معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه37) شنبه 1395/09/20

1395-1396، فقه، مکاسب محرمه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

در مناسبت اموالی که از ظلمه گرفته می‌شود به عنوان جایزه غیر از حالا آن ماهانه و مسائل دیگر، یا غلاتی زکاتی که از اینها خریده می‌شود، آنچه که به عنوان جایزه گرفته می‌شود که عرض کردم، حالا هنوز هی می‌ترسیم دیر هم بشود. این را مطرح بوده در دنیای اسلام، حتی قبل از فقه شیعه، عرض کردم تا جایی که من دیدم اولین بار اهل سنت دارند راجع به عایشه که جوایز که زمان معاویه دادند، گرفته، اول گفتند رد کرده بعد گرفته. در روایات ما از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) قدیم‌ترش این است.

چون این یک بحث است. یک بحث مثلا فرض کنید خمس را از ظلمه گرفتن در جایی که حقشان است. چون روایت دارد که حضرت امیر فرمودند که عمر و ابوبکر به من خمس را می‌دادند. اموالی که از غنایم بود خمس را به من می‌دادند.

عرض کردیم ما عناوین مختلف داریم؛ یواش یواش بقیه عناوینش هم روشن می‌شود. مقداری گذشته، مقداری روشن می‌شود. الان عنوان جایزه بود.

آن وقت عنوان جایزه فروعی داشت. رسید مسئله به جایی که مال مجهول المالک را مسلم بدهد به این مناسبت کمی از بحث مرحوم شیخ بیش از کمی از بحث خارج شد.

و عده‌ای از صور را متعرض شدند. که یک مقداری بحث راجع به مجهول المالک است مطلقا. حالا می‌گویم عنوان جایزه بود بعد…

آن وقت عده‌ای از فروع را مرحوم شیخ به ترتیب اینجا آوردند که مرحوم استاد هم متعرض شدند. ما عادتا از خود مکاسب هم می‌خواندیم. حالا اینها را ما تمام بکنیم یک مقدار معتنابهی… چون مکاسب کمی هم اینجا تشویش دارد حالا انشاء الله توضیحش را عرض می‌کنیم.

از جمله احکامی که در خود مکاسب شیخ آمده، اینهایی است که خود شیخ متعرض شدند، این است که آیا این مجهول المالک مطلقا، آیا مثل همین ماشینی که ما مثال زدیم، سلطان جائری یا ظالم مطلقا، چون عرض کردیم سلطان غیر مشروع یک چیز است، عنوان ظالم عنوان عام است. یک کسی است رئیس دزدهاست، می‌رود دزدی می‌کند، آمده یک ماشین به ما داده، بعد فهمیدیم دزدی بوده از یک شخص معینی، خب بگردیم مالکش را پیدا بکنیم بدهیم به مالکش. لذا ظالم داریم و جائر. دو تا، سلطان جائر داریم و شخص ظالم. شخص ظالم لازم نیست که سلطان باشد، غیر سلطان هم تصویر می‌شود.

آن وقت بحث سر این است که چه کار بکنیم در مقام پرداخت. اگر کسی آمد و ادعا کرد که این به اصطلاح مال من است. به مجرد ادعا به او داده می‌شود یا نه؟

ما دیروز در بحث گذشته روایتی را از اهل سنت خواندیم در انواع لقطه. یکی لقطة الذهب و الورق. ورق عرض کردم به معنای نقره است. ذهب هم که طلا است واضح است. ورَق نخوانید ورِق. در خود آیه مبارکه هم هست ایکم یأتین بطعام چیست، هذا الورِق، این ورِق آنجا هم ورِق بخوانید در آیه مبارکه به معنای نقره، نقره را ورِق می‌گویند.

عرض کنم که و بعد فرمود ضاله ابل و بعد سوال کرد ضاله گوسفند. در آن روایت معروف که به قول همان کتاب که دیروز خواندیم متفق علیه است، از کتاب مغنی خواندیم، در سه نحو از لقطه گمشده سوال شده است. البته در بحث فقهی نحو چهارمی هم اضافه شده که انسان گمشده، یعنی اقسام را بالاتر بردند.

یکی گمشده طلا و نقره، یکی شتر، یکی هم گوسفند. پیغمبر(ص) طبق آن نقل در باب گشمده طلا و نقره فرمودند که این به اصطلاح مثلا در یک پارچه‌ای پیچیده بوده، طلایی و نقره‌ای و یک به اصطلاح نخی دورش بسته است. آن نخ را در لغت عربی تعبیر به وکاء می‌کنند. خود آن را عفیصه که جمعش عفاص است. من دیروز عقاص خواندم، در ذهنم از سابق بود شعر معقوص و اینها در ذهنم همچین اشتباهی بود.

حالا به هر حال ضبط کلمه حسب تصحیح لغوی این عفاص است نه عقاص. و عفاص را آن پارچه‌ای یا چرمی یا آن چیزی که پول توش قرار داده می‌شود و بسته می‌شود. در روایت دارد که وقتی که آمد صاحبش تا یک سال تعریفش بکن، صاحبش که آمد و توصیف کرد که نخش این طور است، پارچه‌اش این طور است به او بده.

س: عفاص مفرد هم به کار رفته

ج: مفرد هم به کار رفته؟ خب پس هیچی. من خیال می‌کردم جمع است. اشتباه دوم ما.

عرض کنم که این راجع به این قسمت. پس بنابراین آن وقت راجع به شتر پیغمبر(ص) می‌فرمایند خب چه کارش داری؟ آن حیوان که از کفشی که نمی‌خواهد، خودش خدا به او کفش هم داده و خدا به او یک خیک آبی هم همراهش است، ولش کن تا صاحبش بیاید بگیرد. راجع به شتر هم همان عبارت معروف که یا تو بگیر یا مال صاحبش است، یا برادرت است یا مال گرگ است، ولش نکن اگر ولش کنی مال گرگ است.

این هم تفصیلی که در اینجا داده شده است.

آن وقت اینجا بحث آنجا آقایان این بحث را کردند که ما بیاییم توصیف را کافی بدانیم. آنجا این بحث هم هست، در لقطه آیا توصیف کافی است یا نه، باید طبق قاعده بینه اقامه بکند؟ حتی اگر می‌خواهد توصیفی بیاورد، توصیفی که موجب وثوق و علم بشود. ممکن است شما در خیابان رد شدید، یک بسته‌ای دیدید، حالا این بسته فرض کنید مثلا کیفی بوده من باب مثال، برداشتید دیدید توش پول است. یکی آمد گفت آقا کیف سیاه رنگ مال من است. خب این کیف را او هم دیده، قبل از شما شاید دیده، آن توی خیابان کیف را دیده دیگر، می‌آید برایتان توصیف می‌کند. دقت می‌کنید؟

لذا این بحث را کردند و لذا این نکته مطرح شده که توصیف در اینجا تعبد هست یا نیست؟ خوب روشن شد؟ چون قاعده کلی این است؛ گفت والاشیاء کلها علی هذا حتی یستبین لک غیر ذلک او تقوم بها البینه؛ یا باید خودش واضح بشود یا بینه بیاید دیگر. اینجا آمدند گفتند چون پیغمبر(ص) فرمود اگر وصف کرد کافی است، توصیف مقام بینه است. آن وقت اگر توصیف مقام بینه شد تعبد می‌شود. آن وقت اگر تعبد شد اختصاص به مورد پیدا می‌کند که لقطه است. ما نحن فیه مجهول المالک است لقطه نیست. روشن شد نحوه بحث؟

نحوه بحث این است که آیا توصیف کافی است یا نه؟ چون عرض کردم این روایت نقل شده است. در مجهول المالک هم یک احتمال همین است که این حکمش حکم لقطه باشد، توصیف کافی است. این که می‌گویند توصیف کافی است یعنی تعبدا. هر کسی آمد گفت آقا یک کیفی بود سیاه بود، دو تا دسته‌اش اینجوری بود، خب این را هر کسی رد بشود دیده دیگر این مشکل ندارد، تعبدا گفتند به این آقا بده. توصیفا به این آقا بده. آیا توصیف در ما نحن فیه که مجهول المالک است، چون ایشان می‌گویند مع التوصیف الحاقا له باللقطه؛ این را مفروغ عنه گرفتند که در باب لقطه توصیف کافی است. یا نه، توصیف کافی نیست باید ثبوت شرعی بشود. شیخ هم این سه وجه را آورده است. باید ما وثوق پیدا بکنیم که ایشان مالک این ماشین است، این ماشین را کسی آورده؛ چون توصیف ممکن است یک کسی می‌شناخته این ظالم این ماشین را دیده، سوار ماشین هم شده، بعد فهمیده که این ظالم است، این ماشین را به یک کسی داده، رفته گفته این ماشین مال من است، اوصافش هم این طوری است.

آیا توصیف کافی است؟ به مجرد توصیف به او بدهند؟ یا این می‌گوید نه شبهه می‌کنم تو داری می‌گویی چیزهایی است که عموم مردم هم می‌بینند، تو معلوم نیست مالکش باشی. یا نه توصیف کافی است. مضافا به اینکه توصیفی هم که در اینجا می‌گوییم از مورد روایت خارج است دیگر. چون آن مورد روایت یکی نخش است، یکی آن پارچه‌ای که پول توش بسته شده است. اینجا ماشین است، این ربطی به نخ و اینها ندارد. یک ماشینی است که یک ظالمی یا سلطان جائری به طرف داده یک کسی دیگر هم می‌آید توصیف می‌کند. می‌گوید آقا این ماشین این طوری این مال من است. به مجرد توصیف بدهد، یا نه باید ثبوت شرعی بشود، اقامه بینه بکند؟ یا لا اقل وثوق پیدا بشود، اطمینان پیدا بشود، علم پیدا بشود، یا بینه شرعی بیاورد که آقا این ماشین مال من است؟ یا اصلا هیچ کدام هر کسی آمد به او بدهد، هر کسی مدعی شد به او بدهد؟

این سه احتمال است که مرحوم شیخ رضوان الله تعالی اینجا دادند، آقای خویی هم بحث کردند. حالا ما این احتمالات را کمی بازتر صحبت بکنیم ببینیم به کجا می‌رسیم.

اما وجه اول که این البته ما وجه سوم ما بود، هر کسی ادعا کرد به او بدهیم. ایشان می‌فرمایند به اینکه بله، توصیف جایی قبول، دعوای مدعی جایی قبول می‌شود، اذا لم تسقط ید علی المال؛ این باید یدی نباشد. اما اذا ثبت علی المال ید فلا تسمع دعوی احد؛ این تا ید نباشد خیلی خب، حالا می‌شود قبول کرد. البته عبارت ایشان خالی از ابهام نیست. بعد هم می‌گوید علی انه لا دلیل علی هذه القاعده، اصلا این قاعده، الا روایت منصور و قد تقدم الاشکال فیها.

خب اولا چون بحث تعبد مطرح است، اولا خود آن روایت را بخوانیم. و اشکالی که مرحوم استاد دارند. بعد برسیم به تطبیقش به ما نحن فیه. ایشان در همین چاپی که دست من هست، این بحثی که الان داریم، صفحه 514 است. اگر چاپ دیگری شده می‌شود به قرینه پیدا کرد. در صفحه 502 یعنی دوازده صفحه قبل از اینجایی که هست، یکی یک قاعده‌ای را ایشان مطرح می‌کند من الدعی شیئا و لم یعارضه احد فی دعواه یحکم بکون شیء ملک له؛ یک قاعده درآوردند.

ببینید این قواعد را به طور کلی حالا من ضوابطش را عرض بکنم تا، این ضوابط گاهی در باب قضا می‌آید. یعنی باب قضاوت به اصطلاح فارسی ما. اگر در باب قضا آمد یک نکته دارد. گاهی توی باب عموم می‌آید. حالا فرض کنید اینجا قضاوتی هم نیست. یک کتابی است، می‌گوییم آقا مال کیست؟ می‌گوید نمی‌دانم، یکی می‌گوید مال من است. می‌گوییم ما تا گفت مال اوست، مال اوست. این باب قضاوت نیست.

البته گاهی اوقات آقایان یک دلیلی که در باب قضاست به غیر قضا می‌خواهند تعمیم بدهند. از نظر فنی اصولا باب قضا با غیر قضا فرق می‌کند. چرا؟ چون در باب قضاء خصومت است. دو طرف با هم اختلاف دارند. این می‌گوید مال من است، او می‌گوید مال من است. در جامعه خودش رفع خصومت مطلوب است؛ چون خصومت جامعه را به هرج و مرج می‌کشد. به هر نحوی که هست باید خصومت برداشته بشود. لذا چون باید خصومت برداشته بشود، اینجا یک نوع سیره عقلایی است که اگر خیلی مطلب هم دقیق دقیق نبود، کاری بکنند خصومت برداشته بشود. رفع خصومت یک نکته است، چون خودش در جامعه مطلوب است. اصلا کلا در جامعه وجود خصومت یک امر مضری است برای جامعه. رفع خصومت خودش مطلوبیت دارد. اما این دلیل نمی‌شود که اگر در جای دیگری که خصومتی هم نیست، دعوایی هم نیست، پیش قاضی هم نیست، حکمی هم نمی‌کند. این آمد گفت مال من است مال او بشود. این یک قاعده‌ای است که ایشان فرمودند.

و فیه ان القاعدة المذکوره من الدعی شیئا و ان وردت فی بعض الاحادیث لکنها قریبة عن المقام؛ حالا این در آن مقام بود. اینجا هم ایشان به همان قاعده اشکال می‌کنند.

علی انه لا دلیل علی هذه القاعده الا روایة منصور و قد تقدم الاشکال فیه؛ البته این تقدم الاشکال فیها در اینجا فرمودند. در حاشیه آنجا صفحه 502 این روایت را این جور نقل کردند؛ عن منصور بن حازم عن ابی عبدالله علیه السلام قال قلت منصور گفت عشرة کانوا جلوسا، وسطهم کیس فیه الف درهم فسأل بعضهم بعض ألکم هذا الکیس؟ مثلا این کتاب این وسط است، پنجاه نفر هم نشستند. می‌گویند آقا این کتاب مال کیست؟ همه می‌گویند نه. فقالوا کلهم لا، این جا ظاهرش نفی ملکیت است. نه نفی علم. نمی‌گویند نمی‌دانیم. یک دفعه می‌گویند ما نمی‌دانیم مال کیست، یک دفعه می‌گویند مال ما نیست.

و قال واحد منهم هو لی فلمن هو؟ قال علیه السلام للذی ادعاه؛ این روایت موردش دیگر قضاوت نیست. این اثبات قاعده می‌کند. پس این قاعده که اگر مالی باشد، و دست یک کسی باشد، مدعی باشد، طرف دیگر نباشد، این برسد به باب قضا یک حکم دارد. یکی اینکه نه اصلا به اصطلاح البته آن باب نحوه خاص خودش باید تصویر بشود. یکی اینکه این مطلب فی نفسه این طور باشد.

دلیلشان این روایت است. دلیلشان این روایت است. که اگر کسی ادعای چیزی کرد، به او داده می‌شود. این روایت را مرحوم صاحب وسائل در آن چاپ قدیم جلد 18 آوردند. جلد 18 چاپ قدیم، چاپ مرحوم آقای ربانی، جلد چون پیش من نبود، نگاه نکردم. این دوره وسائل ما ناقص است، این جلد را ندارد. وسائل خودم ناقص است. و به نظرم جلد 28 باشد 27، 28 نباید باشد، 27 است به نظرم.

به هر حال در باب قضا یک ابوابی گذاشته ابواب کیفیت الحکم، ایشان در اینجا نوشته باب 16 آن چاپی که من دارم باب 17 است. در باب 17 ابواب کیفیة الحکم دارد. صاحب در فقه هم در شرایع در مسائل آورده این را. همین بحث را در آنجا آورده، اگر آقایان بخواهند جواهر را شرح تفصیلی را بیشتر ببینند جلد 40 صفحه 398 از همین چاپ متعارف چون چاپهای دیگر هم شده بعدها.

علی ای حال مرحوم صاحب جواهر هم این را آورده است. اینجا نمی‌دانیم حالا دیگر این را نسبت به جناب مستطاب مقرر بدهیم یا نسبت به آقای خویی؟ ایشان نوشتند مرسلة در این کتاب. در این حاشیه به عکس در کتاب جواهر نوشته صحیح. صحیح منصور بن حازم. تعبیر جواهر به صحیح است، تعبیر مرحوم استاد به مرسل. و این که تقدم الاشکال فیها بله، آوردند لکن روایت را فی قضیة شخصیه، مگر اشکال ایشان این باشد که روایت در قضیه شخصیه است. فلا یمکن التعدی منها الی کل موارد. مگر نظر مبارک ایشان این باشد. در حاشیه اشکال سندی هم کردند که مرسلة.

البته شأن استاد اجل است فکر نمی‌کردم ایشان. به هر حال این روایت در کتاب علی بن ابراهیم آمده، در کتاب کلینی آمده عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن بعض اصحابنا عن منصور بن حازم. در کتاب کافی حدیث مرسل است. حق با ایشان است. سند ندارد اما همین حدیث در کتاب تهذیب از محمدبن احمد بن یحیی صاحب نوادر از یک آقایی که الان اسمش رفت از ذهنم، عن یونس عن منصور بن حازم.

س: محمد بن ولید

ج: محمد بن ولید.

اصولا محمد بن ولید ما دو تا داریم؛ یکی محمد بن ولید خزاز است داریم. یکی محمد بن ولید معروف به شباب صیرفی. این دومی ضعیف است. اولی ثقه است از اجلاء است. ظاهرا ایشان مرادش همان جناب محمد بن ولید خزاز باشد ظاهرا. فکر می‌کنم تصریح کرده نیست؟ محمد بن ولید خزاز نیست؟

س: نه اینجا که تصریح ندارد

ج: ندارد؟ بعد از محمد…

به هر حال یا شاید من نوشتم محمد بن، در حاشیه خودم نوشتم خزاز. در وسائل که نگاه می‌کردم شاید مثلا …

به هر حال این روایت را در آنجا از کتاب یک مصدر سوم هم دارد، اگر آوردید بخوانید، غیر از کتاب تهذیب… این روایت یک مصدر سوم هم دارد. به نظرم حسین بن سعید نه یکی دیگر است. بخوانید آن حدیث باب 17 را، حدیث باب 17 را بخوانید

س: از تهذیب؟

ج: نه از چیز به اصطلاح از کتاب به اصطلاح وسائل، ابواب کیفیة الحکم باب 17 را بخوانید.

س: محمد بن یعقوب عن علی عن ابیه عن بعض اصحابنا

ج: خب این که مرسل است همین طور که آقای خویی فرمودند مرسل است. بعدش…

س: و رواه الشیخ باسناده عن محمد بن احمد بن یحیی عن محمد بن ولید عن یونس عن منصور بن حازم و رواه فی النهایه عن یونس بن عبدالرحمن عن منصور بن حازم

ج: در نهایه مراد نهایه شیخ طوسی مستقیم از کتاب به اصطلاح یونس بن عبدالرحمن نقل کرده است که مثلا بگوییم شیخ طرقی به یونس داشته، قابل اعتماد باشد. این در کتاب نهایه شیخ طوسی، عرض کردم شیخ یک عده از روایات را ابواب فقهی‌اش در کتاب و خود کتاب نهایه کتاب فتواست لکن گاهی آخر مخصوصا کتاب صلاة عده‌ای از روایات آمده است. این در باب قضاء باب الجامع فی الاقضیه دارد، اینجا آورده. شاید بشود این را صحیح حساب کرد و الا در کتاب فقیه، نهایه ایشان است. شاید بشود این را هم صحیح حساب کرد.

چون کتب یونس است، واضح است از کتب یونس گرفته است.

علی ای حال این حدیث الان در سه مصدر ذکر شده؛ یکی در کتاب اولش در کتاب مرحوم کلینی که مرسل است فعلا همین طور که ایشان فرمودند. این را هم بعد اضافه بفرمایید. این هم در زیادات است ابواب نوادر است. همین تازگی عرض کردیم باب نوادر را. متأسفانه در کتاب کافی این هم در نوادر است که معلوم می‌شود خود ایشان هم اشکال داشته است.

مرحوم صدوق طبق آن که ما الان می‌دانیم روایتش را نیاورده است. مرحوم شیخ طوسی در کتاب تهذیب از کتاب نوادر الحکمه آورده است. آن وقت در خود تهذیب هم زیادات دارد، ابواب زیادات. این را هم ایشان در ابواب زیادات آورده در تهذیب. و در کتاب نهایه که یک کتاب فقهی است آورده اما در باب جامع فی القضایا و الاحکام. تقریبا شبیه همان نوادر و زیادات و اینها.

علی ای حال کیف ما کان این به لحاظ به اصطلاح الان ما اصطلاح اسمش را می‌گذاریم مصدر متأخر. چون یک راهی ما داریم برای شناخت حدیث، مصدر اولی، مصدر میانه و مصدر متأخر. مصدر متأخر ما الان کتاب کافی و کتاب تهذیب و نهایه شیخ طوسی است. یعنی آنچه که الان دست ما رسیده است.

معلوم می‌شود غرض هر سه کمی نقّی توی روایت داشتند. به هر حال خالی از بعضی اشکال نیست. و اما مصدر اولیه‌اش را احتمال دارد. مصدر میانه‌اش هم کتاب نوادر الحکمه است در پیش مرحوم شیخ طوسی. لکن احتمال دارد واقعا کتاب یونس باشد. آن مصدر اولی هم کتاب یونس باشد و منصور بن حازم برای ایشان تعریف کرده، حدیث شفاهی بوده، یعنی احتمال قوی دارد که یونس، یونس بن عبدالرحمن باشد و روایت از کتاب ایشان باشد. احتمالش قوی است خیلی. اولا همین جور که عرض کردم در کتاب نهایه شیخ طوسی آمده، در کتاب نوادر الحکمه آمده یونس، مگر بگوییم یونس در اینجا کس دیگری است. و الا ظاهرش که یونس بن عبدالرحمن باشد.

و اضافه بر این در کتاب نجاشی وقتی ترجمه منصور بن حازم را دارد، می‌گوید له کتاب اصول الشرایع بعد سند که می‌آورد از طریق یونس است. احتمالش دارد که اصلش از کتاب اصول الشرایع خود همین مرحوم منصور بن حازم باشد. فعلا بیشتر نظر کتاب یونس است.

علی ای حال به حسب ظاهر حق با شیخ صاحب جواهر است که حدیث صحیح است. به لحاظ صحت حدیث را می‌شود قبول کرد. اما اینکه حالا چرا این جوری شده، شیخ کلینی هم در ابواب نوادر آورده، الان برای ما روشن نیست.

البته این حدیث موردش جایی است که هیچ کس ید ندارد. یعنی فرض این کرده هیچ کس ید ندارد و با نبودن ید الان می‌گوید هر کسی که ادعا کرد. اما در ما نحن فیه مثال ما نحن فیه فعلا ید هست، حالا ولو ید خیلی قوی نیست، بالاخره این از سلطان گرفته، از ظالم گرفته، الان دست ایشان است. این حدیث نظر آقای خویی بیشتر هم روی این است که این حدیث انطباقش به ما نحن فیه روشن نیست. انطباق حدیث اگر بر فرض هم قبول کردیم … آیا با این روایت می‌شود قبول کرد یا نه؟ این هم خالی از اشکال نیست.

این مطلب شیخ که این روایت هم به درد ما نمی‌خورد، این در جواهر هم آمده. قبلش هم در کتاب سرائر ابن ادریس آمده است. که از عجایب این است که ابن ادریس بعد از حدیث گفته هذا حدیث صحیح یدل بر اینکه اگر ید نباشد، اما اگر ید باشد نمی‌شود حکم بکنیم 22:15… خیلی عجیب است چون مرحوم ابن ادریس اهل عمل به حدیث نیست. این هم از عجایب روزگار است که این حدیث ابن ادریس گفته صحیح آقای خویی می‌فرمایند مرسلة ضعیف.

علی ای حال شواهد نشان می‌دهد صحت حدیث را، اما حالا چرا تعامل اصحاب با این با یک نوع تردید و احتمال روبرو بوده، برای ما الان روشن نیست. الان این لحظه بخواهم بگویم نمی‌توانیم روشنش بکنیم.

و آیا اعتماد بکنیم بر حدیث در همه موارد حتی در جایی که مثل ما نحن فیه یک ید ظاهری هست، این هم انصافا خالی از اشکال نیست. من

س: 22:54

ج: می‌گویم یک ید ظاهری دارد، فعلا دستش است دیگر. بخواهد از دستش خارج کند. به هر حال ید امانی می‌خواهد به صاحبش برگرداند. این از دستش خارج بکند به کسی که ید ندارد به مجرد ادعا این هم دلیل می‌خواهد.

س: آنجا هم آن کیسه‌ای که آن وسط است بی صاحب نبوده که، درست است که کسی ادعا نکرده، ولی از آسمان که نیفتاده زمین،

ج: خب این می‌گوید من هستم. هیچ کس گفته ما نمی‌دانیم، ده نفر همه گفتند نمی‌دانیم، یکی گفت من هستم.

این راجع به این.

عرض کنم حضورتان یک احتمال هم به ذهن من آمده، البته مجرد احتمال دیگر، چون این آقایان گاهی اوقات می‌بینند یک حدیث مطرح می‌شود یا به اصطلاح ما سندش هم صحیح است، می‌گویم تعجب است در کتاب کافی در ابواب النوادر آورده، باب النوادر. یک احتمال دارد که این حدیث توسط این مصادر متأخر ما تقطیع شده باشد. عرض کردم تقطیع حدیث در مصادر اولیه پیدا کردنش کار حضرت فیل است. یعنی این در کتاب نوادر یا در کتاب همان یونس تقطیع شده باشد. این پیدا کردن تقطیع در کتاب آنها واقعا کار حضرت فیل است. این احتمال هست، مجرد احتمالی است که من می‌دهم. حالا دیگر آقایان بخواهند خودشان بحث بکنند.

عرض کنم

س: بنا شد روی احتمال حساب باز نکنیم

ج: خب حالا بگذارید من منشأ احتمال را بگویم، بعد ببینیم، ممکن است بعد به عکس بشود، شما باز رها نکنید. از اول قبول نمی‌کنید، بعد یک دفعه ول نکنید. بگویید نه همین احتمال متیقن هست و همین را قبول بکنید. بگذارید حالا ما منشأ احتمال را بگوییم بعد با هم بحث می‌کنیم.

عرض کنم در کتاب کافی در جلد یک در ابواب الحجه، یک حدیث مفصلی است، شاید حدود یک صفحه است، خیلی مفصل است. از همین منصور بن حازم آن سند صحیح است کاملا، از این طرق نیست. آن را از طریق صفوان عن منصور بن حازم. سندش هم صحیح است.

منصور بن حازم خب شخصیت بزرگی است. تقریبا هم عمر امام صادق(ع) است به لحاظ عمری. شخصیتی هم بود غیر از این که حالا کتاب اصول الشرایع دارد، شخصیت اجتماعی است، خیلی شخصیت قابل حسابی است در قابل حسابی است در کوفه. در آنجا منصور بن حازم یک عده از مطالب را به قول ما مکاشفات خودش به قول ما امروزی‌ها می‌گوییم ابداعات خودش را خدمت امام صادق(ع) عرض می‌کند. خیلی هم روایت لطیف است. مثلا می‌گوید اینها من به مردم می‌گویم در کوفه، شماها می‌گویید خدا را از راه مردم می‌شناسیم، از راه خلق، از مخلوقات، همان برهان علیت؛ من به عکس، من می‌گویم مخلوقات به خدا شناخته می‌شوند. آن عکس قصه نه این طرف قصه. این که مخلوقات وجودی دارند چون ایمان به وجود حق داریم، نه اینکه به اصطلاح از راه مخلوقات خدا را بشناسیم.

و انما یعرفون بالخالق، از راه خالق. این صدر است، از اینجا شروع می‌شود. بعد می‌گوید و اقول لهم آیا مثلا خداوند که مثلا راه فرستاده برای بشر، آیا برای ما هم راهی هست؟ می‌گویند بله، می‌گویم چیست؟ می‌گویند قرآن. می‌گویم خب قرآن مختلف است، قرآن قیم می‌خواهد، قیم قرآن کیست؟ مثلا می‌گویند عبدالله بن مسعود کان یعلم، عمر کان یعلم، فلان کان یعلم، به آنها می‌گویم که همه قرآن، می‌گویند نه روشن نیست. می‌گویم خب پس آیاتی در قرآن هست که عبدالله بن مسعود می‌گوید بلد نیستم، عمر می‌گوید بلد نیستم، فلان، و علی بن منصور هم می‌گوید من ادری. خوب دقت کنید، عین همین قصه کیس، آنجا هم هست. منصور بن حازم. عین همین قصه کیس، که یک چیزی است در اینجا این می‌گوید من بلد نیستم، او می‌گوید لا ادری، او می‌گوید لا ادری، یک نفر می‌گوید ادری، و آن علی بن ابیطالب(ع) است. و این مخالف ندارد. پس باید بگوییم قرآن را فقط از علی بن ابیطالب(ع) بگیریم. دقت کردید آن روایت چیست؟ یک روایت خیلی مفصلی هم هست. حدود شاید یک صفحه باشد. صحیح هم هست.

این کلام، کلام خود منصور بن حازم است. اشتباه نشود. این کلام، کلام خود منصور بن حازم است. می‌گوید من خدمت امام(ع) این جور گفتم. آن مثالی را که ایشان در قرآن می‌زند من شبهه دارم که نکند این مثال کیس هم دنبالش بوده، دقت می‌کنید؟ دقیقا همین مثال کیس است. می‌گوید من به آنها گفتم، شما می‌گویید عمر که همه قرآن را بلد نبود، عبدالله، پس این بلد نبود، او می‌گوید لا ادری، آنجا البته خوب دقت بکنید من اگر نوار را گوش بکنید نکته‌ای را همان جا در وقت خواندن روایت عرض کردم. آنجا می‌گوید لیس لی، اینجا می‌گوید لا ادری، فرق است، ملک من نیست، اینجا می‌گوید نمی‌دانم راجع به قرآن. می‌گوید یک نفر فقط می‌گوید انا ادری و او علی بن ابیطالب(ع) است.

اینجا هم مثل، خوب روشن شد؟ این مثال اینجا هم می‌گوید یک کیسه‌ای است ده نفرند، این می‌گوید مال من نیست، این مال من نیست، این مال من نیست، یک نفر می‌گوید مال من است. می‌گوید می‌دهیم به آن کسی که می‌گوید مال من است.

س: استاد صدر روایت هم یک بار دیگر تقطیع کرده

ج: بله؟

س: صدر همین روایت هم یک بار دیگر تقطیع کردند

ج: بله تقطیع هم شده صدر روایت. جداگانه هم آمده، تنهایی جداگانه هم آمده صدر روایت. آن که خالق یعرف، خالق لا یعرف، بل خلق یعرفون بالخالق؛ این را یک جای دیگر هم مرحوم کلینی تقطیع کرده آورده.

اگر آن وقت این که می‌گوید من با اینها مناقشه می‌کنم، یعنی با اهل سنت در کوفه مناقشه می‌کنم. در آخرش امام(ع) می‌گوید صدقت رحمک الله، به نظرم آخرش

س: رحمک الله

ج: بله.

امام(ع) تقریر می‌کنند. خوب دقت بکنید. امام(ع) یعنی الان توی این روایت که ما داریم می‌خوانیم کلام مال امام(ع) است. امام صادق(ع) فرموده هو للذی ادعا. توی آن قصه کلام مال امام صادق(ع) نیست، کلام مال خود منصور بن حازم است که در مناقشه با اهل سنت کوفه می‌گوید. دقت کردید؟ آن روایت.

بعد امام(ع) تقریر می‌کند. دقت می‌کنید؟ امام(ع) می‌فرماید درست گفتی. ممکن است که این مثال کیس، چون آن عین همین مثال است. این مثال کیس در آنجا هم بوده، چون امام(ع) تقریر کرده بعدها توسط یونس یا توسط محمد بن احمد به خود امام(ع) نسبت داده شده است؛ چون تقریر کردند دیگر گفته امام(ع) فرموده صدقت رحمک، رحمک الله. با اینکه خب می‌دانید تقریر در این جور مسائل جدلی، اعم است؛ یعنی ممکن است امام(ع) می‌دانند این برهانی که ایشان، وجهی که ایشان گفته شاید خیلی قوی نباشد، اما به هر حال فعلا اسکات مخالفین کرده، مخالفین در کوفه در مقابل ایشان اسکات شدند. دقت می‌کنید؟

این که مخالفین در مقابل ایشان اسکات بشوند، یک بحث است. این که مثلا به اینکه این حکم الله واقعی باشد بحث دیگری است. می‌گویم چون این را من ندیدم کسی البته در جواهر این کار را کرده، این حدیث را آورده، اما این بحثی را که من عرض می‌کنم ایشان مطرح نکرده است. یعنی ما به ذهنمان می‌آید یک نکته‌ای باید باشد در این روایت که مثل صاحب کافی این را در باب نوادر بیاورد.

حالا شیخ زیاداتش خیلی همچین، البته شیخ چون زیاداتش به حسب زمانی بعد اضافه کرده، به عنوان استدراک است. حالا زیاداتش خیلی ارزش بگوییم حتما مثل نوادر کافی است، نه. بله، در کتاب نهایه شیخ مفید در مقنع به زیادات دارند، در بعضی از ابواب فقه، یک نوادری یا زیادات دارند. آنها کمی مشکل دارد، اما مال جامع الاقضیه‌ای که ایشان درآورده، ظاهرا روایتش در باب قضاء است ظاهرا، شیخ هم ظاهرا باب قضا را فهمیدند، اما روایت ظاهرش به باب قضا نمی‌خورد. ظاهر روایتش قضاوت ندارد پیش قاضی رفته باشد.

علی ای حال کیف ما کان به ذهن این حقیر سراپا تقصیر می‌آید که در اینجا احتمال می‌دهیم این کلام اصلا مال خود منصور بن حازم بوده. این را در مقام جدل با اهل سنت کوفه‌ای که با ایشان رابطه داشتند، نه اینکه ایشان در مقابل علمای طراز اول اهل سنت هم مطرح کرده باشد. دقت می‌کنید؟ با همان اهل سنتی که با ایشان… این به اینها گفته اگر یک کیسه‌ای باشد ده نفر باشند، همه بگویند لیس لی، یکی بگوید مال من، مگر نمی‌دهیم به آن. حالا اگر شما قرآن می‌گویید که عمر همه‌اش در خیلی جاها می‌گوید لا ادری، نمی‌دانم فرض کنید عبدالله بن مسعود می‌گوید لا ادری. شش نفر دیگر هم می‌گویند لا ادری، علی بن ابیطالب(ع) می‌گوید انا ادری. این هم مدعی هست و معارض ندارد. اینجا هم شما تفسیر قرآن را باید دقت می‌کنید چه می‌خواهم بگویم؟ تفسیر قرآن را به اهل بیت(ع) رجوع بکنید. به علی بن ابیطالب(ع) رجوع بکنید.

امام(ع) هم تقریر فرمودند. این که می‌گویند قول معصوم و فعل معصوم و تقریر معصوم، امام(ع) در حقیقت در اینجا تقریر فرمودند دیگر. کاری بیشتر از تقریر که نیست. فرمودند رحمک الله، کار خوبی است، حرف خوبی است. اما تقریر امام(ع) معنایش این نیست که این مثلا دلیلی که آوردی برهانی است، شاید جدلی باشد. یعنی ما یقبل به الخصم. شاید این که هو للذی ادعا، امری بوده که آن طرف مقابل قبول می‌کرده است.

علی ای حال من فکر می‌کنم چون کلینی فوق العاده مرد دقیق النظری است، من فکر می‌کنم مرحوم کلینی قدس الله سره این نکته‌ای در این روایت پیدا کرده بوده که آن را در باب نوادر ذکر کرده است. حالا غیر از اینکه سندش

س: 32:40

ج: می‌دانم، می‌خواهد بگوید این تقریر شاید به مقدار یعنی چون احتجاج است. اصطلاح آقایان در منطق، در صناعات خمس، جزو صناعت جدل است. جدل یعنی اعتماد کردن بر آنچه که خصم قبول دارد. یعنی ما یحتج علیهم نه ما یحتج بها؛ این یصلح، حالا آن قبول کرده این حرف تو را، خیلی خب حالا قبول داشته که اگر یک کیسه‌ای باشد این طور، می‌دهیم به آن نفری که ادعا، حالا که تو این حرف را زدی قبول کرد که عبدالله بن مسعود می‌گوید لا ادری، او هم می‌گوید لا ادری، او هم می‌گوید لا ادری، علی بن ابیطالب(ع) می‌گوید ادری. پس می‌دهیم به علی بن ابیطالب(ع). این که گفت ادری این را حق را به او بدهیم. به آن دو نفر سه نفری که گفتند لا ادری ندهیم.

شاید نظر امام(ع) این باشد که این مطلب را در این حدی که ایشان می‌خواهد به آن استدلال بکنند، امام‌(ع) می‌خواهند قبول بفرمایند.

س: حالا این قابل طرح است که مثلا قصه کیس پیش آمده، ایشان هم این سوال را از امام(ع) کرده، امام(ع) جواب که دادند این ذهنیت برایش ایجاد شده، بعد در احتجاج….

ج: نه آن بحث دیگری است. البته عرض کردم مرحوم صاحب جواهر این حدیث را آورده اصلا. البته تقطیعش کرده، خود صاحب جواهر یک قسمت‌هایی وسطش را حذف کرده، یک قسمتی را آورده، حتی رحمک الله را حذف کرده است. جواهر به نظرم یک جوری آورده که اصلا مطلب را امام(ع) فرمودند. به نظرم در جواهر این طور است. جلد 40 نگاه کنید. حالا من امروز صبح نگاه کردم، 398، دو صفحه قبل از 400.

به نظرم یک جوری است من وقتی خواندم جواهر را به فکرم آمد که این کلام خود امام(ع) است. وقتی خواندم حالا شاید هم عجله داشتم اعتبار به خواندن من نیست. احتمال می‌دادم در جواهر جوری آورده که کلام خود امام(ع) است. اما این کلام امام(ع) نیست، من به متن کافی مراجعه کردم. چون من می‌دانید دیگر اخلاقم این طور است، هر چه که نقل بکنند، بزرگان هم نقل بکنند باید مصدر را نگاه بکنم، چون اشتباهات و کم و زیاد در این نقلها زیاد است.

در خود کافی که حدیث طولانی هم بود با دقت نگاه کردم، البته خود من هم اول شبهه کردم، باز دو مرتبه در متن دقت کردم، دیدم نه کلا کلام خود منصور بن حازم است. از اولش تمام این روایت کلام منصور بن حازم است، امام(ع) آخرش می‌فرماید رحمک الله، حرف خوبی است. دقت می‌کنید؟

س: جدل احسن است یا غیر احسن؟

ج: بله آقا

س: جدل ایشان اگر جدلی باشد احسن حساب می‌شود؟

ج: آن بحث جدل در آیه مبارکه صناعات خمس مراد نیست. نه. آن اصلا مناظره و استدلال است، بحث صناعات… این جزو صناعات خمس… قالوا قلت لهم، قالوا قلت، این قالوا قلت معلوم است با اهل سنت مناظره کرده. اهل سنت هم در اینجا شما نگویید ممکن است با علمای بزرگ اهل سنت جدل کند جواب دیگری بدهند. امام(ع) تقریر کردند به همان مقداری که این با افرادی روبرو می‌شود. با افرادی که ایشان روبروست. نه اینکه حالا حتما با بزرگان اهل سنت هم روبرو باشد.

علی ای حال به ذهن ما آمده که نکند این حدیث اساسا به نحو تقریر بوده است. بر اثر تقطیعی که در کتابهای دیگر پیدا شده، در کتاب یونس مثلا پیدا شده، این در آمده به صورت کلام خود امام(ع). للذی ادعا. چون امام(ع) رأی او را تأیید فرمودند. البته این باید بگوییم مثلا، الان در سوال کافی نیست که این کیس در سوال کافی اینجا نیست. در سوال کافی فقط اینکه انا ادری لا ادری، در سوال کافی فقط بحث قرآن است. بحث کیس اینجا نیست. بحث کیس توی جای دیگری است در کافی. اینجا نیست.

علی ای حال به هر حال این قاعده و همین طور هم که مرحوم ابن ادریس دارد که این در جایی است که انسان اصلا ید نباشد. یک ملکی است روی زمین، همه رد می‌شوند می‌گویند مال ما نیست، یکی رد می‌شود می‌گوید مال من است. این اصلا… اما اگر این را یک کسی دست من داد، خوب دقت بکنید، و من یک کسی بیاید به من بگوید این مال من است. آیا من می‌توانم به او بدهم؟ می‌گوید نه این دلیل نداریم. این دلیل بر این مطلب نمی‌شود. این روایت… چون روایت دارد که یک کیسی است، هیچ کس ید ندارد، ده نفر هم می‌گویند لیس لی، یکی آمد گفت لی؛ خب بردار، می‌گوید لی. کسی یدی بر آن نداشته است. دقت می‌فرمایید؟

لذا انصافا البته روایت به لحاظ سندی حرف بدی نیست. البته یک شبهه‌ای هست که محمد بن ولید مثلا آن صیرفی باشد. یک شبهه هست که یونس یکی دیگر باشد. یونس بن مثلا ضبیان باشد که ضعیف است. اگر آن صیرفی باشد که یونس قطعا به نظر من یونس بن ضبیان است، نه قطعا، احتمالش قوی است. لکن ذهن می‌آید که یونس، یونس بن عبدالرحمن باشد؛ چون شیخ طوسی هم دارد روا یونس عن منصور بن حازم. نجاشی هم کتاب منصور را به یونس نسبت می‌دهد. وقتی کتاب منصور را نقل می‌کند، از یونس، البته من کرارا عرض کردم ما عبارات نجاشی را شاهد قرار نمی‌دهیم، چون کلام نجاشی فهرستی است. معلوم نیست که حالا این حدیث را بخواهد شرح بدهد که در این حدیث سند کیست.

لکن این موید می‌شود، تقریب می‌کند که یونس راوی کتاب اصول الشرایع بوده است. مال مرحوم به اصطلاح منصور بن حازم. آن وقت نتیجه‌اش این می‌شود که خلاصه‌اش احتمال می‌دهیم که روایت تقریر بوده، یونس آن را به عنوان کلام امام(ع) آورده، چون گفته امام(ع) تأیید فرمودند، پس این مطلب درست است.

آن وقت وجه مناقشه این می‌شود که اگر حالا نمی‌دانم شاید هم کلینی نظرش همین باشد؛ چون کلینی آن روایت اول را هم آورده. شاید نظر خود کلینی هم این بوده است. اگر واقعا نظر کلینی این باشد حالا ما هم مثلا فهمیده باشیم، انصافا خیلی دقت است. انصافا بینی بین الله دقت عجیبی است یک مطلبی را در جلد اول آورده، بعد جلد هفتم آورده، دو تا مصدر هستند، در ذهنش باشد که این مشکل دارد به خاطر آن جهت.

به هر حال فعلا نمی‌توانیم چیزی بگوییم. این روایت انطباقش بر ما نحن فیه روشن نیست. انطباق این روایت، اما روایت معتبر است. این راجع به این قسمت.

س: استاد محمد بن ولید از یونس بن یعقوب زیاد دارد

ج: بله، احتمال، یونس بن یعقوب ثقه است، این ضبیان مشکل دارد.

یونس بن یعقوب از اجلای اصحاب است، نه فقط ثقه است. احتمالش به ذهن من در وقت مطالعه آمد، اما اینجا نگفتم. من همه احتمالاتی که به ذهنم می‌آید مطالبی که می‌آید که در بحث نمی‌گویم. اگر احتمال دادم که همان محمد بن ولید خزاز از یونس بن یعقوب باشد. لکن چون نجاشی دارد وشیخ طوسی احتمال دادم یونس بن عبدالرحمن باشد.

علی ای حال اگر یونس بن یعقوب هم باشد مرد بزرگواری است، مرد جلیل القدری است اصلا، خیلی فوق العاده است.

س: 39:02

ج: مجموعه شواهد، قبل و بعد و کتابش و اینها. اگر به لحاظ محمد بن ولید باشد، با یونس بن یعقوب بیشتر می‌سازد. به لحاظ منصور بن حازم با یونس بن عبدالرحمن بیشتر می‌سازد. البته هر دو ثقه هستند. من یک نکته دیگری اگر یونس بن ضبیان باشد مشکل دارد، آن کار را خراب می‌کند.

علی ای حال کیف ما کان این روایت علی تقدیر قبول، علی تقدیر قبول روایت، باید موردش جایی باشد که هیچ یدی نباشد، یک پولی در صحرا افتاده، هیچ کس، یک کسی می‌گوید مال من است، افراد هم رد می‌شوند می‌گویند مال ما نیست. این می‌گوید مال من نیست، او می‌گوید مال من نیست، یکی رد می‌شود می‌گوید مال من است. فکر نمی‌کنم، یعنی اگر بخواهیم بر فرض هم جلویش را بگیریم مگر دستگاه قضایی دقت… به چه مناسبتی می‌گویی این در زمین عام بوده، می‌گویی مال من است از کجا؟ بکشیم به باب قضا. و الا به حسب ظاهر که شاید سیره عملی هم همین باشد. گفت پول من است اینجا افتاد برداشت برد، کسی نمی‌آید یقه‌اش را بگیرد که از کجا می‌گویی.

علی ای حال کیف ما کان اگر آن مطلب را هم در روایت منصور بن حازم قبول بکنیم و جدلی ندانیم، و کلام امام(ع) بدانیم، ظاهرا موردش آنجاست. و در مورد خودش حرف بدی نیست.

این راجع به مطلب اول. وجه اول.

و اما اینکه توصیف کافی باشد همچنان که در باب لقطه هست که دیروز خواندیم، حالا مقدمه‌اش را عرض می‌کنم فردا تکمیلش، چیز عجیبی که نمی‌دانیم حالا ما هم متحیریم واقعا، من هم متحیرم نمی‌دانم. در روایات ما این توصیف نیامده است. حالا آن روایت گفت متفق علیه. این باب لقطه را بیاورید. خیلی عجیب است. در روایات اهل سنت عرض کردم در سند صحیح حالا البته آن توصیف در آن پول جور دیگری هم آمده، حالا دیگر مجبوریم مطلب را فردا توضیح بیشتری بدهیم، اما آنجا آمده که لقطة الذهب و الورق، الابل بعد گوسفند، در روایات ما ابواب لقطه نمی‌دانم باب سه یا چهار است، ابواب لقطه، سندش هم صحیح است، صحیح هشام بن سالم دارد. در این روایت صحیحه ما دو تا آمده، خیلی عجیب است. من هم نمی‌فهمم هنوز خیلی جزو غرائب کار است.

در روایات ما دارد اول مال گوسفند است، قال سئل رسول الله(ص) عن لقطة الشاة فقال هی لک او هو لاخیک او للذئب، بعد سوال از لقطه ابل است، شتر است که می‌فرمایند همان که آنجا، کفشی پایش است و خیکش هم همراهش است، ولش کنید خودش برای خودش راه برود در بیابان. سومی که لقطه ذهب و فضه باشد ما نداریم. این که اینجا ایشان فرمودند، بعد ایشان فرمودند فیرده ان التوصیف لیس له موضوعیة لاعطاء اللقطه، موضوعیت نه جواب چیز هم دادند، به اصطلاح جواب هم توضیح هم دادند که اصولا در آنجا هم به خاطر وثوق است.

حالا با قطع نظر از لحاظ وثوق خیلی عجیب است ما توصیف نداریم. اهل سنت دارند ما نداریم. ما توصیف را اگر حالا توصیف باشد، در اگر این کتاب لقطه در اختیارتان باشد، وسائل جلد 15 یک حدیثی است که سندش صحیح است در کافی آمده، در تهذیب آمده منفردا. می‌گوید یک کبوتری خانه ما آمده مثلا این طور است، حضرت می‌فرمایند اگر صاحبش را می‌شناسی به او بده و اگر نمی‌شناسی مثلا بررسی کن و اگر کسی آمد و اوصاف به نظرم وصفه دارد، اوصافش را گفت به او بده. ما در توصیف همین یکی را داریم. در روایات خود ما. در توصیف همین روایت یکی داریم که در باب پرنده است. دیگر حالا اگر بخواهیم وارد بحث بشویم طول می‌کشد، فردا. یک اشاره‌ای بکنیم فردا انشاء الله توضیحش را عرض می‌کنیم.

پس احتمال اول انطباقش بر ما نحن فیه مشکل است. می‌ماند احتمال دوم که توصیف کافی باشد.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD284KBدانلود
PDF163KBدانلود
MP313MBدانلود
برچسب ها: 1395-1396خارج فقهمکاسب محرمه
قبلی خارج فقه (جلسه36) چهارشنبه 1395/09/17
بعدی خارج فقه (جلسه38) یکشنبه 1395/09/21

اصول فقه

فقه

حدیث