خارج فقه (جلسه96) یکشنبه 1395/02/12
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحثی که بود راجع به بیع مصحف بود.
عرض کردیم مرحوم شیخ وفاقا للمشهور اختیار فرمودند حرمت بیع مصحف را.
و متعرض روایات شدیم. ایشان هم متعرض شدند. یک نکتهای که در اینجا ماند، آن که امام میفرمایند که مصحف را نخر اما بگو من از تو این ورق و این جلد را میخرم نه اینکه خود خط را که کلام الله باشد.
یک بحثی را دیروز عرض کردیم گاهی اینجا ممکن است مطرح بکنیم و آن بحث خلاصهاش این است…. خلاصه آن بحث به این صورت است که آیا از این روایت ما چون شبیه این بحثها را سابقا کرارا گفتیم. یک حکم وضعی هم میتوانیم در بیاوریم غیر از جانب تکلیفی، یعنی بگوییم به طور طبیعی هر کسی که مصحف میخرد، در حقیقت ورق و جلد را میخرد، اما خط را نمیشود خرید و فروش بشود. آن وقت به طور طبیعی اگر شما گفتید این مصحف را خریدم، یعنی در حقیقت چون وضعی دارد، حکم وضعی مراد این است که چه شما بدانید چه ندانید، خودش آثارش، یعنی من در حقیقت از شما جلد و ورق را خریدم، خط را دیگر نخریدم به طور طبیعی. قصد هم نمیخواهد.
فرض کنید مثلا شاید شبیه این رأی این باشد که اگر کسی در ماه رمضان روزه بگیرد نیت قضا بکند که قضای ماه رمضان قبلی. ممکن است در آنجا کسی بگوید نه برای همین ماه رمضان فعلی واقع میشود. قصد هم نمیخواهد. چند تا فرع دیگر هم هست دیگر بخواهیم بگوییم طول میکشد و از بحث خارج میشویم.
آیا میشود این مطلب را در اینجا هم گفت و قائل شد؟ انصافاً بعید است. ظاهر خود حدیث هم این نیست. چون تصریح میکند که این جور نگو و این جور بگو که اشتری منک الورق و الجلد، این معنایش این است که در اینجا این بیع و شراء قابلیت هر دو را دارد. یعنی اگر گفت مصحف را خریدم، باطل است، به خاطر اینکه یک جزء از ثمن معین نیست، به ازای خط است و آن قابل نقل و انتقال نیست به عوض. و اگر گفت ورق و جلد را خریدم، درست است. پس بگوییم اگر کسی گفت مصحف را خریدم به طور طبیعی فقط جلد و ورق مراد است.
و تحلیلش همان نکتهای بود که ما عرض کردیم. و آن استفاده یک حکم وضعی باشد. که بگوییم در خرید و فروش مصحف اصولاً این طور واقع میشود.
لکن انصافا این مطلب مشکل است.
مطلب دو سه تا مطلب دیگر مرحوم شیخ در آخر بحث دارند که کمی تند میخوانیم.
ثم ان المشهور بین العلام و من تأخر عنه عدم جواز ، این نکتهای که بین العلام و من تأخر عنه، نکته لطیفی است. عرض کردم ما در فقه شیعه یک مقدار از مسائل را به قول مرحوم آقای بروجردی، تعبیر آقای بروجردی است اصول مطلقات. مراد ایشان از اصول مطلقات احکامی هستند که در نصوص وارد شدند، در روایت. ایشان از آنها تعبیر میکرد به اصول مطلقات. یعنی آن احکام کلی، کلی نه کلی به این معنا که کل توش باشد، آن احکامی را که فقهای ما مذهب، به نحو تلقی از اهل بیت(ع) گرفتند. بعدش در مقابل اصول مطلقات به اصطلاح فقه، یا فقه مأثور میگفتند. مأثور با همزه و ثا، یعنی وارد شده، اثر. یا فقه روایی به آن میگفتند. در مقابل او فقه تفریعی بود که به اصطلاح فروعی را ذکر میکردند که در روایت نیامده، اصطلاحا به آن فقه تفریعی میگفتند. من چند بار شرح این مطلب را دادم، دیگر امروز وقت نیست.
عرض کردیم فقه تفریعی در اصحاب ما کمی قدیمتر شروع شد، اما قبول نیفتاد، مورد قبول. از اولین زمانی که مورد قبول افتاد شیخ طوسی در مبسوط است. ایشان که مطرح کردند، توضیحات ایشان را سابقا دادم دیگر وارد این بحث نمیخواهد بشویم.
از زمان شیخ طوسی تدریجا مورد قبول افتاد. مخصوصا شیخ دو تا کتاب فقهی داشت. یکی نهایه داشت که این به اصطلاح فقه روایی یا مأثور است به قول آقای بروجردی اصول مطلقات است؛ یعنی احکامی که در اینجا آمده به استثنای کمی اینها در روایات هست. البته بعضی احکامش هم فعلا دلیل نداریم، به اعتماد ایشان میگوییم در روایات است. و الا الان دلیلی بر این مطلب نداریم.
عرض کنم که و فقه مبسوط ایشان است که فقه تفریعی است. توضیحاتی راجع به این جهت عرض کردیم. و بعد از شیخ هم خب یک نوع بحثهایی بین اصحاب بود. در حقیقت بعد از شیخ مرحوم محقق حلی قدس الله سره در کتاب شرایع اولین فقیهی است که این دو تا را با همدیگر خلط کرد. خلط خوبی هم کرده انصافا خیلی موفق است. یعنی هم فقه مأثور و هم فقه تفریعی را با هم جمع کرد. و منظم کرد. چون فقه مأثور گاهی بریده بریده است، مثلا در باب وضو یک جایش، مثلا شک در غسل ید بکند، اما شک در غسل وجه در روایت نیامده مثلا، من باب مثال میخواهم بگویم. شک در مسح پا آمده شک در مسح رأس نیامده، من باب مثال میخواهم عرض بکنم. در روایات فقه مأثور یک بدی دارد، بریده بریده است، به همان مقداری که روایت است.
در فقه تفریعی این بریدگیها را جمع کردند، به هم دیگر وصلش کردند. این بریدگیها اگر گفت شک در غسل ید کرد، شک در غسل وجه هم به آن اضافه کرد. فقط فرقش این است غسل وجه اضافه فقهای ماست، غسل ید مأثور است. آن وقت این دو تا اگر با همدیگر جمع بشوند به صورت یک واحد یکنواخت خیلی لطیف در میآید. الان شما شرایع را نگاه بکنید متنش قانونیتر و فقهیتر است تا فرض کنید متن کتاب مقنع شیخ صدوق مثلا یا هدایه ایشان. چون مقنع و هدایه هر دو فقه مأثورند دقیقا. هیچی اضافه ندارد. دقیقا روایات را آورده است. خب طبیعتاً توش کم و زیاد دارد.
البته این که میگویم دقیقا چون عدهای از موارد هم دارد که ما فعلا روایاتش را نداریم اما توی این کتاب آمده. طبق قاعده باید روایت باشد. و اولین کسی که این کارها را کرد مرحوم شیخ صاحب شرایع بود که انصافا خیلی موفق است. انصافا نه اینکه حالا و حتی اخیرا یکی از این آقایان ابازیها که خوارج هستند در عمان پیش من بود، گفتم نه شما و نه اهل سنت این ترتیب شرایع ما را ندارید. پیش من بود تعجب هم کرد که ما این قدر به فقه آنها مسلط هستیم. گفتم که این متأسفانه این کتابی که هست بد نیست معلوماتش اما پریشان است، یعنی متفرق، خودش هم قبول کرد، مرد 07:30 بود، قبول کرد گفت راست میگویید، حق با شماست. گفتم اصولا ما در ترتیب کلی فقه چون این کار را مرحوم محقق کرد، سنیها هنوز هم ندارند، نه سابق و نه هنوز. ایشان کل ابواب فقه را به چهار تا کرد.
حالا بعدها بحث کردند که بعضی از مسایل را کجا جا بدهیم، آن بحث دیگری است. مثلا مسئله بلوغ را اینها گیر کردند کجا بیاورند. در بعضی در صوم آمده، بعضی در کفارات آمده، بعضی جاهای دیگر آمده است.
به هر حال مرحوم محقق قدس الله نفسه این تنظیم کلی که یا عبادات است یا عقود است یا ایقاعات است و یا احکام. مثل دیات و ارث و غصب و اینها را انداخته توی احکام. چهار باب کل ابواب، الا الان سنیها هم ندارند الی الان. چون آنها که از ما نگرفتند به ما مراجعه نکردند، آنها هم که به طریق اولی ابازیها به طریق اولی. و زیدیها و فرض کنید اسماعیلیها و دیگران به طریق اولی.
علی ای حال مرحوم محقق قدس الله نفسه هم یک ترتیب کلی به ابواب فقه داد که خیلی قشنگ مرتب جمع و جورش کرد. و خیلی موفق است انصافا. و یکی هم در فقه شیعه بالخصوص یک تنظیمی ما بین فقه مأثور و فقه تفریعی داد. این خیلی مهم است. یک سروسامانی به کل فقه شیعه داد. این دو تا را با همدیگر. آن وقت در کتاب مبسوط شیخ که اصل بود، زیاد از تفریع دارد. خیلی تفریعاتی هم دارد که اصلا به درد ما نمیخورد، مثل مسح بر خفین، اصلا مسح بر حفین پیش ما نیست. و همچنین در ابواب طلاق و در ابواب اینها، فروعی دارد که اصلا در فقه، اینها را مرحوم محقق حذف کرده است. خیلی از فروعش اصلا به درد کار ما نمیخورد، اینها را حذف کرد، آن فروعی که به درد میخورد نگه داشت.
لذا انصافا در این جهت کتاب شرایع یک کتاب بسیار خوبی است. این که این همه هم شرح برایش نوشتند، نمیدانم شصت تا هفتاد تا نود تا شرح برایش نوشتند، شرحهای پخته و علمی نه اینکه شرحهای عادی، شرحهایی که مثلا بر کتابهای مثل بنده بخواهند بنویسد. شرحهای خوبی برایش نوشته شده مثل جواهر مثل مسالک، اینها همه شرح شرایع هستند دیگر. انصافا هم این کتاب یستحق این اعتنا را به خاطر این جهتی که من عرض کردم.
البته فقه تفریعی ما عادتاً از فقه سنی گرفته شده است عادتاً. چون سنیها این فقه تفریعی را زیاد داشتند. مخصوصا که اهل سنت نصوصشان و روایاتشان کم بود. سعی کردند تفریع زیاد بکنند. و کرارا هم عرض کردم اینها چون سلطه سیاسی هم دستشان بود، هر مشکلی که در جامعه پیدا میشد، تدریجا، مخصوصا دایره اسلام هم توسعه پیدا کرده بود، این را به فقهاء میدادند. لذا از این جهت فقه اینها فروع زیاد دارد. البته الان فقه ما هم فروع زیاد دارد. همین جواهر یک محاسبهای کردند 63 هزار فرع دارد. این طور میگویند 63 هزار مسئله دارد. مسالک دوازده هزار تا. علی ای حال اگر راست باشد، من فقط نقل میکنم صحت و سقمش را به عهده نمیگیرم. عرض کنم که آنها بیش از این حرف است. و انصافا خیلی زحمت کشیدند. در فروع زیاد گفتند. در تفریع زیاد وارد شدند. بعضی از تفریعات هم در مسائل سابق به مناسبتی از کتابهایشان خواندیم، دیگر اگر جایی پیش آمد که نکات جدیدی باشد در جایش باز میگویم چون همه مطالب را در یک روز نمیشود گفت.
س: 10:49 پس کجا میشود؟
ج: دیگر آن یک شرحی دارد که طول میکشد. انشاء الله یک روز دیگر، اگر رسیدیم خودم انشاء الله توضیح میدهم. به این معنا ما نداریم.
ثم ان المشهور بین العلامه و من تأخر عنه، آن وقت یک مقدار ما از بس رفتیم مقدمات، مؤخراتش یادمان رفت. یک مقدار در فقه تفریعی ما مدیون علامه هستیم. غرضم این بود که این را بگویم. چون این پسر خواهر مرحوم محقق است دیگر محقق حلی دایی ایشان است. ایشان همشیرهزاده ایشان است. ایشان اضافه کرد بر کتاب داییاش یک مقدار از کتب، چون ایشان هم به کتب اهل سنت آشنا شد. البته شواهد نشان میدهد که علامه مقدار معتنابهی از مصادر اهل سنت را دیده، اما در این کتاب تذکره حالا دیگر دقیقا ما هم نمیدانیم، آنچه که آورده تقریبا مطابق با مغنی ابن قدامه است.
من چند دفعه توضیح دادم مشهور شده مغنی. مغنی نیست، چون ابن قدامه خودش یک متنی نوشته، پسر برادرش که به او هم میگویند ابن قدامه، هر دو ابن قدامه هستند. ابن قدامه پسر برادر آن شرحی بر کتاب عمویش نوشته به نام الشرح الکبیر، آن با مغنی یک جا چاپ شده، الشرح الکبیر مال ابن قدامه پسر برادر با عمو. کتاب علامه با این پسربرادر میخورد. با این شرح الکبیر میخورد. الشرح الکبیر هم معظم مطالبش از عمویش است. به مغنی میخورد. لکن تعابیر علامه در تذکره به شرح کبیر نزدیکتر است تا به تعابیر کتاب مغنی.
این کتاب را ایشان نوشته، عرض کردم خیلی هم عجیب است چون گاهی اصلا تماما عین عبارت همین شرح کبیر است همین عبارت سنیها. و تا اینجایی که از کتاب چاپ شده اسم نمیبرد. چون کتاب علامه میدانید تذکره ناقص است، بعضی گفتند کامل نوشته ایشان، لکن به ما نرسیده است. بعضی هم گفتند موفق نشدند کامل بنویسند. به هر حال آن هم بحث کتابشناسی خودش را دارد. شاید بعدها نوشته علامه والا این به حسب امروزی سرقت ادبی میگویند، به حسب ظاهر که از کتاب گرفته بدون ذکر مصدر.
به هر حال یک مقدار زیادی از فروع، کتاب شرح کبیر و مغنی هر دو کتابهای خوبی هستند، انصافا در میان کتب اهل سنت، با اینکه هر دو حنبلی هستند، هم ابن قدامه عمو و هم پسر برادر، و حنبلیها خیلی اهل تفریع و استدلال و اینها نیستند. در اهل سنت آن که خیلی افراط دارد در این قسمتها حنفیها هستند. آن که معتدلشان است به نظر من از همهشان معتدلتر و جمع و جورتر شافعی است. از تمام اینها جمع و جورتر است.
وحنبلیها غالبا حدیثی هستند. دنبال اثر و حدیث و اینها هستند. اما مغنی قشنگ نوشته انصافا، قیاس هم دارد با اینکه حنابله خیلی اهلش نیستند، قیاس و میاس و مناقشات علمیاش
س: استاد مالکیها چطور هستند؟
ج: مالکیها هم خوب هستند. خود موطع مالک که خوب است به خاطر اینکه اول نص را آورده، بعد یک مقدار تفریعات دارد، اما تفریعاتش خیلی زیاد نیست. چون همین کار را در کتاب ام شافعی هم هست، اول حدیث میآورد، بعد شروع میکند تفریعات و استظهار از حدیث. انصافا کتاب الام بر این کتاب مدونه کبری و کتاب موطع مالک میچربد. خیلی قشنگ است یعنی انصافا فقیه است دیگر واقعا انسان حس میکند در همان مبانی خودشان، ما میگوییم فقیه نه مبانی ما، اینها خارج هستند از خط ما، در همان عالم خودشان خوب هستند، در اصطلاحات خودشان.
چون ما اصلا گاهی اوقات مثلا میگوییم ابن تیمیه ملاست، یعنی ملاست نسبت به محمد عبد الوهاب، هر دو در یک خط هستند. این بی سواد است او، اما همان سواد خودشان، عالم خودشان، نه اینکه واقعا ملا هستند.
ثم ان المشهور بین العلامه، لذا مرحوم علامه یک مقدار از تفریعات را اضافه کرد. عرض کردم اصل این تفریعات بیشترش از اهل سنت بود، ایشان یک مقدار؛ البته انصافش هم تفریعاتی را که اضافه کرده باز مثل مبسوط نیست که خیلی مثلا در طلاق، در طلاق سنیها خیلی فروع دارند. چیزهای عجیب وغریب و حرفهای پرت وپلا زیاد دارند. از ابو حنیفه هم نقل شده بیشتر. لکن مرحوم شیخ هم در مبسوط یک مقداری دارد اما خب علامه آن حرفها را ندارد. انصافا تفریعاتش دقیق است و چند بار عرض کردم اگر واقعا مطلبی را که پسر ایشان در این شرح خطبه قواعد چون این کتاب ایضاح الفوائد شرح قواعد است، شرح قواعد هم نیست ایضاح، شرح مشکلات قواعد است. یعنی کتاب پدرش را فخر المحققین شرح داده آنجایی که علی اشکال، علی رأی، علی قول، این جور، فقط جاهایی که علامه اشکال کرده ایشان شرح داده است. کل کتاب را شرح نداده، مثل جامع المقاصد، جامع المقاصد کل کتاب را شرح داده، یا مفتاح الکرامه، آنها هم شرح قواعد است، این دو سه کتاب شرح قواعد است.
اما اضافه بر اینکه ایضاح الفوائد شرح است بر قواعد، خود ایشان مرحوم فخر المحققین خطبه قواعد را هم جداگانه شرح داده است. آن خودش یک کتابی است. اصلا خطبه قواعد خطبه پدرش کتاب پدرش را جداگانه شرح داده، چون میدانید علامه هم غالبا در اول کتبش خیلی نام این فخرالمحققین را با عزت میبرد، اصلا عجیب و غریب است، یک علاقه عجیبی به این پسر دارد. محمد، حتی یک جایش دارد که جعلنی الله فداه، خیلی عجیب است علامه تعبیر از پسر خودش به جعلنی الله فداه.
علی ای حال همین اول قواعد هم اسم پسر را برده است. پسر یک شرحی هم داده راجع به اینکه من چنین و چنان. آن وقت ایشان در این شرحی که بر مقدمه کتاب پدرش زده، یکی دو بار گفتم، گاهی تکرار میکنم به خاطر اهمیتش و دقتش. ایشان میگوید اختلاف فتاوای پدرم در کتب بر اساس معیارهای آن کتب است. اگر راست باشد خیلی باید فوق العاده باشد علامه. یک مغز غیر قابل تصور، مثلا قواعد را که نوشته مثلا سعی کرده یک دوره فقه روی قواعد بیاورد. یا منتهی المطلب را که نوشته یک دوره فقه روی روایات بیاورد. یعنی اینکه انسان این قدر دقت بکند هزاران فرع فقهی را از دیدگاه قواعد یک جور بیاورد، از دیدگاه روایت یک جور دیگر، خیلی عجیب است یعنی نمیدانم حالامگر آقازاده ایشان مبالغه فرمودند. غرض پسر ایشان که این جور نوشته اول شرح خطبه قواعد این نکته را دارد.
به هر حال در همین قواعدتفریعات بیشتر دارد. در منتهی کمتر دارد. دارد در آنجا هم اما. مثلا در مختلف خیلی کم دارد، چون در مختلف سعی کرده فتاوای فقها را بیاورد. خب خیلی تفریعات نبوده، متعرض نشدند، مگر تفریعاتی که از مبسوط شیخ نقل کرده یا از ابن جنید یا ابن ابی عقیل.
به هر حال یک مقداری از به حساب فقه شیعه هم از مرحوم محقق هم از مرحوم علامه متأثر است. این برای تاریخ فقه شیعه خیلی مهم است. یکی اینکه مرحوم علامه اولین کسی بود که تنویع حدیث را انجام داد. حدیث صحیح بود قبول کرد، ممکن بود یک حدیث صحیح بود قبل از ایشان اصحاب عمل نکردند، ایشان عمل کردند. خیلی از این جهت موثر است. یکی هم همین تفریعاتی را که مرحوم علامه دارد. یکی دعاوی اجماع که ایشان دارد. ایشان زیاد دعوای اجماع دارد. دعاوی شهرت که ایشان دارد. وچیزهای دیگری که اگر بخواهم بگویم طول میکشد.
ثم ان الشمهور بین العلامه و عن تأخر عنه، عدم الجواز بیع المصحف من الکافر علی الوجه الذی یجوز بیعه من المسلم، و لعله، ایشان میخواهند بفرمایند که این چون در روایات نیامده، باید ادله دیگری پیدا بکنیم.
لفحوی، فحوی یعنی اولویت، به قول آقایان قیاس چه میگویند، مفهوم موافقت به قول آقایان. و لعله لفحوی ما دله، ما توضیحاتش راعرض کردیم که مفهوم موافقت مفهوم نیست. این که نوشتند مفهوم یا موافق است یا مخالف درست نیست. مفهوم، فقط مفهوم مخالف است.
و لعله لفحوی ما دل علی عدم تملک الکافر للمسلم، یک باب دیگری است که اصولا کافر عبد مسلمان را مالک نمیشود. فحواش هم برای همین جهت است که اگر مالک، چون تمسک هم کردند به آیه مبارکه، (لن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا) روایت هم دارد، که یکی از موارد نفی سبیل هم ملکیت است. کافر مالک عبد مسلمان نمیشود، روایت هم دارد در این مسئله. خب اگر بنا شد مالک عبد مسلمان نشود، به طریق اولی مالک مصحف نمیشود. اولویت یعنی این. فحوی یعنی اولویت. اگر یک عبدی را خب این کلام الله است دیگر، آن اگر نشد به طریق اولی.
ببینید اینها همه به نحو اجتهاد است. عرض کردیم کرارا قدمای اصحاب ما مخصوصا قمیها خیلی مصر بودند از این اجتهاد نکنند، همان که روایت آمده عمل بکنند. این یک.
و ان الاسلام یعلو و لا یعلا علیه، این در کتب ما از بعد از شیخ آمده است. مثل همین کتاب البته این خصوص الاسلام یعلو و لا یعلا علیه را از مصادر اهل سنت صدوق هم دارد.
س: آن وقت با اخباریها چه فرقی میکردند استاد؟
ج: چه کسانی؟
س: همانهایی که جمود داشتند بر ذات
ج: خب اخباری بودند دیگر فرقی نمیکرد.
س: یعنی همهشان قدیمیها اخباری بودند؟
ج: بله خب، خب دیگر اخباری معنایش همین است دیگر.
یک اخباری عرض کردم چند بار در اصطلاح فرض کنید محدثین و یا فهرستنگارها و اینهایی که اهل تحقیق هستند یک اخباری به آن معناست. آن اخباری نجاشی هم بعضی جاها کان اخباریا، این اخباری اصطلاح دیگری است. این به این معناست که در هر مطلب هر چه در خبر هست صحیح و 20:38 هم میآورد، تحقیق نمیکند، بررسی نمیکند.
مثلا فرض کنید ابن عقده هر چه روایت در باب مثلا رکوع هست برداشته آورده، حالامعارض غیر معارض، دیگر تحقیق نکرده این را قبول بکنیم یا… لذا میگویند یک کتابی در فقه نوشته شده هیچ کسی هم استنساخ نکرده بود، هفتاد بار شتر، هر چه روایت در فقه بود جمع کرده بود، هیچ کسی هم این کتاب را استنساخ نکرد، با اینکه بزرگی قابل استنساخ نبود، این را اصطلاحا میگفتند اخباری. یک معنای اخباری این است. یعنی روایات را پشت سر هم میآورد، هیچ تنقیح هم نمیکند، تصحیح هم نمیکند، پالایش هم نمیکند، نمیگوید کدام را قبول بکنیم و کدام را نکنیم.
و ان الاسلام یعلو و لا یعلا علیه، عرض کردیم صدوق هم در بحث توارث اهل ملتین حدیث را آورده اما شواهدش نشان میدهد که از اهل سنت است.
فان الشیخ قد استدل به علی عدم تملک الکافر للمسلم، عرض کردم این را ببینید اگر ایشان هم نمینوشت، این مال مبسوط است، این نحوه استدلال اهل سنت است. من کرارا عرض کردم اهل سنت چون نصوصشان کم بود، از نصوص خیلی استفاده کردند. حالا ممکن است از الاسلام یعلو و لا یعلا علیه ازش استفاده معنوی بشود، مراد ظاهرا این باشد. اسلام بر همه دینها لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکین، مراد این باشد. اما یک قاعده فقهی از توش در بیاید که نمیشود مصحف را به کافر فروخت. این از ظاهر حدیث در نمیآید.
عرض کردیم این بحثها را سابقا انجام دادیم، دیگر امروز دیگر خیلی چون یک مقدار طولانی شد، بقیهاش هم یک وقت دیگر انشاء الله.
علی عدم تملک الکافر للمسلم و من المعلوم ان ملک الکافر للمسلم ان کان علوا علی الاسلام، فملکه للمصحف اشد علوا علیه، و لذا لم یوجد هنا قول بتملکه و اجباره الی آخره، بعد فرمودند، و حینئذ فلو کفر المسلم انتقل مصحفه الی وارثه، اگر مسلمانی کافر شد، چون در یک روایت مفصلی است که چهار تا حکم دارد، احکام اربعه مرتد معروف است.
یکی اینکه یقتل و لا تقبل توبة و تبین زوجته و تقسم امواله، ایشان میخواهد بگوید اگر این طور باشد اموالش تقسم الی المصحف، آن ولو کان الوارث و الامام، این مصحف خصوص مصحف، بله ببخشید، اینجا چون اول مسلمان بوده اینجا تقسم بالسوی، مثل بقیه اموال.
هذا ولکن ذکر فی المبسوط فی باب الغنائم، من توضیحات را چند بار عرض کردم دیگر این گاهی شده فقهای ما مثلا اشکال کردند که شیخ در مبسوط یک جایی یک چیزی گفته یک جایی یک چیز دیگر گفته. این در مبسوط من دیدم هم تکرار دارد در مبسوط، هم اختلاف دارد. این هم من سابقا یک وقتی توضیحاتش دادم، دیگر حالا نه.
ان ما یوجد فی دار الحرب من المصاحف و الکتب، این کلمه مصاحف آمده، آن وقت ایشان میفرماید که و ظاهرش این است که تملک الکفار للمصاحف.
این راجع به بیع مصحف نسبت به کافر که این از تفریعات است. و الا در روایات ما بعنوانه نیامده است. علامه رحمه الله آورده و این هم روی استدلال، یعنی به قول امروزیهای فقه ثنایی نه فقه روایی. از روایات نیست.
و الظاهر ان ابعاض المصحف، آیا مثلا قسمت مثلا سی جزء مصحف هست 120 حزبش کردند، این را میشود به کافر فروخت؟ آن هم همین طور است. و فی الحاق الادعیه المشتمل علی اسماء الله تعالی کالجوشن الکبیر مطلقا او مع کون الکافر ملحدا بها دون المقر بالله لعدم الاهانه و العو وجوه، باز دیگر واضح است که خیلی بعید است این حرفهایی که ایشان فرمودند.
و فی الحاق الاحادیث النبوی بالقرآن وجهان، حکی الجزم بهما عن الکرکی و فخر الدین، این جزم به الحاق و جزم به عدم الحاق. جزم بهما، ضمیر بهما یکی به یکی بر میگردد، یکی به یکی دیگر.
و تردد بینهما عن التذکره علامه، دقت کنید تمام اینها بعد از علامه است. اینها تفریعاتی است که بعد اضافه شده است.
علی اللحوق فیلحق اسم النبی بطریق الاولی لانه اعظم من کلامه، آن وقت باز هم وارد بحث دارهم و دنانیر میشود. چون دراهم و دنانیر آن زمان از دراهم اولیهای که گفته شد، چون بعضی ادعا میکنند که دراهم قبل از این وقت هم بوده. دراهم و دنانیری که در زمان رسول الله(ص) و امیر المومنین(ع) بودند، میگویند یا رومی بودند یا ایرانی بودند. عکسهایی هم هست، عکسهایشان بعضی چاپ شده و اولین درهم و دیناری که زده شده، سال 73 هجری زمان امام سجاد(ع) میگویند عبد الملک بن مروان به اشاره امام باقر(ع) حالا شاید امام باقر(ع) که آن وقت امام نبودند، حالا شاید روی ارشاد ایشان، حدود 16 سال عمر امام باقر(ع) بود. چون الان هست، الان من دیدم خودم عکسش را دیدم، ضرب فی سنة ثلاث سبعین، و تا یک مدتی شاید ده سال بیشتر پولهایی که من دیدم، عکسهایش را دیدم، فی هم دارد. ضرب هذا الدرهم فی سنه، بعد یواش یواش فی را برداشتند، منسوب به ظرفیت شد، ضرب سنة فلان، و همین هم درست است احتیاج به فی ندارد.
علی ای حال در آنها دارد لا اله الا الله محمد رسول الله(ص) دارد توش، و لیظهره علی الدین کله ولو کره المشرکین، آیه قرآن دارد. این دراهمی که من دیدم مال سال 73 هم هست، آیه مبارکه قرآن دارد. آن وقت ایشان میگوید اشکال پیدا میشود، چون این آیه چطور فروخته بشود به کافر. لکن خب سیره قطعی بوده که با کفار معامله این جهت میکردند.
س: 26:15
ج: روایت نداریم نه
س: لیسمع کلام الله حالا بیایند گوش بدهند حالا خواندن هم نیست
ج: دیگر میگویم خیلی متعرض نشدم چون خیلی واضح است خلاف سیره قطعیه است، نمیشود این حرفها را زد.
عرض کنم که این هم راجع به این قسمت.
مسئله دوم من عرض کردم خدمتتان خود ترتیب مکاسب محرمهای که شیخ گفته از شرایع است. قبل از شرایع این ترتیب را ندارد. مرحوم شیخ صاحب شرایع محقق حلی، پنج قسم کرد پنج نوع کرد مکاسب محرمه را، شیخ هم از ایشان گرفت. لکن شیخ مرتبش کرده مفصلترش هم کرده، پنج نوع، همین پنج نوع هم در آن کتاب است. بعد یک خاتمهای دارد که مسألة مسألة ایشان هم شیخ همان خاتمه را هم برداشته آورده مثل ایشان.
مسئله دوم از خاتمهای که شیخ دارد جوایز سلطان است. عرض کردیم جایزه به اصطلاح عبارت از مالی بوده که سلطان عادتاً بلاعوض به کسی میداده است. اگر افراد غیر سلطان و غیر سلطه سیاسی میدادند، به او هدیه میگفتند. اما اگر مثلا از اموال عمومی، سلطان بود، از یک شخصیت اجتماعی مثل آن که اموال، به او جایز میگفتند. و اما اگر کار بود، نه، به اصطلاح اجور میگفتند، اجور القضات. آن که در مقابل کارشان به آنها میدادند، اجور، یا اجر یا جعل، جعل هم میگفتند
س: معذرت میخواهم نظر شما درباره این مفاتیح و اینها نفرمودید
ج: اشکال ندارد، جایز است، سیره قطعی است ولو توش قرآن است. ادله خاص به آن قسمت است اینها را شامل نمیشود.
عرض کنم خدمت با سعادتتان، هان راجع به بیع مصحف دیگر چون میخواهم روایت بخوانم. فردا یک جمع بندی راجع به بیع مصحف فردا میکنم، چون روایت را باز کردم، حالا دیگر از کار عقب میافتم اگر بخواهم جمع بکنم.
س: به کفار بالاخره چه شد؟
ج: به کفار وجه واضحی ندارد، انصافا این وجوهی که ذکر شده روشن نیست. خصوصیات کافر با غیر کافر یکی است. حالا این جمعبندیاش را بگذاریم فردا. چون دیگر کتاب باز کردیم فعلا بخوانیم.
عرض کنم حضور با سعادتتان که بحث دوم جوایز سلاطین و جوایز ظلمه. چون طبق قاعده مثلا چون اینها به زور و ظلم و اینها پول از مردم گرفتند باید جایز باشد، آن وقت از آن طرف هم داریم که اشکال ندارد. مخصوصاً حتی گفته شده که امام مجتبی(ع) و حضرت سید الشهداء(ع) جوایز معاویه را قبول میکردند. کانا یقبلان، چون متعرض این بحث هم بشویم.
عرض کنم که کلمه جایزه در روایات خمس هم آمده، نمیخواستیم وارد این بحث بشویم لکن چون روایت خیلی محل کلام است، شاید آن روایت را هم متعرض بشویم. و الجایزه اذا کان لها شأن، اذا کان چه، یک تعبیری دارد، و الجائزه من الانسان التی، جائزه التی لها خطر، که در جائزه بزرگ البته این را فقهای ما حمل کردند بر هدیه. اگر کسی یک هدیه بزرگی به شما داد، خمس دارد، هدیه کمی داد خمس ندارد. البته جایزه غیر از هدیه است، اشتباه کردند. این دو تا با همدیگر فرق میکنند.
علی ای حال آن روایت هم اصولا معنای دیگری دارد. حالا من بعدا عرض میکنم.
س: در ذیل روایت علی بن مهزیار آمده دیگر
ج: بله ذیل نیست، وسطهایش است. و الجائزه اذا کان لها خطر، تعبیرش این است. این را دلیل قرار دادند بر اینکه بر هدیه خمس است. آن جائزه هدیه نیست نه، چون آن جائزه ممکن است از بیت المال باشد، چون اموال عمومی است باید خمسش را بدهیم، ممکن است. هدیه مال شخص است، رفیق شما به شما هدیه میدهد. برادرتان به شما هدیه میدهد.
عرض کنم که انشاء الله بعد دو مرتبه اینها را متعرض میشویم آن جایی که جای خودش بیاید. و جوائز سلطان را بنایشان بر این است که تخصیصا خارج شده روایت آمده که اشکال ندارد. این مرحوم صاحب وسایل هم بابی را به همین جهت، چون روایت داشته، باب 51، دیگر این دفعه گفتیم از وسایل بخوانیم، نکات زائدی بود از کتاب مرحوم جامع الاحادیث میخوانیم.
باب 51 از ابواب ما یکتسب، باب ان جوائز الظالم وطعامه حلال و ان لم یکن له مکسب الا من الولایه، الا ان یعلم حراما بعینه، و انه یستحب الاجتناب علی، و حکم وکیل الوقف المستحل له، عرض کردم مرحوم صاحب شرایع قاعدهاش این است، عناوین ابوابش فتوای ایشان است. این هم یکی از کارهایی است که مرحوم آقای بروجردی اشکال داشتند که نباید عناوین باب حکم باشد. ایشان عقیدهاش این طور بود مرحوم صاحب وسایل. لذا اگر در یک مسئلهای روایت بود اما اصحاب عمل نکردند، ایشان تعبیر به حکم میکند. ببینید چند تا حکم گفت ایشان، یک: جواز الظالم و طعامه حلال، دو: و ان لم یکن له مکسب الا من الولایه، سه: الا ان یعلم حرام بعینه، چهار: و انه یستحب البته اِنه و اَنه دو جور میشود خواند، عرض کردیم چون ایشان باب دارد، اگر بابٌ بخوانیم باید اِن بخوانیم، بابُ بخوانیم باید اَن بخوانیم و انه یستحب الاجتناب این هم حکم پنجم، یک دفعه گفت و حکم وکیل، ببینید و حکم، تعبیرش را عوض کرد.
این دارد صاحب وسایل این کار را میکند. چون روایت وقف بوده توش گیر کرده ایشان، وکیل وقف، لذا ایشان در جایی که گیر میکند با اینکه روایت هم هست میگوید حکم، وکیل الوقف المستحل له.
خیلی خب به هر حال در اینجا روایتی آوردند، چون مرحوم شیخ یک مقدار از روایت…
اما ما قاعدتاً عبارت شیخ را میخوانیم. مرحوم شیخ در این مسئله اول سعی کرده روی قواعد وارد بشود، یا مثلا این ظالم اموال دیگری دارد یا ندارد، همه اموالش حرام است، بعضی حلال است، علم اجمالی داریم، نداریم، شبهه محصوره است، غیره، برداشته ایشان از راه قواعد اصولی ایشان وارد مسئله شدند و در ضمن هم اگر متعرض روایات شدند یا مثلا قدما متعرض شدند، ایشان میخواستند بگویند که چه مقدار روایات از روایات از قاعده خارج بشویم. مثلا جوائز الظالم و طعامه حرام باید این خلاف قاعده باشد، ظالم است و به زور گرفته از مردم. لذا ایشان سعی میکنند حتی المقدور روایات را حمل بکنند بر قواعد الا دیگر حالا آن جوری نباشد دیگر تعبد میشود.
س: آن وقت همین کار شیخ را نمیگویند انسدادی؟
ج: شیخ انصاری؟
س: انسدادی نیست، نه، به روایت عمل میکنند، ایشان به روایت عمل میکنند. تصادفا خیلی مناقشات سندی، اینجا دارد در یک روایتی مناقشه سندی میکند، اما زیاد اهل مناقشه سندی نیست مرحوم شیخ. مبنایش به قول امروزیها حجیت خبر موثوق به، امروز یک اصطلاحی گذاشتند حجیت، ما به اصطلاح ما حجیت خبر با شواهد، اینها آقایان میگویند موثوق به، حجیت تعبدا داریم، حجیت خبر با شواهد، ایشان با شواهد خبر را قبول میکنند، شواهد طائفه بیشتر، توضیحات این را هم باز کرارا گفتیم که دیگر جایش اینجا نیست.
محمد بن الحسن مرحوم شیخ طوسی باسناده عن الحسن بن محبوب عن ابی ولاد، البته ابی ولاد از بزرگان است، توثیق شده، ثقه است و جلیل القدر است. البته اسمش هم مسلم حفص است در اسم پدرش اختلاف است، حفص بن سالم یا یونس، اختلاف شده.
و کتاب هم دارد ابو ولاد چیز، روایت خوبی هم دارد انصافا مرد بزرگواری است. قال قلت لابی عبدالله ما ترا، عرض کردیم متعارف در کلمات ادبای عرب ما تُری مینویسند، اما متعارفمان ما تَری میخوانیم. آن هم به خاطر اینکه چون معتقدند اگر ما تَری باشد یعنی رأی خودت، ما تُری یعنی ما یریک الله، آن که خدا به تو نشان میدهد. این را احتراماً به کار میبردند که بگویند فقیه من الله دارد این مطلب را میگوید، نه از خودش. فرق بین ما تَری و ما تُری به صیغه مجهول، چون صیغه مجهول برای اینکه اسناد فعل الی الله بشود. اسنادی که الی الله، فعلهایی که الی الله مسند میشود به صیغه مجهول.
ما تُری یعنی ما یریک الله فی رجل یلی اعمال السلطان لیس له مکسب الا من اعمالهم، این دیگر جایزه نیست. و انا امر به فانزل علیه فیضیفنی من را مهمان میکند، یا یضیفنی، و یحسن الیه، یا یحسن الیه، یحسن در خود قرآن به این معنا، انشاء الله یک وقتی صحبت شد راجع به یحسن هم باید یک صحبتی بکنیم.
و ربما امر لی بدراهم و الکسوه، کسوه پوشاک، و قد ضاق صدری من ذلک، من ناراحتم حالا این مردک از وابستگان به، حالا این قلت لابی عبدالله، ابی عبدالله یک هفت هشت ده پانزده سالشان با بنی امیه هستند، بعد بنی عباس، دیگر اینجایش را نمیدانیم با کدام یکی است. از سال 114 که امام باقر(ع) رحلت ایشان است بنابر معروف، 116 و 18 هم گفته شده تا 132، شش سال و دوازده سال، 18 سال با بنی امیه بودند. و قد ضاق صدری من ذلک فقال لی کل و خذ منه، هم پیشش بخور، هم با خودت ببر، حالا چون میگویند خوردن بله، بردن نه، هم بخور هم ببر. فلک المهنه، برای تو گوارا، از هنئه به معنای گوارا، و علیه الوزر، گناه را به عهده او است، و حالا این روایت صحیح السند هم هست. دیگر مرحوم شیخ و دیگران سعی کردند مثل این روایت را حمل بر قواعد بکنند. مثلا این شخص اموال دیگری داشته، خرید و فروشش کلی بوده، از این راههایی که گفته شده که بعد خواهد آمد.
به هر حال روایت سندش درست است. البته این مربوط به جوائز الظالم نیست. این مربوط به اجور الظالم است. حالا شاید مرحوم صاحب وسائل که طعامه را هم اضافه کرده مرادش این باشد. علی ای حال این مال جوائز نیست، مال شخصی است که شهریه میگیرد. دریافت شهریه از سلطان از ظالم میکند، و …
و رواه الصدوق باسناده عن الحسن بن محبوب، ما کرارا توضیح دادیم کتب حسن بن محبوب معروف بوده در قم هم موجود بوده، نسخههایش هم در قم نسخهشناسی کردیم که حالا جایش اینجا نیست. در بغداد هم در اختیار شیخ بوده. خود حسن بن محبوب هم به احتمال قوی از ابو ولاد گرفته، از کتاب ابو ولاد، چون مرحوم نجاشی هم که کتاب ابو ولاد را اسم میبرد، له کتاب، رواه عنه ابن محبوب. اگر این جور باشد تاریخ حدیث خیلی روشن است. یک نسخه قمی از کتاب حسن بن محبوب است، یک نسخه بغدادی از کتاب حسن بن محبوب است، تا آنجایی که من اینجا نوشتم، تازگی مراجعه نکردم، این مراجعه سابق من است، این دو تا نسخه هم با هم مقاربند، ندیدم اختلاف بین این دو تا.
س: استاد نسبت به خود ابی ولاد که میشود جوائز دیگر آمده از آن شخص گرفته، آن شخص از عمال سلطان بوده
ج: لیس له مکسب الا من اعماله
س: آن شخص بله، میگوید انا امره به
ج: جایز ندارد که، ویحسن الیه،
س: یحسن به و انا امر بدراهم،
ج: بدراهم، این جایزه نیست، جایزه آن است که سلطان میدهد، ظالم میدهد، این هدیه است خودش.
حدیث شماره 2 و باسناده، ضمیر باسناده به شیخ برمیگردد، عن حسین بن سعید عن فضاله عن ابی المغرا، عرض کردم بعضی مِعزا، مَعزا، خواندند، مُعزا خواندند، ظاهرا ابو المغرا باشد، احتمال دو وجه هم دارد. و توضیحات کافی را هم کرارا عرض کردیم. مرحوم حسین بن سعید که در اهواز بودند کتاب ابی المغرا را از طریق فضاله، چون فضاله اهل کوفه بود، آمده به اهواز.
سئل رجل ابا عبدالله و انا عنده فقال اصلحک الله امر بالعامل، عامل در اینجا یعنی کارمند. چون الان در لغت عربی عامل را کارگر معنا میکنند، الان در لغت عربی، وقتی میگویند عامل یا عمال، یعنی کارگر. اگر بخواهند بگویند کارمند میگویند موظف. الان این طور میگویند. اما عامل در اینجا به معنای کارمند است.
فیجیزنی، این جوائز است، بدراهم، آخذها قال نعم، قلت و احج بها قال نعم، البته مرحوم شیخ و دیگران این را یک حدیث قرار دادند، و رواه الصدوق باسناده عن ابی المغرا، مثله و زاد قال نعم و حج بها، البته ما توضیحات را کرارا و مرارا و تکرارا گفتیم. در کتاب صدوق روی هست نه روا، لکن صاحب وسایل نظر مبارکشان این است که فرقی نمیکند بگوید روا ابو المغرا، یا روی ابی المغراء، مرحوم استاد آقای خویی هم میگفتند فرق نمیکند. و ما گفتیم فرق میکند این دو تا روا و روی فرق میکند. توضیحاتش را دیگر زیاد گفتیم تکرارش نکنیم.
س: اینجا هم هدیه هست از عامل است
ج: عامل خودش کارمند دولت است، خود دولتی است.
و رواه الصدوق باسناده بعد دارد که و عنه یعنی باز از حسین بن سعید مرحوم شیخ طوسی، عن ابی ابی عمیر عن ابی المغراء عن محمد بن هشام او غیره، ممدوح است، اجمالا بد نیست. قال قلت لابی عبدالله امر بالعامل فیصلنی بصله، اقبلها قال نعم، قلت و احج منها، قال نعم، و حج منها.
عرض کردیم در کتاب مرحوم شیخ هم دو تا حدیث میآید در کتاب شیخ هم دو تا حدیث قرار داده، یکی روایت ابی المغراء، یکی روایت محمد به هشام. ما به نظرمان یکی است. اشتباه شده، این روایت یکی است دو تا نیست. و یک جایش ابو المغرا این که میگوید قال سئل رجل، یعنی سئل محمد بن هشام، این روایت شماره دو را نگاه بکنید. این که میگوید قال سئل رجل این در حقیقت این طور بوده که محمد بن هشام به من اینجور گفت که سئلت، چون در اینجا قال سئل رجل ابا عبدالله و انا عنده ببینید، فقال اصلحک الله امر بالعامل فیجزینی، قال نعم، قلت، یک دفعه میگوید قلت، قلت یعنی ابو ولاد، ابو المغراء معنا ندارد که، این قلت این قلت همان رجل است، باید میگفت قال واحج بها، قال نعم، این منشأ اشتباه نسخه فضاله است. منشأ این اشتباه.
پس معلوم شد در آن نسخهای که حسین بن سعید نقل کرده از فضاله یک خرابی در متن پیدا شد. روشن شد دقت کار؟ اما نسخهای که ابن ابی عمیر دارد این خرابی را ندارد. ابن ابی عمیر و این جلالت شأن ابن ابی عمیر است. عن ابی المغرا عن محمد بن هشام اسم آن رجل را تصحیح کرده، اسم آن محمد به هشام است. البته احتمالا نسخه باز یک مشکل داشته او غیره، اگر او غیره باشد میشود مرسل. اگر و غیره باشد میشود مسند. قال قلت لابی عبدالله این درست است، این مشکل ندارد. پس این سئل رجل در آن نسخه بعدش هم ببینید امر بالعامل، مثل همدیگر است، ببینید تو آن روایت یک اصلحک الله دارد، در این یکی ندارد. امر بالعامل مثل هم هستند. اینجا دارد یجیزنی بدراهم، آنجا دارد یصلنی بصله، فرق دو تا، در یکی دارد آخذها در آن دارد اقبلها، قال نعم، مثل هم است، قلت و احج منها، اینجا دارد احج بها، قال نعم، حج منها.
س: آنجا حضور داشته مسند نمیشود؟
ج: چرا دیگر ظاهرش سئل رجل است، سئل رجل و قال لی، این طور باید باشد دیگر، و الا قلت نمیآید که سئل بعد بگوید قلت، این با همدیگر جور در نمیآید.
به نظر من روایت یکی است، ابو المغرا نقل کرده، مرحوم فضاله آورده برای حسین بن سعید، حسین بن سعید نسخه ابن ابی عمیر را هم آورده، در نسخه ابن ابی عمیر هم در سندش یک اضافه دارد، محمد بن هشام او غیره، هم در متنش یک کمی اختلاف دارد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین