خارج فقه (جلسه6) شنبه 1396/06/11
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
بحثی که بود راجع به، به حسب تنظیم کتاب شیخ تنبیه آخر، آخرین تنبیهی از اراضی خراجیه، عرض کردم بحث ابتدائا این بود که شیعه می تواند اموالی را که در دست حکومت به عنوان خراج و مقاسمه از مردم گرفتند می تواند بخرد، این طبق قاعده مشروع نیستند، خرید و فروش آن جائز نیست لکن چون روایت آمده اشکال ندارد، اصل مطلب این بود، به این مناسبت یواش یواش مرحوم شیخ تنبیهات و از بحث خارج شد و ما هم دیگه با ایشان خارج اندر خارج شدیم و رفتیم در عالم دیگه، و عرض کردیم حالا که بحث به این جا رسیده بد نیست بحث اراضی را اجمالا به همین مقداری که باز خیلی از اراضی خراجی خارج نمی شویم. در عرض مسائل ارض را، اراضی را متعرض بشویم که انصافا هم بحث بسیار لطیفی است عرض کردم کرارا و مرارا، یکی از بحث های عمده اقتصاد معاصر ما همین بحث اراضی و زمین است که زوایای بسیار مهمی دارد، کار های بسیار مهمی دارد و توضیح دادیم که در کتب ما مخصوصا کتب متاخر ما مثل کتب علامه، مرحوم آقای محقق و دیگران بحث اراضی به طور کلی در دو بخش آمده، این منشا بعضی اشتباهات هم شده، به نظر من بعضی از این معاصرین که وارد بحث اقتصاد اسلامی شدند بحث اراضی را از این قسمت هم گرفتند، عرض کردیم به طور کلی بحث اراضی، به طور کلی حالا آن خصوصیات کنار باشد، به طور کلی بحث اراضی یک مقدارش در فقه اسلامی نوشته شد، هم پیش فقهای اسلامی هم در روایات ما هم در فقهای اسلامی که دیدش به زمین به لحاظ فتوحات اسلامی بود و لذا هم یک عده از روایات را از ابواب جهاد العدو آمده، در حاشیه اگر نگاه بکنید نوشته در ابواب جهاد العدو، چون این ها صورت های مختلفی بود گاهی این ها اسلام نمی آوردند تا کشته می شدند، زمین گرفته می شد، گاهی مصالحه می کردند، گاهی می گفتند که شما مصالحه می کنید که از این زمین بیرون بروید، جای دیگه بروید، زمین را، گاهی خود آن ها می ماندند، گاهی به این ها یک قسمتی یعنی انواع مصالحه، انواع صلح، انواع اقسام برخورد با کشور هایی که مغلوب دولت اسلامی شده بودند، عرض کردم این بحث در شیعه به خاطر این که ما در زمان حضرت امیرالمومنین و بعد امام مجتبی فتوحات اسلامی نداشتیم چون جنگ ها در شیعه داخلی بود در آن زمان، چیز معتنابهی سیره عملی عملی نداریم، آن چه که داریم حتی از امیرالمومنین یا ائمه امضا کردند مربوط به زمان همان دومی و سومی و زمین هایی که گرفته شده و عرض کردم یک مقدار تایید و عمل هست، نه فقط راجع به زمین و غنائم، حتی تایید و عمل هست به جهات دیگه، الان خب سنی ها نوشتند شما می گویید مثلا کار هایی که ابوبکر در جنگ با مرتدین کرد درست نیست با این که خوله، خوله حنفیه مادر محمد، این در همان جنگ هایی بوده که مال مرتدین است و بعد حضرت امیر ایشان را گرفتند یعنی با آن معامله ملک کردند، این جنگ امضا شده، غرض من چند دفعه عرض کردم مباحثی که مربوط می شود به دولت ظاهرا عثمانی فقط خراج و مقاسمه و زکات و خمس نبود، این جور چیز ها هم بود، مثلا جنگ با مرتدین است، می گویند امیرالمومنین با این که این خوله از بنی حنیف جز مرتدات بود گرفته شده و بعد حضرت امیر خریدند و زوجه و این ها که محمد از ایشان است، محمد حنفیه، خب این معنایش این است که آن جنگ های ابوبکر را امضا کردند، دقت کردید؟ یعنی از مسائل مالی ای که ما داریم فقط اختصاص به خراج و مقاسمه و اقسام اراضی نیست، یک عرض عریض تری پیدا کرده، صحبت های عریض تری پیدا کرده، به هر حال عده ای هم در روایات ما آمده
یک بخش دیگر هم راجع به زمین به عنوان یک عامل اقتصادی مطرح است، این هست، همین کاری که الان می کنند، این را ما به اصطلاح در فقه اسلامی در احیای موات آوردند، اشتباه نشود پس یک زمین در ابواب جهاد و غنیمت و جنگ و تیر و تفنگی است، یک بخش زمین راجع به خود عامل اقتصادی، این را بیشتر در اراضی موات، در بحث احیای موات آوردند، در آن بحث متعرضش شدند، زمین و موات و آمر و غیر آمر و کیفیتش و خصوصیاتش را در آن بحث متعرض شدند، مرحوم شیخ هم از دو باب روایت را آورده. این اجمالا یک
دو: راجع به آیات مبارکه، راجع به آیات مبارکه ای که ما داریم الان آنی که در ذهنم است عنوان این که چه زمین، یک ارضا لم تطوئاه داریم اما آن چه که آمده غنائم است، خب گاهی اوقات جز غنائم زمین هم هست، یکی انفال است، انفال را اهل سنت یسئلونک عن الانفال، انفال را اصلا معنا کردند غنائم، تعجب هم هست از مرحوم صاحب المیزان هم همین طور معنا کرده انفال را ، به معنای غنائم چون اهل سنت معتقدند این آیه که سوره انفال باشد اولش یسئلونک عن الانفال، یعنی یسئلونک عن الغنائم، اول خدا فرمود لله و للرسول، که غنائم مال خدا و رسول است، بعد در آیه 40 – 40 یا 42 است خدا فرمود و اعلموا أنما غنمتم، این تفسیر همان انفالی است که در اول آیه آمده، اما در روایات ما انفال غیر از غنائم است، این نکته را خوب دقت بکنید گاهی خلط می شود حتی برای بزرگان، در تفاسیر ما انفال ماهیتا با غنائم فرق می کنند. اصلا غنائم یک ماهیتی است، انفال مثل رئوس جبال و نهر های بزرگ و دریاها این ها اصلا چیز دیگری اند، البته یک قسمتی از انفال مثل فرض کنید چیز هایی که برگزیده پادشاه بوده، کنیزی داشته، جواهر خاص خودش را داشته، این ها هم جز انفال ذکر شده، صفایای ملوک به اصطلاح اما در روایات ما انفال یک قسمت از انفال هم اراضی است، یک قسمت از غنائم هم اراضی است، بعد و ما افاء الله علی رسوله که فیء باشد چون تفسیر شده آیه مبارکه به فدک که آن هم زمین بوده، خیبر غنیمت بوده، فدک فیء بوده، ما در بحث اموال دولت اسلامی عرض کردیم سعی بود در اول تمام این ها یکی یکی روشن بشود یعنی ابهامی در زمین نیاید، در این مباحث پیش نیاید
علی ای حال آنی که من الان در ذهنم است در اقسام عرضی آن هایی که در قرآن است همین هاست، یک مقداری هم در همان ارضا لم تطئوها که عرض کردم، قسمت زیادی از اراضی و بحث های اراضی خو دقت بکنید، قسمت های زیادی از بحث های اراضی در مسئله سنت رسول الله است، تاریخ سنت را هم گفتم، حالا ان شا الله اگر بیاید عرض می کنیم اما از سنن پیغمبر در آن قسم اول که اراضی در حال جنگ باشد فقط راجع به خیبر صحبت شده و فدک، و ظاهرش این است که پیغمبر اکرم فدک را تقسیم نکردند، خیبر را هم تقسیم کردند، ظاهرش این طور است، معذرت می خواهم تقسیم نکردند، فدک را دست خود آن ها گذاشتند که نصفش را محصولش را چه خرما چه گندم یا جو بفرستند به مدینه، ظاهرش این است، دیگه ما در اراضی دیگه ای که با جنگ چون مثلا بحرین دارد اسم آوردند لکن اسلم طوعا
پرسش: خیبر را تقسیم نکردند یا فدک را؟
آیت الله مددی: خیبر هم تقسیم نکردند، هر دو را تقسیم نکردند، اصلا فدک را که فیء بوده، ملک رسول الله بوده، غنیمت حساب نمی شد.
پرسش: مبهم 9
آیت الله مددی: اصلا ظواهر آیات، ظواهر روایات ما غنیمت نیست کلا، مراد من این است، شما عبارت علامه را بیاورید، بخوانید.
یکی از حضار: مبهم 9:20
آیت الله مددی: خب همین، انفال معلوم نیست غنیمت باشد، ایشان به تاثر به تفاسیر اهل سنت این را نوشته، در روایات ما اصلا غنیمت با الفاظ دو تا هستند، کلا دو تا هستند، و لذا انفال کلا لله و للرسول است اما غنائم خمسه لله و للرسول و لذی القربی و الیتامی، شش قسمت است، دقت بکنید در عبارات مرحوم علامه، خب علامه جلالت شانش این طور نیست که حالا خدای نکرده ما بخواهیم به جلالت شان ایشان اشکال بکنیم، این تفسیری که ایشان گفتند شما مثلا تفسیر قرطبی را بیاورید، اصلا می گوید یسئلونک عن الانفال یعنی غنیمت، از اول تفسیر می کند انفال یعنی غنیمت، می گوید اول هم فرمود غنائم مال خدا و رسول است، بعد آمد گفت شش قسمت، این دو تفکر است اصلا، دو نحوه تفکر است، یک تفکر می گوید غنائم با انفال یکی است، یک تفکر می گوید اصلا انفال یک چیز است غنائم چیز دیگری است اصلا، اصلا غنائم یک مقوله است انفال یکی
به هر حال عده ای از کارها مخصوصا چیزی که عرض کردم خیلی تاثیرگذار بود در زمان پیغمبر یکی مسئله اقطاع بود که البته من اقطاع را شاید یک مختصری متعرض بشوم چون نمی خواهیم وارد بحث اراضی بشویم چون کلا خارج می شود، باید یک سالی مقید بشویم تا بحث اراضی را یکی یکی بگوییم، معین بکنیم، یکی بحث اقطاع بود، اقطاع یعنی بخشیدن بخشی از زمین، دادن بخشی از زمین، قطعه ای از زمین، اقطاع اگر ثابت بشود خب یکی از عوامل تبعیض اقتصادی هست دیگه، تبعیض اجتماعی درست می کند چون نقل شده که پیغمبر زمین های بسیار بزرگ و زمین هایی که حتی فیما بعد ارزش های نجومی به اصطلاح ما پیدا کرد به یک شخص بخشیدند مثلا همین اطراف مدینه که من کرارا عرض کردم، پریروز هم خواندم، باز پریشب ها تازه نگاه می کردم چون من خیلی مقیدم مباحث را با واقعیت تطبیق بدهم که یک زمینی را طلحه از پیغمبر خواست، پیغمبر گفت خیلی خب تا جایی که اسب برود، این قدر با اسبش رفت از یک جایی رفت تا خسته شد، دیگه اسب ایستاد، مثلا چند کیلومتر، ایستاد، طلحه برای این که بیشتر بگیرد آن شلاقی هم که داشت آن را هم پرت کرد مثلا پنج متر هم آن طرف تر، حضرت گفت اشکال ندارد تا آن جایی که تازیانه اش رسیده، با این که قرار بود اول تا جایی که اسبش رسیده، من در فکر بودم که این کجا بوده، بعد نگاه کردم یک کتاب دیگری حالا مصادرش را بعد می خوانیم اگر فرصتی شد، این در نزدیک نقیع بوده، عرض کردم در مدینه دو بخش بوده یکی نقیع و یکی بقیع، این ها چون گاهی اوقات در کتاب های ما لا اقل اشتباه چاپ شده، ان شا الله بگوییم اشتباه چاپ شده، بقیع در خود مدینه است، من چند بار عرض کردم مدینه به صورت محله محله بوده، بینش فاصله بود، مثل این شهرهایی مثل قم ما نبوده، مثلا فرض کنید سابقا زنبیل آباد یک محله بوده، آن ور یک محله بوده، و خود عوالی یک محله بوده، از عوالی که پایین می آمدند، عوالی تقریبا مرادف فارسیش شمال شهر، البته عوالی مدینه چون آن جا یکمی کوه داشت، یکمی داشت یعنی تپه بود، خنک تر شاید بود، جنوب شهر است، عوالی جنوب مدینه است، عوالی خودش لکن اسمش عوالی است، مثل شمال شهر، آن وقت این طرفش سافله بود که تقریبا می شود گفت جنوب شهر، تصادفا سافله شمال مدینه است، سافله اگر مسجد نبی شما در بیایید احد را می بینید، از آن در پشتی نه، طرف قبله، این سافله مقابل شماست که الان هتل های خیلی کذائی ساختند، این سافله مدینه است، آن وقت بقیع مرتفعی بود که این ساخته نشده بود، بقیع بین عالیه و سافله فاصله است، وقتی مسلمان ها آمدند این جا خالی بود، اصلا یک تکه زمین تپه مانندی بود خالی بود و چون آب هم بهش نمی رسید کشت نمی شد، فقط توش خار بود، همین خار قرقر، بقیع یعنی مرتفع، بقعه، یعنی مرتفع، بلندی، بلندی خار، چون خار توش بوده بلندی بهش می گفتند و لذا وقتی که مسلمان ها آمدند چون جا نداشتند خود بقیع را هم شروع کردند خانه سازی، خود بقیع اول خانه ساخته شد، همین جایی که آقایان اگر مشرف شدند که به عنوان قبر مادر حضرت ابوالفضل سلام الله علیه هست که پهلویش هم عاتکه و صفیه است این جلوی خانه زبیر است چون زبیر وقتی این جا خانه داشت مادرش که فوت می کند عمه پیغمبر صفیه، جلوی خانه خودش دفنش می کند، این خانه زبیر است، الان خب قبرستان شده، اما این خانه زبیر است، همین جایی که قبور ائمه ما هست این خانه عقیل است، این اصلا خانه بوده چون واقعا این برای ما یک شبهه ای شده بود که مثلا امام حسن در سال 50 فوت کردند، حضرت صادق 148، چطور این جاها را قبرستان بوده خالی مانده تا حضرت را آوردند پهلوی ایشان مثلا، بعد دیدم در این کتاب وفاء الوفاء مال سمهودی نوشته این زیرزمین خانه عقیل بوده، اصلا این قبرستان نبوده، خانه عقیل این جا بوده، در زمیرزمینش امام مجتبی و فاطمه بنت استد و عباس عموی پیغمبر این ها را در زیرزمینش دفن می کنند، بعد ها این جا قبرستان شد، و إلا بقیع خودش قبرستان نبوده، حالا دیگه وارد بحث بقیع نشویم، این در داخل شهر است یعنی بین محلات شهر است، دقت کردید؟ و نوشتند هم یعنی در تاریخ مدینه ابن شبه که شاید دومین کتابی است در تاریخ مدینه اصلا آدم نگاه بکند محلات مدینه را هم می تواند تشخیص بدهد، بنی فلان و بنی، این ها را می تواند محلاتش را تشخیص بدهد. در خارج مدینه در حدود فاصله نزدیک سی و هفت هشت کیلومتری مدینه در آن زمان یک قطعه ای بود که پست بود، آب جمع می شد، این جور جاها را نقیع می گویند، الان عرب ها مستنقعات می گویند، ما فارسی مرداب می گوییم، جایی که آب جمع می شود پایین تر است آب جمع می شود. این نقیع است، نقیع با بقیع فرق می کند، اشتباه نشود، این جا چون آب جمع شده بود مرتع خوبی بود، یک مرتع طبیعی بود علف داشت چون مدینه دو طرفش مسجد النبی را که نگاه بکنید چپ و راستش را شما رو به قبله که بایستید دو طرف سنگستان داغی داشت، اصلا سنگ ها سیاه شده بود، در لغت عرب منطقه ای که سنگستان باشد نه سنگ های خیلی درشت و نه ریگ و ریز، سنگ هایی مثل کف دست و سیاه شده بر اثر شدت آفتاب، حره بهش می گویند، به قول ما فارسی داغستان، حالا فرض کنید، دو تا حره در مدینه وجود داشت حره شرقی و حره غربی یعنی دو طرف مسجد، چون مسجد مدینه را اگر شما بخواهید شمال جنوب مدینه را ببینید قبله مسجد رو به جنوب است، خود مسجد النبی قبله اش رو به جنوب است، پشتش رو به شمال است، از آن پشت مسجد که در می آیید مقابلتان کوه احد است، این شمال مدینه است، خود قبله مسجد رو به جنوب است، دو تا حره در مدینه وجود داشت که یک سنگستان داغی بود به اصطلاح، بعد از این ها به فاصله همان سی و هفت هشت کیلومتری این زمینی وجود داشت که مرتع بود، این را پیغمبر اکرم این بحث اقتصادیش این بود، پیغمبر اکرم این را در اختیار گرفتند گفتند کسی از مسلمان ها این جا تملک نکند، حتی گوسفند هم نیاورد، شتر گاو گوسفند، کسی این جا ندارد، این را ما اصطلاحا امروز می گوییم منطقه حفاظت شده، اصطلاح امروزی ما این است، سابق های قرقگاه می گفتند، این جا را پیغمبر به عنوان قرقگاه، این مباحث اقتصادی زمین همین است، این که می گوییم از سنت پیغمبر دی می آوریم مثلا این را اصطلاحا در لغت عرب حماء می گویند با ح حطی، حماء منطقه حفاظت شده، منطقه حفاظت شده این بود، پیغمبر این جا را قرار داده بودند برای اسب های مجاهدین، مردم عادی حق نداشتند حیواناتش را هم آن جا ببرند، نه کسی آن زمین را تملک می کرد ونه کسی حق داشت آن جا ببرد، البته دارد که پیغمبر فرمودند لا حماء إلا لله و لرسوله، این منشأ اختلاف بعدها بین علمای اسلام شد، این متن لا حماء ظاهرا در روایات ما هم هست، حالا من در ذهنم این طور است، چون بعد عهد هم شده، ده پانزده سال پیش بوده اما به نظرم در روایات ما هم هست، در روایات اهل سنت که قطعا هست، به نظرم در روایات ما هم هست، لا حماء إلا لله و لرسوله، آن وقت این چون یک مسئله ای بود که الان هم شما می دانید دستگاه های دولتی گاهی بعضی مناطق حفاظت شده اعلام می کنند، یعنی از مسائلی بود که هنوز هم در اقتصاد ریشه دارد، همین الان هم به درد می خورد نه این که فقط آن زمان، آیا دولت اسلامی حق دارد یک منطقه را حفاظت شده اعلام بکند یا نه؟ بعضی ها از این حدیث می فهمیدند که حق ندارد، این فقط پیغمبر حق دارد، این حق فقط خاص رسول الله بوده، حق داشتند یک منطقه ای را حفاظت شده اعلام بکنند، غیر از پیغمبر حق ندارند، حالا چون من می خواهیم بحث اراضی را هم بگوییم یواش یواش لا اقل تاریخ بعضی هایش را هم بگوییم، حالا تفصیلش را وارد نمی شویم، این نقیع است، آن جایی که دارد که زبیر آمد از رسول الله خواست نزدیک نقیع است، روشن شد؟ چون من هی خواندم که زبیر این مقدار از حضرت رسول الله خواست، پیغمبر هم اقطعاها ایاه، در ذهنم بود که این کجای مدینه است؟ نزدیک مدینه بوده؟ خب زمین زیادی می شود، انسان مثلا ممکن است یک ساعت مثلا با اسب برود دیگه، خود زبیر هم خیلی شجاع بوده
پرسش: طلحه یا زبیر؟
آیت الله مددی: اول طلحه گفتم، نه مراد زبیر است، اشتباه کردم اگر طلحه گفتم، روشن شد؟
این را من باز نگاه کردم در یک مصدر دیگه نوشته نزدیک نقیع است، توضیح این نقیع را هم دادیم. این بحث در اقتصاد خیلی موثر است چون این زمین ها، این زمین هایی که به حسب ظاهر اول ارضش بود که ممکن بود مثلا پنجاه هکتار، صد هکتار بشود، بعضی از این ها مثلا تا پانصد هزار درهم، بعضی وقت ها یک قسمتش به دویست هزار درهم فروخته شد، نوشته شده، ضبط شده، این قسمت ها را اصطلاحا اقطاع می گویند که خب این هم در تاریخ اسلام تاثیرگذار است دیگه، و عرض کردیم این را ان شا الله در خلال بحث ها اگر پیش آمد به عنوان اقطاعات النبی گفته شده، و عرض کردیم به عنوان اقطاعات پیغمبر، اقطاعات ابوبکر، عمر، عثمان، و علی ابن ابی طالب، بعد خلفای بعدی که گفتند، حتی همین خلفای بعدی و حکام بعدی هم که بودند اقطاعات داشتند و از عجائب این است که از شعبی نقل شده که نه پیغمبر و نه ابوبکر و نه عمر و نه علی ابن ابی طالب اقطاع نداشتند، این اقطاع یکی از مسائل مهم اقتصادی است.
پرسش: فلسفه اقطاع چی بوده؟
آیت الله مددی: ظاهرا این بوده حالا یا می خواستند آباد بکنند چون ان شا الله اگر وقت کردیم یکمی صحبت می کنیم و باز اقطاعاتی که پیغمبر، فرض کنید اگر همین زمین زبیر را، فرض کنید مثلا صد هکتار بوده، اقطاعاتی بوده که شاید چند هزار هکتار است، این اقطاعات بیشتر در منطقه ای بین یمن و بین خود حجاز بوده، مثلا فلان رئیس عشیره می آمده می گفته یا رسول الله بین عشیره من تا فلان یک زمینی است که نمک زار است، این ممکن است هزار هکتار هم بیشتر بوده، اقطعنیها یا رسول الله، پیغمبر گفت به تو دادم، این ها در مصادر تاریخی متونش ذکر شده، عرض کردم در کتابی مثل اموال ابوعبید که تقریبا جز کتاب های اولیه این کار است، یک مقداری از این متون اصلا آمده که خیلی ارزش علمی هم دارد، ارزش حقوقی اسلامی هم دارد، این حرف شعبی هم خیلی عجیب است، اگر راست باشد چون این خلاف ظاهر بقیه تواریخ است، می گوید دروغ است، اصلا پیغمبر اقطاع نکرده، چون می دانید یکی از عوامل مهم هم الان در اقتصاد همین زمین های بزرگ است، زمین های غیر قابل تصور که قطعا کسی می توانسته احیاء بکند، من احیا ارضا مواتا قابل احیا نبوده، مثلا یک وادی بوده می گوید این وادی را به من ببخش، پیغمبر می گفت مال تو باشد، عرض کردم حالا بعضی از شواهدش یک وقتی اگر باشد بعضی نامه هایش را شاید بخوانم، اگر حالی بود، کیف ما کان از این نقل شده که اصلا نه پیغمبر و نه ابوبکر و نه عمر و نه علی ابن ابی طالب اقطاع کردند، اولین کسی که اقطاع کرد عثمان است، کسیی که اقطاع را در جامعه اسلامی راه انداخت بخشیدن زمین های بزرگ کار عثمان است، فکر نمی کنم، شواهد برای آن طرف هم خیلی زیاد است، علی ای حال این بحث را من اجمالا مطرح می کنم که چون مباحث مهم اقتصادی هم برایش بار می شود غیر از این که حالا برای شرح.
آن وقت در این جا رسیدیم به یک زمینی که به مناسبت آقایان بحث خمس توش دارند، یک مقدار راجع به این رسیدیم، روایات صحیحه ابوعبیده، ابوعبیده حذاء دارد که ایما ذمی اشتری من مسلم ارضا فإن علیه الخمس، راجع به این داشتیم صحبت می کردیم از بحث هم خارج شدیم متاسفانه، گفتیم این روایت را مرحوم شیخ کلینی در کتابش نیاورده، دلیلش هم نمی دانیم، معاصر ایشان ظاهرا قبول کرده، مرحوم ابن الولید، در کتاب الرحمة سعد ابن عبدالله هم بوده، قبل از شیخ کلینی و قبل از ابن الولید، مرحوم شیخ صدوق هم در فقیه در بحث خمس آورده، مرحوم شیخ مفید هم در مقنعه در زیادات آورده، مثل این که تامل داشته، فإن علیه الخمس، شیخ طوسی هم دو بار آورده، یک بار در خود خمس آوردند، یک بار هم در شرح زیادات مقنعه آورده، دو بار ذکر کرده، اصحاب ما هم بعد از شیخ طوسی تبعا للشیخ به قول آن آقا گفت مقلدین ایشان هستند، اصحاب ما هم آوردند، البته خب با مشکل برخورد کردند چون خمس جز عبادات است، عبادات مالی است، ذمی چکار بکند؟ قصد قربت بکند، دیگه آخر بحث هایی که شده، عرض کردیم این فتوا بین اهل سنت هم بوده، ارض هم ارض مطلق نیست، عرض کردیم متن فتوائی که در میان اهل سنت است اختصاص به مالک هم ندارد، فتوا این است أی ذمی اشتری من مسلمٍ ارض العشر، ارض عشر اصطلاحا زمین هایی بوده که مسلمان ها می کاشتند عشرش را به عنوان زکات می دادند، این ها زمین زکاتی بودند، ذمی هم عشر می داده، این مسئله مطرح شد، بعد از عهد صحابه مطرح شد، اگر ذمی ای که اهل ذمه است و قراردادش را بسته با کشور اسلامی که عشر بدهد، روشن شد؟ این زمین مسلمانی را خرید که آن زکات می دهد، زمین عشر ارض مطلق نیست، ارض العشر است، عبارت آن ها این است که ای ذمیٍ اشتری من مسلم ارض العشر ضوعف علیه العشر، دو تا عشر باید بدهد، یکی مال خودش و یکی مال زمین، و اخذ منه الخمس، آن کلمه ارض الصلح، ارض در روایت ما آمده، صلح توش نیامده، روشن شد؟ ضوعف علیه العشر هم نیامده، نتیجه این شده که یکی از موارد خمس هر زمینی را که ذمی از مسلمان، اصلا معلوم شد بحث اصلا در چیز دیگری بوده، الان آن که در فقه شیعه آمد چیز دیگری شد کلا، ندارد ضوعف، این را تعبد گرفتند که باید خمس بدهد، خمس هم مصطلح، به ذهن ما می آید که این روایت همان مطلبی بوده که در کتب عامه بوده، ارضش ارض عشر است، ارض زکاتی است، ضوعف علیه العشر است، دو تا عشر ازش گرفته می شود و یک توضیح مفصلی جلسه قبل عرض کردیم چون مفید بود برای کلیه ابواب استظهار متعرضش شدیم، عرض کردیم این روایات را اصحاب عده ای عمل کردند، در کتاب تذکره علامه این را از مالک نقل کرده، ضوعف علیه العشر، البته غیر مالک هم دارد و اخذ منه الخمس، بعدی های ما که کتاب تذکره را دیدند گفتند پس این روایت تقیه است، به نظرم صاحب حدائق و صاحب مدارک، صاحب مدارک که اشکال سندی هم دارد، اشکال سندیش که وارد نیست، می گوید ضعیف است ولی ضعیف نیست، صحیح است و اشکال کردند که این تقیه است، لذا در شیعه ما این بحث هم شد که این تقیه هست یا تقیه نیست، آقای خوئی می گوید نه نمی شود تقیه باشد، روایت از امام باقر است و مالک در زمان امام باقر شخصی نبوده که امام باقر از ایشان تقیه بکند، یک تاریخی وفات و ولادت و وفات هم ایشان دارند، خدمتتان عرض کردم که این چون تاثیرگذار است ما یک مقدار توضیح دادیم جمع و جورش می کنیم، امروز هم وقتمان به این مقدمات گذشت، توضیح دادیم به مجرد این رسم بوده در این اخیر مخصوصا از مرحوم صاحب حدائق، ایشان بعضی جاها اصلا در بعضی از روایات حمل بر تقیه می کند با این که از عامه اصلا قائل نداریم یعنی نقل نشده، ایشان می گوید اصلا اختلاف اصلی، سبب اصلی در اختلاف حدیث تقیه است ولو تقیه به ایجاد خلاف بین اصحاب، چند دفعه هم عرض کردم تحمل علی التقیة التی هی اصل کل بلیة به تعبیر ایشان، ایشان می گوید تنها راهش علمی که دارند روی تقیه، این ها، عرض کردم این و لذا ما متعرض شدیم این که مالک همزمان ایشان بوده یا نبوده آن ارزش ندارد چون مالک فقیه مدینه است از یک فقه جاری و ساری در مدینه نقل می کند. کسی بخواهد بگوید تقیه ممکن است بگوید این فقه در مدینه بوده قبل از مالک، زمان امام باقر هم بوده، تقیه لازم نیست از فرد فقیه معینی باشد، مهمش این است که این رای فقهی باشد.
علی ای حال این راه که بگوییم این تقیه است به آن دلیل یا این تقیه نیست به این دلیل، به نظر ما درست نمی آید، به ذهن ما عرض کردیم همچنان که در روایت عمر ابن حنظله است در تقیه آن چه که بیشتر عامل مهم است آن صحنه اجتماعی است، آن چیزی است که دستگاه خلافت روی آن حساب می کند، اگر می خواهیم این روایت را تقیه حساب بکنیم باید این جوری بگوییم مثلا دستگاه خلافت در این صورت از فرد بیست درصد می گرفته ده درصد مال زکاتی که قبلا بوده، ده درصدش هم مال ذمه، این مثلا اگر مثلا می خواستند بگویند نه زکات نگیرد ده درصد، این با دولت برخورد دارد، تقیه این است مثلا جاری، دقت کردید معنای تقیه را؟ این جوری بده که اگر دولت رسما قانونا بیست درصد می گرفته امام باقر می فرمایند نه آقا چون آن که ده درصدش زکات است، این ذمی است زکات که ندارد، عرض کردیم جزیه با زکات متقابل اند، مسلمان زکات می دهد جزیه نمی دهد، ذمی جزیه می دهد زکات نمی دهد، این دو تا متقابل اند، جمع بین زکات و جزیه که معنا ندارد که، دو تا چیز بدهد، حالا یا جزیه، البته جزیه بیشتر خود پول است که عرض کردم متعارف جزیه ای که عمر قرار داد بعد ها هم تا مدتی این بود، 48 درهم بود، 24 درهم بود، دوازده درهم بود لکن گاهی جزیه پولی است که کلا اهل ذمه می دهند، آن وقت اگر از محصول می داد مقاسمه می گفتند، پول از رئوس می دادند جزیه می گفتند، از محصول می داد به نسبت معین مقاسمه می گفتند، از پول زمین می داد خراج می گفتند لکن نتیجتا یکی است، پولی که ذمی می دهد غیر از پولی است که مسلمان می دهد پس تقیه تصویرش این جوری است که این حکم در دولت بود اگر امام باقر می خواستند بفرمایند نه آقا از ایشان زکات، این چون مسلمان نیست چرا زکات می گیرید؟ همان ذمه اش را بگیرید، همان عشر را بگیرید، این مخالف با نظام بود امام مراعاتا للنظام فرمودند نه بیست درصد بگیرید، این می شد تقیه
پرسش: خراج مقاسمه از خود مسلمان هم گرفته می شود؟
آیت الله مددی: بله چرا، اصطلاح خراج خاص اهل ذمه نیست، به مسلمان هم، فرق نمی کند، زکات خاص است و جزیه خاص است. خراج مقاسمه اصطلاحش
روشن شد؟ لذا من عرض کردم چند تا نکته را خوب دقت بکنید ما در نحوه استظهار از روایت، این را من آن جلسه هم گفتم این جلسه هم گفته شد که وقت هم گرفته شد لکن چون در کل ابواب فقه مخصوصا که در فقه ما مسئله تقیه مطرح است تاثیرگذار است خیلی مهم است.
یک: در مورد تقیه حمل بر تقیه اولا باید خود آن مسئله در جو عمومی دنیای اسلام بررسی بشود، ذاتا مسئله تقیه بردار است یا نه، خوب دقت بکنید، اصلا ذاتا، ذات این مسئله مثلا نظام سیاسی یک برنامه خاص داشت کسی خلافش می گفت تقیه می شد، عرض کردم بهتان که وقتی به فتاوای عامه رجوع می کنیم مسئله ذاتا سیاسی، ذاتا تقیه ای نیست، چون عرض کردم بعد از این که، به حساب بعد از دوران خفای راشدین چون آن امیرالمومنین هایشان حتی بعضی هایشان فاسق و فاجر بودند کم کم بخش فقه و استنباط فقهی از بخش سیاست جدا شد، از بخش ولایت جدا شد و این ها را عرضه می کردند به فقها و لذا دارد مثلا کتب الی فقها الامصار، کتب الی فقها الکوفة، کتب الی فقها المدینة، این متعارف است، در تاریخ نگاه بکنید زیاد است که در این مسئله، ظاهرش این طور است مسئله، خوب دقت بکنید! وقتی اقوال را در عامه نگاه می کنیم ظاهرش این است که این بحث فقهی بین فقها بوده حالا ممکن است این برنامه فقهی را بدهند خلیفه معین پیاده اش بکند، این طور نبوده که اگر یک کسی رای داشته حساسیت دولت به این رای بوده، این جور بوده می گفتند آن آقا نظرش این است، این آقا نظرش این است، خلیفه می گوید این نزدیک تر است و لذا عرض کردیم یک نظر این بود که ازش خمس بگیرند، دو تا ده درصد، آن وقت با این مشکل روبرو شدند که این ده درصدش مال زکات بود، از کافر که زکات گرفته نمی شود، جواب دادند اگر زکات ندادند تضییع حق فقرا می شود، این جوابی که نقل شده، جوابی که ما عرض کردیم ممکن است بگویند زکات این ده درصد دو حیثیت دارد، یکی حیثیت مالک دارد این می شود زکات و قصد قربت، یکی هم از خود زمین، زمین باید محصولی که دارد یک مقدار محصول را باید به خزانه بدهند، این می شود امر وضعی، امر واقعی، اگر ذمی هم گرفت باید آن مقدار را به خزانه بدهد، فرق نمی کند، ذمی بگیرد یا مسلمان بگیرد، دقت فرمودید؟
پس بنابراین یا از باب تضییع که آن ها گفتند یا از باب این که ادله زکات هم حکم تکلیفی دارد این به مسلمان می خورد، هم حکم وضعی دارد محصول این زمین ده درصدش باید به خزانه برود، حالا تا مسلمان بود به عنوان زکات ازش می گیرند، دست ذمی افتاد حالا به عنوان ذمی ازش می گیرند، مهم ده درصد برود یا به آن نکته ای که گفتم، این رأی مالک و شافعی و عده ای بود.
یک رأی هم این بود که فقط ذمه ازش بگیرد چون زکات مال مسلمان است، خب طبیعتا می دانید گاهی ممکن است این راه فرار هم باشد، یک مسلمانی می خواهد زکات ندهد می گفت من زمینم را به فلانی فروختم، یک اهل ذمه پیدا می کرد می گفت زمینم را به این فروختم، دقت کردید؟ آن وقت زکات داده نمی شد ذمه، فقط ده درصد ذمه داده می شد، آن هم مسیحی می داد، درست است؟ این احتمال دارد که مثلا یک حیله ای هم مثلا باشد برای این قسمت، احتمال دارد و عرض کردیم رأی سومی بود که فقیه کوفه در آن زمان خودشان، عالم کوفه، ابوحنیفه قائل بود که اصلا می گفت این نه عشر ذمه است و نه عشر زکات، این اصلا تبدیل به زمین خراجی می شود، خراج باید ازش بگیرند، چون می دانید خراج ممکن است سی درصد باشد، چهل درصد باشد اصلا، اصلا بیشتر از بیست درصد هم باشد، آن را باید خراج می گیرند یعنی زمین را مساحت می کنند، زمین چقدر است خراج از زمین باید بدهد، کار را، تنقلب الارض خراجیتا، این ارض که عشری بود تبدیل به ارض خراجی پس با نظر کردن فتاوای عامه یک فقیه که مثلا نگاه می کند مسئله بوی تقیه اصلا توش مطرح نیست، خوب دقت بکنید، یک مسئله فقهی است مطرح شده امام باقر هم نظر مبارکش این است که عشر بگیرند، فرض کنید نظر شافعی هم این بوده، این به نظر نمی آید من که مسئله را نگاه کردم در اقوال عامه، البته استقرا نکردم چون چهار پنج کتاب یا بیشتر یا کمتر در ذهنم نیست نگاه کردم حس نکردم مسئله در مجال تقیه نباشد.
پس نکته اول باید ببینیم خود مسئله فی ذاتها یک مسئله تقیه بردار است یا نه؟ انصافا نیست
دو: ببینیم حالا که فتوا دادند این فتوا بوی سیاسی دارد یا ندارد؟ رنگ و بوی سیاسی دارد یا نه مثلا بگوییم سیاست ولو مسئله فتوا بوده لکن بعدها این مسئله رنگ و بوی سیاسی را پیدا کرده یعنی مثلا در محیط عامه عده ای گفتند تضییع حق، تضییع حق یعنی باید بیت المال برسد یعنی دو جور فتوا داده شد، یک فتوا استنباطی بود، می گفت ما از ادله در می آوریم زکات، مثلا این طور در می آوریم زکات از زمین باید گرفته بشود، آن هم که باید ذمه بدهد، یک عده نه می گفتند نه ما کار به استنباط داریم، الان اگر زکات را نگیریم، عشر زمین را نگیریم تضییع بیت المال می شود، بودجه بیت المال پایین می آید، یعنی دو سنخ فتوا بود نه یک سنخ فتوا، یک سنخ فتوای صرف بود، فقه استنباطی بود، یک سنخ فتوای فقه ولایی بود، از حاکم خواستند برای این که ضایع نشود عشر بگیرد، خوب دقت بکنید، انصافش عباراتشان را خواندم، نمی شود انسان مطمئن باشد که این ها کلا برخورد فقه استنباطی کردند یا بعضی هایشان ولایی بودند، خیلی روشن نیست، همان تضییع حق چرا احتمال دارد ولایی باشد اما احتمال دارد که از ادله استصحاب کرده باشند، این که جواب ها هم آیا کلا روی فقه استنباطی است یا بعضی ها فقه استنباطی – فقه ولایی فعلا این هم برای ما خیلی روشن نشد، خیلی که بتوانیم روشن بگوییم، این نکته دوم، چون این جواب دادن هم خیلی مهم است
نکته سوم: این حکم که حالا در روایت، حالا فرض کنید همان حکم باشد و در کلمات امام باقر سلام الله علیه آمده آیا امام باقر روی حساب فقه استنباطی فرمودند علیه الخمس؟ یا حکم ولایی فرمودند؟ خود امام باقر چطور؟ حکم ولایی فرمودند علیه الخمس؟ یا حکم استنباطی؟ آن وقت مراد از حکم استنباطی و فقه استنباطی در کلمات اهل بیت یعنی عین سنت رسول الله، فقهای عامه استظهار می کنند ائمه احتیاج به استظهار ندارند یعنی امام بیان سنت رسول الله فرمودند، مراد از فقه استنباطی یعنی این، یعنی یک حکم ثابتی است تا روز قیامت، در هر جا که باشد ذمی که بیاید یک زمین زکاتی را بخرد عشر باید بدهد، هم حق زمین را باید بدهد هم حق خودش را بدهد، روشن شد؟ این می شود فقه استنباطی، مراد ما فقه استنباطی یعنی آن حقیقت سنت رسول الله
در عامه مراد از فقه استنباطی این است که از مجموعه ادله در بیاورد، البته خب ممکن است بگوییم خب این چجور شما به حسب ظاهر بینشان مثلا ائمه علیهم السلام با بقیه علمای سنت در این، البته خب این واضح است، امیرالمومنین هم فرمودند لا یقاس بآل محمد احدٌ من آله، اصلا قابل قیاس نیستند که فرمودند و اصلا دلیلش هم واضح است، حضرت فرمود کتاب الله و عترتی اهل بیتی، نگفتند فلان عالم سنی یا فلان خلیفه، خدای نکرده اگر گفته بودند که معلوم به سر مصنف چی بیاورند، با این که فرمودند کتاب الله و عترتی، این که فرمودند کتاب الله و عترتی این نباید با آن قیاس کرد، اصلا قابل قیاس نیست، لأنها لن یفترقا لذا این که ما دو نحوه برخورد می کنیم در رأی صحابه بین کلام امیرالمومنین با غیر امیرالمومنین فارق اساسی کلام خود رسول الله است، از ما نیست که، من در آوردی نیست، حضرت نفرمودند کتاب الله و فلانی، اسمی که نبردند، فرمود کتاب الله و عترتی و البته دقت بکنید در متون اهل سنت مختلف است، در بعضی هایش لزوم اتباع نیست، اشتباه نشود، چون الان بعضی سنی ها به ما حمله می کنند که مثلا آقایان، نه تصادفا در اصح کتبی که دارند که این روایت آمده کتاب صحیح مسلم، توش لزوم اتباع ندارد، در متن صحیح مسلم که از زید ابن علقم نقل می کند می گوید کتاب الله و عترتی اهل بیتی لکن می گوید أذکرکم الله فی عترتی، سه بار، و لم تضلوا من بعدی إن تمسکتم بهما را ندارد، در صحیح مسلم، مصادر صحیح فراوان دارند اما در صحیح مسلم نیست، یعنی توجه بکنیم قبل از این که بخواهیم با آن ها صحبت بکنیم تمام مطالبی را که گفتند یا صحبت شده در ذهنتان حضور باشد، علی ای حال کیف ما کان وارد این بحث دیگه نمی خواهم بشوم.
آیا این فقه استنباطی است؟ یعنی حکم واقعی رسول الله که توسط امام باقر بیان شده، استنباطی شیعه معنایش این است، غیر از استنباطی اهل سنت است، دقت فرمودید؟ یا این حکم ولایی است؟ چون ائمه ما ولایت هم داشتند، امام آمدند این کار را قرار دادند، مخصوصا اگر ولایی موقت باشد بگوییم بعدها حکومت اسلامی می تواند عوضش بکند، به جای بیست درصد سی درصد بگیرد، ممکن است چهل درصد بگیرد، ذمی بیاید یک زمین زکاتی، زمینی که کشاورزی می شود گندم توش کاشته می شود اگر از مسلمان ده درصد می گرفتند از کافری که بیاید بگیرد سی درصد بگیرد، بگوییم حکم ولایی بوده، امام باقر فرمودند لکن این حکم ولایی قابل تغییر است، بعضی از احکام ولایی هم قابل تغییر نیستند، دقت کردید؟ جواب: متعارف در فقه شیعه کلمات ائمه بر حکم واقعی بار می شود، متعارف این است، باید شواهد قوی داشته باشیم که ائمه اعمال حکم ولایی کردند و إلا حکم اولی یعنی آنی که در ما در فقهای شیعه اصل اولی بنای کلی به این است که این حکم واقعی است یعنی فقه استنباطی که عرض کردیم در کلمات سنی ها هم فقه استنباطی است لکن دو ماهیت اند، کلمه اش یکی است، مراد ما از فقه استنباطی یعنی سنت واقعی رسول الله که تا روز قیامت خواهد ماند، قابل تبدیل نیست، حاکم نمی تواند عوضش بکند، روشن شد؟ ما باشیم و آن چه که در فقه ما، الان در فقه شیعه متعارف است، در فقه شیعه آن متعارف این است که این ها را حمل بر فقه استنباطی بکنند یعنی بر بیان حکم واقعی که پیغمبر جعل کردند و توسط امام باقر بیان شده نه استظهار شده، به خلاف این که همین مطلب در فقه مالکی هم آمده اما آن استظهار کرده از ادله، این دو تا را با همدیگه فرق بگذارید، این هم نکته سوم.
البته بعد از تمام این نکات یک اصل بحث هم محفوظ است که این را چون می خواهم بعد هم بگویم، ممکن است بگوییم در این سنخ اراضی که در قرآن نیامده این ها مجموعش، مجموع اراضی مفتوح عنونة، ارض صلح، همین ارض عشر، این مجموعه تمام بعد از رسول الله است، از نظر تاریخی هیچ کدامش زمان رسول الله نبوده، بیاییم این طرح را مطرح بکنیم، اصولا کلیه احکامی که در این مجموعه آمده این ها ولایی اند، این نکته جدیدی است، بیاییم بگوییم کلیه احکام اراضی مثل حماء، پیغمبر حماء قرار داد، بگوییم این حکم ولایی است، چون حماء در قرآن نیامده، یک مجموعه احکام مثلا موات، موات در قرآن نیامده، من احیا ارضا مواتا فهی له، این را پیغمبر فرمودند، یک مجموعه دیگری در اراضی است که پیغمبر هم نفرمودند مثل مفتوح عنونتا که خراجی است، این را پیغمبر هم نفرمودند، بیاییم بگوییم مثلا همین ارض عشر، ارض صلح، این را پیغمبر هم نفرمودند، ارض عشر ذمی بخرد این را پیغمبر هم نفرمودند، بیاییم یک بحث دیگری را مطرح بکنیم بگوییم کلیتا آن چه که راجع به اقسام است، این خیلی ابواب مهمی است چون بحث اراضی الان، می دانید اراضی شهری الان یکی از مشکلات است، بحث اراضی در ایران هم می دانید که یکی از مشکلات درست کرده، بحث اراضی آن قسمت هایی که در کتاب نیامده، تا آن جایی که در ذهنم است کتاب به عنوان حکم چیزی در اراضی نیست إلا تحت عناوین فیء و انفال و غنائم و این ها، و آن چه که در سنت پیغمبر است عملا آمده مثل حماء و ارض موات و قصه خیبر و قصه فدک، این ها در سنت پیغمبر آمده، بقیه مال بعد از پیغمبر است، مفتوح عنونة و صلح و اراضی به اصطلاح ارض عشر و ارض جزیه، این ها همه بعد از پیغمبر است، یک بحث کبروی مطرح بکنیم بگوییم تمام این اراضی کلا چون بعد از پیغمبر است کلا در محدوده فقه ولایی اند، اصلا طبیعت بحث روی فقه ولایی است، درست است، این مطلب چهارم شد، چهار تا مطلب ما امروز مرتب گفتیم این در فقه خیلی تاثیرگذار است، برای استنباط شما در فقه، یک مسئله ذاتا توش تقیه بود یا نبوده؟ دو: جواب فقهای عامه به نحو سیاسی بوده یا به نحو حکم فقه استنباطی بوده؟ می خواستند به خلیفه بگویند این کار را بکن؟ یا استنباط کردند؟ در اول گفتیم ظاهرش تقیه توش نمی خورد، دومش برای ما واضح نیست
سه: امام باقر با این مسئله برخورد فقه استنباطی کردند یا ولایی؟ گفتیم اصل اولی برخورد فقه استنباطی باشد، ولایی دلیل می خواهد.
نکته چهارم: اصلا ما به جای این مسئله برویم کل اقسام اراضی ای که بعد از پیغمبر حکم داده شد، دیگه حالا یا صحابه گفتند مثلا گفتند، یا فقها استظهار کردند، کلا مال بعد رسول الله است، بگوییم کل این ها به فقه ولایی می خورد که یکیش هم همین است اگر باشد، در نتیجه می خورد به حکم ولایی، مثلا در حکومت اسلامی می تواند عوض بکند سی درصد بگیرد، می تواند روی حساب پانزده درصد بگیرد، از بیست درصد پایین بیاورد یا بالا ببرد، بگوییم طبیعت این مسئله، کار نداریم به اجوای در اهل سنت و دنیای اسلام، طبیعت این مسئله، البته دنیای اسلام، در دنیای اسلام برخورد با آن برخورد ولایی بوده
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین