خارج فقه (جلسه38) یکشنبه 1395/09/21
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین
اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین
عرض کردیم یکی از بحثهایی که در مجهول المالک آمده، این است که اگر کسی آمد مدعی شد که این مال من است، به مجرد ادعا به ایشان داده میشود یا باید مثلا ثبوت شرعی بشود یا توصیف کافی است تعبدا؟
عرض کردیم این زمینه این بحث مال دو سه تا نکته است. یکی این است که گفته شده در باب لقطه توصیف کافی است لازم نیست وثوق و اطمینان پیدا بشود. در خصوص لقطه و خواندیم روایاتش را متعرض شدیم. که این روایت در کتب اهل سنت هست. حالا اگر مایل بودید میخواهید بخوانم. شما میخواهید بخوانید روایت هشام را تا روشن بشود مدعای ما.
در روایات ما این نیست. این در به اصطلاح لقطه الذهب الورق به اینکه این را اگر صاحبش آمد و توصیف وکاء، وصف وکاء و عفاص، عفاص همان پارچه یا پوست جلدی که توش، خود این کلمه عفص را میگویند از من در ذهنم عقص بود خیال میکردم از بستن است. این برگرداندن یک چیزی را مثلا یک پارچه را بگذاریم پارچه را رویش برگردانیم. این از آن معناست. چون مثلا پولی را که میگذارد روی پارچه میآورند باز بالایش رویش بر میگردانند از این طرف بر میگردانند یک نخ هم دورش میبندند. به آن نخش میگویند وکاء، به آن پارچه که برگشته شده، تا خورده، تقریبا عفاص تا خورده مثلا به فارسی بخواهیم بگوییم تا روی تا آمد یعنی. تقریبا مرادف کلمه این میشود. نه پیچیده، شبیه پیچیده. میگویند اصلش این است این طور که در نهایه ابن اثیر آمده است.
بله آقا بخوانید.
س: علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن هشام بن سالم عن ابی عبدالله علیه السلام قال ان جاء رجل الی النبی صلی الله علیه و آله سلم فقال له یا رسول الله انی وجدت شاة فقال رسول الله هی لک او لاخیک او …
ج: در روایت معروف اهل سنت که در بخاری هم آمده، در بخاری به نظرم من امروز حساب میکردم توی این به اصطلاح حاشیه مجموع نبوی، البته این قسمت مال نبوی نیست. به اسم نبوی است. هشت بار این حدیث را آورده، چون بخاری این جوری است، به متون مختلف …
شمارشی که من کردم هشت بار، مگر اشتباه کرده باشم. علی ای حال معلوم میشود خیلی اهتمام کرده است. بفرمایید
زید روایت زید بن خالد
س: و قال یا رسول الله انی وجدت
ج: این در شاة را در آن روایت آنها سوم است. در اینجا اول است.
س: فقال یا رسول الله انی وجدت بعیرا فقال معه حذاؤه و سقاؤه
ج: حذاء کفشش، سقاؤش هم خیکش به قول ما
س: حذاؤه خفه و سقاؤه کرشه
ج: کَرشه یا کرشه معده، معده آن یعنی
فلا تهجه؛ این را کار نداشت باش، خودش دارد.
ببینید در اینجا دو تا هست. خیلی عجیب است. در صورتی که همین حدیث در حدیث بخاری عن لقطة ذهب و الورق آمده است. آن که عرض کردم نیست اینجا این ندارد. این هم چیز عجیبی است یعنی خیلی، احتمالا قاعدتا باید این باشد شاید آن لقطه ذهب و ورق ثابت نبوده است.
یک حدیث دیگر هم داریم آن هم صحیح است بخوانید. بعدی
س: عنه ای عن الحسین بن سعید عن ابن ابی عمیر عن حماد عن الحلبی عن ابی عبدالله علیه السلام قال جاء رجل الی النبی(ص)
ج: البته آن روایت که تا هشام بن سالم احتمال دارد، چون ابن ابی عمیر راوی کتابش است. این روایت احتمالا کتاب حلبی باشد، عبید الله بن علی حلبی. عرض کردیم ابن ابی عمیر حماد مراد حماد بن عثمان است. حلبی هم در اینجا مراد عبیدالله است. چون چند تا ما حلبی داریم.
س: جاء رجل الی النبی صلی الله علیه و آله سلام فقال یا رسول الله انی وجدت شاةً فقال هی لک او لاخیک او للذئب فقال انی وجدت بعیرا فقال رسول الله خفه حذاؤه و و کرشه سقاؤه فلا تهجه؛
ج: خیلی عجیب است. دو تا روایت داریم. احتمال میدهم حلبی از کتاب هشام گرفته باشد. حالا بحثهای سندی الان مهم نیست، مصدری و فهرستی و اینها. اما عجیب این است که باب پانزده را هم بیاورید. باب 15 وسائل، خیلی عجیب است در این دو تا روایت که به حسب ظاهر دو مصدر هم هستند دیگر. ظاهرش این طور است حالا باطنش یکی باشند؛ یکی کتاب عبیدالله حلبی، چون عرض کردم کرارا این سند خیلی ماشاء الله تکرار شده، ابن ابی عمیر عن حماد عن الحلبی. و شواهد فهرستی هم نشان میدهد که این از کتاب خود عبیدالله حلبی. احتمال دارد کتاب ابن ابی عمیر باشد؛ چون او هم صاحب کتاب است.
به هر حال و آن یکی هم به حسب ظاهر یا کتاب ابن ابی عمیر است یا هشام بن سالم؛ چون آن هم راوی کتابش است. و خیلی عجیب است یعنی دو تا روایت، در هر دو مال طلا و نقره نیامده است.
س: تقطیع شده؟
ج: نمیدانم.
جای دیگر هم نیامده؛ یعنی روایت لقطه ذهب و الورق اصلا ما نداریم. چه شده، نمیفهمم حالا به هر حال.
ما باشیم، طبق قاعده اصلا میگوییم این معنایش این است که امام(ع) میخواهند بفرمایند آن سوال ثابت نیست یا حالا مشکل بوده آن سوال مشکل داشته! خیلی عجیب است، این قسمت هم خیلی عجیب است. که مثلا بگوییم شاید نظر امام(ع) این بوده که آن قسمت ثابت نیست.
آن روایت باب 15 را بخوانید، محمد بن یعقوب
س: ذهب و فضه سوال نشده باشد
ج: دیگر حالا شده یا نشده را من کار ندارم. در کتب اهل سنت این روایت عرض کردم البته در این کتاب نوشته بود صحاح سته، اما به نظرم صحاح سته نقل نکرده باشند. بخاری هشت بار نقل کرده است. خیلی عجیب است من شمردم مخصوصا البته این شمارههایی که داده بود. شماره فلان فلان و فلان، طبق این شمارههایی که من شمردم هشت بار این حدیث را آورده بخاری.
س: مسلم نقل کرده
ج: مسلم نقل کرده میدانم. نه صحاح سته نقل نکردند. ترمذی هم نقل کرده، نسائی هم نقل کرده. کل آن شش تای دیگر، دو تای دیگر. لا اقل توی این کتاب، نمیخواهم نقد بگویم که نقل نکردند اشتباه نشود. در این کتاب در حاشیهاش استخراج نکرده است. شاید هم باشد ایشان استخراج… موطع مالک هم دارد. در حقیقت باید گفت اولین مصدرش موطع مالک است. قبل از تمام اینها موطع مالک.
عرض کردم حدیثی است که مقبول است پیش آنها. لکن چه شده که این قسمت الان در روایات ما نیامده، آیا نظر امام(ع) این بوده که بفرمایند این ثابت نیست از حدیث رسول الله(ص)! احتمال است دیگر حالا ما فعلا چون نفی هم نشده، اثبات فقط نشده. حالا چه بگوییم هم نمیدانیم واقعا. و این توصیف را ما نداریم. این که اگر وصفها، وصف وکائها چون دارد که اگر وصف وکاء و عفاص کرد به او بده. این را الان ما نداریم. حالا بخوانید، یک روایت دیگر داریم که از امام رضا سلام الله علیه است. مثلا از این بگوییم که این مطلب مشهور بوده، چون حضرت اشاره به آن دارند! آن هم توی ذهب و فضه نیست، توی طیر است، کفتر، کفتری را پیدا کردند… بخوانید آقا
س: محمد بن الحسن باسناده عن الحسین بن سعید عن احمد بن محمد بن ابی نصر قال سألت ابا الحسن
ج: البته این هم باز عجیب این است که چون کتاب ابن ابی نصر بزنطی، کتاب بزنطی یک کتاب مشهوری بوده، کتاب جامع داشته، کتاب مشهوری بوده، یک شرحی ما راجع به آن دادیم و نسخ متعددی، حتی نسخه سهل بن زیاد هم داریم، در قم بوده، بهترین نسخهای که در قم بوده نسخه احمد اشعری است. این از همه نسخش بهتر بود. و از همان اول هم رویش اعتنا بوده در قرب الاسناد حمیری، ایشان با یک واسطه از آن نقل میکند. به ترتیب قد بخواهیم بگوییم. در کتاب مرحوم کلینی آمده، در صدوق آمده، کتب فراوانی روایت احمد جامع بزنطی آمده است. و حتی مرحوم ابن ادریس در آخر سرائر و من ذلک ما استطرفنا من کتاب الجامع للبزنطی، قسمتی از احادیث جامع را از جامع بزنطی را در اینجا آورده است.
این چون نکته لطیفی دارد میگویم یک حدیثی هست که خیلی معروف است، دیدم بعضی از آقایان هم که نوشتند صحیحه بزنطی، علینا القاء الاصول و علیکم التفریع. این دو تا روایت است. یکی به حضرت رضا(ع) نسبت داده شده و یکی به امام صادق(ع). هر دو فقط در این جامع بزنطی هستند، اینجا، جای دیگر هم نیامده، اشتباه نشود. هر دوی این روایات چه از امام صادق(ع) چه از حضرت رضا(ع) در این نسخه سرائر آمدند. نسخهای که سرائر از جامع بزنطی نقل کرده است.
و ما توضیحاتش را دادیم دیگر چون تکرار نمیخواهم بکنم که این ظاهرا اشتباه کرده ابن ادریس. این جامع بزنطی نبوده، کتاب دیگری بوده است. لذا این حدیث را که خیلی مشهور هست و خیلی هم ذکر میکنند و صحیح بزنطی از آن تعبیر میکنند این واقعیت ندارد. یعنی راه الان روشنی برای حجیتش نداریم.
به نظر ما اینجا مرحوم ابن ادریس اشتباه کرده؛ چون ابن ادریس واضح است که در مباحث رجالی و فهرستی تخصصی ندارد.
علی ای حال کیف ما کان این را مرحوم شیخ طوسی منفردا از کتاب حسین بن سعید نقل کرده است. خب خودش هم کمی مشکل میکند مثلا کلینی قبل از ایشان بوده قاعدتا باید نقل میکرد.
ببینید اصولا وقتی یک کتاب خیلی مشهور است مثل کتاب بزنطی و بعد؛ البته خود من هم روی احادیث بزنطی توی این کتاب چون نمیخواهم وارد بشوم، کمی همچین شبهه دارم، کل کتاب. یعنی شبهه ما هم مستندش در وثاقت و جلالت بزنطی نیست. حس میکنم بعضی از جوابهایی که امام(ع) فرمودند شاید روی محیط عام مدینه بوده است. خیلی همچین نمیچسبد، احتمال میدهم بعضی از جوابهایش خیلی روشن نیست.
حالا بفرمایید حالا بعد دیگر آن بحثها را بگذاریم برای بعد. چون این زیاد دارد، این روایت زیاد دارد و تحقیق این کتاب؛ چون من چند بار عرض کردم الان خود اهل سنت این طور است الان ما هم همین طور هستیم. غالبا اگر بخواهیم حدیث را بررسی بکنیم روی مبانی که هست، آنها که میگویند عمل اصحاب، عمل اصحاب، آنها که میگویند سند را بررسی بکنیم، رجال. اما اینکه بیاییم کتاب را که اصطلاح بنده فهرستی بود، این را مرحوم شهید ثانی هم دارد در بحث قضاء شرح لمعه اگر دیده باشید، یادتان باشد میگوید که در باب حدیث یک اصل یا کتاب را تصحیح میکردند، اصول مشخص، مثلا میگفت این کتاب حلبی، تصحیحش به این صورت. مثلا کتاب حلبی را میخواست به طرف اجازه بدهد، 500 تا حدیث بود. خود آن استاد میگفت من از این 500 تا 300 تایش را قبول دارم. یک استاد دیگر میگفت از این 500 تا 250 تایش را قبول دارم. نسبتش هم غالبا عموم و خصوص من وجه بود.
یکی از کارها این بود که اول کتابها را مشخص بکنند. فرض کنید مثلا مرحوم ابن ولید میگوید این کتاب نوادر الحکمه محمد اشعری خوب است، محمد بن احمد خوب است، لکن این احادیث را مثل اینکه الان ما علامت بگذاریم. این احادیثش به کنار، بقیهاش خوب است. اینهایی که توش اول سند این است، این است، این طوری به این ترتیب. یا گاهی هم علامت میگذاشتند. مثل اینکه دارد در ترجمه سعد، ابن قولویه میگوید آمدم پیش سعد کتاب منتخبات را از او گرفتم. حدیث نه الا الاحادیث التی اعلم، اعلم یعنی علامت گذاشت، آن احادیثی که رویش خط قرمز به اصطلاح ما، خط قرمز گذاشت گفت اینها را من نقل نمیکنم.
این خودش رسم بوده، الان چون مباحث فهرستی کلا توضیحش را هم دادیم، مباحث فهرستی شاخ و دم ندارد که کلا از بین رفته، چون نبود، کتب نبود که بحث فهرستی بکنند. سالبه به انتفاع موضوع بود دیگر. یعنی اگر شما میبینیم علامه وارد بحث رجالی شده، چون زمان ایشان کتب نبود. دیگر نسخ کتاب حسین بن سعید نبود، نسخ کتاب حسن بن… وقتی نبود از چه بحث بکنند؟ گفت من در طلب ناشده بهر چرا… این که دیگر معنا ندارد ….
همان نکتهای که عامه در سال 140 و 150 که به تنقیح اسانید پرداختند، حدود سال 150 است عامه به تنقیح اسانید رو آوردند؛ چون کتب از صحابه نداشتند. آنجا هم شاخ و دم نداشت که سنیها به بحثهای فهرستی رو نیاوردند. اگر از صحابه صدها کتاب بود قطعا بحث فهرستی میکردند. یک کتاب عبدالله پسر عمر و عاص بود، یک چیز مختصری را خود آنها، چون در بخاری هم دارد صحیفة علی در بخاری هم دارد. اما مثلا صحیفة علی در بخاری دو سطر است، کلش دو سطر است. مثل ما کتاب ما میگوید فخذ البعیر مثل ران شتر، آن کتابی که ما توصیف میکنیم با آن که در کتاب صحیح بخاری آمده توصیفش زمین تا آسمان فرق میکند. و کتابی بوده مال آن چیست، به اصطلاح وهب ن منبه است کیست برادرش، از ابو حریره بوده یک چهار پنج تا کتاب بوده، حالا بر فرض هم اگر نوشتار بوده، پنج شش تا هفت هشت تا نوشتاری بوده که محل کلام بوده، ثابت هست یا نیست، الی آخره… خب طبیعتا آنها بحثهایشان رجالی شد طبیعی شد.
ما بحث فهرستی اصحاب کردند، چون کتابها بود، کتب اصحاب ابی عبدالله، ابی جعفر، بعد امامهای بعدی، و لکن چون در این کتب اربعه و کتابهای مهم دیگر اینها ثبت شد، و وضع شیعه هم همیشه خب واقعا با مشکلات بود دیگر. مشکلات نقل و انتقال و… میگوید اصلا تقیه شدید بود کتابها را دفن میکردند زیر زمین. با این مشکلات تدریجا این مثلا نسخ حسین بن سعید حذف شد، نسخ حسن بن محبوب حذف شد، لذا علامه هم که در قرن هفتم و هشتم افتادند به تصحیح حدیث و تنقیح احادیث، همان راه متعارف اهل سنت را رفتند که رجالی باشد.
از آن زمان به بعد اخباریها هم سعی کردند بایستند اما خب مشکل اصل مشکل فقط تفکر نبود. آن موضوع هم موجود نبود. موضوع منتفی شده بود. نسخ موجود نبود. لذا اینها گفتند هر چه در کتب اربعه است، چون دیگر نسخ نبود. در صورتی که در بحث فهرستی نسخ بررسی میشد.
س: خود مرحوم علامه نوآوری دارد در این موارد؟
ج: خب نبود، بحث حجیت خبر عدل قبل از ایشان هم…
س: نه میخواهم بگویم که تقلید کرده اهل سنت یا خودش یک نوآوریهایی داشته؟
ج: عرض کردم ببینید حجیت خبر ثقه اجمالا ریشههای عقلایی دارد که. ندارد؟ خود شما میگویید فلانی مطلبی را گفت، میگوید آقا ولش کن آدم لا ابالی، فلان آدم خوبی است از فلانی نقل کرده، این خب ریشههای عقلایی دارد. ما همیشه عرض کردیم در چیزهای خبر یک مشکل کلی است. یک چیزی ریشه دارد شاهد حساب میشود، یکی بیاییم آن را معیار بکنیم، حدیاش بکنیم، این مشکل کار است. این که خبر ثقه پیش عقلا اجمالا قبول میشود را نمیشود انکار کرد. اما ما بیاییم این را حدی بکنیم، بگوییم هر چه ثقه بود درست و الا نه. این را نمیشود این مشکل این است.
س: این اصالة العداله در راوی و نمیدانم
ج: عداله را که آقا آن بحث را نکنید دیگر وقتی خبر ثقه
س: نه میخواهم ببینم این را از اهل سنت گرفته یا خودش ابداع کرده؟
ج: ما هم داریم خب، اصالة العداله را که شیخ هم دارد خب. اهل سنت هم دارند. شاید روایت عبدالله بن ابی یعفور که ما داریم به زمان امام صادق(ع) چون آنها هم بعضی اصالة العداله از آن روایت ساقط کردند. میخواهند بگویند ریشههای روایی دارد.
حالا نه مثلا مثل آقای خویی که میگوید حجیت خبر ثقه، دقت میکنید؟ یا مثلا عدهای از قدما میگفتند حدیث باید در قرآن باشد، یا حتما شاهد از سنت. اینکه اگر قرآن شواهد قرآنی و سنتی باشد جزو شواهد است، جزو اسباب وثوق است، این که جای بحث نیست. این درست نیست. حدی بودنش، تمام اختلاف سر حدی بودن است. این که میگوید فقط موافق کتاب و سنت و الا باطل. این فقط این حد. تمام مشکلی که الان من دو تا کلمه برایتان گفتم که کل بحث خبر واحد خیالتان راحت، آن میگوید فقط خبر عدل. قطعا اگر عدل ضابط باشد خب وثوق پیدا میشود خب. اما همه جا نیست. ممکن است عدل ضابط هم باشد وثوق پیدا نشود. مثلا اصحاب اعراض کردند.
کاری که علامه کرد، حدیاش کرد. این مشکل علامه این است. چون ما این را اثبات کردیم اصلا تا قبل از علامه ما کسی حدی نداریم، حدی به این معنا. یعنی دقیقا بیاید بگوید اگر ثقه بود و الا فلا، اگر عدل بود… عرض کردم مرحوم علامه هم معیار را این قرار داد، کل خبر یرویه عدل امامی ام مثله لاخر الاسناد؛ این تعبیر صحیح پیش علامه.
س: عدل منظور ثقه نیست؟
ج: نه.
ثقه توش خوابیده دروغ نمیگوید. اگر در ثقه ضابط هم باشد ممکن است آدم عادلی باشد اما خیلی ضابط نباشد. آدم خوبی است، خیلی خوب است، اما خیلی ضبط نمیکند. اگر ثقه مراد مجرد صداقت باشد، این چرا، چون فاسق میشود.
س: مثل عمار
ج: عمار ساباطی؟
س: بله
ج: فاسق است؟
س: نه فاسق نیست.
ج: آخر آن مثل نفهمیدیم به کجا خورد
س: نه ضابط نیست
ج: فکر نمیکنم نه
حالا به هر حال دیگر خیلی طول میکشد. ما الان به حد کافی خارج شدیم دیگر طولانی نشود.
غرضم دقت کردید اگر این معیار کما اینکه عرض کردیم که این چون نکات من خیلی تکرار کردم، اولین کسی که حدیث را اضافه بر این مبحث کبروی، صغروی هم گفت، این قبل از علامه ما نداریم. اول علامه است. اولین کسی که در فقه گفت روا الصدوق فی الصحیح، روا الشیخ فی الصحیح، روا الشیخ فی الحسن، این علامه است. این تعبیر، یعنی قرن هشتم. علامه متوفای 726 است. ما حالا فرض را بر این میگذاریم که حدود سال 700 این مبانی را … 26 سال قبل از فوتش، مثلا چیزی قرن هشتم. این اصطلاح ما قرن هشتم در این جهت.
پس بنابراین بفرمایید آقا
س: یعنی مرحوم شیخ طوسی و اینها معتبر و غیر معتبر میگفتند؟
ج: ایشان آورده. شیخ طوسی که کاملا واضح است یک نوع به حسب ظاهر اضطراب است. مگر ایشان بگوییم که بیشتر نظرش توی این کلمات حالت جدلی و احتجاج علیهم است. در همین کتاب تهذیب چند جا دارد، هذا من اخبار الاحاد و اخبار الاحاد لا توجب علم و لا عمل، خیلی عجیب است. باز در عده اثبات کرده اخبار الاحاد توجب العمل، خب خیلی تعجب آور است. اول ما فی هذا الخبر انه خبر مرسل، روایت ابن… شاید سه جا در تهذیب اگر من حافظهام خراب نشده باشد، در سه مورد در تهذیب اشکالش در خبر این است که مرسل است و مرسله ابن ابی عمیر. دهها مورد خبر مراسیل ابن ابی عمیر آورده است. یکنواخت نیست.
س: تهذیب را در جوانی نوشته
ج: اولش، معلوم نیست بعدش هم؛ چون زیادات هم دارد.
به هر حال حالا تهذیب جوانی یا پیری، تهذیب کتاب گزینشی نیست به هر حال. بحث جوانی و پیری نکنید. تهذیب بحث جمع آوری است.
س: مباینش
ج: هان مبنایش گزینشی نیست. مثل کتاب کافی و فقیه نیست. آنها گزینشی هستند.
دقت فرمودید؟ اینها مطالبی است که باید در ذهن باشد. که این حدیث را مرحوم شیخ الان منفردا از کتاب حسین بن سعید از بزنطی نقل کرده است.
بفرمایید آقا
س: قال سألت ابا الحسن الرضا علیه السلام عن الرجل یصید الطیر الذی یسوی دراهم کثیره و هو مستوی
ج: نفهمیدم یصید الطیر؟
س: الذی یسوی
ج: یسوی، هان، طیری که قیمتش گران است مثلا. یسوی الان هم عربها یسوی میگویند. یسوی یعنی، یسوا هم خوانده شده، یعنی یسوی مساوی است یعنی به اصطلاح فارسی قیمتش خیلی زیاد است، قیمت بالایی دارد. بله بفرمایید.
س: و هو مستوی الجناحین،
ج: مستوی الجناحین یعنی پرندهای است که پرواز میکند، بچه نیست. بفرمایید. اصطلاح مستوی الجناحین میتواند پرواز بکند قدرت پرواز دارد، روی بالهایش پرواز میکند.
س: و هو یعرف صاحبه ایحل له امساکه؟ فقال اذا عرف صاحبه رده علیه، و ان لم یکن یعرفه و ملک جناحیه فهو له
ج: اما اگر صاحبش را نشناخت و مالکش شد، مال خودش است.
حالا مشکل در اینجور احادیث غیر از حالا آن جهتی که عرض کردم که انفراد شیخ طوسی است، سوال یکی است، جواب سه تا است. لذا این شبهه چه پیش میآید؟ که مثلا امام(ع)، چون سوالش این است که صاحبش را میشناسد اما از هوا گرفته، پرندهای است که خودش میپرد، نه پرندهای است که در خانه صاحب باید باشد. نه پرندهای است که پرواز میکند، ممکن است این صاحب هم دارد، ارزش هم دارد، لکن ول کرده خانه صاحبش را فرار کرده. به اصطلاح شبهه این است که جزو مباحات شده، دقت فرمودید؟ امام(ع) میفرماید اگر صاحبش را شناخت، ولو پرواز میکند خودش و خودش هرجا میرود، این را باید به صاحبش…
سوال یعرف صاحبه، بعد امام(ع) سه تا فرع میفرمایند؛ اگر یعرف صاحبه مال صاحبش؛ اگر لم یعرف صاحبه، و این خودش مستقل است و پرواز میکند، این مال خود او میشود، جزو مباحات میشود، حکم حیازت پیدا میکند. جواب سوم، این جواب سومش
س: و ان جاءک طالب لا تتهمه رده علیه
ج: و اما اگر طالبی آمد، لا تتهمه، حالا این لا تتهمه هم مثلا دیگر طالب چون زدند به اینکه مثلا بیاید اوصاف بگوید دیگر و الا بعید است بدون انصاف، رده علیه. لکن این هم دلالت، حالا آن روایت عامه در طلا و نقره است، این در طیر است، حیوان است. بعدش هم عرض کردم غیر از آن جهتی که مربوط به جهت فهرستی آن، اصولا خود من این طوری هستم، وقتی سوال از یک چیز است، جواب میآید آن را میگوید بعد فروع دیگر هم جواب اضافه میکند.
س: دیگر دوباره سوال نکند
ج: نمیدانم. احتمال شبهه مدرج میدهیم. یک اصطلاحی دارند، چند دفعه عرض کردیم. مدرج حدیثی است که کلام راوی است اضافه شده به کلام امام(ع). اصطلاحا در لغت درایة الحدیث، میگویند حدیث مدرج است؛ یعنی ادرج کلامه فی کلام امام(ع). چون این کتاب به هر حال بوده کتاب مهمی هم بوده، احتمال دارد این دو فرع بعدی را خود بزنطی اضافه کرده است. این فرعی است خود بزنطی.
به هر حال این الان آن مشکل ما را که حل نکرد. حالا حتی این روایت صحیح هم باشد همه جهاتش درست باشد، انفراد شیخ را هم مشکل نگیریم؛ این روایت مشکل ما را که چرا توی ذهب و ورق چیزی نیامده، حل نکرد. نمیدانم حالا به هر حال چه بگویم چون اگر مثلا بر فرض هم امام(ع) قبول نداشتند، الان یک حدیث بسیار معروفی اهل سنت دارند که خیلی هم نقل میکنند. درباره سئلت عن میتة البحر فقال علیه السلام یا آن سمک، عن البحر فقال هو الطهور ماؤه الحل میتته؛ سنیها تمسک کردند که اگر در خود آب هم میته باشد، این حلال است. هو الطهور ماؤه الحل میتته؛ میتهاش حلال است. حالا در روایات ما هم همین آمده، سئلت عن ماء البحر، قال هو الطهور ماؤه، آن دومی نیامده است. دقت میکنید؟
این قاعدتا معنایش این است که دومی را امام(ع) قبول نکردند دیگر. الحل میتته را قبول نکردند. آیا اینجا هم همین طور است؟ نمیدانم الان چه بگویم، یعنی واقعش برای ما هم تحیرآور است. چون اگر این مطلب بود، چون این حدیث خیلی مشهور بین آنهاست. مخصوصا این حدیث از زمان امام صادق(ع) در مدینه خیلی مشهور بوده، چون یکی از روات مهمش ربیعة بن ابی عبد الرحمن است. همین که اسمش را چند بار گفتم ربیعة بن رأی هم میگویند، ربیعة الرأی هم میگویند او را. این معاصر امام صادق(ع) است. خب بنیانگذار رأی و قیاس در اسلام، البته اصلش که به دومی میخورد، اما این به عنوان فقه این، این قدر این رأی را به کار برد که به او گفتند ربیعة الرأی اصلا. و ابو حنیفه هم در حقیقت از این چون شاگرد این بود ابو حنیفه. از کوفه آمده پیش ربیعه درس خوانده بود. در اصطلاح اهل سنت مکتب رأی یعنی کوفه. مکتب مدینه را رأی نمیدانند. اما بنیانگذار رأی مدینه است. و مالک دارد این ربیعه این حدیث را نقل کرده، حدیث زیدبن خالد را. یعنی این معنایش این است که حدیث کاملا مشهوری در مدینه بوده است. میخواهم این را عرض بکنم.
عرض کردم یک روایتی هم دارد که امام صادق(ع) نشسته بودند در یک حلقهای در مسجد ربیعه هم بود، یک کسی آمد سوالی را مطرح کرد، ربیعه جواب داد، از این معلوم میشود که ربیعه خیلی معنون بوده، با وجود امام صادق(ع) سعی کرده جواب بدهد.
علی ای حال اینها میخواهم شاهد بیاورم که این حدیث کوفی نیست، این حدیث در مدینه بوده و خیلی مشهور بوده است. عادتا اگر امام(ع) میخواهند اشکال بفرمایند باید بفرمایند نه آقا اشتباه کردند. عادتا این جور است. من نمیفهمم چه شده؟
س: 25:50 مضطرب است دو تای اول غایب است، سومی را به مخاطب میگیرد
ج: حالاعرض میکنم.
مشکل این البته آقای خویی که اینجا فرمودند که الا مع التوصیف الحاقا له باللقطه، اما اینکه عرض کردم در روایات ما که نداریم، این که مال روایات ما. این که اصلا نداریم. حالاچه کارش هم بکنیم، عرض کردم که واقعا متحیریم که چه کارش بکنیم.
اما روایات عامه؛ ایشان خب این بحث را غالبا متأثرا به عامه گرفتند. چون آنها توصیف را در باب لقطه گفتند. اما دقیق شدم من چون خودم هم نقل کردم، امروز بیشتر نگاه کردم، چند تا بیشتر مصدر نگاه کردیم، آن که برای ما واضح شد، خود عامه هم روشن نیست قائل باشند. عدهایشان قائلند، عدهایشان قائل نیستند. عدهای از عامه قائلند اگر توصیف کرد آن نخ یا آن که تا خورده به قول ما، یعنی آن پارچهای که رویش پول را گذاشته تا زده رویش به اصطلاح، عفاص یعنی تا خورده، آن پارچه را توصیف کرد به او بده.
سرش هم این است یکی از عجایب، حالا میگویم این مقدمات را گفتم، شاید امام(ع) نیاوردند اشاره به این باشد که خود آنها هم که میگویم هشت بار در صحیح بخاری آمده، حالا غیر از صحیح، صحیح مسلم به نظرم دو بار، نگاه بکنید به نظرم صحیح، نه یک بار است صحیح مسلم یک بار است. این همه مصادر آمده عجیب این است که آنها دو تا متن دارند. و هر دو صحیح است. البته متن صحیحتر این است که الان میگویم. در آنجا دارد اعرف وکائها و عفاصها، ثم عرفها سنه؛ یعنی اینجا این توصیف را به خود آن لاقط برگرداند است. میگوید من طلا پیدا کردم، نقره پیدا کردم، امام(ع) میفرماید این را اوصافش را تو بنویس، اعرف یعنی تو بنویس، خوب دقت بکنید. این متنی است که در صحیح بخاری است. این معنایش این است چون پولی کاغذی در خانه ممکن… میگوید این را بنویس، یادداشت بکن این پاکتی که این طوری است، یا به قول ما پاکت، یا این مثلا این کیسهای که این طوری است، این نخی که این طوری است، این را من پیدا کردم، یعنی امام(ع) میخواهند بفرمایند برای اینکه این بعد با اموال دیگر اشتباه نشود. ثم عرفها سنه. خوب دقت میکنید؟
س: امام یا پیامبر؟
ج: پیامبر.
این یک متن است. یک متن دیگر به عکسش است. دارد اذا جاء صاحبها یا طالبها و وصف وکائها و عفاصها؛ این توصیف در آن متن دوم آمده. یعنی یکی از عجایب کار خود متن اهل سنت مختلف است.
در یکی ظاهرش این است که آن که پیدا کرده روشن شد برایتان؟ این اوصاف را بنویسد. بعد از اینکه این ضبط کرد اوصاف را، ثم عرفها سنه. حالا میخواهید متن بخاری را بخوانید. این عرفها سنه. یک متن این است.
یک متن دیگر این است که نه، اگر صاحبش آمد و وصف وکائها و عفاصها فادها، این را به او بده. این را هم گفتند صحیح است، این متن دوم. پس معلوم شد، من واقعا احتمال میدهم که این جزو عجایب روایت اهل بیت(ع) است. شاید این که حضرت نیاوردند حالا شاید هم مثلا چون توی مدینه بوده، یا چون حالا یک فقه جاری بوده. متن موطع را بیاورید چون الان در ذهنم متن موطع نیست. به ذهنم توی متن موطع اعرف وکائها است، به ذهنم الان این طور است.
موطع را بیاورید بحث همان وکائها را در موطع بیاورید. به نظرم در موطع هم همینطور است. اعرف وکائها و عفاصها.
به هر حال آن که الان به ذهن میآید، یک متن این است که شما یادداشت بکنید. وکاء و عفاص را زده به لاقط. یعنی شما بنویسید ثم دارد بعد ثم عرفها سنه، خوب دقت کردید؟ یعنی در حقیقت مضمونش این است، برای اینکه مبادا این پول با پولهای دیگر اشتباه بشود، بچهها اشتباه بکنند، بنویسد آقا در گنجه من این پولی که در لای این کاغذ است، لای این به اصطلاح نخ است، این من لقطه است، این آنجا باشد تا یک سال تعریفش بکن. و لذا توی این متن دارد فان جاء صاحبها فادها، توش توصیف ندارد.
متن موطع را آوردید؟
س: این همان اعرف وکائها و عفاصها است
ج: درمتن موطع؟
س: بله
ج: من هم عرض کردم خودم. در ذهنم الان این طور است. خود موطع را نگاه نکردم، به نقلی که از موطع شده است. اما فان جاء صاحبها فوصف این را هم داریم. فوصف وکائها. این متن دیگری است.
س: در متن نیست، در پاورقی است
ج: نه نه، این در متن است. فوصف غیر از اعرف.
علی ای حال پس این مطلب که الحاقا له بالقطه این که اصلا به لقطه این که وجه دوم، وجه اول را که دیروز توضیح دادیم، روایت منصور بن حازم و آن کیست باشد. این وجه دوم که ما مجهول المالک را ملحق به لقطه بکنیم. انصافش معلوم شد هم توی روایات ما مشکل دارد؛ چون نیست مشکل این است که نیست، نیامده، مشکل خاصی ندارد. توی روایات عامه هم به لحاظ روایت هم به لحاظ قائل، آن هم مشکل دارد. یعنی در روایات عامه گفتند تعبد شرعی به توصیف ثابت نیست، باید ثبوت شرعی پیدا بکند. بیایید قرائن بگوید شواهد بگوید تا ثابت بشود. چون توصیف اینجا کافی باشد، تعبدا، اعتماد بکنیم، میخواهید آن متن فوصف یا یک چیزی شبیه این وکائها، آن متن را بیاورید. آن غیر از این متن مشهور است. اقوالشان هم مختلف است، یکنواخت نیست، دو تا قول دارند.
شاید هم امام علیه السلام نفرمودند میگویم چون تصریح نداریم من هی به شاید ختمش میکنم. اشاره به این بوده که در جو مدینه هم شاید صلاح نبوده امام(ع)، اصلا نقلش نکردند، میخواهند بگویند آن دومی روشن نیست اصلا این از پیغمبر(ص) نقل کردن درست نیست، روشن نیست.
علی ای حال ایشان به عنوان آقای خویی به عنوان اینکه و اما الوجه الثانی، به این عنوان، این اشکالی که ما به ذهنمان هست، اصل این در لقطه ثابت نشد، تا بیاید در مجهول المالک. اصل این روشن نیست. اصل حدیث روشن نیست. در مصادر ما که امر واضح است، اصلا نداریم کلا.
در مصادر عامه چه فقها، چه حدیثا، اختلاف دارند. این راجع به آن. آقای خویی اضافه بر این یک مناقشه دیگر هم در اینجا میکنند. خلاصهاش این است که آن توصیفی که در باب لقطه آمده، تعبد نیست. از باب اینکه از آن توصیف غالبا برای ما وثوق پیدا میشود. این که فرمود اگر آمد نخش را و آن پارچهاش را توصیف کرد به او بده، این از باب اینکه غالبا از این توصیف وثوق پیدا میشود. پس اعتبار به وثوق است. نه اعتبار به مجرد توصیف تعبدا که اگر هر کسی آمد رنگ نخ را گفت با پارچه را گفت با آن پوست را گفت، شما متعبد هستید به او رد بکنید، میخواهد وثوق پیدا بشود یا نشود. این هم وجه اشکال ایشان.
به نظر من هم حرف بدی نیست. به نظر خود من هم حرف بدی نیست. یعنی به نظر خود من هم این که ذکر شده از باب یک امر متعارف برای اینکه معلوم بشود مالکش هست. حالا گاهگاهی انسان میفهمد نه این دروغ دارد میگوید. چرا؟ چون این کیسه توی خیابان بوده، مثلا فرض کنید افرادی رد شدند، شاید یکی از این افرادی که رد شدند رنگش را دیده بعد آمده به من گفته، یعنی من شواهد حالم نشان میدهد که این بیخود دارد میگوید. توصیف کرد، توصیف این دو تا را کرد، اما بیهوده است. اینجا بگوییم تعبد دارید شما چون توصیف هست به او بده، تعبد. این ثابت نیست.
انصافا به نظرم میآید حرف آقای خویی بد نباشد. خود من اصلا قبل از این که مناقشه آقای خویی را دیده باشم، در ذهن خود من هم همین بود. حالا بعد که چیزی مراجعه کردیم بیشتر این اول بود. بعد فهمیدیم خود اصل مطلب ثاب نیست. حالا روی توجیهاتش جای خودش. اصل آن مطلب که توصیف کافی است، اصلش ثابت نیست.
نه در فقه اهل سنت متفق علیه است، نه در روایاتشان. در روایات ما هم که اصلا نیامده است. لذا به ذهن میآید که الان این بحث را اصلا دیگر خیلی مطرحش نکنیم که در مجهول المالک بگوییم توصیف تعبدا کافی باشد. این وجه دوم.
البته در اهل سنت خوب دقت کنید، چون من معتقدم برای اینکه کاملا وارد بشوید، اصولا برای آشنایی با کلمات اهل سنت به مجرد اینکه کتابهای ما را بخوانیم مثل تذکره و خلاف این که خیلی قاصر است یعنی خیلی کم است فوق العاده. کتابهای اهل سنت را که آنهایی که دقیقترند و مرتبتر هستند، یک عدهشان تسامحی نوشتند مثل همین الفقه المزابل اربعه، این غالبا ذهنتان را خراب میکند، این کتاب، کتاب نافعی نیست. و آنهایی که دقیقتر نوشتند مثل کتب نبوی، مثل همین مغنی، کتابهای مجموعه خوبی دارند، نبوی، روضة الطالبین دارد، همین مجموع، قسمتیاش به قلم ایشان است. انصافش آدم گاهی به حال بعضی غبطه میخورد، یکی هم خود همین نبوی. ایشان در حدود 45 سال عمرش بود وقت فوتش. آثار خوبی از خودش به جا گذاشته. حتی ازدواج هم نکرد به قول ما در مدرسه بود. به هر حال آثار بسیار خوبی را از خودش گذاشته با عمر نسبتا کمی که داشته در سن 45 سالگی.
عرض کنم که کتابهای خوبی دارند. اینها را میشود دید. اما به ذهن من میآید که باز هم به این مقدار اکتفا نشود. جوری بشود که اصلا کأنما فکر سنی را کاملا میخوانند. همین طور که ما گفتیم که مثلا فکر علامه را بخوانیم، فکر محقق را ببینیم، فکر شیخ طوسی، شیخ مفید؛ یک جوری کأنما اصلا نوشتند در شرح حال شهید اول، شهید ثانی، اگر شافعی به او مراجعه میکرد، طبق همان تفکر شافعی جواب میداد. حنفی را طبق همان تفکر احناف جواب میداد و الی آخره… اصلا آشنا شدن به مقداری که کاملا مسلط باشیم به تفکرات آنها. یعنی آن ریزه درشت، مثلا در اینجا تصورشان این بود که اگر توصیف نباشد، ببینید تعبد نباشد، طبق قاعده باید بینه باشد. طبق قاعده باید بینه باشد؛ چون اینها قاعدهشان این طور است دیگر؛ یا علم است، یا آن که شارع طریقیت برایش قرار داده، یا تعبد صرف است. دیگر غیر از این نداریم. یا علم داشته باشد این مال آن آقاست، مثل اینکه گفت اعرف صاحبها، آن طیر را گفت. یا آن است که شارع به عنوان علم قرار داده مثل بینه. یا اینکه یک تعبدی باشد.
میگویند در مثل به اصطلاح لقطه طلا و نقره، اگر علم داشتی مال کیست، خب باید به او بدهی. بینه هم آمد که این مال اوست، آن هم جای خودش قبول است. اما توصیف را تعبدا نمیشود. دلیلش مثلا واضح نیست. آن وقت دقت کنید. اگر توصیف تعبد نشد، خوب دقت کنید، در ذهنشان این بود که باید برگردند به بینه. اگر توصیف را قبول نکردیم، این در ارتکازشان بود، برگردیم به بینه. اگر برگشتیم به بینه، خب خیلی از لقطهها میماند. طرف از کجا بینه اقامه بکند که این لقطه مال من است.
س: توصیف تنها در پارچه و نخ نیست بلکه مقدار پول و طلا و نقره
ج: در روایات همین است. مشکلش این است. لذا هم آمدند گفتند توصیف برای مقدار پول باشد، نوع پولش باشد، مثلا دینار عراقی است، دینار کویتی است، چیست، تومان ایرانی است، تمام این خصوصیات را بگویند. اما در روایات این دو تا است فقط. مشکل کار هم همین است دیگر تعبدش همین است. دقت کردید؟
این توصیف دقت… آن وقت شما حالا خود من فرض کنید ممکن است در کتابخانه خودم کتابی داشته باشم بچههای من هم ندیده باشند، نه اینکه دو تا عادل، هیچ کس ندیده باشد. نه اینکه چون پیش نیامده، حالا این کتاب ما گم شد. خب من که نمیتوانم اقامه بینه بکنم که این کتاب مال من است. چطور اقامه بینه بکنم؟
خیلی چیزها ما داریم که بچههایمان هم خبر ندارند که این مال من است. حالا این گم شد. من چه جور اقامه بینه کنم؟ لذا این خوب دقت بکنید. گاهی میگویند این ارتکاز اصولی است؛ یعنی بحثهای اصولی است، خیلی بحث فقهی صرف نیست. این که شارع میآید یک نوع راهی را تعبد قرار میدهد برای اینکه این حل مشکل بکند.
اما این را این جور تصور دقت کنید این جور تصور کردند. شارع آمده گفته توصیف نخ و آن پارچه. من اینها را توضیح میدهم که شما در آن جو کلی دنیای اسلام قرار بگیرید.
اگر این نباشد، روشن شد؟ یا علم است یا بینه دیگر. این مطلب یا علم یا بینه در همین روایت مسعده هم که ما داریم که ایشان را هم میگویند عامی است، این هم آمده دیگر خب همین مطلبی که الان میگویم این در اصول ما هست. این در روایات مسعده است؛ و لاشیاء کلها علی هذا حتی یستبین لک غیر ذلک؛ یستبین یعنی علم. او تقوم بها البینه؛ یعنی بینه. یا علم یا بینه.
خب اگر علم و بینه با مشکل برخورد کرد، خب اموال مردم ضایع میشود. لذا گفتند آن توصیف آمده، دقت کردید؟ توصیف آمده برای حفظ اموال، بعدش هم اقامه بینه بر جمیع گمشدهها ممکن نیست. الان ما در زندگی فردی خودمان هم همین طور هستیم خب. اموالی داریم که شاهد عادل نمیتواند شهادت بدهد این ملک من است. ندیده خب، کارش این نیست که ما برای جزئیات اموالمان شاهد عادل ببریم که آقا این مال من است که اگر فردا گم شد، بینه بیاوریم شهادت بدهد مال من است.
لذا آمدند یک راه دیگری را باز حسب قاعده، آن کسانی که توصیف را به آن تعبد قبول نکردند، گفتند نه، نه بینه نه این توصیف به این دو تا. و نه اینکه هر کسی هم آمد قبول بکنیم. بلکه بیاییم توصیفی که غالبا مفید وثوق است، اینکه ایشان الان فرمودند. نخش را بگوید، پارچهاش را بگوید، عدد پولها را بگوید، مثلا بگوید این پولها پنجاه تومانی بود، صد تومانی بود، به صورت دو هزار تومانی بود، آن خصوصیات و عدد و این نکاتی که شاهد؛ یعنی به عبارت من جمع شواهد نه بینه. تجمیع شواهد. یعنی به عبارت اخری این ذهنیت را بگذاریم کنار یا علم است یا بینه. نه بگوییم یا علم است یا بینه یا شواهد عقلایی و عرفی برای قبول. و نه تعبد به دو تا. نخ و آن پوستی که توش آن پارچهای که توش، روشن شد؟ نه تعبد به دو تا نه بینه و علم، بیاییم بگوییم ثبوت شرعی، ثبوت عقلایی.
این که آقای خویی فرمودند بله، و اما بله، این را فرمودند. یک راه دیگر هم پیش رفتند حمل فعل مسلم بر صحت. ما این را توضیح دادیم چون مسلم میآید میگوید مال من است. حمل فعل مسلم بر صحت اقتضا میکند که … ما عرض کردیم حمل فعل مسلم بر صحت اگر یعنی اصالة الصحه حالا اسمش را بگذاریم. اگر فی فعل نفس باشد اصطلاحا، یا قاعده فراغ است یا تجاوز است. قاعده فراغ در همه امور جاری میشود، قاعده تجاوز بنا بر نظر مثل آقای خویی و نظر مرحوم نائینی در نماز جاری میشود فقط. قاعده تجاوز در وضو جاری نمیشود بالاتفاق، در نماز هم جاری میشود بالاتفاق. مرحوم نائینی میگوید خاص است به نماز، مرحوم آقای خویی میگویند نه در همه اموال، امور میآید، غیر از نماز هم قاعده تجاوز جاری میشود.
این را اصطلاحا بگوییم اصالة الصحه فی فعل النفس. یک اصالة الصحه فی فعل الغیر هم داریم که فعل غیر را … اینجا آمده گفته مال من است. حمل فعل مسلم بر صحت میگوید بگوییم بله مال ایشان است.
عرض کردیم کرارا این معنا که ترتیب آثار بر کلام غیر بر عمل غیر این ثابت نیست. دلیلی برایش نداریم. نهایت
س: اخلاقی است
ج: نه بحث اخلاقی هم نیست.
نهایتش این است که بگوییم ایشان گناه مرتکب نشده است. مثلا دروغ نیامده بگوید. ممکن است خطا کرده باشد. این که میگوید این کیسه مال من است، خوب دقت بکنید، حمل فعل مسلم بر صحت، این را قاعدهاش را الان توضیحش را دادم که بعد دیگر خیالتان راحت باشد در کل ابواب فقه. اصالة الصحه فی فعل الغیر یا اصالة حمل فعل مسلم بر صحت، این به این معناست که ایشان مرتکب گناه نشده است. خوب دقت کنید. اما اینکه این عمل درست است، فرض کنید رفته جلو نماز جماعت میخواند، قرائتش هم من گوش میکنم خراب است. حمل فعل مسلم بگوییم ایشان کوتاهی نکرد، تا جایی که توانسته یاد گرفته است. اما اینکه قرائت درست است بحث دیگری است که.
با اصالت حمل فعل مسلم بر صحت نمیتوانیم حکم بر صحت قرائت بکنیم. میتوانیم حکم بکنیم که ایشان به وظیفهاش عمل کرده است. دقت کردید؟ اگر آمد گفت این پولی که پیدا کردید مال من است. خوب دقت کنید. اصالة حمل فعل مسلم بر صحت، مقتضایش این است که بگوییم ایشان دروغ نگفته است. بیاید دروغی بگوید مال من نیست. اما ممکن است اشتباه کرده، پول را گرفته اشتباه کرده است. این را حل نمیکند. خوب دقت کنید. اصالة حمل فعل مسلم بر صحت اثبات صحت کلام و مطابقتش با واقع و صحت فعل را نمیکند.
این که آقای خویی دارند و اما فعل مسلم علی الصحه فغایة ما فی یفیده ان لا یعامل المدعی معاملة الکاذب، لا ان تترتب. این اختصاص به اینجا ندارد. اصولا حمل فعل مسلم بر صحت حدش این است. بگویید گناه مرتکب نشده است. اما قرائتش صحیح است، این را نمیتوانیم اثبات بکنیم، با حمل فعل مسلم بر صحت نمیتوانیم اثبات بکنیم.
س: سیره بر خلافش است، اختلال نظام پیش میآید.
ج: نه نیست همچین چیزی.
و اما الوجه الاخیر که شواهد باشد، فهو الموافق لتحقیق، انصافش اگر ما باشیم همین است که مرحوم استاد، خب عده زیادی از سنیها هم گفتند، اختصاص به… در لقطه هم گفتند. و آن اینکه با شواهد، با مجموعه شواهد. نه توصیف دو تا نه بینه نه به مجرد دعوا، این احتمالات، بلکه با تجمیع شواهد. در لقطه هم همین را بگوییم.
شواهدی را ایشان اقامه بکند که ما وثوق پیدا بکنیم. فقط دو تا نباشد. در مجهول المالک هم همین طور میشود.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین