خارج فقه (جلسه75) شنبه 1394/12/15
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کنم که راجع به روایات شهادت بود و وجوب تحمل شهادت و اداء شهادت.
به مناسبت عرض کردیم چون بحث ما بحث شهادت که نیست، بحث اخذ اجرت بر واجبات است، به این مناسبت گفتیم مقداری از روایاتش را بخوانیم، روایاتی که به ما نحن فیه مربوط میشود. و دیروز یک روایتی بود که یک مقداری هم طولانی صحبت کردیم، که بیشتر جنبه به اصطلاح جنبه باطنی و غیبی و تجسم عمل دارد. یا بگوییم حالا به یک معنایی ملاکات اخروی میشود.
متعرض اسانیدش و مصادرش شدیم. و عرض کردیم این روایت اضافه بر اینکه در فقه الرضا هم قبولش کرده، کافی در اوایل قرن چهارم، مرحوم صدوق اواخر قرن چهارم و مرحوم شیخ طوسی در اوایل قرن پنجم، این حدیث را قبول کردند. یعنی مرحوم صدوق حتی در فقیه آورده.
اینها را دیروز گذشت. محل شاهد ما، آن بحث چون کامل نشد، یکی اینکه خب این روایت نشان میدهد تجسم اعمال است، خب این جای بحث نیست. آن که ما الان هدف بنده نمیدانم روشن شد از این مطلب که آیا تحمل شهادت و یا اقامه شهادت اداء شهادت، هر دو اضافه بر اینکه وظیفه هستند، تکلیف هستند، ایجاد حق هم میکنند یا نه؟ یا حالا به تعبیر این کلمه حق را به خاطر اینکه مرحوم شیخ، چون مرحوم شیخ، شیخ انصاری فرمودند ادای شهادت حق است، اگر در مقابل او پول بگیرد، اکل مال به باطل میشود. از این جهت ما کلمه حق را به کار میبریم.
حالا اگر بخواهیم از نظر غیر از تعبیر شیخ، تعبیر اصولیتر یا به قول امروزیها حقوقیتر و قانونیتر یا به تعبیر ما فقهی تر و فنیتر به کار ببریم، صحبتی که الان مطرح است، این است که تحمل در باب تحمل شهادت یا ادای شهادت، اضافه بر اینکه تکلیف هست، آیا حکم وضعی هم دارد یا نه؟ حکم تکلیفی صرف است، مولوی صرف است یا یک جنبه وضعی هم دارد؟
مثلا مرحوم شیخ جنبه وضعیاش را حق میداند. این یک جنبه وضعی است. یعنی اگر برادر مومن شما آمد گفت آقا من میخواهم خانهای بفروشم، میخواهم طلاقی بدهم، میخواهم ازدواج بکنم مثلا، شما بیا شهادت بده، این یک حقی از حقوق مومنین است. خوب دقت بکنید، غیر از این که تکلیف دارید که بروید تحمل بکنید، و تکلیف دارید که اداء بکنید، ادای شهادت، آن نکته فنی روشن شد؟ غیر از اینها آیا حقی هم تولید میکند یا نه؟ یا مثل اینکه اعطنی بماء میماند، آنجا که حق تولید نمیکند، تکلیف صرف است، مثل اقیم الصلاة میماند. آیا تکلیف صرف است یا جهت وضعی هم دارد؟
حالا آن جهت وضعی اسمش را بگذاریم حق، که شیخ فرموده است. اسمش را بگذارید امانت، ان الله یأمرکم ان تؤدی الامانات، این یک امر. پس آن جامعش چه شد؟ عنوان حکم وضعی. آیا یک حکم وضعی هم هست، یا تکلیف صرف است؟ این اصل است یعنی به نظر من شاید به این توضیح نگفتم دو روزه، ما هدفمان از خواندن روایات از لسان خود روایات ما چه در میآوریم؟ آیا میتوانیم از لسان خود روایات در بیاوریم که این.. آیا از لسان روایات میتواند در بیاید که آیا این تکلیف صرف است یا این اضافه بر تکلیف یک جانب وضعی هم دارد؟
ما توضیحاتش را سابقا عرض کردیم. توضیحش این بود که در بحث اخذ اجرت بر واجبات، غیر از آن راهی که آقایان رفتند، راهی را که ما رفتیم این بود که در باب اخذ اجرت در یک واجب، سه نکته را مراعات بکنیم. یکی ادبیات قانونی بود، یکی روح قانون بود، یکی هم فضای قانونی.
ما در حقیقت در اینجا از این دو نکته اول میخواهیم الان استفاده بکنیم. یک اینکه ممکن است یکی بگوید مثل مرحوم شیخ انصاری این اداء شهادت و تحمل شهادت، این طبیعیاش این طور است که اضافه بر تکلیف یک نوع حق هم تولید میکند. یک جانب وضعی هم دارد. این بنا بر اینکه روح تشریع را نگاه بکنیم، روح قانونگذاری را.
و ممکن است شما ادبیات قانونی را نگاه بکنید. مراد از ادبیات قانونی ببینیم از ادبیاتی که کار برده شده این معنایش این است، مثلاً در خود قرآن (و من یکتمها فانه آثم قلبه)، کسی که کتمان شهادت بکند، قلبش گناهکار است. البته کلمه اثم، در لغت به معنای گناه نیست، چون عربها در آن زمان لفظ گناه را با تعریبش جناح، لیس علیکم جناح، گفته شده جناح معرب کلمه گناه است، بعید هم نیست، تشابه لفظی هم دارد. بعضی هم گفتند نه جناح لفظ عربی صریحی است، عجمی نیست. البته میگویم ما هم الان نمیتوانیم چیز درست و حسابی بگوییم، یک مقدار مصادر کار ما تشویه دارد، مخصوصا بنده معتقدم ممکن است عکس هم باشد. اصلا گناه از جناح گرفته باشند، به عکس اصلا، حالا چون آنها گفتند جناح از گناه، چون وضع روشنی ندارد اصلا مبادی لغتی ما، ظاهرش این طور است که از جناح چون جنح با گناه خیلی همچین دارد، بی ربط نیست، بی ربط بی ربط، اما با جناح که بال باشد بهتر میخورد، جناح به معنای گناه، شکلش و هیئتش و به قول امروزیها ریختش به همان گناه بیشتر میخورد. لکن احتمال عکس هم هست. چون خیلی واضح نیست که حتما آن طرف باشد.
به هر حال این بحث مطرح است. یعنی که آیا این که، اما اثم به معنای گناه نیست، فیهما اثم کبیر، خودش گناه نیست. یک نوع گناه و زشتی، پلیدی، آلودگی اگر بخواهیم بگوییم و این که مثلا در خمر آمده اثم، این هم ما کرارا عرض کردیم، در لغت عرب فارسی هم همین طور است، وقتی یک چیزی در آن زیاد شد عین آن میبینند، مثلا ما در فارسی میگوییم فلانی مجسمه دروغ است، مجسمه، لکن میگوییم خود دروغ است، اصلا دروغ است. در لغت عربی به خاطر اینکه مثلا با نستجیر بالله با شرب خمر انواع زشتیها انجام میشد، آلودگیها انجام میشد، پلیدیها و پلشتیها انجام میشد، حتی ما در شعر عربی داریم که اصلا اثم را به معنای خمر به کار بردند. شربت الاثم حتی ضل عقلی، اصلا گناه را خوردند، این گناه اثم در اینجا، لذا اگر دقت بکنید اثم به معنای گناه نیست، آن آلودگی است، آن پلیدی و پلشتی است که پیدا میشود.
آن وقت ظاهر آیه مبارکه (و من یکتمها فانه اثم قلبه)، اگر کسی کتمان کرد، در حقیقت این قلب اوست که آلوده میشود. در مقابل الا من اتی الله بقلب سلیم، و این اصطلاح قلب در اینجا، در آیه مبارکه، بیشتر ناظر به این معناست که چون قلب منشأ تمام حرکات و ارادتها و افعال جوانحی و جوارحی، چه افعال قلبی چه افعال به اصطلاح جارحهای و جوارحی میشود، وقتی آن گناه شد، تمام آنچه که از انسان صادر میشود گناه است، آلوده است. این کنایه از این است.
اگر قلب انسان آلوده شد، خودش هم آلوده میشود، اضافه بر او این فردی که یکی از اجزای جامعه را قرار میدهد، جامعه هم کلا آلوده میشود. که خود این کتمان شهادت آدم خیال میکند یک چیز عادی است، خوب دقت بکنید واقعاً جامعه را بهم میزند خود کتمان، چون شهادت مال رابطه اجتماعی است دیگر. اصلاً شهادت مال رابطه، تنها باشیم که شهادت معنا ندارد که، در گوشه بیابان زندگی کنیم که شهادت معنا ندارد. شهادت مال یک رابطه اجتماعی است. این رابطه اجتماعی اگر آلوده شد وضع جامعه، لذا در قرآن میآید اصل این را از قلب میگیرد، اثم قلبه، حالا این اثم قلبه اگر ما باشیم و حسب ظاهر از توش حق در نمیآوریم که شیخ فرموده، آقای خویی میگویند در نمیآید حق، انصافش حق با آقای خویی است. البته ایشان از اثم قلبه نفرمودند از امر از به اصطلاح از آیه مبارکه و لا یأب الشهداء و من یکتمها و لا تکتم الشهاده، از آن فرمودند حق در نمیآید. درست هم هست حرف ایشان. از آن هم در نمیآید، از اثم قلبه هم حق در نمیآید.
مگر اینکه بگوییم که این اثم قلبه را باز کرایه بگیریم از یک نوع اثر وضعی. و الا این هم مشکل است. آن وقت این راجع به اثم قلبه که انصاف قصه ازش حق و ملک و این جور چیزهایی که گفتیم از این ادبیات قانونی در نمیآید.
حالا میماند این روایت: و لوجهه ظلمة مد البصر، این مد البصر هم، ما باشیم ظاهرش این است که ناظر به آیه باید باشد، ما باشیم. چون وقتی انسان قلبش آلوده شد، تمام چیزها تا جایی که میآید تألیف بنویسد، کتاب بنویسد، کار خیر بکند، تمام اینها سیاهی دارد، تمام اینها گناه، آلوده است، چون قلب که آلوده شد تمام اینها فرع آن هستند. این مد البصر خیلی میخورد که تأویل و تجسم آثم قلبه باشد، مد البصر، چون وقتی قلب گناه آلوده شد، هر چه که میآید چه افعال جوانحی چه افعال جوارحی، تمام آنها تا هر چه که میآید، کتاب هم بنویسد، کتابش هزار سال هم بماند، آن هم ظلمة، و لوجهه ظلمة مد البصر.
این ظلمة مد البصر که در تفسیر آیه مبارکه هست این روز قیامت تجسمش به این است. ظلمة مد البصر، خیلی تعبیر زیبایی هم هست، انصافا، این که بزرگان قبول کردند، احمد اشعری قبول کرده فکر میکنم خیلی بجا بوده، به ذهن ما هم حالا اگر بگوییم آن مبنای اینکه ایشان گفته ما به سند کار نداریم، مضمون را نگاه میکنیم. به هر حال مضمونش که خیلی قشنگ است، به اعتبارات عرفی هم میخورد.
این یک بحث سر ظاهر حدیث است که جنبه تجسم اعمال است. آن بحث فقهی ما از این تجسم حرمت در میآوریم یا کراهت؟ این بحث فقهی.
و لوجهه ظلمة مد البصر، و از آن نکته مهمتر آن بعدش است، تعرفه الخلائق باسمه و نسبه، این باسمه و نسبه به نظر من برای این است که چون شهادت یک امر اجتماعی است، یعنی این در جامعه کاملاً مشخص است، که این نقص این جامعه و این سیاهی را این شخص ایجاد کرد. این کمبود را این نقص را، این ظلم را، فرض کنید در روایت دارد که رفت شهادت دروغ داد دست یکی را بریدند، خب بعد آمد گفت آقا ما دروغ گفته بودیم، خب بابا دست او بریده شد رفت پی کارش حالا راست گفته یا دروغ گفته، دقت میکنید؟ این تعرفه الخلائق باسمه و نسبه، اینجا خیلی مهم است. این بیخود هر کلمهای که میآید یک نکتهای دارد.
سوال این است: یک: آیا از این تجسم عمل میتوانیم حکم در بیاوریم؟
دو: آیا این نحوه تجسم مناسب با حکم تکلیفی صرف است یا ازاین تجسم حکم وضعی هم در میآید؟
همان که شیخ فرمودند. آیا این تجسم و مخصوصا دو نکته ظلمة مد البصر، و یکی هم تعرفه الخلائق باسمه و نسبه، خیلی چیز عجیبی است دقت عجیبی در روایت شده. به اسم و نسب این میدانند که این چنین کار زشتی را انجام داد و چنین ضربهای را به جامعه زد به مردم زد، به مجتمع زد، سوال این است، دقت کردید؟ محل کلاممان فعلا این است. بحث به اصطلاح تجسم عمل نداریم. آیا از این که میگوید این عمل متجسم میشود به این صورت، به صورت ظلمة مد البصر و تعرفه الخلائق، آیا این کنایه از این است که کتمان شهادت یک اثر وضعی هم دارد، این طور نیست که تکلیف صرف باشد؟
خب اگر ما باشیم و این مقدار که خیلی بعید است انصافا بالاخره آنجاهایی که دروغ، دروغ گفتن که بگوید تفروحوا منه رائحة به اصطلاح نتن الی العرش یا نشن الی العرض، روایت دارد که دود سیاهی میآید، این منافات با این ندارد، حالا غیبت مثلا داریم که حق الناس توش دارد، در دروغ که نداریم کسی حق الناس بگوید. با اینکه در آنجا تکلیف است، مع ذلک آثار… از این بنفسه در نمیآید مضافا در آن نسخه کافی در نسخهای که مصادر ثلاثه ما دارند که در کتاب فقه الرضا هم نیست، این طور است: ثم قال ابو جعفر علیه السلام الا تری ان الله تبارک و تعالی یقول و اقیم الشهادة لله، حالا این در تفسیر، گفتم این مناسب با آثم قلبه بیشتر مناسب بود، به ذهن ما، به ذهن محدود بنده البته عرض میکنم. اما امام فرمود و ذلک الا تری ان الله تبارک و تعالی یقول و اقیم الشهادة لله،اقیم الشهاده که ظاهرش تکلیف است دیگر، جانب وضعی که ندارد.
پس این ظاهرش این است که تجسم خود تکلیف است. آن نکته فنی روشن شد؟ این که ما در فقه خیلی کار میکنیم، امروز کمی صحبت هم کردیم خسته هم بودم، کمی صحبت کردیم بیشتر روی این نکته هست که ما از خود روایت تجسم هم، ببینیم تجسم اعمال هم، ببینیم که آیا تکلیف صرف میشود یا تکلیف و حکم وضعی؟
ما باشیم و این ظاهر، مخصوصا با این ذیل که انصافا حکم وضعی در نمیآید. یعنی خود افعال هم همین طور است، بالاخره یک باطنی دارند، بالاخره آنها هم تجسمی دارند، وجود این تجسم حتی یعرف الخلاق باسمه ونسبه اینها ملازم ندارد. مگر یک جور دیگر حدیث را معنا بکنیم نه این جوری که تا حالا خواندیم. چون ما یک روایتی داریم که معروف هم هست، الان سندش در ذهنم نیست. شاید هم سندش خوب باشد، هم پیغمبر(ص) ظاهراً نسبت داده شده و هم به ائمه(ع). الظلم ظلمات، خود ستم و ظلم و جنایت این خودش تاریکی است، تیرگی است. الظلم ظلمات، حالا این سندش را در بیاورید، به ذهن من میآید سندش خوب است، در ذهن من الان خوب است لکن دقیقا نمیتوانم بگویم.
س: عوالی اللئالی دارد؟
ج: نه عوالی که از سنیها نقل میکند.
نه سنی ها هم دارند میدانم که سنیها هم دارند. از رسول الله(ص) هم نقل شده، الظلم ظلمات از سنیها هم نقل شده.
الظلم ظلمات اگر این باشد چون ظلم یک جنبه حق الناسی توش دارد، چون ظلم سلب حق است از دیگران، اصلا ظلم طبیعتش حکم وضعی است. مال کسی را بگیرید، ضربی به او وارد بکنید، ظلم طبیعتش حق وضعی است اصلا. دقت میکنید؟ آن وقت تعبیر شده که ظلم، ظلمات است. خوب دقت بکنید. از آن طرف همه گفته من کتم شهادة لوجهه ظلمة، یکی از آن ظلمات هم همین است، چون ظلمات جمع است. آیا این میشود این را با آن روایت، حالا الان چون در ذهنم، در ذهنم هست که سندش خوب است، البته پیش اهل سنت میدانم، حالا پیش ما دقیقا در ذهنم نیست.
س: آقا بخاری و ترمذی و اینها همه دارند.
ج: بخاری دارد؟
س: بخاری و ترمذی
ج: عرض کردم در ذهنم میگویم خیلی حافظه ما خراب نشده، کمی شده، در ذهنم هنوز هست که سندش پیش اهل سنت خوب بوده
س: مجموعه برقی
ج: اینها بیشتر از بخاری و اینها گرفتند. از سنیها گرفتند. اینهایی که یک وقتی مجموعه ورام و عوالی و دیگر این همیشه این لغت در ذهنتان باشد که ما نداریم. وقتی این افتاد در مجموعه ورام و جامع الاخبار و عوالی و این عوالی اللئالی اینها، معلوم میشود از سنیها گرفتند. حدیث بوده ما نداشتیم اصل نداشتیم. اصل حدیث پیش ما همین کتب اربعه و حتی محاسن و اینهاست، دیگر اینها نباشد از ما نیست.
س: کافی هم دارد
ج: از کافی هم دارد؟
س: اتقی ظلم فانه ظلمات یوم القیامه
ج: هان اگر آن دارد، سندش را بخوانید
س: ابن ابی عمیر
ج: خوب است اگر این باشد خوب است
س: ابن ابی عمیر عن بعض اصحابنا عن ابی عبدالله
ج: خب مرسل است
اولش ابن ابی عمیر است؟
س: بله
ج: خب این معلوم میشود تعلیق به حدیث سابق است.
قاعدتاً علی بن ابراهیم عن ابیه باید باشد قاعدتاً
س: محمد بن یحیی عن محمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن عیسی عن منصور عن هشام بن سالم عن ابی عبدالله علیه السلام قال قال رسول الله(ص) اتقوا ظلم فانه ظلمات یوم القیامه
ج: البته منصور، منصور بن یونس است که از واقفیهاست، موثق است یا مرسل است. پیش اهل سنت یادم میآید سندش خوب بود، پیش ما همچین روشن نبود.
پس روی مبانی است، یعنی روی مبانی مرسل ابن ابی عمیر و موثقه منصور بن یونس معروف به بزرج، این بزرج هم لفظ فارسی است بزرگ تعریف شده. این منصور بن یونس توثیق شده لکن واقفی است.
علی ای حال کیف ما کان پس بنابراین آیا میشود این را جمع کرد با آن؟ دقت بکنید. لوجه ظلمة آنجا هم دارد که الظلم ظلمات، پس معلوم میشود که کتمان شهادت ظلم است.
س: سخت است
ج: خیلی هم سخت است.
و اگر ظلم شد میشود حکم وضعی. اگر ظلم شد خب قطعاً میدانیم ظلم که حکم وضعی است دیگر. چون سلب حق از ذی حق است دیگر. بنا بر اینکه عدل اعطاء حق الی ذی حق است، آن هم سلب حق است، بنابر تعریف مشهور از ظلم.
ظلم عبارت از سلب حق است، چون سلب حق است حکم وضعی دارد. میشود این را فهمید؟ انصافا خالی از صعوبت نیست. یعنی و لوجهه ظلمة مد البصر، بیشتر نکتهاش روی همان اینکه این کتمان تبدیل به یک سیاهی میشود و این سیاهیاش هم حدی ندارد، این بیشتر نظر روی مد البصر است. تا چشم کار میکند سیاه است؛ چون کسی که کتمان یک حقی را کرد، تا چشم کار میکند این آثار بد دارد. اگر سه هزار سال قبل هم کتابی نوشته دروغ نوشته، هنوز این ادامه دارد، این ادامه پیدا میکند. یک مطلب دروغی را شهادت ، مثلا گفته ما فلان جا حمله کردیم، نکرده بوده، من باب مثال، همین کتابهایی مثل… یک چیز دروغی نوشته باشد، مد البصر این دروغ هست، این سیاهی هست.
علی ای حال و مخصوصا که امام بعد فرمودند و اقیم الشهادة لله، این اقیم الشهادة لله، غرض اینکه شبههای دارد که حدیث خیلی روشن در حکم وضعی نباشد. این باز احتمال.
باز هم همان دنیای ما با احتمالات در، باز همان نکتهای که عرض کردیم که اول بحث آوردیم روز اول اگر یادتان باشد متعرض شدیم، بگوییم که آن روایاتی، معذرت میخواهم این را در اذان گفتیم، اذن لله، محتسب لله، بگوییم وقتی کلمه لله جایی آمد، خود این مفادش این است که باید مجانی باشد، پول نباشد، با پول نمیشود. از اینکه امام میفرماید و اقیم الشهادة لله، این در بحث اذان اگر یاد آقایان باشد گفتیم من اذن لله محتسبا، آنجا احتمال دادیم از خودآن دلیل در بیاید که باید مجانی باشد پول توش نباشد، ولو ما پول را با قربت منافی ندانیم از باب داعی بر داعی لکن در آنجا باید، آن جاهایی که لله میآید این است.
بگوییم اینجا هم مراد امام از اینکه این آیه را آوردند و اقیم الشهادة لله، این اقامه باید لله باشد. لله باشد یعنی تقاضای پول نکند، پس خود آیه هم دلالت بر حکم وضعی دارد. خود این حدیث هم به این نکتهای که الان عرض کردیم. یعنی از این حدیث مبارک در میآوریم که از کتمان شهادت از مصادیق ظلم است. البته بنا بر حسن و قبح عقلی و اینها که انصافا درست است، خب واقعا هم ظلم است، یک نحو از ظلم است، اما اگر ما بخواهیم این را اضافه بر مسائل عقلی از راه نصوص استفاده بکنیم، استفادهاش از راه نصوص به این است. این خلاصه احتمالات.
عرض کردم مسئله اداء خیلی به نظر انسان میآید واضح باشد، حقش باشد. انصافاً چون میگوید تو آمدی آن روز شهادت دادی، من به گردنت حق دارم بیا اینجا پیش قاضی الان شهادت بده، تو آن روز بودی که این طرف خانهاش را به من فروخت، الان منکر است میگوید نفروختم، تو بیا پیش قاضی بگو من آنجا بودم که این فروخت. این حقی است که بایدبگوید. این حقی است که در روابط اجتماعی پیدا میشود. انصافا ادائش به ذهن من خیلی عرفیت دارد، خیلی بعد از عرفیت ندارد. اما تحملش شاید کمی بگوید من حق دارم به گردنت که تو بیا تحمل شهادت بکن، میخواهم خانه بخرم بیا شاهد باشد مثلا، شاید حق بودن تحمل خیلی واضح نباشد. در علمای ما هم عدهای تحمل را واجب نمیدانند. خیلی خود صاحب جواهر هم خیلی بحث میکند، شاید بی میل هم نباشد که طبق قواعد نباید تحمل شهادت واجب باشد. بگوید آقا میخواهم خانه بخرم تو بیا شاهد باش، مشکل برای انسان درست میکند.
غرض ایشان هم لکن خب چون فتوا و ادعای اجماع و مخالف مثل ابن ادریس هست و او هم میگوید روایت قابل قبول نیست و حدیث واحد را قبول نداریم و الی آخر صحبتهایی که درمحل خودش دارد.
علی ای حال انصاف قضیه اگر برگردیم به ارتکازات عرفی و عقلایی خودمان، بین تحمل و اداء باید فرق بگذاریم. انصافا در ادا یک نوع حقی پیدا میشود، اما در تحمل پیدا بشود مشکل است. لکن چون روایات آمده به خاطر روایات قبول میکنیم اما اثبات حقش، الان ما دنبال دومیاش هستیم نه اولی، تمام هدف ما از این روایات این بود که آیا، یکیاش هم تا اینجا دو تا روایت به درد ما خورد. یکی این این است که و لا یأب الشهداء لا ینبغی لاحد اذا دعی الی شهادة یشهد علیها ان یقول لا اشهد لکم، ان یقول لا اشهد لکم، مثلا بگوییم این کنایه است، یعنی میگوید من بر خودم لازم نمیدانم بدهم، پول بده میآیم، این دومیاش نیامده، این دومیاش را ما باید بفهمیم. آیا در میآید توش، این لا اشهد، تا اینجا که در نمیآید، تا لا اشهد لکم در نمیآید. بگوییم این کنایه است عرفی، من نمیآیم، بله پول بده میآیم مثلاً،
س: واقعا عرف اگر کسی نرود شهادت بده اینها از مصادیق ظلم میداند؟
ج: اگر هزینه شهادت
س: نه بدون هزینه، همین طور اصلا نمیخواهد ادای شهادت بکند.
ج: عرض کردم معلوم نیست عرفا صدق ظلم بکند. عرض کردم تولید حقش مشکل است. اما اداء چرا، انصافا عرف میداند.
س: نه حتی در اداءش هم
ج: میگوید آقا تو و من آمدیم اینجا شاهد بودی، دارد منکر میشود من را میخواهد از خانهام بیرون بکند، من حق دارم بگویم، این حق اجتماعی است دیگر
س: اتفاقی از همین جا رد میشدم…
ج: خیلی خب، باشد، میگوید من حق دارم، من برادرت هستم حق دارم، این دارد ظلم میکند دارد حق من را میگیرد.
س: تحمل نکرده، اتفاقی دیده
ج: باشد، خبر دارد. چون داریم حالا این بحث را هم چون دیگر نمیخواهم الان وارد بشوم، این در روایات بعدی است. روایات بعدی دارد. بله، ایشان مثلا یکی از این روایاتی را که الان من میخوانم که بعد خواهد آمد، علیکم بصلاة فی المساجد، این باب بعدی هست، و حسن جوار للناس و اقامة الشهادة، و حضور الجنائز، انه لابد لکم من الناس، خوب تعبیری است، یعنی امر اجتماعی است این، انه لابد لکم من الناس، ان احد لا یستغنی عن الناس حیاته، آن وقت اگر این شد، دقت کردید چه شد؟ فردی شما نگیرید، در حیات اجتماعی.
بعد دارد که فاما نحن نأتی جنائزهم یعنی اهل سنت، و انما ینبغی لکم، شما هم همان کار ما را بکنید، ان تصنعوا مثل ما یصنع من تأتمون به، و الناس لابد لبعضهم من بعض ما دام علی هذه الحال، تا وقتی که وضع این طور است و سنیها اکثریت هستند و آنها دستشان در کار است، شما بایدهمین کار را بکنید، جامعه باید اداره بشود، حتی یکون ذلک ثم ینقطع کل قوم الی اهل اهوائهم، بله یک وقتی شما برای خودتان رفتید در یک منطقهای حکومت مستقلی قرار دادید تشکیلات خودتان شد، دیگر لازم نیست این خصوصیات را مراعات بکنید، اما الان نه جامعه، این همان نکته عقلی است که من عرض میکنم.
آن وقت آن مسئلهای که بله، که باید شهادت بدهد یا یعنی این یک بحث دیگری است که در باب شهادت به مجرد علم و حضور، شهادت است، یا نه باید بگوید اشهد، این روایات ما در اینجا این باب باز بعدی است. روایت این است: اذا سمع الرجل الشهادة و لم یشهد علیها، خوب دقت کنید، به او نگفتند اشهد، فهو بالخیار ان شاء شهد و ان شاء سکن، این تحمل نیست، این جور روایت داریم.
بله، بعد در روایت دیگر همین روایت از محمد بن مسلم این روایت باب سه از شهادات، دیگر نمیخواستم بخوانیم چون آقایان فرمودند، این یکی از روایات بابهای بسیار خوب است، برای حدیث شناسی خیلی خوب است. همین بحثهای حدیثی که ما میکنیم، بحثهای سندی و مصدری این باب سه خیلی خوب است. حالا من نمیخواستم حالا دیگر شدیم حالا بخوانم، مثلا ببینید دقت بکنید، این حدیثی که الان خواندم در کتاب کافی هست، تهذیب هم هست، این حدیث بر میگردد به صفوان، شواهد نشان میدهد از کتاب صفوان باشد. عن العلاء بن رزین عن محمد بن مسلم، کاملاً واضح است که نسخه صفوان از کتاب علاء است.
متن روایت این است: عن ابی جعفر قال اذا سمع الرجل الشهادة و لم یشهد علیها، به او نگفتند اشهد، فهو بالخیار ان شاء شهد، و ان شاء سکن، این تا اینجا. باز ما داریم خوب دقت بکنید، محمد بن یحیی باز در کتاب کافی است از احمد اشعری عن ابن فضال، آقایان خیال کردند که این مثلاً مشکل مثلا کتاب مثلا تهذیب یا کافی با هم، نه این نسخه مشکل است. این نسخه شناسیهایی که هی ما به شما میگوییم، عن ابن فضال که عرض کردیم ابن فضال مطلق در کتاب کافی مراد پدر است، ابن فضال پسر در کتاب تهذیب مراد پسر است. ابن فضال مطلق در کتاب تهذیب مراد، دقت کردید؟
در اینجا ابن فضال و باز علاء بن رزین، اگر طبق تصورات ما باشد، دو نسخه از علاء است. مشکل کتاب علاء است. این تعارض را به امام نسبت ندهیم، من چند دفعه عرض کردم هشتاد درصد تعارضات ما قبل از امام است، مراد ما از قبل از امام این است.
در نسخهای که ابن فضال دارد این طور است: عن ابی جعفر باز همان محمد بن مسلم باز عن ابی جعفر قال اذا سمع الرجل الشهاده، ببینید، و لم یشهد علیها، عین همان است، فهو بالخیار، ان شاء شهد و ان شاء سکن، الا، در نسخه ابن فضال الا دارد، حالا این حدیث مدرج است، این کلام ابن فضال است اضافه کرده، یا این حدیث بقیه کلام علاء است، صفوان حذفش کرده، این باب سه را نگاه کنید خیلی لطیف است این باب برای نسخه شناسی، الا اذا علم من الظالم، در اینجا میگوید نه اگر فهمید دارد ظلم میشود به کسی، حقش را دارند میخورند، اینجا ولو شاهد هم گرفته نشد، برود شهادت بدهد، اینجا علم با اشهاد یکی است؛ چون بحث این است که علم این اصلا بحثی است در کتاب شهادات؛ آن شهادتی واجب است که علم باشد، علم با اشهاد یکی است یا نه، آنجا گفته اشهد بیا شاهد باش، آن وقت شما برایتان اداء واجب است، اما اگر نگفت اشهد، به قول این آقا رد میشد دید، این اصطلاحش این است، آیا علم هم اشهاد است، سوال، شما علم پیدا کردید به شما نگفت اشهد، سوال این است، علم دارید اما اشهد نگفت، آیا این هم شهادت است، یجب الاداء، این بحث داریم.
این روایت محمد بن مسلم میگوید امام باقر(ع) فرمودند که اگر نگفت خودت علم پیدا کردی این جا واجب نیست، ان شاء شهد، این دیگر لا و من یکتمها فانه اثم قلبه، آن را نمیگیرد.
س: یعنی طبق فرمایش شما شهادت یک بار اضافی دارد
ج: بله همین طور هم هست.
اما عجیب این است همین کتاب، حالا از عجایب کار هر دو هم در کافی آمده. به نظر من کلینی هم مثل ما گیر کرده مثل این که ما الان گیر کردیم اول قرن پنجم، ایشان هم اول قرن چهارم گیر کرده، که آیا در کتاب علاء کدام بوده، در یک نسخه علاء که نسخه معتبری است، صفوان جزو اجلاء اصحاب است دیگر، فوق العاده است دیگر تا حالا روشن شده، در نسخه صفوان همین مقدار است، در نسخه ابن فضال، من تصادفا میخواستم هفته گذشته بگویم این مطلب را، نگفتیم هی نگه داشتیم که امروز که شما پیش کشیدید دیگر گفتیم این را بخوانیم.
اگر بخواهیم بعضی از این مباحث نسخه شناسی که ما گفتیم این باب خیلی لطیف است. الا اذا علم من الظالم فلیشهد، و لا یحل له، الا ان یشهد، ببینید تأکید هم دارد. اگر بله، فرض کن خانه فروخت، حالا او میگوید نه حلش میکند، اما اگر ظلم به کسی شده، دیدی ظالم فرستادند مال این شخص را از خانهاش به زور گرفتند و بردند، حالا هم منکر میشود میگوید من نبردم دزد برده مثلا، شما هم رد میشدید دیدید، امام(ع) میفرماید چون ظلم است، شما باید بروید آنجا شهادت بدهید. فلیشهد و لا یحل له الا ان یشهد، اصلا تأکید هم دارد.
و لذا دقت کردید چه شد؟
س: به کلام روای هم نمیخورد
ج: به کلام راوی هم نمیخورد. حق هم با کلینی است. ما هم الان گیر کردیم، کلینی هم گیر کرده است. الان کتاب علاء توش چه بوده؟ توش همان صدر، خیلی عجیب است، دقیقا صدرش مثل هم است. البته با یک نسخه کافی، با نسخه تهذیب یک قسمتش فرق میکند. اما این یک ذیلی دارد الا ان، و انصافش با مستقلات عقلیه هم این بهتر میخورد. با حکم عقل هم بهتر میخورد. که واقعاً ظلمی به کسی واقع شده، ولو شما نگفت آقا شاهد باش این ظالم دارد خانه من را غارت میکند، نگفت، خودتان دیدید، علم پیدا کردید، اما شاهد نگرفت شما را، ایشان میگوید برو آنجا، شرطهای، پلیسی، به قول قدیمیها شرطه یا امروز پلیس، آمد مال این آقا را برد، شما هم رد شدید دیدید، بعد هم پلیس انکار کرد، گفت من نکردم دزد آمده خانهاش را برده، شما هم میدانید به چشم خودتان دیدید که این پلیس این کار را کرد. امام میفرماید الا اذا علم من الظالم، فلیشهد و لا یحل له الا ان یشهد، این فلیشهد، خوب دقت کنید، و لا یحل له، ممکن است حالا چون حالا فعلا باهاش معامله حدیث میکنیم.
ممکن است و لا یحل له الا ان یشهد بار اضافی داشته باشد؟ یعنی فلیشهد تکلیف باشد و لا یحل له الا ان یشهد وضع باشد. یعنی در ذمهاش است این. همان بحثی که الان ما داریم. آیا تکلیف صرف است یا حکم وضعی هم دارد؟
چرا فرمود فلیشهد بعد فرمود و لا یحل له الا ان یشهد؟ آنجا عرض کردم یقول لا اشهد را این گرفتیم، یعنی پول بده من شهادت میدهم، همین جوری شهادت نمیدهم. ممکن است اینجا این باشد؟ و الا فلیشهد اول فرمود دیگر، بگوییم این طور بفهمیم، فلیشهد این تکلیف، و لا یحل له الا ان یشهد، این وضع. این در ذمهاش هست، هیچ راهی هم ندارد این از ذمهاش در نمیآید. این که در ذمهاش باشد این میشود وضع.
اگر وضع شد حق اخذ مال در مقابلش ندارد. حق با شیخ میشود. شیخ هم که فرموده حق شاید از، عرض کردم انصافش بحث اداء شهادت را میشود حق قبول کرد، خود تحمل را کمی مشکل دارد.
این راجع به… حالا از عجایب این است اجازه بفرمایید، از عجایب این است صدوق این را از عقلاء نقل کرده، سند صدوق را به علاء از محمد بن مسلم نقل نکرده، به نظرم سندش به علاء خوب است، مثل آن محمد بن مسلم نیست. سند صدوق را به علاء بیاورید عن ابی جعفر فی الرجل یشهد حساب الرجلین، بله، ثم یدعی الی الشهاده، حساب رجلین، یعنی مثلا با او معاملهای کرده کاری انجام داده، قال ان شاء شهد و ان شاء لم یشهد،
س: ثم کان فی علاء بن رزین فقد رویته عن ابیه عن محمدبن الحسن رضی الله عنهما عن سعد بن عبدالله عن حمیری جمیعا عن احمد بن محمد بن عیسی عن محمد بن خالد عن علاء بن رزین
ج: شبیه همان نسخه است، نسخه برقی است.
س: باز هم دارد
ج: این نسخهاش، نسخه برقی است.
س: فقد رویته عن ابی محمد بن حسن عن سعد بن عبدالله و الحمیری جمیعا عن محمد بن ابی ثعبان عن صفوان بن
ج: محمد بن عبدالجبار عن صفوان، این همان نسخه کلینی است.
س: و رویته عن ابی عن علی بن سلیمان زراری الکوفی عن محمد بن خالد عن العلاء بن رزین عن …
ج: این همان نسخه برقی پدر است.
س: و رویته عن محمد بن حسن عن محمد بن حسن صفار عن احمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن علی بن فضال و الحسن بن محبوب عن العلاء بن رزین
ج: خوب است، نه، طرقش زیاد…
بعد ایشان فقیه دارد، بعد فقیه چه میگوید، فقیه این مقدارش را هم قبول نمیکند. یعنی فقیه میخواهد بگوید علم با شهادت یکی است.
قال الصدوق معنا هذا الخبر الذی جعل الخیار فیه الی الشاهد بحساب الرجل هو اذا کان علی ذلک الحق غیره من الشروع، اگر غیرش باشد، یعنی خود متن روایت هم تازه ایشان اشکال داشته. دقت کردید؟
و ما حالا دیگر بقیه عبارت، وارد بحث بقیه کار نمیشویم. تا اینجا دنبال این نکته بودیم انصافش از مجموع شواهد میشود درآورد که اداء را حق گرفتند. یک روایت دیگر مانده، آن هم فردا انشاء الله
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین