خارج فقه (جلسه94) چهارشنبه 1395/02/08
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کنم که دیروز عرض کردیم که مرحوم آقای خویی در اول بحث یک بحث قاعدهای مطرح کردند که متعرض شدیم اجمالاً و بنا شد توضیحش را امروز عرض بکنیم.
این بحث قاعدهای که ایشان ملتزم شدند و متعرض شدند ابتدائش را، خب بعد هم تتمهاش را در ذیل کلمات شیخ انصاری، حالا چون مرحوم شیخ در اینجا دارد، مجموعه کلمات ایشان و مرحوم آقای خویی را به عنوان قاعدهای مطرح میکنیم.
این عبارت شیخ و مناقشات استاد را هم میخوانیم، بعد ببینیم نتیجه نهایی و آن قواعدی که دیروز مقدماتش را عرض کردیم، تتمه کلام امروز.
بقیه الکلام فی المراد من حرمة البیع والشراء بعد فرض ان الکاتب للمصحف فی الاوراق المملوکه مالک للاوراق و ما فیها من النقوش، کسی که مصحف را نوشته مالک هم اوراق است و هم خط است. فان النقوش ان لم تعد من الاعیان المملوکه، ما به جای اعیان مملوکه گفتیم جزء مبیع، چون وقتی کتاب میفروشد خط جزئش است.
بل من صفات المنقوش الذی تتفاوت قیمته بوجودها و عدمها، من دیروز توضیح اجمالی عرض کردم. انشاء الله امروز هم کافیتر متعرض میشویم.
عرض کردیم بنایشان این است فقهاءکه وصف و اوصاف موثر در قیمت هستند. اما موجب تقسیم قیمت بر آن نمیشوند، یعنی ثمن. اصطلاحشان قیمت، آن قیمت سوقی است، ثمن آن چیزی است که در معامله قرار داده شده است. اما موجب تقسیط ثمن نمیشود.
مثلا اگر گفت این خانه را فروختم، خانه رنگ زده، بعد معلوم شد که این خانه رنگ ندارد، بی رنگ است، خب رنگ تأثیرگذار در قیمت هست، فرض کنید بی رنگش ده میلیون است، با رنگش پانزده میلیون است. اما به ازای رنگ چیزی از پول قرار نمیگیرد. اگر معلوم شد بی رنگ است، نمیگوید آقا من خانه را نگه میدارم، شما هم پنج میلیون به من بده، چون این بی رنگ درآمد. بلکه به آن آقا میگویند یا نگه دار، با همین وضع موجود، یا برگردان، فسخش بکن. این که الزام بکند پول رنگ را بدهد نه.
تتفاوت قیمته بوجودها و عدمها، این تأثیر موثر در قیمت هست، اما موجب تقسیط ثمن نیست. اگر این باشد، فلا حاجة الی النهی عن بیع الخط، اگر جزو صفات باشد. فانه لا یقع بازائه جزء من الثمن، الان عرض کردم، موثر در تفاوت قیمت هست، اما تقسیط ثمن نمیشود. به این معنا که اگر خانه بی رنگ درآمد بگوید من این خانه را نگه میدارم، تفاوت بی رنگ و با رنگ پنج میلیون است، شما پنج میلیون به من بده.
سوال،میشود این؟ میگویم نه، به او میگویند بله خانه بارنگ به شما فروخت، قیمتش هم پانزده میلیون بود، حالا معلوم شد که این خانه بی رنگ است، بالاخره تخلف وصف شده، یا نگه دار با همین قیمت، یا فسخ کن، و کل معامله را از بین ببر. الزام نمیآورد، اگر طرف خودش داد بحث دیگری است، طبعاً باید گفت معامله جدیدی است. اما الزام نمیتواند بکند که حتما شما پنج میلیون را به من برگردان.
این ان لم تؤد من الاعیان المملوکه، و ان عدت من الاعیان، این هم قاعدهای است هم تفسیر روایات هم هست. من الاعیان المملوکه، آن وقت اگر بگوییم نه خط جزو اعیان مملوکه است، آن وقت شما میگویید مصحف راکه میفروشید نگویید خط، خط خارج بشود.
فان فرض بقائها علی ملک البایع، آن کسی که به من فروخته، بله، بیع الورق و الجلد، فیلزم شرکته مع المشتری، که شما اگر یک مصحف کلام الله را خریدید ورقش مال شما باشد و جلدش، خطش هم ملک آقای بایع باشد. و هو خلاف الاتفاق، مشکلش این است که خلاف قرارداد است.
عرض کردیم ما در امور که امروز هم توضیحش را عرض میکنیم، اعتبار ما به اتفاق است. اتفاق نکردند که من با تو شریک بشوم در این مصحف. اتفاق، مراد از اتفاق در اینجا یعنی خلاف عقد، خلاف قرارداد که اصطلاحا امروز به آن پروتکل میگویند. این خلاف آن قراردادی است که ما بستیم.
و ان انتقلت الی المشتری، اگر فرض کنیم که به مشتری منتقل شد، فان کان بجزء من العوض فهو البیع المنهی عنه، اگر در مقابل لن بیع المصحف المرکب من الخط و غیره لیس الا جعل جزء من الثمن بازاء الخط؛ اگر این باشد منهی عنه است، و جزئی از ثمن است، یعنی از جزئی از مثمن است، جزئی از مال است، کالا است، جزئی از کالا حساب میشود، و این معنایش این هست که این جزء به او منتقل نشده، آن وقت اگر به او منتقل نشده باشد، باز هم همان مشکل یعنی خیار تبعض صفقه و اینها دارد.
و ان انتقلت الیه قهرا تبعاً لغیرها لا بجزء من العوض، این یک اصطلاحی است در کتاب بیع که بعضی از اشیاء تبعاً منتقل میشوند ولو لفظ بیع آنها را شامل نمیشود. مثلا میگوید آقا این باغ را به شما فروختم آن وقت تبعا در عقلا متعارف است قوانین برای زمینها یک حریمی قائلند، برای خانه یک حریمی قائلند. وقتی که به شما باغ را فروخت آن حریم هم منتقل میشود، نمیشود بگوییم حریم را نگه داشت. ولو گفت زمین را فروختم، ولو گفت باغ را فروختم، ولو گفت مزرعه را فروختم، یا خانه را فروختم، آن که قرارداد شده عنوان خانه و مزرعه و اینهاست، لکن حریم هم منتقل میشود.
س: خود حریم امر شرعی است؟
ج: بله، قانونی هم هست. هم شرعی است هم قانونی.
وان انتقلت الیه قهرا تبعا لغیرها به این معنا تبعا به این معنا، و همچنین اگر فرض کنید گفتم آقا این کتاب مکاسب را به شما فروختم، حالا این جلدش هم بالخصوص فرض کنید پلاستیک است، این پلاستیک هم منتقل میشود، ولو پلاستیک عنوان کتاب ندارد، کتاب غیر از پلاستیک است، وقتی گفتم این کتاب را فروختم، این پلاستیک هم ملک شما میشود، این را اصطلاحا تبعاً میگویند. مرادشان از تبعیت در باب ملک چیزهایی که همراه آن مبیع منتقل میشود، ولو عنوان مبیع بر آن صدق نمیکند. مثل اینکه بگویید الان این خانه را به شما فروختم، من جمله روی دیوار مثلا نقشی هست، یا مثلا یک مثلا از این سیخ پردهها مثلا، خب این سیخ پرده جزء خانه نیست، اما تبعاً منتقل میشود.
لا بجزء من العوض نظیر بعض ما یدخل فی المبیع، این بحثی است، و لذا این بحث هم در فقه مطرح شده. وقتی خانه فروخته میشود چه چیزهایی داخل است چه چیزهایی نیست. الی آخره.
فهو خلاف مقصود المتبایعین یعنی چون مقصود متبایعین نقل خط هم بوده.
مع ان هذا، با اینکه این مطلب که به اصطلاح اراده این معنا کرده باشد، که التزام کل مبیع هو الورق المقید بوجود هذه النقوش فیه لالورق و النقوش، فان النقوش غیر مملوکة بحکم الشارع فان هذا مجرد تکلیف الصوری، اگر این مراد باشد که یک تکلیف صوری، لا اذن ان تعطل احکام الملک، پس این بالاخره بگوییم این منتقل میشود لکن نکتهای هم ندارد. خب این ملک مالکی بوده، الان میخواهد ملک مالک دیگری بشود. بگوییم ملک نیست که خب خلاف ظاهر است.
فلاتجری علی الخط المذکور احکام الملک اذا بنینا انه ملک عرفا قد نهی عن المعاوضه علیه، بل الظاهر انه اذا لم یقصد بالشراء الا الجلد و الورق کان الخط باقیا علی ملک البایع فیکون شریکا بالسنبه، فالظاهر انه لا مناص من التزام التکلیف الصوری، یا باید بگوییم یک تکلیف صوری است این، او یقال ان الخط لا یدخل فی الملک شرعا، و ان دخل فیها، بگوییم از باب تبعیت، از این راه. فتأمل.
و لاجل ما ذکرناه التجأ بعض، مرادصاحب جواهر هست استادشان، تا آنجایی که من یادم میآید در این کتاب مکاسب یکی دو جای شاید رسائل، رسائل که نه همان مکاسب، ایشان غالبا از مرحوم صاحب جواهر تعبیر به بعض کرده، بعض، و خوب هم نبوده این کار.
و لاجل ما ذکرناه التجأ بعض الی الحکم بالکراهه، چون میگوید به قواعد جور در نمیآِید، با قواعد نمیتوانیم. و اولویة الاختصار فی المعامله، بهتر است نه اینکه این، چون میگوید بالاخره این نقوش را ماچه کار کنیم، خط را چه بکنیم؟ علی ذکر الجلد و الورق بترک ادخال خط فیه احتراما، و قد تعارف الی الان تسمیة ثمن القرآن هدیة.
این خلاصه یعنی اینها مشکلی که برخورد کردند باهاش این است که ما این خط را چه کار بکنیم؟ ملک است، ملک نیست، جزء صفات است، جزء چیست؟ از نظر به اصطلاح من از نظر قانونی ما عرض کردیم سه چیز داریم در مبیع: اجزاء داریم، مثل اینکه خانهای بفروشد ده تا اتاق، آن هشت تا اتاق داشت. اوصاف داریم، خانه ای فروخته که رنگ زده باشد بی رنگ بود. و شروط داریم، خانهای فروخته کمی ارزانتر که بعدش یک مثلا ده صفحه نامه بنویسد، ننوشت تخلف کرد.
بحث سر این بود که آیا ما در اینها اولا تقسیط ثمن میشود یا نمیشود؟ آیا در مثل این موارد ما تقسیط ثمن را میکنیم؟ مثلا بگوییم ثمن به حسب اجزاء یا به حسب اوصاف یا به حسب شروط تقسیط بشود. که اگر یکی تخلف کرد به ما به ازای آن کم بشود.
آن وقت این بحث کبرای کلیاش، میماند تطبیقش در بیع مصحف. بالاخره این خط چیست؟ بالاخره خط یا اجزاء مبیع است، شما میروید در بازار یک کتاب مکاسب میخرید، این خطی که داخلش هست چیست؟ یا جزء است، یا وصف است، یا شرط است. میگوید این کتاب را فروختم به شرطی که توش این حروف باشد، یعنی حروف مکاسب، رسائل نباشد مثلا، بالاخره یک چیزی هست دیگر بالاخره یا شرط است یا وصف است یا جزء است. ما این را با آن روایاتی که میگوید خط مصحف را نخر، چه کار بکنیم؟ اگر بگوییم ملک است، و انتقال داده نمیشود، خب باید شریک بشویم. انتقال داده بشود، خب با روایات نمیسازد. یا باید بگوییم شرط است مثلا گفته این جلد کتاب را میفروشم به شرطی که این خط اینجوری باشد، یعنی آیات قرآن باشد. یا باید بگوییم عرفا تابعش هست. مثل همان حریم که مثال زدم. یا باید بگوییم مثلا یک نوع وصف است مثلا، یک چیزی باید بالاخره یک توجیهی بکنیم.
صاحب جواهر هم گفته این اشکالات به حال خودش باقی است و لذا حمل بر کراهت بکنیم. اصلا معنا ندارد حرمت بیع مصحف به این معنا چون معنا ندارد، با آن نکاتی که عرض شد حملش بکنیم بر مسئله به اصطلاح کراهت.
این خلاصه کلام مرحوم شیخ که عرض کردیم مرحوم استاد در اولش یک مقداری یک صفحهای راجع به قاعده صحبت کردند که ما به این مناسبت، بعد هم متعرض همین کلام صاحب جواهر شدند. بعد ایشان منع حرمة بیع المصحف ، صفحه 487 که متعرض شدند، یک موجزی کلام شیخ را آوردند که خواندیم. احتیاج دیگر به تعبیر ایشان داریم، بله، ایشان والتحقیق عن النقوش القرآن و خطوطه من قبیل صور النوعیه العرفیه، مراد از صور نوعیه در اصطلاح اینها، چیزی است که مادهاش یکی باشد، در عرف صورتش دو تا باشد.
فرض کنید شما مثلااز فرض کنید گل یک دفعه شبیه مثلا آجر درست میکنید، از همان گل مثلا یک کوزه درست میکنید. از همان گل یک دانه فرض کنید بشقاب درست میکنید، در نظر عرف اینها سه چیز هستند. آجر ، بشقاب و کوزه سه چیز هستند. مادهشان یکی است.
و هی مملوکة لمالک الاوراق ملکیة تبعیه، و دخیلة فی مالیة الورق کبقیة الاوصاف التی هی من الصور النوعیه فی نظر العرف؛ البته این باید صور نوعیه در نظر عرف باشد، در نظر عرف خانه بی رنگ و خانه با رنگ یکی است، یک وصفش کم و زیاد شده است. حالا ایشان فرمودند، کمی میخوانیم بعدتوضیحاتش را میدهیم.
و علیه فمورد الحرمة علی الکراهه و هو البیع الورق الذی کتب فیه و توضیح ذلک، قد عرفت فی بعض المباحث السابقه، ان کیفیات الاشیاء و ان کانت بحسب دقة الفلسفیه آن هم عرفی است، من مقولة الاعراض و لکنها تختلف فی نظر العرف. فقد یکون نظرهم الی الاشیاء انفسها بالاصاله و الی اوصافها بالتبع، کالاوصاف التی هی من لوازم الوجود، به تعبیر ایشان. و قد یکون نظرهم فیها الی الهیئه بالاصاله و الی الماده بالتبع، یعنی نظرشان به هیئت است. مثل اینکه یک بشقاب از گل باشد با یک دانه مثلا کوزه، بیشتر نظرشان به هیئت است.
لکون الهیئه من الصور النوعیه فی نظرهم، کما فی الکأس و الکوز المصنوعین من الخضب، یک جامی باشد حالا ما به جای جام گفتیم بشقاب، یک بشقابی باشد از گل درست کردند، یک کوزه هم از گل درست کردند، مادهشان یکی است لکن هیئتشان فرق میکند ودر نظر عرف بیشتر همتشان روی هیئت است نه روی ماده. یعنی یکی بشقاب است یکی کوزه است، از یکی مصرف بشقابی میکند و از یکی مصرف کوزهای میکند. نظر ندارد که به هر دو مادهشان خاک است. به آن گل نظرش به آن گل و خاک نیست.
فانهما فی نظر العرف نوعان متباعنان و ان کانها من مادة واحده، و قد یکون نظرهم الی کلتیهما، مثل یک فرشی که از پارچه از پنبه درست شده، فان الاعتبار فی نظرهم بمادته و هیئته، هم فرش و هم پنبه بودنش، مثلا اگر فرش باشد از ماده اکلیک به قول امروزیها، این با آن پشم فرق میکند، یا همان ماده پشم باشد با آن عبا درست کردند، عبای پشمی، این با فرش فرق میکند.
اما القسم الاول که ماده باشد، فالمالیة فیه من ناحیه المواد، ما باید به عنوان مالیت، البته ایشان باید به عنوان ملکیت میرفتند نه مالیت، لخروج اوصافها عن الرقوات، و اما القسم الثانی فالمالیة فیه لخصوص الهیئات، همان مثال کوزه و بشقاب خاکی، لکون الماده ملحوظة بالتبع، و اما القسم الثالث فالمالیة فیه للهیئة و الماده، یعنی فرشی که مادهاش پشم است. هر دو را حساب میکنند. عبایی که مادهاش پشم است، هر دو را حساب میکنند. یا فرض کنید فرشی که مادهاش نخ است، این دو تا را با هم حساب میکنند.
فاذا تخلفت اوصاف المبیع فان کانت من الصور النوعیه، اگر در صور نوعیه بود، بطل البیع، مثلا گفت آقا این کوزه خاکی را به تو فروختم، بعد بشقاب خاکی در آمد. دو چیز است، در نظر عرف بشقاب و کوزه دو تاست. او باع فراشا فظهر عباءة ، گفت این فرش را فروختم بعد موکت در آمد.
ووجه البطلان هو ان الواقع غیر مقصود و مقصود غیر واقع. واما اگر اوصاف کمالیه باشد. فان کان لوجودها دخل فی زیادة الثمن عادتاً همین طور است، نه اینکه فان کان، عادتاً تاثیرگذار است. ثبت عند تخلفها الخیار، حق خیار حادث میشود. و الا فلا یترتب علیه شیء، تاثیر ندارد.
نعم لا یجوز للبایع تغییر الهیئه لکونه تصرف فی ماله. و اذا عرفت ذلک فنقول، حالا این قاعده کلی که ایشان تمهید فرمودند که ما هم بعد توضیحی عرض میکنیم.
ان النقوش فی المصاحف، خطی که در قرآن هست، سواء کانت من الاعراض الصرفه او من الجواهر، این تعابیر ربطی به فقه ندارد. و ان لم تکن مالا ولا مملوکة، اینجا بیشتر نظر روی ملکیت است.
ولکنه دخیلة فی مالیة الاوراق، فان هذه النقوش فی نظر اهل العرف من الصور النوعیه التی یدور علیها مدار التسمیه، خب مصحف یک چیز است کتاب مکاسب چیز دیگری است. در هر دو خط و نوشته هست، لکن این در نظر عرف غیر از آن است.
بحیث لو باع احد مجموع ما بین دفتین علی انهم مصحفة فباع اوراق خالیة عن الخطوط، یا نه اصلا در آمد کتاب مکاسب است، گفت قرآن را فروختم کتاب مکاسب در آمد. او کتاب آخر بطل البیع، چون در نظر عرف دو چیز است، ولو خط دارد اوراق دارد دفتر دارد، همهاشان.
لعدم وجود المبیع فی نظر العرف، فالمصحف و کتاب المفاتیح مثلا نوعان، آقا این کتاب را قرآن فروختم، بعد مفاتیح درآمد، مفاتیح درآمد بعد قرآن، مفاتیح، مرادمان مفاتیح الجنان مرحوم شیخ عباس قمی نه مفاتیح خارجی، کلید نه. علی ای حال فالمصحف و کتاب المفاتیح نوعان، و الجواهر و البحار دو تا کتاب نوعان متباعنان، و قد ظهر من جمیع ما ذکرناه و ان مورد الحرمة او الکراهه فی بیع المصحف هو الورق المنقوش الذی یسمی مصحفة، و یؤید ذلک ما فی روایة السماعه ایاک ان تشتری الورق و فیه القرآن مکتوب.
خب بعد از این مقدمات آن نتیجه نهایی را بفرمایید. فرمودند بعد از اذا قلنا بحرمة بیع المصحف فیمکن توجیه المعاملات الواقعة علیه فی الخارج باحد الوجهین. الاول ان یکون المبیع هو الجلد و الغلاف و الحدیدو الحلیه، لکن یشترط المشتری علی البایع، دیدید ایشان ارجاعش داد به شرط. الان عرض کردم این نقوش و خطوط را چه جوری تفسیر، این مراد ما تفیسر قانونی و حقوقی است. خوب دقت بکنید.
ما از نظر قانونی با این خط معامله چه بکنیم؟ جزء، وصف، شرط. عرض کردیم در مبیع سه چیز است: اجزاء، اوصاف، شروط. این کدام ایشان میفرمایند که معامله شرط بکنید. این جزو شروط است. یعنی این جلد و این کتاب را فروختم به شرط اینکه لکن یشترط المشتری علی البایع فی ضمن العقد ان یملکه الاوراق که آن بایع تملیک بکند مجانا، این یک شرطی است.
س: مبیع چیست این وسط؟
ج: مبیع خود کتاب است.
س: خب کتاب چون صورت نوعیه عرفا که همین خطوط است دیگر.
ج: بله خب همین است. آن وقت بگوییم یعنی توجیه روایات
س: تملیک مجانی عین هبه نیست
ج: خلاف ظاهر است، اگر آن تشریک خلاف ظاهر، این هم خلاف ظاهر است.
مجانا ولکن یشترط المشتری علی البایع فی ضمن العقد ان یملکه الاوراق التی کتب به القرآن مجانا، این به آن تملیک مجانی میگویند. البته ایشان دارد که قائل به حرمت یا کراهت. ان مورد الحرمة او الکراهة فی بیع المصحف، خیلی بعید است از مرحوم استاد باشد. اصلا شیخ انصاری میگوید چون معنا پیدا نکرده حرمت لذا صاحب جواهر حمل بر کراهت کردند. ایشان میفرماید حرمت یا کراهت.
الاول ان یکون المبیع هو الجلد و الغلاف و الحدید و الحلیه ولکن یشترط المشتری، علی البایع، در حقیقت خطوط به یک معنایی نه خود خطوط شرطا تملیک مجانیشان، مجانا، و لا یرضی التصریح بذلک الشرط، خب ما که شرط نمیکنیم، مثل تشریک که در کلمات شیخ، فانه بعد البنا علی حرمة بیعه فالقرینة القطعیه، یعنی قرینه در فضای شرع، فضایی که اینجاست، فضای شارع، قائمة الاعتبار ذلک الشرط فی العقد، بداهة ان غرض المشتری لیس هو شراء العدیم و الحدید و الغلاف، عرض کردیم اغراض تأثیرگذار نیستند در باب معاملات. حالا چطور از قلم ایشان صادر شده.
و الا لشتری غیرها بل غرضه تملک المصحف، از آن طرف هم مصحف که با خطوط نمیشود، پس یک نوع شرط است.
الثانی ان یکون المبیع یکیاش این بود، یکی همان راهی که شیخ رفت. شیخ از این راه پیش رفت. و آن اینکه خطوط تبعا منتقل میشوند. منتقل به این بشود. البته خب خلاف ظاهر است، ممکن است لکن بعد از تعبد مشکل ندارد.
ان یکون المبیع بالاصالة هو الامور المذکوره، امور نمیگویند، علی ای حال الاشیاء، یعنی جلد و ورق و اینها، ولکن تنتقل الخطوط الی المشتری تبعا و قهرا، این هم توجیه دوم که در عبارات شیخ هم بود.
س: اگر خطوط تبعی منتقل بشود در معاملات بعدی مالک همان مالک اولی است.
ج: نه دیگر منتقل شد به مالک دوم
لا یقال اذا کان مبیع هو الامور المذکوره لزم القول بصحة بیع المصحف و لزومه علی وجه الاطلاق حتی اذا ظهر عیب، اگر این معنا را بگوییم بالتبع، اگر فرض کنید یک مصحفی خرید بعد یک عیبی پیدا شد، مثلا فرض کنید خطوطش کج و ماوج شده، بعضی خطوطش سیاه شده، باید بگوییم خیار عیب ندارد. چون اینها بالتبع وارد شده است.
س: اصلا خط نداشته
ج: کلا سفید باشد،
س: بله
ج: آن هم نمیشود. یعنی نه، آن کلا نباشد، عیب نمیگویند نقص است. نه خطش خراب است، یعنی عیب حساب بکنید. خطوطش کج و ماوج شده، سیاه شده، پس باید بگوییم که خیار عیب ندارد.
آقای خویی میگوید لا بأس، چه اشکالی دارد، ملتزم بشویم خطوط مصحف بالخصوص خیار عیب ندارد. بالالتزام بذلک، الا اذا اشترت المشتری علی البایع صحة الخطوط، آن وقت خیار تخلف شرط دارد. آن وقت فرق بین خیار تخلف شرط و خیار عیب هم انشاء الله برایتان واضح است. خیار تخلف شرط ثنایی است، مثلا شرط کرده بود که من این کتاب را میخرم از شما یعنی و آن نقش هم به اصطلاح خط هم تبعا ملک من میشود لکن خطها صحیح باشد. اگر سیاه شده باشد، این خلاف یعنی شرطش این باشد به شرط صحت، بعد در آمد که خطوط صحیح نیست، ایشان میگوید اینجا خیار عیب نیست، خیار تخلف شرط است. اگر خیار تخلف شرط شد، ثنایی است، دیروز عرض کردم قاعده کلی کلیه خیارات ثنائی هستند. به این معنا یا فسخ یا امضاء
س: الان عرفا این معیوب است دیگر
ج: میدانم معیوب است. امامفروض این است که این خط منتقل نشده اساساً، پول به ازائش قرار نگرفته است. لذا خیار عیب نمیآورد. اگر شرط هم کرد که این خطوط صحیح باشد، خیار تخلف شرط میآورد. اگر خیار تخلف شرط شد، به او میگویند یا امضاء بکن یا رد بکن، یا امضاء یا رد.
اما اگر خیار عیب آمد به قول شما عرفا گفتیم خیار عیب، سه تا میشود. یا امضاء یا رد یا عرش. پس فرق بین خیار عیب و خیار تخلف شرط این است: اگر خیار تخلف شرط بود حق گرفتن تفاوت ندارد. اما اگر خیار عیب بود حق گرفتن تفاوت دارد.
س: یعنی در مقابلش یک ثمن واقع میشود؟
ج: نه دیگر، همین، ایشان میگوید چون واقع نمیشود پس تبعی بگیرید.
چون تبعی گرفتیم پس عیب هم اگر پیدا شد، خیار عیب ندارد. روشن شد؟ یعنی ایشان میگوید وقتی ما تبعی گرفتیم خوب دقت بکنید، تبعی گرفتن لفظ نیست، امر قانونی است، خوب دقت بکنید، لوازمش هم باید ملتزم بشویم. که شیخ هم گفت لابد من الالتزام بتکلیف الصوری، نه اینجا تکلیف صوری نیست. تفسیر قانونی دقیقی میدهیم. آقا شما وقتی که مصحف را میخرید چون شارع مقدس خط مصحف را به لحاظ قداست خط و اینکه کلام الله است، فرض کنید یا بگوییم از مالیت ساقط کرده، یا بگوییم از مالیت و ملکیت ساقط نکرده، از مالیت و ملکیت ساقط کرده باشد، حق اختصاص هست، یا ساقط نکرده اما به ازائش عوض نمیشود، پول نمیشود. خوب دقت بکنید. بگوییم مالیت و ملکیتش محفوظ است، اما به ازائش پول نمیشود. این یک تفسیر. چون میگوییم وقتی ما نصی در شریعت داشتیم اینها میگویند یک تفسیر حقوقی باید بدهیم چون یک آثار دارد، همین دنبالش میگوید آثار میآید. یابگوییم نه اصلا شارع مالیتش و ملکیتش را اسقاط کرده است. اگر مالیت و ملکیتش را اسقاط کرده بگوییم حق اختصاص موجود است، مثل همان حریم.
وقتی مصحف به من منتقل شد، آن حق اختصاص به من میآید.
س: الان این شرط را نکرده باشد همین مصحف منتقل میشود و تمام، خطوطش معیوب است. الان اینجا خیار چیست؟
ج: هیچی ندارد. طبق این تصور هیچی ندارد. اگر شرط نکرده ندارد.
س: خب عیب است دیگر
ج: خب مفروض این است که شارع خط را مالکیتش را قبول نکرده است. گفته جزئی از عوض نمیشود.
یا مالکیتش را قبول نکرده یا مالیت و مالکیت یا گفته اصلا جزئی از عوض نمیشود. لذا صاحب جواهر گفت اینها با قواعد میآید، قائل به کراهت شد. سرش این است. مثل حرف شما اگر این معیوب بود، مگر خیار عیب ندارد؟ پس این منتقل شد، منتقل شد پس معنایش این است که درست است. پس باید بگوییم کراهت.
یعنی حرمت معنا پیدا نمیکند. بالاخره این خطوط چیست؟ ماهیت این خطوط چیست؟ یا اجزاء هستند یا اوصافند یا شرط هستند. یک چیزی باید تصور کرد دیگر. یا مالیت دارند یا ندارد، یا ملک هست یا ملک نیست، شما تصورتان را بگویید. ایشان میگوید همهاش با برخورد، مگر تکلیف صوری، خب تکلیف صوری هم که خلاف ظاهر است، در فقه قبول نمیکنند صوری را. در قانون صوری را قبول نمیکنند مگر خیلی استثناء محظی باشد.
تکلیف صوری هم که قبول نمیشود، آقای خویی به تبعیت زدند، شیخ هم زده به تبعیت. تبعیت خوب است اما معنایش این است که خیار عیب ندارد.
س: تبعیت جزء حساب میشود یا نه؟
ج: نه دیگر، تبعاً رفت.
س: چرا شارع مقدس این را صراحتاً مطرح نکرده؟ نه واقعا این یک امر معتنابهی بوده دیگر.
ج: انشاء الله یک عملی نوشتند که هر کسی بخواهد پیغمبر(ص) را خواب ببیند چه کار بکند، انجام بدهیم پیغمبر(ص) را خواب ببینیم این چرا این جور، به من چه مربوط، به ما چه مربوط است ایشان فرموده یا نه؟
آن که به ما فرمودند این است. حالا فقهاء گیر کردند. خب بگوییم آقا شما اصلا چرا بحث میکنید، شارع این طور قرار داد، اصلا بحث هم نمیخواهد. قواعد هم بی قواعد.
س: این تحلیلش هست لو کان لبان، این مگر مبتلا به
ج: خب احسنت، این حرف شیخ صاحب جواهر است. میگوید وقتی همه را با هم بررسی میکنیم کراهت در میآید. نه اینکه حرمت بیع در بیاید. کراهت. برای احترام کلام الله. چون با قواعد جور در نمیآید. آن وقت لذا بیع مصحف مثل بقیه، مثل کتاب فرض کنید من باب مثال کتاب مغنی، شما میتوانید خرید و فروش بکنید مالک ورق هم هستید. مالک قبلی مالک نقوش، مالک نقوش بود، شما هم مالک نقوش میشوید، جابجا شده، عیب هم داشت، خیار عیب دارید. پس لذا ملتزم بشویم به کراهت.
عرض کردیم شیخ هم گفت من هنا التجأ بأس الی الکراهه، یعنی با قواعد شما بگویید بیع حرمت تکلیف صوری است که آخر معقول نیست. حرمت هم اینجا معنا برنامه بر نمیدارد. چون عرض کردم حرمت یک لوازم دارد. ما در فقه فقط الان راحتیمان این است. مثلا اخباریهای ما میگویند آقا ما به این کارها چه کار داریم؟ پیغمبر(ص) فرمود نمیشود، نمیشود دیگر، تمام شد. امام فرمود نمیشود، نمیشود. حالا با قواعد میسازد یا نمیسازد. نهایتش هم با قواعد نسازد، التزام میدهیم در اینجا.
اما بنای عقلا و فقهای ما بر این بوده که باید نص را نگاه بکنیم و روی نص فکر بکنیم، ببینیم نکته فنیاش چیست؟ این به دو تا نکته اساسی ممکن است برگردد. حالا من بعد توضیح میدهم. یک نکته که نه آقای خویی نوشتند و نه مرحوم شیخ. یک نکته که شارع ملکیت خط را از مالک اصلی هم برداشته و بعد هم به دست مشتری، ملکیت ندارد اصلا و مالیت هم ندارد.
حرمت یعنی ملکیت و مالیتش را برداشته، بله، حق اختصاص محفوظ است. حق اختصاص محفوظ است. وقتی که مصحف را میفروشد، این حق اختصاص هم با کتاب منتقل میشود. مثل حریم، چطور حق حریم منتقل میشود، این هم حق اختصاص است.
عرض کردیم حق اختصاص غیر از ملک است. همان مثال معروف اگر کسی من باب مثال حیوانی داشت گوسفند مرد، میته شد حیوان. آیا هر کسی، خب شارع هم که میته را الغاء ملکیت کرد، هر کسی میتواند این گوسفند مردهاش را ببرد؟ میگویند نه آقا حق اختصاص، این که ملکش بود، حالا که مرد، این اولی است، این حق اختصاص به مالک سابق میماند. ملک نیست، چون خرید و فروش نمیشود میته، اما حق اختصاص میماند.
س: قابل سلب است دیگر. الان یک نفری اینجا ایستاده نماز میخواند، مثلا در نماز جماعت صف اول، هلش بدهی آن طرف که بایست آنجا، خب اختصاصش از بین میرود.
ج: آن بحثش این است که چون در باب نماز، آنجا هم بعضی ملتزم شدند به بطلان نماز، در باب غصب، نماز در باب غصب، گفتند غصب
س: غصب که نه، مسجد که ملک کسی نمیشود، او هم
ج: اجازه بدهید ما کلام ما اولش را گفتیم، اجازه بدهید. آنجا گفتند که اگر کسی غصب حق اختصاص هم کرد نماز باطل است. در بحث نماز غصب لازم نیست که حتما ملک باشد، اگر شما رفتید کسی ایستاده دارد نماز جماعت میخواند، حق اختصاص مکان دارد، شما برش دارید نماز بخوانید، عدهای گفتند این هم مثل غصب است. ازاله حق اختصاص مثل ازاله ملک است فرق نمیکند، هر دو با هم یکی است.
س: ملکش نیست.
ج: خب نیست، نگفتیم ملک است. بله شما بگویید در باب نماز در غصب، مثلا نماز در غصب را ما درست میدانیم. خب در اختصاص به طریق اولی. یا در ملک باطل میدانیم اما در حق اختصاص باطل نمیدانیم. آن بحث دیگری است. آن نکتهاش آن است. غیر از
س: اختصاص بدهیم به نقوش یا به کل
ج: به خطوط نقوش، به خصوص نقوش
س: چطور ملکیت را ثابت میکنیم؟
ج: روایت که میگوید حرمت بیع
س: نه حرمت بیع که ملازم با فساد و عدم ملکیت ندارد که
ج: چرا؟
س: تعبیر خود آقای خویی هم همین است
ج: چرا چه اشکال دارد؟
س: چون ملازم
ج: بگوییم شارع مقدس گفته به این که این ملک نیست، لکن حق اختصاص هست. و لذا اگر هم منتقل بشود همراه کتاب منتقل میشود. حق اختصاص، همین که آقای خویی تبعیت گفتند، فقط آقای خویی میگویند تبعیت مالی است که تبعا منتقل میشود، شما بگویید حقی است که تبعا منتقل میشود. فرقش همین است با آقای خویی، فرق دیگری ندارد یا با شیخ.
دو اینکه بگوییم آقا ملک است. خوب دقت بکنید، ملک است. خطوط ملک مالک است. لکن خصوص این ملک را شارع اجازه انتقال نداده است. لذا شرط هم نیست، مالک به رضای نفس وقتی کتاب را داد، آن ملک را هم منتقل کرد. یک نوع هبه است در ضمنش. بگوییم ملک است، یک ملکی است که حق انتقال ندارد.
آیا شما مالک خطوط هستید؟ بله من مالک خطوط هستم. وقتی من از شما مصحف را میخرم، یعنی ورق و جلد و اینها، شما هم به من میدهید، همین دادن شما هبه است. تملیک است. تملیک مجانی، نه یشترط، نه شرط، که آقای خویی فرمودند شرط. شرط نمیخواهد. یعنی من دارم تصویر را برای شما میگویم برای اینکه ذهن شما باز بشود. ما چه جوری تصویر بکنیم اگر جایی شارع آمد گفت تفکیک قائل شد. آقایان ما میگویند بیاییم اینجا اصلا بگوییم ملک نیست، نقوش است، نقوش اوصاف است. و جزئی از ثمن به ازاء اوصاف واقع نمیشود. این هم یک راه. روشن شد؟ این راههای متعددی را رفتند، صاحب جواهر میگوید با قواعد نمیشود، بگوییم کراهت. اصلا به حرمت، با قواعد جور در نمیآید. عیب پیدا میشود، مسئله انتقال هست، ملک هست، الی آخره. این با حرمت نمیسازد. لذا حکم را عوض کردند. قائل شدند به کراهت تا مشکل حل بشود.
روشن شد؟ انصافا هم من چند بار عرض کردم ما یک سری بحثهایی علمی تحلیلی در فقه داریم. این بیشتر از زمان مثل جامع المقاصد شروع شده، مرحوم مقدس اردبیلی خیلی نسبتاً رشد داده، از کسانی که اول این کار بوده و خیلی تأثیرگذار است مرحوم مقدس اردبیلی، اما رشد علمیاش که دیگر کمی ضوابط پیدا کرده توسط وحید بهبهانی است. بعد دیگر مرحوم بحرالعلوم، توسط مرحوم شیخ جعفر کبیر، توسط خود شیخ انصاری، توسط صاحب جواهر، انصافا این مباحث در فقه شیعه رشد بیشتری پیدا کرده، سنیها این تحلیل را اینجوری ندارند غالبا، دارند نه اینکه بخواهم بگویم ندارند، ما بیشتر از آنها داریم.
این راجع به اصل مطلب و این که ما این را طبق قاعده چه کار بکنیم. روشن شد؟ چه جور تفسیری ما از این روایت بدهیم طبق قاعده.
برگردیم به بحثی که دیروز ما مطرح کردیم برویم دنبال بحث خودمان تا بعد برسیم به آخر بحثی که مرحوم شیخ مطرح کرده است.
س: این حق اختصاصی که فرمودید بحث خیار بیع درش وارد است؟
ج: نه نمیآید دیگر چون تبعا رفته
س: تو فرض دوم که هبه هست چه؟
ج: آن هم نمیآید، خیار ندارد، خیار، آن هم دیگر خیار، آن وقت ملتزم بشویم که اگر کسی مصحف خرید، خطوطش کج و ماوج بود دیگر خیار عیب ندارد.
س: 34:17
ج: میگویم آن وقت آن باید اگر بگوییم رجوع است مثلا یک امر غیر متعارفی است، صحیحش نیست. این یک مشکلی میگوییم شرط کرده به قول آن آقا مثلا شرط کرده که این مثلا حریم یک خانه، حقش است، اما ملک نیست. بگوییم شرط کرده که این حریم سالم باشد، اما این حریم مثلا توش چاهی کندند در حریم، این خلاف، مثل آقای خویی بحث شرط را مطرح بکنیم.
این راجع به این. اولا ما دیروز یک توضیحی عرض کردیم، این را کمی رویش کار بکنیم.
س: ببخشید استاد این احتمال دومی که فرمودید ملکیت داشته باشد، ملک هست خب مالیت هم دارد دیگر بالطبع. ملک باشد، مال باشد اما مالکیت
ج: شارع گفته نمیشود منتقلش کنید،
س: خب ملک طلقش نیست دیگر پس
ج: هان این محدویت را دارد، میشود خب ملک یک محدودیت از یک جهت داشته باشد.
مشکل ندارد این که. مثل فرض کنید متعه، متعه زوجه هست، اما بعضی محدودیتها را دارد. دیروز پریروز عرض کردیم که یحیی بن اکثم گفت آثار زوجه ندارد، پس متعه ملک یمین هم نیست، پس زنا است نستجیر بالله، استدلال یحیی بن اکثم و من ابتغی وراء ذلک، داخل در، توضیحاتش
س: در مقام نقل و انتقال پس
ج: جوابش یک کلمه است، این زوجه است، ملکیت یمین هم نیست، زوجه است، بعضی آثار بار نمیشود، تخصیص خورده است. این مشکل ندارد، این چیزی ندارد
س: یعنی الان در مقام بیع کتاب و نمیدانم ورق و اینها منتقل میشود، اما این خطوط
ج: خصوص قرآن.
س: الان خطش منتقل میشود یا نه؟
ج: بله منتقل میشود اما به تبع. خصوص قرآن تعبد شرعی است. یک تعبد شرعی است دیگر.
س: الان آن نفر دوم مالک میشود یا نمیشود؟
ج: مالک میشود مثل حق اختصاصی است که مال، شما یک باغی که میخرید یک زمینی
س: حق اختصاص احتمال اول شما بود.
ج: دومی هم به تبع مثل آقای خویی، حالابگوییم ملک هست، اما به تبع منتقل میشود.
علی ای حال چند تا احتمال دادیم. اولا بگذاریم ما مطلب را روشن بکنیم تا بعد وارد
س: نه میخواهم بگویم این دومی وجه ملکیتش به چه موردی است؟ آیا به بیع است؟
ج: شما ببینید آقا اینها بیان الان احتمالات است. روی بنای احتمالات مناقشه نفرمایید. بگذارید آخرش
س: هان باید بگویید احتمال باطل است چون شما خیار عیب به نظرتان ثابت است. با خیار عیب این احتمال دوم نمیآید، یا احتمال اول. بله اشکال وارد است.
س: احتمال دومتان آخر باید یک صورتی داشته باشد استاد.
ج: احتمالش چه بود؟
حالا خودم یادم رفت اول و دومش خودم یادم رفت.
س: فرمودید ملک هست، مالیت دارد
ج: شارع اجازه انتقال نداده
س: خیلی عالی الان نفر دومی که به او میدهیم حالا به هبه یا به هر صورت مالک میشود یا نمیشود؟
ج: میشود.
س: خب چطور ممکن است؟
ج: اما حق انتقال ندارد.
س: نشد دیگر،
ج: چرا نشد؟
حق انتقال با عوض ندارد، با پول ندارد.
س: پس باب ملک در فقه منحصر است…
ج: ببینید به این آقا میگویند شما حق انتقال معذرت میخواهم من گفتم انتقال، حق انتقال ملک را دارید لکن با پول نمیشود، مجانی منتقل کنید. خب این کتاب را ورقش را فرض کنید تذهیبش را جلدش را آهنش را به تعبیر روایت همه را میتوانید به ازای عوض منتقل کنید، خطش را به ازای عوض نمیشود، باید مجانی منتقل کنید، چه مشکلی دارد؟ قانون است دیگر، قانون که مشکل ندارد که. برای این که این کلام احترام خاصی دارد، این از دایره عوض خارج است، اما میتوانید مجانی منتقل کنید.
س: هبه یعنی
ج: هبة مثلا
س: به هبه میشود رجوع کرد
ج: خب اینجا چون این تابع است، یعنی جدا نیست، اینجا بالخصوص، مثل هبه به محرم که حق رجوع ندارد، اینجا هم حق رجوع ندارد.
س: یعنی دو تا کار انجام میشود، یکی بیع است یکی هبه است؟
ج: هبهاش عملا هبه است، یعنی هبه را مثل همان ملک آناما، ملک آناما را مثل میرداماد و اینها خب ابداع کردند و الا خب قبلا مشکل داشتند.
س: عقلایی نیست،
ج: چرا؟
س: نیست، آناما یعنی چه؟
ج: خب ملک آناما آنجا بود.
س: نه دیگر همان آناما آنجا معنا نداشت دیگر گفتیم دیگر
ج: چرا، شما کی فرمودید بحث نکردیم، شما میفرمایید گفتیم ما که نشنیدیم
س: ابداعی بود دیگر
ج: خب میگویند چارهای نیست جمع بین نصوص دلالت اقتضاء این طور میکند.
س: عرف میخندد برای این جور چیزها
ج: دیگر چارهای نیست خب، از آن میگوید شما فرض غیر از این نمیتوانید بکنید. چه کار بکنیم خب. شارع سه تا حکم کرده، جمع بین سه تا حکم غیر از این چارهای ندارد.
س: 38:26
ج: اگر شما به یک دوستتان گفتید که این نانی که دستت است، از طرف من صدقه بده. خب اینجا چارهای نیست که باید بگوییم این نان، شما وکیلی، این خودش عقد وکالت است. شما وکیلی که نان خودت را به من تملیک به اصطلاح از طرف من بگیری، حالا تملیک به من بکن، بعد که تملیک به من کردی، از طرف من وکیلی که صدقه بدهی، و الا خب نمیشود که نان مال او باشد صدقه از طرف شما باشد. پس این یک چیزی باید توش باشد. این اصطلاحاً به آن میگویند ملک آناما دلالت اقتضاء مرادشان همین است.
س: با زور زدن که مشکل حل نمیشود. اینها الکی زور زدن است
ج: یعنی نمیشود گفت این نان را از طرف من صدقه بده؟ نمیشود گفت؟ خب میشود گفت دیگر. این باید توش یک چیزی باشد خب.
س: آناما که ابداعات مرحوم شیخ انصاری اینها هست
ج: نه آناما مال مرحوم میرداماد است. از زمان ایشان شروع شد
س: ایشان نقل کرده
ج: خب ایشان نقل کرده، ابداع ایشان نیست. ایشان میگوید جمعش این اقتضاء را دارد.
حالا بگذارید ما این بحث را تمامش بکنیم. ما دیروز یک بحثی را مطرح کردیم که مبیع دارای اجزاء است، یعنی بیع، در عقد. یکی اجزاء مبیع است، یکی اوصاف است، یکی هم شروط است. که دیگر توضیحاتش گذشت، امروز هم اشاره کردیم.
ببینید ما بیاییم روی حسب قواعد اول صحبت بکنیم، آیا این هر سه بلااشکال عدهایشان هم قیمت دارند هم تأثیرگذار در قیمت هستند. خود مثلا نامه نوشتن در عرف یک اجرتی برایش، مثلا ده صفحه برای من بنویسد، در عرف مثلا ده هزار تومان پول میگیرد. یا مثلا خانه رنگ زده باشد، خانه رنگ زده نباشد، خود وصف رنگ یک ما به الازاء دارد، بلااشکال اینها در قیمت موثرند. آن نکته اصلی نسبتش به ثمن است. آیا ثمن بر اساس آنها تقسیط میشود؟ در اجزاء مثل همین مطلب که خانه ده اتاقی به شما فروختیم، هشت تا اتاق داشت. فرض کنید ده میلیون تومان، هر اتاقی هم یک میلیون تومان. در اینجا تقسیط معنایش این است، بگوییم این معامله لازم است خوب دقت بکنید، شما حق فسخ معامله را ندارید. غایة ما فی الباع، چون ایشان به جای ده تا هشت تا داده پول دو تا اتاق را هم به شما باید برگرداند.
س: تبعد صفقه
ج: تبعد صفقه، حالا آن خیار بود، تبعد صفقه خیار، نه اینجا دیگر لازم است.
یا اگر شما خانهای را خریدید به عنوان رنگ زده و رنگ نداشت، پانزده میلیون، میگویند آقا این معامله لازم است، این معامله درست است، غایة ما هناک فرقش پنج میلیون است، الزامش میکنیم پنج میلیون را به شما بدهد. یا حالا بر فرض هم لازم نباشد میتوانید فسخ بکنید، اما میتوانید نگه دارید طرف را الزام بکنید که پنج میلیون به شما بدهد.
سوال این است میتواند الزام بکند به پنج میلیون یا نه؟ صحبت این است.
شروط هم همین است. شرط کرده بود ده صفحه بنویسد یک میلیون تومان برای این کتابت کم کرد، حالا ننوشت، بگوییم برگرداند بگیرد. آیا ثمن قیمت را بگذارید کنار، آیا ثمن به حسب اجزاء و اوصاف و شرایط تقسیط میشود یا نه؟
در باب اجزاء خب گفتند حالا با تفاسیری که دارد. در باب اوصاف گفتند نمیشود تأثیرگذار در قیمت هست اما تقسیط نمیشود، الا وصف الصحه. یعنی مثلا در مسئله رنگ نمیتواند بگوید من این خانه را نگه میدارم، تو ملزم بشو پنج میلیون را به من برگردان. نمیگویند. میگویند یا قبول بکن این خانه رنگ زده که رنگ نزده که ده میلیون بود، دیگر قاعدتاً بدون رنگ پانزده میلیون، یا نگه بدار یا فسخش بکن. نمیتوانی الزام به تفاوت بکنی. خوب دقت بکنید. حق الزام به تفاوت نداری.
شرط کرد نامهای بنویسد ننوشت، شما حق الزام به تفاوت نداری، میگویی یا قبول بکن یا به هم بزن. لذا همیشه گفتیم خیارات دائما ثنایی هستند. یا فسخ یا امضاء. اما تفاوت دادن که اصطلاحاً ثلاثی میگوییم این منحصر در وصف صحت معیب است. در غیر از عیب دیگر ما نداریم. این منحصر در عیب است. این اصل مطلب که ما عرض کردیم طبق شواهد عرف صحیحش این است که در هیچ کدام به اصطلاح تقسیط نشوند، فقط وصف صحت هم تعبدی، و الا عقلایی نیست. وصف صحت هم به اعتبار، بعضی سعی کردند عقلاییاش کنند که حالا وارد بحث نمیخواهیم بشویم، این هم به عنوان تعبد خاص. سرش هم یک کلمه است که انشاء الله باید فردا این را یک مقداری توضیح بدهیم تا این مسئله ما نحن فیه هم روشن بشود.
سرش یک کلمه است یعنی یک توضیح اجمالی. در باب عقود شما واقع را حساب نکنید. آنچه که تلفظ شده و جرا علیه الاتفاق را حساب بکنید. شما گفتید خانه رنگ زده واقع خانه غیر رنگ زده بود. آیا این نکته فنی، آیا آن که اتفاق بستید بر واقع خانه است، بگوییم شما میتوانید الزامش بکنید، این خانه رنگ نزده است. یا نه آن که شما قرارداد بستید عنوان خانه رنگ شده، ولو این خانه در خارج نیست، این رنگ نشده است که. ما این مطلبی را که داریم این خیلی لطیف است این مطلب در باب عقود و قراردادها بلکه در باب انشاء و کلیت، در باب اعتبارات قانونی، امر یدور مدار ابراز، به مقداری که شما ابراز میکنید. واقع را حساب نمیکنید این خیلی نکته لطیفی است که من انشاءالله بعد شرح بدهم و یترتب علیها آثار مهمه در باب معاملات.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین