متن حدیث (جلسه28) جمعه 1401/08/13
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسولالله و آله الطاهرين المعصومين.
عرض شد صفحه دويست آقای خويي دارند،
س: دويست و چهار يا دويست؟
ج: از دويست شروع میشود کمش مثلی که آن شب خوانديم يکی دو صفحهاش را اجمالاً حالا میخواهيم برای اتصال بحث اولاً ايشان میگويند چون اين روايت طويله است و آثار فراوان دارد ما کامل بياوريم، روايت را کامل نقل میکنند ديگر آن توضيحاتی را که ما عرض کرديم که شيخ منفرد است در کافی نيامده البته اين خيلی مؤثر است چون طريق مرحوم شيخ به کتاب علی ابن مهزيار از راه قم است راه احمداشعری است و برادرش از راه قم است، پس حديث در قم مسلم وجود بوده قبل از کلينی و قبل از صدوق ليکن هردو نياوردند يعنی در قرن سوم بوده قرن چهارم ديگر نياوردند بلی اين يک مشکل حديث در حقيقت اين قسمت است و يک قسمت ديگرش که آن شب شما تشريف نداشتيد عرض شد ذيل حديث که هرسه آوردند البته مرحوم صدوق خيلی صدوق خيلی ناقص آورده اما کلينی آورده و شيخ مفصل هم آورده ذيل حديث که خوانديم عجيب است که میگويد آن پدر شما نوشت نصف السدس، آن را میگويد اين نکته را دقت کرديد بخوانيد دقت کنيد در اينجا میگويد شما گفتيد نصف السدس پدر شما ليکن خمس که بر ضياع واجب است آيا بعد از مؤنه نمیفهمم يعنی خود راوی کانما میخواهد بگويد آقا اين مثلاً کلام تقيه صادر شده يا نصف السدس اشتباه به ما رسيده، تو خود سؤال هست خمس،
س: همان شب هم عرض کردم خود سؤال اين آمده
ج: خمس خيلی عجيب است
س: جواب هم هيچ بهش توجه نمیکند و عليه الخمس
ج: بلی عليه الخمس
س: خيلی تعجب است دقت کرديد آن وقت يکدفعه مثلاً میگفتيم در نسخهای ايشان نخوانده نصف السدس خود اين هم دارد میگويد در نامهای پدرت بود که بر ضياع نصف السدس بعد میگويد اين خمس که هست آيا بعد از مؤنه کدام مؤنه؟ يکدفعه صحبت را میبرد رو خمس اين نشان میدهد که از همان اوائل شايد از لسان روايت يک حکم خاصی را در آوردند که همانکه من بهش گفتم حکمی، آقای خويي هم آخرش میخواهد همين حرف بزند میگويد امر شخصی امام است اين همان حکم ولايي است که ما عرض کرديم اين اگر بشود مشکلات روايت را حل میکند حالا بعد از متن روايت يک کمی مشکلات را دو مرتبه بخوانيد، بلی بعد از آوردن حديث، حديث را میآورند ايشان،
س: بعد از اينکه میآورند، و لنأخذ فی شرح
30: 2
و لنأخذ فی شرح بعض فقرات هذا الحديث الشريف المروی عن ابیجعفر الجواد عليهالصلاة و السلام و دفع ما اورد عليه من الاشکالات صفحه 201 از کتاب مستندالعروفه
ج: کتاب الخمس در آن سلسله به نظرم شماره دارد الآن اين تکی چاپ شده
س: بلی
ج: حالا شماره تسلسل
س:
0: 3
س: قوله عليه السلام فی سنة هذه الخ و هی سنة وفاته عليهالسلام و لعل الی ذلک اشار عليه السلام بقوله لمعنی من المعانی
ج:
12: 3
میدانستند که نمیمانند بلی حالا
س: تفسيره کله، و اراد عليه السلام
ج: البته احتمال دارد که به خاطر سنه وفات بوده و احتمال دارد، به هر حال چيزی که در اين روايت حالا مرحوم استاد هم توضيح ندادند خيلی جای توجه است، يک نسبت بالای از مبالغ است يعنی مثلاً اول خذ من اموالهم صدقه که مورد زکات و اينهاست خب زکات به طور متعارف دو و نيم درصد است امام گفته خمس بدهيد خيلی بالاست فرقش زياد است دو و نيم درصد با بيست درصد تفاوتش خيلی زياد است احتمال دارد که مراد کره التفسير، اکره تفسير مراد اين است که تعجب نکنيد يک احتمال حالا ما الآن هم معلومات ما نشان نمیدهد اواخر حيات امام جواد يک مشکلات خاصی پيدا شده به حسب ظاهر که ايشان داماد خليفه بودند دستشان باز بود امکانات فراوان بود حسب ظاهرش اين طور است ديگر، حسب ظواهر امر اين طور است آن وقت اين معلوم میشود که يک مشکلاتی با امام مواجه شده که امام آمدند اين مبالغ سنگين را قرار دادند اين کره، احتمالی من که میدهم اين است نه چون میدانستند سال وفاتشان است علم به سال وفات، دارند علم آن مشکل ندارد،
س: نمیگفت اگر علم وفات بود نمیگفت به خاطر يک نکتهای
ج: بلی
س: قابل بيان نبود
ج: بلی به ذهن من اين است که يک فشاری چيزی نکتهای بوده عدهای از شيعه در مشکلات بودند حالا چون بالاخره داماد خليفه بودن عنوان خوبی دارد اما خب از اين مشکلات هم دارد ديگر کسی مثل امام جواد بيايد با دختر قاتل پدرش ازدواج کند، اصلاً ديگر نمیخواهد تقيهای نمیخواهد ديگر حالا خودش واضح است با دختر قاتل پدر که آنهم که ولی امر مسلمين است و اميرالمؤمنين میخواهد با او ازدواج کند ديگر اين تمام شرائط تقيه، يعنی تمام لحظات در تقيه است نه اينکه يک کلامی را که میخواهند صحبت بکند چه مشکلی در آن زمان بوده؟ در آن روايت خمس که از آن زيد، که است؟ محمد ابن زيد طبری است از امام رضا که بابا اين مشاکلی هست ما بايد برسانيم اين خمس را به ما برسانيد محمد ابن زيد طبری است همچو اسمی توثيق روشنی ندارد اما ظاهراً احتمالاً شايد از زيدیهای بوده که آمده خدمت حضرت رضا سلام الله عليه، نامهای است ايشان نقل میکند به نظرم محمد ابن زيد طبری در همان به اصطلاح باب خمس حالا به هر حال آقا اين احتمالی که من میدهم اين است که يک حالت غير طبيعی پيش آمده امام مبالغی را میخواستند که به مصارفی برسانند و خيلی هم نمیتوانستند توضيح بدهند که چه است؟ قصه چه است؟ حدودی بالاخره داماد خليفه است ديگر نمیشود خب بالاخره که گفت شمشير خليفه بالای سر ايشان نمیتوانستند من فکر میکنم سال وفات باشد، اين هم يک مطلب حالا میخواهيد اين را هم ردش بکنيد،
س: میدانستيد قبل رد شده ما تا آخر صفحه دويست و چهار را خوانديم، سه صفحه را خوانديم
ج: نه اين نکته را نگفتم
س: نه عرض کنم که عبارت خواندن مثلاً
ج: نه اين را ردش بکنيد، نه نکته را که اين نکته را چون آن شب نگفتم، گفتم بعد
س: نه نه اصلاً
ج: بلی بعد اين نکته را عرض میکنم
س: حالا اين صفحه دويست و چهار و منه قوله عليه السلام
32: 6
اجب من الضياع اينجا بود
ج: بلی
س: آخر دويست و چهار و منها قوله عليهالسلام فی آخر الصحيح
ج: نه خب در وسطش هم مشکل داشت مال تفسير غنائم، به نظرم وسطش را نخوانديم
س: همانجا بود که گفتيد که ايشان گفته بود که
س: نه غنائم آن است
ج: آنجا از آنجا از آنجا
س: اينها را خوانديد چون بعدش دارد که الجائزه من اثر انواع الفوائد، که شما گفتيد اشکال است
ج: بلی قبول نکرديم که جايزه من
2: 7
س: دوباره خوانده شود يعنی؟
ج: نه میخواهيد رد بکنيد حالا، گفته شده میگويند گفته شده
س: و منها قوله عليه السلام فی آخر الصحيح
ج: اين را هم گفتيم ظاهراً که نصف السدس امام فرموده،
س: بلی تو همينجا بوديم
ج: بلی
س: و اما الذی اوجب من الضياع الخ فقد اورد عليه يا اَورد عليه فی المدارک بما نصه و اما مصرف السهم المذکور فی آخر الروايه و هو نصف السدس فی الضياع و الغلات فغير مذکور صريحاً مع انا لانعلم بوجوب ذلک علی الخصوص قائلاً لانعلم قائلاً اين تمام میشود که سخن مرحوم صاحب مدارک، اقول اما ما ذکره قدس سرّه من عدم ذکر المصرف فعجيب بداهة ان صحيحة من بدايتها الی نهايتها تنادی باعلی صوتها بانه عليه السلام فی مقام تخفيف الخمس اما بالغاء محضاً کما فی المتاع و الآنية و الخدم و الربح و نحوها او بالالقاء بعضاً کما فی الضيعة حيث اشار عليه السلام فی صدرها بقوله الا فی ضيعة سافسرها لک،
ج: خيلی جواب آقای خويي روشن نيست معلوم است مراد از مصرف خودش امام است من نمیدانم حالا ايشان چه فرموده، مراد اين است که،
س: رد میکند که میگويد
ج: صاحب مدارک را که میگويد مصرف را نگفته، مصرف خود امام است آن
س: فما ذکره هناک تفسير لما وعد و معناه انه عليهالسلام خفف الخمس و اکتفی عنه بنصف السدس فکيف لايکون مصرفه معلوماً فانه
ج: با بقيه سياق روايت نمیسازد خيلی بعيد است اين، تخفيف نيست ظاهراً تشديد است به عکس اينکه ايشان چون مثلاً آيه ذکات را آوردند بعد میگويند خمسش را بدهيد آيه ذکات دو و نيم درصد است خمس بيست درصد است به عکس است مطلب،
س: الضيعه
ج: بلی بعد هم توی غنائم که میرسد امام مواردی را میگويد جای ديگر نيامده مثل ميراث من لايحتسب ميراث من لا، بلی و بعد مسألهای به اصطلاح اموالی که میرسد از دست ظلمه، نمیدانم چه است؟ آن مال خرمدينیها بابکیها اموال اصلاً اينها به عنوان
س:
29: 9
ج: بلی
س: يک صحبتی شد عرض کردم اين ضيعه قرينه است برای اينکه دارد زکات را میگويد ولی بعد شما هم به نظرم فرموديد که
ج: بعدش هم خود ابراهيم ابن محمد خمس فهميده اصلاً
س: بلی،
ج: چون اينها ذيل را نگاه نکردند
س: بنابراين تخفيف معنی دارد يعنی اگر سدس را در جهت خمس
ج: نه دارد میگويد پدر تو اين طور نوشت حالا اين خمس بعد از، خب يعنی چه؟ میگويد اين گفته نصف السدس ولی اين خمس بعد از مؤنه است کدام مؤنه؟
س: آقای خويي
0: 10
ابراهيم ابن محمد را میآورند
ج: آخرش آخرش میآورد ايشان، آخرش میآورد توجه نشده که اين مکاتبه ذيل همين روايت است حالا بخوانيد بعد میآورد آقای خويي چرا؟
س: و اما ما ذکره قدس سره اخيراً من انه لم يعرف له قائل يا لم يعرف له قائل فحق و لکنّه عليهالسلام لم يکن بصدد بيان الحکم الشرعی
22: 10
ج: خب اين همان حکم ولايي است ديگر همان که ما میخواهيم اگر از اين راه میآمدند بهتر بود
س: بلی ديگر حکم شرعی را نمیگفت
ج: حکمی
س: بعد مقام تخفيفاً حق شخصی
ج: به جای شخصی میگفتند ولايي بهتر بود اين همان بحثی است که الآن مسائل ولايي مطرح است که ما هم حق مطلب را اين میدانم حالا بفرماييد تا ببينيم با ايشان کجا؟
س: و الاکتفاء عن الخمس نصف السدس کما عرفت فيختص بزمانه و لاينافيه قوله عليه الصلاة و السلام فی کل عام يعنی اين عبارت فی کل عام منافاتی ندارد چون میگويد
ج: کل عام را به نظرم تو فوائد و غنائم دارد
س: نه آنجا دارد و لم اوجب ذلک فی کل عام، آنجا داشت ديگر
ج: آخرش نصف السدس
س: بلی بلی آنجا داشت که و لم اوجب عليهم ذلک فی کل عام، بعد از اينکه آن را میگويد بعد میگويد
ج: خب اين کاملاً واضح است که،
س: بلی
ج: نه آنی که دارد که کل عام برايشان ثابت است در غنائم است
س: در غنائم
ج: در غنائم نگاه کنيد بخش دوم ديگر عرض کردم ما اين بخشی سه بخشیاش کرديم برای اين که کاملاً روايت روشن بشود و اما فهی قوله تعالی و اعلموا انما غنمتم،
س: گفته الی اموال و لم اورد بعد از اينکه خذ من اموال صدقه اينها را میخواند میگويد الی اموال و لم اوجب عليهم ذلک فی کل عام، و لا اوجب عليه
ج: چرا روايت طويل کامل آوردند
س: نه حاج آقا بعد از غنائم غنائم را بعداً میگويد فاما الغنائم و الفوائد بعد از اين است قبل از اين میگويد و لم اوجب عليهم
ج: اين در اولی است
س: اين در اولی
ج: اين در اولی است
س: تو همين يک روايت است،
ج: اين تو اولی است بخش اولش است
س: بلی تو بخش است
ج: تو بخش اولش که فی عام هذا فقط و لم اوجب عليهم فی کل عام اين بخش اول است
س: غنائم را بعداً میگويد
ج: بعد غنائم میگويد فی کل عام
س: بلی
ج: بخش سوم توش سال ندارد بخش سوم که ضياع باشد بخوانيد
س: بلی
ج: بخش سوم که ضياع است
س: الی اموال فالغنائم و الفوائد يرحمکم الله فهم فهی الغنيمه تا میآيد نه ديگر چرا آنجا هم دارد فاما الذی اوجب من الضياع و الغلات فی کل عام فهو نصف السدس
ج: اين کل عام دارد نه اينکه فی هذا العام
س: بلی
ج: مثل همان غنائم است
س: بلی
ج: آن وقت اشکال آقای چيز اين میشود که چطور فی کل عام،
س: نصف السدس
ج: بلی نصف السدس
س: بعد میگويد و لاينافيه قوله عليه السلام فی کل عام اذ الظاهر ان المراد کل عام من اعوام حياته که آقای خويي همانجا توضيح میدهد همانجا هم که گفت
ج: گفت که،
س: گفت ای فی کل عام من حياته و مادامت الامامة لم تنتظر الی امام
ج: خب ديگر همان حکم ولايي ديگر
س: امامة است
ج: حکم ولايي
س: خودش است
س: حکم ولايي میشود ديگر
ج: تمام شد ديگر چون حکم ولايي با موت امام تمام میشود منتقل میشود به امام بعدی بلی،
س: بلی
ج: اين حکم ولايي خيلی راحتتر است
س: اين حکم ولايي قوامش به قوام خود امام است يا
ج: بالطبع
س: يا زمانی که امام بعدی آن را رد نکرده
ج: ظاهرش بايد تا زمانی که امام بعدی اين هم يک نوع يعنی يک نوع امضاء امام بعدی است رد هم نکند کافی است برای امضاء
س: بلی به خاطر همين هم بوده آمدند از امام پرسيدند گفتند پدرتان گفته بود نصف
ج: نه مشکل گفت پدرتان گفته اين خمس چه جوری است؟ خب سؤال عجيب است؟ تو خودت امام فرموده نصف،
س: يک چيزی باز عذر میخواهيم اين شاهد بر اين است که اتفاقاً راجع به خمس بوده میگويد پدرتان خمس ما را گفت يک ششم در اين مورد آيا حالا شما میگوييد اين هم خمستان چه جوری است؟ يعنی امام
ج: خلاف ظاهر است اصلاً عوض میشود نمیدانم چه؟ اصلاً يک چيز عجيبی است
س: يعنی میگويد من خمس واقعاً سؤال شخصی هم میشود بگويد آن موقع به ما گفت خمس را يک ششم بدهيد
س: نصف السدس
س: الآن شما هم نصف
ج: اصلاً بعد
س: يعنی يک دوازدهم
ج: يک دوازدهم اصلاً بعد میگويد مؤنه کدام مؤنه است مؤنه
16: 14
چيز عجيبی است اصلاً بلی بفرماييد
س: اينجا اين تمام و يدل علی ذلک صريحاً صحيحته السابقه المتضمنة لمکاتبة ابراهيم ابن محمد الهمدانی الی الهادی عليه الصلاة و السلام و سؤاله عن کتاب ابيه الجواد عليهالسلام فيما اوجبه علی اصحاب الضياع من نصف السدس و اختلاف الاصحاب فی ذلک و جوابه عليه السلام بوجوب الخمس بعد المؤنه الکاشف عن اختصاص نصف السدس بزمان ابيه عليه السلام و انه حکم الضيعة هو الخمس،
ج: البته عرض کردم اين يک مشکل ديگر دارد که حالا غير از اين جهت که ايشان که خب ما هم که حکم ولايي گفتيم فقط نکته اين است که چطور اصلاً اين تصور میشود کلينی اصلاً اين حديث را نياورده اين ذيلش را سؤالش را آورده اين هم خيلی عجيب است حالا مرحوم چيز که آورده مرحوم آقای شيخ طوسی اصلاً کلينی رو چه اعتمادی اين ذيل را برداشته نقل کرده وقتی مادام مکاتبهای سابقه نقل کردی اين ذيل چرا؟ من سابقاً در اول جلسه عرض کردم اولی که اين، شايد مرحوم کلينی اين حديث را توی به اصطلاح رسائل الائمه آورده، ليکن خب اين مال امام هادی را در همين کافی آورده بعيد است مال رسائل الائمه باشد، خيلی غرض چيز عجيبی است الآن تصور ما يعنی، مگر همان که من عرض کردم تا ديدند امام يک عدد آخری را فرمودند ازش حکم ولايي فهميدند میدانستند حکم اولی خمس است لذا برگشتند به حکم اولی که خمس بعد از کدام مؤنه است مگر اين و الا انصافاً اگر خود آقای خويي اين را تحقيق میکردند آن روايت کلينی را هم میآوردند صدوق را هم میآوردند عياشی را هم میآوردند همين طور که در جامع الاحاديث آمده و کاملاً واضح است از بخش سوم اين صحيحه سؤال شده از دو بخش اول و دوم اصلاً سؤال نشده
س: ولی آقای خويي نظرش اين نيست ديگر
ج: چرا حکم شخصی گرفته ولايي گرفته
س: سؤال شده ببيند
ج: نه اگر ايشان اين گفت میگفت
س: حکم ولايي را به فرمايش شما آيا ابقاء میکنند
ج: بلی، نه اين اشکال ندارد، نه تمام مطلب اين است که معلوم میشود قسمت اول و دوم هم ولايي است تمام صحبت ما اين است الآن، حل مشکل که چرا در قسم اول آيه صدقه را خواندند بعد میگويند خمس بدهيد در آيه دوم مصاديقی را از به اصطلاح غنائم و فوائد گفتند که متعرض نمیشوند اين با اين ترتيب ما حل میشود، معلوم میشود کلاً از روايت حکم ولايي فهميدند حالا اگر اين طور شد ديگر تمام مشکلات حل میشود بفرماييد،
س: بلی همين، و منها قوله عليه السلام فاما الغنائم و الفوائد الخ حيث اشکال عليه، بايد استشکل بگويد تعبير، اشکل عليه المحقق الهمدانی
ج: اين زياد است اشتباهی است در حوزههای ما اشکل میخوانند، اُشکل میکنند صحيحش استشکل، اشکل خودش لازم است
س: بلی ديگر
ج: متعدی نيست نه، اُشکل هم غلط است
س: عربیهای فارسی است ديگر
ج: عربیهای فارسی
س: يک دوستی داشتيم از عربهايي و صاحب مدرسهای بود و اينها میگفت ما بعد از اينکه درس میدادم میآمديم تو دفتر مینشستيم گاهی اين عربها از اين کتابهايي که فارسها به زبان عربی نوشته بودند میخوانديم و تنوعی بود برايم میخنديد،
ج: به قول عربهای عراق میگويند عربی عجمانی عجمانی،
س: بلی میفرمايد که بعد اشکال مرحوم همدانی را بگوييم ديگر و انه يظهر منه ان الارباح غير داخلة فی الغنائم از اين حديث به حساب مرحوم همدانی آورده و لاجله اسقط الخمس فی الاول و اثبته فی الثانی فيظهر التغاير من المقابلة و اختلافهما من حيث المصرف و ان خمس ارباح يختص بالامام و لاجله تصرف عليهالصلاة و السلام فيه رفعاً و تخفيفاً اين اشکال مرحوم
س: همدانی
س: همدانی، و هذا الاشکال ايضا لايرجع الی محصل لان المذکور فيها لو کان هو الغنائم فقط لامکن الاستظهار
ج: ليکن فوائد را هم اضافه کردند
س: لکن اقترانها بالفوائد قرينة قطعيه علی ان المراد بها معناً عام يشمل مطلق الارباح و غيره بعد غايته الالتزام بخروج بصنف خاص من الفوائد و هی المذکور قبل ذلک مما اسقط عنه الخمس، يا اَسقط عنه الخمس
ج: اَسقط
س: اعنی ارباح التجارات و نحوها و نتيجته ارتکاب التخصيص الذی ليس بعزيز فيثبت الخمس فی غير
ج: اگر گرفتيم ولايي تخصيص هم نمیخواهد ديگر آن يک حکم است اين يک حکم، ديگر تخصيص هم نمیخواهد تخصيص مال دوتا حکم واقعی است بفرماييد،
س: و بعبارة اخری ما يحتمل فيه الاختصاص هو لفظ الغنائم فيدعی کما قيل باختصاصه بغنائم دارالحرب و اما الفوائد فهی مطلقة قطعاً و لا مجال فيها لتوهم المذبور بتاطاً، فاقتران الاول بالثانی
ج: البته اينجا فقط اشکال ديگر میآيد و آن اينکه مبنای آقايونی که میگويند روايات اهل بايد بر حسب قرآن و سنت باشد در اينجا در قرآن چون غنائم آمده نمیشود فوائد را اضافه کنند مگر يا سنت باشد يا بگويند امام اين سنت را قرار داد اين بايد يک تفسيری بشود اگر بنا شد غنائم با فوائد فرق بکند کما قيل به تعبير ايشان آن بايد اين نکته بشود که چرا امام فوائد را عطف بر غنائم کردند مادام باهم فرق میکند غنائم اصل قرآنی دارد، ارباح يا بايد برايش اصل از سنت پيدا بکنيم که فعلاً نداريم يا بايد بگوييم سنت معصوم است بايد يک توجيهی ايشان بکند يا بايد بگوييم اصلاً غنائم يعنی به اصطلاح فوائد مطلق فوائد، پس آن کماقيل ايشان ديگر فايده ندارد و اما الفوائد فهی مطلقة قطعاً و لا مجال فيها للتوهم المذبور بتاطاً و اقتران الاول بالثانی قرينة قاطعة علی الاتحاد الاول و ان المراد مطلق الفوائد فلاتدل علی عدم الارباح، غايته تخصيصه و ان عليه الصلاة و السلام اوجب الخمس فی هذه السنة فيماعدی الارباح من الفوائد و المتأثر من جميع،
ج: خب اوجب فی هذه السنه بگويد حکم ولايي، حکم ولايي حلش بکند مشکل را
س: آن تعبير نمیکند ايشان
ج: ايشان تعبير نمیکند چرا؟ چون همهاش میخواهد حکم واقعی بگيرد،
س: اصلاً کلاً گويا
س: نه میگويد الغاء حق شخصی
ج: يا الغاء حق شخصی مثلاً
س: حق شخصی بگيرد آخر ولايي میشود يک جورهايي،
ج: نه ديگر ولايي است ديگر امر ولايي است اين اگر ايشان از اين راه میآمدند خيلی مشکلات حل بود با آن بفرماييد،
س: اين حق شخصی عذر میخواهم برای مثلاً سادات سهم سادات را به فقير هم بدهيم آنهم میتواند بگويد من حقم را بخشيدم به تو مثلاً،
س: منافاتی با
ج: نه حق شخصی يعنی شخص ولايي يعنی ولايتی که دارد آنجا سهم سادات ولايت ندارد فقير سيد، حالا علی تقدير اينکه آن درست باشد آن هم حالا يک کمی محل شبهه است
س: بلی
ج: بلی آنهم محل شبهه است
س:
48: 21
ج: بلی بگيرد، اگر نياز ندارد نبايد بگيرد
س: متأسفانه بچههای سيستمی معنايش ممکن است اشکال ندارد
ج: خود ما يک عدهای اشکال مختلف میآوردند از اين جور چيزها قبول نکرديم از سی سال بيشتر است، میآوردند که مثلاً اين سهم سادات است اين قدرش را بگير، بقيهاش به ما بده، شيخ بود مثلاً قبول نمیکردم هيچ قبول کردم میگفتم اين را قبول نمیکنم هيچ وقت، نه حالا شايد سی و پنج سال است، سال يک روز دو روز نيست سالهاست اين قصه برای ما شده و سالهاست،
س: حيل حساب میشود
ج: بلی اصلاً اهل اين کار نبوده
س: و المتحصل من جميع ما قدمناه ان هذه الرواية صحيحة السند ظاهرة الدلالة علی وجوب الخمس فی الفوائد و الغنائم و ان اسقط عليهالصلاة و السلام حقه الشخصی فی بعض السنين فيصح الاستدلال بها و لايرد عليها شئ من الاشکالات حسب ما عرفت،
ج: خب ايشان بايد مثلاً غنيمت را علی ماقيل که اختصاص به غنائم دارد که اين، خب اين مواردی که آمده که اينها حتی فائده هم معلوم نيست برايش صدق بکند چون فائده اين است که انسان يک کاری بکند چيزی گيرش بيايد ديگر فائده اين است، ميراث من لايحتسب که فايده نيست که که چه فايدهای است، غرب اين جوری است ديگر میگويد آقا تو يک پسر عموی پدر نمیدانم جدت در فلان شهر مرده وارث ندارد فعلاً شما هستيد به ما میدهند اين چه فايدهای است اين چه غنيمتی است، افاد الرجل يعنی کاری شده درآمدی شده چيزی شده، حالا مثل ربح، درآمدی البته غنيمت را هم آقايان با ربح فرق میگذارند، ربح مطلق تفاوت مابين خريد و فروش را ربح میگويند سود به اصطلاح غنيمت را اصطلاحاً بناشان بر اين است به مقداری گفته میشود، که آن مقداری که برای تحصيل سود خرج کرده آن خارج بشود يعنی آن مقدار سودی که ما بازاء ندارد اين اصطلاحاً غنيمت است،
س: آن نفع
ج: نه نه، ببين
س: غنيمه را ای ما نفع
ج: نه اشتباه است حالا غنيمت را
س: غنيمه ای نفع
ج: ببينيد غنيمت را در حالا گفته شده غنائم دارالحرب اين سرش اين بوده که آنها غالباً در آن زمان مخصوصاً تو مدينه تجارت نداشتند، چيزی که داشتند همين جنگ بود، مثلاً از طريق جنگ چيزی گيرش میآمد، مصداقيتش در زمان آن جنگ، آن وقت غنيمت را دارند، در شعر عربی حتی اين قرطبی هم يک دوتا بيت شعر میآورد که غنيمت در لغت عرب اساساً برای مطلق فايده است، البته معلوم نيست مطلق فايده هم باشد از اينکه میگويد الخمس بعد المؤنه احتمالاً اين مؤنه تأثيرگذار در موضوع غنيمت است نه در حکم، تصور آقايون الآن اين است که تأثيرگذار در حکم است اما احتمالاً تأثيرگذار در غنيمت باشد در حکم در موضوع باشد به اين معنی که اگر بودجهای را صرف کرد، فرض کنيد يک پتويي را مقدار پتو خريده بعد فروخته مثلاً پنج روز هم طول کشيده آن مقداری که ما به التفاوت است سود است که الآن هم ارزش افزوده را از آن راه مالياتش را میگيرند اما اين باب خمس نيست اين در حقيقت اين طور حساب میکند که اين پنج روز مثلاً زندگیاش چقدر شد، فرض کنيد سودی که درآورده ده مليون تومن در اين پنج روز يک مليون تومن خرج زندگیاش در اين پنج روز بوده، خرج زندگی بوده میگويند آن نه مليون است سود ده مليون است ليکن غنيمت نه مليون است مقداری از سود که ما به الازاء ندارد و آنچه که الآن هم يعنی در اقتصادی، قديم هم بوده البته
21: 25
مزدکیها و اينها اخيراً مارکسيستها و کمونيستها، اصلاً در دنيای عرب کمونيستها يک عبارتی داشتند در فارسیها من اين را خيلی نديدم اين عبارت معروف من کل حسب طاقته و لکل حسب حاجته هرکسی آن مقدار که نيرو دارد بايد صرف بکند در جامعه، آن وقت درآمدی که شد به آن مقداری که احتياج دارد بهش بدهيد، ببينيد اين مقدار احتياج يعنی مؤنه، بقيهاش مال جامعه است بقيهاش را بايد بدهيم به جامعه، دقت کرديد چه شد؟ اين را من در فارسی نديدم وقتی هم که کمونيستها،
س: دوره کمونيستی است
ج: بلی آقا
س: معادل فارسی اين،
ج: معادلش را من نديدم اين بايد همين طور باشد از هرکسی به مقدار توانش و به هرکسی به مقدار نيازش اين بايد اين طوری مثلاً يک عبارتی من نشنيدم نمیدانم من چون خيلی حالا من گاهی اوقات مطالعات مارکسيستیام به عربی شايد بعض جاهايش بيشتر بوده علی ای حال ليکن اين در مثلاً عراق که کمونيستها يک وقتی خيلی رواج داشت، اين عبارت معروف بود، من کل حسب طاقته و لکل حسب حاجته يعنی آن مقداری که زائد بر حاجت است اين مال جامعه است فرد زحمت کشيده غذا مصرف کرده به اندازه مصرفش داده بشود بقيه مال هيئت اجتماعی است چون مال هيئت اجتماعی است بايد صرف جامعه بشود آن وقت در آيه مبارکه در اينجا در حقيقت اين طور میگويد آن بقيه که زائد است مال هيئت اجتماعی است بيست درصدش اين باشد برای جامعه، بقيهاش را هم شخص تصرف کند اين فرقش اين دوتا نظامها را دقت کرديد بيست درصدش را بدهيم لله و لذا هم ابتداء به خدا کرد اصلاً آيه فئ هم در قرآن آمده آيه فئ آنهم همين ششتا آمده همين ششتايي که در آيه خمس است فقط يک فرق دارد، در آيه خمس فان لله خمسه، خمس را اول آورده و للرسول و لذی القربی و اليتيمی و المساکين و ابن السبيل، اين جوری آمده ما افاء الله علی رسوله ممالم يجف
27: 27
فلله و لرسوله و لذی القربی، و الفقراء و المساکين و ابن السبيل يعنی آنجا يک وسط افتاده و لذا هم عدهای آمدند گفتند به اينکه لله سهم ندارد لله تشريفاً ذکر شده يعنی اين مال جامعه است اين مال خداست اين يکی ديگر مال تو نيست يک بيست درصدش لله حساب میشود و اين لله داده بشود به اين پنج سهم لذا هم عدهای شان پنج سهم گرفتند للرسول و ذی القربی و بعد مساکين و ابن السبيل و يکی ديگر هم حالا يادم رفت، آيه مبارکه فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و المساکين و ابن السبيل، يکی ديگر هم دارد حالا يکی ديگرش را يادم رفت علی ای حال غارمين در زکات است فقط اينجا غارم، رقاب هم اينجا آنهم فقط در زکات است هشت موردی که در زکات رقاب و غارمين هست و،
س: و ان لله خمسه و للرسول و لذی القربی و اليتيمی،
ج: يتمي، حالا يادم رفت آيه مبارکه از بس میخوانيم
س: يعنی ذهن مان میآيد که يتيمی را میگوييم اينجا نيامده
ج: نزديک، گفت يا من قد اختفی لفرط نوره، گاهی از بس که ظاهر میشود آدم فراموش میکند نمیشناسد علی ای حال اينجا يتمی دارد که باز در آن آيه زکات ندارد اين دوتا آيه با همديگر موارد فرق میکند علی ای کيف ماکان آن وقت اين به اصطلاح اگر غنائم را زديم به غنائم دارالحرب بخواهيم توسعه بدهيم چند راه دارد حالا من نمیخواهم يکی اينکه اساساً در لغت اصلش اين طور بوده و مثلاً قرطبی نوشته غنيمت در لغت مطلق درآمد است، ايشان نوشته و شعر آورده: اطوف ثم اطوف شعر آورده عربی که غنيمت در غير از غنائم جنگ هم مثلاً میروم سفر غنائم گيرم میآيد غير از غنائم جنگ هم گفته شده، بعد خودش میگويد و لکن الاجماع قام علی ان المراد بها خصوص غنائم دارالحرب خب معلوم است اجماع نمیآيد آيه را تفسير بکند واضح است ديگر خود همين تعبيرش بلی خرابش واضح است علی ای حال، حالا آن يک بحثی يک بحث ديگری که هست اين است که در روايات ما دارد جميع ما افاد الرجل بازهم فائده ولو مثل غنيمت نيست غنيمت در حقيقت جانش را در خطر میاندازد آن وقت آن مقداری که مصرفش است هيچی، بقيهاش زائدش اين مال جامعه بوده از اين مقدار زائد بيست درصدش را خدا میگيرد بقيهاش مال خودش اين ترتيب اصل قصهای که وارد شده به اين صورت و لذا هم من جای ديدم بعدها گشتم پيدايش نکردم، غنائم به اصطلاح جنگ بدر يکصد هزار درهم بود بيست هزار درهمش رسولالله گرفتند برای خرج خودش و زن و بچهها و اينها بقيه هشتاد هزار درهم را تقسيم کردند بين جنگندهها رزمندهها به اصطلاح اين را من ديدم اما بعدها گشتم پيدايش نکردم نمیدانم کجا هم ديدم يادم نيست اما بعدها پيدايش نکردم علی ای کيف ماکان اينی که بيايد آقای خويي بين فائده و غنيمت فرق بگذارد بنا براين که غنيمت خصوص غنائم دارالحرب باشد ممکن است ليکن اين بايد مثلاً اين طور بشود که بگويد مراد امام اين است که آن غنائم که در آيه مبارکه مطلق الفائده مراد است اين را هم میشود گفت مشکلی خاصی ندارد که بگويد امام دارند تفسير میکنند آيه مبارکه، نه اينکه غنائم ايشان بگويد اگر غنيمت نيست فائده هست نه اصلاً فوائد تفسير غنائم است اين تفسير آن است و ليکن مشکل کجاست؟ ميراث من لايحتسب فائده هم نيست آخر،
س: اصلاً تو تفسير مرحوم به نظرم قمی هست که بعد از غنائم همينجا به فوائد میآورد يا منافع،
ج: منافع نه، افاد الرجل به نظرم يا حضرت جواد است يا حضرت رضاست علی جميع ما افاد الرجل قال الخمس بعد المؤنه کلمه افاد دارد اين افاد با همين فايده هست حالا اين يک شرحی، چون ما غير از مسأله به اصطلاح خمس غنائم قطعی است که رسولالله خمس را در رکاز هم قرار دادند، به اصطلاح حالا رکاز را بين اهل مدينه و کوفه اختلاف بود به نظرم اهل مدينه میگفتند گنج اهل کوفه میگفتند معدن، يا به عکس بين فقهای اهل سنت کوفه و مدينه اختلاف بود،
س: اصلش رُکاز نيست
ج: رِکاز نه، رِکاز به معنای مثل کتاب، يعنی ما ترکز فی الارض، خود رکز به معنای اينکه ثابت کرد، رکّز سيفه، رکز فی الارض سهمه، مثلاً آن رمحه، به اصطلاح نيزهاش را توی زمين ثابت کرد آن وقت اصطلاح رکاز يعنی مالی است که دست نمیخورد تکان نمیخورد اصطلاحاً اين است،
س: بلی کنز
ج: حالا کنز هم رکاز است معدن هم در پيش ما که هردو هست هردو جزو رکاز حساب شده هردو گفته شده، شايد يکی از الحاق ديگر هم همين خمس بعد المونه باشد يعنی مقدار مؤنه سال بگذاريد کنار بقيه اين مالی است که در سال در يک سال دست نخورده ثابت بوده يک احتمال دارد که تعميم رکاز باشد يک احتمال دارد تعميم رکاز باشد يک احتمال دارد که تعميم غنيمت باشد يک احتمال هم دارد که يک نوع به اصطلاح الحاق باشد به رکاز يا به غنيمت يعنی يک نوع در حقيقت به اصطلاح اجتهاد يک نوع استحسان، استحسان نه شبيه قياس بگويد چنانچه هم در غنيمت مثلاً الآن در باب رکاز است چه است؟ ابن حزم اختلاف دارد که میگويد فلان، بعد میگويد و ما يدل علی ذلک قوله تعالی و اعلموا انما، میگويد اين غنيمت هست يعنی غنيمت را به معنای عام گرفته با اينکه ابن حزم خودش اخباری مسلک است ديگر جزو ظاهریهاست در محلیاش دارد بياوريد در محلیاش میگويد که و ايضاً يشمله قوله تعالی و اعلموا انما غنمتم با اينکه نيست از غنيمت نيست میگويد اشکال ندارد غنيمت به معنای مطلق فائده است اين غرض حالا من وارد،
س: توی روايت دارد فالغنائم و الفوائد يرحمک الله فهی الغنيمه يغنمها المرء و الفائده يفيدها
ج: داريم افاد الرجل
س: کنز را میخواهيد
ج: نه افاد الرجل
س: در خود روايت غنيمت را میگويد يغنمها چيز
ج: يغنم و يفيد الرجل هردو را آورده حالا اين ممکن است از جهت تفسير باشد ممکن است از جهت الحاق باشد و اين متعارف بوده بين علمای اهل سنت، فقيه حق الحاق داشته غير فقيه نداشته فوقش میگويند آقا اين فقيه گفته مراد از غنائم يا مراد از رکاز چون مفروض کلام پيش ما مالی است که يکسال برايش گذشته صرف هم مؤنه نشده اين مال به اصطلاح جزو اموالی است که خمس يعنی مثل رکاز است تکان نخورده يک سال است تکان نخورده حالت رکاز حالا عرض کردم، وارد اين بحثش نمیخواستيم بشويم راههای متعددی دارد که ما افاد الرجل را اثبات بکنيم که درست است به هر حال آنچه که در اين روايت مبارکه الآن جلب توجه میکند آن حالتی است که انسان احساس میکند روايت در يک حال خاصی است در يک شرائط خاصی است حالا اسمش را ما گذاشتيم ولايي، ايشان گفته امر شخصی و بايد اين را دنبالش را گرفت بفرماييد،
س: ديگر کما اتضح انه لاينبغی الشک فی وجوب الخمس فی الفوائد مطلقاً و عدم الاختصاص بغنائم دارالحرب للاجماع و الکتاب و السنة المتواتره اجمالاً حسب ما اسلفناک، الجهة الثانية لاريب ان هذا الوجوب مشروط باستثناء مايصرفه فی سبيل تحصيل الربح
ج: آن هيچی، آن حالا به جای خودش بعد میخواهيد از عروه ميراث من لايحتسب تو عروه نمیدانم مسأله چندمش است الآن مسألهاش يادم نيست يا میخواهيد فهرستش را نگاه کنيد ميراث من لايحتسب، هديه جايزه به اصطلاح ايشان ببينيد خودش ايشان به ميراث من لم يحتسب بالاخره به اين روايت عمل کرده يا نکرده؟
س:
39: 35
هست ولی من لايحتسب
ج: از کتاب عروه هست با حواشی متعدد
س: بلی،
ج: بياور بابا ببينيم، من تصادفاً مايل بودم که مثل ديروز نگاه بکنم کتب فقه را مثل مختلف علامه و اينها و جواهر ديگر نشد، اين بیحالی که الآن من گرفتيم که میخواستيم بينيم چند نفر از فقهای ما به اين روايت عمل کردند حالا گفتيم آقای خويي بعد هم الآن عروه ايشان نگاه میکند،
س: ندارد
ج: آورديد ميراث من لايحتسب
س: و منها ميراث من لاوارث له را حالا توی اين بايد میگفت که نگفته انگاری و هذا ممن لا اشکال فيه و قد دلت عليه الروايات المعتبره المذکوره فی کتاب الارث و لم يذکر صاحب الوسائل منها ههنا الا رواية واحدة و هی موثقة ابان ابن تغلب عن ابیعبدالله عليه السلام
ج: ميراث من لاوارث له
س: آری
س: ميراث من لايحتسب ديگر شأن آقاي خويي نيست ولی
س: نه نه چيز ديگر است نه نه اشتباه شد نه،
ج: اصلاً ربطی ندارد اين،
س: متن عروه متعرض شده من لايحتسب
ج: به نظرم دارد در متن عروه
س: تو اين حالا،
ج: تو فهرست نگاه نکرديد
س: نه آقاجان اين آخر عروه نيست اين مستندش است
ج:
49: 36
عروه است ديگر
س: میدانم اين قسمت بحثش را ندارد
ج: نمیشود اگر تو عروه آمده باشد
س: يک جلد است
ج: بلی يک جلد است ديگر نمیشود نه نمیشود، در هديه بيشتر به آن روايتی است که در محمد ابن علی ابن محبوب است الهدايا جايزه هم اينجا آمده هديه را ايشان قبول میکند،
س: فهرستش که نياورده بود
ج: چرا ديگر در مايفضل عن مؤنة سنته من ارباح المکاسب به اين عنوان، هفتم، ششم هفتم ببينيد خود عروه دارد موارد خمس معدن، کنز فلان هفتم يا ششم مايفضل من مؤنة سنة من ارباح مکاسب و اين طوری
س: درست است
ج: نياورديد
س: نه، پيدايش کردم آن قسمت را ولی دارم نگاه نمیکنم تو فهرستش نمیدانم دارد يا ندارد؟ بايد باشد قاعدتاً آخر،
ج: چون روايت دارد بعيد است نباشد يکی جايزه يا هديه، میخواهيد بدهيد من نگاه کنم شايد سريعتر ببينم،
س: عروه اينجا بود راحتتر پيدا میشد تو خود عروه،
س: اينکه فهرستش فرق میکند
س: بلی تو فهرست بعيد نيست که
ج: اين خامسش مال مختلط به حرام است اين سادسش يا سابعش آن است السادس الارض التی هفتم است عرض کردم به ذهن من هفتم بود السابع،
س: تو فهرستش ظاهراً ذکر نکرده، حالا شايد تو متن
ج: اين است ديگر صفحه چند؟ دويست و چند است اينجا نوشته من عينکم نيست آخر چشمام درست نمیخواند ديديد،
س: بلی ثبوت الخمس فی الميراث التی لايحتسب
ج: بلی عرض کردم دارد نمیشود نداشته باشد،
س: حاج آقای مختاری پيدا شد
ج: بلی احتياج نيست پيدا شد
س: بلی و منها الميراث و اقوال فی المسأله، صد و سه هم، اين را بخوانم
ج: بخوانيد متن عروه،
س: متن عروه را، نعم لاخمس فی الميراث الا فی الذی ملکه من حيث لايحتسب، فلايترک الاحتياط فيه کما اذا کان له رحم بعيد فی بلد آخر لم يکن عالماً
ج: احتياط کرده فلايترک الاحتياط
س: فمات و کان هو الوارث له و کذا لايترک الاحتياط فی
28: 39
پس اين در واقع
ج: احتياط کرده عمل نکرده به روايت واضح است به روايت عمل نکردند
س: بلی حالا خود آقاي خويي ببينيم چه گفتند؟
س: اما
س: حاشيهها را بياورم
ج: بخوانيد
س: ايشان میفرمايد اقوال را میگويد جنابی حاشيه را میخواهيد بخوانيد
س: بلی حاشيه را اينجا نعم لا خمس فی الميراث الذی، فی الميراث الا فی ملکه من حيث لايحتسب فلايترک الاحتياط فيه اينجا اولين حاشيه خورده مرحوم جواهری فرموده الظاهر عدم وجوبه
ج: کلاً عمل نکرده به روايت
س: بعد فرموده کما اذا کان له رحم بعيد فی بلد آخر
س: يعنی احتياط را احتياطش وجوب
ج: بلی اصلاً
س: بعد فرمودند کما اذا کان له رحم بعيد فی بلد آخر لم يکن عالماً به که در آقارضا بود اينجا توی آقاضياء حاشيه فرمودند که لايحتاج الی هذا القيد کمالايخفی علی من تدبر، آقای خويي هم اينجا
س: يعنی بعيد لازم نبود بگويد
ج: رحم هم بعيد لازم
س: مهم آن است که لم يکن عالماً به،
ج: بلی مهم اين است
س: آقای خويي هم فرمودند و قد يتحقق عدم الاحتساب فی الرحم القريب فی البلد مع العلم به ايضاً فی بعض
40: 40
س: ادامه همين بوده بلی بعد تو عروه دارد فمات و کان هو الوارث لک و کذا خب اينجا ديگر کسی حاشيه ندارد
ج: پس فقط جواهری دارد
س: بلی در واقع فقط مسأله را ايشان دارد
ج: همهشان هم احتياط وجوبی کردند کسی فتوی نداده،
س: هيچ کس تعليقه نزده،
ج: بلی فتوی ندادند
س: کانه يترک الاحتياط يعنی فتوی به احتياط داده ديگر
ج: نه فلايترک الاحتياط عدم وجوب احتياط ترکی است احتياط وجوبی است
س: احتياط وجوبی
ج: بلی بفرماييد
س: بلی میفرمايد که و منها از اينجا الميراث و الاقوال فی المسأله ثلاثه، عدم وجوب الخمس مطلقاً و لعله المشهور و الوجوب مطلقاً و قد نسبه ابن ادريس الی الحلبی مستغرباً قائلاً انه لو کان ثابتاً لنقل بالتواتر کما تقدم و قول بالتفصيل بين المحتسب و غيره، اختصاص الوجوب بالثانی اما وجوب المطلق فمع انه لا مقتضی له لانصراف کلمة الغنيمة و الفائده من مثل الارث
ج: خب تمام شد همان حرفی که من به شما گفتم
س: خب انصراف میگويد اين چه انصرافی است
ج: میگويد شاملش نمیشود چون پدر آدم فوت کرد به آدم برسد که نه فايدهای است نه غنيمتی، حالا در آنجا قبول کرد تصادفاً که مصداق فائده است،
س: بلی
ج: خلاف ظاهر است
س: بلی
ج: بفرماييد
س: عن مثل الارث کمالايخفی يرده ما اشار اليه ابن ادريس يعنی اين علاوه بر اينکه فمع انه لامقتضی، يرده ما اشار اليه ابن ادريس من ان مسألة الميراث عامة البلوی و محل للابتلاء المسلمين فی کل زمان و مکان بل يتفق فی کل يوم، فلو کان الخمس ثابتاً فيه لظهر و بان و کان من الواضحات مع انه لم يتعرض له احد من الفقهاء غير ابی الصلاح، ابی الصلاح فهی، يعنی حلبی ديگر فهو ايضاً غير محتمل فی نفسه، پس اين اصلاً کلاً
ج: احتمال وجوب مطلقاً
س: و اما التفصيل، پس قول اول نه، و اما التفصيل المزبور بلابأس به و قد دلت عليه صريحاً صحيحة علی ابن مهزيار الطويله و لا موجب لرفع اليد عنها بعد صحة السند و صراحة الدلاله، و ما ذکر آنفاً من انه لوکان ثابتاً لانه لو
7: 43
طبق مبنای خودش شايد آقاي خويي میگويد ديگر لو کان ثابتاً لنقل بالتواتر لايجری فی هذا القسم من الارث لندرته و شذوذه و خروجه عن محل ابتلاء العموم فعدم التعرض له فی کلمات المتقدمين من الفقهاء لايدل عم التزامهم بالوجوب بوجه
ج: عجيب است اين مطلب ايشان چون در کتاب قدمای ما وقتی در کتاب علی ابن مهزيار آمده و تعرض نکنند خودش کافی است ديگر
س: بلی بلی
ج: ابتلاء را نگاه نکنند، عجيب است از ايشان
س: چون ايشان مبنايش اين است که اعراض را قبول نکنند
ج: نه میگويد اصلاً چيزی نشده، لنقل، آخر آن میگويد اگر بود نقل میشد، خب اين روايت هم که در کتاب تهذيب آمده عمل کرده بودند خب مانعی نبود خب فقهای بعدی زياد اند يکی دوتا نيستند عمده فقهای ما بعد از شيخ هستند خب قبول میکردند،
س: يعنی حکمش نبوده ديگر حکمش نشان میدهد نبوده چون هيچ کدام متعرضش نشدند آن روايت بوده که فوقش اعراض کردند که ايشان هم قائل به اعراض نيست که،
ج: نه میدانم ايشان میگويد لم يتعرض احد من الفقهاء لا اقل میگفتند و فی رواية ليکن عمل نمیکند اصلاً متعرض روايت آن نشده،
س: نشدند
ج: نشدند
س: حالا اين لوکان لبان را میآورد ديگر آن قاعده جاری میشود میگويد اگر يک همچو حکمی بود به يک روايت اکتفاء نمیشد میآمد بالاخره پيدا میشد،
ج: نمیآمد اصلاً فقهاء اين روايت صحيحه را میديدند میگفتند ديگر خب
س: حکم ندادند بهش، اعراض کردند
ج: بلی اعراض کردند حالا بخوانيد ايشان میگويد آن مطلب اينجا نمیآيد چرا به لحاظ فقهاء میآيد نه به لحاظ خود حکم، چون فقهاء ديدند کلام شيخ را روايت را که ديدند نمیشود روايت را نديدند که،
س: بلی، فلاموجب لطرح الرواية الا ان يدعی الاجماع علی خلافها و لم يثبت قطعاً
ج: چرا؟ ايشان بنايشان به اين است که اگر روايت صحيح بود ولو مشهور اعراض کردند کفايت نمیکند بايد تسالم بر نفی باشد آنجا به درد میخورد، اين يدعی الاجماع مرادشان از اجماع تسالم است
س: تسالم است
ج: مراد تسالم است ليکن در مقام تطبيق بيان نمیکنند مثلاً چندتا از فقهاء عملاً به اين عمل کردند يا چندتا از فقهاء عملاً اين را آوردند و رد کردند اين را تطبيق نمیکند
س: و دعوی وهنها باعراض المشهور عنها فی هذه الفقره يدفعه منع الصغری اولاً غايته انهم لم يتعرضوا لا انهم اعرضوا عجيب است اين حرف،
ج: خيلی عجيب است خب روايت را ديدند قرن پنجم شيخ طوسی در کتاب تهذيب
س: صغری را واقعاً به زور داده ولی کبرا را خودشان قبول ندارد هيچ،
ج: خيلی عجيب است،
س: و مع انه ثانياً لعدم سقوط الصحيح فی الاعراض عن حجية الا ان نقطع بخلاف
ج: نقطع اينجا دارند جای ديگر میگويند تسالم باشد
س: تسالم فقهاء
ج: تسالم فقهاء، تسالم فقهاء باشد بر نفی روايت علی ای حال مطلب ايشان خيلی تعجب آور است
س: بعد نتيجه و لا
ج: و مشکلی حل مشکل بهترش به اين است که ايشان کاشکی بيان میکردند که فرض کن به اينکه روايت در قرن پنجم آمده بعد از قرن پنجم که و که و که بهش عمل کردند و به تعبير خود ايشان مشهور عمل نکرده آنهای که عمل کردند میگفت که لا اقل انسان خيال نکند اجماع، حالا اين را در جواهر بياوريد جواهر گاهی اوقات جواهر را بياوريد،
س:
44: 46
س: ايشان فتوی میدهد
ج: ميراث من لايحتسب، بلی ايشان لايخلو عن قوة
س: اينکه سقوط خمس ديگر ايشان
ج: خلافی در حاشيه عروهشان چيزی نياورده،
س: من حيث لايحتسب جالب است ايشان فتوی دارد میدهد ديگر میفرمايد فالقول بسقوط الخمس فی غير المحتسب، فی غير المحتسب
ج: البته محتسَب بايد خوانده بشود در حساب نبوده در خيال نبوده
س: يعنی تصور نمیکردند همچون مالی
ج: تصور نمیکردند همچو مالی گيرش بيايد
س: به اين جهت میگويند غير محتسب
ج: بلی در حسابش نبود،
س: مال الغير المحتسب
ج: مال در غير محتسب
س: فکر نمیکرده ناگهانی آمده
ج: ناگهانی پول آمده، لايخلو عن قوة اما حاشيه عروه که خواندند نزده حاشيه، مگر حاشيه قبلی ايشان بوده الآن که ايشان حواشی را،
س: اينجا ديگر صريحاً گفته که فتوی داده ديگر
ج: اين را نمیدانم اين حواشی البته آقای خويي يک حاشيه عروه دارند که همان اوائل نوشتند همان در مجلس استفتاء و اينها نوشتند با افرادی که فضلاء بودند بعد که اين دوره، آخر ايشان از نادر فقهاء بود که يک دوره عروه را کامل درس دادند که آن دورهای که من میرفتم ايشان دوره عروه را کامل درس دادند از اول، همان مقداری که عروه داشت مثلاً نکاح عروه ناقص است يک مختصر همان مقدار ديگر اضافه نکردند فرض کنيد حج عروه ناقص بود همان مقداری که بعد البته حج را بالخصوص باز روی مناسک درس گفتند، بعد اين منشأ شد که کل عروه را ايشان درس گفتند عرض کردم در بعض از ابواب ناقص است به همان مقدار به همان مقدار اما يک دوره کامل ايشان عروه را درس گفتند بعد از اينکه دوره کامل درس گفتند که اين نوشتهها مال آن دوره است يک نکات جديدی را اضافه کردند اين تعليقه دارد ايشان يک تعليقه دارد اخيراً که مدينه العلم چاپ کرد، تعليقه مبارکه اين تعليقه ايشان مال بعد، اين مال بعد از دوره درس است در آن جلسه ايشان همان احتياط وجوبی بود بعد تبديلش کردند به فتوی به قول شما، لايخلو عن قوة، ديگر دوتا حاشيه دارند يک حاشيهای قديم که غالباً در کتب چاپ شده آن حاشيه قديم است،
س: تو اين دوره اخير چاپ شده اين
ج: اين حاشيه است مستقلاً چاپ شده اين بعد از اين است يعنی بعد از دوره اخير است بعد از اين تدريسی که دوره اخير سريع يک دوره عروه را گفتند يک حاشيهای جديدی دارند احتمالاً اگر گفته لايخلو عن قوة تو حاشيه جديد است،
س: اين تو بحث اينکه مراد از فائده چه است؟ به چندتا چيز استناد کردند در بحث خمس بعد گفتند که
ج: البته من خودم هم باز شايد نگاه کنم حالا،
س: و فی مکاتبة ابن مهزيار فی الصحيحة الطويلة المشتملة علی اباحة نوع من الخمس للشيعة فی بعض السنين قال فيها اينجا ميراث لايحتسب را آورده،
ج: خب
س: بعد اينجا اين را گفته، يک خرده جلوتر که رفته تو بحث موارد خمس بحث ميراث را که گفتند آنجا فقط کليت را گفتند، گفتند که
ج: ايشان يک مشکلی که دارند نقل اقوال نمیکنند اين يک مشکل،
س: کلاً
0: 50
ج: نيستند و اين خوب نيست،
س: بعدش فرمودند که قد يستفاد من معقد اجماع الغنية و بعض العبارات خبر الاشعری و موثقه سماعه و مکاتبة يزيد و خبر السرائر و الرضوی و الصحيح ابن مهزيار و مفهوم خبر ابن عبدالربه، و ان کنا لنجد
19: 50
بظاهره من التفصيل قد يستفاد تعلقه بنحو الهبات و الهدايا و الجوائز بل و المواريث و غيرها
ج: مواريث که کسی به اطلاقش نيست خيلی ضعيف است که
س: عرض کردم همين اطلاق را ايشان گفته، الا ان ظاهر الاصحاب عدمه نعم حکی عن ابی الصلاح تعلقه بالهبة و الهدية و الميراث و الصدقه و انکره عليه ابن ادريس که خوانديم
ج: خب
س: بعد و قال انه لم يذکر احد من اصحابنا غيره ولو کان صحيحاً لنقل امثاله متواتراً و الاصل برائة الذمه،
ج: خب
س: ليکن لايخفی عليک قوة من جهة الادله بل مال اليه فی اللمعه و الاحتياط لاينبغی ان يترک بعد ديگر رفتند که هبه،
ج: لاينبغی احتياط استحبابی است البته،
س: اين لمعه فتوايش داده
ج: نمیدانم اين طوره
س: بعد ايشان میگويد اينکه ديگر بعد میرود آن بحثی که هبه اصلاً جزء کسب است آن بحثی که میروند
ج: اين در هبهاش نه ميراث من لايحتسب را میخواستيم
س: بعد عرض شود که ربح را هم بحث میکنند که تفاوتی در اقسام ربح نيست
ج: چرا هست، اين چندتا حاشيه عروه است يک حواشی که همين جامع المدرسين شانزدهتا حاشيه است،
س: اين چاپخانه همان شانزده حاشيه است
ج: پانزده حاشيه است
س: همان شانزده تا هم اضافه بوده
ج: معلوم میشود آقای خويي هم به اصطلاح با آقاضياء فقط يک حاشيهای در آن عنوان من لايحتسب زده
س: بلی
س: يک چهل حاشيه هم چاپ شده
ج: چهل و سهتا مثلی که، من شنيدم چهل و سهتا
س: ديگر در مورد ميراث ايشان ديگر صحبت ديگر نمیکنند بغير از آن، بعد میروند بحث مؤنه را مطرح میکنند که مؤنه چه است؟ و مصداق، تعريف مؤنه چه است؟ باز هم
ج: حالا اين احتمال دارد باز تو مفتاح الکرامه متعرض اقوال شده باشد ميراث من لايحتسب بيشتر او متعرض اقوال میشود،
س: ولی اين جواهر خيلی
ج: نه جواهر هم گاهی عينی، گاهی شده يک صفحه عين عبارت مفتاح الکرامه ورداشته نقل کرده از ايشان، عين مفتاحی، عبارت مفتاح الکرامه را آورده، ببينيد پيدا نمیشود
س: کشف اللثان زياد دارد، معروف است میگويند مرحوم جواهر اگر کشف اللثام را نمیديد
ج: چرا رو کشف اللثام و رو همين مفتاح الکرامه و اينها خيلی نظر دارد چرا، آقای خويي به همين مستند نراقی و مدارک و حدائق تا حدی جواهر و مستمسک آقای حکيم، اسم نمیبرد اما نقل میکرد مطلب را میگفت اسم ايشان را نمیبرد،
س: نه تعبير به بعض الاعلام میکند
ج: نشنيدم نه اما غالباً میگفت و يحتمل مثلاً به اين عنوان، اما اينکه بياورد کلام ايشان را به عنوان اينکه مثلاً و قال سيدالحکيم مثلاً نه،
س: مفتاح الکرامه بحر لجی،
ج: خيلی خوب آقا،
س: پيدا کردنش
ج: حالا تمام شد ديگر خيلی خوب آنی که من به ذهنم میرسد اگر اين آقايان اين توجه را میکردند آنی که به ذهن من میرسد اين است که اين روايت کلاً صدراً و ذيلاً کلاً در باب حکم ولايي است از اول روايت فقره اول و دوم و سوم
س: يعنی همه جزء اين حمل بر ولايت
ج: بر ولايت فقط چيزی که هست اين يک، يکی چون تو ذهن آقايان در باب حکم ولايي آمده که مثلاً در يک حکمی را شارع به عنوان به قول ايشان شخص يا به عنوان کذا، ولايت اعمال بکند ليکن به ذهن من میآيد که حکم ولايي تابع فقط اين جهت نيست حکم ولايي به موضوع هم میخورد اين نقطه اساسی اختلاف،
س:
2: 54
ج: در تفسير موضوع ممکن است امام اعمال ولايت بکند مثلاً غنيمت را دائرهاش را توسعه بدهد نه اينکه حکم را عوض بکند حکم يکی است،
س: وجهی ندارد آخر، چه وجهی دارد؟
ج: چرا
س: اگر حکم ولايي است دائر مدار موضوع نيست که
ج: چرا، حکم ولايي چون میگويم میخواهد برای اينکه اين استناس ذهن حفظ، آنچه که به عنوان غنيمت است و لذا خوب دقت کنيد، و اما الغنائم و الفوائد فهی واجبة عليهم فی کل عام اين اشارهای به آيه است يعنی اين جهت خود حکم است، اولش که خب گفتيم اولش هم مشکل دارد آخرش هم مشکل دارد میماند اين قسمت وسط آنچه که در اينجا جنبه ولايي پيدا میکند همان اشکالی که ابن ادريس کرد خب فرض کنيم خود مرحوم شيخ کلينی خود مرحوم صدوق نياوردند روايت را با اينکه در قم هم بوده روايت، اصلاً آن روايت از قم به اينها به شيخ طوسی رسيده بعد هم در فتاوای اصحاب نيامده آن آقايي هم که آمده از امام سؤال میکند آن بخش سوم است اينهم تازه میگويد فرمودند نصف السدس پس خمس چه جوری است؟ مؤنه يعنی کاملاً واضح است فضا يک فضای خاصی است آن وقت اگر ما بياييم تمام روايت را بگوييم يک خصوصيتی در زمان امام سلام الله عليه واقع شده طبق اين خصوصيت امام اين طور فرمودند، مثلاً فرض کنيد اموال مزدکیها اموال خرمیها بابک خرمی که امام میفرمايند من شنيدم اموال عظامی از خرمیها به شيعه رسيده اين خب معلوم است اين اصلاً معلوم نيست، نه رفتند معامله کردند رفتند فرض کنيم فرض کنيد در زمان ما داعش را گرفتند يک چندتا ساختمان مال داعش بود، افراد رفتند آن تو فرض کنيد اسلحه غير اسلحه پيدا کردند اين آقا موسوی تهرانی حالا ضبط هم میشد میگفت آن شبی که به اصطلاح جريان مصدق پيش آمد، ايشان میگفت من بودم آنجا، نمیدانم برايتان نقل کردم گفت من درخانه مصدق بودم در همان تهران، خود آقای موسوي تهرانی میفرمود يک آقايي اسمش را برد نمیدانم حاجی فلان، اين ايستاده بود آنجا میگفت مردم، گفت شب عيدقربان هم بود اين اموال از گشت قربانی حلالتر است، مردم ريختند داخل میگفت من نگاه میکردم يخچال همين جوری هل میدادند میبردند گفت هنوز يادم است يک خانمی رو سرش يک تشتی گذاشته بود شيشههای مربی و نمیدانم فرض کنيد به اينکه ربّ و تو آن گذاشته بود آنهم میبرد بعد رفتند چارچوب درها را هم کندند چون چارچوبهايش را هم کندند ايشان میگفت من بودم آنجا ايستاده بودم هرچه توانستند غارت، خب حالا اينها خمس بايد بدهند، طبق اين تصور،
س: اينها کلاً خمس ندارد،
ج: نه،
س:
52: 56
س: که؟
ج: مفتاج الکرامه
س: هردو چاپش را چک کردم،
ج: شايد ندارد بلی
س: پيدا شد آن کسی که خمس را نياورده
ج: نياورد بلی،
س: حاج آقا گفت آن فقيه بوده
ج: آخر يک آقايي اسم نمیبرم ديگر در درس خارج شروع کرد اول درس خارج گفته بود آقايون اقوال را نگاه بکنيد حالا حال نداريد لااقل، بحث حج را میگفت لا اقل کتاب مفتاح الکرامه را ببينيد يکی از شاگردها گفت آقا ايشان کتاب حج ندارد اصلاً مفتاح الکرامه حالا اينکه کتاب خمس هم مثل همان قصه، گفت اصلاً اسم طرف را نمیبرم من، گفت
27: 57
کتاب الحج را ندارد ايشان، شما میگوييد لااقل مفتاح الکرامه را نگاه بکنيد
س: بايد برگرديم به اين نکته
ج: دقت بکنيد دقت میکنيد چه میخواهم بگويم
س: هنوز گير کرديم
ج: بلی اشکال ندارد پخته بشود دقت بکنيد آيا مثلاً اگر مثل همين قصه مصدق يا قصهای داعش بگوييم امام فرمود اصلاً اين واضح است يک قصه خارجی معينی است آن شش، اصلاً ميراث من لايحتسب الجايزه من الانسان، الجايزه اصلاً نه صدق عنوان فائده میکند حالا ايشان میگويد
0: 58
مصاديق فايده چه جور فايده است؟ تملک من شده اما تملک راههای متعدد دارد غنيمت فرض کنيم در لغت از راه جنگ است يا غنيمت، اصلاً بعضی آمدند گفتند هديه از ابرز مصاديق غنيمت است، شايد به قول همينی که اول بحث گفتيم غنيمت را فارسی حساب کردند و الا غنيمت کاملاً کاملاً واضح است با مجموعه شواهدش عبارت از مالی است که انسان به دست میآورد مالی که انسان بر اثر بذل جهد، بدون بذل، آن وقت اين مالی که بر اثر بذل جهد به دست میآورد آن مقداری که به ازاء بذل جهد است هيچی، يعنی اصطلاحاً مؤنه زائد بر آن مقدار را میگويند غنيمت اصلاً غنيمت عنوان دارد، يعنی غنيمت اين طور نيست که هر مالی که گير انسان هديه عنوان دارد بيع عنوان دارد ارث عنوان دارد، اينها همهشان عنوان دارد به مجرد مطلق تملک صدق برش نمیکند،
س: لغت میفرمايد ديگر
ج: بلی لغت اين طور است خب واضح است کاملاً،
س: لغت را در لغت غنيمه ای نفع
ج: نه ابداً همچو چيزی نيست نه، شواهد لغويش حتی آنهای که آمدند غنيمت را توسعه دادند ديگر حالا بحث خارج میشويم، بعد بياوريد نه مشکل ندارد فرض کنيم قرطبی را بياوريد در غنيمه، فاعلموا انما غنمتم اينی هم که ايشان مثال میزند بازهم به معنای انتفاع نيست غنيمه به معنای در لغت عرب بذل جهد درش ملاحظه شده، زحمت کشيدن الآن قرطبی را بياوريد تفسير قرطبی ذيل آيه، اطوف بالبلاد، و چه است؟ اطوف فی البلادی، بعد غنيمه يعنی مخصوصاً آن زمان راه رفتن به شهرها و جاهای مختلف آن را میگفتند غنيمت و لذا احتمال دارد که غنيمت فرق اساسش با فايده اين باشد در غنيمت بذل مشقت هست در فايده بذل مشقت نيست آن آسان گيرش آسان مثلاً با يک معامله با يک خريد و فروش اما در غنيمت کانما غنيمه اصلاً و لذا هم به خصوص جنگ میزدند يا تجارت میزدند تجارتی که میرفتند بيرون زحمت میکشيدند يا به سفرهایي که میرفت اينی که آدم وقتی نگاه میکند غنيمت اصولاً شايد به يک معنای اخص از فايده به اين معنی در فائده نه يک چيزی خريد فروخت گيرش آمد افاد الرجل اين فائده است اما غنيمه اين نيست، حالا بياوريد خود قرطبی که اعم از اينهاست در باب غنيمت يک مشقت هم خوابيده اين طور نيست که فقط بذل جهد باشد،
س: بعضی از اين لغویهای فارسی میگويند آنچه که بیزحمت به دست آيد، میگويم ترجمه است ترجمه که نه ديديم بعضیها نوشتند غنيمت يعنی هديه است هديه من ابرز مثلی که آقاي خويي نوشته من ابرز مصاديقی، خب اگر اين باشد بیزحمت ميراث جزو ابرز مصاديق غنيمت است، ميراث جزو ابرزش است از هديه هم مهمتر است،
س: الغنيمة ببخشيد، جلد هشت صفحه 1 اول جلد هشت است: الغنيمة فی اللغة ما يناله الرجل او الجماعة بسعی،
ج: ببين
س: و من ذلک قول الشاعر: فطوفت فی الآفاقی، حتی رضيت من الغنيمه بالايابی
ج: ببينيد لقد طوفت، من خواندم اطوف اشتباه ليکن دارد فی الآفاق، لقد ببينيد بسعی، همينی که ايشان نوشته همين درست است يعنی بلکه بالاتر فقط به مجرد اين نيست که گيری، اگر آدم آمد بدون، فرض کنيد خريد و فروخت، خريد کتاب را ده تومن فروخت دوازده تومن، به اين میگويند ربح به اين میگويند فائده غنيمت نمیگويند اينی که بیزحمت غنيمت اين معنايش اين است که ميراث از ابرز مصاديق غنيمت باشد فرقش اصلاً بايد فايده پيدا نمیکند لقد طوفت فی الآفاق، چه بخوانيد آقا؟
س: اين يک مصداقش است از اين نمیشود اين را فهميد که فقط اين است
ج: نه شعر است ديگر، غنيمت جنگی، که خب ابرز مصاديقش است خب آنجا جانش در خطر است يا میرود معدن در میآورد يا میرود گنج در میآورد،
س: ابن منظور دارد که هر مالی که به انسان عايد شود غنيمت است،
س: نه روشن، ابن منظور که متأخر است روشن نيست بايد ببينيم از کجا آورده،
س: میگويد هرچه گير آدم بيايد، میگويند هرچه گيرت آمد مغتنم است
ج: مغتنم است، نه فارسی است اين در فارسی، عرض کردم اين فارسی است قبول دارم
س: نه اغتنم الفرصة
ج: حالا بعد بلی بعد بخوانيد بازهم میآيد لقد طوفت فی الآفاق، دوماً حتی رضيت بالغنيمه همين که سالم رسيدم اين غنيمت من است از اين سفر همين که سالم رسيدم
س: مجاز
ج: نه قطعاً حقيقت است
س: سالم رسيدن را کسی نمیگويد
ج: میگويد همين مقدار برای من بس است حالا نمیخواهد چيزی دستم بيايد همين که سالم رسيدم اين همه شهرها را رفتم سالم رسيدم اين خودش، خب واضح است و لذا هم میگويد ما يناله الرجل بسعی درست است همين مطلب است،
س:
52: 3: 1
بدون سعی،
ج: اينها گفتند بدون سعی، يعنی درست دقيقاً آمدند هديه را، اگر آن باشد ميراث که خب ابرز مصاديقش است، ديگر هيچی ندارد پدر مرد همه اموال، با اينکه قطعاً کسی از فقهای ما خود آقاي خويي قبول کردند در مطلق ميراث کسی قائل نشده البته اين را بگويم من در يک کتابی است الوشيعه فی نقض عقايد الشيعه، مال موسی جار الله نمیدانم ديديد،
س: بلی آقا شرف الدين نقل کرده آورده
ج: اجوبة المسائل اجوبة مسائل جار الله شرف الدين رد کرده، تصادفاً ايشان چون سعی میکند عقايد شيعه را رد بکند میگويد و ذهب الشيعه که مراد از غنيمت مطلق است شامل ميراث و هديه هم میشود میگويد اين حرف خوبی است حالا ايشان هم دارد با اينکه سنی است دارد میگويد شامل ميراث و هديه و هبه و تمام اينها میشود،
س: با لغت نيست
ج: با لغت نيست و لذا میگويد اين حرف حرف خوبی است اين حرف شيعه خوب است اختصاص به غنائم دارالحرب ندارد واضح است يعنی انسان انصافاً نگاه میکند موارد مصرف غنيمت را اين بدون زحمت نيست به عکس است با زحمت است بسعی، شعر ديگر هم دارد به نظرم يکی ديگر،
س: مسألهای بود قبلاً من عرض کردم بحثش را هم بنا بود که بخوانيم و آن اينکه حکم حکومتی در موضوعات هم جاری است،
ج: همين را گفتم ديگر همين،
س: عرض میکنم که اصلاً
ج: آن وقت اينجا
س: حکم حکومتی قوامش به همان حکم حاکم است ديگر لازم نيست تحت اين موضوع
ج: نه امام میخواهد بگويد اينها را هم اينها غنائم است اينها هم خمسش را به من بده،
س: لازم نيست
ج: ليکن نه نمیخواهد دقت کنيد دقت کنيد نمیخواهد مثلی،
س: عذر میخواهم آن حکمی که در
32: 4: 1
درش آن حکم اولی و حکم شرعی است، اين حکم نمیتواند آنها مفسر باشد نمیتواند حکومت داشته باشد
ج: چرا؟
س: دليل
38: 4: 1
ج: دقت کنيد يعنی چطور شما در غنائم میآييد تخميس میکند بعد از مؤنه اينها غنيمت است اينها هم اصلاً لسان
س: نه، احکام حکومت میفرماييد شما
ج: بلی بلی
س: يعنی میتواند يک حکم حکومتی مفسر يک حکم غير حکومتی باشد حکم حکومتی متفاوت است آخر
ج: يعنی چه؟ نه غنيمت که آيه قرآن، فی کل عام يعنی حکم اولیاش واقعی است و اما الغنائم فهی واجبة فی کل عام، اينکه آيه قرآن است کاری که امام بعد میکند مثل همان نصف السدس فقط در نصف السدس تصرف در حکم است اينجا تصرف در موضوع است شما الآن اموالی را از داعش گرفتی اينها خمسش را بده، اموالی از کذا گرفتيد خمسش را بدهيد با اينکه صدق
س: قوامش به حکم حاکم است نه اينکه در يکی حتماً بايد از کانال موضوع وارد بشوي،
ج: چرا برای اينکه آن موضوع
س: آن موضوع را توسعه داده اشکال ندارد
ج: نه چرا نمیتواند دارد توسعه میدهد میگويد من تا هستم الآن برای امسال
س: بحث حکومتی را میگوييد
ج: بلی نه اينکه توسعهای يکدفعه میخواهد بگويد اصلاً غنائم شامل اينها هم میشود آقايون اين جور فهميدند يکدفعه میخواهد بگويد الآن اين سال دويست و بيست اين طور است
س: الآن شاملش میشود
ج: الآن شاملش میشود،
س: غير حکومتی است، حکومت مفسر ما حکم الواقعی را داريم میگوييم
ج: حکم واقعی خود غنيمت است، هست حکم واقعی اگر اين جور بفهميم اگر ما گفتيم کل روايت را بگيريم به عنوان حکم ولايي، دوتاش را بگيريم به عنوان حکم ولايي، دوتاش يکش را بگيريم به عنوان تصرف در موضوع يعنی همان آثاری کيفيتی که در باب تخميس غنائم است حالا ارباح مکاسب حالا ارباح مکاسب چون قبلش يک شبههای ايجاد شده مثل غنائم دارالحرب شما اينها را هم به همان منزله يعنی مؤنهاش را بدهيد بعد از، همان ترتيب همان خصوصيات همان خصوصيات، اينکه میآيد تصرف، چون میگويد اين مطلب را من امسال میگويم سال دويست و بيست فقط، امسال شما از اين اموال چون شنيدم اموال زيادی از خرمیها به شيعه رسيده شما خمسش را بدهيد، ليکن تصرفی که امام میآيد میکند نمیخواهد اين حکم بده، میخواهد بگويد اينها هم به اصطلاح غنميت است آن وقت اگر بخواهيم بين اين شش مورد يا هفت مورد است روايت را میخواهيد يکبار ديگر بخوانيد،
س: اين فقط شعر بعدی را
56: 7: 1
الغنمه يوم الغنمه مطعمه انا توجه و المحروم مرحوم،
ج: محروم، علی ای حال دقت بکنيد آن شش مورد يا هفت است من فکر میکنم امام میخواهد يک معنای جديدی را از غنيمت بدهد، غير از اين، غنيمت يعنی مال باد آورده مالی را که در حسابتان نبود، بخوانيد شما،
س: يعنی الغنائم و الفوائد
ج: توسعه موضوع ليکن برای سال خودشان،
س: توسعه میدهيد حکم حکومتی نمیشود
ج: چرا ديگر حکم حکومتی میشود
س:
24: 7: 1
ج: نه نمیدهد لسان لسان واقعی نيست چون اولش گفت مال امسال است و لذا هم اصحاب عمل نکردند سر عدم عمل اصحاب اين است اين است که کلينی نياورده اين است که صدوق نياورده،
س: يعنی آنها حکومتی فهميدند
ج: همه را حکومتی يعنی امام میگويد امسال اينها را خمسش را بدهيد باش معامله غنيمت بکنيد من امسال گفتم سال دويست و بيست نه مطلقاً اين تمام مشکل روايت حل میشود
س: اين اشکال را چه جور جواب میدهيد، که حکم حکومتی قوامش به ما رآه الحاکم است
ج: خب همين ما رأ الحاکم در امسال گفت امسال فقط سال دويست و بيست،
س:
0: 8: 1
در حکم تصرف میکند مگر نمیداند
ج: در موضوع تصرف میگويد آقا شما امسال چنين پولهای گيرتان آمد عدهای رفتيد مثلاً عدهای رفتيد تجارت خارجی، عدهای رفتيد فلان جا پولی پيدا کرديد اينها را هم جزء غنيمت حساب کنيد خمسش را بدهيد اين در حقيقت اين است، بعد اجازه بدهيد آقای خادمی نکته اين است آن حکم اولی که گفت سال دويست و بيست فقط به هرسه بزنيد آقايون گفتند چون گفته فی کل عام پس به آن نمیخورد خب حکم سوم هم ولايي است اصلاً سر اينکه آقايون قمیها نياوردند کلاً ازش حکم ولايي فهميدند آنهم فهميده فی عامی هذا فقط، پس آن غنائم فی کل عام حکم الهی است، امسال غنيمه، امسال سال دويست و بيست اينها هم جزو غنائم است باش معامله غنيمت بکنيد آن وقت در اينجا اگر دقت بکنيد تمام مصداقهايش را بخوانيد مال بادآورده غنيمت خب اين تفسير غنيمت،
س:
0: 9: 1
بخوانم
ج: بخوانيد
س: و الغنائم و الفوائد يرحمک الله فهی الغنيمة يغنمها المرء
ج: خب
س: و الفائده يفيدها و الجائزة من الانسان للانسان
ج: التی لها خطر، يعنی مال باد آورده
س: و الميراث الذی
ج: اين هم مال بادآورده،
س:
20: 9: 1
ج: اين هم مال بادآورده،
س: مثل عدو يستلم يا يُستَلم فيؤخذ ماله و مثل مال يؤخذ
ج: و لايعرف له صاحب
س: و لا يعرف له صاحب
ج: خب
س: و ما صار الی موالی من اموال الخرّميه
ج: خرميه، يعنی اينها را هم امسال امسال به شما میگويم آنها فهميدند امسال
س: اينها که تفسير غنيمت نيست که،
ج: چرا فهی الغنيمه،
س: آنها را که گفت تمام شد و
ج: نه میگويد تمام اينها جزو غنائم اند
س: و الفوائد حاج آقا دوتا عبارت دارد اين عبارت را پس يک کم دقت کنم
ج: بخوانيد
س: و الغنائم و الفوائد يرحمک الله، بعد میگويد و الغنائم و الفوائد يرحم، فهی اين
ج: يک غنيمت احتمالاً غنيمت يعنی مال جنگ، مال جبهه مال جبهه
س: خيلی خوب، کنارش گفته
ج: فوائد هم فرض کنيد درآمد و ارباح و مکاسب و اينها
س: بعد میگويد فهی، اين فهی بر میگرده به همين مجموعه
ج: عنوان غنائم و فوائد يکی خود غنيمت،
س: خيلی خوب
ج: دو فائده
س: خب
ج: سه
س: اينها همهشان داخل در فوائد میشود
ج: خيلی خوب سه،
س: سه میشود جايزه
ج: جايزه، جايزه نگفت مطلق جايزه، التی لها خطر
س: بلی درست است
ج: التی لها خطر، ميراث من لايحتسب يعنی تمام را که نگاه بکنيد يک،
س: فائده است داخل فائده است
ج: نه میدانم، داخل فايده بالتصرف به حکم ولايي نه مطلقاً و الا معقول نيست که علمای ما از همچو روايتی از امام جواد، بعد هم امام، اينها میگويم چون در اولش دارد
س: عمل نکرد
ج: دقت کرديد چه شد؟ چون اولش دارد فی عامی هذا اولش دارد فی عامی هذا فقط، آن وقت توی فايده را فهی واجبة عليهم فی کل عام، خيال کردند آن حکم ولايي اول است ملتفت بشويد اين دوم هم هست، سومش هم خود آن راوی دارد خدمت امام میگويد آن سومش هم حکم ولايي فهميدند به قول ايشان حکم شخصی،
س: نگفت در حکم ولايي را میپذريم اما میگوييم اينکه توسعه در موضوع باشد
ج: خب چه اشکال دارد، چه اشکال دارد،
س: در نمیآيد آخر از اين
ج: چون اينها غنيمت نيستند که ميراث که غنيمت نيست که
س: فوائد هستند ديگر حاج آقا
ج: چه فائدهای؟
س: فوائد
ج: نه فوائد بالاخره باز يک کاری کرده يک خريد و فروشی کرده، اين هيچ کار نکرده تو خانهاش نشسته پول آوردند،
س: آن فوائد خيلی
26: 11: 1
ج: يعنی از هبه بالاتر است اين، باز هبه رفيقش گفت
32: 11: 1
گفت آقا ممنون قبول کرده، اين اصلاً هيچی نيست نشسته تو خانه يکدفعه پول آورده درخانه آقا بگير، خوب دقت بکنيد مثل عدو يستلم، مالی که يعرف له صاحب، آن وقت لذا اينها من به نظر من علمای ما در همان زمان فهميدند که يک نوع حکم ولايي است هم در ناحيه حکم هم در ناحيه موضوع، حالا ببينيد
س: آخر من عذر میخواهم اين را
ج: آن هم هردو را هم زدند به همان سال دويست و بيست،
س: که اصلاً آيا، اصلاً غير از اين روايت ببينيم اصلاً فرضش درست است تا بياييم بگوييم روايت
ج: چه اشکال دارد
س: که حکم حکومتی در موضوع،
س: چه اشکال دارد
س: لغو است آقا
ج: چرا، چه لغوی دارد،
س: توسعه ولايي تو موضوع آمده
ج: چه مشکل دارد،
س: برای چه آخر برای چه حکمی، حکم هم
18: 12: 1
مصلحتی است آقای حاکم میبيند اين ديگر ربطی ندارد
ج: نه اين مصلحت متغير است مصلحت زمانی است
س: خب آری ديگر مصلحت،
ج: مصلحت ديده که ايشان ايشان
27: 12: 1
ربطی به حکم ندارد
ج: ايشان میگويد الآن اينها را همه را من غنيمت حساب میکنم خمسش را بده،
س: ولی سال ديگر اينها غنيمت نيست
ج: نيست سال ديگر
س: حتی صدق موضوع هم نکند اين مصلحت است ديگر
ج: بلی نه
س: پس قوامش به صدق موضوع نيست
ج: نه من الآن موضوع قرارش دادم من،
س: امسال آری ديگر
ج: امسال سال دويست و بيست
س: من امسال میگويم اين غنيمت است
ج: ولذا اصلاً تعجب است مثل مرحوم، میگويم از تاريخ را نگاه میکردند کاملاً واضح بود چيزی عجيب اين است که سومی هم با اينکه ظاهرش عام است زدند به خصوص همان سال،
س: درست است
ج: اصلاً راوی اصلاً راوی چه فهميده از سومی فهميده حکم ولايي آقای خويي فهميده حکم شخصی امام، حکم شخصی چرا؟ اگر ما اين مطلب کل مطلب حل میشود،
س:
9: 13: 1
ج: نه مطلب کل روايت حل میشود دقت کرديد
س: اين بحث خيلی مفيدی است آدم
ج: لذا به شما گفتم میخواهم بگويم
س: خيلی بحث خوبی است
ج: دقت اين اگر بشود آن وقت اين مطلب برای فقيه هم ثابت است اختصاص به چيز ندارد،
س: معصوم
ج: معصوم ندارد میگويد آقا ما يک سفری رفتيم مثلاً اين جور در آنجا مثلاً اين جور، میگويد اين را هم الآن شما فعلاً اين را به اسم حکم غنيمت حساب بکنيد خمسش را بدهيد جزو غنائم است اين هم جزو غنائم است آن وقت چون در اولش دارد فقط سال دويست و بيست، واضح است لسان لسان حکم ولايي است خب، اصلاً لسان لسان حکم ولايي است حکم اولی نيست فقط آقايان تصورشان اين است که حکم ولايي فقط تو حکم است تو موضوع نمیآيد ما آمديم گفتيم اين را تو موضوع هم بزنيم چون اينها چندتا آن وقت لذا میشود گفت اصلاً يک تفسيری کرديم برای غنيمت که مايناله الرجل بسعی و مشقة يک تفسير هم اينکه نه مطلق درآمد يک تفسير ديگر مالهای بدون حساب بادآورده، آن هم غنيمت اين از اين روايت در میآيد،
س: خيلی ممنون اين عبارت را فرمايش شما ظهور در همين دارد که واقعاً دارد توسعه موضوع میکند
ج: توسعه موضوع، رأس يکسال
س: آن اشکال را بايد جواب بدهيد
ج: نه اشکالی فقط در سال دويست و بيست
س: بلی
ج: و لذا هم اصحاب ما همين را فهميدند
س: عمل هم نکردند
ج: اصلاً عمل نکردند نياوردند
س: صحيح باشد و عمل نکنند،
ج: نمیشود صحيح حضرت جواد باشد و عمل نکنند، اصلاً نياوردند که عمل بکنند مرحوم شيخ کلينی و صدوق اينها افراد عادی که نيستند مخصوصاً شيخ کلينی و صدوق ذيلش را آوردند که کاملاً واضح است طرف ازش حکم ولايي فهميده کاملاً واضحه، آن وقت به نظر من تمام اين شبهات از روايت حل میشود،
س: بلی همين طور است بلی خيلی
ج: فقط به قول شما بايد اثبات بشود و الا
س: نه نه اين روايت ظهورش فرمايش شما خيلی
ج: خيلی
س: بلی روشن است، بلی
ج: آن وقت اين حکم ولايي که در بحث متن، آن وقت نمیتوانيم ما يک معنای جديد برای غنيمت بدهيم بگوييم مال بادآورده غنيمت اين معنی را نمیتوانيم اين حکم ولايي آمده بهش گفته مال بادآورده را اين هم، مثل مالهای بیحساب از داعش پول گيرتان آمد، از فلان گيرتان آمد، از مزدکیها و خرمیها نه امام میگويد فانی قد سمعت ان اموالاً عظاماً صارت الی الشيعه، دارد امام میگويد اينها را هم معامله غنيمت باش بکنيد
س: میگويم اگر مرحوم آخوند بود میگفت حسن جيد دون اثباته
ج: خرط القطاط، آن وقت اين روايت کلاً حل میشود برخورد اصحاب و کيفيت برخورد، کاملاً واضح است فقط اينها تو ذهنيتشان يک حکم ولايي نبوده تو روايات مسأله حکم ولايي را مطرح نکردند، من ديگر خيلی خسته شدم دلم میخواست اين بحث اصلاً کلاً، نه امشب تمامش نه اين اگر بشود خيلی،
س:
52: 15: 1
آن را هم بگذاريد که ما
ج: نه چون فردا را ما بحث را تعطيل کرديم به خاطر معروف است شهادت حضرت معصومه فردا را گفتيم تعطيل باشد، ديگر فردا دست در میآيد قمیها دسته و سينه زنی و تشکيلات و غير از اينکه احتمالاً هم فاطميه اول باشد چون بين هشتم و نهم و دهم است فردا دهم است چون اين بيست و هشتم سفر است،
س: چه روزی است آن
ج: همان روايت چهل روز،
س: چهل روز
ج: آن وقت اين تابع اين است که اين ماههای سی پور بودند يکش بيست و نه روز بود يا هردوش بيست و نه روز بودند، هردوش سی پور بودند بين هشتم تا دهم، در
س: نوسان
ج: نوسان پيدا میکند
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید