را من در يکی از اين رسائل، الحاوی للفتاوی سيوطی بياوريد ابن عدی نقل میکند اللائط يقتل يا يرجم حالا من آن يقتل يا يرجمش ترديد دارم، عن جعفر ابن محمد ببينيد اين همان است که ما اسمش گذاشته ميوه اين شاخه نيست ديگر اين، اين به عنوان شاخه مطرح نيست دقت میفرماييد اين خيلی تأثيرگذار است اما اين فتوايش هست خيلی عجيب است، فتوای اصحاب است،
س: در چه تأثير میگذارد
ج: در اينکه قبول بکنيم يا نکنيم ديگر، معلوم میشود روايت بوده اصحاب نقل نکردند، مگر چطور میشود فتوی بدهند در اين مدت،
س: فتوی دادند به روايتی که خود
ج: چهارده قرن فتوی دادند، دوازده قرن روايت دادند
س: استناد نکردند ديگر
ج: خب همان ديگر نمیخواهد استناد، معلوم میشود بوده حذف شده مثل کتاب تحف العقول حديث نقل میکند اما،
س: اين ظهور حجيت
س: نه نه، منشأ داشته که همچون فتوای بدهند
س: منشأ داشته باشد
ج: الآن در روايات نيست به اين تصريح ما نداريم،
س: در وسائل از سعد ابن عبدالله در وسائل نقل کرده
ج: که چه؟
س: که عن الناکح و المنکوح ذکراً کان او انثی اذا کان محصنين و هو عن الذکر اذا کان منکوحاً تحصن او يحصن
ج: احصن او لم يحصن، نه اللائط يقتل به اين متن ندارد، لذا آقای خويي اشکال میکند، احصن ام لم يحصن در الحاوی للفتاوای سيوطی جلد دوش به نظرم از ابن عدی نقل میکند نشد من به ابن عدی هم مراجعه کنم من در حاشيه کتاب نوشتم، تصريح میکند احصن ام لم يحصن؟
س: کامل ابن عدی،
ج: نمیدانم الآن در ذهنم نيست عن جعفر ابن محمد هم نقل میکند از امام صادق نقل، خب اين فتوی بين اصحاب بود،
س: از اينکه فتوی بوده نمیتوانيم بفهميم که اين استناد به اين روايت بوده
ج: چرا
س: چه جور مطمئن باشيم
ج: بدون روايت،
س:
47: 4: 1
ج: نه ببينيد شما الآن فرض کنيد روايت، آقای خويي میگويد فقد اذا احصن آن مطلق است اين مقيد است حمل میکنيم، معلوم میشود اصلاً مطلق و مقيد نيست واقعاً تصريح به اين مطلب بوده، فتوی که نمیشود بدون جهت دادن،
س: درست است حاجی آقا ولی در اين روايت تصريح هم ندارد
س: اينکه حاوی اين است،
س: تا زمانی که روايت مستند
ج: فقد رأيت، يک رسالهای در اين جهت، يکی از رسالههايش در همين است،
س: يکبار بايد از سر دستش بعد يک روايتی را گفت شهرت دارد و اينها قبول کرد، آمدم گفتم بهش که بعد از درس، گفتم خب اين شهرت که مستند به اين روايت نيست گفتم مستند هم نباشد قبول است
ج: معروف اين است که شهرت
27: 5: 1
نه شهرت استنادی چرا میدانم مطلب شما را اما انصافاً وقتی اصحاب اتفاق بکنند بر يک مطلبی بدون اينکه اصل داشته باشد خيلی بعيد است با اينکه امکان جمع مطلق و مقيد هست ديگر چيزی واضحی است که، خيلی بعيد است، بخوانيد
س: حتماً منشأ داشته
ج: بخوانيد
س: ايشان يکدانه حديث آوردند از اميرالمؤمنين که بعد میگويد و قد رأيت له طريقاً، ببخشيد معذرت میخواهم اين حديث را از جابر از پيامبر آوردند من عمل عمل قوم لوط فاقتلوا است چندتا طريق آوردند بعد در ادامه گفتند و قد رأيت له طريقاً آخر من حديث علی، و قد فات الحافظين العراقی و ابن حجر قال ابن جرير فی تهذيب الآثار حدثنی محمد ابن معمر البحرانی حدثنا يحیی ابن عبدالله ابن بکر حدثنا حسين ابن زيد،
ج: اين ببينيد به حسين بر میگرده، ذو الدمعه، اين کوچکترين زيد بود وقتی زيد شهيد شد، همين يک ساله دو ساله امام اين را بزرگش کردند خيلی اهل مناجات و گريه و اينها بود لذا ذو الدمعه، اشکريز بود الآن خيلی از سادات حسينی به اين میگردند به حسين ذی الدمعه، توسط وصولشان به حضرت سجاد خودشان را حسينی میدانند از توسط حسين ابن زيد است از توسط حسين ابن زيد نقل میکند، عن جعفر ابن محمد
س: عن جعفر ابن محمد عن ابيه عن جده عن علی قال قال رسولالله صلی الله عليه و سلم يرجم من عمل عمل قوم لوط اَحصن او لم يحصن
ج: اُحصن ام لم يحصن، نه بعد هم از جعفر ابن محمد دارد بلی
س: اَحصن هم درست است ديگر
ج: نه بد است، اَحصن فرجه يعنی بعيده، اُحصن است، محصن است، محصنات داريم ديگر آيه قرآن و المحصنات من النساء،
س: احصنت فرجها،
ج: احصنت هم داريم،
س: مصحنت ديگر، احصنت ديگر
ج: میدانم اَحصنت داريم ليکن محصَن داريم که يعنی به خاطر ازدواج در حصن قرار گرفته، بفرماييد آقا
س: بلی
ج: از جعفر ابن محمد هم دارد،
س: نه همين از جعفر ابن محمد در طريق است از رسولالله نقل کرده، خب بگذار بروم جلوتر تازه ببينم
ج: نه دارد از جعفر ابن محمد دارد،
س: کلاً احاديثی که از امام صادق نقل میکند
ج: يکی از علمای بيت مظفر پيش پادشاه مصر فاروق بود غذا خوردند گفت اکرم من طعامکم الابرار و صلوا عليکم ملائکة الاخيار الا جبرئيل، آن پادشاه پرسيد چرا جبرئيل نه، گفت منتظر چايي است، تا چايي نيايد، حالا شما هم مثل همان وقت بگوييد فلاکس را بياوريد تا جبرئيل هم بيايد در مجلس حاضر شود، گفت الا جبرئيل، گفت چرا جبرئيل نه گفت منتظر چايي است تا چايي نيامده لايصلی عليکم بلی بفرماييد
س: حديث ديگری در اين باب ندارد ايشان
ج: علی ای حال اين آقا ما اين قسمت را داريم اينها جزو ميراثهای ما نيست اين بحث شاخه در، الآن در کتب ما در آثار مرحوم شيخ طوسی بيشتر است ما يک شاخههای هم داريم که مرحوم صدوق اضافه کرده آنها غالباً به اين دقتها نبوده، يکی از آنها علل فضل ابن شاذان است پانزده شانزده صفحه است اين را صدوق آورده عن الرضا عليه السلام و اصحاب ما مثل حتی نجاشی شيخ به اين روايت اعتناء نکردند چون ايشان گفته سمعت من الرضا المرّه بعد المرّه اصلاً فضل را از اصحاب امام رضا ننوشتند، نجاشی کتاب العلل را به خود فضل نسبت داده، دقت میکنيد اين شاخه هم در ما آمده مثلاً مسائل محمد ابن سنان عن الرضا عليه السلام اين شاخههای مثلاً يک رسالهای است از به اصطلاح روايات ابن فضال پدر به اصطلاح عن الرضا عليه السلام اين را صدوق منفرداً آورده نجاشی با احترام گفته و الکوفيين لايعرفون هذه النسخه اين منحصراً يعنی مرحوم صدوق هم از اين شاخهها دارد دقت کرديد، ليکن در اين شاخهها اخباریها قبول کردند، معظم اصولیها زيربار نرفتند اين، بلی اگر يک مطلبی بود که شيخ هم آن را قبول میکرد، همين زيارت جامعه را شيخ صدوق آورده و از طريق محمد ابن به اصطلاح جعفر معروف به محمد ابن جعفر اسدی، به اصطلاح رازی ايشان از بنی اسد است از کوفه میآيد به ری چون رأی اهل سنت بودند برای نشر دعوت تشيع در ری لذا تقريباً حالت مخفيانه زندگی میکرد زيارت جامعه را ايشان نقل میکند دقت میفرماييد، ليکن شيخ طوسی هم از ايشان نقل میکند، شيخ طوسی اين خيلی
40: 10: 1
حالا اين شاخه نيست فرض کن يک برگی است که خيلی بزرگ میشود مثلاً باز اصولاً مرحوم شيخ صدوق مقداری از رواياتی که مثلاً ابتداءً عجيب و غريب است توسط همين محمد ابن جعفر، چندتا از مشايخ قم هستند ری، پيش ايشان رسيدند نقل میکند آنها را مثلاً شيخ طوسی نقل نمیکند، يکش همين نماز در وقت طلوع شمس، نافله در وقت طلوع شمس و غروب شمس، خب ما مکروه بودنش خيلی مشهور است عدهای از اهل سنت که حرام میدانند يعنی اگر نزديک غروب بود ديگر نماز نمیخواندند، نزديک غروب بود،
س:
21: 11: 1
ج: بلی آقا
س: روايتی ما هم در مذمتش داريم،
ج: آن در نافله است، نه اين در واجب است دارم میگويم، نماز ظهرش اگر تأخير میشد نزديک غروب بود، ديگر نمیخواند میگذاشت بعد از مغرب قضاء میکرد، میگفت لان رسولالله نهی عن الصلاة فيها، آن وقت در اين روايت واحده که صدوق نقل میکند از امام زمان است میگويد چون اهل سنت میگفتند ان الشمس تطلع بين قرنی الشيطان، بين دو شاخ شيطان، تطلع و تغرب آن وقت در اين روايت امام زمان میگويد اگر واقعاً بين شاخ شيطان باشد بهتر است که ارغام ارنف شيطان بکنيم دماغش را، ارغام يعنی خاک، دماغ شيطان را به خاک بماليم با نماز خواندن نه اينکه نماز نخوانيم، آقای حکيم هم در ذيل همين مسأله در مسمتسک انصافاً استقصاء کرده تا حد زيادی میگويد اين در مواردی زيادی اين مطلب آمده که نماز در وقت طلوع شمس و غروب شمس دارد، د
12: 12: 1
در نماز جنازه است، در نماز چه؟ خيلی ايشان، در مقابل تمام آن روايات همين روايت واحده است در مقابل، لذا مرحوم سيد يزدی هم اشکال میکند میگويد روشن نيست کراهت با اين روايت واحده، اين روايت را شيخ طوسی نياورده يعنی به عبارت اخری يک مجموعهای است که مرحوم صدوق توسط مشايخش از اين محمد ابن جعفر نقل میکند بعضیهايش را شيخ طوسی مثل زيارت جامعه آورده بعضيهايش نياورده، اگر آن مجموعه حساب بکنيم شاخه میشود، يک شاخهای است خودش، مثلاً علمای به طور کلی فيمابعد روی اين شاخههای شيخ طوسی بيشتر اعتماد کردند تا شاخههای صدوق شاخههای صدوق را بيشتر اخباریها قبول کردند، شاخههای را که شيخ طوسی گفته هم اخباریها قبول کردند هم اصولیها، آثار شيخ طوسی در حدائق آثار صدوق فرق نمیکند دقت کرديد اين شاخهها را شناختن انفراداتش، آن وقت اين خيلی تأثيرگذار است عرض کردم در حجيت خيلی تأثير، در بحث ما بحث متن آن مفرداتی را که ما آورديم آن در بحث متن خيلی تأثيرگذار است، لذا متونی را که الآن ما داريم که خيلیهايش را صدوق آورده، عدهاش را هم شيخ طوسی آورده، امالیها دارند، امالی شيخ مفيد دارند، طروق به اهل سنت بر میگرده، باز زيدیها دارند، نه اينکه اختلاف متن ندارد، دارد اما خيلی زياد نيست، مرحوم شيخ صدوق منفرداً اين حديث را نقل میکند ثمن المغنی سحت، و ثمن المغنية سحت، کس ديگر اين را نقل نکرده متعارف آن زمان هم نبوده، چون من عرض کردم بحث غناء را هم علمای هم علمای اهل سنت در سه بخش آوردند شيخ هم در سه قسم از مکاسب آورده، مکاسب محرمه را که پنج قسم کرده قسم چهارمش جايي که عمل فی نفسه حرام است آنجا غناء را بحث کرده، يک جا هم بيع آلات غناست، يک جا هم بيع مغنيه است، سنیها هم همين کار را کردند،
س: سنیها در بحث شهادات هم آوردند، کتمان شهادت
ج: میدانم آنجا چون به عنوان محرمات آوردند، اما مرحوم شيخ انصاری تبعاً لمحقق حلی، سه بحث، سنیها هم دارند مجموع هم همين طور همين سه بحث را دارند آلات غناء، مغنيه و خود غناء خود غناء يک، دو آلات غناء که خريد و فروشش جايز نيست، سه بيع مغنيه، بيع مغنيه را ندارند، چون متعارف نبوده مرد را به عنوان گرانتر بفروشند، چون مرد به درد کارهای ديگر هم میخورد، حالا فرض کن خيلی آواز خان بوده فلان اما زن به عنوان مغنيه ارزش خاصی داشته،
س: شيعه آلات غناء تعبير کرده،
ج: بلی داريم، همين شيخ انصاری دارد خب،
س: آلات غناء است نمیدانم
ج: بلی چرا،
س: آلات لهو
ج: آلات لهو، آلات غناء ديگر فرق نمیکند
س: تعبير به آلات غناء ندارد
ج: دارند شيخ دارد خب آلات غناء در قسم دوم يا سومش است، قسم اولش در مکاسب محرمه، اخذ اجرت بر نجس است، اعيان نجسه، دوم و سومش يکی نمیدانم ماکان سبباً آلات لهو يا غناء، و قسم چهارمش محرمات غناء را آنجا دارد، يکی را در قسم دوم آورده، يکی قسم سوم، يکی قسم چهارم،
س: تعبير به آلات غناء اصلاً ندارند، آلات لهو دارند،
ج: به نظرم حالا مکاسب را بياور،
س: بعيد است حاجی آقا
ج: آلات غناء را من ديدم به ذهنم اين است، دقت کرديد حالا دقت کنيد اين روايت را که شيخ صدوق آورده منفرداً شيخ صدوق آورده، ليکن به نظرم در امالی شجريه من ديدم، يکی از امالی زيديه
س: امالی ابن شجری،
ج: ابن شجری ديدم يا يک امالی ديگر خميسيه آنها يکی از اين امالی زيديه ديدم عن جعفر ابن محمد قال ثمن المغنی سحت و ثمن المغنية سحت، اين روايت در متون زيديه آمده اصلاً در متون ما کلاً نيامده محصراً در صدوق لذا ما اين را
14: 16: 1
ج: نه، لذا ما اين را شاخه حساب نمیکنيم دقت کرديد، از آن طرف چون بحث ما اختلاف متن است از آن طرف در کتاب مسند زيد، آخر مسند زيد ثمن البغی سحت، و ثمن المغنية سحت، مغنی نيست بغی است بغی يعنی زن بدکاره،
س: بلی بغی است
ج: ثمن البغی سحت، و ثمن المغنيه سحت،
س: بغی را اسم مؤنث آورده چون بغی مؤنث نمیآيد برايش
ج: همين است
س:
46: 16: 1
ج: بلی مؤنث نياورده،
س: بغيه آخر میگويد
ج: بغی، ثمن البغی سحت، و ثمن المغنيه سحت،
س: اين تصحيف شده بغی به مغنيه،
ج: ببينيد يعنی در کتب زيديه هم دو متن است، يک متنی،
س:
4: 17: 1
س: امالی شجری چه تعبيری باشد
ج: ثمن المغنی سحت،
س: سحت نبود،
ج: چرا و ثمن المغنيه سحت
س: ثمن المغنية سحت که داريم
ج: ما داريم خود ما داريم
س: امالی شجريه عرض میکنم،
ج: يا امالی خميسی است، يکی از امالی زيديه است کتب زيديه است ديدم من در آنجا دقت کنيد اين خيلی لطيف است اين مثال، آن وقت صدوق البته آن متنی را آورده که به امام صادق منسوب است، ما خودمان داريم مهر البغی سحت، نه ثمن،
س: مهر، مهر را آورده
ج: يعنی پولی را که به اين زن بدکاره میدهد، انصافاً آنی که متعارف بوده اين مهر البغی است نه ثمن البغی،
س: درست است
ج: ثمن البغی به اصطلاح به عنوان بغی، دقت کرديد نکته فنی، ثمن بغی متعارف نبوده، يعنی زن بغی را خريد و فروش بکنند اما مغنيه متعارف بوده يکی مهر متعارف بوده، که در روايت ما هم دارد که مهر البغی سحت،
س: به ندرت در اجرت هم میآيد
ج: کم میآيد نه، لا مهر لبغی، اين را هم داريم ما لا مهر لبغی داريم اما ثمن البغی نداريم، در مسند زيد ثمن البغی آمده،
س: يک روايت هم داريم عجلوا موتاهم بمضاجعم،
ج: بلی علی ای حال به اصطلاح اين مطلب را هم تمام، اين دقت مرحوم صدوق اين کار را کرده خيلی عجيب است اينجا از جزو مواردی است که به اختلاف متن بر میگرده ليکن سند يکی نيست و اينها را ما اصطلاحاً گفتيم ديگر اينها را جزو اين درخت تن و مند حديث امام، ليکن بحث شده چون، چون مرسل صدوق است مخصوصاً اخباریها قبول کردند اما اين خيلی تأثيرگذار در حديث ما نبوده، اين نه ريشه دارد در حديث ما نه سابقه دارد يعنی قبل از صدوق ما کلاً خبر نداريم و نه لاحقه دارد به اصطلاح مرحوم شيخ طوسی اين را نقل، يعنی اين انفرادهای شيخ صدوق را در حقيقت خود ايشان دارد،
س: اخباریها هم قبول نمیکند انفراد شيخ طوسی را
ج: چرا، چرا، طوسی را نه، اما طوسی را هم چرا عدهای قبول میکنند انفرادات شيخ طوسی را قبول میکنند اخباریها، اما اصولیها، اصولی ها هم قبول میکنند اصلاً کسانی که قائل به حجيت خبر اند غالباً قبول میکنند مثل آقای خويي قبول میکند اگر سند درست باشد حالا انفراد باشد، آقای خويي رو انفراد حساب نمیکند، اين ثمن البغی سحت نياوردی؟ مغنی سحت؟
س: نه بايد بگردم پيدا بکنم،
ج: ثمن المغنيه سحت،
س: اين به شجره نبوده، چشمهايش را ببين حاجی آقا
ج: نه خوابش گرفته، مرآی يعنی حاليه و مقاليه کافی است
س: بحث آن دو طلبه که معالم مباحث میکردند،
ج: بقيهاش باشد برای فردا.
دیدگاهتان را بنویسید