خارج فقه (جلسه4) دوشنبه 1404/06/31
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کردیم مرحوم شیخ بعد از بحث فضولی، متعرض یک بحثی شدهاند که ما طبیعتاً سابقاً متعرض شدیم، بعد بحثهای بعدیاش را خواندیم، حالا میخواهیم آن بحث را تدارک بکنیم. و آن این بود که اگر کسی مالک نصف خانه باشد، بگوید «بعتک نصف الدار». آیا مراد ایشان از «نصف الدار»، کلمه «نصف»، نصف مشاع است؟ یعنی نصفی که به شما فروختم ربعش از ملک من، ربعش از ملک این شریک من است، چون شریک دارد. یا نه، این بر نصف مختص آن است. این یک بحثی است که ایشان مطرح فرمودند.
البته به نظر ما در نظر عرفی شاید واضح باشد که نصف مختص است، لکن اینها وقتی میخواهند بکشند به مدرسه، به اصطلاح به بحث علمی بکشانند، به مشکلات درمیخورند. و سرّ مشکل را هم عرض کردیم، سرّ مشکل، ظهور کلمه «نصف» در مشاع است. «نصف» در لغت عربی، اینها در نسب، در مشاع است. مثل خمس، «فان لله خمسه»، آن هم در مشاع است. اصلاً دلیل بر اینکه گفتهاند خمس به عین مال تعلق میگیرد، کلمه خمس است، خود کلمه خمس.
در باب زکات داریم که آنی که در آیات زکات است که مربوط به زکات، اصل زکات است، حالا آن شامل همه موارد اصطلاح زکات است، آن معنای صدقه است بیشتر. آن در آیات مکی هم داریم، «آتوا الزکاة». این به تکلیف میخورد، به عین نمیخورد، «آتوا الزکاة». آنچه که دیگر در باب زکات در قرآن داریم یک آیه است فقط، «خذ من اموالهم صدقة». که تفسیر شده به طلاق، به زکات، معذرت میخواهم. «خذ من اموالهم»، ببینید، پیغمبر از اموال آنها. ببینید.
یعنی همه این اموال را، اموال آنها حساب کرده است. یعنی اگر آقا چهل تا گوسفند داشت، یک سال گذشت، هنوز اموال اوست، مال اوست. «خذ من اموالهم». نه اینکه یک گوسفند خارج میشود، یک چهلم خارج میشود. پس در باب زکات تعبیری که داریم با تکلیف میسازد، در باب خمس تعبیری که داریم با عین میسازد. «فان لله خمسه». این «خمسه»، این نصف، خمس، در ظهور در مشاع دارد. فرق بین زکات و خمس این است. حالا آن بحث تعلق به عین و زکات در آن… نمیخواهیم… فقط میخواستم اشاره بکنم.
و عرض کردیم به طور کلی ما سه چیز داریم: تکلیف داریم، ذمه داریم، عین داریم. این به طور کلی در اصطلاح کلی. و لذا باز هم یک مشکل دیگر، کلیاً در مسائل مالی، تکالیف مالی، ادعاشان این است که تکالیف مالی، خود مال بودن قرینه است بر اینکه ذمه است. دین است، مثل دین، مثل ادای دین. یعنی تعبیر به اصطلاح مالی، مثلاً کفاره بدهیم، این ظاهرش این است که در ذمه است.
و لذا گفتهاند اگر فوت کرد، از مالش خارج میشود. و لذا در عروه هم این فرع را دارد، در باب روزه که کفاره روزه را شخص دیگری میتواند بدهد. تکلیف صرف نیست. یکی تکلیف صرف داریم، یکی تکلیف و ذمه داریم، یکی تکلیف و ذمه و عین داریم. مثلاً در باب زکات اگر ما باشیم، ظاهرش تکلیف و ذمه است. در باب خمس اگر باشیم، ظاهرش این است: تکلیف و ذمه و عین. «فان لله خمسه». یکی از حضار : در کفاره به نظرتان چه است؟
آیت الله مددی : کفاره هم به نظرمان تکلیف صرف است. البته مشهور بین علما تکلیف و ذمه است. کفاره را گرفتهاند تکلیف و ذمه.
لذا شخص دیگری میتواند بدهد. کسی افطار کرد در ماه رمضان عمداً، شخص دیگری، حالا فامیل یا غیر فامیل، کفارهی ایشان را پرداخت بکند. به نظر ما اشکال دارد، شبهه کردهایم. در محل خودش شبهه کردهایم که این معلوم نیست ثابت بشود. لکن اینها یک قاعده گذاشتهاند. قاعده این است که اصولاً تکالیف مالی، طبیعتشان ذمه است. اصولاً تکالیف مالی، وقتی صحبت مال مطرح میشود، به خلاف تکالیف بدنی. تکالیف که مال عمل است، مثل «اقیموا الصلاة». مثل «اقیموا الصلاة»، اینها تکلیف صرفند. در باب تکالیف، غیر نمیتواند انجام بدهد. کسی دیگر به جای شما نماز ظهر بخواند، درست نیست. اما در باب ذمه، غیر میتواند انجام بدهد. شما مدیون هستید، یک آقایی میآید دین شما را میدهد. فرق بین ذمه و دین این است. و اگر معنایش معنای عین باشد، در عین هم نمیشود تصرف کرد.
مثلاً در باب کفارات کسی ندیدم تا حالا قائل به عین باشد. مثلاً فرض کنید کسی در حج اعمال، عملی انجام داد، کفاره داشت. حالا یک گوسفند هم در شهر خودش دارد. به عنوان مثال، ما بگوییم. یک کسی بگوید آقا چون این عمل را انجام داد، گوسفند از ملکش خارج شد، شد کفاره. کفاره این عملی که در حج انجام داد. دقت کردید؟ اینجا میشود تکلیف و ذمه و عین. اما همچین قولی ما نداریم در باب کفارات که به عین تعلق بگیرد.
پس در باب زکات یک حساب است. ما باشیم و ظاهر زکات، «خذ من اموالهم». ببینید. یعنی این را اموال ایشان حساب کرده است. ولو زکات به آن تعلق گرفته، اما اموال آنها را حساب کرده است. پیغمبر «خذ من اموالهم». پس این معنایش این است که به اصطلاح تکلیف هست، در عین حال چون مالی است، طبیعت تکالیف مالی میگویند ذمه است. این اصطلاحی است که تکالیف مالی غیر از تکالیف بدنی است.
بله، در تکالیف بدنی خصوص حج آمده است که ذمه است. خصوص حج آمده است که ذمه است که لذا اگر فوت هم کرد کس دیگر انجام باید داده بشود، از او قضا باید بشود. این هم چون روایت خاص دارد. یکی اولاً در باب حج «لله علی الناس»، «لام» و «علی» میگویند در لغت عرب علامت ذمه است. لام و علی «لک علی الف درهم». تو از من هزار درهم میخواهی. یکی «لله علی»، «لام» و «علی» طبیعتش این است که ذمه باشد، مثل نذر. نذر هم همین قبیل است. دقت کنید ببینید من ابواب مختلف را برایتان میآورم که یک احاطهای پیدا بکنید به جهات مختلف قصه. دقت کردید؟
و «لام» و «علی»، یکی هم همان روایت معروف است، یک زنی بوده از خثعم بوده، زنی حالا بچه داشته، یک ساله با خودش آورده. در روایات ما دارد «صبی» لکن در روایات اهل سنت میگویند «صبی»اش یک ساله بوده. اینکه میگوییم یک ساله، من جمع بین روایات ما و روایات اهل سنت کردم. چون یکی از مشکلات ما این است که خیلی روایات اهل سنت در ذهن ما مشوب به روایات اهل بیت است. لذا این را مجبوریم جدا بکنیم که آقا… این مرحوم نجاشی نمیدانم در ترجمه که دارد که «این سمع من اهل الحدیث العامة کثیراً و بعد دید که دارد خلط میکند فترک حدیث العامة بالکل» که خلط با حدیث شیعه نشود. حالا من هم نه، من اینکه خلط نشود، خودم میگویم. این «صبی» در روایات ما دارد که «رفعت إلیه صبیاً». اما در روایات سنی دارد که این «صبی» یک ساله بوده.
«فقالت ألهذا حجٌ؟ قال نعم ولک اجرٌ». و لذا عرض کردیم، حج یکی از تکالیف الهی است که غیر از اینکه ذمه هست، یک نکته دیگری هم دارد، استحبابش برای غیر ممیز هم هست. هیچ تکلیفی نداریم برای غیر ممیز مستحب باشد. اصلاً استحباب هم برای ممیز است. مثلاً بچه شش، هفت ساله که ممیز است. اما تنها تکلیفی که برای غیر ممیز است حج است. آن هم به خاطر همین روایت. «فقالت ألهذا حجٌ؟ قال نعم و لک اجرٌ». و بعد هم آقایان متعرض فروع مسئله شدهاند، در حال مثلاً طواف، میتواند بچه را بغل بکند برای هر دو نیت بکند، هم طواف برای خودش باشد، هم برای بچه. این فروعی است که بعد فقها… دقت کردید؟ تاریخ مسئله روشن بشود.
ما در فقه ما اینطوری است، یک اصلش یا از قرآن گرفته شده یا از سنت، بقیهاش را فقها آمدهاند بحث کردهاند. این بحثهایی که بعد شده مال بعد است. مثلاً برای اشعار و تقلید، برای چیز چه کار بکند؟ برای به اصطلاح قصر و تقصیر و اینها، برای مثلاً کشتن، کفاره که میکشد، گوسفند که میکشد الی آخره. این فروعی است که بعد فقها بر اصل این مطلب…
بعد در آنجا دارد که «ان ابی ادرکته الفریضة و هو شیخ کبیر لا یستطیع ان یرکب راحلة». «فقال… فهل علیه قضاء؟ قال أرأیتِ» «أرأیتِ» به صیغه مؤنث، «لو کان علی أبیکِ دینٌ أکنتِ قاضیته؟ قالت نعم. قال فدین الله أحق أن یقضی». تعبیر شده از حج به «دین الله». این تعبیر از حج به «دین الله» در لسان روایت رسول الله آمده است.
در روایات ما یک صحیحه به نظرم حلبی هم باشد، اگر نگاه بکنید، «إذا دخل الوقت فاد الصلاة فإن الصلاة دینٌ». این تعبیر را داریم ما. این «فإن الصلاة دینٌ» داریم. در یک روایت واحده هم هست، ندیدم بیشتر از آن. این «فإن الصلاة دینٌ» را نگاه بکنید، داریم ما، این تعبیر را داریم. اما بنای اصحاب بر این نیست که با آن معامله ذمه بکنند. در حج چرا، معامله ذمه کردهاند.
یکی از حضار: میشود داشت برای نماز روزه استیجاری استفاده کرد؟
آیت الله مددی: بله، نه نماز روزه استیجاری اصل اولی را گذاشتهاند بر بطلانش، مگر اینکه دلیل بر صحتش بیاید.
و لذا عدهای از اهل سنت هم نماز روزه استیجاری را باطل میدانند، مثلاً میگویند باطل است و نمیشود انجام داد. دیگر انجام نداد، نداد دیگر، رفت پی کارش. از بعضی علمای شیعه، شواذ علمای شیعه هم داریم. اما چون روایت صحیحه داریم که پدر ما فوت کرد و نماز… فرمود که بخوان. «یقضی عنها اولی الناس بمیراثه». صحیحه حلبی است به نظرم، مال حلبی باشد. «یقضی عنها اولی الناس به میراثه»، اصلاً کلمه «قضا» دارد. «و عنه» دارد. خوب دقت بکنید.
یعنی این عمل از طرف آن واقع میشود. چون اگر از طرف میت هم نماز خوانده شد، دو احتمال هست. یک احتمال، اهدای ثواب باشد. ثواب نماز به میت داده بشود. احتمال دوم، نه، همان وظیفهی میت باشد. سقوط ذمه باشد. یعنی اگر نماز خواند مستأجر، آن اصلاً ذمهی آن شخص هم بریء میشود. دقت کردید؟
مثل نماز قضایی که خودمان میخوانیم. این ذمهی ما بریء میشود. اهدای ثواب نیست، ایصال ثواب نیست. و لذا این روایت را عرض کردم اینطوری است: «یقضی عنه». همین کلمه قضا را آورده، هم «عنه». معنایش این است که این عمل برای او واقع میشود. دقت کنید. فقط ایصال ثواب نیست.
عرض کردیم در امور که جنبهی نیابت دارد، به طور کلی، این هم بحثهای کلی است در باب نیابت، عرض کردیم در باب نیابت، صور محتمل خیلی زیاد است، لکن صور معقول که حالا ارزش قانونی دارد، بحث علمی دارد سه تاست. یک، تنزیل بدن باشد، نائب خودش را منزلهی، بدنش را منزلهی منوب عنه بگیرد.
دو، تنزیل عمل باشد که کأنما عمل از منوب عنه صادر شده. سه، اهدای ثواب باشد، فقط تنزیل ثواب باشد. و تنزیل بدن عرض کردیم امکان دارد لکن از روایات استفاده نمیشود. از ادله استفاده نمیشود. اما تنزیل عمل استفاده میشود. در نیابت، تنزیل عمل استفاده میشود. در واجبات. در مستحبات استفاده میشود اهدای ثواب بیشتر. مثلا برود زیارت انجام میدهد یا نماز شب از طرف پدرش میخواند، نماز مستحبی از طرف پدر، اهدای ثواب میشود، تنزیل عمل نمیشود. فرق بین واجبات و مستحبات. حالا به هر حال، این بحث در باب نیابت است.
به هر حال، این عرض کردیم، برگردیم به بحث خودمان. ظهور الفاظ را باید در نظر گرفت. مرحوم شیخ اشاره میکند و مرحوم نائینی عرض کردیم توضیح بیشتری میدهد. مشکل مسئله کجاست؟ مشکل مسئله این است که «نصف» ظهور در نصف مشاع دارد. از آن طرف هم ایشان مالک نصف خانه است. دو نکته هست که ظهور در نصف مختص داشته باشد، بلکه سه نکته میشود مجموعاً. یکی اینکه گفته «بعتک نصف». تا گفت «نصف»، خب خودش مالک نصف است، ظاهر این است که ملک خودش را فروخته. بعدش هم گفت «بعت»، فعل را به خودش نسبت داد.
اگر بخواهد نصف مشاع باشد، نصفش هم مال شریکش است. آن خلاف ظاهر است. دقت میکنید؟ پس دو تا نکته را ایشان معارض گرفتهاند. یک، ظهور «نصف» در «مشاع». دو، ظهور فعل و مبیع، مفهوم در اینکه مال خودش است. مرحوم نائینی میگوید ظهور جمله اصلاً. ما به نظر ما همین ظهور جمله بهتر است. اصطلاحاً… ما گفتیم به جای جمله اگر کلام بگوییم شاید بهتر باشد. فرق گذاشتیم بین جمله و کلام. جمله را که مرحوم نائینی گفته، مرادش ظاهراً نائینی مرادش یکی است، حالا ما یک کم ملا نقطیبازی میکنیم. جمله، آن مدلول لفظی است. کلام با مدلول سیاقی جمع میشود. مدلول لفظی با مدلول سیاقی و مدلول حالی و با قرائن و، مجموعهای از مجموعهای از قرائن سیاقی و اینها را به آن میگوییم کلام.
انصافاً وقتی آدم گفت «بعتک نصف الدار»، معلوم است من حیث المجموع چون فروخته، این فروخته و ایشان مالک، نصف هم که میگوید، پس منصرف… پس «نصف» ولو به معنای نصف مشاع است، در اینجا منصرف است با این قرائن به نصف مختص. پس نصف مختصش را فروخته. عرض کردیم این مسئله در… ایشان مرحوم شیخ در باب بیع فرمودند، خود ایشان ملتفت شدهاند که این مسئله در جاهای دیگر هم آمده، متأسفانه… این مسئله در اقرار آمده، این مسئله توی ارث آمده، این مسئله در باب وصیت آمده، این مسئله در باب ازدواج، در باب مهور هم آمده. در باب مهر هم همین مسئله مطرح شده است.
لذا مرحوم شیخ فقط عرض کردیم نکته این بود که، حالا این چاپ جدید کتاب در حاشیهاش جدا کرده، در خود متن جدا میکرد راحتتر بود، با یک دانه علامت ستاره یا کروشه میگذاشت. اینها را حتی مرحوم نائینی هم جدا نکرده. این باید یکی یکی جدا بشود. مسئلهی بیع، مسئله به اصطلاح، مسئلهی مهر، مسئله ارث، مسئلهی اقرار، مسئلهی صلح الی آخره. علی ای حال روشن شد؟ پس مرحوم شیخ به این مناسبت مسائل دیگر هم آورده، آنها ربطی به باب بیع ندارند لکن برای روشنی مطلب اضافه کرده، در آنها هم هست.
مسئلهی بعدی که بعد متعرض… و شیخ نتیجهی حرفش این بود، خلاصهی حرفش، اگر کسی به اصطلاح «نصف» ولو ظهور در نصف مشاع دارد، لکن به نصف مختص هم «نصف» گفته… ما اینجور فهمیدیم، بنده عرض میکنم، از کلام شیخ اینجور تفسیر کردیم که مرحوم… چون شیخ میگوید «و لهذا». شیخ میخواهد بگوید «نصف» ظهور در «نصف» دارد، مطلقاً. نصف مشاع هم نصف است، نصف مختص هم نصف است. و به نظر ما این حرف را میگفت بهتر بود. اما ظاهراً مرحوم نائینی جور دیگری کلام شیخ را فهمیدهاند. میگویند نه، شیخ میخواهد بگوید «نصف» ظهور در نصف مشاع دارد. لکن نصف مشاع چون به عنوان یک کلی است، آنی که ایشان وقتی میفروشد، مالکش است، نصف مختص مالکش است. و ولو ظهور در مشاع دارد، لکن به خاطر اینکه مالک، آن مصداق این نصف مشاع، ایشان مصداقش را، مالک، خودش مالک است، ظهور در همان نصف مختص پیدا میکند.
آن وقت یک مثال میزند: «من ملک کلیاً یملک مصداقه». کسی بخواهد یک تملیک امر کلی بکند که مصداقش را مالک است مثالی که شیخ میزند این است یک کسی ماذون است در بیع مثلا گندم مثلا به عنوان مثلا گندمی هست اینجا مال کسی است اجازه دارد بفروشد بعد به او میگوید من یک کیلو از این گندم را سلفی به شما به نحو سلف یعنی بعد از یک ماه به شما فروختم به این قدر او بعد میرود میخرد یک کیلو گندم را میخرد میفروشد . ببینید الان مالک نیست سوال این میشود که این یک کیلو در این یک کیلویی که ایشان ماذون است واقع میشود یا در یک کیلویی که خودش مالک میشود تملیک کلی کرده است دقت میکنید تملیک کلی یک کیلو گندم .
شیخ میگوید اگر تملیک کلی کرد و بعد مالک یک قسمت بود به همان در آن قسمت خودش واقع میشود در ماذون دیگر واقع نمیشود شیخ این عبارت را دارد من ملک کلیا یملک مصداقا مثال سلف میزند. عرض کردیم در باب بیع اصطلاحی دارند: اگر ثمن و پول، کالا، پول و کالا هر دو نقد باشند، حاضری باشند، «بیع مصطلح»، «بیع اصطلاحی» است. اگر به اصطلاح ثمن متأخر باشد، زماناً، کالا نقد باشد، اصطلاحاً «نسیئه» به آن میگویند. اگر پول مقدم باشد، نقد باشد، کالا مؤخر باشد، اصطلاحاً «سلف» به آن میگویند.
یعنی پول را الان میدهد، لکن کالا را بعد از یک ماه میدهد. این را اصطلاحاً «سلف» به آن میگویند. و عرض کردیم که ما بیع را مثلاً دو قسم میدانیم، بیع عین و بیع به اصطلاح… آن یکی دیگر… بیع کالا به کالا. آن هم ما اصطلاحاً بیع میگیریم. در قانون غربی، بیع کالا به کالا را جدا میکنند، اصلاً بیع نمیدانند. یعنی بیع را در جایی میدانند که حتماً ثمن باشد. این اصطلاحات را حفظ کنید و گاهی دقت بکنید ما چون در حوزههای ما متأسفانه دقتها کم شده، این اصطلاح منشأ اثر است، نه اینکه فقط اصطلاح باشد. این اصطلاح منشأ اثر است. یعنی آن را مثلاً اسمش را «پایاپای» به فارسی. آن را بیع نمیدانند. بیع جایی میدانند که به اصطلاح مقابل کالا پول باشد. اما اگر مقابل کالا، کالا باشد، آن را بیع نمیدانند. حالا من اسم عربیاش یادم رفت، ما همیشه استعمال میکردیم.
یکی از حضار : تهاتر
آیت الله مددی : تهاتر نه تهاتر بله آقا ؟
یکی از حضار : کالی به کالی
آیت الله مددی : نه بیع کالی به کالی که دین است نه دین به دین است دهها بار من همین جا به کار بردم صدها بار به کار بردم ما به فارسی میگوییم پا یا پای ببینید بیع اگر هر دو کالا باشد در این قوانین غربی آن را جدایش کردند دقت میکنید آن را از بیع جدا کردند و عرض کردیم نکتهای دارد این طور نیست که بی نکته باشد حالا ما خیال میکنیم که در حوزهی ما متعارف است که این اصطلاح باشد این سرش این بوده که اگر مثلا فرض کنید پول باشد و اگر پول را تاکید کرد یک ماه پول نداد خوب دقت کنید در سر ماه سود پول را از او میگیرند هم پول را میگیرند رفت به دادگاه هم پول را میگیرند هم سود پول ، دقت کردید ؟ اما اگر کالا به کالا باشد
یکی از حضار: مقایضه.
آیت الله مددی: مقایضه. بله، مقایضه. بیع مقایضه باشد، بیع مقایضه، فرض کنید پتو فروخت به کتاب، نداد، کتاب را نداد، تأخیر کرد، تا رفت به دادگاه، یک ماه طول کشید. دیگر چیز نمیکنند، به اصطلاح…
یکی از حضار: سقوط ارزشش را نمیگیرند.
آیت الله مددی: آه، دیگر چیز، تأخیر را نمیگیرند، حساب تأخیر را نمیگیرند. اضافه نمیکنند به جنس. لذا چون به خاطر… روشن شد؟ به خاطر این اثر که در باب پول سود پول را بگیرند، در باب کالا به کالا سودش را نمیگیرند دیگر. اگر تأخیر کرد…
آن وقت در فقه ما چون سود پول حرام است، اگر تأخیر کرد پول را باز هم ما سود نمیگیریم. یعنی… روشن شد؟ پس این نکات فنی دارد ها، نه اینکه خیال کنید مجرد اصطلاح است. ما اگر شخص تأخیر کرد، پول را نداد، بعد از یک ماه گرفتند، پول را میگیرند، سود پول را دیگر از او نمیگیرند.
یکی از حضار : قدیم پول هم عین بود ارزشش نمیافتاد طلا بود درهم دینار بود این پول پول بود
آیت الله مددی : نه حتی درهم و دینار نه سود پول بود ، سودش را حساب نمیکردند مثلا در دو ماه تاخیر کردید دادگاه کشید گفت سود پول را هم بده اما الان دادگاه غربی را میگیرد سود پول را میگیرد اما سود کالا را نمیگیرد دقت کردید ؟
یکی از حضار: قدیمها همش کالا به کالا بود چون درهم هم به هر حال ارزشش نمیافتاد، درهم بود. الان این پول، پول…
آیت الله مددی: نه آن هم جعل داشت، هم جعل داشت. آن هم بالا پایین میرفت دیگر. من شاید پایینترین حدی که دیدم هشت درهم است، یعنی یک دینار هشت درهم. اما تا دوازده درهم، شاید جایی دیدم تا چهارده درهم هم رسیده. این هم یکی از مشکلات فقه اسلامی است که این باید با روایات اهل بیت حل بشود. مثلاً در روایات ما، روایات اهل سنت دارد که رسول الله دیه را هشت هزار درهم قرار دادند. الان در روایات ما ده هزار درهم است. رسول الله دیه را هشت هزار درهم قرار دادند. دقت کردید؟ آن در وقتی بود که هر دینار ده درهم بود. در زمان عمر، دینار آمد پایین قیمت، درهم آمد پایین. درهم، دینار آمد پایین. دینار هر دینار شد هشت درهم. آن وقت آن شد ده هزار. یعنی این به خاطر نزول پول بود. در زمان عمر، مقدار دیه را آوردند بالا. ما ده هزار که الان حساب میکنیم در روایات ما آمده، این به خاطر امضای ائمه است علیهم السلام، اشتباه نشود. و الا در اصلش…
و لذا خوب دقت کنید مثلاً دیه کافر در همان زمان در روایات مثلاً یک دهم بود. یک دهم در آن زمان ۸۰۰ درهم میشد، چون دیه کامل ۸۰۰۰ بود، ۸۰۰ درهم میشد. الان شده مثلاً ۱۰٬۰۰۰، ۱۰٬۰۰۰ شده، یک دوازدهم و نیم است دیگر، ده درصد نیست. یک دهم نیست. اما دیهی کافر پیش ما عوض نشده، روی ۸۰۰ درهم است هنوز. روشن شد چه میخواهم بگویم؟ این ظرافتهای تاریخی است که باید در نظر گرفت، متأسفانه آقایان ما اینها را توجه به آن نکردهاند و مشکلاتی تولید شده. این تولید مشکلات مال این است.
پس پول در اول هشت هزار بود، یک، ده درصدش میشد چقدر؟ هشتصد درهم. بعد پیغمبر دیه را قرار دادند روی به اصطلاح… پیغمبر نه، زمان عمر، دینار آمد پایین، درهم آمد پایین. درهم، دینار آمد پایین. دینار، هر دینار شد هشت درهم. خود مثلاً گوسفند، گوسفند بعضی وقتها یک هشتم شتر بود، بعضی وقتها یک هفتمش بود، بعضی وقتها یک دهمش بود.
خود شتر، اصلاً شتر در خیلی از مجتمعات ابتدایی مال بود. اصلاً بعضیها گفتهاند «خذ من اموالهم»، مال در لغت عرب یعنی شتر. چون شتر ارزش بود، معیار ارزش بود. همه چیزش هم بود. دقت کردید؟ دقت کردید چه میخواهم بگویم؟ این نکتهاش این بود و آنی که در زکات ما آمده، روی یک نرخ متوسط آمده. هر شتر، هشت تا گوسفند. یعنی هر هشت تا گوسفند، یک شتر. لذا در نصاب، از اصولاً عرض کردیم، نصاب ما به طور متعارف، زکات به طور متعارف یک چهلم است، نصف العشر به قول آقایان، نصف العشر یک چهلم میشود. یعنی دو و نیم درصد. زکات به طور طبیعی دو و نیم درصد است.
در بعضی از موارد، در غلات، پنج درصد داریم، در غلات تا ده درصد. این بالاترین حد زکات است. در گوسفند و حیوانات هم داریم تا یک درصد. میآید پایین تا یک درصد. از دو و نیم درصد میآید پایین تا… پنج نصاب اولیه، هر هشت تا، هر به اصطلاح… هر به اصطلاح پنج تا شتر، یک گوسفند. چرا؟ چون پنج تا شتر، پنج تا هشت تا میشود چهل تا. میشود چهل گوسفند. میشود یک چهلم. روشن شد ؟
این یک نظام مالی معینی است این نظام مالیاتی هم قبل از اسلام و هم بعد از اسلام باید به دقت مورد مطالعه قرار بگیرد یعنی اینکه میگویند تا 5 تا شتر داشته باشید یک گوسفند 10 تا داشته باشید دو گوسفند دقت کردید نکتهاش چه شد ؟ چون در وقتی بود که یک شتر معادل با پنج تا گوسفند بود. معذرت میخواهم… پس پنج، هشت تا گوسفند، معذرت میخواهم… پس پنج تا شتر میشود چهل تا گوسفند. پس این همان نظام چهل تاست. نظام، نظام چهل تاست. یعنی نظام دو و نیم درصد است.
لذا اگر پنج تا شتر داشت، یک گوسفند از آن میگرفتند. یعنی دو و نیم درصد. روشن شد؟ ماها الان تصور میکنیم این یک نوع تعبد است. تعبد هست احکام الهی، لکن اینها نکتههای اجتماعی هم دارد. فایده است. دقت میکنید؟ عدهای از این نکات اجتماعی در قبل از اسلام هم موجود بود که در اسلام مورد تأیید قرار گرفت. بعضیهایش هم نسخ شد. دقت کردید چه میخواهم عرض کنم؟ مثلاً خود زکات را که پیغمبر قرار دادند، بر 9 چیز. در قبل از اسلام بیشتر بود، بر اموال دیگر هم گرفته میشد. «و عفی عما سوی ذلک». پیغمبر عفو کردند، نگرفتند. حالا برگردیم به مطلب خودمان.
مرحوم نائینی میفرمایند، مراد شیخ میگوید «و لهذا». من برای این کلمه «لهذا» توضیح دادم، چون من، خود من یک جور دیگری معنا کردم، اما مرحوم نائینی میگوید نه، مراد شیخ این است: «نصف» ولو ظهور در نصف مشاع دارد، راست هم میگویند. واقعاً من بعد فکر کردم حق با نائینی است. من معنای خود من را فهمیدم، حالا معنایی است که خودم اختیار کردم.
اما با اینکه ظهور در نصف مشاع دارد، اما چون عنوان کلی است، «نصف»، به نصف مختص هم میخورد. این نصف مشاع به نصف مختص هم میخورد. وقت اینگونه شد، این هم شبیه «من ملک کلیاً یملک مصداقه». حالا این عرض کردم، این نفهمیدم این مطلب را مرحوم آقای خونساری، حاج آقا موسی خونساری که مرد بسیار فاضل، مرد بسیار متدین، مرد بسیار زاهد، خیلی مرد فوقالعادهای بود و انصافاً این «منیة الطالب» ایشان خیلی قشنگ نوشته، از تقریرات بسیار خوب مرحوم نائینی است، قدس الله اسرارهم. و ایشان، مال ایشان… ببینید دقت در عبارت، من همیشه میگویم دقت… خود من هم گاهی اوقات عبارتی که میآید، کم و زیاد میکنم، چون اعتماد بر حافظه… این اعتماد بر حافظه مشکلی دارد ها، در لفظ تصرف میشود.
آنی که شیخ دارد: «من ملک کلیاً یملک مصداقه». به صیغه مضارع، دومی مضارع است. اولی هم باب تفعیل است. اما آنی که نائینی آورده: «من ملک مصداقاً ملک»، «من ملک کلیاً ملک»، به صیغه ماضی آورده. ظاهراً باید اینجور بخوانیم عبارت را. عبارت شیخ اینجور خوانده میشود: «من ملک کلیاً یملک مصداقه». این سلفاً یک کیلو گندم به او فروخته، الان مقابلش گندم هست. لکن معذوراً مال خودش نیست، معذوراً… بگوید وقتی گفت «بعتک یک کیلو از گندم»، انصراف دارد به خاطر نصف مشاع، یک کیلو از همین گندمی که من میتوانم بفروشم. نه، درست است این انصراف دارد، لکن چون «یملک مصداقه»، اگر کلی باشد میخورد به وقتی مثلاً بعد از یک ماه، بعد از یک ماه گندمی را که مالک شد، این آن میشود. پس «یقع البیع النفسه لا عن مالیکه» در آن معذور است. دقت کردید؟
شیخ مثالی که آورده این است، مرحوم نائینی «من ملک کلیاً ملک مصداقه». مرحوم نائینی این عبارتش را، نمیدانم حالا نائینی این کار را کرده یا شاگرد ایشان یا دقت نشده به اصطلاح در عبارت. عبارت شیخ یک جور است، عبارت مرحوم نائینی یک جور. و مرحوم نائینی تأیید میکند که این مطلبی را که مرحوم شیخ گفته درست است و این مطلب همینطور است و باب مهر را به این ترتیب درست کرده است. عرض کردیم از اینجا وارد باب مهر میشود. باب مهر هم معنایش این است که ایشان مهری برایش قرار داد، هزار درهم. دقت کنید. ایشان، این خانم برداشت پانصد، پانصد درهمش را بخشید. پانصد تاش ماند. زوج «طلقها قبل الدخول». آیا بروند ۲۵۰ تا از آن بگیرند، ۲۵۰ تا هم از خانم؟ نه. در روایات، فتاوای اصحاب، «و لهذا ذکر جماعةٌ»، ایشان میگوید به اینکه نه، نصف مختص، همان نصفی که مال خودش است، همان نصفی که باقی مانده. زوج برگردد به نصف مختص. مرحوم شیخ میگوید این نکتهاش همین است. و نائینی هم همینطور. میگوید البته اصحاب ما تعلیل کردهاند که بقاء حق آن شخص هست و لذا اشکال ندارد.
عرض کردیم این مسئله را من چون دیگر مقدماتش را عرض کردم که فردا انشاءالله تعالی وارد بحث بشویم. اگر مایل باشید من کتاب وسائل را بیاورم برای دقت بیشتر. متأسفانه در کتاب وسائل در باب اینجور مسئلهای که نصف مهر اینها، چندین فرع دارد. فروع متعدد دارد. توجه نشده. خیلی فروع متعدد دارد. این مسئله نصف در باب مهر، فروع خیلی متعدد دارد. اشکال مختلف فروع فرض شده. صاحب وسائل قدس الله نفسه تقریباً هفت هشت باب را قرار داده، هفت هشت باب. بد نیست، اما چون فاصله انداخته یک کمی خوب به نظر نمیرسد. ای کاش اینها را پشت سر هم میآورد.
اگر ما بخواهیم اینها را پشت سر هم بیاوریم که انشاءالله من سعی میکنم فردا… فعلاً من نظرم این است که اصحاب که روایت، فتوا دادهاند، فتوا… چون در باب مهر روایات است. این قاعده نیست که مرحوم شیخ گفتند. البته به نظرم قاعده هم اقتضاش همین است. وقتی گفت «فنصف ما فرضتم»، «نصف ما فرضتم» صدق میکند بر این نصف مختص. بر نصف مختص هم صدق میکند.
یکی از حضار: اگر آن نصفی که بخشیده را برگرداند، رجوع کند، میتواند نصف از خودش بدهد، نصف از آن بدهد؟ فرقی نمیکند ظاهراً.
آیت الله مددی: نصف مشاع میدهد، فرقی نمیکند.
یکی از حضار: میتواند مختص هم نباشد یعنی، باز کلی برگردد.
آیت الله مددی: نه، الان که دارد میگوید هنوز، الان مالک کلی، مالک مصداق است. همان مصداق را میدهد. دقت میکنید؟ پس بنابراین… یا این البته، عبارت نائینی که گفتم، شاید نائینی «من ملک کلیاً ملک مصداقه» باشد، اولی مشدد باشد، دومی غیر مشدد. به هر حال چون نمیدانم چه جوری است عبارت را نوشتهاند، آن «ملّک مصداقه» را هم خودم احتمال دادم. لکن این احتمال هم هست. احتمال اینکه «من ملک کلیاً ملک مصداقه»، این از نظر مشتری باشد، «من ملک» از طرف بایع باشد، نظر به بایع باشد.
به هر حال، این مطلبی را که مرحوم شیخ فرمودند درست است، لکن روایت دارد. لکن مشکلی که ما با آن گیر کردیم، روایات متعدد است در ابواب مختلف. سعی کردیم یک جامعی بینشان پیدا کنیم، نتوانستیم. انصافاً نتوانستیم. اصولاً، این را در ذهن مبارکتان باشد، وقتی یک مسئله میبینید که اینجور فروع در یک مسئله واحده، یعنی در این «نصف ما فرضتم» فروع متعدد، خیلی عجیبه. فروع متعدد دارد، این معنایش این است که این مسئله در عهد فقها و تابعین مطرح شده. ممکن است یک فرعش در عهد صحابه مطرح شده. در عهد تابعین بیشترش، لکن بیشترش مال عهد فقهاست. و این روایتی که از امام صادق سؤال کردند به خاطر انتشارش بین فقهاست.
عادتاً این مسئله باید در بین فقهای اهل سنت مطرح شده باشد به فروع مختلف. و عرض کردم اولین کسی که خیلی فروع عجیب و غریب هم در فقه اسلامی وارد کرد، ابوحنیفه است. خیلی فروع عجیب و غریبه دارد اصلاً. آن فروعی که اصلاً غیر متصوره یعنی، متأسفانه، ایشان دارد. و توضیحاتش را سابقاً عرض کردم. فردا انشاءالله شاید وسائل را بیاوریم. وسائل، کتاب طلاق، ابواب المهور، چند باب است، نه یک باب. لکن من سعی میکنم بابها را پشت سر هم جمع بکنم و یک جا برایتان بخوانم. بعد روایتش را تحلیل کنیم، انشاءالله تعالی.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.