معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه67) دوشنبه 1394/11/26

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد برای اینکه آقایان برای مراجعه به بحثشان مطلب واضحی باشد از همین کتاب مصباح الفقاهه مرحوم استاد مطالبی را می‌خوانیم. کتاب ایشان را نمی‌خوانیم اما رؤوس مطالب.

یکی از مطالبی که ایشان تصادفاً در مقدمه بحث فرموده بودند، ما فعلاً آن مطلب را اینجا، البته سابقا هم متعرض شدیم. متعرض شدیم مسئله استدلال به آیه اکل مال به باطل است.

عرض شد از همان اول بحث مکاسب محرمه عده‌ای به این آیه تمسک کردند، برای اینکه یک قاعده کلی قرار بدهند در باب معاملات و آن اینکه معامله‌ای که در آن اکل به باطل باشد، به این معنا که پولی را انسان به ازای باطل بدهد، این معامله باطل است. این عنوانی بوده که داشتند.

مرحوم استاد هم از همان اول گاهگاهی که متعرض آیه شدند، اصرار داشتند بر اینکه این آیه مربوط به مقابله نیست، مربوط است به باء سببیت و عالیت به اصطلاح. چون دارد (لاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا عن تکون تجارة عن تراض)؛ از اینکه استثناء کرده تجارة عن تراض، پس مراد از باطل سبب باطل است، مثل قمار مثلاً یا عمل محرم. لا یجوز اکل المال بالباطل.

عرض شد این چند بار صحبت شده، اینجا هم که بحث اخذ اجرت بر واجبات است، به یک مناسبتی اینجا هم مطرح شده. یعنی در حقیقت دو تا مناسبت: یکی اینکه اگر یک کاری بر انسان واجب باشد و این شخص باید انجام بدهد، بخواهد پول بگیرد برای آن کار هیچ نفعی پیدا نمی‌شود، مثلاً یک کسی پول بگیرد نماز ظهر بخواند، به پسرش پول بده که نماز ظهر بخوان، چون آن پول باشد یا نباشد، نماز ظهر را باید بخواند، نماز ظهر هم خواند برای خودش واقع می‌شود. این ازمصادیق اکل مال بالباطل است. این یک توجیه.

یا به عنوان اینکه این معامله یک معامله سفهیه است، یک معامله‌ای است که سفیهانه است.

آن وقت از اینجا هم وارد این شدند که معامله سفیهانه هم باطل است. فرض کنید به کسی پول بدهد که یک مقدار خاک برداردو آن طرف بریزد. هیچ فایده‌ای ندارد. گفتند این معامله باطل است چون سفهی است.

پس یک بحث این شد که معاملات سفهیه به خاطر اینکه اکل مال به باطل است در مقابل اعمال لغو، اعمال بی ارزش پول بذل بشود، این از جهت اکل مال به باطل، باطل است. مثل همین که گفتم کنار حوض بنشیند یک ظرف آب دستش بدهد و بگوید آب بردار در حوض بریزد، از خود حوض بگیر و در خود حوض بریز، هیچ فایده‌ای نداشته باشد. گفتند این اجاره باطل است پول به او بدهد که این کار را انجام بدهد. چون این اکل مال به باطل است معامله سفهی است.

بحث دوم این بود که وقتی یک چیزی واجب شد، آن وقت بذل مال به ازای او از باب اکل مال به باطل، چون این باطل می‌شود دیگر، این استدلال در مکاسب خود شیخ هم آمده بود، ذکر شد، ولذا این استدلال را مرحوم آقای اصفهانی در ذیل آن هفت وجهی که منافات وجوب با اخذ اجرت داشت آنجا آوردند که اگر وجوب پیدا کرد، این باید کار علی ای حال انجام بشود، بذل مال به ازای او بذل مال به ازای باطل است، و توضیحش گذشت.

انصافاً این اشکال واردنیست، یعنی این اشکال که اگر کاری واجب شد، این جهت اکل مال به باطل، نه، این وارد نمی‌شود. آن نکته‌هایش را عرض کردیم از ادله وجوب این مطلب در نمی‌آید، دیگر تکرار نکنیم.

اما این بحث…

س:

ج: خب، این را باید قبلاً احراز بشود، با خود آقای، چون عمومات موضوعات خودش را اثبات نمی‌کند، شبهات موضوعیه عام نمی‌شود …

لذا مرحوم استاد چند بار ، اختصاص به ایشان هم ندارد نه اینکه خیال بکنید، به نظرم مرحوم ایروانی دارد، اصل این مطلب را مرحوم ایروانی دارد. چون می‌ترسم حافظه‌ام کم شده باشد، لذا نسبت نمی‌دهم و بعضی‌ها هم که بعد از ایشان آمدند این مطلب را گفتند که. و لذا ایشان فرمودند که معامله سفهیه باطل نیست، معامله سفیه باطل است. عبارات ایشان را خواندیم در صفحه 461 و 62و چند بار در این کتاب تکرار شده. چند بار را هم، یک بار را هم ما مطرح کردیم، دو سه بارش را هم مطرح نکردیم دیگر گفتیم چون

دیروز ما یک توضیحی را راجع به این جهت عرض کردیم. خلاصه توضیح البته چون سابقا کرارا و مرارا عرض کرده بودیم که معانی حرفی، معانی اندکاکی هستند و این را توضیح دادیم. که گفتیم شاید مراد صاحب فصول و بعد هم صاحب کفایه که گفتند معانی عالی، مرادشان این باشد. و ما توضیحی را که عرض کردیم از مرحوم نجم الائمه رضی در شرح کافیه، گفتیم مراد ایشان ظاهراً این است.

معانی اندکاکی یعنی خودشان لحاظ نمی‌شوند. مندکند در غیر، چون مندکند در غیر باید آن طرفی که درش اندکاک هست حساب بکنیم، و در عده‌ای از جمل این معانی فراوان می‌شوند لذا اندکاکش خیلی تصویرش مشکل است. مثلاً ان جاءک زیدا فاکرمه، یکی جاء است که در آن فعل ماضی است، اسناد فعلی دارد، زید فاعل است، بعد این اسناد خودش یک معنای حرفی دارد، باز ان که می‌آید بعد فاکرمه مخصوصا چون صیغه افعل است و آن هم ضمیر است، باز این خودش یک معنای حرفی دارد. باز یک به اصطلاح به وسیله ان یک ایجاد ربط یا تعلیقی می‌کند بین این دو تا، یعنی این دو تا را با همدیگر معلق می‌کند. اینها فوایدی دارد که در ضمن بعضی از ابحاث متعرض شدیم، انشاء الله در جاهای دیگر هم متعرض می‌شویم.

آن وقت در اینجاعرض کردیم لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل، باء بالباطل ایشان فرمودند این مال سببیت نیست، مقابله نیست، سببت است. عرض کردیم مطلبی را که در مغنی از علمای اهل بصره نقل کرده، از بصریون، شاید خیلی نزدیک به اعتبار باشد که باء در لغت عرب به معنای الصاق است. یعنی یک نحوه الصاقی بین این دو تا ایجاد می‌کند، حالا به یک نحوی. مثلاً بعتک الکتاب بمأة تومان، این مأة تومان را به کتاب ملصق می‌کند. لکن به نحو مبادله‌ای عنوانش مبادله‌ای است. و توضیحاتش در معانی حرفی و در معانی سابق هم متعرض شدیم که اگر بخواهیم همه آن حرف‌ها را بگوییم تکرار می‌شود.

و لذا کرارا عرض کردیم غیر از این بحث‌هایی که الان در اصول در معانی حرفیه است، ما زوایای دیگر بحث معانی حرفی را هم متعرض شدیم. مثلاً گفتیم معانی حرفی یک نوع أختزال، به لغت عربی همزه و خاء، و ت و ز، اخترا، اختزال، کوتاه کردن، اختصار، الان حتی یک نحوه کتابتی است یک نحوه نوشتنی، اختزال مخصوصاً این خبرنگارها مثلاً به جای کلمه فرض کن اعتماد مردم، برای اعتماد یک رمز است برای مردم یک رمز، که سریع بنویسند، این اصطلاحاً اختزال می‌گویند. در حقیقت معانی حرفیه شأن اساسی‌اش یک نوع اختزال است، یک نوع اختصار است. یعنی شما اگر بخواهید همین ان جاءک زیدا فاکرمه را به معنای اسمی، یعنی به جمله تفصیلی بگویید ممکن است دو سه سطر طول بکشد. همین سرت چون تویش یک سیر دارد، اسناد سیر به متکلم دارد، این اسناد حدثی است، اسناد فعلی است، اسناد فعلی باز یک خاصیتی دارد. باز مثلاً من الکوفه، این چند تا رابطه است، این رابطه‌ها را تلخیص کرده، یک نوع اختصار است، در حقیقت در معنای حرفی، کمااینکه باز توضیح دادیم غیر از بحث‌هایی که در حوزه هست، توضیح دادیم که در معانی حرفی چون اندکاک است احتیاج به یک دقت نظر دارد، به یک ظرافت دارد، به خلاف معانی اسمی. معانی اسمی فرض کنید مثلاً میز، صندلی، کتاب، این آنقدر دقت نظر ندارد، این چون اندکاکی است، لذا این منشأ شده که بحث‌های تحلیلی که در مقام تفکر بیاید وقتی می‌خواستند با کلام آنها را بیان بکنند، بیشترین بخش‌های فلسفی، عرفانی، تحلیلی، انتزاعی، اینها را با معانی حرفیه بیان می‌کنند نه با معانی اسمیه.

به قول شوخی‌ها ما همیشه می‌گفتیم تمدن‌ها در معانی اسمیه تأثیرگذارند و تفکرها و تحلیل‌ها و تحلیل‌های فلسفی در معانی حرفیه. معانی حرفیه خصائص خاص خودش را دارند. آنوقت در اینجا لا تأکلوا اموالکم بینکم بالباطل، عرض کردیم باء بالباطل به معنای الصاق است، و طبعاً الصاقی را که می‌کند بین باطل با به اصطلاح اموال است. الصاق می‌کند بین با، این الصاق، یعنی این را به آن می‌‌چسباند. این را از زاویه اکل ما، اکل بینی، باز این هم خودش یک معنای حرفی است. ما به حسب قاعده می‌گوییم بالباطل متعلق است به لا تأکلوا، لاتأکلوا اموالکم این طور می‌گوییم، در نحو این طور تحلیل می‌کنیم، باء بالباطل را متعلق به تأکلوا می‌دانیم، لکن در حقیقت باء متعلق به لاتأکلوا نیست، اکل بینی، بینکم، یعنی مراد اکل نیست، و این عرض کردیم در لغت عرب این طوری است. مثلاً می‌خواستند بگویند لا تبادلوا به جای مبادله لا تقابلوا، اینجا می‌گفتند اموال و بین، این اموال و بین با همدیگر متعلق بالباطل هستند، اموال و بین، با این قید. یعنی اموال باز قید می‌خورد، اموال چون یک قاعده‌ای دارند که جار و مجرور و ظروف بعد از معارف احوالاً و بعد از نکرات اوصافاً، این باب دوم و سوم مغنی خیلی مفصل راجع به این بحث نوشته که خوانده نمی‌شود. باب دومش جمل است و بعد شبه جمل.

این جزء قواعدشان است. اموالکم بینکم این بینکم در حقیقت حال است، قید است، برای اموال. اموال را در بین، باز اینجا یک قید می‌خورد، آن وقت این اموالی که قید می‌خورد به بین، این اموالی که بین مردم هست، این باید اتصال و ارتباط و الصاق به باطل پیدا نکند. این معنایش. این ممکن است هر دو را شامل بشود. آن الا عن تکون عرض کردم در لغت عربی در خود قرآن موارد زیادی هست که استثناء به قول آقایان منقطع است. استثناء منقطع موجود است در قرآن. حالا آن یک نکته‌ای هست که در استثنای منقطع تصویر بشود. آن وقت الا عن تکون تجارة عن تراض، آن یک استثنای منقطع است یا اصلاً یک جور بحثهای دیگر هم دارد که مثلاً به معنای غیر باشد الی آخر که حالا واردآن بحث‌ها نمی‌شویم، طولانی است.

علی ای حال، کیف ما کان آنی را که ما الان از آیه مبارکه در می‌آوریم، این اموالی که بینتان است، این اکلش، اکل اموال بین الصاق باطل باید به آن نشود. پس شما الان اگر فرض کنید پول دادید که طرف آب را بردارد و یک طرفی بریزد، این خب الصاق باطل به آن می‌شود، این جزء اکل مال به باطل است. لذا به ذهن ما هیچ خصوصیت ندارد که بگوییم باء برای سببیت است یا باء برای مقابله است. فرقی نمی‌کند. آنی که هست همان که از بصری‌ها، البته من سابقاً هم چند بار توضیح دادیم، در بحث اصول هم توضیح دادیم. یک مشکلی هست که خب کمتر به آن توجه شده و آن اینکه گاهی تأثیر فقهی و یا تأثیر کلامی مسائل فقهی یا کلامی، در خود معانی، مثلاً در اینجا معنای دوم یا سوم مغنیه تبعیض است، می‌گوید اثبته الکوفیین و الاخفش من البصریین، چون اخفش مراد اخفش وسط است، علی بن ابوالحسن علی بن فلان… ایشان شیعه است، شیعه‌ها به خاطر آن مسئله فامسحوا برؤوسکم قائل به مسئله به اصطلاح تبعیض شدند. فامسحوا برؤوسکم، تأثیر فقهی دارد، انصافاً، و تأثیر کلامی. در همین معنای باء، معنای نهم یا دهم است که مغنی آورده، خب خود مغنی اشعری است، قبول نمی‌کند، وعید وعد و وعید را قبول نمی‌کند، اصطلاح متکلمین قدیم، بحث وعد ووعید را قبول نمی‌کند، لطف و فضل الهی می‌داند الی آخره.

آن وقت این آیه مبارکه (ان الله یشتری من المومنین اموالهم و انفسهم بان) ظاهرش مقابله است دیگر. خب ایشان قائل به مقابله هم نیست. خود صاحب کتاب قائل به مقابله نیست، در بحث وعد و وعید قائل نیست که مقابله باشد، لذا مجبور است که معنای دیگری بکند. دقت می‌کنید؟ یعنی هم در این باء اگر نگاه بکنید تصادفاً فرصت خوبی شد، به ذهنم نبود، حالا به ذهنم آمد، در همین معنای با هم تأثیر فقهی هست در تبعیض هم تأثیر کلامی هست در مسئله وعد و وعید، چون خودش اشعری است نمی‌خواهد قبول بکند که این بان لهم الجنبه، در مقابل اشتری من المومنین اموالهم و انفسهم، خب ظاهر آیه این است دیگر، مثل اشتریت هذا الکتاب بکذا، ظاهرش این طور است، ان الله یشتری که ظاهرش این است. لکن ایشان نمی‌خواهد این مطلب را قبول بکند.

به هرحال آنچه که به ذهن ما می‌رسد مضافاً عرض کردیم بعید نیست نهی پیغمبر از بیع غرر که به اسانید فراوان دارد، حالا مسلم شده و بحث این که سندش یک جایش سند ندارد یا مرسل است یا ضعیف است، آن یک بحث دیگری است، لکن انصافاً قبول شده و با ارتکازاتی که توقع کلی از این شریعت مقدس هم هست همین است.

س:

ج: عقلایی هم هست.

س:

ج: چرا، غیر از عقلاء، بحث عقلایی‌اش معلوم نیست.

عقلاء اگر مرادتان مثلاً متدینین است چرا، اما اگر عقلاء همین مردم عادی که کوچه و بازار…

س:

ج: قطعاً در دنیای سرمایه‌داری امروز یکی از ارکان معاملات غرر است. یکی از اسباب اساسی برای…

س:

ج: بله، قمار خودش غرر است…

این که اصلاً مسلم است جزء بدیهیات است الان.

س:

ج: الان همی بخت آزمایی و فلان، اصلاً یکی از راه‌های درآمددر دنیای امروز غرر است اصلاً.

س:

ج: کلاهبرداری چیست؟ خب غرر هم همان است.

س:

ج: فرض کنید یک چیزی می‌گذارد در دست

س:

ج: نه ابداً این نیست، این طور نیست. نه این حسن و قبح عقلی است که خودتان فرض کردید. اینطور نیست می‌گویم در اقتصاد این نیست. اصلاً در اقتصاد امروز بحث حتی عدالت هم مطرح نیست. اقتصاد اصلاً دنبال این حرف‌ها نیست امروز. تصریح می‌کنند خودشان علمای اقتصادی که ما دنبال عدالت هم نیستم. چه می‌خواهد غرر

آن راه را، مثلاً فرض کنید همین چیزی که هست تخم مرغ شانسی می‌گویند دیگر. از این جور چیزها آنجا زیاد است، یک چیزی می‌دهند می‌فروشند ده هزار تومان، ممکن است چیزی که در می‌آید هزار تومان، ممکن است دویست هزار تومان باشد. اصلاً، یکی از اشکالات به سرمایه‌داری هم همین است دیگر. اعتمادش روی غرر است.

یکی از راه‌هایی که الان اموال خیلی سنگین در غرب جمع می‌شود، یا اموال سنگین از بین می‌رود، دو طرف چون وقتی سنگین جمع شد، سنگین هم از بین می‌رود، این طور نیست که بخواهد جمع بشود. یکی‌اش همین معاملات غرری است.

آن وقت غرر هم می‌دانیم به جهالت تفسیر شده، به خدعه تفسیر شده، به خطر تفسیر شده، و مرحوم نائینی هر سه را جمع کرده و گفته اینها در طول همدیگر هستند. اگر انسان جاهل بود، زمینه است برای خدعه ومکر و فریب، و مکر و فریب هم زمینه هست برای خطرآفرینی…

س:

ج: نه، ندارد.

س:

ج: می‌گوید راضی بود دیگر، حالا من خدعه کردم. گفتم آقا این این قدر، آن هم راضی بود. به او هم می‌گویم ممکن است چیزی در بیاید هزار تومان، ممکن است دویست هزار تومان. راضی است می‌گوید.

لذا بعضی از علمای ما مرحوم شیخ ابراهیم قطیفی، ایشان هم اشکال می‌کند دیگر. می‌گوید تجارة عن تراض مقدم است. اگر شما راضی بودید، حالا مجهول هم باشد، باشد.

اصلاً هدف ابن حنبی عن بیع غرر می‌خواهد جلوی تجارة عن تراض را بگیرد. آن چیزی که امروز در دنیای غرب، می‌گوید آقا تراضی که هست، بله، خب کافی است. می‌گوید آقا این را می‌فروشم، بازش کن ممکن است در آن یک چیزی باشد ده هزار تومان، ممکن است هزار تومان و ممکن است دویست هزار تومان، آن طرف هم راضی است و می‌خرد. خب می‌گوید چه اشکالی دارد.

همین بحث را علمای شیعه هم دارند دیگر احتیاج به آنها ندارد. می‌گوید آقا مجهول هم باشد، باشد، وقتی تراضی بود، دو طرف راضی بودند، درست است. علی ای حال وارد این بحث نشویم انشاء الله جای خودش.

س:

ج: چه می‌گویند؟

س:

ج: چرا می‌گوید فروختم دیگر، می‌گوید این تخم مرغ را فروختم.

س:

ج: شما مثل اینکه الفاظ را در باب معاملات یک چیز تصور خاصی… تصادفاً در باب معاملات اعتبار به الفاظ است. آن مقصود حساب نمی‌شود. مثلاً اگر خانمی آمد گفت من خودم را به شما فروختم به صد هزار تومان، مرادش مهر باشد، قطعاً باطل است خب.

فروختن هم مرادش نکاح باشد، قصدش نکاح باشد، آن مبلغ هم مهر باشد، خب قطعاً باطل است.

س:

ج: جای دیگر هم همین طور است. بگوید آقا خانه را به شما فروختم دو ماهه به مثلاً سیصد هزار تومان، فروختم یعنی منافعش را فروختم.

س:

ج: آقا این که نشد دیگر، همه جا این طور است.

اصلاً ارتباطات اجتماعی کلاً امور مهمه است، چرا، چون منشأ، اصلاً سر این که رسول الله(ص) غرر را برداشت، برای همین بود، هر چیزی محدود باشد، چون اگر این نباشد منشأ نزاع است. یعنی هدف اساسی این بود که قراردادهای اجتماعی چون اینها که اصیل نیستند، قرارداد است، ریشه‌های قرادادهای اجتماعی باید اصیل باشد، باید کاملاًمحدود باشد، باید کاملاً دقیق باشد، منشأ نزاع نشود.

س:

ج: نه، اصلاً عقلاء خوششون می‌آید از این کار. عقلاء به این معنا، عقلاء این طرفش را شما می‌گویید آن عقل فطری سالم به قول آن شرح وافی داشت، شیخ هم نقل کرد، عن شوائب الاوهام و ان قل وجوده فی الانام، بله، آن عقلی که …

س:

ج: خب دیگر می‌گویم دیگر شما باید تصرف کنید. یک مقدماتی می‌فرمایید باید در آن تصرف ….، آن عقلاء نیستند، عقلاء یعنی همین مردم عادی، یعنی همین مردم کوچه و بازار. مردم کوچه و بازار این کار را می‌کنند دیگر، عقلاء یعنی این، بله. بله آن عقل خالی، عقل فطری که نمی‌دانم من انوار الملک العلام و ان شز وجوده فی الانهار، و او فطریة سالم من شوائب الاوهام، این بحث دیگری است. شما این را الان در بحث پیش نیاورید، چون آن کلاً از بحث خارج می‌کند.

علی ای حال کیف ما کان آن وقت این نکته رادقت بکنید، مضافاً که این نحوه معاملات سفهیه یکی از مصادیق غرر هستند. مثلاً به او می‌گوید آقا تو بیا بیست تا کاسه آب از این طرف بریز، من به شما ده هزار تومان می‌دهم. این را هم کرد، بعد می‌گوید نه آقا من شوخی کردم، کاری نبود، این آب ریختن که چیزی نبود، به چه مناسبتی من ده هزار تومان بدهم، ببینید این خودش زمینه غرر است، اصلاً خود این زمینه غرر است.

خود معاملات سفهیه طبیعتاً چون چیزی نیست، به ازایی ندارد، آب بردار از این کاسه به آن طرف حوض بریز، از این طرف به آن طرف بریز، من ده هزار تومان، آن بدبخت هم این کار را می‌کند، بعد هم دعوا و سر و صدا و برویم دادگاه و حاکم و حکم و تهدید. خب پیغمبر اکرم(ص) از اول جلوی این کار را بر می‌دارد، اسلام جلوی این کارها را می‌گیرد که اصلاً به اینجاها نکشد. این نحوه معاملاتی که هیچ نوع غرضی، هیچ نوع فایده‌ای هیچ نوع نکته‌ای برایش مترتب نشود، جلویش باید گرفته بشود. همچنین معاملاتی که در آنها ابهام می‌ماند و لذا بنایشان این شده که در معاملات ضبط باید کاملاً، بله ضبط موارد فرق می‌کند. ممکن است در یک جامعه‌ای کاملاً متعارف باشد گوسفند را چشمی بخرند، حالا فرض کنید فعلاً در بازارهای ایران ما چشمی اکتفاء نمی‌کنند وزن می‌کنند، خب ممکن است دو کیلو کم بشود. اگر متعارف بشود چشمی خریدن آن بحث دیگری است.و الا عادتاً باید این غرر برداشته بشود، جهالت برداشته بشود. حد و حدود کاملاً محدود باشد، این حد و حدود در، ببینید لا تأکلوا اموالکم بینکم، این اکلی که بین است، نه اکل مال مطلقا، اکل بینی، این اکل بینی نباید در باطل باشد. نباید به اصطلاح ملصق به باطل بشود. خب اگر کسی آب داد، پول داد، که فقط آب را از این طرف بریز به آن طرف، هیچ فایده‌ای هم نه برای او دارد نه برای من و معامله سفهی، ظاهر عبارت استاد این است که این درست است، این اجاره درست است، ظاهر عبارت استاد این است که این معامله درست است. پول بدهید آب را ازاین طرف بریزد به آن طرف.

س:

ج: ببینید، فایده شخصی یعنی باید یک فایده، مثلاً اگر بگوید بله من هدفم این بود، بعد تو برداشتی آب ریختی باز رفتی به همسایه آزار رساندی. خب همین منشأ دعوا همین است دیگر. اصلاً منشأ دعوا همین است.

می‌گوید من هدفم این بود، بعدش هم ما توضیح دادیم در باب معاملات هدف تأثیرگذار نیست. این را خوب دقت بکنید.

العهود تابعة للقصود، مراد این نیست، ما این را چند بار تکرار کردیم چون خیلی مهم است. به همان مثال عرفی که چند بار عرض کردیم. شما رفتید دارو بخرید برای اینکه بچه‌تان خوب بشود، مریض است، رفتید خانه دیدید بچه خوب شده، اصلاً بدون دارو خوب شده، برگردید به داروخانه بگویید آقا این دارو را می‌خواهم برگردانم، من خریدم برای این که بخورد، خب نمی‌خورد بچه حالش خوب است. این می‌شود شما، همان، قصود یعنی دوایی. اینها در باب معاملات تأثیرگذار نیستند. در عبادات چرا. ریا باشد اخلاص باشد، آن تأثیرگذار است، اما در معاملات این قصد شما داعی شما، آقا داعی من این بود که از این دارو برای این جهت استفاده کنم، حالا رفتم خانه اصلاً احتیاج به این نیست. این نمی‌شود.

لذا در باب معاملات عرض کردیم اعتبار در باب معاملات به اظهار است نه به نیت. یعنی اگر گفت آقا من این دارو را از شما می‌خرم، به شرط اینکه می‌روم خانه و اگر بچه‌ام خوب بود، بر می‌گردانم، به شرط اینکه استعمال بکنم، بله، این درست است، اگر درلفظ آورد درست است. اما اگر در نیت آورد بدون اینکه در لفظ باشد این تأثیرگذار نیست. این را خوب دقت بکنید. آن العقود تابعة لقصود هم مراد چیز دیگری است که حالا انشاء الله در محل خودش توضیح داده می‌شود.

پس این مطلبی را که استاد چند بار فرمودند. البته آن بینکم می‌شود برای اکل هم باشد، می‌شود برای اموال هم باشد. حالاچون بعد گفتیم اموال، به هر دو امکان دارد.

مراد در آنجا این است که اموال را در روابط اجتماعی به پیوندش، به باطل ندهیم. خوب دقت کنید. با باطل انجام نشود. این را به باطل ربطش ندهیم. نه تصرف مالی خودتان، آن تصرف مالی خب، لاتأکلوا اموالکم بود، آن در تصرفات اجتماعی، و حرف قشنگی هم هست، یعنی من فکر می‌کنم حرف خیلی سلیمی است، حرف خیلی به قول ایشان عقلایی، عقلایی به معنای عقل سلیم الهی نه این عقلایی جامعه.

س:

ج: امر چیست؟

س:

ج: چرا ضامن باید باشد؟ وقتی چیزی نیست..

س:

ج: چه احترامی دارد؟ وقتی چیزی به ازاء ندارد احترامش چیست؟

س:

ج: مسلم کارش درست است، اما این که چیزی ندارد

س:

ج: باشد خب این که لغو است.

س:

ج: معلوم نیست، نه، امر کردن امر بیهوده بکند، چه ضمانی می‌آورد؟

س:

ج: بده، انجام بدهد، وقتی خودآن کار در عرف ما به ازاء ندارد، چه فایده‌ای دارد؟

علی ای حال کیف ما کان این مطلبی را که مرحوم استاد چند بار گفتند، اینجا هم ما، پس این ما ربطش دادیم به بحث اخذ اجرت بر واجبات…

س:

ج: فرق نمی‌کند

س:

ج: نه لغو نبوده، نشد، دنبال کار بوده که،

س:

ج: نه فرقش این است که آنجا، لغو به لحاظ…

س:

ج: لغو به لحاظ در نهایت لغو هم نیست. کار لغوی نبوده، نتیجه نداده. لغو نیست که.

پس تا اینجا این مطلب روشن شد. ما در بحث اخذ اجرت بر واجبات عرض کردیم یک دفعه بحث به لحاظ وجوب است که صفة الوجوب تنافی اخذ الاجرة. عرض کردیم ظواهر عبارات سنی و شیعه در این هزار و چهارصد سال، هزار و سیصد سال ظواهرش این طور است. و عرض کردیم در عنوان وجوبی‌اش آنی که ما مسلم و روشن داریم از مسئله زمان صحابه است. و این عبارات لمنافات اخذ الاجره مع الوجوب الا ما شاء الله مکرر شده عند السنه وعند الشیعه. البته سنی‌ها قدیم‌تر دارند و ما هم داریم، بعدها آمده و تکرار شده. و عرض کردیم در این حدود دویست سال اخیر، حتی می‌شود گفت بعد از صاحب جواهر، چون در جواهر هم با این دقت بحث نکرده، در کتاب شیخ دقیق‌تر آمده. یک مقدار زیادی‌اش، وجوهاتش و احتمالاتش بر می‌گردد به شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمه الله. مرحوم شیخ جعفر… این باب را باز کرده، وبعد از شیخ مخصوصا توسط جمله‌ای از اعلام، در این مسئله وجوب که انصافاً توسط مرحوم آقای اصفهانی بیش از بقیه و حتی آقای خویی به آن مقداری که آقای اصفهانی منقحا آوردند کمتر اجمالاً آوردند. خیلی تفصیل مرحوم آقای اصفهانی دادند و توضیحات عبارات ایشان گذشت. و عرض کردیم انصاف قصه ماتوضیح کافی دادیم. یک دفعه به لحاظ ادبیات قانونی است یک دفعه به لحاظ روح قانون است یک دفعه هم به لحاظ فضای قانونی است. انصاف قصه این است که به لحاظ ادبیات و روح قانون خالی از اشکال نیست و حق با مرحوم آقای اصفهانی و آقای خویی است که صفة وجوب لا تنافی بااخذ اجرت، و به اصطلاح فنی دیگر، که آقای ایروانی هم به آن اشاره می‌کند، تنافی بین دو تا دلیل و من یبتنها فانه آسمان قلبه مثلاً و بین اوفوا بالعقود نیست، آن تعبیر فنی‌اش این طور است.

آن جاهایی که در قرآن واجب است، آن جاهایی که در قرآن واجب است. تنافی بین این موارد با مسئله اخذ اجرت نداریم. مثلاً با ادله اوفوا بالعقود، حسب قاعده نداریم تنافی که مثلاً به لحاظ لفظی حمل بر تخصیص یا تخصص یا حکومت یا ورود بکنیم، انصافا حق با این آقایان است، به لحاظ و نکته‌اش را هم عرض کردیم و گذشت.

اما به لحاظ فضای قانونی و حتی ما گفتیم بعضی از این وجوه سبعه‌ای که مرحوم آقای اصفهانی آورده، بیشتر مناسب با فضای قانونی است نه با خود وجوب. این توضیحاتش گذشت دیگر تکرار نمی‌کنم.

به لحاظ فضای قانونی به نظر ما مشکل دارد. تناسب ندارند با هم. یعنی به لحاظ فضای قانونی جایی که خود قانون، قانون دارد، نمی‌آید التزامات فردی را امضاء بکند، این نمی‌آید، چه مخالفش باشد چه موافق. مرحوم آقای خویی مخالف را قبول کردند موافق را قبول نکردند. ظاهراً فرقی نمی‌کند. این معلوم نیست این دو تا ماده قانونی با هم جمع شوند. چون اوفوا بالعقود جزو التزامات شخصی است. توضیحاتش مفصل گذشت.

التزامات شخصی طبیعتاً نافذ نیستند الابا امضاء. طبیعتش این طور است و امضاء معلوم نیست اینجاها را بگیرد. آنجایی که خود قانون الزام کرده بیاید تابع التزام شخص قرار بدهد. خیلی بعید است انصافا، عرض کردیم ذوق عرفی با این مساعد نیست. البته آقای خویی قبول دارند که اوفوا بالعقود محرمات را نمی‌گیرد. مثلاً لا یقتل بعضکم بعضا، پول بگیرد که غیبت کند، این می‌گوید لا یقتل، با اوفوا بالعقود جمع نمی‌شود، تنافی دارند. اما در مثل مثلاً و من یکتمها، مثلاً یجب علیک اداء الشهاده، این یجب علیک اداء الشهاده با اوفوا بالعقود جمع می‌شود. بگوید آقا من می‌آیم شهادت می‌دهم دادگاه پول می‌گیرم، به او می‌گوییم منافات ندارد، قرارداد ببندند واجب است وفای به این عقد واجب است.

اشکال ما این بود که در فضای قانونی نمی‌سازد و مشکل است. اصولاً قانون نمی‌آید امضاء کند التزامات شما را در جایی که خودش قانون دارد. اگر نداشته باشد بله، در جایی که خودش قانون دارد، در جایی که خودش الزام دارد. و احتمالاً هم گفتیم مراد نائینی همین باشد. می‌گوید هر جا که الزام آمد دیگر در آنجا معنا ندارد اخذ اجرت، چه الزام به فعل باشد چه الزام به طرح. ما این را مفصل و مشروحا شرح دادیم، دیگر وارد این بحث نشویم.

انصافا به نظر ما مشکل دارد.

انصافش این که و همین حرفی که تقریباً معظم مسلمانان، معظم علمای اسلام و فقهای اسلام، از صدر اول از صحابه شروع بکنید تا حالا، معظم‌شان قائل بودند که اخذ اجرت بر واجب نمی‌شود کرد ودلیلش هم این بود لمنافات الاجره، لمنافات الوجوب مع الاجره، به نظر من منافات اگر به فضا بزنند بهتر می‌خورد تا به خود روح قانون به خود وجوب فی نفسه.

این راجع به بخش اول.

بخش دوم هم مسئله تنافی اخذ اجرت با عبادیت بود. عرض کردیم بهترین راه برای اینکه این تنافی برداشته شود، فرضیه به قول امروزی‌ها، تئوری امروزی‌ها، تئوری داعی برداعی است. اشکال کردند که داعی بر داعی تصویر نمی‌شود. عرض کردیم در این دویست سیصد سال اخیری که ما داشتیم دو تا رای به شدت متعارض هست. یکی اینکه می‌گوید داعی بر داعی ممکن است و واقع، یکی می‌گوید اصلاً ممکن نیست وباطل است.

و انصافاً به نظر ما واقع است، مشکل ندارد، واقع هم هست و مشکل خاصی ندارد. آقای خویی و آقای آشیخ محمد حسین هم موافقت در این جهت که به ذهن ما مشکل خاصی ندارد. می‌شود داعی بر داعی را تصویر کرد. این هم بخش دوم

بخش سوم این است که این جور معاملاتی که در باب واجب است در بعضی عبادات و واجب، بعضی از مواردش سفهی هست، اگر سفهی باشد، اشکال دارد. آقای خویی فرمودند معامله سفهی اشکال ندارد، درست است. ایشان این مطلب را زیر بار نرفتند. ویکی از تقریبات هم در کلام مرحوم شیخ همین بود که در باب واجبات اکل مال به باطل است که جوابش گذشت.

انصاف قصه اگر جایی معامله سفهی شد، حالا یاواجب باشد یا غیر واجب، عبادی باشد، اگر سفهی شد، حق این است که معامله سفهی باطل است، خلافا للاستاد. معامله سفهی باطل است. هم آیه مبارکه لاتأکلوا اموالکم بینکم بالباطل می‌گیرد و هم ادله نفی غرر. لذا به ذهن ما این معامله اگر، بله اگر فواید داشت مثل همان اذان که گفتیم، می‌گوییم آقا اذانی که برای خودت بلند بگو، پول بگیر بلند بگو که من به اذان تو اکتفا کنم و دیگر اذان نگویم. اگر واقعاً یک نکته عقلایی بود مشکل خاصی ندارد، می‌شود اخذ اجرت کرد. و لذا اگر ما بودیم و مقتضای قاعده می‌گفتیم در اذان در جمیع مراتبش اخذ اجرت اشکال ندارد.

س:

ج: نه، آن کاری ندارد. در مسائل اعتبارات قانونی تأکید مصطلح نیست. آثار باید بار بشود. تأکید مصطلح نیست. مثلاً سفید، سفیدتر بشود این معنا ندارد.

پس ما در بحث اخذ اجرت بر واجبات، چون تمامش بکنیم بحث را، چون آقای خویی یکی را یک جا گفته، یکی را جای دیگری گفته، ما این بحث اخذ اجرت بر واجبات یا بر عبادیات را تلخیصش کردم در سه نکته. یکی به لحاظ وجوب، یکی به لحاظ صفت عبادیت، یکی به لحاظ سفهیت معامله. البته آقای خویی دو تایش کردند مثل مرحوم آشیخ محمد حسین، لکن ما حالا سه تایش کردیم. یکی اینکه این معامله سفهی است. البته آقای خویی قبول نفرمودند، فرمودند معامله سفهی اشکال ندارد و درست است. لکن انصافا به نظر ما خالی از اشکال نیست.

س:

ج: خب همین می‌خواهیم بگوییم سفهی باطل نیست.

س:

ج: منعقد نمی‌شود دیگر، باطل به این معنا. می‌گوید آقا به تو پول دادم که، ده هزار تومان می‌دهم که آب را از این حوض بریز در خود حوض، و این سفهی صرف است. بعد به او بدهد استحقاق ندارد.

س:

ج: آن سفهی معلوم نیست اگر باشد، آن سفیه است. آن سفهی نیست حالا ارزان فروخته یا گران …

س:

ج: نه معلوم نیست آن، سفهی یعنی هیچ ارزشی ندارد، آنجا خب چیز دارد دیگر منزل صد هزار تومانی را فروخته به هزار تومان. بالاخره یک کاری کرده، آن معامله سفیه است.

س:

ج: همین مثال من، حالا شما بحث در مثال نکنیم چون به جایی نمی‌رسیم.

اگر به کسی گفت آقا ده هزار تومان به تو می‌دهم شما آب را از حوض بردار در خود حوض بریز، خب این هم برداشت کرد، استحقاق اجرت دارد؟ به نظر ما نه، معامله باطل است.

س:

ج: می‌گویم آقای خویی می‌فرمایند معامله درست است، استحقاق ده هزار تومان هم دارد. به نظر ما باطل است، این معامله باطل است، استحقاق هم ندارد. اگر پول هم گرفت باید برش گرداند.

س:

ج: خب این که سفهی نشد که…

س:

ج: حالا آن مقدارش مال سفیه است، نه معامله سفهی است، حالا می‌گوییم برای این مقدار نیست. آن را عرض کردم یک کتاب هست شرح لمعه فرض کنید چاپ، از این چاپ‌های قدیم مال عبد الرحیم می‌گفتند چه می‌گفتند، این فرض کنید قیمتش ده هزار تومان است، لکن این نسخه‌ای که هست، فرض کنید مرحوم جد من یک حاشیه‌ای نوشته، به خاطر این حاشیه دو میلیون می‌خرند. این را معامله سفهی نمی‌گویند. قیمت کتاب ده هزار تومان است، دو تا حاشیه جد ما نوشته، هست این متعارف است دیگر، به احترام جد می‌خریمش دو میلیون تومان. این را سفهی اسمش را نگذارید.

س:

ج: مهریه چون دلیل دارد، …

س:

ج: آیه دارد خب، (اتیتم اهداهن قنطارا) آن آیه دارد.

س:

ج: بیشتر از هم می‌شود. اگر باشد، پوست گاو را حساب کن، دو هزار سکه قطعاً، شما یک گاو را پوستش را بکنید، قطعاً بیش از دو هزار سکه در آن جا می‌گیرد. قنطار آن است خب. تازه این سکه چون فضا دارد درش، اگر طلای خالص باشد، بیش از این حرف‌ها می‌شود.

بعد ایشان وارد بحث دیگری شدند، چون گفتیم یک مقداری هم که کلمات ایشان درصفحه 473 مرحوم استاد وارد بحثی شدند به عنوان حقیقة النیابة علی العبادات. البته ایشان اشاره‌ای فرمودند، ما هم عرض کردیم کرارا همین روزها تصادفاً چند بار عرض کردیم، به قول خودمان باز در همان دفعات سابق، در جلد اول در بحث تعبدی و توصلی، در کفایه نیست اما مرحوم نائینی دارد که گاهی تعبدی به کاری گفته می‌شود که مباشرت در آن شرطش است. توصلی کاری است که مباشرت در آن شرط نیست. و لذا ایشان بحث کرده که اصل اولی مقتضای قاعده تعبدیت است یعنی مباشرت باید انجام بدهید یا اصل اولی توصلیت است، مباشرت شرط نیست. این را توضیح دادیم اصل هم عرض کردیم در اصطلاح اصولیین متأخر شیعه، چون سنی‌ها این تفصیل را قائل نبودند. این الان تقریباً از زمان شیخ انصاری به بعد نزد ما، نه اینکه حالا قبل از شیخ هم هست، دیگر چون کتاب شیخ رسماً در حوزه‌ها خوانده شد، در حوزه‌های شیعه ما دیگر جزء، گفت استاندارد حوزه‌های ما شده. اصول لفظیه را رتبةً مقدم بر اصول عملیه می‌دانند. یعنی اصول لفظیه را در رتبه امارات می‌دانند، اصول عملیه را اصل عملی صرف می‌دانند. لذا طبیعتاً در بحث‌های حوزوی ما ابتدائاً اصول لفظیه جاری می‌شود. مراد از اصول لفظیه مرجع کلش به اصالة الظهور است، اصالة الاطلاق هست، اصالة العموم هست، اصالة الحقیقه هست، الی آخره. اصالة التطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی هست و الی آخر این اصول عملیه.

اصول لفظیه هم که واضح است.

ایشان می‌گوید ذکرنا فی مبحث التعبدی و التوصلی، این تعبدی و توصلی به این مناسبت، عرض کردم در کفایه هم نیست. این بحث در کفایه نیست. در تقریرات مرحوم نائینی هست، استاد هم آوردند. که مقتضای اصول لفظیه یک بحث این است که اگر گفت آب بیاور، خوب دقت بکنید آب بیاور، مقتضای ظهورات لفظی این است که فقط خودت آب بیاوری، یا نه خودش بیاورد یا بچه‌اش بیاورد، خودش بیاورد یا برادرش بیاورد. یکی این است مقتضای اصل لفظی که ظهور این کلام در اینکه مباشرت است. یکی هم مقتضای اصل عملی، اگر خودش آب نیاورد، بچه‌اش آب آورد، چون آنجا می‌گویند که شک در سقوط تکلیف است. اصطلاحی دارند شک در سقوط تکلیف، مجرای برائت است شک در سقوط تکلیف مجرای اشتغال است. اینجا چون شک در سقوط تکلیف است،قطعاً به او گفته آب بیاور، نمی‌داند با آب آوردن بچه ساقط می‌شود یا نه، اینجا چون شک در ثبوت است، اصالة الاشتغال جاری می‌شود، طبق اصالة الاشتغال تعبدی است، تعبدی یعنی مباشرت شرط است، نیابت بر نمی‌دارد.

آن وقت بنایشان بر این است که واجبات کلاً حالا با قطع نظر از اینکه مقتضی با تعبیر ایشان، واجبات کلاً مباشرت درشان شرط است. نیابت بر نمی‌دارد. کلاً الا در خصوص حج، یک، در خصوص حج حیاً ، و در واجبات هم میتاً، آن هم محل کلام است. عده‌ای از اهل سنت هم قائل نیستند. آن هم محل کلام است، لکن مشهور بین علمای ما این بر می‌دارد، در میت بر می‌دارد، درمستحب هم مطلقا مشهور است که بر می‌دارد اشکال ندارد. شما نماز شب بخوان از یک شخصی چه حی باشد چه میت باشد. یا این که الان خیلی متعارف است، حالا نماز شب شاید خیلی متعارف نباشد، متعارفش زیارت است، می‌آیی اینجا زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها بکنی، نیابتاً از فلان آقا، این دیگر خیلی متعارف است الان جزء متعارفات ما شده. زیارت را به عنوان، یا طواف مستحبی را نیابتاً از حی یا میت قرار می‌دهد. این قاعده‌ای شده بینشان که در باب واجبات در احیا، مطلقا جایز نیست و در آن مباشرت شرط است، الا خصوص حج با شرایط خودش. و در باب واجبات از میت مطلقا جایز است، حالا محل کلام بعضی اثباتش اینها محل کلام است. و در باب مستحبات هم مطلقا نیابت جایز است، در باب عبادات چه حی باشد چه میت باشد.

س:

ج: بله، چه میتاً چه حیاً

س:

ج: بله، روایت هست دیگر

غرض این که آن هم برای آن ثابت است، یعنی آن مطلب هم برای آن وجود دارد.

حالا تفاصیل بحثش جای خودش. اینکه در جایی که آن وقت خوب دقت بکنید، در جایی که نیابت می‌شود البته ما یک عنوان عام داریم خوب دقت بکنید، عنوان عام عنوان اینکه شخصی عملی انجام بدهد برای دیگری، حالا این عنوان عام اسمش را نیابت گذاشتیم. عناوین خاص هم داریم، مثلاً وکالت یا اجاره، اجاره بدهد برای اینکه نماز بخواند. پس اصلش آن عنوان عام است. ابتدائاً باید ثابت بشود که شما می‌توانید این عمل را از دیگری انجام بدهید. این عنوان عامش است. عنوان عامش این است.

یک عنوان خاص هم دارد. به نحو اجرت باشد، به نحو تبرع باشد، به نحو جعاله باشد، الی آخر، آن بحث‌های دیگر خودش است.

پس در اینجا حقیقت بحث ابتدائاً آن حقیقت نیابت است. که حقیقت نیابت به اصطلاح، بله، و این چطور مثل اینکه وقت تمام شد دیگر فردا. مقدمه‌اش راگفتیم فردا وارد مطلب می‌شویم انشاء الله.

وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF160KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه66) یکشنبه 1394/11/25
بعدی خارج فقه (جلسه68) سه‌شنبه 1394/11/27

اصول فقه

فقه

حدیث