متن حدیث (جلسه15) پنجشنبه 1401/06/31
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
و الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی رسولالله و آله الطيبين الطاهرين المعصومين و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعين اللهم وفقنا و جميع المشتغلين و ارحمنا برحمتک يا ارحمالراحمين.
بحثی که در جهت تاريخی بود در قرن اول و کيفيتش را صحبت کرديم بعد بنا به اين شد که راجع به اصل مسأله سنن و تدوين سنن و حقيقت سنن يک صحبتی بشود که اصولاً بحثهای حديثی فيمابعد تأثيرش خيلی در اين جهت يعنی تأثيرش رو بحثهای حديثی زياد بود البته خب بحث سنن اجمالاً بحث سنگينی است حالا من متعرض میشويم يک اشارهای چون يک بحثی هميشه گفتيم يک بحثی متنی هم داشته باشيم، نقد متن هم هميشه باشد يک بحث ديگری را الآن قبل از اين سنن شروع میکنيم البته اين جايگاهش در نيمه دوم است قرن دوم است جايگاه اين بحث و جايگاهش اينجا نيست اجمالاًانشاءالله دو مرتبه باز به آن بر میگرديم اصولاً عرض کرديم در قرن اول تا اوايل قرن دوم تا نيمه اول بيشترين معيارها در قبول حديث نه اينکه حديث گفته نمیشد حديث گفته میشد ليکن از زبان فقيه گفته میشد و تلقی فقاهت برش بود در قرن دوم از نيمههای اول قرن دوم يواش يواش مسأله سند و طريق و حکايت و روايت و اينها پيدا شد و اين يک تحول کلی بود که در دنيای علم پيدا شد در حقيقت رسالت الهيه هيچ فرقی نداشت حالا اين باشد يا آن باشد چون مسألهای که پيش ما مطرح بود مسأله وصايت و امامت بود که با اين حرفها فرقی نمیکرد اين حرفهای است که به درد آنها میخورد به درد ما نمیخورد عرض کنم که در قرن دوم چيزی که بروز بيشتری طبيعتاً پيدا کرد اين بود چون يواش يواش ديگر رو به دنيای حديث و روايت و حکايت افتادند و از آن مقام فقاهت جدا شدند شيعه چون دنبال اصلاً فقاهت هم نبود دنبال امامت بود از قرن دوم در حقيقت يک چيزی خيلی مهمی که پيدا شد جدايي بيشتر شد بين دوتا مکتب مکتب اهل بيت و مکتب آن طرف مقابل شيعه مسأله امامت را بروزش داد يعنی اين مسأله را مطرح کرد که اگر به امام باقر هم مراجعه میکردند نه چون فقاهت بود حالا ممکن است اهل سنت به خاطر فقاهت يا به حضرت سجاد به فقاهت مراجعه کردند مثلاً فقيه اهل بيت، اما شيعه مسأله را عوض کرد و مطرح کرد که مسأله مسأله امامت است آن ائمه سابق هم نه به عنوان فقيه به آنها نگاه کرديم به عنوان امام و اين مسأله بروز و ظهور بيشتری پيدا کرد اينی که عدهای تصور میکنند که مثلاً امامت از قرن دوم مطرح شده اشتباه است قرن دوم يک جوری شد خواهی نخواهی اين بحث بروز بيشتری پيدا کرد ديگر آن بحث فقاهت يواش يواش کنار رفت و عرض کرديم اين عبارت را آن روز خوانديم، حالا نمیخواست بخوانيم مال جابر وقتی اين تاريخش را هم عرض کردي صد و بيست و شش در کتاب ننوشته صد، با تاريخی که مقابله کرديم آمدن آن شخصی که ايشان میگويد جابر در سال صد و بيست و شش يعنی اوائل قرن دوم رسماً میگويد حدثنی وصی الاوصياء ديگر بحث را از فقاهت میبرد بيرون میبرد روی وصايت و آن وصايت را آنها میخواستند رو اميرالمؤمنين منکر بشوند آنها اصلاً عرض کردم در بخاری آمده که عايشه گفت متی اوصی
40: 3
حضرت وصی نکردند آنها میخواستند تو اميرالمؤمنين منکر بشوند جابر آمد گفت نه بابا حتی همين امام باقر امام صادق اينها همه اوصياء هستند بحث وصايت اين طور نيست که به اميرالمؤمنين ختم بشود و شما بحث راجع به اميرالمؤمنين بفرماييد، آن وقت تا حالا دنبال اين بحث حالا من يک نظر اجمالی تا برگردم به بحث سنن، از نيمههای قرن دوم يواش يواش ديگر بحث روايت و حکايت مطرح شد از نيمههای قرن دوم طبيعتاً يک مسأله جديدی پيدا شد چون حديث زياد شد حکايت آمد شروع کردند حکايت آن وقت خوب ديدند که خيلی دائرة وسيعی شد آمدند يک مقدار به اصطلاح جمع و جور بکنند مطلب را چون هنوز در قرن دوم آن جمع و جور نهايي برای حديث و آن چارچوب بندی و آن عطار به قول عربها آن چورچوبها را هنوز مشخص نکرده بودند شايد بشود گفت اولين بحثی که در باره حديث در اين بخش شروع شد که اگر حديث در مستحبات باشد خيلی سندش مهم نيست حالا روی حکايت خيلی بحث اين بحث يعنی سه نفر از بزرگان اهل سنت در همين کتابهای مثل حاکم و غير حاکم نسبت دادند مثل خطيب بغداد که الکفايه فی علم الدرايه دارد و ديگران و تدريب الراوی سيوطی و ديگران، مجموعاً سه نفر که عبدالله ابن مبارک است و دو نفر ديگر اسمهايش را يادم رفته اين سه نفر هرسه وفاتشان مابين صد و هفتاد، صد و نود و هشت است به نظرم صد و نود و هشت اينها عبارت معروفی را گفتند اذا جاء الحديث فی العزائم شددنا و اذا جاء فی الفضائل تساهلنا اين عبارت راه افتاد از نيمههای قرن دوم، اذا جاء الحديث عزائم يعنی الزاميات به اصطلاح يا وجوب يا حرمت فضائل هم مرادشان فضائل اعمال است نه فضائل اشخاص چون در قرن سوم در مجموعههای حديثی که جمع آوری شد يک بابی هم به عنوان فضائل، مثلاً بخاری باب فضائل دارد يا صحيح مسلم اصلاً بابی در باب فضائل صحابه فضائل امهات مؤمنين و شيعه هم از آن اوائل تقريباً حالا نمیدانم دقيقاً از قرن چهارم است اينها راجع به اهل بيت مناقب آوردد و تدريجاً در قرون بعدی تا اين کتاب النقض که در قرن ششم است ايشان مناقبی فضائلی آنهای که بوده راجع به اهلبيت، حتی صوفیها دراويشی که در خيابان و کوچه و بازار شعر میخواندند اگر درباره اهل بيت بود به اينها میگفتند مناقبی ما هم کتابهای که داريم منقبت، مأة منقبه داريم مناقب آل ابی طالب داريم فضائلی هم مال فضائل همان اولی و دومی و الی آخر دنبال آن قصه بودند، فضائلیها مال اهل سنت بود مناقبیها مال شيعه بود اين از قرن سوم شروع شد فضائلی ليکن اين فضائل که در اينجا گفته شد مراد فضائل اعمال است يعنی غير الزامیها مستحبی باشد مکروهی باشد اذا جاء الحديث، من از سه نفر که هرسه در نيمه، خوب من چون میخواستم يک تاريخ اجمالی را عرض بکنم هرسه در نيمه دوم قرن دوم اند يا صد و هفتاد و خردهای است،
س: عبارت را، عبارت بخوانيم اين چون تقريب از تدريب الناوی میخوانيم
ج: تدريب الراوی
س: تدريب الراوی معذرت میخواهم، تقريب
ج: اصل نووی خود اصل متنش مال نووی است ديگر يعنی امام نووی چون تدريب الراوی شرح جلال سيوطی است بر کتاب نووی اصلش مال آن است اما من به نظرم در الکفايه مال خطيب ديدم
س: حالا آنهم
ج: آنجا هم دارد،
س: اينجا چون خود روايتش مرتب است يعنی اينجا تقريب اين است و يجوز عند اهل الحديث و غيرهم التساهل فی
ج: مراد غيرهم فقهاء يعنی، علمای حديث تساهل میکردند در قبول حديث آن وقت اين بعدها در قرن هشتم پيش ما شد تسامح در ادله سنن اين تسامح شد تسامح و الا اصطلاح آنها تساهلنا بود و از نيمه قرن دوم من چون يک نکتهای دارد اينجا اين را من چون اين در حديث تأثيرگذار بود اين قبل از اينکه چارچوبهای حديث چون عرض خواهم کرد بعد چون دارم تاريخ اجمالی را عرض میکنم چارچوبها در قرن سوم شکل گرفت ما يرويه عدل ضابط عن مثله الی، اينها در قرن سوم اين چارچوب کلی در قرن سوم شکل گرفت اما اين بحث در قرن دوم است حالا اسمهايش هست يکی عبدالله ابن مبارک است اين را که من میدانم خراسانی است ايشان همشهری خودمان، دو نفر ديگر هم هستند سه نفر اند مجموعاً که من ديدم سه نفر از اهل سنت اند که آخرينشن به نظرم صد و نود و هشت وفاتش است وفاتش تو ذهنم است اما اسمش تو ذهنم نيست
س:
36: 8
شده تساهل فی الاسانيد و رواية ما
38: 8
و الموضوع من الضعيف و العمل به من غير بيان ضعفه فی غير صفات الله و الاحکام کالحلال و الحرام ممالاتعلق له بالعقايد و الاحکام،
ج: ببينيد دقت کنيد اينها اين مطالبی که ايشان دارد میگويد اين مال اين است که تدريجاً همين تساهل را هم آمدند چارچوب بهش گذاشتند دقت کرديد چه میخواهم بگويم بنا شد حديث ضعيف را قبول بکنند بعد آمدند گفت نه در صفات الله نباشد در قيامت نباشد، بعد آمدند گفتند موضوع نباشد ضعيف باشد اما جعل نباشد مجعول نباشد دقت کرديد اين اگر تدريب الراوی را آورديد تدريب الراوی میگويد و قال شيخ الاسلام نفهميدم حالا مرادش خواجه عبدالله انصاری است يا کس ديگر است که ششتا شرط چهارتا شرط دارد برای قبول حديث ضعيف،
س: ابن تيميه
ج: بعيد میدانم
س: تصريح میکند تصريح میکند میگويد ابن تيميه را اضافه کرد
س: بلی
ج: آن را هم شيخ الاسلام میگويد اما من احتمال میدهم خواجه عبدالله باشد چون حديث شناس بزرگی هم هست آن خودش محدث و
س: از ابن تيميه دارد نقل میکند
ج: چهارتا شرط میگذارد يعنی خود اين هم دارد شکل میگيرد میخواهم اين را بگويم والا اول اين بود حالا پيش ما شکل ندارد پيش ما همين جوری راه افتاد حالا سرش را هم میگويم پيش اينها چون زود مطرح شد و بعدش هم شکل گرفت مثلاً به چهار شرط يکی اينکه موضوع نباشد اينکه شديد الضعف نباشد دقت کرديد اين حرفها پيش ما نيامد، يعنی پيش ما وقتی اين مطلب مطرح شد از قرن هشتم مطرح شد چرا؟ چون از زمان علامه بحث سند از وقتی بحث سند مطرح شد دنبالش اين هم آمد دقت،
س: اما در اينجا آخر روايتشان روايت نبوی
ج: من بلغ
س: مبدأشان روايت من بلغ است در واقع
ج: راجع به روايت من بلغ الآن يک توضيح اجمالی میخواهم بدهم يک توضيح هم راجع به اينکه از پيغمبر من بلغ داريم يا نداريم؟
س: ولی اهل سنت آيا اين طوری بود
ج: نه خير نه اقوال علماست نه، اين حالا من يک توضيح اجمالی الآن همين بحث امشب ما يک توضيح اجمالی است اما باز يک توضيح ديگری چون بعدها مثل ابن فهد و اينها ادعای اجماع کردند که اجماع روايات شيعه و سنه عامه و خاصه بر من بلغ است نه واقعيت ندارد يک من بلغ آنها دارند چيز ديگری است حالا بعد انشاءالله آن را بگذاريم،
س: من بلغ خودش تو بحثهای بعدی
ج: بلی بلی من بلغ من میخواهم الآن يک نظر کلی قرن اول دوم سوم اين سهتا قرنی که اساس تأثيرگذار است در اين قسمت در دنيای اسلام،
س: اين قرن دوم غذر میخواهم میفرمايد آيا به تأثر از اهل سنت بود که
ج: نه اين الآن مال اهل سنت است الآن قرن دومی که من میگويم چون گفتم قرن دوم شيعه امامت را مطرح کرد رفت پی کارش ديگر ديگر جای حکايت و روايت و فقاهت و اينها مطرح نيست رفت روی امامت ديگر اصلاً از بحث خارج شديم جدا شديم از هم، در قرن دوم ديگر علنی گفتند آقا چون امام بوده تمام شد امام باقر هم چون امام بوده نه چون فقيه بوده اگر قبول شده چون فقيه نبوده چون امام بوده از فقاهت خارج شد رفت رو وصايت همان وصی الاوصياء که جابر ابن يزيد جعفی بيان کرد رضوان الله عليه بفرماييد آقا
س: آن سه نفری که اسم می برد
ج: من سه نفر تو ذهنم
س: و عنه ذلک ابن حنبل و ابن مهدی و ابن المبارک
ج: نه ابن حنبل نيست نه، يکی ديگر است ابن حنبل قرن سوم است، ابن المبارک عبدالله ابن مبارک که من اسم بردم ابن المدينی علی ابن مدينی آنهم آن به نظرم صد و نود و هشت است به نظرم، به نظرم يکی صد و نود و هشت است من میدانم،
س: ابن مهدی
ج: ابن مهدی عبدالرحمن ابن مهدی ابن مهدی به نظرم صد و نود و هشت است به نظرم الآن تو ذهنم يادم میآيد يکیشان صد و نود وهشت بود من تاريخهای وفاتش را نگاه کردم سه نفر صد و هفتاد و خردهای بود تا صد و نود و هشت ابن حنبل هم نبود نه، ابن حنبل را يادم میماند، عدهای اسمی بود شناخته شده بود اما مثل ابن حنبل هم خيلی مشهور نبود
س: توی خطيب روايتهای را در اين مجری آورده میگويد مثلاً میگويد يحيي ابن مغيره گفته سمعت ابن عيينه يقول لا
ج: ها!
س:
46: 12
ماکان فی السنه و اسمع ماکان فی ثواب
ج: اين ابن سفيان ثوری ممکن است اين صد و شصت و شش است در حال خفيه هم فوت کرد بیچاره
س: بعد عبارت احمد را هم در کتاب کفايه اين جور آورده خطيب سمعت ابالعباس احمد ابن محمد يقول سمعت فلان يقول سمعت احمد ابن حنبل يقول اذا روينا عن رسولالله صلی الله و آله وسلم فی الحلال و الحرام و السنن و الاحکام تشددنا فی الاسانيد و اذا روينا عن النبی صلی الله و آله فی فضائل الاعمال و ما لايضع حکماً و لايرفعه تساهلنا فی
ج: اين بعد آمد اين قرن سوم است همين احمد ابن حنبل درست است يک کمی چيز داد ضبط داد اما آن عبارت اول که گفتم اين ضبط را ندارد اين هی يواش يواش اين هم آمدند بستنش حالا پيش اصحاب ما بسته نشد اينها بستند البته پيش اصحاب ما هم بحث آمد يعنی بحث شکل ديگری پيدا کرد عرض میکنم اما اينها تقريباً محدود کردند گفتند بابا حديث ضعيف بين الضعف نباشد موضوع نباشد نمیدانم در صفات الله نباشد هی قيد و قيود آوردند که مطلق حديث ضعيف را قبول نمیتوانيم بکنيم با يک شرط و شروطی همه اينها ببينيد روينا عن رسولالله چيزی از پيغمبر نقل نکردند، اذا روينا عن رسول الله ما اگر روايت کرديم خودشان ما اين کار را میکنيم نه اينکه پيغمر فرمود اين کار را بکنيد روايت ندارد نه، بفرماييد
س: میخواهم عبارتهای ديگر از ابن ذکريا نقل کرده
ج: ابن؟
س: ابن ذکريا
ج: ابن ذکريا شايد همين بوده که مجهول ابن مهدی را احتمال میدهم عبدالرحمن ابن مهدی احتمال میدهم اما متنی که موجود بوده اين بوده اذا جاء الحديث فی العزائم شددنا و اذا جاء فی الفضائل تساهلنا
س: حالا عبارت چيز را اين طور
ج: آنی که شما از احمد ابن حنبل خوانديد جور ديگر بود
س: اذا
41: 14
شددنا و اذا روينا فی الفضائل و نحوها تساهلنا
ج: اين که بوده؟
س: تدريب الراوی
ج: نه میدنم از که نقل میکند؟
س: ايشان میگويد که
ج: ابن مبارک عبدالله ابن مبارک
س: نه میگويد قالوا و میگويد عن نقل عنه ذلک ابن حنبل و ابن مهدی و ابن مبارک قالوا اذا روينا
ج: نه اصلاً اين عبارت دارند به نظرم شايد من مصادر قديمتر ديدم مثل کتاب حاکم مثلاً يا کتاب خود کفايه به نظرم در کفايه اقوال
س: کفايه را داشتم میخواندم الآن اين عبارتی الآن قبلش خواندم کفايه بود مثلاً مال احمد عبارتش اين بود
س: که از سه نفر نقل میکند
ج: نه سه نفر
س: احمد ابن حنبل يقول اذا روينا
ج: آنکه الآن خواندی اذا روينا عن رسولالله بلی نه قبلش ندارد کس ديگر
س: محدث فاصل را هورموزی
ج: فاصل نديدم نه من در آن نديدم اين در
س: احاديث الرقاب يحتمل ان يتساهل فيها حتی يجئ شئ فيه حکمه او آن يکی ديگر که اذا ورد الخبر اذا ورد لم يحرم حلال و لم يحل حراماً و لم يوجب حکماً و کان فی ترغيب او ترهيب او تشديد او ترخيص وجب الاغماض فيه و التساهل فی رواته
ج: نه اينکه وجب نه
س: اين ابوذکريا مال ابو ذکرياست
ج: ابن ذکريا که گفتی علی ای حال آنی که الآن هست اين است آن وقت مشکل کار کجاست؟ حالا اين چون میخواهم اين نقطهای اين در نيمه دوم چون اين نکاتی است که بحث نشده نيمه دوم قرن دوم است از فقهای ما از علمای ما حالا بعد در قرن سوم که خب چهارچوبهای حديث را مشخص کردند که الآن من اجمالی عرض میکنم بعد توضيحاتش را عرض میکنم علمای ما دقت کنيد اين حديث من بلغ را که نقل کردند میخواهيد آن را بياريد يکی در کافی هست قديم ترين مصدری که الآن ما داريم محاسن برقی است با دو سند من بلغ را نقل کرده همين دو سند بعينه يعنی خود راوی اخير و اينها نه کل، در کتاب کافی هم هست کافی در اصول نقل کرده در کتاب فقيه نيست اين حديث، من بلغ در فقيه نيامده اما در ثواب الاعمال اولش نقل کرده اين مصدر سوم شيخ طوسی هم اصلاً نقل نکردند حالا با اينکه بحثهای رجالی کراراً عرض کردم میخواهم اين سير مسأله را هم پيش اصحابما عرض بکنم شيخ طوسی هم اصلاً نقل نکرده من عرض کردم کراراً و مراراً يکی از عجايب اين است که رواياتی که ما الآن در کافی داريم در اصول شيخ طوسی اصولاً نمیآورد نمیدانم چرا نديده مراجعه نکرده اينکه نداشته باشد که بعيد است فوق العاده بعيد است مثلاً حديث رفعی را که ما داريم ششتا و نهتاست شيخ طوسی اصلاً نقل نمیکند لذا اين حديث رفع هم خيلی بين کلمات، بيشتر که حديث رفع معروف میشود در کتاب خلاف حديث اهل سنت است که سهتايي است، مثلاً حديث رفع،
س:
43: 17
حديث مربوبط
48: 17
باشد
ج: نمیدانم نمیدانم
س: نکرده باشد
ج: نمیدانم نمیدانم حالا همين حديث رفع با يک مختصری در کتاب صدوق هم آمده حديث رفع آمده در فقيه آمده مرسلاً آن هم نقل نکرده غالباً از فقيه نقل نمیکند خيلی کم نسبتاً از فقيه از بقيه آثار، مثلاً در خصال شيخ صدوق همين حديث آمده با سند هم آمده آنهم نقل نمیکند اين چيز عجيبی است مرحوم شيخ طوسی از اصول کافی خيلی موارد ديگر هم هست حالا نمیخواهم يکی يکی اسم ببرم که ايشان از آنچه که در اصول است نقل نمیکند نمیدانم حالا علتش را هم نمیدانم نمیتوانيم به شيخ بگوييم نديده مثلاً يا ملتفت نبوده به هر حال شيخ طوسی حديث من بلغ را ندارد بعد شيخ صدوق هم در ثواب الاعمال دارد آقايان هم آمدند گفتند در ثواب الاعمال ايشان به اين جهت آورده که اگر مثلاً سند ضعيف است قبول بکند مثلاً مستحبات را قبول بکند در حقيقت بحث حديث اين تسامح در ادله، چون اصلاً اين سنخ بحث هم بين اصحاب ما متعارف نبوده وقتی علامه بحث سند را میآورد بعد از علامه مطرح میشود با عنوان تسامح در ادله سنن و مستحبات از بعد از علامه با آمدن بحثهای رجالی اين بحث مطرح میشود آن وقت خوب دقت کنيد شيعه چون دنبال اين بود که دليل روايي پيدا کند رفتند حديث من بلغ را آوردند برای حل قصه، يعنی در حقيقت حديث من بلغ به لحاظ تاريخی قبل از نيمه دوم قرن دوم است يعنی قبل از اينکه آنها اين حرفها را بزنند قبل از تساهلنا و فلان و شددنا و از اين حرفها حديث من بلغ قبل است چون مال امام صادق است امام صادق خب صد و چهل و هشت علی المشهور شهادت ايشان رحلت ايشان است آن مال قبل است حديث من بلغ قبل است آن وقت آن عبارت اهل سنت که تساهلنا و صريح و روشن بود آن عبارت را علمای شيعه به مقابله با آن ورداشتند آوردند توی مستحبات ودليلش هم حديث امام صادق گرفتند در بعضی از عبارت به سنیها هم نسبت دادند که رواية العامة و الخاصه من بلغ است حديث من بلغ است ديگر اين حديث من بلغ انصافاً بعد از اين تساهل آن وقت در بين علمای ما کسانی که بعدها آمدند بعد از قرن هشتم و بعد از علامه من تا آنجای که خودم نگاه کردم اين قيد و قيود و نمیدانم شديد الضعف نباشد موضوع اينها را نديديم ما ظاهرش اين است که حديث هرچه ضعيف باشد قبول میکند مرحوم شيخ صاحب حدائق مرحوم شيخ يوسف بحرانی يک بحثی دارد در همين دررالنجفيه ايشان اينجا ادعا میکند اصحاب ما قدماء اگر به حديثی ولو در مستحبات بود اگر ضعيف بود عمل نمیکردند اگر شما يک حديثی را میبينيد که الآن ظاهراً ضعيف است و بهش عمل کردند آن را معتبر میدانستند اصلاً آن، میگويد اين بیخود، مثلاً بيهوده اين را نسبت دادند به علمای ما فرض کنيم مثلاً مرحوم صدوق يک حديثی را آورده در بابی فرض کنيم که بعدها فتوای به استحباب سندش ضعيف است میگويد نه چون سند چون قبول داشتند اصلاً آن دنبال بحث سند نبودند به اين معنی راست هم میگويد بعد هم شواهدی نقل میکند چون ديگر الآن بحث من بلغ را نمیخواهم اصولاً بحث من بلغ جايش اينجا حالا من فقط اشارهای عابرهای میخواستم در حد يک اشاره عابره يک نکتهای که مربوط به بحث نقد متن است طبعاً بعد
س: شيخ هم نمیشود به من بلغ و اين استنباطی که فقهاء کردند زمان
42: 21
ج: بلی يکی ديگر هم بعدها آمدند گفتند نه اصلاً حديث من بلغ ناظر به مقام انقياد است مثل آقای خويي اصلاً ناظر به استحباب نيست از حديث من بلغ در نمیآيد که روايتی که ضعيف السند است قبول بکنيم و اثبات استحباب بکنيم ديگر بحثهای اصولی ديگر همينجور ديگر احتمالات و احتمالات که حالا وارد بحث من بلغ نمیخواهم بشوم و انصافاً به لحاظ تاريخی آن تعبير را با اين تعبير يکی دانستند يک کمی کار میخواهد يعنی عمده اين است عمده اين قسمت است حالا حديث من بلغ در ميان شيعه عرض کردم سه مصدر دارد بياوريد شما حديث را از کتاب محاسن اول از محاسن برقی بياريد چون من میخواهم يک بحث متن حديث را چون ديگر ما اصولاً نقد متن است ديگر همينجا يک گريزی به صحرای کربلا هم بزنيم تا بعد بياييم پس معلوم شد که اين حديث و اين عنوان با اين که شيخ طوسی مباحث رجالی را اول مطرح کرده مباحث سند و روايت و حکايت از زمان شيخ طوسی است ليکن ايشان هم ندارد اين بحث را و همين طور که مرحوم راست میگويد خب صاحب حدائق مثلاً صاحب به اصطلاح فقيه در بحث صلاة ليلة الغدير میگويد استاد ما اين نماز را تصحيح اين روايت را تصحيح نکرده ما هم تصحيح نمیکنيم چون مثلاً از طريق ضعيف است میگويد با اينکه خودش میگويد چطور ما به ايشان نسبت بدهيم که به حديث ضعيف عمل میکنند و شواهدی از عبارات آورده مثلاً حديثی است که ضعيف است بعد مثلاً خود صدوق در همين کتاب خصال و امالی و اينها هذا حديث صحيح تعبير میکند با اينکه ضعيف است سند واضح است ضعيف است يعنی میگويد اگر قبول کردند چون معتبر میدانستند يک مقدار هم راجع به همان حديث به اصطلاح جمع بين فاطيمتين چون ايشان نظرش به اينکه حرمت جمع بين فاطميتين است بحث اين است که چرا اين روايت را مثلاً توی علل الشرايع آورده در فقيه نياورده مرحوم آقای شيخ يوسف میخواهد بگويد نه صدوق چه تو علل بياورد چه تو فقيه بياورد حديث معتبر است اگر معتبر نيست خودش رد میکند اگر رد نکرد معتبر است حالا من وارد مباحث مرحوم شيخ يوسف بحرانی نمیخواهم بشوم ليکن علی ای حال ديگر اين بعد از قرن مثلاً يازدهم و دوازدهم اين شروع شد توش مناقشه شدن، که اين حديث من بلغ آيا دلالت بر اين نکته میکند يا فرض کنيد انقياد است يا نکته ديگری است حالا قبل از اينکه واردی چون میگويم وارد بحث من بلغ نمیخواهم بشوم چون اين بحثی اين نظر اجمالی را در تاريخ عرض کردم اين چيزی که در قرن دوم اول پيدا شد يک کمی با اين ور برويم در محاسن برقی بياريد
س: بلی آوردم
ج: بخوانيد
س: عنوان باب اين است اولين ثواب الاعمال است بعد باب ثواب من بلغه ثواب شئ فعمل به طلباً لذلک الثواب باب اول است
ج: ديگر توش ندارد و ان کان رسولالله لم يقوله اينها را توش ندارد در اول ثواب الاعمالش آورده صدوق هم تو اول ثواب الاعمال آورده
س: بحث حديث شايد باشد
ج: بلی میدانم میدانم من الآن توضيح میدهم خب میفهمم که چه دارم میگويم در کافی در باب ايمان و کفر آورده تو اصول تو باب ايمان جلد دو به اصطلاح بفرماييد آقا
س: جلد دو تو کتاب الايمان و الکفر باب من بلغه ثواب من الله علی عمله
ج: بلی ايشان در جلد دو آورده صدوق هم در اول ثواب الاعمال در فقيه نياورده در اول ثواب الاعمال آورده شيخ طوسی هم که اصلاً نياورده بعد ديگر اصولاً بين اصحاب ما اگر شيخ میآورد زود شهرت پيدا میکند شيخ منشأ شهرتش بيشتر از صدوق و کلينی است کلينی را خب خيلی جليل القدر است اما چون میدانستند آنچه که مربوط است به احکام در کلينی باشد شيخ آورده ديگر خيلی به کلينی نه اينکه کلينی پيش اينها مقامی صدوق هم چون محدث میدانستند خيلی شايد آن طور توجه کافی نداشتند اما کلينی را چون میدانستند شيخ طوسی بيشتر آورده پس ديگر خيلی احتياج ندارد ما روی کلينی کار بکنيم و اين نکته را عرض کردم آنهای که در کتاب اصول آمده متأسفانه شيخ نياورده هنوز هم ظاهرش اين است که نديده و الا بعيد است نياورد اما علت واقعیاش چه است نمیدانم ظاهرش اين است که اصول را مراجعه نکرده بگوييم نخوانده اصول را که خيلی بعيد است اجازه اصول را حتماً داشته نمیشود بفرماييد آقا؟
س: خب احمد ابن ابی عبدالله برقی عن ابيه عن احمد ابن نصر عن محمد
ج: احمد ابن ابی عبدالله همان به اصطلاح برقی پسر به اصطلاح بنده از پدرش برقی پدر احمد پسر است پدرش هم محمد ابن خالد برقی است
س: عن احمد ابن نصر عن محمد ابن مروان عن ابی عبدالله عليه السلام
ج: سند خوب است محمد ابن مروان هم خوب است سند خوب است مشکل ندارد سند مشکل خاصی ندارد،
س: قال من بلغه عن النبی صلی الله عليه و آله و سلم شئ
ج: البته ببينيد من بلغه عن النبی میگويند در اين روايت ندارد که حديث اگر ضعيف هم بود عن النبی پس بايد سندش درست باشد يعنی بايد سند معتبر و لذا هم آنها هم آمدند گفتند اگر موضوع باشد عن النبی صدق نمیکند من بلغه عن النبی اگر میداند حديث موضوع است چرا میگويد عن النبی اينها آمدند گفتند حديث ضعيف هم همين طور است اگر ضعيف باشد چطور باشد میشود بگويي عن النبی يعنی اين روايت ناظر به اين نيست که شما به سند نگاه نکن يا سند ضعيف است قابل قبول است چون فرض اولش عن النبی،
س: بلغه عن النبی
ج: من بلغه عن، بلغه با حديث ضعيف يا موضوع صدق حالا اين بحثهای است که شده من نمیخواهم الآن وارد بحثی،
س: تنقيح مناط دست میکنيد اگر متن
ج: حالا بگذاريد تا ببنيد من مشکل من چه است چون بحث نقد متن است
س: قرار نيست وارد
ج: وارد بحث من بلغ نمیخواهيم بشويم اصلاً کاری اصلاً از بحث نقد متن خارج است اصولاً اين را دقت بکنيد قبول احاديث ضعيفه در مستحباب يا در مکروهات يا حالا در فلان اصولاً تأثيرش در صدور حديث زياد است در متن خيلی زياد نيست هست در متن اما تأثيرش در صدور زياد است يعنی خيلی احاديث ضعيفه را چون مستحب بوده قبول کردند دقت میکنيد اما مثلاً دوتا متن بوده هردو متن را قبول کرده اين هم هست نه اينکه نيست اما اين کم است، روشن بشود حديث من بلغ خيلی تأثيرگذار در بحث اصلی ما نيست تأثيرگذارش در حجيت خبر است در بحث صدوق خيلی تأثير اما در بحث متن نه مثل همين مرحوم شيخ صدوق حالا بعد میخوانيم ايشان میگويد سهتا نسخه استادش نقل سهتا از بزرگان جدد و خدد و حدد بعد میگويد هرسه درست نيست هرسهاش را ما قبول چون سه نفر از بزرگان هم نقل، يکی گفته من جدد قبراً يکی گفته من حدد قبراً يکی گفته من خدد قبراً هرسه را میگوييم مثلاً کراهت دارد يا لايجوز مثلاً بفرماييد
س: من بلغه عن النبی صلی الله و آله و سلم شئ فيه الثواب و فعل ذلک طلب قول النبی صلی الله و آله و سلم کان له ذلک الثواب و ان کان النبی صلی الله عليه و آله لم يقوله
ج: اينجا دارد و ان کان رسول الله لم يقوله البته اين کلمه کان له ذلک الثواب اين منشأ اين شده که انقياد نباشد چون انقياد يک نواخت است ديگر اگر کسی حالا بيايد روايت يک روايت آمد گفت کسی اين کار را بکند ده درجه در بهشت بهش میدهند يکی ديگر روايت آمد گفت کسی اين کار را بکند صد درجه میدهند انقياد يک حالت واحده است ما انقياداً انجام بدهيم درجهاش يکی است اما اينکه بيايد برای خاطر آن عمل نه، دهتا داده بشود آن عمل صدتا به خاطر آن عمل اين معلوم میشود تأثيرگذار است اين وجه صاحب کفايه صاحب کفايه میگويد ذلک الثواب در میآيد که عمل مستحبیاش است آنهای که استحباب نگفته کان له ثواب ذلک الثواب، آن ثواب اگر انقياد باشد انقياد حالت واحده است ديگر فرق نمیکند که چون بالاخره و ان کان النبی لم يقوله فرق نمیکند پيغمبر که نگفته انقياد هم که حالت واحده است پس از اين که آن ثواب را بعينه بهش میدهند اين معنايش اين است که به اصطلاح آن عمل مستحب میشود و ان کان النبی لم يقوله اين حديث اول دوم، دوتا حديث دارد ايشان،
س: و عنه عن علی ابن الحکم عن هشام ابن سالم
ج: عنه اينها اينها غالباً در اسانيد به خود احمدبرقی پسر زدند من به نظرم بعيد میآيد هست جای ديگر هم دارد که برقی پسر از علی ابن حکم چون شواهد تاريخی نداريم احمدبرقی از مثلاً بغداد يا انبار رفته باشد يا کوفه رفته باشد نداريم شواهد نداريم به نظرم بايد عنه به پدرش بخورد
س: از لحاظ ترتيب هم درست است چون بالا عن به پدر میخورد اينجا هم بايد عنه،
ج: بلی نه داريم جای ديگر داريم مثلاً برقی عن علی ابن الحکم به نظر من شبهه دارد اين بايد بخورد به پدر، ضمير عنه به پدر بخورد چون پدر در کوفه بوده اساساً اهل کوفه است آمده به قم و مصادر کوفه و بغداد را قم آورده از نظر تاريخی واضح است آن احمد ابن نصر که کوفی است ايشان هم يا کوفی است يا انباری است؟ بلی بفرماييد، عن علی ابن الحکم
س: عن هشام ابن سالم
ج: علی ابن الحکم خيلی شخصيت بزرگی است من هميشه عرض کردم ما بعض شخصيتها با اينکه درشان تجليل شده خود ما گاهی میرسيم به اين نتيجه که اين بالاتر از آن مقداری است که گفته شده يکی از آنها علی ابن الحکم است خيلی مرد بزرگواری است فوق العاده مرد بزرگواری است و جليل القدر است، البته اين علی ابن الحکم را حالا ما نمیخواستيم وارد بشويم در کتاب لسان الميزان عن علی ابن الحکم قال علی ابن الحکم در رجال به اصطلاح آن علی ابن الحکم آن اولاً نا شناخته است شيعه است اما مال همان حلب و آنجاهاست و خيلی بعد از ايشان است ايشان شايد اوائل قرن سوم باشد آن آقا اصلاً مال مثلاً قرن هفتم، ششم هفتم هشتم آن قرنهاست اصلاً با همديگر از زمين تا آسمان فرق دارند آن علی ابن حکم لسان الميزان ابن حجر غير از اين علی ابن حکم است بفرماييد آقا، عن هشام که حديث درستی است ديگر هشام ابن سالم جای بحث ندارد، بفرماييد آقا
س: عن ابیعبدالله عليهالسلام قال من بلغه عن النبی صلی الله عليه و آله شئ من الثواب فعمله کان اجر ذلک له و ان کان رسولالله
ج: اين کان اجر ذلک آن داشت ذلک الثواب اينجا دارد اجر ذلک يک کمی با هم،
س: اينجا طلبَ هم ندارد
ج: طلب هم ندارد فعمل فقط دارد به هر حال اين راجع به اين دوتا روايت در کتاب محاسن برقی حالا در کافی
س: در کافی
ج: کتاب ايمان و کفر
س: بلی کتاب ايمان و کفر باب من بلغه ثواب
ج: اينجا هم دوتا دارد يعنی در کتاب محاسن دوتاست در کافی هم دوتا
س: عنوان باب هم همين مضمون حديث است
ج: بلی مضمون حديث است
س: من بلغه ثواب من الله علی عمل جلد 2 صفحه 87 علی ابن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابی عمير عن هشام ابن سالم
ج: اين فرق کرد میبينيد اين نسخه ابن ابی عمير است آن نسخه به اصطلاح برقی است علی ابن الحکم آن نسخه علی ابن الحکم عرض کردم علی ابن حکم در رتبه ابن ابی عمير است بسيار مرد فوق العادهای است من که خيلی اعتقاد دارم يکی آن يکی محمد ابن الحسين در وصفشان زياد نوشتند
9: 33
ليکن به نظر من بالاتر از اين مقداری است که گفتند خيلی جليل القدر اند يکش هم علی ابن، عن هشام ابن سالم الآن اول ايشان حديث هشام را آورده حالا آن دوم آورده بخوانيد آقا
س: بلی عن ابی عبدالله عليهالسلام قال من سمع الشئ من الثواب
ج: بلغ ندارد سمع دارد،
س: علی شئ
ج: البته کتاب ابن ابی عمير خيلی دقيق است برای همين چون میگويند نمیدانم خاک بهش خورده آب بهش خورد غرض احتمال دارد خدای نکرده يک قسمتش تصحيح قياسی شده حالا اين غرض حالا آنجا بلغ داشت تصريح داشت اينجا بلغ ندارد
س: عنوان باب بلغ نبود؟
ج: نه
س: بلغه بود در حديث دوم هم بلغ دارد
ج: تو اول باب ندارد
س: حديث اول نيست، من سمع شيئاً من الثواب علی شئ فصنع کان له و ان لم يکن علی ما بلغه
ج: ببين اصلاً کلاً ذيلش عوض شد يک چيز عجيب اينجا يعنی مال نقد متن اين است آنجا حديث هشام ابن سالم ذيلش چه بود؟ و ان لم يکن النبی و ان کان لم يقوله اينجا دارد و ان لم کن الامر کما بلغ، لذا مرحوم شيخ انصاری در رسالهای که دارد در تسامح يک احتمال دارد که بعضی از معاصرين آن را تقويت کردند اما خب در حقيقت آن را نمیشود الآن قبول کرد يک احتمال اين است که مراد حديث من بلغ اين است که يک عملی است که خودش فی نفسه مستحب است خوب دقت کنيد استحبابش ثابت است يک حديث بيايد يک درجه بيش از آن مقدار برايش بگويد مثلاً کسی که فرض کن انا انزلناه شب جمعه بخواند مثل امشب ده درجه در بهشت میرود بالا يک حديث بيايد بگويد صد درجه و ان لم يکن، ايشان لم يکن الامر کما بلغ را اين جور اما اين جای است که عمل خودش مستحب است فی نفسه خوب دقت کنيد نه با حديث ضعيف ثابت بشود حديث ضعيف آمد گفت آقا کسی انا انزلنا بخواند صد درجه دارد شب جمعه اما در واقعش که بوده خودش مستحب بوده ده درجه خدا تفضلاً صد درجه را بهش میدهد طبق همين حديث ضعيف ببينيد دقت کنيد خيلی عجيب است دو نسخه الآن از کتاب روايت هشام ابن سالم داريم نسخه علی ابن الحکم و ان کان رسولالله لم يقوله خب يک معنی دارد و ان لم يکن الامر کما بلغ اين معنايش اصلاً عوض میشود کلاً در کتاب محاسن يک جور، حالا عجيب اين است حديث دوم همين ذيل را دارد يعنی يکی از عجايب اين حديث نقد متن که ما امشب گفتيم دوتا حديث هستند در اين مصادر آمدند هردو با اينکه از يک راوی واحد اند آنهم انشاءالله خوانده میشود از همين محمد ابن مروان است، هردو راويشان واحد است در کتاب محاسن برقی دارد و ان يکن النبی، و ان لم يقوله رسولالله و ان کان النبی لم يقوله در ذيل هردو، در کتاب کافی در ذيل هردو و ان لم يکن الامر کما بلغ،
س: مثل هم است
س: فرق اين دو را چه میدانيد شما؟
ج: اگر رسولالله نگفته يعنی ضعيف است حديث دروغ است اين نه میگويد به آن درجهای که گفته نيست يعنی اصل استحباب ثابت است
س: و ان لم يکن کما بلغه
س: در مقام استحباب و اينهايش نيست در مقام عمل است
ج: نه ببينيد میخواهد بگويد اينها میخواهند بگويند آن حديث میگويد مستحب است حالا کار نداريم اشکال به اينکه انقياد است يا کذا، ببينيد آن میگويد آن ثواب داده میشود و ان کان النبی لم يقوله، اصلاً نباشد حديث دروغ باشد، اين میگويد و ان لم يکن الامر يعنی خيلی عجيب است دوتا حديث از يک راوی واحد دوتا ذيل هردو، دوتا حديث در يک ذيل با همديگر مختلف، دوتا مصدر ما و ان لم يکن الامر، که حالا حديث محمد ابن مروان را هم بخوانيد
س: محمد ابن يحيي عن محمد ابن الحسين عن محمد ابن سنان عن عمران زعفرانی عن محمد ابن مروان قال سمعت اباجعفر عليه السلام يقول من بلغه ثواب من الله علی عمل فعمل ذلک
ج: اينجا من الله دارد آنجا من النبی دارد حالا
س: عمران زعفرانی را
ج: نه خير محمد ابن سنان را دارد دوتاش باهم خيلی هم عجيب است کلينی که خريط اين صناعت اين است اين جور آورده
س: قبلی از امام صادق عليهالسلام بود
ج: مال محاسن از امام صادق بود مثلیکه
س: نه همينجا هم حديث اول باب کافی هم از امام صادق است
ج: نه مال محمد ابن مروان در محاسن
س: محمد ابن مروان بلی تو چه از امام صادق است در محاسن،
ج: در محاسن، ببينيد حديث محمد ابن مروان از نسخهای است، محمد ابن الحسين خيلی جليل القدر است عرض کردم تصادفاً اسمش را آوردم تو ذهنم نبود در اين سند، ايشان از محمد ابن سنان نقل میکند از آن نمیدانم عمران زعفرانی از همين محمد ابن مروان عن الباقر عليهالسلام بخوانيد
س: بلی سمعت اباجعفر عليه السلام يقول من بلغه ثواب من الله علی عمر
ج: من الله دارد من النبی نيست باز
س: بلی آنجا عن النبی بود
ج: بلی عن النبی بود
س: علی عمل فعمل ذلک العمل التماس ذلک الثواب
ج: ذلک الثواب اين التماس ذلک الثواب منشأ انقياد شده که اين به خاطر التماس است اين به خاطر انقياد است بلی
س: اينجا فعل ذک طلب قول النبی
س: همان طلب است معنای التماس با طلب يکی است
ج: قريب اند بلی
س: اوتی و ان لم الحديث کما بلغ
ج: خيلی عجيب است
س: آنجا دارد و ان کان النبی لم يقوله،
ج: ذيل هردو دارد و ان کان النبی خيلی عجيب است مروان و هشام اينجا ذيل هردو دارد و ان لم يکن الامر کما بلغ، اين بحث نقد متن که عرض کردم لذا اشکال اساسی بنده در باب اين حديث من بلغ واقعش مشکل متن دارد دقت فرموديد، آن مشکل، يعنی دقت فرموديد چه میخواهم بگويم از دو راوی يکی هشام ابن سالم يکی محمد ابن مروان هردو در محاسن آمده و ان کان النبی لم يقوله هردو در کافی آمده و ان لم يکن الامر کما بلغ حالا اگر يکش مثل آن بود اشکال نداشت، جزء عجايب اين است دوتا ذيل آمده در دوتا حديث آن وقت ان لم يکن الامر کما بلغ اين احتمال همين است که شيخ انصاری، از محاسن
52: 39
هم آقای سيستانی بود ايشان در بحثی که در، از سابق دارد نمیدانم آخرش اختيار فرموده ايشان نظرش اين بود که اين حديث ناظر به اين جا که يک عمل فی نفسه مستحب باشد آن درجهای که در حديث ضعيف آمده آن به اصطلاح
س: مراتب را ندارد
ج: آن مراتب را نداشته خدا تفضلاً آن مرتبه را بهش میدهد نه اثبات اصل استحباب يک عملی خودش فی نفسه مستحب است يک درجه معين از ثواب دارد يک خبر ضعيف بيايد بگويد نه بالاتر از آن داده میشود خدا اين را بهش میدهد، حالا اين روايت دارد اوتيه، باز يک چيز ديگر دارد اين روايت متن دوم متن مرحوم کلينی اين اگر دقت بشود اصلاً احتمالاً چيز ديگری باشد چون نمیخواهم وارد حديث فعلاً حالا چون ديگر حالا اين گفت حالا من يک اشاره اصلاً بنا نداشتم کلاً وارد خود بحث من بلغ را از کتاب کنزالعمال هم بياريد،
س: مفاد حديث من بلغ هم جزء بحثهای اينجا بود که تو آن جلسه هم قرار بود اين بار هم بگوييد
ج: بلی گفتم بحثی، جايش جداگانه نه الآن دارم نظر عام را دارم میگويم که در قرن دوم که حديث روی حکايت رفت بلا فاصله مشکل چه شد؟ يواش يواش حديث زياد شد آمدند جدا کردند هنوز چارچوبها روشن نشده بود میخواهم اين را بگويم مثلاً میگويند هنوز به حديث مرسل عمل میکردند سالهای صد و شصت، صد و هفتاد، صد و هشتاد به حديث میگويند چارچوبها هنوز مشخص نشده بود از بعد از دويست چارچوبها مشخص شد يکی از کارهای که قبل از چارچوبها ما که اصلاً نرفتيم تو اين خط روشن شد تاريخ اين مطلب پيش ما روشن شد ما بحث تساهل کلاً نرفتيم چون بحث امامت شد بحث سند مطرح نبود که اين حرفها بشود تعجب است شيخ که بحث سند را مطرح میکند ايشان هم نرفته، عرض کردم حرف صاحب حدائق هم بد نيست انصافاً بين قدما ما و لذا انشاءالله من شايد عرض بکنم در نتيجه نهايي در بحث قبول خبر انصافاً ما استظهار ما از مثل يونس اين است خبر چه در عقايد باشد چه در فقه باشد چه در اخلاقيات باشد مستحبات باشد دارای واجد شرائط حجيت باشد تا قبول بشود مطلقاً هرچه میخواهيم به شريعت نسبت بدهيم بايد دارای شرائط باشد اين طور نيست که در اعتقاديات يقينی باشد در باب فقه الزاميات معتبر باشد حجت باشد در غير الزامياتش حجت نباشد ضعيف باشد اين تقسيم ثلاثی که الآن معروف است هيچ شاهدی برايش نداريم آنچه را که میخواهيم به شريعت نسبت بدهيم در همه جهات بايد يکنواخت باشد هيچ فرقی نمیکند و همه دارای شرائط حجيت باشند فرقی هم نمیکند عقايد باشد طبيعتاً در عقايد يک مقدارش يقينیتر است يک مقدارش هم با روايات است گاهی هم روايات تعارض دارند که حالا آن بحثش انشاءالله بعد بايد يک اشاراتی بهش بکنيم لذا الآن، آن وقت اينجا يک کلمه اوتيه دارد اين اوتيه را در آن روايت محاسن نبود اصلاً میدانيد اوتيه يعنی چه؟ يعنی اگر کسی بلغ اوتيه میرسد به آن کار اين اصلاً معنای من بلغ را عوض میکند توجه نشده اين من بلغ را از کتاب سيوطی بياريد از کتاب کنزالعمال بياريد،
س: اوتيه يعنی آن ثواب بهش داده نمیشود اين مگر معنای اوتيه
س: يعنی اعطيه، اوتيه
ج: يعنی آتاه الله
س: آتاه الله است ديگر
ج: اصلاً اين يک معنای ديگر است توجه نکردند اصحاب ما که اصلاً اوتيه معنی را کلاً عوض میکند کنزالعمال بياريد آقا من بلغ را، عرض کردم
س: اثبات میکند
ج: بلی آقا؟
س: معنای بهتر اثبات میکند میگويد ولو اينکه خبرش ضعيف بوده اما خدا بهش میدهد اوتيه
ج: اينجا و ان لم يکن الامر باشد اگر باشد، اوتيه را يک معنی میکنم که شما میفرماييد اگر اين اوتيه اين ذيل نبود جور ديگر معنی باشد من بلغه شئ من
س: توی
ج: کنزالعمال
س: بلی حديث 43132 من بلغه عن الله شئ
ج: چهل و سه هزار و صد و سی و دو،
س: معلوم است از چه کتابی نقل میکند
س: بلی در ادامه میگويد منتهی من پيدا نمیکنم آدرس را
ج: آخرش چرا میگويد ديگر تو پرانتز میگويد
س: و میگويم من تو آن کتابها پيدا نمیکنم اين نقل را
ج: چه از کجا نقل میکند بگو،
س: من بلغه عن الله شئ فيه فضيله
ج: ببين عن الله دارد اينجا
س: بلی
س: نبی ندارد
ج: نبی نيست
س: فاخذ به ايماناً و رجاء ثوابه اعطاه الله ذلک و ان لم يکن کذالک
ج: اين و ان لم يکن کذالک شبيه متن دوم مثل کلينی آورده
س: میگويد ابوالشيخ و الخطيب و ابن النجار و الديلمی عن جابر
ج: عن جابر خب مصدرش گفتم مصادر درجه سه و چهار است يک متن ديگر هم دارد
س: من بلغه فضل عن الله، اعطاه الله ذلک و ان لم يکن کذالک
ج: و ان لم يکن کذالک و ان لم يکن کما بلغ اين شبيه متن کلينی است نه شبيه متن محاسن، و ان کان
س: اعطاه الله هم همان اوتيه است
ج: حالا اعطاه الله ذلک، اين اعطاه الله ذلک اين يکی ديگر هم دارد به نظرم اوتيه هم دارد
س:
2: 45
ج: همين دوتاست من آتاه الله ديده بودم يا اوتيه ديده بودم
س: فرق ندارد به چه معنی است ديگر
ج: نه ببينيد دو بحث است من اين حديث من بلغ تو کنزالعمال از سابق چون تازه مراجعه نکردم عرض کردم ما اعتماداً علی الحافظه صحبت میکنم عرض کنم آنجا اين جور بود آنی که من فهيدم از حديث من بلغ که پيشی، در کنزالعمال بود يعنی اگر کسی فهميد که اگر مثلاً شب جمعه چنين کاری بکند و اين علاقه پيدا کرد ايمان پيدا کرد اوتيه خدا برای آن کار آن را موفقش میکند
س: اوتيه توفيقش را خدا میدهد
ج: توفيق بهش میدهد خدا دقت کنيد اين اصلاً کلاً عوض میشود معنی
س: توی چيز هم توی کشف الخفا هم اصلاً هم اين حديث را ذيل احاديث رجاء آورده میگويد که مثلاً آن اگر کسی رجاء پيدا بکند به يک سنگی خدا برايش چيز میکند
ج: اين اگر آن ذيل نبود
س: ولو احسن احدکم ظنه بحجر لنفعه الله به توی اينجا آورده بعد میگويد که قال ابن تيميه کذب کذب و نحوه قول الحافظ من الحجر لا اصل له، و في معناه من بلغه عن الله شئ فيه فضلة، فعمل ايماناً به و رجاء ثوابه اعطاه الله ذلک و ان لم يکن کذالک
ج: میگويد اين هم دروغ است لا اصل له آن را نفی میکند
س: بلی نفی میکند
ج: علی ای حال اگر اوتيه تنها بود اصلاً معلوم است اين ذيلش يک کمی، و الا اوتيه يعنی خدا او را موفق میکند برای آن کار مثلاً شنيد جمعه فلان کار خيلی خوب است خيلی علاقه پيدا کرد ايمان آورد خدا او را موفق میکند که اين کار را انجام بدهد
س: ادامه بده
ج: نه اصلاً
س: لو فعل
ج: نه میدانم يعنی خدا آن را موفقش میکند برای انجامش البته عرض کردم اگر اين ذيل نبود من تو ذهنم اوتيه به اين معنی بود يعنی از سابق يک متنی را ديدم که اين ذيل را نداشت اوتيه تنها بود اگر اوتيه تنها باشد معنايش اين است به هر حال اين هم روشن بشود چون حديث من بلغ را فعلاً نمیخواستيم از مصادر سنیها چون در مصادر ما مثل ابن فضل بعدها بحار،
12: 47
اينی که عامه نقل کردند اين است که بعد هم گفت کذب و لا اصل له اين هم که اين طور نيست که حالا آنها قبول کرده باشند و آنها هم به اين تمسک نکردند در حديث تسامح آنها تمسک کردند به اينکه علما اين جور بودند آن هم از نيمه دوم قرن دوم نه قبلش که امام باقر باشد آنچه که الآن به نظر من شبهه است در حديث من بلغ، حالا محاسن را اول محاسن را هم بخوانيد پس بنا، اين خيلی قصه عجيبی است دوتا راوی داريم هشام و محمد ابن مروان هردو روايتشان در کتاب فقيه محاسن آمده ذيلش دارد و ان کان النبی لم يقوله صدر مثل هم است مثل هم نه يعنی شبيه هم نزديک هم در کتاب برقی، کافی آمده هردو روايت در ذيلش دارد و ان لم يکن الامر کما بلغ
س: هردوش به نظر من يکی است
ج: نه و ان لم يکن الامر کما بلغ يعنی نه اينکه پيغمبر نفرمود همين که شيخ انصاری احتمال داده و اگرچه آن درجه مستحب به آن درجه نباشد
س: نه اين را میفهمم ولی
ج: نه آن من بلغ که میگويد و ان کان النبی لم يقوله دروغ است نيست همچو عمل مستحب نيست چون رجاءً انجام داد مستحب میشود کان له ذلک الثواب از ترتب ثواب استحباب در میآوريم
س: احتمالاً اين طبرانی را هم اضافه کنيد
س: چون
28: 48
میگويد اگرچه همچون ثوابی نداشته باشد
س: چون طبرانی نقلش يک مشکل ديگر معنای درست میکند
ج: بخوانيد
س: طبرانی نقلش اين است که در معجم اوسط من بلغه عن الله فضيلة فلم يصدق بها لم ينلها
ج: ببين لم ينلها میگويم من ديده بودم بهش نمیرسد
س: لم ينلها يعنی همان ثواب را
س: فضيلت
س: فضيلت
ج: يعنی موفق نمیشود مثلاً
س: منظور ثواب است
ج: بلی فضيلتی بيايد موفق نه، لم ينل، میگويم يکجای من ديده بودم حالا لم ينلها يعنی آن به آن کار موفق نمیشود
س: به عمل نمیرسد
ج: به عمل نمیرسد خوب دقت کنيد يعنی وقتی فهميد گفتند مثلاً نماز شب همچون فايدهای گفتند نه من قبول ندارم بیخود خدا او را برای نماز شب موفق نمیکند لم ينلها
س: نه اين خيلی خلاف ظاهر در نمیآيد
ج: نه
س: عملاً هم
س: يکذبه
ج: اصلاً اين عبارت نه لم ينلها که معنايش اين است
س: اين عبارته
ج: اين عبارته معنايش اين است
س: لم يصدقهاش مشکل است
س: آری ديگر
ج: که اگر قبول نکرد
س: اگر قبول نکرد
ج: خدا موفقش نمیکند برای اين کار
س: آخر واقعيت را آنها تکذيبش میکند چون خيلیها تصديقش هم نمیکند ولی در عين حال
ج: نه میگويد اگر قبول نکرد چون قبول نکرده خدا توفيق نمی دهد لم ينلها به اين فضيلت نمیرسد
س: ديگر معنی ندارد ثوابش را نمیدهد چون من
ج: لم،
س:
45: 49
ج: دقت کرديد
س: عمل نکرده
س: نه عذر میخواهم علی فضيلة علی عمله ببينيد تصديق
ج: فلم يصدقها قبول نکرد
س: منتهی لم ينلها ضميرش بر میگرده به فضيلت ديگر
ج: بلی،
س: فضيلت به معنای ثواب است
ج: نه يعنی به آن کاری که اين فضيلت دارد
س: نه کار
ج: نه فضيلة عمل يعنی، عملی که اين فضيلت را دارد موفق نمیشود خوب دقت کنيد به هر حال آنچه که الآن به نظر ما در حديث من بلغ مشکل دارد قسمت اساسش به نظرم آن متن است حالا از آن عن الله عن النبی بلغ التماس کان
س: خب معلومه چه مشکل ايجاد میکند چون اينها يک اتفاقی دارند با همديگر يک قدر جامعی دارد
س: قدر جامع همه
ج: فرق میکند ديگر
س: قدر جامعش هم اين است که بالاخره
ج: قدر جامعش اين است که آن متن اول میگويد اگر مستحب نباشد در حق اين مستحب میشود و ان کان النبی لم يقوله
س: آری درست است،
ج: اين میگويد نه مستحب باشد آن درجه ثابت نيست آن درجه را بهش میدهند از زمين تا آسمان با هم فرق میکند
س: حاج آقا شما پافشاری رو استحبابش میکنيد، نه میگويد ثوابش را بهش میدهد اعم از اينکه مستحب باشد يا نباشد
ج: نه و ان لم يکن الامر کما بلغ
س: استفاده ثواب میدهد
ج: نه و ان لم يکن الامر کما بلغ
س: اعتقاد پيدا کرده به آن اعتقاده ثواب میدهد
ج: نه میدانم آن ثواب را میدهند خوب دقت کنيد
س:
0: 51
نباشد
ج: و ان لم يکن الامر کما بلغ
س: يعنی چون به نيت ثواب
ج: خيلی خوب اشکال، اما اين معنايش اين است که ان لم يکن، يعنی در واقع اين درجه از استحباب نباشد
س: نباشد
ج: خيلی خوب اما آن میگويد اگر لم يقوله رسول الله اصلاً نگفته پيغمبر
س: بازهم میدهم
ج: بازهم میدهم يعنی مستحب میشود کان له
س: کار به استحباب ندارد در مقام ثواب
ج: کان له ذلک الثواب ذلک آورد آن ثواب
س: همين ذلک دليل بر اين است که مستحب نيست اما ثوابش را بهش میدهند
ج: خب میدهند و استحباب اگر ثابت شد ثواب میدهند مستحب هم میشود چون به اصطلاح احکام مولوی اصلاً راه کشفش از ترتب جزاء و ثواب است عقاب و جزاء است يعنی اصولاً میخواهيم بفهميم حرام است از راه عقاب و ثواب میفهميم يا مستحب است از راه ثواب میفهميم يا مکروه است از راه تنزل درجاتش میفهميم يعنی اصطلاحاً از راه ترتب به ثواب دقت کرديد يعنی چيز عجيب اين است دوتا حديث از دوتا راوی در دو کتاب آمده دوتا ذيل اصلاً نه اينکه يکش با يکی فرق بکند،
س: بلی
ج: اين ذيل در کتاب محاسن در هردو يک جور است و ان کان النبی لم يقوله اين ذيل در کتاب کافی جور ديگر است و ان لم يکن الامر کما بلغ حالا يکش بود باز مشکل نبود، همان اسم همان محمد ابن مروان همان هشام ابن سالم و اين هم ابن ابی عمير است شوخی ندارد ابن
س: يک حرفی دارم اگر آن عمل مستحب نبود فرض کنيد مستحب نبود، بازهم مصداق و ان لم يکن الامر کما بلغ
ج: نمیشود نه،
س: نمیشود
ج: نه نه
س: چرا چرا
ج: نه من بلغ شئ من الثواب علی عمل
س: از ريشه هم دروغ بوده باشد بازهم مصداق لم يکن الامر کما بلغ
ج: نه خلاف ظاهر کما بلغ به آن درجهای که بوده نبوده، و ان لم يکن الامر حالا عبارت محاسن است کتاب ثواب الاعمال صدوق را
س: صدوق فقط مانده بود که بخوانيم
ج: عبارت ثواب را بخوانيد اول ثواب الاعمال است
س: بخوان تا ثوابش را ببرم
س: ابی رحمه الله قال حدثنی علی ابن موسی عن احمد ابن محمد عن علی ابن الحکم عن هاشم ابن صفوان عن ابیعبدالله عليه السلام
ج: اين هم اين سندش هم عجيب است عجيب اين است که سند اين هم با کلينی هم اگر با محاسن هم عجيب است اصلاً به هيچ کدامش نمیخورد هاشم ابن صفوان به نظرم پسر صفوان جمال است صفوان ابن مهران جمال يک صفوان پسری دارد که خيلی مشهور نيست حالا نمیدانم اسمش هاشم است يا نه؟ هاشم ابن صفوان به نظرم آن باشد
س: بلی حالا من متن را بخوانم
ج: علی ابن الحسين به احتمال بسيار بسيار بسيار قوی سعد آبادی باشد علی ابن حسين سعدآباد، سعدآبادی است آن سعدآبا حدود همين آخرهای آذر است تقريباً اين سعد ابن فلان
54: 53
از اشاعره قم، از روخانه قم يک فرعی کشيد اين طرف آباد کرد بهش میگفتند سعدآبا سعدآباد اين اينجاست نه سعدآباد تهران سعد يعنی سعد ابن کذای اشعری اين سعدآباد قم است اين علی ابن الحسين اهل ادب بوده و مرحوم کلينی هم پيش ايشان ادبيات مثل منطق مثل به اصطلاح صرف و نحو و اينها پيش ايشان ياد گرفته علی ابن الحسين سعدآبادی بفرماييد به احتمال قوی احتمال کس ديگر هم داريم به نظرم يک علی ابن الحسين کميزانی هم داريم شايد آن باشد کميزان تقريباً همين ميدان کهنه است کومه ميدان، اينها ايشان که قطعاً قمی اما احتمال،
س:
38: 54
کوهیجان اراک است
ج: نه خير نه،
س: باجک آنجاش را
ج: میگويند اين آقای بعضیها گفتند تو باجک است به هر حال اين اوصاف چون اين هم به زمان فرق میکنند اصطلاح کومه اين اصلاً لفظش کومه ميدان است ميدان را در فارسی قديم ميزان تلفظ میکردند چون قبلش ياء ساکن است اگر قبلش ياء يا واو ساکن باشد ذال خوانند و الا دال خوانندش، ميزان اين مثل همان قاعده فارسی قديم است که مضاف اليه مقدم میشود يعنی ميدان کومه کومه هم يعنی خيمه، يعنی ميدان قم، بعدها کومه شد قم، اين لفظ اصلش کميزان است يعنی کومه ميدان يعنی ميدان قم، به احتمالی که شواهد اين است که شايد همين جای شهر چه است؟ مسجد جامع باشد احتمال هم میدهند بين باجک و اينها باشد اين آقای به نظرم حاج شيخ علی اصغری بود فقيهی بود که بود که قم شناس بود و اينها به نظرم ايشان آنجا احتمال داده يک منطقهای است که منطقه اساسی دام بوده مثل دام شهر فعلی، يک جايي بوده که ميدان دام بوده يعنی کومه کنايه از خيمههای که چوپانها داشتند،
س:
0: 56
لسان
ج: فارسی يعنی خيمه
س: به چيز هم میگويند به خانه هم میگفتند
ج: نه اينجا چون خيمهای بوده
س: میگفتند کومه
ج: نه اينجا چون خيمه بوده چون اينجا آب آب همين رودخانه که بوده اينجا مرتع بوده از همان قديم اينجا مرتع خوبی بوده و لذا حالت شهرنشين نبوده همهشان خيمه خيمه بوده اشاعره که آمدند حالت شهر نشين دادند شهرنشينی را اشاعر به قم دادند و الا قبل از آن قم حالت چوپانی داشته آن وقت يک جايي ميدان اين خيمهها بوده مرکز اساسی اينها بده اسمش را گذاشتند کميزان اين کميزان علی ابن الحسين شايد آن باشد بفرماييد آقا حالا متن حالا سندش که عجيب و غريب است اينکه مال سندش بلی عن هاشم ابن صفوان
س: بلی عن هاشم ابن صفوان عن ابیعبدالله عليه السلام
ج: نه اين آن آن غير از آن است نه آن نيست
س: قال من بلغه شئ من الثواب علی شئ من خير و عمل کان له اجر ذلک و ان کان رسول الله صلی الله و آله وسلم لم يقوله
ج: و ان کان رسولالله لم يقوله يک ذيل ديگر هم دارد ندارد؟
س: يک لحظه ببخشيد،
ج: اگر اين باشد باز اين با متن محاسن میخورد باز با متن کافی نمیخورد به نظرم يک ذيل ديگر هم داشت اين،
س: يعنی در چيز همين است
ج: ثواب الاعمال اول ثواب الاعمال است
س: خيلی هم اول نيست صفحه 132 است
ج: پس شايد اول هم دارد دو مرتبه به نظرم آنجا مرسل هم بود، اول ثواب الاعمال به نظرم مرسل بود
س: بعد يک نکتهای فنی بود حالا بفرماييد همان ديگر وارد چه میخواهيد بشويد واردی
ج: من بلغ جداگانه
س: من بلغ میخواهيد بشويد
ج: بلی
س: خب حالا
ج: نه فرق اين دوتا که خيلی زياد است واضح است
س: بلی ولی اينکه میگويد ثوابش را بهش میدهند از باب رجاء اگر بگيريم حتی استحبابش هم درست نمیشود ولو
ج: نه ظاهرش خلاف اين است
س: ولی اميد دارد میگويد خدا نا اميدت نکند
ج: الآن يعنی آنچه که الآن مهم است اين است که واقعاً ما الآن روايت هشام را نمیدانم کدام متن است کافی را بگيريم يا متن محاسن را بگيريم و ان کان النبی لم يقوله اين يک جور معنی میدهد و ان لم يکن الامر کما بلغ،
س: شما نمیخواهيد اين را قرينه بگيری برای آن که آن که میگويد و ان کان الامر
ج: و ان لم يکن الامر کما بلغ
س: کما بلغه يا صحيحش
ج: يعنی کما بلغه يعنی اينکه رسولالله لم يقوله يعنی میخواهی اين جور بگويي
س: بلی
ج: خلاف ظاهر است خب
س: خب خلاف ظاهر را با بودن قرينه مرتکب میشويم
ج: نه خب نمیشود
س: آنها قرينه میشوند ديگر
ج: نه لفظ حديث است دقت در متن حديث داشتند و بعدش هم هردو هست اگر يکش بود
س: تازه نقل به معنی هم میکند ديگر
ج: نه اگر يکش بود مشکل نبود يعنی دوتا روايت از دو راوی در دو مصدر هردو ذيلش هردو اختلاف دارد نه يکش اگر بگوييم دخل و تصرفی است که کلينی کرده که خيلی خلاف ظاهر است اينکه خيلی کار کلينی را مشکل میکند يا دخل و تصرفی باشد مرحوم محاسن کرده يا
س: راوی هم
س:
14: 59
عن هشام عن صفوان نه هشام ابن صفوان
ج: میگويم
س: عقاب الاعمال يکجا پيدا کردم عن هشام عن صفوان
س: بعيد است آن همان هشام ابن صفوان است
ج: بعيد است نه هشام و صفوان شايد بوده
س: هاشم ابن صفوان پس
س: اين جا عن هشام
ج: بعيد است چون هشام عادتاً صفوان از هشام نقل میکند صفوان مثل ابن ابی عمير است عادتاً او از هشام نقل میکند نه هشام از او و صلی الله علی محمد و آله الطاهرين.
دیدگاهتان را بنویسید