معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما
معهد الامام المهدی
  • خانه
  • اصول فقه
    • 1395-1396
    • 1396-1397
    • 1397-1398
    • 1398-1399
    • 1400-1401
    • 1401-1402
    • 1402-1403
    • 1403-1404
    • 1404-1405
  • فقه
    • حج عربی
    • مکاسب بیع
      • 1396-1397
      • 1397-1398
      • 1398-1399
      • 1400-1401
      • 1401-1402
      • 1402-1403
      • 1403-1404
      • 1404-1405
    • مکاسب محرمه
      • 1395-1396
      • 1396-1397
    • ولایت فقیه عربی
  • حدیث
    • تدوین الحدیث عربی
    • متن الحدیث
    • فهرست الحدیث
    • الذریعه
  • تماس با ما

وبلاگ

خارج فقه (جلسه37) دوشنبه 1397/01/20

1396-1397، فقه، مکاسب بیع

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا رسول الله و آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین

اللهم وفقنا و جمیع المشتغلین و ارحمنا برحمتک یا ارحم الراحمین

این بحثی که دیروز از مرحوم آقای اصفهانی خواندیم از عبارت آخر ایشان راجع به خیار و تفسیری که ایشان برای حق خیار داشت، فرمودند یحتمل و یحتمل این که مثلا موظف باشد یحتمل که مراد به اصطلاح ترجیح احد الامرین داده بشود. این در ما هم احتمال دادیم مثلا حرف مرحوم آقای نائینی که مثلا درجه ضعیف از ملک باشد.

این را خود ایشان توضیحی ندادند. حالا ما یک توضیحی عرض بکنیم.

اصولا ببینید هدف این بود که حقوقی را که ما الان در فقه از آن تعبیر به یعنی اعتباراتی را که تعبیر به حق می‌کنیم، اینها را تفسیر بدهیم. یک تفسیر به قول ایشان مناسب، یک تفسیر مناسب با معنای به قول ایشان معقول.

این اصولا چرا این کار می‌شود، یعنی چرا مثلا فرض کنید خود ایشان مثلا روایت البیعان بالخیار را ایشان چند تا احتمال می‌دهند. یک احتمال هم که ما اضافه کردیم که ایشان قبول نداشتند درجه ضعیفه از ملک.

این نکته‌اش چیست؟ چرا این طور مثلا احتمالات متعدد و تفسیرهای متعدد و چه نکته‌ای دارد، چه راهی دارد برای اینکه آن احتمال را ترجیح بدهیم و چه باز فایده‌ای هم دارد این بحث؟ عرض کنم خدمتتان که چون این امور یعنی احکام و ملک و حق تمام اینها اعتباری هستند، طبیعت کار در اینجاست که در باب اعتبارات، چون اعتبار تصرف در واقع است، امر واقعی نیست. حالا به هر نحوی که هست، چون یک تصوری هست که اینها اعتباریات نیستند، مثل اعراض هستند. اینها واقع هستند. حالا آن بحث را الان کلا اصلا وارد نمی‌شویم.

به هر حال این مقدار که اینها اعتباریت دارند، حالا ممکن است یک مقدار بعضی از خصائصشان واقعی باشد. اما اجمالا من حیث المجموع اعتباری هستند.

در امور اعتباری عرض کردیم آن نکته مهم امور اعتباری این است که اینها واقعیت ندارد. چون واقعیت ندارند می‌شود به انحاء متعدد اعتبار کرد. این نکته را دقت کنید. یعنی مثلا خیار، جعل خیار، البیعان بالخیار، چون واقعیت که ندارد، می‌شود به انواع مختلف این را به اصطلاح اعتبار کرد. مثلا اعتبارش کرد درجه ضعیف از ملک. اگر مشکل با بقیه مقامات اعتبار نداشته باشد می‌شود اعتبار کرد. و لذا مرحوم آشیخ محمد حسین گفت معنای مناسب، این معنای مناسب نظر مبارکشان، درست هم هست مطلب ایشان درست است.

ایشان گفت احتمال دارد باز خیار به معنای اینکه مفوض باشد، کونه مفوضا. آن که شارع جعل کرده، البیعان بالخیار، آن که جعل کرده این است، آن که اعتبار کرده این است.

پس آن نکته را خوب دقت بفرمایید چون این یک نحوه تصرف در واقع است، و در عالم اعتبار امر دست شخص است، می‌تواند اعتبارهای مختلف بکند، آنچه که در اینجا مهم است این اعتبار با بقیه اعتباراتش انسجام داشته باشد، تسانخ داشته باشد، تسانخ قانونی داشته باشد. و لذا ممکن است یک، همین البیعان بالخیار را یکی اعتبار می‌کند مثلا جعل شیء لمصلحة الشخص؛ این خیار یعنی جعله لمصلحه. یکی اعتبار بکند کونه مفوضا که مرحوم اصفهانی… یکی اعتبار بکند ترجیح احد الامرین؛ یکی اعتبار بکند درجه ضعیف از ملک.

تمام اینها امکان دارد خوب دقت کنید. در باب اعتبارات تمام اینها امکان دارد. در اینها هم نامعقول و مستحیل نگویید. نهایتش می‌گویید این معنا منسجم با بقیه اعتبارات است. یا به تعبیر ایشان مناسب با بقیه است. یا به تعبیر بنده تسانخ مابین اعتبارات.

ما عرض کردیم یکی از مطالب بسیار مهم در فرق اینکه شما نصوص شرعی را بخواهید به روابط عبد و مولا معنا بکنید یا رابطه قانونی. یکی از نقاط مهم در باب رابطه عبدو مولا، یکی از اختلافات مهمش این است؛ در رابطه عبد و مولا تسانخ بین اعتبارات مهم نیست؛ چون عبدا مملوکا لا یقدر علی شیء. ممکن است صبح مولا یک چیزی را اعتبار بکند، ظهر یک چیز دیگری اعتبار بکند، در عالم اعتبار با هم تسانخ نداشته باشند. ممکن است، هیچ مشکلی ندارد.

ده روز به او گفته آبی که می‌آوری مثلا آب اسمش چیست مثلا این آب‌هایی که چیست تصفیه شده،

س: آب معدنی

ج: آب معدنی

ده روز گفته آب معدنی بیار یک روز می‌گوید آب لوله بیاور می‌خورم. خب می‌شود مقام اعتبار است. از بس زیاد شده گاهی … یا من قد اختفی لفرط 05:50

س: این مولا حکمت شارع است دیگر، شارع حکیم است این مولا را هم باید این طوری در نظر بگیریم.

ج: ما الان عرض کردیم بحث شارع حکیم را مطرح نکنید. ما الان…

اما در قوانین، قوانین ولو شارع حکیم نه، همین قوانین بشری، یکی از کارهای بسیار مهم در قوانین بشری، در اصول قانونگذاری، تسانخ اعتبارات است. یعنی یکی از نقاط مهم در فضای قانونی تسانخ. تسانخ، سنخیت

س: چرا باید سنخیت باشد؟

ج: چون می‌گویم اینها تابع ملاکات خاص قانونی هستند. یعنی فرض کنید

س: مولا هم ملاکات دارد دیگر

ج: ملاکات ندارد، نه همین مولا ملاکات ندارد ملاکات شخص خودش است.

س: خب بالاخره یک ملاکی دارد که دارد این را

ج: شخصی است.

می‌دانم ملاک دارد. نه ببینید در قانون شخص نیست، چون در قانون شخص معینی است.

س: آن شخص را ما کار نداریم، به هر حال یک تسانخی بین ملاکات است. یعنی اعتبار با ملاک

ج: ببینید ایشان فرض کنید الان ده روز آب معدنی خورده، امروز میل کرده آب لوله بخورد. مولاست دیگر خواسته امروز بخورد.

س: همان ملاک نفسانی‌اش است دیگر. ملاکی است ملاکش نفسانی است

ج: می‌دانم اما این ملاک روی خود قانون و روی خود مکلف تاثیرگذار نیست. این شخصیت خودش است. یا یک وقتی می‌گوییم کشش شخصیت. این پرتوی شخصیت مولاست. این پرتو… اما در باب اعتبارات قانونی اصلا مولا فرض نمی‌شود. حق ولایت فرض نمی‌شود. لذا در باب اعتبارات

س: فردی یا گروهی بودن آمر

ج: نه بحث فرد نیست. آنجا هم گروه حالت گروه نیست. اینجا حالت فردی است. امروز می‌خواهد آب گرم بخورد. تا حالا آب سرد می‌خورد. دست خودش است. دو ساعت دیگر می‌خواهد آب سرد بخورد. نمی‌تواند عبد به او بگوید شما چرا تا حالا گفتی آب معدنی بیاور، امروز گفتی آب لوله بخورم. خب این دفعه هم آب معدنی بخور. این تسانخ را نمی‌تواند عبد بر مولا فرض بکند.

س: لا یسئل عما یفعل

ج: هان لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون به قول ایشان.

دقت می‌کنید؟ اما قانون نیست. اصلا این بحث طرح فضای قانونی مال همین بود. فضای قانونی یک فضای معینی دارد، یک حساب معینی دارد. فرض مولا توش نمی‌شود، فرض مصالح و یک نحوه زندگی، مثلا فرض کنید به یک روستا که مثلا فرض کنید جمعیت کمی هم دارد، صد نفر. بیایید بگوید آقا ما اشتهایمان گرفت بیاییم این روستا زمینش را مثلا خیابانش را اسفالت کنیم اما روستای بزرگ‌تر نه بودجه نمی‌گذارد اسفالت هم نمی‌کند. خب این غیر متناسب است یعنی این متعارف نیست. یعنی بگوید ما میلمان کشید اینجا را اسفالت بکنیم آنجا را نکنیم. این در قانون این میل ما کشید مطرح نمی‌شود. یک تسانخ… اگر بناست مثلا روستاهای دویست نفر به بالا اسفالت بشود، خب این جور قانون می‌گذارند. روستاهای پانصد نفر به بالا… این طبیعت قانون این جوری است. یک سنخیتی را یک تسانخی را…

من تسانخ را به جای آن ترابط و به جای مناسب، ایشان فرمود مناسب. نه یک سنخیت

س: این را در شریعت تطبیق می‌فرمایید

ج: همین بحث همین است.

الان در بعضی از جاها اگر ببینید مثلا می‌گویند این روایت شاذ است، خلاف قاعده است، لکن، عده‌ای هم می‌گویند نه اگر شاذ است، خلاف قاعده است، یرد علما الی اهلها.

فرض کنید مثلا همین اجتماع امر و نهی اگر بخواهیم بگوییم که هم صلاة در اینجا مطلوب است هم مبغوض است. خب این با سنخیت قانونی نمی‌سازد. اما با سنخیت اراده مولا می‌سازد.

س: استحاله دارد اصلا

ج: بله آقا

س: این سنخیت استحاله دارد

ج: کجا؟

س: در اجتماع امر و نهی، صلاة در دار غصبی استحاله دارد.

ج: که می‌گوید؟

س: آنهایی که قائل هستند

ج: خب آنها مختلف هستند. قائلین به اجتماع، آنها که قائلین به امتناع که مختلف هستند. قائلین به اجتماع هم که می‌گویند اشکال ندارد. خب قائلین به اجتماع که می‌گویند اشکال ندارد. استحاله کجا، شما زود استحاله

س: در مقام 09:44

ج: چون آن آقای خویی است که می‌گوید در ملاکات جمع نمی‌شود. خب جوابش این است که چه اشکال دارد در ملاکات هم جمع بشود.

ایشان می‌گوید نمی‌شود از عمل وحدانی دو تا انتزاع بشود. مثل همان وضع الجبهة علی الارض، هم انتزاع  صلاة بشود، هم انتزاع غصبی. جوابش هم این است که انتزاع نیست، اعتبار است. ایشان ظاهرا اشتباه ایشان در فرق بین انتزاع و اعتبار است. در آنجا دو تا اعتبار دارد نه دو تا انتزاع. انتزاع واقع را عوض نمی‌کند. اینها می‌گویند اعتبار واقع را عوض می‌کند، لکن در وعاء اعتبار. تا رفت به وعاء اعتبار، می‌شود قانون. در وعاء قانون عوض می‌کند. این عمل وحدانی در وعاء قانون هم مأمور به باشد هم منهی عنه باشد.

دیگر حالا وارد بحث باز اجتماع امر و نهی ما را نکنید که باز طولانی می‌شود.

دقت بفرمایید من این نکته را خوب دقت کنید، این که دیروز شما می‌بینید آشیخ محمد حسین می‌گوید یحتمل، یحتمل، این سرش را می‌خواستم خدمت شما عرض بکنم. لم قصه را عرض بکنم.

و نکته دوم خب این یحتمل یحتمل همین جور به یحتمل رد بشویم؟ یحتملا ما گفتیم که ملک ضعیف باشد، درجه ضعیفه ملک باشد. که از مرحوم نائینی.

این نکته دوم این است که این احتمالات را چطور ما ترجیح بدهیم؟ راهش چیست؟ الان متعارف فقها این است؛ راه ترجیح احتمالات رجوع به لسان دلیل است که ما اسمش را گذاشتیم ادبیات قانونی. رجوع بشود به لسان دلیل. مثلا اگر گفت البیعان بالخیار، ما بخواهیم درجه ضعیف ملک بگیریم، یعنی هر دو درجه ضعیف از ملک، خب این خلاف ظاهر نص است. اما البیعان بالخیار ظاهر است در مفوض، کونه مفوضا، احتمال آخری که دادند. انصفاش البیعان بالخیار این که به این مفوض است. اختیار دست اوست. هم بایع هم مشتری می‌توانند فسخ کنند. این البیعان. یعنی آن احتمال سوم، چهارم بود که آخر عبارت مرحوم آشیخ محمد حسین، دیگر امروز نیاوردم عبارت ایشان را. و یحتمل کونه مفوضا. این با ادبیات بیشتر…

و لذا هم ما دائما این نکته را خوب دقت کنید چون این خیلی مهم است. همیشه در امور اعتباری به مقدار ابراز نگاه کنید. به مقدار تعبیر نگاه کنید. احتمالات خوب است، اما اینها احتمال است، اسمش هم مقام ثبوت، آن آخرش بود اگر یادتان باشد. و یحتمل کونه مفوضا، آخر

س: واعتبار کونه مفوضا

ج: قبلش

س: و یمکن ان یقال بان معنی الاعتباری المعقول هنا

ج: معنی الاعتباری المعقول. این المعقول همان نکته‌ای است که من عرض کردم. یعنی با موارد دیگر تناسبت داشته باشد، این معنا، این که یحتمل می‌گوید چرا؟ چون مقام اعتبار است. در مقام اعتبار یحتمل درجه ضعیف ملک، یحتمل کونه مفوضا، یحتمل مثلا جعل له ترجیح، یحتمل. آن وقت کجا مهم است؟

این نکته را می‌خواهم عرض کنم. این دیروز که خواندیم بعد دیشب یک دفعه فکر کردم که ای کاش دیروز هم این شرح را داده بودیم. اولا نکته‌اش را ملتفت بشویم، چون اعتبار است، اعتبار تصرف در خارج است. چون تصرف درخارج است، دستمان باز است. این انحاء تصرف می‌شود کرد. خب حالا انحا تصرف، آن و یحتمل معنی المعقول المناسب بفرمایید

س: بان المعنی الاعتباریه المعقول هنا بحیث یناسب الاخیار جعله مفوضا

ج: ببینید بحیث یناسب، جعله مفوضا. حالا این احتمالات را از کجا می‌خواهم این نکته را عرض کنم. دو تا فایده خیلی مهم دارد، دو نکته خیلی مهم. یکی در فقه استنباطی خیلی مهم است. که در فقه استنباطی شما این معانی را که گفت، کدام یکی را از لسان دلیل انصافا من فکر می‌کنم اگر دست خودمن باشد، چون گفتیم درجه ضعیف ملک، آن هم احتمال است. اما انصافا البیعان بالخیار دقت بکنید، یعنی مفوضا. یعنی بایع و مشتری مفوضا.

این را من خیلی تأکید دارم، این معنی المعقول خوب است، اما اضافه بر او باید استظهار بشود. خوب تأمل بفرمایید. ایشان تحلیل کرد خیار را چند تا معنا داد، خیلی خب. اما بعد از تحلیل باید برگرده به لسان دلیل. ببینیم از این لسان دلیل، از این احتمالات کدام یکی اثبات می‌شود؟

س: 14:17

ج: این یحتمل با معنای مناسب خوب است. درجه ضعیف ملک هم خوب است. اما البیعان بالخیار انصافش با این معنای سوم به نظرم بهتر، سوم است چهارم است چندم است، حالا شماره‌ام یادم رفته است. انصافا با این، می‌گوید معنای البیعان بالخیار یعنی مفوضا الیه.

س: معنای خیار این است دیگر

ج: معنای خیار همین است.

وقتی گفت البیعان خوب تأمل بکنید، یعنی مفوضا له. اختیارش دست خودش است می‌تواند امضاء بکند می‌تواند فسخ بکند. دقت کردید؟

پس بنابراین یک، احتمالاتی را که ما می‌دهیم در باب یک معنای اعتباری بعد از بیان احتمالات، برگردیم به لسان دلیل، یک احتمال را مناسب با ادبیات قانونی، مناسب با آن ادبیات قانونی اثبات بکنیم. و آثارش هم بار بکنیم. درجه ضعیف از ملک یک چیز است، مثلا بگوییم کونه مفوضا قابل انتقال نیست، این سوالی که دیروز شما فرمودید، اما اگر ملک باشد این قابل انتقال است. اگر مرد به کس دیگری… درجه ضعیف ملک است دیگر.

بگوییم اینها هر کدام یک معانی دارد، لوازمی دارد، این به درد فقه استنباطی می‌خورد.

دو، در فقه ولایی حالا مثلا نماینده مجلس شدید یا بنا شد که مرجعی بشویم حکم صادر بکنیم، اگر بنا بشود حقوق جدیدی را الان قرار بدهیم، خوب دقت بکنید، چون احتمالات است، خود شما باید این نکته را حساب بکنید که من وقتی می‌خواهم جعل حق بکنیم این یعنی چه؟ حدود این یعنی چه. الان در آمد دیگر، حقوق شهروندی مثلا. حق طبع، حق پخش، حق نشر، محفوظ. این حق طبع محفوظ چیست؟ قابل انتقال هست؟ این نکته‌ای را که من عرض کردم چون این حقوق در عالم اعتبار همه‌اش امکان دارد، اگر هم بنا شد توی فقه ولایی، خوب دقت بکنید، جعل حق جدید بکنیم مثل حقوق شهروندی، این را اول خود فقیه تصور بکند. این حقی را که دارد جعل می‌کند درجه ضعیف از ملک است؟ مثلا جعل لصالح الشخص است؟ نحوه خصوصیاتش را در نظر بگیرد که مناسب با آن خصوصیات آثار بار بشود. آیا قابل نقل است یا نیست، آیا قابل اسقاط هست یا نیست، آیا قابل معاوضه به مال هست یا نیست؟

پس ما حتی هم در فقه استنباطی، مثلا روایت دارد من سبق الی ما لم یسبق الیه احد فهو احق به؛ خب حق سبق که الان در مسجد یک جایی نشست، آیا می‌تواند به او پول بدهد بلند بشود؟ آیا این حق السبق یک درجه ملک است، این مالک این مکان می‌شود؟ آیا این حق السبق منشأ تولید یک حقی است که حتی می‌تواند عنوان غصب درست بکند؟ یک کسی را به زور بلند کرد وجای او نشست. این اجتماع امر و نهی می‌شود یا نمی‌شود؟ عنوان غصب بر آن صدق می‌کند یا نه؟ یا حق عنوان حق غصب درست نمی‌کند. آثار غصب دقت کردید؟

یکی استظهار شما از روایت است، این خیلی مهم است. یکی اینکه اگر خواستید جعل حقوق جدید بکنید کاملا اینها تصویر بشود. یعنی کاملا و دقیقا آن معنای مناسب را در نظر بگیرید با التزام به آثارش. این هم توضیح بحث دیروز که

س: نتیجه این می‌شود که همین کلام مرحوم آقای اصفهانی برای تعریف حق

ج: هان، لذا ایشان به این نتیجه رسید. ایشان گفت، گفت ما نمی‌توانیم برای کلمه حق معنای واحدی بگوییم. چون حق التحجیر یکی است، حق الرهانه یکی است، حق الخیار یکی است، حق الماره یکی است. پس بگوییم یک، آن وقت این نتیجه‌ای که ما گفتیم اگر شما بنا شد حقوق جدیدی را اضافه بکنید، مثل حقوق معنویت، مالکیت معنوی، تمام این نکات را باید توش مراعات بکنید.

حالا هم در استظهار از روایت، نمی‌دانم روشن شد؟ ما می‌آییم دو تا احتمال، سه تا احتمال، حق التحجیر را ایشان یک معنا کرد، اینکه حق دارد کسی مزاحمش، حق دارد مانع غیر بشود. ما گفتیم مرحوم آقای نائینی گفت که نه درجه ضعیفه از ملک است. خب این معانی متعدد، دارای آثار متعدد است. دقت می‌کنید؟

یکی استظهار شما از نص، این خیلی مهم است. یکی هم وقتی شما می‌خواهید جعل حق بکنید در فقه ولایی می‌خواهید جعل حق بکنید، آن حق را باید دقیقا بشناسید. با این تعاریفی که الان کردیم دیگر روشن شد.

س: درجه ضعیفه ملک دیگر قابل قبول نیست با این حرفها، در همه جا نیست

ج: نه ببینید امکانش هست، می‌گویید استظهار نمی‌کنیم. مثلا درجه ضعیفه ملک در حق الماره اصلا احتمالش ضعیف است. اما در حق التحجیر احتمالش است. اما بگویید استظهار نمی‌کنیم. آن بحث دیگری است. روشن شد؟

من غرضم این بود که وقتی معانی متعدد می‌شود، به مجرد یحتمل یحتمل اکتفا نکنید.

س: استظهار که دیگر نمی‌شود به ما دیگران بگوییم شما استظهار

ج: نه شما هم بکنید دیگران هم بکنند

س: آن آقا می‌گوید من این جوری استظهار کردم

ج: شما هم بگویید اینجور استظهار کردم

س: می‌خواهیم بگوییم که اصلا درست نیست درجه ضعیفه در مصادیق مختلف، قابل انطباق نیست

ج: بله خب، خیلی خب، آن که گفتیم جای خودش. حالا در حق التحجیر یعنی می‌توانیم مانع غیر بشویم. نه، حق التحجیر درجه ضعیفه است. دو احتمال. برویم از ادله‌اش نگاه کنیم از حق التحجیر چه در می‌آید. در حق الماره چه در می‌آید، در حق التحجیر، در حق الخیار، کدام معنی از این معانی در می‌آید.

عرض کنم این راجع به این قسمت.

ما البته یک مقداری از حالا چون بحث خیلی گذشت دیگر حالا ما آخرین مطلب را هم

س: تعریف حق چنین

ج: نگفتیم که هنوز که

س: هنوز که تعریف نکردید

ج: نکردیم نه نگفتیم.

یواش یواش داریم می‌گوییم که معلوم می‌شود.

س: بنابر نظر مرحوم اصفهانی پس مشترک لفظی می‌شود معنی کلمه حق دیگر

ج:  بله دیگر این یک لفظ واحدی نیست. نه اصلا بحث قانونی واحدی …

ما یک مقدار از اقسام حقوق را از این کتب اهل سنت هم خواندیم. من اولش متعرض کلمات مثل شهید اول که بین حق و حکم فرق گذاشته بود، اسقاط و قابل اسقاط، در فوائد و قواعد و فوائدش از آنجا هم آوردیم. عرض کردیم این یک اصطلاحی بوده که در میان اهل سنت، چون دیدم حالا دیگر تقریبا دیگر می‌خواهیم بحث را تمام بکنیم، بحث اهل سنت، یک مطلبی را این قرافی در کتاب الفروغ دارد. انصافش این احمد بن ادریس معروف به شهاب الدین قرافی، قرافه منطقه‌ای است، محله‌ای است نزدیک قبر شافعی در قاهره. ایشان چون در آنجا به دنیا آمده به او قرافی می‌گویند. و الا سنهاجی هم نوشته، سنهاجی عشیره‌ای هستند از برابره در شمال آفریقا. عشیره سنهاجی.

علی ای حال ایشان تقریبا می‌شود گفت که یک چهل سالی وفاتش به نظرم قبل از چهل سالی قبل از مرحوم علامه است. معلوم نیست علامه خیلی متأثر باشد. این مقدمه‌اش را چون من این کتاب را داشتم سالها دارم، اما کمتر اطلاع دارم که آیا الان اهل سنت رویش خیلی مانور می‌دهند ام لا. این اطلاع من… این مقدمه‌اش نوشته که این کتاب طبعات مختلف دارد و مورد عنایت است. حالا من چون همیشه مقدار علمم را صحبت می‌کنم. من خودم الان با اهل سنت  که تا حالا صحبت کردم، راجع به این کتاب و انتشار این کتاب صحبت نشده پیش بیاید.

اما با قطع نظر از اینها بسیار کتاب خوبی است. انصافا این الفروغ حدود نمی‌دانم سه جلد است یا چهار جلد، در یک جلد چاپش کردند. خیلی کتاب خوبی است. مرد ملایی است انصافا بینی و بین الله و ای کاش شبیه این هم باز در شیعه نوشته می‌شد.

چون عرض کردم بعضی از کتبی که اهل سنت نوشتند و خب انصافا هم مثل احیاء العلوم غزالی، مرحوم فیض المحجة البیضاء فی احیاء الاحیاء، این احیاء علومش، این خیلی خوب است. هم قواعد اصولی دارد، البته ایشان این را به عنوان فقهی نوشته، فرق بین چه و چه، خیلی انصافا بینی و بین الله

س: 22:15

ج: آن فروغ اللغات است که

س: خب این هم همین طور

ج: نه این قواعد فقهیه است.

س: فرمودید که بیشتر غیر از فقه است.

ج: نه غیر از فقه و اصول هم دارد توش. نه، قواعد فقهیه در مقابل اصول. مثل آقای بجنوردی که مثلا قواعد فقهیه دارند اصول هم دارند.

علی ای حال مثلا حالا فرض کنید من باب مثال

س: قواعد و فوائد شهید اینجور نیست؟

ج: هان من احتمال می‌دهم شاید، چون شهید خیلی بعد از این است. مثلا فرق بین قاعدة الحمل علی اول جزئیات المعنا، این جزئیات یعنی مصادیق. و قاعدة الحمل علی اول اجزائه او الکلیه علی جزئیاتها و هو العموم علی الخصوص، غرض انصافا خیلی امر مطلق، مطلق الامر، نمی‌دانم قاعده فرق بین به اصطلاح مانع و شرط، شرط، اقسام مانع، اقسام شرط، خیلی فوائد، مثلا الفرق بین توالی اجزاء المشروط مع الشرط و توالی السمببات مع الاسباب، که اسباب مسببات. علی ای حال انصافا بینی و بین الله… من نسبتا گاهی اوقات با این کتاب مأنوس بودم، اما زیاد نخواندم. گاهی چرا پیش من بوده نگاه می‌کردم. انصافا کتاب قشنگی است و در حد خودش…

حالا اگر اصل مبحثش را قبول نکردیم ممکن است که انسان مثلا بگوید از نظر ما قبول نیست. این چاپی که هم من دارم یکی دیگر از علمایشان که نمی‌دانم ابن الشاة نوشته، ایشان حاشیه زده، با حاشیه آن چاپ کردند. این چاپی که دست من هست، با یک حاشیه‌ای است.

س: مذهبش چیست نویسنده؟

ج: ایشان مالکی است. غالبا شمال آفریقا مالکی هستند. خود مصر خیلی شافعی دارد. اما غالبا شمال آفریقا مثل مصر و اینها مالکی هستند.

علی ای حال انصافا کتاب خوبی است. حالا می‌گویم می‌شود در بعضی چیزهایش، مثلا قائل بشویم که این اصلا فرقی ندارد و ایشان مثلا بیخود نوشته است. می‌شود اینها را قائل شد، اما انصافا کار سنگین خوبی انجام داده است. خیلی کار خوبی است. و به مراتب از این کتاب اشباه و نظائر سیوطی علمی‌تر است. سیوطی خیلی علمی نیست، بیشتر جمع می‌کند، جمع و جور می‌کند. اما این مرد، مرد با سوادی است، مرد مطلعی است انصافا، و کتاب خوبی در آورده حقا یقال. اما نه اینکه حالا ما قبول داریم. گاهی اوقات من تعریف می‌کنم به معنای قبول است. یعنی انصافا ذهن را باز می‌کند. حالا قبول بکنیم یا نکنیم.

س: قواعد شهید به این مرتبط بوده یعنی؟

ج: نمی‌دانم. بعضی عباراتش به آن می‌خورد. من بیشتر برای آن جهت آوردم امروز. آیا شهید از ایشان گرفته؟ چون یادم نمی‌آید در کتاب ایشان اسم قرافی را برده باشد. البته قواعد شهید را همه‌اش را هم نخواندم، یک مقدارش و همچنین شهید ثانی. یادم نمی‌آید اسم کتاب را برده باشند.

علی ای حال به لحاظ علمی و تحقیق خیلی از کتاب اشباه و نظائر سیوطی و غیر سیوطی به مراتب بهتر است. خوب زحمت کشیده است.

ایشان همین قاعده را شهید هم دارد به عنوان حق الله و حق العباد. حق الادمیین به اصطلاح. ایشان هم به همین عنوان آورده. در این چاپی که دست من هست، در جلد یک، صفحه 161 حالا چون فرق 22 است، در فرق 22 بین قاعدة حقوق الله و قاعدة حقوق الادمیین، حالا قاعده اسمش را گذاشتند معلوم نیست.

بعد ایشان باز هم برای بعضی از این که آشنا بشوید با این متونی که، چون می‌دانید متون باز آفریقا و شمال آفریقا با این متونی که بغداد و اینجاها نوشتند، از نظر ادب عربی هم فرق می‌کند. باز کل این متون با متونی که اندلسی‌ها نوشتند، مثل ابن حزم و فتوحات و… فتوحات هم متون اندلسی است. کلا اینها باز با همدیگر فرق می‌کنند. کتاب ابن خلدون و دیگران.

فحق الله تعالی امره و نهیه؛ روشن شد؟ و حق العبد مصالحه؛ ایشان اینجور تفسیر می‌کند. من هدفم بیشتر حالا غیر از اینکه می‌خواهم، چون مقیدم عبارت را بخوانم. ایشان تعبیرش این است که حق العبد مصالحه. حالا ملک ضعیف و اینها دیگر، آنچه که برای مصلحت انسان.

آیا من چون چنددفعه عرض کردم که به احتمال قوی غربی‌ها در این جور به اصطلاح مطالب حقوقی‌شان، از دنیای اسلام متأثر هستند. چند دفعه عرض کردم. دقت کردید؟ احتمال دارد حرفی را که سنهوری نقل می‌کند الحق ما جعل لصالح الشخص. آن تعریف این بود دیگر، تعریفی که از غربی‌ها آورده بود، الحق ما جعل لصالح الشخص. تأمل بکنید. از این تعبیر گرفته باشند. از این تعبیر اسلامی. و حق العبد

س: تعریف به نتیجه است، جنس و فسخ که نیست، یعنی تعریف

ج: حالا اعتباری است دیگر. اما تعریف موجز خوبی است. حق العبد مصالحه. یعنی ایشان گفت ما نمی‌توانیم حق را در یک جا جمع کنیم، این جمع کرد، حق التحجر و الرهانه و خیار و حق الماره و همه مصالح الشخص.

س: آن وقت هر مصلحتی حق است؟

ج: هان، مصلحت، یعنی مصالحی که بر این قرار داده شده است.

و حق العبد مصالحه، و التکالیف علی ثلاثة اقسام، حق الله تعالی فقط کالایمان و تحریم الکفر، و حق العبد فقط کالدیون و اتمان، و قسم اختلف فیه، هل یغلب فیه حق الله او حق العبد، کحد القذف. و معنی بحق العبد المحض، حالا، این معنا در کتاب شهید اول هم آمده، آیا البته من فکرم این است که از قرن‌های ششم و پنجم وششم، این تفسیر در میان دنیای اسلام بوده است. حق آن است که یسقط بالاسقاط. و این عبارت در شهید اول هم آمده است. احتمال اینکه شهید اول متأثر به این تفکر باشد هست. نمی‌خواهم بگویم به این کتاب. به این تفکر. ایشان می‌گوید و معنی بحق العبد المحض.

البته از نظر ادبی خوب دقت کنید، چون دیدم بعضی‌ها بد ترجمه می‌کنند. این حق العبد المحض را به فارسی بخواهیم ترجمه کنیم این طور باید بگوییم: حق محض عبد. المحض صفت مضاف است نه مضاف الیه. حق العبد المحض، این محض صفت عبد است. مثل اینکه می‌گویند مثلا جمع مذکر سالم. این جمع مذکر سالم صحیح جمع سالم مذکر، جمع سالم، چون جمع یا مکثر است یا سالم. حالا در فارسی ترجمه شده جمع مذکر سالم.این غلط است. در عربی هست جمع المذکر السالم. السالم صفت جمع است نه صفت مذکر. این بحث نیست که مذکرش سالم باشد یا سالم نباشد، بحث سر این است که آن جمعش سالم باشد یا جمعش سالم نباشد. بحث سر سالم است. لذا این ترجمه‌هایی که شده جمع مذکر سالم این غلط است. صحیحش جمع سالم مذکر که صفت… این نکته را عرض بکنم.

و معنی بحق العبد المحض انه لو اسقطه لسقط؛ لذا دیدیدکه مرحوم نائینی هم اشکال کرد مرحوم سید یزدی، که شما می‌گویید بعضی از حقوق ساقط نمی‌شود، اسقاط بر نمی‌دارد. ایشان می‌گوید خلاف قاعده است. اصلا حق معنایش این است که قابل اسقاط است. این معنایش این است، این سابقه‌هایش روشن شد، این سال هفتم قرن هفتم ایشان، ششصد و هشتاد و خرده‌ای، چهل سال قبل از علامه وفاتش است.

این معلوم شد که اصلا این جا افتاده بوده است. حق آن چیزی است که قابل اسقاط است.

و الا فما من حق للعبد الا فیه حق لله تعالی، یعنی می‌گوید بالاخره حقی را که عبد دارد باز هم حق الله توش هست. یعنی وقتی آمد خیار را اعمال کرد، خدا هم آن را امضاء کرده، مرادش باید این باشد.

پس دقت بکنید سیر تاریخی قضایا را نمی‌دانم روشن شد؟ یک، این که چطور در این قرنهای میانه، این کلمه آمد؟ بعد هم این توضیحی که ایشان آمد، این بعد ادامه پیدا کرد تا رسید به مثل آقای خویی که حق و حکم هیچ فرقی نمی‌کنند. بعضی از اعتبارات قابل اسقاط هستند بعضی نیستند.

و الا فما من حق للعبد الا و فیه حق لله تعالی؛ یعنی گیر کرده که اگر بخواهد حق الله در مقابل حق العبد بگیرد.

و هو امره بایصال ذلک الحق الی مستحقه فیوجد حق الله تعالی فیوجد حق الله تعالی دون حق العبد و لا یوجد حق العبد الا و فیه حق لله تعالی و انما یعرف ذلک بصحة الاسقاط؛ خیلی عجیب است. این مطلب را ایشان در سال مثلا 670 ـ 80 گفته است، در سال هزار و سیصد ومثلا پنجاه هم مرحوم نائینی فرموده است. رد می‌کند بر سید یزدی، ایشان می‌گوید معیار حق قابلیت اسقاط است. چطور می‌گویی بعضی حقوق داریم که اسقاط، این پس حق نیست، اگر قابل اسقاط نبود…

و انما یعرف ذلک بصحة، این اصلا معرفش است. اصلا حق یعنی ما یصح اسقاطه.

فکل ما للعبد اسقاطه فهو الذی نعنی به حق العبد و کل ما لیس له اسقاطه فهو الذی نعنی بانه حق الله تعالی. فرق بین حق و… روشن شد؟ می‌خواهم بگویم این مطلبی که این ارتکازی بوده که در میان اهل سنت بوده، یواش یواش همین جور پخش شده تا به علمای ما هم رسیده و به اینجا.

س: حقی که اسقاط نمی‌شود آن وقت می‌شود حکم؟

ج: بله

ایشان می‌گوید وقد یوجد حق الله تعالی و هو ما لیس للعبد اسقاطه و یکون معه حق العبد کتحریمه تعالی لعقود الربا؛ این تفسیری است که ایشان می‌دهد که حق عبد هم هست. اما چون خدا حکم دارد، آنجا قابل نافذ نیست. این را ما جور دیگر معنا کردیم. ایشان اینجور معنا می‌کند. یوجد حق الله و هو ما لیس للعبد اسقاطه و یکون معه حق العبد؛ این حق در اینجا به معنای لغوی است. اشتباه کرده، قانونی نیست.

کتحریمه تعالی لعقود الربا؛ ایشان می‌گوید حق دارد بنده عبد به اصطلاح ایجاد عقد، لکن شارع او را منع کرده.

 و الجهالات فان الله تعالی انما حرمها 33:08 لمال… حالا چرا این شبهه برایش پیش آمد، این شبهه؟ چون گفت حق یعنی مصالح. اگر حق مصالح شد، گاهی مصالح انسان اقتضا می‌کند معامله ربوی انجام بدهد، معامله مجهول انجام بدهد. با اینکه مصلحت او هست، خدا نمی‌گذارد او انجام بدهد.

و انما حرم الله تعالی 33:31 لمال العبد علیه و سونا له عن الضیا بعقود الغرر و الجهل، فلا یحصل المعقود علیه او یحصل به اصطلاح دنیا و نذرا حقیرا، یا مثلا فرض کنید یک چیز مجهول فروخت، ممکن است که دنیا در اینجا یعنی پست، یک چیز پستی گیرش بیاید، چون مجهول است. فیضیع الماء، فحجر الرب تعالی برحمته علی عبده فی تضییع ماله؛ ظاهر مراد ایشان این است، درست است حق به معنای مصالح است، و درست است که خدا اجازه داده به انسان که عقد رضائی انجام بدهد، الا ان تکون تجارة عن تراض، درست است این مطلب درست است، اما این در جایی است که خداوند جلویش را نگرفته باشد. روی یک مصلحت بالاتری جلویش را بسته باشد.

و لذا عرض کردم سابقا هم به یک مناسبتی مرحوم آقای یکی از علمای مال قرن به اصطلاح دهم، ایشان معتقد است که اگر عقد رضائی بود و تراضی پیدا شد ولو مجهول شد اشکال ندارد. تمسک به تجارة عن تراض. ایشان می‌گوید نه.

فحجر رب تعالی برحمته علی عبده فی تضییع ماله الذی عونه علی امر دنیاه و آخرته، ولو رضی العبد باسقاط حده فی ذلک، عبد می‌گوید من مصلحت، من راضی هستم به همین بیع مجهول راضی هستم.

لم یؤثر رضا، رضای او دیگر اثر ندارد. ما اصطلاحا این را به جای حق چیز دیگری عرض کردیم. عرض کردیم قراردادها و اعتبارات، اعتباراتی را که شخص می‌کند، می‌تواند اعتبار بکند، دستش باز است، مگر اینکه با قانون مخالف باشد. ما این جوری معنا کردیم. ایشان اینجوری معنا کرده است. روشن شد؟

س: حق را قانونی بگیریم35:30

ج: نه ایشان می‌گوید ربا مثلا حق عبد در ربا، حق نیست. قراردادی است شارع این را امضا نکرده است. تعبیر حق به نظرم قبول نداریم.

بعد ایشان می‌گوید: و کذلک حجر رب تعالی علی العبد فی القاء ماله فی البحر و تضییعه ولو رضی العبد بذلک لم یعتبر؛ می‌گوید نه من راضی هستم، پولم در دریا ریخته، خب راضی باشد، حق ندارد. این حکم است. این حق نیست.

و کذلک تحریمه تعالی المسکرات، آن هم حکم است. سونا لمصلحة العقل العبد علیه؛ قشنگ آورده، تعابیرش قشنگ است.

تحریمه تعالی المسکرات سونا لمصلحة عقل العبد، ولو عبد می‌گوید من می‌خواهم گیج باشم، چند لحظه بی خیال باشم. حتی اگر هم بخواهد

س: تعریف خودش که مصلحت تعریف کرد حق الله را این حکم را نمی‌شود 36:24

ج: نه بله؟

س: طبق مبنای خودمان آن بنده خدا تعریف کرد حق الله یعنی احکام

ج: انصافا تحریم مسکر که حق الله است، حق العبد نیست.

و کذلک حرم سرقه لمن سونا لماله، حرم الزنا سونا لنسبه، حرم القذف سونا لارضه، حرم القتل و الجراح سونا لمحجته و اعضائه، محجه به معنی نفس است، روحش، و اعضائه و منافعها، این را پشت سر هم قشنگ آورده، انصافا با اینکه کتاب قواعد فقهیه است، لطیف آورده است. گفتیم بخوانیم حالا برای اینکه واقعا حضرت فرمودند الحکمة ضالة المومن این ما وجدها اخذها؛ انصافا خوب آورده، قشنگ، قافیه‌اش را هم یعنی مراعات کرده ترتیبش را.

ولو رضی العبد باسقاط حقه من ذلک لم یعتبر؛ من فکر نمی‌کنم اینها حق باشد، حق العباد باشد. اینجا به نظرم کم لطفی فرمودند ایشان.

و اما مسئله، و لم ینفذ اسقاطه، در باب قتل چرا، ینفذ اسقاطه. قصاص حق است. قصاص حکم نیست.

فهذه و کلها البته این در حاشیه ایشان اینجا اشکال کرده، حاشیه این اشکال مال من هم نیست. ایشان می‌گوید اما فی القتل و الجراح فرضاه معتبر و اسقاطه نافذ، این اشکال مولف درست است، این اشکال حاشیه درست است.

س: منظور از قتل، قتل نفسش است نه قصاص

ج: شاید هم مراد قتل نفس باشد، اگر قتل نفس باشد اشکال، راست است احتمالش وارد است.

مما هو مشتمل علی مصالح العباد حق الله تعالی، همین که کلمه مصالح آمده ایشان منشأ شبهه شده است. لکن انصافا اینها حق نیستند و حکم هستند.

لانها لا تسقط بالاسقاط و هی مشتملة علی حقوقة العباد لما فیها من مصالحهم و درع مفاسدهم و اکثر الشریعة من هذا النوع؛ این به نظرم اینها هم گیر کردند که کجا حق بگذاریم و کجا حکم بگذاریم.

کالرضا بولایة الفسقه، ولو قبول هم بکند که یک فاسق والی بشود قبول نمی‌شود.

و شهادة الارذال، بگوید این آدم ولو دروغگو و پست است، هر چه هم بگوید من قبول می‌کنم.

و نحوها، فتأمل ذلک مما ذکرته لک من النظائر تجده فحجر رب تعالی علی العبد فیها لطفا به و رحمة له. این راجع به این مطلب.

یک مطلب دیگری هم ایشان به عنوان تنبیه آورده دیگر من فردا کتاب چون نمی‌خواهم بیاورم. یک روایتی است در کتب اهل سنت صحیح هم هست. روایت این است که حق الله تعالی علی العباد ان یعبدوه و لا یشرک به شیئا، ایشان می‌گوید این قبولش مشکل است؛ چون حق الله اوامرش است نه ان یعبدوه.

لذا می‌گوید حدیث را باید تعبیر بکنیم و علما گفتند که این حدیث ظاهرش مشکل دارد.

این محشی اینجا لطیف است. این محشی در اینجا می‌گوید و من اعجب الامور قوله فظاهر معارض لما حرره العلما من حق الله تعالی. ایشان می‌گوید این طور گفته، می‌گوید ما از ایشان تعجب می‌کنیم، مگر علما می‌توانند خلاف حدیث تعریف بکنند. کیف یحرر العلما خلاف قول الصادق المصدق، خلاف حذف شده، آخر یعنی چه که علما آمدند خلاف حدیث صحبت بکنند.

و یا لیت شعری من هولاء العلماء، این کی هستند که خلاف حدیث صحبت می‌کنند.

ایشان بعد می‌گوید حق، البته این حق الله علی العباد احتمالا اینجا اصلا حق تکوینی باشد. حالا دیگر وارد آن بحث نشویم.

آن بحثها دیگر شرک ان لا یشرکه امر تکوینی باشد آن هم نباشد.

و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین

دانلود فایل‌ها

WORD144KBدانلود
PDF156KBدانلود
MP312MBدانلود
برچسب ها: 1396-1397خارج فقهمکاسب بیع
قبلی خارج فقه (جلسه36) یکشنبه 1397/01/19
بعدی خارج فقه (جلسه38) سه‌شنبه 1397/01/21

اصول فقه

فقه

حدیث