معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه71) دوشنبه 1395/11/18

1395-1396، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

بحث دیروز به مناسبتی که مرحوم آقای خویی دارند، چون این عبارت را مرحوم شیخ ندارند، وارد بحث سهم امام شدند به نقل از جواهر. که درست است مالک این مال معین است، و حضرت بقیة الله(عج) است، لکن چون لا یمکن الوصول الیه و ایصاله الیه، حکمش حکم مجهول المالک می‌شود و یتصدق به.

یک بحث کبرویش بود، که اگر مالک معلوم باشد، لکن نتوانیم ایصال بکنیم، حکمش حکم مجهول است یا نه؟ ما عرض کردیم مشکل است انصافا، طبق قواعدی را که تقریب کردیم، حالا اگر درست باشد یا نباشد، این کار کار مشکلی است. ظاهرا حکم مجهول المالک ندارد، رجوع به حاکم باید بشود، آن هم به عنوان ولی غائب. این مال این.

و اما مسئله خصوص سهم امام(ع) به تعبیر ایشان، غیر از اینکه حالا آن بحث اولی که آیا واقعا دو سهم است، سهم سادات و سهم امام(ع). چون عرض کردم عده‌ای از فقهای ما که روایت هم داریم، خمس را در زمان غیبت حتی در زمان حضور، کلا از سهم سادات می‌دانند، به سادات داده بشود.

در مقابل هم باز یک فکری پیدا شد که کلا سهم امام(ع) است. می‌تواند فقیه در همه‌اش به عنوان سهم امام(ع) همه‌اش را به غیر از سید بدهد.

و روایاتی که تقسیم می‌کند حتی شش تا، چند تا روایت داریم. بیش از یکی است. که شش سهم می‌شود و سه سهم این طرف، سه سهم آن طرف، لکن به لحاظ سند خیلی نقی نیستند. مشکلی سندی دارند. حالا وارد آن بحثهایش چون جایش اینجا نیست، طبیعتاً هم وارد آن بحث نمی‌شویم. این راجع به اصل مطلب.

اما حالا بنابر اینکه این مطلب کاملا معروف شده، بنابر این آیا این مطلب که مثلا سهم مبارک، یا بنابر مبانی قبلی حتی، بنابر این که سهم امام(ع) باشد یک مبنایش، آیا از مجهول المالک است؟ عرض کردیم که تعبیر شاید درستی نباشد هم به لحاظ عقایدی حالاما احترام صاحب جواهر، چون صاحب جواهر یک جای دیگری هم یک مشکل عقایدی دارد. در بحث کر متعرض این نکته شده که بین وزن و بین مساحت که در روایت آمده، تغییر پیدا می‌شود، اختلاف پیدا می‌شود. الان هم هست در رساله‌ها غالبا وزن 378 کیلو یا 87 کیلو یک چنین چیزی نوشتند وزن آب را. و به مساحت خب نوشتند یا سه و نیم در سه و نیم در سه و نیم، یا سه در سه در سه، حالا هر جوری که ضبط شده. مربع باشد یا به صورت استوانه‌ای باشد.

خب طبیعی هم هست یعنی که آب دارای وزن های مختلف باشد، چون تقریبا اینجوری است که آب خالص نداریم. آب همراه املاحی است. الان هم تا آن جایی که من خبر دارم البته این خبر من خیلی تام نیست، در هیچ جای دنیا آب را کسی به کیلو نمی‌فروشد. لیتر هم حجم است. عرض کردم سنگینی شیء یا به لغت عربی کثافت شیء، کثافت به معنای سنگینی،

س: چگالی

ج: هان، چگالی شیء را اگر در نظر بگیرند، می‌شود موزون. حجمش را در نظر بگیرند می‌شود مکیل. مکیل و موزون فرقش این است. بعضی از چیزها به لحاظ سنگینی رویش حساب می‌کنند، می‌شود موزون. و عده‌ای هم در ارتکازات عقلایی روی حجمش حساب می‌کنند. البته قابل انتقال هم هست. یک آیه قرآن نیست به اصطلاح ماها. مثلا فرض کنید شیر به طور طبیعی جزو مکیل است، لیتر حساب می‌کنند. اما ممکن است به وزن هم بفروشند یک کیلو شیر دو کیلو شیر جابجا بشود. تخم مرغ به طور طبیعی مثلا معدود است، اما ممکن است با وزن هم حساب بکنند. چون معدود داریم، مکیل، موزون. این ضوابطی که عرض کردیم.

حالا انشاء الله چون در بحث مکاسب هم خواهد آمد، نمی‌دانیم حالا کی خواهد آمد. بین فقهای ما بیشتر معروف است که اصل، در اینها وزن است، کیل قائم مقامش می‌شود. شاید در تاریخ بشر به عکس باشد. اصل کیل باشد بعد وزن پیدا شده است.

حالا عرض کردم چون این بحثها را باید در محل خودش توضیح بدهیم، الان هم که الان هست، لیتر که احتمالا رطل بود، رطل عربی بوده، طبلی بوده لیتر شده، خود رطل عربی هم وزن است و هم کیل است. یکی از منشأهای اشتباه این است. اصلا این که رطل در روایات آمده، هم کیل است و هم وزن است. آب الی الان در زمان ما جزو مکیل است اصلا آب جزو موزون حساب نمی‌شود. هیچ وقت آب را به کیلو نمی‌فروشند. یا به همین لیتر، همین آبهای معدنی به لیتر است، یا به متر مکتعب است مثل آب های لوله کشی، یا در خیلی از دهات به ساعت است، یا مثلا عده‌ای فنجان و منجان و چیزهای دیگر داشتند قدیمی‌ها. هیچ وقت آب را به وزن حساب نکردند، چون عقلایی نیست اصلا آب را به وزن حساب کردن، به خاطر اختلافی که دارند میاح با همدیگر به لحاظ اولا خود آب به لحاظ سردی و گرمی وزنش عوض می‌شود. ثانیا چون مخلوط دارد، آب غیر مخلوط ما نداریم، مگر آب در عرش اعلا باشد، چون مخلوط دارد، به حسب آن مقدار مخلوطی که همراهش هست، وزنش فرق می‌کند.

اعتقادشان این است که در حد چهار درجه بالای صفر همین درجه سانتی گراد، آب وزن طبیعی‌اش را پیدا می‌کند. کمتر و بیشتر وزنش کم وزیاد می‌شود. لذا این جناب گرم را که حساب کردند، گرم را الان غربی‌ها به این معنا یا گرام یا جرام، عرب‌ها قرام جرام، اینها می‌گویند، این در یونان باستان هم بود، این جدید نیست. این وزنی که برایش دادند جدید است.

یک میلی‌متر آب مکعب، به اصطلاح مکعب آب مقطر را در چهار درجه حرارت یک گرم، که هزار تایش بشود یک کیلوگرم. چون در چهار درجه می‌گویند آن وزن طبیعی خودش را پیدا می‌کند.

بله، ظاهرا به استثنای کتب رساله عملیه ما که توش وزن برای آب نوشتند، برای آب وزن متعارف نیست. همین فقط در کتابهای ما آمده است.

به هر حال وارد این بحث هم نشویم. خب این اختلاف طبیعی هم هست دیگر. ممکن است به حسب حجم که سه وجب در، آن حجم است دیگر که مکیل است. سه وجب در سه وجب در سه وجب، ممکن است به حسب حجم کر بشود اما به حسب وزن نشود و بالعکس. این بحثی است که دارند آقایان که اختلاف بین وزن و حجم شد، و وجب شد، کدام یکی اعتبار دارند؟

مرحوم صاحب جواهر دیگر حالا ظاهرا از قلم ایشان اصلا یک تعبیری که مثلا ائمه(ع) نمی‌دانستند که اینها اختلاف پیدا می‌کند. خیلی غرض تعبیر عجیبی است از مقام مرحوم صاحب جواهر قدس الله. البته مرحوم آشیخ محمد رضای مظفر هم در اینجا با اینکه کتاب تعلیقه ایشان نیست، یک حاشیه مفصل دو سه صفحه نوشته در همین مبحث کر و به ایشان حمله شده به صاحب جواهر.

علی ای حال کیف ما کان شأن خب ایشان اجل است دیگر. حالا بشر محل سهو و اشتباه و محل این جور چیزهاست.

این مطلبی که ایشان فرمودند در اینجا که مجهول المالک خب روی جهات مختلف تعبیر خوبی نیست. حتی مثلا فرض کنید روی اعتباراتی که امروز در جامعه هست، بیایند بگویند مثلا بیست درصد شما یک مالیات بیست درصد را قرار بدهید، بعد بگویید مجهول المالک است. بدهید به فقرا مثلا صدقه بدهید، علی ای حال این اصلا تعبیری است که نه به تعبیرات امروز اقتصادی خیلی مناسب است و نه خودش فی نفسه و شأن اهل بیت(ع) هم اجل از این حرفهاست.

ما دیروز یک مقدمه‌ای راجع به تاریخ خمس عرض کردیم. عرض کردیم خمس در عرب قبل از اسلام هم وجود داشت. البته غیر از عرب قبل از اسلام، ما در متون تاریخی هم خمس را داریم. مربوط به نه جزیرة العرب است، نه به قبل از اسلام مربوط می‌شود. لکن در خیلی از آنها خمس یک نحوه صدقه است اصولا. یک صدقه‌ای است که به فقرا داده می‌شد.

عرض کردیم نکته‌اش هم این بود که بشر می‌آمد حساب می‌کرد که از هر پنج انگشت یکی برای خدا. حالا مراد هم از خدا یعنی یک مفهوم عالی، حالا می‌خواهد خدا تصور بکند، یا معبد تصور بکند، یا کاهن تصور بکند، یا جامعه تصور بکند، یا پرچم مثل امروز زیر پرچم. به هر حال یا از ده تا انگشت یکی. این نحوه صدقه به خمس و عشر در زندگی بشر متعارف بوده است. ما متون تاریخی داریم که توش کلمه خمس به کار برده شده است.

و در دنیای اسلام ما یک روایتی هست که عبد المطلب وجد کنزا فاخرج خمسه، آن خمس در آنجا همین صدقه، آن خمسی که مربوط به عبد المطلب است، و خیال شده که مثلا اصل خمس بر می‌گردد به عبد المطلب نه آن طور نیست. آن اصلا به معنای صدقه است. ما آنچه که داشتیم در عرب قبل از اسلام که شأن حاکم بود و خاندان حاکم، آن اسمش مرباع بود، که توسط آیه مبارکه تبدیل به خمس شد. البته آیه مبارکه اولش دارد (فان لله خمسه) اولش لفظ الله به کار برده شده، خمس بعدش آمده است. لذا بعضی این را جدا کردند و گفتند این لله تشریفاتی است. بعد پنج سهم است. اگر با لله حساب کنیم شش سهم می‌شود. حالا وارد بحث خمس نشوم چون جایش اینجا نیست.

پس بنابراین یک چیزی در اصل کتاب و اصل فریضه الهی بود و آن خمس غنائم بود. حتی اگر غنائم را غنائم دار الحرب بزنیم. این اصل ما فرض الله بود. و سالش هم تقریبا طبق شواهد ما واضح است. یعنی در ماه رمضان سال دوم هجرت. در آن زمان در جنگ بدر، آیات به اصطلاح انفال سوره انفال نازل شد، و جعل، خمس را در آنجا مطرح کردند.

و آیه (خذ من اموالهم صدقة) این در سال هشتم است. در ماه رمضان هم هست تصادفا. ماه رمضان سال هشتم. لذا خوب دقت بکنید. خمسی که رسول الله(ص) گرفتند قبل از صدقه است، قبل از زکات است. اصلا خمس به لحاظ تاریخی، زکات به عنوان صدقه در آیات مکی هم داریم. (اقیم الصلاة و آتوا الزکاة)، اما زکات به عنوان مالیات اجتماعی که رسول الله(ص) بگیرد منحصر به همین آیه است، (خذ من اموالهم). آیات زکات زیاد است. آتوا الزکاة زیاد است، یؤتون الزکاة، یؤة الزکاة. ولکن آیه‌ای که مربوط به اخذ است همین است، غیر از این دیگر نداریم. (خذ من اموالهم صدقة) فقط همین یک آیه مبارکه است که این هم در شواهد موجود، در ماه رمضان سال هشتم نازل شد. عید فطر همان سال پیغمبر(ص) زکات فطره گرفتند. در روایت داریم که اول زکاتی را که پیغمبر(ص) گرفتند زکات فطره بود.

بعد چون یک سال فرصت دادند تا سال بعد فرستادند ماه رمضان سال نهم زکات اموال را جمع کردند و دهم. این دو سال را پیغمبر اکرم(ص) جمع کردند. سال یازدهم هم که ایشان در به اصطلاح ماه صفر ارتحال ایشان است. سال بعدی را همین جریان ابوبکر و نمی‌دانم فلان و اصحاب رده و گفتند زکات نمی‌دهیم  و صدقه نمی‌دهیم و آن قصه خیلی احتیاج به کار دارد. خیلی توش قر و قاطی شده است.

علی ای حال این را من فعلا وارد نشویم. خمس به لحاظ اجرایی و به لحاظ مالیاتی مقدم بر زکات است. این راجع به آنچه که به اصطلاح در خلال بحث قبلی کرارا عرض کردیم به عنوان فریضه و سنت. آن که فریضه بود، عنوان فاعلموا انما غنمتم بود. بعد پیغمبر(ص) این را هم به عنوان سنت اضافه کردند. البته روایاتی که در باب رکاز است، عنوان رکاز را پیغمبر(ص) در آن خمس قرار دادند، خیلی زیاد است یعنی شاید ده‌ها روایت در کتب اهل سنت فعلا موجود است. در بعضی و فی الرکاز خمس و در بعضی و قضا فی الرکاز الخمس؛ عرض کردیم کلمه قضا در روایات مبارکه، خود آیه هم داریم، چیست آیه، لیس لمومن و لا مومنة، اذا قضا الله و رسوله، این قضا در خود قرآن هم آمده است. لکن در روایات قضا به معنای سنن رسول الله(ص) است. البته قضا در روایات رسول الله(ص) مطلق است. سنن موقت و سنن دائم. قضا رسول الله(ص) سنن دائم. همان سنن را ما اصطلاحا در مقابل فریضه.

آن وقت سنتی را که پیغمبر(ص) قرار دادند رکاز است. چون سنت رابطه دارد با فریضه، طبیعتاً رکاز ازمصادیق غنیمت حساب شده است. این نکته را نمی‌دانم دقت کردید یا نه؟ اگر شما غنائم و رکاز را دو تا عنوان مستقل بگیرید آنوقت مثلا بگویید در عناوین دیگر کجا مثلا خمس هست. اما رکاز را به عنوان سنت و به عنوان مکمل فریضه حساب کردیم، پس در حقیقت در سنت پیغمبر(ص)، در سنت مصرح به رسول الله(ص) رکاز به عنوان یکی از مصادیق غنیمت است.

س: یعنی نسبت تفسیری دارد نسبت به آیه

ج: آهان

و لذا ابن حزم

س: رکاز با غنیمت در عرف خیلی فرق دارد؟

ج: رکاز چه هست که حالا فرق بکند؟

س: مثلا گنجی یا

ج: خب گنج غنیمت است دیگر خب چه فرقی می‌کند؟

س: غنیمت آن است که دار الحرب باشد

ج: خب آن هم مثل همان است دیگر. زحمت کشیده زمین را کنده درآورده است.

س: خیلی فرق می‌کند

ج: البته رکاز را به معنای معدن هم گفتند. قطعی نیست که گنج باشد.

س: معدن باشد با

ج: با زحمات زیاد تا بتواند آهن در بیاورد یا مس در بیاورد یا طلا از معدنش در بیاورد.

لذا مثل ابن حزم در المحلا، وقتی بحث رکاز را مطرح می‌کند، می‌گوید و ایضا یشمله قوله تعالی واعلموا انما غنمتم؛ چون می‌دانید دیگر ابن حزم خیلی به اصطلاح اخباری صرف است. یعنی دقیقا به متون اخبار فتوا می‌دهد. به اصطلاح ظاهری‌های اهل سنت مثل اخباری ما هستند بلکه از اخباری ما تندتر هستند انصافا. صد رحمت به اخباری. خیلی تند است ابن حزم. عجیب این است که ابن حزم در اینجا با اینکه خیلی ظاهری است، ایشان در باب رکاز را ارجاع به غنیمت می‌دهد. اگر کتاب ابن حزم محلا باشد در باب سیر

س: ماده غنیمت به معنای همان سود است نه معنای دار الحرب. معنای لغوی‌اش آنجوری می‌گیرد نمی‌گیرد؟

ج: عرض کنم که حالا اگر اجازه بدهید من کمی صحبت بکنم. بعد اگر اشکالی بود بعد بگذارید.

پس یک مسئله خوب دقت بکنید من چه راهی را می‌روم. می‌خواهم نحوه کیفیت اجتهاد را در دنیای اسلام هم برایتان بگویم.

لذا یک اجتهاد این بود که غنمتم که فرض کنید مثلا غنائم دار الحرب یک عنوانی است در قرآن آمده، یک عنوان هم در سنت آمده که روایاتش زیاد است. اصلا یکی از آقایان روایت رکاز را استخراج کردندسابقا آوردند، شاید سی تا چهل تا روایت است، خیلی زیاد است. و قضا فی الرکاز خمس. چون اهل سنت بحث داشتند.

یک تفسیر دیگر این بود که نه این در حقیقت سنت رسول الله(ص) است. و سنت عرض کردیم کرارا و مرارا و تکرارا، در باب محرمات یک جور است، در باب واجبات یک جور است. در باب واجبات توسعه داده می‌شود، زیادتر می‌شود. و تکمیل می‌شود. دقت کنید. در باب واجبات این تکمیل می‌شود. یعنی خداوند متعال غنیمت را قرار داد. پیغمبر(ص) هم فرمودند که رکاز، رکز خودش به معنای ثبت است، مرکز هم برای همین می‌گویند. می‌گویند مرکز اینجاست، چون ثابت است شما دورش می‌چرخید. مرکز دایره هم برای همین، کلمه رکز بله، دارد ان الدیر رکز بین القلة و الصلة، آن رکز یعنی فشار بده روی این دو تا نقطه فقط راه دیگری نمی‌خواهد قرار بدهید.

رکاز مالی است که ثابت است، تکان نمی‌خورد. خب معدن هم مالی است که ثابت است در زمین، تکان نمی‌خورد. گنج هم مالی است ثابت است. الان من به لحاظ نسبت یادم رفته، می‌دانم بین اهل کوفه و مدینه هم در این جهت اختلاف بود. حدیث را قبول داشتند. حالا اهل مدینه می‌گفت رکاز یعنی گنج. اهل کوفه می‌گفتند رکاز یعنی معدن. حالایا چپه این که من می‌دانم بین این دو تا هست.

س: ظاهرا عراقی‌ها می‌گفتند هر معدنی، حجازی‌ها می‌گفتند مال مدفون پیش از اسلام

ج: همان، پس می‌شود گنج. عرض کردم آن که من الان نقل کردم.

آن وقت در روایات اهل بیت(ع) هر دو آمده است. ببینید دقت بکنید، این یک بحثی بود اصلا در فقه اسلامی که فقیه وقتی لسان ادله را نگاه می‌کند، ولو سیصد سال بعد، نیایند بگویید شما این معنایی که گفتید از کجا گفتید. نه ولو سیصد سال بعد. وقتی بیاید بین لسان ادله نگاه می‌کند، استظهار یک معنا می‌کند. یعنی وقتی می‌آید آیه مبارکه فرض کنید غنائم دار الحرب، واعلموا انما غنمتم می‌شود. و سنت رسول الله(ص) که رکاز، آن وقت اینها را هم ربط می‌دهد به هم. دو تا عنوان جدا نمی‌بیند. اینها را به هم ربط می‌دهد.

می‌گوید در حقیقت پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه که در باب رکاز فرمودند خمس هست، چون این به جعل رسول الله(ص) به جعل رسول الله(ص) دقت بکنید، به جعل رسول الله(ص) از مصادیق غنیمت است. غنیمت هم در لغت با مجموعه شواهدش که حالا نمی‌خواهم چون وارد بحث خمس نمی‌خواهیم بشویم. ظاهرا سود نیست که ما به سود الان تعریف می‌کنیم یا ربح. ظاهرا مقداری از درآمد انسان از سود انسان که ما به الازاء ندارد. اصطلاحا ظاهرا غنیمت این باشد. یعنی اگر شما فرض کنید یک فرشی را خریدید من باب مثال به صد هزار تومان، یک هفته هم گذشت، عرضه کردید به صد و پنجاه هزار تومان فروختید. این پنجاه هزار تومان غنیمت نیست. سود هست، غنیمت نیست. البته در بحث‌های مالیاتی که بشر دارد، این که مالیات بر چه باشد، بعضی بر همان فروش می‌گیرند، صد و پنجاه. البته مالیات بر فروش خواهی نخواهی می‌آیدنسبتش پایین مثلا سه درصد چهار درصد. بعضی مالیات بر ربح می‌گیرند، بر سود که پنجاه هزار تومان است.

از ظاهر آیه مبارکه از ظاهر روایات ما این در می‌آید که غنیمت سود نیست.

س: مفتی به دست آمده

ج: نه مفتی هم نیست، زحمت کشیده. آنچه که ما به الازا دارد، آن غنیمت نیست ولو درآمد است. آنچه که ما به الازا ندارد، درآمدی که ما به الازا نبوده است. فرض کنید مثلا یک هفته ایشان غذا خورده زندگی کرده، در این یک هفته سی هزار تومان خرجش بوده، این پنجاه هزار تومان ربح هست، اما از این پنجاه هزار تومان، سی هزار تومانش هزینه زندگی او بوده است. این کم می‌شود، آن که به عنوان غنیمت قرار می‌گیرد عبارت است از بیست هزار تومان. آن بیست هزار تومان که ما به الازاء ندارد. این را اصطلاحا در می‌آید از مجموع آیات و روایات، از مجموع شواهد تاریخی و خود روایات، آیات نه، و خود روایات که این غنیمت است.

مثلا شما برای درآوردن گنج مبلغی را خرج کردید، زحمتی کشیدید. آن مبلغی را که هزینه کردید آن غنیمت نیست. آن کل گنج غنیمت نیست. آن مقداری که هزینه شده، خارج می‌شود، آن زائدش می‌شود غنیمت.

گنج همین طور است، معدن همین طور است و الی آخره. مواردی که هست این طور است. آن وقت اگر گفتیم فی الرکاز الخمس، به این معنا می‌شود که شما اگر زحمت کشیدید این گنج را درآوردید آن پولی که زحمت کشیده شده، استثناء باید بشود، نه کل آن پول غنیمت باشد.

پس بنابراین این تفکر کلی دنیای اسلام بود، یعنی خاص به اهل بیت(ع) نداشت. یک: آیا ما رکاز را جدای از آیه غنیمت بدانیم یا چون سنت رسول الله(ص) است، شارح و موسع غنیمت بدانیم؟ که اگر شما غیر از غنایم دار الحرب اگر رکازی هم به دست آوردید آن هم مثل غنایم دار الحرب است.

ببینید تا شد غنایم دار الحرب، آن وقت این طبیعی بود که فقهای اسلام یک قسم‌های دیگری را هم به عنوان غنیمت بگویند ولو در سنت ذکر نشده است. چون عرض کردیم این یک ترتیبی بود که دو جور سنت می‌شد. در حقیقت سنت اگر دقت بکنید دو جور است. یک جور سنت نمی‌دانم دقت می‌کنید؟ این یک تاریخ دقیق از فقهای اسلام است که خیلی برایش باید فکر بکنیم. یک جورش مثل اینجا که صراحتا می‌فرماید فی الرکاز الخمس، چون این نحو برخورد تا حالا نشد. من توضیح بدهم. این به اصطلاح سنت مصرح است به اصطلاح.

خب این هم می‌آمدند نحوه بحث این بود که آیا این ثابت است یا ثابت نیست؟ وجوب است؟ استحباب است؟ آیا این جزو غنیمت است؟ عنوان مستقل است؟ آن یک موضوع است؟ این نحوه بحث‌هایی این.

بحث دوم این بود که مادام ما آمدیم فهمیدیم عنوان غنیمت بوده، و پیغمبر اکرم(ص) از غنائم دار الحرب توسعه دادند به غنائم دیگری مثل رکاز، مثل معدن، مثل گنج. می‌آمدند می‌گفتند فقیه می‌تواند بگوید من از این می‌فهمم که غنیمت یک عنوان عامی است. بیش از عنوان همانطور که رسول الله(ص) جعل فرمودند، این دومی استظهار بود. این دومی اجتهاد بود. روشن شد؟ این دومی اجتهاد بود. یعنی پیغمبر(ص) در، این قسم دوم سنت بود.

و لذا در این قسم دوم سنت غالبا هم فقیه می‌گوید انی احب لک ان تفعل کذا؛ انی ارا لک، البته به قسم اول هم گاهی می‌گفتند. این اختلاف تعبیری که در روایات آمده، یکره له ذلک، ینبغی ان یفعله، این ینبغی کنایه بود از سنت ولو واجب بود. مثلا ما در باره اهل عرب که قبل از اسلام بود، وقتی احرام می‌بستند، یعنی آماده احرام، آماده حج می‌شدند که تقلید یا اشعار بود، از خانه‌هایشان بود دیگر. از خانه‌هایشان شتر را تقلید می‌کرد یا اشعار، یک کمی خونی می‌کردند که این شتر مال قربانی است. چون عرب جاهلی احرام نداشت. با همان لباس می‌آمد. عرب جاهلی با لباس می‌آمد اما آمادگی احرامش به این بود که شتری را یا خون مالی می‌کرد که اشعار کرد، یا یک نعل کهنه‌ای به گردنش آویزان می‌کرد که تقلید بود. یک چیزی مثلا علامت اینکه اینها از خانه‌شان آماده شدند برای احرام.

در مکه که می‌آمدند آنجا وقتی احرام، وقت طواف، لباسهایشان را می‌کندند، با دو تا لباس، با دو تا پارچه مثل همین که الان ما لباس احرام داریم، آن وقت طواف را با آن انجام می‌دادند. می‌گفتند ما در این لباسها گناه کردیم، با لباسی که در آنها گناه کردیم، مثلا طواف نکنیم.

خیلی از مظاهرشان حتی لبیک هم داشتند، از خانه‌هایشان در می‌آمدند لبیک می‌گفتند. که عرض کردم لبیکشان هم شرک آلود بود که سابقا توضیحش را دادیم. آن وقت می‌آمدند آنجا لباس می‌پوشیدند در خود قبل از طواف، لباس می‌پوشیدند و لذا یکی از کارهایی هم که عمر در مکه بود کرد، دیگر الان هم نیست در مکه، این بود که عده‌ای از افراد مثلا دویست تا سیصد تا چهارصد تا لباس احرام در خانه‌شان داشتند. اینها که می‌آمدند به اینها مثلا اجاره، عاریه می‌دادند، اجاره می‌دادند. مثلا یک طواف بکنند این قدر از آنها می‌گرفتند. و حتی جنبه‌های چیز داشت، جنبه‌های آشنایی داشت. مثلا عشیره بنی فلان از این می‌گرفتند، عشیره بنی فلان از او می‌گرفتند. این بود این متعارف بود یک چیز…

آن وقت در اسلام پیغمبر اکرم(ص) محل آمادگی حج را از مواقیت قرار دادند. چون مواقیت کار حضرت ابراهیم(ع) نبود. کار حضرت ابراهیم(ع) حدود حرم است. حضرت ابراهیم(ع) حدود حرم را مشخص کردند. پیغمبر اکرم(ص) مواقیت را مشخص کردند. این سنت رسول الله(ص) است.

لذا این بحث هم مطرح شد از زمان عمر مطرح شد اما شدتش زمان عثمان شد. که خب حالا پیغمبر(ص) گفته از میقات احرام ببندید، من می‌خواهم قبل از میقات احرام ببندم. دقت می‌کنید؟ این بحث از زمان عمر هم شروع شد. اما نمی‌دانم چرا خیلی حساسیت نشان داده نشد. در زمان عثمان دیگر خیلی اختلاف سلیقه آنجا زیاد بالا گرفت. شدت پیدا کرد.

عثمان عقیده‌اش این بود که باید از میقات احرام بست. عده دیگری می‌گفتند نه اشکال نداردقبل از میقات هم می‌شود احرام بست. سنت رسول الله(ص) هست. آن وقت در روایات ما دقت بکنید، لا ینبغی لک ان تحرم الا من المواقیت التی وقتها، تعبیر ینبغی دارد اصلا. این تعبیر ینبغی اشاره به سنت است. نه لا ینبغی یعنی مستحب است. لازم است. احرام قبل از میقات باطل است. لا ینبغی لک ان تحرم الا من المواقیت التی وقتها رسول الله(ص). این لا ینبغی یک نوع تعبیری بوده. این که به این معنا که این حکم، حکم سنت است. این که آقایان ما الان دارند یکره در روایات زیاد به معنای حرمت است، توجه نشده. اصلا یکره را به معنای حرمت در سنن به کار می‌بردند. اگر سنت بود، به جای حرمت یحرم را در ما حرم الله به کار می‌بردند. لذا در آن روایت دارد که انما الحرام ما حرم الله فی کتابه، اینها ملتفت نشدند معنای روایت را. بنایشان این بود که حرام را در جایی که کتاب باشد به کار ببرند. اگر این حرام، به سنت رسول الله(ص) بود یک. خوب دقت کنید. دو: به استظهار از مجموعه ادله هم بود یکره به کار می‌بردند. این دو تا نکته.

س: تقسیم به احکام خمسه بود کراهت واجب؟

ج: طبعا چرا دیگر. چون دارد نهی عن رسول الله(ص) عن اشیاء نهی اعافه. نهی اعافه یعنی مکروه . آن هم بود چرا.

البته در تشخیص اختلاف پیش می‌آمد. یکی می‌گفت اینجا نهی اعافه است. یکی می‌گفت نهی الزام است. این بود اختلاف بود.

س: بنا را کجا گذاشته؟

ج: کی آقا گذاشته؟

س: یکره را در سنت به معنای

ج: خب دیگر حالا این را ما در بحث‌های دیگر گفتیم حالابه شما آدرس بدهیم، در این کتاب رساله ام شافعی آمده، در کتب اهل سنت آمده است. که فقها، این که حدیث مبارک صحیحه به نظرم محمد بن مسلم است. در باب اطعمه و اشربه دارد. انما الحرام ما حرم الله فی کتابه ولکن السلف کان یعافون الاشیاء فنحن نعافا. این که صحیح هم هست در روایت ما. اما این را بعضی بد فهمیدند گفتند نه هر چه در کتاب است حرام است. اگر در کتاب نبود دیگر حلال است. این نیست مراد. این را بد فهمیدند چون بد فهم شده، دیگر حالا اگر بخواهم شرح بدهم کمی طول می‌کشد. در کتب اهل سنت نگاه بکنید این به عنوان یک اصطلاح فقهایی متعارف بود.

به هر حال فعلا، و ما هم داریم، مثلا کان علی یکره فلان، در باب ربا است، در باب معامله است. بعد حضرت می‌فرماید و ما کان علی یکره الحلال؛ علمای ما به این تمسک کردند. برای اینکه یکره به معنای … درست است این مطلب نه اینکه حالا. چون این مصطلح بود، یک مصطلحی بود که … آن وقت گاهی از این ما تعبیر مثلا به الان زمان ما احتیاط وجوبی می‌کنیم. مثلا در باب جمع بین اختین در باب ملک، چند تا شاید سه موردش را من جمع کردم، حالا چون دیگر می‌گویم وقت مساعد این کارها نیست، از حضرت سوال کردند، می‌فرماید احلتها آیه و حرمتها آیه و انا و اهلی انزه نفسی عنها؛ این انزه فقط مسئله احتیاط نیست. می‌خواستند توضیح بدهند این یک استظهاری است که ما جانب حرمت را استظهار می‌کنیم. لکن چون این مناقشه می‌شد حالا صحابه یا غیر صحابه که چرا این جور گفتید، چرا این جور شد، این تعبیر را به کار می‌بردند.

لذا این تعبیر را که تا آن زمان می‌خواندند، راحت می‌فهمیدند یک چیز جدیدی نبود.

پس بنابراین ما نحوه سنت داریم. این روشن شد یا نه؟ یکی آن جایی که روایت صریح از رسول الله(ص) هست. تصریح صریح، مثل همین رکاز خمس. دو: یکی که از مجموعه ادله استظهار می‌کرد. لذا بنای علمای اسلام این شد. اگر این کار را فقیه می‌کرد، مجتهد می‌کرد، یا به تعبیر بعضی حاکم می‌کرد، این قابل قبول بود. این تعبیر را به اصطلاح ماها یک بچه طلبه‌ای مثل بنده می‌کرد، می‌گفتند نه آقا قابل قبول نیست. این مطلب را. یعنی این مطلب را این که می‌گفتند للمصیب اجران و للمخطیء اجر واحد، قبول می‌کردند، ان الحاکم اذا اجتهد، این را به پیغمبر(ص)، حدیثش به عبارت اصولی‌ها بیشتر شبیه است تا به عبارت پیغمبر(ص).

در کتاب صحیح بخاری عن ابی موسی الاشعری عن رسول الله(ص) عن النبی قال ان الحاکم اذا اجتهدت فعسا فله اجران و ان اخطیء فله اجر واحد؛ به ذهنم عبارت اصولی بیشتر می‌آید، حدیث پیغمبر(ص) نمی‌خورد. جعلیات خودشان است.

علی ای حال کیف ما کان ما چون این حرف را قبول نداریم کلا. به هر حال وارد بحث تا اینجا بیشتر نمی‌شویم.

پس بنابراین اگر ما فرض هم بگذاریم که غنائم یعنی غنایم دار الحرب، حالا فرض بگذاریم. چرا؟ چون امثال قرطبی هم دارد که الغنیمة فی اللغه مطلق الفائده، دارد در تفسیر قرطبی نگاه کنید، شعر هم آورده ایشان. شعر عربی هم آورده که غنیمت مطلق فایده است، مراد جنگ نیست.

حالا آن عرض می‌کنم چون نمی‌خواهم وارد بحث خمس و تحلیل مطلب بشوم. آن را که ما الان می‌فهمیم، در جنگ هم همین طور است. چون شخص زحمت خودش را می‌کشد، خون دل می‌خورد. آن وقت می‌‌آمدند این جهت را غنیمت، یعنی به عبارت دیگر لفظ غنیمت را در هبه به کار نمی‌بردند. پولی که بدون کار و بدون کوشش باشد. ظواهرش را که جمع می‌کنیم که عرض کردم فعلا دیگر جایش اینجا نیست، اگر کوششی به کار برده می‌شد، زحمتی کشیده می‌شد، مالی درآورده می‌شد، آنوقت آن مقداری که به ازای زحمت بود استثناء می‌کردند، آن زائدش می‌شد غنیمت.

لذا این بحث همیشه مطرح بود که این زائد مال جامعه است اصلا. مال فرد نیست. شما اگر در جامعه باشید، این زائده دارید، اگر در حالت فردی نباشید ندارید. این تفکر کمونیستی یا بعدها سوسیالیستی، اصلا تفکر کمونیستی بر این اساس است. می‌گوید آن زائدی که ما به الازاء نیست این کلا باید به جامعه بر گردد. یک عبارت عربی هست من کل حسب طاقته، یا حسب طاقته و لکل حسب حاجته؛ هر فردی آن مقدار که نیرو دارد باید کار بکند، آن مقدار که حاجت دارد باید بردارد. آن بقیه‌اش مال جامعه است باید… خود لفظ کمونیست یعنی اشتراک دیگر، جامعه اجتماعی. این لفظ کمونیسم، یعنی این خودش یک بحثی در تاریخ اقتصاد در تاریخ بشر کلا، تفکراتی که می‌رفتند روی تفکرات سوسیالیستی یا کمونیستی آن تفکرات در اساس روی این قسمت بود، این پول بلا ازاء، بلاعوض. چون می‌گفتند این پول در اثر اجتماع درست شده، پول را باید بدهید به جامعه. حق نداری تو تصرف بکنی. این پول و در حقیقت منشأ درآمد در زندگی بشر، حالا بعضی جاهایش به طاغوت می‌کشد، این پول است. این پول منشأ درآمد است. چون او زحمتش را کشیده مابه الازایش را هم برداشته، اینها زیادی است.

در روایات ما دارد که لذا در یک روایت دارد ان الله من علیکم بالخمس، یا تفضل علیکم بالخمس؛ چون در بحث لا ضرر مرحوم شیخ هم دارد که بعضی احکام ضرری هستند مثل خمس. اینها می‌گویند احکام ضرری است، روایت دارد که ان الله تفضل علکیم، شکر خدا را بکنید که همین خمس را گرفته، و الا کمونیست می‌آیند کلش را می‌گیرند. همه پنج تا را می‌گیرند، نه یک پنجم. صد در صد زیادی را می‌گیرند.

این تفضل علیکم، و راست هم هست واقعا خب. این بالاخره الان در نظامهای مالیاتی مثلا فرض کنید بعدها در اسلام عرض کردیم دیروز عشر را برداشتند، عمر عشر را در تجارت خارجی قرار داد. یعنی از دکان‌ها عشر نمی‌‌گرفت. اما شما مالی را بر می‌داشتید از حجاز از مدینه عراق می‌بردید، بین عراق و حجاز فاصله، و اولش هم خیلی به صورت همچین ابتدایی بود. طنابی گذاشته بودند. یک طناب. هر یک انسانی که می‌خواهد رد بشود، از این طناب رد بشود، یک پولی از او می‌گرفتند، همین عشر، چقدر اموالت است؟ اموالم این قدر است، عشر اموال از او می‌گرفتند و از طناب رد می‌شد.

و لذا در این کتاب الاموال ابو عبید دارد از عبدالله بن مسعود است یا از مسروق است، که کان یکره عمل حبل، اصحاب الحبل، قال لا اکول من اصحاب الحبل، حبل یعنی طناب. این طناب یعنی گمرک؛ در این اصطلاح یعنی گمرک. چون در آن زمان الان هم بعضی گمرکات زنجیر هست دیگر، زنجیر را بر می‌دارند ماشین رد می‌شود. در آن زمان به صورت طناب بود. این کلمه حبل که در اینجا به کار برده شده، این مراد گمرک است.

خب اینها توجیهشان این بود. ما از مدینه تا عراق می‌خواهیم برویم بالاخره سرباز می‌گذاریم، نیرو می‌گذاریم، امنیت طریق می‌کنیم، جلوی دزدها را می‌گیریم، این به ازای این باید پولی گرفته بشود. شما دارید تجارت می‌کنید، درآمد دارید، دقت می‌کنید؟ به ازای این کاری که ما انجام می‌دهیم، تمام فلسفه‌های این که الان دولتها مالیات می‌گیرند، همین دیگر نکته‌اش همین است. ما برای شما توفیر می‌کنیم، برای شما چنین می‌کنیم، در بعضی از این کشورهای اروپای شمالی قانونا هر چهارده تا خانه باید یک دانه پارک داشته باشند. خب می‌گوید این جور تأمینات برایتان، راحتی و آرامش ایجاد می‌کنیم. این باید پول را خودتان تأمین کنید. این پولی است که جامعه به شما می‌دهد.

و لذا در بعضی از جوامع اروپایی در بعضی از مشاغل تا شصد درصد هم مالیات دارند. مثل اساتید دانشگاه که سهم‌های بالا می‌گیرند و کار کمتری، تولیدشان کمتر است.

علی ای حال کیف ما کان نمی‌خواهم وارد بحث این قسمت مالیات بشوم.

سرش در حقیقت این است. امام(ع) می‌فرماید ان الله تفضل علیکم بالخمس، یا من علیکم بالخمس؛ شما یک پنجمش را بدهید، این یعنی بیست درصد. اینها را ما بگوییم مجهول المالک و فلان و… اینها اصلا در دنیای اقتصاد خیلی حرف‌های عجیب و غریبی است.

علی ای حال کیف ما کان عرض کردیم این مطلب خمس ریشه‌های تاریخی‌اش را عرض کردیم. پیغمبر اکرم(ص) از سال دوم هجرت گرفتند و عرض شد من در جایی دیدم، اگر آقایان بعد پیدا کردند به من بگویند، چون بعد پیدا نکردم، هر چه گشتم خودم پیدا نکردم که خود جنگ بدر را هم پیغمبر(ص) تخمیس فرمودند و غنایم جنگ بدر صد هزار درهم بود. سابقا هم اینجا عرض کردم ما تا آن جایی که الان خبر داریم، بزرگ‌ترین غنیمت همین است. در کل جنگهای پیغمبر(ص) همین مال بدر است. که صد هزار درهم بود که بیست هزار درهمش را پیغمبر اکرم(ص) گرفتند. یک روز دیگر هم به مناسبت از تاریخ مدینه عمر بن شبه نقل کردیم. فعلا جای دیگر هم ندیدیم. که قبل از وفاتشان هشتصد هزار درهم از بحرین برای ایشان آمد. آن پول هنوز وجهش هم ما نمی‌دانیم چه بوده و پیغمبر(ص) در فکر بودند که یک بیت المال قرار بدهند لکن فوت کردند.

ظاهرا یک بار دیگر هم عرض کردم ظاهرا در قصه ثقیفه این پول خرده شده است. این بحث فدک را مطرح می‌کنند، به نظرم برای رد گم کردن بوده اصل پول آن بوده، آن هشتصد هزار درهم بوده که اسمش هم نیست. نه اینکه حالا معلوم شود چه کار کردند.

به هر حال اگر بنا بشود مثل جنگ بدر که بزرگ‌ترین غنیمت در تاریخ پیغمبر(ص) است و آن صد هزار درهم کل باشد، هشتصد هزار درهم خب خیلی مال فوق العاده‌ای حساب می‌شود. خیلی غیر طبیعی حساب می‌شود.

علی ای حال کیف ما کان آنچه را که ما الان می‌فهمیم ظاهرش ظاهر آیه مبارکه (فاعلموا انما غنمتم فان لله خمسه) عرض کردم این شش تا عنوان که در آیه خمس است، بعینه در آیه فیء هم هست. ما افاء الله علی رسوله، این بعینه همین شش تاست. در فیء هم همین شش تا است. و لذا هم مشهور بین مسلمانان این شد. البته عده‌ای مخالف هستند که فیء کلا لرسول الله(ص). فیء کلا. در مقابل رأی دیگری بود که فیء هم مثل غنائم یخمس. در فیء دو رأی بود. یک رأی اینکه فیء یخمس مثل غنائم، چطور غنائم تخمس، اما یک رأی هست قائل دارند اهل سنت همه‌شان نه. اما در فقه شیعی غنائم تخمس، فیء کله لرسول الله(ص). این روایت صحیح عبدالله بن سنان انما الخمس فی الغنائم الخاصه، مراد این بوده است. این را آقایان توجه نفرمودند. یک سند دیگر هم حدیث دارد که ضعیف است. و اما الفیء و کله لرسول الله(ص). یکی از مشکلات کتاب خمس این روایت است. انما الخمس فی الغنائم الخاص. این کلمه خاص در مقابل فیء است. اینقدر بحث کردند بحثهایی که به نتیجه درستی نرسیده است.

حدیث تقطیع شده بر اثر تقطیع این مشکل را درست کرده است.

پس بنابراین فیء را و عجیب این است که ما چون آیات دیگر داریم مثلا انما الصدقات للفقراء، هشت تا موردی که در صدقات است، با خمس یکی نیست، اشتباه نشود. مثلا فقرا و مساکین توش هست، عاملین علیها توش هست، ابن السبیل، ابن السبیل توی خمس هم هست، توش هست. سهم سبیل الله توش هست، غانمین توش هست، اینها توی سهم خمس نیستند. این فقط توی سهم صدقات است. مولفة قلوبهم توش هست که در باب خمس نیست.

اما آن که در قرآن در هر دو سهم واحد است خمس و فیء است. فقط یک فرق دارند که من احتمال می‌دهم در آن هم نکته‌های فراوانی باشد. در آیه خمس فان لله خمسه، این کلمه خمسه بعد از الله آمده، و لرسوله و لذی القربی و الیتامی و المساکین الی آخر… لام سه بار تکرار شده، الله و رسول و ذی القربی.

در آنجا در آیه فیء ما افاء، فلله و لرسوله و لذی القربی، دیگر فاصله نشده، لله و لرسول پشت سر هم آمده است. به لحاظ لفظی عرض می‌کنم حالا در تفسیر چه کار باید کرد دیگر من فعلا وارد بحثش نمی‌شوم. به لحاظ لفظی در آیه خمس سهم اول که لله باشد، از آن پنج تا جدا شده است. با کلمه خمسه، فان لله خمسه. اما در آیه فیء همه شش تا پشت سر هم آمده است. چیزی فاصله بینشان نیست. عین همدیگر هم هستند. سهم صدقات هم نیست.

علی ای حال کیف ما کان دیگر فعلا این قسمت‌هایش باشد در محل خودش. آن وقت آنچه را که ما عملا از رسول الله(ص) دیدیم، خمس را در این سه مورد مصرف کردند. که ظاهرا بقیة الله(ع) هم اگر باشند، یعنی اگر حضور خارجی داشته باشد، حضوری که ما خدمتشان برسیم، حضور خارجی که دارند، بله، اگر بشود خدمت ایشان، ظاهرا همین سه مورد است. یکی مصرف داخلی خودشان بوده، غذایی چیزی برای زنها و بچه‌ها و اینها. دومش بعضی از گرفتاری‌هایی که برای دنیای اسلام پیش می‌آمده، میهمانی کسی می‌آمده و نبوده از خمس می‌دادند، یا مثلا هدیه‌ای می‌خواستند بدهند، کاری می‌خواستند بکنند. سوم هم ذی القربی که سهم خاندان رسالت بوده است.

س: این لا لله و للرسول و لذی القربی این چه را می‌رساند؟ تملیک است یا اختصاص است؟

ج: دیگر حالا عرض کردم چون بنا نداریم وارد تمام بحث‌هایش بشویم

س: اگر تملیک باشد مال شخصی پیغمبر(ص) و امام(ع) می‌شود.

ج: مال شخصی خدا هم می‌شود دیگر آن هم اولش الله دارد

س: خب اگر نه اختصاص باشد، همان مال منصب امامت و …

ج: خب حالا عرض کردم دیگر حالا آن نکاتش باشد جای خودش.

از آن که عملا در سیره پیغمبر(ص) دیدیم تطبیقا للآیه، اختلاف ما با اهل سنت در آیه خمس در چند جهت است که نمی‌خواهم بگویم. یعنی وقتش مساعد با این بحث نیست. بر سر کلمه ذی القربی هم بود. آنها ذی القربی را به حاکم می‌زدند. این که نقل شده که عثمان آفریقا را که فتح کرد، خمسش را به مروان داد، پانصد هزار درهم. که یکی از اشکالات بر عثمان که منجر به قتلش هم شده بیچاره همین بود. که چرا خمس را خمس آفریقا را به مروان بن حکم فقط دادی؟ دقت می‌کنید؟ این خمس را آنها ذی القربی را ذی القربای حاکم گرفتند. ما در فقه شیعه ذی القربی را محدود گرفتیم به عترت، یعنی محدود شده به امام معصوم(ع). دیگر حالا بقیه فرق‌هایش را که من مطلبی که ایشان فرمودند.

یکی اینکه سهم الله سهم دارد یا الله سهم ندارد. تشریفاتی صرف است الی آخره. دیگر من وارد این بحث نمی‌خواهم بشوم.

این که داده می‌شد، عملا این بود. یکی مصرف شخصی خودشان بود. یکی از بعضی از گرفتارهایی که برای جامعه اسلامی پیدا می‌شد. یکی هم به خاندان رسالت. که مشهور شد به سهم سادات و مشهور شد به عنوان به اصطلاح چیز، به اصطلاح به سهم سادات، آن سه تای اخیر است، ذی القربی هم به عنوان سهم امام(ع)، یعنی سهم الله و سهم الرسول را به ذی القربی دادند، آن سه تای دیگر هم جزو خاندان رسالت گرفتند، نه مطلق فقیر و به اصطلاح ابن السبیل. و الیتامی المساکین و ابن السبیل، سه سهم آمده، مطلق نگرفتند. خصوص خاندان رسالت گرفتند.

این چیزی است که ما الان در می‌آوریم. این دیگر مجهول المالک نیست، و ظواهر ادله که دیگر چون بحث اینجا تمامش می‌کنیم این است که همین سه منصب داده شده به فقیه. یعنی منتقل شده. فقط آن سهم مصرفی خودش احتمالا جزو سهم به اصطلاح ذی القربی باشد. یعنی جزو نه معذرت می‌خواهم جزو سهم به اصطلاح آن گرفتاریهایی که برای جامعه پیش می‌آید، مشکلاتی که برای جامعه پیش می‌آید.

س: مسائل شخصی شامل داماد و اینها هم می‌شود دیگر

ج: شامل چه آقا؟

س: شامل داماد، مثلا این جور چیزها

ج: این که الان قدر متیقنش است.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF160KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج فقهمکاسب بیعمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه70) یکشنبه 1395/11/17
بعدی خارج فقه (جلسه72) سه‌شنبه 1395/11/19

اصول فقه

فقه

حدیث