معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1394
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1394
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه55) شنبه 1394/11/10

1395-1394، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

عرض شد که مرحوم آقای اصفهانی که استاد هم اجمالا از ایشان گرفته، یک بحث دومی را مطرح کردند، خب ایشان قبول کردند که وجوب بما هو وجوب منافی با اخذ اجرت نیست. و تفاصیلش را عرض کردیم.

عرض کردیم انصافا همین طور است. نه به لحاظ ادبیات قانونی و به لحاظ روح قانون، اثبات این مطلب مشکل است که وجوب یا آن که در ظاهر روایت است با اخذ اجرت نسازد. لکن از راه فضای قانونی ما مشکل کردیم و گفتیم شاید نظر مرحوم نائینی هم آن فضای قانونی باشد.

به هر حال به لحاظ فضای قانونی عرض کردیم مشکل دارد و قبول نشد. این مال بخش اول.

بخش دوم: راجع به عبادیت و قربی بودن. حالا می‌خواهد واجب باشد یا مستحب باشد، مهم نیست مثل اذان. من مثالی را که دیدم برای اینکه عبارت ایشان واضح‌تر باشد عبارت مرحوم آقای اصفهانی، همان مثال اذان را تکرار بکنیم. دیروز هم بیشتر روی نماز و اینها بود دیروز درسی، مثال اذان را تکرار می‌کنیم و تطبیق می‌کنیم با عبارت ایشان تا روشن بشود.

بحث اذان چون اذان مستحب است دیگر. پول بگیرد برای اینکه اذان بگوید. یعنی اذان به قصد قربت بگوید نه فقط صدا بزند. چون یک قصه‌ای هست که رفته بود یک شهری که مؤذن می‌گوید اهل حمص یشهدون ان محمد رسول الله(ص) تعجب کرد، بعد گفتند این یهودی است. کسی را مؤذن پیدا نکردند خوش صدا باشد، این یک یهودی پیدا کرده بودند، آن هم حاضر نبود بگوید اشهد ان محمد رسول الله(ص)، می‌گفت اهل حمص یشهدون ان محمد رسول الله(ص).

علی ای حال حالا به استثناء این مورد که حالا یهودی بوده به طور متعارف جزو اذان قصد قربت در آن معتبر است جزو عبادات است. حالا اگر کسی پول گرفت در باب اذان. عرض کردم در بحث اذان بالخصوص، حالا من بحث اذان را گفتم چون یک لطف دیگر هم دارد. چون عن رسول الله(ص) روایت داریم یعنی می‌خورد به اصل تشریع که من یبغی علی الاذان اجرا، لذا بحث اذان را جدا می‌کنیم بعد جدا می‌کنیم. لکن برای مثال در عبارت ایشان بحث اذان عن قربة عن قصد امتثال عن قصد قربت.

عرض کردیم در باب این مطلب که منافی است همان اشکال معروف که خب این با قصد قربت نمی‌سازد، با اخلاص نمی‌سازد، آدم می‌خواهد پول بگیرد، این اذان دیگر به قصد قربت و به قصد اخلاص نمی‌شود.

در مقابل مخصوصا در این متأخرین ما مطلبی را مطرح کردند که مشهور شده به نظریه به قول امروزی‌ها تئوری و نظریه داعی بر داعی. اینکه پول می‌گیرم که اذان به قصد قربت بگویم، پس پول داعی شده بر اذان به قصد قربت. داعی علی الداعی؛ داعی خود اذان قصد قربت است، پول قصد داعی است بر این مجموعه، بر اذان به قصد قربت.

عرض کردم دیروز اجمالا عرض کردم. به طور طبیعی دو تا اشکال شده. دو تا اشکال البته یک اشکالش هم مثلا به دو تقریب یا بیشتر، به طور طبیعی دو تا اشکال شده به طور طبیعی. یکی اینکه این پولی که شما می‌گیرید برای اذان و برای قصد قربت، در حقیقت منحل می‌شود، کأنما پول یک قسمتش مال اذان است، یک قسمتش مال قصد قربت است. پس این می‌شود تشریک. اذان به قصد قربت نمی‌شود بگوییم. اذان به قصد قربت و پول. این را به اصطلاح می‌خواهند اشکال بکنند که آن پول تأثیر در عرض می‌گذارد. یک اشکال دیگر در طول است، به عکس این. می‌گوید شما اصلا اگر اذان به قصدقربت بگویی کل اذان چون پشتوانه‌اش پول است، این پول اثر می‌گذارد.

پس یک بار سر این که تشریک است، یعنی در قصد قربت. یک اشکال هم سر این که اصولا قصد قربت نمی‌آید ولو طولی باشد، نمی‌خواهد عرضی باشد. اشکال عرضی را مرحوم آقای اصفهانی به دو تقریب گفته که دیروز هم خواندیم و عرض کردیم که تحقق عنوان مستأجر علیه، عنوان مستأجر علیه اذان عن قربة، این عنوان مستأجر علیه، اعنی عنوان عبادت، حالا ایشان عبادت گفته، من مثال زدم که روشن بشود. اذان عن قربة. یتوقف علی حصول الامرین، یکی اذان، یکی قصد قربت. این پول هم مال این دو تاست. پس این پول تقسیم می‌شود به دو تا، یکی اذان به خاطر پول، یکی قصد قربت به خاطر پول.

پس شما در اینجا تشریک می‌شود، یعنی قصد قربتتان به خاطر پول می‌شود. این تقریب اول که دیروز خواندیم.

بعد یک تقریب دوم هم ایشان می‌گوید. بعد می‌گوید فرق بین وجهین. ما دیگر تقریب اولش را خواندیم که حالا جوابش را بدهیم و جواب ایشان را هم عرض کردیم. می‌ماند تقریب دوم. تقریب دوم را بعد از جواب اول عرض می‌کنیم. این راجع به این.

مرحوم آشیخ محمد حسین در حقیقت می‌گوید ببینید درست است اذان عن قربة، این اذان عن قربة دو تا نمی‌شود. یکی است. آن عن قربة مثل این می‌ماند که مثلا بگوییم دیوار صاف، دیوار کج، دیوار صاف دو تا نیست، دیوار و صافی، دیوار صاف یکی است. دیوار کج دو تا نیست، دیوار و کجی، یکی است، دیوار یکی است. این تقید، چون آن که منشأ است، تقید است. این تقید چیزی نیست. بلکه ایشان دارد که اصلا محال است. و ما این توضیح را حالا من امروز با کمی عبارت ایشان را می‌خوانم.

ایشان می‌گوید که تا اینکه مثلا حالا چون کمی از عبارت را دیروز، بله، و ان کان بله، و لذا قلنا فی محله باستحالة دعوة امر النفسی المتعلق بالصلاة عن الطهارة، حالا به جای ما به جای اذان عن قرب مثلا، الی الطهارة و ذات المقید و التقید، مقید و تقید و طهارت، قید یعنی، و ان کان لکل منهما نحو من الوجود، الا انه بحسب هذا الآمر فی مقام الامر لم یوخذا بما هما موجودان متباینان، نه اینکه تقید یکی باشد، نماز هم یکی، تقید به قصد قربت یا قصد امر یکی باشد، اذان هم یکی، این دو تا دو تا نیستند، اذان و قصد، تقید، بل بما هما واحد، و لیس نسبة المقید الی ذات المقید و نفس التقید، ذات المقید اذان، نسبت تقید اذان عن قربة، این عن قربة عن قصد الامر، این را مرادش تقید است، و لیس نسبة المقید الی ذات المقید که خود اذان، و نفس التقید نسبة ذی المقدمه الی المقدمه؛ عرض کردم گاهی به اینها مقدمه داخلی می‌گویند مجازاً، از قبیل مقدمه و ذی المقدمه نیست. مثالش هم دیروز عرض کردم، ذی المقدمه مثل شراء اللحم، مقدمه مثل ذهاب الی السوق، خب ذهاب الی السوق غیر از شراء لحم است، شراء لحم خریدن گوشت یک چیز است، رفتن بازار چیز دیگری است.

می‌گوید اینجا این طور نیست. اینجا این مدام من مثال‌ها را تطبیق می‌کنم که روشن بشود. اینجا اینطور نیست که اذان یکی باشد، تقیدش به قصد امر چیز دیگری باشد. و دو تا هم باشند. الی المقدمه المغایرة له فی الوجود، و لا نسبة الکل الی اجزائه، نه از قبیل مقدمه است، نه از قبیل اجزاء، اجزاء مثل نماز و رکوع و سجود، چون عرض کردم عده‌ای می‌گویند امر به نمازی عین امر به رکوع است، مخصوصا آقاضیاء، در اینها هم اشد ایشان آقا ضیاء است. ایشان می‌گوید امر یکی است، همان امر صلاتی، عین آن هم امر رکوع و سجود است. مرحوم آقای آشیخ محمد حسین می‌خواهد بگوید از قبیل جزء هم نیست. این شرط است، این شرط نه از قبیل بحث مقدمه است و نه از قبیل اجزاء.

و لا نسبة الکل الی الاجزاء الی اجزائه، اینجا مراد از نسبت الکل مثلا مثل همین صلاة، الی اجزائه رکوع و سجود، اینجوری تا عبارت منسجم بشود. لان فرض الوحدة و لهذا التقید فی المقید، چون اینجا چه می‌گوید؟ اذان عن قربه، اذان عن قرب دو تا نمی‌شود، یکی است. فرض وحدت اذان، و لهذا التقید، تقید یعنی قصد قربت، عن قربة، فی المقید یعنی اذان عن قربة، من مثالها را روشن می‌کنم برایتان، بما هو بمعنی الحرف الحرفی، بما هو بمعنی الحرفی، مراد ایشان از معنای حرفی یعنی تقید را مندک در خود اذان ببینیم. اگر این را مندک ببینیم، این معنای حرفی. و لا بما هو بنحو المعنی الاسمی، یعنی تقید را جدا لحاظ بکنیم، ذات اذان را جدا. اگر تقید را مندک در اذان دیدیم معنای حرفی، تقید یکی و خود اذان یکی به معنای اسمی.

لان فرض الوحده یغایر، این ینافی خبر فرض الوحده است، لان فرض الوحده ینافی فرض المغایره، بین ذات المقید و التقید وجودا، بین اینها در وجودشان فرق باشد. ظاهرا مرادش از تقید و مقید وجودا، مرادش جز و کل باشد، مثل نماز و رکوع، فضلا عن کونهما مقدمة مغایرة فی الوجود للمقید، فضلا از اینکه مقدمه باشد، مثل ذهاب الی السوق و شراء لحم، چون ذهاب الی السوق هیچ ربطی به شراء لحم ندارد. اما رکوع با صلاة ربط دارند، اجزائش است. عین همان است. یعنی ایشان می‌خواهد نفی بکند همان معنای جزء بودن را و هم معنای به اصطلاح مقدمه. عرض کردم این تعابیر شدید و غلیظ را نمی‌خواست به کار ببرد، ایشان می‌خواهد بگوید که بحث شرط غیر از جزء است و غیر از مقدمه است.

من دیروز توضیح دادم در کتب اصول متأخر ما به اجزاء می‌گویند مقدمه داخلیه، ایشان برای این می‌خواهند نفیش بکنند. می‌گوید اگر ما به اجزاء گفتیم مقدمه داخلیه، شرایط مقدمه داخلیه نیستند و توضیح دادیم که اصلا این مطلب اصلش درست نیست حالا چه برسد به فرعش. اصلا اجزاء مقدمه داخلیه نیستند. ربطی به مقدمه ندارد چه برسد به فرعش که شروط باشد. حالا من باز عبارتش را فعلا می‌خوانم بعد یک توضیحی کلاً عرض می‌کنم.

و منه تعرف و کذلک جزء و کل، نسبت جزء و کل هم ندارند. در نسبت جزء و کل بحث کردند. چرا، مرحوم آقا ضیاء عرض کردم وجوب کل را عین وجوب جزء می‌دانند، وجوب نفسی هم می‌داند، ایشان مرحوم آقاضیاء از همه آنها اشد است. وجوب جزء را وجوب نفسی می‌داند، مثل یعنی وجوب رکوع مثل وجوب صلاة است، هیچ فرقی نمی‌کند. چون صلات همین رکوع است، کل همین هاست. اگر گفت خانه بخر، خانه تشکیل شده از اتاق و حیاط، یعنی اتاق بخر و حیاط بخر، امر به کل عین امر به جزء است. روشن شد؟ مثال عرفی

این طور نیست که یک چیزی به نام اتاق باشد، یک چیزی به نام حیاط باشد، یک چیزی هم به نام خانه باشد. خانه همان اتاق و حیاط است. اتاق و حیاط را می‌گویند خانه، لذا مرحوم آقاضیاء قدس الله نفسه از آنهایی است که شدیداً در اینجا قائل به عینیت است. امر به اجزاء عین امر به کل است. این شدیدش دیگر. بعضی گفتند نه این وجوب نفسی دارد، آن وجوب تهیوی دارد، بعضی هم گفتند وجوب مقدمی دارد، بعضی گفتند وجوب ضمنی دارد الی آخره… دیگر ما اینها را چون چند بار گفتیم دیگر تکرار نکنیم.

ما هم عرض کردیم هیچ کدامشان را ندارد، نه نفسی و نه تهیوی و نه ضمنی و نه مقید، هیچ کدامش را ندارد. اصلا وجوب به کل فقط به کل خورده به اجزا نمی‌خورد، دو تا تکلیف ندارد. اگر گفت خانه بخر، یک تکلیف این باشد که اتاق بخر، یک تکلیف این باشد که حیاط بخر، یک تکلیف دارد، آن خانه‌ای که از هر دو تشکیل شده. بله، یک نوع مجازی درست است. وجوب یعنی از باب مجاز، به اصطلاح وجوب عرضی، مجازی، نه اینکه واقعاً یک وجوب قانونی داشته باشد، هیچ وجوب قانونی ندارد.

س: ضمنا که 13:34

ج: نه ندارد، به کل دارد.

و منه تعرف، حالا من یک توضیحی بعد چون عرض می‌کنم انشاء الله، حالا کمی عبارت ایشان را بخوانم، آشنا با عبارت هم بشویم به هرحال. و منه تعرف انهما، این انهما یعنی اذان و تقید، یعنی تقید به قصد قربت.

س: پس شما معتقد هستید استاد کل شی اجزاء شی آخر

ج: بله، بله اصلا. در وعاء اعتبار البته. نه اینکه کل، یعنی اگر تکلیف آمد به کل خورد به کل خورده، این چند تا تکلیف نیست که به اجزاء بخورد.

س: از کل بدون اجزاء واقعا متصور است؟

ج: شما وجود خارجی را تصور می‌کنید،

س: همان اعتباری‌اش دیگر

ج: اعتبار ببینید من همیشه عرض کردم

س: اعتبار منشأ انتزاع می‌خواهد یانه؟

ج: انتزاع شما می‌کنید، اعتبار نمی‌کنید.

آن اعتبار نکرده رکوع واجب است، گفته نماز واجب است. بله، نماز از رکوع واینها تشکیل می‌شود. انتزاع اشکال ندارد. بگوییم چون کل واجب است انتزاع وجوب، همان که عرضی یعنی معنای عرضی دارد.

س: 14:36

ج: بله، بله، می‌گویند وجوبش عین همان است. این منحل شده وجوب. ما معتقدیم وجوب منحل نمی‌شود. اصولا در باب اعتبارات، یک عالم خاص خودش را دارد. چند بار ما این را عرض کردیم. این متأسفانه درست است در وجود خارجی‌اش کل عین است، اما این سبب انحلال می‌شود؟ و لذا در بحث مقدمه واجب که ایشان هم در اینجا آوردند، همین نکته است. ببینید شما در خارج شراء لحم بدون بازار که نمی‌شود، مگر حالا معجزه‌ای بشود که مثلا یک اجی مجی بگویید گوشت بیاید در خانه شما، و الا قاعدتاً باید بروید بازار گوشت بخرید، قاعده‌اش که این است دیگر. بحث سر این نیست، اشتباه کار این است.

بحث سر این است وقتی در خارج گوشت خریدن بدون بازار نمی‌شود این اعتبار شما را هم تصرف می‌کند یا نه؟ بحث سر این است. چون اعتباری که شد گوشت بخر، این بیاید امر خارجی روی اعتبار تأثیر بگذارد. بگوییم حالا که گفت گوشت بخر یعنی بازار برو، اعتبار کرد بازار برو. روشن شد؟ تمام بحث مقدمه واجب این است.

و لذا این معاصرین ما مثل مرحوم استاد آقای خویی و دیگران می‌گویند خب چون این مقدمه وجود خارجی است، عقل به قول خودشان، وجوبش عقلی است، دیگر نمی‌خواهد شرع، این همان نکته را من به زبان دیگری گفتم. می‌گوید ما یک رابطه‌ای بین گوشت خریدن و بازار رفتن می‌دانیم، این قبول است جای بحث نیست که، این که کسی بحث هیچ عاقلی در این بحث نمی‌کند که، آن نکته‌ای که در اصول در حقیقت بحث است، آن نکته فنی روشن شد برایتان، چون به این تقریب گفته نشده، حالا که این دو تا در خارج با هم تلازم دارند، اعتبار به یکی خورد این تلازم خارجی سبب می‌شود که اعتبار به دیگری به هم بخورد. یا اعتبار نخورده، آقای خویی می‌گوید نه این عقلی است، می‌گوید نمی‌خواهد. آنهایی که می‌گویند وجوب مقدم است، می‌گویند این وجوب به مقدمه هم می‌خورد، چون تلازم در خارج دارند. تمام این نکته فنی اینجاست. کل در خارج از اجراء تشکیل می‌شود. سوال این است: اعتبار که آمد به کل، دقت می‌کنید، این منحل می‌شود به حسب؟ عین همان بحث. من می‌گویم نمی‌شود، اعتبار منحل نمی‌شود، نه اینکه کل عین اجزاءهم، قطعا کل.

اگر گفت خانه بخر و خانه مجموعه اتاقی است با حیاط، این دو تا اعتبار است؟ دو تا انشاء کردید، یک اتاق بخر، دو حیاط بخر، من معتقدم یکی است، خانه بخر

س: خب این تحریک نفسی نسبت به اجزاء هم مالکیت ضمنی پیدا می‌کند قاعدتاً

ج: انتزاع می‌شود، اما اینکه اعتبار چون اعتبار تا جعل نشود، نمی‌شود. یکی از مشکلات این آقای آشیخ محمد حسین و دیگران خیال می‌کنند اگر امکان داشت، امکان مساوق باوقوع است. در اعتبارات این نیست، امکان کافی نیست. در اعتبارات امکان کافی نیست. چون عرض کردم اعتبار یک نوع تصرف است، تا تصرف نیاید اعتبار محقق نمی‌شود. خود اعتبار یک وعائی دارد، یک ظرفی دارد، ظرف نفس الامر، ظرف واقع ندارد، ببینید، مثلا گفت اگر مهمان آمد نان بخر، آیا مهمان آمدن علت نان خریدن است؟ بله، ممکن است علت باشد ممکن است نباشد. امکان که بگیریم بله، هیچ فرق نمی‌کند، ممکن است علت نان خریدن مهمان آمدن باشد، مجی الضیف باشد ممکن است نباشد، یمکن.

انما الکلام در این تعبیر اگر ان جاءک زید فشتری الخبز بین این دو تا علیت در وعاء اعتبار، می‌گوییم بله، ظاهرش این طور است.

س: شما می‌فرمایید عرض است استاد، درست است؟

ج: نه عرض نیست، عرض این اصطلاحی، مجازاً مثل جری المیزا، عرضا، مراد آن، مراد در ما نحن فیه یعنی مجازاً، عرضا که اصطلاح جوهر، شما ذهنتان رفت به جوهر عرض. نه می‌شود انتزاعاً گفت بله اجزاء واجب‌اند، اما این انتزاع اعتبار نیست. خوب دقت کنید.

بله وقتی گفت خانه بخر، می‌شود بگوییم اتاق مطلوب ایشان است، حیاط مطلوب ایشان است، این بله می‌شود گفت. خب جای بحث نیست که خب در خانه حیاط هست. اما مطلوب بودن یک چیز است، اعتبار کردن چیز دیگری است. این دو تا. یعنی دو تا انشاء است، دو تا امر است، یک امر می‌کند خانه بخر، یک امر می‌کند که حیاط بخر، اتاق بخر، نیست این طور. اگر گفت این خانه را خب این خانه خصوصیات دارد، آهن است، آجر است، آلومینیوم است، نزدیک سر کوچه است، دور است، این خانه را فروختم به ده میلیون تومان، آیا این معنایش این است که ایشان صد تا بیع انجام داده؟ آهنش این قدر، مثلاً لوله برقش این قدر، آجرش اینقدر، حیاطش اینقدر، آهنش، یک چنین چیزی نیست، یک انشاء است. طبعا این خانه این اجزاء تأثیر در قیمت دارد. خوب دقت بکنید. اجزاءش عوض بشود، قیمت عوض می‌شود. تأثیر در قیمت مطلب، اعتبار کردن مطلب الاخر. آن را که ما داریم اینها خلط بین این دو قسمت شده است.

چون اعتبار عرض کردیم اعتبار تا تصرف نباشد اعتبار نیست. انتزاع شبیه آن است. تصرفی نمی‌کند. انتزاع و اعتبار با همدیگر در یک جهت که ابداع نفس است تأثیر دارند یعنی اشتراک دارند، مثلا من انتزاع کردم که من زیر سقف هستم این انتزاع است دیگر خب، چیزی هم اضافه نکردم، اما اعتبار کردم شما آب بیاوردید، ببینید چیزی اضافه کردم، هر دو ابداع است.

ببینید من می‌گویم وقتی امر به کل آمد، اجزاء انتزاع می‌شود اما اعتبار نمی‌شود. خوب دقت بکنید، وقتی خریدن خانه واجب شد، می‌گوییم آقا یعنی تهیه اتاق واجب است، تهیه حیاط واجب است، خانه باید حیاط هم  داشته باشد، آپارتمان نمی‌گویند خانه من باب مثال می‌خواهم بگویم. ببینید انتزاع می‌کنیم، مثل اینکه من انتزاع می‌کنم تحت سقفم، چیزی نشده، اعتباری نکردم من، کاری اضافه نکردم.

عرض کردیم در عبارات مثلا آقای خویی در بحث اجتماع امر و نهی نکته اساسی آقای خویی این است، شما وقتی سرتان روی زمین می‌گذارید از این وضع الجبهة علی الارض، وضع نه، اعتماد الجبهة علی الارض، شما دو تا عنوان انتزاع می‌کنید، صلاة و غصب، ولکن واقعش یکی است. آن واقع که یکی است یا مصلحت داردیا ندارد، لذا ایشان اشد انواع امتناع هستند، ایشان امتناعی شدیدی هم هستند، چون در مقام ملاکات ایشان امتناع می‌بیند.

عرض کردیم ایشان منشأ اشکال کجاست؟ یک کلمه. شما می‌گویید از این محل وحدانی دو تا انتزاع می‌شود، قبول، مطلب شما قبول، انتزاع نه، اسمش را بگذارید اعتبار، دو تا اعتبارمی‌شود نه دو تا انتزاع. صلاة اعتبار است انتزاع نیست، فوقیت نیست، غصب هم اعتبار است، تصرف شما در مال خودتان مباح، تصرف شما در ملک دیگری حرام، این اسمش می‌شود غصب. خوب دقت بکنید.

بحث سر این است که در وعاء اعتبار، در انتزاعیات تعدد نمی‌آورد، درست است حرف آقای خویی. من زیر سقفم، روی کذام، یمینم کذاست، یسارم کذاست، مقابل کذا، خیلی خب، شما هزار تا انتزاع می‌کنی، وحدانی به حال خودش محفوظ، هیچ به هم نمی‌خورد که، اما در اعتبار می‌گویند تعدد عنوان کافی است. این نکته فنی یک کلمه است. تمام بحث اجتماع امر و نهی در یک کلمه. شما دو تا عنوان اعتبار کردید، صحیح است وضع الاعتماد الجبهة علی الارض کردید، این عمل وحدانی دو تا اعتبار دارد، من ناحیة الصلاتیت و ناحیه غصبیت، صلاتیت به عنوان تعبد و عبادت و امری که کردند، غصبیت هم به عنوان اینکه شما در ملک خودتان تصرف نکردید. دقت بکنید، دو تا اعتبار دارد نه دو تا انتزاع. آن وقت این بحث می‌آید که در باب اعتبارات تعدد عنوان کافی است. بله شما بحث دیگری می‌کنید می‌گوید تعدد عنوان کافی نیست. آن بحث دیگری است.

س: عنوان معنون پس سرایت نمی‌کند دیگر اینجا جواب برای شما نمی‌شود

ج: نه در باب اعتبارات نمی‌خواهد سرایت بکند، اصلا عنوان کافی است. در امور متأصل فرق می‌کند، اما در اعتبارات کافی است، برای تعدد کافی است.

نکته اساسی در بحث اجتماع امر و نهی، نکته اساسی در، برگردیم به عبارت ایشان

س: الان در وضع الجبهة علی الارض انتزاعش را چه جور تصویر می‌کنید؟

ج: انتزاع می‌شود که مثلا این نسبت فلان دارد، انتزاع می‌کنیم این مسلط است، نسبت این مثلا روی جبهه است، نسبت این نسبت‌ها را انتزاع می‌کنیم، غصب را انتزاع نمی‌کنیم، غصب اعتبار است. شما وضع الجبهة علی الارض در آن نخوابیده که غصب باشدیا مباح باشد، آن زمین ملک شما باشد درست است، ملک…، این اعتبار است، در وضع الجبهه‌اش که فرق نمی‌کند، وضع الجبهه، وضع الجبهه است. غصب بودن اعتبار است، نماز بودن اعتبار است.

آن وقت اینها بحث دارند. آن بحث را هم ما چند بار همین اخیرا گفتیم، اینها یک قاعده‌ای دارند در احکام شرعیه عناوین یا حیثیاتی که اخذ می‌شود حیثیات تقییدیه هستند. در احکام عقلیه عناوین و حیثیات، حیثیات تعلیلیه هستند. حیثیات تقییدیه یعنی خود عنوان، خود عنوان تأثیرگذار است. وضع الجبهه به عنوان نماز یک اثر دارد، همین وضع الجبهه به عنوان غصب اثر دیگری دارد. این می‌شود حیثیت تقییدی. اگر حیثیت تعلیلی گرفتیم هیچ فرقی نمی‌کند، چون این علت است، علت برای مقیداست، ذات مقید را نگاه می‌کنیم.

س: از همین وضع الجبهه ما انتزاع کنیم جنبه عبادی بودن را

ج: خب نمی‌کنیم می‌گوییم باطل است

س: چرا؟ چه مشکلی دارد؟

ج: مشکلی ندارد، انتزاع نمی‌کنیم، چون عبادی بودن انتزاعی نیست که

س: مگر دست معتبر نیست؟

ج: باز شما اعتبار می‌گویید، بعد می‌گویید معتبر، بعد می‌گویید انتزاع، خب خلط کردید با همدیگر

س: نه می‌خواهم بگویم انتزاع بکنیم زمین وآسمان به هم می‌ریزند.

ج: نه به هم نمی‌ریزد، باطل است فقط. آن وقت شما داعی دارید که همه چی، آقای خویی انتزاع کرد هیچی هم نشد، نه زمینی به آسمان، فقط باطل است. انتزاع نیست اعتبار است.

س: خب چه فرقی است بین

ج: عجب روزگاری است با شما، من الان، ببینید آقا من الان

س: انتزاع کنیم تصرف را …

ج:  اجازه بدهید، من الان تحت السقف هستم، این انتزاع است، یمین من کذا، این انتزاع است، یسار من کذا این انتزاع است، من الان عبد هستم، این اعتبار است.

س: ما می‌گوییم ما اعتبار می‌کنیم فوقیت را، تحتیت را

ج: اعتبار نمی‌توانیم بکنیم

س: چرا نمی‌توانیم بکنیم؟

ج: دست ما نیست که

س: یعنی چه آقا

ج: نه شما منشأ اشتباهتان کجاست؟ اعتبار و انتزاع در یک جهت شریک هستند، و آن اینکه ابداع نفس است. این درست است، این جهت شریک هستند. شما روی ابداع را گرفتید به هر دو. ببینید آقا همین مثال من، من زیر سقفم درست این انتزاع است، من روی فرشم یا روی موکت هستم، الان اینجا موکت است، این انتزاع است، یمین من کذا، یسار من کذا، من عبد هستم، این عبد اعتبار است این انتزاع نیست. ببینید شما چهل تا پنجاه تا اثر درست بکنید، من عبدم، این اعتبار است، من پسر فلانی هستم، این انتزاع است چرا؟ چون می‌گویند اگر کسی را نسبت با کسی از او به دنیا آمده باشد پسر او می‌شود، این انتزاع است. اما من عبدم این اعتبار است.

س: استاد ابداعاتی که منشأ تکوینی دارند پس به نظر شما انتزاع هستند…

ج: یا اعتبار هستند، هر دو.

عرض کردم این مطلب را مرحوم نائینی هم در تقریرات نائینی اگر حال کردید فوائد الاصول، جلد چهار، در بحث استصحاب اوایل استصحاب ایشان دارند. فرق بین اعتبار و انتزاع، اصلا عنوانش همین است بحث ایشان. و درست هم هست. ما کرارا این مطلب را گفتیم. این خلط شده بین انتزاع و اعتبار. چون در معقول روی امور متأصله می‌روند، هر دو متأصل نیستند، نه اعتبار متأصل است نه انتزاع، خیال شده این دو تا یکی هستند، نه دو تا هستند، این بحث معقول را رها بکنیم بیاییم در وعاء اعتبار، چون خود اعتبار یک وعاء خاص خودش را دارد. عرض کردیم مرحوم آقای طباطبایی هم در این ادراکات اعتباری در اصول فلسفه اضافه کردند، خب این امر درستی است، البته خب این کار ایشان باید بیشتر رویش کار بشود، کار ایشان در حد ابتدایی خوب است.

علی ای حال این دو تا با همدیگر خلط شده‌اند. از دیدگاه فلسفی مثل هم هستند، هیچ فرقی نمی‌کند. اعتبار و انتزاع. آن دیدگاه را باید کنار گذاشت، دیدگاه قانونی. خود اعتبار یک فضای خاص خودش یک وعاء خاص خودش، غیر از فضا، اصلا وعاء دارد. لذا هم من به شما عرض کردم مهمترین نکته در عقد فضولی را به شما عرض کردم، نکته لطیفی است، چون حالا به بحث عقد فضولی نرسیم شاید به این زودی‌ها. شما ببینید عقد فضولی من می‌آیم کتاب شما را به یک آقایی می‌فروشم، می‌گویم کتاب را فروختم به ده هزار تومان، قیمت کتاب هم مثلا پنج هزار تومان یا بیست هزار تومان است. ببینید سوال این است من گفتم فروختم این کتاب را به ده هزار تومان، می‌گویند دروعاء اعتبار قرارداد خودش یک وعاء دارد، این قرارداد درست شد، خوب دقت کنید این قرارداد، کتاب به ازاء ده هزار تومان، نه در واقع، قرارداد، دروعاء قرارداد، لکن چون از مالک صادر نشده، این قرارداد تأثیرگذار نیست. مالک آمد امضاء کرد، می‌شود تأثیرگذار. روشن شد؟ بهترین در باب فضولی این است.

دو: بگوییم نه آقا قرارداد یک چیزی نیست که در وعاء، قرارداد باید از مالک صادر بشود تا در اعتبار وجود پیدا بکند، اصلا در وعاء اعتبار وجود پیدا نمی‌کند. شما که مالک نبودید آمدید کتاب را فروختید به ده هزار تومان، این قرارداد در وعاء اعتبار موجود نشد، لذا اجازه هم تأثیر نمی‌‌کند.

س: 28:43

ج: هان این وجود انشائی ایقاعی اعتباری، حالا اسمش را بگذارید قرارداد، اصطلاح امروز می‌گویند پروتکل، این قرارداد درست شد یا نشد؟ ببینید، این تمام یعنی تمام بحث‌هایی که الان، فرض کنید مثلا ما یکی از نکاتی که این قرارداد شد یا نشد، حالا غیر از روایات، روایت محمد بن قیس و دیگران، روایت عروه بارقی و غیر از آنها. الان مثلا در کشورهای اروپایی آن طور که من دیدم در این کتاب سنهوری، بیع فضولی را قبول دارند. آنها قبولشان نه به خاطر نصوص است، به خاطر ارتکاز عقلایی است. اصلا قبولشان و تصادفا اجازه را هم کاشف می‌دانند. کاشف نه به این معنایی که الان در اصطلاحات ما است، این را انشاء الله در بیع فضولی توضیح می‌دهیم که مثلا این کاشفیتی که اینها گفتند تعقل دقیقی از معنایش نکردند. آن کاشفیتی که آنها می‌گویند یک مقداری غیر معقول است. واقعا هم خب اینها گیر دارند دیگر.

آن کاشفیت این است که از زمان اجازه تأثیرگذار باشد، اما محل تأثرش در عقد باشد. خب می‌گویند نمی‌شود دیگر همان شرط متأخر و فلان. آقای خویی کاشف را اینجوری، الان کشف می‌کند که آن عقد از حینش صحیح بوده، این که اشکال ندارد که. اینها خیال کردند کاشف یعنی این. اصلا آن کاشفی که در اصطلاح فنی هست این است. حالا من چون اینها را باید بگذاریم در بحث فضولی انشاء الله متعرض بشویم.

خوب دقت کنید کاشف حقیقی که اینها معتقدند، این تأثیر اجازه من حین الاجازه باشد اما ظهورش در عقد باشد. خب این همین که بگویند مستحیل است، آن که می‌گویند کاشف نمی‌شود این است. لکن همین که آقایان می‌گویند نمی‌شود، خب همین در قانون غربی، اصلا تعبیر دارد ان للاجازه اثر قهقهرایا، اجازه موثر است اما اثرش گذشت سابقا، خب اینها نه روایت دارند نه نصی دارند، نه تعبیری دارند، خب این معلوم می‌شود با ارتکاز عقلایی‌شان قبول کردند اجازه کاشف می‌شود به معنای واقعی، نه به این معنایی که آقایان ما الان دارند انجام می‌دهند. این کاشف نیست اصلا. کاشف واقعی این است. نمی‌دانم ظرافت کار روشن شد؟ کاشف یعنی اینکه اجازه اثر بگذارد، اگر تأثیرش از زمان خودش این ناقل است. اثر بگذارد از زمان عقد این کاشف، کاشف اصطلاحی این است. آقای خویی و دیگران گفتند اجازه کشف می‌کند که عقد از حین خودش تام بوده، کشف می‌کند، این کاشف نیست. این اصلا کشف نیست.

این که در کتاب سنهوری آمده ان للاجازه اثر قهقهرائیا، خود اجازه موثر است اما به اصطلاح متأثر عقد است. این همین است که آقایان ما می‌گویند محال است، شرط متأخر و محال است و… این را الان دقیقا قبول دارند، خب این چه محالی است اینها خودشان قبول دارند. این نکته‌اش در حقیقت همین نکاتی است که الان عرض کردم. انشاء الله تعالی اگر فرصت شد در محل خودش اینها را بیشتر.

و منه تعرف انهما، این انهما اذان با تقید به قربت، این انهما، بما هما اثنان لیسا من علل القوام و وجود للمقید، مقید یعنی اذان عن قربة این مراد مقید، حتی یکون نسبتهما، نسبت این دو تا ذات اذان و تقید، الی المقید، یعنی اذان عن قربة، نسبة الاجزاء الی الکل، یعنی در حقیقت دو تا جز نیستند، یکی ذات اذان یکی تقید، نسبة الاجزا، و انما هما جزءان تحلیلیان بالنظره الثانیه، مراد همان معقول ثانی که دارد. یعنی شما این را می‌برید در عقل تحلیلیش می‌کنید دو تایش می‌کنید، در حقیقت شما با نظر عقلی تحلیلش می‌کنید، در باب شرط، و علیه فالامر المتعلق بالمقید بما هو، یعنی اذان عن قربة امری که به این خورده، و کذا الغایة المترتبة علیه، که آن قربت باشد، لا دعوة لهما، این امر، الی کل من جزئین، داعی به، یعنی به ذات اذان و تقید، جزئین ذات اذان و تقید، لا بالذات و لا بالتبع، ظاهرا مرادش بالذات جزء و کل، بالتبع هم مقدمه. نه جز و کل است نه مقدمه. اذ لیسا هما، هما یعنی ذات اذان و نسبت و تقید، من علل القوام فی لحاظ الآمر، در لحاظ آمر این جزوش نیست، حتی یدعو الامر الیهما بالذات، تا اینکه امر به آنها، و لا مما یتوقف علیما المقید، امر به ذات یعنی جز و کل، و لا مما یتوقف علیه و المقید خارجا، یعنی مقدمه، وجوب مقدمه قائل بشویم، حتی یدعو الامر الیهما بالتبع بملاک المقدمیه، تا ملاک مقدمیه، و منه تعرف ان استحقاق الاجره المترتب علی الصلاة عن قصد الامتثال، ایشان صلاة گفت ، ما برای اینکه آسان‌تر باشد اذان عن قصد القربة، اذان عن قربة، و منه تعرف استحقاق اجرت عقد بست که اذان را با قربت بگوید، بله، عن قصد الامتثال، بملاحظة وقوع الاجاره علی الخاص، اجاره رفته روی اذان عن قربه، خاص، مثل دیوار صاف دیوار کج، خاص، لا علی المرکب، نه اذان و تقید به قصد قربت، این مرادش، و منه تعرف ان به اصطلاح ان استحقاق الاجره المترتب لا یدعو الی ذات الصلاة، این لا یدعو بذات الصلاة یعنی ذات اذان اصطلاح ما اذان، و تقید بالامتثال، مراد از امتثال قصد قربت، چون ما هم عقیده‌مان این است که تمام انحاء قصد بر می‌گردد به قصد امر، تقید به امتثال، لا بالذات، یعنی جزء و کل نیست، و لا بالتبع، به نحو مقدمیت نیست، حتی تکون نفی الصلاة، به جای صلاة بگذارید اذان، منبعثة عن قصد الامتثال، تا اینکه صلاة منبعث باشد از قصد امتثال، و از استحقاق اجرت به نحو تشریک، تا بگوییم اذان یک جزء است، قصد هم یک جزء، تشریک یعنی در عرض، چون بعد می‌آید طولی، بنحو تشریک فی الدعوه، بل ذاة الصلاة منبعثة، ببینید ذات اذان، ذات خود اذان، منبعثة عن قصد موافقة الامر، این قصد موافقة الامر یعنی قصد قربت، موافقت امر یعنی قربت، ذات صلاة منبعثة عن قصد الموافقة الامر و المتقید بهذا القصد، اذان عن قربة، متقید یعنی اذان، و المتقید بهذا الوصف منبعث عن قصد استحقاق الاجره، دقت فرمودید؟ این پول می‌گیرد برای اذان عن قربة، و این اذان عن قربة دو تا نیست، یکی است. اذان خاص است.

و قصد الامتثال کما هو محقق لتقیید المعتبر فی استحقاق الاجره، قصد امتثال است برای تقید، تقید یعنی تقید به اذان، اذان عن قربة، کذلک محقق لعبادیة الصلاة، عبادی بودنش هم به همین قصد امتثال، یا قصد قربت حالا، و بهی یفترق عن سایر القیود المعتبرة فی الصلاة کالطهارة، ایشان می‌گوید فرقش با بقیه شروط این است، مثلا طهارت، کالطهاره، فانه بعد حصول الطهاره، بعد از اینکه وضو گرفت، تنبعث الصلاة، صلات منبعت می‌شود یا بعث و زجر می‌شود، عن الامر النفسی المتعلق بها، آن وقت این شما چرا چون گفت لا صلاة الا بطهور، طهور که پیدا شد، آن وقت اینجا می‌آید، خود نماز که می‌خوانید، دیگر قصد طهور نمی‌خواهد بکنید، طهور در آن هست، عن القصد الامر النفسی، لحصول التقید لها قهرا، حصول تقید برای نماز، تا شما نماز خواندید، صلاة عن طهور، اما در باب امتثال نه، باید قصد بکنید به خلاف قصد الامتثال، چون فانه محقق لعبادیة الصلاة، این چون عنوان عبادیت صلاة به قصد امر، این فرقش با همدیگر این است. البته این مطلبی که ایشان گفته مسلم نیست از ناحیه فقهی حالا قطعا این طور باشد. بعید نیست ما بگوییم در باب عبادات هم نمی‌خواهیم این مطلبی را که ایشان فرموده، همین که من مسلمان باشم بگویم نماز می‌خوانم کافی است، دیگر نمی‌خواهد بگوید قصد امر. چون نماز فقط در اسلام هست، در مسیحیت که نیست که. بگوید نماز ظهر می‌خوانم، نگوید قربة الی الله، نگوید امتثال لامره، این که ایشان فرموده فرق می‌گذارد بین قصد امتثال و بین طهارت، این هم روشن نیست. شاید بگوییم به همین که بگوید نماز ظهر می‌خوانم کافی است نگوید قربة الی الله، چون خودش که می‌گوید نماز ظهر می‌خوانم یعنی شریعت اسلام، چون در دین دیگری که نماز ظهر نیست که. همین که بگوید نماز ظهر. لذا نه قصد قربت می‌خواهد به این معنا، مثل همین طهارتی است که ایشان گفته، خود همان دخول در اسلام و ایمان، همان طهارتی است که ایشان گفته است. من فقط به عنوان مناقشه عرض می‌کنم. فعلا نمی‌خواهم دارد بحث بشوم. چون ایشان فرموده.

و استحقاق الاجره، این پول هم که می‌گیرد، لا دعوة الاستحقاق الا بالاضافة الی المقید، مقید یعنی چه، اذان عن قربة، بما یحقق عبادیته، الا بالاضافة الی المقید المتقوم بما یحقق، این مقید اذانی است که بما یحقق عبادیته، که قصد قربت باشد، این تا اینجا صحبتی که مرحوم حاج شیخ کردند.

عرض کردیم خیلی عبارات را یک جوری آوردند. این به همان نحوی که من عرض کردم خیلی روشن‌تر و واضح‌تر و بدیهی‌تر، فرقی هم در اعتبارات بین اعتبارات شرعی و قانونی و اعتبارات شخصی هم نمی‌کند. این بحث را ما کرارا گفتیم.

یک بحثی است که اگر اعتبار شد یک امری، سه چیز در او تصویر، حالاما در شخصی مثال می‌زنیم که بعد برگردیم در شرعی هم همین طور. سه چیز در او تصویر می‌شود: یکی اجزاءش، یکی شرایطش، یکی هم اوصاف. روشن شد؟

بحثی که هست این اعتباری که دارای سه بخش است، آیا منحل می‌شود، چند تا اعتبار می‌شود یا نه؟ مثلاً اگر گفت که این عبد را فروختم، حالا در اوصاف، این می‌تواند در ضمن مثلا ده دقیقه پنج صفحه بنویسد، مثلا ده صفحه بنویسد، در هر یک دقیقه سه صفحه می‌نویسد، این وصف کاتب این جوری دارد. بعد از اینکه خرید معلوم شد نه آقا ندارد، این چنین وصفی ندارد، نمی‌تواند در یک دقیقه سه صفحه بنویسد. سوال، سوالی که اینجا مطرح است، این دو تا بوده، خوب دقت بکنید، یکی عبد فروختم، یکی اینکه دارای این صفت است. اگر دو تا باشد، حالا این صفت را ندارد، می‌گویند خیلی خب اولی که به هم نخورده، اعتبار اول درست است. سوال می‌کنیم، عبد ایشان مثلا در یک دقیقه یک صفحه می‌نویسد، می‌گویند عبدی که در یک دقیقه یک صفحه می‌نویسد، مثلا قیمتش ده هزار تومان من باب مثال، عبدی که در یک دقیقه سه صفحه بنویسد قیمتش مثلا سی هزار تومان، شما چند خریدید، این را از این آقا خریدید سی هزار تومان، گفتید این به عنوان اینکه ایشان در یک دقیقه سه صفحه می‌نویسد. خب می‌گویند خیلی خب آن معامله اول درست، معامله اول ذات عبد، معامله دوم معامله دوم صفت سه صفحه در یک دقیقه، این صفت نشد، شددو صفحه در یک دقیقه، دو صفحه در یک دقیقه قیمتش بیست هزار تومان، ده هزار تومان برگردانید، این صفت به هم خورد، در مقابل صفت ده هزار تومان برگرداند.

س: این حیث تعلیل است این؟

ج: حیث تعلیل نه، بحث سر همان انحلال است.

س: نه می‌خواهم بگویم این وصف نسبت به این کل حیث تعلیلی دارد؟

ج: نه خب قاعدتاً حیث تقییدی دارد دیگر

دقت کردید روشن شد مطلب؟ سوال؟ آیا این، روشن؟ عبد را خرید به عنوان اینکه در دقیقه سه صفحه بنویسد، معلوم شد دو تا می‌نویسد، قیمت آن که داده سی هزار تومان، قیمت این یکی که دو تا صفحه بیست هزار تومان است، آیا می‌تواند بگوید اصل معامله درست، ده هزار تومان برگردان؟

س: این تبعد سبقه است، معامله باطل است دیگر

ج: معامله صحیح است، نه باطل نیست.

س: علی المبنا

ج: علی المبنا ندارد، اجازه بفرمایید شما حالا.

بنای آقایان این است که خیر. تخلف وصف خوب دقت کنید مضمون نیست، مضمون یعنی عقد مستقلی نیست، قرار مستقلی، به ازای او چیزی واقع نمی‌شود. به این می‌گویند یا نگهش دار به همین سی هزار تومان یا بفروشش، فسخ کن. به اصطلاح حق خیار دارد، سلطنت فسخ عقد دارد. خوب دقت بکنید. نکته فنی روشن شد؟ نمی‌آیند این بگوید آقا من نگهش می‌دارم شما ده هزار تومان برگردان، تأمل، می‌گویند این عبد در بازار سه دقیقه باشد سی هزار تومان، دو دقیقه بیست هزار تومان، حالا که ما خریدیم به اسم سی هزار تومان، در نیامد، در آمد دو دقیقه، خب شما ده هزار تومان به من برگردان. سوال؟ ده هزار تومان به من برگردان من معامله را امضاء بکنم. آیا می‌شود؟ می‌گویند نه نمی‌شود.

س: این مال عیب و 42:42

ج: بحث عیب نیست که

س: همین دیگر، یعنی برگرداندن مبلغ موضوعش مال عیب است دیگر

ج: لا اله الاالله، شما چرا یک دفعه آن طرف کار می‌روید؟ صبر کنید تا ما برسیم به مطالب.

دقت شد؟ می‌گویند نه آقا. شما فقط یک کار می‌توانید بکنید. یا امضاء بکن همین که دو دقیقه می‌نویسد با سی هزار تومان، یا کلا فسخ کن. ما به التفاوت ما بین وصفین این یک اصطلاحی شده که وصف مضمون نیست. این که می‌گویند وصف مضمون نیست یعنی این. یعنی به عبارت فنی ‌تر عقدی که با یک مبیعی خورده به وصف انحلال پیدا نمی‌کند، دو تا نمی‌شود، دو تا عقد نیست.

بله، گفتند فقط یک وصف مضمون است، آن هم وصف الصحه. اگر معیوب بود، و این هم گفتند تعبد است، و الا طبق قاعده آنجا هم نباید بگوییم. این تعبد آمده، و لذا مشهور بین فقها این است که خیار دائما ثنائی است به اصطلاح بنده، یا فسخ یا امضاء، خیار این طور است، الا خیار عیب. این هم تعبد است. و الا اوصاف به اصطلاح بنایش این است که اوصاف مضمون نیست. مضمون نیست یعنی انحلال نمی‌شود. در خصوص وصف الصحه قائلند، در خصوص وصف الصحه. اگر شما، کتابی خریدید، خانه‌ای خریدید، معیوب بود، مثلا گفت من این خانه را به شما می‌فروشم که این خانه مثلا نزدیک حرم است، وصفش این است، بعد آمدیم دیدیم نه نزدیک حرم هم نیست، همان خانه است نزدیک حرم نیست. می‌گوید آقا بیا تفاوت را به من بده، مثلا خانه نزدیک حرم صد میلیون، خانه‌ای که دور است پنجاه میلیون، شما بیا تفاوت را به من بده. می‌گویند نه آقا، تفاوت نمی‌شود. این خانه الان هست، یا قبولش کن یا فسخش کن، حق نداری، یعنی چه؟ یعنی به اصطلاح عقد منحل نمی‌شود روی اوصاف، روشن شد؟ این نکته فنی.

لذا هم تمام خیارات بلااستثناء ثنائی هستند، تمام خیارات الا خیار عیب، ثلاثی است. شما می‌توانید تفاوت را بگیرید، عرش بگیرید. این هم تعبد است، تعبد نبود اصلا خوب دقت کنید. طبیعت خیار در قانون ثنائی است، یا می‌گویند قبول کن یا فسخ کن، دیگر راه دیگری ندارد. بیایم ما به التفاوت را بگیرم، می‌گویند آقا بله این خانه را به تو دروغ گفت، گفت نزدیک حرم است، نزدیک حرم نیست، یا با این پول قبول کن، یا فسخ کن، معامله را بهم بزن. بیایم ما به التفاوت را بگیرم، دقت بکنید.

پس یکی اوصاف است. یکی شروط است همین که ایشان دارد می‌گوید مثل شرط قصد امر. شرطی کرد شرط را انجام نداد، می‌گوید خب حالاکه انجام ندادی، بیاییم به ازای شرط پول کم بکنیم، این هم نمی‌شود. به ازای شرط هم نمی‌شود.

یکی هم مسئله جزء.

پس اجزاء داریم، شروط داریم، اوصاف داریم. اعتبار که می‌آید، می‌خورد به کل، به آن مشروط، می‌خورد به آن مقید به آن موصوف، روی هیچ کدام از آنها تقسیط نمی‌شود الا شرط صحت، فقط شرط صحت، وصف صحت معذرت می‌خواهم، لفظ من، چون بعضی هم وصف صحت را به شرط برگرداندند گفتند به شرطی که صحیح باشد. حالا اشتباه گفتیم ولکن توجیه دارد.

روشن شد؟ تمام این بحث‌هایی که ایشان فرمودند، این بحث ایشان در مسئله تعبد شرعی است، اعتبار شرعی. اعتبار شخصی هم همین طور است. این تحلیل قانونی دارد، تحلیل قانونی روشن شد؟ اگر شما چیزی به آن اعتبار خورد، خوب دقت بکنید اعتبار به آن خورد، گفت خانه به این قدر، این اعتبار، این اعتبار شخصی است، این دارای اجزاء بود، گفت این خانه را با پنج تا اتاق به تو فروختم، رفتیم نگاه کردیم چهار تا اتاق دارد، بیاییم بگوییم آقا تو گفتی پنج تا، به خاطر آن اتاق این قدر کم بکن، می‌گوید نمی‌شود نه نمی‌شود، یا نگه دار یا بفروش برگردان.

س: آیه روایت داریم؟

ج: آیه نه، قاعده عقلی است دیگر، قاعده عقلایی است.

س: آیه و روایت نداریم که به صورت ثنائی باشد، الان عقلا لحاظ می‌کنند یک مقداری از مبلغ را خلاصه تنقیص می‌کنند.

ج: نه معامله جدید می‌شود. لحاظ نمی‌کنند. عقلا که فقط خیار قائلند.

خیار که ثنائی است. عده‌ای خیار علم هم قبول ندارند، آن را هم ثنائی می‌دانند.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD289KBدانلود
PDF153KBدانلود
MP314MBدانلود
برچسب ها: 1394-1395خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه54) چهارشنبه 1394/11/07
بعدی خارج فقه (جلسه56) یکشنبه 1394/11/11

اصول فقه

فقه

حدیث