خارج فقه (جلسه75) چهارشنبه 1395/11/27
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
دیروز راجع به یک مقداری گفتیم عبارت شیخ را بخوانیم که شیخ از این صفحه 194 وارد بحث ضمان شدند. در مجهول المالک که آیا اگر مجهول المالک مالکش پیدا شد و راضی نشد به تصدق، ضامن هست یانه؟
دیگر طبق قاعدهای که مرحوم شیخ دارند یک مقداری اخذ و رد کردند. ما هم عرض کردیم قاعده ما اصولا در این بحثهایی که اساسی است، یک مقداری کلمات متعدد را میخوانیم، آنها را کم و زیادش میکنیم، بعد یک نتیجه نهایی گرفته میشود.
در عبارتی که در بحث گذشته دیروز از شیخ خواندیم، خب معنایش کردیم، لکن من فکر میکنم احتمالا مراد شیخ از عبارت چیز دیگری باشد. چون به آن کیف کان چون دیروز نرسیدیم به کیف کان. احتمال میدهم که مراد ایشان جور دیگری باشد. امروز این عبارت را آخر عبارت نه از اول عبارت، میخوانیم با احتمال دوم.
دقت بکنید ایشان حرفش این بود که چون اتلف مال الغیر قاعده اتلاف اقتضاء میکند که ضامن باشد. بعد ایشان آمدند گفتند که چون احسان است، این اتلاف، این ضمان نمیآورد. ما اینجوری معنا کردیم. مثل روایت معروف قاعده معروفی که کسی که احسان بکند در حق کسی آن دیگر ضمان نمیآورد. ما علی المحسنین من سبیل، آیه مبارکه، سابقا هم توضیح دادیم.
یعنی به عبارت دیگر اینجور به ذهن آمد که اتلاف منشأ ضمان است و احسان ضمان را بر میدارد. ما علی المحسنین من سبیل.
عرض کردیم قاعدهای است معروف و گفته شده و جاهایی که تصرف انسان به عنوان احسان باشد، این ضمان توش نیست. مثل کسی که رد میشود میبیند گوسفند کسی در بیابان است، خیابان است، میبرد خانهاش برای نگهداری که برساند به صاحبش سوال بکند، بعد فرض کنید شب گرگ میخورد یا دزد میبرد، اینجا بنایشان این است که ایشان ضامن نیست. ضامن نیست به خاطر اینکه به عنوان احسان برده، ما علی المحسنین من سبیل.
من احتمال میدهم که شیخ رضوان الله تعالی علیه در این عبارت، ظاهر عبارت را که دیروز خواندیم این جور معنا کردیم، احتمال دارد که مراد شیخ چیز دیگری باشد و خلاصهاش این باشد اصولا دلیلی بر ضمان نداریم تا رافع ضمان بیاید. این اصلا آن راه این بود که بگوییم من اتلف مال الغیر فهو له ضامن. احسان آن ضمان را بر میدارد. یا حالا مثلا علی الید ما اخذت حتی تودیه، احسان آن ضمان را بر میدارد.
س: یعنی موضوع اتلاف را برمیدارد؟
ج: نه حکمش را بر میدارد. اتلاف که اتلاف است. حکم ضمان را از آن بر میدارد. آن ضمان را بر میدارد نه موضوع را. ضمان را بر میدارد. لکن یک احتمال دیگری در عبارت شیخ داده میشود که من میگویم بعد که خواندم و کیف کان، شاید نظر مبارک شیخ این باشد که اصلا اینجا دلیل ضمان نداریم که با احسان بر داریم. اصلا ما چنین دلیلی نداریم. یا مثلا همان دلیلی که انسان گوسفند کسی را به عنوان احسان برد خانه، و شب دزد آمد. ما بگوییم اصلا دلیلی بر ضمان نداریم، نه اینکه بگوییم چون احسان بود، ضمان را برداشت. اصلا دلیل بر ضمان نداریم.
چرا؟ چون انشاء الله در شرح عبارات آقای خویی خواهیم گفت، چون قاعده من اتلف جاری نمیشود اصلا. این صحیح است که این گوسفند را برد خانهاش و دزد آمد، اما ایشان اتلاف نکرد، ایشان هدفش احسان بود. و توضیحش را هم سابقا هم عرض کردیم بگوییم قاعده عدم ضمان محسن اصولا عقلایی است. آین آیه مبارکه نیست.
کسی که میخواهد در حق کسی کار خیر انجام بدهد، حالا اگر تلفی بر او بار شد، نمیگویند تو ضامن هستی. تعدی نبوده، اتلاف نبوده،
س: علی الید چه؟
ج: هان ضمان علی الید حالا آن یک شبهه بود که ما گفتیم ثابت نیست. علی تقدیری که ثابت هم باشد باز اشکال دیگری بود که علی الید مال تعدی است. آقای خویی از مرحوم استادش آقای نائینی نقل کردند، من ندیده بودم تا حالا این تعدی است، و اینجا تعدی نیست. و علی تقدیر کل این جهات که حالا ما قبول بکنیم اینجور جاهایی که روی احسان است، علی الید اصلا قصور دارد، فی نفسه قصور دارد. علی الید علی به معنای سیطره بر یعنی حکم میکنیم، کیفرش میکنیم داریم الزامش میکنیم. میگوید آقا من برای اینکه این حیوان
س: بر علیه
ج: هان علیه یعنی بر علیهش باشد. من دیدم این حیوان دارد ضایع میشود، بردم خانه نگهش میدارم، در طویله خودم، غذا به آن دادم، علف دادم که این سالم بماند، حالا شب دزد آمد برد. این را اصلا نه قاعده اتلاف یعنی خوب دقت میکنید؟ اصلا قاعده اتلاف برایش صدق نمیکند.
س: چرا اطلاق دارد اتلاف این
ج: چرا
س: اعم از
ج: نه میگوید این اتلاف نیست.
اصلا این اتلف مال الغیر نیست اصلا. من اتلاف نکردم. چرا؟ چون من اینجا به عنوان احسان این کار را کردم.
س: آن امر دیگری بود
ج: هان، میگوید این احسان برش میدارد. لذا من تا دیروز یک جور دیگر معنا میکردیم، حالا چون امروز به ذهنم آمد. من میگویم شاید مرحوم شیخ نظرش این است، هذا مع ان الظاهر من دلیل الاتلاف اختصاصه بالاتلاف علی المالک؛ جایی که اتلاف بر مالک باشد، لا الاتلاف له، اینجا اتلاف له است؛ یعنی این پول پیش این بود، گفت من مالکش را که نمیشناسم، خب انشاء الله مالکش آدم خوبی است، ما این را صدقه بدهیم، به ایتام بدهیم، مثلا یک بیچارهای میخواهد ازدواج بکند، به او کمک کنیم. یک راه خوبی است دیگر حالا دستمان به مالک نمیرسد، این راه مالک هم راضی است. این اتلاف کرد اما له نه علیه. آن دلیلی که میگوید من اتلف، البته شیخ از این راه وارد شده است.
یک اشکال ما کردیم که اصلا من اتلف مال الغیر نداریم. این دلیل لبی است. قدر متیقن میخواهد اینجا را نمیگیرد. این خب یک اشکال. یک اشکال ایشان. اشکال ایشان دلیل لفظی است. من اتلف مال الغیر میگوید ظاهرش این است که اتلف علی المالک. اما اذا اتلف للمالک، خوب دقت کنید، دیگر این ضامن نیست. لا الاتلاف له و الاحسان الیه. من فکر میکنم چون صبح دیشب صبح بود که نگاه کردم گفتم حالا بالاخره دیشب فکرش را کردیم صبح به باز عبارت تطبیق کردم، و المفروض ان الصدقه انما قلنا بها لکونها احسانا، البته این را در استدلالات علما آمده، اما ما عرض کردیم خیلی از این راه وارد، خودشان هم مناقشه کردند علمایی که گفتند.
و اقرب الی، اقرب الطرق لطرق الایصال بعد الیأس ان وصول من وصوله الیه؛ پس بنابراین این چون احسان است، این بگوییم که اصلا این اتلاف نیست. پس دلیل ضمان اصولا ثابت است.
س: این ورود است استاد
ج: نه ورود نه، اصلا دلیل ضمان نمیگیرد این را. من اتلف نمیگیرد.
نه اینکه دلیل ضمان میگیرد، رافع ضمان میخواهیم. مثبت ضمان نداریم. دنبال رافع ضمان نیستیم. مثبت ضمان اتلاف علیه است. لم اتلف علیه.
س: علیه از کجا آمد
ج: هان این به اصطلاح خودشان استظهار است دیگر. که و الا قید ندارد من اتلف مال الغیر.
لذا مناقشه من اینها را هی میگویم برای اینکه ذهن باز بشود برای، آن آقایان هم که مناقشه میکنند میگویند این علیه را از کجا آوردی؟ من اتلف مال الغیر شامل میشود. علیه و له هر دو را شامل میشود.
پس شما رافع ضمان بیاورید.
س: اصلا اتلاف له به چه معنا؟ اتلاف له این دو تا تناقض دارند
ج: یعنی من صدقه دادم به نفع او. چون الان که پیدا نکردم، گفتم چرا پیش من بماند، به یک فقیری بدهم، به ایتامی بدهم، حتما مالکش هم بشنود خوب است، به موسسه خیریهای بدهیم دارند خدمات میکنند. به ایتام داده میشود، یک جوانی با این مبلغ میرود ازدواج میکند. این هم صاحبش هم خوشحال میشود ثوابی هم به او میرسد. این تصور اتلاف له این است.
صدقه دادن به خاطر فرض کنید برای خودم یک افتخاری یا عنوانی پیدا کنم که نبود. صدقه دادیم روی این عنوان. بعد صاحبش آمد. گفت من راضی نیستم، من اصلا اهل صدقه نیستم، بیخود صدقه دادی، اصلا من اهل این احسانها نیستم. پول خودم است میخواهم قبول، خیلی خب. ایشان میگوید که اینجا صدق نمیکند اتلف مال الغیر چون اتلف له نه اتلف علیه. آقایانی هم که مناقشه میکنند میگویند در دلیل نیامده.
این مناقشات باز یک مناقشه بالاتر میآید. اصلا من اتلف مال الغیر نداریم که حالا این بحثها را بکنیم. که له یا علیه. من این طرف و آن طرف را ذکر میکنم که بعد نتیجه نهایی.
بعد ایشان یک احتمال داده، احتمال اینکه تصدق معلق باشد. مراعاک الفضولی، احتمال دارد که صدقه احسان باشد، تا وقتی که صاحبش راضی باشد. راضی نباشد دیگر احسان نباشد. آن وقت پس اتلاف میشود و ضامن است.
ایشان میگوید این بعید است. اذ لم یقل احد برجوع المالک که دیروز متعرض این عبارت شدیم. علی الفقیر مع بقاء العین؛ اگر تعلیقی باشد، مالک برگشت گفت آقا من صدقه را قبول ندارم، فرض کنید الان صدقه داد یک نیم ساعت مالک پیدا شد. گفت من صدقه را ندادم، و فرض کنید آن مجهول المالک هم کتاب بوده، کتاب الان دست فقیر است. یا مثلا پتو بوده که برود بفروشد یا مثلا پتو نداشته از آن استفاده کند. آیا مالک میتواند برگردد، بگوید حالا عین مال موجود است من بگیرم؟
مرحوم شیخ میگوید اجماع قائم است بر اینکه نمیتواند برگردد. به فقیر نمیتواند با اینکه عین هم باقی باشد. اذ لم، پس صدقه دیگر مراعا نیست، صدقه معلق نیست، صدقه تنجیزی است؛ چون مالک نمیتواند، منجز است. صدقه معلق نیست. این طور نیست که متوقف باشد به اجازه او. اگر متوقف شده با وجود عین باید برگردد.
س: 10:46
ج: نه صدقه به عنوان هبه جنبههای شخصی دارد. من رفیقم است به او هدیه میدهم. صدقه جنبه شخصی ندارد. از دایره به اصطلاح ما عرض کردیم قصد قربت را این جور معنا کردیم، هر تصرفی و عملی را انسان انجام بدهد، محور آن عمل خودش و صفات خودش و متعلقات خودش نباشد. محور آن مرکزی که عمل برای او انجام داده، یک مرکزی خارج از او باشد. حالا یا معبد باشد یا خدا باشد یا به قول ما ابو الفضل العباس(ع) باشد. یک محوری را خارج از خودش قرار بدهد.
یعنی یک دفعه مثلا گوسفندی را میخورد میدهد به پسرش، این محور است چون دایرمدار خودش است. یک دفعه نه این محور را از محور خودش خارج میکند، آن عمل را از مرکزیت خودش و محوریت خودش خارج میکند.
و لذا عرض کردیم مسئله صدقه در طول تاریخ انسان همیشه وجود داشته است. نذر، صدقه این جور کارها در طول تاریخ انسان وجود داشته است. فقط چه بوده؟ آن خارجش فرق میکرده است. گاهی میگفتند معبد، گاهی میگفتند جادوگر مثلا عشیره، گاهی میگفتند فرض کنید خدا، گاهی میگفتند ابوالفضل العباس(ع). و لذا در روایت هم دارد ما کان من نذر لله ففی به؛ چون نذر در زندگی بشر بوده است. آیه مبارکه هم دارد (ولیوفوا بالنذر) خود مشرکین، این آیه راجع به مشرکین است. نذر پیش مشرکین هم بوده است.
ما برایش آثار دیگر هم بار کردیم سابقا متعرض شدیم. اصلا کسی که تاریخ را نگاه میکند، در کل تاریخ دائما این بوده است. برای معبد میآوردند، برای کاهن میآوردند، برای ساحر میآوردند. در روایات ما آمده که اصل نذر را باطل نکرده، نذر لغیر الله باطل است. ما کان من نذر لله ففی به؛ اگر محور خدا شد آن نذر قبول است و الا. صدقه عبارت از این است. فرقش با هبه این است.
هبه آن محوریت انسان توش هست. من رفیقم هست، ببینید به رفیقم میدهم. این من توش دارد. آن میگوید نه من به معبد میدهم، از من خارجش میکند. و ما امروا الا لیعبد الله مخلصین، حقیقت شرایع الهی برای این بوده که انسان این را فقط برای خدا، چون اگر برای فرد خودش قرار میداد، کار را برای خودش قرار میداد، این الحاد بود. برای خودش و خدا قرار میداد، شرک بود. برای خدای تنها قرار میداد توحید بود. فرق این سه تا بین موحدا یعنی مخلصا یا موحدا و مشرکا و ملحدا. اگر خودش را فقط در نظر گرفت، این میشود الحاد. خودش و خدا میشد شرک؛ خدا فقط میشد اخلاص. وما امروا الا لیعبد الله مخلصین له الدین؛ حقایق شرایع الهی برای این است.
و لذا سنخ عبادات در زندگی انسان همیشه این بوده است. و هدف انبیاء الهی و علی اساس کاملترشان شریعت خاتمه، هدفش این بود که تمام مرزبندی عبادات با غیر عبادات بشود. عبادات آن چیزهایی است که اخلاصا لله، غیر خدا را نباید شریک بکند. مثلا الان هوا گرم بود، بلند شود بگوید هم وضو بگیرم هم خودم را خنک بکنم با… این شد شرک. نصفش به خاطر سرد شدن بود، نصفش به خاطر وضو بود. این شرک شدنش این است دیگر. انا خیر الشریکین، خدا حدیث قدسی است. من عمل عملا لی و لغیری جعلته لغیری؛
س: بهترین شریک
ج: من قبول نمیکنم. آن وضویی قبول میشود که فقط لله بگیرد. اگر برای سرما برای اینکه بدنش تر بشود، برای اینکه مثلا آبی به صورت بزند، وضو گرفت، این میشود شرک. نصفش برای خدا میشود نصفش… این یک قصهای هم هست مرحوم آشیخ جعفر شوشتری نقل میکنند که یک روز روی منبر گفت من فردا میخواهم مطلبی را بگویم که خلاف 124 هزار پیغمبر، کل انبیاء یک مطلب را گفتند، من خلافش، روز بعد خب مردم تعجب کردند. گفت که همه انبیاء الهی به توحید دعوت کردند، من به شما را به شرک دعوت میکنم. اقلا در کارهایتان خدا را هم در نظر بگیرید. همهاش غیر خدا نباشد. انبیاء گفتند فقط خدا، آن که نمیشود، حالا اقلا خدا را قرار دهید. همهاش خودتان نباشد، یک شریکی، ما خلاف انبیاء الهی شما را به شرک دعوت میکنیم. دقت کردید؟
این صدقه این جوری است. البته این را مرحوم شیخ باید یک مقداری باز میکرد. اولا من دیروز عرض کردم مسئله اجماع بودنش را الان دقیقا نمیدانم؛ چون این مسئله قطعا متأخر است، اینکه اجماعی باشد، ارزش این اجماع در فقه شیعه تا چه حد است الان من نمیدانم. و باید این تحلیل بشود که آیا این به خاطر خود این که ایشان احسان کرد، دیگر نمیتواند برگردد یا یک طایفه از روایات دارید. اگر میخواهید با کامپیوتر در بیاورید.
ما طایفهای از روایات داریم، چیزی را که به عنوان صدقه یا زکات به فقیر داد، کراهت دارد خود مالک از او بخرد. عنوانش این طوری است.
س: پس بدهد چه
ج: ظاهرش که خریدن گفتند، لکن ما عرض کردیم دو تا روایت دارد که سندش هم خوب است. در آن محل خودش در بحثهای زکات، انصافش ظاهرش حرمت است. حالا فتوای به کراهت دادند، اگر آقایان در بیاورند که در باب صدقه … در خود عروه هم فرع دارد. در خود عروه هم هست به عنوان کراهت حکم کرده است.
انصافش اگر ما باشیم و روایت که حرمت است. شاید اینجا هم از باب همان تعبد است. که مالی که صدقه داده شد دیگر برگشته نمیشود. این اجماعی که هست.
س: اهانه
ج: نه بحث اهانت توش ندارد.
و لذا خود ما فرض کنید یک گوسفندی داشت صدقه داد به فقیر، فقیر هم قبض کرد. دو مرتبه از فقیر بخرد، پول بدهد برود از او بخرد. روایت دارد که این مکروه است.
عرض کردیم ما باشیم و روایت که اصلا حرام است. کراهت نیست. خود من هم احتیاط وجوبی کردم. انصافا مشکل هر دو روایت چون بنایشان به این است که نهی دلالت بر حرمت دارد، مرخص باید بیاید تا مرخص نیاید مشکل، هر دو روایت توش ترخیص ندارد. فقط علما استبعاد کردند و الا انصافش این که ممکن است حکم تعبدی باشد. که چیزی را که شما این یکی از مسائل ابتلایی هم هست تصادفا. فرع خوبی است. چیزی را که شما به عنوان صدقه دادید خود مالک دو مرتبه از فقیر نخرد. کما اینکه در روایت هم خصوص بیع نیست، اعم از بیع است. حالا آن به او هدیه بدهد مثلا. ظاهرش مطلق است.
به هر حال اذ لم یقل احد برجوع المالک علی الفقیر مع بقاء العین؛ این اجماع اگر درست ثابت بشود، این اجماع، فقط باید بررسی بشود که آیا به خاطر این که ایشان احسان کرده، اگر به خاطر این باشد خب ضمان بعید است اصلا. انصافا جای ضمان نیست. اگر تعبد باشد، ربطی به ضمان ندارد.
و انتقال الثواب من شخص الی غیره، ظاهرا اشاره باشد به آن احادیثی که در باب لقطه هست که شما صدقه میدهید از طرف مالک، بعد مالک آمد راضی نشد، روایت دارد که اگر راضی نشد، به او بده و ثواب مال توست. این انتقال ثواب. این میگوید معنایش مرحوم شیخ میگوید تعلیق نیست، یک حکم خاصی است عوض شده. و ما عرض کردیم این مطلبی که شیخ در اینجا فرموده این درست است.
اصولا هر عملی که از انسان صادر میشود، اصل اولی مال خودش است. این که برای دیگری قرار بگیرد خلاف قاعده است. این اصلا اصل کلی. چند بار هم ذکر کردیم.
لذا هر عملی را که بخواهد برای دیگری قرار بدهد، حتما باید قصد بکند. اگر قصد نکرد مال خودش است. چرا؟ چون اصل اولی این است. من نماز خواندم ثوابش هم به خود من بر میگردد.
لذا اگر میخواهد برای دیگری قرار بدهد این دلیل میخواهد و مقدار دلیل هم تابع یعنی کیفیت انتقال هم تابع دلیل است اصلا. چون عرض کردیم در باب نیابت چند تصویر میشود که سه تا تصویر مهمش را عرض کردیم. یک: بدن جعلی منوب عنه باشد. مثلا من که دارم نماز میخوانم فرض کن از یک شخصی کأنما من بدنم بدن جعلی اوست. دو: عمل جعلی باشد. عمل را به جای عمل او قرار میدهم. سه: ثواب جعلی باشد. به این معنا که ثواب مال من بوده این ثواب را ثواب دیگری قرار داده بشود. سه نحوه تصرف است، تصورات است دیگر چون مقام جعل یک مقام واسعی است. صدها تصور میشود کرد.
عرض کردیم احتمال بدن وارد است، اما شواهد مویدش نیست. خیلی بعید است. در واجبات ظاهرا عمل است. انتقال عمل است. جعل عمل است. یعنی ظاهرا مثلا اگر شخصی نماز نخوانده، خوب دقت بکنید. اینها چون نکاتی است که حالا به ذهن ما آمده، آقایان در عبارات آقایان نیست، حالا این تصویرش به ذهن ما این طور تصویرش کردیم. وقتی که شما از طرف شخص میتی نماز ظهرش را میخوانید فوت شده، ظاهرش تبدیل عمل است؛ یعنی جای عمل نشسته. یعنی کأنما او نماز ظهر را خواند، ذمهاش فارغ میشود. ظاهرش این طور است. مثل قضای خودتان. وقتی نماز در فوت شد، خوابیدید فوت شد، قضا که کردید معنای قضا این است که جای آن نشسته، امر آن ساقط شد.
اما در مستحبات ظاهرش این است که ثواب است. انتقال خود عمل هم نیست. جعل عمل هم نیست. تبدیل عمل هم نیست. تصرف در عمل نیست. در بدن در هیچ کدامش نیست. در واجبات، ظاهرا انتقال، یعنی تبدیل عمل است، جعل عمل است.
س: 20:34
ج: هان، در مستحبات ثوابش مال این هم هست.
اما در باب مستحبات انتقال ثواب است. لذا خود این هم ثواب دارد، انتقال ثواب به دیگری هم میشود. البته تصویر انتقال عمل هم میشود کرد. جعل عمل هم میشود کرد. یعنی این تصویر که ما تصرف در عمل کرده باشیم، تنزیل عمل، تنزیل عمل هم میشود، تنزیل بدن میشود تصور کرد، تنزیل عمل میشود تصور کرد، تنزیل ثواب میشود تصور کرد، همهاش قابل تصور است. لکن آن را که من از ادله در میآورم این طور است. و لذا خوب دقت کنید. یک بحثی هست که این نماز استیجاری میدهند، نماز و روزه استیجاری، این را دو جور میشود فهمید. یک جور میشود فهمید که وقتی این شخص پول گرفت و این نماز را خواند، این به جای نماز آن شخص میشود. لذا ذمهاش فارغ میشود. این تنزیل عمل است. یک دفعه میشود فهمید نه آقا آن عمل گذشت دیگر، آن عمل انجام نداد، به قول آن آقا گفت این فاسق چهل سال نماز نخوانده، این بیچاره به جای او خم و راست بشود چه فایدهای دارد. او نمازش را نخوانده، آن تنزیل عمل نمیشود. این وقتی که برایش نماز میخواند ثواب به او داده میشود. مشکلات آن عالم برزخش کم میشود، مشکلات عالم قیامت، اما به او نمیگویند تو نمازت را خواندی. این دو تا خیلی فرق میکنند.
یک دفعه اینکه در عمل استیجاری بگوییم تنزیل عمل است، پس ذمه او فارغ میشود. یک عده از آقایان هم هستند که اعمال استیجاری را کلا اشکال میکنند. من به نظرم خلط شده، در مسئله خیلی دقت نشده است. یک دفعه تنزیل عمل است، یک دفعه تنزیل ثواب است. چون در روایت هم دارد که اذا مات ابن آدم ان قطع عمله الا من ثلاث؛ یک نسخه دارد، نمیدانم مال کتاب نوه مرحوم طبرسی است، کجاست؟ اگر در این دستگاهها بزنید یک نسخهاش دارد، ان قطع امله؛ امیدش، این هم بد نیست، لطیفتر است. اما در نسخ اصلی همه عمله.
س: تفکیک بدهیم یعنی عمل مال مثلا آن شخص باشد اما ثواب مال انجام دهنده باشد چه؟
ج: امکان دارد، احتمال دارد، ما هم تابع نص هستیم خب. ما تابع نص هستیم. آن وقت نص را از کجا میشود فهمید؟ حالا تابع نص را گفتیم، بگذارید اول من قاعدهاش را بگویم، چون خیلی مطلب لطیفی است، این قاعده چون جایی گفته نشده، قاعدهاش را ما بگوییم.
پس ممکن است وقتی شما نماز میخوانید نه حالا با پول، بی پول هم همین طور. شما از طرف میتی فرض کنید از مومنین بوده، نماز ظهرش، شنیدید نماز ظهرش قضا شده، حالا مخصوصا چون مثل مرحوم آقای خویی مطلق است نماز حتی عصیانا، که این برای کشورهایی که خیلی از پدرها فاسق بودند، مثلا شصت سال نماز نخواندند، پسرش تازه مثلا مذهبی شده گفتند باید بروی نماز پدرت را شصت سال قضا کنی روی فتوای آقای خویی که ولو فسقا و عملا، عمدا نماز نخوانده، باید قضا بشود.
مشهور بین فقهای ما بین عذرا گفتند، اما ایشان به اطلاق حدیث تمسک میکردند ولو عمدا که خب این خیلی مشکلات درست میکند برای آن کسانی که خدای ناکرده یک عمر عصیان کردند، بچههایشان حالا مذهبی شدند، باید تمام آن اعمال پدر را روزه و نمازش را انجام بدهند.
عرض کنم حضور با سعادتتان که یک بحث این است که آیا تنزیل عمل است؟ مثل قضایی که خودمان میکنیم. یا تنزیل ثواب است؟ نه تنزیل عمل نیست، تنزیل ثواب است. یعنی ثواب، یعنی آن در عالم برزخ در فشار بود، این نمازی که میرود به جای نماز ظهر او نمینشیند، خوب دقت بکنید. نه اینکه ذمه او فارغ بشود، او در دنیا این کار را کرده، فسقش را انجام داده، عصیان کرده، آنجا باید شلاقهایش را بخورد، با این حرفها، اما رفع درجات دارد. یعنی برای او ثواب حساب میشود. مثل اینکه خیرات بدهند، صدقات بدهند، چطور صدقات، خیرات، صدقه دادن که نماز او را جبران نمیکند اما رفع درجات دارد.
یا نه، بگوییم اصلا تنزیل. آن وقت نکته فنیاش کجاست؟ نکته فنیاش این است که اگر در لسان دلیل مثلا در لسان دلیل داریم که یقضی عنه احد المومنین، اگر عنه آمد تنزیل عمل است. مثلا در روایت دارد مالکم لا تبرون والدیکم حیین و میتین، قلت کیف ابرهما میتین قال تصلی عنهما؛ ببینید عنهما؛ تا عنهما آمد یعنی جایش مینشیند، عمل است. چون عن در لغت عربی برای تجاوز است. این اشاره به این است که این عمل از شما تجاوز میکند به طرف. لکن این تصلون عنهما، این در والدین است.
حالا اگر ما این دلیل را در مومن هم داشتیم، تبرون اخوانکم المومنین، تصلون عنهم؛ اگر داشتیم آن هم تنزیل عمل بود. اما اگر نمیدانم نکته فنی روشن شد؟ این بحثها نشده است.
ما در والدین داریم. و لذا در والدین اگر کسی به جای پدر یا مادرش خواند، اینجا تنزیل عمل است؛ یعنی ذمه او فارغ میشود. اما اگر فرض کنید برادر ایمانی بود، نکته را دقت کردید؟ ممکن است این بگوییم مثل صدقه دادن میماند. رفع درجات دارد، اما سقوط ذمه ندارد. خب دقت کردید؟
پس ما یک مقام ثبوت داریم، تصویری که خودمان کردیم ابتدائا؛ یک مقام استظهار از نصوص، مثلا در صحیحه حلبی یقضی عنه اولی الناس بمیراثه، اینجا عنه دارد، یقضی عنه
س: آنجا با چه تعبیری به کار میبرند؟ اینجا عنه به کار میبرند
ج: مثلا لهما یصلی لهما مثلا اینجوری. دقت کردید؟
یقضی عنه اولی الناس بمیراثه؛ اگر ما باشیم و طبق قاعده، اگر اولی الناس یعنی کسی که وارث فعلی اوست. یعنی در بین طبقات ارث، از همه اولی است، مثلا پسرش است. و لذا طبق این تصور دختر را هم شامل میشود. این که گفتند پسر اکبر اختصاص به پسر اکبر ندارد.
اولی الناس بمیراثه یقضی عنه؛ این یقضی عنه یعنی اگر اولی الناس خواند، این قضا حساب میشود. یعنی چه؟ ذمهاش فارغ میشود. اما اگر برادر ایمانی، این چون دلیل نیامده یقضی عنه، احد المومنین، خوب دقت کردید؟ چون یقضی عنه احد المومنین نیامده، از آن طرف هم بر در عالم برزخ قطعا به درد طرف میخورد. اذا مات ابن آدم ان قطع عمله الا من ثلاث، صدقة جاریه؛ قطعا به او میرسد و در عالم برزخ او استفاده میکند. ولوممکن است این شخص دویست سال قبل مرده، یک چشمهای درست کرده، آب قناتی کشیده، هنوز هم، هر چه اضافه میشود، به آن درجات آن، اما این معنایش این نیست که جای نمازش بنشیند، جای روزهاش بنشیند.
س: فرزند استیجار میکند
ج: فرق نمیکند. اصلا شما بحث استیجار را مطرح نکنید. یکی از اشتباهات همین شده است. اول خود نیابت را فرض کنید، اگر آن درست بود، پول در مقابل آن درست بشود. راه درستش این است.
چون بعضی خیال اصرار داشتند، خدا رحمتش کند، شیخ بدی هم نبود. که این باطل است و یک رساله نوشته، اسم عجیب و غریبی هم دارد، اسم نمیخواهم ببرم. خیلی اصرار داشت که این… این جوابش یک کلمه است. بحث استیجار را مطرح نکنید. من سابقا هم گفتم در بحث اخذ اجرت بر واجبات. بحث استیجار را مطرح نکنید.
بحثی که مطرح میکنید این است: اگر کسی نیابتا از میت نماز خواند، فرض کنید بنده از یک میت دوری نماز خواندم، آیا نافع هست یا نیست؟ آیا قضاء او حساب میشود؟ یعنی یک عملی است، کاری است که درست است؟ اگر درست بود اخذ اجرت در مقابل آن چه مشکل دارد؟
س: بحث خلوص
ج: نه چه خلوص… نه آن بحث ما داعی بر داعی را تصحیح کردیم. حالا آنجا گفتیم اشکال ندارد، داعی بر داعی را میشود قبول کرد.
س: 28:42
ج: نه ببینید اگر من چون آنجا پول را میگیرد به شرطی که عمل را لله انجام بدهد برای فلانی. آن شرطش همین است. یعنی نماز ظهر را باید قصد قربت بکند. اگر اضافه نماز ظهر به آنطرف درست بود، با قطع نظر از پول، دقت بکنید. با قطع نظر از پول. اینها چون مسائل لطیفی است حالا از بحث خارج شدیم، بد نیست حالا. با قطع نظر از پول اگر آن عمل درست، سوال: من شنیدم فلان آقا فوت کرده، فرض کنید در یک شهر دور، در چین فرض کنید، چین و ما چین، بعد به ما گفتند این آقا فوت کرده، من نماز ظهر را خواندم از طرف ایشان. آیا یک: به جای نماز ظهر او حساب میشود یا نه؟ دو: آیا رفع درجات هست یا نه؟ تأثیرگذار هست؟ طاعت هست؟ اگر بنا شد تأثیرگذار باشد، من پول بگیرم برای این کار انجام بدهم. چه مشکلی دارد؟ میماند داعی بر داعی و قصد قربت که شما فرمودید که جوابش را عرض کردیم.
س: پول میدهد برای اینکه آن عمل ساقط بشود. اگر بداند عمل ساقط نمیشود
ج: خب بله اگر بنا شد که عمل ساقط نشود، رفع درجات را نیاورد.
س: یعنی رفع درجات میآورد پول هم میگیرد،
ج: تأثیرگذار شد برای این کار چه اشکالی دارد؟ پول بدهد برای این کار.
مثل یکی از طاعات، مستحبات میشود. مثل پول بدهد اذان بگویند.
س: یک روایت هم داریم دین الله احق 30:04
ج: دین الله احق ان یقضی، لکن این که احق ان یقضی خود انسان یا شخص دیگری. آن باید اثبات بشود. دقت فرمودید؟
آن در خصوص حج آمده است، تعمیمش خالی از اشکال نیست.
به هر حال این یک مقداری از بحث خارج شدیم. بعد ایشان میفرمایند که مرحوم شیخ و انتقال الثواب، این ناظر به حدیث لقطه که اگر طرف تو صدقه بده، پیغمبر(ص) فرمودند صدقه بده، اگر طرف آمد راضی شد که خب این ثواب مال اوست؛ چون صدقه از طرف او دادی. اگر راضی نشد، پولش را بده ثواب صدقه برای تو میشود.
سوال: آیا این حسب القاعده است؟ خیر حسب القاعده نیست. حسب القاعده این است که العمل لا ینقلب اما وقع علیه؛ این حسب قاعده این است. وقتی تو صدقه دادی به عنوان آن شخص مالک صدقه دادی، به عنوان خودت که صدقه ندادی. این دیگر آن صدقه برای تو نمیشود. لا ینقلب العمل لا ینقلب اما وقع علیه
س: خب الان باید غرامتش را پرداخت کند دیگر
ج: نه، اگر طرف گفت پولم را بده، غرامتش را پرداخت، پیغمبر(ص) فرمود این وقت ثواب مال تو میشود. این تعبد شرعی است و الا طبق قاعده نمیشود.
و انتقال الثواب من شخص الی غیره حکم شرعی، حرفش درست است این مطلب.
س: لا ینقلب اما وقع علیه یعنی ماهیت عمل تغییر نمیکند ولی اضافهاش به افراد که در ذاتش نیست که تغییر نکند
ج: چرا آن هم در ذاتش است. مشکلش همین است. یعنی به عبارت دیگر نکته مشکل اضافهاش نیست. عمل وقتی از شخص صادر شد، این اینجا که به عنوان اضافه است، اما به طور کلی عمل که از شخص صادر شد، این اضافه که جعلی بوده، جعل را تبدیل کردن هم مشکل دارد.
در یکی از مشکلاتی که در متأسفانه در ایام ماه رمضان در قرائت قرآن گاهی بعضی به ما میگویند که ما از مثلا اول ماه شروع میکنیم به قرآن خواندن، همینجوری، بعد یک پولی که میآید، میگوییم این قرائنی که خواندیم مال این پول. گفتیم بابا نکنید این کار را درست نیست.
قرائتی که انجام شده چون آن قرائت را تا خواندی قصد نکردی مال خودت میشود.
س: یک روایتی دارد
ج: نه بابا. حالا آن ممکن است در باب استحبابیاش یک چیز دیگر که میتوانم مثلا…
اگر روایت آمد بله خب. پس خوب دقت کنید. عملی که انسان انجام میدهد فرض کنید به عنوان من صدقه دادم مالک، حالا بخواهد بشود صدقه از طرف من. خب این تصرف میخواهد. بله شارع میتواند این تصرفات را بکند.
و کیف کان این خلاصه این سه چهار سطری که ما امروز اشاره کردیم، فلادی مقتضی لضمان، ایشان میخواهد ما چون دیروز جور دیگری معنا کردیم، حالا گفتیم امروز هم این جوری. اصلا مقتضی ضمان نیست.
س: اصلا قصدی بودن آیه روایت دارد؟
ج: چه آقا؟
س: قصدی بودن العقود تابعة للقصود این آیه روایت ندارد که
ج: این که ما در عبادات هستیم اولا
س: در عبادات هم بفرمایید
ج: نه آن عبارت العقود تابعة للقصود را عرض کردیم مرادشان چیز دیگری، اولا که روایت نیست، عبارت اهل سنت هم هست اصلا این. به علمای شیعه سرایت کرد. عرض کردیم العقود تابعة للقصود هم مرادش این بوده است. هر عقدی تابع آن اثری است که بر آن بار میشود. لذا شما هر عقدی را خواندید به لحاظ آن اثر است. مثلا شما در باب اجاره، اثرش انتقال منافع است. عین خانه را که اجاره میکنید که ملک شما نمیشود، منافعش. چون منافعش شما باید بگویید اجرتک الدار، اما اگر گفتیم بعتک منافع الدار، این نمیشود؛ چون بعتک در لغت عرب برای عین است. و شما اینجا قصدتان انتقال منافع است. یا مثلا فرض کنید به اینکه نظرتان زوجیت با زن است. بگویید نه من گفتم بعتک زوجیت را مثلا، فروختم، این نمیشود، با بیع نمیشود، با زوجت میشود.
س: همین که در عقد موقت میگویند اگر زمان ذکر نشود تبدیل به دائم میشود، پس معلوم میشود قصد را اینها مدخلیت نمیدانند
ج: نه آن رأی باطل است، صحیح نیست.
س: نه باطل هم نیست، اتفاقا مشهور هم هست.
ج: اجازه بدهید. مشهور، اجازه بدهید، کلا نه، اجازه بدهید، مشهور بله هست، یک روایتی هم هست، روایت را بد فهمیدند. آن روایت تقسیم عقد است که ان ذکر الاجل فهو متعة؛ نه به معنایش این است که شما اگر فراموش کردید اجل را بگویید متعه واقع میشود. لذا آقای خویی هم مخالف است.حق با آقای خویی است. اگر بنایشان عقد متعه بود، بعد یادش رفت اجل را بگوید، گفت، نه دائم واقع میشود نه متعه، هیچ کدام
س: غیر ابن ادریس بقیه همه متفقند
ج: نخیر، یکی آقای خویی دیگر، حالا غیر که
س: نه همان قدیمیها را میگویم
ج: عرض کردم این آن روایت را بد فهمیدند. اشکال ندارد مخالف در روایت اشکال ندارد.
س: 34:53
ج: نه تبدیل نمیشود. ای بابا. آن روایت را حق با آقای خویی است. ما هم عقیدهمان همین است، حق با آقای خویی است. آن روایت ناظر به تقسیم ماهیت ازدواج است. فرق بین دائم و موقت این است. آقایان اینجور فهمیدند، در آن روایت آمده که ان ذکر الاجل فهو متعة و الا،فهمیدند به اینکه اگر شما فراموش کردید، هدفتان با این خانم موقت بود، فرض کنید یک ماهه، اصلا لفظ ماه را فراموش کردید، میشود دائم. خب این که خلاف انصاف، خلاف قاعده است. روایت مگر ثابت بشود، روایت ثابت نیست.
س: چرا خلاف قاعده است؟
ج: خلاف قاعده است، خلاف قصد است دیگر. ما قصد لم یقع ما وقع لم یقصد خب.
س: همین اول کلام است که میگوییم آیا این قصد آیه روایت
ج: این که اول کلام نیست. این که ثابت نیست. اگر حدیث نیاید که طبق قاعده باطل است. آنها میگویند حدیث آمده است. اینها هم میگویند حدیث ثابت نیست.
س: استادنا شما در عبادات و معاملات برای ما دلیل بیاورید که آنها امور قصدی هستند، باید قصد بشوند. دلیل بیاورید
ج: عرض کردم خلط فرمودید قصد اصلا باید ببینیم مراد از قصد…
حالا ما چون این خیلی طولانی شد بگذارید یک روز دیگر خدمتتان عرض میکنیم.
بله مرحوم شیخ دارد و ان کان مجرد الاذن فی الصدقه غیر مقتضی لعدمه؛ این مقتضی عدم ضمان نیست مجرد اذن.
فلا بد من الرجوع الی الاصل؛ اذن کافی نیست برای عدم ضمان. این را انشاء الله بعد فردا، در، یعنی فردا که نه، در بحثهای بعدی، راجع به این صحبت باید بشود.
این بحث را عرض کردم، انحاء اذن را ما داریم. مثل کسی که مضطر به غذا است، اذن هست که غذای دیگران را بخورد، ولو غصبا. لکن گفتند این اذن منافی با ضمان نیست. غذا را میتواند بخورد برای اضطرار اما باید پولش را هم بدهد. بدلش را هم بدهد. مثلیا مثلیا و الا قیمی
فلا بد، ایشان میگوید این کافی نیست. این را ما انشاء الله باز بحث میکنیم که آیا اذن کافی هست یا نه؟ اگر شارع اجازه داد به ما برای ضمان، آیا این کافی هست؟ یک مقدار بحثهای حقوقیاش را انشاء الله آنجا انجام میدهیم.
لکن فلا بد من الرجوع الی الاصل، که مراد اصالة البرائه از ضمان است. یعنی ایشان میخواهد بگوید که با خود اذن هم نمیتوانیم ما نفی ضمان بکنیم. باید با اصل درستش بکنیم.
لکن الرجوع الی اصالة البرائة انما یصح فی ما لم یسبق ید الضمان، آن وقت عرض کردیم یکی از تفاسیر این بود؛ اگر یدش اول ید ضمانی بود، بعد ید احسانی شد، اینجا بگوییم ضمان هست، ولو ید احسانی باشد.
س: استصحاب
ج: استصحاب ضمان.
مثلا رفته یک مال مجهول المالکی بوده، گرفته عمدا، و ظلما و عدوانا، فرض کنید رفته پیش یک امیری دیده آنجا ماشین هست، میداند این ماشینها مجهول المالک هستند. یکی را از او تقاضا میکند ظلما، بعد توبه میکند، میگوید آقا من بروم بد کاری کردیم، برویم این را صدقه بدهیم، رفت صدقه داد، صاحبش پیدا شد. ایشان میگوید اینجا که استصحاب میشود؛ چون ید، ید ضمانی بوده، استصحاب میشود. ضمان بوده، حالا هم که تبدل پیدا کرد به ید امانی، باز هم استصحاب ضمان بکنیم.
و هو اذا اخذ المال من الغاصب حسبة، هان، اصالة البرائه لم یسبق و اما اذا تملکه منه، از غاصب گرفت، ثم علم بکونه مغصوبا فالاجود استصحاب الضمان فی هذه الصوره؛ استصحاب ضمان را در این صورت بکنیم که بگوییم هنوز هم ضامن است. البته این استصحاب در شبهات حکمیه است، حکمیه کلیه، این همین منشأ خلاف، اصلا عرض کردیم ما در مباحث استصحاب، آن استصحاب اصلی که از اول بین مسلمانان بحث شد، همین است. در احکام است. اصل استصحاب این است.
س: آقای خویی قبول ندارد
ج: بله، از علمای قدیم ما مثل مرحوم سید مرتضی از همان قرن اول، دوم، شافعی و اینها، شافعی قبول داشت، ابو حنیفه قبول داشت، بگیرید بیایید پایین تا زمان ما.
اخباریها هم یکی از آن نقاط اساسیشان چند بار عرض کردم، چون اخباری حدود نه تا یا ده تا مسئله اساسی دارند. اخیرا هم یک رساله هم چاپ شده حدود شصت و خردهای مسئله اختلاف اساسی، یکی از علما بین اخباری و اصولی، نه اینها اصلی نیست، این آقا اشتباه نوشته، مسئله اصلیاش حدود نه تا، ده تا است. یکی استصحاب است. چون از زمان
س: 39:18
ج: نه ایشان جاری نمیکند.
از زمان علامه بالخصوص ایشان تمایل به استصحاب پیدا کرده، اخباریها به شدت برگشتند که استصحاب در شبهات حکمیه حجت نیست. بعد از اخباریها که اصولیها مثل وحید بهبهانی در مقابل آنها ایستاد، باز ایشان اصرار که حجت است در شبهات حکمیه. از زمان وحید
س: 39:39
ج: نه استصحاب، آن 39:42 چون اصلا آن عقلایی است، استصحاب نیست. مرحوم چیز دارد مرحوم آقای محمد امین استرآبادی
درست شد آقا؟
پس این استصحاب یکی از آن، ایشان مرحوم شیخ استصحاب را قبول دارند. این استصحاب را در اینجا قبول دارند. ثم علم بکونه مغصوبا فالاجود استصحاب الضمان فی هذه الصوره لان المتیقن ارتفاع الضمان التصرف الذی یرضی به المالک بعد الاطلاع مطلقا؛ این قدر متیقن.
فیتبین ان التفصیل بین ید الضمان و غیرها اوفق بالقاعده، این تا اینجا.
بعد برمیگردند به حسب شیخ لکن الاوجه الضمان مطلقا؛ که فردا انشاء الله. دو سه تا فرع دیگر هم دارد. آنها را هم سریع میخوانیم. دیگر حالا تعلیقات آقای خویی را فقط میگوییم یا احتمالا هم مرحوم سید و آقای خویی را هم بگوییم. بعد نتیجه نهایی را…
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین