متن حدیث (جلسه26) دوشنبه 1401/08/09
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی سيدنا رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين.
آقا اين حديث را يک کمی باز دو مرتبه بخوانيد در خدمت خودتان باشيم باب دوازده را بياوريد حديث به اصطلاح شانزده، هفده و هجده و نوزده به اصطلاح، اين سؤالی که دو مرتبه اين آقا همدانی از خدمت امام هادی که عرض کرديم نوشته کتب اليه يعنی مراد امام هادی است که بعد هم تصريح شد که ابیالحسن الثالث اين سؤالی را که همدانی ابراهيم ابن محمد همدانی که از خدمت امام میکند راجع به اين قسمت سومی به اصطلاح اين توقيع مبارک حضرت جواد است و اين مشکل را در حقيقت توقيع در هرسه بخشش دارد هم بخش اول که مسائلی است که متعلق ذکات است امام میفرمايد خمسش را بدهيد هم بخش دوم که مصادری را به عنوان غنيمت و فايده ذکر میکنند که ظاهراً به ذهن نمیآيد اينها غنيمت باشد، عنوان عنيمت و يا فايده بر آنها صدق بکند و بخش سومش که نصف السدس است در ضياع که آنهم خيلی مطلب عجيبی است هرسه بخش اين روايت به حسب ظاهر مشکل دارد البته عرض کردم اين تقسيم به سه بخش و هرسه بخش چه جوری شد اين تقسيمبندی است آن آقايون هم اشکال کردند حالا میخوانيم آقايون اشکال کردند ليکن به اين صورت و اين آقايون هم متعرض بعضیهايشان شدند که اين بخش سوم دو مرتبه سؤال شده و توسط خود علی ابن مهزيار هم نقل شده که خود توقيع حضرت جواد به علی ابن مهزيار آمده، حالا آن حديث شانزده را اگر بخوانيد که مرحوم شيخ طوسی نقل میکند،
س: حديث کافی چه جلدی بود که دارالحديث هم بياوريد ببينيم آن اختلاف نسخهها حديث کافی از آن بخش کافیاش کدام باب است،
س: کافی جلد يک،
س: جلد يک، 547،
س: چه بابی است که تو چاپ دارالحديث هم
ج: پانصد و چهل و هفت؟ بايد جلد دو و سه دارالحديث باشد
س: بلی جلد يا سه دارالحديث
ج: آنجاست آن دارالحديث آنجاست
س: خب حديث شانزده را بخوانم حاج آقا
ج: حديث شانزده را بخوانيد البته من کراراً عرض کردم که مرحوم شيخ قدس الله سره اصول کافی را حديث را از اصول کافی نقل میکند نمیدانم حالا مراجعه نکرده پيشش نباشد که خيلی بعيد است يعنی آنچه که از کافی نقل میکند و زياد هم نقل میکند، شايد هشتاد درصد روايات بابش را از کتابی يعنی هشتاد درصد روايات کافی را آورده، از صدوق شايد پنج درصد هم به زور برسد يا هشت درصد مثلاً،
س: احتمال ندارد که چون کافی را مرحوم کلينی نبرد به تأييد
ج: نه کافی را در بغداد شنيده، چرا؟ نواب که نواب الآن خبر نداريم، فعلاً راجع به اين قسمت هيچ خبری نداريم نه نفياً نه اثباتاً راهی برايش نداريم فعلاً در اين جهت، اينکه ايشان بغداد آمده حتی دقيقاً سال ورود ايشان به بغداد هم نمیدانيم آيا واقعاً با نائبی حتی مثلاً اوائل کار با نائب سوم مثلاً اينکه ايشان بغداد آمده کوفه آمده ايشان مثلاً، حتی کوفه با ابن عقده ملاقات کرده تصادفاً ابن عقده چهار سال بعد از ايشان وفاتش است از ابن عقده نقل میکند از احمد ابن محمد عاصمی بغدادی نقل میکند از يکی دو نفر ديگر هم نقل میکند که احتمالاً اينها هم از اين مشايخ اينجا هستند، چون حدود هشتتا نهتا نمیدانم دهتا از مشايخ کلينی شناخته نشدند نمیتوانيم الآن راجع به آنها صحبتی بکنيم و ايشان بغداد آمده در وقتی هم که ايشان بغداد آمده ظاهراً زمان نواب است و در کتاب کافی،
س: بعد اشکال میکنند چرا نبرده تأييد کند، بعد جواب میدهند اينها خودش چون اين کاره بود و نيازی نبود که ببرد،
ج: علی ای حال اگر اين کار يعنی فلسفه اساسی غيبت اين بود که شناخته نشود اگر بنا بود اين کارها بشود شناخته میشد گفت که نقض غرض میشد يعنی فلسفه اساسی غيبت اين بود که جای حضرت و کسانی که با حضرت ارتباط دارند شناخته نشود اگر کلينی که شخصيت مشهوری بود میگفت من خدمت نائب رسيدم ايشان هم با امام اين جور خب پدر آن نائب را در میآوردند، اصلاً فلسفه غيبت اين بود، فلسفه غيبت که حضرت و الا خب حضرت مسقتيماً میفرمودند اين احاديث را بياور، مشکلی احتياج به نواب نداشت که آقايون میگويند نواب و بلا اشکال مرحوم کلينی شخصيت علمی بسيار بزرگی است البته در ميان اين شخصيتها به لحاظ علمی شايد بشود گفت مثلاً بعد از محمد ابن عيسی محمد ابن عثمان و بعد از سومی حسين ابن روح حالا آنها هم دوتايشان شخصيت بزرگی اند عثمان هم شخصيت معنوی بزرگی دارد از آن سفير رابع هم خيلی خبری چندانی نداريم به هر حال کلينی رضوان الله تعالی عليه ظاهراً زمان همين نواب ظاهراً و العلم عندالله چون دقيقاً زمان ورود ايشان به بغداد برای ما روشن نيست ايشان مسلماً يعنی بايد حدوداً مثلاً سه صد و بيست و چهار و بيست و پنج، به بغداد تشريف آوردند چون اصطلاحاً از نظر تاريخی سه صد و بيست و سه خليفه عباسی مستنصر را که آمده ايران تصادفاً مراغه به دست فدائيان اسماعيلی تکه تکه کردند با چاقو ريختند در روز روشن در خيمهشان و کشتند خليفه را خليفه عباسی را تکه تکه کردند، ترور کردند به اصطلاح و مؤرخين نوشتند اين اولين وهنی به دولت بنی عباس بود که خليفه در روز روشن به دست غلامانش تکه تکه بشود، يعنی آغاز زوال بنی عباس را از سه صد و بيست و سه میدانند، بيست و دو، بيست و سه، دقت فرموديد و همين زمان هم زمانی است که آن به اصطلاح شلمغانی را میکشند و شلمغانی يک شبی هم ايام شب پنج شنبه خوانديم از کتاب کامل ابن اثير، يک بحثی دارند که ايشان ادعای الوهيت و فلان ليکن
س: معلوم نيست
ج: نه حالا آنها جای خودش، در بين اهل سنت ايشان را به عنوان حلول و اتحاد و من خدا هستم و آن رفيقش هم گفت تو خدا هستی و ربّ السموات به اين اتهام کشتند اتهامی مثل حلاج، ليکن در کتاب کامل يادم میآيد آقای آن وقتها اوائل شايد قصه مال پانزده سال چهارده پانزده سال قبل است از کتاب کامل ابن اثير خوانديم ايشان يک شخصيت سياسی سوار کشتی شد رفت شمال عراق بعد آمد خانه که؟ بعد کجا؟ اصلاً يک چهره فعالی است که معلوم است،
س: امام گفته بوده اين را فاش نکن اين اسرار را يا حتی وقتی که فرستادش رفت به صورت طی الارض گفته بود به کسی نگو ولی اين رفت و گفت،
ج: معلوم، اينها میگوينم مثال اين چهرهها که در يک مجالی به عنوان مرتد معروف میشوند در يک مجالی میخواهيم با ائمه شيعه رابطهاش را میبينيم مثلاً آمدن ايشان پيش مرحوم آن آمدن حلاج است اين شلمغانی حالا به حسب ظاهر با اتهام کفر و اتحاد و حلول و اتحاد مثلاً اين را بکشند و اين را ما بخواهيم باز در دنيای شيعه معنی بکنيم مشکل است يعنی روشن نيست، البته چه هست قصه ايشان هم نمیدانيم چون مثلاً از عجايب اين است که مرحوم شيخ طوسی کتاب تکليف ايشان را توسط يعنی از طريق صدوق از پدرش از شلمغانی نقل میکند خب خيلی عجيب و غريب به نظر میآيد يک کسی که ظاهراً کفر و اتحاد و حلول و من خدا هستم و آن جوری آنهم صدوق چهره صدوق زهد و ورع و تقوی و آن ور اين کاملاً اين ور و اين نجاشی ندارد اما شيخ طوسی دارد شيخ طوسی طريقش را به کتاب شلمغانی از طريق صدوق پدرش از شلمغانی خيلی هم عجيب يعنی واقعاً هيچ تسانخی مابين اين دو نفر نيست، مابين راوی و مروی عنه وجود ندارد حالا اين چه شخصيتی در دنيای شيعه دارد در غيبت شيخ طوسی دارد که گاهی اوقات که حسين ابن روح نبود ايشان جواب مسائل شيعه را میداد شلمغانی بلی
س: ولی پيش امام وقتی صحبت میشود امام لعنش میکند
ج: زياد لعنش زياد است، لعنش زياد است و احتمالاً عرض کرديم شواهد خارجی ديگر هم مؤيد اين مطلب است که يک حرکت مثلاً مخفيانهای زير زمينی خصوصاً در بيوتات شيعه بزرگان شيعه شروع شده بود برای سلطه شيعه در بغداد، و ايشان در سه صد و بيست و دو است يا بيست و سه، کشته میشود و يازده سال بعد يا دهسال بعد يازده سال دوازده سالی بعد بالاخره شيعه بر بغداد مسلط میشوند فاصلههای زمانی کم است در فاصلههای کم احتمالاً تأثير و تأثرات اجتماعی باشد زياد است اين فاصله کم است خود مرحوم حسين ابن روح هم همين طور است چون زيدیها در دويست و پنجا در طبرستان حکومت
3: 9
میکردند، اسماعيلیها دويست و نود و هفت در مصر حکومت انجام دادند ديگر مانده بود شيعه اماميه ديگر همهشان به يک سلطهای رسيده بودند فقط شيعه اماميه مانده بود که اينها هم ظاهراً اين طور است يعنی قضايا حلول و اتحاد حالا اگر هم بوده من چون آنها را چون دستگاه خلافت دروغ میگفته، حالا به اتهام اينکه ايشان الوهيت کرده،
س: حديث شانزده را دوباره
ج: ببينيد حديث شانزده را مرحوم شيخ طوسی آورده منفراً میخواهم بگويم که شيخ طوسی از کافی نقل نکرده چون کافی در اصول اين را آورده و شيخ طوسی احاديث اصول را نقل نمیکند ولو خيلی تأثيرگذار است در فقه مثلاً حديث رفع را شيخ طوسی نقل نمیکند، رفع ششتايي يا نهتايي، اصلاً نقل نمیکند،
س: نه ششتايي، نه نهتايي هيچ کدام
ج: هيچ کدام نقل نمیکند، سهتايي را نقل میکند آن هم از طريق عامه متن سهتايي که پيش عامه بوده نسيان و خطا و اکراه اين، و خيلی عجيب است در اصول کافی هست حديث البته مرسل است اما هست، در فقيه هم مرسل تو خصال هست مسند، خيلی عجيب است شيخ طوسی اصلاً حديث به اصطلاح رفع را کلاً نقل نمیکند،
س:
14: 10
گفته نزدش نبوده،
ج: يا اصول در اختيارش نبوده يا سماع نداشته از اصول نمیدانيم الآن من عرض کردم ما فعلاً کاری که داريم شروع کرديم هزار سال داريم يک چيزی پيدا میکنيم فعلاً پديده را میگوييم تفسيرش را فعلاً نمیگوييم راه روشنی برای تفسيرش نداريم،
س: بعيده که دستش نرسيده باشد
ج: اصلاً نقل نمیکند حديث من بلغ را نقل نمیکند اين هم در کافی هست خيل عجيب است
س: حسابی شايد داشته با کافی
ج: نمیدانيم در محاسن هم هست محاسن برقی هم هست که خوانديم يک شب در همينجا متعرض حديث من بلغ شديم به هر حال ايشان خودش از کتاب علی ابن مهزيار نقل میکند و شيخ طوسی، شيخ کلينی اين را از کتاب از طريق سهل ابن زياد نقل میکند حالا چون ما بحث ما راجع به متن و نقد متن است فعلاً رو اين جهت حالا آن جهات خارجی است رو اين جهت داريم بحث میکنيم آنچه که هست اگر دقت بکنيد فکتب اولاً بخوانيد متن شيخ طوسی را،
س: علی ابن مهزيار قال کتب اليه ابراهيم ابن محمد،
ج: اليه را معنی کرديم ابیالحسن الثالث حضرت هادی
س: اقرئنی علَیّ
ج: علِیٌ، يعنی علی ابن مهزيار کتاب ابيک يعنی حضرت جواد
س: کتاب ابيک
ج: و اين کتاب الآن به ما رسيده حالا شيخ طوسی کتاب را مال حضرت جواد را نقل کرده از اين کتاب تقسيم بنده است چون حالا بعد میخوانيم آقای خويي خواهيم ديد، اين ما کتاب را آمديم گفتيم نامه حضرت را سه بخش کرديم هرسه بخشش خلاف قاعده متأسفانه هرسه بخش اين کتاب خلاف قاعده است ليکن سؤال از بخش سوم است آن ديگر خيلی خلاف قاعده است چون نصف السدس ما نداريم کلاً حالا آن اولش خلاف قاعده بود موارد ذکات بود حضرت فرمود در امسال خمسش را بده اينکه خب خيلی، دوم غنائم و فوائد بود که بعضیهايش اصلاً ربطی هم به غنائم داشت مثل ميراث من لايحتسب مثل فرض کنيد جائزه که خطيره است حالا جايزه غير خطيره هم همين طور است بعد مثل فرض کنيد به اينکه اموالی از خرمیها و از بابکیها به شما رسيده به شيعه، خب اين اموال، فرض کنيد در زمان ما میگويند داعش را در عراق از بين برديم مقدار زيادی اسلحهاش را فلان آقا گرفت مثلاً اين بيايد خمسش را بدهد شبيه خرمیها، خرّم البته خرمدينها که دين نداشتند مخالف اسلام بودند اينها، کلهشان آن ور جزو خوارج اند علی ای حال آن وقت نصف السدس را سؤال میکند اين هم خيلی عجيب است،
س: اقرئنی علی،
ج: علی يعنی علی ابن مهزيار کتاب ابيک و درست هم هست شيخ کتاب ابيه را نقل کرده اما کلينی نقل نکرده کلينی کتاب حضرت جواد را کلاً نقل نکرده بلی بفرماييد،
س: فيما اجبه علی اصحاب الضياع انه اوجب عليهم
ج: فيما اوجبه
س: اوجبه بلی
ج: اجبه نه، اوجبه اين اصحاب الضياع اين بخش سوم است در آن طبق تقسيمی که ما انجام داديم اين بخش سوم است که اين هم خلاف قاعده اصلاً نصف السدس خلاف قاعده است ما نصف السدس نداريم کلاً،
28: 13
نصف السدسی نداريم کلاً بفرماييد،
س: انه اوجب عليهم نصف السدس
ج: تصريح میکند سؤال سؤالی همان، يعنی سؤال نصف السدس میکند فقط ايشان میگويد اين مؤنه چه مؤنهای است میخواهد از مؤنه سؤال بکند،
س: و انه ليس علی من لم يقوم ضيعته
ج: بايد لم تقوم باشد خيلی خوب،
س: بلی فی مؤنته نصف السدس و لاغير ذلک
ج: ليس عليهم نصف السدس و لا غير ذلک، نه اينکه عليهم ليس عليهم نصف السدس و لا غير ذلک، اگر اين ضيعه مؤنهاش را کفايت نمیکند هيچی برايش نيست نه نصف السدس نه غيرش
س: يعنی ليس علی من، اين نصف السدس را اسم ليس میگيريم
ج: ليس عليهم نصف السدس و لا غيره
س: فاختلف، من
ج: قِبلنا
س: قبلنا فی ذلک
ج: بلی
س: فقالوا يجب علی الضياع الخمس بعد المؤنه،
ج: ببينيد سؤال را میگويد اصحاب میگويند متعارف خمس بايد باشد نصف السدس يعنی چه؟ يک سؤال کلمه نصف السدس است يک کلمه که مراد از مؤنه چه مؤنهای است؟ دوتا سؤال میکند يکی اين عدد خيلی عجيب و غريب است نصف السدس يکی اينکه به اصطلاح چه مؤنه، مؤنه خودش مؤنه زمين کدام مؤنه،
س: تو اين روايت عجيب است که بحثی سدس را هيچ مطرح نمیکند
ج: کرد نصف السدس را
س: میگويد که چرا گفته نصف السدس
ج: نه معلوم است نه معلوم است که اينها تعجب کردند از اين عدد نصف السدس تعجب کردند که اين يعنی چه نصف السدس بعد ايشان میگويد طبق قاعده خمس است حالا اين مؤنه هم که امام فرمود کدام يکی است بفرماييد،
س: فاختلف من قبلنا فی ذلک فقالوا يجب علی الضياع الخمس بعد المؤنه، مؤنته
ج: مؤنتِه، شايد مؤنتُه سؤال از اينجا باشد
س: سؤال از اينجاست مؤنته الضيعه و خراجها
ج: نه، مؤنة الضيعه و خراجها
س: نسخه پس غلط نوشته،
ج: يا مؤنته
س: نه، کافی همين چاپ مؤنة الضيعه
ج: مؤنه الضيعه
س: ولی اين
س: مؤنته الضيعه
ج: ضمير، اين مؤنته را مؤنه را به معنای مصدری گرفته اضافه به فاعل يعنی مؤنهای که ايشان صرف میکند برای ضيعه، مؤنه به اسم معنای مصدری ندارد اما اينجا به معنای مصدر است،
س: معنی عوض نمیشود
ج: تقريباً چرا يعنی مؤنه متعارف نيست مصدری باشد مثل ضربه زيداً يعنی آن زد زيد را، معنای مصدری گرفته اضافه به فاعل شده مؤنته الضيعه که مؤنهای که برای ضيعه میگذارد،
س: پس اگر آن نسخه اصلی را
ج: آن نسخه مؤنة الضيعه بوده اصلاً آن روشنتر است
س: پشت سرش هم دارد لا مؤنة الرجل و عياله يعنی اين عطفی که با لا آورده لای عاطفه نشان میدهد که
ج: با آن درست است فکتب عليه السلام
س: فکتب و قرئه علی ابن مهزيار عليه الخمس
ج: اين عليه الخمس، تصريح شده يعنی امام نفرمودند که حالا پدر من فرمودند نصف السدس يعنی چه؟ من فکر میکنم با قرائن سياقی میخواهند بفرمايند آن حکم ولايي بوده حکم خاصی بوده حضرت فرموده، نمیخواهند رد بکنند نمیگويند که پدر من چه نوشتند میخواهند حکم واقعی را الآن يعنی خود اين آقايون که اين را نوشتند فهميدند که آن مطلب امام يک مطلب ولايي بوده حکم ولايي اين همان بحثی است که ما الآن داريم شروع میکنيم اين يک حکم ولايي،
س: کافی جای ديگر هم اختلاف دارد يا نه؟
ج: نه کافی را پايين دارد،
س: کافی را چاپی، ديشب میخواهيد دوباره بخوانيم
ج: میخواهيد بخوانيد بلی
س: کافی من چاپ دارالحديث آوردم
س: حديث هفده
ج: نه دارد فکتب عليه الخمس مشکل اين است کلمه عليه الخمس در کافی نيامده
س: حالا اين چاپ دارالحديث را بگوييم نسخه بدل
س: نه اين، جای ديگر کلمات متفاوت دارد، بعضیهايش شايد مؤثر است
ج: حالا دارند میخوانند بعد کافی را میخوانند بعد بخوانيد الآن تمامش بکنيد
س: اينجا هم که عليه الخمس بعد مؤنته و مؤنه عياله و بعد خراج السلطان
ج: عجيب اين است که جوابی که در کافی آمده عيناً همين است فقط کلمه عليه الخمس را برداشته حالا عبارت کافی را بخوانيد،
س: بلی، کافی
ج: فکتب عليه السلام بعد مؤنته
س: بلی
ج: بخوانيد اين عبارت کافی را ذيلش را
س: حالا جای ديگرش هم اختلاف دارد میخواهيد همهاش را بخوانم
ج: حالا میخواهيد نه الآن چون میخواهيم روی کلمه
س: فکتب عليه السلام بعد، عليه الخمس را ندارد، فکتب عليه السلام بعد مؤنته و مؤنة عياله و بعد خراج السلطان
ج: عين همان است خيلی عجيب است
س: شيخ آورده جمله سؤالش بپرسی بگوييد
ج: نه نه بحث سر اين قسمت نيست،
س: بعدش میگويد که
ج: معنی اين، میدانم آنجا هم دارد سؤال کرده عليه الخمس، خمس سؤال کرده، ليکن اينجا خيلی عجيب است اصلاً خيلی نکته لطيف اين است که با اينکه دو راه است دو مسير است برای اين کتابت تماماً عبارت مثل هم است، بعد مؤنته و مؤنة عيال بعد خراج دقيقاً مثل هم است فقط عليه الخمس را ندارد، فکتب عليه الخمس در کتاب به اصطلاح تهذيب آمده اما در کتاب کافی نيامده دقت میفرماييد، اين نکته اين است آن وقت اين بحثی است ما به طور کلی در روايات داريم يعنی ما رواياتی اين ديگر اختلاف متن را من نمیتوانم ضابطهمند بگويم، من میخواستم تمام بشود بحث متن، چون در بحث نقد متن هستيم اين را الآن نمیتوانيم اين قدر ما متون روايات مان در اين خصوصيات باهم فرق میکند و اين کار در کتب اهل سنت هم هست ليکن در کتب اهل سنت، البته در روايات بسيار مشهورشان حتی اختلافات خيلی واضحی بينشان هست ليکن چون آنها تا مدتها حديث به نحو شفاهی بوده ممکن است در آنجا باشد اختلاف، اينجاها که حديث به نحو کتبی است اين مشکل است دقت کرديد،
س: بلی
ج: اينجا دارد فکتب عليه السلام اين يک مقداری مشکل میکند کار را و الا آنها به نحو شفاهی الی ماشاءالله گاهی حديث واحد را در بخاری چندبار نقل میکند به اسنادهای مختلف با سندهای مختلف و متون هم با هم فرق میکند،
س: مکاتبه بودنش ضعيف نمیکند
ج: برای تقيه جهت صدور و الا نه،
س: آری ديگر
ج: يعنی دقيقاً يعنی خيلی عجيب است بعد مؤنته، يعنی دقيق نگاه بکنيد عين هم است، در قسمتهای ديگرش عين هم است آن وقت اين بحث يک بحث سنگينی است در روايات ما اصولاً که اختلاف دارند اين اختلاف هست نقد متن که میخواهيم ديگر من فکر میکنم اين قسمت کار ما نباشد، اين بايد تمام روايات را بخوانيم يعنی اين يک قسمتی آخر ما داريم تقريباً دستهبندی میکنيم مثلاً روايات عمار ساباطی، يک دسته روايات عمار ساباطی، يک بحثی راجع به فرض کنيم سنن النبی، يک بحثی که اختلاف، يک بحثش راجع به احکام ولايي است الآن اين مقدارش خودش احکام ولايي مشکلات با بقيه روايات آن جای خودش، ليکن اينجا اين قبيل ما زياد داريم زياد نه اينکه کم خيلی زياد داريم، احاديثی که با همديگر اختلاف متن دارند و گاهی مصدر هم دقيقاً يکی است حالا يک اصطلاحی هم اهل سنت دارند میخواهم اينجا هم تطبيق بکنم، اصطلاح اهل سنت میگويند اخرج الحديث، خرج الحديث، استخرج الحديث، اخراج دارند، تخريج دارند، استخراج دارند، اصطلاحاً اخراج آنجای است که حديث را کامل بياورد، تخريج آنی که قسمتی را بياورد، استخراج اين است که حديث يعنی طلب خروج حديث که حديث را از راه ديگر به همان راوی برساند نه از آن راوی از راه ديگری مثلاً اينجا مرحوم شيخ طوسی اين مطلب را از علی ابن مهزيار نقل میکند کلينی از راه ديگری میرساند، اينجا را میگويند استخراج، استخرجه کلينی از طريق مثلاً سهل ابن زياد، عن ابراهيم ابن محمد همدانی، خوب دقت استخراج البته اين استخراج را من در کتابات متأخر سنیها ديدم نمیدانم من تو ذهنم نبود که در قدمای شان هم اين اصطلاح باشد شايد هم هست من نديدم به هر حال آن وقت اين مطلب اين هست يعنی ما هم در روايات ما اخراج هست حديث را کامل میآوريم يا ناقص میآوريم يا از يک راه ديگر به آن میرسانيم، اين از يک راه ديگر به آن رساندند اين اختلافش زياد است اين مشکل زيادتر میشود فرض کنيد همين حديث عمر ابن حنظله چون اخيراً بررسی میکرديم فرض کنيم میرسد به داود ابن حسين، به عمر ابن حنظله من باب مثال عرض میکنم آن وقت شيخ طوسی از راه ديگری میرساند به داود ابن حسين، غير از طريقی که کلينی میرساند از راه ديگری میرساند اينجا را نگاه بکنيد مرحوم شيخ طوسی به سندش از علی ابن مهزيار، سند شيخ را به علی ابن مهزيار بياوريد الآن تو ذهنم نيست،
س: قبل از اينکه چيز، میگويم مرحوم ملاصالح اينجا نقل میکند از يک نفر که گفته نصف السدس اينجا اشاره سدس آن سهمهای يک ششم مصرف خمس است و نصف السدس هم منظورش نصف السته است يعنی سهم امام،
ج: نصف السدس يعنی يک ششم، نمیشود سدس يعنی شش يعنی
س: نصف آن سدسها يعنی نصف آن ششتا سدس،
س: يکی مصرفها
ج: نصف السدس میشود يک دوازدهم خب،
س: نه ايشان میگويد نصف يعنی
ج: يعنی نصف سته،
س: نصف سته، ايشان میگويد بعيدة جداً ولی میگويد بعضیها اين طوری گفته،
ج: خيلی خوب حالا جواب خودش
س: نه، میگويد
ج: خب الحمدلله خودش جواب داده
س: مضمون کافی هم که میگويند اختلاف دارد، میخواهيد بخوانم عبارتش را
ج: نه حالا اينجا چون کتابت امام است اين اول روشن بشود، من میخواستم اين را بگويم ما در بحث اختلاف متن و در نقد متن اين قسمتها را نمیتوانيم متعرض، چون خيلی زياد است فرض کنيد همين حديثی که از عباد ابن سهيب هست که لابأس بشعور نساء اهل به اصطلاح بوادی و مثلاً فلان، و اهل الذمه در کافی آمده و اهل ذمه، همين حديث با همين سند از شيخ صدوق آمده من اهل ذمه، اصلاً خيلی معنی عوض میشود
س: عوض میشود
ج: خيلی کلاً عوض میشود همان مصدر همان سند همين حديث حج را که اخيراً چندبار تو درس هم اشاره کرديم مرحوم کلينی در کتاب توحيد کافی آورده: ما حجب الله عن العباد فهو موضوع عنهم، همين در کتاب توحيد مرحوم شيخ صدوق از راه ديگر ليکن سند يکی است آخرش اصطلاحاً استخراج است همين را آورده ما حجب الله علمه عن العباد، کلمه علمه دارد و خب الآن هم بعضی از آقايون میگويند ما حجب الله باشد اين دلالت بر برائت میکند، البته نمیکند حالا بر فرض کنيم، و اما حجب الله علمه باشد ربطی به برائت ندارد، يعنی وقتی تأثيری زياد میگذارد در اصلاً استظهار از حديث، مخصوصاً اگر ايشان مثلاً قائل هم باشد که حديث رفع هم سندش ضعيف است دلالتش هم روشن نيست آن وقت برائت شرعی هم ديگر اثباتش مشکل میشود چون حديث حجب است حجب هم که دلالت نمیکند متنش هم جور ديگری است اصلاً يعنی ما يک مشکل کلی داريم اختصاص به اين، گاهی اوقات تأثيرگذار کلی است در مطلب اصلاً يک تأثير عادی ندارد، تأثير غير طبيعی دارد اختلاف متن، اين اختلاف متنها را فعلاً نمیتوانيم کنترل بکنيم نمیتوانيم دستهبندی بکنيم داريم از الآن میگوييم اين فقط با مراجعه و تطبيق در روايات است آنی را که الآن ما میخواهيم با دستهبندی بکنيم مواردی معينی است اين مثل اين را شامل نمیتوانيم مثل اين جور من،
س:
15: 25
ج: بلی آقا
س: اين حاشيهای که داريد میگويم بر اين حاشيهتان هستيد
ج: حالا باشد، بلی اين نصف السدس را هم میگويم اينها توجه نکردند که کلينی کلاً توقيع حضرت جواد را نياورده اصلاً،
س: نياورده ولی اين را آورده
ج: اين ذيل را آورده دقت کرديد،
س: استخراج کرده
ج: نه اين ذيل هم استخراج است نه آن را که اصلاً نياورده، يعنی اينها متحير هستند که چرا امام گفت نصف السدس لذا گفت نصف السته مجبور شد بگويد نصف السته نمیداند که اين توقيع هست خود علی ابن ابراهيم به حضرت جواد نوشته: اقرئنی علی کتاب ابيک، دقت کرديد
س: اين آورده اين قسمتی که نصف السدس را تو همين
س: تو سؤال آورده
ج: تو سؤال آورده اما اين کتاب ابيه را نديده خيال کرده نصف السته يعنی اين اگر ديده بود آن روايات را اين حرفها را نمیزد که،
س: يعنی اين همانجا تو آن آمده
ج: تو آنجا آمده بخش سوم آن توقيع حضرت جواد است دقت میفرماييد حالا متن
س: آنکه خواسته همان را حل کند آنجا اين سؤال هست نصف السدس از کجا آمد،
ج: خب میدانم اين در، نه چون نديده توقيع را ملتفت نشده که اين توقيع پدر ايشان حضرت جواد اول آن را پيدا بکند، آن توقيع را شيخ آورده مرحوم کلينی نياورده، لذا اين به ذهنش میآيد نصف السدس يعنی نصف السته مثلاً متوجه شديد،
س: تعريف شيخ را از مشيخه اول بخوانم يا
49: 26
ج: نه از مشيخه ديگر،
س: تو مشيخه يک تفاوتی دارد و میگويد و ما ذکرت فی هذا الکتاب عن علی ابن مهزيار فقد اخبرنی به الشيخ ابوعبدالله
ج:
0: 27
مفيد رحمه الله
س: بلی عن محمد ابن علی ابن الحسين عن ابيه
ج: محمد ابن علی ابن الحسين مرحوم صدوق است رضوان الله تعالی عليه، چون عرض کرديم مرحوم صدوق سالهای سه صد و پنجا و دو، سه، چهار دو سه بار به بغداد آمده و شيخ مفيد جوان بوده علمای بغداد از ايشان اجازه گرفتند يعنی ابن غضائری پدر مرحوم شيخ مفيد ابن عبدون اينهایي که مشايخی هستند که در بغداد شيخ ديده اينها همه از مرحوم صدوق در اين سفر اجازه گرفتند و الا آنها به قم نيامدند شيخ هم اصولاً در بغداد نبوده، دو سفر يا سه سفر به بغداد آمده که اينها جوان بودند اجازه گرفتند، درست است اينجاش مشکل ندارد بفرماييد،
س: بعد توی مشيخه آنجا به جاي اينکه بگويد اخبرنی به الشيخ ابوعبدالله، گفته اخبرنی به جماعة
ج: خب همين جماعة که گفت الآن گفتم اين جماعة يک بحثی هم دارند که مراد شيخ از جماعة چيست؟ چون شيخ عدهای از موارد در فهرست دارد جماعة عن الصدوق، اين جماعه يکش مفيد است يکش ابن عبدون است، يکش ابن غضائری پدر است اينها اصلاً اصطلاحاً جماعتی است که شيخ در فهرست از آنها نام میبرد اين جماعت از مثلاً ابوالمفضل شيبانی نقل میکند اين جماعت از فرض کنيد شيخ صدوق نقل میکنند، جماعة مشايخ شيخ طوسی در فهرست است ايشان بفرماييد آقا، به نظرم يکی ديگر هم هست که الآن تو ذهنم نيامده، بفرماييد چون عجله داريم تند رد بشوم تو ذهنم نيامد، فکر میکنم شايد به ذهنم بيايد،
س: اخبرنی به الشيخ ابوعبدالله
ج: آن وقت اين جماعت را مرحوم سيدبحرالعلوم در فوائدش دارد يعنی عدهای نوشتند که مراد ايشان از جماعت مراد که اند؟ يا جماعت عن فلان مرادش که است؟ جماعت عن فلان مرادش که است؟ مرادش اين سه نفر الآن تو ذهنم حضور ذهن دارم بفرماييد،
س: عن محمد ابن علی ابن الحسين عن ابيه و محمد ابن الحسن عن سعد ابن عبدالله الحميری
ج: محمد ابن الحسن عطف بر ابيه است اشتباه نشود چون يکی از مشکلات در اسانيد اين عطفهاست که اين عطف بر کدام يکی است چون مرحوم صدوق هم از پدرش نقل میکند هم ابن الوليد اين محمد ابن الحسن اول ابن الوليد است و در صدوق هم در کتبش زياد دارد محمد ابن الحسن عن محمد ابن الحسن، اولی ابن الوليد دومی صفار است هردو محمد ابن الحسن است اينجا اين طور میگويد عن ابيه و محمد ابن الحسن عطف بر ابيه است اين جوری بخوانيد چون مرحوم صدوق هم از پدرش نقل میکند هم از مرحوم ابن الوليد استاد ايشان بفرماييد،
س: عن سعد ابن عبدالله
ج: هردو از شاگردهای سعد هستند هم مرحوم ابن الوليد هم مرحوم به اصطلاح پدر صدوق بفرماييد
س: حميری
ج: اين هم عطف بر سعد است اين حميری عرض کردم کراراً مراد عبدالله است پدر است نه پسر، هردو مشهور اند، هم عبدالله که پدر و پدر خيلی فوق العاده است انصافاً، ايشان هم مشهور است پسرش هم محمد مشهور است محمد استاد کلينی است، اگر کلينی میگويد محمد ابن عبدالله مراد حميری پسر است آن وقت اين قرب الاسناد که به حميری است مال پدر است، آن توقيعات حميری مال پسر است آن توقيعات حميری که مفصل است نمیدانم بيست صفحه است، چند کمتر بيشتر آن مال پسر است محمد ابن عبدالله که به حضرت بقيه الله نوشته اين فرق پدر و پسرها را با هم ديگر گذاشته بشود قرب الاسناد مال پدر است عبدالله هم مراد پدر است اينجا عبدالله ابن جعفر پدر است اين همان است که مرحوم نجاشی میگويد که دخل کوفه در سال دويست و نود و خردهای که من عرض کردم ايشان خردهای نوشته نيف و تسعين و مأتين، ليکن در کتاب رساله ابوغالب آمده دويست و نود و هفت خيلی عجيب است ما خيال میکرديم خردهای نيست، سه و چهار مثلاً اما در کتاب رساله ابوغالب تصريح میکند دخل حميری الکوفه سال دويست و نود و هفت، فسمع منه اهلها و اکثروا اين هم خيلی عجيب است چون عمده حديث قمیها مال کوفه است اين قدر ايشان احاديث کوفه را مرتب کرده که خود اهل کوفه از ايشان استفاده کردند يعنی در حقيقت عظمت مقام علمی ايشان حتی تعبير دارد فسمع منه اهلها و اکثروا زياد هم شنيدند از خود اين حميری پدر است نه حميری پسر، حميری پدر هم واقعاً شخصيت بسيار بزرگواری است فوق العاده بزرگوار عن سعد و الحميری،
س: بلی و محمد ابن يحيي و،
ج: محمد ابن يحيي استاد کلينی است ابوجعفر الزيات به اصطلاح مرد فوق العاده بزرگ است از مشايخ تراز اول ماست بفرماييد
س: و احمد ابن ادريس
ج: ابوعلی اشعری است ابوعلی اشعری احمد ابن ادريس از اشاعره قم و از اجلاست فوق العاده جليل القدر است اينها طروق متعددی است که به اصطلاح اينها نقل میکنند بفرماييد،
س: کلهم عن احمد ابن
ج: البته عادتاً بايد کلِهم بگوييم حالا مثل آن بازیهای ادبی که مراد اعنی کلَهم مثلاً اعنی کلَهم و الا چون میگويد اعنی عن کلِهم عطف بر آنهاست بايد مجرور خوانده بشود کلِهم
س: عن احمد ابن محمد ابن العباس ابن معروف عن علی ابن مهزيار
ج: نه اين اشتباه نوشته عن احمد ابن محمد عن العباس ابن معروف اشتباه چاپ شده احمد ابن محمد ابن عباس المعروف نداريم، احمد ابن محمد مراد حميری است عباس ابن معروف هم از بزرگان قم است اين غير از، يک عباس، يکی ديگر داريم که آن در مال کوفه است اين از قم است،
س: فهرست همين طور چاپ شده،
ج: ای،
س: با عن آمده، واضح است
س: اين نسخهاش
ج: شنونده بايد عاقل باشد
س: باشد بلی
ج: روشن است،
س: که بعض نرم افزار گاهی دقت نمیشود،
ج: گفت شنونده بايد عاقل باشد تا شما خوانديد عرض کردم احمد ابن محمد عن العباس ابن معروف، احمد ابن محمد ابن عباس ابن معروف نداريم آن وقت احمد ابن محمد مراد اشعری است عباس ابن معروف هم از اجلاء قم است بسيار مرد جليل القدر و از بزرگان قمیٌ به اصطلاح از قمیها بزرگوار ماست اينها جميعاً حتماً علی ابن مهزيار است، چون احمد ميراث اهواز نقل میکند،
س:
8: 33
اضافه کرده، قبل اين طريق
ج: روشن شد آقا پس اين روايت طريقش کاملاً واضح است خصوصاً احمد اشعری که بسيار مرد بزرگواری است اين نسخهای است که در اختيار شيخ بوده بفرماييد، اين نسخه خيلی تاريخ واضحی دارد، و به اصطلاح آقايان صحيح اعلائی هم هست، صحيح اعلای اصطلاحاً نه اينکه همه ثقات اند همه ثقات و اجلاء اين اصطلاحی است که اخيراً جور شده يک اصطلاحی است بين علمای ما صحيح اعلای که اضافه بر وثاقت کل واحد، کل واحد فی الطريق از اجلاء هم هست اضافه بر وثاقت و اين اسمايي که ايشان خواندند،
س: صحيح اعلايي را تو رايه
ج: نه نشنيدم، اصلاً در اصطلاح هم نداريم صحيح اعلايي
س: آنها ندارند،
ج: نه،
س: شهيد میگويند شهيدثانی
ج: نه آن را هم نديدم يادم نمیآيد ديده باشم اين اصطلاحی است که الآن، فکر میکنم تو همين مثل مثلاً مرحوم نائينی و اينها فکر نمیکنم خيلی هم قديمی باشد صحيح اعلايي را خيلی در اصطلاحات قديم من نديدم نمیخواهم نمیخواهم نفی بکنم نديدم متعارف نديدم صحيح اعلای که کل واحد واحد هرکدام چون مثلاً مرحوم شيخ مفيد آثار ابن الوليد را توسط پسر ايشان نقل میکند پسر ايشان توثيق ندارد حالا برفرض کنيم برای آن شيخ حديث قبولش بکنيم جزو اجلا نيست اما اينجا مستقيم از صدوق نقل میکند اينها همه از اجلاء اند، از صدوق از ابن الوليد اينها همه از اجلاء اند، بعدش هم احمد، سعد، حميری تمام از اجلاء اند و تاريخش هم واضح است احمد هم از حسين ابن سعيد نقل میکند هم از علی ابن مهزيار که هردو از بزرگان اهواز اند، البته احتمال دارد که روايتش از حسين، چون حسين اواخر عمر به قم میآيد و در قم فوت میکند، علی ابن مهزيار الآن تو ذهنم نيست که قم آمده باشد، بفرماييد،
س: توی فهرست تفاوتش اين است که آنجا که اخبرنا بکتبه و چيز بعد در ادامه میگويد که الا کتاب المساليب، و ان عباس معروف روی نصفه،
ج: آنهم دقت ايشان، يک کتابی شايد حالا من مساليب علی ابن مهزيار تو ذهنم نيست و نمیدانم الآن که چه کتابی است؟ ليکن معلوم میشود که عباس ابن معروف،
س: ثانی است ديگر راجع به مساليب
ج: ديگر معلوم است مساليب مراد که است؟ عنوانش واضح است که به کجا، ضمير به کجا بر میگرده،
س: بعدش اين روايتی را که
ج: بلی،
س:
30: 35
ج: بلی اما اينکه خود علی ابن مهزيار کتاب مساليبش الآن به ما رسيده باشد يا شنيده باشم الآن تو ذهنم نيست، اين روايت
س: عذر میخواهم الآن يادم
43: 35
ديگر
ج: نه ديگر تمام شد،
س: مساليب ثانی آمد آن روايتی که خدمتتان قبل از چيز عرض کردم که آن را هم جزء احکام ولايي قرار میدهيد شما که حضرت پيامبر برای آن فرزندی، برای آن عبدالله ابی شروع کرد نماز خواندن، که عمر
ج: آن معلوم نيست حکم ولايي باشد اين چون دارد عمر گفت لاتقوم علی قبره، لاتصل علی احد منهم،
س:
10: 36
ج: بلی، اين جوری بعد امام میفرمايند که نه، نکته من لعنت کردم در روايت دارم که من دعوت عليه نه اينکه عوت له، آن را هم دارد آن روايت را
س:
20: 36
ج: بلی چه گفتند، علی ای حال آن وقت دقت کنيد حديث را ايشان به طريق بسيار صحيح صحيح اعلای از علی ابن مهزيار نقل میکند که همدانی نوشت ليکن کلين از راه ديگری نقل میکند بخوانيد راه کلينی را، امروز ديگر امشب، حديث شماره هفده
س: عن سهل عن ابراهيم
س: همين روايت را
ج: همين روايت را،
س: نسخه دارالحديث را بخواند که بعدش هم معلوم شود
س: اين محمد ابن الحسين، و علی ابن محمد اين هم معلقاند عن سهل،
ج: محمد ابن الحسين عرض کردم درست نيست محمد ابن الحسن جزو مشايخ کلينی است،
س: اينهم را هم اينجا ننوشتيد
ج: من نوشتم
س: ننوشتيد،
ج: ننوشتم، محمد ابن الحسن است که از مشايخ کلينی است که از سهل جزو عدهای کلينی است و اينکه حالا اين میگويند محمد ابن الحسن طائی القمی يا محمد ابن الحسن قمی و ليس بصفار حالا اين يک بحثی دارد که خيلی ديگر من الآن خسته هم شدم،
س: اين کافی چاپ آقای چيز، محمد ابن الحسين چاپ شده بوده، توی بيشتر نسخ هم محمد ابن الحسين است اما توی سهتا نسخه محمد ابن الحسن بوده توی اين چاپ جديد هم محمد ابن الحسن را ترجيح دادند،
ج: خب احتمالاً تصحيح قياسی باشد مثل حرف من
س: يک نسخه داشت
ج: میدانم آن نسخهها را هم خيلی فکر نکنيد اينها هم احتمالاً مثل ما آن هم تصحيح قياسی کردند، خود آن نسخهها هم برداشتند تصحيح قياسی کردند، ما يک مشکلی داريم که میگوييم سهتا نسخه خطی بود خود نسخهها ارزيابی کامل نمیشود الآن حالا ديگر وارد اين بحث تحقيق متون و اينها نشويم که ما را به عالم ديگری می برد، بعد در حاشيه گاهی دارند يک توضيحاتی میدهند،
س: آنی که اختلافات ديگرش هم معلوم شود،
س: بعد آن تعليقی که شده آن سه حديث قبلتر اين طوری است محمد ابن الحسن و علی ابن محمد عن سهل ابن زياد
ج: اينها دو نفر از چهار نفر سهل است اصولاً از سهل چهار نفر نقل میکنند اين دوتاست، دوتايش اينها هستند محمد ابن الحسن و علی ابن محمد آن وقت اين احتمالاً اشارهای به اين باشد که در جميع نسخ کتاب سهل نيست کتب سهل نيامده، چون ايشان گاهی اوقات میگويد عدة من اصحابنا عن سهل، گاهی اوقات اسم يک نفر میبرد میگويد عن سهل، گاهی اوقات اسم دو نفر را میبرد عن سهل احتمالاً دقت کلينی اوثق الناس فی الحديث احتمالاً ناظر به اين باشد که در جميع نسخ کتاب سهل نيست در روايت سهل نيست در دوتايش هست بعضياش در يکيش هست، اگر در چهارتا باشد میگويد عدة من، احتمالاً ديگر ما الآن فعلاً دقيقاً نمیدانيم چون اين بحث را به اين صورت من مثلاً يک وقتی آقای سيستانی میفرمودند مبسوطاً نوشته شده باشد غالباً متعارف در بين علمای ما، تفنن در عبارت میگيرند مثلاً تفنن در عبارت میگويد عدة من اصحابنا، دو نفرش را اسم میبرند ليکن اگر بخواهيم دقت بکنيم احتمالاً ناظر به اين باشد نکته را دقت فرموديد اشاره به اين باشد که در جميع نسخ نيست در دوتا از اين نسخ آمده به هر حال برفرض اين حديث را قبول کنيم اين از نحو استخراج است استخراج يعنی چه؟ طريق ديگری غير از شيخ طوسی رساند به علی ابن مهزيار اين را اصطلاحاً استخراج میگويند همين راهی را که شيخ کلينی گفته در بياوريد میگويند اخرج عنه اگر قسمتش را
43: 39
خرّج، خود همين طريق را بياور با متن کامل میگويد اخرج، حالا متن کاملش، اينجا توضيح نداده محمد ابن حسن، در همان سه حديث قبلش توضيح نداده،
س: توضيح داده، تو حاشيه بحث حاشيه مفصل نوشته گفته که هکذا يعنی محمد ابن الحسن
6: 40
ج: الی آخره
س: و فی فلان و المدح محمد ابن الحسين و الصواب ما اثبتناه انظر ما قدمناه فی الکافی ذيل حديث فلان فلان هذا و قد اورد الشيخ فی
18: 40
وسائل هکذا محمد ابن يعقوب عن محمد ابن يحيي عن محمد ابن الحسين
س: اين هم حسين گفته،
س: بلی، عن سهل ابن زياد جميعاً عن علی ابن مهزيار و التأمل فی سند الوسائل يمضی بان الشيخ الحر اخذ الخبر من نسخة المصحفه، ففهم السند معلقاً علی سابقه لتقدم رواية محمد ابن يحيي عن محمد ابن الحسين فی السند السابق فی المصدر فاضاف محمد ابن يحيي، محمد ابن يحيي الی صدر السند، ثم اضاف لفظ جميعاً، بعد سهل ابن زياد بتخيل وقوع التحويل فی السند و ان راوی عن علی ابن مهزيار
ج: خب اين راجع به محمد ابن الحسين نيست راجع به يک سهوی است که در وسائل، راست است خب سهو است،
س: تعليق را ايشان توضيح داده
ج: بلی آن بحث ديگری است يعنی يک حديثی ديگری بوده محمد ابن يحيي عن محمد ابن حسين، اين محمد ابن حسين، ابن ابی الخطاب است ربطی به آن يکی ندارد دقت کرديد، آن وقت مرحوم وسائل اين دوتا را جمع کرده آن روايت ديگر محمد ابن حسن عن سهل ابن زياد با محمد ابن يحيي عن محمد ابن الحسين آن وقت کرده دوتا سند، محمد ابن حسين و محمد ابن حسن عن سهل ابن زياد جميعاً عن کذا اين طوری حرف ايشان خلاصهاش
س: اتمام حديث هم معلق دانسته يعنی اين هم تعليق دانسته
ج: نه تعليق درست است تعليق برای يک حديث يا برای دوتا حديث يعنی دوتا سند را ايشان جمع کرده با همديگر و اگر باشد اشتباه کرده شيخ حر داريم ما بشر هستيم بالاخره، همه ماها اشتباه داريم که است که، میگويند ابن الفارس در يک خلوت بودم با خودم میگفتم: من ذا الذی ما ساء قط، من له الحسنی فقط، دارد که در حالی، فسمعت هاتفاً يقول و لم ار شخصاً، ذلک محمد الذی عليه جبرئيل هبط، به استثنای رسولالله همه ديگر در معرض خطاء و خطيه هستند حالا بفرماييد آقا اين هم شعر ابن فارس را هم خوانديم، ذلک محمد الذی عليه جبرئيل هبط، خيام هم دارد: ناکرده گناه در جهان کيست بگو، آن کس که گنه نکرد چون زيست بگو، اين هم از همان شبيه شعر ابن فارس است، البته ايشان قبل از ابن، من بد کنم و تو و جزايم بخشی پس فرق ميان من و تو چيست بگو، میگويند شکلش عوض شده بود بعد برگشت به حال اوليهاش بفرماييد،
س: میگويد سهل، عن ابراهيم ابن محمد الهمدانی
ج: سهل اينجا مستقيم از خود او نقل میکند آنجا علی ابن مهزيار هم از اين نقل میکند هردو رسيدند به ابراهيم ابن محمد همدانی
س: ايشان میگويد همدانی چاپ شده، ولی اشتباه است همذانی درست است
ج: اين،
س: همدانی درست است حاج آقا شما هم يکبار فرموديد
ج: عرض کردم همدان عشيرهای است يمنی خيلی بزرگ همين الآن هم همين حوثیهای که از منابع قم، همدان همين الآن همدان و خولان اطراف صنعا هستند اصلاً، کوههای اطراف صنعاء عشيره همدان، همين الآن اين لحظهای که خدمتتان هستم، همدان و خولان، خولانی هم داريم ديگر اين دوتا الآن وجود دارند و به اصطلاح بيشتر هم با همين خط هستند و همدان عشيرهای بزرگی است آن وقت برای اينکه فرق بگذارند، همَدان را همذانی میخواندند با فتح، اما قاعده نبوده علی خلاف القاعده است چون يک شعری است آنان که چه لغت عرب میدانند، لغت فارس میدانند فرق بين دال و ذال،
س: دال ذال
49: 43
ج: اگر علت ساکن باشد ذال است و الا دال خوانندش يک شعری است اين جوری، طبق قاعده چون قبلش ميم است پس بايد همدان باشد طبق قاعده بايد همَدان باشد چون بايد حرف علت باشد و ساکن باشد، مثلاً اگر بوَد بود، بوَد بخوانيم اگر بُز بود چنين بُز يعنی با ذال میخوانم اصطلاحاً حرف علتی که ساکن باشد يعنی فرض کنيد
مُرداذ اولی را دال میخوانند دومی را ذال میخوانند چون قبل از اولی ر است يا بغداذ بغداذ در نوشتههای قديم بغداذ است غالباً چون اول غين است دوم الف است، الف هم که هميشه ساکن است علی ای حال ليکن اينجا برای فرقی با آن همدانی همذانی میخوانند و ايشان از جزو چيز هم هست وکلاء هم هست حالا میخواهي راجع به ايشان چون من خيل خسته شدم يک عبارتی هم از ابن معجم و اينها بياوريد ابراهيم ابن محمد همدانی،
س: نه اينجا
49: 44
به نجاشی دارد
ج: همين نجاشی دارد ابراهيم ابن محمد همدانی،
س: بعدش هم همذان چاپ شده
ج: بلی عرض کردم اين مال همدان است علی خلاف القاعده همذان خواندند اين میشود پيش میآيد چون و الا قاعدتاً بايد همدان خوانده بشود، همدان
س: تو کتب جغفرافيا هم غالباً همدان همذان ضبط شده
ج: میگويم برای، ظاهراً ظاهراً فکر میکنم برای عدم اشتباه با آن همدان، هردو بايد همدان خوانده بشود، همَدان و همدان ليکن آن را همدان میخوانند اين را همذان میخوانند بفرماييد، حالا عبارت نجاشی را هم بياوريد،
س: اينجا همذانی شده
ج: حالا،
س:
25: 45
آوردم کتاب را بلی
ج: بفرماييد
س: شماره 928 نجاشی محمد ابن علی ابن ابراهيم ابن محمد اينجا حالا چون نسخه تايپ شده نوشته همَدانی بعد در ادامه تصحيح میکنی همذانی حالا ممکن است اشتباه تايپی باشد
ج: نه اين پسرش است پدرش ابراهيم ابن محمد است
س: نه،
س: آن واژه همدان،
س: نه به خاطر اينکه اينجا توی اين مدخل توضيح داده که اينها در اين همذان ساکن بودند
ج: بلی اين پسرش است
س: توضيح داده
ج: اين پسرش است آنی که وکيل است و سؤال میکند ابراهيم است اشتباه،
س: اينجا احوال اينها را گفته احوال خاندان اينجا توی اين مدخل گفته،
ج: بلی
س: میگويد که روی عن ابيه عن جده عن الرضا عليهالسلام، بعد میگويد و روی ابن ابراهيم ابن هاشم عن ابراهيم ابن محمد الهمذانی عن الرضا عليه السلام
ج: فکر میکنم اين رضايش هم اشتباه باشد ابی الحسن الثالث بايد باشد ثانی،
س: میگويد اخبرنا ابوالعباس احمد ابن علی ابن نوح قال حدثنا
ج: اخبرنا ابوالعباس
س: احمد ابن علی ابن نوح
ج: ابن نوح استادش است
س: نه ديگر تو آن جلسه قبل فرموديد اين اشتباه بود، اين ابوالحسن ثالث است و آن همان ثانی است
ج: بلی آن اشتباه گرفته، آن هم به نظرم اشتباه کرده
س: قال حدثنا ابوالقاسم جعفر ابن محمد قال
ج: مراد قولويه است، ابن قولويه
س: قال حدثنا القاسم ابن محمد ابن علی ابن ابراهيم ابن
ج: اين از آن خاندان است قاسم ابن محمد ابن علی ابن ابراهيم،
س: الذی تقدم ذکره وکيل الناحيه و ابوه وکيل الناحيه و جده علی وکيل الناحيه و جد ابيه ابراهيم
ج: اين ابراهيم اين يکی
س: عرض کردم احوال خاندان اينجا آمده
ج: اين يکی است اين سهچهارتا را اسم میبرد اين اينجا محل سؤال است، و من فکر میکنم وکيل ناحيه مراد امام عسکری است امام هادی است نه امام زمان، ناحيه نوشته ديگر
س: ناحيه بلی
ج: چون در آن زيارة ناحيه مقدسه هم مراد امام هادی است اين توجه نشده چون دارد خرج الينا من الناحية المقدسة سنة اثنتين و خمسين و مأتين دويست و پنجا و دو اين امام هادی است اين هم سه،
س:
38: 47
امام هادی است يا امام حسن عسکری
ج: عسکری دويست و پنجا و پنج به بعد است پنج سال و نيم امام عسکری بودند، اين امام هادی است، دقت کرديد همين تفسير امام عسکری که ايشان نوشته ما از دست حسن ابن زيد در خراسان، در طبرستان و زيديها اين زمان امام هادی است مردم يعنی الآن تصور کنيد امام عسکری بعد نوشته که ما هفت سال پيش ايشان تفسير خوانديم اين اولش هم از اولش هم دروغ است چون کل امامت امام عسکری پنج سال و نيم است هفت سال نبوده، اينی که ايشان، بايد میآمد میگفت خدمت امام هادی رسيديم امام هادی به ما آن را فرمودند بقيهاش را هم امام عسکری مثلاً اين جوری اين اين قدر بیچاره از قضايا دور بوده اسم امام عسکری را شنيده حالا نمیداند امام عسکری دوتا اند هم امام هادی را هم عسکری میگفتند هم امام عسکری حسن ابن علی، ابومحمد عسکريين دقت میفرماييد اين تفسير علی ابن ابراهيم اين تفسير منسوب به امام عسکری از همان اولش قر و قاطی دارد، نه اينکه حالا مثلاً، قر و قاطی وسطش که زياد دارد خيلی غلط و غلوط زياد دارد حالا آن به جای خودش اما اولش هم خرابی دارد همان اولش که هفت سال خدمت حضرت بوديم اصلاً کل امامت ايشان پنج سال و نيم است به شش سال هم نرسيده هم که ايشان میخواهد بگويد هفت سال و آن آقا هم دويست و پنجا در طبرستان قيام کرد دويست و پنجا زمان امام هادی است تا پنج سال مال امام هادی است اصلاً دقت کرديد اصلاً ربطی به امام عسکری ندارد، حالا به هر حال بفرماييد اين ابراهيم ابن محمد هم احتمالاً وکيل ناحيهای يعنی حضرت هادی چون اين سؤال و جواب هم حضرت هادی است واضح است اين کتب ابوک، کتاب ابيک واضح است قرائنش خيلی واضح است ابراهيم ابن محمدالهمدانی بفرماييد آقا،
س: توی نجاشی خود ابراهيم ابن محمد مدخل ندارد،
ج: مدخل
س: همين که عرض کردم به همين ترجمه شده
ج: نه به نظرم من از چيز نگاه کردم از يادم میآيد از معجم، چون بعضیها را من اصلاً به نجاشی مراجعه نکردم،
س: توی کشی احوالش آمده میگويد محمد ابن سعد ابن
53: 49
ابوالحسن قال حدثنا محمد ابن جعفر ابن ابراهيم الهمدانی و کان ابراهيم وکيلاً،
ج: اين همين است
س: و کان حجّ اربعين حجة،
ج: اين وکيل است، اين وکيل است و اين وکيلی احتمالاً امام هادی هم باشد، بفرماييد
س: بلی حالا میگويد بعد میگويد يک مطلب ازش
ج: خيلی خوب حالا متن کافی را بخوانيد شما باز دو مرتبه چون داريم مقايسه،
س: آن متفاوت است با اين چون اين را ما خوانديم
ج: نه متن کافی را از اول بخوانيد
س: از اول
س: نسخه دارالحديث را بخوانيد
س: از دارالحديث میخوانم تا
18: 50
س: بلی دارالحديث را بخوانيد
ج: شما بخوانيد شما بخوانيد شما هم
21: 50
بشويد شما متن کافی که الآن اينجا هست که از طريق سعيد ابن زياد است البته عادتاً چون سهل مشکل دارد بعيد نيست که سقط تو نسخهاش باشد احتمال دارد، دقت میفرماييد
س: هرجا متفاوت بود شما بفرماييد، قال کتبت الی ابی الحسن، حالا ابی الحسن ديگر تعيين نکرده
ج: ثالث است واضح ثالث است
س: اقرئنی علی ابن مهزيار
ج: آنجا علیٌ بود،
س: علیٌ بود
س: علی ابن مهزيار کتاب ابيک،
ج: اين ببينيد با متن خود شيخ طوسی هم در عين حال مقايسه بکنيد که بالاست،
س: بلی بلی عيناً به آنجا
ج: فقط آنجا علی بود، اينجا علی ابن مهزيار
س: کتاب ابيک فيما اوجب علی اصحاب الضياع
ج: عين همان است
س: عين همان است
س: اينجا توی يعنی بعضی از حاشيهها بعضی از نسخ میگويد گفته اصحاب المتاع، میگويد
ج: بعضیها هم
9: 51
نوشته مثلی اينکه، ضياع
16: 51
هم مثلی که يادم میآيد ديدم نسخهای
19: 51
هم دارد اگر
س: بعد آن نسخه دارد
ج: بلی بفرماييد
س: برخی چيزها را آنجا دارد فيما اوجبه علی اصحاب الضياع نصف السدس آنجا دارد فيما اوجبه علی اصحاب الضياع انه اوجب عليهم نصف السدس يعنی دوباره تکرار میکند
ج: يک چيزی کم کرده، يعنی اين نسخه کافی يک چيزی کم کرده، به هر حال معلوم میشود نسخه سهل ابن زياد، اين برای آن بحث متن که اصلاً بشناسيم چون ما عرض کرديم سهل ابن زياد که متهم به غلو است در واقع اين غلو سياسی است، اصلاً غلو عقايدی و مثلاً نماز نمیخوانده اينها نبوده ليکن تساهل دارد اصلاً غلو سياسی در نقل خيلی دقيق نيستند يعنی اصولاً کسانی که در يک خط مثلاً فلاسفه، حديث که نقل میکنند قر و قاطی نقل میکنند خيلی دقيق نيستند فرض کنيم بعضی از فقهاء مثل فرض کنيم مثلاً شيخ انصاری يا جواهر، اينها خيلی دقيق در متن نيستند چون بيشتر نظر به مضمون و تلقی به قبول و اينها دارند ايشان هم اين خط غلو سياسی يک مشکل دارد يعنی اين دو نسخه را با همديگر مقابله کردند، خط بين به اصطلاح خط دقيقی که مرحوم شيخ طوسی ازش نقل میکند با خط متساهلی که سهل ابن زياد دارد،
س: چرا گفته میشود و الامر فی سهل سهل،
ج: چون زياد کلينی ازش نقل کرده، يک جاهم شيخ طوسی توثيقش کرده آخر يکجای در اصحاب امام عسکری شيخ طوسی سهل را توثيق میکند
س: مورد اعتماد بوده
ج: بلی ايشان بلی و کلينی زياد از سهل دارد خيلی زياد دارد و احتمال هم داده بعضیها که مثلاً نکتههای مثل عربی و عجبی و اينها هم باشد چون سهل تهرانی بوده ايرانی بوده و احمداشعری که اين اتهام سنگين را به ايشان زده عرب است به اصطلاح از اشاعره قم است احتمال هست احتمالی اينکه ايشان مثلاً غلو که
6: 53
عليه مثلاً عليه حکومت، اينها چون خود احمد باز از طرف حکومت ری حکومت قم دستش بود يعنی احمد جنبهای سياسی داشت،
س: پس جمعبندی شما اين است که ثقه است ثقه بودنش
ج: ثقه بودنش يعنی کذاب بودنش روشن نيست اما احاديثش را ما کلاً توقف داريم يک نيش ترمز میزنيم چون اصولاً کلاً اين خط خيلی تميز نيستند توی رواياتشان آن دقتهای لازم را نمیکنند آن دقتها در قواعد تحديث و اينها نمیکنند يعنی مشکل دارند به هر حال، الآن همينجا نگاه کنيد با آن نسخهای که خيلی،
س: چيز نمیکنند
ج: بلی آقا
س: آقای خويي هم سهل را
ج: سهل را قبول نمیکند اينها بيشتر با همان شهادت احمد، شهد عليه بالکذب و الغلو توضيح داديم، کذب مراد اين کذب مصطلح نيست نه، بفرماييد
س: بعد و انه پس نصف السدس بعد المؤنه و انه ليس علی من لم تقوم اينجا تقوم دارد
ج: آنجا لم يقوم ديگر الآن مهم نيست
س: بعض نسخ لم يعمر دارد،
س: لم
س: يعمر
س: يعمر ضيعته، يعمر ضيعته
ج: نه لم يعمر درست نيست همان تقوم بهتر است با متن خود توقيع حضرت جواد هم تقوم دارد
س:
14: 54
نمیکند به ضيعته
ج: بلی بفرماييد
س: لم تقوم و ان ضيعته بمؤنته ليس علی من لم تقوم ضيعته بمؤنته نصف السدس
ج: و لا غيره
س: و لا غير ذلک،
س: اينجا بهتر باشد لم يقوم بمؤنته
س: لم تقوم بلی لم تقوم بهتر است آنجا
س: اينجا دارد نصف السدس را يک معنای ديگر برای نصف السدس غير از آنکه آقای
43: 54
نصف السدس قبل از مؤنه خمس بعد از مؤنه، اين عبارت را
س: البته ندارد مهم اين است که ما نداريم به فقهمان
ج: نصف السدس نداريم
س: خب چيزی ندارد
ج: نصف السدس ندارد
س:
0: 55
ج: مؤنه چه نکتهای دارد بعد از مؤنه خمس است نصف السدس نيست
س: مشکل توی
2: 55
س: همين نسخه بدل هم دليل بر اين است از اول میخواستم بگويم دنبال
س: نه اين نسخه بدل فايده ندارد
س: اين نسخه بدل دليل بر اين است که نصف السدس قبل از مؤنه که میگويد که راضی نمیشود که
س: بعد المؤنه نصف السدس را میگويد بعد مؤنه
ج: اصلاً خمس بعد از مؤنه است قبل از مؤنه کسی نگفته،
س: نگاه کن فيما اوجبه علی اصحاب الضياع
س:
25: 55
يعنی خمس
س: اسمت را میبرم حاج آقا
س: آقای حاج
33: 55
مديريت میکرد مجلس را میگفت اسمت تو را میبرم
س: در اينکه خمس بعد از مؤنه است هيچ شک و شبههای نيست
س: چرا نصف السدس گفت، نصف السدس به خاطر اينکه قبل از مؤنه يعنی قبل از مؤنه نخواسته که
ج: خب بدتر شد که بدتر شد
س: خود آقا دارد میگويد ديگر
ج: اصلاً ما حتی مشهور در باب ذکات هم بعد از مؤنه است، البته در باب ذکات روايت مؤنه نداريم در خمس داريم،
س: معنی دارد اين اسرار را گرفتن
ج: نه بابا حالا نه اين گاهی اوقات اين پيچش است اين پيچش شل میشود میخواستم ببينم شل شده يا نه؟ بفرماييد ديگر خسته شدم البته
س: بازهم فرق نمیکند مرحوم آقاضياء
ج: بگو از منبر آمد پايين بزن تو کلهاش در رفت مرحوم آقاسيد عبدالله شيرازی اين طور نقل میکند
س: و انه ليس علی من لم تقوم ضيعته بمؤنته نصف السدس و لا غير ذلک فاختلف من قبلنا فی ذلک، فقالوا يجب علی الضياع الخمس بعد المؤنه، مؤنة الضيعه و خراجها لا مؤنة الرجل و عياله
س: البته آن اختلاف نسخهای
س: اينها کاملاً صريحاً میگويد اين مؤنه فلان
ج: نه با متن بالای که شيخ هم گفته يک نگاه بکنيد
س: دوتا اختلاف نسخهاش خيلی مهم نيست يکش اين به مؤنته، لمؤنته دارد يکی هم فاختلف من قبلنا شده و اختلف من قبلنا دوتا
س: ف ندارد، اين قشنگتر است بعد دارد که
ج: نه با متن شيخ هم مقابله کنيم متن بالا،
س: بابا متن شيخ تا به اينجا درست است تا میرسد به اينجا فکتب و، متن شيخ بود فکتب و قرئه علی ابن مهزيار عليه الخمس، اينجا دارد فکتب نه قرئه علی ابن مهزيار را دارد و نه عليه الخمس را دارد،
ج: بقيهاش عين هم است،
س:
21: 57
ج: بقيهاش عين هم است
س: بقيهاش عين هم است
س: اين تو بعضی از نسخ هم اينجا واو بعدی نيست يعنی بعد مؤنته مؤنة عياله
س: آن نقل به معنی است
ج: نه نقل به معنی نيست نه، واضح است از نسخه افتاده نسخه سقط دارد نسخهای که مرحوم سهل نقل کرده مرحوم شيخ کلينی سقط دارد واضح است کاملاً واضح است يعنی میتوانيم حروف را مشخص کنيم اين مقدار افتاده اين بحث خودش ما الآن يکی از کارهای که کرديم حالا شايد اين بعد در يک قاعده کلی که بعد متعرض میشويم انشاءالله آنجا هم میگوييم اصلاً ما بعضی از روايات را مقايسه کرديم ازش سقط دارد و مشخص کرديم مثلاً بين کروشه گذاشتيم يک مقدار سقط دارد،
س: عمر حضرت نوح هم با وزن کفاف نمیکند
ج: خب خيلی ما زحمت در اين متون زياد کار کرديم
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين
اين قدر زياد که الآن بیحال شدم اصلاً.
دیدگاهتان را بنویسید