معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه60) شنبه 1395/11/02

1395-1396، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

یک نکته‌ای راجع به این دو تا روایتی که مال صاحب الخان بود، عرض بکنم که دیگر بحثش را تمام بکنیم. چون دیروز گفتیم دو تا روایت با همدیگر فرق دارند سوالاتش. من جمله در آن روایتی که حضرت فرمودند که تدریجا قلیلا قلیلا صدق بده، مقدار مال معین است، دویست و چهار درهم. این احتمالا این طور بوده که ایشان 204 درهم را کنار گذاشته، به عنوان اینکه آن شخصی که مسافر بوده، تا بیاید و به او بدهد. حضرت فرمودند لازم نیست این رقت بها زرعا، این نکته‌اش شاید این باشد. لازم نیست که شما کنار، بگذارید در اموالتان، چون مبلغش معین است و اعتبار به مالیت است، لازم نیست که عین آن 204 درهم، تدریجا روزی پنج درهم، ده درهم، بیست درهم، به حسب امکان بدهید تا 204 درهم تمام بشود.

چون دو تا نکته عرض کردیم فرق بین این دو تا روایت است. در روایت بعدی که می‌گوید اترکه بحاله، دارد مال، ندارد که درهم بوده. یک مالی بوده، ممکن است مثلا این یکی درهم نبوده، مثلا فرض کنید پتویی بوده، فرشی بوده، چمدانی بوده، یک چیزی از این قبیل بوده است.

غرض به هر حال چون دو تا نکته عرض کردیم، این هم یک نکته دیگری که بعد در روایت به ذهنم آمد عرض کنم.

و نکته دیگر این بود که چون من شک کردم که مرحوم کلینی چون صاحب رسائل که این را در مجهول المالک آورده بود. در ذیل عنوان مجهول المالک. مرحوم کلینی شک کردم در عنوان لقطه آورده باشد. نگاه کردم، نه کلینی هم در عنوان میراث مفقود و آنجاها در ارث آورده است. در لقطه این حدیث را نقل نکرده است. و حق هم همین است. انصافا این دو تا حدیث هیچ کدامش موردش، مورد لقطه نیست.

کار درستی کردند کار دست همین است.

عرض شد وجوهی برای مجهول المالک در کلمات اصحاب ما آمده است. که ما برای حالا تسهیل امر، بعضی جاها هم تماما عبارات مرحوم آقای خویی را نقل می‌کنیم.

الوجه الرابع که احتمال چهارم یجب حفظه حفظ مجهول المالک لمالکه و الایصاء به عند الوفاة للروایات، البته این که می‌گوید حفظ بکن و دست نزن، و نگه بدار، این همان روایتی است که خواندیم. خیلی هم مفصل صحبت کردیم. و آن اینکه مال ذمه بوده است. عنوان ذمه کسی از من می‌خواسته و رفته و پیدا نشده، حضرت می‌فرماید که اطلب، بعد می‌گوید طال علی فاتصدق به، فقال اطلبه. آن روایت به نظرم داود بن ابی یزید بود.

به هر حال اسم راوی یادم رفته است. عرض کنم که این روایت را در آنجا خواندیم. مفصل شرح دادیم. از این روایت در می‌آید مخصوصا چون دارد بله، نه روایت معاویة بن وهب بود. قال ان ذلک تالف او تصدق به قال اطلبه؛ و در کتاب فقیه دارد که و روی فی هذا خبر آخر ان لم تجد له وارثا و علم الله منک الجُهد یا جَهد یا جِد در بعضی هم جِد است، فتصدق بها. که عرض کردیم این ذیلی را که مرحوم صدوق آورده، این با سند آمده و ربطی به این ندارد. حالا چرا ایشان در اینجا آورده، و العلم عند الله.

به هر حال ایشان می‌فرمایند که الوارد فی مستأجر فقد اجیره و لم یقدر علی ایصال حقه الیه؛ که عرض کردیم ظاهر آن روایت موردش اصولا درست است مجهول المالک است، اما موردش مورد به اصطلاح بله، مالی است که در ذمه است نه عین خارجی. و عرض کردیم در ذمه یک مشکل دیگری هم دارد، غیر از مسئله این که چه کار بکند، و آن اینکه تعین ذمه در خارج این احتیاج به دلیل دارد. یا اذن مالکی می‌خواهد یا اذن شرعی می‌خواهد، شارعی می‌خواهد، یا مالکی یا شارعی. چون من اگر به یک آقایی مدیون بشوم صد هزار تومان را کنار بگذارم به عنوان دین ایشان، که بدهم و تلف بشود. من این به درد او نمی‌خورد، می‌گوید من نگرفتم تا من نگرفتم صد هزار تومان را باید بدهی. پس در آنجا یک مشکل دیگری هم دارد.

بله، فقط نتیجه‌اش تفریق قائل بشویم بین ذمه و عین که چون در آن مسئله شده بعد توضیح بیشتری می‌دهم.

عرض کردیم خود ما گفتیم میل ما بد نیست که بین ذمه و بین عین فرق بگذاریم.

این راجع به این روایت. و یرد علیه اولا، این که مرحوم استاد اشکال می‌کنند من به خاطر یک جهتی عین عبارت ایشان را می‌خوانم: ان هذه الروایات انما وردت فی معلوم المالک، روایات نیست، یک روایت است. الذی لا یمکن الوصول الیه، چون عرض کردیم بحث تارة در مجهول المالک است. اخری معلوم المالک است لکن لا یمکن الوصول الیه. می‌دانیم مالکش کیست، لکن رفته جایی که امکان وصول نداریم. می‌دانیم قطعا مثلا رفته فرض کنید اروپا، کدام شهر اروپا؟ نمی‌دانیم. پس مالکش معین است. شخص معین است، می‌‌شناسیم، اسمش، رسمش، پدرش مادرش، همه خصوصیاتش را می‌دانیم، اما جایش را الان نمی‌دانیم. این را من چند دفعه عرض کردم چون بعد هم خواهد آمد. خودش عنوانی دارد که آیا معلوم المالکی که لا یمکن الوصول الیه به حکم مجهول المالک است یا نه؟

عرض کردیم مرحوم صاحب جواهر هم من جمله دارد که سهم امام ولو مال امام معصوم(ع) است؛ چون الان جای ایشان معین نیست، حکم مجهول المالک پیدا می‌کند. و لذا ایشان احتیاط ایشان گفته مثلا به نیت تصدق عن بقیة الله(ع). کسانی که بحث تصدق عن بقیة الله(ع) را در سهم امام(ع) مطرح کردند نظرشان بر همین مجهول المالک است. که مثلا ولو معلوم المالک باشد، لکن بما انه لا یعرف می‌شود مجهول المالک.

ان هذه الروایات فی معلوم المالک الذی لا یمکن الوصول الیه فلا صلة له بمجهول المالک؛ این روایات ربطی به مجهول المالک ندارد.

و دعوی ولکن اگر کسی بگوید که ملاک یکی است، ان الملاک بین الموردین واحد، ملاک

س: مفقود همین را می‌گوییم شخصی مفقود است یعنی همین؟ می‌شناسیمش ولی مفقود شده

ج: خب آن دلیل آمده که چهار سال صبر بکنید.

س: این مفقود نیست؟

ج: نه این دلیل نمی‌خواهیم بگوییم چهار سال همان وقت صدقه بدهیم. مجهول المالک حسابش بکنیم. و فوت هم یعنی بحث ورثه هم نیست.

و دعوی ان الملاک بین الموردین واحد، این ادعا که ملاک یکی است. و هو تعذر ایصال المال الی مالکه؛ ملاک این است، حالا می‌خواهد مجهول المالک باشد، می‌خواهد معلوم المالکی باشد که لا یمکن الوصول الیه.

دعوی جزافیة، این هست، این مثل همان قیاس است. یک دعوای قیاسی است. لا طریق لنا الی کشف هذا الملاک کما عرفت؛ دلیلی این در روایتی چیزی این ملاک نیامده است که ما طبق ملاک. ظاهرش عنوان مجهول المالک است. آن هم ظاهرش عنوان معلوم المالک است، لکن نمی‌توانیم به او برسیم. مثلا زندان است، می‌دانیم زندان است، اما نمی‌توانیم به او برسانیم. امکان ایصال به او ندارد.

این پس ایشان آقای خویی می‌خواهند بگویند اگر معلوم المالک شد، بله، ما حکممان این است.

اینجا این صفحه 521 است ظاهرا این صفحه‌ای که دست من است. ایشان در اینجا این را فرمودند الان خیلی عجیب است یا من بد می‌فهمم نمی‌دانم شاید هم احتمالا کج فهمی بنده باشد. درست یک ورق بعد است، یعنی صفحه 523 ، یعنی نمی‌دانم حالاشاید از نظر درسی یک روز بین دو تا درس فاصله بوده است. ایشان در صفحه 523 چون شیخ دارد عرض کردم این مسئله از حکم تعذر الایصال المالک، شیخ دارد. ایشان عبارت شیخ را آورده، حکم تعذر الایصال، بعد فرمودند اقول. خود مرحوم استاد، المورد الذی لا یمکن ایصاله قد یکون مجهول المالک من جمیع الجهات و قد یکون معلوم المالک مع کونه مشتبها بین الافراد، بله، و قد یکون المالک معلوما من جمیع الجهات لکن یتعذر ایصال المال الیه لمانع خارجی کأن یکون المالک فی سجل او مکان بعید، یتعذر الوصول الیه و یجری علیه حکم القسم الثانی. للروایات المتقدمه ایضا لان المستفاد منها ان المناط حالا کلمه مناط، ملاک را کردند مناط. ان المناط فی ذلک تعذر ایصال المال الی مالکه؛ خیلی عجیب است من نمی‌فهمم . یا ما عربی‌مان خراب شده یا … صفحه درست یک ورقه یعنی، چون ایشان دارند و دعوی ان الملاک بین الموردین واحد و هو تعذر الایصال المال الی مالکه دعوی جزافیه، لا طریق لنا الی کشف هذا الملاک.

خب طبعا این مفتاح یعنی این کتاب به اصطلاح مصباح الفقاهه را خب جوان‌تر بودند نوشتند خب این اواخر، لکن این مقدار اختلاف را فکر نمی‌کنم، یا من نمی‌فهمم، می‌گویم ایشان می‌گوید این ملاک را ما قبول نداریم این صفحه 521. در صفحه 523 می‌فرمایند ویجری علیه حکم القسم الثانی للروایات، لان المستفاد منها ان المناط فی ذلک تعذر ایصال المال الی مالکه؛ اصلا مناط تعذر است.

نفهمیدم حالا به هر حال آقایان مراجعه کنند شاید یک چیز دیگری در بیاید.

علی ای حال کیف ما کان چون خیلی نزدیک است. شاید اصلا احتمالا هر دو مطلب را در یک روز در درس فرمودند. اول درس و آخر درس. مثل اینکه من امروز در یک درس هر دو را جمع کردم. فعلا که نفهمیدم ایشان مرادشان چیست.

س: نقل قول از کسی نیست؟

ج: نه اقول دارد ایشان. نمی‌دانم.

نه اصلا تصریح می‌کند لان المستفاد مناط فی ذلک تعذر الایصال المال الی مالکه؛ و ایشان هم می‌گوید و دعوی ان الملاک واحد و هو تعذر الایصال المال الی مالکه؛ دعوا جزافیه. من نفهمیدم دو تا با همدیگر را چه کار بکنیم. فعلا که سر در نیاوردیم. مگر چیز دیگری مراد بوده، یا بعد برگشتند از این حرف. حالا مثلا اول نوشتند، اول مطرح کردند روز بعد برگشتند.

علی ای حال خیلی فقط کلمه ملاک و مناط فقط فرقش همین است و الا هر دو مثل هم هستند. یکی را فرمودند این در می‌آید که مناط یکی است. یکی را می‌گویند نه این جزاف است.لا طریق لنا الی کشف هذا الملاک کما عرفت.

علی ای حال چون این بحث جداگانه خواهد آمد ما همان جا متعرض بشویم. اجازه بدهید بحث آینده. دیگر حالا چون طولانی می‌شود هر بحثی را بخواهیم تداخل ابحاث بشود.

و ثانیا انها وردت فی الحق الکلی الثابت فی الذمه؛ این حرف خوبی است. این حرف را ما سابقا گفتیم، که این روایت موردش ذمه است. روایت دیگر در باب مجهول المالک موردش عین است. ما بیاییم بین عین و ذمه فرق قائل بشویم.

نکته فنی‌اش هم واضح است. چون فقط این نیست که صدقه بدهیم یا ندهیم. حالا فرض کنید من یک آقایی از من پولی می‌خواهد، نمی‌شناسم کیست، رفته ورثه‌اش نمی‌دانم زنده، خودش زنده، ورثه هست یا نیست، اصلا حیات دارد یا ندارد، یا یک مجهولی بوده اصلا اسمش را نشنیدیم، یک روز آمده کار کرده، نمی‌دانیم اصلا اسمش چه بود، کجا رفته، این که من بخواهم صدقه بدهم، مشکل دیگری دارد. فرض کنید این آقا پنجاه هزار تومان از ما می‌خواهد، یک روز کار کرده، کارگر است، پنجاه تومان، من یک پنجاه هزار تومان بردارم صدقه بدهم کی گفت اصلا این فراغ ذمه بیاید. این مشکل این است. چون در باب کلی احتیاج به تعین دارد. اگر روایت آمد امام(ع) فرمود یا خود مالک اجازه داد قبول است. و اما اگر روایت نیامد، اصلا این که این پنجاه هزار تومان خارج من دقت کردید؟ صدقه آن مال مجهول المالک این اصلا صدقه بودنش محل اشکال است. چون آن که من داشتم ذمه بوده، این که آن ذمه است این خارج است دلیل می‌خواهد. ممکن است من بیست تا پنجاه هزار تومان بدهم، باز ذمه به حال خودش محفوظ باشد.

س: تنها کاری که می‌توانم بکنم این است که صدقه بدهم. حالا اگر بعدا پیدا شد جبران بکنم

ج: کار نیست. نه. لذا امام(ع) فرمود اطلبه. همین جور دنبالش بکن. برو دنبالش. چون این نکته‌اش این است، اطلبه امام(ع) اجازه ندادند که این تبدیل به عین باشد. باید مالک بیاید.

علی ای حال این را چون من بعد هم باز در  نتیجه نهایی عرض می‌کنم. لذا اینجا فقط به همین مقدار اکتفا می‌کنیم. به نظرم می‌آید اینجا آقای خویی شاید از مرحوم ایروانی استادشان گرفته باشند. چون ایروانی هم همین احتمال را بعد می‌دهد. همین طور که من عرض کردم، چون بعضی از آقایان گفتند که قائل داریم یانه؟ بله، این هست. ایروانی هم این احتمال را می‌دهد که فرق بگذاریم در مجهول المالک بین عین و ذمه، و کلی به اصطلاح آقایان.

س: اگر این طوری باشد آن وقت مثلا یک عینی در دست کسی بود، بعد این تلف شد، آن وقت باید بگوییم که بین آن زمانی که تلف شده، با آن زمانی که تلف نشده تفاوت دارد حکم؟

ج: نه دیگر تلف شد، آن پیشش بوده، در ذمه‌اش بوده، چون در ذمه‌اش بوده آن باید همان عین را حساب بکند. این از اول به طور کلی بوده است.

س: مثلا باب لقطه اگر تلف شد این به ذمه‌اش منتقل نمی‌شود؟

ج: آن در باب لقطه اگر در ایام تعریف باشد، نه، چون اجازه دارد. طبق حساب‌هایی که مثلا وظیفه‌اش صدقه بوده، نداده، تلف شد، باید بدهد.

و هو لیس فی معرض التلف، لک یخاف علیه من بقائه و کلامنا فی العین الخارجی؛ این حرف، حرف بدی نیست. این تفکیک و تفصیل ما بین ذمه و بین عین، حرف بدی نیست.

ثالثا انها وردت فی قضیة شخصیه فلا یمکن التعدی عن موردها الی غیرها؛ خب این مطلب سوم که قضیه شخصیه باشد، این احتیاج به دلیل دارد. و الا ظاهرش یک مسئله عین است، مسئله ذمه است. یک کسی از من پولی می‌خواهد، کارگری کار کرده، نمی‌شناختمش کیست، آوردند بچه‌ها یک کارگری آوردند، همسایه یک کارگری آورده، به همسایه می‌گوییم کیست می‌گوید نمی‌شناسم، من هم نمی‌شناسم، ما باید به این آقا پنجاه هزار تومان بدهیم، رفته، هیچ چی هم خبر نداریم اصلا خودش کی بوده، بچه‌هایش کی بودند، اصلش کجاست، فامیلش کجاست، اینجا امام(ع) می‌فرماید اطلبه. دنبال باش.

بله، یک نکته‌ای را من عرض کردم آقایان دارند که عند الوفاة یوصی به؛ همین جایی که آقای خویی هم دارد. یا بعضی گفتند عند الوفاة ینتقل الی العین، ما این احتمال را دادیم بحث را مطرح کردیم؛ چون دیگر سابقا هم مطرح کردیم، بعد هم در آخر جمع بندی شاید اشاره بکنم. مطرح کردیم شاید تعبیر به اطلبه نه تعبیر هو فی ذمته، اطلبه، چون تعبیر به فعل رفته، که تکلیف باشد. بعید نیست از همین تعبیر بشود استفاده کرد که اگر فوت کرد، دیگر ساقط می‌شود. نه اینکه یوصی الی غیره که آقای خویی اینجا دارند.

آقایان از اطلبه فهمیدند این در ذمه‌اش است. لذا گفتند عند الوفاة یوصی، یا به اصطلاح این را وصیت بکند، یا اگر هم وصیت نکرد، این دین را کنار بگذارند تا مالکش پیدا بشود.

این هم این.

این که قضیه شخصیه باشد، این الان انصافا دلیل می‌خواهد. و این خیلی مشکل است یعنی اثبات این که این قضیه شخصیه است کار مشکلی است.

لا یقال نعم لا بأس بالالتزام بذلک قبل الیأس عن الوصول المالک، که وصیت بکند. راست است؛ چون در مقام طلب است درست است.

لا یقال ان التصرف فی مال الغیر حرام مطلقا، فیکون الامر بالتصدق بمجهول المالک قد وضع بعد الحظر، منع، حظر یعنی منع، چون مجهول المالک است نمی‌شود. فلا یدل علی الوجوب؛ این امر دلالت بر وجوب نمی‌کند.

من عبارت را می‌خوانم برای نکات. در نکته‌ای که در کلام ایشان تعلیق هست این امر به تصدق از کجاست؟ فیکون الامر بالتصدق. امر به تصدق به مجهول المالک نه لقطه. لقطه که از زبان پیغمبر(ص) نقل شده، از زبان مبارک ایشان نقل شده است. این که ما در باب مجهول المالک امر به تصدق داریم، تا بگوییم این امر بعد از حظر است، یا توهم حظر است.

فلا یدل علی الوجوب، و علیه فلا مانع من کون الواجد مخیرا بین التصدق به و بین حفظه لصاحبه ولو بالایصاء به عند الموت، مخیر باشد بین این دوتا.

ما عرض کردیم آقای خویی اینجا جدا نفرمودند. این احتمالات که مخیر بین دو تا سه تا باشد، این احتمالات ثنائی یا ثلاثی قرار دادیم. چون آقای خویی فرمودند هشت وجه وجوه، و وجوه را تا حالا خواندیم. الان وجه چهارم هستیم. این وجوه تماما وجوه احادی هستند. مراد ما از وجوه ثنائی و ثلاثی این است. مخیر باشد بین تصدق و بین الایصاء.

و علیه فلا مانع من کون الواجد مخیرا بین التصدق و بین حفظه لصاحبه؛ روشن شد؟ چون آن امر الزام آور نیست، چون تصرف در مال غیر صحیح نیست، امام امر دادند به تصدق. این امر امام در مقام حظر است یا توهم حظر است لااقل که مثلا نمی‌توانیم تصرف بکنیم، امام فرمودند نه می‌توانید تصرف بکنید.

پس می‌توانیم ما دو کار بکنیم، یا تصدق بدهیم یا حفظش بکنیم و وصیت بکنیم به مالک داده بشود.

فانه یقال المیزان فی ورود الامر مورد توهم الحظر هو ان یتعلق الامر بعنوان تعلق به النهی، به همان عنوانی که نهی به آن تعلق گرفته، او کان معرضا له، تعریض، گوشه، کنایه به آن داشته باشد.

کالصید الذی نهی عنه فی الاحرام، مثل صیدی که در احرام از آن نهی شده است.

و اذا حللتم فاصطادوا، این فاصطادو را گفتند این نیست که هر کسی از احرام در آمد برود یک صید انجام بدهد. فاصطادوا یعنی جایزه بعد احلال.

و امر به بعد الاحلال و ما نحن فیه لیس کذلک، اما ما نحن فیه این طور نیست. فان النهی قد تعلق بالتصرف در اموال مردم، بدون اذنهم. و الامر قد تعلق بالتصدق بمجهول المالک، بعد الفحص؛ این که نهی تعلق بالتصرف درست، اما اینکه امر به تصدق از کجاست؟ نه.

بمجهول المالک بعد الفحص و الیأس من الظفر بصاحبه، فلا یرتبط احد الامرین بالاخر، این مطلبی که ایشان فرمودند روشن نیست، نه. این نکته عرفی دارد. این نکته‌ای نیست که ایشان فرمودند که باید عین لفظش جایی بیاید. نکته عرفی است. یعنی یک نکته عرفی هست که اصولا حالا با قطع نظر از نهی، اصولا انسان در اموال مردم تصرف نمی‌کند. یعنی بعبارة اخری چند تا مسئله هستند که اینها قوام جامعه به آنها هست. لذا این افکاری که خیلی منحرف است، گاهی هم روی همین‌ها رفتند. یکی مسئله نسب است. یکی مسئله ملک است. اینها اموری هستند که قوام جامعه به آنها است. این تفکرات کمونیست‌ها که نسب را برداریم، ملک را برداریم، یک تفکر کاملا باطلی است که ادل الدلیل بر بطلانش همین است؛ یعنی اگر ملک در جامعه نباشد، این هرج و مرج، اصلا از جنگل هم بدتر است، از قانون جنگل هم بدتر است.

پس این مطلب که انسان تصرف در ملک کسی نکند، دست نگه بدارد، این ارتکازی عقلا است. در باب نهی در مقام حظر لازم نیست که دلیل لفظی باشد، چون من این مال مردم است، مال من نیست، در اینجا من مثلا می‌آید می‌گوید صدقه بده. خب می‌فهمیم این صدقه بده، یعنی نباید بگوییم واجب واجب است. چون اصل صدقه دادن حرام بود، به همان ارتکاز خودمان در ملک.

بله عرض کردم اگر مبنا را از ریشه عوض بکنیم، حالا ایشان بهتر این بود که مبنا را اگر عوض بکنیم. و آن مبنا این است که اگر رابطه علمی خوب دقت بکنید، رابطه علمی بین مال و مالکش قطع بشود، آیا معنایش این است که رابطه اعتباری قطع شده؟ اگر من می‌دانم این کتاب سابقا ملک کسی بوده، الان نمی‌دانم ملک کیست؟ در آنجا مانده مالکش را نمی‌شناسم. آیا جهل من آن اعتبار ملکی را بر می‌دارد یا نه؟ بله اگر گفتیم بله، احتیاج به این حرفها نداریم.

اگر جهل من اعتبار علمی را برداشت، دیگر اینجا توهم حظر نیست. می‌توانم صدقه بدهم، حالا گفت بیا صدقه بده، می‌گوییم بله متعین در صدقه است. چون این دیگر ملک نیست. اگر جهل پیدا شد، عرض کردیم نکته اساسی ابتدائا این است که نفی علم، خروج از ملک می‌آورد یا نه؟ و عرض شد که نمی‌آورد. نفی علم خروج از ملک نمی‌آورد. هنوز آن اعتبار ملکیتی بین ملک ومالک وجود دارد. اعتبار از بین نرفته است. اعتبار به حال خودش محفوظ است. چون اعتبار وجود دارد، دقت می‌کنید؟ اگر شارع آمد گفت صدقه، خب چون اعتبار وجود دارد من حق تصرف ندارم.

پس عرض کردیم که نکته فهم یک مطلبی است نصوص را با مراجعه ارتکازات باید حساب کرد. مثلا همین آیه مبارکه (فکلوا منها و اطعموا البائس الفقیر)؛ خب این توش، الان عده‌ای از فقهای ما فتوا دادند به وجوب تقسیم همان قربانی به سه قسم.

ما عرض کردیم ظاهرش احتمالا در مقام توهم حظر است. حالا در آیه نیامده حظر. چرا؟ چون در ذهنیت عرب جاهلی یعنی عربی چون عرب جاهلی چیز می‌آمد، اصطلاحا چیز می‌آمد، حج را انجام می‌دهند. در ذهنشان این بود که ما که حالا قربانی کردیم، این قربانی را لله قرار بدهیم.

اصولا عرض کردم در تاریخ بشر متعارف این بوده آن چه را که به عنوان قربانی می‌آوردند فرض کنید برای معبد می‌آوردند. جلوی معبد می‌کشتند همان جا می‌گذاشتند می‌رفتند. اصلا قربانی تصورشان بر قربانی این بود که این از ملک من خارج است. اصلا جزو ملک من نیست. از ملک من نذر هم همین طور بود. تصورشان این بود که با نذر از ملک من خارج می‌شود. وقتی من برای معبد یا برای راهب، یا برای آن فرض کنید جادوگر این را اینجا می‌کشتند، انحاء تصرفاتی را که بشر انجام می‌داد، حاکی از این بود که دیگر قطع رابطه ملکی با آن می‌کرد.

مثلا در عده‌ای از معابد همان جلو آتشی روشن بود، این را می‌سوزاندند. سوزاندن یعنی از ملک من خارج است، این لله است. یا همان جا رهایش می‌کردند. حالا آن روحانی یا کاهن می‌آمد آن را بر می‌داشت و می‌برد.

این تصور بود، و این تصور اصلا خود مکة می‌گویند در اصل به معنای محرقه است یعنی جای سوزاندن قربانی. وقتی می‌آمدند مکه قربانی‌هایشان را در مکه می‌سوزاندند. وقتی هدی بود که می‌گفتند این لله بود دیگر، اصلا کلمه مکة و لذا هم در روایات ما محل قربانی یا منی است یا مکه؛ چون در این دو تا جهت، در این دو منطقه، جای دیگر هم قربانی‌ها را نمی‌سوزاندند. یعنی قربانی را ول می‌کردند، حالا سوزاندن هم نبود، ول می‌کردند. آیه آمد نه خودتان بخورید. بله، در باب کفاره در باب حج، خود انسان نمی‌شود بخورد، اما در باب قربانی خودتان.

و لذا سر این که اصحاب یعنی علما یعنی اصحاب ما از آن استحباب تثلیث فهمیدند نه وجوب تثلیث؛ چون گفتند این در مقام توهم حظر است. توهم حظر به لفظ نیامده است. به ارتکاز خارجی است. دقت کردید؟ اگر کسی قائل هست به توهم حظر این که ایشان فرمودند مناط این است، مناط این نیست. مناط لفظی هم دارد، مناط قانونی هم دارد، مناط ارتکاز عقلایی و عرفی هم دارد.

مثلا مسئله ملکیت، این مناطش این است. نکته‌اش این است؛ اگر شما جهل پیدا کردید، این را از ملک او خارج شد، یک حساب دارد. هنوز به ملک او موجود است خب ملک اوست دیگر شما نمی‌توانید تصرف کنید. لذا می‌گوید اگر این این طور استظهار می‌کند، می‌گوید اگر شارع آمد گفت صدقه بده، نه اینکه صدقه متعین باشد، یک اصطلاحی دارند که اطلاق الصیغه یقتضی العینیه و التعیینیه و النفسیه، هست دیگر در آقایان. بعدی‌ها هم مناقشه کردند در اطلاق، ما هم توضیح دادیم که این اطلاقی که در کفایه آمده دو جور است، یک جور نیست که حالا شرحی دارد. و این اطلاق که ایشان تصور کردند یک جایش یک جور اطلاق است یک جایش جور دیگری است. حالا جایش اینجا نیست.

عینیت به این معنا. وقتی گفت تصدق بکن، یعنی و به اصطلاح تعیینت، یعنی خود صدقه و واجب کفایی نیست، البته اینجا مراد عینیت نیست، مراد تعیینیت است. تعیینیت یعنی شما فقط صدقه بده، دیگر تخییر نداری. اطلاق صیغه اقتضای تخییر نمی‌کند. اجازه تخییر نمی‌دهد.

ایشان این مستدل ایشان وجه را ناقص آورده، این مستدل می‌گوید نه آقا، درست است اطلاق صیغه اقتضای تعیین می‌کند، این قبول، لکن در ما نحن فیه به یک ارتکاز دیگری امر را در مقام توهم حظر می‌دانیم. پس تعیین درست نمی‌کند. یعنی مهم این است که می‌خواهد بگوید آقا این مال، مال صاحبش است، شما یا از شما از طرف او تصدق عنه، از طرف او صدقه بده، می‌گوید این معنایش تعیینیت که نیست. می‌شود هم نگه بداری وصیت بکنی تا به او برگردانند.

لذا ولو در روایت نمی‌دانم کلام استاد روشن شد یا نه؟ ولو در روایت امر به تصدق شده، لکن این از آن جاهایی نیست که بگویید اطلاق الصیغه یقتضی التعیینیه، اقتضای تعیین دارد. معنایش این نیست که  شما معینا باید صدقه بدهید. چون در مقام توهم حظر است. حظرش هم به این معنا؛ چون هنوز ملک دیگری است. با جهل از ملک او خارج نمی‌شود.

س: اصلا اطلاق درست نمی‌شود

ج: آهان اصلا اطلاق ندارد چون مقام توهم حظر است.

بله، این اطلاق منعقد نمی‌شود. البته اینجا اطلاق به یک معنایی چرا منعقد می‌شود. حالا نمی‌دانم چرا مرحوم استاد از آن راه نرفتند. دیگر خیلی وارد آن بحث بشویم طول می‌کشد. اشاره اجمالی عرض کردم.

این استدلالی که شده، نمی‌دانم انشاء الله روشن شد یا نه؟ پس ایشان دلیلشان این است که این در مقام توهم حظر نیست؛ چون امر نخورده به آن جایی که قبلا نهی بوده و حظر بوده است. جوابش روشن شد. در باب توهم حظر لازم نیست که امر به عین، معیاری که ایشان فرمودند، مهم این است که آن باشد. آن حظر باشد یا توهما، یا در دلیل لفظی باشد، یا در بقیه موارد که اثبات یک نوع مثلا مناط شرعی بکنیم در شرع مقدس باشد، یا یک نوع قانونی باشد. در قانون باشد. یک نوع ارتکاز قانونی باشد.

ایشان می‌خواهد بگوید که ارتکاز قانونی ما داریم به طور کلی که بر اثر جهالت رابطه ملک قطع نمی‌شود، پس شما حق تصرف در این ملک ندارید. می‌خواهید بخورید استفاده بکنید، ندارید. روایت می‌گوید صدقه بده، می‌گوید خیلی خب، بسیار خب، روایت گفت صدقه بده، اما منحصر نیست. می‌خواهم صدقه ندهم، این را یک گوشه نگه بدارم، بعد هم به بچه‌هایم می‌گویم مواظب باشید این مال مردم است، صاحبش بیاید ببرد. به آنها هم بگوییم که اگر فوت کردید باز اعلام کنید، ولو بیست سال، سی سال، صد سال دیگر هم شده، صاحبش بیاید ببرد. روایت انحصار تصدق در نمی‌آید. تعیینی بودن، انحصار تعیینی بودن. مخیر است.

س: کسی قائل دارد که نفی علم باعث خروج ملک بشود؟

ج: احتمالش داده شده، در حد احتمال آوردند اما نه نداریم ما.

و لئن سلمنا ذلک فی الروایات التی وقع السوال فیها ابتدائا عن الصدقه فهو لا یجری فی روایة ابن ابی حمزه، علی بن ابی حمزه التی وردت فی قصة الفتی الذی کان من کتاب بنی امیه، حالا اینجا فتی در لغت عرب جوان است، مراد جوان است. لکن فتی در لغت عرب جوانمرد هم می‌آید. حالا این آقا جوانمرد نبوده، ولو از کتاب بنی امیه بوده. چون حضرت فرمودند اخرج من جمیع ما اکتسب، فانها صریحة فی عدم الورود الامر بالتصدق فی مقام توهم الحظر، نه صریح هم نیست. این روایت هم صریح نیست.

اذا الفتی انما طلبت تخلص اما اشتغلت به ذمته من اموال الناس؛ این نبوده فقط. این اگر روایت را دقت بکنید، به حضرت می‌گوید اولا در روایت دارد که ائذن لی علی صاحبک؛ اصلا معلوم می‌شود سنی بوده. معلوم نیست اصلا شیعه باشد. نمی‌گوید ائذن علی الامام، بعدش هم بگوید من شیعه هستم می‌خواهم خدمت امام(ع) برسم. ظاهرش که سنی بوده. از سنی‌هایی بوده که در دستگاه بنی امیه بوده، بعدش هم بالاتر از این از حضرت سوال می‌کند، من دلم می‌خواهد یک کاری بکنم که تو تضمین بهشت برایم بکنی، که قطعی باشد. حضرت فرمود تضمین قطعی قطعی‌اش این جوری است دیگر، چون در تمام اموال تو شبهه بنی امیه هست.

اذا الفتی انما طلبت تخلص اما اشتغلت به ذمته، این نیست؛ چون در آن روایت هم در ذیلش دارد که ما رفتیم در کوفه و ایشان تمام اموالش را صدقه داد. هیچی نماند، به حیثی که ما شیعه‌ها جمع شدیم یک مقدار برایش لباس و کفش و اینها ما برایش تهیه کردیم. لخت و عور مثلا تنها مانده بود در خانه هیچی دیگر نمانده بود، همه را صدقه داده بود. بعد من رفتم مریض شد، رفتم عیادتش، در حال موت بود، گفت یا فلان اشهد فی هذه الساعه انما صاحبک وفا لی، حضرت وفا، یعنی من بهشت را دارم می‌بینم.

غرضم آن قطعا روایت قصه شخصیه است. من تعجب می‌کنم آن روایت قبلی را ایشان فرمودند قضیة شخصیه.

س: مضافا ضعیف السند است

ج: مضافا بله، چون ابن ابی…

س: خارج ممکن است همچین چیزی که واقعا

ج: بله آن هم حضرت تشخیص دادند که این آدم پاکی است، آدم خوبی است. حالا یک غلطی کرده رفته پیش بنی امیه، این مقامش فی نفسه خوب است. و الا بلااشکال چون عرض کردم کرارا مرارا، حضرت از سال 114 که بنابر معروف شهادت امام باقر(ع) است، حضرت منصب امامت دارند تا 132 که بنی امیه منقرض شدند. البته از 121 که زید قیام کرد در کوفه خیلی دیگر به قول امروزی‌ها شراره‌های انقلاب شروع شد. از سال 121 تا 132 که دیگر بنی امیه ساقط شدند. اگر این حکم بود، این همه کتاب و افراد عمال در بنی امیه بودند، همه‌شان باید. این که در یک مورد آن هم آمده، کاملا واضح است قضیه شخصیه است و الا اگر این وظیفه بود، اگر این وظیفه بود یعنی این که آقای خوئی، این باید امام(ع) اعلام می‌کرد هر کسی در بنی امیه بوده از شیعه و این که اصلا غیر شیعه هم هست، حتی شیعه برود تمام اموالش را بدهد صدقه بدهد. کاملا واضح است انسان، من تعجب می‌‌کنم. حالا ایشان فرمودند که لکن قد عرفت انها ضعیفة السند. اصلا صحیحة السند هم باشد، این روایت به درد فقه نمی‌خورد. تعجب است از ایشان قدس الله سره.

این اصلا قابل استشهاد در فقه نیست این جور روایت.

الوجه الخامس که وجه پنجم؛ البته این وجهی که ایشان در اینجا فرمودند شما می‌دانید که یک اصطلاحی دارند علما، مثلا می‌گویند فی المسئلة اقوال، یا می‌گویند فی المسئلة احتمالات، وجوه.

اقوال یعنی بالفعل قائل دارد، وجوه نه مجرد احتمال است، حالا قائل باشد یا نباشد. ظاهرا مراد ایشان الوجه، مراد این است. مجرد احتمالاتی است که داده شده است. اما اینکه مثلا بعضی از اینها مثل آن بحث‌هایی که دیروز خواندیم قائل داشته باشد معلوم نیست.

الوجه الخامس وجوب التصدق بمجهول المالک، اصلا واجب است. و هذا الوجه هو الموافق لتحقیق؛ این موافق با تحقیق است. و تدل علیه مطلقات المتقدمه، من نفهمیدم مطلقات متقدمه کجاست. حالا بعد آقایان انشاء الله پیدا کنند.

بل الروایات الخاصه الوارد فی موارد عدیده؛ دارد، اما اینها همه خصوصیت دارند. این طور نیست که بشود قاعده

التی تقدمت الاشارة الیها انفا، لانها و ان وردت فی المال المفقود صاحبه، الا انها تدل علی ثبوت التصدق بمجهول المالک بالاولویة القطعیه، دیگر چون ادعای قطع فرمودند و آقایان هم قطع پیششان حجیت ذاتی دارد، دیگر نمی‌شود با آنها مناقشه کرد. ما چون حجیت ذاتی رااز همان اول قبول نکردیم که دیگر از این حرفها نزنیم.

و لابد من تقییدها بالیأس عن وصول للمالک، فقد عرفت فی ما سبق، ان مقتضی الایه که عرض کردیم از آیه این معنا در نمی‌آید. وجوب رد الامانه الی اهلها مع التمکن؛ اینها این تمکن، تمکن عقلی است نمی‌شود تقیید دلیل بزند. لفظی نمی‌شود.

دیگر خیلی باز صحبت نمی‌کنیم که خدای ناکرده اهانت به استاد نباشد.

و اما صورة ظفر، یأس عن الظفر فلا تکون مشمولة للایه بل تبقی تحت روایات مذکوره؛ چون ایشان ادعا کردند مطلقات و روایات و اینها، چون قبل از ایشان مرحوم شیخ هست. من اینجا گفتم که عبارت شیخ را بخوانیم چون ما دلمان می‌خواهد در مسائل چند تا مصدر خوانده بشود.

مرحوم شیخ هم همین بحث را دارد، همین احتمالات را مطرح کردند. چون نخواندیم در، گاهی اوقات در خود بحث می‌خوانیم.

عرض کنم که مرحوم شیخ در بحث جوایز السلطان بله، متعرض این بحث شدند که آیا بله، ایشان در این مجلدی که این چاپی که دست من هست، جلد 2 مکاسب، در صفحه 188، ایشان فرمودند ثم الحکم می‌خواهم بین عبارت شیخ با وجهی را که استاد الروایات المطلقات المتقدمه، ثم الحکم بالصدقه هو المشهور ما نحن فیه اعنی جوائز الظالم، و نسبه فی السرائر الی روایة اصحابنا؛ در کتاب سرائر این عبارت سرائر را بیاورید، الی روایة اصحابنا، فهی ببینید مرسلة مجبورة بالشهره، اصلا یک روایت مرسل آن هم در یک کتاب، بله، مؤیدة، حالا ایشان بعد از این مطلب، البته ایشان در جوائز السلطان آورده، خب جوائز الظالم مفروض کلام این است که می‌دانیم مجهول المالک است.

دو: مؤیدة بان التصدق اقرب طرق الایصال، دقت می‌کنید؟ این هم باز در سرائر دارد. عفوا این نکته بعدی را در سرائر دارد.

مؤیدة بان التصدق اقرب طرق الایصال؛ و ما ذکره الحلی، صفحه 204 این چاپ جدید جلد 2. و ما ذکره الحلی که سرائر باشد، من ابقائها امانةً فی یده و الوصیه معرض للمال یا معرض المال للتلف مع انه لا یبعد.

نکته سوم: دعوی شهادة حال المالک، مالک شهادت حال دارد که راضی است به تصدق. للقطع برضا، قطع داریم حالا این قطع هم از کجا پیدا شده، می‌گویم این مشکل قطع وقتی ادعا می‌کنند چیزی نمی‌شود گفت.

للقطع برضاه بانتفاعه بماله فی الاخره، دیگر حالا می‌گوید دست من در دنیا نرسید اقلا آخرت برای من بماند.

علی تقدیر عدم انتفاع به فی الدنیا؛ و هذا بعد از این دو تا موید و اقرب طرق، و العمدة ما ارسله فی السرائر، این که آقای خویی می‌فرمایند مطلقات، ما ارسله، حالا عبارت سرائر را هم می‌آورند که بخوانیم، اگر وقت امروز برسد. مؤیدا، حالا باخبار اللقطه شیخ رفته از اخبار لقطه.

عرض کردیم در اخبار لقطه مسلما تصدق، از لسان رسول الله(ص) وارد شده خب. لکن لقطه چه ربطی به مجهول المالک دارد؟

و ما فی حکمها، لقطه و چیزهایی که در حکم لقطه هستند. مثل همین مثالهایی که زدیم که اینها همه آن مال فندق و مال این جور چیزها و آن طرف از او پول می‌خواست که آن ذمه بود و ایشان گرفته حکمها.

و بعض الاخبار الوارده فی حکم ما فی ید بعض مال بنی امیه، به آن روایتی که الان خواندیم. گفت اخرج من جمیع ما اکتسبت فی دیوانه؛ بله، و ببعض الاخبار الوارده فی حکم ما فی ید بعض عمال بنی امیه الشامل باطلاقها لما نحن فیه من جوائز بنی امیه؛ چون آنجا هم توضیح دادیم، آن شخص ظاهرا ماهانه می‌گرفته، کار می‌کرده ماهانه، ما نحن فیه جوایز است. ایشان می‌گوید نه خب شامل می‌شود.

حیث قال اخرج من جمیع ما اکتسبت فی دیوانه، این جمیع شامل جوایز هم بشود. و یؤیده ایضا الامر بالتصدق بما یجتمع عند السیاقین من اجزاء النقدین، سائق، زرگرها، که خواندیم. دو تا روایت است. این هم که گذشت که آن اصلا معلوم المالک است، معلوم شد شاید دو تا روایت باشد. این هم گذشت.

و ما ورد من الامر بالتصدق بقلة الوقف المجهول اربابه، این روایت حسن بن راشد بود، ابو علی بغدادی.

و بما ورد من الامر بالتصدق بما یبقی فی ذمة الشخص لاجیر الستأجره، همین بحث ذمه‌ای که الان مطرح کردیم.

و مثل مصححة یونس قلت جعلت فداک کلنا مرافقین لقومه، ما این روایتشان را خواندیم، متنش را هم با اختلافش متعرض شدیم. و توضیحاتش را عرض کردیم.

نعم یظهر من بعض الروایات ان مجهول المالک مال الامام؛ دیگر رفت… پس دقت کردید؟ مرحوم شیخ انصاری با جلالت شأنش برای تصدق این وجوهی را که الان عرض کردیم. مرسله سرائر، مؤیدا بان التصدق اقرب طرق الایصال، دعوی شهادة الحال برضی المالک، و این روایاتی که الان آوردم که برایتان خواندیم.

تعجب است که مرحوم آقای خویی می‌فرمایند اطلاقات متقدمه ظاهر اطلاق.

عبارت حلی را آوردید آقا؟ بخوانید

س: و قد روی اصحابنا انه یتصدق به عنهم و یکون ضامنا اذا لم یرضی بما فعل، و الاحتیاط حفظه و الوصیة به

ج: و الاحتیاط با اینکه اصحابنا روی احتیاط حفظه و الوصیة به، خود ایشان اینطور فتوا داده است.

س: و قد روی انه یکون بمنزلة اللقطه و هذا بعید من…

ج: این روی حتما مال آن لص، آن دزد هست که برداشت مال را برد آنجا که آن موردش لص بالخصوص است. بعد

س: لان الحاق ذلک باللقطه یحتاج الی دلیل و یجوز 41:42

ج: خیلی خب یک عبارت این است، یک عبارت دیگر هم ابن ادریس دارد. فردا خودم می‌آورم دیگر حالا معلوم می‌شود ایشان عبارت دیگرش را آورده است.

ابن ادریس این مطلب را در مجهول المالک از شیخ طوسی در نهایه نقل می‌کند. حالا چون یک دقیقه وقت هست. نهایه شیخ طوسی صفحه 307 را بیاورید.

این اقلا امروز خوانده بشود تا فردا تعلیق ما تمام بشود. 307 همین چاپ متعارف نهایه شیخ طوسی بیاورید آن عبارت هم خوانده بشود. من دیگر نیاوردم با خودم کتاب را که هم سنگین می‌شود، هم از این کامپیوتر خوانده می‌شود. اگر آقایان کسی بیاورید این عبارت را صفحه 307 نهایه شیخ قدس الله سره.

س: ابتدای عبارتش کدام است؟

ج: وسط صفحه می‌شود، اگر این

س: و من وجب علیه دین؟

ج: آهان و من وجب علیه دین

س: و من وجب علیه دین، و غاب عنه صاحبه غیبة لم یقدر علیه معها، وجب علیه ان ینوی قضاءه، و یعزل ماله من ملکه

ج: و یعزل ماله من ملکه؛ یعنی مالش را جدا بکند.

س: فان حضرته الوفاة اوصی به الی من یثق به

ج: ایشان وصیت را اول قبول می‌کند. اوصی به من الی من یثق به.

س: فان مات من له الدین،

ج: فرض آن طرف، فان مات من له الدین، آن که به اصطلاح طلبکار من است، آن فوت بکند.

س: سلمه الی ورثته

ج: به ورثه او بدهد. اینها که خب جای خودش

س: فان لم یعرف له وارثا

ج: آهان، این مجهول المالک می‌شود. فان لم یعرف له وارثا

س: اجتهد فی طلبه

ج: اجتهد فی طلبه

س: فان لم یظهر به تصدق به عنه

ج: این تصدق را اینجا آوردند.

این تصدق در مجهول المالک اینجا آمده است. در عبارت شیخ در نهایه. فردا توضیح بیشتری عرض می‌کنم.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD283KBدانلود
PDF161KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج فقهمکاسب بیعمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه59) چهارشنبه 1395/10/29
بعدی خارج فقه (جلسه61) یکشنبه 1395/11/03

اصول فقه

فقه

حدیث