متن حدیث (جلسه29) شنبه 1401/08/14
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين، و ارحمنا برحمتک يا ارحم الراحمين.
بحثی که مطرح شد تأثير حکم ولايي نسبت به فهم متن و مضمون و اينها من به ذهن اين حقير سراپا تقصير میآيد که در اين روايت صحيحه طويله که واقعاً هم چيزی عجيبی است روايت غريبی است بهترين راه به نظر من حالا به جای حکم شخصی آقای فرمودند همان حکم ولايي قرار بدهيم فقط نهايتش و لذا اگر دقت کنيد متنش را و اما الغنائم و الفوائد فهی الغنيمه، کانما به جای فائده يفيده يعنی کانما امام در ابتداء معنای غنائل و فوائد را يکی خود غنيمت و فائده گرفته يکی هم چيزهايي که بعد ملحق کردند ميراث من لايحتسب، ما به نظر ما حکم ولايي است و حل میشود، حالا مسأله حکم ولايي در اين محدودهای که ما عرض کرديم منحصر به اين نحو نيست يعنی آن نکته اساسی اين است که نحوه حکم ولايي مراد ما از حکم ولايي آنچه که به عنوان حکم اجرايي گفته شده، ولو حالا فرض کنيد به اينکه اصطلاحاً بهش حکم ولايي نگويند چون ما يک مشکلی که الآن در روايات خودمان داريم که اين خيلی بايد محل کار قرار بگيرد و جهات مختلف از بحث هم دارد، مجموعهای قضاوتهای است که منسوب به اميرالمؤمنين اقضية اميرالمؤمنين، يا به قول آقايون قضاوتهای محيرالعقول اميرالمؤمنين يک مجموعهای ما از قضاوتهای منسوب به حضرت امير سلام الله عليه هست که خب از همان قديم اينها جمع آوری شده حالا آن احتياج به يک بررسی و يک تحليل و يک نکتههای خاصی دارد مثلاً الآن، حتی در کتب شيعه شايد بعضياش آمده که مثلاً در زمان پيغمبر زندان نبود و اولين بار در اسلام اميرالمؤمنين زندان را قرار داد، مخيس و کذا، اسمش را هم نوشتند ليکن من در فتح الباری حالا يادم رفت ضبط نکردم در فتح الباری میگويد نه مخيس را عمر بنا کرد، اولين زندان را در حقيقت عمر قرار داد، ولی حتی در بعضی از نوشتههای ما آمده به علی ابن ابی طالب بنيت مخيساً و کذا و قلت قنبراً يک شعری هم دارد که توش،
س: مخيس يعنی چه؟
ج: مخيس جايي که ظاهراً احتمالاً از نی و اينها ساخته شده يا خيس به معنای خوس اگر باشد خوس همان قصب را میگويند نی را میگويند يا يک چيزی شبيه اين، چون میگويند يک خانهای از قصب بوده، نی بوده بعد هم آن شکاندش و در رفت و زندانی هم در رفت حالا به هر حال کلمه مخيس را با خي و ی و سين نه صاد مخيس اين را در عدهای از کتب، زياد آمده اهل سنت که تو بحث زندان که اولين زندان را در اسلام توسط اميرالمؤمنين ساخته شد لذا يک بحث کلی دارد که الآن جايش اينجا نيست اين چون يک بحث ديگری است که مجموعاً يک چيزی هست که عدهای از اعمال که محل اشکال بوده سر و صدا بوده اينها را مثلاً آن افرادی که قبل از اميرالمؤمنين يا بعد از ايشان انجام دادند متأسفانه آمدند عين آن را هم به اميرالمؤمنين نسبت دادند، اين يک مصيبت کار، حالا آن چون بحثی راجع به متن و تحقيق متن نيست آن بحث، کما اينکه مثلاً مطالب خيلی لطيف و قشنگی را مثلاً به اميرالمؤمنين نوشتند به قاضی خودشان، آمدند آن را هم به دومی نسبت دادند همين اعلام الموقعين يک نامهای است که میگويند دومی به شريح نوشته خب عين اين را ما داريم که علی ابن ابی طالب نوشته اين خودش بازهم يک مصيبتی است اگر خوبی بوده برداشتند آن ور بردند، اگر چيزی بوده که محل اشکال بوده همين که مرتدين را درآوردند که ابوبکر به اصطلاح آتش زد و بعد هم صحابه اعتراض کردند، خودش هم ليتنی لم احرق، يا لم احرق فجائه بالنار، فجائه اسلمی نامی به عنوان مرتد آوردند مدينه دست و قمّت، قمات در لغت به معنای قنداق ما میگويم يعنی قنداق پيچش کردند با عناب انداختنش توی آتش آتش درست کردند بعد خب صحابه اعتراض کردند لايعذب بالنار الا رب النار بعد میگويند خودش در وقت مرگ میگفت يا ليتنی لم افعل ثلاثاً ليتنی لم احرق فجائه بالنار اين دارند، البته اين ليتنی لم احرق در مصادر درجه يک يعنی صحاحشان نيست، يعنی صحيحين حالا تو ذهنم، بقيهاش را نمیدانم اما خيلی در اسانيد متعدد دارد که حالا با شواهد و متابعات و مقارنات و اين حرف مقويات و اين حرفهايي که میزنند میشود يک کارش کرد،
س: لم اکشف تو همان حديث بيت فاطمه
ج: لم اکشف ليتنی لم اکشف بيت فاطمه آنجا هم دارد جزو همين سهتاست ليتنی سلئت رسولالله عن کذا علی ای حال، نه آن ليتنی ثلاث ترکت ان ليتنی کنت افعلهن ليتنی ثلاث، علی ای حال و يک مثلاً همين مطلب که زندان را من در فتح الباری ديدم حالا يادم رفت میگويم ضبط نکردم اما ديدم که اصلاً زندان را اول آن درست کرد دومی درست کرد ليکن در مصادر بعدی به اميرالمؤمنين نسبت دادند که در اسلام زندان نبود اگر هم مثلاً کسی را میخواستند حبس کنند زمان رسولالله دست و پايش را به ستون مسجد میبستند که مثلاً ازش مطالبهای بکنند اما زندان به عنوان زندان نبود به اصطلاح آقايان حبس بود سجن نبود، در اول حبس بود اما سجن نبود سجن ادعا میکنند علی ابن ابی طالب به اصطلاح اين کار را انجام داد و الی آخره حالا ديگر بخواهم اينها را ما بگوييم و عرض کردم در الغارات سقفی البته سندش خيلی روشن نيست نقل کرده که الغارات قرن سوم است نقل کرده که نامهای را که اميرالمؤمنين به معاويه نوشت بعد معاويه به همان اطرافيانش گفت که اين نامه اميرالمؤمنين لعلم حقاً يک چيزی شبيه اين، که اين خيلی پر محتواست بعد گفت که جور نشود مردم شام بفهمند که اين جور نامهها را علی ابن ابی طالب نوشته اين تو الغارات دارد يعنی مال هزار و دويست سال قبل، بلی بياييم بگوييم که اين نامههای بوده که ابوبکر، ابوبکر اولی و دومی نوشتند و در خزائن موجود بوده علی ابن ابی طالب اين را در آورده خيلی از همان وقت به فکر جعل و دس و اين تو غارات هست جلد دوی غارات، من خودم ديدم و خودم هم نقل کردم شبههای ندارم، البته عرض کردم سندش خيلی سند واضحی نيست ما منصف بايد باشيم، چون الآن يک جوری شده هر صحبتی که میشود اينها زود میآيند نق میزنند به ما که مثلاً ما خودمان از اول بگوييم، قبل از اينکه آنها واقعاً نق بزنند
س: که معاويه پول میداد که اين جور بسازد
ج: آن جای خودش آن را هم ابن ابی الحديد دارد به سمره پول داد که چهار صدتا چهار صد هزار درهم پولش را هم نوشتند مقدارش را علی ای حال آن جای خودش نه اينکه بياييم بگوييم اين مال علی ابن ابی طالب نيست مال کس ديگر است اصلاً، عملاً هم هست الآن همين نامهای که عرض کردم اين نامه عينش به مال اميرالمؤمنين به آن دومی نسبت دادند،
س: قضيه چهار صد هزار درهم همين کار را میکرد
ج: بلی
س: و من الناس من يشری نفسه
ج: نفسه مال خوارج است، مال ابن ملجم است عبدالرحمن ابن ملجم علی ای حال اين هم يک مطلبی که خب حالا عرض کردم اين خيلی ديگر عرض عريضی دارد اين تحقيقات تاريخی دارد، ما اقضيه قضايای اميرالمؤمنين از قديم داريم اولين کسی که من ديدم حالا نمیتوانم بگويم اول باشد يک شخصی است به نام پسر علی ابن ابراهيم محمد ابن علی ابن ابراهيم به نظرم تو مستدرک آورده قضايا اميرالمؤمنين به اين شخص نسبت داده شده حالا يک وقتی هم راجع به آن شايد شبهای پنج شنبه صحبت کرديم حالا مال او باشد يا نباشد؟ حالا به هر حال به نظرم میآيد شايد قديمترين مصدر اين باشد يعنی اوائل قرن چهارم قضايا اميرالمؤمنين و آنی که ما داريم الآن البته اين خصوص قضايای عجيب و اما مطلق قضاياي اميرالمؤمنين اولين کتابی که رسماً داريم همين کتاب السنن و الاحکام و القضاياست که منسوب است به اميرالمؤمنين البته آنکه گفتم يعنی آن مستقلاً فقط قضايای مثلاً عجيبه حضرت را دارد مثل اين کتابهایي که اخيراً نوشته آقای تستری هم دارد، قضايايي چه است؟ قضاوتهای شگفت انگيز اميرالمؤمنين ما آنی که داريم يک کتابی است که عرض کرديم در قرن اول نسبت داده شده گاهی به اميرالمؤمنين گاهی هم نسبت داده شده به حارث اعور و بيشتر نسبت داده شده به ابورافع السنن و الاحکام و القضايا و نسبت داده شده به پسر ايشان که کاتب اميرالمؤمنين بوده که ايشان ورداشته آن را نوشته عبيدالله حالا يک عبيدالله مثلی که پسر ايشان است يک عبيدالله هم نوهايشان است حالا آن بحثهاي خودش جای خودش عمدهاش اين است که اين کتاب نسبت داده شده و در اين کتاب سنن و احکام و قضايا اين بخش قضاياش تقريباً چون اصل کتاب در اختيار ما نيست عرض کرديم شواهد نشان میدهد که اين کتاب تا نيمههای قرن چهارم موجود بوده، علمای ما نقل نکردند مثلاً قاضی نعمان که در مصر بوده از اين کتاب نقل میکند مستقيم هم نقل میکند، آن شب هم خوانديم همينجا اسانيد ايشان را علی ای حال در اين کتاب قضاياي را به اميرالمؤمنين که عدهاش هم در کتابی، يک حديثی است حديث واحد است هنوز برايش دوم من پيدا نکردم ببينيد اگر پيدايش بکنيد، اين را هم باز ننوشتيم،
س: غريب در اصطلاح بدايه بهش غريب میگويند يعنی
ج: غريب يا شاذ يا نادر حديثی باشد که از يک راه آمده نه
س: ولی وقتی يک سند
ج: بلی نه اين چيز ندارد، اين غرابت به آن معنی نه، چون اين احاديثی که قاسم ابن حميد از محمد ابن قيس عن ابیجعفر نقل میکند زياد است اين يکش اين جوری است، عن محمد ابن قيس عن ابی جعفر يا قال ابو، هذا کتاب علی يا هذا ما قضی به علی اين يکجا آمده يعنی اين تعبير به نظر من اول قضايا اين بوده احتمال قوی میدهم در يکی از روايات ما دارد يک روايت هم داريم که احتمالاً اصلاً اول اين کتاب باشد سنن و احکام و قضايا اول اين کتاب باشد يوسف ابن عقيل نقل میکند از محمد ابن قيس از عاصم، از محمد ابن قيس عن ابی جعفر عليه السلام قال کان علی اذا اراد ان يتوضأ اين جور، اين ظاهراً اول اين کتاب است اصلاً يک قسمتی اول خود اين کتاب است اين حديث جلد دوی تهذيب است منفرداً شيخ در تهذيب آورده عن محمد ابن عيسی ابن عبيد عن يوسف ابن عقيل ايشان هم بجلی است، عن محمد ابن قيس احتمال قوی میدهم اين اول کتاب بوده اين روايت يا عبيد ابن محمد ابن قيس است يا يوسف ابن عقيل اين اول کتاب است، کان علی اذا اراد ان يتوضأ اين جوری است اين طوری شروع کرده، ان علياً کان اذا اراد ان يتوضأ يا تتطهر آن وقت اين از کجا ما میگوييم اولين کتاب است چون در کتاب نجاشی خود نجاشی در ابورافع اول کتاب وقتی شروع میکند میگويد کتاب قضايا بعد عبارت اول کتاب را آورده خيلی شبيه اين است اول کتاب را خود نجاشی، داريد شما نجاشی پيشتان است؟
س: بلی
ج: بلی نه ورق بزنيد ورق صفحه بعد همينجا بلی کتاب، ثم ذکر کتاباً کتاباً کتاب الصوم کتاب الصلاة وسطهای صفحه دست چپ يا آن ورقه يا ورقه بعدش است،
س: اين علی ابن رافع است يا ابورافع
ج: همان بعد ابورافع ديگر خود ابورافع، يک مقدار شرح حال ايشان است باشد، آن را رد بکنيد نه کتاب در کتاب که میرسد و لابی رافع کتاب السنن و الاحکام و القضايا،
س: اخبرنا محمد
ج: اخبرنا
س: احمد ابن محمد
ج: ايشان از راهی ابن عقده زيدی نقل، عرض کردم کتابی اين کتاب توسط شيعه تقريباً متروک میشود ايشان هم توسط زيدیها نقل میکند، محمد ابن جعفر اديبی يا مؤديبی نحوی تميمي از اهل بغداد که از مشايخ منفرد مرحوم نجاشی است شيخ از ايشان، يعنی درک نکرده ايشان را فوت کرده بود، ايشان از ابن عقده عن احمد ابن محمد که مراد ابن عقده است بخوانيد
س: قال حدثنا حفص ابن محمد ابن سعيد الاحمصی قال حدثنا حسن ابن الحسين ابن انصاری
ج: اين نسخ غالباً به اين بر میگرده حسن ابن حسين انصاری حالا يک شرحی دارد که فعلاً نمیخواهم وارد بشوم سابقاً هم اشاره کردم بعدش
س: قال حدثنا علی ابن القاسم الکندی
ج: کندی
س: عن محمد ابن زيد ابن
ج: اين خاندان ابورافع يک مشکلی دارد يعنی نسبها و افرادش يک کمی ابهام دارد اينجا بر میگرده محمد ابن عبيدالله ابن ابی رافع عن ابيه
س: عن جده ابی رافع عن علی ابن ابی طالب عليه السلام انه کان اذا صلّی قال فی اول الصلاة بعد مطلب
ج: بعد میگويد ثم ذکر کتاباً کتاباً
س: باباً
ج: باباً باباً کتاب الصلاة صيام ذکات اين طوری نقل میکند، که ما عرض کرديم اگر اين مطلب
س: قضايا آخرش و القضايا يعنی احکام
ج: بلی ديگر، نه قضايا سنن به عنوان ظاهراً مثلاً سنن الصلاة سنن الوضوء سنن مثلاً صوم، احکام هم مثل غصب و اين جور چيزها ظاهراً ارث و اين جور چيزها باشد قضايا هم قضی علی قضی علی که الآن داريم الآن آنچه که ما داريم اين قسمت و مراد ما از حکم به اصطلاح ولايي شامل اينها هم میشود اين قسمت
س:
23: 14
میشود
ج: مراد من اين است يعنی چون اينها خيلیهايش به حسب قواعد هم جور در نمیآيد يکی از مشکلات اين کتاب حالا با اينکه اين قسمت کتاب به ما رسيده و مورد تأييد عرض کردم يک روايتی است که امام باقر هذا ما قضی به علی يا هذا کتاب علی يک تعبير اين جوری دارد يک روايت واحده ما داريم که اولش اين است که احتمال میدهم اين اول کتاب قضايا بوده که عرض کرده بر امام باقر، آن وقت آن روايت را آوردی مالی يا عبيد ابن محمد ابن قيس است يا يوسف ابن عقيل هم هست کان اذا اراد ان يصلی، اذا اراد ان کذا،
س: آخر تو قضايا نمیشود حکم حکومتی را چه جوری امام
ج: مراد از حکم حکومتی در اين صورت مراد اين است يک حکمی فرمودند که اين حکم اجراء بشود مراد اين نيست حکم حکومتی برای عموم، بحث عموم نيست نه، يعنی به عبارت اخری
س: قضية فی واقعه
ج: مثل قضية فی واقعه، چون الآن اين روايات الآن مشکل دارد همين رواياتی که الآن به عنوان قضايايي اميرالمؤمنين است همين تصادفاً تو بحث مکاسب دو سه روز پيش يکش را خوانديم مشکل دارد خب، آن مضمونش اين است يک نفری سفر رفته پسرش يک کنيزی که پدرش داشت، وليده وليده اصطلاحاً کنيزهای بود که در دنيای اسلام به دنيا آمدند اصطلاحاً يعنی پدر و مادرکنيز بودند بچهشان هم کنيز است يا عبد است برده است بردگیشان تابع ابوينشان است چون يا برده را از جبهه جنگ میآوردند يا گاهی هم میرفتند دزدی میکردند يا مثلاً پدر و مادرش، آنی که پدر و مادرش بود مولده هم میگفتند وليده هم میگفتند يک وليدهای داشته رفته به يک نفر فروخته بالاخره تا وقتی طرف آمده يک سال بعد ديدند بچهدار شده، وقتی آمده اميرالمؤمنين گفته که جاريه را بگير چون اجازه نداده، بيع فضولی بوده ديگر به اصطلاح اجازه نداد، فرمود جاريه را بگير بچه را هم با خود، ابنها هم با خودش، بعد اين میرود پيش اميرالمؤمنين میگويد آقا اين بچه من را گرفته من، يعنی چون حرّ بوده بچهاش بايد حرّ باشد نبايد که برده باشد، حضرت فرمودند که برو پسر آن را بگير، دستهای گروگانگيری همان پسری که به تو فروخت،
س:
33: 16
ديگر
ج: همين مکاسب دارد ديگر، همين صحيحه محمد ابن قيس ديگر به قول آقايون و برو پسر آن را بگير، اين هم میرود پسر آن را میگيرد باز میآيد میگويد آقا اين پسر من را گرفته، میآيد بهش میگويد آقا پسرم را ول کن میگويد تا پسرم را ول نکنی، البته همان پسری که اين کار را کرده نه پسرهای ديگرش همين پسری که اين کنيز را فروخته، میگويد تا بچهام را ول نکنی ول نمیکنم بعد میرود آنجا قبول میکند میگويد اشکال ندارد من عقد را اجازه دادم و آن کنيز و بچهاش را بر میگرداند به طرف خب اين به حسب ظاهر با قواعد جور در نمیآيد ديگر خيلی عجيب و غريب است يعنی
4: 17
س: اين با حکومتی میسازد
ج: نه حکومتی يعنی امام عليه السلام میدانستند مطلب را که مثلاً مرحوم مجلسی اين طور احتمال داده مضمون کلامش میدانستند که اين در واقع اجازه داده بيع را، اين دارد بازی میکند اين دارد بازیگری میکند اين را يک راهی گرفتند برای اينکه به واقع برسند دقت فرموديد و الا آورديد عبارت را، جلد دوی تهذيب است عن محمد ابن قيس عن ابی جعفر عليه السلام
س: کان اذا صلی
ج: اذا صلی يا اراد ان يصلی همچو چيزی، يا يوسف ابن عقيل عن محمد ابن قيس يا توش محمد ابن عيسی هم هست، عن محمد ابن عيسی را بياوريد جلد دو، جلد دوی تهذيب يا جلد يک احتمال میدهم جلد يک چون طهارت است يا صلاة است يادم رفته اما به ذهنم تو جلدی، بلی آقا؟
س: اين عبارتی که ايشان خواند چه؟
ج: عبارتش هم شک دارم که عبارت، نه عبارتش را الآن من شک دارم
س: اين عبارت نيست بلی
ج: بلی محمد ابن عيسی عن عبيد است يا محمد ابن عيسی عن يوسف ابن عقيل اين دوتا را بزنيد،
س: جلد 2 صفحه 97 محمد ابن احمد ابن يحيي عن محمد ابن عيسی
ج: اين همين کتاب نوادرالحکمه که مشکلات دارد، دبه شبيب به قول آقايون بلی
س: عن يوسف ابن عقيل عن محمد ابن قيس عن ابی جعفر عليه السلام قال کان اميرالمؤمنين عليه السلام اذا صلی
ج: عين، خيلی شبيه آن است نجاشی اول عبارت را آورده، آن وقت ما نکته ديگر اصولاً از محمد ابن عيسی به نظرم يکی دو موردی ديگر داشته باشيم يوسف ابن عقيل نداريم اصلاً از محمد ابن عيسی همين و اين نشان میدهد به احتمال بسيار بسيار قوی محمد ابن عيسی همه کتاب را نقل کرده، ليکن همين اولش را آورده بقيهاش را نياوردند، چون ما احتمال قوی داديم که کتاب نقل شده توسط امام صادق در زمان ايشان گفتند نقل نکنيد اين احتمالاً متن را ديده اين توی فهارس هم نيست توی اجازات هم اين اسم نيست محمد ابن عيسی عن يوسف يوسف ابن عقيل نيست البته اسم يوسف ابن عقيل هست از محمد ابن قيس اما اينکه کتاب ابورافع را تو ذهنم الآن نيست شايد يکی دو مورد ديگر هم اگر در اين کتب فقهی ما در مجموعه حديثی فقهی ما باشد علی ای حال يک بحثهايي يک،
س: کان اذا صلی
س: کان اميرالمؤمنين عليه السلام اذا صلی
34: 19
فی الاولتين
ج: آنجا داشت اذا صلی بقيهاش را نياورده آن
س: نه ديگر آن فقط خواسته بگو همچون کتاب
ج: کتاب اولش اين است دقت کرديد و اين نشان میدهد که واقعاً مثل محمد ابن عيسی خيلی معلومات واسعی داشته اگر اين جور باشد که ما احتمال داديم که کتاب را از اول نقل کرده، اما اصحاب ما نقل نکردند ايشان نقل کرده اما اصحاب ما نقل نکردند اصولاً حتی الآن علی ما يوسف ابن عقيل را تو نجاشی بياور حتی علی ما ببالی اصلاً محمد ابن عيسی عن يوسف ابن عقيل شايد دو مورد سه مورد باشد نيست کلاً
س: يوسف ابن عقيل بجلی در رجال نجاشی کوفی ثقه قليل الحديث يقول قميون ان له کتاباً و عندی ان الکتاب لمحمد ابن قيس
س: راوی کتاب محمد ابن قيس است ايشان میگويد قمیها خيال کردند همان مال يوسف، نه مال خود محمد، همين کتاب قضاياست ديگر همين سنن و الاحکام،
س: بيشترين کسانی که ازش نقل کردند حسين ابن سعيد اهوازی است، خصوصاً وسائل و چيز و استبصار،
ج: از محمد ابن عيسی يکی دو مورد ديگر اگر باشد علی ما ببالی مراجعه مستقل راجع به اين جهت نداشتم همين جور مطالعات،
س: توی کافی و تهذيب و فقيه راویهايش شانزدهتا حسين ابن سعيد اهوازی است چهاردهتا محمد ابن عيسی ابن عبيد است
ج: پس چهارده من خيال کردم دوتا،
س: چهاردهتا با چيزش است
ج: با مکررات
س: بعد يکی محمد ابن خالد برقی است که نذر ابن سويد است
ج: علی ای حال اين همان کتاب قضايا و سنن است خب ببينيد در اينجا اين را ما بهش میگوييم حکم ولايي به اين يعنی اگر بخواهيم اين روايت را معنی بکنيم با حسب قواعد اولاً خب اين جزو مسلمات است که اجازه و رد در باب فضولی از قبيل صرف الوجود هستند يعنی اگر يکشان آمد ديگر دومی جا ندارد ديگر، اگر رد کرد ديگر رد کرد اجازه معنی، مگر بيع جديد باشد دقت بعد هم اين آمده به اصطلاح بعد هم شبهه اين است که اين واقعاً، شبهه حريت بنابراين تقريب جانب حريت که اصلاً حر باشد نهايتش بايد بگويد قيمت ولد را به آن بده، نه خود ولد را به آن بده، بعدش هم اين ديده بچهاش را گرفته از باب مجبوری قبول کرده اين رضا باز به درد نمیخورد اين اجازه به درد نمیخورد اجازه که با فشار باشد يعنی مشکلات فراوان دارد حديث دقت میکنيد، مشکلاتش يکی دوتا نيست مشکلاتی و اين در روايات محمد ابن قيس زياد است يعنی يکی دوتا نيست در رواياتی که ما در قضايا داريم و اين روايتی که الآن خوانديم برايتان تصادفاً هرسه نقل کردند هم شيخ هم کلينی هم صدوق، و عرض کردم مثلاً من در کتاب صدوق گاهی ديدم و قضی عليه السلام اسم هم نبرده هيچی هم نگفته و قضی ما گفتيم از بس که اين کتاب قضايا مشهور بوده همان متن کتاب را آورده و قضی علي عليه السلام متنی که عاصم ابن حميد از محمد ابن قيس نقل میکند ظاهراً اين به اين نتيجهای که من رسيدم ملخصش حالا که اين يک متنی بوده که مورد تأييد امام صادق هم بوده ايشان از امام باقر نقل میکند امام صادق هم تأييد کردند ظاهراً بايد اين طور باشد آن متون ديگر يک حال خاصی داشت، همين متن اگر اين حرف درست باشد و تأييد شده باشد و صحيح هم هست خيلی مشکلات عجيبهای دارد يعنی قضی علي عليه السلام از اين مشکلات زياد، ما اينها را در عداد احکام ولايي حساب به اين معنی به عنوان قاضی اين کار را انجام داده اين را با ضوابط فهميدن خيلی مشکل است اين،
س: به عنوان قاضی باشد میگويند چون اينجا علمی داشته علم غيب يا غيره و لذا منطبق قواعد فقط ما نمیدانيم موضوع را نمیدانيم
ج: بلی منطبق يعنی قطعاً امام مطلب خلاف قاعده که نفرموده اين جای شبهه ندارد که،
س: حکومتی که باشد
ج: بلی و حکومتی به اين معنی، يعنی ظاهر متن را که میخوانيم با قواعد جور در نمیآيد ملتفت شديد چه میخواهم بگويم اين مراد من از اين بخشی از احکام
س: نمیشود ازش حکمی
ج: نمیشود يعنی اگر،
37: 23
بگيريم اين را نمیشود ازش درآورد دقت میکنيد جزو چيزهای نيست که به درد فقه بخورد، اين در باب قضاوت بوده مثل همان بچهاش را نصفه بکنيم مادر گفت ولش کن من نمیخواهم اين يک حالت خاصی است که امام سلام الله عليه برای بيان واقع اين را اتخاذ کرده اين معنايش اين نيست که اگر الآن هم شد ما بگوييم بچهاش را نصف کن، دو طرف ساکت شد بگوييم بچه را با ارّه نصف بکنيم اين معنايش نيست که الآن اين کار اجراء بشود مراد من از حکم ولايي روشن شد،
س: کلاً در قضايا نمیشود
ج: نمیشود آن حکم کلی را ازش استنباط کرد در اين مجموعه قضايا يک احساس ديگری به ما دست میدهد که يک واقعيتی بوده امام آن را میدانسته يک راهی را پيشنهاد کردند برای اينکه به آن واقعيت برسند دقت کرديد، نه اينکه يک حکم قضايي باشد که الآن ما هم بتوانيم آن را اجراء بکنيم
س: که همين نکته برخی فقهاء بزرگ گاهی میگويند در قضايای اميرالمؤمنين قابل چيز نيست
ج: بلی اينها قابل انتقال نيست عرض کرديم اين اولين کتاب اين است و اين قسمتش هم که تازه مورد قبول واقع شده اين هم مشکل دارد اين راجع به حالا اسمش را ما گذاشتيم حکم ولايي و خود همين روايت هم باز يک نکات ديگر هم دارد مثلاً مرحوم شيخ طوسی اينجا روايت را از کتابی، میخواهيد اين روايت را بياوريد باع وليدتی بغير اذنی، همين يا از علی ابن حسن ابن فضال نقل کرده آن وقت مقارنه متون حالا چون بحث متن هم بود ديگر، يک نکته ديگر هم عرض کنم بعد آن وقت ممکن است عرض کردم ممکن است الآن نمیخواهم نتيجه گيری کنم بعضی از احکام نه قضايا که از اميرالمؤمنين نقل شده شايد آنها هم مثل همان حکم زکات در اصل آنها هم ولايي باشد مثلاً بلی،
س: آوردم،
ج: باشد، مثلاً فرض کنيد کان علی يضمن الطبيب میگفت طبيب ضامن است ممکن است اين هم از سنخ احکام ولايي حضرت باشد مثلاً کسانی که طبيب بودند خيلی وارد نبودند آشنا نبودند بچه طبيب بودند حضرت برای اينکه جلو اين کار را بگيرد گفت شماها که معالجه میکنيد اگر خسارتی واقع شد ضامن هستيد، چون الآن خب طب يک نکته به خود من گفت، گفت اگر اين مطلبی سؤال کردم از من که اين روايت، گفت اگر اين باشد دکتری دکتری نمیکند حاضر نيست وارد کار بشود، لذا بعضیها متوجه نمیشوند نوشتند که برائت، همان اول نوشتند که ما علاج میکنيم ليکن چيز،
س: ضامن نيستيم
ج: نه ضامن نيستيم با نفی ضمانت، خب اگر ما هم اولاً احتمالاً دارد که آن عبارت طبيب است يضمن الطبيب بياوريد کان علی عليه السلام يضمن، چون در اصطلاح قديم طبيب بيشتر به کسی گفته میشد البته اصطلاح الآن عوض شده که علم طب را بلد بود، اگر کسی حرفهای طب داشت متطبب، میگفتند متطبب کسی که طب را رشتهای حرفهای خودش قرار داده، شايد آن نظر به اين بوده که افرادی که يک کمی طب خواندند میآمدند وارد میشدند حضرت میفرمايد اگر دست بزنيد غرض ضامن هستيد، هر نقصی پيدا بشود شما ضامن هستيد، و يک احتمال دارد که اصلاً حکم ولايي باشد کلاً حکم ولايي باشد البته متعارفی الآن فقهای ما نيست فقهای ما يا عمل کردند يا نکردند، علی ای حال ليکن يک احتمال هم دارد که اين اساساً يک نحو حکم ولايي باشد، غرضم غير از آن قضايا اميرالمؤمنين چون اميرالمؤمنين اضافه بر آن جهات الهی که حالا محل کلام نيست چون حکومت پنج ساله داشتند، احتمالاً بعضی از مطالبی را که در زمان حکومت انجام دادند اينها حکمهايي ولايي باشند اصلاً اينها اصلاً از حکم اولی و حکم تکليفی خارج باشد حکم وضعی و تکليفیاش اين يضمن الطبيب را آوردی؟
س: يک نمونه ديگر میشود بگوييم که فرمود عاريه گرفته بود دختر حضرت اگر مضمونه نبود دستش را قطع میکردند
ج: بلی حالا آن هم میشود البته آن عاريه مضمونه چون ما داريم که عاريه مضمونه ضامن است و الا اهل سنت عاريه را مطلقاً ضامن میدانند،
س:
46: 27
ج: بلی آقا اما اين تعبير اگر باشد بگوييم آقا اين يک حکم ولايي است که اميرالمؤمنين فرمودند به اينکه طبيب اين مال زمان خود ايشان باشد، دقت میکنيد چه میخواهيم عرض کنم اين مسأله که اگر ما احکام ولايي را بابش را باز بکنيم ممکن است عدهای از روايات حل بشود مشکلش اصلاً مشکل روايات مثل همين صحيحه به اصطلاح علی ابن مهزيار که ديشب خوانديم خب اين همه اشکالات فلان چه کارش بکنيم خب به نظر ما با آن ترتيب که ما گفتيم خيلی راحت حل شد هيچ مشکل خاصی هم نداشت هيچ،
س: اينی که هم جناب حاج آقا دارد میگويند اين هم در واقع همان جزو بازهم ولائيه میشود ديگر اگر عاريه نبود دستش را قطع میکردند،
ج: نه عاريه مضمونه،
س: اگر نبود دستش را قطع میکردند
ج: بلی
س: سرقت اينجا
ج: با اينکه سرقت ندارد عنوان سرقت ندارد،
س: کافی اين روايتی که فرموديد متطبب است
ج: پس هيچی، من خيال کردم طبيب است اصلاً،
س: اين عبارت عبارت را من دقيقاً عرض کنم باب الضمان الطبيب و البيطاب
ج: بيطاب دام پزشک يعنی
س: علی ابن ابراهيم عن ابيه عن النوفلی عن
ج: سکونی میخواستم بگويم احتمال دارد مال سکونی باشد،
س: عن ابی عبدالله عليه السلام قال قال اميرالمؤمنين عليه السلام من تطبب او طبيتره، فليأخذ البرائة من وليه و الا فهو له ضامن،
ج: پس اگر تطبب شد همان حرفه است
س: نه نه
8: 29
نيست
ج: بلی آقا
س: آن متطبب که با امام میآمد طبيب بود ديگر بهش میگفتند متطبب
ج: متطبب اصطلاحاً کسی است که رشتهای، حرفهای طبابت دارد
س: نه مثل متطبب کسی که
ج: غرض متطبب کسی که در دستگاه عيادت به قول معروف مثلاً مطب باز کرده و مشغول عيادت است مشغول طبابت است اصطلاحاً اين است طبيب کسی که آشنايي با طيب دارد حالا اينجا تطبب دارد من خيال میکردم طبيب است روايت ديگر هم دارد يا همين يکی است
س: همين يکدانه است
ج: نه خب اگر سکونی است که خب مشکل دارد حالا احتياج
س: مثلاً متن چيز دارد کان اميرالمؤمنين عليه السلام يضمن قد صار و
48: 29
و کل من اخذ شيئاً ليصلحه فافسده
ج: طبيب را برداشته طبيب را برداشته چيز را هم برداشته، بيطا را هم برداشته، علی ای حال حالا آن بحث ديگر من احتمال میدهم که شايد عدهای از اين احکام اين باشد، آن وقت اين روايت را هم باز يک نکته ديگر حالا اينجا چون بحث نقد و متن و اينهاست به اين مناسبت آن بحث ولايي را ديگر الآن تمام کرديم وارد اين نکته بشويم خود اين متن روايت هم آنی که در کتاب کافی است با آنی که در تهذيب است با همديگر فرق میکنند و در کتاب تهذيب اينجا اين روايت مال وليده را از راه علی ابن حسن ابن فضال نقل کرده حالا به اين مناسبت وارد اين بحث هم بشويم چون اين واقعاً چون ما گفتيم بخواهيم اختلاف متون احاديث را بگوييم خيلی طول میکشد ديگر يعنی تمام روايات را بايد بخوانيم يکی يکی اما بخواهيم يک کمی ضابطهمندش بکنيم از اين راه وارد بشويم يک مقدارکی ضابطهمند میشود باز هم هنوز از دست زياد در میرود اما تا مقداری ضابطهمند میشود ببينيد دقت کنيد حالا من مثال بزنم آقای خويي مثلاً در معجمشان بعد از اين شرحال يک کسی را میگويد يا قبلش وقتی روايتش را میآورند دوتا عنوان اضافه کردند يکی اختلاف الکتب يکی اختلاف النسخ شايد ديده باشيد مراد ايشان از اختلاف کتب يعنی همين چهار کتاب اصلی مثل تهذيب و استبصار و فقيه و کافی و مرادشان از اختلاف نسخ مابين مثلاً تهذيب با کافی مثلاً، نه مابين نسخی مثلاً تهذيبی که وسائل نقل کرده يا وافی نقل نکرده يا نسخ خطی است يا، اين اختلاف نسخهها را با همديگر مقايسه کردند،
س: از يک کتاب
ج: از يک کتاب، نسخههای مختلف يک کتاب، و عرض کرديم اين بحث چون در بحث متن هم هست، اصولاً در ميان علمای شيعه متأسفانه نه تو بخشهای فقهی و نه بخشهای حديث شناسی و نه تو بخشهای اصولی ما چون يک عده از ابحاث حديث را هم تو اصول آوردند فرض کن تو معالم هم دارد بحث خبر واحد و عدالت درش معتبر است چه معتبر است؟ اينها را هم دارند توی تذکيه عدلين میخواهد نمیخواهد اجمالاً تو بعض کتب اصولی عدهای از ابحاث خبر اصلاً بعد از به اصطلاح آمدن فقه الرضا چه در فصول چه در قوانين قوانين جلد دوم که خوانده نمیشود در آنجا اصلاً يک قانون يا يک فصلی را راجع به خود کتاب فقه الرضا قرار دادند اين قدر تو مفردات رفتند و لذا مرحوم حاجی نوری، در خاتمه مستدرک مفصل راجع به فقه الرضا نوشته يک مقدار زيادش کلمات اصوليين است حتی، نه فقط فقهاء، يعنی هم فقهای ما راجع به اين کتاب نوشتند هم محدثين نوشتند و هم اصوليين راجع به شرائط حديث در اينها آمده و عرض شد که در قدمای اصحاب ما تا يک مقداری متأخرتر ما متعرض اختلاف متن نشدند اولين شخصی ملتفت شد که متون احاديث ما ظاهراً اول ايشان است من فعلاً قبل از ايشان به ياد ندارم مرحوم شهيدثانی در داريه است ايشان ملتفت شد که شيخ طوسی متنش با کافی و اينها خيلی فرق دارد متنش يا سندش، ايشان ملتفت اين نکته شد، يعنی تا قبل از ايشان من نديدم کسی متعرضی پسر ايشان صاحب معالم در منتقی عملاً آورده يعنی مقابله متون کرده، و خصوصاً چند دفعه هم عرض کردم ارزش کار ايشان به اين است که تهذيب خط شيخ پيش پدرش بوده شهيدثانی بعد هم پيش ايشان لذا توانسته با تهذيب خط شيخ هم مقابله کند که نمیدانم حالا بعد اين تهذيب به کجا رسيده دست که رسيده؟ خيلی از آن خبری ندارم فقط عرض کردم کراراً بديش اين است که اولاً ايشان صحيح و حسن آورده، موثق و ضعيف را نياورده و ثانياً تا اوائل حج است کتاب کامل نيست، اين راه اگر گرفته میشد خيلی مشکلات را حل میکرد متأسفانه اين راه گرفته نشد اما به هر حال چرا؟ يعنی انصافاً بعد از اين فتره خيلی علمای ما خيلی ورداشتند مقابله کردند و به يک نتايج عجيب و غريبی هم رسيدند که الآن به درد همين مرحوم صاحب حدائق شايد چندبار من ديدم، آقای خويي دوبارش را مثلی که نقل میکنند اما آنی که من ديدم من چندبار ايشان دارد: قلّما توجد رواية سلمت من الزيادة او النقيصه او التحريف او التصحيف سنداً او متناً يعنی عند الشيخ يعنی، ديگر خيلی تند است انصافاً و خلاف انصاف هم هست خلاف مدرسة الانصاف است خيلی تند رفته ايشان و ليکن اين حلش به همين نکتهای است که الآن میخواهم بگويم يعنی آن اساس کار اينها خيال کردند اگر يک متنی در کافی آمد اگر در تهذيب با آن اختلاف دارد مال تساهل شيخ است دقت نکردند در کافی از يک سند است مرحوم شيخ از راه ديگری نقل میکنند مثلاً همين حديث را اختلافش زياد نيست يک مختصری اختلاف هست چون شيخ ولو میرساند به عاصم ابن حميد و بعد هم محمد ابن قيس عن ابی جعفر ليکن از طريق ابن فضال پسر است و من کراراً عرض کردم در کتاب کافی خيلی معدود روايات است، ازش تعبير میکنند به علی ابن حسن، روايات ابن فضال پسر در کتاب کافی خيلی معدود است آنی که در کتاب کافی بيشتر هست ابن فضال پدر است نه پسر صدوق هم اگر يکی يا دوتا داشته باشد فکر نمیکنم اصلاً در راه صدوق اين کتاب ابن فضال پسر خيلی در بينی ظاهراً ابن الوليد يا صدوق به هر حال هردويشان يکی شان خيلی اعتمادی به اين کتاب نداشتند آنی که ما الآن از علی ابن حسن زياد داريم مال شيخ طوسی است انفرادات شيخ طوسی است و اين نشان میدهد کمال دقت شيخ طوسی را که با اينکه مصدر مختلف است تصرف نکرده تو حديث همان طور که بوده آورده و اين کاشف از اختلاف آن مصادر است نه اينکه شيخ تساهل داشته، سلمت عنده قلما توجد عنده رواية اين واقعاً انصافاً درست نيست آن وقت آقای خويي تعبير فرمودند اختلاف الکتب و اختلاف النسخ البته ايشان نظرشان فقط به سند است ما الآن بحثمان راجع به متن است اساساً بحثی که ما الآن داريم راجع به متن است ليکن سند را هم ما به حکم متن حساب میکنيم و يک مقداری اين مطلب را باز میکنيم يعنی برای بيان موارد اختلاف يک ضابطههای را الآن عرض میکنيم که نافع است البته عرض کردم بعض جاهايي هم برخورد میکنيم که اين ضابطه ما جواب نمیدهد يعنی مشکل است تشخيصش ما آقايون چون بحث رجالی را مطرح کردند، چند مرتبه عرض کردم بحثهايي که در ميان شيعه تا قبل از شيخ راجع به نسخ و کتب و مصادر بود اين بحثها تدريجاً بعد از شيخ حذف شد، چون آن بحثها مبنی بود بر مباحث فهرستی و روش فهرستی تحليل فهرستی مثلاً ما عنوان اصول مصنفات را داريم هم در کتاب صدوق در کتاب صدوق اولش هم آمده و جميع ما فيه ما فيه مستخرج من الکتب المشهوره التی عليها المعول و اليه المرجع، اسم میبرد بعد میگويد و غير ذلک من الاصول و المصنفات يعنی شيخ صدوق هم اين مبنی را داشته که کتابهای شيعه به دو قسمت اصول و مصنفات، خود شيخ هم در چندتا دارد من جمله تلاکبری غيرش روی جميع الاصول و المنصفات درباره تا آنجايي که من میدانم هنوز قبل از ايشان پيدا نکردم اولين نفر احمد ابن هلال است روی جميع اصول اصحابنا اين احمد ابن هلال عرض کرديم اگر اين احمد ابن هلال را که متولد صد و هشتاد است بگيريم از سال دويست، اصطلاحاً اين طور بوده کسی که طلب حديث میکرده، بيست سالگی اصطلاح در کتب اهل سنت آمده در کتب ما نيامده، در کتب مثل حتی کفايه خطيب بغداد دارد سنی که برای طلب حديث میرفتند بيست سالگی بود اگر ما اين را قبول بکنيم احمد ابن هلال از زمان حضرت رضا به طلب حديث افتاده يعنی تقريباً میشود گفت ردپايي کلمه اصول را در کتب اصحاب از سال دويست ما پيدا میکنيم چون ننوشتند که اصلاً اين کلمه از کی پيدا شد؟ و چرا پيدا شد اصلاً؟ آن وقت اگر اين مطلبی که من عرض کردم که حالا شرحش جای ديگر درست باشد اين تقريباً به زمانی مقارن است با تقسيم حديث بين اهل سنت بصحيح، بعيد نيست اهل سنت صحيح حسن را البته حسن را ظاهراً بعد از اين تاريخ سالهای دويست و هفتاد و هشتاد در آوردند، حالا عرض کردم يک شرحی دارد بايد مصادر خود اهل سنت را هم بخوانيم که اين را میگويد از کجا پيدا شده؟ و ليکن صحيح را بايد گفت تقريباً سالهای دويست و ده و بيست و اينها که منجر به مثل صحيح بخاری منجر شد به مسند احمد حالا مسند احمد را هم عدهای صحيح میدانند عدهای میگويند نه حالا صحيح به آن معنی نيست و ليکن علی ای حال جزء کتب تراز اولشان حساب میشود دويست و چهل و يک وفات ايشان است بخاری هم دويست و پنجا و شش عرض کنم که اگر اين مطلب درست باشد اين ارزيابی اين میشود که از حدود اوائل قرن سوم يک ارزيابی رجالی برای احاديث شد که صحيح و حسن و اينها شد، يک ارزيابی فهرستی شد که اصول و مصنفات شد چون اين را نگفتند، يک ارزيابی رجالی داريم يک ارزيابی فهرستی داريم، در ارزيابی فهرستی اصول و مصنفات شد، اين تقريباً تا سالهای مثلاً چهار صد و چهار صد و بيست هست يعنی تا وقتی که مدرسه قم است، مرحوم شيخ طوسی چون قائل به حجيت خبر شد رفت رو مبنای رجالی اصطلاح اصول مصنفات ديگر خود به خود حذف شد، لذا مثل زمان ابن ادريس و اينها که اصلاً قائل به حجيت نشدند علامه هم که اصلاً نمیآورد بحث اصول مصنفات را و لذا خوب دقت کنيد بعدها مثل فرض کنيم آقای خويي علامه هم همين طور اگر برداشتند حديث را ارزيابی کردند فرقی بين اصول و مصنفات نگذاشتند خوب دقت بکنيد،
س: از دبه شبيب هم میماند
ج: مثلاً فرض کنيم يک حديث را صدوق تو فقيه آورده که تقريباً به منزله اصول است يک حديث را تو علل الشرايع آورده آن را هم آقاي خويي بررسی سندی میکردند اين هم بررسی هيچ فرق نمیکند با اينکه خود صدوق رحمه الله در اول فقيه میگويد: و لم يکن قصدی فيه قصد المصنفين فی ايراد جميع، قصد من نمیخواهم مصنف بنويسم خودش دارد میگويد تو علل الشرايع مصنف نوشته، توی فرض کنيد خصال مصنف نوشته از اين عبارت صدوق في ايراد جميع ما رووا، کانما مصنف اين است انسان هرچه روايت بوده بياورد، روايتی که نقل کرده البته احتمال دارد: رُوُّوا هم خوانده بشود، حالا ضبطش کردند رووا اينی که نسخی که من نديدم اين نسخه به نظرم مشهور است ليکن احتمالاً رووا باشد جميع آنچه که اينها اجازه روايت دادند چون عرض کردم اين عبارت را چند دفعه عرض کرديم فروينا در صدوق هم دارد: رويت و روينا روَينا يا رويت، روَينا، روَيت روِيت روِّيت، ما آمديم اين جور فرق گذاشتيم اگر بگويد روينا يعنی نقل میکنم حکايت میکنم اگر میگويد روَينا يعنی آن را نقل میکنم با شواهد روايت با آن قواعدی که بر روايت بود اگر گفت روِّينا يعنی من نقل میکنم با شواهد روايت و اجازه گرفتم برای روايتش اجازه هم گرفتم دقت میکنيد، اجازه گرفتم برای روايتش نه اينکه فقط شرائط را مراعات کرديم اين
42: 41
را که به خود من به ذهنم میآيد که اي کاش اين عبارت را سه جور بخوانيم با سهتا معنی اراده سهتا حالا توضيحات بعد مفردات و اينها بايد جای خودش علی ای حال خوب دقت بکنيد اما مع ذلک کله آقای خويي اين روايات صدوق را در همه کتبش به يک نحو بررسی میکند، اين چون نحوه رجالی است اين که هی میگويند فرق بين رجالی و فهرستی چه است؟ يکی از فروق بسيار واضحش همين مسأله اصول و مصنفات است، يکی از فروق بسيار بسيار واضحش اصول و مصنفات است که اصحاب ما بين سنه دويست تا چهار صد مراعات میکردند که در اصول است يا در مصنفات از بعد از شيخ طوسی ديگر اين اصطلاح محو شد چرا؟ چون بحث رجالی شد در بحث رجالی فرقی بين اصول و مصنفات نمیگذاشتند سند را بررسی میکردند در بحث فهرستی فرق میگذاشتند بين اصول و بين مصنفات دقت میفرماييد پس بنابراين با اين مطلبی که ما عرض کرديم ما اين راهی را که آقاي خويي فرمودند اختلاف کتب اختلاف النسخ اين را چون ما میخواهيم بگوييم برای اينکه خيلی از متون مخصوصاً در کتاب تهذيب شيخ، مثلی که من در اثناء گفتم در فقه در حديث در اصول اين را توضيح بدهم چون اين بحث حديث و ما يتعلق بالحديث هم در کتب اصول آمده يک قسمتش هم در کتب حديث آمده قسمتهايش بيشترش در آنجا و هم در کتب فقه آمده در تشخيص احاديث، و گاهی هم در مقدمات کتب فقهی مثلاً چون حديثی مورد اعتماد ماست لذا در هرسه علم روی حديث کار شده از اين جهت و لذا ما برای اولين بار عرض کرديم بحث تعارض يا اختلاف حديث هم در کتب حديث آمده هم در کتب اصول آمده دو ديد است دو زاويه است اصلاً،
س: حيث بحثهايشان فرق میکند
ج: بلی، چون در زاويه در اصول که آمده مثل مرحوم نائينی ديگران چون اينها مبنی بر حجيت گرفتند خبر را حجت گرفتند لذا تعارض را فرض کردند اما در حديث ممکن است اصلاً بگويد تعارضی نيست اصلاً حجت نيست حجت خصوص آنی است که معارض نداشته باشد معارض داشته باشد اصلاً در حجيتش تأثير میگذارد و لذا در کتب حديث اولين کتابهای حديثی ما که نوشته در تعارض دوتا اسم دارد همان کتاب مثلاً يونس مثلاً نجاشی نوشته اختلاف الحديث شيخ نوشته علل الحديث، اختلاف الحديث بيشتر زاويه اصولی است علل الحديث بيشتر زاويه حديثی است دقت، اين زوايای کار گاهی مورد دقت نشده، آن وقت راجع به اينجا مرحوم آقاي خويي بحث را روی صدور و سند بردند ما الآن معظم بحث ما روی متن است الآن بحث ما اساساً رو نقد متن است ما به جای کلمه اختلاف الکتبی که ايشان فرمودند اختلاف المصادر میگذاريم مصدر حساب میکنيم نمیآييم روی بحث اينکه کتب کتبی که ايشان حساب میکند همين کتبی است که چاپ شده دست ما موجود است اختلاف مصدر که من عرض میکنم يک معنای عامی دارد و لذا چون ما آمديم از راه فهرستی بررسی کرديم اين نتيجه همان بحث اصول و مصنفات است، يک بحثی است که باز ما اضافه کرديم روی جهت فهرستی، آمديم مصادر را به سه دسته اساسی تقسيم کرديم مصدر اوليه، مصدر متوسط، مصدر متأخر اين مقايسه اين مصدرها خيلی در تعريف متن تأثيرگذار است، مصدر اوليه آن وقت مراد ما از مصدر اوليه يعنی اولين باری که اين حديث نوشته شده مکتوب شده مثلاً زراره حديث نقل میکند شواهدی نداريم که زراره نوشتهاش فرض کنيم به حريز داده يا نوشتهاش را به عمر ابن اذينه داده، اينها شاگردهای زرارهاند تمام اينها کتاب دارند برای خود زراره در مثل نجاشی کتاب نسبت داده نشده، ممکن بوده نوشتار بوده اما فعلاً شواهد ما اين است، البته آقايون يک بحثی دارند که: اذا دوران امر بين نوشتن و شفاهی بودن و نوشتاری باشد لا اقل اصل اولی شفاهی بودن است، يا قدر متيقن، ما به اين حرفها هم خيلی اعتقاد نداريم اصل اولی و قدر متيقن اين حرفها به درد تاريخ نمیخورد ما چون در اينجا دنبال واقعيت هستيم نه دنبال حجيت که قدر متيقن بگيريم ما دنبال کشف واقع هستيم پس ببينيد ما میگوييم مصدر اولی به جای تعبير آقای خويي میگوييم مصدر اولی، مصدر متوسط و بعد متصدر متأخر مصدر اولی يعنی اولين باری که اين حديث نوشته شده مصدر متوسط جای دومی که در نوشتار بعدی در نوشتار حديث آمده و مصدر متأخر آن مصدری است که الآن در اختيار ماست، اصطلاح ما از مصدر متأخر آن مصدری است که الآن در اختيار مثلاً کافی لذا اين کتبی که ايشان نوشته اين مصدر متأخر حساب میشود کافی تهذيب استبصار اين مصدر متأخر است و داعی هم نيست که ما در مصدر متوسط حتماً در همين رتبه و اينها باشد آنچه که الآن موجود است و چاپ شده در اختيار ماست ما اصطلاحاً به او میگوييم مصدر متأخر ولو محاسن برقی، اگر محاسن برقی چاپ نشده بود ما او را مصدر متوسط حساب میکرديم چون کلينی به يک واسطه از ايشان نقل میکند ايشان به يکی دو واسطه از کس ديگر نقل میکند دقت میکنيد اما چون کتاب به دست ما رسيده الآن، اين چون اين اصطلاح است ديگر اين را بايد اصطلاح را هم يک کمی توضيح بدهيم، مصدر متأخر آن مصدری است که الآن دست ما رسيده فرض کنيد کتاب تهذيب، کتاب کافی، کتاب فقيه اين مصدر متأخر است آن وقت ما فقط ارزيابی بين مصدر متأخر نمیکنيم کاری که صاحب معالم کرده در متون، ما هم در سند هم در متن هرسه مصدر را بررسی میکنيم مثلاً شيخ طوسی اين حديث را از کتابی فرض کنيم مثلاً ابن فضال پسر گرفته اين مصدر در اختيار کلينی و اختيار صدوق نبوده، اين مصدر در اختيار اين دو نفر نبوده، چون نبوده عادتاً اختلاف پيدا میشود سر اختلاف اين است آن وقت ما گاهی اوقات مصدر اول داريم، مصدر متوسط مشترک است، مثلاً فرض کنيد مثال مصدر اول بزنم کتاب حلبی، کتاب حريز اين مصدر اول است يعنی جايي که اولين بار اصلاً دارد در بعضی از عبارات که کتاب حلبی را حضرت عرضه کرد به حضرت صادق فرمود: أ تری لهولاء مثل هذا، اصلاً سنیها همچون نوشتاری ندارند چون ظاهراً نوشتار موطأ مالک شبيه همين کتاب حلبی است اما اين بعد از وفات، اين سال صد و پنجا نوشته، اين قبل اين در زمان حيات است، و درست است مطلب کاملاً صحيح است آن وقت اين کتاب مصدر متوسطش ابن ابی عمير است البته ما شواهدی زياد داريم ابن ابی عمير شش جلد کتاب داشته، نوادر بوده پيش چندجا اصلاً صدوق اسم میبرد ليکن چون به ما نرسيده از او مصدر متوسط نام میبريم ابن ابی عمير با يک واسطه از حلبی نقل میکند با يک واسطه باز مصدر متأخر ما کتاب فرض کنيم کافی است کافی توسط علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير پس آن مصدر اول کتاب حلبی میشود مصدر متوسط، کتاب ابن ابی عمير میشود مصدر متأخر ما هم کتاب کافی میشود آن وقت بررسی اينها يعنی مثلاً ممکن است همين حديث حلبی باز يک مصدر ديگری برسد به صفوان عن حماد عن حلبی يعنی يک واسطه با حلبی يعنی گاهی میشود اختلاف حديث در مصدر اول يکی اند در مصدر وسط با هم فرق میکنند گاهی در مصدر وسط هم با هم يکی اند در مصدر متأخر يعنی اين اختلاف را خيلی دقيق میتوانيم ريشهيابی کنيم خيلی علمی میتوانيم ريشهيابی کنيم همين کتاب معاويه ابن عمار را من مفصل تو بحث حج متعرض شدم مثلاً يک نسخهای است مال موسی ابن قاسم اين نسخه مال نسخهای به اصطلاح کوفی است گاهی اوقات يک حديث واحد در نسخه موسی ابن قاسم هست همين کتاب معاويه يک جور است در اين کتابی که در قم بود مرحوم علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير اين يک جور ديگر آمده اينجا اختلاف را ما زديم به مصدر متوسط نه اينکه شيخ اشتباه کرده مصدر متوسط عوض شده مصدر اوليه يکی بوده کتاب الحج معاويه ابن عمار لذا عبارت شيخ با يکی ديگر متنش نمیخورد خيلی طبيعی هم هست نخورد، و اين دقت مرحوم شيخ است که کاملاً يعنی در حقيقت دو نسخه از کتاب موجود بوده البته يک بحث کلی داشته باشيم به طور متعارف دارد مواردی، به طور متعارف اختلاف اين مصادر غالباً يک جوری هست که به اصل مطلب ضرر نمیرساند اين هم خيلی مطلب مهمی است، يعنی يک،
س:
35: 50
ج: مثلاً ما الآن آن وقت اين خيلی فوائد دارد پس ما به جای اختلاف الکتب اختلاف المصادر مینويسيم همين روايت عمر ابن حنظله را کلينی از يک راه نقل کرده مرحوم شيخ از راه نوادر محمد ابن علی ابن محبوب نوادر مصنف يا مصنفين است محمد ابن علی ابن محبوب خب کلينی اصولاً در کتاب کافی از ايشان نقل نمیکند در جلد دوم يکدانه حديث ازش نقل میکند در هفت جلد بقيه، مرحوم شيخ عدد زيادی از ايشان نقل میکند در همان جلد طهارت و صلات و الی آخره، صدوق در اواخر مثل ديات و شهادات و اينها ازش نقل میکند، اما شيخ طوسی زياد ازش نقل میکند، کتابی داشته به نام نوادر المصنف يا نوادر المصنفين که حالا آن هم يک شرحی دارد که نمیخواهم بگويم شيخ از اين نقل میکند آن وقت نقل اين، نقل نوادر باز نقل کلينی اختلاف دارد هردو با نقل صدوق اختلاف دارد آنکه حديث مشهوری است هم حديث، آن وقت ما آنجا هم آمديم ريشهيابی کرديم مثلاً من باب مثال همين روايت عمر ابن حنظفه ما در کتب فهارس مان عمر ابن حنظله بهش کتابی نسبت داده نشد آيا اين حديث نوشته بوده، احتمالش هست ننوشته شفاهی بوده ما فعلاً چيزی نمیتوانيم بگويم قدر متيقن اين است که شفاهی باشد باش معاملهای اينها حرفهای است بد نيست اما به درد کاری که میخواهيم بخورد نمیخورد ليکن داود ابن حسين شاگرد ايشان ايشان صاحب کتاب است، لذا ما عادتاً میگوييم مصدر اول اين است که از عمر ابن حنظله خب امام صادق که فرمودند شفاهی بوده، ايشان که آمده به داود گفته شفاهی بوده مصدر اول اين است بعد اسمی فرض کنيم مثلاً صفوان هست، مصدر متوسط اين است صفوان است حالا آن است يا يکی ديگر حالا نمیخواهم وارد تفاصيل بشوم آن وقت مرحوم شيخ از مصدر ديگری به نام کتاب نوادر المصنف محمد ابن علی ابن محبوب نقل کرده که اين هم به اصطلاح مصدر متوسط حساب میشود حالا اين را هم يک توضيحی میخواهم بدهم که نه کلينی از اين راه نقل کرده نه صدوق نقل شيخ هم با بقيه فرق دارد خب اين دقت شيخ است که مصدر عوض شده ولو مصدر اصلی يکی است کتاب داود ابن حسين.
البته اينجا يک نکتهای هست که اين نکته باز خيلی جای تأمل دارد مصدر اوليه فرض کنيم کتاب داود، دوم بعدش صفوان هست بعدش هم جناب مستطاب محمد ابن علی ابن محبوب هردو هم صاحب کتاب اند هردو هم جزو مؤلفين بزرگوار ما هستند يعنی اين طور نيست که گمنام باشند لذا در اين جور جاها بايد مثلاً بگوييم دوتا مصدر متوسط است نه يکی مصدر اوليه يکی بوده مصدر متوسط دوتاست يکش محمد ابن علی ابن محبوب که شيخ طوسی از اين نقل کرده اصلاً شيخ طوسی رحمة الله عليه از اين مصدر متوسط نقل کرده که کلينی و صدوق نقل نکرده، خب اين برای تحليل اختلاف کاملاً روشن است پس به جای اختلاف، اينی که آقاي خويي، البته اين بحث ما توی سند هم میآيد ديگر ما دنبال اختلاف کتب نيستيم اختلاف مصادر اين تفکر هم بر اساس فهرست است کار فهرستی است مثلاً فرض کنيد حلبی کتاب داشته اما زراره روشن نيست توی فهارس نام کتاب ايشان نيامده يعنی فهرست نجاشی به اصطلاح، نام کتاب ايشان نيامده، نمیتوانيم الآن ايشان را صاحب کتاب، و قدر متيقن میخورد حريز شاگردهای ايشان همه صاحب کتاباند حريز هست عمر ابن اذينه هست عبدالله ابن بکير هست جميل ابن دراج اينها شاگردهای زراره هستند، آن وقت اگر اين طور شد گاهی اوقات در يک باب واحد هم از اين شاگرد روايت داريم از آن هم از آن يکی با هم ديگر هم اختلاف دارند، اينجا در حقيقت اختلاف به مصدر اول میخورد گاهی اختلاف در مصدر متوسط است يعنی ابن ابی عمير يا صفوان میخورد،
س: تو مصدر اول علت اختلاف چه میتواند باشد؟
ج: نسخه کتاب مختلف بوده احتمال هم بعضیها قواعد تحديث را مراعات نکرده البته ابن ابی عمير که بعيد است، احتمال دارد که قواعد تحديث مثلاً اعتماد کردند بر نسخهای که در بازار موجود بوده،
س: يا سهو تو استنساخ
ج: يا در استنساخ يا عبارتی نخوانده نشده يا غلط خوانده شده
س: تعابير طوری است اصلاً با استنساخ چيز نمیشود
ج: ديگر حالا بايد آنها را حساب کرد من دارم رمزی میخواهم بگويم اختلاف کتب کافی نيست،
س: فصل راوی از روايات
ج: احتمال دارد نقل به معنی چون اجازه دادند امام نقل به معنی را
س: در مصدر اول
ج: ممکن است مصدر اولی که کتابت باشد، ممکن است که فهم معنی اذا کنت تريد المعنی فلابأس، اسمع منک الحديث فازيد و انقص قال اذا کنت تريد المعنی فلابأس، مال محمد ابن مسلم است،
س: تو يک مصدر که حاج آقا ديگر اين معنی ندارد که درست است
ج: بلی آقا
س: تو يک مصدر که ديگر معنی ندارد اين جور،
ج: چرا؟
س: يکدانه يک جور گفته و رد شده
ج: میگويم چون نسخ کتاب مختلف بوده نسخی، چون در کوفه اين کتب زياد بوده بعدها تو قم روش کار کردند اين کار مال بعد است در کوفه زياد بوده اين نسخه رسيده همان طور که رسيده نقل کردند، آن نسخه هم رسيده همان طور که رسيده نقل کردند، دقت کرديد پس دقت بکنيد آن وقت در اينجا آنچه که خيلی مهم است هم مصدر اول بررسی بشود هم مصدر متوسط حالا آن نکتهای که راجع به نوادر محمد ابن علی ابن محبوب ايشان کتابی دارد به نام نوادر المصنفين که من يک توضيحاتی هم عرض کردم شايد عنوان کتاب ايشان اشاره به اين باشد که روايات شاذ و نادر دارد اگر اين باشد خيلی نتيجهگيری عوض میشود چون ما کتابهای زيادی به اسم النوادر داريم که شايد مراد روايتهای ناب باشد مثل نوادر ابن ابی عمير، نوادر احمد اشعری اما ايشان دارد عنوان کتابش نوادرالمنصفين يا نوادرالمصنف احتمال اين عنوان جزو عناوينی باشد که اشاره دارد خود ايشان روايت شاذ است اين خيلی تأثيرگذار است حالا ديگر من نمیخواهم وارد تأثيرش بشوم اين خودش بلی تأثير فراوان دارد که اصلاً خودش اساساً روايات شاذ را آورده نه روايات مشهور رواياتی که حالت شذوذ دارد حالت انفراد دارد، محل اشکال بوده و لذا هم شايد کلينی اصلاً نقل نمیکند صدوق نقل نمیکند اين نقل نکردنها نکته داشته عرض کرديم در کتاب نجاشی گاهی میگويد له کتاب النوادر، گاهی میگويد له کتاب نوادر بدون الف و لام، نوادر که باشد وصف است، النوادر عنوان است اسم کتاب النوادر بوده، و لذا آن را اين جوری بخوانيد له کتاب نوادرُ،
س: بدل بشود
ج: بدل بشود، يا له کتاب نوادرَ به نحو اضافه، آن وقت مرادش اين است
س: الف و لام داشته باشد
ج: الف و لام داشته باشد کتاب النوادر، اسم کتاب النوادر است آن وقت مراد از نوادر له کتاب مجموع نوادرُ، اين جعفر ابن حسين مؤمن را بخوانيد قمی له کتاب،
س: چرا اينها شواذ را نقل کرده
ج: متفرقات آورده کشکول مانند آورده،
س: يعنی خودش میدانسته که اينها
ج: بلی خب باشد
س: اصحاب به اينها عمل نمیکنند
ج: باشد اشکال ندارد میآوردند اين را میخواسته بياورد
س:
53: 27
ج: من به اصطلاح من احتمال میدهم که در حقيقت اينها که شاذ و اينها بوده میآوردند يک اصطلاحی اهل سنت دارند ما نداريم يکتب حديثه و لايحتج به، نوادر رواياتی بوده که يکتب و لايحتج به، جعفر ابن حسين،
س: در فهم معانی مؤثر است در قرائن
ج: خيلی مؤثر است دقت کرديد،
س: کتاب مینويسد احاديث ضعيفه
ج: نه آن احاديث داريم تصادفاً داريم همين ابوعبدالله مؤمن نوشته له کتاب منتهل الحديث همين عجيب است اين کتاب اگر ثابت بشود، اين از اصحاب امام صادق هم هست ابوعبدالله مؤمن ذکريا ابن عبدالله خيلی عجيب است اين ذکريا ابن محمد يا عبدالله کتاب منتهل، اين جعفر ابن حسين میگويد له کتاب مجموع نوادرُ، که احتمال داديم اختصاص شيخ مفيد همين است چون الآن يک کتاب متفرق است کشکول مانند است خيلی کشکول، بلی آقا؟
س: مجموع که ندارد
ج: کتاب نوادر میدانم
س: کتابٌ يا کتابُ النوادر
ج: مجموع را توش ندارد يکجا هم مجموع دارد
س: حسن ابن حسين، ابن حسن ابن حسين لؤلؤيی است،
ج: له کتاب
س:
0: 59
کثير الروايه له کتاب مجموع النوادر
ج: اين را هم آخر تازگی ديده بودم هميشه بين اين دوتا اشتباه، به هر حال هست اين عبارت حالا مال
س: اين تازه با آن مستطرفات فرق میکند
ج: طبعاً مستطرفات که آن هم در حکم نوادر است آن وقت خوب دقت کنيد اگر اين مطلب شد و اين مطلب روشن شد يعنی معلوم میشود که سر اينکه عدهای که عمل نکردند چه است؟ اصلاً اسم کتابی چون اين جعفر ابن حسين دارد که آمد عراق، بغداد و همانجا ماند ظاهراً اسم محمد ابن محمد ابن نعمان که اول اختصاص هست ايشان اين کتاب را از ايشان نقل میکند و لذا هم اين الآن اين کتاب اگر همانی باشد که من احتمال دادم نوادر و متفرقات جعفر ابن حسين باشد خب يکی از مصادر قديمی ماست که از بين رفته ما خيال میکرديم نيست اصلاً به اسم اختصاص شيخ مفيد من احتمال قوی میدهم اين کتاب مال ايشان است مال همين جعفر، نوادری است که اسمش را برده و فعلاً به اين عنوان پيش ما موجود نيست علی ای حال،
س: دارد که نوادر رواياتی باشند که مربوط به باب خاصی نبوده
ج: احتمال دارد بعيد است، ظاهراً مصنفات و نوادر، غير النوادر، نوادر و مصنفات روايات کتابی بوده که رواياتی است تکتب و لايحتج بها، نه روايات فوق العاده ضعيف که ارزش نوشتن را هم ندارد يک روايت خيلی ضعيف بود که نوشته نمیشد يک روايات به حساب محل عمل اين نبود، اما نوشته میشد صلاحيت داشت يعنی ممکن بود کسانی نگاه کنند قبول بکنند اگر اين تفسيری که من به ذهن خودم رسيدم جای هم نديديم از کسی نشنيديم باشد خيلی مشکلات فهرستی آن زمان حل میشود اصلاً، در حقيقت فهرست، بلی آقا
س: سه صد و چهل
س: اين مؤلف احتمالی اختصاص سه صد و چهل وفاتی
س: سه صد و چهل جعفر ابن حسين
ج: بلی
س:
47: 0: 1
ج: بلی اين احتمالاً اين باشد اصلاً سه صد و چهل بيشتر است به نظرم،
س: توفی جعفر بکوفه سنة اربعين و ثلاثه مأة
ج: عجيب، مثل ابن الوليد است علی ای حال اول کتاب هم زياد اسمش هست جعفر ابن الحسين، جعفر ابن الحسين، اول همين اختصاص اسم اين هست،
س: دست شيخ مفيد افتاده شيخ مفيد
ج: شيخ مفيد ورداشته نقل کرده اينها خيال کردند مال شيخ مفيد است، اصلاً مال ايشان نيست واضح است مال شيخ مفيد نيست آقای خويي هم کراراً میگويد کتاب منسوب اليه و لم يثبت واضح است مال شيخ مفيد، اصلاً اسانيدش و اينها نمیخورد به همين جعفر ابن الحسين میخورد به اين جعفر ابن حسين عرض کردم اول اختصاص هم چندجا اسم ايشان برده شده جعفر ابن الحسين جعفر، ابتداء به اسم ايشان شده،
س: آقای مصطوفی نوشته که توی چندتا از نسخهها که استنساخ کرده میگويد سهتا از نسخهها نوشته که کتاب مستخرج من کتاب الاختصاص تصنيف ابی علی احمد ابن حسين ابن احمد ابن عمران
49: 1: 1
ج: بلی بعيد میدانم آن باشد احتمال قوی همين میدانم
س: نسخه بدل نيست چون مال کتابخانه محمود سماوی است
ج: بلی آنی که الآن با خود کتاب میخورد به استثنای
س: نوشته تأليف که است؟
س: ايشان میگويد توی سهتا از، میگويد آنچه که قطعی است اين کتاب قطعاً از تأليفات شيخ مفيد نمیباشد
ج: اولش هست قال حدثنا محمد ابن محمد ابن نعمان
س: میگويد احتمال در مورد اين شخص وجود دارد، ابوعلی احمد ابن حسين ابن احمد ابن عمران اشعری بعد ايشان میگويد که اين انتساب از توی بعضی از نسخههای کتاب به ما رسيده که يکی نسخه علامه مجلسی بوده و وی اين مطلب را در مقدمه بحارالانوار از روی نسخهای عتيقهای نقل کرده است در حال حاضر نيز ما سه نسخه خطی از اين کتاب میشناسيم که همين انتساب بر روی آنها آمده است و در ابتدای آنها اين عبارت آورده شده است کتاب مستخرج من کتاب الاختصاص تصنيف ابی علی احمد ابن الحسين ابن احمد ابن عمران
س: اين غير از آن است
ج: بلی خيلی بعيد است
س:
48: 2: 1
ج: بلی خيلی بعيد میدانم کتاب، اولش میگويم چون بايد يک جوری هم با اسم شيخ مفيد هم بسازد حالا اين ابی علی را حال من تطبيق خارجیاش را نمیدانم حالا،
س: نوشته بعد از اين تملکات که نسخهها هست همه کسانی که تملک نوشتند عبارتشان جوری است که انگار کتاب مال اختصاص مال شيخ مفيد بوده اين مستخرج مال اين آقای چيز بوده احمد ابن حسين باشد
ج: بعيد است نه، شايد اين احمد ابن حسين بعد از مفيد است نه شايد احتمالاً، اينکه ايشان میخواهد بگويد حالا باز آن را بايد نگاه کنيم اما آنی که من خودم روی اختصاص کار کردم و سندش هم میخورد مثلاً تو همين اختصاص مقدار معتنابهی روايت ابن بوته هست چون ما ابن بوته را در فهرست داريم در روايات زياد نداريم تو تهذيب داريم ازش محمد ابن جعفر اما تو اين اختصاص نسبتاً زياد است، از محمد ابن جعفر ابتداء به اسم ايشان اين به همين سند میخورد به همين جعفر ابن الحسين میخورد حالا به هر حال فعلاً وارد اين بحث نشويم آن وقت راجع به کتاب نوادر مرحوم محمد ابن علی ابن محبوب شايد بتوانيم او را ما مصدر متأخر حساب کنيم، اين کتاب الآن دست ما نرسيده اما مسلم در اختيار شيخ بوده، رتبتاً مثل برقی است يعنی فرقی بين اين کتاب با برقی برای ما الآن مشکل است برقی هم چاپ شده دست ما موجود است چاپ شده آن کتاب هم تقريباً میشود بگوييم موجود است چرا؟ چون شيخ به خط خودش نوشته و اين نوشتار به خط خودش در اختيار نوه دخترش نوه دختری پسرش ابن ادريس بود ابن ادريس تصريح میکند که من از کتاب به اصطلاح اين کتاب نوادر محمد ابن علی، به خط جده الشيخ ابی جعفر از او نقل میکند يعنی تقريباً میشود بگوييم کانما کتاب موجود است پيش ما، اگر اين را موجود حساب بکنيم میشود مصدر متأخر اما چون الآن دست ما نرسيده الآن دست ما نيست و نقل ما به شيخ است عادتاً آن را میگويم مصدر متوسط، آن راجع به نوادر گفتم يک نکتهای بايد بگويم نکته راجع به محمد ابن علی ابن محبوب میشود آن را مصدر متوسط حسابش کرد به اين معنی، چون در اختيار ما نيست آن وقت اين يک مطلب، يک مطلب اين است که اين اختلافهايي که پيش میآيد يک مقدارش در نسخی همين مصدری است که الآن دست ماست اين شبيه همين اختلاف النسخی که آقای خويي نوشته مثلاً در اين نسخه خطی تهذيب اين جور است، در اين نسخه خطی تهذيب اين طور است اين اختلافی، اينها را اسمش را بگذاريم اختلاف نسخ، يک مقدار زيادی اين اختلافها از همان مصدر اول شروع میشود، يعنی گاهی مصدر اول دست دو نفر بوده که نقل میکنند باهم اختلاف دارند، گاهی اختلاف اينها از مصدر دوم شروع میشود مثلاً ابن ابی عمير نقل میکند صفوان هم نقل میکند نقل ابن ابی عمر با صفوان اختلاف دارد شايد اين را هم يک فصلی برايش قرار بدهيم جداگانه احتياج به بحث دارد و گاهی اوقات در مصدر بعدی شروع میشود يعنی الآن ما مثلاً فرض کنيم من باب مثال داريم زياد نه اينکه کم، روايت داريم که مرحوم شيخ طوس مرحوم شيخ صدوق و مرحوم کلينی از نوادرالحکمه محمد ابن احمد نقل کردند مصدرشان يکی است هرسه، اما اختلاف دارند سند هم يکی است، يعنی حالا من نمیدانم اين اصطلاح اختلاف النسخ را چه جوری به کار ببريم برای اينکه چون عرض کردم سابقاً گاهی اوقات اين در اصطلاح سابق بيشتر روايت به کار میبردند نسخ را بيشتر در جايي که از کتاب واحد باشد از مصدر واحد اما وقتی فرض کنيد فرض کنيم معاوية ابن عمار يک نسخه ابن ابی عمير هست يک نسخه هم موسی ابن قاسم اينها را هم نسخه بگوييم يا به همان اصطلاح قدماء روايت بگوييم دقت کرديد برای اين که فرق بگذاريم بين جايي که بين نسخهای موسی ابن قاسم با ابن ابی عمير اختلاف هست، بين بعض جاها که صدوق و کلينی هردو از ابن ابی عمير نقل میکنند باهم اختلاف دارد، آن را اختلاف نسخه بگوييم روشن شد چه میخواهم بگويم، آن يکی را اختلاف مصدر يا بگوييم، يا به اصطلاح قدماء اختلاف روايت بگوييم،
س: روايت مطابق قاعده است
ج: اگر بخواهيم اصطلاح قدماء را زنده بکنيم همان اختلاف الرواية بگوييم که آقايون طلبها الآن میخوانند فضلاء، بدانند همان اصطلاح قديم را ما دو مرتبه زنده کرديم پس يک اختلاف المصادر داريم يک اختلاف الروايه داريم يک اختلاف النسخ داريم چون اينها نوشته نشده و اين خيلی میتواند در مفردات اختلاف متون تأثيرگذار باشد به جايي اين راهی را که آقای خويي رفتند و اين هم مبنی است بر اينکه ديدگاه را ما عوض کرديم، ديدگاه فهرستی که آورديم نتيجه ديدگاه فهرستی اين است مصادر را جدا میکند مصدر اولی مصدر متوسط مصدر متأخر اختلافها را هم جدا میکند يعنی اختلاف گاهی در مصدر اولی است گاهی در مصدر متوسط گاهی در مصدر متأخر است و ريشه اين اختلاف را هم عوض میکند گاهی اختلاف تو مصدر متوسط است يعنی دو نسخه از اين مصدر اول هست، اين الآن در کتاب الحج معاوية ابن عمار بخواهيم زياد است نسبتاً،
س: بعد در مقام عمل ما قدر متيقن اين را نسبت
ج: ببينيد حالا يک مطلب ديگر فرموديد ديگر حالا، مطلب اول اين است که اين مطلب تحقيق بشود اصطلاحاً علم لايه دارد، اين لايه اول که تمام شد بعد میرسيم به لايه آماری، يک آمار سنجی بکنيم که مجموعهای که داريم در مصدر اول دوم و سوم بين مثلاً کافی و فقيه، بين کافی و تهذيب بين مصادر عام، اينی هم که باز يک مسأله آماری است که اين خودش باز يک طول عمر میخواهد مسأله بعدی باز لايه بعدی که شروع میشود مسأله ارزيابی همين که ايشان حجيت از ايشان برداشتند، بعد از اينکه آمارش را هم گرفتيم نوبت ارزيابی برسد کدام يکی را قبول بکنيم کدام يکی را قبول نکنيم آن وقت نسبت قبول را آنجا بيان بکنيم اين تا سه مرحله الآن گفتيم، بقيهاش هم حتماً بعد مراحل غيبی دارد، مراحلی
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید