متن حدیث (جلسه35) جمعه 1402/01/04
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحم الرحيم.
عرض شد به اينکه يک مطلبی را ديشب بنا بود بگوييم يک کمی از مطلب خارج شديم يعنی هنوز آن درختواره را فعلاً يک توضيحات بيشتری بايد بدهيم يک مطلبی در حاشيه آن حاشيهاش يعنی آن مطلبی که رسيد اين بود که از زمان به اصطلاح اين درختی را که ما فرض کرديم تقريباً تنه اصلش توسط قرن چهارم و پنجم، شيخ صدوق شيخ طوسی و کلينی ريخته شد بعدها در قرن هشتم و اينها به بعد هفتم و هشتم، هفتم و هشتم معذرت میخواهم توسط محقق و علامه اين ديگر شکل رسمی خودش را گرفت يا دنبال شهرت عملی بودند محقق عنوان ما عمل به الاصحاب آن مبنای سوم که اصلاً به خبر نگاه نکنيم و کلاً خبر به هيچ وجه حجت نباشد و دنبال تلقی باشيد که مثلاً فرض کنيد مخصوصاً در مکتب بغداد و با ورود مثلاً تفکر اعتزالی جا داشت اين ديگر در شيعه از قرن هشتم تقريباً نمودی ندارد ديگر تقريباً از بين رفته، و عرض کرديم به اينکه اين مطالبی را که مرحوم آقای بروجردی يا صاحب وسائل در باب حجيت خبر واحد در همين مثلاً جامع الاحاديث جلد اول، حدود صد و خردهای روايت را ايشان آوردند از اين روايات حجيت به معنای مصطلح که مثلاً يک طائفه معينی از خبر حجت باشد از اينها در نمیآيد از مجموعش در نمیآيد اما حجيت به اين معنی که مبنای سيدمرتضی صحيح نيست اين در میآيد يعنی اجمالاً در میآيد که خبر اجمالاً به عنوان خبر حجت بوده نه به عنوان دليل لبی که مرحوم سيد میخواهد از راه دليل لبی به هر حال آنچه که فيمابعد انجام میگيرد از اين درخت تن و مندی که ميراثهای به اصطلاح اماميه است طبعاً حديث در اولش زمينه کل تفکرات مکتب بوده اين طور نبوده در فقه باشد در کلام باشد در مسائل عقايد بوده اخلاق بوده و الی آخره در کل مسائلی که محل نياز بوده اينها را کلاً به همين احاديث و اين مکتب يواش يواش جا میگيرد البته دوتا مکتب میشود طبيعتاً مکتبی که مشهورتر است همانی که رو شهرت حساب میکند يعنی بيشتر حساب تلقيات اصحاب را اينها را میکند ليکن خبر را به عنوان خبر حجت میگيرد آن مکتب ديگری که رو وثاقت يا صحيح بودن يا موثوق بودن يا حسن بودن يا موثق، روی مبانی مختلف که حجيت را رو يک معيار واحد میبيند آن خيلی جا نيفتاد، هست چرا مثل صاحب مدارک هست و معالم هست اخيراً آقای خويي هست مرحوم مستند صاحب نراقی هست عدهای هستند از بزرگان نمیشود انکار کرد به هر حال عرض کرديم که بعد از علامه يعنی در مباحث ديگر نمیدانم در اين مبحث نقد متن متعرض شدم يا نه؟ در مباحث ديگر متعرض شديم بعد از علامه اين نفس رجالی در شيعه میماند ولو به خبر عمل نکنند يعنی اصطلاحی را که علامه پايه گذاری کرد تا همين لحظه که من در خدمتتان هستم در شيعه میماند اصطلاح و مثلاً صحيحه فلان ليکن لا نعمل بها و اين البته منشأ اشکالی هم شده بعضیها ديدم قائل هستند به اينکه اگر خبر صحيح باشد اعراض تأثير درش ندارد، چون اين خبر صحيح است يعنی حجت است اعراض نمیتواند از حجيت بيندازد اينها ملتفت نشدند صحيح يک مصطلح رجالی است حديثی است اعراض که آمد میگويد اين ديگر صحيح نيست يعنی حجت نيست ملتفت نشدند صحيح،
س: صحيح شيعه
ج: اصطلاحشان، میشود حالا
س: اهل سنت اين طور هست
ج: نه،
س: از شيعه
ج: نه در شيعه ديگر، الآن مثلاً میگويند اگر اعراض کردند از صحيح معروف اين است، بعضیها گفتند نه جابريت را قبول میکنيم، کاسريت را قبول نمیکنيم چرا؟ چون اين خبر صحيح است حالا که صحيح است حجت است پس مجرد اينکه مشهور اعراض بکند آن را از حجيت ساقط نمیکند
س: آقای خويي هيچ طرف را قبول نمیکند
ج: میدانم نه اين، بعضیها تفصيل قائل هستند بين اين دو طرف بعضیها هم عکس اين، جابريت را قبول نمیکنند کاسريت را قبول میکنند، بعضیها هم هردو را قبول میکنند آقای خويي هم به قول شما هيچ طرفش را قبول نمیکند، اين کسانی که به اصطلاح کاسريت را قبول نکردند ديدم يعنی استدلالشان اين است که اين خبر صحيح است مجرد اعراض نمیتواند آن را از حجيت بيندازد اين اصلاً ملتفت نشدند، صحيح يک مصطلح است يعنی رواتش همه امامی و عدل هستند کل خبر يرويه عدل امامی عن مثله الی آخر الاسناد اين اسمش صحيح است ليکن اين حجت نيست چون اعراض شده حجت نيست،
س: کلما ازداد صحة ازداد وهناً،
ج: اين مرحوم نائينی مرحوم نائينی يک عبارتی دارد کلما ازداد صحة ازداد وهناً، اين را هم از عبارات، بلی آقا؟
س: ازداد بعداً يا ازداد
ج: وهناً، آنی که از نائينی ما شنيديم يعنی آقای بجنوردی ديگران نقل میکردند ازداد وهناً بعضیها ضعفاً هم گفتند ازداد ضعفاً اما آنی که من شنيدم ازداد وهناً از مرحوم نائينی نقل شده علی ای حال اشتباه اينها کجاست؟ وقتی گفتيم خبر صحيح است يعنی يک خبر حجت است، صحيح يعنی به مصطلح صحيح است،
س:
35: 5
ندارد
ج: اما حجت ندارد، اينها اشتباه کردند ديگر حالا مال، میخواهم بگويم اين اصطلاح اين قدر جا افتاده که منشأ اين اشتباهات هم شده، همين الآن هم هنوز میگويند موثقه فلان، صحيحة فلان، حسنة فلان، هنوز هم هست ديگر الآن تا الی الآن الی يومنا هذا اين اصطلاحات را به کار میبرند،
س: حتی مصححه فلان،
ج: مصححة فلان اين را هم دارد، يا المصححه، بل الحسنه بل الصحيحه اين طوری هم دارند برای خودشان اصطلاحاتی درست کردند علی ای حال اين هست يعنی اين را نمیشود انکار کرد که تا اين زمان ما هنوز متأثر به اصطلاحات رجالی علامه هستند ولو ملتزم به آن مبنی نباشند چون علامه صحيح میدانست عمل میکرد ولو اينها صحيح را به خاطر اعراض عمل نکنند اما اين اصطلاح هنوز در حوزههای ما هست اين اصطلاح قبل از علامه نبود، صحيحه، و موثقه و حسنه و اينها اين اصطلاح کلاً نبود و عرض کردم با اينکه به اين اصطلاح ملتزم هم نيستند صحيحه میگويند اما حجت نمیدانند اين معنايش اين است که اين اصطلاحی را که علامه درست کرد در شيعه در اين درخت بزرگ به اصطلاح، در اين درخت تنآوری به اصطلاح روايات اهل بيت و مواريث اهل بيت اين اصطلاح هنوز به جای خودش محفوظ است ليکن عملاً چند دفعه عرض کردم بيشتر رفتند رو آن مبنای محقق حلی کل خبر عمل به الاصحاب و فرقش هم با مبنای سيدمرتضی در اينجاست سيدمرتضی اصلاً به خبر کاری ندارد ايشان به خبر کار دارد آن وقت اين يک نکتهای است که من عرض کردم احتمالاً اولين بار در شيعه در همان قرن پنجم توسط شيخ مطرح است چون شيخ هی میگويد دليلنا اجماع الفرقه و اخبارهم جمع میکند بين اين دوتا، احتمالاً مرادش اين باشد اجماع الفرقه به مبنای بغدادیها، اخبارهم به مبنای قمیها، چون گاه گاهی هم میگويد اجماع الفرقه چون میداند در مسأله خبر نيست گاهی هم میگويد دليلنا اخبار الفرقه اجماع را نقل نمیکند احتمال دارد که مرحوم شيخ مبدع اين باشد اين درختی را که شروع شد يعنی پيوندی بهش زده شد، اين از زمان شيخ در حقيقت اين اصطلاح آمد اين اصطلاح که جمع بين هردو بکنيم پس يک خبر را حجت بدانيم مثل سيدمرتضی نباشد که مثلاً خبر ارزش ندارد، دو ايشان مرحوم شيخ در عده خب واضح است میگويد وثاقت و اينها ليکن عملاً بگوييم نه مراد ايشان همان عمل است، همان شهرت است همان تلقی به قبول است پس خبر باشد و تلقی به قبول هم روش باشد دوتايي با هم به هر حال اين مبنی فيمابعد در ميان شيعه خيلی جا میافتد به هر حال حالا مبدعش شيخ است يا نه؟ آن وقت احتمال دارد اين هم نکتهای است که يک مقداری از متن خارج شديم بحث متن خودمان احتمال دارد که اين مبنی برای اولين بار در همين روايت مقبوله عمرو ابن حنظله مطرح شده اين هم به خاطر اين تأکيد من امشب چون ما حالا بيش از سی سال است هی میگوييم مقبوله عمرو ابن حنظله ناظر به شهرت است آنهم شهرتی روايي همين طوری که معروف است و جزو مرجحات قرار داده شد شهرت روايي در روايت عمرو ابن حنظله عرض کرديم شهرت روايي در ميان اهل سنت، بعد از روايت عمرو ابن حنظله به صد سال بعد معيار حجيت است نه ترجيح نه مرجح بين شيعه معروف شده که اگر دو خبر باشد يکی شاذ يکی نادر، يکی مشهور مشهور مرجح است ليکن اهل سنت خبری که نادر است چه در مقابلش خبر مشهور باشد يا نه؟ اصلاً خبر شاذ را ولو تمام رواتش ثقات باشند حجت نمیدانند،
س: پس به چه معنی اينجا
ج: شاذ و نادر و مفرد و اين هم چون بحثی دارند که اين آيا مراد اينکه راويش يکی است، مثلاً اين از آن آقا يک نفر، آن از آن آقا يک نفر کس ديگری نقل نکرده اين را اصطلاحاً شاذ يا نادر میگويند
س: غريب هم میگويند
ج: غريب بلی آن هم هست در همين کتاب ترمزی زياد دارد حسن غريب مثلاً
س: خود مرحوم شهيد هم
ج: بلی اينها بعد است نه اهل سنت را میگوييم قرن سوم اهل سنت در قرن سوم اين را دارند اصطلاح غريب دارند در ترمزی آمدی مواردی دارد ايشان حسن غريب، اصلاً ترمزی يک جور خاصی است حسن صحيح، صحيح حسن، گاهی اين جور میگويد، گاهی میگويد صحيح، گاهی میگويد غريب بهذا الوجه، با اين متن و با اين ترتيب غريب است بعد از راههای ديگر نقل شده علی ای کتاب ترمزی به لحاظ فوائد رجالی و حديثی و روات حديث از اين نکته شايد بر بقيه صحاح ست ترجيح دارد انصافاً هم ارزيابی میکند هم صحبت میکند، هم گاهی هم میگويد سئلت محمد ابن اسماعيل عن هذا الخبر مرادش از محمد ابن اسماعيل بخاری است صاحب بخاری که از او سؤال کردم راجع به اين خبر مثلاً نظرش چه است؟ اين در ترمزی هم هست ترمزی يک نکات فنی خاص خودش را دارد البته ديگران هم دارند که، اما اين نکته فنی اين جوری تقريباً علی ببالی اگر اشتباه نکنم منحصر در ترمزی است، به هر حال آن وقت تصور ما اين بود که روايت عمرو ابن حنظله در باب شهرت روايي است و شهرت روايي بعد از اين، البته بعد از علامه بيشتر جزو مرجحات قرار گرفت، ليکن ظاهر خود حديث اين نيست، فان المجمع عليه لاريب فيه يعنی واقعاً ريب درش نيست و آن باطل است آن يکی، اين ظاهرش اين است ليکن آقايان اين را به عنوان مرجح گرفتند يعنی هردو حجت اند اين يرجح لذا عدهای مثل صاحب کفايه و مرحوم آقاضياء دارند که شايد اين خبر ناظر به تميز الحجه عن لاحجه باشد نه تعيين احدی الحجتين بر ديگری، نه ترجيحی يعنی اصلاً اصل حجيت نه اين را ما مفصل توضيح داديم، در همين کلمه فان المجمع عليه لاريب فيه يکی از نکات بحثش اين است که اين لاريب فيه اضافی است يا لاريب فيه حقيقی است اگر حقيقی گرفتيم ناظر به حجيت است اگر اضافی گرفتيم ناظر به ترجيح است لذا اين نسبت به آن لاريب فيه است و يکی از راههای هم که تعدی بکنند از مرجحات منصوصه به غير منصوصه يکش همين است بگوييم از اين روايت در میآيد که اگر دو خبر باشد که يکی نسبت به ديگری لاريب فيه است آن مقدم است اين نکته اين است نکته اين است که احدهما چون مرحوم شيخ تعدی از مرجحات منصوصه ليکن يادم نيست نکته فنیاش، مرحوم نائينی اشکال میکند و تعدی را قبول نمیکند بعض ديگر قبول میکنند به اين تقريبی که الآن عرض کردم که لاريب فيه اضافی گرفتند میگويند هرجا که دو خبر باشد يکش نسبت به ديگری لاريب فيه است آن مقدم است مرجح است، ما عرض کرديم شواهد در روايت قطعی و واضح است به نظر ما اصلاً قطعی هم هست که ناظر به اصل حجيت است ناظر به ترجيح نيست اصلاً نکته برای ترجيح در روايات نيست و اين يک اشتباهی پيش آمده حالا خيلی خوب،
س: شهرت را شما شهرت روايي گرفتيد
ج: شهرت را میگويم بنابر قبول روايت اولاً شهرت را ما معيار حجيت گرفتيم يکی از شواهد حجيـت خود شهرت است، البته اگر به يک حدی برسد خيلی واضح باشد آن ديگر، وضوح، يعنی شهرت خودش شهر به معنای واضح بودن، روشن بودن ماه را هم شهر میگويند به اين جهت،
س: خويي اين جوری میگيرد ديگر
ج: بلی
س: يعنی دارد قطعی، فقط دارد ترجيح را نمیگويد اين تمييز را میگويد و بعد هم میگويد شهر به معنای وضح است،
ج: بلی حالا آن آقای خويي چون روايت را در سابق در مصباح روايت را قبول کردند به خاطر مقبوله بودن،
س: در مصباح اين را میگويد
ج: بلی در مصباح بعد برگشتند از اين، ايشان برگشتند از اين مبنی چون آن روايت عمرو ابن حنظله را قبول ندارند نه، در اين کتاب تنقيح مرحوم آقای غروی اگر نگاه کنيد چاپ جديدش چون در آن مسائل پنجا و چهار است پنجا و هفت است، پنج و شش عروه در اجتهاد و تقليد که مثلاً مجتهد میتواند نصب قيم و اينها بکند آنجا آقای خويي استدلال میکند به روايت عمرو ابن حنظله که مقبوله است بعد در اين چاپ جديدش آقای غروی حاشيه مفصلی دارد که مفصل نسبتاً يعنی هفت صفحه، هفت هشت سطر که آقای خويي از اين مبنی برگشتند و روايت عمرو ابن حنظله را قبول ندارند، درست هم هست قبول نمیکردند اواخر ديگر از اين مبنی برگشتند به خاطر اينکه عمرو ابن حنظله توثيق ندارد با اين وجوهی هم که گفته شده به درد نمیخورد مقبوله بودن هم کافی نيست،
س: نيست رو مبنای خودش
ج: بايد حجيت رو مبنای خودش، اين هم خلاصه نظر ايشان، البته در مصباح الاصول قبول کردند، و در تنقيح چاپ اول،
س: ايضاً لايکذب علينا را هم قبول نمیکند
ج: نه ديگر آن میگويد نه، آن بعد چون يزيد ابن خليفه دارد، خود آن توثيق ندارد
س: عمرو ابن حنظله است ظاهراً ديگر
ج: بلی به خاطر، نه درش عمرو ابن حنظله نيست، ان عمرو ابن حنظله اتانا عنک بوقت، قال اذاً لايکذب، اين را اولين بار در شيعه مرحوم شهيدثانی مینويسد و پسرش نقل میکند که پدرم در جايي اين را نوشته و میگويد و سبهرنا وثاقتهم من خبر آخر، بعد صاحب معالم میگويد اگر مرادش خبر آخر همين روايت يزيد ابن خليفه است بعد میگويد من تعجب میکنم از پدر، اين روايت سندش ضعيف است چون يزيد ابن خليفه توثيق ندارد، آقای خويي هم همين اشکال را دارند که خود يزيد ابن خليفه اين اول قائلش مرحوم شهيدثانی است اول منکرش هم پسر ايشان، و همين اشکال که يزيد ابن خليفه به اصطلاح توثيق نشده و نمیشود روايتش را قبول کرد، حالا به هر حال چون آن بحثهای طولانی، چون اين دوره اخير که آخر دوره دوم متعرض همين روايت طولانی، روايت عمرو ابن حنظله شديم به ذهنم آمد که چون میگويم تا حالا هميشه به ذهن ما اين بود که روايت عمرو ابن حنظله ناظر به شهرت روايي است به ذهنم آمد که ممکن است شهرت روايي صرف نباشد که اهل سنت قائل اند، چون اهل سنت به خبر با شواهدی با يک شرائطی عمل میکنند، مقويات، و متابعات و مقارنات، يک چيزهای اصطلاحات خاص، قبول میکنند انصافاً قبول میکنند ليکن تمام شواهد آنها نقلی است، اساسش مثلاً يک خبر ضعيف ديگر هم هست، يک خبری هست که حسن است ي: خبر ديگر است که اين طور است، هی با همديگر جمع میکنند شواهد نقلی تا يک وثوقی پيدا، در شيعه شواهد عملی است نه نقلی، يعنی قول اصحاب، تلقی اصحاب، فتوای اصحاب اوصلاً شاهد در اصطلاح ما غير از شاهد در اصطلاح اهل سنت است اينجا هم متأسفانه يک خلطی شده حالا به هر حال، اخيراً من فکر کردم شايد از روايت عمرو ابن حنظله در بيايد هم شهرت روايي و هم عمل قبول،
س: شهرت عملی
ج: هردوتا باهم
س: آقای سبحانی اين را استفاده کرده ايشان میگويد شهرت عملی منظور است،
ج: ننوشته چرا؟
س: من ديدم من در کتاب،
س: دليلش را نگفته،
س: دليلش هم چرا من اجمالاً خودم اين بحثها را داشتيم چون شهرت روايي صرف که ولو عمل بهش نکنند اين را که نمیتواند امام بگويد اين به عنوان لاريب فيه است
ج: چرا خب
س: چون اگر هيچ عمل نکند و خودشان هم بگويند ناقل زياد داشت اما کسی عمل نکند بهش
ج: اصلاً روايت
س: حتماً بايد روايت باشد بهش عمل کنند استناد
ج: ببينيد اصلاً روايت محيطش محيط زمان امام صادق است، اين از اين روايت معلوم میشود که عمرو ابن حنظله چون اين را ننوشتند من عرض میکنم عمرو ابن حنظله مرد ملای است از همين روايت معلوم میشود، اين مشکل را خدمت امام عرض میکنم میگويد آقا به قضات مراجعه نکن، پس چه کار کنيم؟ به فقيه، دوتا فقيه هم مختلف شدند، اختلاف کردند چه کار بکنيم؟ امام میخواهد يکی از اين دوتا فقيه را که دارای مزاياست مقدم بکند، آنی که مقدم، آن وقت میگويد بابا شما مثلاً میگوييد افقه و اورع و نمیدانم اصدقهما فی الحديث، هردوشان بزرگوار اند هردو، امام در اينجا به مستند فقيه تمسک میکند میگويد ببينيد مثلاً آن مثلاً فقيهی که اين طوری، بعد میگويد اينها هردو بزرگوار اند و هردو هم به روايتشان و منشأ اختلاف، اول سؤال از اختلاف قضات است بعد سؤال از اختلاف روات است و منشأ اختلاف روايات شماست، امام هم از اين مطلب معلوم میشود قبول میکند که روايات مختلف در کوفه وجود داشته از امام باقر ما اين را نداريم امام میفرمايد که اگر دوتا حديث است، دو نفر هستند هرکدام يک حديثی را مثلاً ده نفر از اصحاب آمدند از مدينه کوفه نقل میکند، يک حديث را يک نفر، خب به آن ده نفر عمل کنيد، به آن فقيهی را که به اين ده نفر عمل کرده، فان المجمع عليه، خذ بما اشتهر بين اصحابک و دع الشاذ النادر ظاهرش امام اين طوری دارد به او تعليم میدهد که افرادی که میآيند از من نقل میکنند مختلف اند، بعض وقتها يک مطلب را دهتا نقل میکند در مقابل يک نفر مخالف است، و لذا در خبر شاذ لازم نيست سندش ضعيف باشد صحيح هم باشد همين حکم شاذ را دارد، اصلاً بعضیها قيد زدند شاذ آنی است که سندش صحيح باشد فقط انفراد دارد، اگر ضعيف باشد نوبت به شذوذ نمیرسد اصلاً خودش فی نفسه ساقط است دقت کرديد اصلاً شرطش اين است که آن خبر به اصطلاح کاملاً مورد قبول باشد به لحاظ راوی مشکل نداشته باشد آن وقت در اينجا امام مثلاً و لذا آن گاهی اوقات میگويد آقا گاهی میشود هردو حديث مشهور اند اين يعنی چه؟ يعنی میخواهد بگويد آقا من در کوفه هستم دارم میبينم گاهی پنج نفر از شما يک مطلب را نقل میکنند، پنجتای ديگر چيز ديگر، امام رد نمیکند نمیگويد نه قبول میکند میگويد نگاه کنيد موافق کتاب و فلان و يعنی تقريباً ارجاع به حوادث خارجی مثل تقيه و اين جور چيزها، يعنی ببينيد حديث در يک زمينهای است که هرچه ايشان فرض میکند اين فرض واقع است، لذا مراد از شهرت به حسب ظاهر حديث اين شهرت روايي است يعنی به حسب اينکه اصحاب هم فهميدند اصحاب ما شهرت روايي را البته اصحاب ما اين را نفهميدند نسبت داده شده چون به روايت عمرو ابن حنظله گفتند مقبوله است، ما اين را مفصل عرض کرديم که اصحاب حتی قدمای ما مثل کلينی که در اول کافی ديباجه يک شرحی راجع به احاديث، يک مطالبی راجع به احاديث متعارضين دارد، اصلاً احاديث متعارضين دارد اشاره به شهرت ندارد اصلاً و ما اشتهر ندارد اصلاً نکتهای ندارد البته اين هست و اينها خيال میکنند که مثلاً بعد از علامه اين جزء مرجحات شده در صورتی که اين جزء مرجحات نيست و اين سؤال و جوابی که ايشان میکند اين است میگويد آقا هردو مشهور اند امام میگويد نگاه کنيد با کتاب، سنت، با شواهد خارجی، که اين مثلاً کلام ما باشد، حالا دو نفر، پنج نفر نقل کردند شايد يک جريانی خاصی بوده من مطلبی را گفتم اينها آمدند نقل کردند، بعد هم مسأله تقيه را که با شواهد خارجی مخالف نباشد وضع حکومت، حتی از امام سؤال میکند که معيار در تقيه روايات عامه است يا آنچه که در جامعه اهل سنت پياده میشود؟ امام میفرمايد آنی که پياده میشود به روايات حساب نکنيد بعد آخرش هم میگويد آقا در همه جهات مثل هم هستند، هردو موافق کتاب، هردو موافق سنت، هردو به حساب يک عدهاش مخالف با يک عده از سنت، يک عده موافق با يک عده، بعد امام میگويد اذاً فارجه حتی تلقی امامک، يعنی چه؟ يعنی ديگر اينجا را امام قبول نکرده، چنين چيزی نيست از من، اينها خيال کردند
س: فرض است، يک فرض است فقط
ج: چنين چيزی نشده اگر چنين چيزی واقع شد سؤال شخصی بايد از من بکنيد، آقايون خيال کردند اين روايت دلالت بر توقف میکند و احتياط میکند، اصلاً اين ربطی به احتياط و توقف ندارد
س: چرا؟
ج: نه هيچ ربط ندارد،
س: خب حالا
ج: اين موردی،
س: توقف است
ج: نه، میگويد امام دارد جواب میدهد، میگويد آنهايي که گفتی درست است قبول دارم، اين اصلاً نيست اين چنين مطلب،
س: خب نيست اما اگر پيش فرض است ديگر
ج: خب باز مراجعه به امام کرد سؤال کرد، آنکه ربطی ندارد اينکه نه اينکه توقف نه اينکه توقف مطلقاً که ما در احاديث اگر دو طائفه داشتيم توقف بکنيم مطلقاً اين نيست،
س: در حال غيبتشان ديگر
ج: نه اين نيست نه، اصلاً ناظر، امام میخواهد در حقيقت میخواهد بگويد نيست چنين چيزی اين ديگر داری تو خيال میکنی،
س: آخر سؤال اينکه میگويد به هر حال اين وضعيت رسيدی
س: يعنی مصداقاً داريم مواردی که توقف کرده باشند
س: فرض است چون امام فرض را رد نمیکند
ج: نه فرض به درد اثبات نمیخورد شما اگر مقدمات را فرض گرفتيد نتيجه نمیگيريد توقف ثابت است، شما میخواهد اثبات بکنيد توقف را، اصلاً امام میخواهد بگويد اين فرض تو درست نيست ما آنها را قبول دارم آن صور قبلی را اين نيست اين همچو چيزی و من نمیتوانم يک جواب کلی در اينجا بدهم، آنها را جواب کلی میدهد امام اينجا را من نمیتوانم جواب کلی بدهم، حالا بحث سر اين است که آيا از روايت همين جور که در ذهن ماها بود شهرت روايي در میآيد يا شهرت عملی و روايي با هم، اين روايت را بخوانيد ينظر الی ماکان من روايتهم عنا، خبر عمرو ابن حنظله را بياوريد،
س: عذر میخواهم شهرت را تا ايشان بياورد، اين شهرت در
ج: جلد يک جامع الاحاديث باب ششاش يا هشتش،
س: مشهور بالاخره مشهوری است که بهش استناد شده درست است، يعنی شهرت روايي چيزش استناد شده اگر بگوييم که استناد شده میشود عملی ديگر، شهرت میشود عملی،
ج: نه اين روايت ناظر به اصل حکايت است، چون من يک توضيحی را سابقاً عرض کردم استناد مال قرن اول و دوم است، حديث را از زاويه فقاهت نگاه کردند اين شهرتی هم که اهل سنت آمد، نه حديث را از زاويه حکايت نگاه کردند، شما اگر بخواهيد به فتوی و اينها از زاويه فقاهت که کدام فقيه عمل کرده، حديث را میگويند ناظر به زاويه حکايت است نه زاويه فقاهت، ناظر به زاويه فقاهت نيست، ناظر به حکايت است، اگر حکايت باشد، شهرت روايي،
س: ولی در روايـت عمرو ابن حنظله بحث ناظر به فقاهت است چون دارد فقيهها را میخواهد بگويد
ج: خب بعد میآيد مستندشان را میگويد
س: اين مستندشان مشهور است؟
ج: بلی، البته تعبير فقيه در اولش نيست، در وسطش يک ان کان الفقيهان عرفا حکمه من الکتاب اينجا هست يکی از عجايب اين است حالا امروز هم اگر میخواهيد آن بحث را میخواستم بعدها بگويم،
س: اين روايت را اگر بخواند خيلی خوب است
ج: اين روايت در کتاب صدوق که آمده در من لايحضره الفقيه، فقيهان عرفا اصلاً اين قسمتش را ندارد انداخته،
س: عجب، فقيهان عرفا ندارد
ج: اصلاً ندارد، صدوق ندارد، در کافی آمده و در کتاب مستطاب مرحوم شيخ طوسی به سند ديگر اصلاً، مجموعاً فعلاً اين حديث سهتا راه دارد، يکش صدوق است جداست اين، يکی راه مرحوم شيخ طوسی است که از کتاب محمد ابن علی ابن محبوب است و يکی هم راه کلينی است،
س: همه راهها هم ضعيف اند؟
ج: همه راهها بالاخره منتهی میشوند به عمرو ابن حنظله، مشکل اخيرش اين است
س: خود عمرو ابن حنظله
ج: بلی به خود عمرو ابن حنظله، آن وقت ان کان الفقيهان عرفا حکمه اين را کلاً صدوق ندارد حالا اگر يک فرصتی شد، چون مرحوم آقای حاجی نوری در مستدرک يک فصلی دارد در خاتمه مستدرک در شرح حال من لايحضره الفقيه، يکی از مطالب اين است که گفته شده صدوق بعضی از روايات را کوتاه کرده، حذف کرده، به اين مناسبت اين بحث به متن هم میخورد بحث ما متن،
س: بلی مال بحث متن است
ج: بلی متن است ليکن الآن نمیخواهيم متعرض بشويم چون الآن نکتهاش اين نيست ما اين نکته خارجی را رفتيم همان نکته خارجی را ينظر ما کان من روايتهم عنا،
س: اين را قدحی در صدوق حساب کرده و موارد شاهد آورده میگويد که دست برده در حديث و اين را کتابچه کرده
ج: بلی اين را کتابچهای، الآن در کويت چاپ شده آوردند برای من، يک کتابچهای است که صدوق آن وقت مرحوم حاجی نوری هم مواردی را ذکر کرده، بلی؟
س: در عناوين بحث هم هست
ج: آن وقت حاجی نوری تصادفاً حاجی نوری اين حديث را، حديث عمرو ابن حنظله را نياورده احاديث ديگر را آورده، اما اخيراً يک جزوهای است يک نفر سنی که مرحوم صدوق دستکاری کرده در، آن بيش از حاجی نوری آورده، اصلاً اين را هم يک موضوع قرار داده که ايشان دقت کرديد که ايشان دستکاری کرده در حديث دستکاری کرده، کم کرده، حذف کرده از حديث حذف کرده، البته زياد هم هست اما در صدوق نيست، در جواهر در وسائل هست، يعنی صدوق گاهی اوقات يک روايت میآيد تتمهاش کلام خودش است، وسائل همه را حديث حساب کرده اين هم هست زيادی هم هست ليکن زيادی مال صدوق نيست مال برداشت صاحب وسائل و جواهر و اينهاست و بعدیها هم نوشتند بعضیهايش را آقای جامع الاحاديث اشاره میکند که وسائل اينجا عبارتی نقل کرده اين مال کلام صدوق است، اين تتمه روايت نيست اين بقيه روايت، اين را هم دارد هم کم دارد هم زياد دارد، در اين يکش کم دارد، حالا آنکه زياد دارد به صدوق نسبت داده شده والا کار خود صدوق نيست بفرماييد، ينظر ماکان فی ذلک من روايتهم عنا
س: معمولاً نقل صدوق روانتر و راحتتر از نقل کافی يا
ج: بلی چيزتر است آدم، نه چون فتوی هم درش دارد، آدم باش مأنوستر است حديث صرف نيست مجرد حديث نيست، چون فتوا هم باش ممزوج شده آدم همچون مأنوس تر است باش، همچو يک متنی مأنوس است، بفرماييد آقا؟
س: از فقيه بخوانم؟
ج: فرق نمیکند اينجا هردو مثل هم اند هرسه مصدر مثل هم، ينظر فی ذلک،
س: اجماع،
س: بلی قال ينظر الی ماکان من روايتهما عنا فی ذلک
ج: من روايتهما ببينيد بحث روايت است که اين بيشتر جنبه حکايت میشود عنّا فی ذلک
س: الذی حکم،
ج: اين الذی، من که گفتم
س: چون فقهای متقدم اصلاً فتواشان روايت بود
ج: میدانم اين ببينيد اين کار را خراب کرد الذی حکما به، نمیدانم حالا آن آقا گفت يا شما هم فرموديد اين جمع کرد بين هردو هم روايت هم قبول، الذی حکما اين حکما يعنی آن روايت، ينظر الی ذلک من، من ذلک الی روايتهما عنّا فی ذلک الذی حکما به، اين کار را خراب، من در اين دوره اخير به اين نتيجه رسيدم که اين جمع بين هردو کرده، هم شهرت روايي، هم شهرت عملی، چون دارد الذی حکما، ما اشتهر بين اصحابک، بعد ديگر میرود در شهرت ديگر اين را، اين يک کلمه ما را امثال نگهداشت، که اين نکند مراد هردو باشد هم روايت مشهور باشد هم تلقی اصحاب از او باشد، نه اينکه ناظر به شهرت روايي صرف باشد يا ناظر به شهرت، يعنی کاری که از زمان محقق شد کاری که شيخ شروع کرد، البته شيخ ننوشته من از اين روايت گرفتم اين را ما برای تأييد، بخوانيد تا ينظر فيما کان
س: در تهذيب به ندارد، در فقه به دارد،
ج: بلی حالا اينش نسخهای، آن وقت اينها شرح خودش و مصدرش
س: اين حکما مورد بحث است
ج: بلی اين حکما الذی حکما بخوانيد ما اشتهر بين اصحاب اينجا آورده ينظر فی ذلک
س: ينظر الی ماکان من روايتهم عنا فی ذلک الذی حکما به، حالا در کافی اين است که المجمع عليه من اصحابک
ج: المُجمع عليه به صيغه مجهول
س: بلی در فقيه و تهذيب دارد المُجمِع عليه اصحابک
س: به صيغه اسم مفعول بخوانيد
ج: يا صيغه اسم مفعول
س: مجمِع
ج: ببين اينجا،
س: نه مُجمِع دارد
ج: اصحابک دارد آخر، المُجمَع عليه اصحابک، المُجمَع عليه آنجا مُجمَع عليه المجمَع عليه اصحابک آنجا اجماع بلی بخوان بعدش را،
س: من اصحابک،
30: 30
از کافی میخوانم جلد يک صفحه 68 يک چيزی بد صليقگی در اينجا آقای جامع الاحاديث کرده با اينکه اين زمان خود آقای بروجردی چاپ شده اين در بحث اخبار علاجيه اين حديث را آورده فقط از کتاب فقيه استخراج کرده، در باب شش، در باب هفت، که باب عدم حجيت قياس است از کافی و تهذيب آورده من نفهميدم چرا اين کار را کرده؟ شايد هفتاد صفحه بينشان فاصله است خيلی عجيب است در جامع الاحاديث اين زمان خود آقای بروجردی اين قسمت، چطور اين کج صليقگی آمده من،
س: ايشان میگويد آخر همين حديث، يأتی هذا الخبر من کافی و تهذيب فی ذيل رواية عمرو ابن حنظله من الباب التالی،
ج: میدانم گفته، خودم میدانم گفته خب،
س: اينجا هم اشاره کردند که
ج: اشاره هم بالاتر ديگر، بابا از اشاره هم بالاتر
س: نه اينجا حذف کرده، اينجا اشاره نکرده
ج: میگفت اين صاحبخانه ما آدم خوبی است به اشاره گفت برو بيرون، گفتند چه جوری؟ گفت اساس من را گذاشته در کوچه، حالا شما فرموديد اشاره اصلاً اشاره نه،
س: تنبه داشتند که اينجا
30: 31
ج: میگويم چرا اين کار را کرد نه نه آنجا ربطی به قياس ندارد،
س: تنبه داشته ديگر بدتر
ج: بدتر شد، بلی نوشته که از اشاره گذشته بابا، آن وقت فرقی بين اين دوتا حدود هفتاد صفحه است، آن يأتیاش صد و سی و سه است به نظرم اگر نگاه بکنيد، حدود شصت و هفتاد صفحه فاصله است بين اين دوتا، و به قياس هم مربوط نيست باب تالی مال قياس است، اصلاً مربوط به قياس نيست، حديث درش قياس ندارد اصلاً،
س: باب عدم حجية القياس
ج: بلی گفتم خود من گفتم ديگر نمیخواهد شما، عنوان باب هفتم عدم حجية القياس است وقتی آنجا آورده خيلی عجيب است هنوز هم نفهميدم، منشأ اين کج صليقگی چه بوده؟ ک اين منشأ بوده؟ يک وقتی آقای ابطحی میفرمودند که ما به اصطلاح بيست و يک نفر بودند ديگر اصحاب جامع الاحاديث که آقای ابطحی هم بود، میگفت که میرفتيم مثلاً ويشنوه که تابستان آقای بروجردی آنجا بودند میرفتند خدمت ايشان عرض میکرديم، آن وقت احاديثی که اختلاف بود، يکی میگفت در فلان باب باشد، ايشان به من میگفت که آقای بروجردی گفته نظر آقای ابطحی را بگيريد که ايشان، حالا اين اختلاف شده ورداشتند در باب عدم حجيت قياس آوردند هرچه من فکر کردم نفهميدم چه نکتهای دارد؟ اين مناسبش همينجاست يعنی به متون مختلفش لذا ما وقتی میخواستيم در بحث هی متون را مقايسه کنيم، بايد هفتاد، هشتاد صفحه اين ور میرفتيم، هی بگوييم اين صفحه فلان اين صفحه پشت سرهم نياورده، در آن باب اخبار علاجيه فقط از فقيه نقل کرده از تهذيب و کافی در آن باب ديگر نقل کرده، دقت میفرمايد، اين را هم من سر در نياوردم، حالا من نمیفهمم مگر يک نکته خاصی در ذهن آن آقايون بوده که اين کار را کردند، من ظاهراً درش قياس نفهميدم نفهميدم چه ربطی به قياس داشته، بفرماييد، المجمع عليه، بلی آقا؟
س:
27: 33
گفته بود که سر گوساله را که ديدم شصتم تيغ کشيد که گازه
ج: حالا غرض اين است که آقا اين صحبتی که ايشان دارد، اين المجمع عليه بين اصحابک، بعد بخوانيد، همينجا مجمع عليه بين اصحابک را دارد بعد بخوانيد،
س: فيأخذ به من حکمنا،
ج: ببينيد من حکمنا دارد فقط مجرد روايت نيست جنبه فقاهت هم هست، يعنی اختيار، اين
2: 34
فيأخذ به من حکمنا
س: و يترک الشاذ الذی
ج: ليس بمشهور
س: ليس بمشهور
ج: فان المجمع عليه
س: عند اصحابک،
ج: عند شاذ و غير مشهور عند اصحابک
س: فان المجمع عليه لاريب فيه
س: لاريب فيه
ج: دقت کرديد چه شد؟ يعنی من ذهنم آمد که اين روايت مبارکه به خلاف آن چون گفتم ديشب يک نکتهای را،
س: ببخشيد جسارتاً فقيه اين متن اينجاش اين است که فان المجمع عليه حکمنا لاريب فيه،
ج: اين هم همين، حکمنا که آورده مشکل آورده، اجماع را با حکم جمع کرده شهرت را با حکم جمع کرده، حکما و اين حکمنا اين يک مقداری فکر نمیکنم مرحوم شيخ نظرش به اين روايت بوده، اما احتمالاً اصحاب از همان اوائل از اين روايت اين را فهميدند شهرت روايي با عملی، با فتوی،
س: اين اشتباه میشود اصلاً ترکيب نحویاش مشکل دار میشود
ج: بلی غرض البته،
س: تحليل و معلل پيدا نمیکند اگر بگوييم
ج: ديگر اين بحث اختلاف متن اين حديث که خودش يک بحثی است اين به خاطر اينکه اين سه بزرگوار از سه مصدر نقل کرده، منشأش اين بوده، توجه نشده خيال کردند مثلاً حديث، نه سهتا مصدر است و آنی که باز شيخ طوسی نقل میکند میخواهي همان باب عدم، به نظرم اگر صفحه اين چاپ جديدی که من دارم صد و سی و سه، صد و سی و دو در آنجا از شيخ طوسی نقل کرده، اصولاً شيخ اين حديث را از کتاب نوادر المصنف يا مصنفين محمد ابن علی ابن محبوب نقل میکند،
س: آن چيز را آوردم با تهذيب آوردم
ج: تهذيب دقت کنيد، تهذيب يکبار حديث را در باب قضاء نقل میکند، آن چون کلينی در باب قضاء دارد آن فقط صدر حديث است،
س: زيادة فی القضاء و الاحکام
ج: يکبار ديگر شيخ طوسی خودش در زيادات يعنی عجيب اين است که مرحوم شيخ طوسی حديث را از اصول کافی نگرفته، مرحوم شيخ کلينی در اصول حديث را کامل آورده در باب العلم،
س: در اصول
ج: در اصول، در فقه در جلد هفتم باب کراهية ارتفاع الی قضات، اصلاً شيخ طوسی هفتمش را آورده آن جلد يک را نياورده، آن وقت برای اينکه آن را نقل بکند از کتاب نوادر المصنف محمد ابن علی ابن محبوب نقل میکند اصلاً آن کلاً با اينها فرق میکند آن يک شرح ديگری دارد و آن احتمالش هست که، خود محمد ابن علی ابن محبوب هم اشکال داشته روايتش شاذ میدانسته به خلاف اينکه بعدها مشهور شد که حديث مشهوره است و مقبوله است متلقی به قبول است، چون ما شواهد را اقامه کرديم که مرحوم محمد ابن علی ابن محبوب احاديثی را آورده که ظاهراً شاذ است نادر است، چون نوادر مثل ابن ابی عمير نوادر دارد، کتاب نوادر احمداشعری، ظاهراً مراد از نوادر احاديث ناب نادره، خوب اما گاهی اوقات نوادر به معنای نادر ضعيف مفرد،
س: شاذ
ج: شاذ، احتمالاً مرحوم محمد ابن علی ابن محبوب ايشان احاديث شاذ و نوادر المصنف يعنی خودش، يا نوادر المصنفين احاديثی که شاذ مثلاً، کتاب ابن ابی عمير مثلاً همينکه در خمس در هديه هست اين فقط يک حديث است، آن هم از همين کتاب ايشان از کتاب ابن ابی عمير نقل میکند،
س: نوادر هم جمع نادر است نه نادره
ج: چرا جمع نادره است،
س: نه،
ج: نادر،
س: طوالب جمع طالب است، طالبه نمیتواند
ج: طوالب جمع طالب است اصلاً جمع طالب يا طلبه است يا طلاب،
س: طلبة و طلّب و طوالب اين سهتا
ج: جمع مؤنث است،
س: نه حاجی آقا ما
ج: چرا ديگر، نواهی يعنی ناهيه
س: علیّ
ج: بلی نه جمع مکسر هست،
س: مکسری
ج: نه، طلبه و طلاب و طلبه
س: طلبة و طلّب و طوالب
ج: طوالب داريم، طلّب هم داريم، ليکن طلّاب است طوالب نيست طوالب جمع مؤنث است، مثل نواهی و اينها ديگر، نواهی، اوامر همه جمع مؤنث است، ناهيه، آمره، جمع ناهيه و آمره است، علی ای حال مرحوم آقای به اصطلاح شيخ طوسی در زيادات که بعد اضافه کرده، تعجب اصلاً احاديث اصول را نقل نمیکند اين هم يکی از عجايب است، اينجا هم که ايشان،
س: حتماً يادش نبوده
ج: نه، نمیدانم، اينجا هم ايشان در فقه که نقل میکند در خود باب از کافی گرفته، کافی هم فقط صدرش را آورده در فقه، کاملش را در اصول آورده، ايشان کاملش را میآورد از اصول، از کتاب نوادر المصنف و اين حديث اصولاً سه بخش است اولش هم که اصطلاحاً ولايت فقيه است، دومش اختلاف قضات است، سومش اختلاف روايت به اصطلاح آقايون گرفته، صدوق هم
س: مرجحات را مرجحات صدوری و مرجحاتی عرض شود که
ج: الی آخر ديگر حالا اگر، نيست در ترجيح نيست حالا، به هر حال آن وقت صدوق از عجايب اين است که صدرش که ولايت فقيه است حذف کرده، و اضافه بر او در متن روايت که ان کان الفقيهان اينجايش را هم حذف کرده، آن وقت عنوانش باب التحاکم، باب الحکومة الی عدلين، تحاکم الی عدلين، قاضی تحکيم گرفته، آقای خويي هم قاضی تحکيم را قبول کردند گفتند روايت عمرو ابن حنظله قاضی منصوب است ليکن سند ندارد، در روايت ابوخديجه سند دارد ليکن قاضی تحکيم است توجه نکردند اين کار را صدوق هم انجام داده، ليکن در روايت تصرف نکرده، حذفش کرده تقطيعش کرده، حذف يعنی اين سهتا کتاب اضافه بر اينکه حالا اختلاف هم دارد، اصلاً نحوه برخوردشان هم بايش مختلف بوده،
س: در چه بابی آورده باشد
ج: مرحوم صدوق در باب قضاوت آورده، ليکن از اولش و دومش و سومش، کلينی در باب قضاوت آورده اولش را آورده، در باب علم هرسه را آورده، شيخ طوسی هم در باب زيادات در باب آخر هرسه را از يک مصدر ديگر آورده از کافی نياورده، غرض اين چون يک شرحی دارد اصلاً اين، چون ما عرض کرديم يکی از علل اختلاف متون همين اختلاف مصادر است، اصلاً راهش نه سند مختلف است مصادر مختلف است البته اين را ما الآن عرض میکنيم ليکن بازهم، چون من آخر بحث انشاءالله میخواستم بگويم، ما يک مطالبی را برای اختلاف متن يا اختلاف روايات، يا حل تعارض عرض میکنيم اما انصافاً اينها کامل نيست يعنی نمیتوانيم همهجا اين را پيش ببريم انصافاً، مثلاً اينجا شواهد کاملاً واضح است چون همه نقلها به داود ابن حسين بر میگرده و ايشان هم صاحب کتاب است خود داود ابن حسين صاحب کتاب است، آن وقت مشکل اين میشود که چرا کتاب ايشان مختلف است چون ما اختلاف اين بزرگان را حلش کرديم گفتيم مصدرشان، خب مصدر اصلی کتاب داود ابن حسين است، حالا چرا کتاب اختلاف دارد؟ آن را هنوز نمیتوانيم درک بکنيم، چرا خود اصل کتاب داود ابن حسين، چون ما خيال میکنيم اگر آمديم اختلاف بين سهتا،
س: شما مصدر را راوی اول گرفتيد فقط؟
ج: راوی اول به خاطر اينکه عمرو ابن حنظله کتاب بهش نسبت داده نشده،
س: خب میخواهم بگويم حسين هم به اين خاطر،
ج: داود ابن حسين بهش کتاب نسبت داده شده، همه
س: داود ابن حسين که اخذ میکند از کتابش مینويسد مصدرش، راوي اولش گاهی دوتاست
ج: نه اينجا همهاش عمرو ابن حنظله است و شفاهی است ظاهرش،
س: احتمال اينکه از داود هم شفاهی نقل شده باشد هست؟
ج: احتمالش هست ديگر، البته ترجيح میشود داد يعنی اين طور نيست، مثلاً طريقی که صدوق دارد درش حکم ابن مسکين دارد، اما طريقی که کلينی دارد صفوان دارد ترجيح طريق بدهيم ترجيح میشود داد به طريق، آن شايد صدوق از آن نسخه عمداً نقل کرده آن فقيهها درش نبوده، حتی احتمال، اما تقطيع اولش اين متعارف بوده، در آن زمان گاهی يک حديث را تقطيع میکردند زياد بوده،
س: يا نقل به معنی میکرده
ج: نقل به معنی متعارف، اين قسمتها نه، اگر نوشته بود نه، لذا کلينی اين حديث را يکبار با سه بخشش آورده در بحث قضاوت فقط بخش اولش را آورده، معلوم است که کلينی قائل به ولايت فقيه است صدوق بعد از ايشان قائل به ولايت فقيه نيست، قائل به قاضی است مثل آقای خويي عيناً آقای خويي اين نحوه کار، ما اصلاً اصولاً يک جوری تاريخ را برايتان، کانما برگشتيم به هزار سال قبل، هزار و صد سالی قبل اختلافی که در قم بين آقايون موجود بود بين کلينی و صدوق در قبول روايت، و ما صدوق را اصل نگرفتيم اين هم يک نکتهای است که حالا بعدها توضيح معتقد هستيم صدوق احتمالاً آراء ابن الوليد را مطرح کرده، آن وقت ابن الوليد معاصر کلينی است يعنی در اوائل قرن پنج، سال چهارم سه صد و خردهای کلينی يک جور انتخاب روايات کرده، و ابن الوليد جور ديگری انتخاب کرده، ما بيشتر، چون صدوق میگويد ما هرچه شيخنا تصحيح کرد تصحيح میکنم نکرد نمیکنم و الی آخره، احتمالی که ما الآن بيشتر میدهيم چون آراء ابن الوليد در فهرست به دست ما رسيده اما آراء ايشان در احاديث و اسانيد به دست ما نرسيده، اما دارد ايشان حديث دارد، در همين اختصاص است غيرش هست مرحوم شيخ طوسی دارد اما حديث دارد اما به ما نرسيده احتمالاً مرحوم صدوق رضوان الله تعالی عليه خود همين صدوق مشيخه زياد ابن وليد دارد، مرحوم صدوق در اينجا تبعيت از استادش ابن الوليد کرده يعنی اين اختلافی که در قرن چهارم در قم بود در حقيقت الآن هم هست يک عدهای مثلی فرض کنيد آقای خويي روايت را قبول نمیکنند لذا قاضی منسوب را قبول نمیکنند، عدهای هم فرض کنيد مثل آقای خمينی قبول میکنند میروند تا ولايت فقيه با آن عرض عريضهاش دقت کرديد اين اختلاف بوده ليکن اين اختلاف در آن زمان يکی از راه حلش اين بود که آن قسمتی را که قبول ندارد حذف بکند و ما گاهی اوقات حالا اگر مايل باشيد من نمونههايش را نشان بدهم، گاهی اوقات حذف در وسط است اصلاً يعنی يک حديثی سه قسمت دارد،
س: يعنی اختلاف بهش بايد بپردازيم ديگر
ج: بلی اختلاف متن يک کمی متعرض میشويم آن وقت گاهی در تقطيع که میآيد مثلاً يک حديثی است که سه بخش دارد در کتاب تهذيب هرسه بخش آمده در کتاب کلينی بخش اول و سوم آمده، وسط حذف شده اصلاً بخش وسط را حذف کرده، آن وقت تصادفاً اين بخش وسط هم خلاف مشهور است آقای خويي هم به نسخه تهذيب عمل کردند گفتند حالا مشهور هم نباشد قبول کردند، ملتفت نشدند که اين روايت اين بخش وسطش اصولاً از کافی حذف شده يعنی تقطيع شده چون قبول ندارد اين مشکل نبود اين استاندارد حديث بود اهل سنت هم داشتند،
س: تقطيع
ج: بلی تقطيع به اين معنی که آن مقداری که از حديث قبول نکردند نقلش نکند، دقت میکنيد مقايسه میکردند میديدند مثلاً اين قسمتش مشکل دارد،
س: موجب جرح نيست
ج: موجب جرح نيست، جرحی در شخص نيست نه، اين يکی از نکاتی که در متن حديث آمده، اگر انشاءالله حال کرديم نمونههايش را عرض میکنيم انشاءالله، طولانی خيلی بحث میکنيم اما خب به اين مناسبت ما خيلی، علی ای حال اگر اين باشد اين درخت تن و مندی را که مرحوم شيخ شروع کرده، انصافاً بعدها زمان علامه و محقق خيلی محکم میشود و به صورت دو مبنای اساسی در باب خبر میآيد، آن وقت در طی اين دو مبنی مسأله اختلاف متن هم حل شده ديگر، آنهايي که دنبال سند بودند میگفتند کدام سند صحيح است همان را قبول میکردند همان متن را قبول میکردند، آنهای هم که دنبال شهرت و قواعد و عمل به الاصحاب دنبال شواهد بودند، آن وقت روشن شد اين مشکل هم به اين ترتيب حل شد ليکن غالباً متن مشهور را مثلاً بعدها از قرن دوازدهم و اينها متن وسائل قرار دادند مثلاً وافی را قرار ندادند بحار را قرار نداند البته بحار ناقص دارد اين قسمتهای فقه را کامل ندارد، وافی هم چون ناقص دارد ليکن کتب اربعه را به وافی مراجعه نکردند، محور مراجعه وسائل شد،
س: خيلی مأنوس نبوده
ج: حالا جهات مختلف دارد، اگر بخواهيد يک وقتی توضيحاتی راجع به منهج وافی و منهج وسائل که چرا آن کتاب مشهور نشد و اين يکی مشهور شد با اينکه وافی گاهی اختلاف متن را بيشتر از وسائل دارد، در وافی میگويد در تهذيب اين طور است کافی اين طور است، اما در وسائل به اين دقت، نه اينکه کامل
س: وافی بيانش بهتر است بيانهای که دارد
ج: بلی يکی از عواملش اين است که وافی ابوابش خيلی حديث دارد مثلاً فرض کنيد در يک باب فرض کنيد حيض ممکن است چهلتا حديث آورده صاحب وسائل با آن ذوق فقهی تقطيع کرد، جدا کرده، جداسازی انجام داده، اين چهل تا مثلاً پنجتايش مربوط به اکثر الحيض و اقل حيض است اينها را جدا کرده، چهارتايش مربوط به صفات است پنجتايش مربوط به عادت است،
س: دسته بندی
ج: دسته بندی طبق شرايع و طبق فقه
س: کار را راحت کرده
ج: دقت کرديد لذا احاديث اين باب چهارتاست يا پنجتا اما شما حيض را در کتاب وافی بايد مثلاً چهلتا حديث را ببينی تا آن حديثی که میخواهيد پيدايش بکنيد، دقت کرديد، يکی از عواملش طولانی بودن، يکش هم خب اين است که کتاب وافی فقط از کتب اربعه است غير کتب اربعه ندارد، البته اصول کافی را دارد که وسائل ندارد، وسائل يک قسمتهايش مثلاً دعا و اينها را دارد، و ليکن وافی جا نيفتاد روی اين جهت، اين جهتی که کتاب وسائل همان نکتهای که عرض کردم به فقه نزديکتر بود همينکه آقای بروجردی هم نقل کردند گفته که وسائل را جمع حديث بر اساس فقه است نه بر اساس حديث ايشان سعی کرده جامع الاحاديث را براساس حديث بنويسد علی ای حال اين هم يک مطلب که اين غرضم بعدها که شد اين درخت تن و مند اين احتمال دارد ريشههايش در آنجا بوده، نه اينکه حالا ابداع شيخ باشد ريشههای اين مطلب، چون ما عرض کرديم اگر اين روايت میگويند تلقی به قبول شده يک نکته اصلی تلقی به قبولش اين است که محمد ابن حسين در يکی دوتا از اين راهها در دوتايش محمد ابن حسين وجود دارد و ايشان متوفای زمان غيبت صغراست دويست و شصت و يک، يعنی معلوم میشود که در زمان امامی، چون روايت عمرو ابن حنظله که زمانش با امام صادق است صحبتش که با امام صادق است، معلوم میشود که در مثلاً از صد و پنجا که امام صد و چهل هشت امام فوت کردند تا سالهای دويست و شصت يواش يواش اين مطلب جا افتاده ولو در، روشن شد غير از تلقی به قبول، الآن تلقی به قبول را آقايون از زمان مشايخ ثلاثه گرفتند از کافی و فقيه و، ما اثبات کرديم از قرن سوم تلقی به قبول دارد،
س: يعنی راويش در عصر غيبت صغری
ج: بلی محمد ابن حسين،
س: کافی محمد ابن حسين،
ج: آن چيز هم به نظرم محمد ابن حسين است
س: مشيخه،
ج: نه چيز،
س: تهذيب نيست ولی
ج: تهذيب نه، ماکان فيه عن محمد ابن علی ابن محبوب، مشيخه که از محمد ابن، کافی، تهذيب آنجايي که از کلينی نقل میکند از محمد ابن حسين است نه جايي که در زيادات، زيادات را بياوريد، محمد ابن علی ابن محبوب
س: بلی در زيادات از محمد ابن علی ابن محبوب عن بلی بلی اينجا
ج: از محمد ابن الحسين
س: عن محمد ابن علی ابن محبوب يعنی عنه، که بر میگرده به محمد ابن علی ابن محبوب عن محمد ابن عيسی
ج: عيسی عن صفوان،
س: عن صفوان
ج: اين بر میگردد نه، طريق صدوق مشيخه صدوق ماکان فيه عن عمرو ابن حنظله را بياوريد آنجا هم محمد ابن حسين است
س: محمد ابن حسين را بياوريد
ج: آنجا هم محمد ابن حسين است، معلوم میشود ايشان چون شخصيت بسيار بزرگی است معلوم میشود توسط ائمه متأخر تأييد شده اين برای اولين بار چون تا حالا گفته نشده اين چون بحثهای صدوری است ديگر، بحثهای متن را الآن نمیخواهد، يک مقدارش با آقای مختاری در بحث فهرستی، اين احتمالاً سر قبولش مال اين است زمان دو امام متأخر دو سه امام بعد هم، اين حديث جا افتاده که اين محمد ابن الحسين يک شب هم خوانديم عبارت نجاشی،
س: در مشيخه صدوق هم هست و ما کان فيه عن عمرو ابن حنظله فقد رويت عن الحسين ابن احمد ابن ادريس عن ابيه عن محمد ابن احمد ابن يحيي
ج: عن؟
س: عن محمد ابن عيسی و عن صفوان
ج: پس نيست فقط در طريق کلينی است و چون محمد ابن حسين شخصيت فوق العادهای است به احتمال بسيار قوی اين حديث را ايشان آورده و خود صفوان ايشان اين حديث را آورده در کتابش آورده که اين خيلی علامت قبول است آوردن صفوان، و الا کتاب داود ابن حسين آن درجه نيست يعنی ابتداءً که نگاه میکنيم آن درجه نيست اين دوتا بزرگوار که آوردند خيلی به کتاب عظمت داده آن محمد ابن احمد ابن يحيي هم صاحب نوادر آن هم در اين درجه نيست آن نوادرالحکمه آن هم در اين درجه نيست، آنی که اين درجه عظمت به حديث میدهد میخورد به صفوان و آنی که میخورد بيشتر به نظر ما رو حجيت، به محمد ابن حسين چون دويست و شصت و يک يا شصت و سه وفات ايشان است حالا ذهن من ترديد دارد شصت و يک يا شصت و سه، اين نشان میدهد که در زمان ائمه متأخر هم اين مطلب جا افتاده مثل محمد ابن مسلم به او اعتماد میکند اين جا افتادن در اين زمان اين خيلی مؤثر است و لذا و البته تعبير به مقبوله عرض کردم اولين بار شهيد اول دارد در ذکری مقبوله هم نيست مقبول عمرو ابن حنظله به صيغه مذکر آورده قبل از اين نداريم تعبير مقبول نداريم و الا خود مرحوم محقق در کتاب معارج هم دارد، جای ديگر هم دارد تعبير به ضعيفه میکند، استناداً الی رواية ضعيفه، صاحب معالم هم میگويد روايت ضعيف است، آقای خويي هم میگويد رواية ضعيف الی آخر روايت را اولين کسی که تعبير به مقبول میکند ايشان است
س: شهيد اول
ج: شهيد اول ما هم يک بحثی را باز اضافه همين جور بحث بعد از بحث که چرا نگفتند ضعفه منجبر بعمل الاصحاب به جای آن گفتند مقبول آمديم يک فرقی گذاشتيم بين ضعيف و منجبر با مقبول که اصولاً مقبول يک حساب ديگر دارد، ديگر حالا خسته شديم باشد يک وقت ديگر.
مطلبی را که الآن اينجا اين مال ديشب بود که عرض کردم يک نکتهای است که بايد عرض بکنم پس بنابراين اين مطلب بعيد نيست اصلش باز به اهل بيت برگردد که يک جمعی بين روايت و بين شهرت عملی، هم روايتش مشهور باشد بين اصحاب و هم اينکه عملاً به آن قبول کردند، دقت کرديد يعنی شبيه آن مبنای را که شيخ مطرح کرد و شبيه مبنای را که مرحوم محقق مطرح کرد،
س: در تأييد فرمايش شما میخواستم اين را بگويم که وقتی میگويد مشهور مشهور دو قسم است مشهوری که بهش عمل شده، مشهوری که بهش عمل نشده، قطعاً اينجا وقتی به عنوان مرجح میآورد مشهوری است که،
ج: اصلاً اين بحث روايت در ترجيح نيست نه، اصولاً دقت کنيد من مختصرش را بگويم ترجيح اگر سؤال مثلاً از حديث اميرالمؤمنين يا از رسولالله بود معقول بود اين سؤال از خود امام است امام راجع به کلام خودش ترجيح نمیدهد، شما هم راجع به کلام خودتان ترجيح نمیدهيد میگويند آقا شما يکجا سخنرانی کرديد اين جور گفتيد، يک جای ديگر هم چاپ،
س: روايتهما عنّا،
ج: عنّا ديگر،
س: روايت
ج: بلی خب خود امام،
س: ترجيح برای روايتشان است
ج: میدانم امام نمیآيد بگويد در حديث من ترجيح بدهد،
س: نه روايت آنها کدام روايتش را بپذيرم
ج: میدانم اين سخن خود امام است کس ديگر نيست که، سخن خود امام است انسان در سخن خودش ترجيح نمیدهد،
س: بين نفی و اثبات است
ج: بين نفی و اثبات است، شما در يک سخنرانی در آن تاريخ اين طور گفتيد در کتابتان اين طور نوشتيد، نمیآيد بگويند ترجيح بده کدامش است ترجيح بر نمیدارد که میگوييد آقا آن مطلبی که گفتم بعد برگشتم يا آن مطلب بد چاپ شده اين طوری میگوييد ديگر،
س: میخواهم بگوييم ترجيح يعنی هردو هست
ج: هردو ثابت است
س: میگويد دو نفر از من نقل کردند
ج: خب امام نمیآيد برای خودش بگويد شما ترجيح در خبر من،
س: آن دو نفر را کدامش را بپذيرم حاجی آقا
ج: میدانم امام میخواهد بگويد کدام يکی مال من است از خود امام دارد سؤال میکند کدام مال من است
س: امام میخواهد بگويد از آن دو نفری که از من نقل کردند کدامش را قبول کن،
ج: آنها چه اثر دارد حجت، چون خود اين امام است
س: نه آخر يک بحثهای ترجيح است اتفاقاً حالا فرصت نيست
ج: نه واضح است
س: بحث اينجا نيست
س: کان يعنی يکش حجت هست
ج: دارد صحبت میکند به خودی، توجه نشده
س: بعضیها گفته من هم میگويم حجت بودن درست است ترجيح درست است نه تمييز
ج: نه تمييز است اصلاً معنی ندارد روايت جوش جوش ترجيح نيست امام دارد میگويد قول ما که موافق عام است من حديثنا فلان، اين ديگر معنی ندارد که امام ترجيح بدهد که
س: خب ترجيح يعنی هردو حجت ديگر
س: دعوی سر حکايت است نه محکی،
ج: حکايت را طرف محکی آورده، محکی عنه آورده خب
س: نه بعداً میگويد دوتا روايتی که از ما شده دو نفر آمدند
ج: اينها شبيه عبارت اهل سنت در باب ترجيح گرفتند
س: بعضی همين
ج: خب خراب اين، خود امام امام دارد خودش میگويد خب، ای بابا اصلاً
س: يکی را ترجيح بدهيم به ديگری
س: نه آخر بحث اين است جواب با سؤال بايد منطبق باشد سؤال اين است
س: میفرمايد يکش را من گفتم يکش را نگفتم
س: دوتا آقا آمدند خبر دادند
ج: سؤال از امام میکند که،
س: از شمای امام خبر دادند کدامشان را قبول کنم؟ امام میگويد نگاه کن ببين کدام حجت است، برای اينکه علامت بهش بدهد
ج: به چه معنی اصلاً، ترجيح بدهد يعنی هردو حجت اند فقط يکش مقدم بشود،
س: میگويند کلمه ترجيح
33: 56
اين است که هردو حجت است
ج: و لذا ترجيح دقت کنيد ترجيح تعبدی است اصلاً اهل سنت ترجيح را
س: حجيت چرا تعبدی است
ج: حجيت هم تعبدی است ترجيح هم تعبدی است
س: بلی
ج: اولاً در روايات اهل بيت،
س: اشکال ندارد
ج: اجازه بدهيد نه در اين روايت و در بقيه، نه در اين روايت و نه در روايات ديگر معيار حجيت نيامده اين بايد فرض معيار حجيت بشود، يعنی بايد فرض کند که امام يک معياری برای حجيت قرار میدهد اين معيار در هردو موجود است، پس هردو حجت اند فقط شما ترجيح بدهيد تعبداً آن هم
س: خب شما با آقای خويي همراه هستيد آقای خويي اينجا را اصرار دارد در مصباح که اين بحث ترجيح نيست و تمييز است
س: حجيت است
س: حجيت است
ج: تميز، واضح است اصلاً البته ايشان آقای خويي تميز الحجه ما اين طور گفتيم که اينها مقومات حجيت اند، نه مرجحات احدی الحجتين،
س: المجمع عليه و به خصوص آن فيما اشتهر شهر
ج: البته بعدها ايشان روايت را کلاً قبول نکردند و لذا اين ترجيح را هم قبول نکردند اين ترجيح به شهرت را قبول نکردند يک جايي ديگر هم ترجيح به شهرت دارد آن شهرت روايي است آن مرفوعه عوالی، مرفوعه زراره آنکه خيلی سندش خراب است آن اصلاً ارزش بحث ندارد ما در ترجيح
س: برايش يک سند ديگری پيدا کردند آخر برای مرفوعه زراره
ج: هيچی ندارد، آن روايت به ذهن ما يک صورت مشوهی است از روايـت عمرو ابن حنظله و اين مرحوم ابن ابی جمهور يک ورقهای جای ديده، يک صورت مشوهی است تازه آن هم نيست يک صورت مشوهی است از روايت عمرو ابن حنظله و احتمالاً يک کلام اصولی باشد اصلاً ربطی به روايت ندارد، آن هيچی آن ساقط است آن يکی ساقط است اين يکی هم ناظر به مقومات حجيت است نه ناظر به مرجحات احدی الحجيتن بعدش هم اين معنايش اين است که امام معيار برای حجيت بدهد اين بايد فرض معيار در هيچ روايت ما فرض معيار نشده تا بيايد به آن وقت اين ترجيح هم بايد تعبدی باشد اما تمييز حجه عن لا حجه عقلای هم هست، و لذا ان المجمع عليه اين حقير سراپا تقصير چون ديگر امشب بی حالی صحبت کرديم، مجموعه احتمال، چند آقايون هفت هشتتا احتمال دادند فان المجمع عليه لاريب درش، من احتمالات را به بيش از صد و بيستتا احتمال رسانديم خيلی زياد برديم بالا، اين لاريب فيه هم عقلائی يا تعبدی؟ يکش اين، ما به ذهنمان میآيد که حديث بحث هم تماماً عقلائی است بحث عقلائی است و شواهد عقلائی میگويد اين روشن است هفت نفر از من نقل کردند اين کلام من است اين کلام من نيست،
س: تعليل بيشتر با عقلائی میسازد ديگر
ج: آن آخر چون تعليل هم گفتند تقريب هم گفتند تفريح همانطور احتمالاتی در سر فاء، احتمالات سر الف، ال مجمع، احتمالات سر مجمع عليه، احتمالات سر لاريب که لاريب عقلائی است لاريب شرعی است، تعبدی است لاريب به اصطلاح عقلی است نه عقلائی،
س: مرجع فيه
ج: آها،
س: فيه به کجا بر میگرده
ج: الی آخره احتمالات را ما ضرب و تقسيم کرديم در حدود حدود صد و بيستتا احتمال بالا، و به ذهن ما میآيد که تعليل باشد، تعليل هم عقلائی باشد مرحوم آقای بجنوردی نقل میفرمودند به نظرم در کتابش هم آمده شايد يکجايي هم از نائينی میفرمود نائينی میگفت تعليل به فائش قویتر است تا تعليل به لام، اگر لان بگوييم يا فان، اين ف قویتر است
س: قرآن با فاء و ان
ج: بلی ايشان میگفت که مرحوم نائينی چون فاء اشاره به تفريع هم دارد يعنی چون میخواهد بگويد اين فرع بر آن است تأکيدش در تعليل واضحتر است تا لان، حالا در ذهن ما به عکس بود لان را بيشتر اين را من از آقای بجنوردی شايد کراراً شنيدم از قول مرحوم نائينی
س: جملاتی که با انّ شروع میشود بعد از مطلب
ج: آن انّ به خاطر مقام است شواهد مقام است
س: میگويند جمله تعليله است
ج: بلی شواهد مقام است به اصطلاح اسمش را مقاصد ثانويه، چون کلام دارای مقاصد ثانويه هست يک چيزی هست که مداليل لفظی است يک چيزی است که میگويند سياق من سياق را اسمش گذاشتم مقاصد ثانويه، اينها مقاصد ثانويه کلام اند تأکيد در میآيد حصر در میآيد، چه در میآيد، مقاصد ثانويه،
س: در بلاغت تعبير میکنند معانی ثانويه
ج: من نديدم عبارت را من خودم درآوردم يادم نيست حالا من مطول را هم درس دادم حالا غير از مختصر و معانی ليکن اين عبارت يادم نيست آنی که خودم در آوردم مقاصد ثانويه، اين مقاصد ثانويه غير از مداليل لفظيه است اين دوتا را با همديگر نبايد خلط کرد علی ای حال آنچه که الآن میخواستيم اشاره اجمالی بعد میخواستيم به خود بحث برگرديم چون يک درختوارهای را در حديث تصور کرديم تاريخ حديث را، بعد برگشتيم بحث را به تأثير اين در مسأله متن، آن وقت در اين درختواره يک نکته ديگر هم هست که حالا شايد به اختلاف متن و نقد متن بر نگرده، ما طبق اين تصوری که داريم اين درخت يک تنه اصلی دارد، هی شاخههای فرعی هم دارد و اين شاخهها شناختش تأثير دارد در متن، اما تأثير در قبول و اينها بيشتر دارد مثلاً فرض کنيد روايت عمار ساباطی ما اولين کتاب ما کتاب مرحوم کلينی است فرض کنيد بيستتا يا سیتا دارد، نگاه کنيد عمار ساباطی عمار ابن موسی به فقيه از اين هم کمتر دارد، يک دفعه روايت عمار ساباطی در کتاب شيخ طوسی میآيد يعنی اين شاخه از قرن پنجم، اين درختواره را که تصوير کرديم بعد اين ادامه در کل تاريخ تشيع تا الآن میآيد،
س:
14: 2: 1
ج: ليکن اين شاخه را دقت کرديد، اين لطيف است در اين درختواره اما اين، البته ما متن عمار ساباطی را يک روز متعرض شديم همينجا که متنش را قبول نداريم مشکل دارد متنش روايت عمار ساباطی اين يکدفعه از زمان شيخ میآيد، يعنی از قرن پنجم در ميراثهای قرن پنجم اين شاخه خيلی قوی نيست يکدفعه در قرن پنجم آن وقت در قرن پنجم هم که میآيد بعد میماند در شيعه يعنی تا آن زمان هنوز روش بحث میشود يعنی يک به اصطلاح شاخهای فرعی است اضافه شده و اين شاخهها همين جور ادامه دارد،
س: شيخ از خود عمار چيز میکند
ج: نه از نوادرالحکمه شيخ از نوادرالحکمه نقل میکند شاذ هم هست، مثلاً کتاب الرحمه سعد ابن عبدالله کلينی اصلاً ازش نقل نمیکند کلاً، اين قسمتش خشک است درختش اين شاخه را ندارد رواياتش را نقل میکن از غير کتاب الرحمه آن روايات را دارد از غير، صدوق يک مقدارش را دارد، يک مقدارش هم از کتابهای ديگر يعنی از اجازات مال مصادری است که رواياتی است که ايشان نقل کرده، يعنی کتبی را که ايشان،
س: در فقيه جمعاً صد و بيستتاست در تهذيب تقريباً دويست و پنجاهتاست در فقيه تقريباً شصتتاست، در کافی بيشتر است،
ج: کافی بيشتر است عرض کردم البته دقت کنيد آن صد و بيستتا که در کافی هست که گفتيم فقيه دويست و پنجاهتا انفراد است، تهذيب، تهذيب خيلیهايش هم از کافی يکی است با کافی يکی است،
س: طبيعتاً
ج: بلی با کافی، يعنی بلی با کافی يکی است يعنی اما بيشترين عدد را فعلاً مرحوم شيخ طوسی آورده ليکن اين شاخه خشک نشد يعنی اصحاب نيامدن بگويند آقا همان مقداری که صدوق نقل کرده نقل بکنيم، يا همان مقداری که کلينی گفته، اين شاخه هنوز در ما مانده است مثلاً از کتاب الرحمه سعد ابن عبدالله شيخ منفرداً زياد نقل میکند کلينی که اصلاً نقل نمیکند از آن کتاب، روايت را نقل میکند اما از آن کتاب نه، و صدوق يک مقدارش را نقل میکند يک مقدار زيادی از انفرادات يعنی روايات معارض مال همين انفرادهای سعد است، البته تا زمان ما هم آقايون بحث دارند تا زمان ما، يعنی آنچه را که مرحوم شيخ طوسی يعنی اين شاخه يک دفعه زمان شيخ طوسی زياد میشود شيخ صدوق هم کم نقل نکرده از سعد ليکن خصوص کتاب الرحمه را دارم میگويم، چون شيخ صدوق در مشيخه نمیدانم حالا اينجا
44: 4: 1
میکند حدود چهار صد و خردهای را اسم برده صد و بيستتايش من همين جوری حساب کردم، صد و بيستتايش تقريباً صد و دهتايش، صد و بيستتايش از سعد ابن عبدالله است ليکن معلوم نيست مثلاً از سعد ابن عبدالله عن احمد ابن
0: 5: 1
عن حسين ابن سعيد، کتاب حسين ابن سعيد
س: کتاب الرحمه
ج: نه نه، لذا عرض کرديم بعضیهايش از مؤلفات ايشان است بعضی از طروقی است که اجازات ايشان به کتابهای آخرين است آنی که در مشيخه صدوق اما آنی که شيخ نقل میکند فقط از کتاب الرحمه است دقت میکنيد صدوق هم تک توک از کتاب الرحمه نقل میکند که شيخ نقل نکرده دارد صدوق هم دارد اما کم است کلينی هم که اصلاً نه، اما اين شاخه که پيدا شد اين تا روزگار ما هنوز ادامه دارد يعنی هنوز بحثها راجع به اين شاخه هست اين طور نيست، مثلاً همين روايت ای وضوء اطهر من الغسل منفرد سعد است ديگر کس ديگر نقل نکرده،
س: استاد مگر شاخهای هست که شيخ طوسی درست کرده باشد و بعداً خشک شده باشد
س: نمانده باشد
ج: فرض کنيد مثلاً روايت انا انزلنا خيلی جا نيفتاد بعضی از روايات زياراتش جا نيفتاد چرا دارد، مثلاً فرض کنيد ايشان عن علی ابن اسماعيل نقل نمیکند البته روايتش را الآن هم متعرض میشوند چون مقدارش هم کم است نمیدانم ده پانزدهتا بيستتا اگر باشد و طريق هم به ايشان ندارد خيلی آن قدر چرا الآن روش بحث میکنند اما اين روايت سعد ابن، همين روايت ای وضوء اطهر من الغسل روايت سعد است منفرد سعد است صدوق مثلاً آن را نقل نمیکند، کلينی گفته و روی ای وضوء انقی من الغسل که اشاره به همان کتاب سعد است،
س:
17: 6: 1
نگرفته درست است
ج: اما اين شاخهای که شيخ نقل کرده خيلی آن وقت مثلاً من باب کتاب اشعثيات در زمان قبل از شيخ و نجاشی آمده ليکن نقل کردند، اين نگرفت زمان راوندی آمد نقل نکردند، نگرفت زمان مرحوم حاجی نوری در مستدرک ورداشت نقل کرد اين گرفت، اين شاخه در قرن چهاردهم شکل گرفت، آنچه که از فقه الرضاست در قرن يازدهم شکل گرفت، آنچه از تحف العقول است در قرن دهم شکل گرفت، اين شناخت اين شاخهها که هنوز هم رو آنها بحث میشود اين طور نيست که آنها ديگر کلاً حذف شده باشد و در اين شاخهها مثلاً کتاب غوالی اللئالی هنوز هم روش بحث است اما خيلی نگرفت يعنی خيلی روش حساب خاصی باز نکرد، در مثلاً تحف العقول بيشتر حساب باز کردند و چون میخواهيم اين يک واقعيت علمی است داريم میگويم و پيشنهاد ما مثلاً اين بود از مسند هم نقل، اين شاخه از زمان ما شکل میگيرد اگر اين بيايد در جامع الاحاديث، اين شاخه تازهای است که از زمان، يعنی اين مطلب
س: در مسند زيد کم نقل شده
ج: سی و سی و پنجتا، چهلتا، نود و نه صد و خردهای حديث است
س: نهصد تا حديث است
ج: بلی بيش از نهصدتا دقت فرموديد، اين خودش يک مطلبی است که تأثيرگذار است در حديث شيعه برای شناخت حديث شيعه خيلی تأثير گذار است يعنی فرض کنيم مثلاً نوادر الحکمه البته نوادر الحکمه کتاب تأثيرگذاری است خيلی جاهاش رد شده اما به هر حال هنوز بحث روش هست و از همان تدريج زمان فرض کنيد مثلاً از زمان مرحوم کلينی که اين روايت انا انزلنا آورده، بحث شده و ارجاعش دادند به کلينی ديگر جای ديگر خيلی مطرح نشده دقت میکنيد، اين هم تأثير اجمالی در متن دارد حالا ما اين بحث شاخهها را مطرح بکنيم يک بحث ديگر که باز آن هم تأثير در متن دارد متن به معنای شامل سند مقدار از روايات اهل سنت يا زيديه که در کتاب ما آمده يا مثلاً اسماعيلیها، اسماعيلیها نداريم، زيديه و عامه و اينها مقداری از روايات اهل بيت که ما داريم در کتب آنها آمده اين جنبه شاخه ندارد اين را میخواستم بگويم، فرض کنيد يک مقدارش را صدوق آورده اما شاخه نيست يعنی قبل ندارد، بعد هم اين جا نيفتاده به عنوان يک شاخه اصلاً به عنوان يک شاخه،
س: جوانه نزده
ج: شاخه را باز کرده اما جوانه نزده، چرا جوانه نزده؟ چون آنها مثلاً صدوق رفته، اين متعارف شيعه نبود که بروند از کتب آنها نقل بکنند، چيز نبود يک سريال نبود رشته نبود صدوق در معانی الاخبار در کتاب فرض کنيد خصال زياد روايات اهل سنت را دارد قبلش هم خيلی اعتنا نکردند قبلش که اصلاً نبوده بعدش هم خيلی اعتناء بهش نشد يعنی خيلی جاباز نکرد اگر هم باز کرد، لذا ما اسم اينها را به جای شاخه گذاشتيم مثل ميوه يک درخت تن و مندی است درخت سيب که گاهی شاخههای جديد دارد گاهی چند نفر رفتند سيب را ورداشتند بهش آويزان کردند ديگر حالا و آن طرفش هم داريم يعنی اگر آنها هم بيايد اين هم يک مقداری به حديث ما اضافه میکند ليکن اسم آنها را من شاخه نگذاشتم، در حديث زيديه ما الآن داريم و غير از اينکه از روايات اهل بيت دارند از مصادر ما دارند مثلاً از سعد ابن عبدالله، کتاب برقی، کتاب صفوان اين خيلی عجيب است يک مقدارش را من در آن روزگار جوانی استخراج کردم و در کتب ما هم نداريم آن روايت را اين هم خيلی عجيب است نه اينکه اين متعارف زيدیها بوده که بيايند از صفار نقل کنند و نه اينکه بعد اصحاب ما بيايد از اين مصدر زيدی نقل بکنند لذا فرض کنيم بنده بعد از مثلاً هزار سال پيدا کردم من باب مثال میخواهم عرض کنم بعد از نهصد سال من آن را پيدا کردم اين ديگر جنبه شاخه ندارد نه جزو درخت است، نه من اين اصطلاح من، چون اين درختواره را درست کرديم، میخواستيم اين در حقيقت يک ميوههای است که آويزان کردند اين ديگر جنبه شاخه هم ندارد چون ريشه ندارد، رشته ندارد،
س:
30: 10: 1
حسابش کردند،
ج: ورداشته اين يک سيب را، نه يک سيب،
س: نگرفته،
ج: نه يک سيب را ورداشتند سراخ کردند با نخ چسپاندند به اين درخت اين،
س: سيب و ميوه و اينها میخواهند بگويند فايده دارد اما نپرداخته
ج: ريشه، نپرداخته، و اين را ما داريم حالا شايد اين مسأله را فردا شب اگر انشاءالله حالی بود توضيح بيشتری عرض کنم، چون اين هم لطيف است، آن وقت اين منشأ، اين دوتا هردوش منشأ مشکل شده
س: متن در متن،
ج: هم متن، به معنای شامل سند هم بشود، هم آنچه از کتب اهل سنت نقل کرديم خرابش کرديم هم آنچه آنها از ما نقل کردند خرابش کردند چرا؟ چون آشنا باش نبوديم متنی به معنای شامل سند.
دیدگاهتان را بنویسید