متن حدیث (جلسه12) شنبه 1401/06/26
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسمالله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربّ العالمين و صلّی الله علی رسولالله و آله الطيبين الطاهرين اللهم ارحمنا برحمتک يا ارحمالراحمين.
ديشب يک مقداری باز حسب القاعده از بحث خارج شديم رفته بوديم موضوع کتاب اشعثيات به مناسبتی و انصافاً ديگر حالا اشعثيات بحث مفصلتری میخواهد بحث خوبی میخواهد و کتاب با ارزشی است انصافاً يعنی به لحاظ بحث علمی و اينها و ديگر چون از بحث ما خارج است فعلاً بحث ايشان را از اشعثيات به اين مقداری که تا الآن اينجا متعرض شديم دست نگه میداريم و آن نکتهای را که فقط ابن عدی اشکال کرده بود که اشکال به شکل کتاب بود اشکال شکلی به کتاب آن را شايد يک نکتهای يکی دوتا نکتهای ديگر ماهم اضافه کنيم بحث بکنيم.
آنچه که ما رسيديم به کتاب اشعثيات اين اشکال شکلی ايشان نبود داشتيم يک ليستی از نوشتارهای قرن اول، که مثلاً فرض کنيد صحيفه صادقه بود و اينها ارائه میداديم در راه اهل بيت در طريقه اهل بيت در قرن اول اول کتاب قضايا البته اول اول کتاب جامعه است که خب در اختيار عامه مردم نبوده و اين کتاب قضايا، سنن و احکام و قضايا بوده که شواهد الحمدلله به حد کافی موجود است که کتاب تا قرن چهارم هم موجود بوده و ديديم ديگر نقل، خود قاضی نعمان، مصر هم بوده و از اصل کتاب و نجاشی هم جوری نقل میکند نسخهای بوده که معلوم میشود نسخه نسبتاً مشهور است حسن ابن حسين انصاری عن چه است؟ علی ابن قاسم نمیدانم که؟ کندی از محمد ابن عبيدالله از پدرش از جدش يا از به اصطلاح پدرش ابورافع نقل میکند آن وقت نجاشی،
س:
51: 1
مسلم اين کتاب قضايای علی را نقل میکند که برای
54: 1
آورده بودند
ج: بلی آن وقت نفی میکند ابن عباس
س: يک خورد
2: 2
بعد هم که لوکان فلان
ج: بلی بلی آن به اصطلاح حالت نفی دارد آن کتابی که در صحيح مسلم آمده حالا يک جمعبندی نهايي بعد عرض میکنم اين راجع به اين کتاب قضايا آن وقت مرحوم نجاشی دارد که زيديه اين را کتاب علی میگفتند ايشان به ابورافع اول نسبت میدهد بعد میگويد بعضیها سند دادند به حارث اعور همدانی بعد میگويد زيديه اين را به علی نسبت میدادند آن وقت يک سند نقل میکند که عبدالله محض که بعد از زيد به اصطلاح زيديه به او مراجعه میکردند بعد هم پسرش محمد پسر عبدالله محمد ابن عبدالله معروف به نفس ذکيه، از عبدالله محض سؤال کردند، گفت
46: 2
يا فلان يا ولدی هات کتاب علی اصلاً اينها را و کانوا يعظمونه معلوم میشود که زيديه اين کتاب را کتاب قضايا و سنن و احکام تجليل و تعظيم میکردند ما بحثمان اين بود که اين نوشتار قرن اول آنچه که از اهل بيت است در درجه اول آنی که بين عامه بوده همين کتاب سنن و احکام است و عدهای از کتابها بعد هم داريم که احتمالاً آنها هم شايد متأثر به اين بودند مثل کتاب مسند زيد ولو ننوشته که کتاب قضايا و سنن ليکن احتمال دارد آنهم مبوب است تصادفاً آنهم با اينکه اوائل قرن دوم است تقريباً ادامهای يعنی در حقيقت جزو قرن اول حساب میشود ميراثهای قرن اول چون صد و بيست، صد و بيست و يک زيد شهيد شده به اصطلاح و بعد ما کتابی مثل سکونی داريم بعد رواياتی مثل غياث ابن کلدوب داريم غياث ابن کلدوب رواياتش به اين صورت است از اسحاق ابن عمار عن امام الصادق عن ابيه عن آبائه مثل سکونی و عرض کرديم اسحاق ابن عمار در آن بحثهای فهرستی پيش ما روايت دارد اما اين ترتيب که مسند از امام صادق همين منحصر به غياث ابن کلدوب است که اين هم احتمال هست که اين هم يک قسمتی از همان کتاب سنن و احکام باشد در حقيقت، بعد کتاب اشعثيات داريم که اينهم مبوب است مثل خود کتاب قضايا مبوب است که اينهم احتمالاً قسمتی از همان کتاب باشد يا کتاب سکونی باشد که اينهم پس بنابراين يک کتاب اصلی داريم يک فروع داريم کتاب اصلی همان سنن و احکام است، فروع هم داريم آن وقت حالا میخواهيم يک آمار اجمالی الآن عرض بکنيم به اين صورت است کتاب اصلی سنن و احکام باشد بين زيديه بوده همين طور که مرحوم شيخ نجاشی نقل میکند و بين اسماعيلیها ديديم که
س: مصر
ج: در مصر موجود بوده ازش نقل کردند بين اهل سنت مطرح نيست مگر نادراً چيزی روشنی از خود کتاب مطرح نيست بين شيعه اماميه تکه تکههای از کتاب با اسانيد متعدد هست و بخش قضاياش را نسبت مقدار زيادش از امام باقر نقل شده، دوتا روايت از امام باقر داريم يکی میگويد هذا کتاب علی صحيح، میگويد عرضت عليه فقال نعم هذا کتاب علی، حالا نمیدانم در کجا هست؟ جايش را يادم رفته،
س: تعبير کتاب علی
ج: بلی که اين مال، يعنی امام باقر تأييد میکند يکی ديگر هم داريم آن هم باز خودم خواندم اينجا در آن جلسات شب پنج شنبه روايتش را هم خواندم ليکن الآن فعلاً ده سال بيشتر گذشته از آن تاريخ حضرت باقر میفرمايد کيف اقول هذا و فی کتاب علی کذا معلوم میشود يک گلهای دارند اما روشن نيست زمان امام صادق الآن ما به اين عنوان خيلی کم داريم که با اين کتاب با مرويات اين کتاب بخواند و احتمال داديم قوياً که از زمان امام صادق اين کتاب تدريجاً از صحنه ميراث علمی شيعه اماميه حذف شده و چندتا احتمال هم داديم من جمله اينکه شايد اين کتاب رمز زيديه بوده و رمز اماميه همان جامعه بوده اصلاً اصولاً اين کتاب به عنوان کتاب علی از صحنه به اصطلاح شيعه حذف شده آن وقت اينجا دو سه تا نکته هم هست چون نديدم کسی متعرض شده باشد حالا به بحث فهرستی بيشتر میخورد، حالا به بحث نقد متن حديث کمتر میخورد، آنهم لابأس که تعرض پيدا بکند يکی اينکه در کتاب صحيفه سجاديه در اولش وقتی به يحيي ابن زيد میگويد شما اعلم هستيد يا جعفر ابن محمد؟ میگويد جعفر آنچه که ما میدانيم بلد است اما ما آنچه که جعفر میداند بلد نيستيم تعبيرش اين است احتمال قوی من میدهم عرض میکن ماين حدس من است نديدم جای و لذا مطلب مطرح میکنم، مراد يحيي اين باشد که علم ما از کتاب علی است همين قضايا اين را خب امام صادق هم ديده اين را امام صادق هم خبر دارد اما آنها علمشان از آن جامعه است از آنی که اميرالمؤمنين آن را ما خبر نداريم يعنی جعفر آنچه مبدأ علم ماست خبر دارد ما آنچه که مبدأ علم ايشان است خبر نداريم و درست است اگر اين مطلب مراد اين باشد درست هم هست اين مطلب مطلبی اين مؤيد همين مطلبی است که من حالا میخواستم اثباتش بکنم اين يک نکتهای بود که در اينجا گفته شد.
نکته ديگری که به نظر من اين هم خيلی قابل تأثير است آن نکته اين است که کتاب سکونی احتمالاً همين بوده در حقيقت و هکذا روايات غياث ابن کلدوب همين بوده، من در بحثهای شبهای همان مال فهرست عرض کرديم به خلاف آنچه که الآن مشهور است شيخ در کتاب عده دليل بر اينکه اصحاب ما به روايات فتحيه و واقفيه عمل کردند وثاقتشان گرفته چون ثقه بودند دليل بر اينکه به روايات عامه مثل غياث ابن کلدوب و سکونی عمل کردند اين مطلب را نگفته الآن مشهور اين است که گفته ايشان ثقه هستند نگفتند شيخ طوسی اين را نگفته، وثاقت نگفته، نوشته لما روی عن الصادق عليهالسلام اذا نزلت بکم حادثة لاتجدون حکمها فی روی عنا فانظروا الی ما رووه عن علی، میخواهد بگويد تعبد است امام صادق ما را تعبد داده به رجوع به اينها بحث وثاقت را مطرح نمیکند اينکه الآن مشهور است اين اساس ندارد میگويد لما روی دليلش اين است آن وقت اين مطلب احتياج به يک شرحی دارد مخصوصاً هم در دو سال قبل اين بحث را مطرح کرديم هم کراراً که عرض کرديم که ما تعجب میکنيم که شيخ طوسی اين را آورده چون در آنجا دارد که اذا نزلت بکم حادثه لاتجدون حکمها فيماروی عنا، آن به اين کتابها، به ما رووا عن علی، آن وقت اين سکونی و غياث خب اين سکونی و غياث هردوشان از امام صادق عن ابيه عن آبائه نقل میکند روی عنهم است ديگر، گفت لاتجدون اين چطور میشود اين هميشه اشکال من بوده و اين چرا اين طوری شده؟ من امروز تصادفاً داشتم فکر میکردم به فکرم رسيد با اين تحليلی که الآن اقامه کرديم ظاهراً نکته فنیاش روشن شد يعنی نکته فنی که خود من اشکال میکردم جوابش هم به نظر من تا حد زيادی روشن شد عرض کنم اولاً يک نکتهای که خيلی لطيف است و دلالت باز بر دقت شيخ انصافاً اينجا در اصول دارد آن اين است که اصولاً مثلاً کتاب سکونی را حالا حساب میکنيم سکونی که حالا کتابی داشت حالا هر مقدار بوده از امام صادق نقل میکند از، عن ابيه عن آبائه بعضیها قال رسولالله بعضیها قال علی در اين کتاب در اين مجموعهای که ايشان دارد متون رواياتش غالباً بالای نود و پنج در صد منحصر به فرد است يعنی آن متون را امام به بقيه شيعه نگفتند فقط مال ايشان است ما بقی شيعه آن متون را ندارند يک چهار پنج درصدی اگر مشترک است اين يک.
کسی که بيشترين نقل را از ايشان دارد نوفلی است از مشاهير ما عبدالله ابن مغيره شايد پنج شش درصد روايت سکونی را نقل کرده، مثل جميل ابن دراج اينها يک روايت يا دو روايت نقل کردند عددی نيست عمده عدد مال نوفلی است يعنی سکونی خودش انفراد دارد زمان امام صادق ايشان بنابر مشهور زمان موسی ابن جعفر وفاتش است مراد من از مشهور مشهور عامه در کتب خاصه سال وفات ايشان نيامده من نديدم سال وفات ما در کتب عامه صد و هشتاد نوشتند اگر اين تاريخ درست باشد زمان موسی ابن جعفر است که به اصطلاح سه سال قبل از شهادتی، آن صد و هشتاد و سه است شهادت ايشان اين صد و هشتاد، سه سال قبل از شهادت ايشان پس اين کتاب را بايد حدود صد و چهل اينها نوشته باشد همين حدودهای صد و چهل حالا چهار سال پنج سال کمتر بيشتر بايد نوشته باشد اين زمان انفراد دارد، شاگر ايشان نوفلی انفراد دارد شاگر نوفلی ابراهيم ابن هاشم انفراد دارد يک عدد کمی ما داريم روايت از برقی از نوفلی چون نوفلی اواخر عمرش میآيد به ری احتمالاً مرحوم برقی از قم به ری آمده از ايشان تحمل کرده اما معظم روايات نوفلی توسط ابراهيم ابن هاشم است، درست شد اينجاها هم انفراد.
بعد از ابراهيم ابن هاشم يک دفعه شهرت پيدا میکند که خب اين تعجب آور است ديگر آن انفراد انفراد يک دفعه شهرت پيدا میکند فرض کنيد خود همين نوادرالحکمه ازش نقل میکند البته در عدهای از نقلها ابراهيم هست ابراهيم ابن هاشم هست ابی اسحاق هم هست ابی اسحاق همين ابراهيم ابن هاشم است دقت فرموديد، بعد پسر ايشان علی نقل میکند که اين نقل ديگر خيلی مشهور میشود که کلينی نقل میکند و اصولاً مشهورترين نسخه کتاب سکونی همين نسخه است يعنی مرحوم نجاشی هم که در بغداد است به کوفه نمیرود میآيد به قم میرود به کوفه از همين نسخه از همين نسخه ابراهيم ابن هاشم که پسر ايشان علی ابن ابراهيم نقل میکند، سعد از ايشان نقل میکند ظاهراً صفار از ايشان عده زيادی از قمیها از ايشان نقل میکند ظاهراً احتمال قوی ما میدهيم احتمال بسيار بسيار قوی سر شيخ طوسی که فرض کنيد چيزی در حدود دويست سال بعد از اينکه به اصطلاح انتشار است اين بحث مطرح شده که چطور شد يکدفعه کتاب اشتهار پيدا کرد ابراهيم ابن هاشم، اين که روايتی را که نقل کرده مرحوم شيخ طوسی لما روی شيخ میخواهد اشاره بکند که سر اشتهار کتاب اين روايت امام صادق است اين روايت در کجا بوده عرض کردم الآن در اختيار ما نيست کلاً، اين روايت حالا مرسلاً فقط در عده شيخ طوسی است در اين کتابی که آن زيدی نقل کرده اين هشتتا روايت است از کتاب نوادرالحکمه باب تعارضش هيچ کدام از آن هشتتا الآن در کتب نيست، اولش اين است اين حديث اذا نزلت بکم حادثه، اگر ما فرض کنيم وفات ابراهيم ابن هاشم را حدود دويست و شصت بگيريم يعنی تقريباً چيزی حدود دويست سال قبل از شيخ طوسی است يعنی شيخ طوسی رضوان الله تعالی عليه دارد توضيح میدهد سر اينکه چرا در اين دويست سال اخير روايات سکونی که طريق ابن به اصطلاح ابراهيم ابن هاشم است اين يک دفعه پخش شد میگويد سرش اين روايت نوادرالحکمه است يعنی تقريباً ابراهيم ابن هاشم خودش استاد نوادرالحکمه است همزمان است با نوادرالحکمه اگر اين احتمال درست باشد شيخ دارد يک حالتی را که بين اصحاب ما دويست سال از قم شروع شده دارد اين را توضيح میدهد اين چون اين جور تا حالا جای گفته، البته اين بحث مناسب با بحثهای فهرستی است من میدانم اما تو نقد متن حديث نمیآيد ليکن اين را عمداً گفتم که ديگر حالا اينجا چون اين فوائد جای گفته نشده اين نکات فنی در حقيقت شيخ میخواهد بگويد اين دويست سال که اين کتاب مشهور شد اين نسخه مشهور شد لما روی عن الصادق، حالا اين سؤال میماند که ما عرض کرديم اين سؤال از شيخ میماند که اين روايت سکونی و غياث غياث را هم اسمش را میبرد غياث ابن کلدوب هردوشان عن جعفر عن ابيه عن آبائه،
28: 14
لاتجدون حکمها فيما، من امروز تازه به ذهنم رسيد نکند اين چه که به اسم غياث کلدوب بوده و سکونی در آن کتاب قضايا و سنن موجود بوده يعنی در حقيقت وقتی روايت سکونی را ديدند فهميدند همان روايت قضايا و سنن است امام صادق نقل کرده آن وقت آن قضايا و سنن را کوفیها عن علی، رووه يعنی کوفیها عن علی نه ما رووه به اصطلاح اهل البيت عن علی، آن صحيفه جامع است انظروا الی ما، آن وقت اين معنايش اين میشود اگر بشود معنايش اين میشود که يعنی وقتی جمع و تفريق تاريخ را میکنيم به يک نکته بسيار لطيفی میرسيم اين جمع و تفريق نهايش را عرض میکنم ظاهراً از زمان امام باقر اين کتابی که در کوفه مشهور میشود به نام اميرالمؤمنين، يواش يواش به مدينه میآيد يکجا امام میفرمايد هذا کتاب علی، يکجا مثلاً میفرمايد کيف اقول هذا فی کتاب علی کذا، مثلاً اينجا اشکال دارد چندين مورد که الآن خوانديم عاصم ابن حميد از ايشان نقل میکند يا محمد ابن قيس عن ابی جعفر قسمتهايش را نقل میکند يا قضاياش را نقل میکند احتمال بسيار قوی دارد که هنوز اين زمان زمان آغاز جدايي به اصطلاح مذهب اهل بيت است يعنی آنچه که، يعنی مثلاً در کوفه آنچه که عن اميرالمؤمنين نقل شده يک نوع مخلوط بوده با آن محيط عمومی کوفه که اصطلاحاً با بهش میگوييم تقيه با آن جوی عمومی، آن وقت از زمان امام باقر سعی میشود که مذهب اماميه جدا بشود امام صادق هم که میفرمايند میفرمايند اگر مطلبی بهتان رسيد که هنوز آن مطلبی را که مکتب ماست ما بيان نکرديم من نگفتم فعلاً به همان کتاب علی بر گرديد الی مارووه عن علی يعنی همان کتاب سنن و احکام ليکن اين سنن و احکامی که آن وقت در کوفه بود يک نسخهاش مال غياث ابن کلدوب بود يک نسخهاش مال سکونی بود يعنی نمیآمدند يعنی شيخ و الا بعيد شيخ ملتفت نشود، اينها هردو روايت از امام صادق است لاتجدون حکمها فيماروی عنا معنی ندارد که، ظاهراً نکته فنی اين بوده آن وقت اگر اين مطلب درست باشد و اين حديث را قبول کنيم که الآن مشکل دارد مشکلات سندی هم دارد خود حديث و مشکلات مصدری هم دارد چون در کتابهای ما نيست اصلاً کلاً حذف شده اين روايت و سر حذفش هم اين است اين مال اوائل امامت امام صادق است هنوز درست احکام بيان نشده بود يعنی میفرمايند ما هنوز درست احکام فقه را
س: بيان نکرديم
ج: بيان نکرديم شما فعلاً به آن کتاب عمل بکنيد تا ما بگوييم،
س: کسی متوجه نمیشود اين را
ج: کسی اين معنی را نمیفهمد سر حذف اين روايت هم همين است يعنی اين روايت موقت بوده نه حکم دائمی بوده حالا شيخ رحمه الله ازش حکم دائمی فهميده اين روايت معلوم شد اصلاً مفاد روايت اين است و بعد چون امام صادق خب دوران امامتشان طولانیتر بود سی و چهار سال بود از بقيه طولانیتر بود امام صادق تدريجاً احکام را بيان فرمودند سر اينکه اين کتاب يواش يواش حذف شد همين بود اين الی ما رووه يعنی الی کتاب علی، و الا ما الآن مثلاً اسحاق ابن عمار عن الصادق عن ابيه عن آبائه منحصر در غياث ابن کلدوب است و از غياث ابن کلدوب هم يک نفر نقل کرده حسن ابن موسی خشاب، بعد از او نقل شده آمده قم و معدود هم هست رواياتش خيلی معدود است روايات زيادی نيست روايات معدودی است به طريق من فکر میکنم اگر اين مقدمات تاريخی که من ضميمه کردم، اينها را با هم ضميمه کنيم نتيجه اين میشود اين روايت يک حکم موقتی بوده شيخ ظاهراً ازش حکم دائمی فهميده و ظاهراً اين فهم شيخ هم نيست ظاهراً قمیها دو قرن قبل از شيخ اين جور يعنی سر عمل قمیها به روايت سکونی اين بوده میگفتند امام صادق فرمودند که اگر ما رووه، يعنی کتاب قضايا و سنن و احکام، آن کتاب قضايا و سنن و احکام را که مراجعه نمیکردند به آن مقداری که در سکونی نقل کرده بود
س: ولی الآن ما نمیتوانيم عمل کنيم
ج: احسن احسن، البته اينکه من الآن عرض میکنم ارتکازات طائفه است در قرن سوم و چهارم البته مجموعش از قرن اول يعنی قرن اول و دوم و سوم و چهارم بعد تا پنجم يک ارتکازی را که مثل روح تاريخ است ما الآن بيان کرديم اما بعدها تدريجاً روايات سکونی هم حذف شد مثل علامه عمل نمیکند صاحب مدارک عمل نمیکند عده ای از علمای ما به خاطر اينکه ايشان عامی هست عمل نمیکنند يعنی اين جور نشد که اگر به روايت سکونی عمل نکنيم از مذهب خارج میشويم نه يواش يواش به آن هم عمل نکردند حالا راجع به سکونی چون مفصلاً بايد هم سابقاً متعرض شديم هم بايد بعد در، جداگانه متعرض بشويم اگر اين نکاتی را که ما عرض کرديم درست باشد خيلی از زوايای تاريخ هم خود به خود روشن میشود، تا اينجا ديگر من فعلاً اين بحث را تا همينجا انجام میدهيم تا بعد ببنيم دنباله بحث.
آن بحثی را که ايشان مطرح کرد ابن عدی راجع به اشکال شکلی اين بحث بحث خوبی است حالا مسأله مبوب بودن عرض کردم يک وقت ديگر هم عرض کردم در کتب اهل سنت راجع به قسمت از نهج البلاغه که عدد دارد اشکال میکنند که آن زمان رسم نبود مثلاً بنی الاسلام علی اربع دعائم، بنی الکفر علی اربعه میگفتند زمان اميرالمؤمنين هنوز عدد رسم، چون عدد احاطه علمی میخواهد يعنی تمام آن موضوع را بهش احاطه پيدا کند تا متعرض بشود میگويند هنوز آن زمان اين احاطه وجود نداشته اين اشکالاتی که ايشان راست هم میگويد مثلاً ليکن اين اگر باشد معلوم میشود يا حالا خود اميرالمؤمنين يا يک جوی علمی در کوفه بوده اين اولين بار در دنيای اسلام اين مطلب انجام میگيرد در نيمه قرن اول و آن اينکه روايات را مبوب به ابواب فقه مینويسند اين کتاب قضايا و سنن هست مبوب است مسند زيد مبوب است و کتاب اشعثيات اينها الآن مبوب اند سکونی به ما نرسيده کتاب شکل کتاب به ما نرسيده روايتش را رسيده شکل کتاب به ما نرسيده نمیدانيم مبوب بوده يا نبوده؟ و اجمالش را هم عرض کرديم کتاب به اصطلاح قضايا و سنن و احکام يک قسمتش که بخش قضاياش باشد نسبتاً بيشتر توسط امام باقر نقل شده يک مقداری سنن باشد بازهم توسط امام باقر نقل شده، توسط امام صادق زياد نقل نشده شايد تک و توک الآن درست تو ذهنم نمیآيد اهل سنت هم بهش عمل نکردند و اين بعد زيدیها بهش عمل کردند اسماعيلیها بهش عمل کردند شواهدش را هم نشان داديم، خوارج هم که عملشان معلوم است، میماند کتابهای فرعی اولين کتاب فرعی مسند زيد است مسند زيد سنیها بالاتفاق بهش عمل نکردند چون شخص به نام عمر ابن خالد واسطی نقل میکند از زيد بالاتفاق تکذيبش کردند يعنی يک نفر ندارد که بگويد ثقه الا انه رافضی مثلاً، صدوق الا انه رافضی، نه ايشان را بالاتفاق نفی کردند و در صحاح ستّ حالا میخواهيد بياوريد يک مورد واحد ابن ماجه که اضعف کتب است يک روايت واحده دارد عن عمر ابن خالد عن زيد ابن علی و بالاتفاق بهش حمله کردند به ابن ماجه که اين حديث ضعيف است نمیدانم تو باب ديات نه، يکجای ديگر است نمیدانم حج است کجاست يک روايت، حج هم نه، در همين احکام وديعه وديعه نمیدانم حالا يادم رفته ديدم روايتش را هم يعنی نه اينکه من جمله تهذيب الکمال هم دارد تهذيب الکمال بيار عمر ابن خالد را ايشان نقل میکند و میگويد ضعيف فقط ابن ماجه يک حديث واحد ابن ماجه ازش نقل میکند اين راجع به کتاب زيدیها معظمشان کتاب را قبول دارند الآن شواهدش را در بين اسماعيلیها در ذهنم نيست شيعيان ما هم علمای شيعه هم از اين مسند زيد که شايد در حدود نهصد و نودتا نه کمتر از هزارتا حديث است از مجموعش سی و پنج تا چهلتا حديث اگر نقل کردند بيشترش در تهذيب آمده يک درجه بعدش در کافی آمده يک چندانهاش هم در کتاب فقيه آمده سند هم همين سند است منبه ابن عبدالله آن که است؟ آن يکی ديگر هم هست حالا اسمش را يادم رفته بعد هم عمر ابن خالد اما شيعه خيلی به اين کتاب عمل نکردند ليکن به هر حال کتاب يعنی محل توجه است انصافاً حالا که يک بحث حديثی هم بعد متن، يک روايتی ما داريم در باب مغنی،
س: ابن خالد میخواهيد از زيد باشد چون عن حبيب و اينها دارد
ج: نه عن زيد زيد ابن علی، اين فقط ابن ماجه نقل کرده يک حديث واحد هم هست در کل صحاح ستّ تهذيب الکمال دارد ايشان، خود ابن ماجه هم دارد نگاه کنيد زيد ابن علی عن عمر ابن،
س: حرف سنیها را از اين ما میپذيريم يا حمل میکنيم بر يک اغراض خاصهای جرح سنیها که میفرماييد بالاتفاق نفیاش کردند
ج: بلی بالاتفاق، والله الآن مشکل میتوانيم قبول بکنيم انصافاً قبول اين مثلاً در
س: تو مسند احمد روايات زيادی دارد ولی
ج: عمر ابن خالد
س: بلی
ج: از زيد نيست نه، خود عمر نه آن عمر ابن خالد ديگری است شايد
س: همان است چون به خاطر اينکه احمد يک توضيحی میدهد میگويد که،
ج: فکر نمیکنم تو ذهنم نيست چون او را کذاب میدانند بعيد آن قدر نقل بکند
س: میگويد که قال ابوعبدالرحمن و کان ابی لايحدث عن عمر ابن خالد يعنی کان حديثه لايسوی عنده شئ،
ج: لايَسوی عنده هيچی ارزش ندارد بعيد میدانم نقل بکند
س: بعد میگويد که باز میگويد که، هذا کلام فلايحدث
50: 24
فضلاً انه ترک حديثه من اجل انه روی عن عمر ابن خالد الذی يحدث عن زيد ابن علی و عمر ابن خالد لايساوی شيئاً
ج: لايَسوا شيئاً هيچ ارزش، بعض جاها دارد لايسوا فلساً يک فلس هم نمیارزد حالا اينجا شيئاً نوشته واضح است پيش آن تهذيب الکمال را بيار آن،
س: سنن ابن ماجه حديث 657 حدثنا محمد ابن ابان البرقی حدثنا عبدالرزاق انبأنا اسرائيل عن عمر ابن خالد عن زيد ابن علی
ج: عن اسرائيل؟
س: بلی ابنأنا اسرائيل عمر ابن خالد عن زيد ابن علی
ج: خب اسرائيل نوه همان چيز است صبئ هست که است که از اصحاب امير نقل میکند؟ ابوعمر صبئی کذا که خيلی معروف است اين نوه آن میشود سرائيل بلی بفرماييد
س: بلی بعد ايشان میگويد که فی الزوائد فی اسناده عمر ابن خالد چه اشتباه چاپیاش نوشته عُمر ابن خالد کذبه الامام احمد و ابن معين و قال البخاری منکر الحديث و قال وکيع و ابوزرعه يضع الحديث و قال الحاکم يروی عن زيد ابن علی عن موضوعات
ج: يعنی الحمدلله همه اتفاق نظر دارند حالا عجيب يعنی ما يک قسمتهای ما در رجال داريم که اينها به اين زودیها هم حل نمیشود مثلاً رجالیهای ما مثل آقای خويي اينها توثيقش کردند،
س: بلی
ج: چرا؟ چون ابن فضال منحصراً در کتاب کشی آمده ثقه، میگويد
19: 26
ثقه،
س: آنکه همه را جعل کرده گفته ثقه،
ج: نه ابن فضال خيلی جعل نمیکند، ابن غضائری نه ابن فضال
س: نه ابن غضائری آری، فقط به خاطر ابن فضال میگويد ثقه،
ج: بلی ما ديگر توضيح ديگر راجع به ايشان نداريم خب جرح سنیها هم خب غرضورزانه است نمیشود که
س:
35: 26
شان دليل بر توثيق باشد
ج: بعيد است بتوانم چون نکته خاصی ندارد بالاخره زيد آنها امام میدانند امام شهيد میدانند چيز خاصی راجع به زيد ندارند
س: روايت سکونی فرموديد که
ج: حالا آن را هم بعد میخواهم بگويم چون فرعيات است اول مال اول يقه اين آقا را بگيريم اول تاريخیاند اين اول است اين اولی را خدمتش برسيم بعد آن حديث ابن ماجه را آورده چه میگويد حديثش
س: متنش هم بفرماييد همين که سند
ج: خيلی هم بد نبود تصادفاً ابن ماجه فکر کنم شايد متنش تو ذهنم الآن اين است الآن تو ذهنم نمیآيد
س: قال انکسرت احدی زنديّ فسئلت عن النبی صلی الله عليه و آله و سلم فامرنی ان مسح علی الجوارح
ج: همان باز باب جوارح، من همان
س: يعنی مچش شکسته
ج: زند مچ، زنده يکی از دو مچم زند مچ است جبيره در اصل لغت به معنای چوبی است که روی شکستگی میگذارند اصلاً وضوء جبيره موضوعش مال چوب و شکستگی است اما اينکه اين زخم باشد روش يکپارچهای بگذارند اين جبيره نيست اين ملحق به جبيره است جبيره اساساً آن چوبی است که روی شکستگی میگذارند بقيهاش جبيره نيست بقيهاش را بايد به حسب قاعده عمل کرد و اين منکر بودنش به خاطر اين جهت است که اهل سنت در جبائر از رسولالله حديث ندارند اصلاً سرش اين است يعنی اهل سنت قائل به مسح بر جبيره هستند ليکن قياساً اين اشتباه نشود، چون آنها قائل هستند که بايد پا را شست حالا اگر در سفر بوديم خف موزه به پای ما بود به جای شستن میتوانيم مسح بکنيم پس اگر در جايي هم شکست چوب گذاشتيم میتوانيم مسح بکنيم اينها، اينکه میگويد منکر الحديث بخاری نظرش به اين است روشن شد توضيح نظر روشن شد که اصلاً من چون باب جبيره را پيش اهل سنت زياد نگاه کردم رواياتشان را اصلاً در خود حبيره حديث ندارند عن رسولالله دارند وضوی جبيره يا غسل جبيری ليکن قياساً بر مسح پا، چون قائل به غسل پا هستند، اگر ضرورت شد که انسان موزه پوشيد کفش پوشيد رو آن مسح بکند میگويد رو جبيره هم ضرورت شد رو جبيره مسح بکنند روشن شد اينکه میگويد بخاری منکر الحديث مال اين است چون اين حديث عن رسولالله ثابت نيست،
س: ولی روايت ديگر که هست مال همين عمر ابن خالد است
ج: که؟ کجا؟
س: همين مسند احمد و چيز مسند احمد و صحيح بخاری
ج: بخاری نقل نمیکند ازش که، اصلاً امکان ندارد بخاری ازش نقل کند
س: توی احمد که حالا از صحاح ستّ نيست
س: نه اولی نه، توی مسند احمد که قطعاً از همين عمر ابن خالد است چون میگويد میگويد که کان ابيه
ج: شايد چيز باشد زيادات عبدالله باشد
س: پس قاعدتاً بايد آن باشد
ج: شايد زيادات عبدالله باشد
س: همين تو چاپ آقای چيز زيادت علامت گذاری شده مشخص است
ج: آن هم دارد نوشته فقط چون وسط نوشته خب ديده نمیشود در آن چاپ قديم هم نوشته و من زيادات عبدالله آورده اين کلمه نوشته اما درشت ننوشته آدم ملتفت نمیشود
س: ولی ظاهراً يک مشکلی که دارد اين است که خيلی جاها حدثنی با حدثنی ابی درستش کرده آن وقت آن آقای شارح
56: 29
اينها خيلیهاش غلط بوده تو اين چاپ اصلاً غلط بوده
ج: نه اختلاف دارند که جزو زيادات است يا نه؟ حالا شايد غلط اشتباهی
س: در صورتی که اصلاً نسخه اين طور نبوده؟
ج: خود مسند احمد ادعا میکند چون طول کشيد بعد هم درست قرائت نشده يک مشکلات فنی آن جوری دارد مسند احمد، اما خب کتاب قابل قبول است و انصافاً دائرة المعارف بزرگی است در حديث حقاً يقال نزديک بست و نه هزار حديث دارد خيلی کتاب بزرگی است انصافاً حقاً يقال، الآن به هر حال بعيد است بخاری که قطعاً نقل نمیکند احمد هم نقل نمیکند نه، حالا پس اين هم راجع به مسند زيد پس مسند زيد پيش زيدیها، من ديدم البته بعضیها ديدم اخيراً از زيدیها نوشتند بالاجماع پيش ما صحيح است کتاب اجماعش را چه عرض کنم، چون ديدم من جای که بعضی از زيدیها علما آنهم اشکال کردند مثل اهل سنت او عمر ابن خالد به نظرم آمد اشکال کردند حالا آن بحث ديگری است وارد نمیشويم اما از ما شيعه از اين کتاب حدوداً سی تا سی و پنجتا در همين کتاب دارد که ان رسولالله حرم متعه عام خيبر، همينجا دارد اين عام خيبر را ايشان دارد منفرداً ايشان دارد و مرحوم شهيدثانی در کتاب شرح لمعه دارد که ما با اينکه اين همه احاديث معارض داريم در باب متعه نداريم چطور شده اين را نديده اين را شيخ منفرداً آورده شيخ منفرداً از همين کتاب مسند زيد آورده که ان رسولالله حرم المتعه عام خيبر در صورتی که ما نداريم اين مطلب را ما معتقديم که عمر تحريم کرد نه رسولالله و دارد، حالا من به مناسبتی چون بحث ما در متن حديث و اينها هم هست يک مثالی هم بزنم بد نيست ما اصولاً در باب چه ما چه اهل سنت در باب مکاسب محرمه، ما که اصلاً فصل
36: 31
در باب غناء اصولاً سه باب را علما مطرح میکند در فقه يکی خود غناء که حرام است يکی آلات غناء که خريد و فروشش جايز نيست يکی ثمن مغنيه اصطلاح آن زمان اين بود مغنيه عبارت از جاريهای است که دارای صفت غناست و اين به خاطر صفت غناء خيلی قيمتهاش متفاوت بود میرفت بالا، حالا مثلاً رقاصی هم بلد باشد غناء بلد باشد نی زدن بلد باشد انواعش و اين قيمت آن جاری آن وقت جاريه را اي طور حساب میکردند مرادشان اين بود که اين جاريه تقوم سازجه، تعبير سازجه، يعنی ساده سازجه يعنی ساده،
س: بدون هنر
ج: بدون هنر اين زنی با اين اوصاف چه قدر میارزد آن وقت با اين هنر چون پولش میرفت بالا، میگفتند درست نيست البته عرض کردم من در يکجايي ديدم که در يکی از جنگها خيلی کنيز گرفتند و کنيز خيلی ارزان شد حتی کنيز به سه درهم فروخته شد، نرخ گوسفند متعارف هفت درهم و هشت درهم نوشتند يعنی يک گوسفند دو سهتا کنيز میشد آدم باش بخرد، اين را من از کمتر از درهم تا حالا نديدم که يک کنيز انسان را به سه درهم و بالاترين نرخی که من ديدم يکی ازکنيزهای است که خيلی مغنيه معروف است سی هزار دينار، تا بعد تو اعلامالنساء ابن کثير دمشقی نگاه کردم يک موردی است نمیدانم که است آنهم خيلی نوشتند جاريه مغنيه کذا بوده آن را نوشته چهار صد هزار درهم من ديگر از چهار صد هزار درهم بالاتر نديدم تا حالا آنی که در تاريخ مطالعه کردم،
س: يعنی چهل هزار دينار
ج: چهل هزار دينار، يعنی تفاوت بين سازج و غير سازج را شما به اصطلاح در سازجه البته سازج نه، آن وقت اين را آمدند در روايات ما هم دارد ثمن المغنيه سحت،
س: ديه کامل انسان میشود به اندازه چهارتا ديه کامله میشود ديگر
ج: بلی ديگر
س: چهار ديه کامله
ج: نه چهار صد هزار، هزارتا يک ديه است صد دينار
س: خب همان چهل هزار دينار شد ديگر
ج: ده هزار دينار است ديه کامل
س: پس چهار، ده هزار دينار
ج: نه بيشتر میشود چهلتا میشود اين چهار صدهزار
س: درهم
ج: درهم ديگر،
س: درهم بلی
ج: ده هزار درهم است اين چهلتا میشود چهلتا آدم
س: چهلتا آدم سالم
ج: آنجا عکسش بود در گوسفند اينجا عکسش در آدم غرضم اين را من ديدم اعلی نرخی که تا حالا ديدم در ديه مغنيه در جاريه ثمن مغنيه چهار صد هزار درهم است تو آن کتاب اسمش را هم برده حالا ديگر ما چون بحثمان تو اين بحث،
س: آن ثمن المغنية سحت هم پس
ج: ناظر به اين است، سه بحث اصولاً دارند خود غناء آلات غناء مغنيه، آن وقت در روايات ما و اهل سنت مغنی نداريم با اينکه اين خب در مغنی هم فرض میشود يک مردی کنيز باشد عبد باشد به خاطر غناء گران مثلاً اجراء برنامه بکند و اينها گران خريد و فروش بشود اما نداريم در کتاب صدوق منفرداً ما جای ديگر هم نداريم، دارد ثمن المغنی سحت و ثمن المغنية سحت، و قال الصادق عليهالسلام به اين عنوان ثمن المغنی سحت و ثمن المغنيه که اين را هم الآن جای نداريم منحصراً در کتاب صدوق آن وقت در کتب زيديه امالی به نظرم ابن الشجری باشد، يا خميسی است نمیدانم فلان آنجا دارد با سند نقل میکند زيديه از زيدیها عن فلان فلان، عن جعفر ابن محمد قال ثمن المغنی سحت و ثمن المغنية سحت، من يک احتمال دادم اين آقای دشتی هم میگفت ما يک کمی داريم الآن مصادر فقيه را بررسی میکنيم احتمال دادم که مرحوم صدوق يک مقدار روايت را از زيدیها گرفته باشد چون خودش رفت و آمد پيش اين مجلس رکن الدوله و فلان و اينها که اينها يعنی آل بويه احتمالاً زيدی باشند حالا نمیدانم چرا ايشان از آنها گرفته؟ علی ای ما اين را گشتيم در ميان روايات ما پيدا نکرديم روايات سنیها هم نداريم اما آنی که الآن ما داريم در کتاب اين امالی نمیدانم کدام يکی از امالیهاست ابن شجری است که است نمیدانم؟ عن الصادق سند دارد عن ابیعبدالله قال عن جعفر قال ثمن المغنی سحت و ثمن المغنية سحت اين طوری دارد آن وقت در اين کتاب مسند زيد آخرهای که کتاب حالا نمیدانم دقيقاً آخرش است ديدم حديث را چون آخرهای کتاب مثلاً رو اختلاف نسخ است بعض از نسخ است آخر آخر کتاب، در اين کتاب مسند زيد اين خيلی عجيب است ديدم نوشته ثمن البغی سحت، اين بغی خيلی شبيه مغنيه،
س: بلی يعنی اصلاً اصل
ج: بغی خودش به صيغه
س: زناکار
ج: بلی
س: زناکار بلی
س: امالی احمد ابن عيسی هست کسب المغنية سحت، کسب المغنية سحت و کسب المغنی سحت،
ج: اين عن الصادق
س: پيامبر است
ج: نه نه از صادق عن الصادق
س: بلی يعنی حدثنا محمد قال حدثنا عباد عن موسی ابن عمير عن جعفر عن ابيه عن جده عن علی عليهالسلام قال قال
ج: اين اگر باشد احتمالاً همان سکونی و قضايا و سنن است اما نه يکجای ديگر دارد که ثمن المغنی، تعبير به مغنی شده از خود امام صادق عن رسولالله نيست نه، اگر اين نسخه مسند درست باشد بغی يعنی زن بدکاره ولو به صيغه مذکر است آن وقت ما داريم مهر البغی سحت،
س: در جای ديگر هم هست
ج: مهرالبغی سحت مال اين، در بغی مهر آمده پولی که داده میشود اما در مغنيه چون خريد و فروش میشود
س: کسب
ج: ها! اينجا هم کسب آمده اما آنی که صدوق دارد ثمن است کسب نيست نه،
س: امالی امام ابی طالب دارد هم همين است
ج: نه امام ابی طالب نه يکی امالی است يا ابن شجری است نمیدانم کذا؟ امالی نه ابن شجری هم نه، امالی خميسيه نمیدانم همچو اسمی،
س: خميسيه نمیدانم من پيدا نکردم کلمه مغنيه
ج: مغنی و مغنيه پشت سرهم آمده،
س: عرض کردم همين کسب
ج: ثمن المغنی سحت ثمن المغنيه سحت، نه من ديدم خودم عن الصادق عليه السلام آنجا نقل میکند بعد در مسند زيد آمده ثمن البغی سحت،
س: بلی
ج: البته ثمن غير از مهرالبغی مهر پولی است که آدم میدهد برای عمل زشت ثمن يعنی انسان زنی را که مثلاً بدکاره هست خريد و فروش بکند برای عمل زشت، اين حواسمان جمع است خيال نکنيد ثمن البغی با مهرالبغی يکی است، مهر اصطلاحاً در مقابل کار زشت است اين در مقابل موجود پست، خريد و فروش زنی را معلوم شد مثل و لاتکرهوا فتياتکم علی البغی ان اردن تحصناً،
س: اين حکمش مال خود شخص است آن مال مولايش است
ج: بلی میدانم اما آنجا به اصطلاح ثمن مال خريدن بغی است و مهر مال اجرت عمل زشت است،
س: عمل زشت است بلی
ج: دقت کرديد آنی که من ديدم الآن در کتاب مسند زيد ثمن البغی سحت فقط نمیدانم کجای مسند زيد است اواخرش است اختلاف نسخ است يا توی خود بخش تجارت و اينهاست الآن تو ذهنم نيست اين هم برای يک نکتهای چون اين حديث چون دنبال متن حديث هستيم يک نکتهای حالا جنبی مطرح بکنيم،
س: حاج آقا تو فقيه اجر نوشته، ان اجر المغنی و المغنية سحت،
ج: ثمن ندارد،
س: نه اجر نوشته
ج: يکجای دارد ثمن المغنی سحت و ثمن المغنيه، تکرار کرده اجرالمغنی و المغنية سحت،
س: بلی،
س: اينکه مزد خواندش
ج: اجر باشد اما آن مغنيه خواندنش است مال خريد و فروشش نيست مال الآن بحثی که داريم مال خريد و فروش است، آنی که، حالا شما فقيه را بياوريد ببينيد ثمن البغی، ندارد ثمن المغنی،
س: من که پيدا نکردم
ج: ببينيد ثمن المغنی و المغنيه ندارد، اجر با آن کسب میخورد
س: بلی اجر و کسب يکی است
ج: اجر و کسب يکی است
س: من اين مغنی که توی فقيه پيدا میکنم همين است
ج: اجر المغنی؟
س: بلی
ج: مغنيه را بياوريد، چون آن روايت ديگر هم داريم ثمن المغنية سحت،
س: الآن مغنيه تنها را بيار ببين چه توش است؟
ج: المغنيه را بياوريد پس من معلوم میشود حافظه من خراب شده اما يادم میآيد در کتاب فقيه اين دوتا را جدا هم آورده، و در امالی هم ديدم جدا آورده ديدم من در امالی
س: در مورد مغنيه يکی آن بود که خوانديم، يکی لا بأس باجر النائحة التی تنح علی الميت و اجر المغنية التی تزف به العرائس
40: 40
بأس توی فقيه اين دوتاست
ج: اين اجرالمغنی التی تزف به العرائس اين اشارهای روايت را برداشته فتوايش کرده و لذا به صورت روايت نياورده، اين به صورت روايت نيست نه سحت،
س: مهرالبغی دارد مهرالبغی، من السحت ثمن الميتة و ثمن البغاء و مهر البغی
ج: مهرالبغی را خودم گفتم مهرالبغی سحت داريم اجرالمغنی و المغنية سحت اين فقط همين دارد آن مهرالبغی داريم ما عرض کردم اگر کلمه مغنی با بقيه اشتباه شده يک مطلبی است آن وقت اينجا نقل کرده شما گفتيد عن الصادق عن ابيه عن آبائه اين میخورد به همين کتاب سکونی يا کتاب قضايا و سنن،
س: اجزالزانية سحت هم داريم، ثمن الخمر سحت اينها همه داريم
ج: و السحت انواع کثيره داريم چرا میدانم آن وقت اين اجرالمغنی فقط،
س: تو فقيه فقط اين است بلی
ج: بلی اجرالمغنی
س: تو فقيه نسخه بدلهايش را میآورد پايين تو پاورقی،
ج: اجرالمغنی و المغنية سحت، اما من تا جای که تو ذهنم الآن هست جدا آمده و در کتاب امالی که جدا جدا آورده ديگر کسب المغنی سحت کسب المغنية سحت در آنجا جدا آورده در کتاب امالی، آن وقت در مسند زيد میخواهيم بياوريم بغی را و ثمن المغنيه،
س: مغنيه را اينجا بياورم،
ج: و ثمن المغنية سحت به ذهن من آنجا ثمن است اجر نيست کسب هم نيست حالا معلوم شد حافظه من خيلی اعتماد به حافظه نمیشود بکنيم، اما اين تعبير اجرالمغنی و المغنية سحت اين منحصر در صدوق است در آثار ما نيست در روايت ما نيست؟
س: من تو چيز سحت را پيدا نکردم توی امالی،
ج: امالی
س: تو مسند زيد کلاً نبود
ج: نمیشود، خب ثمن المغنيه بياور المغنيه، نه اينکه دارد که ديدم من خودم ديدم نه اين مقدارش را اطمينان شايد فکر میکنم صفحه دست راست هم بود به نظرم الآن اين جوری میآيد اگر اشتباه نکرده باشم،
س: توی مسند زيد
س: از نظر فقهی که فرق نمیکند تنقيح مناط همهاش يکی است
ج: حالا آن بحث ديگر، نه مغنی مثلی که متعارف نبوده عبد را به عنوان مغنی خريد و فروش بکند و خيلی تفاوت داشته باشد، چون مسأله کنيز خيلی مطرح بوده آنی که بازاريابی اينها داشته رو کنيز بوده رو عبد نبوده، نيامد خيلی خوب پس بنابراين معلوم شد که مسند زيد وضعش برخوردش در ميانی، از زيدیها هم من همه را ديديم اسماعيلیها الآن نمیدانيم، در کتاب ديگری که از فروع همين سکونی است کتاب سکونی را هم الآن توضيحش واضح شد اهل سنت بالاتفاق او را کذاب میدانند نداريم در آنها،
س: اين توی مسند زيد اين است کسب البغی و المغنية حرام حدثنی زيد ابن علی عن ابيه عن جده عن علی عليهالسلام
ج: ببينيد اين هم باز همان است عن ابيه عن آبائه که عرض کرديم شبيه کتاب قضايا و سنن است، کسب البغی دارد؟
س: کسب البغی و المغنية حرام،
ج: شبيه همين متن صدوق که ايشان نقل کردند، شما هنوز کسب المغنی خوانديد
س: اجر
س: اجرالمغنی
ج: اجرالمغنی کسب البغی
س: يکی است
ج: دقت کرديد آن وقت صدوق آن مغنی را آورده، صدوق مغنی آورده در امالی که ايشان نقل کرد کسب المغنی آمده اما در مسند زيد کسب البغی آمده اجر البغی آمده، کسب البغی آمده حالا من سند گفتم اصل مطلب من درست است اما حالا يک کمی اجر،
س: اين که اصل بغی بوده
ج: اين بحث است که آيا واقعاً اين بغی بوده يا مغنی بوده؟ صدوق تنها نقل میکند مغنی بوده در ميان ما و ليکن در کتب زيديه آنها هم عن رسولالله به همين طريق از امام صادق نقل میکنند مغنی، ليکن در مسند زيد آن هم همين طريق است عن ابيه عن آبائه عن رسولالله آنهم بغی به جای مغنیه بغی دارد، من نکتهای میخواستم اين بحث متن را که اين متن
س: که هرسهتاش ممکن است
ج: بغی و مغنی ممکن است
س: تصحيح شده بلی
ج: آن وقت ما داريم مهرالبغی سخت، اين را هم ما داريم مناسب با اين است مهر با همان کسب و اجر مناسبتر است دقت فرموديد اين هم راجع به اين قسمت راجع به کتاب سکونی هم اهل سنت بالاتفاق ردش کردند، در کتب اسماعيليه دعائم زياد ازش نقل کرده در ميان اصحاب ما همين طريقش را عرض کردم يکی دو، يک قرن تقريباً يعنی اگر فرض کنيم صد و چهل حديث تدوين شده تا حدود دويست و چهل و پنجا خيلی شيوع ندارد بين اصحاب و بزرگانی که در اين رتبه هستند و عادتاً نقل میکنند مثل ابن ابی عمير مثل مثلاً يونس اينها از اين کتاب نقل نکردند، بزرگان نقل نکردند حتی اصحاب عادی ما به استثنای عبدالله ابن مغيره که نسبتاً از بقيه بيشتر نقل کرده، نقل نکردند ليکن بعدها از قرن سوم يک دفعه کتاب مشهور میشود و شيخ هم میگويد علتش اين است که اينها تعبداً اين کار را کردند چون خيال میکردند اينهای مسائلی است که از امام نرسيده امام فرموده انظروا الی مارووه عن علی از قرن، عدهای از اصحاب هم که کلاً به خبر عمل نکردند آنها هم که کلاً رفتند کنار از قرن هفتم و هشتم تقريباً از قرن هشتم که علامه آمد و اين برنامه ريزی طبقات رجال را شروع کرد از آن زمان هم عدهای زيادی به روايت سکونی عمل نکردند ديگر از قرن دهم به بعد، يعنی از قرن نهم و اينها عدهای به آن روايت سکونی که معمول به اصحاب است عمل کردند همان جابريت و اينها ديگر از قرن يازدهم و از بعد از محقق اردبيلی و اينها غالباً کسانی که دنبال سند بودند عمل نکردند کسانی که دنبال يا جبر بودند يا همين مطلبی را که محقق نقل کرده که شيخ گفته ايشان ثقه است به خاطر وثاقت، از آن ور هم گفتند چون نوفلی ازش نقل کرده وقتی بگويد شيخ گفته ثقه يعنی نوفلی هم ثقه است به هر حال جمع و جورش کردند وصل و پينهاش کردند روی اين جهت يک توثيقی اثبات کردند يعنی آنهای هم که عمل کردند مثل آقای خويي آقای خويي هم اثبات توثيق کرد حالا نه به خاطر عبارت شيخ به خاطر اينکه مثلاً در کامل الزيارات هست و يا به خاطر اينکه در تفسير علی ابن ابراهيم هست ايشان جمع و جورش کردند پس آنهای که اثبات يک نحوی از وثاقت کردند يا توضيحات عامه يا حالا فرض کن و يا آنهای که گفتند عمل مشهور آنجای که مشهور به روايتش عمل کردند عمل شده پس روايت سکونی هم بين اصحاب ما اهل سنت هم که بالاتفاق عمر نکردند از اسماعيلیها هم عرض کرديم قاضی نعمان عمل میکند از زيدیها هم فعلاً خبر ندارم که آيا دقيقاً به مقدار از رواياتش عمل کردند يا نکردند؟ روايات غياث ابن کلدوب که در مصادر نيست الا آن مقدار که در بين اصحاب ما بوده بعضياش هم شايد تک و توک اسماعيلیها نقل کردند اهل سنت هم که ندارند اصلاً راجع به اين، اين راجع به کل اين برنامهای که در قرن اول دوم سوم تا پنجم که اساس کار بوده جر و مد داشت راجع به اين کتاب معروف به سنن و احکام متعرض شده حالا چون اين ابن عدی نقل کرد که اشکال شکلی دارد البته انصافش ما هم معتقد هستيم قبل از اينکه به نقل متن بررسیم، گاهی اوقات اشکالات شکلی به کتاب میخورد يعنی اين، حالا به انواع مختلف يا شکل نسخه يا مثلاً اين حاشيه بوده در متن، اشکال مختلف، غير از مسأله سند و غير از مسأله متن و غير از مسأله مضمون اشکالاتی از اين قبيل پيدا میشود که اين،
س: مثل کاغذش تازه است و اينها
ج: مثلاً کاغذی
س: برای بحث شما ديگر انشاءالله
ج: بلی اين خودش اثر دارد اين روايتی را که شيخ طوسی نقل میکند ثمن العذرة را بياوريد، ببينيد ما الآن دو طائفه روايت داريم که کلينی هم نقل کرده يک طائفه میگويد لابأس ببيع العذره يک طائفه میگويد اجلکم الله که ثمن العذره سحت، اين طور داريم دوتا طائفه روايت، شيخ طوسی رحمه الله عليه عرض کردم چون میدانست که اشکال شده شيعه زياد روايات معارض دارد سعی کرده در اين کتابش بين اينها مهما امکن جمع بکند به يک نحوی جمع بکند شيخ طوسی در مقام جمع میآيد يک جمع دلالی میکند نه اينکه بگويد اين يکی را قبول کنيم آن يکی را قبول نکنيم آنکه ثمن العذره البته لفظ عذره اجلکم الله لفظاً به فتح اول و کسر ثانی است عَذِره، ليکن ماها ايرانیها فعلاً میخوانيم عَذَره حالا اين تسامح است من میدانم که ضبطش آن است اگر عَذَره میخوانم روی تسامح میخوانم دقت فرموديد و الا ضبطش آنی است که عرض کردم ببينيد شيخ طوسی يک روايتی را نقل میکند که از سئلت اباعبدالله فقال لابأس ببيع العذره و قال عليهالسلام ثمن العذرة سحت، بعد شيخ میگويد چون اين روايت واحده است پس بايد حتماً جمع بکنيم نمیشود که بگوييم يکی را ترجيح بدهيم و جمعش هم به اينکه سحت يعنی مکروه چون دارد لابأس و اين هم دارد سحت پس مکروه، اين جمع از زمان شيخ طوسی مطرح شده اصلاً شاهد جمع اين معروف شده به جمع تبرعی، شاهد جمع هم اين روايت شيخ طوسی در تهذيب آورده اين روايت،
س: سحت به آن يعنی شدت و حرمت با حمل بر کراهت
ج: بايد اين جوری بشود چون در روايت واحده است نمیتوانيم يکی را معارض ديگری قرار بدهيم مثل
س: مال کلينی که خب همان که تهذيب آمده ديگر لذا اولی که همان فرموديد يعنی حديث تهذيب جلدش 372 اولی عن ابیعبدالله لابأس ببيع العذره
ج: سندش را هم بخوان ديگر
س: احمد ابن محمد عن الحجال عن سعلبه
ج: احمد ابن محمد مراد اشعری قمی است که از اجلاء اصحاب است حجال هم عبدالله ابن محمد الحجال حجال چون حجل يعنی کبک احتمالاً کبک میفروخته حجال احتمالاً المزخرف هم داريم مزخرف يعنی کسی که نقاشی ديوار زخرفة الجدار يعنی نقاشی و تصوير اينها عن سعلبه ابن ميمون اين هم از اجلاست اينها همه از اجلا اند خود حجال جزو اجلاست اصلاً، سعلبه هم فقيه است هم راوی است هم زاهد است خيلی صفاتی جزو اجلاست، عن سعلبه ابن ميمون
س: عن محمد ابن مضارب
ج: اين خيلی روشن نيست بلی
س: بلی عن ابیعبدالله عليه السلام قال لابأس ببيع العذره فلاينافی ذلک ما رواه الحسن ابن محمد ابن سماعه عن علی ابن
ج: اين از مصدر واقفيه است شيخ ديگر چون رفته رو بحث حجيت خبر و رو رجال ديگر اين بحثها که اين مثلاً ميراثهای ما نيست ميراثهای واقفيه است عرض کرديم ميراثهای اين واقفيه يعنی ابن سماعه حسن ابن محمد يک مقدار زيادش را ما مديون کلينی هستيم که از حميد ابن زياد شاگرد ايشان نقل میکند و شيخ صدوق خيلی کم نقل کرده خيلی شايد اصلاً از حميد ابن زياد نقل نکرده بود شيخ طوسی اضافه بر ميراث کلينی خودش هم مستقيماً از کتاب ابن سماعه نقل میکند اضافه بر اينکه از او نقل میکند خودش هم مستقيم نقل میکند و اين ابن سماعه خيلی واقفيه شديد بوده حتی لعله،
س: يک مؤيد میآورده
ج: نه و لاينافی ما رواه،
س: ما رواه الحسن ابن محمد ابن سماعه عن علی ابن سکن عن عبدالله ابن وضاح عن يعقوب ابن شعيب عن ابیعبدالله عليه السلام قال ثمن العذره من السحت، لان هذا الخبر محمول علی عذرة الانسان و الاول محمول علی عذرة البهائم من الابل و البقر و الغنم فلاتنافی بين الخبر و الذی يکشف عماذکرناه ما رواه محمد ابن احمد ابن،
ج: اين صاحب نوادرالحکمه که گفتم خيلی يعنی من عرض کردم بهتان عادتاً وقتی يک روايت در اولش محمد ابن، خيلی گفتم ديگر میبينم منتظر هستم يا سن خرابا ست يا متن بالاخره يا هردو خرابی دارد اين توقع ما از اين آقا اين است مرد خوبی هم هست مرد بزرگواری است کتابش هم خيلی در قم معروف است ليکن خب خيلی مراعات قواعد تحديث نمیکرده يا به اصطلاحاً مبانی حديثش ضعيف بوده نه اينکه در وثاقت و جلالت شأنش شکی باشد بفرماييد آقا؟
س: ما رواه محمد ابن احمد ابن يحيي عن محمد ابن عيسی عن صفوان عن مسمع ابن ابی مسمع عن سماعة ابن مهران قال سئل رجل اباعبدالله عليه السلام و انا فقال انی رجل ابيع العذره فما تقول؟ فقال حرام بيعها و ثمنها و قال لابأس ببيع العذره،
ج: من بر عکس نقل کردم و قال لابأس ايشان بعد شيخ ببينيد چه میفرمايد؟
س: فلولا ان المراد بقوله حرام بيعها و ثمنها ما ذکرناه لکان قوله بعده
ج: بعدَه منصوب است ديگر به ظرفيت مبنی است
س: بعدَه اينجا چاپ شده بعدُه
ج: بعدُه خيال کردم بعدَه هاء آورده اگر بعد اگر مقطوع از حساب است مبنی بر ضم است
س: بدون ضمير بعدُ
س: لکان قوله بعد و لابأس ببيع العذره مناقض له و ذلک منفی عن اقوالهم عليهمالسلام
ج: اما چطور حالا اولی را حمل کرده بر بهائم دومی را گفته حمل کرده بر انسان خيلی عجيب است اولی را بر انسان دومی را بر بهائم، بهائم لابأس مال انسان علی ای حال ملاحظه بفرماييد البته اين اينجا که من نقل کردم اين نقل مال حيوان و انسان است ايشان جمع میکند ليکن بعدها آمدند گفتند حرام يعنی مکروه به قرينه لابأس آن وقت اصحاب متأخر ما مثل فرض کنيد آقای خويي و اينها عدهای آمدند گفتند بعيد است اين يک حديث باشد چون اين همه تکرار دارد و قال لابأس ببيع العذره اولاً خب میگفت لابأس ببيعها چرا مرجع ضمير را آورده دقت فرموديد لذا اين آمدند شبهه کردند و طبق تصوری که ما الآن عرض کرديم خدمتتان اين اشکال مال شکل کتاب است يعنی شکل کتاب نوادرالحکمه شيخ رحمه الله چون به فکر بوده که به يک نحوی تعارض را از روايات بردارد خيال کرده اين حديث میشود شاهد جمع باشد، شيخ توجه نکرده در کتاب نوادرالحکمه اين دومی يک حديث مرسل است اولی مسند است دومی، يعنی اول اين حديث را آورده که حرام بعد و قال يعنی حديث مرسل لابأس به، چون اين حديث را هم کلينی آورده بود اين حديث موجود بود لابأس ببيع العذره شيخ خيال کرده اينها يک حديث است يعنی شما امروز اگر بخواهيد اين کتاب نوادرالحکمه را بازسازی بکنيد ويراستارش بکنيد اين شکلی مراد من اينجا ويراست شما برای اين حديث دوم يک شماره ديگر بايد بزنيد آن حديث اول که با سند آورده مثلاً شماره 52 جلو قال 53 بايد بزنيد، منشأ غفلت کجا شده؟ شيخ شده شيخ هم در فکر بوده به هر جور هست احاديث را حمع کند اين خيال کرده اين شاهد جمع است اينی که من عرض کردم بيش از هزار سال است يعنی حدود هزار است علمای ما ولو توجه نشده تقليد شيخ میکنند حتی در اينجا تقليدی حديث واحد گرفتند اين در حقيقت چون خود کتاب به اصطلاح نوادرالحکمه دارند در احوالاتش که يروی عن الضعفاء و يعتمد المراسل اصلاً مشکلش مراسل است
س: و قال
ج: اين و قال مرسل بوده و قال لابأس به مراجعه به کافی روشن میشود دوتا حديث است يکی لابأس ببيع العذره يکی هم حرام ثمنها من السحت، که مثلاً حرام يا من السحت،
س: واقعاً عذره خود ايشان بالا آورده بود اول
ج: که آقا؟
س: خود شيخ طوسی تنظيم اول آورده بود
ج: خب اين را خيال کرده دومی حديث است ملتفت نشده که اين حديث يکش تکرار حديث سابق است
س:
47: 57
خود ايشان میشود نه اينکه مثلاً در کافی
ج: بلی میدانم در کافی، نه شيخ رحمه الله تصور کرده اين حديث حديث واحد است و اين شاهد جمع میشود چون نمیشود در کلام واحد امام، عرض کردم الآن عدهای از علمای متأخر ما متفطن شدند اما سرش را پيدا نکردند، اين کسی که بعد از هزار سال سرش را، اين بنده بودم که بابا اين تو کتاب نوادرالحکمه پشت سرش آمده اين مرسل است چون الآن هم خب يک نفر هم آمد از نجف دارد جمع میکند نوادرالحکمه را گفت يکی از دوستان الآن مشغول به جمع آوری است گفتم اين را بايد شماره ديگر بزنيد اين ويراستاری، اگر در ويراستاری اين نکته مراعات میشد يعنی اين نکته شکلی مراعات میشد اين بحث شيخ و اين بحثی که هزار سال است دنباله شيخ رفتند
س: منتفی میشد
س: پس سر خط بيايد
ج: دقت کرديد چون بحث ما البته چون بحث نقد حديث است چون ما شکل نقد را از جهات مختلف گاهی اوقات میشود اشکال شکلی است يعنی اشکالی مثل اينجا ويراستاری اگر نکتهای ويراستاری را مراعات میکردند کار به اينجا نمیرسيد اين هزار سال است به عظمت شيخ من عرض کردم آقایون من حيث لايشعرون تقليد شيخ اين لايشعرون بلانسبت به آقايون اينها چون حسن ظن به شيخ خب زياد بوده خيال کردند شيخ ديده يک حديث خيال کردند يک حديث است البته عرض کردم الآن عده از معاصرين ديدم احتمال دادند دوتا باشد گفته اولاً کلمه قال چرا تکرار شد؟ بعد هم چرا گفت لابأس ببيع العذره، بايد میگفت لابأس ببيعها عذره که قبلاً نقل کرده احساس کردند که دوتاست
س: مشکل دارد
ج: مشکل دارد اما پيداش نکردند، اشکال سر ويراستاری بود،
س: جناب شيخ بازهم دارد اين کار را جاهای ديگر يا همين
ج: بلی دارد فرق نمیکند
س: شاهد جمع از بين میرود میشود دوتا روايت از يک طرف
ج: معارض
س: بلی دوتا روايت معارض
س: اين امر را بايد جدا کرد
س: پس با اينکه کل رواياتی که صاحب النوادر دارد پس ديده
ج: خيلی بايد دو مرتبه روش فکر بشود روايات نوادرالحکمه نه نوادر، دقت کرديد و اينکه من هی میگويم مقلد شيخاند اينها خيال میکنند مثلاً ما مقلد نيستيم راست است مقلد نيستند توجه نشده شيخ يک حديث گرفت اينها هم دنبالش افتادند يعنی اين حد از تقليد خيلی عجيب است که اين دوتا حديث است يا يک حديث؟ يک حديث ديگر است آن را هم باز شيخ طوسی منفرداً آورده اذا دار عليه احد عشر شهراً فقد حال الحول، اين را هم بياوريد اين شيخ طوسی،
س: مال زکات است
ج: مال زکات است در اين روايت میخواهيد بعد عروه در اين روايت دارد که سال در زکات يازده ماه است
س: خلاف قاعده
ج: خلاف قاعده هم هست اذا دار عليه احد عشر شهراً فقد حال الحول، دار است يا حال است؟ حالا من مفردش در ذهنم نيست کلمه اثنی عشر شهراً بياوريد،
س: ماه خودش را حساب نکرده
ج: صاحب عوره هم نوشته که ماه يازده ماه، سال يازده ماه ديدم بعضی از اين آقايون معاصر ما در حاشيه عروهشان نوشتند آقا اصلاً نمیشود ماه يازده ماه باشد اصلاً بعد هم به اين تمسک کرده و لم يذهب احد من علماء السنه الی هذا الرأی، حالا اين بعضی از حواشی عروهشان خب اينکه خب دليل نمیشود چون هيچ کس از علمای اين روايت هم میخواهيد طولانی است چند فقره دارد
س: آن مؤيد آورده برای اينکه سال يازده ماهه نداريم هيچ سنی هم نگفته،
ج: هيچ سنی هم نگفته، آن وقت عدهای از علمای ما هم آمدند بحث کردند ما کلمه حول زياد داريم تو روايات آوردند باب فلان بابی همه و اينها همه به معنای دوازده ماه است اين يکی اينجا چطور شد يازده ماه دقت کرديد اين يکی چطور شد يازده ماه،
س: شهراً تو تهذيب يکدانه است که مربوط نيست،
س: حالا بخوانيد حالا
ج: احد عشر شهراً را بياور
س: اين جوری که قلت لابی جعفر رجل کان عنده مأة درهم
ج: اين تفصيل است بلی عن زراره است ديگر
س: بلی
ج: به نظر از کتاب ابن فضال پسر است نيست؟ علی ابن حسن،
س: عنه عن علی ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد
ج: عنه عن علی ابن ابراهيم که کلينی است؟
س: بلی در مورد حريز است علی ابن ابراهيم عن حريز است حريز عن زراره قال قلت لابی جعفر عليه السلام رجل کان عنده مأة درهم غير درهم احد عشر شهراً ثم اصاب درهما بعد ذلک فی الشهر ثانی عشر و کملت عنده مأة درهم أ عليه الزکات؟ قال لا حتی يحول عليه الحول و هی مأة درهم
ج: به عکس است نه، اين نه اين احد عشر نه، فقد حال عليه الحول اين روايت اين به نظرم منفرد شيخ است تو ذهن من الآن که منفرد شيخ است تقريباً چون اين چند سال پيش شايد بيست سال پيش من بيشتر نگاه کردم امروز به ذهنم آمد که خودم مراجعه کنم جديداً
44: 62
وقت نشد ديگر بیحالی من خيلی زياد است بيشتر روی اعتماد حافظه است
س: چه مضمونی دقيقاً تو ذهن
ج: اذا دار عليه احد دار يا حال احد عشر شهراً تصادفاً اين روايت به عکس است میگويد يازده ماه،
س: بعدش دوازده بلی
ج: بلی تو بعد از ماه دوازده يک درهم اضافی دويست تا میشود میگويد نه ندارد بايد دوازده يعنی اين دقيقاً خلافش است
س: رد آن است
ج: رد آن است،
س: يکسال پس دوازدهتا را بهش میگذارد
ج: اين چندتا سؤال است قال قلت له قال و قال اين طوری است تو ذهنم الآن اجمالاً تفصيل ندارد اما
س: حال حول تعبير رايجی است در بحث زکات نمیشود باش خيلی
ج: به نظرم اذا دار عليه احد عشر شهراً يا حال عليه احد عشر شهراً
س: احد عشر
43: 63
نداريم که
س: چرا اتفاقاً زياد است
ج: بلی آقا؟ اگر شما عروه داريد عروه را بياوريد
س: عروه را که بعد
54: 63
بياوريد
س: باب الزکات باب الزکات را آورده
س: فکر نمیکنم که همچون چيزی تو عروه ببينم
س: عروه ببين
ج: نه اصلاً مستمسک را نگاه کنيد چون میگويد يدل عليه ما رواه فلان به نظرم زراره هم هست
س: مسأله را پيدا کنم
ج: الحول هنا احد عشر شهراً نه ديگر فتوی هم هست بعضی از معاصرين ديدم نه اصرار کردند که بايد به همين بايد عمل کرد و يازده ماه است اينجا علی خلاف القواعد سال يازده ماه است جای ديگر سال دوازده ماه است در مورد زکات يازده ماه آن وقت نتيجهاش اين میشود که چند سال که يازده سال گذشت در يک سال مال دو ماه است المال لايزکی فی حول واحد مرتين آن وقت اين در مرتين بايد در سال واحد بشود بعد از گذشتن يک مدت، بفرماييد
س: پيدا نکردم
ج: عروه که خب دارد که، مستمسک را بيار
س: عروه را آوردم بحث اين است که اين مسأله تو خود متن نيست احد عشر اصلاً تو مسائلش نيست
س: ممکن است تو مستمسک به شهر گفته باشد
ج: نه نه احد عشر شهر دارد، میخواهيد اگر مجبور شديم برويم خود عروه را بياريم خارجاً مستمسک را بياريد
س: مستمسک
ج: نه ديگر طول میکشد حالا اين شايد مستمسک نگاه بکند آقای خويي هم دارد زکات را مستند دارد آقای خويي،
س: مثل آنکه معالم میخواند
30: 65
گم کردند گذاشتند برای فردا
ج: برای فردا نزديک است فردا هم بشود نزديک است حالا اين روايت را هم سريع بخوانيم چون اين بحث نقد متن، پيدا نشد بابا، نه اينجا ببين آقا اين به نظرم عروه باشد اين يکی،
س: تو بعض حواشی اين جا بود
ج: به نظرم
س:
0: 66
آقای سيستانی اينجا بود
س: اين منهاج الصالحين است
ج: منهاج است نه،
س: گفت بعض الحواشی اينجا بود
س: مثلاً اينجا تو همين مستمسک دارد ايشان گفتند که لکن الشهر الثانی عشر محسوب من الحول الاول بعد ايشان فرمودند که قد ذکر غير واحد ان يکون الشهر الثانی محسوباً من السنة الاولی
ج: قبلش بخوان نه اين فرع مسأله است اولش را اول مسأله را بخوان
س: شرط الرابع مضی الحول عليها جامعة للشرايط و يکفی الدخول فی الشهر الثانی عشر فليعتبر تمامه
ج: همينجا اين ذيلش روايت است بلی آقا
س: تمام ثانی عشر لايکفی
ج: يعنی يازده ماه تمام بشود کافی است، نه کتاب عروه ما که آقا داخل است اينجاها نيست،
س: اذا دخل الشهر الثانی فقد حال عليه الحول است منظورتان
ج: ها! اين نيست مثلی که اين است متنش
س: بعد اين متنی که ايشان آوردند برای اين مسأله اين است برای استدلال
ج: متنش را بيار بخوان اذا دخل عليه، فقد حال عليه الحول
س: اذا دخل الشهر الثانی عشر دارد
ج: روايت است روايت زراره است فکر میکنم
س: همين طريق چيز است علی ابن ابراهيم است
ج: نه آقای حکيم در شرحش چه نوشته؟
س: آن روايتی که وجوه زياد دارد و اينها هی میگويد سئلت سئلت
ج: همين چندتا روايت
س: عنه عن ابيه عن حماد ابن عيسی عن حريز عن زراره همان بود که اولش را هم خوانديم بعد در ادامه دارد قلت و
8: 68
کان الی مأة درهم فوهبها لبعض اخوانه او ولده او اهله فراراً بون الزکات فعل ذلک قبل حلها بشهر فقال اذا دخل الشهر ثانی عشر فقد حال عليه الحول و وجبت عليه الزکات
ج: خب
س: پس همان شهر، آن وقت اينجا فکر کنم ايشان اشکال يازده را اينجا دارد ايشان و توقفه فی حجيته من جهة ان فی السند ابراهيم ابن هاشم و فيه کلام کل، مع ان بلی و بالجمله لاينبغی
41: 68
تأملاً فی حجية المصحح المذکور نعم قد يشکل فی کيفية الجمع بينه و بين نصول الحول الظاهر فی اعتبار مضی اثنی عشر شهراً تامه و انه بالتصرف فی الحول بحمله علی الاحد العشر لکونه حقيقتاً شرعية فی ذلک او مجازاً مرسلاً بعلاقة الاشراف او استعارة لمشابهه او بالتصرف فی نسبة الحولان الی الحول
ج: حوَلان
س: حوَلان الی الحول بمضی احد عشر شهراً منه وجوه اقربها الاخير بل الاول مقطوع بعدمه
ج: خب خود اين روايت را بخوان کامل، اين وجه اخير که ايشان میگويد کلامی است که مرحوم شيخ
س: اين که فرمودند يکفی دخول فی شهر ثانی عشر همين بود بلی فرقش اين است حالا تا دليلش را بياورد
ج: حالا روايتش را بخوان
س: يعنی از کجا شروع کنم همينجا که
ج: از اولش روايت طولانی است،
س: همانی که خواندم، همانی که عرض کردم عنه عن علی ابن ابراهيم عن ابيه عن حماد ابن عيسی عن حريز عن زراره
ج: عنه عن علی ابن ابراهيم
س: بلی چون چيز دارد ديگر، مرحوم کلينی دارد اين را الآن از کافی هم خواندم
ج: ايشان وقتی میگويد محمد ابن يعقوب بعد نمیگويد عنهم
س: حديث قبلی محمد ابن يعقوب بعد میگويد و عنه عن علی ابن ابراهيم
ج: خب بعدش
س: بلی قلت لابی جعفر عليهالسلام رجل کان عنده مأة درهم غير درهم احد عشر شهراً ثم اصاب درهماً بعد ذلک فی الشهر الثانی عشر فکملت عنده مأة درهم أ عليه الزکات قال لا حد يحول عليه الحول و هی مأة درهم فان کانت مأة و خمسين درهما، فاصاب خمسين بعد ان يقضی شهر فلا زکات عليه حتی يحول المأتين الحول قلت له فان کانت عنده مأتا درهم غير درهم فمضی عليها ايام قبل ان ينقضی الشهر ثم اصاب درهماً فاتی علی الدراهم مع درهم حول أ عليه ذکاة،
ج: بلی
س: فقال نعم، فان لم يمضی عليها جميعاً الحول فلا شئ عليه فيها قال قال زراره و محمد ابن مسلم قال ابوعبدالله عليه السلام، ايما رجل کان له مال و حال عليه الحول فانه يذکيه قلت له فان وهبه قبل حله بشهر او بيومين قال ليس عليه شئ ابداً قال و قال الزراره عنه انه قال انما هذا بمنزلة رجل خيلی
ج: بخوان اشکال ندارد
س: افطر فی شهر رمضان يوماً فی اقامته ثم يخرج فی الآخر النهار فی سفر فاراد بسفر ذلک ابطال الکفارة التی وجبت عليه فقال انه رحل الی ثاني عشر وجبت عليه الزکات و لکنه لوکان وهبها قبل ذلک لجاز و لم يکن عليه شئ بمنزلة من خرج ثم افطر انما لايزع ما حال عليه فاما ما لم يحول عليه فله منعه و لا يحل له منع مال غيره فيما قد حل عليه، قال زراره فقلت له رجل کانت له مأة درهم، ب
ج: بلی
س: فاتی درهم فوهبها لبعض اخوانه او ولده او ولده
ج: بلی
س: فراراً بها من الذکاه فعل ذلک قبل حلها بشهر فقال اذا دخل الشهر الثانی عشر فقد حال عليه الحول و وجبت عليه الزکات فقلت له فان احدث فيها قبل الحول قال جاز ذلک له قلت انه فرّ بها عن الزکات قال ما ادخل علی نفسه اعظم مما منع من زکاتها فقلت له انه يقدر عليها قال فقال ما عليّ انه يقدر عليها و قد خرجت من ملکه قلت فانه دفعها اليه علی شرط فقال انه اذا سمیها هبة جازت الهبة و سقطت الشرط و ضمن الزکات فقلت له و کيف يسقط الشرط و تنزل هبة، خب اين خيلی طولانی
ج: بلی خيلی خوب است حالا به قول ايشان پس باشد برای فردا شب.
دیدگاهتان را بنویسید